مهمان عزیز، خوش‌آمدید.
شما می‌توانید از طریق فرم ثبت‌نام در انجمن عضو شوید.

نام‌کاربری
  

رمز عبور
  





جستجو در انجمن‌ها

(جستجو‌ی پیشرفته)

آمار انجمن
» کاربران: 1,570
» آخرین کاربر: alicpu
» موضوعات انجمن: 3,276
» ارسالهای انجمن: 10,049

آمار کامل

آخرین موضوعات
فعالیت در تالار را چقدر ض...
انجمن: نظرسنجی کارگاه
آخرین‌ارسال: Tabitha
11 ساعت قبل
» پاسخ‌ها: 3
» بازدید: 635
حقیقت هیأت تامه و ناقصه
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
امروز, 00:06
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 13
تحلیل مختار از علقۀ وضعیه...
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
امروز, 00:04
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 10
اصل عقلائی عدم انتقال مال
انجمن: فقه استاد شهیدی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 18:14
» پاسخ‌ها: 4
» بازدید: 98
فوریت در اجازه ی عقد فضول...
انجمن: فقه استاد شب‌زنده‌دار
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
دیروز, 18:04
» پاسخ‌ها: 6
» بازدید: 181
یکی دیگر از مواردی که جمل...
انجمن: فقه استاد مفیدی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
3-فروردين-1403, 23:00
» پاسخ‌ها: 1
» بازدید: 126
عدم شمول ادله برائت نسبت ...
انجمن: اصول استاد احمدی شاهرودی
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
3-فروردين-1403, 22:30
» پاسخ‌ها: 3
» بازدید: 129
تفکیک مراد تفهیمی، از مرا...
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
3-فروردين-1403, 22:19
» پاسخ‌ها: 2
» بازدید: 88
ناکارآمدی مسلک قرن اکید ب...
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
3-فروردين-1403, 14:05
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 39
مروری بر دیدگاه اصول‌دانا...
انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری
آخرین‌ارسال: مسعود عطار منش
3-فروردين-1403, 14:02
» پاسخ‌ها: 0
» بازدید: 40

 
  اجماعا علی الظاهر
ارسال‌شده توسط: سید آقا - 17-دي-1400, 23:52 - انجمن: مکاسب شیخ - پاسخ‌ها (1)

سلام. در موارد متعدد مرحوم شیخ میفرمایند: این مساله علی الظاهر اجماعی است. این دیگر چجور اجماعی است که ظاهرا اجماع است؟ منظور مرحوم شیخ چیست؟

چاپ این بخش

  نظر آیت الله شبیری در مورد نقلیات مرحوم ابن ادریس در مستطرفات سرائر
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 17-دي-1400, 22:09 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

استاد شبیری در جلسه 13 درس فقه مورخ 1400/8/4 فرمودند:
مرحوم ابن ادریس در نقل از منابع در مستطرفات سرائر بی دقت است.
برخی از اشتباهات ایشان در نحوه نقل از منابع است.
برخی دیگر از اشتباهات ایشان در شناخت مولف کتاب منبع تست.
و اشتباهات دیگری هم در نقلهای ایشان دیده می شود.
به همین جهت آیت الله والد نسبت به این نقلیات قایل به حجیت متوسط هستند به این معنا که اگر در متن یا سند غرابتی نباشد نقل ایشان پذیرفته می شود.

چاپ این بخش

  امکان اهمال ثبوتی در جعل
ارسال‌شده توسط: مسعود عطار منش - 17-دي-1400, 21:44 - انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری - بدون‌پاسخ

استاد ‌شبیری در جلسه 59 درس اصول مورخ13دی1400 فرمودند:
گاهی قانونگذار مصلحت را در این می بیند که قانون را جعل کند و آن را مهمل بگذارد یعنی در همان عالم ثبوت حدود و ثغور قانون را مهمل و تعیین نکند.
در جعل های عرفی اهمال می تواند به دلیل تردید و جهل قانوگذار باشد ولی در مورد شارع مقدس که جهل معنا ندارد می توان اهمال را تابع مصلحت دانست.
این فرمایش استاد بود ولی به نظر می رسد اهمال در قانون صرفا در خود جعل قابل تصویر است ولی در حقیقت و روح تکلیف که موضوع حکم عقل به لزوم امتثال است اهمال راه ندارد چون یا مولا مطالبه دارد یا ندارد و حالت اهمال در روح حکم تصویر نمی شود.

چاپ این بخش

  غلو؛ محمد بن سنان و قاسم بن ربیع صحاف و ریشه های جعل در زمان امام رضا علیه السلام
ارسال‌شده توسط: صدرا - 17-دي-1400, 11:45 - انجمن: قواعد رجال - پاسخ‌ها (1)

استاد مددی:
قاسم بن ربیع صحاف
صحاف شبیه انتشاراتی‌های امروز ما بوده است در آن زمان به آن‌ها وراق [هم] می‌گفتند که انتشارات کتاب توسط این‌ها بوده است یک وراق عده‌ای را مثلاً دویست نفر را استخدام می‌کرد و یکی کتاب را برای آن‌ها می‌خواند و آن‌ها می‌نوشتند و وراق آن کتاب را منتشر می‌کرد. وراق‌ها در تاریخ علم نقش مهمی دارند که باید بیشتر روی آن کار شود. احتمال دارد که خط غلو این روایت را جعل کرده باشند، البته نسبت جعل خیلی مشکل است. من احتمال می‌دهم که این رساله کلاً کار قاسم بن ربیع صحاف باشد. البته خیلی بعید است که در خانه نشسته و حدیث جعل کرده باشد (مثل وهب بن وهب ابو البختری که نوشته‌اند شبها بیدار بوده و حدیث جعل می‌کرده اشت، یا مثل محمد بن سعید مصلوب که حتی از پیش خود اسم جعل می‌کرده است صد تا اسم برای او درست کردند تا شناخته نشود) در شیعه چنین چیزهایی نداریم. احتمالی که من می‌دهم این است که شخصی پیش او آمده و گفته که محمد بن سنان نامه‌ای به امام رضا نوشته‌اند و این سؤالات را پرسیده‌اند و او هم با حذف واسطه به صورت مستقیم از محمد بن سنان نقل می‌کند. مواردی مثل این روایت به نحو سماع نبوده و اصولاً مبنای عده‌ای در حدیث نقل چنین اخباری بوده است و این جزء عیوب خفی حدیث است که هر کسی نمی‌تواند به آن پی ببرد. بلکه ممکن است ما این رساله را مجعول بدانیم.

ریشه‌های جعل حدیث از زمان امام رضا ع
در زمان امام رضا ع با آمدن علوم یونان به دنیای اسلام، مباحث فلسفی و مباحثی مانند علل الشرایع رونق گرفت. مثلاً همین زکریای رازی خیلی اشکالات به دین و توحید دارد که ابو حاتم رازی گاهی از او با عنوان ملحد یاد می‌کند. مسألة تعلیل‌گرایی و کشف علت احکام و شرایع با ورود علوم دخیله به دنیای اسلام در میان مسلمانان شروع شد و دو سه اتجاه در برابر آن وجود داشت:
1. این که علم هر چه می‌خواهد بگوید ما کاری به آن نداریم و هرچه دین گفته همان را أخذ می‌کنیم. که این رویکرد امثال اشاعره بود.
2. حل کردن مسائل با تلاش بشری که اتجاه معتزله و برخی از اصحاب ما بود.
3. راه بینابین که یک اتجاه فکری هم این بود.
این رساله هم اینطور است همینطور کتاب علل الشرایع فضل بن شاذان هم بر اساس تفکر معتزله نوشته شده است (یا عطار نیشابوری آن را نوشته یا شخص دیگر) این رساله‌ها اصولاً مجعول است. دربارة رسالة محمد بن سنان هم با توجه به این که هم علی بن عباس را از خط غلو نوشته‌اند و هم این آقا را که صحاف است، و خط غلو اضافه بر این که خودش خیلی نقی نبوده، حدیثش هم خیلی نقی نبوده، پس این رساله کار یکی از این دو نفر باید باشد و بعید است که کار محمد بن سنان باشد. یکی از مشکلات حدیث این بوده است که سریع اعتماد می‌کردند. و لذا به ذهن می‌رسد که کل رساله مجعول است و عامل جعل به نظر ما محمد بن سنان نیست، هرچند در کتب ما او را تضعیف کرده‌اند و به او حمله کرده‌اند اما به نظر ما جاعل آن صحاف است و علت جعل هم شاید این بوده که یک واسطه‌ای این رساله را به امام رضا ع منسوب کرده و به دست صحاف داده است.
 From <http://www.ostadmadadi.ir/persian/book/11460/8654/>

چاپ این بخش

  سعه ی توثیق مستفاد از عدم استثناء مشایخ صاحب نوادر الحکمۀ توسط ابن ولید
ارسال‌شده توسط: محمود رفاهی فرد - 16-دي-1400, 20:14 - انجمن: قواعد رجال - پاسخ‌ها (1)

اگر روایت محمد بن احمد بن یحیی از شخص، منحصر در سنن و آداب و امور غیر الزامی باشد (به این معنی که ما روایت محمد بن احمد بن یحیی از شخص در امور الزامی را نیافته باشیم) آیا باز هم می توان از عدم استثناء ابن ولید، وثاقت او را احراز کرد؟
این مساله محل اختلاف است. آیۀ الله شبیری در این مورد نیز توثیق را پذیرفته اند (مقاله ی "ارزیابی مشایخ محمد بن احمد بن یحیی بر پایه ی توثیق ابن ولید"، مجله پژوهش های رجالی، شماره2) اما استاد سید محمدجواد شبیری در این مورد توثیق را نپذیرفته اند (ن ک https://fa.mfeb.ir/68-7/ ، ملاحظه ی سوم).
سوالی بر پایه ی مبنای استاد: اگر در این فرض، می فرمایید که عدم استثناء ابن ولید، کاشف از وثاقت نیست چرا که در مستحبات، تسامح می شود و حاجت به استثناء نیست، خب اگر فرض کنیم که راوی ضعیفی، مضمون احادیثی که محمد بن احمد بن یحیی از او روایت کرده صحیح باشد (در نظر ابن ولید) باز هم حاجتی به استثناء نیست. بله اگر روایات محمد بن احمد بن یحیی از راوی به حدی از کثرت باشد که احتمال این که ابن ولید، در تمام این موارد، به اتکاء قرائن خارجی، مضمون را صحیح یافته باشد این اشکال وارد نمی شود اما استاد، چنین چیزی را در این توثیق شرط نمی دانند بلکه صرفا در این حد شرط می دانند که روایات محمد بن احمد بن یحیی از راوی،  به حدی کم نباشد که احتمال بدهیم ابن ولید، از روایت محمد بن احمد بن یحیی از آن راوی غفلت کرده باشد.

چاپ این بخش

  بررسی کلام آیت الله سیستانی حفظه الله در بحث "اقتضاء النهی عن العبادة للفساد"
ارسال‌شده توسط: مجتبی خویشوند - 15-دي-1400, 23:12 - انجمن: فقه استاد گنجی - پاسخ‌ها (2)

بررسی کلام آیت الله سیستانی حفظه الله در بحث "اقتضاء النهی عن العبادة للفساد"

کلام آیت الله سیستانی در "نماز در دار غصبی"

ما تا به حال اینگونه فکر می کردیم که آقای سیستانی حفظه الله با توجه به اینکه در بحث اجتماع امر و نهی قائل به جواز اجتماع امر و نهی هستند، در مسئله "نماز در دار غصبی" اشکال داشته و آنرا علی الاحوط باطل می دانند؛ اما با ملاحظه تقریرات ایشان معلوم شد که اساسا ایشان بحث را داخل در باب اجتماع امر و نهی نمی دانند؛ ایشان ادّعاء کرده اند که نهی در عبادت اگرچه مقتضی فساد پنداشته شده، اما اینگونه نیست و نهی در عبادت مقتضی فساد نیست! توضیح آنکه:
اگر امر مطلقی داشته باشیم(مثل "صلِّ") و نهی خاصّی نیز وارد شده باشد(مثل "لاتصلِّ فی المکان المغصوب")، نهی مذکور دلالتی بر فساد ندارد؛ خطابی که به نحو مطلق امر به نماز کرده است، دلالت بر مطلوبیت و ملاک داشتن مطلق نماز دارد. در ادامه با خطاب خاصّ، تنها حصّه ای را از باب خصوصیت مفسده داری که وجود دارد، مورد نهی قرار داده است. نهی در "لاتصلِّ فی المکان المغصوب" از جهت خصوصیت غصب است، و الّا طبیعت نماز مشکلی ندارد! آنچه که مشکل دارد، خصوصیت غصب است! بنابراین طبیعیّ نماز مطلوب شارع بوده و ملاک دارد. و این طبیعی نماز در ضمن نماز در دار غصبی هم وجود دارد. تنها در دار غصبی، چیزی(غصب) به آن ضمیمه شده و از جهت خصوصیت فردیّه اش مبغوض واقع شده است. بنابراین آنچه که مبغوض است خصوصیت فردیّه است، نه اصل طبیعت! مبغوضیت خصوصیات فردیه به اصل طبیعت سرایت نمی کند!
بنابراین "نماز در دار غصبی"، دو جهت دارد؛ یکی ذات طبیعت(نماز)، که امری مطلوب است. و دیگری خصوصیتی که به طبیعت ضمیمه شده(غصب)، که از این جهت مبغوض است. خصوصیت مذکور، موجب سقوط اصل طبیعت از مطلوبیت نمی شود. در نتیجه اگر کسی در مکان غصبی نماز خواند، هم امر را امتثال کرده و ثواب می برد، و هم نهی(از غصب) را عصیان کرده و عقاب می شود! امر به طبیعت و نهی از خصوصیت در سیره عقلاء و امور عقلائی هم به همین منوال است.
بنابراین از طرفی مقتضای فنّ، عدم بطلان نماز در دار غصبی است. و از طرف دیگر اجماع بر بطلان نماز در دار غصبی وجود دارد. با توجه به اینکه فتوی دادن واجب نیست، احوط را ترک نماز در دار غصبی دانسته اند.( مسألة 536: لا تصح الصلاة فريضة، أو نافلة في المكان المغصوب على الأحوط‌ و إن كان الركوع و السجود بالإيماء ... . (منهاج الصالحین (للسیستانی) ج 1 ص 180))

مناقشه در کلام آیت الله سیستانی حفظه الله

به نظر می رسد که کلام ایشان عقلائی نیست! باید دید که آیا عقلاء "نماز در دار غصبی" را امتثال می دانند یا خیر؟ به عقیده ما اگر مولی امر به نماز کرد(صلِّ) و در ادامه از نماز در دار غصبی نهی کرد(لاتصلِّ فی المکان المغصوب)، امر مذکور شامل نماز در دار غصبی نمی شود!
چندین بیان برای عدم شمول امر مذکور(صلِّ) نسبت به مورد نهی(نماز در دار غصبی) وجود دارد؛
یک بیان آن است که اطلاق امر به نماز(صلِّ) به معنای طلب طبیعت از مکلّف و رفض القیود است. لازمه طلب طبیعت، ترخیص در تطبیق است؛ حال ترخیص در تطبیق شرعی باشد(همانگونه که مرحوم آقای خوئی قائلند) و یا عقلی(که آقای سیستانی حفظه الله قائلند)! امر به طبیعت و رفض قیود، به معنای ترخیص در تطبیق طبیعت در مقام امتثال است. به عقیده ما با نهی از حصّه(لاتصلِّ فی المکان المغصوب)، نه خطاب امر(صلِّ) ظهوری در ترخیص در تطبیق دارد و نه عقل حکم به ترخیص در تطبیق می کند(یعنی نه ترخیص شرعی وجود دارد و نه ترخیص عقلی)! اگر خود مولی از نماز در مکان غصبی نهی کرده باشد، گفتنی نیست که تطبیق "مامور به" بر فرد مورد نهی را اجازه داده باشد!  
اگر هم گفته شود که "مدلول التزامی "صلِّ"، ترخیص در تطبیق مامور به بر افراد آن است"، با ورود نهی از نماز در مکان غصبی اطلاقِ امر مذکور حجّت نخواهد بود. عقل و عقلاء هم اجازه تطبیق نماز بر نماز در دار غصبی را نمی دهند. بنابراین به عقیده ما ترخیص در تطبیق بر فرد منهیّ عنه وجود ندارد.
مقام امتثال، امری عقلائی است؛ فعلی که با یک عنوان، هم ماموربه قرار گرفته است و هم منهیّ عنه، مقرّبیّت ندارد!
بله در فعل دارای دو عنوان ممکن است گفته شود که به یک عنوان امتثال است و به عنوان دیگر عصیان! در فعل دارای دو عنوان چنین تفکیکی جا دارد؛ اما در فعل دارای یک عنوان، چنین سخنی گفتنی نیست! تفکیک بین طبیعیّ نماز و حصّه ای از آن، صحیح نیست. عرف طبیعت و حصّه را دو چیز نمی داند! نمی شود گفت نمازی که خوانده شده از حیث ذاتش مقرِّب است و از حیث خصوصیّتش مبعِّد است! بنابراین حتی اگر در دو عنوان (چون موهِم تعدّد معنون است) این تفکیک را بپذیریم، در طبیعت و فرد این تفکیک را نخواهیم پذیرفت. ذهن عقلائی ما چنین تفکیکی را نمی پذیرد. با وجود نهی از نماز در مکان غصبی نمی توان به استناد امر به طبیعت نماز در مکان غصبی نماز خواند! در چنین فرضی مولی خواهد گفت: من که گفتم در مکان غصبی نماز نخوان!
بله، در توصّلیّات ممکن است گفته شود که این تفکیک صحیح است؛ مثلا مولی امر به نان خریدن کرده و در عین حال از خریدن نان اول وقت هم نهی کرده است. در چنین فرضی اگرچه معلوم نیست که خریدن نان اول وقت امتثال امرِ به نان خریدن باشد؛ اما حتی اگر بپذیریم که در این مورد(و به طور کلی در توصّلیّات)، ملاکِ امر حاصل می شود و امر امتثال شده، در تعبّدیّات چنین چیزی قابل قبول نیست.
در مجموع، اتیان به "منهیّ عنه" به نهی تحریمی در امتثالِ امرِ به مطلق، پذیرفته نیست.

چاپ این بخش

  علت ایجاد مکتب اخبار توسط ملا امین استرآبادی
ارسال‌شده توسط: مهدی دهبان - 15-دي-1400, 18:13 - انجمن: مطالب علمی (اصولی) - بدون‌پاسخ

تقریرات طلبه محترم آقای بدر آبادی
موضوع: علت ایجاد مکتب اخباری و چرا در قرن دهم شدت یافت؟
مقدمه:
در مکتب فقهی شیعه دو مکتب وجود دارد به نام اصولی و اخباری. ما در اینجا می خواهیم به این بپردازیم که مکتب اخباری از کجا شروع شد؟ و تفکرات این مکتب چیست؟چرا در قرن دهم شدت یافت؟

تعریف اخباری:
لغت: اخباری منسوب به اخبار. کسی که حکایات و قصص و نوادر را روایت کند.
اصطلاح: اخباری در مقابل اصولی و مجتهد.
در اصطلاح فقهای شیعه کسی است که فقط بظاهر احادیث تمسک کند و به ادله عقلیه استدلال نکند.
(لغت نامه دهخدا،ذیل واژه اخباری)

نقد و برسی نظریات به وجود آمدن مکتب اخباری:

فرض اول:
عامل ظهور این تفکر شخص میرزا محمد استرآبادی رجالی بزرگ و مولف کتاب های سه گانه در رجال می باشد ایشان از اساتید محمد امین استرآبادی بوده و دختر خود را به ازدواج وی در آورد و چه‌ بسا تا حد زیادی افکار محمد امین تحت تاثیر استادش میرزامحمد بوده باشد محمد امین استرآبادی در کتاب خود موسوم به دانشنامه شاهی چنین می گوید:با آن که نوبت به اعلم العلما المتاخرین فی علم الحدیث و رجال اورعهم استاد الکل فی الکل میرزام محمد استرآبادی رسید و ایشان بعد از آنکه جمعیت احادیث را به فقیر تعلیم کردند اشاره کردند که احیای طریقیت اخباریان بکن و شبهاتی که معارضه با آن طریق دارد رفع آن شبهات بکن چرا که این معنا در خاطر می گذشت لکن رب العزة تقدیر کرده بود که این معنا بر قلم تو جاری شود و فقیر بعد از آنکه جمیع علوم متعارف را از اعظم علمای آن فنون اخذ کرده بودند چندین سال در مدینه منوره سر به گریبان فکر فرو می بردم و تضرع به درگاه رب العزه می‌کردم و توسل به ارواح اهل عصمت می جستم و مجدد نظر احادیث و کتب عامه و کتب خواسته می‌کردم تا آنکه به توفیق رب العزه و برکات سید المرسلین و ائمه طاهرین به اشاره لازم و اطاعت امتثال نموده و به تالیف فوائد المدنی موفق شدم پس تحسین این تالیف کردن و ثنا بر مؤلف گفتند.
خدشه در فرض اول:
به فرض صحت نسبت این کتاب به محمد امین استرآبادی چطور ممکن است میرزا استرآبادی که عمر خود را در تعریف کتاب رجالی گذرانده چنین امر یا اشاره کند چرا که غایت از تدوین علم رجال وقوف بر احوال راوی و عمل به قول ثقه و ترک غیر از آن است در حالی که اخباری ها روایات مروی در کتب اربعه را قطعی دانسته و نیازی به بحث پیرامون احوال راوی و تقسیم احادیث و اقسام اربعه ندیده و این تقسیم از بدعت های علامه حلی می‌دانند! نهایت چیزی که می‌توان گفت این است که میرزا استرآبادی به نوع بررسی و بحث پیرامون اخبار اشاره کرده و این مطلب با مسلک اخباری ارتباط ندارد.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۵_۲۵۳)
فرض دوم:
یکی از نویسندگان معاصر گفته و آن اینکه ریشه های سیاسی برای ظهور حرکت اخباری برمی‌گردد به رقابت شدیدی که در عصر صفویه به صورت مکتوم این موسسه سیاسی و موسسه فقهی بوده صفویه از وسعت دایره نفوذ موسسه فقهی جلوگیری می کرد چرا که تحول تدریجی که داخل موسسه فقهی جاری و در شؤنات مردم داخل می گردید یا حکومت رسمی در شؤنات و اهتمامات آنان تزاحم داشت و علیرغم نیاز موسسه سیاسی صفویه به پشتیبانی موسسه فقهی در مقابله با عثمانی‌ها حکومت از توسعه دایره نفوذ فقها جلوگیری کرده است در چنین شرایطی حرکت اخباری از سال ۹۸۵ قمری ظاهر شد و سپس این حرکت توسعه پیدا کرد و در برابر موسسه فقهی ایستاد و تا حد زیادی شروع به تضعیف موسسه اجتهاد کرد نظیر این مطلب را علینقی منزوی در تعلیقات خود بر کتاب والدش اذریعه چنین آورده کتاب معزالدین اردستانی مقیم حیدرآباد هند به ایران رسید در عصری که حکومت صفویه به تصویب و عرفان پشت کرده و شیوخ السلام بلاد را از بین رجالی انتخاب می‌کرد که اکثر آنها غیر ایرانی و دور از عرفان صوفی شیعی بودند
خدشه در فرض دوم:
این احتمال نمی تواند به عنوان سبب ظهور تفکر اخباری مطرح گردد بلکه نهایت چیزی که با اثبات می شود این است که حکومت ها اخباری را بر اصولی ترجیح می دادند.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۵)
فرض سوم:
آنکه در مقدمه کتاب طبقات اعلام الشیعه ذکر شده از اینکه تفکر اخباری را مهاجرین از بلاد عثمانی به ایران آوردند آنان در مرتبه اول این تفکر را در شیراز و بحرین منتشر کرده و این جریان تا قرن ۱۳ قمری در ایران باقی ماند.(نظریه آیت الله سبحانی در موسوعه طبقات فقها)
خدشه در فرض سوم:
این فرض ادعای بدون دلیل است چرا که معلوم نیست این افرادی که به ایران مهاجرت کرده و تفکر اخباری را منتشر کردند چه کسانی بوده اند و تاریخ از آنان نامی نبرده است.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۵_۲۵۶)
فرض چهارم:
آنچه شهید مطهری از حاج آقاحسین بروجردی نقد کرده و آن اینکه تا قرون ۱۱ قمری تفکر اعراض از عقل و مشغول شدن بر حس در شرق و غرب پدیدار شد. پرچم این تفکر را در شرق امین استرآبادی برافراشت و در غرب علمای تجربی همانند: فرانسیس بیکن و دکارت.
خدشه در فرض چهارم:
آنچه در این فرض ذکر شد اگرچه صحیح است لکن فقط از تقارن بین آن دو حکایت کرده و مبین سبب نمیباشد.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۶)
همین اشکال را آقای سبحانی به شهید مطهری گرفته اند در کتاب طبقات فقها جلد دوم که از طبقات یازده بحث می کند.

اشکال استاد دهبان بر خدشه حبیب الله عظیمی و آقای سبحانی برکلام آیت الله بروجردی و شهید مطهری:
شهید مطهری این مطلب را چند بار در کتابهای متعددش آورده اما یکجا بصورت کامل ماجرا را نقل می کند که با این نقل اشکال آقای عظیمی و آیت الله سبحانی وارد نیست:
در مجموعه آثار شهید مطهری کتاب تعلیم و تربیت مجموعه آثار جلد۲۲ صفحه۷۱۸ مطلب نقل شده این گونه بیان شده است:
مرحوم آقای بروجردی یك حرفی داشتند كه نمی دانم از چه مدركی نقل می كردند ولی حرف بسیار جالبی بود. در تابستان سنه۲۲ كه هنوز ایشان به قم نیامده بودند، ما به بروجرد رفته بودیم. این را من در بروجرد از ایشان شنیدم و در قم دیگر نشنیدم، و غفلت كردم كه از ایشان بپرسم مدركش چیست؟ ایشان یك وقتی كه این جریان ملاّ امین استرآبادی و استدلالهای او بر ضد عقل و بر انكار عقل را نقل می كردند، می گفتند كه این نهضت مقارن است با نهضت ضد عقل و ضد فلسفه ای كه در اروپا پیدا شد براساس حسی گری و تجربی گری، كه از دكارت و بیكن و غیره شروع شد. آنها هم به گونه دیگری با منطق و با تعقل مخالفت كردند، ولی بر اساس معتبر شناختن حس. ایشان مدعی بودند كه ملاّ امین تحت تأثیر افكاری كه در دنیای اروپا پیدا شده بود قرار گرفته بود.(مجموعه آثار ج۲۲ ص ۷۱۸)
می بینید ایشان به صراحت می گویند که آقای بروجردی ملا امین را تحت تاثیر بیکن و دکارت می دانستند.
نقداستاد دهبان:
به این خدشه این گونه می توان اشکال کرد که آقای حبیب الله عظیمی و آقای سبحانی که این اشکالی که گفته اند که شهید مطهری صرفا تقارن را بیان کرده ولی سبب را مشخص نکرده است. اشتباه است چون شهید مطهری در چند جا از کتاب های خودش که بحث ملا امین را مطرح کرده اند اما در کتاب تعلیم و تربیت خود به صراحت می گوید آقای بروجردی گفته است که ملا امین تحت تاثیر غربی ها این مکتب را ایجاد کرده اما آقای حبیب الله عظیمی اینجا گفته است که شهید مطهری و آقای بروجردی نگفته اند چه کسی از چه کسی تاثیر گرفته است فقط گفته اند همزمان ایجاد شده است که این حرف اشتباه است

اشکال استاد دهبان به نظریه شهید مطهری و آیت الله بروجردی در ایجاد مکتب اخبار توسط استرآبادی:
در ادامه مجموعه آثار شهید مطهری کتاب تعلیم و تربیت مجموعه آثار جلد۲۲ صفحه۷۱۸ مطلب این گونه ادامه دارد:
آنچه برای من مجهول مانده این است كه در آن وقت هنوز این افكار در ایران نیامده بود، پس چگونه او تحت تأثیر این افكار قرار گرفته بود؟ ! شاید چون ملاّ امین غالبا در ایران نبود و خیلی اوقات مجاور بود مخصوصا در مكه و مدینه، در آن سفرهایش با كسی برخورد كرده و این افكار را از او گرفته است.
اشکال استاد دهبان:
در عصر امروزی اگه یک دانشمند غربی یک نظریه را بگوید صد سال بعد به ما میرسد. مثل نظریات نیچه و فروید که ما الان داریم نقد می کنیم در صورتی که در غرب خیلی وقت پیش این نظریات را نقد کرده اند. و این در صورتی است که دکارت در ۱۱ فوریه ۱۶۵۰ برابر با ۹صفر سال ۱۰۶۰ از دنیا رفته و بیکن در ۹ آوریل ۱۶۲۶ برابر با ۱۲ رجب سال۱۰۳۵ از دنیا رفته است در حالی که ملا امین درسال ۱۰۳۳ زود تر از هر دوی اینها از دنیا رفته است. پس حداقل باید دست کم ۱۰۰ سال بعد از آنها از دنیا می رفته آن هم در قرن دهم و یازدهم! بعدش معلوم نمی باشد که کتاب های آن ها ترجمه شده باشند چون عالم شیعی زبان آنها را نمی دانسته است تا نسخه های خطی چاپ بشه بیاد ایران و ترجمه بشه خیلی طول میکشد پس امکان ندارد ملا امین از آنها این نظریه را گرفته باشد.
شهید مطهری در ادامه مطلب در کتاب تعلیم و تربیت مجموعه آثار جلد۲۲ صفحه۷۱۸ ظاهرا متوجه اشکال شده در صدد حل ماجرا می گوید: که شاید ملا امین در مکه بوده اند شاید یک اروپایی به حج آمده شاید اونجا ملا امین دیده شاید اون اروپایی بیکن و دکارت را می شناخته و افکار آنها را می دانسته و شاید تمام آنها را به زبان عربی به ملا امین گفته است و ملا امین تمام مطالب را گرفته و مکتب اخباری را ایجاد کرده است!
استاد دهبان: این که نمی شود ما با شاید و احتمال دادن فقه و تاریخ بنویسیم. این همه شاید و احتمال!
مشکل دیگری که دارد این است که نظریه بیکن و دکارت یک نظریه علمی و در مجامع علمی مطرح می شود و ورود آن از سطح مجامع علمی به حوزه های تشیع زمان بر است.
فرض پنجم:
آنچه را برخی از اساتید ذکر کرده اند و آن اینکه سرزمین حجاز جایگاه اصحاب حدیث بود همچنانکه عراق جایگاه رای و فکر بود و بدون شک حجاز این منزل گاه و مشحون به افکار حدیثی آثارش را بر محمد امین استرآبادی که سالیان طولانی مقیم در مدینه منوره بود و کتاب الفواید المدینه را در آنجا تالیف کرد گذشت.
خدشه در فرض پنجم:
این حدس و فرض چندان مستدل نمیباشد چرا که آثاری را که منزلگاه استرآبادی بر افکار او گذاشت حداکثر این بود که وی کتابی را همچون کتاب الوسایل و الکافی تالیف کند نه اینکه یک مسلک فکری متضاد با علمای شیعه در هشت قرن را تاسیس کند.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۶)
فرض ششم:
آنچه مدرسی طباطبایی در کتاب مقدمه ای بر فقه شیعه ذکر کرده و حاصل آن این که زمینه برای ظهور این تفکر از اوایل قرن دهم از ایام حیات شهید ثانی و شاگرد شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی آمده شده بود شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی رساله ای در مذمت تقلید از میت تالیف کرد و شهید ثانی کتابی را تالیف کرد و در آن سیره رایج بین فقهای شیعه از اعتنا به اقوال سالفین را مورد نقد قرار داد به دنبال او شیخ عبدالنبی بن سعد جزایری اسلوب اصول در فقه را در کتاب الاقتصاد فی شرح الارشاد نقد نمود و میرزا حبیب الله صدر ادعا کرد که هیچ مجتهدی در ایران و عراق باقی نمیماند و گویا همه آنان مقلد گذشتگان بوده اند و سپس سیره محقق اردبیلی و صاحب مدارک و صاحب معالم در استنباط نیز حریت فکر بود که خود از آن بهره میبردند و معتقد به آراء گذشتگان نبودند.
خدشه در فرض ششم:
نهایت چیزی که از سیره و آثار شهید ثانی و فقهای پس از او تا صاحب مدارک و صاحب معالم ثابت می شود این است که برای فقیه در مقام استنباط امور ذیل لازم است اعمال دقت عدم تقلید عدم اعتنا به اجماعات منقول بلکه اجماعات محصل از گذشتگان و این مطلب برای آشنایان با فقه شهید ثانی و خصوصاً فقه محقق اردبیلی و دو شاگردش صاحب معالم و صاحب مدارک به راحتی قابل درک است کجای این مطلب مطابق با تفکر اخباری است تفکری که هدف آن تحریم عمل به کتاب است مگر بعد از ورود تفسیر و عمل به تمام احادیث وارده در کتب اربعه و لزوم احتیاط از حیث افتا و عمل در موردی که در آن نصی وارد نشده است.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۷_۲۵۶)
فرض هفتم:
دو جریان فکری مختلف بین اصحاب ائمه وجود داشت کسانی از آنان کاملاً سرگرم به اخبار و رویگردان از عقل بودند و کسان دیگر اخذ کننده به عقل و نقل بوده اند امسال زاره بن اعین و عبدالله بن یونس و فضل بن شاذان و ادامه آن تا عصر شیخ مفید و دو شاگردش سید مرتضی و شیخ طوسی که همه اینها بر یک اسلوب بوده و آن جمع بین عقل و نقل می باشد و آنان هنگام تعارض عقل قطعی را بر نقل ظنی
مقدم میداشتند. آری اخباریه ای که منادی آن محمد امین استرآبادی بوده و بین اخباریه در عصر ائمه تفاوت اساسی وجود داشت اخباریه در عصر ائمه ممارست اخبار و تدوین و نقل آن بود. بدون اعمال دقت بین صحیح و سقیم آن اما اخباریه ای که از استرآبادی ابداع کننده آن بود مسلکی که دارای اساس و قواعد خاص خود و این تفکر به صورت برهان و نقل در مقابل اساسی که اصولیین بر آنها اعتماد کرده بودند القا گردید البته اخباریه نخستین بیشتر از شیخ امین استرآبادی الهام می گرفتند تا این که بخواهند صبغه علمی به خودبگیرند. که آقای حبیب الله عظیمی این نظر را انتخاب کردند.
(عظیمی،حبیب الله،۱۳۹۴،تاریخ فقه و فقها،ص۲۵۸_۲۵۷)
خدشه استاد دهبان بر نظریه هفتم:
می گویم تمامی این مطالب درست اما سوال ما این است که چرا در قرن دهم ایجاد شد مکتب اخباری اصلا در زمان امام صادق (ع) این دو تفکر بود درست و دلیل داشته در قرن پنجم در قم بغداد وجود داشته قبول!
اماسوال: چرا این مکتب که ازبین رفت دوباره در قرن دهم به وجود آمد شما فقط می گویید تاریخچه دارد چون قبلا در گذشته بود در قرن دهم هم بوده! این جواب درستی نیست.

فرض هشتم که نظریه جدید است، نظریه استاد دهبان:
مخالفت کلیسا با عقل و علوم جدید و مشکلاتی که کلیسا در جامعه بوجود آورده بود باعث شکل گیری جنبش اصلاح دینی به رهبری مارتین لوتر در اروپا شد. مهمترین آرای مارتین لوتر عبارتند از:
۱.عقل برتر ازشریعت است و در تعارض میان عقل و شریعت عقل برتر است و عقل مقدس است. و تنها کتاب مقدس، مقدس نیست.
۲.فهم اهالی کلیسا از کتاب مقدس مهم نیست و همه مردم امکان استفاده از کتاب شریعت را دارند.
۳.مناسک موجود در کتاب مقدس مهم است و باید بدان عمل کرد.
۴.این تفکرات باعث ایجاد جنگ های مذهبی در غرب شد. و جنبش اصلاح دینی شکل گرفت و رنسانس در غرب شکل گرفت و قدرت کلیسا از بین رفت. کلا هیمنه و سلطنت کلیسا از بین رفت میلیون ها انسان کشته و سوزانده شدند تمام مسیحیت فروپاشید و دامنه آن همه مراکز قدرت مسیحی را تا ده ها سال درگیر کرد.
مارتین لوتر در ۱۸ فوریه ۱۵۴۶ از دنیا رفته که برابر است با ۶ ذیحجه ۹۵۲ حال این تاریخ ۸۱ سال قبل از رحلت ملا امین استرآبادی است!
بنابراین کاملا سازگار است با توجه به حجم عظیم رنسانس و متلاشی شدن حوزه های علمیه مسیحیت این خبر به ملا امین رسیده باشد.
آن اشکال مطرح شده درباره دکارت و بیکن هم اینجا نیست زیرا آنجا بحث علمی بود اما مارتین لوتر به تما اروپا مسافرت می کرد کتاب ها و ناما های متعدد می نوشت و سخنرانی های آتشین می کرد. و طرفداران بسیاری پیدا کرد و جنگ ها و خونریزی های بسیاری رخ داد. طبیعی بود با توجه به فاصله زمانی ملا امین این وقایع به او برسد.
ورود این تفکرات به جهان اسلام و تشیع باعث شکل گیری جریانات مهمی در تقابل این تفکر شد. ملا امین در دوره ای زیست می کرد که با مواجه شدن با این تفکر و برای مقابله با این تفکرات و حفظ کیان تشیع، جریانی را تاسیس کرد که به جریان اخباری معروف شد. او معتقد بود که جریان اصولی با تکیه بیش از حد به عقل باعث نابودی شیعه می شود.
ملاامین جلوی تک تک تفکرات مارتین لوتر سنگر بندی کرد و خطر او را از بین برد. لذا استرابادی به عدم حجیت عقل معتقد بود(برخلاف مارتین لوتر) تا به مخالفت با تفکرات مارتین لوتری در تشیع شود. در تعارض عقل و نقل، او نقل را ترجیح داد.(خلاف مارتین لوتر)
از سوی دیگر او معتقد بود که ظواهر قرآن حجت نیست و نه تنها امکان فهم برای همه وجود ندارد (که مارتین لوتر می گفت) و حتی اینکه فهم علما هم حجت نیست(که نظر کلیسا بود) و بلکه تنها فهم ائمه حجت است. تمام احادیث کتب اربعه حجت است و تمام کتب مشهور شیعه هم حجت است. تقسیم بندی چهارگانه علامه حلی از روایات که به صحیح ضعیف موثق و حسن درست نیست و بلکه به نابودی تشیع منجر می شود. در واقع ملا امین فکر می کرد:
ورود جریان رنسانس و تفکرات مارتین لوتر به جهان اسلام و تشیع باعث نابودی بنیان های تشیع می شود. و جریان اصولی با تکیه بیش از حد بر قداعد اصول فقه(مانند حجیت مطلق قطع) ، رجال و عقل در تشیع باعث نابودی این مکتب می شود، یعنی جریان اصول فقه مرسوم و رجال بعد علامه زمینه ای دارد که تفکرات مارتین لوتر علاوه بر مسیحیت تشیع را هم به ورطه نابودی بکشد. لذا استرابادی برای مقابله با جریان مارتین لوتر و حفظ تشیع مکتب اخباری را بوجود آورد.

چاپ این بخش

  دین حداکثری است یا حداقلی
ارسال‌شده توسط: مومن - 15-دي-1400, 09:32 - انجمن: فقه استاد شهیدی - بدون‌پاسخ

برخی فقهاء دین را حداقلی دانسته اند.
طبق این مبنا غیر از مواردی که خود شارع به عنوان ارزش ها و محرمات و واجبات مطرح کرده است، در سایر موارد، مردم هرطور که مایلند می توانند با هم قرارداد های مختلف ببندند و زندگی کنند.
طبق این مبنا اصلا دین در غیر مواردی که متذکر آن شده است، حکم ندارد و منطقۀ الفراغ است.
قائلین به این قول به برخی از روایات استدلال کرده اند که از جمله آن ها روایت جابر از امام باقر علیه السلام است:
« أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي لَمْ أَدَعْ شَيْئاً يُقَرِّبُكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ»
طبق این روایت، هر چیزی که مقرب به بهشت یا مبعداز جهنم باشد را شارع بیان کرده است، لکن درمورد چیز هایی که نه معبد از جهنم و نه مقرب به بهشت است، مطلبی نفرموده است. قید در این جا ظهور در احترازیت دارد لذا اینگونه استفاده کرده اند که در مورد چیز هایی مبعد از جهنم و مقرب به بهشت است، مطلبی توسط شارع بیان نشده است.
اشکال به این نظریه این است که
اولا سند این روایت مشتمل بر عمرو بن شمر است و ضعیف می باشد
ثانیا به سند معتبری همین روایت به این مضمون آمده است «عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن ابن فضال عن عاصم بن حمید عن ابی حمزة الثمالی عن ابی‌جعفر علیه السلام قال خطب رسول الله صلی الله علیه و آله فی حجة الوداع فقال یا ایها الناس و الله ما من شیء یقربکم من الجنة و یباعدکم من النار الا و قد امرتکم به و ما من شیء یقربکم من النار و یباعدکم من الجنة الا و قد نهیتکم عنه»
بنابر این صرفا اوامر و نواهی شرعی در موارد مقرب و مبعد است و در غیر آن شارع بیاناتی دارد ولی امر و نهی نکرده است
ثالثا روایات متعددی بر خلاف این نظریه دلالت دارد مانندصحیحه حماد: « عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا وَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ»

چاپ این بخش

  تقدم رساله‌ی علی بن بابویه بر کتاب شلمغانی در نظر سید مرتضی
ارسال‌شده توسط: مخبریان - 14-دي-1400, 22:51 - انجمن: قواعد رجال - بدون‌پاسخ

سید مرتضی در جوابات المسائل الميافارقيات رساله‌ی علی بن بابویه را بر کتاب شلمغانی -که ظاهراً مراد همان کتاب التکلیف است- مقدم دانسته است:


«المسألة الرابعة عشر‌
ما يشكل علينا من الفقه نأخذه من رسالة على بن موسى بن بابويه القمي (ره)، أم من كتاب الشلمغاني، أم من كتاب عبيد اللّٰه الحلبي؟
الجواب: الرجوع الى رسالة ابن بابويه، و كتاب الحلبي أولى من الرجوع الى كتاب الشلمغاني على كل حال


غیر از این تقدم، دو نکته‌ی دیگر از این سؤال و جواب قابل استفاده است:

1. اختلافات کتاب التکلیف با رساله‌ی ابن بابویه قابل توجه بوده است. 
2. کتاب عبیدالله الحلبی کتاب همسنگ این دو بوده و در آن دوره در اختیار برخی شیعیان بوده است.

ممکن است وجه کنار گذاشتن کتاب شلمغانی، صدور لعن از ناحیه‌ی مقدسه نسبت به او باشد(مراجعه شود به الغيبة (للطوسي)، ص 411) با این که بعد از این ذم، از حسین بن روح نقل شده است که عمل به روایات او جایز است. (مراجعه شود به الغيبة (للطوسي)، ص 389)

چاپ این بخش

  اجتماع دو مالک مستقل در عرض یکدیگر بر مال واحد!
ارسال‌شده توسط: رضا اسکندری - 13-دي-1400, 10:19 - انجمن: فقه استاد قائینی - بدون‌پاسخ

مرحوم سید در ضمن مباحث قاعده ید نه تنها معتقدند دو ید مستقل در عرض یکدیگر بر مال واحد قابل تصور است که حتی اجتماع دو مالک مستقل در عرض یکدیگر بر مال واحد هم ممکن است!
ایشان فرموده‌اند:

نقل قول: إذا كان شي‌ء في يد اثنين فيد كل منهما على النصف المشاع منه‌، و قد يقال: يمكن أن يكون يد كل منهما على تمامه و إن كان لا يعقل ملكية التمام لكل من الاثنين. قلت: نعم يمكن اجتماع اليدين المستقلتين على مال واحد كما يمكن كون يد كل منهما على النصف المشاع و الظاهر انّه يختلف بحسب العرف، ففي بعض الموارد يد كل منهما على النصف و في بعضها على الكل كما لا يخفى، بل قد يقال: في صورة كون يد كل منهما على النصف أيضا لا بد أن يكون على التمام لأنّ كل جزء يفرض يد كل منهما عليه لكنه على هذا ليستا بنحو الاستقلال، و الحاصل انّه لا مانع من اجتماع اليدين المستقلتين على مال واحد، بل الأقوى جواز اجتماع المالكين المستقلين لمال واحد كما إذا كان ملكا للنوع كالزكاة و الخمس و الوقف على العلماء و الفقراء على نحو بيان المصرف فانّ كل فرد من النوع مالك لذلك المال، بل لا مانع من اجتماع المالكين الشخصيين أيضا كما إذا وقف على زيد و عمرو. أو أوصى لهما على نحو بيان المصرف فإنّه يجوز صرفه على كل واحد منهما، فدعوى عدم معقولية اجتماع المالكين على مال واحد لا وجه له- مع انّه لا اشكال عندهم في جواز كون حق واحد لكل من الشخصين مستقلا كخيار الفسخ و كولاية الأب و الجد على مال القصير، و من المعلوم عدم الفرق بين الحق و الملك فكما انّ لكل من الأب و الجد حق التصرف في مال المولى عليه و أيّهما سبق لا يبقى محل لتصرف الآخر، و كذا لكل من الشخصين حق الفسخ و أيّهما سبق بالفسخ لا يبقى محل لفسخ الآخر، فكذا في المالكين الكذائيين، و دعوى انّ مقتضى الملكية المستقلة أن يكون للمالك منع الغير و إذا لم يكن له منع الغير فلا يكون مستقلا ممنوعة، فإنّ هذا أيضا نحو من الملكية المستقلة و نظيره الوجوب الكفائي و التخييري في كونهما نحوا من الوجوب مع كونه جائز الترك.
این مبنا در کلمات برخی از متأخرین مثل حضرت امام مورد اشکال قرار گرفته است و به نظر حضرت استاد هم کلام مرحوم سید ناتمام است.
بسیاری از علماء اجتماع دو مالک مستقل در عرض یکدیگر بر مال واحد را عقلا محال می‌دانند و آن را به اجتماع ضدین یا نقیضین ارجاع می‌دهند.
اما از نظر حضرت استاد ملکیت از امور اعتباری و عقلایی است و در این امور استحاله عقلی به این معنا وجود ندارد اما در نظر عقلاء ملکیت مستقل قابل انفکاک از انفراد نیست و در نظر آنها ملکیت مستقله عرضیة غیر منفردة دارای تهافت است

چاپ این بخش