مرحوم ابن ادریس در سرائر در موارد متعددی ادعای کفر ولد الزنا را کرده است و این قول را اجماعی هم می داند. این اجماع هم یک اجماع علی القاعده ای است. چون ادعای اجماع طائفه میکند در امری که اصلا وجود موافق برای او خیلی روشن نیست که ولد زنا محکوم به کفر است و به طائفه هم نسبت می دهد در حالی که موافق هم ندارد.
توجیه کلام او این است که آنچه موجب این نسبت شده قضیهی نفی نسبی است که مورد اتفاق طائفه است که ولد الزنا نسبش منتفی است، آنجا جا دارد نسبت به طائفه که بگویند طائفه قائلند به نفی نسب در ولد الزنا، اگر نفی نسب شد نفی اسلام تبعی ( به تبع پدر و مادرش ) هم خواهد بود. اگر ایشان در مورد اسلام تبعی فقط ( یعنی در مورد نابالغین از غیر حلال المولد ) این حرف را میزد حرف او قابل توجیه بود اما کلمات او در بعضی از موارد ناظر به غیر موارد صبیان و نابالغین است. چون در مورد شهادت میفرماید شهادت ولد الزنا مقبول نیست چون کافر است. ولد الزنا را که میگوید شهادش قبول نیست یکی از شرایط شهادت بلوغ او است کأنه آنها را فرض میکند و حال که میگوید قبول نیست یعنی بلوغ را فرض کرده است. پس دیگر بحث اسلام تبعی نیست. اسلام تبعی مال بچههای نابالغ است، اما بعد البلوغ اسلام منحصر در اسلام اصلی است. وقتی که منحصر در اسلام اصلی شد نتیجتا این می شود که ابن ادریس ادعا میکند که حتی ولد الزنا بعد البلوغ هم محکوم به کفر است. منتهی ایشان دیگر نفی اسلام تبعی را نگفته بلکه نفی اسلام را علی الإطلاق گفته است یک خطای به این شکل در کلام ایشان رخ داده است. و اگر ایشان در مورد بالغین حکم به کفر کرده نکرده بود، میگفتیم حتما آن چه وادار کرده ایشان را به این اشتباه، همان قضیهی نفی نسب است.
نظر استاد قائینی حفظه الله: این حرف حرف ناتمامی است. چرا که موجبی ندارد که ولد الزنا محکوم به کفر باشد چه بعد البلوغ چه پیش از آن. اما بعد البلوغ که واضح است. چون مسلمانی است که اظهار شهادتین کرده و هیچ دلیلی بر اعتبار حل مولد در اسلام کسی که یظهر الشهادتین نداریم. یهودی یا نصرانی مسلمان شد، یهودی غیر طاهر المولد، نگویید همه غیر طاهر المولدند اینطور نیست زیرا اسلام نکاح سایر ادیان را تنفیذ کرده، به هر حال اگر یهودی غیر طاهر المولد باشد، اظهار شهادتین کند میشود مسلمان به چه عنوان بگوییم کسی که اظهار شهادتین میکند اسلامش پذیرفته شده نیست. چون نمیخواهیم اسلامش را به لحاظ تبعیت ثابت کنیم چون بالغ است. در مورد اسلام تبعی که بر اختصاص اسلام تبعی به حل مولد دلیل نداریم. اطلاق دلیلی که « اسلامه اسلام لنفسه ولولده الصغار » اقتضا میکند که اسلام تبعی حتی در مورد انتساب ولد به غیر نکاح یا شبهه اسلام هم موجود باشد و لذا نتیجه میشود که محکوم به اسلام تبعی است. آنچه در ادله آمده فقط نفی ارث از ولد الزنا است نه نفی نسب. شاید نفی نسبی که در کلمات عدهای از فقها به آن تصریح شده از همین دلیل نفی ارث نشأت گرفته باشد و الا ما هیچ دلیلی بر نفی نسب نداریم. در حقیقت یکی از آثار نسب ارث است. چون از آثار جلیه است کأنه نفی این اثر را مساوق با نفی موضوعش تلقی کرده اند در حالی که موجبی ندارد. خیلی موارد داریم که ارث منتفی است در حالی که نسب منتفی نیست مثل موارد کفر یا قتل.
توجیه کلام او این است که آنچه موجب این نسبت شده قضیهی نفی نسبی است که مورد اتفاق طائفه است که ولد الزنا نسبش منتفی است، آنجا جا دارد نسبت به طائفه که بگویند طائفه قائلند به نفی نسب در ولد الزنا، اگر نفی نسب شد نفی اسلام تبعی ( به تبع پدر و مادرش ) هم خواهد بود. اگر ایشان در مورد اسلام تبعی فقط ( یعنی در مورد نابالغین از غیر حلال المولد ) این حرف را میزد حرف او قابل توجیه بود اما کلمات او در بعضی از موارد ناظر به غیر موارد صبیان و نابالغین است. چون در مورد شهادت میفرماید شهادت ولد الزنا مقبول نیست چون کافر است. ولد الزنا را که میگوید شهادش قبول نیست یکی از شرایط شهادت بلوغ او است کأنه آنها را فرض میکند و حال که میگوید قبول نیست یعنی بلوغ را فرض کرده است. پس دیگر بحث اسلام تبعی نیست. اسلام تبعی مال بچههای نابالغ است، اما بعد البلوغ اسلام منحصر در اسلام اصلی است. وقتی که منحصر در اسلام اصلی شد نتیجتا این می شود که ابن ادریس ادعا میکند که حتی ولد الزنا بعد البلوغ هم محکوم به کفر است. منتهی ایشان دیگر نفی اسلام تبعی را نگفته بلکه نفی اسلام را علی الإطلاق گفته است یک خطای به این شکل در کلام ایشان رخ داده است. و اگر ایشان در مورد بالغین حکم به کفر کرده نکرده بود، میگفتیم حتما آن چه وادار کرده ایشان را به این اشتباه، همان قضیهی نفی نسب است.
نظر استاد قائینی حفظه الله: این حرف حرف ناتمامی است. چرا که موجبی ندارد که ولد الزنا محکوم به کفر باشد چه بعد البلوغ چه پیش از آن. اما بعد البلوغ که واضح است. چون مسلمانی است که اظهار شهادتین کرده و هیچ دلیلی بر اعتبار حل مولد در اسلام کسی که یظهر الشهادتین نداریم. یهودی یا نصرانی مسلمان شد، یهودی غیر طاهر المولد، نگویید همه غیر طاهر المولدند اینطور نیست زیرا اسلام نکاح سایر ادیان را تنفیذ کرده، به هر حال اگر یهودی غیر طاهر المولد باشد، اظهار شهادتین کند میشود مسلمان به چه عنوان بگوییم کسی که اظهار شهادتین میکند اسلامش پذیرفته شده نیست. چون نمیخواهیم اسلامش را به لحاظ تبعیت ثابت کنیم چون بالغ است. در مورد اسلام تبعی که بر اختصاص اسلام تبعی به حل مولد دلیل نداریم. اطلاق دلیلی که « اسلامه اسلام لنفسه ولولده الصغار » اقتضا میکند که اسلام تبعی حتی در مورد انتساب ولد به غیر نکاح یا شبهه اسلام هم موجود باشد و لذا نتیجه میشود که محکوم به اسلام تبعی است. آنچه در ادله آمده فقط نفی ارث از ولد الزنا است نه نفی نسب. شاید نفی نسبی که در کلمات عدهای از فقها به آن تصریح شده از همین دلیل نفی ارث نشأت گرفته باشد و الا ما هیچ دلیلی بر نفی نسب نداریم. در حقیقت یکی از آثار نسب ارث است. چون از آثار جلیه است کأنه نفی این اثر را مساوق با نفی موضوعش تلقی کرده اند در حالی که موجبی ندارد. خیلی موارد داریم که ارث منتفی است در حالی که نسب منتفی نیست مثل موارد کفر یا قتل.