امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» اصول عملیه/برائت /ادله برائت
95/12/24
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /اجماع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استدلال به اجماع برای اثبات برائت شرعیه بود، همانگونه که بیان شد سه تقریر برای اجماع وجود دارد که دو تقریر از آنها مشترک بین شیخ اعظم«ره» و محقق خویی«ره» است و یکی از آنها اختصاص به محقق خویی دارد. نکته مهمی که در اینجا وجود دارد راه به دست آوردن و احراز صغرای اجماع می باشد، شیخ اعظم«ره» سه راه برای احراز اجماع بیان می کند؛
وجوه تحصیل اجماع بر برائت در شبهات حکمیه
وجه اول: مراجعه به کلمات اصحاب
راه اول برای احراز اجماع این است که به موارد مختلف فقهی که نصی در آنجا وجود ندارد مراجعه کنیم و ببینیم آیا فقها در آن موارد فتوای به احتیاط داده اند یا قائل به برائت شده اند؟ ایشان می گوید وقتی به کلمات اصحاب مراجعه می کنیم ملاحظه می شود که قدمای اصحاب مثل ابن ولید«ره»، شیخ صدوق«ره»، پدر ایشان و یا سید رضی و سید مرتضی«ره»، سید بن زهره«ره»، شیخ مفید«ره»، مرحوم کلینی، شیخ طوسی«ره» و بزرگانی مثل این افراد که چه بسا عصر غیبت صغری و اوایل غیبت کبری را درک کرده اند در مواردی که نصی بر وجوب یا حرمت نبوده به هیچ وجه فتوای به وجوب احتیاط نداده اند، پس، از این فتاوا که از ابتدای فقه تا پایان وارد شده کشف می شود که آنها مرجع در این موارد را حکم عقل بر برائت می دانند در نتیجه از این استقرا ثابت می شود که اجماع قدما بر برائت بوده است؛
«و تحصيل الإجماع بهذا النحو من وجوه: الأول ملاحظة فتاوى العلماء في موارد الفقه فإنك لا تكاد تجد من زمان المحدثين إلى زمان أرباب التصنيف في الفتوى من يعتمد على حرمة شي‌ء من الأفعال بمجرد الاحتياط نعم ربما يذكرونه في طي الاستدلال في جميع الموارد حتى في الشبهة الوجوبية التي اعترف القائلون بالاحتياط بعدم وجوبه فيها و لا بأس بالإشارة إلى من وجدنا في كلماتهم ما هو ظاهر في هذا القول»[1] .
استناد به کلام مرحوم کلینی
سپس مرحوم شیخ از باب نمونه برخی از کلمات قدما را ذکر می کند، مثلا مرحوم کلینی در مقدمه کافی می گوید هر جا اخبار تعارض داشت حکم، تخییر است، مرحوم شیخ در مورد مرحوم کلینی می گوید: «و لم یلزم الاحتیاط» که در برخی نسخ «یلتزم» آمده است، یا به این معنا که دیگران را ملزم به احتیاط نکرده و یا به این معنا که خود ایشان در مقام عمل ملتزم به احتیاط نشده است، با اینکه اخبار داله بر وجوب احتیاط وجود دارد ولی ایشان قائل به تخییر شده است، سپس مرحوم شیخ می گوید ظاهر این است که هر کسی که در باب تعارض قائل به عدم وجوب احتیاط شده در شبهات حکمیه نیز قائل به عدم وجوب احتیاط می باشد؛
«فمنهم ثقة الإسلام الكليني رحمه الله حيث صرح في ديباجة الكافي بأن الحكم فيما اختلف فيه الأخبار التخيير. و لم يلزم الاحتياط مع ورود الأخبار بوجوب الاحتياط فيما تعارض فيه النصان و ما لم يرد فيه نص بوجوبه في خصوص ما لا نص فيه فالظاهر أن كل من قال بعدم وجوب الاحتياط هناك قال به هنا»[2] .
اشکال: عدم صحت استناد به کلام مرحوم کلینی
استناد به فرمایش مرحوم کلینی مشکل است، چون مرحوم کلینی اگر در موارد تعارض نصین قائل به تخییر شده به دلیل وجود روایات است چون با تخییر، راه برای رسیدن به حکم واقعی وجود دارد، به همین دلیل حکم به احتیاط نکرده است چون احتیاط در جایی است که حجت وجود ندارد ولی در باب تعارض که می توان با اخذ به یکی اتخاذ حجت کرد در اینصورت جای مراجعه به برائت یا احتیاط نیست، بنابراین تخییر در متعارضین ملازمه با حکم به برائت در شبهات حکمیه که یک حکم ظاهری است ندارد.
 
استناد به کلام شیخ صدوق«ره»
کلام دیگر از مرحوم صدوق در کتاب الاعتقادات است که شیخ مفید«ره» در تصحیح الاعتقاد آن را تصحیح فرموده است، ایشان فرموده: «اعتقادنا أن الأشياء على الإباحة حتى يرد النهي»، یعنی اعتقاد ما معاشر امامیه بر این است که در مواردی که نهی وارد نشده اباحه ثابت است، حال اگر مقصود ایشان از نهی، حرمت باشد این ادعا مخصوص شبهات تحریمیه می شود، اما اگر گفته شود این نهی از باب مثال است و در اینجا به معنای مطلق حکم است و یا گفته شود نهی شامل ترک نیز می شود در اینصورت، هم شبهات وجوبیه و هم شبهات تحریمیه را شامل می شود.
مرحوم شیخ می گوید از این عبارت معلوم می شود که فقط نظر مرحوم صدوق اینگونه نیست بلکه نظر والد و مشایخ ایشان نیز همین است، چون در جایی که ایشان با والد یا مشایخ خود اختلاف دارد می گوید: «والذی اعتقده و افتی به» و نمی گوید: «اعتقادنا»، پس معلوم می شود نظر مشایخ و پدر ایشان نیز بر برائت است، بنابراین این عبارت عبارت بابرکتی است چون نظر فقهای متعددی از آن استفاده می شود؛
«(و منهم الصدوق رحمه الله فإنه قال اعتقادنا أن الأشياء على الإباحة حتى يرد النهي).
و يظهر من هذا موافقة والده و مشايخه لأنه لا يعبر بمثل هذه العبارة مع مخالفته لهم بل ربما يقول الذي اعتقده و أفتى به و استظهر من عبارته هذه أنه من دين الإمامية»[3] .
 
استناد به کلام سیّدان
از کلام سید مرتضی«ره» در الذریعه و ابوالمکارم ابن زهره نیز استفاده می شود که فرموده اند عقل مستقل به اباحه اموری است که در مورد آنها طریقی وارد نشده است چه طریق شرعی و چه طریق عقلی و در این موارد قائل به احتیاط نشده اند؛
«و أما السيدان فقد صرحا باستقلال العقل بإباحة ما لا طريق إلى كونه مفسدة و صرحا أيضا في مسألة العمل بخبر الواحد أنه متى فرضنا عدم الدليل على حكم الواقعة رجعنا فيها إلى حكم العقل»[4] .
 
استناد به کلام شیخ مفید«ره» و شیخ طوسی«ره»
سپس مرحوم شیخ استناد به کلام شیخ طوسی«ره» و استاد ایشان شیخ مفید«ره» می کند و می گوید آنها نیز می گویند در مواردی که دلیلی وجود ندارد اباحه ثابت است؛
«و أما الشيخ قدس سره فإنه و إن ذهب وفاقا لشيخه المفيد رحمه الله إلى أن الأصل في الأشياء من طريق العقل الوقف إلا أنه صرح في العدة بأن حكم الأشياء من طريق العقل و إن كان هو الوقف لا يمتنع أن يدل دليل سمعي على أن الأشياء على الإباحة بعد أن كانت على الوقف بل عندنا الأمر كذلك و إليه نذهب انتهى»[5] .
بنابراین با توجه به نظر این بزرگان می توان گفت اجماع بر برائت وجود دارد و آنچه که در اجماع سبب اعتماد می شود کلام قدمای اصحاب است و اجماع متاخرین به تنهایی کافی نیست.
 
استناد به کلام برخی از متاخرین
سپس مرحوم شیخ می گوید اگر کلام متاخرینی مثل علامه«ره» و محقق«ره» و شهیدین«ره» را نیز ملاحظه کنیم می بینیم آنها در شبهات حکمیه همین قول برائت را پذیرفته اند؛
«و أما من تأخر عن الشيخ رحمه الله كالحلبي و العلامة و المحقق و الشهيدين و غيرهم فحكمهم بالبراءة يعلم من مراجعة كتبهم»[6] .
 
اشکال در کلام محقق حلی«ره»
بله مشکله ای در اینجا وجود دارد و آن اینکه محقق حلی«ره» که به او به دلیل تضلع در فقه لسان القدما گفته می شود و حلقه واسط بین قدما و متاخرین است[7] ، ایشان در معارج الاصول اسناد به جمعی از علما داده که آنها قائل به احتیاط هستند؛
«و بالجملة لا نعرف قائلا معروفا بالاحتياط و إن كان ظاهر المعارج نسبته إلى جماعة»[8] .
جواب به اشکال فوق
والذی یسهل الختم این است که به محقق حلی«ره» در معتبر که کتاب استدلالی فقهی در شرح مختصر النافع ایشان است نسبت داده شده که ایشان تفصیل داده به اینکه اگر در مساله ای که عام الابتلاء بود دلیل نرسیده بود در اینصورت برائت ثابت است، اما اگر مساله ای مورد شک واقع شده بود که عام الابتلاء نیست در اینصورت احتیاط ثابت است، از این تفصیل معلوم می شود که قول ایشان در معارج قول قطعی نیست و الا در اینجا تفصیل نمی داد، چون تفصیل ایشان مستلزم تاسیس قول ثالث است، پس معلوم می شود ادعای اجماع ایشان مبتنی بر تتبعات کلام قدما نبوده است و همچنین اینکه گفته جماعتی قائل به احتیاط شده اند نیز معلوم می شود از روی دقت نبوده است و الا اگر هر دو کلام ایشان از روی تتبع و دقت بود اجماع مرکبی در این مساله شکل می گرفت که تاسیس قول ثالث را غیر مجاز می کرد، در نتیجه عبارت مرحوم محقق در معارج منافاتی با تتبع ما و اطمینان به اجماع ندارد.
 
اشکال به وجه اول: مقطوع المدرک یا محتمل المدرک بودن اجماع فقها
ظاهرا مرحوم شیخ به همین مقدار که اجماع فقها بر برائت وجود دارد اعتماد نموده و حجیت آن را بر قول به برائت پذیرفته است لکن نمی توان به این اجماعات اعتماد نمود چون این موارد محتمل المدرک یا مقطوع المدرک است، البته محتمل المدرک یا مقطوع المدرک بودن مضر به اصل تحصیل اجماع نیست پس صغری تمام است اما اشکال این است که این اجماع، کاشف از قول معصوم نیست.
 
وجه دوم: تحصیل اجماع از راه حساب احتمالات
در این راه مسائل فقهی تک تک بررسی نمی شود بلکه وجدان شهرت فقها بر برائت مورد ملاحظه قرار می گیرد چون اقوال بزرگانی از قدما که برای اثبات اجماع بیان کردیم لااقل شهرت را اثبات می کند علاوه بر اینکه بسیاری از بزرگان ادعای اجماع کرده اند یعنی اجماع منقول در مساله وجود دارد، در نتیجه از ضمیمه شهرت محصلی که برای خودمان محقق شده و اجماع منقول در کلام بزرگان برای ما اطمینان به برائت ایجاد می شود، بنابراین از این راه نیز می توان به اجماع محصل دست پیدا کرد.
«الثاني الإجماعات المنقولة و الشهرة المحققة فإنها قد تفيد القطع بالاتفاق و ممن استظهر منه دعوى ذلك الصدوق رحمه الله في عبارته المتقدمة عن اعتقاده»[9] .
 
وجه سوم: اجماع عملی
راه سوم تحصیل اجماع، اجماع عملی بزرگان است که کاشف از رضایت معصوم علیه السلام است؛
«الثالث الإجماع العملي الكاشف عن رضاء المعصوم فإن سيرة المسلمين من أول الشريعة بل في كل شريعة على‌ عدم‌ الالتزام‌ و الإلزام‌ بترك ما يحتمل ورود النهي عنه من الشارع بعد الفحص و عدم الوجدان و أن طريقة الشارع كانت تبليغ المحرمات دون المباحات و ليس ذلك إلا لعدم احتياج الرخصة في الفعل إلى البيان و كفاية عدم النهي فيها»[10] .
 
اشکال وجه سوم: عدم ارتباط این وجه به اجماع مصطلح
اشکالی که در اینجا وجود دارد این است که این وجه خود دلیل مستقلی است و ربطی به اجماع ندارد فلذا جای تعجب است که مرحوم شیخ آن را راه کشف اجماع قرار داده است چون اگر این راه تمام است دیگر نیازی نیست که آن را به اجماع برگردانیم بلکه این راه اقوی از اجماع است چون این وجه بیانگر سیره متشرعه است که مشتمل بر نظر فقها و غیرفقها می باشد.
بنابراین راه سوم تمام نیست بلکه راه تحصیل اجماع همان وجه اول یا دوم می باشد.
 
 

[1] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 332
[2] -همان.
[3] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 333
[4] -همان.
[5] - همان.
[6] - همان.
[7] -نقل شده که کسی به آیت الله بروجردی«ره» گفته بود آیا شما می توانید مثل شرایع بنویسید؟ و ایشان پاسخ داده بود من یک صفحه نیز مثل شرایع نمی توانم بنویسم، خودم هم از مرحوم آیت الله بدلا که از اطرافیان آیت الله بروجردی بود شنیدم که ایشان ما را جمع کرد تا یک رساله عربی بنویسیم و هر روز نظارت می کردند تا این متن عربی جامع و مانع باشد اما پس از مدتی آن را رها کردند و گفتند این کار شدنی نیست، البته برخی از این مطالب ممکن است مبالغه باشد ولی در هر حال حاکی از قوّت و اشراف محقق حلی«ره» می باشد.
[8] - همان.
[9] - همان.
[10] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 334

پاسخ
96/01/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /استصحاب
چهارم: استصحاب
چهارمین دلیل برای اثبات برائت شرعیه در شبهات حکمیه استصحاب است.
روشن است اگر مقصد دلیلی باشد که با ادله احتیاط معارضه نماید جای استدلال به استصحاب نیست چون اگر ادله احتیاط تمام باشد نوبت به جریان استصحاب که اصل عملی است نمی رسد ولی چون بزرگانی مثل صاحب فصول به استصحاب تمسک کرده اند و شیخ اعظم«ره» نیز به آن اعتنا نموده است و اعلام نیز در این زمینه تحقیقات مختلفی بیان کرده اند لذا بحث کردن از این استدلال و بیان تطبیقات استصحاب در ضمن آن مهم است اگر چه نسبت به مساله برائت، پرداختن به آن اهمیتی ندارد.
در توضیح استدلال به استصحاب تقاریب متعددی وجود دارد چون در مواردی که فقیه با شبهه حکمیه وجوبیه یا تحریمیه ای مواجه می شود و زمان سابق را ملاحظه می کند متیقن هایی را در ماسبق می بیند که مرحوم شیخ اعظم آن متیقن ها را سه چیز و مرحوم شهید صدر نیز آنها را سه چیز دیگر می داند و به ذهن محقق خویی«ره» در مصباح الاصول نیز دو مورد رسیده است ولی مجموع این اموری را که به حسب استقراء ناقص می توان گفت متیقن سابق ماست و می تواند در شبهات حکمیه برائت را ثابت نماید هشت یا نه امر می باشد از این رو تقاریب نه گانه ای برای استصحاب بیان شده است؛
تقاریب استدلال به استصحاب در اثبات برائت شرعیه
تقریب اول: استصحاب عدم مجعول قبل از شریعت
وقتی ماسبق ملاحظه می شود می بینیم این شیئ قبل از شریعت واجب یا حرام نبوده است چون وجوب و حرمت امور حدثی هستند در اینصورت همان عدم وجوب یا عدم حرمت استصحاب می شود که به آن استصحاب عدم مجعول می گویند و در ظرف عدم جعل فرض می شود.
تقریب دوم: استصحاب عدم مجعول قبل از بلوغ
متیقن دیگر این است که ولو فرض کنیم آن حکم بعد از شریعت جعل شده است لکن قبل از بلوغ که شرائط عامه تکلیف وجود نداشته این حکم متوجه ما نبوده است مثلا شارع، حرمت غیبت را بوسیله خطاب «لاتغتب» جعل کرده بود ولی این خطاب قبل از بلوغ متوجه ما نبود به همین دلیل حرمت غیبت قبل از بلوغ بر ما فعلیت نداشت در اینصورت نیز استصحاب عدم مجعول در فرض بعد از جعل جاری می شود. برای اثبات عدم حکم قبل از بلوغ نیز یا به همان ادله ای که شرائط عامه تکلیف را ثابت می کند می توان تمسک نمود و یا اینکه می توان با دلیل «رفع القلم عن الصبی» این عدم حکم را ثابت کرد در اینصورت نیز همان رفع قلم را استصحاب می کنیم، علاوه بر اینکه می توان استصحاب عدم قابلیت حکم در زمان صباوت را نیز استصحاب نمود.
تقریب سوم: استصحاب عدم مجعول قبل از تحقق موضوع
متیقن سوم نیز عدم وجوب یا عدم حرمت است با این بیان که بعد از بلوغ و قبل از تحقق موضوع حکم وجوب یا حرمت ثابت نشده بود در اینصورت پس از تحقق موضوع آن عدم وجوب یا حرمت را استصحاب می کنیم و عدم حکم ثابت می شود مثل اینکه شارع گفته: «لاتشرب الخمر» ولی موضوع این حکم یعنی خمر وجود نداشته باشد در اینصورت حکم نیز قطعا به فعلیت نرسیده است چون اگر خمری وجود داشته باشد حکم حرمت به فعلیت می رسد، در اینصورت اگر شک در تحقق موضوع شود استصحاب عدم حکم جاری می شود.
همانگونه که ملاحظه می شود در سه امر فوق استصحاب عدم مجعول جاری می شود.
تقریب چهارم: استصحاب عدم جعل
چهارمین متیقن این است که گفته شود اصلا زمانی جعل نبود و قانونی جعل نشده بود در اینصورت استصحاب عدم جعل می کنیم.
پس اینکه در بحوث گفته سه وجه وجود دارد و یا محقق خویی«ره» دو صورت را تصویر کرده خالی از تامل نیست اگر چه فرمایش محقق خویی«ره» از این جهت قابل تصویر است که ایشان خواسته استصحاب در این بحث را به دو قسم عدم جعل و عدم مجعول تقسیم نماید.
تقریب پنجم: استصحاب برائت ذمه از تکلیف
شیخ اعظم«ره» سه متیقن سابق را در کلام خود ذکر نموده است؛
«و المستصحب‌ هنا ليس‌ إلا براءة الذمة من التكليف و عدم المنع من الفعل و عدم استحقاق العقاب عليه»[1] .
بعد از این عبارت نیز مرحوم شیخ می گوید: «مستصحبات مذکوره» پس معلوم می شود این سه، عطف تفسیر نیستند بلکه سه وجه مستقل برای استصحاب می باشند.
متیقن پنجم که استصحاب اول در کلام مرحوم شیخ است این است که در قبل که بالغ یا ممیز نبودیم برائت ذمه ثابت بوده الآن نیز آن برائت ذمه استصحاب می شود، فرق این استصحاب با موارد قبل این است که در موارد قبل خود حکم استصحاب می شد اما در این مورد خصائص حکم استصحاب می شود، گویا مرحوم شیخ در این تعبیر به آثار توجه می کنند.
تقریب ششم: استصحاب عدم منع از فعل یا عدم منع از ترک
استصحاب دیگر عدم منع از فعل است که مناسب شبهات تحریمیه می باشد و الا در شبهات وجوبیه استصحاب عدم منع از ترک مناسبت دارد.
تقریب هفتم: استصحاب عدم استحقاق عقاب
مستصحب دیگر این است که قبلا استحقاق عقاب نداشتیم الان نیز همان عدم استحقاق عقاب را استصحاب می کنیم.
تقریب هشتم: استصحاب عدم وجوب احتیاط
محقق عراقی«ره» بنابر آنچه که در مقالات از ایشان نقل شده برای حالت سابقه دو تصویر ذکر نموده است تصویر اول همان استصحاب عدم استحقاق عقاب است که شیخ«ره» آن را بیان کرد و تصویر دیگر استصحاب عدم وجوب احتیاط می باشد یعنی قبلا وجوب احتیاط برای ما ثابت نبود حتی وجوب احتیاط طریقی، الان نیز همان عدم وجوب احتیاط را جاری می کنیم[2] .
تقریب نهم: استصحاب مباح بودن اشیاء در صدر اسلام
آخرین مستصحب که محقق خویی«ره» نیز در برخی کلمات خود به آن اشاره کرده است این است که همه این چیزهایی که الان محرّم است در صدر شریعت مباح بوده اند و این از ملاحظه تاریخ صدر اسلام معلوم می شود چون از ملاحظه عمل اصحاب مشخص می شود که همه چیز در صدر اسلام مرخص بوده است مضافا بر اینکه در روایات متعدد پیامبر نهی می کردند از اینکه سوال از حرمت و وجوب شود گویا که وجوب تحصیل حکم در آن زمان ثابت نبوده است و ادله وجوب تعلم نیز مربوط به بعد می باشد، حال هر وقت در وجوب یا حرمت چیزی شک شد استصحاب مباح و مرخص بودن می شود و برائت ثابت می گردد.
نتیجه این امور هشتگانه این می شود که اگر اخبار احتیاط سندا یا دلالتا اشکال داشته باشد می توان با استصحاب حالت سابقه برائت شرعیه را ثابت نمود.
 
بررسی تقاریب استصحاب
بررسی هر کدام از این استصحاب ها ابحاث طویلی دارد که برخی از آنها را مورد بحث قرار می دهیم؛
اشکال تقریب اول و دوم و سوم: لزوم اصل مثبت
قدر مشترک سه استصحاب اول این بود که هر سه، استصحاب عدم مجعول بودند لکن هر کدام تقریب جداگانه ای داشت تقریب اول، استصحاب عدم مجعول قبل از جعل بود، تقریب دوم استصحاب عدم مجعول بعد از جعل و قبل از بلوغ بود و تقریب سوم نیز استصحاب بعد از بلوغ و قبل از تحقق موضوع بود، حال اشکالی که به این سه استصحاب وارد می شود این است که این سه استصحاب مستلزم اصل مثبت هستند. توضیح این اشکال این است که همانطور که شیخ اعظم«ره» فرموده اگر ما استصحاب را از باب اماره حجت بدانیم و یا قائل باشیم مثبتات اصول معتبر است در اینصورت اشکالی به این سه استصحاب وارد نمی شود و می توان از طریق استصحاب برائت را ثابت نمود اما اگر هر دو مطلب را -کما هو الحق- انکار کردیم و گفتیم استصحاب اماره نیست بلکه یک اصل تعبدی است و یا قائل شدیم که اصل مثبت معتبر نیست در اینصورت نمی توانیم از راه استصحاب عدم مجعول، برائت را ثابت نماییم، چون آنچه که برای فقیه مهم است این است که در شبهات حکمیه یقین به عدم عقاب پیدا کند، حال اگر استصحاب، اماره باشد در اینصورت این اماره ثابت می کند که حکم وجوب یا حرمت وجود ندارد در اینصورت چون مثبتات امارات حجت است نفی عقاب نیز به دلالت التزام ثابت می شود، همچنین اگر گفته شود استصحاب اصل عملی تعبدی است ولی لوازم عقلی آن نیز معتبر است در اینصورت نیز نفی عقاب که یک لازمه عقلی است ثابت می شود اما بنابر این مبنا که استصحاب اصل تعبدی است و مثبتات آن نیز حجت نیست در اینصورت نمی توان از استصحاب عدم وجوب یا حرمت حکم به نفی عقاب کرد در نتیجه برای اثبات برائت نیاز به ادله دیگری مثل قبح عقاب بلابیان می باشد که در اینصورت نیز همان دلیل عقلی کفایت می کند و نیازی به دلیل استصحاب نیست، به همین دلیل مرحوم شیخ می گوید بنابر مسلک تحقیق تمسک به استصحاب برای اثبات برائت امری لغو و موهون است.
جواب به اشکال فوق
در جایی که شارع ما را متعبد به عدم وجوب یا عدم حرمت نماید -اگر چه شارع به عنوان اصل ما را متعبد کرده باشد نه به عنوان طریق- در اینصورت عقل حکم به قبح عقاب می کند و اصل مثبت پیش نمی آید، در حالیکه اصل مثبت در جایی است که آن اثر عقلی مربوط به مستصحب باشد و ما با استصحاب بخواهیم علاوه بر مستصحب آن اثر را نیز ثابت نماییم اما اگر یک حکم عقلی بر نفس استصحاب یعنی بر نفس این تعبد کردن مترتب باشد و یا آن حکم عقلی بر اعم از واقع و این تعبد مترتب باشد در اینصورت اصل مثبت پیش نمی آید مثل اینکه اگر برای ما وجوب ثابت شود اثر عقلی آن وجوب لزوم اطاعت است اما اگر این وجوب از طریق قطع و یقین برای ما ثابت نشد بلکه شارع ما را متعبد به آن وجوب کرد در اینصورت نیز عقل حکم به وجوب اطاعت می کند بدون اینکه اشکالی وجود داشته باشد در اینجا نیز همینطور است چون حکم عقل به عدم عقاب و امنیت فقط مترتب بر واقع نیست بلکه این حکم عقلی هم مترتب بر واقع و هم مترتب بر تعبد شارع می باشد بلکه حتی می توان گفت عدم استحقاق عقاب نیز مترتب بر واقع نیست به این معنا که وقتی شارع ما را متعبد به عدم وجوب یا حرمت می کند عقل حکم به عدم استحقاق عقاب در صورت ترک یا فعل آن شیئ می کند.
 
 

[1] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 337
[2] - مقالات الأصول، ج‌2، ص: 177.

پاسخ
96/01/15
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب /برائت /اصول عملیه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استدلال به استصحاب برای اثبات برائت در شبهات حکمیه بود، همانگونه که بیان شد به لحاظ متیقن های مختلفی که در زمان سابق وجود دارد تقاریب مختلفی نیز برای استصحاب وجود دارد.
در بررسی سه تقریب اول که همگی بیان استصحاب عدم مجعول بودند این اشکال از شیخ اعظم«ره» وارد شد که برای آن اشکال، دو بیان وجود دارد، در جلسه قبل یکی از این بیان ها ذکر گردید و به آن پاسخ داده شد ولی بیان دیگری نیز برای این اشکال وجود دارد اگر چه اصل این دو بیان به یک چیز بازمی گردد.
 
بیان دوم اشکال اول به تقریب اول و دوم و سوم: لازم آمدن اباحه از استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت(وجود واسطه)
همانطور که بیان شد شیخ اعظم«ره» فرمود ما باید یقین به عدم عقاب پیدا کنیم تا بتوان از آن در شبهات حکمیه استفاده نمود، این یقین به عدم عقاب در مانحن فیه مبتنی بر مطلبی است که صحیح نیست چون یا باید قائل شویم استصحاب از باب اماره بودن حجت است و یا بگوییم اگر هم از باب اصل عملی حجت است ولی مثبتات اصول معتبر است و چون هر دو نادرست است پس باید گفت تمسک به استصحاب در اثبات برائت صحیح نیست علت ابتناء بر این دو مطلب نیز این است که اگر بگوییم استصحاب اماره است در اینصورت مثبتات آن حجت است و یکی از مثبتات آن همین عدم العقاب است و اگر هم قائل شویم به اینکه استصحاب اصل است بگوییم مثبتات آن حجت است. در جلسه قبل مثبت بودن این استصحاب را اینگونه بیان کردیم که چون عدم العقاب یک لازمه تکوینی و عقلی برای حکم عدم وجوب یا عدم حرمت است به همین دلیل مثبت می شود ولی محق خویی این قسمت را به گونه دیگری تقریر کرده که شاید مراد شیخ اعظم«ره» از اصل مثبت این تقریر باشد و آن اینکه اگر استصحاب امر تعبدی باشد پس استصحاب عدم وجوب و عدم حرمت باید مرخصیت و اباحه آن شیئ را اثبات نماید و وقتی ثابت شد که فعل یا ترک چیزی مرخص و مباح است معلوم می شود که آن فعل یا ترک عقاب ندارد پس ابتدا باید استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت این واسطه یعنی مباح و مرخص بودن را ثابت نماید تا عقل حکم به لازمه آن یعنی عدم العقاب کند، در نتیجه اصل مثبت پیش می آید، چون اینکه استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت بخواهد این امر وجودی یعنی ترخیص و اباحه شرعی را اثبات نماید اخذ به لازمه عقلی آن است به همین دلیل اصل مثبت از آن لازم می آید.
در بیان جلسه قبل این واسطه حذف شده بود و فقط می گفتیم عدم عقاب یک امر غیر شرعی و لازمه عقلی برای استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت است.
جواب بیان دوم اشکال اول
خود محقق خویی«ره» نیز به این بیان اینگونه جواب داده است که ما برای اثبات ترخیص و اباحه به استصحاب نیاز نداریم تا شما بگویید اصل مثبت پیش می آید بلکه همینکه عدم وجوب یا عدم حرمت اثبات شد عدم عقاب بر آن مترتب می شود توضیح آن نیز همان نکته ای است که در جلسه قبل بیان کردیم و آن اینکه عدم عقاب عقلی مترتب بر اعم از عدم واقع و عدم تعبدی حکم است البته به این نکته نیز باید توجه داشته باشیم که ترتب عدم عقاب یا عدم استحقاق عقاب بر عدم وجوب و حرمت واقعی و یا تعبد به عدم وجوب و حرمت به معنای ترتب عدم عقاب بر عدم حکم در واقع نیست چون ممکن است گفته شود در موارد تجری این ترتب وجود ندارد چون چه بسا در واقع حکم وجود نداشته باشد اما به دلیل تجری، استحقاق عقاب وجود داشته باشد بلکه به این معناست که عدم عقاب، مترتب بر وجود حجت بر عدم حکم است حال چه حجت بر عدم حکم، طریقی باشد که واقع را اثبات می کند مثل طرق و امارات و چه در ظاهر شارع ما را متعبد به عدم حکم نماید، پس تعبیر صحیح این است که گفته شود عدم عقاب یا عدم استحقاق لازمه اعم طریق به واقع یا تعبد به واقع است نه اینکه لازمه عدم واقع باشد و الا در موارد تجری باید بگوییم عقابی نیست مگر اینکه آن تعبیر را اینگونه درست کنیم که در موارد تجری نیز عقاب بر واقع نیست چون واقعی وجود ندارد بلکه در آن مورد عقاب مترتب بر تجری است چون شخص متجری در صورت عدم وجود واقع مستحق عقاب بر واقع نمی شود بلکه استحقاق عقاب متجری مترتب بر جرأت ورزیدن او نسبت به مولاست. بنابراین در موارد جریان استصحاب عدم وجوب یا حرمت، عقاب بر واقع وجود ندارد و شرط اینکه عقل حکم به استحقاق عقاب کند این است که خود شارع تعبد به عدم حکم نکرده باشد.
بنابراین اگر مراد شیخ اعظم«ره» از اصل مثبت این است که برای اثبات برائت نیاز به واسطه مرخصیت و مباح بودن است در اینصورت جواب این است که اولا نیاز به این واسطه نیست ثانیا اگر هم اینگونه باشد لکن باز هم اشکالی برای اثبات برائت پیش نمی آید چون در همین مقام وقتی شارع ما را متعبد به عدم وجوب یا عدم حرمت کرد خودش موضوع تام است برای عقل بر عدم استحقاق عقاب چون موضوع استحقاق عقاب از دیدگاه عقل این است که خود مولا شما را متعبد به عدم حکم نکرده باشد، بنابراین نکته استحقاق عقاب که طغیان بر مولاست در این موارد اصلا وجود ندارد بنابراین اشکال مثبت بودن وارد نمی باشد.
این تتمه لازم بود چون ممکن بود در مطالعه مصباح الاصول اینگونه به ذهن می رسید که اشکال مثبت بودن دو تقریر دارد به همین دلیل دو تقریر آن ذکر گردید؛
«وأمّا لو لم نقل بكون الاستصحاب من الأمارات ولا بحجية مثبتات الاصول كما هو الصحيح، فلا يصحّ التمسك بالاستصحاب في المقام، إذ لا يثبت به الترخيص الموجب للقطع بعدم العقاب، ويبقى احتمال العقاب، فنحتاج إلى قاعدة قبح العقاب بلا بيان، ومعه كان التمسك بالاستصحاب لغواً كما تقدّم.
وفيه أوّلًا: أنّ استصحاب عدم المنع كافٍ في القطع بعدم العقاب، إذ العقاب من لوازم المنع عن الفعل وتحريمه، فمع إحراز عدم المنع عن الفعل بالاستصحاب نقطع بعدم العقاب، بلا حاجة إلى إحراز الرخصة التي هي من لوازم عدم المنع ليكون مثبتاً.
وثانياً: أ نّه يمكن جريان الاستصحاب في نفس الترخيص الشرعي المتيقن‌ ثبوته قبل البلوغ، لحديث رفع القلم وأمثاله، فيحصل منه القطع بعدم العقاب بلا واسطة شي‌ء آخر»[1] .
 
اشکال دوم تقاریب اول و دوم و سوم: عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه
دومین اشکال به این تقاریب این است که این استصحاب ها استصحاب در شبهات حکمیه است و طبق مبنای عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه نمی توان به آن تمسک نمود.
جواب اشکال دوم: عدم اشکال در جریان استصحاب حکمی در مانحن فیه
جواب این است که کسانی که قائل به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه هستند سه دلیل در این مساله بیشتر برای آنها وجود ندارد؛
نقد دلیل اول قائلین به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه
دلیل مهم آنها تعارض بین استصحاب بقاء مجعول و عدم جعل است که فاضل نراقی«ره» آن را تاسیس نمود و محقق خویی«ره» نیز آن را قبول کرد و مورد تاکید قرار داد، چون این دو بزرگوار می گویند در شبهات حکمیه، استصحاب حکم همیشه معارض با استصحاب عدم جعل می باشد و این شبهه بسیار قویی است که این دو بزرگوار فرموده اند و حلّی ندارد.
لکن در پاسخ می گوییم که اگر دلیل ما بر عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه تعارض باشد که اقوی البیانات است در اینصورت می گوییم این تعارض در همه جا وجود ندارد بنابراین نمی توان در همه جا ادعا بر عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه نمود بلکه فقط در جایی می توان چنین ادعایی نمود که تعارض بین استصحاب مجعول و استصحاب عدم جعل شکل بگیرد حال در مواردی که استصحاب عدم مجعول ثابت باشد چنین تعارضی وجود ندارد بنابراین در مانحن فیه که استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت جاری می شود چون تعارضی با استصحاب عدم جعل ندارد به همین دلیل اشکالی به آن وارد نمی شود فلذا با اینکه محقق خویی«ره» می گوید استصحاب در شبهات حکمیه جاری نمی شود لکن در کلمات ایشان ندیدم که به استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت چنین اشکالی را وارد نماید که چه بسا ایشان به این نکته توجه داشته که اشکال تعارض در اینجا وارد می شود.
نقد دلیل دوم قائلین به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه
دلیل دیگری که برخی از اجلاء معاصرین برای عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه بیان کرده اند این است که جریان استصحاب در شبهات حکمیه نیاز به فحص و بررسی دارد به خصوص که در زمان ائمه علیهم السلام که این روایات وارد شده راه فحص برای اصحاب باز بوده است و آنها می توانسته اند به امامان معصوم مراجعه نمایند و نسبت به احکام واقعیه به قطع برسند بنابراین در آن زمان که راه معرفت به حکم باز بوده معنا ندارد امام علیه السلام دستور به استصحاب داده باشد بدون اینکه فحصی نسبت به حکم واقعی صورت بگیرد البته در مورد استصحاب وجوب و حرمت ممکن است گفته شود چون مطابق با احتیاط است اشکالی وجود ندارد اما در جایی که نتیجه استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت است جای این اشکال می باشد. موید آن نیز این است که تا زمان شیخ بهایی«ره» فقها از روایات استصحاب چنین عمومی را نفهمیده اند بنابراین ادله استصحاب شامل استصحاب در شبهات حکمیه نمی شود.
پاسخ این دلیل نیز این است که این فرمایش دلیل تمامی نیست چون اولا منقوض به ادله برائت است به این دلیل که روایات برائت مثل «رفع ما لایعلمون» که در زمان ائمه علیهم السلام صادر شده اند مقید به فحص و بحث نیستند در حالیکه عموم آن روایات برائت در شبهات حکمیه را نیز شامل می شود و ثانیا جواب حلی آن نیز این است که همانطور که آن ادله به منفصلات و ادله لزوم تعلیم و تعلم تقیید می شود ادله استصحاب نیز به آن منفصلات تقیید می شود، بنابراین هیچ فرقی بین ادله برائت و ادله استصحاب در شمول آنها نسبت به شبهات حکمیه وجود ندارد و اما اینکه فقها تا زمان شیخ بهایی«ره» این عمومیت را نفهمیده اند نیز طبیعی است چون در بسیاری از موارد علمای متاخر اموری را متوجه شده اند که علمای متقدم به ان امور توجه نداشته اند علاوه بر اینکه این صغری که همه فقها تا زمان شیخ بهایی«ره» این عمومیت را نفهمیده اند نیز ثابت نیست چون همه آنها کتاب نداشته اند و سخن همه آنها به ما نرسیده است مخصوصا که علم اصول در آن زمان به پختگی امروز نبوده است.
 
 

[1] - .مصباح الأصول، ج‌1، ص: 339


پاسخ
96/01/19
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: استصحاب /برائت /اصول عملیه
[i]خلاصه مباحث گذشته[/i]
بحث در استدلال به استصحاب بر اثبات برائت شرعیه بود همانطور که بیان شد به لحاظ متیقن های متعددی که فرض می شود تقاریب مختلفی برای استصحاب وجود دارد، فرض مورد بررسی، استصحاب عدم مجعول بود با این بیان که وجوب یا حرمت به یکی از وجوه سه گانه ای که ذکر شد در سابق ثابت نبود الآن نیز عدم آن را استصحاب می کنیم، این استصحاب دارای اشکالاتی بود، یکی از آن اشکالات این بود که این استصحاب در شبهات حکمیه است و استصحاب در شبهات حکمیه جاری نمی شود در مقام پاسخ به این اشکال بیان شد که باید دلیل قول به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه را ملاحظه کرد که آیا آن دلیل در مانحن فیه نیز وجود دارد یا خیر؟
دلیل اول برای قول به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه تعارض بین استصحاب بقاء مجعول و استصحاب عدم جعل بود که محقق نراقی«ره» آن را ابداع کرد و محقق خویی«ره» نیز از او تبعیت نمود.
همانطور که جواب داده شد این دلیل در مانحن فیه جاری نیست چون در مانحن فیه استصحاب عدم مجعول و استصحاب عدم جعل جاری می شود و بین این دو استصحاب تعارضی وجود ندارد، بنابراین کسی که چنین دلیلی دارد نمی تواند بگوید استصحاب مطلقا در شبهات حکمیه جاری نیست، بلکه باید تفصیل بدهد فلذا محقق خویی«ره» که در طول زمان متفطن این مطلب شده تفصیل قائل شده و دست از اطلاق اولیه برداشته است.
دلیل دوم نیز این بود که ادله استصحاب از شبهات حکمیه انصراف دارد چون در زمان ائمه علیهم السلام که وظیفه مردم سوال از حکم واقعی و رجوع به امامان بوده است معنا ندارد در احکام ارجاع به استصحاب داده باشند، جواب این نیز یکی این بود که این ادله منقوض به ادله برائت است و دیگری این بود که همانطور که در ادله برائت مقید به فحص حتی الیاس است در ادله استصحاب نیز نسبت به شبهات حکمیه این قید وجود دارد علاوه بر علم اجمالی که معمولا وجود دارد و مادامیکه آن علم اجمالی منحل نشده نمی توان به هیچ اصلی از اصول عملیه مراجعه نمود.
 
نقد دلیل سوم قائلین به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه
سومین دلیلی که برای عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه بیان می شود این است که مورد این روایات همگی شبهات موضوعیه است مثلا در مورد خواب کوتاهی سوال می کند که ممکن است وضوی او را باطل کرده باشد و یا از ترشح خون یا نجاستی سوال می کند که ممکن است لباس او را نجس کرده باشد که همگی شبهات موضوعیه می باشند، به همین دلیل الف و لام در جمله «لا تنقض الیقین بالشک» را می توان الف و لام عهد دانست که مراد از آن همان موارد می باشد در نتیجه ادله استصحاب فقط شامل شبهات موضوعیه می شوند و شبهات حکمیه را شامل نمی شوند.
پاسخ این دلیل نیز همانگونه که در محل خودش جواب داده شده است این است که اولا العبرة بعموم الوارد لا بخصوصیة المورد و ثانیا آن روایات معلل به این است که یقین با شک نقض نمی شود و می فرماید: «لاتنقض الیقین ابدا بالشک و انما تنقضه بیقین آخر»، بنابراین اگر هم فرض شود جواب امام علیه السلام در مورد شبهات موضوعیه است ولی علتی که امام علیه السلام بیان می کند موجب تعمیم مورد می شود و شبهات حکمیه را نیز شامل می شود، پس عموم تعلیل شبهات حکمیه را نیز شامل می شود، علاوه بر اینکه در باب استصحاب روایاتی وجود دارد که مسبوق به سوال سائل نیست و امام علیه السلام به صورت بدوی حکم استصحاب را بیان می کند و ربطی به شبهه موضوعیه ندارد، پس این دلیل نیز برای قول به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه تمام نیست.
 
اشکال سوم تقاریب اول و دوم و سوم: عدم جریان استصحاب عدم مجعول به دلیل وجود استصحاب عدم جعل
مطلب مهمی در اینجا وجود دارد و آن اینکه اگر کسی مثل محقق تبریزی«ره» بگوید استصحاب عدم جعل حاکم بر استصحاب عدم مجعول است در اینصورت نوبت به استصحاب عدم مجعول نمی رسد و نمی توان به استصحاب عدم مجعول تمسک نمود، همانطور که ایشان تعارض مورد ادعای محقق نراقی«ره» و محقق خویی«ره» را نیز همینگونه پاسخ داده است که استصحاب عدم جعل حاکم بر استصحاب بقاء مجعول است چون شک ما در وجوب یا حرمت مسبب این است که دایره جعل برای ما معلوم نیست در نتیجه استصحاب عدم جعل که اصل سببی است بر استصحاب بقاء مجعول که اصل مسببی است مقدم می شود و تعارض برطرف می شود در اینصورت طبق مبنای محقق تبریزی«ره» نمی توان به استصحاب عدم مجعول تمسک نمود، بلکه فقط به استصحاب عدم جعل که یکی از تقاریب استصحاب بود می توان تمسک کرد.
تاکنون نتیجه این شد که با صرف نظر از اشکال اخیر، منعی برای جریان استصحاب عدم مجعول وجود ندارد، چه عدم مجعول در ازل و چه عدم مجعول در زمانی که بالغ نبوده و چه عدم مجعول در زمانی که موضوع وجود نداشته است، بنابراین اگر اشکال محقق تبریزی«ره» وارد نشود اشکال دیگری به استصحاب عدم مجعول وارد نمی شود.
 
اشکال چهارم تقاریب اول و دوم و سوم: معارضه استصحاب عدم وجوب یا حرمت با استصحاب عدم اباحه
اشکال دیگری که به سه تقریب اول وارد می شود این است که بر فرض جریان استصحاب عدم مجعول لکن این استصحاب با استصحاب عدم مجعول دیگری معارضه می کند و آن اینکه در هر واقعه ای این علم اجمالی وجود دارد که در آن واقعه یا الزام وجود دارد و یا اباحه، در نتیجه در هر واقعه ای همانطور که شک در وجوب یا حرمت داریم شک در اباحه نیز برای ما پیش می آید در اینصورت هم می توان استصحاب عدم الزام(عدم وجوب یا عدم حرمت) کرد و هم می توان استصحاب عدم اباحه نمود در نتیجه تعارض بین دو استصحاب پیش می آید.
اما در اینکه وجه اشکال تعارض بین این دو استصحاب چیست؟ به وجوهی اشاره شده است؛
وجه اول در عدم جریان دو استصحاب مذکور: عدم جریان استصحاب در اطراف علم اجمالی
وجه اول در اینکه در صورت معارضه این دو استصحاب هیچکدام جاری نمی شود وجهی است که شیخ اعظم«ره» بیان می کند و آن اینکه چون در اینجا علم اجمالی وجود دارد گفته می شود استصحاب در اطراف علم اجمالی جاری نمی شود، شیخ اعظم«ره» در بیان علت آن می گوید وقتی علم اجمالی وجود دارد در واقع غایت استصحاب در عبارت «و لکن انقضه بیقین آخر» محقق شده است چون یقین در این روایت اعم از یقین تفصیلی و اجمالی است بنابراین وقتی علم اجمالی وجود داشته باشد «یقین آخر» وجود دارد و استصحاب جاری نمی شود.
جواب به وجه اول از اشکال چهارم
جوابی که در اینجا به شیخ اعظم«ره» داده شده این است که ظاهر این روایت این است که یقین تفصیلی اراده شده است نه یقین مردد بین دو یا سه چیز، مثلا ما یقین به نجاست یکی از دو ظرفی داریم که قبلا طاهر بوده اند مرحوم شیخ می گوید استصحاب در این دو ظرف جاری نمی شود چون علم اجمالی به نجاست یکی از آن دو وجود دارد ولی دیگران جواب داده اند که ظاهر روایت این است که همانطور که سابقا یقین تفصیلی به طهارت این دو ظرف داشتید اگر همانگونه یقین تفصیلی به نجاست این دو ظرف پیدا کردید جای ابقاء طهارت سابق نیست ولی مادامیکه چنین یقین تفصیلی حاصل نشود استصحاب جاری می شود و حکم به طهارت هر دو ظرف می گردد پس علم اجمالی داخل در غایت استصحاب نیست، حال بحث از اینکه حق با کدامیک از این دو گروه است را در جای خودش مورد ملاحظه قرار می دهیم لکن همین مقدار می گوییم که ظاهر همین مطلبی است که دیگران می گویند یعنی ظاهر روایات استصحاب این است که علم اجمالی داخل در غایت استصحاب نیست.
 
وجه دوم در عدم جریان دو استصحاب مذکور: عدم امکان تعبد به هر دو استصحاب
وجه دیگر این است که وقتی علم اجمالی داریم به اینکه یکی از این دو استصحاب خلاف واقع است به همین دلیل نمی توان به هر دو استصحاب تعبد نمود و چون نمی دانیم کدامیک از این دو استصحاب خلاف واقع هستند نمی توان به هیچکدام اخذ نمود چون اگر ادله استصحاب هر دو را شامل شود با علم اجمالی ما مخالفت دارد و اگر احدهما علی سبیل التعیین را شامل شود ترجیخ بلامرجح پیش می آید و اگر احدهما لاعلی التعیین را شامل شود اشکالش این است که احدهما غیر معین وجود خارجی ندارد در نتیجه نمی توان به این دو استصحاب تمسک نمود.
جواب وجه دوم از اشکال چهارم
اما این وجه را نیز در محل خودش جواب داده اند که در جایی که تفصیلا علم دارید تعبد معنا ندارد اما در موارد علم اجمالی که آثاری بر آن بار می شود مانعی از تعبد به استصحاب وجود ندارد.
 
وجه سوم در عدم جریان دو استصحاب مذکور: عدم جریان استصحاب به دلیل لزوم مخالفت قطعیه عملیه
وجه سومی که در این مورد بیان شده از محقق خویی«ره» است و آن اینکه ما در اطراف علم اجمالی تفصیل قائلیم یک وقت از مخالفت با علم اجمالی مخالفت قطعیه عملیه پیش می آید مثل اینکه یکی از دو ظرفی که مسبوق به طهارت بوده را می دانیم نجس شده است در اینصورت جریان استصحاب طهارت در هر موجب می شود حکم به جواز شرب از هر دو ظرف نماییم در حالیکه چنین حکمی موجب مخالفت قطعیه می شود در اینصورت استصحاب جاری نمی شود چون منجر به مخالفت قطعیه عملیه می شود که لازمه آن اذن شارع در معصیت است که قبیح می باشد، اما اگر جایی جریان استصحاب در اطراف علم اجمالی منجر به مخالفت قطعیه عملیه نشود مثل این که هر دو ظرف مسبوق به نجاست باشد و علم به تطهیر یکی از آن دو داریم در اینصورت استصحاب بقاء نجاست در هر دو منجر به مخالفت قطعیه عملیه نمی شود در نتیجه تعبد به هر دو استصحاب مستلزم اذن شارع در معصیت نیست در اینصورت اشکالی در جریان هر دو استصحاب وجود ندارد.
جواب وجه سوم از اشکال چهارم
طبق تفصیل محقق خویی«ره» اشکالی از جریان این دو استصحاب بوجود نمی آید، چون استصحاب عدم حرمت و استصحاب عدم حلیت به مخالفت قطعیه عملیه منجر نمی شود چون این دو استحصاب تعارض و تساقط می کنند و پس از آن نوبت به احتیاط -بنابر مبنای حق الطاعه- و یا برائت عقلی -بنابر مبنای مشهور- می رسد پس جریان هر دو استصحاب منجر به اذن در معصیت نمی شود در نتیجه تعارض بین این دو استصحاب صحیح نیست الا اینکه مسلک شیخ اعم«ره» مبنی بر عدم جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی پذیرفته شود اما طبق مسلک تحقیق که تنها مانع جریان استصحاب در علم اجمالی مخالفت قطعیه عملیه و اذن در معصیت است در این صورت در مانحن فیه که مخالفت قطعیه عملیه پیش نمی آید جریان استصحاب اشکالی ندارد.
در نتیجه اشکال تعارض بین دو استصحاب اشکالی به قول به برائت وارد نمی کند چون نهایت چیزی که از این دو استصحاب می توان نتیجه گرفت این است که نه حکم وجوب یا حرمت ثابت می شود و نه حکم اباحه.
 
اشکال پنجم تقاریب اول و دوم و سوم: عدم جریان استصحاب عدم مجعول به دلیل شرعی نبودن مستصحب
محقق خراسانی«ره» در تنبیه هشتم استصحاب، استدلالی را در باب جریان استصحاب در شبهات حکمیه به شیخ اعظم«ره» نسبت داده است ایشان به شیخ نسبت می دهد که استصحاب عدم وجوب یا حرمت جاری نیست چون مستصحب یا باید خود امر شرعی باشد و یا موضوع امر شرعی باشد و اثر شرعی داشته باشد، اما در چیزی که نه خودش حکم شرعی است و نه موضوع حکم شرعی است استصحاب جاری نمی شود بنابراین در مانحن فیه استصحاب عدم وجوب یا حرمت جاری نمی شود چون عدم وجوب یا عدم حرمت از ازل بوده است و مجعول شرعی نیست، البته محقق خویی«ره» جواب داده که چنین مطلبی نسبت به شیخ«ره» غریب است.
ان شاء الله بررسی این نسبت به مرحوم شیخ و نیز پاسخ از آن، در جلسه آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

پاسخ
96/01/20
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: استصحاب /برائت /اصول عملیه
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در اشکالی بود که محقق خراسانی«ره» آن را به شیخ اعظم«ره» نسبت داد و آن اینکه چون شرط جریان استصحاب این است که یا خودش امر شرعی باشد و یا اثر مجعول شرعی داشته باشد به همین دلیل استصحاب عدمی جاری نمی شود، بنابراین مستصحب یا باید خودش مجعول باشد اعم از اینکه حکم وضعی یا حکم تکلیفی باشد و یا اگر خودش مجعول نیست اما یک حکم مجعول داشته باشد مثل اینکه استصحاب می کنیم بقاء خمریت مایعی که شک در سرکه شدن آن می کنیم در این مثال درست است که خمر یک مجعول شرعی نیست اما موضوعی است که حکم شرعی مثل حرمت شرب یا نجاست و یا وجوب حد برای شارب آن بر آن مترتب می باشد، پس در مانحن فیه نیز استصحاب عدم حرمت یا عدم وجوب جاری نمی شود چون عدم وجوب و عدم حرمت مجعول شرعی نیست به این دلیل که امور عدمی، مجعولات شرعیه نیستند بلکه امور ازلیه ای هستند که همیشه وجود داشته اند از طرفی اثر مجعول نیز ندارد چون درست است اثر عدم وجوب یا عدم حرمت، عدم استحقاق عقاب است لکن این اثر یک اثر شرعی نیست بلکه یک اثر واقعی نفس الامری است که عقل آن را درک می کند، به همین دلیل محقق خراسانی«ره» به شیخ اعظم«ره» نسبت می دهد که ما در شبهات حکمیه -چه وجوبیه و چه تحریمیه- نمی توانیم با استصحاب، برائت را ثابت کنیم.
 
جواب محقق خراسانی«ره» به اشکال پنجم
محقق خراسانی«ره» سپس اشکال می کند و می گوید شرط جریان استصحاب این نیست که خودش و یا اثرش مجعول باشد بلکه همین مقدار که وضع و رفع آن به ید شارع باشد کافی است که مستصحب قرار بگیرد، چون آنچه که مهم است این است که مستصحب یک نحوه ارتباطی به شرع داشته باشد، حال در مانحن فیه نیز درست است که عدم حرمت و عدم وجوب از ازل وجود دارند اما در مقام استمرار و بقاء، شارع می تواند آن عدم را بردارد، پس درست است عدم وجوب و عدم حرمت حدوثا وضع و رفعش به ید شارع است اما همین مقدار که بقاء این دو به ید شارع است شارع یک نوع دخالتی در آن پیدا می کند و برای جریان استصحاب کفایت می کند، و چون موضوع حکم عقل به عدم استحقاق عقاب اعم است از اینکه واقعا حکم وجود نداشته باشد و یا تعبدا حکم منتفی بشود در نتیجه استصحاب اثر پیدا می کند و اثر آن این است که با انتفاء تعبدی حکم، موضوع عدم استحقاق عقاب را محقق می کند؛
«و كذا لا تفاوت في المستصحب أو المترتب بين أن يكون ثبوت الأثر و وجوده أو نفيه و عدمه ضرورة أن أمر نفيه بيد الشارع ك ثبوته و عدم‌ إطلاق‌ الحكم‌ على‌ عدمه‌ غير ضائر إذ ليس هناك ما دل على اعتباره بعد صدق نقض اليقين بالشك برفع اليد عنه كصدقه برفعها من طرف ثبوته كما هو واضح فلا وجه للإشكال في الاستدلال على البراءة باستصحاب البراءة من التكليف و عدم المنع عن الفعل بما في الرسالة من أن عدم استحقاق العقاب في الآخرة ليس من اللوازم المجعولة الشرعية فإن عدم استحقاق العقوبة و إن كان غير مجعول إلا أنه لا حاجة إلى ترتيب أثر مجعول في استصحاب عدم المنع و ترتب عدم الاستحقاق مع كونه عقليا على استصحابه إنما هو لكونه لازم مطلق عدم المنع و لو في الظاهر فتأمل»[1] .
 
مناقشه در فرمایش محقق خراسانی«ره»
محقق خویی«ره» در دو جا یکی در بحث برائت و دیگری در تنبیه هشتم استصحاب متعرض فرمایش محقق خراسانی«ره» شده است و به آن اشکال کرده و می گوید شیخ«ره» نمی خواهد چنین مطلبی را بگوید بلکه می گوید درست است شیخ اعظم«ره» استصحاب عدم حکم را جاری نمی داند اما دلیل آن وجه دیگری است نه اینکه استصحاب عدمی نه خود حکم شرعی است و نه اثر حکم شرعی است؛
«الوجه الأول- انه يعتبر في الاستصحاب ان يكون المستصحب بنفسه أو بأثره مجعولا شرعيا، و يكون وضعه و رفعه بيد الشارع، و عدم‌ التكليف‌ أزلي‌ غير قابل للجعل، و ليس له أثر شرعي فان عدم العقاب من لوازمه العقلية، فلا يجري فيه الاستصحاب. و نسب صاحب الكفاية (ره) في التنبيه الثامن من تنبيهات الاستصحاب هذا الإيراد إلى الشيخ (ره).
أقول اما نسبة هذا الإيراد إلى الشيخ (ره) فالظاهر انها غير مطابقة للواقع، لأن الشيخ (ره) قائل بجريان الاستصحاب في الاعدام الأزلية، كما صرح بذلك في عدة موارد من الرسائل و المكاسب، و ذكر أيضا- في جملة التفصيلات في جريان الاستصحاب- التفصيل بين الوجود و العدم، و ردّه بأنه لا فرق في جريان الاستصحاب بين الوجود و العدم و (بالجملة) الشيخ و ان كان قائلا بعدم صحة الاستدلال على البراءة بالاستصحاب، إلا أنه ليس لأجل هذا الإيراد الّذي ذكره صاحب الكفاية (ره) و نسبه إليه. و سيجي‌ء بيان إيراد الشيخ (رحمه اللَّه) على الاستصحاب المذكور قريبا إن شاء اللَّه تعالى»[2] .
ایشان در تنبیهات استصحاب نیز اینگونه گفته است:
«وأمّا ما ذكره من الاشكال على الشيخ (قدس سره) فغير وارد، لأن‌ منع‌ الشيخ‌ (قدس سره) عن الاستدلال بالاستصحاب للبراءة ليس مبنياً على عدم جريان الاستصحاب في العدمي، كيف وقد ذكر في أوائل الاستصحاب في جملة الأقوال القول بالتفصيل بين الوجودي والعدمي، وردّه بعدم الفرق بينهما من حيث شمول أدلة الاستصحاب لهما.
بل منعه (قدس سره) عن استصحاب البراءة مبني على ما ذكره هناك من أ نّه بعد جريان الاستصحاب إمّا أن يحتمل العقاب، وإمّا أن لا يحتمل لكون‌ الاستصحاب موجباً للقطع بعدم استحقاقه، وعلى الأوّل فلابدّ في الحكم بالبراءة من الرجوع إلى قاعدة قبح العقاب بلا بيان، فلتكن هي المرجع من أوّل الأمر بلا حاجة إلى جريان الاستصحاب، فانّ الرجوع إليه حينئذ لغو محض. والثاني غير صحيح، لأنّ عدم استحقاق العقاب ليس من الأحكام المجعولة الشرعية حتى يصح ترتبه على الاستصحاب، بل هو من الأحكام العقلية، فلا يترتب على الاستصحاب المزبور»[3] .
فرق بیانی که ایشان در برائت ذکر کرده و بیانی که در استصحاب به آن پرداخته است این است که در برائت، ایشان دو وجه ذکر نموده است؛ یکی اینکه مرحوم شیخ استصحاب عدم ازلی را جاری می داند و این با نسبت محقق خراسانی«ره به شیخ«ره» منافات دارد و دیگر اینکه شیخ در تفاصیل استصحاب قول تفصیل بین استصحاب وجودی و عدمی را ذکر کرده و آن را رد نموده است لکن در باب استصحاب ایشان فقط یک وجه را بیان نموده و آن تفصیل و رد آن می باشد و این وجه که ایشان استصحاب عدم ازلی را جاری می داند را ذکر نکرده است.
پاسخ شهید صدر«ره» به مناقشه محقق خویی«ره»
شهید صدر«ره» و برخی دیگر مناقشه کرده اند به اینکه استغراب محقق خویی«ره» غریب است و این شواهدی که ایشان بر این مطلب آورده است شواهد غریبی است؛
«إلّا ان‌ هذا الاستغراب‌ غريب إذ العدم الأزلي ليس مختصا بالحكم بل يتصور في موضوع الحكم الشرعي كاستصحاب عدم القرشية فالقول بجريان الاستصحاب في الاعدام الأزلية لا يعني الالتزام بجريان الاستصحاب في عدم الجعل»[4] .
توضیح فرمایش ایشان این است که شما می گویید چون شیخ اعظم«ره» قائل به استصحاب عدم ازلی است بنابراین از حیث عدمی بودن نمی خواهد در مانحن فیه قائل به عدم جریان استصحاب شود در حالیکه بین این دو مطلب ربطی نیست چون شیخ می فرمود یا خود مستصحب باید مجعول شرعی باشد و یا اثری داشته باشد که آن اثر مجعول شرعی باشد حال اگر استصحاب عدم ازلی یک اثر شرعی داشته باشد جریان آن اشکالی ندارد، پس اینکه شیخ استصحاب عدم ازلی را قبول دارد منافاتی ندارد با اینکه در اینجا اینگونه بگوید یا خود مستصحب باید مجعول باشد و یا اثر آن باید مجعول باشد بنابراین می توان به هر دو مبنا ملتزم بود یعنی هم ملتزم بود به اینکه استصحاب در جایی جاری است که مستصحب یا اثر آن مجعول باشد، نیز می توان ملتزم به جریان استصحاب عدم ازلی بود البته در مواردی که اثر مجعول داشته باشد مثلا در روایات فرموده: «قرشیه تحیض الی ستین و غیرالقرشیه تحیض الی خمسین» حال اگر شک در قرشیه بودن زنی داشته باشیم در اینصورت استصحاب عدم قرشیت از ازل می کنیم پس موضوع «الی ستین» منتفی می شود.
 
بررسی عبارت شیخ اعظم«ره»
در این مرحله مناسب است عبارت مرحوم شیخ را ملاحظه کنیم و ببینیم آیا برداشت محقق خراسانی«ره» صحیح است یا برداشتی که محقق خویی از آن عبارت داشته صحیح است؟
استظهار محقق خراسانی این بود که مرحوم شیخ در مانحن فیه می گوید مستصحب یا باید خود مجعول شرعی باشد و یا اثر شرعی داشته باشد و این مطلب در استصحاب عدم وجوب یا عدم حرمت تطبیق نمی شود اما استظهار محقق خویی این است که شیخ می خواهد بفرماید ما در شبهات حکمیه باید یقین به عدم عقاب پیدا کنیم این حرف در صورتی محقق می شود که استصحاب از باب اماریت حجت باشد و یا اگر از باب اماره حجت نیست ولی مثبتات اصول حجت باشد و از آنجا که هر دو باطل است به همین دلیل استصحاب جاری نمی شود. توضیح مطلب نیز این است که اگر استصحاب اماره بود مثبتات امارات حجت هستند پس وقتی استصحاب عدم حکم کردیم معلوم می شود استحقاق عقاب نیز وجود ندارد، اگر هم بگوییم اماره اصل است و مثبتات آن حجت است در اینصورت نیز اشکالی پیش نمی آید به این بیان که وقتی استصحاب عدم حرمت کردیم پس مباح بودن آن ثابت می شود وقتی جواز ثابت شد انجام آن استحقاق عقاب ندارد اما اگر اماره بودن استصحاب و یا حجیت مثبتات آن را انکار کردیم در اینصورت تمسک به استصحاب لغو محض است چون با استصحاب عدم حرمت یقین به عدم عقاب حاصل نمی شود به همین دلیل برای اثبات برائت باید قاعده قبح عقاب بلابیان ضمیمه شود که در اینصورت نیز دیگر نیازی به استصحاب نمی باشد.
حال چند تعلیقه در اینجا وجود دارد؛ تعلیقه اول اینکه ببینیم از عبارات رسائل برداشت محقق خراسانی استظهار می شود یا برداشت محقق خویی؟
و دیگر اینکه آیا استغراب شهید صدر نسبت به برداشت محقق خویی صحیح است یا خیر؟
 

[1] - .كفاية الأصول، ص: 417
[2] - .مصباح الأصول، ج‌1، ص: 292 و 293
[3] - .مصباح الأصول، ج‌2، ص: 209 و 210
[4] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 68

پاسخ
96/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل استصحاب /برائت /اصول عملیه
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در این بود که آیا برداشت محقق خراسانی«ره» از کلام مرحوم شیخ درست است یا برداشت محقق خویی«ره»؟ ابتدا برای پاسخ به این پرسش باید عبارت مرحوم شیخ را بررسی نماییم؛
 
بررسی کلام شیخ انصاری«ره»
شیخ اعظم در رسائل می فرماید:
«و قد يستدل على البراءة بوجوه غير ناهضة:
منها: استصحاب البراءة المتيقّنة حال‌ الصغر أو الجنون.
و فيه: أنّ الاستدلال مبنيّ على اعتبار الاستصحاب من باب الظنّ، فيدخل أصل البراءة بذلك في الأمارات الدالّة على الحكم الواقعيّ، دون الاصول المثبتة للأحكام الظاهريّة. و سيجي‌ء عدم اعتبار الاستصحاب من باب الظنّ‌ إن شاء اللّه.
و أمّا لو قلنا باعتباره من باب الأخبار الناهية عن نقض اليقين بالشكّ، فلا ينفع في المقام؛ لأنّ الثابت بها ترتّب اللوازم المجعولة الشرعية على المستصحب، و المستصحب هنا ليس إلّا براءة الذمّة من التكليف و عدم المنع من الفعل و عدم استحقاق العقاب عليه، و المطلوب في الآن اللاحق هو القطع بعدم ترتّب العقاب على الفعل أو ما يستلزم ذلك- إذ لو لم يقطع بالعدم و احتمل العقاب‌ احتاج إلى انضمام حكم العقل بقبح العقاب من غير بيان إليه حتّى يأمن العقل من العقاب، و معه لا حاجة إلى الاستصحاب و ملاحظة الحالة السابقة-، و من المعلوم أنّ المطلوب المذكور[1] لا يترتّب على المستصحبات المذكورة؛ لأنّ عدم استحقاق العقاب في الآخرة ليس من اللوازم المجعولة حتّى يحكم به الشارع في الظاهر.
و أمّا الإذن و الترخيص في الفعل، فهو و إن كان أمرا قابلا للجعل و يستلزم انتفاء العقاب واقعا، إلّا أنّ الإذن الشرعيّ ليس لازما شرعيّا للمستصحبات المذكورة، بل هو من المقارنات[2] ؛ حيث إنّ عدم المنع عن الفعل- بعد العلم إجمالا بعدم خلوّ فعل المكلّف عن أحد الأحكام الخمسة- لا ينفكّ عن كونه مرخّصا فيه، فهو نظير إثبات وجود أحد الضدّين بنفي الآخر بأصالة العدم»[3] .
محقق خراسانی«ره» از عبارت مرحوم شیخ این استفاده را کرد که فرقی بین استصحاب وجودی و عدمی نیست به همین دلیل وجهی برای استصحاب به برائت نیست؛
«فلا وجه للإشكال في الاستدلال على البراءة باستصحاب البراءة من التكليف و عدم المنع عن الفعل بما في الرسالة من أن عدم استحقاق العقاب في الآخرة ليس من اللوازم المجعولة الشرعية فإن عدم استحقاق العقوبة و إن كان غير مجعول إلا أنه لا حاجة إلى ترتيب أثر مجعول في استصحاب عدم المنع و ترتب عدم الاستحقاق مع كونه عقليا على استصحابه إنما هو لكونه‌ لازم‌ مطلق‌ عدم‌ المنع‌ و لو في الظاهر فتأمل»[4] .
محقق خراسانی«ره» نمی خواهد بفرماید استدلال شیخ اعظم«ره» به این است که چنین استصحابی، امر عدمی است و استصحاب عدمی جاری نمی شود تا محقق خویی«ره» اشکال کند که شیخ قائل به استصحاب در اعدام ازلیه است، پس محقق خراسانی«ره» نمی خواهد بگوید استدلال شیخ این است که استصحاب در اعدام ازلیه جاری نمی شود بلکه ایشان خواسته از کلام شیخ این مطلب را استفاده کند که پس نظر شیخ اعظم«ره» این است که در اعدام استصحاب جاری نمی شود ایشان این مطلب را از این استفاده کرده که اگر شیخ قائل بود به اینکه در عدم، استصحاب جاری می شود دیگر نیاز نبود به اینکه بگوید با استصحاب عدم حرمت، اثر مجعول بر آن بار نمی شود، اگر ایشان استصحاب در عدم را جاری می دانست استصحاب عدم از این فعل کفایت می کرد، پس اینکه شیخ«ره» به استصحاب عدم المنع عن هذا الفعل بسنده نکرده بلکه علت را عدم ترتب اثر مجعول دانسته معلوم می شود ایشان استصحاب عدم را جاری نمی داند و الا ایشان استصحاب عدم المنع را جاری می کرد و بر آن عدم استحقاق عقوبت را مترتب می نمود، چون عدم استحقاق عقوبت لازمه اعم این است که در واقع حکم نباشد و یا در ظاهر شارع بگوید حکم نیست، پس برداشت محقق خراسانی«ره» از عبارت شیخ اعظم«ره» برداشت دقیقی می باشد چون درست است که شیخ اعظم«ره» صریحا استدلال نکرده به اینکه استصحاب در اعدام جاری نمی شود بلکه محقق خراسانی«ره» نیز همان استدلالی را از مرحوم شیخ فهمیده که محقق خویی«ره» آن را فهمیده است لکن ایشان می گوید کلام مرحوم شیخ مبتنی بر این است که استصحاب را در عدمیات جاری ندانید و الا اگر مرحوم شیخ استصحاب در عدمیات را جاری می دانست سراغ این علت که عدم استحقاق، اثر مجعول برای مستصحب نیست نمی رفت بلکه استصحاب عدم منع می کرد و مدعای خود را بوسیله آن ثابت می کرد، فلذا محقق خراسانی«ره» می گوید:
«فإن عدم استحقاق العقوبة و إن كان غير مجعول إلا أنه لا حاجة إلى ترتيب أثر مجعول في استصحاب عدم المنع و ترتب عدم الاستحقاق مع كونه عقليا على استصحابه إنما هو لكونه‌ لازم‌ مطلق‌ عدم‌ المنع‌ و لو في الظاهر فتأمل»[5] .
بنابراین دلیل اسناد محقق خراسانی«ره» به شیخ اعظم«ره» این است که اگر ایشان استصحاب در عدمیات را جایز می دانست لازم نبود اینگونه به جریان استصحاب در شبهات حکمیه اشکال نماید.
محقق خراسانی«ره» در پایان عبارت خویش می گوید: «فتأمل» که شاید اشاره به این اشکال باشد که کلام مرحوم شیخ در اینجا با کلام ایشان در جاهای دیگر تهافت دارد چون ظاهر فرمایش مرحوم شیخ در اینجا این است که استصحاب در عدمیات جاری نمی شود لکن در جاهای دیگر ایشان استصحاب عدمی را جاری می داند، لکن به این اشکال جواب داده می شود که مسلّم از کلام ایشان در اینجا این است که استصحاب عدم منع جاری نمی شود و اما استصحاب عدم ازلی نیز که در جاهای دیگر قائل به جریان آن است جوابش این است که ربطی به اینجا ندارد.
مناقشه در استغراب شهید صدر«ره»
و اما اشکال شهید صدر«ره» که فرمود:«إلّا ان‌ هذا الاستغراب‌ غريب»[6] باید گفت این استدلال غریب است نه اینکه استغراب غریب باشد چون در اینجا دو مطلب است که نباید با یکدیگر خلط شود؛ یکی اینکه محقق خویی«ره» استغراب کرده که فرمایش محقق خراسانی«ره» مطابق با واقع باشد و دیگری اینکه محقق خویی«ره» به این دلیل که مرحوم شیخ قائل به استصحاب عدم ازلی است استناد کرده است، آنچه که غریب است دومی است چون فرق است بین مدعا و دلیل، مدعا غریب نیست اما دو دلیلی که بر این مدعا اقامه شده یکی از آنها غریب است و دیگری غریب نیست یعنی تفصیل بین استصحاب وجودی و عدمی غریب نیست اما این دلیل که ایشان استصحاب عدمی ازلی را می پذیرد غریب است.
 
بررسی عدم جریان استصحاب عدم حکم
این بحث از این جهت پایان یافت اما ببینیم خود مساله یعنی عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه چطور است؟
به این استدلال شده که در باب استصحاب یا باید خود مستصحب حکم شرعی باشد و یا موضوع اثر شرعی باشد و در اینجا استصحاب عدم حرمت یا عدم وجوب حکم شرعی نیست و اثر شرعی نیز ندارد چون اثر آن عدم استحقاق عقاب است که اثر شرعی نیست.
نظریات در شرایط استصحاب
در اینجا سه نظریه مهم در شرط استصحاب وجود دارد؛
نظریه اول: مستصحب یا باید خود، اثر شرعی باشد و یا باید اثر شرعی داشته باشد، این نظریه به شیخ اعظم«ره» منسوب است.
نظریه دوم: مستصحب باید در اختیار شارع باشد به این معنا که مستصحب باید رفع و وضع آن به ید شارع باشد اگر چه خودش حکم شرعی نباشد و اثر شرعی نیز نداشته باشد، مثل استصحاب عدم ازلی که اگر چه اثر شرعی نیست اما استمرار آن به دست شارع است. این نظریه نیز از محقق خراسانی«ره» است.
نظریه سوم: استصحاب باید یک اثر عملی داشته باشدتا لغو نباشد، اگر چه مستصحب حکم شرعی نباشد و اثر شرعی نیز نداشته باشد و نیز رفع و وضع آن نیز به ید شارع نباشد، پس چون طبق این نظریه استصحاب در مقام تنجیز و تعذیر اثر پیدا می کند به همین دلیل جریان پیدا می کند، مثلا شارع در نماز ستر بدن را برای زنان واجب کرده حال اگر کسی در نماز شک کند که آیا ما یجب ستره مستور است یا خیر؟ در اینصورت ستر بدن امر شرعی نیست و موضوع امر شرعی نیز نیست بلکه جزء واجب است لکن با جریان استصحاب مستور بودن در مقام امتثال موجب معذریت می شود. این نظریه نیز مذهب شهید صدر«ره» و غیر واحدی از اعلام است.
حق این است که نظریه سوم درست است چون جعل استصحاب در جایی که اثر تنجیز و تعذیر داشته باشد عقلایی است و لازم نیست حتما خود مستصحب حکم شرعی باشد و یا اثر شرعی داشته باشد و از ادله استصحاب بیش از این فهمیده نمی شود، حال بر اساس نظریه سوم اشکال عدم اثبات برائت بوسیله استصحاب به این دلیل که یا باید خودش حکم شرعی باشد و یا اثر شرعی داشته باشد ناتمام است.
نکته
نکته ای در کلام شیخ اعظم«ره» وجود دارد و آن اینکه عبارت مرحوم شیخ این بود که:«و المستصحب هنا ليس إلّا براءة الذمّة من التكليف و عدم المنع من الفعل و عدم استحقاق العقاب عليه» پس در عبارت ایشان سه استصحاب ذکر شده که هیچکدام اثر شرعی ندارد به همین دلیل نمی توانند برائت را ثابت نمایند، اشکال اول این است که عنوان «براءة الذمّة من التكليف» عنوانی وجودی است نه عدمی، بنابراین شاید «فتامل» محقق خراسانی«ره» اشاره به این است که با توجه به این عنوان ممکن نیست مراد مرحوم شیخ استصحاب عدمی باشد پس تشویش و اختلالی در عبارت شیخ اعظم وجود دارد، اگر مستصحب عدم استحقاق عقاب باشد نیز اشکالش این است که لازم می آید گفته شود اثر عدم استحقاق عقاب، عدم استحقاق عقاب است پس معلوم میشود که عبارت ایشان مقداری اختلال دارد پس اختلال عبارت ایشان این است که یکی از این سه استصحاب نفس همان اثری است که به دنبال اثبات آن هستیم و استصحاب اول نیز عنوان وجودی است نه عدمی.
 

[1] -یقین به عدم عقاب.
[2] -لوازم عقلیه ای که اثبات آنها از راه استصحاب مستلزم اصل مثبت است.
[3] - .فرائد الأصول، ج‌2، ص: 59 و 60
[4] - .كفاية الأصول، ص: 417
[5] - .همان
[6] -بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 68.


پاسخ
96/01/26
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: استدلال به استصحاب /برائت /اصول عملیه
خلاصه مباحث گذشته
بحث در استدلال به استصحاب برای اثبات برائت شرعیه در شبهات حکمیه بود، همانطور که گفته شد به لحاظ متیقن های متعددی که فرض می شود تقاریب مختلفی برای استصحاب وجود دارد که آن تقاریب به همراه برخی از اشکالات آنها بیان شد.
 
اشکال ششم به تقاریب اول و دوم و سوم استصحاب: لزوم تحصیل حاصل
اشکال دیگری که به تقاریب سه گانه استصحاب وارد شده اشکالی است که محقق نائینی«ره» در اجود التقریرات آن را بیان کرده و آن اینکه در این موارد قرینه عقلیه ای وجود دارد که دلالت می کند اطلاقات ادله استصحاب شامل این موارد(استصحاب عدم حکم) نمی شود و آن قرینه عقلیه این است که اثبات امری به تعبد در صورتی که آن امر بالوجدان حاصل است تحصیل حاصل بلکه اردأ اقسام تحصیل حاصل است، چون گاهی علم وجدانی به چیزی داریم اگر بخواهند دوباره ما را عالم وجدانی به آن چیز کنند محال است اگر چه اردأ نباشد و گاهی نیز علم تعبدی به امری وجود دارد و می خواهند ما را عالم تعبدی به آن کنند این نیز محال است چون حاصل است ولی اردأ نیست اما گاهی چیزی را بالوجدان می دانیم ولی می خواهند ما را عالم تعبدی به آن کنند این مورد، هم تحصیل حاصل و هم اردأ اقسام آن است. حال در مانحن فیه گفته اند اینچنین تحصیل حاصلی پیش می آید، چون موضوع عدم استحقاق عقاب، بعد از فحص و یأس، نفس شک در واقع است یعنی همینکه مکلف فحص از حکم کرد و مایوس از ظفر به دلیل شد در اینصورت شک او در حکم واقعی نزد عقل تمام الموضوع برای حکم به عدم استحقاق عقاب است، پس در صورت شک در حکم واقعی بعد از فحص و یأس فقیه یقین به عدم استحقاق عقاب دارد، حال اگر شارع بگوید من تو را متعبد می کنم به اینکه این وجوب یا حرمت مشکوک وجود ندارد تا همین عدم استحقاق عقاب را مترتب نماید در اینصورت معنی این تعبد این است که در مورد وجود علم وجدانی، شارع ما را متعبد به همان چیزی کرده که به آن علم داشتیم و این تحصیل حاصلی است که اردأ اقسام تحصیل حاصل است، در نتیجه اطلاقات ادله «لا تنقض الیقین بالشک» این صور را شامل نمی شود؛
«إذ هو مترتب على نفس الشك و عدم الإحراز فموضوعه محرز في ظرف الشك بالوجدان فيكون الحكم محرزا كذلك فيرجع إحرازه بالتعبد الاستصحابي إلى تحصيل‌ الحاصل‌ بل إلى أردأ اقسامه و هو تحصيل المحرز الوجداني بالأصل (فتحصل) عدم صحة التمسك باستصحاب عدم الحكم في المقام و ان صح التمسك به في غيره من الموارد في الجملة»[1] .
 
جواب های اشکال ششم
جواب اول: عدم اردأ بودن ما نحن فیه
این سخن اخیر که این اردأ اقسام است تمام نیست چون اگر استصحاب را جاری بدانیم این اثر می شود اثر وجدانی واقعی قطعی، پس اینکه گفته شده نتیجه استصحاب اثر تعبدی است توهمی است که واقع شده است چون همانطور که قبلا توضیح داده شد اگر شارع ما را متعبد کند به اینکه در اینجا وجوب یا حرمت وجود ندارد و فرض این است که یقین به حجیت دلیل استصحاب داریم پس ما یقین داریم که شارع حجت اقامه کرده بر اینکه آن عدم وجوب یا عدم حرمت الان نیز هست، حال وقتی یقین به اقامه حجت بر عدم وجوب یا عدم حرمت داریم، در نتیجه یقین پیدا می کنیم به قبیح بودن عقاب ترک یا فعل مشکوک الحکم، در نتیجه یقین به عدم استحقاق عقاب پیدا می کنیم و این فرق می کند با جاییکه یقین داریم آبی با هیچ عاملی از عوامل تنجیس ملاقات نکرده، که اگر شارع در این مورد ما را متعبد به استصحاب بقاء طهارت آن آب نمود در اینصورت اشکال اردأیت پیش بیاید چون ما وقتی یقین به طهارت آب داریم تعبد کردن به طهارت آب تحصیل حاصلی است که اردأ اقسام تحصیل حاصل است. اما در مانحن فیه اینگونه نیست چون عقل به صورت قطعی حکم می کند که اگر شارع شما را متعبد به عدم وجوب و عدم حرمت کرد نتیجه خود استصحاب - نه مستصحب - این است که استحقاق عقاب وجود ندارد بنابراین این بخش از سخن محقق نائینی«ره» مورد مناقشه است.
 
جواب دوم: عدم لزوم تحصیل حاصل طبق مبنای حق الطاعه
امر دوم این است که تارتا تمسک به استصحاب می کنیم برای اثبات برائت شرعیه در قبال کسی که برائت عقلیه را قبول دارد و تارتا می خواهیم بوسیله استصحاب، برائت شرعیه را اثبات کنیم در قبال کسی که قائل به حق الطاعه است مثل محقق داماد«ره» و شهید صدر«ره» که می گویند عقل ما حتی بعد الفحص نیز حکم به برائت نمی کند یعنی همانطور که قبل از فحص همه حق الطاعه ای هستند به نظر این افراد بعد الفحص نیز حق الطاعه وجود دارد و جلوی برائت را می گیرد، حال طبق مبنای حق الطاعه تمسک به استصحاب اشکالی ندارد و تحصیل حاصل پیش نمی آید، بنابراین نمی توان گفت تمسک به استصحاب در باب اثبات برائت شرعیه غلط است و تحصیل حاصل است چون طبق مبنای حق الطاعه تمسک به استصحاب نافع است و اثر دارد.
 
جواب سوم: عدم بقاء موضوع قبح عقاب بلابیان با جریان استصحاب عدم حکم
محقق خویی«ره» جواب دیگری به استاد خود می دهد و آن اینکه با جریان استصحاب موضوع قاعده قبح عقاب بلابیان از بین می رود پس تحصیل حاصل پیش نمی آید، به عبارت دیگر جریان قاعده قبح عقاب بلابیان متفرع بر این است که در اینجا استصحاب نباشد و اگر استصحاب وجود داشت معنایش این است که موضوع قاعده قبح عقاب بلابیان وجود نداشته باشد، ایشان می گوید اگر اثری برای اعم از واقع و شک در واقع بود مثل مانحن فیه که اثر عدم وجوب و عدم حرمت، عدم استحقاق عقاب است و نیز اثر شک در وجوب و حرمت بعد از فحص و یأس نیز عدم استحقاق عقاب است، در این موارد اشکال تحصیل حاصل پیش نمی آید چون با تعبد شارع به عدم وجوب و عدم حرمت عملا شک در وجوب و حرمت از بین می رود و وقتی شک در وجوب و حرمت از بین رفت در اینصورت حکمی که مترتب بر شک می شد یعنی عدم استحقاق عقاب وجود ندارد، در نتیجه اشکال تحصیل حاصل وارد نمی شود چون با جریان استصحاب، موضوع برائت عقلی از بین می رود، به این دلیل که استصحاب اگر در کنار حفظ موضوع برای قاعده قبح عقاب بلابیان بود به گونه ای که علم وجدانی به وجود موضوع برای ما حاصل می شد در اینصورت تحصیل حاصل بود ولی این دو در کنار هم نیستند بلکه استصحاب مُذهِب موضوع برائت است، بنابراین اشکال مستحیل بودن تحصیل حاصل که محقق نائینی«ره» وارد کرد یک اشکالی است که استحاله آن به عقل نظری است نه به عقل عملی تا قبیح باشد.
 
مناقشه در جواب سوم: عدم رفع موضوع قبح عقاب بلابیان توسط استصحاب
ممکن است در جواب محقق خویی«ره» این مناقشه وارد شود که استصحاب عدم حرمت یا عدم وجوب، موضوع قبح عقاب بلابیان را از بین نمی برد چون عقاب بلابیان علی الوجوب و یا عقاب بلابیان علی الحرمة بوسیله بیان بر وجوب و بیان بر حرمت از بین می رود نه بوسیله بیان بر عدم وجوب و بیان بر عدم رحمت، چون قاعده قبح عقاب بلابیان در جایی است که مولا می خواهد بر وجوب یا حرمت عقاب نماید در اینصورت بدون بیان بر وجوب یا حرمت قبیح است مولا عقاب نماید حال اگر مکلف استصحاب عدم حرمت یا عدم وجوب کند موضوع از بین نمی رود بلکه موضوع بیشتر تثبیت می شود، بنابراین گویا دقت کافی در این جواب اعمال نشده است.
به عبارت دیگر معنا ندارد که گفته شود حکم شرع حاکم می شود و موضوع حکم عقل را از بین می برد چون عقل می گوید هر جا شما وجدانا شک دارید و شارع تعبد به حکم نکرده است در اینصورت عقاب وجود ندارد و در اینجا شک وجدانی ما از بین نرفته است شارع نیز تعبد به وجود حکم نکرده است، چون اگر هم تعبد کرده تعبد به عدم حکم است نه تعبد به حکم، پس چیزی که موضوع حکم عقل است این است که شما شک وجدانی داشته باشید و شارع نیز تعبد به حکم نکرده باشد، دراینصورت عقاب قبیح است و استحقاق عقاب نیز وجود ندارد حال بوسیله استصحاب این حکم عقل از بین نمی رود، استصحاب شک وجدانی را از بین نبرده است و همچنین یقین به عدم تعبد به وجوب و حرمت از بین نمی رود چون ما یقین داریم تعبدی به وجوب و حرمت نداریم بنابراین نمی توان گفت استصحاب حاکم بر قاعده قبح عقاب بلابیان است و یا موضوع آن را از بین می برد.
 
جواب چهارم: عدم تحصیل حاصل به دلیل فرق بین «ماهو حاصل» و «ما یحصل بالاستصحاب»
جواب دیگر به اشکال محقق نائینی«ره» این است که اینجا تحصیل حاصل پیش نمی آید، چون ما هو حاصل غیر از ما یحصل است، توضیح مطلب این است که دو قاعده در اینجا وجود دارد؛ یکی قاعده قبح عقاب بلابیان و دیگری قاعده قبح عقاب مع البیان علی العدم، ملاک قاعده دوم نیز از منظر عقل با قاعده اول فرق می کند و اقبح از آن است اثر آن نیز طبق مبنای حق الطاعه روشن می شود چون قائلین به حق الطاعه درست است که قاعده اول را قبول ندارند اما قاعده دوم را می پذیرند.
بنابراین در صورت شک در تکلیف قاعده اول جاری می شود اما در صورت تعبد بر عدم تکلیف قاعده دوم جاری می شود و این دو با یکدیگر تفاوت دارند به همین دلیل موضوع «ما هو حاصل» که مطابق با قاعده اول است عدم البیان است به خلاف «ما یحصل بالاستصحاب» که مطابق با قاعده دوم است و موضوع آن بیان بر عدم می باشد که ملاک آن خلف وعده است و اقبح می باشد، بله جامع بین این دو امنیت از عقاب است که حاصل است اما حقیقت این دو قاعده با یکدیگر تفاوت دارند.
جواب دیگری از محقق تبریزی«ره» است که در جلسه آینده به آن خواهیم پردخت.
 
 

[1] - اجود التقريرات، ج‌2، ص: 191.

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «اصول»  جایگاه اصول عملیه سید رضا حسینی 1 333 3-شهريور-1401, 20:24
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
Wink سؤال:  در ادله تنزیل کدام اثر بر منزل بار می شود؟؟؟ asemani 1 5,012 15-فروردين-1397, 07:32
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  اشکال:  فرازی از یکی از آیاتی که برای اصل برائت به آن استناد می شود- حتی یبین لهم ما یتقون- 89194 0 3,273 30-ارديبهشت-1395, 23:38
آخرین ارسال: 89194
  «تقریر»  اصول عملیه/برائت /مناهج تقسیم برائت احمدرضا 2 6,255 20-اسفند-1394, 13:07
آخرین ارسال: احمدرضا

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان