امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
روایات ذامه هشام بن سالم که ظهور در شرک دارد را چه کنیم؟
#1
Exclamation 

در کتب شیعه مانند کافی و توحید شیخ صدوق و رجال کشی و... روایاتی وارد شده است که دال بر اینست که هشام بن سالم قائل به صورت یا تجسیم خداوند متعال بوده است این دسته از روایات را چه باید کرد؟ ضمنا توجیهاتی که از علماء رسیده است نمی تواند یقینا اثبات کند که او از این قول رجوع کرده است.
بعنوان مثال :
التوحيد (للصدوق) ؛ ص97
6 باب أنه عز و جل ليس بجسم و لا صورة
1- حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ: وَصَفْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع قَوْلَ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ وَ مَا يَقُولُ فِي الشَّابِّ الْمُوفِقِ‏ وَ وَصَفْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ.

2- حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ الرُّخَّجِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَمَّا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فِي الْجِسْمِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ فِي الصُّورَةِ فَكَتَبَ ع دَعْ عَنْكَ حَيْرَةَ الْحَيْرَانِ وَ اسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ لَيْسَ الْقَوْلُ مَا قَالَ‏ الْهِشَامَانِ‏ .
پاسخ
#2
......
پاسخ
#3
با تشکر از aad1416 جزاکم الله خیرا
جواب :
1. احتمال مرحوم تستری بسیار ضعیف است ، زیرا در رجال اسانید این روایات ذامه افرادی امامی هستند و همچنین روایاتش طرق متعددی دارد که این خود ، احنمال دروغین بودن آن روایات را بسیار می کند.(روایاتش را شیخ صدوق در باب6 باب أنه عز و جل ليس بجسم و لا صورة آورده است)
2.عرض بنده نسبت به هشام بن سالم بود و صرفِ رجوع هشام بن حکم ، رجوع هشام بن سالم را اثبات نمی کند خصوصا وقتی که استصحاب با عدم رجوع است.(دلیل اینکه نسبت به هشام بن حکم ، این سؤال را مطرح نکردم این بود که روایت صحیح السندی در تفسیر قمی است که از آن ، رجوع هشام بن حکم از این اعتقادش برداشت می شود :
((قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ‏ قَالَ يَا أَحْمَدُ مَا الْخِلَافُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَصْحَابِ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي التَّوْحِيدِ- فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قُلْنَا نَحْنُ بِالصُّورَةِ- لِلْحَدِيثِ الَّذِي رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَأَى رَبَّهُ فِي صُورَةِ شَابٍ‏- وَ قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ بِالنَّفْيِ لِلْجِسْمِ- فَقَالَ يَا أَحْمَدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ- وَ بَلَغَ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى خُرِقَ لَهُ فِي الْحُجُبِ مِثْلُ سَمٍّ لِإِبْرَةٍ- فَرَأَى مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَرَى- وَ أَرَدْتُمْ أَنْتُمُ التَّشْبِيهَ دَعْ هَذَا يَا أَحْمَدُ لَا يَنْفَتِحُ عَلَيْكَ هَذَا أَمْرٌ عَظِيم))
3.این حرفی که از ابن عربی نقل شده است معلوم نیست که اصلا در زمان هشام بن سالم بوده است یا نه؟ اگر ابن عربی قبل از هشام بن سالم بود باز هم احتمال می رفت ولیکن ابن عربی 5 قرن بعد از هشام بن سالم آمده است!
4. بر فرض حجیت روایت مذکور ، یکی از برداشت های روایت این مطلبی است که ذکر کردید ولیکن برداشت دیگر رد قول آن دو توسط حضرت امام کاظم (علیه السلام) است و این برداشت اوجه است نسبت به برداشت قبل بدلیل تفسیر شدن این روایات بوسیله روایات دیگر.
5.روایت آخری هم که آوردید فقط اثبات می کند که هشام در برخی معارف الهی دین وارد بوده و قدرت مناظره قوی داشته و اثبات نمی کند که او در تمام معارف الهی بی اشکال است.
یا علی مدد
پاسخ
#4
.....
پاسخ
#5
در جواب برادرمان :
1. اولا بر روی اثبات مرحوم تستری نسبت به هشام بن حکم باید بحث کرد و بر فرض هم اثبات شده باشد باز گفتیم که نمی توان اثبات برای هشام بن حکم را بعنوان اثبات هشام بن سالم در نظر گرفت.
ثانیا مطالبی که از مرحوم تستری نقل کردید را قبلا دیده بودم ، بنده هم همین مطالب را می گویم که احتمالش ضعیف است زیرا همین اصل طعن در عامه بودن هم معلوم نیست بر چه اساس است در حالیکه روایات امامیون در این باب است! چرا امامیون اصل طعن را نیاورده باشند؟ ثانیا واقعا وجدان انسان قبول می کند که امام (علیه السلام) کلام منسوب به هشام را از حیث اعتقادی رد کند اما نسبت به نسبت دادن این کلام به هشام سکوت کند و بگذارد این تهمت نسبت به او باقی بماند؟؟؟
ثالثا نجاشی در ترجمه اش می نویسد : جليل في (من) أصحابنا ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف‏ که هم توثیق و هم مدح معتد به است در جای دیگری از کتاب خود می نویسد : و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه أبو جعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة.و همچنین روایات او فقط در کتب اربعه به 1450 روایت می رسد که این خود دلالت بر جلالت او می کند و کشی نیز او را توثیق می کند و تضعیف شیخ نسبت به محمد بن عیسی بن عبید مبنی بر تضعیف ابن ولید است همچنانکه مرحوم سید خوئی می نویسد : أن تضعيف الشيخ كما هو صريح كلامه هنا و في فهرسته، مبني على استثناء الصدوق و ابن الوليد إياه، البته هیچ بعید نیست که شیخ صدوق هم از ابن ولید تقلید کرده زیرا او در من لا یحضر می نویسد که نظرات شیخم ابن ولید نظرات من است! و همچنین نجاشی همانطور که آورده شد همین حرف را می زند می نویسد که تبعه ابو جعفر و مرحوم سید خوئی نیز می نویسد : و الذي يكشف عن ذلك: أن الصدوق (قدس سره) تبع شيخه ابن الوليد و سید خوئی نیز ادله ای درباره ی وثاقت او اورده است که موجب اطناب و می توانید به معجم کنید و درایة النور 1.2 که یک کار گروه زیر نظر آقای سید محمد جواد شبیری است در ترجمه اش می نویسد : إمامي،ثقةجليل‏ وتضعيف‏ ابن‏ الوليدوتابعيه ‏له‏ وهم‏ و تضعیف شیخ نسبت به محمد بن عیسی بن عبید مبنی بر تضعیف ابن ولید است همچنانکه مرحوم سید خوئی می نویسد : أن تضعيف الشيخ كما هو صريح كلامه هنا و في فهرسته، مبني على استثناء الصدوق و ابن الوليد إياه، البته هیچ بعید نیست که شیخ صدوق هم از ابن ولید تقلید کرده زیرا او در من لا یحضر می نویسد که نظرات شیخم ابن ولید نظرات من است! و همچنین نجاشی همانطور که آورده شد همین حرف را می زند می نویسد که تبعه ابو جعفر و مرحوم سید خوئی نیز می نویسد : و الذي يكشف عن ذلك: أن الصدوق (قدس سره) تبع شيخه ابن الوليد و سید خوئی نیز ادله ای درباره ی وثاقت او اورده است که موجب اطناب و می توانید به معجم کنید.
رابعا : درست است که در 4 روایت تصریح به اسم شده است ولیکن در 5 روایت در همان توحید شیخ صدوق آمده است که بعض از اصحابنا قائل به همچنین اقوالی شده اند یا اختلاف قول در اصحابنا پیش آمده و همین روایات به بوسیله 4 روایتی که تصریح به اسم دارند تفسیر می شوند.
2. باز جواب سؤال داده نشد ، صرف اثبات یک مطلب برای هشام بن حکم اثبات همان برای هشام بن سالم نمی کند همچنین دوست دارم بدانم که مطالبی که از ابن ابی عمیر و غیره است سندش کجاست؟ و همچنین توجه داشته باشید که روایتی که در تفسیر قمی است در زمان امام رضا (علیه السلام) بوده است و بر فرض مطلب نقل کرده از ابن ابی عمیر و ... خود قول امام رضا (علیه السلام) نقض کننده مطالب آنان است. همچنین نقل مرحوم کراجکی مؤید رجوع هشام بن حکم است
3. من فکر نمی کنم بی دقتی رخ داده است زیرا من نگفتم که ابن عربی این مطلب را از هشام نقل کرده بلکه گفتم این اعتقاد ابن عربی اصلا معلوم نیست که آیا اعتقاد هشام بوده یا نه زیرا ابن عربی برخی تفسیرات عرفانی دارد و از راه شهود بدون دلیل شرعی به آن می رسد که شبیه آن را در هیچ کدام از روایات و کلام اصحاب نیافتیم در حالی که هشام شاگرد امام صادق (علیه السلام) بوده است و ثانیا یعنی هشام نمی توانسته بگوید خداوند جسم نیست و شبیهی ندارد و این کلام متشابه را نفهمیده؟
4.اولا نجاشی می نویسد : 1014 - محمد بن الفرج الرخجي
روى عن أبي الحسن موسى عليه السلام.
پس نمی توان به طور قطع گفت که او در روایت از امام هادی (علیه السلام) روایت کرده و بله نمی توان هم به طور قطع گفت که در روایت از امام کاظم (علیه السلام) روایت کرده زیرا شیخ نام او را در اصحاب امام هادی (علیه السلام) روایت هم اورده است و همچنین مرفوع بودن روایت باعث این شده که به طور قطع حرف نزنیم
ثانیا این که عرض کردم روایات ذامه مفسر روایت لیس القول ما قال الهشامان است به خاطر این بود که موضوع روایات ذامه و این روایت یکی است و آن اشاره به قائل بودن به جسمیت هشام بن سالم است اما روایات مادحه درباره ی این موضوع نیست فلذا نمی تواند مفسر باشد.
5. اولا اینکه ((في التوحید)) کلامِ مطلقِ راوی است و کلام امام صادق (علیه السلام) تا بتوان از اطلاقش کمک گرفت و شاید چون حضرت امام صادق (علیه السلام) با علم ما کان و ما یکون می دانستند که هشام بن سالم پیروز از میدان بیرون می آید ، مناظره را واگذار به او کردند یا اینکه هشام بن سالم بیشتر نیاز به تمرین در مناظره در باب توحید داشت و برداشت نمی شود که او افضل اصحاب نسبت به توحید بوده است کما اینکه در ادامه امام صادق (علیه السلام) نظرات خود را نسبت به یک یک آنان فرمودند البته این مبنی بر اینست که ((فخصمه)) را به معنای غلبه هشام بگیریم. مرحوم کمره ای در ترجمه همین روایت کافی فخصمه را به معنای مساوی شدند گرفته است! و همچنین آقای مصطفوی می نویسد : ((سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن او با شامى‏ برابر شد [هر دو عرق كردند]))و در ادامه روایت آقای کمره اینظر امام صادق (علیه السلام) درباره ی هشام را چنین ترجمه می کند : ((و رو به هشام بن سالم كرد و فرمود: تو دنبال اخبار وارده مى‏گردى ولى به خوبى آنها را نمى‏شناسى)) و همچنین آقای مصطفوی : بهشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پى حديث ميگردى ولى تشخيص نميدهى.
و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
ثانیا : همین ترجمه آقای کمره ای برای اثبات عدم تأیید کامل امام (علیه السلام) نسبت به هشام یا اینکه ناقص بودن علم او کافیست
پاسخ
#6
......
پاسخ
#7
احسنت بر اخلاق حسنه شما! لازمه ((ایاکم و المخاصمات)) ، نافهم و بی دقت خواندن طرف مقابل است؟! بر فرض هم اگر بی دقت باشد آیا باید اینچنین تصریح کرد ؟ اگر مردم عادی چنین سؤال کنند ، با چنین جوابی دوستار دین می شوند یا داعشی؟
كافي (ط - دار الحديث) ؛ ج‏3 ؛ ص581
امام صادق (علیه السلام) : يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ‏ ، وَ الْعَقْلَ بِالصَّبْرِ
درباره ی هشام بن سالم : وقتی ایشان می گوید و کذلک پس تشبیه کرده است ، وجه شبه چیست؟ مگر با اثبات امکان شیء ، شیء اثبات می شود؟
پاسخ آن دسته از اشکالات که ما بی دقتی نکردیم (یعنی در سؤالات ، فقط ما بی دقتی کردیم ولیکن استثنائا در چند تا بی دقتی نکردیم!) :
اولا اینکه دلیل رد بر متفردات محمد بن عیسی بن عبید توسط ابن ولید صغیر السن بودن یمحمد بن عیسی بن عبید بوده است این یک مطلب ظنی است و آن هم ظن قوی نیست و همچنین بر فرض که چنین مطلبی درست باشد بر خود ابن ولید هم ایراد وارد می شود که پس چرا یونس که افقه فقها اصحاب است به محمد اجازه داده است و همچنین شاید نجاشی ضغر سن محمد را آنچنان کم نمی دیده که جوابی نداده چرا که خودش نقل می کند که ابن ولید روایات محمد از یونس را رد می کرده و در آخر می گوید نمی دانم چرا رد می کرده. اینکه گفتید یونس من غلمان هشام بن حکم است نمی فهمم برای چه ذکر کرده اید زیرا این مطلب آنچنان مطلب سود مندی نیست.
ثانیا بله تفسیر روایت به روایت باید با حدیث معتبر انجام شود و ما در اینجا یک حدیث معتبر و سه حدیث غیر معتبر داریم که بوسیله آن حدیث معتبر یا از خبر واحد در آمدن می توان تفسیر روایت با روایت کرد حتی یکی از اساتیدمان مب فرمود دو تن از علماء فعلی معتقدند ، خبری که از حیطه خبر واحد خارج شود دیگر نیاز به بررسی سندی ندارد.
درباره ی مطالبی که از ابن ابی عمیر و .. گفتید : در قاموس الرجال آمده است که ابن ابی عمیر ردی بر هشام بن حکم می زند ولیکن رد او هیچ ربطی به اعتقاد به جسمانی بودن خداوند توسط هشام بن حکم ندارد بلکه رد او درباره ی یکسری تصرفات امام است درحالیکه بحث ما درباره ی اعتقاد به جسمیت خداوند توسط هشام بن حکم است .البته نسبت به رجال برقی باید عرض کنم ، مطلبی که گفتید درست است اما فقط نسبت به سعد ولیکن بنده نسبت به این قضایا جواب داده بودم که بر فرض صحت مطلب نقل کرده از ابن ابی عمیر و ... خود قول امام رضا (علیه السلام) نقض کننده مطالب آنان است و همچنین نقل مرحوم کراجکی مؤید رجوع هشام بن حکم است و شاید به سعد ، روایت امام رضا علیه السلام نرسیده است.
درباره ی مرسله محمد بن فرج باید گفت : در سند مرحوم صدوق در امالی تصریح شده است که او از مرحوم کلینی روایت کرده است و می بینیم که مرحوم کلینی همین روایت را متنا و سندا در کافی می آورد ولیکن نامی از امام هادی (علیه السلام) در آن نیست و همچنین وقتی مرحوم شیخ صدوق همین متن و سند را در توحید می آورد ، نامی از امام هادی (علیه السلام) نمی نویسد فلذا احتمال اضافه شدن نام امام هادی (علیه السلام) ، در روایت افزایش می یابد و نمی توان به این قسمت مشکوک الصدور من قبل الروات اعتماد کرد پس توقف و احتیاط بهترین راه است.باز باید تاکید کنم که این روایت معتضد بروایات دیگر است و روایت محمد بن عیسی بن عبید که گذشت.روایتی که در مدح هشام بن سالم آوردید قاصر از مدعاست زیرا کلامی که او از امام (علیه السلام) نقل می کند یک کلام متشابه است و ممکن است به خاطر عدم درک این متشابهات ، اینگونه عقائد پیدا کرده است.
درباره ی روایت مناظره اصحاب با شامی : اولا روایتی که خودتان از کشی نقل کردید آنچنان سند معتبری ندارد زیرا سه نفر از رجالش مجهولند : عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ و مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ و الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ فلذا از حجیت ساقط است این درحالیست که حداقل کافی در مقدمه اش آمده است که آثار صحیح در آن جمع آوری شده است و نقل بنده از کافی در واقع کمک به خود شما بود و انصافا آن قدر وجه شباهت بین این دو روایت است که اطمینان به یکی بودن جریان دو روایت پیدا می شود بر فرض هم که یکی نباشد ، سند روایت کشی مجهول است و قابل اعتنا نیست.
در رابطه با قول مرحوم فیض باید گفت : اولا ما چندین خبر نسبت به این اعتقاد هشامین داریم و سند معتبر هم در آن ها به چشم می خورد فلذا این قدر نمی تواند ظنی باشد ثانیا اگر واقعا این منقولات از هشامین اشتباه بود حداقل ائمه (علیهم السلام) باید این انتساب را رد می کردند یا حداقل می گفتند که منظور آن دو گفر آمیز نیست یا حداقل می گفتند کلام متشابه به کار برده اند ، آیا روات این را هم نمی فهمیدند؟ . همچنین گفته شد که کثرت طرق چنین انتسابات و عدم رد ائمه (علیهم السلام) بر این انتساب خود دلالت بر عدم اشتباه چنین انتسابی می کند.
این بحث نیز یک مباحثه است نه یک مخاصمه و طلب العلم فریضة علی کل مسلم.
یا علی الذی مع الحق و الحق معه
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  توثیق هشام کندی Payam_Khajei 0 110 6-اسفند-1402, 20:47
آخرین ارسال: Payam_Khajei
  نکته علمی:  صحّت روایات علی بن ابی حمزه بطائنی قبل از وقف haqiqi.1410 0 311 19-آبان-1402, 18:05
آخرین ارسال: haqiqi.1410
  وثاقت ابی خدیجه سالم بن مکرم هادی اسکندری 0 1,865 19-آذر-1398, 16:06
آخرین ارسال: هادی اسکندری

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان