امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 3 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تاثیر فلسفه و کلام بر علم اصول
#1
سوال
فلسفه و کلام چه تاثیراتی بر علم اصول دارند؟
از باب مثال در علم اصول دیده می شود که مرحوم آخوند در مواردی به قاعده فلسفی الواحد تمسک می نمایند. یا بحث حسن و قبح بحثی مشترک بین اصول و کلام می باشد. یا در بحث استصحاب زمان و زمانیات برای تعریف حرکت یا زمان به مباحث فلسفی رجوع می شود. آیا موارد دیگری وجود دارد که فلسفه یا کلام در علم اصول تاثیر گذار باشند؟
پاسخ
#2
(9-بهمن-1395, 13:10)مهاجر نوشته: سوال
فلسفه و کلام چه تاثیراتی بر علم اصول دارند؟
از باب مثال در علم اصول دیده می شود که مرحوم آخوند در مواردی به قاعده فلسفی الواحد تمسک می نمایند. یا بحث حسن و قبح بحثی مشترک بین اصول و کلام می باشد. یا در بحث استصحاب زمان و زمانیات برای تعریف حرکت یا زمان به مباحث فلسفی رجوع می شود. آیا موارد دیگری وجود دارد که فلسفه یا کلام در علم اصول تاثیر گذار باشند؟

فلسفه براساس تحلیل و دقت عقلی است و اصول فقه براساس تحلیل و دقت عرفی به نظر میرسد تأثیر فلسفه بر اصول فقه مضر است تجربه هم اثبات کرده است آن مباحث اصول که متوقف بر فلسفه شده در استنباط احکام نه تنها مفید نیست بلکه چه بسا رهزن هم شده
البته علم کلام تأثیر مثبت دارد شناخت کلیات دین تأثیر بسزایی در شناخت و استبناط احکام جزیی دارد مثلا چون دین اسلام آخرین دین است بر خداوند و اهل بیت لازم بوده که همه احکام مورد نیاز انسان را بیان کنند در نتیجه به هر شکلی شده ما باید احکام هرچیز را از دل روایات بیرون آوریم یا چنین چیزی لازم نبوده و فقط آنچه به دلالت بیّن فرموده اند برای ما حجت است؟
پاسخ
 سپاس شده توسط امین 69 ، مسعود عطار منش
#3
آیا تمام اصول فقه بر اساس تحلیل عرفی است؟؟؟ اگر چنین است پس باید گفت عقل هیچ تاثیر در اصول ندارد و اگر چنین است پس این همه مباحث عقلی در اصول فقه چه می کند؟؟؟ آیا  از امتناع دور و تسلسل و قاعده الواحد و قانون علیت و... در اصول استفاده نشده است؟؟؟ آیا مباحث مربوط به عنوان اولی و ثانوی منطقی و فلسفی در اصول کاربرد ندارند؟؟؟  آیا بحث وجودات ربطی در مباحث موضوع له حروف دخالت ندارند؟؟؟
یادم هست که چند روز پیش در درس خارج اصول بحث استصحاب زمان و زمانیات، استاد در تعریف زمان و حرکت بخشی از کلمات فلاسفه را بیان و تحلیل نمودند.
اصولا موضوع فلسفه وجود و کشف وجودات و قوانین حاکم بر هستی است و اصول فقه به دنبال کشف قواعد استنباط احکام می باشد و بعید نیست که در مواردی با هم تداخل داشته باشند و اصول فقه هم در مواردی نیاز به کشف قواعد حاکم بر وجودات هستی داشته باشد.
اصولا احکام و قواعد کشف آن هم به نوعی واقعیات عالم هستی هستند که ممکن است مباحث فلسفی در کشف آنها دخالت داشته باشند.
به نظر بنده را جواب دادن به این پرسش این است که تمام مباحث عقلی اصول فقه استخراج شوند و بعد بررسی شود که کدام یک از این مباحث عقلی به مباحث فلسفی مرتبط هستند.
پاسخ
#4
یکی از کارهای اصول تفسیر متون دینی اعم از قرآن و روایات است. حال می بینیم هرگاه فهم فلسفی برای تفسیر این گزاره ها به میدان می آید، به کلی ظاهر آن ها را نابود کرده و آن ها را از حیّز انتفاع انداخته است؛ چرا که مخاطب این گزاره ها عرف بوده و شارع با زبان خودشان سخن گفته (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه) و مسلماً مضرّ ترین کار در فهم این متون تفسیر فلسفی آن هاست که هیچ ارتباطی با فهم مخاطبشان ندارد. وقتی فهم فلسفی را داخل در تفسیر این متون می کنیم احتمالاتی را زنده می کنیم که حتی به ذهن مخاطب این خطاب ها هم خطور نمی کرد.

در بحث کلام هم با نظر برادر "منتظر القائم" کاملاً موافقم. خیلی اوقات پیش می آید که اگر توجه به یکی از مسلمات علم کلام کنیم، بسیاری از بحث ها به کلی مسیرشان تغییر می کند و یا اصلاً شکل نمی گیرند.
samimi.blog.ir
پاسخ
#5
(27-بهمن-1395, 23:46)امین 69 نوشته: یکی از کارهای اصول تفسیر متون دینی اعم از قرآن و روایات است. حال می بینیم هرگاه فهم فلسفی برای تفسیر این گزاره ها به میدان می آید، به کلی ظاهر آن ها را نابود کرده و آن ها را از حیّز انتفاع انداخته است؛ چرا که مخاطب این گزاره ها عرف بوده و شارع با زبان خودشان سخن گفته (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه) و مسلماً مضرّ ترین کار در فهم این متون تفسیر فلسفی آن هاست که هیچ ارتباطی با فهم مخاطبشان ندارد. وقتی فهم فلسفی را داخل در تفسیر این متون می کنیم احتمالاتی را زنده می کنیم که حتی به ذهن مخاطب این خطاب ها هم خطور نمی کرد.

در بحث کلام هم با نظر برادر "منتظر القائم" کاملاً موافقم. خیلی اوقات پیش می آید که اگر توجه به یکی از مسلمات علم کلام کنیم، بسیاری از بحث ها به کلی مسیرشان تغییر می کند و یا اصلاً شکل نمی گیرند.

اولا تفسیر متون دینی کار علم اصول نیست و علم اصول روش استنباط احکام را به ما می آموزد که یکی از آنها هم روش استخراج احکام از متون دینی است.
ثانیا اینکه عقل فلسفی دخالتی در فهم معانی متون دینی ندارد، دلیل بر این مطلب نیست که در هیچ جای علم اصول نیازی به مباحث عقلی فلسفی وجود نداشته باشد.
ثالثا اگر عقل فلسفی دخالتی در فهم متون دینی ندارد پس خطبه های توحیدی نهج البلاغه و روایات توحیدی  امثال توحید صدوق و برخی از آیات قرآن مثل آیات اول سوره حدید یا سوره توحید چگونه باید فهمیده شود؟
چرا در روایات وارد شده که در آخر الزمان اقوام متعمقی خواهند آمد که برخی از آیات قرآن را معنا  خواهند نمود؟؟؟؟
پاسخ
#6
برادر مهاجر
آیا مثلاً اگر می گوییم نهی دلالت بر حرمت دارد، یک قاعده نمی سازیم که هر جا با یک نهی برخورد کردیم آن عبارت را بر اساس همین قاعده تفسیر کنیم؟ در واقع قسمتی از روش های استخراج احکام متکفل تفسیر متون هستند. اگر شما نتوانید متنی که با شما بیش از هزار سال فاصله ی زمانی دارد را متوجه شوید چگونه می توانید از آن احکام دین را استنباط کنید؟

اما ناظر به قسمت دوم نوشته ی تان که فکر می کنم هر دو مورد یکی باشند؛ نباید فراموش کرد که یک بحث تفسیر متون دینی است که از اقتضائیات ظاهر الفاظ و قرائن آن بحث می کند، و بحث دیگر محتوایی است که در این غالب ریخته می شود و این دو عرصه یکی نیستند
. مسلم است که همان طور که فهم بحث های فلسفی نیاز به این علم دارد، فهم بحث های شیمی هم نیاز به علم شیمی دارد و بعید می دانم شما بگویید برای فهم متون دینی نیاز به شیمی یا مثلاً فیزیک یا ریاضی یا... داریم.
samimi.blog.ir
پاسخ
#7
(30-بهمن-1395, 22:57)امین 69 نوشته: برادر مهاجر
آیا مثلاً اگر می گوییم نهی دلالت بر حرمت دارد، یک قاعده نمی سازیم که هر جا با یک نهی برخورد کردیم آن عبارت را بر اساس همین قاعده تفسیر کنیم؟ در واقع قسمتی از روش های استخراج احکام متکفل تفسیر متون هستند. اگر شما نتوانید متنی که با شما بیش از هزار سال فاصله ی زمانی دارد را متوجه شوید چگونه می توانید از آن احکام دین را استنباط کنید؟

اما ناظر به قسمت دوم نوشته ی تان که فکر می کنم هر دو مورد یکی باشند؛ نباید فراموش کرد که یک بحث تفسیر متون دینی است که از اقتضائیات ظاهر الفاظ و قرائن آن بحث می کند، و بحث دیگر محتوایی است که در این غالب ریخته می شود و این دو عرصه یکی نیستند
. مسلم است که همان طور که فهم بحث های فلسفی نیاز به این علم دارد، فهم بحث های شیمی هم نیاز به علم شیمی دارد و بعید می دانم شما بگویید برای فهم متون دینی نیاز به شیمی یا مثلاً فیزیک یا ریاضی یا... داریم.
تفسیر قرآن اولا و بالذات در علم تفسیر و کتب تفسیر انجام می شود و تفسیر روایات که کتب مخصوص به خود را دارد مثل شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی و معلوم است که اینها کتب اصولی نیستند بله ممکن است در علم تفسیر هم از برخی از قواعد اصولی مثل دلالت امر بر وجوب استفاده شود.
البته در علم اصول بحث می شود که آیا تفاسیر ارائه شده که از ظواهر الفاظ به دست می آیند حجت هستند یا نه؟
نکته بعد اینکه آنچه که مهم است این است که به هر حال برای فهم محتوا نیاز به مباحث عقلی و فلسفی است و اگر این متون به عرف ساذج ارائه شود معنای آن را نمی فهمند و همین یعنی اینکه فهم دین نیاز به فلسفه دارد و همین کفایت می کند.
نکته آخر اینکه مباحث فلسفی دخالت مستقیم در شکل گیری اعتقادات انسان دارد و در بسیار از مباحث اخلاقی و اصولی هم دخالت دارد و لذا بدون کمک گرفتن از آن اعتقادات کاملی برای انسان شکل نمی گیرد و در سائر مباحث هم دچار مشکل می شود و دین هم متکفل تصحیح اعتقادات و اخلاق و اعمال ما است و این چه ربطی به مباحث شیمی و فیزیک دارد که در متون روایی ما اشاره کمی به آن شده است. البته اگر آیه یا روایتی باشد که فهم آن نیاز به مباحث فیزیک یا شیمی هم داشته باشد بدون اطلاع از آن مباحث آن آیه یا روایت فهمیده نمی شود. مثلا شما بدون اطلاع از مباحث فیزیک چطور آیه رواسی ان تمید بکم را می فهمید و پی به محتوای کلام شارع می برید. پس معلوم شد ما برای فهم کامل مراد شارع به خصوص در عرصه اعتقادات نیاز به مباحث فلسفی داریم و البته برای فهم برخی از کلمات شارع ممکن است نیاز به مباحث فیزیک یا شیمی... هم داشته باشیم.
پاسخ
#8
برادر شما جواب سوال بنده را ندادید و بحثی دیگر را مطرح کردید! این که در خارج چه چیزی رخ داده است با این که چه چیزی درست است خیلی فرق می کند. شما بفرمایید آیا بدون تفسیر متنی می توان احکام دین را از آن استخراج کرد؟
همچنین می فرمایید که در علم اصول بحث می شود که آیا تفاسیری که از ظواهر الفاظ استفاده کرده اند حجتند یا نه. آیا علم اصول قواعد استفاده از خود ظواهر را بررسی نمی کند؟


اما این که می فرمایید "به هر حال" به نظرم جواب منطقی ای نیست و به جهت آن توجه نمی کنید. مثل این که بگوییم فهم روایتی نیاز به مباحث اعتقادی دارد، پس علم کلام هم جزء اصول است! فکر نمی کنم کسی چنین حرفی بزند.
اصول عرصه ای را متکفل است و علوم دیگر عرصه های غیر آن را. حرف بر سر این است که اگر فلسفه را در علم اصول دخالت دهیم سود می رساند یا زیان؟ و گرنه که خود بنده نیز عرض کردم که ممکن است از جهتی دیگر مفید باشد و یقین دارم که فهمیدن بعضی از مباحث نیاز به فلسفه دارد.
عرض بنده این است که وقتی شما با ذهن فلسفی وارد مباحث اصولی شوید بر خلاف روش درست است و منجر به بد فهمی می شود. به عنوان مثال اگر با دید عرفی به روایت «کل شیء مطلق حتّی یرد فیه نهی» برخورد کنیم چیزی جز این نمی فهمیم که منظور گوینده ی این جمله این بوده که اگر در منهی عنه بودن چیزی شک کردی به آن اعتنا نکن، مگر این که نهیی در مورد آن به تو برسد. اما حال همین روایت را وقتی با ذهن فلسفی ببینیم می گوییم نمی توان این نتیجه را گرفت! شاید نهی وارد شده باشد و تعدادی از افراد هم شنیده باشند، اما به او نرسیده باشد!
samimi.blog.ir
پاسخ
#9
Lightbulb 
امروز به متنی برخورد کردم که به نظرم آمد برای این موضوع مفید است:
نقل قول:آیت الله شبیری زنجانی(حفظه الله):
نه تنها میرزا مهدی اصفهانی وسید موسی زرآبادی(رحمۀ الله علیهما) بلکه امثال مرخوم آقای خمینی که فلسفه را قبول داشتند، فلسفه را برای فهم فقه مضر می دانستند.
عقیده ی این جانب نیز همین است؛ مرحوم والد که با آقای خمینی هم بحث بود، می گفت که آقای خمینی فلسفه را در فقه و امثال این ها داخل نمی کرد و با مسائل فقهی، خیلی عرفی برخورد می کرد.
فلسفه ممکن است در کلام و برخی جاهای دیگر نافع باشد، لکن در باب فقه اگر مضر نباشد، نافع نیست. با مباحث فلسفی آشنا شوید ولی در فقه دخالت ندهید.
جرعه ای از دریا/ج3/ص652
samimi.blog.ir
پاسخ
#10
(2-اسفند-1395, 20:58)امین 69 نوشته: برادر شما جواب سوال بنده را ندادید و بحثی دیگر را مطرح کردید! این که در خارج چه چیزی رخ داده است با این که چه چیزی درست است خیلی فرق می کند. شما بفرمایید آیا بدون تفسیر متنی می توان احکام دین را از آن استخراج کرد؟
همچنین می فرمایید که در علم اصول بحث می شود که آیا تفاسیری که از ظواهر الفاظ استفاده کرده اند حجتند یا نه. آیا علم اصول قواعد استفاده از خود ظواهر را بررسی نمی کند؟


اما این که می فرمایید "به هر حال" به نظرم جواب منطقی ای نیست و به جهت آن توجه نمی کنید. مثل این که بگوییم فهم روایتی نیاز به مباحث اعتقادی دارد، پس علم کلام هم جزء اصول است! فکر نمی کنم کسی چنین حرفی بزند.
اصول عرصه ای را متکفل است و علوم دیگر عرصه های غیر آن را. حرف بر سر این است که اگر فلسفه را در علم اصول دخالت دهیم سود می رساند یا زیان؟ و گرنه که خود بنده نیز عرض کردم که ممکن است از جهتی دیگر مفید باشد و یقین دارم که فهمیدن بعضی از مباحث نیاز به فلسفه دارد.
عرض بنده این است که وقتی شما با ذهن فلسفی وارد مباحث اصولی شوید بر خلاف روش درست است و منجر به بد فهمی می شود. به عنوان مثال اگر با دید عرفی به روایت «کل شیء مطلق حتّی یرد فیه نهی» برخورد کنیم چیزی جز این نمی فهمیم که منظور گوینده ی این جمله این بوده که اگر در منهی عنه بودن چیزی شک کردی به آن اعتنا نکن، مگر این که نهیی در مورد آن به تو برسد. اما حال همین روایت را وقتی با ذهن فلسفی ببینیم می گوییم نمی توان این نتیجه را گرفت! شاید نهی وارد شده باشد و تعدادی از افراد هم شنیده باشند، اما به او نرسیده باشد!
قبلا هم خدمت شما عرض کردم. اینکه در فهم برخی از روایات باید به عرف رجوع کنیم قابل انکار نیست ولی این به این معنا نیست که فلسفه و کلام در هیچ جای اصول کاربرد ندارد. به این سوالهای بنده پاسخ دهید؟
آیا مرحوم آخوند در کفایه به قاعده الواحد تمسک نمی کند؟
آیا در بحث استصحاب زمان و زمانیات و در تعریف زمان و حرکت به مباحث فلسفی رجوع نمی شود؟
آیا به استحاله دور و تسلسل و مباحث مربوط به علت و معلول در مباحث اصولی نیازی نیست؟
آیا در بحث معانی حرفیه به بحث وجودات ربطیه اشاره نمی شود؟
و....
 راه کار این بحث این است که از اول تا آخر اصول فقه استقرا و بررسی شود که در کجای اصول از فلسفه یا کلام استفاده شده است نه اینکه یک قسمت خاص که عرفی است را به عنوان مثال بیاوریم و بگوییم فلسفه در اصول کاربرد ندارد.
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان