مباحثه، تالار علمی فقاهت
وضع اسماء اوصاف برای اعم از مذکر و مؤنث - نسخه قابل چاپ

+- مباحثه، تالار علمی فقاهت (http://mobahathah.ir)
+-- انجمن: بخش اصول (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=17)
+--- انجمن: مباحثات دروس خارج اصول (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=20)
+---- انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=25)
+---- موضوع: وضع اسماء اوصاف برای اعم از مذکر و مؤنث (/showthread.php?tid=3306)



وضع اسماء اوصاف برای اعم از مذکر و مؤنث - مسعود عطار منش - 18-بهمن-1402

درس خارج اصول جلسۀ 78 مورخ 11 بهمن 1402
وضع اوصاف برای اعم از مذکر و مؤنث
یکی از نکاتی که در مفاد کلمات باید مدّ نظر قرار گیرد، کلماتی همچون «مُسلِم» و «مؤمن» و سائر اوصاف هستند که معنای آنها مرد مسلمان یا مرد باایمان نیست بلکه معنای آنها ذاتی است که اسلام یا ایمان برایش ثابت است خواه مرد باشد و خواه زن. با این حال اگر در کنار این واژگان «مسلمة» یا «مؤمنة» قرار گیرد، معنایشان به خصوص مرد مسلمان یا مردباایمان اختصاص پیدا می‌کند.
بنابراین ادعای ذکر شده متشکل از دو قطعه است؛ قطعۀ اول آن است که واژۀ «مسلم» و مانند آن، اختصاص به مرد مسلمان ندارد؛ (قطعۀ دوم آن است که وقتی در کنار «مسلمة» قرار می‌گیرد بر خصوص مرد مسلمان دلالت می‌کند.)
در توضیح قطعۀ اول باید دانست: برخی واژگان معنایشان خاص است ولی به تناسبات حکم و موضوع تعمیم پیدا می‌کنند. برای مثال واژۀ «رجل» به معنای مرد است و زن را شامل نمی‌شود ولی در عبارت «رَجُلٌ شَكَّ وَ لَمْ يَدْرِ أَرْبَعاً صَلَّى أَوِ اثْنَتَيْنِ ...» به تناسبات حکم و موضوع معلوم می‌شود «رجل» از باب مثال برای مطلق مکلف ذکر شده است. در توضیح حمل بر مثالیّت، گفتیم می‌توان آن را از باب مجاز در حذف قلمداد نموده و واژۀ «مثلاً» را در تقدیر گرفت؛ ولی تحلیل صحیح‌تر آن است که بگوییم در موارد حمل بر مثالیّت، مراد استعمالی خاص است ولی مراد تفهیمی عام است.
اما بر خلاف واژۀ «رجل» که به معنای خصوص مرد است، واژگان مربوط به اوصاف همچون «مسلم»،«مؤمن»،«بالغ» و «مکلف» اساساً به معنای مرد مسلمان یا مرد باایمان یا ... نیستند و از همان ابتداء معنایشان عام است؛ ولی وقتی در کنار «مسلمة»، «مؤمنة» و ... قرار می‌گیرند به مرد مسلمان و مرد باایمان و ... اختصاص پیدا می‌کنند.
البته برخی از اوصاف، از جنبۀ وصفی خارج شده و جنبۀ اسمی پیدا کرده‌اند. برای مثال واژۀ «عبد» به معنای خصوص مرد است و أمة را شامل نمی‌شود. البته «عبد» دو معنا دارد؛ یک وقت به معنای برده و در مقابل کنیز است که جمعش «عبید» است؛ و یک وقت به معنای بندۀ خدا است که جمعش «عباد» است. در اینجا «عبد» به معنای برده که در مقابل کنیز است، مدّ نظر ما است.
اگر بخواهیم اوصافی که دیگر جنبۀ وصفی‌شان از بین رفته و جنبۀ اسمی دارند، را بر اعم از مرد و زن اطلاق کنیم، می‌باید حمل بر مثالیّت را مطرح کنیم. واژگانی همچون «أخ» یا «أب» حتی اگر در اصل جنبۀ وصفی داشته باشند، هم‌اینک دیگر جنبۀ اسمی دارند و در معنایشان مرد بودن اخذ شده است؛ «اب» به معنای خصوص پدر و «أخ» به معنای خصوص برادر است لذا شامل جنس مؤنث نمی‌شود. برخی از واژگان همچون «عمّ» و «خال» وضعیّتشان مشکوک است یعنی این احتمال در موردشان وجود دارد که جنبۀ وصفی‌شان زائل شده و برای خصوص جنس مذکر، اسم شده باشند.