مباحثه، تالار علمی فقاهت

نسخه‌ی کامل: اشکالی در اصل پدیدۀ وضع تعیّنی و پاسخ استاد به آن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
بحث در حقیقت وضع تعیّنی بود. مرحوم شهید صدر در بحث وضع تعیّنی به یک اشکال اشاره نموده اند
اشکال: از یک سو وضع تعیّنی بر پایۀ تحقق قرن اکید بین لفظ و معنا استوار است؛ از دیگر سو، این استعمالاتی که ایجاد کنندۀ قرن اکید هستند، تماماً همراه با قرینه ­اند یعنی لفظ و قرینه به عنوان یک مجموعه با معنا قرن اکید پیدا می­کنند یا به تعبیر دیگر لفظ مقیّد به قرینه، با معنا قرن اکید پیدا می­کند؛ بنابراین چنین کثرت استعمالی، نمی­تواند سبب ایجاد قرن اکید بین ذات لفظ (یعنی لفظ بدون قرینه) و معنا شود.
پاسخ: اصل قضیه آن است که قرینه خودش دال نیست بلکه زمینۀ دلالت لفظ بر معنا را فراهم می­کند؛ به عبارت دیگر خود قرینه، قالب برای معنا نیست بلکه زمینه­ ساز قالب بودن و دلالت خود لفظ می­شود.

برای تحلیل مطلب لازم است به این پرسش پاسخ داد که چه اتفاقی رخ می­دهد که ما کلمۀ «بقرة» را در «السورة التی فیها البقرة» به عنوان نام این سوره به کار می­بریم؟
به نظر می­رسد روند تبدیل به این شکل است که ابتداء «البقرة» با «السورة التی فیها البقرة» قرن اکید پیدا می­کند و به توسیط آن، با معنای مورد نظر، قرن اکید پیدا می­کند. ما با به کارگیری تعبیر «سورة البقرة» از یک سو، کلمۀ سوره و کلمۀ بقره را به کار می­بریم؛ به کارگیری کلمۀ سوره و بقره، تداعی­ گر سائر اجزایی می­شود که با آن به معنای مورد نظر اشاره می­کردیم.
به عبارت دیگر چنانکه در جلسۀ سابق متذکر شدیم، بسیاری از وضع­ های تعیّنی ابتداء با تکیه بر مجاز در حذف آغاز می­شود و به تدریج به معنای حقیقی تبدیل می­شود. ابتداء به هنگام اشاره به معنا، از تعبیر «السورة التی فیها البقرة» استفاده می­شد؛ در این تعبیر، واژۀ بقره نسبت به سائر واژگان، شاخص­ تر است؛ این نکته سبب می­شود وقتی کلمۀ «سورة البقرة» را به کار می­بریم ذهن شنونده به مجموعۀ «السورة التی فیها البقرة» منتقل شود و به توسیط تصور مجموعه، به تصور معنا منتقل شود. پس شروع روند به این شکل است که ابتداء ذهن از تعبیر کوتاه به تعبیر کامل، منتقل می­شود و از تعبیر کامل به معنا پی­ می­برد.
بنابراین خود لفظ بقرة است که قرینه را به ذهن می ­آورد و از قضا در این مثال­ها قرینه باید شخصی باشد و در قرائن متنوع چنین اتفاقی نمی ­افتد؛ چون بین تعبیر کوتاه و تعبیر کامل قرن اکید وجود دارد یعنی به محض شنیدن تعبیر کوتاه، تعبیر کامل به ذهن خطور نموده و سپس از تعبیر کامل به معنا منتقل می­شود.
فرض کنید ابراهیم دال بر این پسر است؛ وقتی به جای نام کامل این پسر، از تعبیر «اِبی» استفاده می­شود، چگونه ذهن شنونده به معنا منتقل می­شود؟ در پاسخ باید گفت ابتداء با شنیدن «اِبی» ذهن به تعبیر کامل یعنی ابراهیم منتقل می­شود و از ابراهیم به معنا پی می­برد چون ابراهیم دال بر معنا است. به تدریج در اثر تکرّر استعمال، واسطه دیگر حذف می­شود و خود لفظ «اِبی» مستقیماً ذهن را به سمت معنا سوق می­دهد.
پس روند وضع تعینی در مثال­های ذکر شده به این شکل است که ابتداء بخشی از تعبیر، تداعی ­گر تعبیر کامل، می­شود و به واسطة تعبیر کامل، معنا به ذهن خطور می­کند.
گاهی اهل منبر، در وسط منبر یک جمله­ای را شروع می­کنند اما بخشی از آن را حذف نموده و پایانش را بیان نمی­کنند؛ علت مطلب آن است که وقتی منبری، مقدمات مطلب را بیان می­کند، مخاطب خود به خود متوجه لفظی که بیان­گر پایان مطلب است، شده و با تصور تعبیر کامل، معنا را دریافت می­کند لذا منبری نیازی به بازگو نمودن آن ندارد.
حال اگر این روند اولیه _یعنی به کار بردن تعبیر کوتاه برای تداعی تعبیر کامل_، تکرار شود، در اثر تکرّر استعمال تعبیر کوتاه، در معنا، واسطه دیگر حذف شده و خود تعبیر کوتاه مستقیماً معنا را به ذهن اخطار می­دهد و منشأ وضع تعیّنی می­شود.
خیلی از موارد وضع تعیّنی به این شکل است؛ به نظر می­رسد تمام مثال­های پیش­گفته به همین شکل است که ابتداء وقتی گفته می­شود چهارراه حجتیّه، تداعی­ گر آن چهارراهی است که مدرسۀ حجتیّه در نزدیکی آن قرار دارد اما رفته­رفته سائر اجزای کلام حذف می­شوند؛ این اجزاء ابتداء لفظاً حذف می­شود ولی در تقدیر هستند و در ادامه به طور کامل حذف می­شوند.