حکم فقهی ریش پروفسوری - نسخه قابل چاپ +- مباحثه، تالار علمی فقاهت (http://mobahathah.ir) +-- انجمن: بخش فقه (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=5) +--- انجمن: مطالب علمی (فقهی) (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=27) +--- موضوع: حکم فقهی ریش پروفسوری (/showthread.php?tid=791) |
حکم فقهی ریش پروفسوری - سید حسین منافی - 2-آذر-1395 ررسی قول به کفایت ریش پروفسوری این بحث از بحث هایی است که برای اوّلین بار، آیت الله خوئی[1] مطرح کرد و به جواز آن قائل شد. بعد از ایشان برخی از معاصرین از مراجع عظام[2] قائل به آن شدند. لذا اثری از این بحث در کلمات قبل از آیت الله خوئی دیده نمیشود و حتّی قائلین به این نظریّه نیز برای اثبات آن، به طور کامل به بررسی آن نپرداخته اند. مثلاً آیت الله خوئی در کتاب « صراط النجاة[3]» فقط با اشاره به اینکه « لحیه » شامل غیر موهای چانه نمیشود، این نظریّه را اثبات میکند و در کتب فقهی ایشان از علل اینکه لحیه به این معنا میباشد و اینکه مقتضای بقیّه ی ادلّه چیست،بحث نشده است. لذا این فصل مانند فصل دوّم، بحثی جدید به شمار میآید. لازم است برای مشخّص شدن نظر صحیح،به بررسی ادلّه ی سیزده گانه ای که برای اثبات حرمت ریش تراشی آورده شده است بپردازیم. دلیل اوّل: اکثر علمائی که مسأله ی ریش تراشی را مطرح کرده اند، موضوع این حکم را « لحیه » قرار داده اند.و خواهد آمد که مفهوم لحیه، مخصوص موهای چانه نیست. دلیل دوّم: طبق این دلیل، ریش پروفسوری کفایت نمیکند؛ زیرا بر تراشیدن موهای کنار صورت (عارضان)،تغییر خلق الله صدق میکند. دلیل سوم: در آن از تعبیر « لحیه » استفاده شده که بحث درباره ی آن خواهد آمد. دلیل چهارم: چون بسیاری از کفّار در زمان حاضر، ریش پروفسوری میگذارند و ملاک در بحث تشبّه به کفّار، کفّار معاصر است، ریش پروفسوری کفایت نمیکند. دلیل پنجم: طبق این دلیل نیز، ریش پروفسوری کفایت نمیکند؛ زیرا اگرچه با گذاشتن موهای چانه، نسبت به موهای چانه، شبیه زنان نمیشود، ولی با تراشیدن دو طرف صورت خود، شبیه به زنان میشود و دلیل عقل با همه ی وجوهش حلق قسمتی از ریش را نیز حرام میکند و در ادلّه ی دیگر، از کلمه ی « لحیه » یا « لحی»استفاده شده است. فقط در دلیل نهم و یازدهم از این تعبیر استفاده نشده است. امّا دلیل نهم که در آن از تعبیر «و لا حلق » استفاده شده است، اگر قائل شویم که مقدّمات حکمت در این روایت تمام است، ریش پروفسوری کفایت نمیکند ؛زیرا حلق دو طرف صورت فردی از اطلاق این روایت میشود و امّا اگر مقدّمات حکمت آن تمام نشود، روایت مجمل میشود و چون دوران امر، بین اقل و اکثر است، تراشیدن عارضان، به مقتضای قاعده ی برائت، جایز میشود. و وجه اقل و اکثر بودن آنها این است که مراد از روایت، یکی از این سه مورد است: 1- تمام موهای صورت 2- موهای چانه فقط 3- موهای دو طرف صورت فقط.و احتمال سوم به خاطر مخالفت با اجماع مرکّب از بین می رود پس دوران امر بین اقل و اکثر خواهد شد و نسبت به موهای دو طرف صورت، اصل برائت جاری میگردد. وامّا دلیل یازدهم که از نتف شیب نهی کرده است، در آن از تعبیر « شیب » استفاده شده است. و کلمه ی شیب در لغت، به معنای موی سپید است که شامل همه ی موهای سپید میشود چه موهای سر و چه موهای صورت و چه غیر آن. بنابراین طبق اطلاق این دلیل نیز ریش پروفسوری کفایت نمیکند. همان طور که ملاحظه نمودید، مقتضای همه ی ادلّه ی حرمت ریش تراشی، عدم کفایت ریش پروفسوری است.فقط مقتضای دلیل نهم، در صورت عدم اطلاق گیری،جواز آن است ولی این دلیل، همان طور که گذشت مخدوش است. و بر فرض، اگر بعضی از ادلّه، ظهور در حرمت تراشیدن موهای چانه داشته باشند و حرمت تراشیدن موهای دو طرف صورت (عارضان) را ثابت نکنند، تعارضی بین ادلّه به وجود نمیآید ؛ زیرا برخی از ادلّه، مقدار خاصّی را متعلّق حرمت دانسته است و ادلّه ی دیگر معنای وسیع تری را متعلّق حرمت قرار میدهد و بین دو دلیل اثباتی تعارضی نیست ؛ زیرا مفروض، آن است که دلیلی که معنای ضیقی را اثبات میکند مفهوم ندارد، مثلاً اگر دلیلی دلالت کند که تراشیدن موهای چانه حرام است، اثبات نمیکند که تراشیدن موهای غیر چانه