17-آذر-1402, 21:07
بحث در حقیقت وضع تعیّنی بود. مرحوم شهید صدر در بحث وضع تعیّنی به یک اشکال اشاره نموده اند
اشکال: از یک سو وضع تعیّنی بر پایۀ تحقق قرن اکید بین لفظ و معنا استوار است؛ از دیگر سو، این استعمالاتی که ایجاد کنندۀ قرن اکید هستند، تماماً همراه با قرینه اند یعنی لفظ و قرینه به عنوان یک مجموعه با معنا قرن اکید پیدا میکنند یا به تعبیر دیگر لفظ مقیّد به قرینه، با معنا قرن اکید پیدا میکند؛ بنابراین چنین کثرت استعمالی، نمیتواند سبب ایجاد قرن اکید بین ذات لفظ (یعنی لفظ بدون قرینه) و معنا شود.پاسخ: اصل قضیه آن است که قرینه خودش دال نیست بلکه زمینۀ دلالت لفظ بر معنا را فراهم میکند؛ به عبارت دیگر خود قرینه، قالب برای معنا نیست بلکه زمینه ساز قالب بودن و دلالت خود لفظ میشود.
برای تحلیل مطلب لازم است به این پرسش پاسخ داد که چه اتفاقی رخ میدهد که ما کلمۀ «بقرة» را در «السورة التی فیها البقرة» به عنوان نام این سوره به کار میبریم؟
به نظر میرسد روند تبدیل به این شکل است که ابتداء «البقرة» با «السورة التی فیها البقرة» قرن اکید پیدا میکند و به توسیط آن، با معنای مورد نظر، قرن اکید پیدا میکند. ما با به کارگیری تعبیر «سورة البقرة» از یک سو، کلمۀ سوره و کلمۀ بقره را به کار میبریم؛ به کارگیری کلمۀ سوره و بقره، تداعی گر سائر اجزایی میشود که با آن به معنای مورد نظر اشاره میکردیم.
به عبارت دیگر چنانکه در جلسۀ سابق متذکر شدیم، بسیاری از وضع های تعیّنی ابتداء با تکیه بر مجاز در حذف آغاز میشود و به تدریج به معنای حقیقی تبدیل میشود. ابتداء به هنگام اشاره به معنا، از تعبیر «السورة التی فیها البقرة» استفاده میشد؛ در این تعبیر، واژۀ بقره نسبت به سائر واژگان، شاخص تر است؛ این نکته سبب میشود وقتی کلمۀ «سورة البقرة» را به کار میبریم ذهن شنونده به مجموعۀ «السورة التی فیها البقرة» منتقل شود و به توسیط تصور مجموعه، به تصور معنا منتقل شود. پس شروع روند به این شکل است که ابتداء ذهن از تعبیر کوتاه به تعبیر کامل، منتقل میشود و از تعبیر کامل به معنا پی میبرد.
بنابراین خود لفظ بقرة است که قرینه را به ذهن می آورد و از قضا در این مثالها قرینه باید شخصی باشد و در قرائن متنوع چنین اتفاقی نمی افتد؛ چون بین تعبیر کوتاه و تعبیر کامل قرن اکید وجود دارد یعنی به محض شنیدن تعبیر کوتاه، تعبیر کامل به ذهن خطور نموده و سپس از تعبیر کامل به معنا منتقل میشود.
فرض کنید ابراهیم دال بر این پسر است؛ وقتی به جای نام کامل این پسر، از تعبیر «اِبی» استفاده میشود، چگونه ذهن شنونده به معنا منتقل میشود؟ در پاسخ باید گفت ابتداء با شنیدن «اِبی» ذهن به تعبیر کامل یعنی ابراهیم منتقل میشود و از ابراهیم به معنا پی میبرد چون ابراهیم دال بر معنا است. به تدریج در اثر تکرّر استعمال، واسطه دیگر حذف میشود و خود لفظ «اِبی» مستقیماً ذهن را به سمت معنا سوق میدهد.
پس روند وضع تعینی در مثالهای ذکر شده به این شکل است که ابتداء بخشی از تعبیر، تداعی گر تعبیر کامل، میشود و به واسطة تعبیر کامل، معنا به ذهن خطور میکند.
گاهی اهل منبر، در وسط منبر یک جملهای را شروع میکنند اما بخشی از آن را حذف نموده و پایانش را بیان نمیکنند؛ علت مطلب آن است که وقتی منبری، مقدمات مطلب را بیان میکند، مخاطب خود به خود متوجه لفظی که بیانگر پایان مطلب است، شده و با تصور تعبیر کامل، معنا را دریافت میکند لذا منبری نیازی به بازگو نمودن آن ندارد.
حال اگر این روند اولیه _یعنی به کار بردن تعبیر کوتاه برای تداعی تعبیر کامل_، تکرار شود، در اثر تکرّر استعمال تعبیر کوتاه، در معنا، واسطه دیگر حذف شده و خود تعبیر کوتاه مستقیماً معنا را به ذهن اخطار میدهد و منشأ وضع تعیّنی میشود.
خیلی از موارد وضع تعیّنی به این شکل است؛ به نظر میرسد تمام مثالهای پیشگفته به همین شکل است که ابتداء وقتی گفته میشود چهارراه حجتیّه، تداعی گر آن چهارراهی است که مدرسۀ حجتیّه در نزدیکی آن قرار دارد اما رفتهرفته سائر اجزای کلام حذف میشوند؛ این اجزاء ابتداء لفظاً حذف میشود ولی در تقدیر هستند و در ادامه به طور کامل حذف میشوند.