«تقریر» خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) - نسخه قابل چاپ +- مباحثه، تالار علمی فقاهت (http://mobahathah.ir) +-- انجمن: بخش فقه (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=5) +--- انجمن: مباحثات دروس خارج فقه (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=9) +--- موضوع: «تقریر» خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) (/showthread.php?tid=721) |
خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) - سلمان احمدی - 9-خرداد-1395 95/02/29 بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا دیه زن مسلمان نصف دیه مرد مسلمان است؟بحث ما در دیه مرأه مسلمه است، در گذشتگان فقط دو نفر از اهل سنت در مسأله مخالفت کردهاند، اولی را گفتیم که انسان خاصی بوده است، دومی هم (که ابوبکر أصمّ باشد ) متکلم است و از معتزله، فلذا حق حرف زدن در مسائل فقهی را ندارد، چون رشته تخصصش نیست، اهل سنت، معتزله را جزء اهل سنت نمیدانند، فلذا شما نباید عقاید معتزله را به اهل سنت نسبت بدهید، اهل سنت در درجه اول،اهل حدیث است، یعنی احمد بن حنبل و پیروان ایشان، حتی آنها هم اشاعره را قبول ندارند و اشاعره را جزء اهل سنت نمیشمارند. البته اشاعره خودش شان را اهل سنت میدانند، اما همگی میگویند معتزله جزء اهل سنت نیستند، اهل سنت کسی است که نص گرا باشد، خیلی به عقل بها ندهد، اهل حدیث که اصلاً به عقل بها نمیدهند، اشاعره هم نیم بندند، اما معتزله مانند امامیه به عقل بهای بیشتری میدهند. بنابراین، مخالفت این دو نفر هیچ ارزشی ندارد، اولی که یک آدم بی تقوی بوده و دین را در واقع یک بازیچه منافعش قرار داده است، دومی (که ابوبکر أصمّ متکلم باشد) رشته تخصصش فقه نیست، پس مسأله اجماعی است، اینکه جناب قرضاوی میفرماید: اجماعی در مسأله نیست، معلوم میشود که زحمت مطالعه به خودش نداده است. و المعتزلة یعتمدون علی العقل أکثر مما یعتمدون علی النقل، و لذلک لا یطلق علیهم أهل السنة فی مصطلح أهل الحدیث و الأشاعرة.و أیّ إجماع أعظم و أتقن من اتفاق الفقهاء علی حکم مضی علیه قرون متمادیة لم ینبس فیها أحد ببنت شفة[1] إلا رجلان قد علمت حالهما. و العجب أن الدکتور فی صدر کلامه یقول: « لا یؤیده إجماع و لا قیاس و لا مصلحة معتبرة». و نقرأ فی آخر الخبر أنّ المعلّق قد کتب: أنّ رأی الدکتور القرضاوی هذا یأتی مخالفاً لآراء الفقهاء أصحاب المذاهب الأربعة الشهیرة، و المذهب الظاهری و الزیدی و المذهب الجعفری و المذهب الاباضی. آما آنکس که مقاله ایشان (قرضاوی) را در «مجلّة الشریعة» چاپ کرده، در حاشیه و پاورقی حق را به ما داده است. و لعلّه حاول بذلک إعطاء أهمیة لهذا البحث. هذا ما یمکن ذکره عن الإجماع، و أما السنّة فنذکر ما روی من طریقهم. تضافر السنّة علی النّصف آیا از سنت دلیلی داریم که دیه مرأة نصف است؟ واقعاً روایات در اینجا مورد اتفاق است، البته باید در اینجا در دو مقام بحث کینم، یکی دیة النفس، دیگری هم دیة الأعضاء، چون دیة الأعضاء با دیة النفس فرق میکند، فلذا اول دیة النفس را میخوانیم، بعداً دیة الأعضاء را بحث میکنیم. 1: أخرج البیهقی بسندین فی أحدهمما ضعف دون الآخر، عن معاذ بن جبل قال: قال رسول الله(ص): «دیة المرأة علی النصف من دیة الرجل »[2] [3] 2: أخرج البیهقی بسنده عن مکحول و عطاء قالوا:« أدرکنا الناس علی أنّ دیة المسلم الحرّ علی عهد النبی(ص) مائة من الإبل، فقوّم عمر بن الخطاب تلک الدّیة علی أهل القری [4] ألف دینار أو اثنی عشر ألف درهم، و دیة الحرّة المسلمة إذا کانت من أهل القری خمسمائة دینار أو ستّة آلاف درهم، فإذا کان الذی أصابها من الأعراب فدیتها خمسون من الإبل، و دیة الأعرابیة إذ أصابها الأعرابی خمسون من الإبل، لا یکلّف الأعرابی الذهب و لا الورق (ورق، یعنی نقره)[5] . 3: و أخرج البیهقی عن حمّاد عن إبراهیم، عن علی بن أبی طالب (ع) أنّه قال:«عقل المرأة علی النصف من دیة عقل الّرجل فی النفس و فی ما دونها»[6] و المراد بإبراهیم، هو إبراهیم النخعی ( المتوفی 93 ه ) و هو لم یدرک علی بن أبی طالب، و السند منقطع. 4؛ أخرج النسائی و الدار قطنی، و صحّحه ابن خزیمة، عن النبی(ص): (( عقل المرأة مثل عقل الرجل حتی یبلغ الثلث من دیته ))[7] . التنصیف فی دیة الأعضاء پس تا کنون دیه نفس هم در مرأة و هم در رجل روشن شد و نیاز به تکرار نیست، باقی مانده دیه اعضا، باید ببینیم که دیه اعضای زن با دیه اعضای مرد فرق دارد یا فرق ندارد؟ در دیه اعضاء، دیه زن و مرد تا ثلث مساوی است، مثلاً اگر کسی یک انگشت مردی یا یک انگشت زنی را قطع کند،دیهاش ده شتر است، اگر دو انگشت شان را قطع کند، دیهاش بیست شتر است، و اگر سه انگشت آنها را قطع کنند،دیهاش سی شتر میباشد، اگر چهار انگشت زن را قطع کند، دیهاش بیست شتر است و حال آنکه اگر چهار انگشت مرد را قطع کنند،دیهاش چهل شتر است نه بیست شتر، یعنی اگر ثلث تجاوز کرد، دیه اعضای مرد با دیه اعضای زن فرق میکند،این حدیث هم در کتاب اهل سنت است و هم در کتاب های ما (شیعه)، الآن روایت ابان تغلب را میخوانیم که ایشان مفتی مسلمین در مسجد پیغمبر است، یعنی در مسجد پیغمبر اکرم (ص) مینشت و فتوا میداد، اگر سائل شیعه بود، فتوای امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) را برایش میگفت، اگر سائل، غیر شیعه بود، فتوای امام او را بیان میکرد. همین ابان وقتی این حدیث را شنیده که دیه اعضای مرد و زن تا ثلث مساوی است و اگر از ثلث تجاوز کرد، دیه اعضای زن به نصف دیه اعضای مرد بر میگردد، قبولش برای او سخت میشود، تا اینکه خدمت امام صادق ع مشرف میشود و حضرت هم مسأله را کاملاً برایش توضیح میدهد. هذا فی دیة النفس، و هکذا الکلام فی دیة الأعضاء و الجراحات، إذ اتفق الفقهاء علی أنّ دیة المرأة تساوی دیة الرجل فی الأُروش المقدّرة إلی حدّ خاص، فإذا انتهت إلیه فعلیه النصف، و هذه الضابطة أمر متّفق علیه، غیر أنّ الاختلاف فی الحدّ الذی إذا بلغته الدیة، تکون علی النصف و الضابطة نفسها تؤیّد الکبری الکلیة فی أنّ دیة المرأة، نصف دیة الرجل. و المشهور أنّ المرأة تعاقل (تساوی) الرجل فی دیة الأعضاء و الجراحات إلی ثلث الدیة، فإذا تجاوزت الثلث رجعت إلی النصف، و ننقل بعض ما روی عن أئمة أهل البیت، ثمّ نُعرِّج إلی ذکر ما روی فی کتب أهل السنة. 1: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: « مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ قَطَعَ إِصْبَعاً مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ كَمْ فِيهَا قَالَ عَشَرَةٌ مِنَ الْإِبِلِ قُلْتُ قَطَعَ اثْنَتَيْنِ قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ قَطَعَ ثَلَاثاً قَالَ ثَلَاثُونَ قُلْتُ قَطَعَ أَرْبَعاً قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ يَقْطَعُ ثَلَاثاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ وَ يَقْطَعُ أَرْبَعاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ عِشْرُونَ إِنَّ هَذَا كَانَ يَبْلُغُنَا وَ نَحْنُ بِالْعِرَاقِ فَنَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَهُ وَ نَقُولُ الَّذِي جَاءَ بِهِ شَيْطَانٌ فَقَالَ مَهْلًا يَا أَبَانُ هَذَا حُكْمُ رَسُولِ اللَّهِ ص- إِنَّ الْمَرْأَةَ تُعَاقِلُ الرَّجُلَ إِلَى ثُلُثِ الدِّيَةِ فَإِذَا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَتْ إِلَى النِّصْفِ يَا أَبَانُ إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَ السُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّين»[8] . معلوم میشود که قیاس در عصر امام صادق ع عبارت بوده از تخریج مناط، یعنی با عقل خود محاسبه کنیم و با محاسبه عقلی، مناطات احکام را به دست بیاوریم ولذا جناب ابان بن تغلب هم تخریج مناط کرد و طبق محاسبه او،باید دیه چهار انگشت زن هم چهل شتر شود نه بیست شتر. «علی أی حال» این حدیث دلیل بر این است که در دیه اعضا، زن تا ثلث با مرد مساوی است و با تجاوز از ثلث، دیه اعضای زن، به نصف دیه اعضای مرد بر میگردد. بنابراین، اگر پنج انگشت زن را قطع کنند، باید بیست و پنج شتر بدهد و حال آنکه اگر پنج انگشت مرد را ببرند، باید پنجاه شتر بدهند. و روی عمرو بن شعیب، عن أبیه، عن جدّه: أنّ النّبیّ ص قال: «المرأة له تعاقل الرجل إلی ثلث دیتها» و قال ربیعة: قلت لسعید بن المسیّب: کم فی إصبع المرأة؟ فقال: عشر، قلت: ففی إصبعین؟ قال: عشرون. قلت: ففی ثلاث؟ قال: ثلاثون، قلت: ففی أربع؟ قال: عشرون. قلت له: لمّا عظمت مصیبتها قلّ عقلها (دیتها)؟! قال: هکذا السنّة. قوله: « هکذا السنّة » دالّ علی أنّ أراد سنّة النبی(ص) و إجماع الصحابة و التابعین»[9] . و قد أخرج البیهقی بسند متصل إلی زید بن ثابت أنّه قال: جراحات الرجال و النساء سواء إلی الثلث، و ما زاد فعلی النصف»[10] . أخرج النسائی و الدار قطنی، و صحّحه ابن خزیمة، عن النبی(ص): «عقل المرأة مثل عقل الرجل حتّی یبلغ الثلث من دیتها» ما هی المصلحة فی تنصیف الدّیة؟ یکی از اشکالات این است که چرا دیه مرأة و زن، کمتر از دیه مرد میباشد؟ ما جواب این اشکال را در گذشته بیان کردیم و گفتیم که دیه در مقابل انسانیت نیست، چون انسانیت هردو یکسان میباشد، ارزش در اینجا ارزش اقتصادی است نه ارزش انسانی، مرد نان آور خانواده است، فلذا اگر انگشتان مرد قطع شود، اقتصاد خانواده بیشتر لطمه میبیند تا انگشت زن قطع شود و هکذا اگر مرد کشته شود، اقتصاد خانواده بیشتر ضرر میبیند تا زن کشته شود. بنابراین، مسأله، مسأله انسانیت نیست، چون در تراروزی عدل الهی زن و مرد، هردو انسان کاملند و از ارزش یکسان بر خوردارند، اصولاً زندگی مرد تنها ناقص است و هکذا زندگی زن تنها ناقص است، هردو در کنار همدیگر میتوانند یک زندگی آرام داشته باشند، فلذا هر کدام مکمل دیگری است، در عین حالی که چنین است، نسبت به دیه، دیدگاه اسلام،دیدگاه اقتصادی است نه دیدگاه انسانی. چیزی که باید اضافه کنم این است که در مقام داوری نباید یک گوشته را بگیریم، از بقیه غفلت کنیم، باید مجموع قوانین اسلام در نظر گرفته و آنگاه قضاوت کنیم. در اسلام نقه و مخارج زندگی بر دوش مرد است نه بر عهده زن، و مرد باید به هر شکلی که میتواند زندگی خانواده را اداره کند و نفقه زن و بچه را تامین کند، یک چنین زندگی خانوادگی با زندگی خانوادگی که در غرب حاکم است، بسیار فرق میکند که فلذا نباید آنجا (زندگی به سبک غربی) را با اینجا (زندگی به سبک اسلامی) قیاس کرد که قیاس مع الفارق است. [1] لم ینبس فیها أحد ببنت شفة، این در لغت عرب یک ضرب المثلی است، کلمه کلام دختر دوتا لب است، لب اول و لب دوم، بچهای که میزاید، بچهاش کلام است، کلام در واقع فرزند دوتا لب است، عرب به کسی که در این باره حرف نزده، میگویند: لم ینبس فیها أحد ببنت شفة، بنت شفة، همان کلام است، نبس، ینبس، لم ینبس، أی لم یوّلد و لم یظهر فیها، یعنی کسی تا کنون چنین کلامی را نگفته است، در واقع شفتان پدر و مادرند، فرزند اینها کلام اینهاست، کسی چنین کلامی را نگفته، کتابی است بنام : مجمع الأمثال، مال بیداری است و بیدار هم منطقهای در خراسان است. امثال عرب را در آنجا جمع کرده است. [2] السنن الکبری، بیهقی، ج8، ص95. [3] السنن الکبری، بیهقی، ج8، ص166، مساله16302. [4] قری، جمع قریة است، قریة، به معنای جمع میباشد، قری، یعنی شهر، در سوره یوسف به مصر، قریه اطلاق شده است. قری به معنای جمع است، کأنه عرب اجتماع بزرگ را قریه میگویند. [5] سنن النسائی، ج8، ص45، باب عقل المرأة، سنن الدار قطنی، ج3، ص73 برقم 3105، التاج الجامع للأُصول، ج3، ص11، بلوغ المرام برقم 1212. [6] نفس المصدر. [7] نفس المصدر. [8] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج29، ص352، من أبواب دیات الأعضاء، ب44، ح1ط آل البیت. [9] الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص254 – 256، مسأله 63 . [10] السنن الکبری، بیهقی، ج8، ص167، مساله16310. RE: خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) - سلمان احمدی - 11-خرداد-1395 95/03/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:آیا سه طلاق (خواه با یک صیغه یا با سه صیغه باشد) در مجلس واحد نافذ است ؟بحثی را که ما برای این چند روز انتخاب کردیم که باز هم مربوط به احوال شخصیه میباشد، مسألهای است که همانند مسائل قبلی بین اهل سنت و ما (امامیه) مورد اختلاف است و آن مسأله سه طلاقه است، مسأله سه طلاقه به دو صورت است: 1: گاهی از اوقات میگوید:« أنت طالق ثلاثه»، مسأله تمام میشود و این زن برای شوهرش حرام ابدی میشود و اگر بخواهد این مرد با این زن ازدواج کند، باید محللی بیاید. 2: گاهی سه بار میگوید:« أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق»، به شرط اینکه قصدش تکرار نباد، بلکه تأسیس باشد، یکی از مشکلات اهل سنت در تمام نقاط همین است، شوهر عصبانی میشود، همسر را تهدید میکند، بعداً غیظ و خشمش بالا میرود، صاف و مستقیم به زن میگوید:« أنت طالق ثلاثاً، أنت طالق ثلاثاً، أنت طالق ثلاثاً» یکساعت از این قضیه میگذرد، غیظ و خشمش فرو مینشیند و پشیمان میشود که عجب کار بدی کرده است، زنش را سه طلاقه کرده، هر چه در خانه آن مفتی و این مفتی میرود که مشکلش را حل کنند، آنها در جواب میگویند راه بسته است و این زن برای همیشه بر تو حرام است مگر اینکه این زن با شخص دیگر ازدواج کند. اصولاً این مشکل یک ریشه و اساس دارد و آن اینکه آقایان باب اجتهاد را در سال ششصد و پنجاه و پنج بستهاند، اجازه نمیدهند که کسی غیر از آن چهار امام اظهار وجود کند، بقیه مذاهب را متروکه اعلام کردهاند و گفتهاند حتماً باید به یکی از این چهار مذهب عمل کنید و در این چهار مذهب، این مسأله یکی از مسلمات است، اگر اینها باب اجتهاد را بر روی خود نبسته بودند، میتوانستند با آیاتی که الآن میخوانیم و هکذا روایاتی که از پیغمبر اکرم (ص) در اختیار ماست، میتوانستند استنباط کنند و مسأله را عوض کنند، ولی چه کنیم که آنها خود را در زندان این چهار مذهب زندانی کردهاند به گونهای که بیرون شدن از آن را برای خود جایز نمیدانند. بستن باب اجتهاد و جمود بر یک مذهب، مشکل آفرین میشود یکی از علمای بزرگ مصر بنام:«احمد محمد شاکر» میباشد، ایشان محقق خوبی است، علاوه بر اینکه محقق خوبی است، کتابها را نیز چاپ میکند و بر آنها تعلیقههای خوبی میزند حتی مسند احمد را که سابقاً پنج جلد بود، الآن در چند جلد چاپ کرده با تعالیق بیشتر، ایشان میگوید پدر من نویسندهای یکی از مفتی های مصر بود، زن جوانی پیش این مفتی آمد و گفت شوهر من بخاطر خطا و اشتباهی که کرده است، به زندان طولانی محکوم شده است و من در این مدت که زن جوانی هستم، چه کنم؟ میگوید مفتی یک نگاهی به این زن کرد و به این اوضاع، گفت: من نمیتوانم راه حلی برای تو پیدا کنم و باید صبر کنی تا شوهرت از زندان آزاد شود، میگوید:او(احمد محمد شاکر) میگوید پدر من که نویسنده آن مفتی بود، به مفتی گفت: راه بسته نیست، فتوای ابوحنیفه این است که این زن باید صبر کند، اما امام مالک فتوای دیگری دارد، به آن مراجعه کن، گفت: نه، من یک چنین کاری را نمیتوانم بکنم، فتوای ابوحنیفه را وحی منزل تلقی میکرد و میگفت هرگز عدول نمیکنم و از گفته من هم خیلی ناراحت شد، این نوع مسائل در زندگی اهل سنت فراوان است،کما اینکه بعضی از این مسائل در دادگاه ما مطرح است، یعنی در دادگاه ما نیز از این سنخ مسائل مطرح است، شوهر مواد مخدر میفروخته، محکوم شده به پانزده سال زندان، زنش هم جوانش است، تکلیف این زن چه میشود؟ قضات ما به فضل اجتهاد مطلق، این مشاکل را حل کردهاند، اگر واقعاً در عقد نامه این قید آمده است که اگر واقعاً شوهر محکوم به زندان ممتد بشود، زن از طرف شوهر وکیل است که خود را مطلقه کند و اگر هم در عقد نامه نوشته نشده باشد، ما از طریق قاعده «لا حرج استدامه» این عقد را حرجی میدانیم. بنابراین، ما این مشکل را حل میکنیم.و الآن یکی از مشکالات همین است، گاهی مرد عصبانی میشود و در حال عصبانیت به زنش میگوید: « أنت طالق ثلاثاً»، گاهی مرد از سفر آمده و میخواهد از گمرک رد بشود، مسئولین گمرک میگویند شما کالای قاچاق داری، یا مالی داری که باید حق گمرک آن را بپردازی، او میگوید زن من سه طلاقه باشد اگر من مال گمرکی یا قاچاق داشته باشم ؟ او را تفتیش میکنند و میبینند که هردو هست، یعنی هم کالای قاچاق دارد و هم غیر قاچاق که باید حق گمرکش را بدهد، از این طرف هم قسم به طلاق زنش خورده، حتی آنها قسم را هم کافی در اجرای طلاق میدانند، و به تعبیر خود اینها، اصلاً طلاق یک بازیچه شده در دست شوهر. اما خوشبختانه الآن در قانون مصر چند ماده عوض شده و یکی از آنها همین مسأله است، یعنی آمدهاند و از فقه امامیه این را گرفتهاند، به برکت همین دار التقریبی که مرحوم آیت الله بروجردی تعیین کرد،کتاب «المختصر النافع» که چاپ شد ،در ظرف دو هفته یا در ظرف دوماه،تمام نسخههای آن خریداری شد، و شروع کردند که چند ماده را عوض کنند و ظاهراً یکی همین مسأله است. اگر کسی کتاب طلاق اهل سنت را مطالعه کند، طلاق در دست مرد، یک بازیچه شده، میگوید:« إن طلعت الشمس فأنت طالق و إن جاء زید فأنت طالق»، مقدم و موخر، تقریباًسی صفحه در باره این نوع طلاق در مغنی و غیر مغنی بحث کردهاند، غالباً شرائطی که ما معتقدیم، آنان معتقد نیستند، ما حضور شاهدین عدلین را در طلاق واجب و شرط میدانیم، آنها مستحب می دانند، ما میگوییم طلاق باید در طهر مواقعه نباشد، بلکه باید در غیر طهر مواقعه باشد، اگر زنی را نزدیکی کرد که پاک است،طلاقش فایده ندارد، باید دو مرتبه حیض بشود و سپس پاک بشود تا بشود طلاق داد، اما آنها (اهل سنت) بین طهر مواقعه و طهر غیر مواقعه فرق نمیگذارند. بنابراین،شرائط سختی که ما در طلاق داریم، غالباً آنها ندارند و طلاق پیش شان کار آسانی شده است. ما در اینجا چه کنیم؟ ما باید آیات قرآن را بخوانیم و بعداً حدیث پیغمبر اکرم (ص) ببینیم که از آیات قرآن چه میشود استفاده کرد. عبارت من المسائل الّتی أوجبت انغلاقاً (از غلق است و به معنای بستن) و عنفاً فی الحیاة و أدّت إلی تمزیق الأسر (جمع أسرة، خانواده) و تقطیع صلات الأرحام فی کثیر من البلاد مسألة تصحیح الطلاق ثلاثاً دفعة واحدة، بأن یقول:« و أنت طالق ثلاثاً »، أو یکرّره ثلاث دفعات و یقول فی مجلس واحد:« أنت طالق، أنت طالق و أنت طالق»، حیث تحسب ثلاث تطبیقات حقیقة و تحرم المطلّقة علی زوجها حتّی تنکح زوجاً غیره. إنّ الطلاق عند أکثر أهل السنّة غیر مشروط بشروط عائقة - عائقة، یعنی بازدارنده، چون ابغض الأشیاء است، خلاق متعال قید زیادی برای آن گذاشته تا این أبغض الأشیاء انجام نگیرد - عن التسرّع إلی الطلاق، ککونها غیر حائض، أو فی غیر طهر مواقعة، أو لزوم حضور العدلین، فربّما یتغلّب الغیظ علی الزوج و یمتلکه الغضب فیطلّقها ثلاثاً فی مجلس واحد، ثمّ یندم علی عمله ندامة شدیدة فتضیق علیه الأرض بما رحبت و یتطلّب المخلص من أثره ا لسیّئ، و لا یجد عند أئمة المذاهب الأربعة و عند الدعاة إلیها مخلصاً فیقعد ملوماً محسوراً و لا یزیده السؤال و الفحص إلّا نفوراً من الفقه و الفتوی، إنّ إغلاق باب الاجتهاد و اقفاله بوجه الأمّة و منع المفکّرین من استنباط الأحکام من الکتاب السنّة دون التزام برأی إمام خاصّ، أثار مشاکل کثیرة فی مسائل لها صلة بالأسرة، یقول الکاتب محمد حامد الفقّی رئیس جماعة أنصار السنّة المحمدیّة: إنّ رابطة الأسرة الّتی وثّقها الله برباط الزوجیّة – که خدا آن را با پیوند ازدواج بسته – وهت (سست شده ) و کادت أن تنفصم عروتها، بلی قد انفصمت فی کثیر من الطبقات و کان منشأ ذلک ما استنّه الناس فی الزواج من سننّ السیّئة و ما شدّد الفقهاء حدیثاً و قدیماً فی الطلاق حتّی جعلوا الطلاق أشبه بالعبث و اللغو و بالآصار( جمع اصر که در قرآن هم آمده) و الأغلاق، و کم لمست فیما عرض لی فی حیاتی الوعظیة، شقاء کثیر من الأزواج – شقاء، بدبختی بسیاری از زنان – الّذین أوقعهم سوء حظّهم فی مشکل من مشاکل الطلاق فیطلبون حلّها عند أحد أولئک الجامدین فلا یزیدهم إلّا تعقیداً[1] . گفتار استاد سبحانی و لیس الفقّی هو المشتکی الوحید من إغلاق باب الاجتهاد، و التعبّد بحرفیة المذاهب الأربعة ، بل هو أحد من ضمّ صوته إلی صوت أحمد محمد شاکر عضو المحکمة العلیا الشرعیة حیث لمس خطورة الموقف، الّتی سبّبت إحلال القوانین الوضعیة مکان الأحکام الإسلامیة. قال: کان والدی: الشیخ محمد شاکر کاتب الفتوی لدی شیخه الشیخ محمد العباس المهدی مفتی الدیار المصریة_رحمه الله_ فجاءت أمرأة شابّة، حکم علی زوجها بالسجن مدة طویلة، و هی تخشی الفتنة و ترید عرض أمرها علی المفتی یری لها رأیاً فی الطلاق من زوجها لتتزوّج من غیره، و لیس فی مذهب الإمام أبی حنیفة حلّ لمثل هذه المعضلة إلا الصبر و الانتظار فصرفها الوالد معتذراً آسفاً متألماً. ثمّ عرض (والدی) الأمر علی شیخه المفتی، و اقترح علیه اقتباس بعض الأحکام من مذهب الإمام مالک فی مثل هذه المشاکل، فأبی الشیخ کلّ الإباء و استنکر هذا الرأی أشدّ استنکار، و کان بین الأستاذ و تلمیذه جدال حادّ فی هذا الشأن لم یؤثر علی ما کان بینهما من مودّة و عطف ، و مازال الأستاذ الوالد – حفظه الله -... برأیه، معتقداً صحته و فائدته للناس»[2] . و لو کان والد الشیخ أحمد ( محمد شاکر) مطّلعاً علی فقه أئمة أهل البیت (علیه السلام» و ان لهم فی هذه المشاکل المستعصیة حلولاً واضحة مأخوذة من الکتاب و السنة، لا قترح – پیشنهاد میکرد - علی أستاذه الرجوع إلیه. کیف و الإمام جعفر الصادق علیه السلام أبو الفقهاء، و قد تتلمّذ علی یده الأئمة الأربعة إمّا مباشرةً – مانند ابوحنیفه و مالک - أو بالواسطة – مانند شافعی و احمد حنبل-. إنّ أغلب المشاکل الّتی واجهت الشیخ فی المحاکم، هی إعسار الزوج، و إضراره بالزوجة، و غیبته الطویلة و ماضا هاها، و لم یکن فی فقه الإمام أبی حنیفة حلولاً لها، مع أنّ هذه المشاکل مطروحة فی الفقه الإمامی بأوضح الوجوه. و کان الأولی بوالد الشیخ أن یقترح – پیشنهاد میکرد -کسر طوق التقلید و الرجوع إلی الکتاب و السنّة لاستباط الأحکام الشرعیة من دون التزام برأی إمام دون إمام، و هذا هو الحجر الأساس- سنگ زیرین - لحلّ هذه المعظلات ، و لم یزل الفقه الإمامی منادیاً بهذا الأصل عبر القرون. نحن نعلم علماً قاطعاً بأنّ الإسلام دین سهل و سمح ، و لیس فیه حرج و هذا یدفع الدعاة المخلصین إلی دراسة المسألة من جدید دراسة حرة بعیدة عن أبحاث الجامدین الذین أغلقوا باب الجهاد فی الأحکام الشرعیة أمام وجوههم، و عن أبحاث أصحاب الهوی الهدّامین الذین یریدون تجرید الأمم عن الإسلام حتّی ینظرون إلی المسألة و یتطلّبو حکمها من الکتاب و السنّة متجرّدین عن کلّ رأی مسبق – مجرد و خالی از هر پیش داوری - فلعلّ الله یحدث بعد ذلک أمراً، و ربما تفکّ العقدة و یجد المفتی مخلصاً من هذا المضیق الّذی أوجده تقلید المذاهب. حال بر گردیم به اصل مسأله که طلاق ثلاثاً باشد، مذاهب اربعه همه شان میگویند واقع میشود، اما قبل از مذاهب اربعه در میان صحابه هم افرادی بودند که میگفتند:« الطلاق ثلاثاً یقع واحداً». البته گاهی قول به بطلان هم است، قول به بطلان بحثش باشد برای آینده، اینها از امیر المؤمنان ع دو قول نقل میکنند، یک قول این است که حضرت علی (ع) قائل است که: الطلاق ثلاثاً یقع واحداً»، گاهی نقل میکنند که امیر المؤمنان با گروه دیگر موافق بوده، الطلاق ثلاثاً یقع ثلاثاً، من اقوال را از چند کتاب نقل میکنم، اول کتاب خلاف، چون صاحب کتاب «الخلاف» یک فقیه واقعی است و ثانیاً کتابهای اوائل و متون اصلی هم در دستش بوده و فتوا را نقل کرده. اقوال علما قال الشیخ الطوسی فی الخلاف:« إذا طلّقها ثلاثاً بلفظ واحد، کان مبدعاً – بدعت گذار است - و وقعت واحدة عند تکامل الشروط عند أکثر أصحابنا – در طهر مواقعه نباشد، در حال حیض نباشد، حضور عدلین هم باشد و سایر شروط -، و فیهم من قال : لا یقع شیء أصلاً و به قال علی علیه السلام و أهل الظاهر. و حکی الطحاوی عن محمد بن إسحاق: « أنّه تقع واحدة کما قلناه» و روی أنّ ابن عباس و طاووساً: »کانا یذهبان إلی ما یقوله الإمامیة» و قال الشافعی: « فإن طلّقها فی طهر واحد ثنتین أو ثلاثاً فی طهر لم یجامعها فیه، دفعة واحدة، أو متفرّقة ، کان ذلک مباحاً غیر محذور و وقع. و به قال فی الصحابة عبد الرحمان بن عوف، و رووه عن الحسن بن علی (ع) و فی التابعین ابن سرّین، و فی الفقهاء أحمد و إسحاق و أبو ثور. و قال قوم: إذا طلّقها فی طهر واحد ثنتین أو ثلاثاً دفعة واحدة، أو متفرّقة، فعل محرّماً و عصی و أثم، ذهب إلیه فی الصحابة علی (علیه السلام ) و عمر، و ابن عمر، و ابن مسعود، و ابن عباس، و فی الفقهاء أبو حنیفة و أصحابه و مالک، قالوا: إلّا أنّ ذلک واقع»[3] . قال ابن رشد: « جمهور فقهاء الأمصار علی أنّ الطلاق بلفظ الثلاث، حکمه حکم الطلقة الثالثة، و قال أهل الظاهر و جماعة: حکمه حکم الواحدة و لا تأثیر للفظ فی ذلک»[4] . و قال عبد الرّحمان الجزیری: « یملک الرجل الحرّ ثلاث طلقات ، فإذا طلّق الرجل زوجته ثلاثاً دفعة واحدة، بأن قال لها: أنت طالق ثلاثاً ، لزمه ما نطق به من العدد فی المذاهب الأربعة ، و هو رأی الجمهور، و خالفهم فی ذلک بعض المجتهدین: کطاووس و عکرمة و ابن إسحاق و علی رأسهم ابن عباس – رضی الله علیهم- »[5] . و قد بیّن فتاوی الجمهور، الفقیه المعاصر« و هبة الزحیلی» و قال : « اتفق فقهاء المذاهب الأربعة و الظاهریة علی أنّه إذا قال الرجل لغیر المدخول بها: « أنت طالق ثلاثاً» و قع الثلاث، لأنّ الجمیع صادف الزوجیة ، فوقع الجمیع، کما لو قال ذلک للمدخول بها. و اتفقوا أیضاً علی أنّه إن قال الزوج لإمرأته: « أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق» و تخلل فصل بینها، وقعت الثلاث سواء أقصد التأکید أم لا، لأنّه خلاف الظاهر، و إن قال : قصدت التأکید صدق دیانة، لا قضاء. و إن لم یتخلّل فصل، فإن قصد تأکید الطلقة الأولی بالأخیرتین، فتقع واحدة، لأنّ التأکید فی الکلام معهود لغة و شرعاً، و إن قصد استئنافاً أو أطلق (بأن لم یقصد تأکیداً و لا استئنافاً) تقع الثلاث عملاً بظاهر اللفظ. و کذا تطلّق ثلاثاً إن قال: أنت طالق، ثمّ طالق، ثّم طالق، أو عطف بالواو، أو بالفاء»[6] . هذه هی آراء جمهور فقهاء السنّة، و قد خالفهم جماعة من الصحابة و التابعین ذکر أسماء غیر واحد منهم الشوکانی فی « نیل الأوطار» و قال: ذهبت طائفة من أهل العلم إلی أنّ الطلاق لا یتبع الطلاق بل یقع واحدة فقط. و قد حکی ذلک صاحب البحر عن أبی موسی و روایة عن علی علیه السلام و ابن عباس و طاووس و عطاء و جابر بن زید و الهادی و القاسم و الباقر و الناصر و أحمد بن عیسی، و عبد الله بن موسی بن عبد الله. و روایة عن زید بن علی و إلیه ذهب جماعة من المتأخرین، منهم ابن تیمیة و ابن القیم و جماعة من المحققین، و قد نقله ابن مغیث فی کتاب الوثائق عن محمد بن وضاح، و نقل الفتوی بذلک عن جماعة من مشایخ قُرطبة کمحمد بن بقی و محمد بن عبد السلام و غیر هما، و نقله ابن المنذر عن أصحاب ابن عباس کعطاء وطاووس و عمر بن دینار و حکاه ابن مغیث أیضاً فی ذلک الکتاب عن علی رضی الله عنه و ابن مسعود و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر»[7] . إلی غیر ذلک من نظائر تلک الکلمات الّتی تعرب عن اتفاق جمهور الفقهاء بعد عصر التابعین علی نفوذ ذلک الطلاق محتجّین بما تسمع، ورائدهم فی ذلک تنفیذ عمر بن الخطاب، الطلاق الثلاث بمرأی و مسمع من الصحابة، و لکن لو دل الکتاب و السنّة علی خلافه فالأخذ بما دل متعین. [1] مقدمة نظام الطلاق فی الإسلام. [2] مقدمة نظام الطلاق فی الإسلام، ص9 – 10. [3] الخلاف، شیخ طوسی، ج2 کتاب الطلاق، مسأله 3. و علی ما ذکره، نقل عن الإمام علیّ (ع) رأیان متناقضان: عدم الوقوع و الوقوع مع الإثم. [4] بدایة المجتهد، ابن الرشد، ج2، ص61، ط بیروت. [5] الفقه علی المذاهب الأربعة، عبد الرحمان الجزیری، ج4، ص341. [6] الفقه الإسلامی و أدلّته، وهبة الزحیلی، ج7، ص391 -392. [7] نیل الأوطار، شوکانی، ج6، ص231. RE: خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) - سلمان احمدی - 11-خرداد-1395 95/03/03 بسم الله الرحمن الرحیم موضوع: آیا سه طلاق (خواه با یک صیغه یا با سه صیغه باشد) در مجلس واحد نافذ است ؟ بحث در این بود که آیا سه طلاق در یک مجلس جایز و نافذ است یا نیست؟ عرض کردیم که اکثر اهل سنت قائل به نفوذ هستند. البته در میان آنها مخالف هم وجود دارد، ولی ما ابتدا مسأله را از نظر قرآنی مطالعه میکنیم، بعد از آنکه از نظر قرآن، مسأله تمام شد، سراغ روایاتی میرویم که اهل سنت آنها را نقل کردهاند، آیاتی که در اینجاست، در سوره بقره آمده، یعنی از آیه:228تا آیه 231، فلذا باید در این جلسه مجموع این آیات را ا بخوانیم و سپس آنها را تجزیه و تحلیل بکنیم، کیفیت استدلالش برای جلسه آینده بماند. «وَالْمُطَلَّقَاتُ يتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ[1] وَلَا يحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[2] . زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن (و پاک شدن) انتظار بکشند! [= عده نگه دارند] و اگر به خدا و روز رستاخيز، ايمان دارند، «وَلَا يحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِر» براي آنها حلال نيست که آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده، کتمان کنند و باید به شوهر بگویند که من آبستن و بار دار هستم، تا عده آنها به وسیله وضع حمل بشود، چون اگر حامل و باردار نباشند،عده شان همان سه قرء است، اما اگر حامل شد، عده شان همان وضع حمل است. بنابراین، زن باید وضع خودش را بیان کند. «وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا» و همسرانشان، براي بازگرداندن آنها (و از سرگرفتن زندگي زناشويي) در اين مدت، (از ديگران) سزاوارترند؛ کی؟ در صورتي که (براستي) خواهان اصلاح باشند. در زمان جاهلیت زن را به وسیله رجوع اذیت میکردند، رجوع میکردند، زن را میگرفتند، اذیت می کردند، طلاق میدادند، دو مرتبه رجوع میکردند و او را اذیت میکردند، فلذا آیه میفرماید: «إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا» به شرط اینکه هدف و نظرشان از رجوع اصلاح باشد و قصد اصلاح داشته باشند. « وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» این جمله را باید با آب طلا نوشت، چون میفرماید: همان حقی را که شوهر بر گردن زن دارد، عین همان حق را هم زن بر گردن شوهر دارد. حقوق متقابل زن و شوهر در قرآن من این آیه را فقط بخاطر یک چیز خواندم و آن همین سه کلمه است که میفرماید: « وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» این سه کلمه یک ضابطه عظیمی را بیان میکند که امروزه در به آن میگوییم حقوق متقابل. در عین حالی که حقوق متقابل دارند، اما « وَلِلرِّجَالِ عَلَيهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» و مردان بر آنان (زنان) برتري دارند؛ و خداوند توانا و حکيم است. البته برتری به این معنا که سرپرستی خانه بر عهده مرد است، این درجه، درجه سرپرستی است، چون هر تشکیلات و ارگانی برای خودش یک مدیر و مسؤل میخواهد، خانواده هم از این قاعده مستثنا نیست. و قوله سبحانه: « وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» کلمة جامعة لا یؤدَّی حقّها إلّا بمقال، و هی صریحة فی أنّ الحقوق بینهما متبادلة، فما من عمل تعمله المرأة للرجل إلّا و علی الرجل عمل یقابله، فهما – فی حفل المعاشرة، حفل، به معنای قلمرو، حفول، جمع حفل است – متماثلان فی الحقوق و الأعمال، فلا تسعد الحیاة إلّا باحترام کلّ من الزوجین للآخر، و قیام کلّ منهما بواجباته، فعلی المرأة القیام بتدبیر المنزل و إنجاز الأعمال فیه، و علی الرجل السعی و الکسب خارجه. هذا هو الأصل الثابت فی حیاة الزوجین و الّذی تؤیّدها الفطرة، و قد قسّم النبیّ (ص) الأمور بین ابنته فاطمة و زوجها علیّ (ع) علی النحو الّذی ذکرناه. «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيتُمُوهُنَّ شَيئًا إِلَّا أَنْ يخَافَا أَلَّا يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ »[3] . طلاق، (طلاقي که رجوع و بازگشت دارد،) دو مرتبه و دو بار است؛ (و در هر مرتبه،) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهداري کند (و آشتي نمايد)، يا با نيکي او را رها سازد (و از او جدا شود. حال باید ببنیم که معنای: « تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» چیست؟ مفسرین در باره آن احتلاف دارند، «سَرَّحَ «، یعنی آزاد کردن، «مَن سَرَّحَ لحیته»، یعنی هر کسی ریش خود را شانه بزند،کأنّه موها را آزاد میکند. « تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» دو جور معنی شده است که خواهیم خواند. مقدمه کان للعرب فی الجاهلیة طلاق و عدّة مقدّرة للمطلّقة، و رجعة للمطلِّق أثناء العدّة و لکن لم یکن للطلاق عدد معیّن، فربّما طلّق الرّجل امرأته مائة مرّة و راجعها، و تکون المرأة بذلک أُلعوبة (بازیچه) بید الرجل یضارّ ها بالطلاق و الرّجوع متی شاء. و جاء فی بعض الرّوایات: أنّ رجلاً قال لامرأته: لا أقربک أبداً، و مع ذلک تبیقن فی عصمتی، و لا تستطیعین الزواج من غیری، قالت له: کیف ذلک؟ قال: أطلّقک، حتّی إذا قرب انقضاء العدّة راجعتک، ثمّ طلّقتک، و هکذا أبداً، فشکته إلی النّبی (ص) فأنزل سبحانه: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ » أی الطلاق الّذی شرع الله فیه الرجوع، هو الطلاق الأوّل و الثانی فقط، و أمّا الطلاق الثالث فلا یحلّ الرجوع بعده حتّی تنکح زوجاً غیر المطلّق، فعندئذ لو طلّقها فیحلّ للأوّل نکاحها، هذا هو مفهوم الآیة: «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ ». «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَنْ يفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلَا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ » [4] . و هنگامي که زنان را طلاق داديد، و به آخرين روزهاي «عده» رسيدند، يا به طرز صحيحي آنها را نگاه داريد (و آشتي کنيد)، و يا به طرز پسنديدهاي آنها را رها سازيد! و هيچگاه به خاطر زيان رساندن و تعدي کردن، آنها را نگاه نداريد! و کسي که چنين کند، به خويشتن ستم کرده است. (و با اين اعمال، و سوء استفاده از قوانين الهي،) آيات خدا را به استهزا نگيريد! و به ياد بياوريد نعمت خدا را بر خود، و کتاب آسماني و علم و دانشي که بر شما نازل کرده، و شما را با آن، پند ميدهد! و از خدا بپرهيزيد! و بدانيد خداوند از هر چيزي آگاه است (و از نيات کساني که از قوانين او، سوء استفاده ميکنند، با خبر است)! این آیه راجع به طلاق اول است، زنی را که طلاق دادید و میبینید که عدهاش تمام میشود، ببینید که میتوانی نگه داری، امساک کنید و نگه دارید، و الا رجوع نکن و بگذار عدهاش تمام بشود و سراغ کار خودش برود. در اینجا کلمه «سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» به معنای ترک رجعت به کار رفته است، آزاد شان کنید، یعنی رجوع نکنید. تا عدهاش تمام بشود و بعدا ً بتواند ازدواج کند، بنابراین،در این آیه شریفه: «سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» به معنای ترک رجوع است. جئنا بمجموع الآیات الأربع – مع أنّ موضع الاستدلال هو الآیة الثانیة – للاستشهاد بها فی ثنایا البحث و قبل الخوض فی الاستدلال نشیر إلی نکات فی الآیات: الف؛ «المرّة» بمعنی الدفعة للدلالة علی الواحد فی الفعل، و «الإمساک» خلاف الإطلاق. امساک، به معنای گرفتن و نگه داشتن، إطلاق هم به معنای رها نمودن و آزاد کردن. «و التسریح» فی قوله: « تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» مأخوذ من السّرح و هو الإطلاق، یقال: سرّح الماشیة فی المرعی: إذا أطلقها لترعی، و المراد من الإمساک هو إرجاعها إلی عصمة الزوجیة. تفسیر قوله: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» این جمله، یعنی « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» دو جور تفسیر شده است. «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ- رجوع کنید - أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ – به معنای ترک الرجعة -» آیه را چنین معنا می کنند و میگویند دوبار که طلاق دادی، بعد از طلاق دوم، یا رجوع کن یا اینکه رها کن.حتی در مرحله اول هم میشود گفت: بعد از طلاق، یا رجوع کن اگر میتوانی با او خوب زندگی کنی، و الا اگر میدانی که نمیشود با او زندگی کرد، « تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، أی ترک الرجوع، یعنی رجوع را ترک کنید. آقایان، این آیه مبارکه را به معنای ترک الرجوع معنی کردهاند و اینها برای مدعای خود سه تا هم دلیل دارند: دلیل اول دلیل اول شان همین کلمه است که در دوجا آمده، یکی در همین سوره بقره، دیگری هم در سوره طلاق آمده است، در هردو کلمه « تَسْرِيحٌ » به معنای ترکه الرجعة است، یعنی رها کنید، تا عدهاش تمام بشود. اما در «ما نحن فیه» که عبارت باشد از: «َإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»، کلمه « سَرِّحُوهُنَّ » به معنای ترک الرجعة است، یکی هم در سوره مبارکه طلاق است که میفرماید: «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ ». بنابراین، دومی و سومی قابل جواب است، میماند اولی، اولی کدام است؟ کلمه » «فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَي عَدْلٍ مِنْكُمْ وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ذَلِكُمْ يوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ يؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ وَمَنْ يتَّقِ اللَّهَ يجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا» [5] . بنابراین، مراد از: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، یعنی رهایش کنید تا عدهاش تمام بشود و هر کدام سراغ کار خود بروید، آیه را چنین معنی کردهاند. دوتا دلیل آوردهاند، بلکه سه دلیل، دلیل اول شان، آیه بعدی هم که دارد: « أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» به معنای ترک الرجعه است، سوره طلاق هم که میگوید: « أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» باز هم به معنای ترک الرجعة است. بعضی آمدهاند و گفتهاند: جمله: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» طلاق سوم را می گوید، طلاق سوم را بده، تا آن زن خلاص بشود و بداند که دیگر قابل زندگی با شما نیست، « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» را به طلاق سوم زدهاند. پس دو تفسیر شد، تفسیر اول اینکه: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» به معنای ترک الرجوع است، یعنی ولش کن تا سراغ کارش برود. بعضی میگویند: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ»، بعداً طلاق سوم را بده، تا اینکه به دنبالش حرمت ابدی بیاید تا دیگر نتوانی با هم ازدواج کنید. ولی این تفسیر درست نیست. چرا؟ به آن دو دلیلی که بیان شد و گفتیم در آیه ذیل، « تَسْرِيحٌ» به معنای ترک الرجوع است، در سوره مبارکه طلاق هم « أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ». علاوه براین، اگر مراد طلاق سوم باشد، تکرار لازم میآید، چون آیه بعدی طلاق سوم را میگوید. و ثانیاً، چهار طلاق میشود، چون « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» میشود یک طلاق، «فَإِنْ طَلَّقَهَا » میشود طلاق چهارم. بنابراین،روی این قرائن، کلمه: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» را به معنای ترک الرجوع گرفتهاند، یا رجوع کن، و یا رجوع نکن، « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ»، یعنی رجوع کن. «أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» رجوع نکن، یعنی او را رها کن که دنبال زندگی خودش برود. اما در بعضی از روایات ما، ائمه (ع) کلمه: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» را تفسیر به طلاق سوم کردهاند، به قرینه ما قبل که میگوید: « الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ»، مره سوم: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ». اما قرائنی که من عرض کردم، قابل جواب است، دومی و سومی قابل جواب است، دومی و سومی این بود که تکرار لازم میآید، یعنی لازم میآید که طلاق چهارتا بشود. در جواب میگوییم تکرار لازم نمیآید، بلکه اول مطلب را به صورت مجمل میگوید و سپس تفسیر میکند، خدا یا پیغمبر (ص) مجمل میگوید و میفرماید: « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» بعداً شرح میدهد و میفرماید: «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ » . بنابراین،دومی و سومی قابل جواب است، می ماند اولی، اولی کدام است؟ کلمه « تَسْرِيحٌ» در این آیه و آیه سوره طلاق، به معنای ترک الرجعة است، پس در اینجا هم باید به معنای ترک الرجعه بگیریم. جواب این هم روشن است و آن این است که مفهوماً به معنای آزاد کردن است، منتها مصداقش فرق میکند، آنجا مصداقش ترک الرجعة است، اینجا مصداقش طلاق سوم است،مفهوماً یکی هست، « تَسْرِيحٌ» آزادش کن، آزاد کردن در سوره طلاق به معنای ترک الرجعه است، دیگر رجوع نکن، اما در اینجا معنایش این است که طلاق سوم را بده، تا حرام قطعی بشود. علی أیّ حال» دوتا نظر است، نظر اول این است که به معنای ترک الرجعه است، نظر دوم این است که به معنای طلاق سوم است و از اشکلالات هم جواب دادم. پس میشود « أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» را به معنای ترک الرجوع بگیریم یا به معنای طلاق سوم بگیریم، از ادلهای که برای قول اول آوردهام، میشود جواب داد، بگوییم: دومی و سومی از قبیل اجمال و تفصیل است، در اولی هم هردو به معنای آزاد کردن است، قید و بند را از دست و پای این زن بگشا، ولی آزاد کردن دو جور است، در دومی و سومی: ترک الرجوع است، در اینجا به معنای طلاق سوم است، یعنی طلاق سوم را بده و دندان طمع را بکش تا این زن بتواند با زن دیگر ازدواج کند. إلی هنا تمّ تفسیر قوله سبحانه: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» که یا به معنای ترک الرجوع بود یا به معنای طلاق سوم. هنوز تفسیر آیات تمام نشده، در جلسه آینده بقیه آیه را تفسیر میکنیم و سپس سراغ استدلال میرویم و میخواهیم با این آیه ثابت کنیم که سه طلاق در یک مجلس، کاملاً باطل است. [1] قرء، هم به معنای حیض آمده و هم به معنای طهر و پاکی. [2] سوره بقره، آیه 228. [3] بقره/سوره2، آیه229. [4] بقره/سوره2، آیه231. [5] طلاق/سوره65، آیه2. RE: خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) - سلمان احمدی - 13-خرداد-1395 بسم الله الرحمن الرحیم 95/03/04 موضوع: حکم سه طلاق در مجلس واحد بحث در باره این مسأله:«المطلّقة ثلاثا فی مجلس واحد» میباشد، گاهی به یک صیغه است و یک مرتبه میگوید:« أنت طالق ثلاثاً»، و گاهی به سه صیغه است، مثلاً سه بار میگوید:« أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق». خواه به صیغه واحده باشد و خواه به ثلاثه صیغ، آیا این صحیح است یا نه؟ دیدگاه امامیه نسبت به چنین طلاق از نظر امامیه چنین طلاقی باطل است، البته برخی قائلند که «یقع واحدة»، ولی ما فعلاً در باره « یقع واحدة» بحث نمیکنیم، بحث ما در ثلاث است، در جلسه گذشته چهار آیه را خواندیم، البته از این چهار آیه مبارکه، تفسیر برخی را خواندیم، تفسیر برخی باقی ماند. بحث تفسیری قرآن کریم میفرماید: اگر شوهران مهریهای را که به همسران خود دادهاند، حق ندارند که آن پس بگیرند، البته این مسأله از نظر ما چندان مهم نیست، ولی در آن محیطی که زن وسیله خرید و فروش بود خیلی مهم است، فقط یک صورت را استثنا میکند و آن صورتی است که زن از شوهر چندان خوشش نمیآید و به او علاقهای ندارد و پیوسته بین آنها نزاع و جر و بحث است، در اینجا اگر همسر حاضر است مهریهاش را به همسر ببخشد تا از او طلاق بگیرد،در اینجا مانع ندارد که زن ببخشد و مرد هم بگیرد. « وَلَا يحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيتُمُوهُنَّ شَيئًا إِلَّا أَنْ يخَافَا أَلَّا يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ »[1] . براي شما حلال نيست که چيزي از آنچه به آنها دادهايد، پس بگيريد؛ مگر اينکه دو همسر، بترسند که حدود الهي را برپا ندارند. اگر بترسيد که حدود الهي را رعايت نکنند، مانعي براي آنها نيست که زن، فديه و عوضي بپردازد (و طلاق بگيرد). اينها حدود و مرزهاي الهي است؛ از آن، تجاوز نکنيد! و هر کس از آن تجاوز کند، ستمگر است. این مسأله روشن است فلذا بیش از این شرحش لازم نیست. «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ » اگر بعد از «مرّتان» طلاق داد، «فَإِنْ طَلَّقَهَا» مربوط است به بعد از مرتان، اگر بعد از مرتان طلاق داد،این زن بر شوهرش میشود حرام مؤبد، مگر اینکه مرد دیگر با این زن ازدواج کند و سپس او هم طلاق بدهد، آنوقت است که شوهر اولی میتواند او را بگیرد. محلّل جنبه بازدارندگی دارد در سال:1346 شمسی حمله شدیدی نسبت به این آیه (که مسأله محلٍّل را مطرح میکند) شد، یعنی چه اگر مرد سه بار زنش را طلاق داد، نمیتواند او را بگیرد مگر اینکه با مرد دیگری ازدواج کند، این به غیرت مرد اول بر میخورد. دفاع شهید مطهری مرحوم مطهری در یکی از روزنامه ها جوابی برای آن آدم نوشت، اینها فلسفه محلّل را نفهمیدهاند، فلسفه محلّل این است که محلل جنبه بازدارندگی دارد، به شوهر میگوید: طلاق سوم را نده، چون اگر طلاق سوم را بدهی، پیامدش این است که همسرت باید با مرد دیگری ازدواج کند، همین که مرد فکر کند که اگر بار سوم زنش را طلاق بدهد، دیگر نمیتواند او را بگیرد مگر اینکه با مرد دیگری ازدواج کند و او هم این زن را طلاق بدهد، نود درصد این مسأله (محلل) سبب میشود که مرد، زنش را برای بار سوم طلاق ندهد. بنابراین، مسأله محلّل جنبه بازدارندگی دارد، یعنی مرد را از طلاق سوم باز میدارد، البته بیش از این شرحش به عهده شما باشد، فرض کنید مردی، عصبانی است و میخواهد طلاق سوم را هم بدهد، از آن طرف هم به غیرتش نمیگنجد که زنش با مرد دیگری هر چند قانوانی ازدواج کند و عمل جنسی انجام بدهد ( ولو قانونی). همین جاست که غیظ و خشم خودش را میخورد و دست به یک چنین طلاقی نمیزند. بنابراین،مسأله محلّل خودش یکی از احکام الهی است،آنهم برای حفظ جامعه و خانواده میباشد. «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا - اما مشروط به اینکه بدانند روحیه شان عوض شده و میتوانند با همدیگر زندگی کنند، و الا اگر بدانند که باز همان آش و همان کاسه است، معنا ندارد که باز هم زندگی را از سر بگیرند- إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ ». حال که آیات را تفسیر کردیم، بر گردیم به محل بحث، محل بحث این بود که آیا سه طلاق باطل است یا نه؟ محل شاهد کجاست؟ محل شاهد اینجاست: أوّلاً: الاستدلال عن طریق الکتاب بوجوه: 1: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» این آیه مبارکه از جهات مختلف دلالت دارد براینکه سه طلاقه باطل است، خواه به صیغه واحده باشد یا به ثلاثه صیغ، «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» کسانی که در ادبیات عرب واردند، میدانند که صیغه مرّة و امثالش دلالت بر کیفیت میکند، «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» یعنی این طلاق باید کیفیتش دفعی نباشد، بلکه «مرّة بعد مرّة» باشد،گاهی سه طلاق را یک کاسه میکند و یک مرتبه میگوید: أنت طالق ثلاثاً ، آن مرة نیست، طلاق باید مرّة باشد، کلمه »مرّة» در مقابل دفعة است، گاهی جمع است،گاهی متفرق است، الطلاق مرّة بعد مرّة، یعنی یکی پس از دیگری، کلمه مرتان. بنابراین، شما که سه طلاق را یکجا انجام میدهید و میگویید:« أنت طالق ثلاثاً»، این مرّة بعد مرّة نشد، چون سه طلاق را در یک کاسه گذاشتید. البته این جمله فقط یک صورت را باطل میکند، کدام صورت را؟ اینکه دفعة واحدة باشد، و الا اگر اول بگوید: أنت طالق، دوباره بگوید: أنت طالق، باز برای بار سوم بگوید: أنت طالق، این فقرة نمیتواند این را جواب بدهد، البته این هم اشکال دارد، منتها از جهت دیگر اشکال ندارد. بنابراین، «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» مرّة بعد مرّة، لا دفعة واحدة،دفعة واحدة نیست، من الآن در فقه مثالهایی را میآورم که در همه آنها باید مرّة بعد مرّة باشد، دفعة واحدة کافی نیست. مثال برای مواردی که دفعه کافی نیست 1؛ مثلاً اگر در زیارت عاشورا کسی به جای صد مرتبه لعن یا به جای صد مرتبه سلام، فقط کلمه مائة مرّة را به دنبالش اضافه کند،این کفایت از صد مرتبه نمیکند. 2؛ لعان، آقایان میدانند اگر مردی، زن خودش را متهم به زنا کرد، باید این دوتا ملاعنه کنند، چهار بار مرد باید شهادت بدهد که من راستگو هستم و تو دروغگویی، زن هم چهار بار شهادت بدهد، فقها میگویند باید شهادة بعد شهادة باشد، و الا اگر یک مرتبه بگوید:« اربعة مرّات» کافی نیست، در لعان طلاق هم لازم نیست، یعنی همین که چهار بار مرد و چهار بار هم زن گفت، حکم تمام است و بین هردو جدایی و انفصال بدون طلاق حاصل میشود،یعنی طلاق لازم ندارد.شهادت چهار بار بعد از چهار بار لازم است و الا اگر بگوید اربع مرّات، این کافی نیست. 3؛ فصول الأذان را باید دو بار بگوید، یکبار کافی نیست هر چند به دنبالش کلمه «مرّتین» را اضافه کند، بلکه باید دوبار بگوید: حیّ علی خیر العمل، حیّ علی خیر العمل، اما اگر یکبار بگوید: حیّ علی خیر العمل مرّتین،کافی نیست، باید خود همان دو جمله را دوبار تکرار کند، یک بار گفتن و به دنبالش اضافه کردن کلمه «مرّتین» کافی نیست. 3؛ در قسامه باید طرف پنجاه بار قسم بخورد که این آدم قاتل است و الا اگر بگوید: أحلف خمسین مرّة،کافی نیست ولذا باید قاضی به دقت بشمارد، تا قسم این آدم، پنجاه بار کامل بشود. 5؛ آدمی که به زنا اقرار میکند، چون کسی که اقرار به زنا میکند، قاضی نباید گوش کند،مردی آمد و گفت من زنا کردم،پیغمبر اکرم (ص) فرمود: لابد نگاه کردی، مرد گفت: نه، من زنا کردم، حضرت فرمود: لابد از کنارش رد شدی، مرد گفت: نه،من زنا کردم، خلاصه چهار بار باید مستقیماً اقرار به زنا کند، و الا اگر بگوید:« اعترف أربع مرّات بالزنا» کافی نیست. 6؛ در رمی جمرات، اگر کسی هفت سنگ را یکجا پرتاب کند، کافی نیست، بلکه باید رمیاً بعد رمی باشد، یعنی هفت بار باید باشد. 7؛ تکبیراتی که در صلات عیدین هست،باید چند بار باشد، اما اگر یکبار بگوید، به دنبالش بگوید خمس مرّات را اضافه کند،این کفایت از پنج بار گفتن را نمیکند. 8؛ صلات جعفر طیّار که چند بار تسبیحات اربعه دارد، گفتن « خمسة عشر»کفایت از پانزده بار نمیکند. ما وقتی فقه را می گردیم و میچرخیم، هیچ وقت ما ندیدیم چیزی که در آن تعدد معتبر است، «مرّة واحدة » کافی باشد،چطور شد که سه طلاقه در مجلس واحد با اضافه کردن کلمه « ثلاثاً » در آخرش، کفایت از سه طلاق بکند؟ علاوه بر اینکه بر خلاف مرّتان است، به قول امام صادق ع که فرمود مرّتان، و لا یکون مرّة واحدة،مرّتین،با این مثال هایی که ما گفتیم سازگار نیست. اشکال ممکن است کسی بگوید که این دلیل شما فقط در یک صورت صحیح است و آن جایی که بگوید:« أنت طالق ثلاثاً»، اما اگر سه بار بگوید:« أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق»، دیگر آن اشکال شما در اینجا وارد نیست، این را چگونه جواب بدهیم؟ جواب ما جواب این اشکال را بعداً میدهیم. در میان فقهایی که آیه را تفسیر کردهاند، من ندیدم کسی را که کج اندیش باشد مگر یکنفر و آن هم ابن حزم است، ابن حزم فقیه ظاهری است،کتابی بنام:«المحلّی» دارد، ایشان یک فقیه کج اندیش است، دلیل بر کج اندیش بودن این آدم همین آیه است، میگوید: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» مرّة بعد مرّة، مرّتان، یعنی مضاعف،این آیه را شاهد آورده که میفرماید: «وَمَنْ يقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَينِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا »[2] . و هر کس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع کند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزي پرارزشي براي او آماده کردهايم. کلمه « مَرَّتَينِ» یعنی مضاعف، نه اینکه اول یک پاکت بدهد، بعداً یک پاکت دیگر را بدهد، بلکه هردو پاکت را یکجا میدهد. مرّتین در اینجا به معنای مضاعف است، بنابراین، اینکه میگویند: مرّة بعد مرّة، با این آیه تطبیق نمیکند، چون «مرّتین» در این آیه به معنای مضاعف است. جواب این حرف هم روشن است، انسان باید ما قبل آیه و ما بعد آیه را نگاه کند، آنگاه نسبت به معنای آیه قضاوت کند و حکم صادر نماید، در این آیه ما قبل آیه را نگاه کنید که میفرماید: «يا نِسَاءَ النَّبِي مَنْ يأْت مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَينَةٍ يضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَينِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرًا »[3] . اي همسران پيامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشي مرتکب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود؛ و اين براي خدا آسان است. این آیه قرینه است که مراد از « مَرَّتَينِ» هم مضاعف است، و اگر آیه قبلی نبود، ما « مَرَّتَينِ» را به معنای یکبار بعد از یکبار معنی میکردیم، یعنی مرّة بعد مرّة معنا میکردیم. البته عذاب را دوبار نمیکنند، که یکبار عذاب کنند و سپس از جهنم بیرون بیاورند و دوباره وارد جهنم کنند، بلکه عذاب مضاعف میکنند ولذا کلمه مضاعف داریم. از میان اهل سنت که این آیه را خوب معنی کرده،جناب جصاص است، ایشان حنفی مذهب است، ایشان کتابی در آیات الأحکام دارد بنام: «أحکام ا لقرآن»، البته با آیات الأحکام ما فرق دارد، آیات الأحکامی را که جصاص نوشته، از اول قرآن گرفته تا آخر قرآن، اول آیات الأحکامی را که در سوره بقره است نوشت، بعد سراغ آیات الأحکامی که در سوره آل عمران است رفته و هکذا ...، اتفاقاً عمل ایشان برای دیگران هم الگو شده است، یعنی تمام علمای اهل سنت که آیات الأحکام را نوشتهاند،به همین سبک است،. اما شیعه سبکش غیر از سبک ایشان است، یعنی سبک نوشتن آیات الأحکام در شیعه حسب الموضوع است، یعنی آیاتی که مربوط به طهارت است،از همه جای قرآن یکجا میآورند، و هکذا آیاتی که در باره اوقات نماز است، آنها را نیز یکجا میآورند. آیاتی که مربوط به لباس مصلّی میباشد، آنها را نیز یکجا آوردهاند و هکذا و هکذا ...، سبک ذهبی در نوشتن تفسیر شخصی است بنام ذهبی که رئیش فرهنگ مصر بود، من زمانی که در مصر بودم، ایشان در آن زمان فوت کرده بود،ایشان تفسیری دارد بنام: « التفسیر و المفسرون» من دیدم آن سبکی که شیعه دارد، خیلی مورد پسند ایشان واقع شده و گفت بهتر این است که ما آیات را موضوعی بحث کنیم.دیدم که این سبک را پسندیده. دیدگاه جناب جصاص در معنای آیه مورد بحث جناب جصاص از آن کسانی است که این آیه را خوب معنا کرده،یعنی مثل ما معنی کرده است. ایشان مثال میزند و میگوید: اگر شما به یک نفر دو درهم بدهید، آیا میگویند: أعطیت الدرهم مرّتین، آگر مولا امر کند که به فلانی: أعط درهماً بعد درهم، باید اول بدهی و باز هم بعداً بدهی،و الا اگر یکجا بدهی، نمیگویند:« أعطی مرّة بعد مرّة» قال الجصاص: و الدلیل علی أنّ المقصد فی قوله: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» الأمر بتفریق الطلاق و بیان حکم ما یتعلّق بإیقاع ما دون الثلاث من الرجعة أنّه قال: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» و ذلک یقتضی التفریق لا محالة، لأنّه لو طلّق اثنتین معاً لما جاز أن یقال: طلّقها مرّتین، و کذلک لو دفع رجل إلی آخر درهمین لم یجز أن یقال: أعطاه مرّتین، حتی یفرّق الدفع، فحینئذ یطلق علیه، و إذا کان هذا هکذا، فلو کان الحکم المقصود باللفظ هو ما تعلّق بالتطلیقتین من بقاء الرجعة، لأدّی ذلک إلی إسقاط فائدة ذکر المرّتین، إذ کان هذا الحکم ثابتاً فی المرّة الواحدة إذا طلّق اثنتین، فثبت بذلک أنّ ذکر المرّتین إنّما هو أمر بإیقاعه مرّتین، و نهی عن الجمع بینهما فی مرّة واحدة»[4] . بر گردیم به شبهه خود مان، تمام ادلهای که ما گفتیم در جایی است که به صیغه واحده باشد، مثلاً بگوید: أنت طالق ثلاثاً، اگر اجرای طلاق در مجلس واحد به صیغه متعدد باشد، چطور میشود، مثلاً سه بار بگوید: أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق. اینجا چکنیم؟ البته این آیه نمیتواند جواب از این شبهه باشد،اما دلیل عقلی داریم که باطل است، دلیل نقلی داریم که باطل است. دلیل عقلی بر بطلان سه طلاق در مجلس واحد دلیل عقلی این است که طلاق پیوند را قطع میکند، شما که گفتید:« أنت طالق»،پیوند زوجیت بین زن و مرد قطع شد، دیگر پیوندی باقی نماند تا دو مرتبه بگویید:« أنت طالق»، چیزی که قطع شد، دو مرتبه میخواهی قطع کنی،این تحصیل حاصل است، این از نظر عقلی. دلیل نقلی بر بطلان سه طلاق در مجلس واحد دلیل نقلی این است که پیغمبر اکرم (ص) میفرماید: لا طلاق بعد نکاح، شما که طلاق دادید،نکاح را از بین بردید، دیگر نکاحی باقی نماند، تا با طلاق دادن، آن را از بین ببرید. بنابراین، اگر متفرق هم بگوید، این آیه هم اگر شاملش نباشد، ولی ما دلیل دیگر از عقل و نقل بر بطلانش داریم، یعنی هم دلیل عقلی بر بطلانش داریم و هم دلیل نقلی. إن قلت: ممکن است کسی بگوید: پیوند باقی است،یعنی من که طلاق دادم، این طلاق من، طلاق باین نیست، این طلاق من، طلاق رجعی است، فلذا گفتم: أنت طالق، دو مرتبه میگوییم:« أنت طالق» پیوند باقی است. چطور؟ لأنّ مطلّقة الرجعیة بمنزلة الزوجة، یک چنین اشکالی برای دلیل عقلی درست کردهاند. قلت: جوابش این است: اینکه میگویید: أنت طالق،این زن به حکم زوجه است، مقصود شما از این حرف چیست؟ اگر مقصود شما این است که من حق رجوع دارم، این حرف خوبی است و هیچ کس هم نگفته که حق رجوع نداری، اما حق رجوع معنایش این نیست که پیوند قطع نشده. اما اگر مقصود شما این است که:« أنت طالق» اصلاً اثری نکرده، پس این طلاق نبوده، اینکه میگویند: بحکم الزوجة،یعنی برای شوهر حق رجوع باقی است و می تواند دو مرتبه این طلاق خودش را باطل کند، قهراً مقتضی موجود است، میخواهد مانع را از بین ببرد. پس اینکه میگویند:« المطلّقة بحکم الزوجة»، اگر میخواهند بگویند: حق رجوع دارد، بله، حق رجوع دارد، اما باز هم مطلقه است، پیوندی نیست،اما اگر بگویید: اصلاً کاری را صورت نداده است، این حرف بر خلاف ضرورت است ولذا اگر عدهاش تمام شد، دیگر من اصلاً حق رجوع ندارم. یلاحظ علیه: أنّه ماذا یرید من قوله:« انها بحکم الزوجة»؟ فإن أراد به أنّ للزوج حقّ الرجوع إلیها، فهو صحیح و لذلک یقال: الرجعیة بحکم الزوجة، أو هی زوجة باعتبار أنّ للزوج إعادة البناء الّذی هدمه بالطلاق، فلا حاجة إلی النکاح الجدید، و هذا غیر المدّعی. و إن أراد أنّها زوجة بمعنی أنّ صیغة الطلاق لم تؤثّر شیئاً و لم تهدم بناء الزوجیة و أنّ حالها قبل الطلاق و بعده سیّان، فهو علی خلاف الأصول الصحیحة، إذا کیف تکون حالها قبله و بعده سیّان، مع أنّها لو ترکت حتّی تنقضی عدّتها، تصیر أجنبیة و بائنة بالتمام. و کونها قابلة للطلاق الثانی – قبل الرجوع – مبنیّ علی الوجه الثانی الّذی عرفت مخالفته للأصول ، لا علی الوجه الأوّل. [1] سوره بقره، آیه229. [2] احزاب/سوره33، آیه31. [3] سوره احزاب، آیه30. [4] المحلّی، جصاص، ج10، ص168. RE: خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) - سلمان احمدی - 13-خرداد-1395 بسم الله الرحمن الرحیم 95/03/05 موضوع: حکم سه طلاق در مجلس واحد بحث ما در باره سه طلاق در مجلس واحد بود، خواه به صیغه واحد باشد،یا به سه صیغه، همین آیهای را که قبلاً خواندیم، با آن از جهاتی استدلال می کنیم که چنین طلاقی شرعیت ندارد و شرعی نیست، استدلال اول را در جلسه گذشته که سر کلمه «مرّتان» بود بیان کردیم و مثالهایی را هم در این زمینه آوردیم و گفتیم جایی که «مرّتان» باشد،معنایش جدا از هم است، اگر پشت سر هم باشد، یعنی یکجا باشند، نسبت به آن «مرّتان» صدق نمیکند. الآن وارد فقره دوم میشویم: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» این فقره هم دلالت دارد که طلاق ثلاثاً باطل است، خواه شما آیه را مثل معنای اول،معنی کنید یا مثل معنای دوم، اگر خاطر تان باشد، در معنای این فقره دو معنی بود، « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، راجع به دو طلاق قبلی است، . «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ » راجع به دو طلاق قبلی است « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ». قول دوم این بود که این ( آیه) ناظر به دو طلاق قبلی نیست بلکه ناظر به طلاق سوم است، حالا میخواهد اولی باشد یا دومی، این دلالت دارد که :« الطلاق ثلاثاً» باطل است. چرا؟ چون میگوید: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، یعنی فی کلّ طلاق باید این دو ویژگی باشد « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ». حالا میخواهد این دوتا بر گردد به دو طلاق پیشین یا به طلاق آینده که طلاق سوم باشد، ظاهر این است که «کلّ طلاق» باید از این خصیصه بر خوردار باشد، از کدام خصیصه؟ در هر طلاقی زوج و زوجه فکر کنند: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» طلاق اول را دادی، « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» . پس امساک به معروف کن، یا تسریح باحسان، طلاق دوم را که دادی ، باز هم « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، طلاق سوم را که میخواهی بدهی،خوب فکر کن، که مسأله، مسأله: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» است. بنابراین،ظاهر این است که «فی کلّ طلاق» باید این دوتا صفت باشد، یا به خوبی نگه دار یا به نکویی رها کن، این در صورتی محقق میشود که طلاقها از هم جدا باشند، و الا اگر یکجا و فلهای بگوید:« أنت طالق ثلاثاً»، اصلاً چنین طلاقی محقق نمیشود، یعنی نه « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ» محقق میشود و نه« أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍش» . چرا؟ چون یکجا سه طلاق را دادی، و او را حرام ابدی کردی، چیزی که حرام ابدی شد، نه « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ» نسبت به او معنی دارد و نه «تَسْرِيحٌ بِإِحْسَان» . اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است،امساک که ندارد،حتی تسریح هم ندارد، ممکن است باشد و ممکن است نباشد، ظاهر آیه این است که: « الطلاق مرّتان»، یعنی: « ایها المؤمنون! فی کلّ طلاق» زوج باید فکر کند،یا امساک یا تسریح،این در صورتی میشود که طلاق ها از هم جدا باشند،یکجا عملی نیست، چه قدر علمای اهل سنت از دلالت این آیه غفلت میکنند، البته برخی از آنها متوجه است،مانند ابن کثیر، به این مسأله متوجه است، شوکانی هم که یمنی (اهل یمن) و زیدی مذهب بوده و بعداً سنی شده، (زیدیّ تسننّ)، او هم به این نکته توجه کرده است: قال ابن کثیر: إی إذا طلّقها واحدة أو اثنتین فأنت مخیّر فیها مادام عدّتها باقیة، بین أن تردّها إلیک ناویاً الإصلاح و الإحسان و بین أن تترکها حتی تنقضی عدّـها، فتبین منک، و تطلّق سراحها محسناً إلیها لا تظلمها من حقّها شیئاً و لا تضارّ بها»[1] . أقول: و أین هذا من الطلاق ثلاثاً بلا تخلّل واحد من الأمرین – الإمساک أو ترکها حتی ینقضی أجلها – سواء طلّقها بلفظ أنت طالق ثلاثاً أو یقول ثلاث مرّات:أنت طالق،أنت طالق، أنت طالق. قال الشوکانی: یشترط فی وقوع الثالثة أن تکون فی حال یصحّ من الزوج فیها الإمساک – قبل الطلاق الثالث – و إذا لم یصحّ الإمساک إلّا بعد المراجعة لم تصحّ الثالثة إلّا بعدها لذلک، و إذا لزم فی الثالثة، لزم فی الثانیة»[2] تا اینجا دو دلیل ما تمام شد،دلیل اول ما عبارت بود از:« الطلاق مرّتان»، دلیل دوم: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» امساک بمعروف و تسریح باحسان، باید در هر طلاقی یک چنین چیزی باشد، و این در صورتی میشود که طلاق ها جدایی از هم باشند. قال سبحانه: الثالث: قوله سبحانه: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»[3] . آن دوتا کدام است؟ 1: الإمساک بمعروف 2:التسریح بإحسان فالمحصّل من المجموع هو کون إتّباع (دنباله طلاق) الطلاق بأحد أمرین من لوزام طبیعة الطلاق الّذی یصلح للرجوع. البته ما طلاق باین را نمیخوانیم، طلاق باین، مثل اینکه مدخوله نیست یا پیر شده و حیض نمیبیند، آیه در باره کسانی بحث میکند که طلاق شان قابل رجوع است. اشکال ممکن است کسی اشکال کند که چرا آیه شریفه میگوید: « فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»، چون آیه این گونه است: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» نزدیک شد که عدهاش تمام بشود، چرا آن موقع را میگوید؟ علتش این است که شوهر عصبانی است و طلاق داده و به این زودی عصبانیت او از بین نمیبرد ولذا باید زمان بگذرد وتا حدی غیظ و خشم شوهر فروکش کند، و زن هم در آستانه تمام کردن عده باشد، اینجاست که میشود با شوهر صحبت کرد و به او گفت: جناب شوهر! یا او را خوب خوب نگه دار یا رهایش کن، و الا روز اول که تازه او (زن) را طلاق داده و هنوز غیظ و خشمش فروکش نکرده، چنین صحبتی با او مناسب نیست و لذا این دوتا را بعد « فَبَلَغْنَ» میآورد و میگوید: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ». الثالث: قوله سبحانه: « فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ»[4] . مفسرین در باره لام: « لِعِدَّتِهِنَّ» اختلاف دارند،گاهی میگویند این «لام» به معنای «فی» و برای ظرفیت است، « فطلقوهنّ لظرف عدّتهن»، یعنی موقعی که بتوانند عده نگه دارند، فی ظرف عدتهنّ، فی إمکان عدتهنّ، کی؟ زمانی که حائض نباشند، اگر حائض شد، نمیتوانند عده نگه دارند، باید در طهر مواقعه نباشد، چون طهر مواقعه جزء عده نیست،. گاهی میگویند: لام: « لِعِدَّتِهِنَّ» لام غایت است،یعنی:« فطلّقوهنّ لغایة عدّتهنّ »، تا عده نگه دارند، خواه لام به معنای« فی» و برای ظرفیت باشد، خواه «لام» برای غایت باشد، در هر حال طلاق باید پشت سرش عده نگه داشتن باشد، و این در صورتی است که طلاق ها از هم جدا باشند، شما اگر طلاق ها را فله ای و یکجا بدهید، فقط نسبت به آخر صادق است و حال آنکه آیه میخواهد بگوید، اثر هر طلاقی عده نگه داشتن است، طلاق برای عده نگه داشتن است، اثر هر طلاق،عده نگه داشتن است: « يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»، طلاق برای عده نگه داشتن است، طلاق اول عده ندارد، دومی هم عده ندارد، طلاق سومی هم به یک معنا عده نگه ندارد، چون برای این شوهر حرام است، مگر اینکه بگوییم عدهاش برای شوهر دیگر است. إنّ قوله سبحانه: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» وارد فی الطلاق الّذی یجوز فیه الرجوع [5] . و من جانب آخر دلّ قوله سبحانه: « يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ». ضمناً این نکته را هم دقت کنید که: در تمام قرآن خطاب به پیغمبر:« یا أیّها الرسول» است، فقط در دوجا:« یا أیّها النبی» است، یکی در سوره احزاب که میفرماید: «ا أَيهَا النَّبِي اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا »[6] . دیگری هم در سوره طلاق است که آیه مورد بحث باشد « يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ»، معلوم میشود که مقام نبوت، مقام خیلی شریف است که پیغمبر اکرم (ص) را با کلمه نبی خطاب میکند، البته در سیوطی و غیر سیوطی خواندهاند که رسالت اشرف از نبوت است، و حال آنکه عکس است، یعنی نبوت اشرف از رسالت است، نبوت مقام اتصال پیغمبر اکرم (ص) به عالم بالاست، فلذا امام صادق (ع) وقتی که نبوت را معنی میکند، موقعی که نبی با جبرئیل و ما فوق جبرئیل تماس میگیرد، حضرت » فأخذ فتخشع»، در مجلس بخاطر این مقام (مقام نبوت) خم میشود، رسالت، کار اجرایی است، ولذا در قرآن کریم،« یا الرسول » فراوان است، اما «یا أیّها النبی» خیلی کم است. «يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ» علی أنّ الواجب فی حقّ هؤلاء هو الاعتداد و إحصاء العدّة من غیر فرق بین أن تقول أنّ اللام فی «عِدَّتِهِنَّ» للظرفیة بمعنی «فی عدّتهنّ» أو بممعنی الغایة، و المراد لغایة أن یعتددن، إذ علی کلّ تقدیر یدلّ علی أن من خصائص الطلاق الّذی یجوز فیه الرجوع، هو الاعتداد و إحصاء العدّة، و هو لا یتحقّق إلّا بفصل الأول عن الثانی، و إلّا یکون الطلاق بلا عدّة و إحصاء لو طلّق اثنتین مرّة، و لو طلّق ثلاثاً یکون الأوّل و الثانی کذلک. یعنی نه عده دارد و نه احصاء، و عجیب این است که امام صادق (ع) با این آیه استدلال میکند قد استدلّ بعض أئمة أهل البیت بهذه الآیة علی بطلان الطلاق الثلاث: قَالَ صَفْوَانُ: «وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ جَاءَ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ: إِنِّي طَلَّقْتُ امْرَأَتِي ثَلَاثاً فِي مَجْلِسٍ فَقَالَ: «لَيْسَ بِشَيْءٍ. ثُمَّ قَالَ: أَمَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ ثُمَّ قَالَ: لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً ثُمَّ قَالَ: كُلُّ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ السُّنَّةَ فَهُوَ يُرَدُّ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ السُّنَّةِ»[7] . حضرت با این آیه استدلال کرده، استدلال حضرت تعبدی نیست بلکه جنبه تعلیمی دارد، یعنی « بما أنّه معلّم و بشر معلّم» استدلال میکند ولذا هنگامی که با مخالف استدلال میکند، از دیده تعبد نیست، بلکه از دیدگاه تعلیم ا ست. الرابع: قوله سبحانه: « لَعَلَّ اللَّهَ يحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا » آخرین آیه ای که من با آن استدلال میکنم این آیه است، صبر کنید و عده را بشمارید، شاید کار جدیدی رخ بدهد،کار جدید کدام است؟ شوهر بر گردد، تا این پیوند مقدس قطع نشود، بعد از این طلاق، این پیوند دو مرتبه بر گردد، این کی عملی است؟ وقتی جدا از هم باشند، اما اگر اینها پشت سر هم باشند، پیوند عملی نیست. أنّه لو صحّ التطلیق ثلاثاً فلا یبقی لقوله سبحانه: « لَعَلَّ اللَّهَ يحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا » فائدة، لأنّه یکون بائناً و یبلغ الأمر إلی ما لا تحمد عقباه، و لا تحلّ العقدة إلّا بنکاح رجل آخر و طلاقه، مع أنّ الظاهر أنّ المقصود حلّ المشکل من طریق الرجوع أو العقد فی العدّة. تمّ الکلام فی الاستدلال علی بطلان الطلاق ثلاثاً بالقرآن الکریم. ثانیاً: الاستدلال عن طریق السنّة استدلال با روایت و سنت، در این زمینه روایات از اهل سنت هست، الآن من روایات را که از طریق اهل سنت نقل شده میخوانم، چون روایات ما به درد آنها نمیخورد، معلوم میشود که در زمان رسول خدا، اگر زنی ثلاثاً مطلّقه میشد، حضرت می فرماید یا باطل است یا یکی حساب میشود، لابد شما سوال میکنید که با وجود این روایات، چگونه آقایان اهل سنت میگویند سه طلاق محقق میشود؟ این خودش یک مسألهای است که جوابش را هم باید خود آنها بدهند . قد تعرّفت علی قضاء الکتاب فی المسألة، و أمّا حکم السنّة، فهی تعرب عن أنّ الرسول کان یعدّ مثل هذا الطلاق لعباً بالکتاب. 1: أخرج النسائی عن محمود بن لبید قال: « أخبر رسول الله (ص) عن رجل طلّق امرأته ثلاث تطلیقات جمیعاً، فقام غضبان- پیغمبر (ص) ناراحت شد - ثمّ قال: أیلعب بکتاب الله و أنا بین أظهرکم؟! حتّی قام رجل و قال: یا رسول الله ألا أقتله؟»[8] . پیغمبر اکرم (ص) اجازه نداد. گاهی میجناب محمود بن لبید درست است که صحابی بوده، اما در زمان پیغمبر اکرم (ص) بچه بوده. ولی ما میگوییم درست است که بچه بوده، اما سماعی از پیغمبر اکرم (ص) داشته، حتی اگر سماع هم نداشته، شما میگویید صحابه کلّهم عدول، فرق نمیکند وقتی روایت را در مقام بزرگی نقل می کند، حجت است. و محمود بن لبید صحابیّ صغیر و له سماع، روی أحمد بإسناد صحیح عنه قال: « أتانا رسول الله (ص) فصلّی بنا المغرب فی مسجدنا، فلما سلّم منها، قال:« ارکعوا هاتین الرکعتین فی بیوتکم، للسبحة بعد المغرب»[9] . و هذا دلیل علی سماعه من الرسول (ص) و قد نقله الحافظ ابن حجر فی «الإصابة»[10] . و لعلّ هذا الرجل الّذی طلّق امرأته ثلاث تطلیقات هو (رکانة) الذی یأتی. ثمّ نری أنّ النبی (ص) یصف هذا النوع من الطلاق باللعب بکتاب الله، و تظهر أثار الغضب فی وجهه، أفیمکن القول بصحّته بعد ما کان هذا منزلته»؟! و لو سلّمنا عدم سماعه،کما یدّعیه ابن حجر فی فتح الباری [11] ، فهو صحابیّ و مراسیل الصحابة حجّة بلا کلام عند الفقهاء، أخذاً بعدالتهم أجمعین. 2: روی ابن إسحاق، عن عکرمه، عن ابن عباس قال: « طلّق رکانة زوجته ثلاثاً فی مجلس واحد، فحزن علیها حزناً شدیداً، فسأله رسول الله: کیف طلّقها؟ قال: طلّقها ثلاثاً فی مجلس واحد، قال: إنّما تلک طلقة واحدة فارتجعها»[12] . تقدیم المصلحة علی النصّ البته این مسأله ادامه دارد، ادامهاش این است که با وجود این آیات و روایات، چگونه اینها اتفاق نظر دارند؟ عمده این است که خلیفه دوم، در سال هفتم یا ششم خلافتش تصمیم گرفت که این سه طلاقه را تنفیذ کند. چرا؟ تقدیم المصلحة علی النصّ، میگویند گاهی مصلحت عامه چیزی را ایجاب میکند که خلاف نص است، شما مصلحت عامه را مقدم بر نص کنید. جناب خلیفه دید که مردم زنان شان را سه طلاقه میدهند، قاضی هم که ترتیب اثر نمیدهد، خلیفه گفت پس ما این سه طلاقه را تنفیذ میکنیم که دماغ اینها بسوزد، تا دیگر از این غلط ها نکنند، تنفیذ کرد،« تقدیم المصلحة علی النص»، آقایان باید با منطق آنها آشنا باشید، آنها نص را محکوم مصلحت میدانند. بعد از پیغمبر اکرم (ص) زکات «مؤلّفة قلوبهم» را قطع کردند، قرآن کریمی میفرماید:« إنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [13] . چرا زکات:« وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ » را قطع کرد؟ گفت: ما هنگامی به « وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ » محتاج بودیم که اسلام ضعیف بود،حالا که اسلام قوی شده، دیگر ما نیازی به آنها نداریم، در اینجا هم گفت: حالا که مردم گوش به حرف ما نمیدهند، هر روز زنان شان را سه بار طلاق میدهند، ما هم میگوییم یک طلاق است یا بی خود و باطل است، برای اینکه اینها را از این کار زشت باز بداریم، باید این را تنفیذ کنیم فلذا تنفیذ کرد، با تنفیذ ایشان، دیگر این مسأله باقی ماند، در حالی که آن مرد اگر صحح باشد، موقتاً این را تنفیذ کرده تا دماغ مردم بسوزد و تا دیگر از این غلط ها نکنند، در هر صورت مسأله طلاق ثلاثه تا الآن باقی است الا اخیراً در مصر یکنوع تبلیغاتی رخ داده است. بحث ما در قواعد فقهیه به پایان رسید، در سال تحصیلی آینده به عنایت و کمک خداوند منان یا بحث آیات الأحکام یا بحث وقف را شروع میکنیم. [1] تفسیر ابن کثیر، ج1، ص53. [2] نیل الأوطار، شوکانی، ج6، ص234. [3] بقره/سوره2، آیه231. [4] طلاق/سوره65، آیه1. [5] فخرج الطلاق البائن، کطلاق غیر المدخولة، و طلاق الیائسة من المحیض الطاعنة فی السنّ و غیرهما. [6] سوره احزاب، آیه1. [7] قرب الإسناد، ص61، ط الحدیثة. [8] سنن النسائی، ج6، ص142، الدر المنثور، ج1، ص283. [9] مسند احمد، ج5، ص427. [10] لاحظ ج6، ص67. [11] فتح الباری، ابن حجر، ج9، ص315. [12] بدایة المجتهد، ج2، ص61. [13] توبه/سوره9، آیه60. |