حرام نیست. اینک نوبت آن میرسد که مفهوم لحیه در کلمات لغویین و معصومین (علیهم السّلام) و فقهاء بررسی شود که آیا معنای آن، فقط موهای چانه است یا شامل موهای عارضان نیز میشود. کلمات لغوییّن متقدّم و متاخّر: برخی از لغویین تصریح کرده اند که معنای لحیه، موهای چانه و دو طرف صورت است. مثل ابن منظور در لسان العرب[4]، زبیدی در تاج العروس[5] به نقل از استادش، فیروز آبادی در قاموس[6] و بسیاری از لغوییّن متأخّر در کتب خویش مثل المنجد[7]، أقرب الموارد[8]، فرهنگ نامه ی لاروس[9]، قُطر المحیط[10] تألیف بُستانی، ولی برخی از لغویّین تصریح به این معنا نکرده اند، ولی از کلمات آنها در موارد مختلف، معلوم میشود که معنای لحیه، شامل موهای عارضان نیز میشود. ضمناً ازاستعمالات مختلف لحیه، معنای وسیع آن فهمیده میشود و حتّی این استعمالات، از کلام کسانی که تصریح به معنای وسیع لحیه کرده اند آورده میشود. الف – ابن سکّیت در کتاب « الکنز اللّغویّ[11]» و ابن اثیر در کتاب «النهایة[12]» مینویسند: « و العارض مِن اللّحیة: ما نبت علی عرض اللّحی فوق الذَّقن » ترجمه: (عارض از لحیه، آن موضعی است که در عرض ریش و بالای چانه که برروی آن، ریش میروید) که از تعبیر « و العارض من اللّحیة» استفاده میشود که عارضان جزء لحیه به شمار میآید، زیرا« من » تبعیضیّه است. ب – ابن فارس در کتاب « معجم مقائیس اللّغة[13]» مینویسد: « اللّحی: العَظم الّذی تنبت علیه اللّحیة مِن الانسان و غیره » ترجمه: (معنای لحی: استخوانی است که بر روی آن، ریش انسان و غیر انسان میروید.) آنچه مسلّم است،در عرب به دو استخوان اطراف صورت که در چانه به یکدیگر متّصل میشوند، « لِحیان » گفته میشود و چانه مَجمَع العَظمین میباشد. در اینجا ابن فارس، به مویی که بر استخوانهای اطراف صورت میروید، ازتعبیر « لحیه » استفاده کرده است،پس معلوم میشود، لحیه نزد او شامل موهای عارضان نیز میشود. ج – در کتاب « خزانة الأدب[14]» آمده است: « و السّبال جمع سُبلة و هی مقدّم اللّحیة» در این تعبیر، مقدّم، اضافه ی به لحیه شده است پس معلوم میشود که لحیه، مخصوص مقدّم صورت (موهای چانه) نیست؛ زیرا اگر لحیه، مخصوص موهای چانه بود، اضافه ی مقدّم به لحیه، اضافه ی شیء، به مرادفش میشود که این اضافه، به اتّفاق نحویّین، غلط است مثل اینکه گفته شود: « انسانُ البَشر». د – فیروز آبادی در کتاب « قاموس[15]» مینویسد: « رجل مسلوط اللّحیة: خفیف العارضین.» از اینکه ایشان در تفسیر سلط لحیه، کم بودن موهای عارضان را آورده است، فهمیده میشود که عارضان جزء لحیه میباشد. و – در کتاب « المزهر فی اللّغة[16]» آمده است: « الثَّطَط: خفّة اللّحیة فی العارضین .» که از این تعبیر، به وضوح استفاده میشود که عارضین، جزء لحیه میباشد. 2- بررسی لحیه در کلمات معصومین (علیهم السّلام): اینک به قرائنی از روایات که دلالت میکند که لحیه، شامل موهای عارضان نیز میشود پرداخته میشود. الف – در کتاب « الجعفرّیات[17]» این روایت آمده است: قال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): « خُذوا من شَعر الصُّدغین و من عارضِیَ اللّحیة و ما جاوز القبضة مِن مُقدّم اللّحیة فجَزّوه .» ترجمه: (موهای بین چشم و گوش و موهای دو طرف صورت (عارضان) را کوتاه کنید و موهای جلوی ریش را اگر بیش از یک قبضه شد قطع کنید.) برای اثبات مطلوب، به دو قسمت از این روایت میتوان استشهاد کرد : 1- « مقدّم اللّحیة »: از اضافۀ مقدّم به لحیه معلوم میشود که مفهوم لحیه شامل غیر موهای چانه نیز میشود که توضیح آن گذشت. 2- « عارضی اللّحیة »: این تعبیر و شبیه به آن در روایات بسیاری آمده است. وجه استدلال، این است که کلمه ی عارض در لغت به معنای جانب میباشد و در این مورد، اختلافی بین لغویّین وجود ندارد. و معنای دقیق آن، کناره ی شیء است نه کنار آن. کناره ی یک شیء، داخل آن شیء است و در گوشه ی آن قرار دارد، به خلاف کنار یک شیء که خارج از آن شیء و چسبیده به آن است. دلیل بر اینکه عارض و جانب به معنای اوّل است، کلمات لغویّین است و در لسان العرب[18] آمده است: « و فی حدیث أبی هریرة انّ النبّیّ بَعث خالد بنَ وَلید یوم الفتح علی المُجنّبة الیُمنی و الزّبیر علی المجنّبة الیُسری، و جَنبَتا الوادی: ناحیتاه و کذلک جانباه » ترجمه: (درحدیث ابو هریره آمده است که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) در روز فتح مکّه، خالد بن ولید را در طرف راست و زبیر را در طرف چپ فرستاد، معنای جنبتا الوادی، دو گوشه ی وادی میباشد.) از این روایتی که او نقل میکند، مطلوب استفاده میشود؛ زیرا طرف راست و چپ،جزئی از آن منطقه است، نه اینکه بیرون آن و چسبیده ی به آن باشد. و همچنین از اینکه در معنای « جنبتا الوادی » از « ناحیه » تعبیر میکند، این معنا بدست میآید؛ زیرا معنای ناحیه، گوشه ی یک شیء است که در درون آن قرار دارد. ابن منظور در جای دیگر این کتاب[19] مینویسد: « و الجَنب: القطعة من الشیء تکون مُعظَمه أو شیئاً کثیراً منه .» ترجمه: (معنای جنب: قطعه ای از شیء است که بیشتر آن شیء یا مقدار زیادی از آن را تشکیل میدهد) که از تعبیر « القطعة من الشیء » به وضوح، مطلوب استفاده میشود. مرحوم طریحی در مجمع البحرین[20] مینویسد: « جَنب الانسان: ما تحت اِبطه الی کشحه و الجنب: النّاحیة.» ترجمه: (جنب انسان:از زیر بغل انسان تا بین ناف و کمر او میباشد و معنای جنب، ناحیه و گوشه ی یک چیز است.) هم ازمعنای جنب الانسان و هم از اینکه در معنای جنب، تعبیر ناحیه و گوشه را به کار میبرد، مطلوب ثابت می شود. اوّلی به خاطر این است که زیر بغل انسان، جزء بدن انسان و در گوشه ی بدن او قرار دارد نه اینکه خارج از بدن او و چسبیده ی به آن باشد. البتّه آنچه مسلّم است، این است که بین جَنب و جانب تفاوت است؛ زیرا اوّلی به معنای کنار یک شیء که خارج از آن شیء میباشد نیز میآید و دوّمیفقط به معنای کناره ی یک شیء که در گوشه ی آن قرار دارد میباشد. شاهد معنای اوّلی، کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغة است در آنجا که میفرماید: « و ما أصغر کلَّ عظیم فی جنب قدرتک[21].» ترجمه: (هر چیز بزرگی در مقابل قدرت تو،بسیارکوچک است.) و واضح است که قدرت خداوند، جزئی از اشیاء نیست. و یکی از شواهد اینکه جانب شیء، به معنای کناره ی آن است، کلام حضرت در جای دیگری از نهج البلاغة است. ایشان میفرماید: « و ابسِط لهم وجهَک و ألِن لهم جانبَک و آسِ بینهم فی اللّحظة و النّظرة[22]» ترجمه: (با روی گشاده با آنها رفتار کن و پهلوی خویش را برای آنها نرم کن و در نگاه هایت بین آنها تفاوتی مگذار.) که در این روایت از تعبیر «جانبک » در سیاق « وجهک » و« فی اللّحظة و النّظرة » استفاده شده است که جزئی از بدن است، اگرچه در اینجا معنایی کِنایی از آن اراده شده است. بنابراین، در این روایت که از تعبیر « عارضی اللّحیة » استفاده شده، معلوم میشود که عارضان،کناره ی لحیه و داخل آن است. ب – دوّمین قرینه ای که از روایات برای اثبات مفهوم وسیع لحیه میتوان اقامه کرد،روایاتی است که در آن، امر به شانه کردن لحیه[23] و خضاب کردن آن[24] شده است. و چه کسی ملتزم میشود که مراد در این روایات، شانه کردن و خضاب کردن، فقط موهای چانه است !!! ج – در صحیحه ی بزنطی آمده است: « سألتُه عن الرّجل هل یصلح لَه اَن یَأخذ مِن لِحیته؟ قال الرّضا (علیه السّلام): أمّا مِن عارضَیه فلا بأسَ و أمّا من مُقدّمها[25] فلا .» ترجمه: (از امام رضا (علیه السّلام) سؤال کردم که آیا برای مرد نیکو میباشد که ریش خود را کوتاه نماید؟ حضرت فرمود: امّا موهای عارضان، اشکالی در کوتاه کردن آن نیست و امّا جلوی ریش (موهای چانه) را کوتاه نکند.) و شبیه این روایت، روایت علیّ بن جعفر[26] است که از امام کاظم (علیه السّلام) سؤال میکند.« سألته عن الرّجل أیصلح أن یأخذ من لِحیته؟ قال: أمّا من عارضیه فلا بأس و أمّا من مقدّمه فلا یأخُذ.» وجه استدلال به این دو روایت، آن است که در این دو روایت از کوتاه کردن لحیه سؤال شده است. اگر معنای لحیه، فقط موهای چانه بود،وجهی برای تفصیل بین موهای عارضان و موهای چانه در جواب نبود و اینکه بگوئیم که مراد از سؤال، لحیه و اطراف آن است، قرینه ای بر آن نیست و خلاف ظاهر است. علاوه بر اینکه از اضافهی «عارض» به «لحیه» و «مقدّم» به آن، این معنا استفاده میشود. د – در روایتی که علّامه ی مجلسی در بحار الأنوار[27] نقل کرده است، از مستحبّات روز جمعه، شستن سر و لحیه با خَطمی، شمرده شده است. آیا کسی ملتزم میشود که در اینجا، مراد از لحیه، فقط موهای چانه است؟ ! و – در روایتی در بحار الأنوار[28] آمده است: شخصی از بنی امیّه به نفرین یکی از أئمّه (علیهم السّلام) تبدیل به زن شد و در ادامه آمده است: « و قد سقطت لحیتُه » که قطعاً مراد در اینجا، آن است که تمام موهای عارضان و چانه اش ریخت، نه اینکه فقط موهای چانه اش ریخته باشد ؛ زیرا در این صورت، تبدیل به زن نشده است، درحالی که در روایت آمده که او تبدیل به زن شد و ریش او ریخت. ه – در کتاب الغدیر[29] آمده است: « عن ابن عمر: (قال رسول الله فی المجوس): اِنّهم یُوفّرون سِبالهم و یحلِقون لِحاهم فخالِفوهم » ترجمه: (مجوسی ها شارب خود را بلند میکنند و ریش خود را حلق میکنند، پس با آنها مخالفت کنید). در معنای « سُبلة » اختلاف شدیدی بین لغویّین میباشد تا جایی که در « لسان العرب[30]» هفت قول در معنای آن ذکر میکند. ولی به قرینه ی روایات دیگری که از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) وجود دارد، مراد از«سُبلة» در این روایات، « شارب » است، پس مراد از « لحاهم » موهای عارضان و چانه میشود نه فقط موهای چانه؛ زیرا مجوس یا موهای عارضان را حلق میکردند یا حلق نمیکردند. در صورت اوّل، اگر مراد از لحیه، فقط موهای چانه بود، حضرت باید میفرمود: موهای چانه و موهای عارضان خود را حلق میکردند.و نسبت به صورت دوّم باید گفت: این مطلب،خلاف ظاهر روایت رسولان کسری میباشد؛زیرادر آن روایت آمده است که دو فرستاده ی کسری که شارب خود را بلند و لحیه ی خود را حلق کرده بودند،خدمت رسول خدا آمدند،و اگر فقط موهای چانه را حلق کرده بودند، بر راوی ای که در مقام بیان حال آن دو نفر بوده است لازم بود که به کیفیت موهای عارضان آنها نیز بپردازد. ولی ممکن است در این قرینه خدشه ای وارد شود و آن اینکه شاید چون حلق عارضان نزد شارع حرام نبوده است،در این روایت اشاره ای به اینکه مجوس، عارضان را حلق میکنند نشده است، پس صورت اوّل صحیح میشود. ولی این خدشه، صحیح نمیباشد؛ زیرا ظاهر این روایت،این است که ملاک در عمل شما،مخالفت عملی با مجوس است،پس باید کیفیت موهای عارضان آنها ذکر میشد. بررسی لحیه در کلمات علماء شیعه و اهل سنّت: الف – محقّق حلّی در کتاب « معتبر[31]» میفرماید: « إنّ اللّحیة إسمٌ لجملة العِذارین و ما علی اللِّحیَین و الذَّقن .» ترجمه: (لحیه موهای عذار (کنار گوش) و موهایی که بر دو استخوان اطراف صورت میروید و موهای چانه را شامل میشود.) ب – شهید اوّل در « ذِکری[32]» میفرماید: « و العارض: الشّعر المُنحَطّ عن القَدر المُحاذی للاُذن نابتاً عی اللحیة. و الذّقنُ تحته و هو مَجمع اللِّحیین.» ترجمه: (عارض به مویی گفته میشود که از کنار گوش سرازیر میشود و برروی دو استخوان اطراف صورت میروید و چانه که محلّ اتّصال این دو استخوان است، زیر آن قرار دارد.) همچنین، عین این عبارت را مرحوم سبزواری در کتاب «ذخیرة [33]» آورده است. از اینکه از استخوان های دو طرف صورت، تعبیر به لحیه شده است، معلوم میشود که بر موهایی که بر آن میروید نیز لحیه صادق است و لحیه، مخصوص موهای چانه نیست. اگرچه برخی از کسانی که معنای لحیه را در موهای چانه منحصر کرده اند، قبول دارند که به دو استخوان اطراف صورت، لحیان گفته میشود ؛ زیرا خیلی بعید است که بین اسم مو و موضع آن تفاوتی قائل شویم و بگوئیم که لحیه، به دو استخوان اطراف صورت گفته میشود، ولی نسبت به موها، فقط به موهای چانه گفته میشود. ج – شهید ثانی در کتاب « الروضة البهیّة[34]» مینویسد: « اللّحیین، العَظمان اللّذان ینبت علی بَشَرتهما اللّحیة و یقال لمُلتَقاهما الذّقن » ترجمه: (لحیان، به دو استخوانی گفته میشود که بر روی پوست آن، لحیه میروید و به محلّ اتّصال آن دو استخوان، چانه گفته میشود.) که کلام ایشان صریح در مطلوب است. د – مالک یکی از ائمّه ی چهارگانه ی اهل سنّت میگوید: « ما بین اللّحیة و الاُذن لیس من الوجه[35]» ترجمه: (بین ریش و گوش، جزء صورت نیست و شستن آن در وضوء لازم نیست.) اگر معنای لحیه، فقط موهای چانه بود، مراد او این میشد که قسمت عارضان، جزء صورت نیست پس شستن آن در وضوء لازم نیست. در حالی که بطلان آن، بی نیاز از توضیح است. و – ابن جُریر طَبری از علمای اهل سنّت در کتاب « جامع البیان[36]» تصریح میکند که لحیه شامل موهای عارضان نیز میشود. تا اینجا سه دسته قرینه برای اثبات معنای وسیع لحیه، اقامه شد. قرینه ی اوّل، کلمات لغویّین متقدّم و متأخّر بود که موجب اطمینان می شود که معنای حقیقی لحیه، شامل موهای عارضان نیزمیشود. در قرینهی دوّم و سوم، از استعمال لحیه در کلمات معصومین (علیهم السّلام) و علمای شیعه و سنّی از متقدّمین و بعد از آنها در معنای وسیع آن بحث شد. اگر چه استعمال، دلیل بر حقیقی بودن آن معنا نیست، ولی این همه استعمالات گوناگون، ایجاد اطمینان میکند که معنای حقیقی لحیه شامل موهای عارضان نیز میشود یا اینکه به گونه ای مجاز مشهور در این معنا شده است که اگر در غیر این معنا استعمال شود، مجاز بوده و نیاز به قرینه دارد. بنابراین چند استعمال نادر لحیه در معنای موهای چانه، مُضِّر به مطلوب نیست. مثلاً در روایتی آمده است: « رأیت أبا جعفر (علیه السّلام) یأخذ عارضیه و یُبطِّن لحیتَه[37]» که در این روایت، از مقابله ی عارضان با لحیه، فهمیده میشود که مراد از لحیه، فقط موهای چانه است. ابن منظور در لسان العرب[38] در معنای: « تبطین اللحیة » مینویسد: «أی یأخذ الشّعر من تحت الحنک و الذّقن .» ترجمه: (یعنی موهای زیر چانه اش را کوتاه میکند). ممکن است کسی قائل شود که لحیه، یک مفهوم کلّی است که مصادیق متعدّدی دارد که یک مصداق آن، موهای چانه است و مصداق دیگر آن، موهای عارضان میباشد و این طور نیست که لحیه، کلّ باشد و دارای أجزاء متعدّدی باشد؛ زیرا بر موهای چانه فقط و موهای عارضان فقط، عنوان لحیه صادق است در حالی که اگر اینها از أجزاء لحیه بودند، نباید لحیه بر تک تک آنها مستقّلاً صدق میکرد همان طور که بر دست، انسان صدق نمیکند. بنابراین ممکن است گاهی مراد از لحیه، موهای چانه باشد مثل این روایت و گاهی مراد از آن، موهای عارضان باشد، همان طور که گذشت که فیروز آبادی در قاموس[39] مینویسد: «رجلٌ مَسلوط اللّحیة: خفیف العارضین». بنابراین، در این روایت، لحیه به معنای کلّی ریش به کار رفته است که در مورد موهای چانه تطبیق شده است. در این فصل، دو نکته باقی ماند که باید به بررسی تفصیلی آن پرداخته شود. یکی بحث از آن است که دو نفر از لغویّین، قائل شده اند که معنای حقیقی لحیه، فقط موهای چانه است که باید جمع این دو کلمه با کلام سایر لغویّین و با قرائن دیگر بررسی شود. دوّمین بحث، بحث از دو روایت است که ممکن است کسی از این دو روایت، جواز تراشیدن موهای عارضان را استفاده کند. امّا بحث اوّل: مرحوم طریحی در مجمع البحرین[40] و فیّومیدر « المصباح المنیر[41]» لحیه را به معنای موهای چانه گرفته اند. لذا بین لغویّین در معنای لحیه، تعارض رخ میدهد و باید بررسی شود که وظیفه، هنگام تعارض قول لغویّین چیست؟ حجیّت قول لغوی از باب طریقیّت است که حجیت آن یا از باب انسداد و یا از باب سیره ی عقلاء و یا از باب اطمینان آور بودن آن میباشد. بنابراین وقتی تعارض رخ داد، نوبت به مرجّحات و قرائنی میرسد که در یکی از متعارضین، ظنّ یا اطمینان ایجاد کند که آن، مطابق با واقع است. مرجّحاتی که در تعارض اقوال لغویّین، متصوّر است و برخی ازعلماء، مثل سیّد علی قزوینی در حاشیه اش بر مَعالم[42]، ذکر کرده اند عبارت از این امور است: 1- عدالت 2- کثرت عدد 3- کثرت تتبّع در کلام عرب 4- عرب بودن لغوی 5- ضبط قویّ او 6- مشهور بودن آن کتاب لغت بین علماء 7- نقل قول عرب بودن بدون اضافه کردن اجتهادات شخصی. از جهت عدالت، در بحث ما مزیّتی نیست، چون هم طریحی، عادل و ثقه است و هم در طرف مقابل، ابن سکّیت صاحب « الکنز اللّغوی » عادل و ثقه است. از جهت کثرت عدد، واضح است که قول مطلوب (یعنی اینکه لحیه، شامل موهای عارضان نیز میشود) قول اکثر لغویّین است تا جایی که با تتبّع زیاد در کتب لغت متقدّمین و متأخرّین، جز این دو نفر (مرحوم طریحی و فیّومی) قائل به معنای موهای چانه برای لحیه، یافت نشد. از جهت کثرت تتبّع، ابن منظور سرآمد تتبّع در کلمات لغویّین متقدّم است و اگر در معنای لحیه بین لغویّین متقدّم، اختلافی بود، او ذکر میکرد همان طور که در معنای « سُبلة » هفت قول را ذکر میکند و همان طور که گذشت، ابن منظور معنای لحیه را شامل موهای عارضان میداند. از جهت چهارم، مزیّتی نیست ؛زیرا دو طرف عرب بوده اند. و از جهت پنجم هم مزیّتی دانسته نشده است و ازجهت ششم، مشهورترین کتاب بین علماء، کتاب صِحاح جوهری است و بعد از آن کتاب قاموس و المصباح المنیر قرار دارند. نظر قاموس و المصباح المنیر در معنای لحیه مختلف است- همان طور که گذشت-. امّا جوهری در صحاح، به معنای لحیه، تصریح نکرده است.او مینویسد: « اللّحیة معروفة.[43]» و با توجّه به اینکه او متوفّای سال (393 قمری) میباشد و ابن سکّیت صاحب « الکنز اللّغوی » قبل از او میزیسته است و او در این کتاب به معنای وسیع لحیه قائل شده است. اگر معنای لحیه، موهای چانه بود، نباید جوهری از تعبیر« و اللّحیة معروفة » استفاده میکرد، پس معلوم میشود که مراد جوهری هم، معنای وسیع لحیه است که معنای آنرا معروف و مسلّم گرفته است. و ازجهت هفتم، هم مرحوم طریحی و هم فیّومی، در بسیاری از موارد، معنای اصطلاحی و عرف آن زمان را در معنای لغات میآورند و گاهی از اجتهادات شخصی خود در بیان معنای دقیق کلمات استفاده میکنند. امّا طریحی به خاطر این بوده که او فقیه بوده است. و یکی از شواهد اینکه فیّومیدر معنای لغات، با اجتهاد و گاهی مطابق با معنای اصطلاحی لغات، معنای لغات را بیان میکند، معنایی است که برای « بیع » ارائه میدهد. او مینویسد: « البیع مبادلة مالٍ بمالٍ[44]» در حالی که اکثر علماء لغت، جنبه ی مالیّت را در بیع مطرح نکرده اند و آوردن قید مالیّت، ناشی از معنای اصطلاحی آن در فقه است. نتیجه ی بحث مرجِّحات، این شد که نسبت بین این دو قول، برخی از مرجّحات جاری نمیشود و آن مرجّحاتی که در بحث ما جاری میشود، قول اوّل (معنای وسیع لحیه) را تقویت میکند و موجب این میشود که اطمینان به معنای وسیع لحیه، حاصل شود. امّا اگر بر فرض، مرجّحاتی که برای قول اوّل، آورده شد، مورد قبول واقع نشد، هردو قول تساقط میکند ؛ زیرا همان طور که گذشت، حجیّت قول لغوی، از باب طریقیّت است نه سببیّت. پس نوبت به اصل عملی میرسد که در بحث ما که از مصادیق اجمال نصّ و دوران امر بین اقلّ و اکثر است، نسبت به تراشیدن موهای عارضان، برائت جاری میشود. ولی در مواردی که نسبت بین دو معنا، عامّ و خاصّ باشد و احتمال دهیم آن کسی که معنای خاصّ را ذکر کرده از جهت عدم وجدان معنای عام بوده باشد، معنای عامّ مقدّم میشود ؛ زیرا در این صورت، کسی که معنای عامّ را ذکر میکند، قولش بدون معارض است، پس قولش حجّت میشود. و از باب تخصیص عامّ نمیتوان قائل شد که فقط معنای خاصّ حجّت شود ؛ زیرا قاعده ی تخصیص، مخصوص متکلّم واحد حقیقی یا حُکمیمثل چهارده معصوم (علیهم السّلام) است که جمع عرفی آن، در غالب موارد، تقدیم معنای خاصّ و حمل معنای عامّ بر آن است، ولی در بحث ما، کلمات لغویّین ناظر به یکدیگر و مُفسِّر یکدیگر نیستند تا چنین جمعی کنیم، پس در بحث ما، اگر اثبات شود که مراد طریحی و فیّومی، عدم وجدان معنای عامّ بوده نه اینکه انکار آن را بکنند، قول مشهور لغویّین که معنای وسیع و عامّ را برای لحیه قائلند، بدون معارض شده و حجّت میشود. امّا بحث دوّم: بحث از دو روایتی است که ممکن است مستند قائلین به جواز تراشیدن موهای عارضان باشد. آن دو روایت: صحیحه ی بزنظی و روایت علیّ بن جعفر است که ذکر آن گذشت. صحیحه ی بزنطی:« سألته عن الرّجل هل یصلح له أن یأخذ من لحیته؟ قال (علیه السّلام): أمّا من عارضیه فلا بأس و أمّا من مقدّمها[45] فلا.» و روایت علیّ بن جعفر: « و سألته عن الرجل أ یصلح أن یأخذ من لحیته؟ قال (علیه السّلام): أمّا من عارضیه فلا بأس و أمّا من مقدّمه فلا یأخذ[46].» تفاوت عمده ی این دو روایت، در ذیل آن ها میباشد. در صحیحه ی بزنطی میگوید: « و أمّا مِن مقدّمها فلا » و در روایت علیّ بن جعفر میگوید: « فلا یأخذ ». وجه استدلال، برای کسانی که تراشیدن عارضان را جایز میدانند، اطلاق کلمه ی « أن یأخذ » می باشد یعنی نسبت به موهای عارضان، چه آن راکوتاه کند وچه اخذ کامل کند(یعنی آن را حلق کند) حرام نیست.علاوه بر اینکه، اگر مراد سائل در این دو روایت، فقط کوتاه کردن ریش بود، این سؤال وجهی نداشت ؛ زیرا واضح است که میتوان موهای عارضان را کوتاه کرد و بلند کردن آن واجب نیست، خصوصاً اینکه سائل در این دو روایت، علیّ بن جعفر و بزنطی بوده اند که از أجلاّء اصحاب و واقف بر مبانی واضح معصومین (علیهم السّلام) بوده اند و سؤال هایی که حکم آن، واضح است را نمیپرسیده اند بلکه به حکم آن واقف بوده اند. ولی با تتبّع زیاد و دقّت در کلمات معصومین (علیهم السّلام) و علماء، بطلان این استفاده از روایت، روشن میگردد. امّا راجع به اطلاقی که ادّعا شد، باید گفت: که مراد از أخذ، در این دو روایت، فقط کوتاه کردن آن است و شامل حلق نمیشود. در روایات زیر دقّت کنید: الف - « عن محمّد بن مسلم: رأیت أبا جعفر (علیه السّلام) و الحجّامُ یأخذ مِن لحیته فقال: دَوِّّرها[47]»: ترجمه: (امام باقر (علیه السّلام) را دیدم در حالی که حجّام، ریش حضرت را کوتاه میکرد پس حضرت به او فرمود: ریش را گِرد کن.) در این روایت، به قرینه ی « دَوّرها » معلوم میشود که مراد از أخذ در این روایت، حلق نیست ؛ زیرا اگر کسی ریش خود را حلق کند، ریشی برای او باقی نمیماند تا آنرا تدویر کند. ب – در کتاب « الجعفریّات[48]» آمده است: « قال لنا رسول الله (صلّی الله علیه و آله): لِیأخذ أحدکم من شَعر صُدغَیه و مِن عارض لحیتِه. قال: و أمر أن ترجَل اللّحیة » ترجمه: (باید موهای صدغین و عارضان را کوتاه کنید و موها را شانه کنید). ج – عن علیّ (علیه السّلام): « خُذوا من شَعر الصّدغین و من عارض اللّحیة و ما جاوزَ العُنفُقة مِن مُقدّمِها[49]» ترجمهموهای صدغین و عارضان و زیر لب پایین را کوتاه کنید.) در این دو روایت، امر به کوتاه کردن موهای صدغین و عارضان شده است. اگر مراد از این دو روایت، معنایی بود که شامل حلق نیز میشد، پس حلق عارضان مستحبّ میبود، درحالی که یک بار هم، نه از معصومین (علیهم السّلام) و نه از اصحاب ایشان نقل نشده که عارضان خود را حلق کنند با وجود اینکه در بعضی از روایات به کیفیّت ریش گذاشتن معصومین (علیهم السّلام) پرداخته شده است. پس معلوم میشود که مراد از اخذ در این دو روایت، فقط کوتاه کردن آن است و شامل حلق آن نمیشود. قرینه ی دیگری که در این دو روایت برای اثبات مُدّعی، وجود دارد، این است که حلق صدغین،مطلوب نیست بلکه آنچه مطلوب است، کوتاه کردن آن است. طریحی در مجمع البحرین[50] مینویسد: « عِذار اللّحیة: جانباها یتّصل أعلاها بالصُّدغ و أسفلُه بالعارض » ترجمه: (معنای عذار لحیه، دو طرف لحیه است که بالای آن، صدغ و پایین آن، عارض قرار دارد). و واضح است که فقط قسمتی از موهای سر (صدغ) را تراشیدن، هم باعث زشتی انسان میشود و هم این که از معصومین (علیهم السّلام) و اصحاب ایشان نقل نشده است که فقط صدغین خویش را حلق کنند. پس مراد از اخذ صدغین، کوتاه کردن آن است و چون عارض، عطف بر صدغین شده است، و لفظ « خُذوا » قبل از آن تکرار نشده است، پس مراد از اخذ عارضان، کوتاه کردن آن است نه معنایی که شامل حلق آن شود. حتّی اگر لفظ « خذوا» تکرار میشد، باز ظهور آن به قرینه ی سیاق، فقط در معنای کوتاه کردن میشد. د - « قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله): لِیأخذ أحدُکم من شاربِه و یَنتف شَعر أنفه[51].» ترجمه: (باید شارب خود را کوتاه کنید و موهای بینی خود را نتف کنید.) در این روایت، به قرینه ی مقابله ی اخذ با نتف، معلوم میشود که اخذ در معنای کوتاه کردنی به کار رفته که مو از اصل آن قطع نشده است. امّا در میان کلمات علماء، به دو کلام که برای اثبات مطلوب، مفید است دسترسی یافتیم. یکی کلام شهید اوّل در کتاب « البیان[52]»ایشان میفرماید: « و یکره القَرع فی الحلق و الأخذ من اللّحیة. » ترجمه: (حلق قسمتی از سر و کوتاه کردن لحیه مکروه است) ایشان در کتاب « قواعد» تصریح به حرمت ریش تراشی میکند پس اینکه اینجا میفرماید: اخذ لحیه مکروه است، مراد او غیر از حلق است که آن مجّرد کوتاه کردن است. دوّمیکلامیاست که در الغدیر[53] به نقل از سید علیّ قاری در شرح شفاء قاضی آمده است. او میگوید: « حلق اللّحیة مَنهیّ عنه وأمّا اذا طالت زیادة علی القبضة فله أخذُها » که به قرینه ی اینکه قبل از اخذ مسأله ی حرمت حلق لحیه را مطرح کرده است، معلوم میشود که مراد از اخذ، غیر از حلق میباشد.طبق قرائنی که در روایات مختلف آورده شد، به خاطر اتّحاد تعبیر در بعضی از روایات و کثرت استعمال اخذ در غیر معنای حلق، اخذ در دو روایت بزنطی و علیّ بن جعفر نیز شامل حلق نمیشود. و طبق دو کلام از علماء که بیان شد، معلوم شد که کثرت استعمال اخذ در معنای کوتاه کردن به گونه ای که شامل حلق نشود، در کلام غیر معصومین (علیهم السّلام) نیز وجود دارد. قرینه ی دیگری که میتوان برای اثبات اینکه اخذ در این دو روایت،اطلاق ندارد،اقامه کرد کلمه ی « مِن » میباشد؛ زیرا سؤال از اخذ از بعض لحیه است نه تمام آن به گونه ای که حلق شود. و انصاف آن است که « مِن » در این دو روایت، ظهور در معنای تبعیض دارد. قرینهی دیگر، این است که در صحیحه ی بزنطی، حضرت فرمود: « و أمّا من مقدّمها فلا» و به قرینهی این که در سؤال بزنطی، « هل یصلح » آمده است پس مراد از « فلا »، «فلا یصلح » میشود و ظهور « لا یصلح » در کراهت است و همچنین در روایت علیّ بن جعفر، امام فرمود: « و أمّا من مقدّمه فلا یأخذ » بنابراین که « لا یأخذ » را فعل مضارع بگیریم و قائل شویم که جمله ی خبریّه، ظهور در وجوب یا حرمت ندارد. بنابراین، اگر مراد از « اخذ»،کوتاه کردنی باشد که شامل حلق نیز شود، لازم میآید که حلق موهای ذقن، مکروه باشد، در حالی که هیچ کس به عدم حرمت حلق موهای چانه ملتزم نمیشود ، علاوه بر اینکه با چند روایت که اثبات حرمت حلق لحیه را میکند – که بحث از آنها گذشت – مخالفت دارد. پس « أخذ» در این دو روایت، شامل حلق نمیشود. امّا اینکه قائل شویم، مراد از « اخذ» در عارضان، معنایی است که شامل حلق میشود ولی « اخذ » در مقدّم لحیه، شامل حلق نمیشود، بسیار خلاف ظاهر است ؛زیرا سؤال راوی از اخذ است و مراد او از سؤالش یا معنایی است که شامل حلق میشود و یا معنایی است که شامل آن نمیشود و اگر حضرت، در جواب، دو معنا از أخذ را اراده کرده بود، قرینه ای بر آن میآورد. ولی انصاف، این است که قرینه ی آخر محلّ تامّل است ؛ زیرا درصحیحه ی بزنطی، کلمه ی « فلا » همان طور که ممکن است به معنای « فلا یصلح » باشد، ممکن است به قرینه ی اینکه حضرت قبل از آن در بیان حکم اخذ از عارضان، فرمودند: « فلابأس »، مراد « لا یجوز » باشد و امّا در روایت علی بن جعفر، شاید « فلا یأخذ» به صیغه ی نهی باشد و ظهور نهی در حرمت است و اگر هم به صیغه ی نفی باشد، باید اینکه جمله ی خبریّه، دلالت بر استحباب یا کراهت میکند را اثبات کرد. امّا نسبت به اشکال دوّمیکه نسبت به اینکه اخذ در این دو روایت، شامل حلق نمیشود باید گفت که نکته ای که در ذهن این دو راوی بوده است، این بوده است که آیا در قسمت موهای چانه، کوتاه کردن مو حرام است مگر اینکه به حدّ یک قبضه برسد یا اینکه جایز است. و در قسمت عارضان، آیا وقتی لحیه به حدّ متعارف رسید، کوتاه کردن آن، جایز است یا نه، وگرنه واضح است که اگر موهای عارضان از حدّ معمول تجاوز کرد، کوتاه کردن آن جایز است. نتیجه ی این فصل، این شد که در حرمت ریش تراشی، فرقی بین موهای چانه و موهای عارضان نیست. [1].صراط النجاة ج2 ص285. [2].مثل آیت الله تبریزی در صراط النجاة ج1 ص519. [3].ج2 ص285. [4].ج12 ص259. [5].ج20 ص144. [6].ج4 ص558. [7].ص717. [8].ج2 ص1135. [9].ص1030. [10].ج2 ص1934. [11].ص176. [12].ج3 ص212. [13].ج5 ص240. [14].ج3 ص185. [15].ج2 ص366. [16].ص114. [17].ص157. [18].ج2 ص372. [19].همان، ص373. [20].ج2 ص26. [21].خطبه ی 109. [22].نامه ی 46. [23].بحار الانوار ج76 ص115. [24].جامع احادیث الشیعة ج16 ص582. [25].وسائل الشیعة ج1 ص80. [26].مستدرک سفینة البحار ج9 ص242. [27].ج86 ص352. [28].ج44 ص89. [29].ج11 ص150. [30].ج6 ص164. [31].ج1 ص142. [32].ج2 ص122. [33].ج1 ص27 [34].ج10 ص220 [35].المغنی ج1 ص96. [36].جامع البیان ج6 ص161. [37].بحار الانوار ج46 ص299. [38].ج1 ص435. [39].ج2 ص366. [40].ج1 ص374. [41].ص551. [42].ج2 ص45. [43].ج6 ص2480. [44].المصباح المنیر ص69. [45].گذشت.. [46].گذشت.. [47].وسائل الشیعة ج1، ص419. [48].ص 156. [49].مستدرک الوسائل ج 1 ص 404. [50].ج 3 ص 398. [51].جامع احادیث الشیعة ج16 ص615. [52].ص110 [53].ج11 ص154 |