امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مساله جدید: کشف علت از حکمت
#1
یکی از نکاتی که در روایات با آن روبرو می شویم تعلیل هایی است که در روایات ذکر می شود. که برخی از این تعلیل ها حکمت حکم و برخی علت حکم می باشند.
ثمره ای هم که در تفاوت علت و حکمت حکم ذکر می شود این است که اگر علت حکم است، با بقاء آن حکم باقی و با انتفاء آن حکم نیز منتفی می شود و اگر حکمت حکم باشد، بقاء حکم به آن گره نخورده است یعنی ممکن است حکمت همچنان باقی باشد ولی حکم منتفی شود یا اینکه حکمت منتفی شود ولی با این وجود حکم باقی باشد.
بحث مهم این است که علت یاحکمت حکم بودن از کجا استفاده می شود؟ اگر هیچ ملاکی ندارد و صرف استظهار شخص کفایت کند، که به نظر روش درستی نیست.

به عنوان نمونه در روایت وارد شده است:

الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَشُكُّ بَعْدَ مَا يَتَوَضَّأُ قَالَ هُوَ حِينَ‏ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ حِينَ يَشُكُّ.

چگونه باید علت و حکمت بودن را مشخص کرد؟
اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ
#2
(20-فروردين-1397, 08:09)محمد 68 نوشته: چگونه باید علت و حکمت بودن را مشخص کرد؟

روح مسأله در مقام بیان متکلم است یعنی اگر در مقام بیان علت تامه باشد طبیعتا علت بوده ولی اگر صرفا در مقام بیان مقتضی حکم و امثال اینها باشد می شود حکمت فلذا باید با توجه به مجموعۀ قرائن مقام بیان متکلم را بدست آوریم .
غرض بنده این است که به الفاظ تعلیل نمی توان اکتفاء کرد یعنی هر چقدر هم از ادات تعلیل مانند لام تعلیل یا حتی خود لفظ «علت» یا «دلیل» و امثال اینها هم استفاده شده باشد ، برای استظهار علت کافی نیست چرا که در مقام بیان مقتضی هم می توان از همین تعابیر استفاده کرد ؛ و اما چند نکته برای کشف علت از حکمت :
1-گاهی متکلم حکمی را بیان میکند که پیداست برای سائل استغراب دارد فلذا سئوال میکند که چرا حکم در اینجا چنین است ؛ در این گونه موارد متکلم اگر علتی را بیان کند در مقام دفع استغراب است و این مقام بیان یعنی دفع استغراب خیلی وقتها بیش از بیان مقتضی را اقتضا نمی کند فلذا متکلم اگر جه از ادات تعلیل استفاده کند بیش از بیان مقتضی یا حکمت قابل استفاده نیست :
تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏1، ص: 422

عَنْهُ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ أَصَابَ ثَوْبِي دَمُ رُعَافٍ أَوْ غَيْرُهُ أَوْ شَيْ‏ءٌ مِنْ مَنِيٍّ فَعَلَّمْتُ أَثَرَهُ إِلَى أَنْ أُصِيبَ لَهُ مِنَ الْمَاءِ فَأَصَبْتُ وَ حَضَرَتِ الصَّلَاةُ وَ نَسِيتُ أَنَّ بِثَوْبِي شَيْئاً وَ صَلَّيْتُ ثُمَّ إِنِّي ذَكَرْتُ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ تُعِيدُ الصَّلَاةَ وَ تَغْسِلُهُ قُلْتُ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ رَأَيْتُ مَوْضِعَهُ وَ عَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ‏
فَطَلَبْتُهُ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَيْهِ فَلَمَّا صَلَّيْتُ وَجَدْتُهُ قَالَ تَغْسِلُهُ وَ تُعِيدُ قُلْتُ فَإِنْ ظَنَنْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ وَ لَمْ أَتَيَقَّنْ ذَلِكَ فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً ثُمَّ صَلَّيْتُ فَرَأَيْتُ فِيهِ قَالَ تَغْسِلُهُ وَ لَا تُعِيدُ الصَّلَاةَ قُلْتُ لِمَ ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ ثُمَّ شَكَكْتَ فَلَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ‏ الْيَقِينَ‏ بِالشَّكِّ أَبَدا
در این روایت در دو سئوال اول زراره ، وجود نجاست منشأ لزوم اعاده شد و لکن در سئوال سوم وجود نجاست منشأ لزوم اعاده نشد و این بطور طبیعی برای سائل غریب بوده و منشأ سئوال میشود فلذا سئوال می کند لم ذلک . ( البته باید توجه داشت که تعبیر حضرت دارای الفاظ عموم است و از این جهت عمومیت و علیت تامه قابل استظهار است و لکن صرف نظر از الفاظ عموم مقام بیان متکلم بیش از بیان مقتضی را اقتضا نمی کند )
2-گاهی مجموعۀ روایات ما را به این نتیجه می رساند که این نکته حکمت است مثلا در مورد روایات قاعدۀ فراغ که متعدد است اطلاقش اقتضا می کند فرض غفلت متلکم در حین عمل را شامل شود ولی این که در یک روایت این نکته را بیان می کند که وَ حِينَ‏ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ حِينَ يَشُكُّ خود قرینه ای است بر این که اذکریت حین عمل حکمت است و لازم نیست در تمام موارد حاصل باشد .

3-گاهی متکلم در مقام تعلیل علت مطلب را به ارتکاز مخاطب واگذار میکند فلذا اگر در ارتکاز مخاطب آن امر ارتکازی عام باشد این علت می شود و موجب تعمیم است و این به معنای علت تامه بودن آن امر مرتکز است .
پاسخ
#3
(21-فروردين-1397, 08:04)مسعود عطار منش نوشته: ( البته باید توجه داشت که تعبیر حضرت دارای الفاظ عموم است و از این جهت عمومیت و علیت تامه قابل استظهار است و لکن صرف نظر از الفاظ عموم مقام بیان متکلم بیش از بیان مقتضی را اقتضا نمی کند )

با تشکر از توضیحات خوب شما

شما در توضیح فرمودید «غرض بنده این است که به الفاظ تعلیل نمی توان اکتفاء کرد یعنی هر چقدر هم از ادات تعلیل مانند لام تعلیل یا حتی خود لفظ «علت» یا «دلیل» و امثال اینها هم استفاده شده باشد ، برای استظهار علت کافی نیست چرا که در مقام بیان مقتضی هم می توان از همین تعابیر استفاده کرد»


طبق این توضیح در این روایت چه چیزی وجود دارد که علت تامه بودن را از آن استفاده کردید؟
اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ
#4
(29-فروردين-1397, 07:02)محمد 68 نوشته:
(21-فروردين-1397, 08:04)مسعود عطار منش نوشته: ( البته باید توجه داشت که تعبیر حضرت دارای الفاظ عموم است و از این جهت عمومیت و علیت تامه قابل استظهار است و لکن صرف نظر از الفاظ عموم مقام بیان متکلم بیش از بیان مقتضی را اقتضا نمی کند )

طبق این توضیح در این روایت چه چیزی وجود دارد که علت تامه بودن را از آن استفاده کردید؟

به نظر قاصر بنده ظهور ال در الیقین در جنس می باشد و همچنین عموم ازمانی ابداً نیز به کمک این عمومیت می آید ؛ یعنی حتی اگر هیچ لفظ دیگری در این روایت نبود و فقط همین فقره با همین خصوصیات وجود داشت عمومیت قابل استفاده بود .
به عبارت دیگر وقتی شارع بگوید هیچ وقت یقین را باشک نقض نکن حتی اگر از ادات تعلیل استفاده نکند ما می فهمیم هر جا یقین و شکی باشد من نباید یقین را نقض کنم پس علت حکم در هر جایی یقین و شک باشد موجود است که معلولش یعنی خود حکم را بصورت عام بیان کرده است .
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان