امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
فقه الکرونا
#1
فقه الکرونا
در مورد بیماری جدیدی که به تازگی وارد کشور شده و دارای قدرت واگیر بسیار بالایی می باشد از چند محور می توان بحث کرد.
محور اول این است که آیا اقدام برای پیشگیری از این بیماری لازم است یا خیر؟ به چه دلیل؟
محور دوم این است که در صورت مشاهده علائم این بیماری آیا لازم است به طبیب مراجعه شود یا خیر؟
محور سوم این است که در صورت مثبت بودن جواب آزمایش این بیماری، آیا شرکت در مجامع و أماکن عمومی جایز است یا خیر؟
محور چهارم این است که وظیفه شرعی حکومت در این باره چیست؟
محور پنجم این است که حکم بالابردن قیمت أجناس پزشکی و درآمد حاصل از فروش آن ها در این مواقع چیست؟
محور ششم این است که حکم کتمان خبر های ناشی از این بیماری و آمار تلفات و کشته شدگان در أثر آن چیست؟ ایا واجب است که اعلام بشود و یا اینکه مصلحت (از باب اینکه مردم دچار رعب و وحشت می شوند) اقتضاء می کند که آمار مخفی بماند؟
محور هفتم این است که حکم  قرنطینه کردن اجباری افراد مشکوک یا مبتلا به این بیماری چیست؟
محور هشتم در حرمت نشر شایعات در این باره و ایجاد رعب عمومی در مردم است.
محور نهم حکم مهاجرت به شهر های دیگر است؛ آیا اگر کسی احتمال بدهد که در شهر خود می ماند واجب است که به شهر دیگری برود یا خیر؟ سوال بعدی اینکه آیا اگر همان اندازه احتمال بدهد که با مهاجرت به شهر دیگر ممکن است دیگران را آلوده کند، چه باید کرد؟
شاید بتوان محور های دیگری نیز برای این بحث یافت که همت دوستان را می طلبد. با تشکر
 
 
 
 
 
 
 
 سپاس شده توسط علاوی
#2
در مورد محول اول که لزوم اقدامات لازم برای پیشگیری از این بیماری است می توان به أدله ی لاضرر استناد کرد. در صورتی که لا ضرر با طبق معنایی که حضرت امام رحمه الله می کنند به معنای نهی بگیریم به راحتی می تواند شامل مقام شود. اگر هم به معنای مرحوم آخوند بگیریم که حکم ضرری را نفی کرده بودند باز می توان به این روایت استدلال کرد و مانع از این استدلال نیست.
#3
(5-اسفند-1398, 13:10)سید رضا حسنی نوشته: فقه الکرونا

جالب بود
احکام دیگری که می شود اضافه کرد:
حکم تجهیز میت کرونایی در صورتی که احتمال واگیر دار بودن باشد؟
حکم کسانی که نذر کرده اند در مسجد جمکران اعتکاف کنند ولی در این مسجد اعتکاف برگزار نمی شود ولی اگر در شهر دیگر اعتکاف ممکن است  و آن شهر هم وطن اوست به گونه ای که روزه در آن صحیح است چیست؟
اگر شخص مبتلی به کرونا را دیدیم و می توانستیم او را به بیمارستان منتقل کنیم و دسترسی به آمبولانس ممکن نبود چیست؟
حکم تعارض اقوال پزشکان بعد از بهبودی، در مورد ترخیص یا وجوب ماندن در قرنطینه؟
 سپاس شده توسط سید رضا حسنی ، علاوی
#4
در مورد محور دوم که لزوم مراجعه به پزشک است، به أدله ذیل می توان تمسک کرد::
1. دلیل لاضرر و لا ضرار؛ چرا که عدم مراجعه به طبیب (مخصوصا در جایی که محتمل ضرر بالا باشد مانند موارد کرونا) موجب ضرر است و ضرر توسط أدله ی لاضرر نفی یا نهی ( علی اختلاف المبانی) شده است.
 
2. ادله ای بالخصوص در مورد لزوم مراجعه به طبیب وارد شده است که به برخی از آن ها اشاره می شود:
در روایتی مرسل از امیر المومنین علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
مَنْ كَتَمَ‏ الْأَطِبَّاءَ مَرَضَهُ‏ فَقَدْ خَانَ بَدَنَهُ. غررالحکم ص 622.

البته از این روایت (هم به دلیل ارسال سند و هم به دلیل ضعف دلالت) وجوب فقهی برداشت نمی شود.
 
روایت بعدی در این باره چنین است
مَنْ كَتَمَ مَكْنُونَ دَائِهِ عَجَزَ طَبِيبُهُ عَنْ شِفَائِه‏. همان.
این روایت نیز مرسل است و دال بر وجوب فقهی نیست.
3. أدله ی نهی از ظلم
سومین دلیلی که مورد استدلال قرار گرفته است ادله ی نهی از ظلم است أعم از ظلم به نفس و ظلم به دیگران است. از جمله آن روایات چنین اند:
إِيَّاكَ‏ وَ الظُّلْمَ‏ فَإِنَّهُ أَكْبَرُ الْمَعَاصِي وَ إِنَّ الظَّالِمَ لَمُعَاقَبٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِظُلْمِهِ
امثال این گونه روایات اطلاق دارد و ظلم به نفس را نیز شامل می شود. البته حدیث مذکور مرسل است لکن روایات مشابه آن متواتر است و نیازی به بررسی سندی ندارد.
 
4. جهارمین و مهم ترین دلیلی که لزوم مراجعه به پزشک را می رساند دلیل عقل است. صغرای قضیه این است که عدم مراجعه به پزشک ظلم به بدن است، کببری این است که هر ظلمی قبیحی است نتیجه اینکه عدم مراجعه به پزشک قبیح و مورد نهی عقل است.
 
اشکال: گفته می شود برخلاف روایات مذکور، روایاتی وجود دارد که توصیه به پنهان داشتن بیماری ها داشته اند و رجوع به طبیب را نیز توصیه نکرده اند. به این روایات دقت کنید:
 رُوِيَ اجْتِنَابُ الدَّوَاءِ مَا احْتَمَلَ الْبَدَنُ الدَّاءَ وَ التَّقْصِيرُ فِي الطَّعَامِ يُصِحُّ الْبَدَنَ وَ مَنْ كَتَمَ وَجَعاً ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ مِنَ النَّاسِ وَ شَكَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُوفِي‏. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏59، ص: 288
البته حدیث مذکور مرسل است. حدیث بعدی چنین است:
 عَنْهُ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنِ الْحَلَبِيِّ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ يُوصِي رَجُلًا فَقَالَ أَقْلِلْ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ فَإِنَّهُ يَمُدُّ كُلَّ دَاءٍ وَ اجْتَنِبِ الدَّوَاءَ مَا احْتَمَلَ بَدَنُكَ الدَّاءَ. المحاسن
روایت بعدی:
 رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً وَ الدَّاءُ دَوَاء. تحف العقول.

روایت بعدی:

پیامبر اکرم فرمودند: هر کسی سلامتی تنش بر بیماری اش غلبه دارد مداوا نکند. اسدالغابۀ ج 6 ص 145.

وهمچنین چندین حدیث که بدین مضمون از اهل بیت صادر شده اند.

 جواب: در جواب گفته می شود این روایات، برخی سندا ضعیف هستند، برخی نیز اگر صحیح السند باشند دال بر کتمان بیماری نزد مردم است تا اینکه مردم ناراحت نشوند و همچنین اجر آن بیماری را خود انسان ببرد، در برخی دیگر نیز که از رجوع به طبیب نهی شده است، مربوط به مواردی است که احتمال می رود بیماری خود به خود خوب شود؛ لذا در مواردی که صحت بیماری متوقف بر رجوع به پزشک است قطعا مشمول این روایات قرار نمی گیرد. 
 سپاس شده توسط علاوی
#5
در مورد محور سوم که حکم حضور در اجتماع در صورت مثبت بودن آزمایشات کرونا بود گفته می شود:
به چند دلیل می توان گفت حضور شخصی که مبتلا به این بیماری است با وجود اینکه شدت واگیر در این بیماری به مراتب از تمام بیماری های قرن موجود بالاتر است، ازنظر شرعی و تکلیفی حرام می باشد:
1. أدله ی لاضرر که نیازی به توضیح ندارد.
2. ادله ی نفی ظلم نسبت به دیگران؛ قطعا حضور در اجتماع که به احتمال زیاد منجر به بیماری دیگران می شود ظلم به آن هاست و در روایات مختلف و آیات مختلفه ی قرآن کریم از ظلم نهی شده است.
3. حکم عقل به قبح ظلم.
#6
(5-اسفند-1398, 13:20)سید رضا حسنی نوشته: در مورد محول اول که لزوم اقدامات لازم برای پیشگیری از این بیماری است می توان به أدله ی لاضرر استناد کرد. در صورتی که لا ضرر با طبق معنایی که حضرت امام رحمه الله می کنند به معنای نهی بگیریم به راحتی می تواند شامل مقام شود. اگر هم به معنای مرحوم آخوند بگیریم که حکم ضرری را نفی کرده بودند باز می توان به این روایت استدلال کرد و مانع از این استدلال نیست.

ناگفته نماند که یکی از عوامل پیشگیری به این بیماری که اقدام نسبت به آن لازم است، عدم حضور در مکان هایی که احتمال می رود افراد مبتلا در آن جا حضور داشته باشند می باشد. همچنین عدم ارتباط با کسانی که مشکوک به کرونا هستند. گفتنی است که یکی از بیماری هایی که در زمان معصومین علیهم السلام واگیر دار بوده است بیماری جذام بوده است. در مورد لزوم اقدامات برای پیشگیری از مبتلا شدن به اینگونه بیماری ها به روایت ذیل توجه کنید:
«فر من المجذوم فرارك من الاسد» من لا یحضر، ج 4 ص 357.
حدیث دیگری از پیامبر گرامی اسلام نقل شده است:
در حالی با جذامی سخن بگو که میان تو و او به اندازه ی یک یا دو نیزه فاصله باشد. کنزالعمال ج 10 ص 54.  
#7
محور پنجم در مورد حکم بالابردن اجناس پزشکی در این موقعیت های حادی است که مردم نیاز به لوازمی چون ماسک و شوینده های بهداشتی دارند. سوال این است که حکم تکلیفی و وضعی اینگونه قیمت گذاری ها و معاملات حاصل از آن ها چیست؟!
برخی به ادله ی زیر برای حرمت این فعل استناد کرده اند:
1. أدله ی حرمت احتکار؛ گفته می شود: شکی در حرمت احتکار نیست و ادله منع احتکار و خطاکار یا ملعون دانستن محتکر در حقیقت به معنای نکوهش و منع گران فروشی است؛ زیرا که قصد محتکر از مخفی کردن ارزاق عمومی تشدید مضیقه و ازدیاد تقاضا و بالا بردن قیمت کالای احتکار شده است که در حقیقت احتکار مقدمه گران فروشی است.
مناقشه: به نظر می رسد دلیل مذکور ناتمام است، چه اینکه حکمت احکام نزد ما معلوم نیست و چه بسا اگر هم دلیل مذکور درست باشد، حکمت باشد و نه علت، و الحکمۀ لا تعمم. چگونه می توان گفت حکم گران فروشی همان حکم احتکار است در حالی که این دو فرق واضح دارند؛ در احتکار جنس به افراد نمی رسد و ضرر می بینند و حال آنکه در گران فروشی، شخص مختار است جنس خود را به قیمت بالاتر بفروشد.
2. سومین دلیل نهی از ظلم در معامله است. در برخی از روایات ازظلم در معامله نهی شده است که یکی از مصادیق آن گران فروشی است. در روایتی از معصوم علیه السلام در تحف العقول چنین آمده است:
«يَا مَعْشَرَ التُّجَّارِ قَدِّمُوا الِاسْتِخَارَةَ وَ تَبَرَّكُوا بِالسُّهُولَةِ وَ اقْتَرِبُوا مِنَ الْمُبْتَاعِينَ وَ تَزَيَّنُوا بِالْحِلْمِ وَ تَنَاهَوْا عَنِ الْيَمِينِ وَ جَانِبُوا الْكَذِبَ وَ تَجَافَوْا عَنِ الظُّلْم‏»
فیه: این روایت علاوه بر ضعف سندی، از لحاظ دلالت نیز بر مدعی تمام نیست؛ چه اینکه در کنار اوامر ارشادی و استحبابی دیگر قرار گرفته است و وجوب از آن استفاده نمی شود. اگر هم کسی بخواهد به مطلق ادله ی ظلم تمسک کند، باز هم خالی از اشکال نیست؛ چه اینکه شخص مال خود را دوست دارد به هر قیمتی بفروشد و در نظر او ظلمی انجام نشده است. خلاصه اینکه در صدق ظلم در مقام محل کلام است؛ به همین دلیل بزرگانی چون محقق خویی و محقق گلپایگانی رحمهما الله هیچ اشکالی در گران فروشی فی حد نفسه نمی دیدند. (بحث های حکومتی و عناوین ثانویه بحث دیگری است).
3. در روایتی از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است که خطاب به والی خود فرمودند که مردم را از گران فروشی باز دارد:نهج البلاغه ص 438.
«ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَات‏ ..... وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِكَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ [مِنْ‏] فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ».
به نظر می رسد از این روایت نیز (علاوه بر لزوم بررسی سندی) فی نفسه حرمت گران فروشی استفاده نمی شود؛ حضرت به عنوان والی مسلمین و حاکم آن ها این دستور را دادند تا جامعه دچار مشکل نشود و این دال بر حرمت گران فروشی یک جنسی توسط یک شخصی در یک مکان نیست. اگر هم حرمت طاری شود از باب حکم ثانویه حکومتی است.  
نکته ی قابل توجه این است که روایاتی نیز مبنی بر جواز گران فروشی در صورت فراوانی آن جنس وارد شده است:
«رَوَى حَمَّادٌ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْحُكْرَةِ فَقَالَ إِنَّمَا الْحُكْرَةُ أَنْ تَشْتَرِيَ طَعَاماً وَ لَيْسَ فِي الْمِصْرِ غَيْرُهُ فَتَحْتَكِرَهُ فَإِنْ كَانَ فِي الْمِصْرِ طَعَامٌ أَوْ مَتَاعٌ غَيْرُهُ فَلَا بَأْسَ أَنْ تَلْتَمِسَ بِسِلْعَتِكَ الْفَضْلَ». من لا یحضرج 3 ص 265.
« وَ قِيلَ لِلنَّبِيِّ ص لَوْ سَعَّرْتَ لَنَا سِعْراً فَإِنَّ الْأَسْعَارَ تَزِيدُ وَ تَنْقُصُ فَقَالَ ع مَا كُنْتُ لِأَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى بِبِدْعَةٍ لَمْ يُحَدِّثْ إِلَيَّ فِيهَا شَيْئاً فَدَعُوا عِبَادَ اللَّهِ يَأْكُلُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ إِذَا اسْتُنْصِحْتُمْ فَانْصَحُوا». همان.
- بنابراین تاکنون دلیلی برحرمت گران فروشی فی نفسه یافت نمی شود الا اینکه از باب حکم ثانوی و رعایت عدم اختلال در اجتماع و غیره، این کار حرام شمرده شود.
گفتنی است که روایات آمره به رعایت انصاف در معامله نیز، حمل بر کراهت می شوند و دلالتشان بر مطلب تمام نیست.
#8
دوستان انصافا این موضوع با این همه محور های بحث، خود یک موضوع پایان نامه است که می تواند مورد استفاده قرار گیرد. دوستانی که موضوع پایان نامه انتخاب نکرده اند بسم الله
#9
من فکر می کنم حکم همه اش مشخصه.
چون همه از مصادیق اضرار است. به هیچ وجه نیاز به بحث نداره
#10
تفسیری از طاعون در بخشی از بدنه تمدن اسلامی

مقصود بنده برای مرور بر این کتاب این بود که نشان دهم، نگاه معرفتی مسلمانان به طاعون چگونه بوده، تعارض آن از نظر ایشان، با دانش طبیعی و پزشکی در کجای کار بوده و این که آیا وجه جمعی میان آنها وجود داشته است یا خیر. امیدوارم توانسته باشم قدری از گره این تعارضات گشوده باشم.

بیش از 120 سال است که طاعون و عامل آن شناخته شده و در طول سالیان، انواع و اقسام آن معرفی شده است. در همین زمان به تدریج با آن مقابله و ریشه کن شده است. اما همین مشکل، در گذشته، بارها و بارها جوامع انسانی را دچار مشکل کرده و میلیونها انسان را نابود می کرد. در اینجا تلاش کرده ایم نگاهی را که در بخشی از بدنه تمدن اسلامی و بیشتر محدثان به طاعون داشتند، مرور کنیم. هدف، بررسی نگاه معرفتی آنها به طاعون و چگونگی تآثیر آن نگاه در مواجه و برخورد با این پدیده است.

بیش از 120 سال است که طاعون و عامل آن شناخته شده و در طول سالیان پس از آن، انواع و اقسام آن معرفی شده است. در همین زمان به تدریج با آن مقابله و ریشه کن شده است. اما همین مشکل، در گذشته، بارها و بارها جوامع انسانی را دچار مشکل کرده و میلیونها انسان را نابود می کرد. در اینجا تلاش کرده ایم نگاهی را که در بخشی از بدنه تمدن اسلامی و بیشتر محدثان به طاعون داشتند، مرور کنیم. هدف، بررسی نگاه معرفتی آنها به طاعون و چگونگی تأثیر آن نگاه در مواجهه و برخورد با این پدیده است.
نگاه به بیماری‌های واگیردار و در رأس آنها طاعون، نه از چشم پزشکان که معمولا به صورت طبیعی به آن می نگریستند، بلکه از چشم محدثان و عالمان علوم دینی و انسانی که فلسفی و کلی و احیانا به تصور خود، مذهبی به پدیده ها نگاه می کردند، نگاهی مفسرانه و بخشی از گفتمان دینی رایج در جامعه مسلمانی بوده است.
در این نگاه، جنبه های مختلف این بیماری وحشتناک و فراگیر به عنوان یک پدیده ویژه که می تواند «عذاب» یا «رحمت» باشد، مورد توجه قرار گرفت و در یک مجموعه فکر دینی، هماهنگ با مفاهیم دیگر مطرح شده و به عنوان یک ایده دینی توسط عالمان دین، بیش از همه محدثان و در مرحله ای فقیهان ارائه گردید.
این نگاه به طاعون، پیش و بیش از هر چیز، نوعی نگاه معرفتی بود که سعی می کرد تعریفی برای طاعون و جنبه های مختلف آن داشته باشد. بررسی و مرور بر آنچه می تواند تحت عنوان «نگاه به طاعون از چشم یک عالم دینی در قرون میانه اسلامی» مطرح شود، می تواند به عنوان یک الگو در مرور معرفتی بر نگاه به پدیده های مشابه در تمدن اسلامی مورد توجه قرار گیرد.
در واقع اهمیت این مساله در این است که ما با این بررسی می توانیم به بخشی از پارادایمی که در ذهنیت علمی ـ دینی مسلمانان در اطراف این موضوع و ارتباط آن با مفاهیم دیگر بوده پی ببریم، و به درستی درک کنیم که در آن فرهنگ، دقیقا چگونه، این پدیده که می توانست پزشکی یا طبیعی صرف باشد، با عناوین دینی توضیح داده شد و چه مسیری را طی کرد. موارد مشابه در تمدن اسلامی بسیار فراوان است، مفاهیمی که در منظومه فکر دینی جایی برای آنها در نظر گرفته شده و این البته در نگاه مسلمانی است که برای توجیه آن به پشتوانه متون های دینی یا شبه دینی که در طول سالیان رنگ دینی گرفته بود، یا میراثی که حتی از اهل کتاب رسیده بود تمسک می کرد، معنا و مفهوم خاص داشت. او معتقد به این منابع بود و چاره ای جز توجیه آنها نداشت و تا وقتی آن پارادایم حاکم بود، نمی توانست در توضیحات راهگشای خود تردید کند.
در آغاز مانند بسیاری از مفاهیم و پدیده های اختلافی دیگر که باید تفسیر می شدند، می توان گفت، در باره این قبیل مفاهیم پزشکی یا شبه پزشکی، نگاهی با تفسیر دینی و مستند به مدارک اسلامی وجود داشت و نگاهی طبیعی که به طور معمول به عنوان نگاه دهری (متعلق به اطباء و حکیمان) از آن یاد می شد و حتی اگر مسلمانی طرح می کرد، به دلیل تمایلش به حکمت و دهری گری از سوی محدثان و فقیهان مورد انکار بود. در باره طاعون که یک بلیه عمومی و مهم بود، دقیقا همین دو تفسیر یکی از سوی مفسران دینی و دیگری از سوی پزشکان مطرح بود. جالب این بود که اینها به عنوان دو نگاه معارض شناخته شده با یکدیگر مقابله می کردند. ممکن بود کسانی سعی کنند این دو نگاه را با هم جمع کنند، حتی الان هم این کسان بسیارند و شاید وجه جمع بین آن دو نگاه، گفتمانی است که در حال حاضر هم به عنوان راهگشای برخی از دانسته های متعارض میان این دو نگاه مطرح است، اما فراتر از این، نگاه غالب در تمدن گذشته اسلامی این بود که نگاه دینی هیچ ربطی به نگاه پزشکی ندارد، نگاه دوم محکوم و مردود است و تنها و تنها، طاعون می بایست با یک تفسیر دینی بیان و توجیه شود.
اشاره کردیم که نگاه دینی، یعنی نگاه منتسب به دین، ممکن است به یک حدیث مجعول استناد کند، ممکن است از فرهنگ اهل کتاب گرفته باشد، و ممکن است نگاه برخی از مسلمانان صدر اول به عنوان نگاه دینی رسمی و حجت پذیرفته شده باشد. بنابراین روشن است که هر آنچه در این تفسیر به عنوان تفسیر دینی معرفی می شود لزوما به معنای برگرفته شدن آن از قرآن یا احادیثِ دقیق نباشد که اغلب هم چنین است، نیست. حجم قابل توجهی از این متون استناد محکمی نداشت و آمدن آنها در برخی از کتابهایی که عنوان صحیح داشت، به معنای توافق همه مسلمانان بر درستی آنها نبود.
اما چرا طاعون؟ طبیعی ست که طاعون اهمیت زیادی داشت و وقتی می آمد، هزاران نفر را به کام مرگ می کشاند. هیچ درمانی هم برای آن شناخته شده نبود. این پدیده چیزی شبیه عذاب های الهی بود و گرچه در قرآن از آن یادی نشده بود اما به صرف این که همه را از دم تیغ می گذراند، شباهت زیادی به عذاب های الهی داشت که تر و خشک در آن می سوختند. بنابراین به ذهن کسانی از عالمان دین رسید که طاعون با سنت عذاب الهی یا قضا و قدر هدف دار، که راهی جز تسلیم شدن برابر آن نیست و حتی به گونه های دیگر، تفسیر مذهبی شود. اینجا دیگر بحث علم طبیعی و پزشکی نمی توانست راهی داشته باشد، زیرا وقتی عذاب الهی می آید، جایی برای دارو درمان نخواهد بود. اگر کسی چنین مساله ای را مطرح کند، لاجرم یک دهری مسلک خواهد بود. بنابراین نخستین مساله این بود که طاعون به عنوان یک بلیه عمومی می تواند در صورت یک عذاب ظاهر شود. با این حال، طاعون با شگفتی، صرفا این تفسیر دینی را یعنی عذاب را به صورت غالب نیافت، بلکه تفسیرهای دیگری هم یافت که گویی چیز خوبی است. اما روی این نکته اصرار بود که آنچه پزشکان می گویند درست نیست. در مقابل تلاش شد تا با تأمل در جوانب آن، به عنوان یک پدیده قابل توجیه و تفسیر دینی یاد شده و فکر شود که باید یک تحلیل جامع دینی از آن د رکنار سایر پدیده ها مشابه ارائه کرد.
داستان طاعون، صرفا از این زاویه کلی که یک بلیه عمومی است، اهمیت نیافت بلکه وقوع یک مورد خاص از آن که برای مسلمانان خسارت زیادی داشت، همه را در این باره به فکر فرو برد. این پدیده دقیقا از سال 18 هجری در روزگار عمر مورد توجه خاص صحابه و بعدا تابعین و محدثین و فقیهان قرار گرفت.
طاعون عمواس، نخستین طاعون بزرگی بود که مسلمانان با آن درگیر شدند و ضمن آن شمار زیادی از صحابه جانشان را از دست دادند. شهر عمواس جایی در فلسطین میان قدس و رمله است؛ شهری که اولین بار طاعون در آنجا دیده شد و از آنجا به سراسر شام بسط یافت. البته برخی گفته اند که شهر غزه نخستین جایی بود که طاعون دیده شد، (الواعون، ص 175). طاعون عمواس، که در همه منابع تاریخ صدر اسلام که حوادث این دوره را نوشته اند آمده، تلفات بسیار زیادی داشت. از قضا همان سال یک قحطی هم در مدینه آمد که تلفاتی داشت و نام عام الرماده روی آن گذاشته شد. در طاعون عمواس کسانی چون ابوعبیده جراح، معاذ بن جبل، شرحبیل بن حسنه و بسیاری از صحابه مردند و این همه را به فکر فرود برد که این پدیده چه جایگاهی در اندیشه دینی آنان دارد؟ آنان دنبال تفسیر این ماجرا به خصوص بر اساس دین اسلام بودند. همین تأمل بود که نگاه معرفتی جدیدی را نسبت به طاعون در پرتو اسلام و نگاه کلی آن به عالم و آدم و جایگاه این پدیده، پدید آورد، نگاهی که سعی کرد تأمل جدی و هماهنگ با آموزه های دینی به این واقعه داشته و آن را تفسیر کند. دقیقا از همین جا بود که بحث طاعون مورد توجه دانشمندان مسلمان قرار گرفت و در این باره شمار زیادی حدیث و نیز چندین رساله و کتاب نوشته شد، به طوری که تا قرن دهم، چندین کتاب و رساله در این باره در اختیار بود. کتاب هایی که عمده محتویات و مستندات آنها، نقل ها، اخبار و احادیثی بود که از نسل های اولیه مسلمان بر جای مانده و نشانگر دیدگاه های آنها در باره ماهیت طاعون بود. بدون شک، اگر اتفاق عمواس در قرن اول نمی افتاد ما با چنین موج گسترده ای از نوشته و حدیث به صورت مشتمل یا مستقل روبرو نبودیم. در بیشتر کتاب های کهن حدیثی اهل سنت، مانند صحیح بخاری و مسلم و یا آثاری مانند سنن نسائی بابی تحت عنوان احادیث طاعون آمده است. جدای از آثار حدیثی، یکی از قدیمی ترین آثار مستقل، رساله ای با عنوان «کتاب الطواعین» از ابن ابی الدنیا (م 281) است که بخش هایی از آن درکتاب های دیگران آمده است. تقی الدین سبکی (م 771) هم یک رساله حدیثی در باره طاعون نوشته که ابن حجر در آثارش از آن استفاده کرده است. ابن ابی حجله تلمسانی (م 776) کتابی با عنوان «الطب المسنون فی دفع الطاعون» نوشته است. یوسف بن محمد السرمری (م 776) کتابی با عنوان «شفاء الالام فی طب الاسلام» و رساله ای با عنوان «ذکر الوباء و الطاعون» دارد. تعبیر طب الاسلام از پدیده های جالبی است که نوعی تلفیق نگرش طبیعی ـ دینی را دنبال می کند، هرچند بنای اصلی آن نفی ابزارهای مستقل پزشکی و تاکید بر مضامین روایات دینی در این باره است. بالا رفتن شمار رساله ها پیرامون وبا و طاعون در میانه قرن هشتم، به خاطر طاعون بسیار عظیم و عالم گیری بود که در سال 749 رخ داد. طاعون دیگری هم در سال 764 پدید آمد. در همین دوره، بدرالدین زرکشی (م 794) هم رساله ای در طاعون نوشت. اما مفصل تر از همه رساله ای بود که ابن حجر (م 852) با عنوان «بذل الماعون فی فضل الطاعون» تألیف کرد. این کتاب در ریاض، به سال 1411 قمری با تصحیح احمد عصام عبدالقادر منتشر شده است. این کتاب مفصل بوده و بارها تلخیص و تهذیب شده که یکی از آنها کاری است که جلال الدین سیوطی (م 911) انجام داده، و ضمن آوردن مطالب ابن حجر، مطالبی را بر آن افزوده و نامش را «ما رواه الواعون فی اخبار الطاعون» گذاشته است. در قرن نهم زین الدین عبدالرحمان دمشقی صالحی (م 856) کتاب «تسلیة الواجم فی الطاعون الهاجم» را نوشت. اینها بیشتر آثار حدیثی و طب الاسلامی است، جدای از اینها، پزشکان زیادی نیز رساله ها و مطالب فراوانی در باره طاعون در آثار خویش آورده اند که کمتر به بحث فعلی ما ارتباط دارد.


[عکس: 16-3-1-17593601111.jpg]

چنان که اشاره کردیم، بحث ما در باره نگاه معرفتی ـ دینی مسلمانان به طاعون به عنوان یک پدیده نه صرفا طبیعی و پزشکی بلکه امری غیرعادی و حتی غیر قابل درمان است که از نظر آنها می بایست، یک توجیه دینی می یافت تا در چشم و دل مسلمانان و در منظومه فکر آنان، به روشنی قابل تفسیر باشد. ما این گزارش را بر اساس کتاب «ما رواه الواعون فی اخبار الطاعون» جلال الدین سیوطی تنظیم کرده و ارجاعات ما که در پرانتز با ذکر صفحه آمده، صرفا از همان کتاب است.
یک نکته مهم آن است که ماجرای عمواس سبب توجه به این پدیده از زاویه حدیث درمانی شد. به این معنا که الزاما می بایست برای این مساله احادیثی نقل می شد، زیرا در قرآن چیزی نیامده بود، اما حدیث گنجایش آن را داشت تا به کمک این بحث بشتابد و ذهن مسلمانان را آسوده کند. لذا باید گفت طاعون عمواس، مسلمانان را به گردآوری احادیثی واداشت که در باره طاعون بود. روال بحث ما بر اساس همان کتاب است و سعی می کنیم نکات تفسیری خود را در این زمینه بر اساس روند همان کتاب دنبال کنیم.
در اینجا این نکته هم گفتنی است که گرچه اعراب پیش از طاعون عمواس در سال 18 هجری، تجربه مهمی در باره طاعون نداشتند، اما برخی از خاطرات در این زمینه در ذهنیت تاریخی آنان بود. از جمله آن که عایشه گفته است که اعراب گذشته، از شوال بدشان می آمد و در آن ازدواج نمی کردند، و این به خاطر طاعونی بود که «فی الزمن الاول» یعنی در قدیم در آن ماه رخ داده بود. عایشه ضمن بیان این نکته گفته است که از وقتی ازدواج او با رسول (ص) در شوال رخ داد، آن خاطره از بین رفت (ص 177). تصور مبهمی هم در ذهن عربها نسبت به طاعون مدائن که در سال های اولیه اسلام بوده و از آن با عنوان طاعون شیرویه یا ادجرد از یاد کرده اند، وجود داشته است (ص 181). این در حالی است که طاعون عمواس ذهن مسلمانان را به کلی به خود مشغول کرد.
نخستین روایتی که سیوطی طبعا بر اساس کتاب ابن حجر آورده، در باره بحث از مبدأ طاعون و تاریخ آن است. آشنایی مسلمانان با تاریخ به لحاظ قدمت و عمق، همان تاریخی است که بنی اسرائیل نقل می کنند. این تاریخ در تورات یا برگرفته از روایت شفاهی آنان بوده و تا پیش از عصر جدید، برای مسلمانان، قدیمی ترین و البته منبعی منحصر به فرد به شمار می آمده است. آنها گاه در آن تردید کرده و اگر با برخی از مسائل دینی شان سازگار نبود، آن را انکار می کردند، اما منبع دیگری در اختیار نداشتند. این منابع در تفسیر تاریخ گذشته به کمک مسلمانان آمد و تاثیر جدی بر آنان گذاشت. البته این روایات، گاه از تورات یا منابع شفاهی یهودی از طریق برخی از مسلمانان نقل شده و گاه همان ماطلب، به عمد یا خطا، مستقیم به خود پیامبر (ص) منسوب می شد. انتسابی که حقیقتا مورد تردید بود اما گویی آنان که این نقل ها را می آوردند، برای محکم کردن آن چنین می کردند. در اینجا و در باره مبدأ طاعون، همان سبک دنبال شده است.
نخستین روایت از بخاری و مسلم و احمد حنبل در باره سابقه طاعون به عنوان یک عذاب در امم پیشین است؛ هرچند به روشنی در باره بنی اسرائیل نیست. اینان با سند خود از اسامه بن زید از رسول خدا (ص) روایت کرده اند که حضرت طاعون را «رجز» و «بقیه عذاب» خواند که از قومی از گذشتگان برجای مانده است. همین نقل با این عبارت هم نقل شده است که «این رِجزی است که خداوند برخی از امم را با آن هلاک کرد و اندکی از آن روی زمین باقی ماند که احیانا می آید [ظاهر می شود] یا نمی آید».
نقل های دیگر طاعون را عذابی می داند که موسی آن را برای فرعون و قوم وی درخواست کرد. این روایت منتسب به رسول (ص) نشده و از قول تفاسیر کهن به نقل از سعید بن جبیر روایت شده است. این نقل ها گاه به ابن عباس هم منسوب می شود. (ص 138). روایت دیگری در باره بلعم باعوراء و نفرین موسی است که اصل آن در تورات آمده و در منابع تفسیری مسلمانان هم نقل شده است. در آنجا اشاره به شیوع زنا در بنی اسرائیل شده که سبب نفرین در حق آنان و رواج طاعون شده و هفتاد هزار نفر در پی آن مرده اند (ص 139). روایتی از امام علی (ع) نقل شده است که (خداوند) از یکی از انبیا خواست تا قوم نافرمانش را با گرسنگی بکشد، او قبول نکرد. خواست از طریق تسلط دشمنان شان بر آنان نابودشان سازد، قبول نکرد، پس از آن «موت ذفیف» ی را برای آنان فرستاد که همان طاعون بود. آنچه از طاعون مانده، باقی مانده همان است (ص 141). این روایت هم در واقع داستانی است که به صورتی متفاوت اما با همین محتوا در تورات در سفر صموئیل دوم، فقره 24 آمده و عینا کسی آن را به امام علی (ع) منتسب کرده است. مشابه آن به صورت روایت از احمد بن حنبل و نسائی و ابن حبان نقل شده و نشان می دهد که چگونه داستان های تورات به صورت روایت در منابع مسلمانان نقل شده است (ص 142).
تا اینجا طاعون یک پدیده بنی اسرائیلی و نوعی عذاب است که در یک مقطع زمانی وارد شده و بقایای آن در میان انسان ها باقی مانده که احیانا ظاهر شده و دوباره ناپدید می شود.
از آن که بگذریم، عنوان تازه ای در باره طاعون و علت پیدایش آن مطرح می شود و آن این است که بر اساس حدیث منسوب به رسول (ص) ازطاعون به عنوان «وخز من الجن» یا من «اعدائکم من الجن» آمده است.(حتی در برخی نقل ها من اخوانکم من الجن آمده!).
وخز به معنای طعن آمده اما در شرح آن گفته شده است: طعن تاثیر ظاهر در ظاهر است، اما وخز تاثیر باطن در ظاهر است، چون جن ناپیدا و باطن است و وقتی در بدن انسان می خواهد تاثیری بگذارد، تاثیر از باطن به ظاهر است که گاه اثرش در ظاهر می آید و گاه خیر، بنابرین با طعن فرق دارد. (صص 143 ـ 145). در هر حال علت طاعون در این عبارت، به عنوان طعن و تأثیر جن در انسان آمده است.
تا اینجا دو تفسیر دینی برای طاعون به عنوان یک بلای عمومی شده است: نوعی بقایای عامل عذاب امم پیشین، که صورتی از آن با دعای یکی از انبیا علیه قوم نافرمانبردارش است، و دوم تاثیر جن.
در باره تاثیر جن یا همان وخز الجن در باره طاعون، ابن قیم تحلیلی دارد که در اساس سعی می کند وجه صحتی برای آن از بابت تعلیل این که جن به انسان چه کار دارد که او را با طاعون بیازارد، بیابد. به نظر وی، خداوند گویی این قدرت را به جن داده است تا وقتی انسان بیراهه می رود او این طعن را به وی وارد کند. این ماحصل توجیهی است که او برای وخز الجن دارد.
جزئیات دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن اینکه در روایت آمده که در رمضان این طعن وارد می شود و این خود سبب این پرسش شده است که چرا رمضان؟ گویی این ماه که مقدس است، برای این کار مناسب نیست. ابن قیم از قول سُبکی در رساله ای که در باره طاعون تالیف کرده، نقل می کند که شاید جن قبل از رمضان این طعن را وارد می کند اما در رمضان اثرش ظاهر می شود (ص 145). البته توضیحات و پاسخ های دیگری هم داده شده است. مثل این که این اثر بخشی از جن است که در زمره شیاطین هستند نه همه آنها. این نظر بدرالدین زرکشی است که در رساله خود در باره طاعون آن را آورده است. (ما رواه الواعون، ص 145 ـ 146). بدانیم که این رساله ها نوعا حدیثی ـ رجالی و از منظر دینی به این بحث پرداخته اند.
در باره طاعون چندین روایت دیگر هم از رسول (ص) نقل شده است. برخی از اینها پیشگویی نسبت به طاعون عمواس در شام است که ذیلاً اشاره خواهیم کرد. اساس این نقل ها، با آنچه گذشت متفاوت است. تا اینجا، طاعون عذاب الهی بود اما اکنون رحمت است.
معاذ بن جبل گوید از رسول (ص) شنیدم که فرمود: به شام خواهید رفت و آنجا را خواهید گشود و در آنجا یک بیماری هست که مثل «دمل» یا «حزة» است که مردم را هلاک می کند، و «یستشهد الله به انفسهم و یزکی به اعمالهم» شهادت نصیب آنان شده و اعمالشان تزکیه و پاک می شود. (ص 146 از مسند احمد).
در روایتی دیگر که آن هم پیشگویی رسول (ص) نسبت به طاعون عمواس است، اسم آن ناحیه «جابیه» نقل شده و این که در آنجا چیزی مانند «غدة الجمل» عارض شما می شود که جان شما و اولاد شما به عنوان شهادت گرفته شده و اعمالتان تزکیه می شود. (ص 146 از طبرانی). از بین رفتن هزاران نفر از مسلمانان به این معنا بود که تلفات آن طاعون، از جنگ های فتوحات در شام بیشتر بوده است. شاید این روایت اشاره به آن باشد که حضرت به نقل احمد بن حنبل و طبرانی فرموده: امت من جز به طعن و طاعون، فانی نمی شود.
در روایت دیگری هم آمده که ابوبکر گفت: زمانی که با رسول (ص) در غار بودند، حضرت از طعن و طاعون یاد کردند(ص 146). این روایت با این لحن، یعنی گویی این پیشگویی معنایش این است که خوب است واقع شود و نگاه نسبت به طاعون مثبت است.
روایت دیگر این که طاعون غده ای است مانند «غدة البعیر» و اینکه آن که در طاعون بماند و بمیرد شهید است، و آن که فرار کند، مانند کسی است که از میدان جنگ گریخته است (ص 146). بخش اخیر می تواند اشاره به این باشد که فرار از طاعون به منزله رها کردن جبهه های جنگ شام بوده است. در واقع، این بخش از طاعون، مستقیم از ماجرای طاعون شام گرفته شده و در باره حکم گریز از طاعون یا ماندن در آن است. این مسأله به همان طاعون عمواس در سال 18 هجری در شام مربوط می شود. روایت فرار از طاعون مانند فرار از میدان جنگ است، مستقیم از عایشه از رسول (ص) نقل شده است.
در این جا داستانی در باره رفتن عمر به شام در این وقت یعنی همزمان با شیوع طاعون در شام نقل شده و اینکه او در میان راه شنید که وبا یا همان طاعون آمده است. عده ای مخالف رفتن بودند و عده ای اصرار بر رفتن داشتند. در نهایت عمر ترجیح داد باز گردد. گفته اند که عبدالرحمن بن عوف حدیثی از رسول (ص) نقل کرد که وقتی طاعون در جایی می آید، آنها که بیرون از آنجا هستند وارد نشوند و کسانی که داخل هستند، حق فرار ندارند و شهید تلقی می شوند. در ادامه روایت آمده است: وقتی عمر بازگشت، ابوعبیده اعتراض کرد: آیا از قدر الله می گریزی؟ عمر پاسخی گفت که هر نوع انتخابی میان دو گزینه، نوعی پذیرفتن قدر الله است. او به ابوعبیده گفت: اگر تو شترانت را برای چرا در زمین سرسبز یا یک زمین خشک ببری، هر کدام را انتخاب کنی، در واقع تسلیم قدر الله شده ای (ص 160 از بخاری و مسلم).
در نقل متفاوت دیگری آمده است که ابوعبیده به او گفت: همراه شما بزرگان از صحابه هستند و پشت سر ما «حریق النار» است. بهتر است امسال را بگردید. او برگشت و سال بعد آمد (ص 162).
ماجرای شام که شمار زیادی از جنگجویان مسلمان را به کام خود کشید، تحمل شد، و به رغم آنکه فرماندهانی مانند ابوعبیده جراح، خالد بن ولید و معاذ بن جبل در آن مردند، اما به هر حال سبب ادامه فتوحات شد. این داستان، به ضمیمه آنچه گذشت، توجهی را در پی داشت که همان نقل ها و روایات بود و آنچه از آن در می آمد همین بود که آنها که در طاعون هستند بمانند، و آنها که بیرون هستند وارد نشوند. این البته به نوعی کنترل طاعون هم بود که به جای دیگر سرایت نکند و این را به صورت طبیعی ـ تجربی درک می کردند.
تا اینجا بحث ما بر اساس روند کتاب سیوطی، نگاه دینی به طاعون بود. از نظر محدثان که اخباری مزاج هستند و همه علوم طبیعی را هم برگرفته از حدیث می دانند، این نگاه، اصلی ترین نگاه و درست ترین آنهاست. وقتی این نظریه درست است، از نظر آنها، نگاه دیگران، یعنی حکما و پزشکان باطل است. اگر فرض کنیم حدیثی در کار نبود، ممکن بود آنها ولو آن که طاعون را به عنوان یک بلیه عمومی ذیل عمومات کلی عذاب امت ها، آن را هم عذاب تلقی می کردند، قدری به علم پزشکی هم توجه کنند، اما به دلیل کثرت آن احادیث، این تطبیق نه در قالب استفاده از عمومات، بلکه به طور خاص، عذاب الهی شناخته شده و در چهارچوب داستان طاعون عمواس، تحلیل شده است. اکنون اگر نگاه دیگری هست، از نظر این محدثان، آن نگاه در تعارض با انبوه حدیث در باب طاعون است و طبعا نادرست خواهد بود. این نگاه در درجه اول، از پزشکان و اطباء است. فصل بعدی سیوطی این است: «بطلان قول الاطباء ان الطاعون سببه فساد الهواء»(ص 147). اساسا نگاه اطبا در این باره باطل است.
اصل این بحث یعنی نقد دیدگاه اطبا، گویا از ابن قیم است، دانشمندی محدث که ضمن وفاداری به ابن تیمیه، مانند همو، گاه عقل تحلیلی هم دارد که در راه مخالفت با آنچه برابر احادیث گفته شده استفاده می کند. ابن قیم این نظریه را که طاعون نوعی ماده سمی است که در بدن آدمی، سبب تولید ورمی کشنده می کند و عامل آن هوای فاسد است را رد می کند. به گفته وی، اگر عامل آن هوای فاسد بود، باید شامل همه انسان ها و حیوانات می شد. در حالی که در طاعون، گاه همه اعضای یک خانواده می میرند، اما خانه همسایه آنها، هیچ کس آسیب نمی بیند. همچنین اگر عامل آن هوای فاسد بود باید همه بدن ورم می کرد نه بخشی از آن. به نظر وی نظمی در طاعون دیده نمی شود. گاهی دو سال پشت سر هم طاعون می آید و گاه چندین سال خبری از آن نیست. به نظر وی این هم نافی این است که عامل طاعون فساد هواست. مشکل ابن قیم برای این که طبیعی ـ پزشکی فکر نکند و آن را در هر حال از سر تا ته به خدا منتسب کند، این است که از نظر اطباء نوع بیماری های طبیعی، داروهای طبیعی دارد، اما برای طاعون هیچ دارویی شناخته نشده است(ص 147).چیزی که درمان ندارد، باید یک توجیه ماوراءی داشته باشد. به نظر وی، این نشان می دهد که طاعون باید عاملی غیر طبیعی داشته باشد. این همان چیزی است که وی در روایات به دنبال آن می گردد. به نظر وی این درد را فقط آن کسی که آن را خلق و تقدیر کرده می تواند درمان کند.
از سوی دیگر، به گفته ابن حجر، آنچه سبب شده است تا اطباء بگویند که عامل طاعون فساد هواست، به این خاطر است که آنها نخواسته اند «وخز الجن» یا طعن جن را بپذیرند، امری که توقیفی و روایی است و اطبا آنها را قبول ندارند. به نظر وی «فلما ورد الشرع و جاء نهر الله، بطل نهر العقل» جایی که نهر الهی باز شود، نهر عقل بسته می شود (ص 148). این یکی از کلیدهای اصلی بحث در باره نگاه معرفتی به طاعون است.
ابن حجر و طبعا سیوطی که کتاب را تلخیص کرده بر اساس روش محدثان، به ارائه روایتی که سبب رواج طاعون را بیان می کند پرداخته این البته از نگاه محدثان است. تا اینجا، یک نگاه در تفسیر طاعون، بر اساس نظریه عذاب بود، و نگاه دیگر آن را رحمت می دانست. در این زمینه به خصوص تأیید عذاب بودن، به خصوص در باره گسترش فساد در جامعه، طاعون جایگاه خاصی پیدا می کند.
از بیهقی به نقل از عبدالله بن عمر از رسول(ص) نقل شده است که هر گاه در قومی، فحشای علنی رواج یابد، بدون شک طاعون فراگیر خواهد شد. در روایتی از ابن مسعود، طاعون با کم فروشی و زنا مرتبط شده، چنان که دروغ با هرج و مرج. مالک بن انس از ابن عباس گفته است که هر گاه زنا فراوان شود، مرگ در آن مردم فراوان خواهد شد. در اینجا چندین نقل دیگر در باره ارتباط با رواج زنا و مرگ آمده که البته نامی از طاعون در آن دیده نمی شود (صص 149، 150). اما همه روایات چنین نیست، عکس آن هم که تأکید روی نظریه رحمت است، در روایات منسوب آمده است، این که مردگان در طاعون، شهید هستند. این حدیث را بخاری و مسلم و احمد حنبل نقل کرده اند که «الطاعون شهادة لکل مسلم». تعبیر «طعن» هم به کار رفته که روایت «المطعون شهادة» شامل آن می شود. (ص 150).
به همین دلیل، برخی آرزو می کردند با طاعون بمیرند تا شهید باشند. در روایتی دیگر آمده که در قیامت مخاصمه ای هم برای برتری بین شهدای میدان جنگ با مردگان در طاعون روی خواهد داد. این را احمد حنبل روایت کرده است. نقل دیگری از عمر هم هست که گفته است سه گروه شهدای جنگ، کشتگان طاعون و آن که با بطن کشته شود (قتل بالبطن)، همه رفیق و همسطح در بهشت هستند (ص 151).
سیوطی و طبعا ابن حجر نتوانسته اند بین عذاب و رحمت یکی را انتخاب کنند؛ لذا به طور درهم احادیث متفاوتی را نقل می کنند: در روایتی دیگر که احمد حنبل و بخاری و مسلم نقل کرده اند آمده است که عایشه گفت: «از رسول (ص) در باره طاعون پرسیدم. فرمود: عذابی است که خداوند به هر کس بخواهد می فرستد و آن را برای مومنان رحمت قرار می دهد. اگر مردی گرفتار طاعون شود و در حالی که صبر می کند در خانه اش بماند و چنین بیندیشد که هرچه را خداوند مقدر کرده به او خواهد رسید، اجر شهید خواهد داشت»(ص 152). این هم در تأیید آن نکته است که آنان که گرفتار طاعون شده اند از شهرشان بیرون نروند.
به رغم آنکه این نظر یعنی لزوم ماندن در شهر طاعون زده، و این که فرار حرام است (به نقل از سبکی و با صراحت او در این باره ص 163) مورد تأکید غالبا محدثان ـ فقیهان سنی است، اما از نظر تاریخی اختلافی را بین شرحبیل بن حسنه و عمرو بن عاص نقل می کنند. عمرو بن عاص در وقت شیوع طاعون گفت: انه رِجسٌ فتفرقوا عنه؛ این بدی است، همه متفرق شوید. اما شرحبیل با استناد به این که صحابی رسول است، آن هم وقتی که عمرو بن عاص گمراه بوده، گفت نظرش این است که طاعون رحمت و دعای پیامبر است و کسانی از صالحین در آن درگذشته اند. بنابراین بمانید و متفرق نشوید. در ادامه روایت (شاید برای توجیه کار عمرو بن عاص) آمده است که او هم سخن شرحبیل را تایید کرد (ص 153). سیوطی در ادامه، فصلی آورده با این عنوان که صحابه بزرگ، موضع عمرو بن عاص را انکار و رد کرده اند. سپس نقل هایی در این باره آورده است. شاید این رفتار عمرو بن عاص، بعدها برخی از فقهای سنی را در این باره به تردید در حکم حرمت فرار از طاعون واداشته است (ص 163)، اما غالب آنان، فرار از طاعون را در حکم فرار از میدان جنگ دانسته و این را به خاطر روایت عایشه از رسول (ص) دانسته اند که به صراحت این نکته را یادآور شده است.
فصل بعد (ص 154) این است که معاذ بن جبل در این طاعون ماند و برای خود و خانواده اش طلب شهادت کرد. او به جد طرفدار رحمت بودن طاعون بود. تفسیر وی این بود که اساسا طاعون رحمت است نه عذاب. به نقل روایات، او گفت که طاعون عذاب الهی همچون طوفان نیست. بلکه «هو شهادة و میتة [مرگ] حسنة». او در نقل دیگری هم این را که طاعون را عذاب الهی بدانند رد کرد، و گفت: شما رحمت خداوند را به بندگانش مانند عذاب بر قومی که خداوند بر آنان خشم گرفته می دانید؟ این رحمت خداست که خداوند نصیب شما کرده و شهادتی است که خداوند آن را به شما اختصاص داده است. روایت دیگری از احمد حنبل، گزارش سخنرانی ابوعبیده جراح در باره طاعون عمواس است که آن را رحمت الهی خوانده است. او به کار معاذ بن جبل و این که از خداوند در این طاعون برای خود و خانواده اش طلب شهادت کرده استناد کرد (ص 155).
اما این که طاعون «دعوة نبیکم» خوانده شده، به خاطر روایت دیگری است که در آن گفته شده است که جبرئیل نزد رسول آمد و گفت: «ان فناء امتک بطعن او بطاعون». در این وقت رسول گفت: «اللهم فبالطاعون مرتین». دوبارفرمود: خدایا مرگ آنان را به طاعون قرار ده. این می توانست دل مسلمانان را راضی کند که اگر گرفتار طاعون شده اند، این تنها راهی بوده که رسول از خداوند طلب کرده است. راوی گوید که من در اینجا بود که مقصود معاذ بن جبل را دریافتم که طاعون را دعوت نبی دانسته است (ص 156). در واقع، این که طاعون راهی است برای فنای امت، از نظر این فرد، به معنای کار خوبی بوده که سبب رفتن به بهشت می شود.
در روایت دیگری که مؤید همان نگاه است، آمده است که ابوعسیب از موالی رسول (ص) نقل کرده که رسول گفت: جبرئیل با تب آمد. من تب را برای مدینه نگاه داشتم و طاعون را به شام فرستادم. طاعون شهادت برای امت من و رحمت برای آنان و رجز برای کافران است. (ص 156).
مرور بر این روایات دقیقاً می تواند نشان دهد که تمام این مطالب در اطراف ماجرای شام وطاعون بزرگ سال هیجدهم هجری شکل گرفته و برای توجیه مرگ و میر صحابه ای است که در آن ماجرا از دنیا رفتند. اگر آنها در میدان جنگ شهید نشدند، با طاعون که رسول(ص) از خداوند برای امتش طلب کرده بود، به شهادت رسیده اند. در اینجا این پرسش پیش می آمد که چرا طاعون برای شام خوب است اما برای مدینه نه. روایتی نقل شده بود که که دجال وطاعون هیچ گاه داخل مدینه نخواهد شد (ص 159). همانجا این سوال مطرح شد که اگر طاعون رحمت است، چرا مدینه از آن بی بهره باشد. محدثان و فقهای اهل سنت در این باره پاسخ هایی داده اند. یکی آن است چون طاعون برگرفته از «وجز الجن» است، جن باید در مدینه راه داشته باشد. البته مقصود، کفار جن و شیاطین آن است. پاسخ دیگر آنان این بود که مگر شهادت و رحمت فقط در طاعون است؟ راه های دیگری هم دارد که مدینه از آن طرق به رحمت و شهادت می رسد (ص 159). و پاسخ های دیگر از این دست، مثل این که مدینه کوچک است اگر این رحمت زیاد ببارد، کلا از بین می رود! ظاهرا مدتی بعد، این سوال مطرح شد که آیا در این فضیلت، یعنی نبودن طاعون، مکه هم با مدینه شریک است یا خیر. اشارتی کوتاه در این مشارکت و این که همانند مدینه است نقل شده است، یعنی یک حدیث: «المدینه و مکة محفوفتان بالملائکة علی کل نقب منها ملک لا یدخلها الدجال و لا الطاعون» (ص160). این را هم احمد حنبل از ابوهریره با سند جید و خوب نقل کرده است. گویا فراموش کرده بودند که طاعون را رحمت می دانستند.
اما بحث فرار از طاعون، همچنان بحث مهمی بود. نگاه حدیثی البته آن را در ردیف فرار از میدان نبرد می دانست، و بسیاری از فقیهان هم فارغ از تعقل درست در باره طاعون، در این باره تسلیم شده اند، ما این طور نیست که کاملا مورد قبول واقع شده باشد. برخی سعی کردند حکم عدم فرار را به این شکل عقلانی کنند که اساسا فرار از طاعون هیچ ثمری ندارد و بالاخره مرگ دامن شخص را خواهد گرفت. درست مانند وضعیتی که بیمار در حال مرگ دارد و هر نوع درمانی بی تاثیر و برای او بیهوده است. اصلا فرض کنید فرار جایز باشد، در آن صورت عجزه خواهند مرد و هیچ کس نخواهد بود که آنها را کفن و دفن کند (ص 164). مدائنی هم گفته است که کم شده کسی از طاعون بگریزد و سالم بماند. تقدیر هم از نظر اینان نکته ای است؛ در قرآن آمده است که کسی تصور نکند فرار از جنگ، سبب می شود بتوانید از مرگ یا قتل سالم بمانید. حتی اگر این طور باشد، عمر زیادی نخواهید داشت. طاعون هم می تواند همین صورت را داشته باشد. به هر حال این مسأله معرکه آراء شده و نمونه ای از فراری های از طاعون را آورده اند که هر کدام به نوعی مرده اند (ص 165).
اگر قرار باشد که فرار از طاعون جایز نباشد، دعا کردن برای رفع بلای طاعون هم مشروع نیست، مخصوصا با این فرض که روایاتی آن را دعوت نبی خوانده است و حتی از ابوبکر نقل شده است که وقتی سپاهی به شام می فرستاد می گفت: اللهم ارزقهم الشهادة طعنا و طاعونا. و این یعنی این که طاعون خوب است و اشاره کردیم که این خوب بودن به این خاطر است که خیال همه را برای مردن بسیاری از صحابه که توفیق شهادت در میدان نبرد را نیافته بودند، راحت می کرد. آنها که مخالف دعا برای رفع طاعون هستند می گفتند که از زمان عمر هم هیچ کس نقلی ندارد که دعا برای رفع طاعون کرده باشند، در حالی که دعا برای رفع قحطی داریم. به نظر اینان، در قرن اول، بارها طاعون پیش آمده، اما کسی در این باره دعا نکرده است. سیوطی می گوید این اواخر برای طاعون دعا ساخته شده است(ص 167). معاذ بن جبل هم که پس از مرگ ابوعبیده در طاعون، ریاست را بر عهده گرفت، وقتی مردم از او خواستند دعا کند، گفت که این «رجز» نیست بلکه رحمت است. پس از مرگ دو همسرش، خودش هم ابتدا از انگشت ابهامش آغاز شد. می گفت: خدایا این کوچک است، آن را بزرگتر کن. «فانک تبارک فی الصغیر» این بود تا درگذشت (ص 168). به نظر می آید او با توجه به ویژگی های شخصیتی، نوعی نگاه خاص به این قبیل قضایا داشته که در دوره های بعد تاثیر هم گذاشته است. بعدی ها، معاذ را اعلم الامه به حلال و حرام می دانستند و این نگاه او برای آنان در استناد به کلامش که طاعون را رحمت می دید، حجت بود (ص 168) . معمولا اهل سنت، قنوت نماز را برای مصیبت های بزرگ خاص برگزار می کنند و تصریح شده است که به دلیل همین نقل ها و اخبار، در وقت طاعون، قنوت نباید خوانده شود چون سابقه نداشته است. در دوره های بعد، کسانی بودند که به دعا برای وبا باور داشتند و حتی کسی رساله ای نوشت با عنوان «حل الحباء فی الدعاء برفع الوباء» (ص 169).
ابن حجر، دعای فردی را برای رفع طاعون مجاز شمرده اما دعای جمعی را نپذیرفته و آن را بدعت دانسته است. یک نمونه دعا را رافعی در التدوین فی اخبار قزوین آورده که جالب است. در آنجا از طعن و طاعون و وبا به خدا پناه برده شده و اثری از این که رحمت است دیده نمی شود (ص 169).
به هر روی این تعارض میان نوعی تسلیم شدن با مقابله یا فرار کردن وجود داشته و برای همیشه مساله ای میان محدثان، شارحان احادیث و فقیهان بوده است. ابن ابی الدنیا در کتابی که در باره طاعون دارد (به نام کتاب الطواعین) از کردوس ثعلبی نقل کرده که گفت: وقتی در کوفه طاعون آمد، مغیره گفت: این عذاب است، دور شوید (درست مثل دیدگاه عمرو بن عاص که از آن گریخت و مورد اعتراض صحابه واقع شد)، راوی گوید: من این را به ابوموسی اشعری گفتم (و این هم شخصیتا مثل معاذ بن جبل است)، او گفت: اما عقیده عبد صالح (یعنی ابوبکر) این بود که «اللهمّ طعنا و طاعونا فی مرضاتک» (ص 170). یعنی نظر ابوبکر وافق نظر ابوموسی اشعری و معاذ و برخلاف نظر مغیره بن شعبه بود.
در اینجا باز هم تأکید بر این است که مطلقا نباید به سخن اطباء وقعی گذاشت، زیرا هیچ فایده ای در کلام آنها نیست. همه فکر آنها این است که طاعون ناشی از فساد هواست. به نظر وی، بهتراست که آن مطالب را کنار بگذاریم و «التوکل علی الله سبحانه» فقط بر خدا توکل کنیم (ص 171).
بخشی از کار پزشکی یا به عبارتی دارویی، استفاده از سنگها بود. می دانیم که در کتاب های مربوط به جواهر و سنگ ها، یکی از مهم ترین بحث ها، توجه به جنبه های طبی آنهاست. این که اگر فلان سنگ را در کنارتان بگذارید، فلان بیماری درمان می شود. سیوطی در اینجا از سخن تیفاشی که کتابی در باره جواهر و سنگ ها دارد تعجب می کند که گفته است، هر کس انگشتری خود را از یاقوت درست کرده یا آن را به خود بیاویزد از شر طاعون در امان خواهد بود. به نظر وی اگر چیزی در این باره تجربی باشد، بد نیست، اما اولی آن است که از این مطالب دوری کنیم.
در واقع، طاعون درمانی ندارد چنان که حماقت و پیری هم درمانی ندارد:
لکل داء دواء یستطب به الا الحماقة و الطاعون و الهرما (ص 173).
از نظر پزشکی این جالب بود که طاعون معمولا در فصل بهار پدید می آمد، اما در سال 833 در زمستان برآمد و تا اوائل تابستان به اوج رسید. نفس این که این بیماری در چه فصل از سال شایع می شد، می توانست به شناخت آن کمک کند. همین نکته بود که عده ای (از مخالفان روایت تأثیر نقش جن در طاعون را) بر آن داشته بود که بگویند اگر طاعون ناشی از طعن جن بود، نباید زمان مشخصی داشته باشد. بنابراین عامل دیگری دارد که مثلا به هوا مربوط می شود. اما پاسخ محدثان و کلام معطوف به آن، این بود که خداوند عادت را در طبیعت چنین قرار داده و این یعنی این که طاعون ربطی به فصل مشخص یا هوای معینی ندارد. درست مثل این که نیل هم در تابستان، بالا می آید و یا باران در زمستان، اینها همه عادتی است که خداوند مقرر کرده و ربطی به وقت خاص ندارد (ص 173). در اینجا، نکته شگفت تنها مربوط طاعون نیست، بحث از نیل و باران است که آن هم در این نگاه، ارتباطش با فصول سال قطع شده و به عادتی که خداوند جاری کرده و با نفی ارتباط آن با فصل و زمان، تفسیر می شود. یعنی واقعا اینها نمی دانستند مثلا در بهار یا تابستان برف ها ذوب شده و آب نیل بالا می آید؟
در یک بحث دیگری، باز یک تحلیل استقرائی در باره علت طبیعی گسترش طاعون ارائه شده است که چون یک یا چند کلمه عبارت از روی نسخ خطی خوانده شده نامفهوم است اما به هر حال تأملی در این امر بوده که در طاعون تحولی در درون بدن رخ می دهد. محدث ناقد ما، آن را قبول نمی کند و می گوید حتی با فرض تمام بودن این استقراء باید گفت: ظاهر آن است که خداوند، در این ماجرا، «جنی را یک بار بر انسی مسلط» کرده است. اگر در این طعنه و طاعون مرد، که هیچ و الا دوباره و برای بار دوم آن را بر او مسلط نمی کند. با این حال، خودش باز تجربه ای از طاعون نقل می کند که همان برخی از آنان که طاعون زده بودند گفتند که مدتی قبل هم گرفتار طاعون شده بودند. به هر روی از این مجادله که اندکی هم ادامه یافته، تعارض «استقراء» با «طعن جن» روبروی هم قرار گرفته است (صص 173 ـ 174). برای محدثی که از جان و دل به این احادیث باور دارد، و هیچ نوع تفسیر فلسفی و وجه جمعی هم میان آن و دانش طبیعی نمی یابد، راهی جز همین اظهار نظر باقی نمی ماند.
سیوطی در اواخر این کتاب، روایات پراکنده ای در باره طاعون آورده که هر کدام به نوعی می تواند در نگاه موجود به طاعون در این فرهنگ کمک کند، هرچند گاه متعارض با نگاه های دیگر است. مثلا روایتی در نفرین رسول (ص) در حق یکی از دشمنانش و این که گرفتار طاعون شده و مرده است(ص 174)؛ یا روایتی باز در این که «اذا کثر الطاغوت کثر الطاعون» که می تواند برای درست کردن وزن و قافیه هم صورت یافته باشد (ص 175) ضمن آنکه نوعی تلاش برای کاهش طاغوت هم هست. البته گویا این حدیث در مصادر حدیثی هم نیامده و از کتابی ادبی از زمخشری نقل شده است.
سیوطی در فصل اخیر کتاب که فهرستی از طاعون های دنیای اسلام را آورده، با توجه دادن به بزرگی طاعون عمواس و این که تلفات به حدی بود که دشمن در مسلمانان طمع کرد، آن را به خاطر افرادی می داند که شرابخواری می کردند (ص 182).
نکته تاریخی دیگر بر اساس این نگاه که هر کس خطای مهمی بکند در این دنیا عذابی نصیب او می شود، این است که ابن ابی الدنیا (به احتمال در کتاب الطواعین) نقل کرده است که وقتی زیاد بن ابیه، مردم کوفه را در مسجد جمع کرد تا از علی علیه السلام بیزاری بجویند، همه نگران بودند که چه بگویند. در این وقت بود که طاعون به زیاد اصابت کرد و به مردم گفتند که متفرق شوند (ص 185).
تمام تلاش بنده برای مرور بر این کتاب این بود که نشان دهم، نگاه معرفتی مسلمانان به طاعون چگونه بوده، تعارض آن از نظر ایشان، با دانش طبیعی و پزشکی در کجای کار بوده و این که آیا وجه جمعی میان آنها وجود داشته است یا خیر. امیدوارم توانسته باشم قدری از گره این تعارضات گشوده باشم.


[عکس: 16-3-1-1831201112.jpg]

منبع:

https://www.khabaronline.ir/news/515182/...9%85%DB%8C
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان