امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» اصول عملیه/برائت /ادله برائت
#41
1395/3/1

موضوع
:
اصول عملیه/برائت /استدلال به سنت
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در سند روایت به حسب نقل کافی بود، این سند مشتمل بر دو اشکال بود؛ یکی در ناحیه محمد بن احمد نهدی و دیگری در ناحیه ارسال.
اما از ناحیه محمد بن احمد نهدی نتیجه این شد که می توان قائل به وثاقت او شد به دلیل توثیقی که برای او وجود دارد و عدم معارض بودن تضعیفاتی که بر او وارد شده است.
جواب به اشکال ارسال: اصحاب اجماع بودن محمد بن احمد نهدی
و اما از نظر ارسال تنها راهی که وجود دارد این است که ابن داوود در رجالش به نقل از کشّی محمد بن احمد نهدی را از اصحاب اجماع شمرده است، حال اگر این صغرا از کشّی ثابت شود و ضمیمه به این کبری شود که معنای عبارت «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عنهم» این است که وقتی سند تا یکی از اصحاب اجماع صحیح بود از او تا امام علیه السلام نیز صحیح خواهد بود و نیاز به بررسی ندارد در اینصورت صدور این روایت ثابت می شود و ارسال مضرّ به سند نیست.
مناقشه در جواب فوق
مناقشه کبروی
این راه یک اشکال کبروی دارد و آن اینکه معنای آن عبارت این نیست، چون معمول محققین متأخّر بر این هستند که آن عبارت فقط دلالت بر وثاقت این افراد می کند یعنی همه اجماع دارند که اصحاب اجماع دروغ نمی گویند و آنچه که می گویند راست است، اگر اشکال شود که بقیه ثقات نیز همین ویژگی را دارند پس فرقی بین اصحاب اجماع و دیگر ثقات نیست در جواب گفته می شود که ما به الامتیاز اصحاب اجماع با دیگران این است که در مورد دیگران اجماع بر وثاقت شکل نگرفته اما این افراد اجماع بر وثاقت آنها وجود دارد.
مناقشه صغروی
و اما از نظر صغری محقق خویی«ره» وقتی کلام ابن داود را نقل می کند دو اشکال به آن وارد می کند؛
«قال ابن داود (514) من القسم الأول: «حمدان بن أحمد (كش) هو من خاصة الخاصة، أجمعت الصحابة على تصحيح ما يصح عنه و الإقرار له بالفقه في آخرين» أقول: إن نسبة عدّه من أصحاب الإجماع إلى الكشي غريب، فإن الكشي لم يذكر أحدا من أصحاب الإجماع ممن تأخر عن الرضا ع، مضافا إلى ما في كلمة الصحابة، بدل العصابة»[1] .
مناقشه اول صغروی
اشکال اول این است که کشّی کسانی را که به عنوان اصحاب اجماع ذکر کرده است هیچ کدام متاخر از امام رضا علیه السلام نیستند در حالیکه محمد بن احمد نهدی بعد از امام رضا علیه السلام آمده است، پس ذکر ایشان به عنوان اصحاب اجماع غریب است.
لکن جواب داده می شود که چنین اشکالی اغرب است چون کشّی در مقام شهادت نسبت به کسانی است که مورد اجماع اصحاب قرار گرفته اند و یکی از آنها محمد بن احمد نهدی است، بله بقیه اصحاب اجماع متاخر از امام رضا علیه السلام نبوده اند اما این دلیل نمی شود که ایشان که متاخر از امام رضا علیه السلام است از اصحاب اجماع نباشد.
مناقشه دوم صغروی
و اشکال دوم نیز این است که در مورد محمد بن احمد نهدی به جای کلمه «عصابه» از کلمه«صحابه» تعبیر شده در حالیکه صحابه انصراف به صحابه پیامبر دارد و در مورد او امکان اجماع صحابه وجود نداشته است، لکن این اشکال صحیح نیست چون در نسخه ما «عصابه» وجود دارد نه «صحابه»[2] ، ثانیا اگر هم «صحابه» باشد معلوم است که اشتباه چاپی است چون آنچه که معروف است تعبیر «عصابه» می باشد.
پس این دو اشکال از محقق خویی«ره» صحیح نیست.
مناقشه سوم صغروی
بلکه اشکال صحیح این است که گفته شود تفرد ابن داوود بر نقل این مطلب و خلوّ جمیع نسخ موجود از کتاب معرفة رجال الکشّی و اینکه همه ناقلین از کشّی غیر از ابن داوود حتی علامه که هم شاگردی ابن داوود بوده این مطلب که محمد بن احمد را جزء اصحاب اجماع دانسته باشند نقل نکرده اند به انسان این اطمینان را می دهد که در اینجا اشتباهی رخ داده است.
علت اشتباه ابن داوود نیز همانگونه که آیت الله شبیری زنجانی«دام ظله» اشاره می کند ممکن است این باشد که بر حاشیه کتاب کشّی مطلبی نوشته شده بوده و سپس توسط نسّاخ به متن کتاب اضافه شده است و این نسخه به دست ابن داوود رسیده است لکن نکته ای در اینجا وجود دارد که نیاز به بررسی بیشتری دارد و آن اینکه ما احتمال می دهیم خود نسخه کشّی -نه معرفة اختیار الرجال- به دست ابن داوود رسیده باشد و آن نسخه اصلی مشتمل بر محمد بن احمد نهدی نیز بوده باشد در اینصورت نام ایشان از قلم شیخ طوسی«ره» به هنگام نقل افتاده باشد همانطور که به دلیل اشتغالات مرحوم شیخ، این احتمال بعید نیست، همانگونه که دستخط خود مرحوم شیخ طوسی در مواردی نزد ابن داوود وجود داشته است که چند نمونه به عنوان مثال ذکر می گردد:
1[i]-«الحسن بن راشد مولى بني العباس ق [غض‌] ضعيف جدا. البرقي: كان وزير المهدي. أقول: إني رأيته بخط الشيخ أبي جعفر في كتاب الرجال: حسين بن راشد مولى بني العباس‌»[/i][3] [i].[/i]
2-«العجلي كوفي عربي صميم ثقة. أقول: الذي أعرفه معمر بن يحيى بن بسام بالباء المفردة و السين المهملة المشددة كذا رأيته بخط الشيخ أبي جعفر رحمه الله»[4] .
بنابراین چون کبری مناقشه دارد راه حلی برای رفع اشکال ارسال این سند وجود ندارد در نتیجه بنابر مسلک مشهور این حدیث به دلیل ارسال ضعیف است، اما طبق مسلک حجیت روایات کافی، این روایت حجت است.
 
بررسی سند روایت خصال
«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ص قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‌ رُفِعَ‌ عَنْ‌ أُمَّتِي‌ تِسْعَةٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ‌ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ‌ مَا لَمْ يَنْطِقْ بِشَفَةٍ»[5] .
این سند به غیر از احمد بن محمد بن یحیی العطار که مرحوم صدوق از او مستقیم نقل می کند اشکال دیگری ندارد چون همه افراد دیگر سند ثقه هستند، پس کل الکلام در احمد بن محمد بن یحیی است که با وجود اینکه بسیاری از اسناد از طریق ایشان نقل شده اما هیچ توثیقی در کتب رجال ندارد، به همین دلیل برخی از بزرگان مثل محقق خویی«ره» در رای اخیر خود این حدیث را حجت ندانسته و به آن تمسک نکرده اند.
برای تخلص از این اشکال وجوهی وجود دارد که مورد بررسی قرار می گیرد:
راه اول این است که وثاقت احمد بن محمد بن یحیی را تصحیح نمایم و راههای دیگر بنابر تحفظ بر عدم وثاقت احمد بن محمد است.
راه اول: وجوه وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار
وجه اول:
تقیّد صدوق به ترضیه و ترحمه برای ایشان است چون مرحوم صدوق هر جا نام ایشان را می برد به دنبال آن یا «رضی الله عنه» و یا «رحمه الله» می گوید و برخی بزرگان قائلند به اینکه این تعابیر به خصوص ترضیه دلالت بر جلالت و عدالت آن شخصی دارد.
 

[1] - معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، ج‌15، ص: 345‌.
[2] - اقول: ظاهرا نسخه ای که در دست استاد دام ظله است تعبیر به «عصابه» کرده و الا نسخه نرم افزار چه نسخه رجال ابن داود و چه نسخه معجم رجال الحدیث هر دو تعبیر به «صحابه» کرده اند.
[3] - .رجال‌ابن‌داود ص439
[4] - .رجال‌ابن‌داود ص349
[5] - .الخصال، ج‌2، ص: 417
پاسخ
#42
1395/3/3

موضوع
:
اصول عملیه/برائت /استدلال به کتاب
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در حدیث رفع به سند خصال مرحوم صدوق بود همانطور که بیان شد این سند فقط از ناحیه احمد بن محمد بن یحیی العطار که شیخ صدوق است اشکال دارد، چون هیچ توثیقی در کتب رجال برای او ذکر نشده است، برای تخلص از این اشکال راه هایی وجود دارد؛ راه اول اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار است که این راه خود به وجوهی ثابت می شود، همانطور که در جلسه قبل بیان شد وجه اول از وجوه اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار این است که مرحوم صدوق مقیّد است برای ایشان ترضیه کند، یعنی پس از نام او «رضی الله عنه» می گوید و این تقیّد به ترضیه عرفا دلالت بر عدالت و جلالت امر او می کند و به دلالت التزامی دلالت بر وثاقت احمد بن محمد بن یحیی می کند.
اشکال به وجه اول
محقق خویی«ره» در مدخل معجم رجال الحدیث در این وجه مناقشه کرده که ترحمه و ترضیه دلالت بر وثاقت نمی کند به دلیل اینکه مثلا امام صادق علیه السلام برای همه زائران امام حسین علیه السلام طلب رحمت کرده است و یا پیامبر صلی الله علیه و اله برای کسانی که سخن او را می شنوند طلب رحمت کرده است در حالیکه می دانیم این ترحمه ها دلالت بر وثاقت آن افراد نمی کند.
جواب به اشکال فوق
لکن انصاف این است که اگر مرحوم صدوق فقط یک یا دو بار ترضیه کرده بود دلالت بر وثاقت نمی کرد ولی تقیّد به ترحمه و ترضیه و اینکه صدوق مقیّد است که هر جا نام استاد خود را می برد برای او طلب رحمت و ترضیه کند دلالت بر وثاقت او می کند، علاوه بر اینکه ایشان برای اساتید دیگر خود و همچنین ثقات دیگر چنین تعبیری به کار نمی برد.
وجه دوم
وجه دوم از وجوه اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار، توثیق شهید ثانی است، چون ایشان تعدادی از احمدها را در کتاب رجال خود-الرعایه فی علم الدرایه- توثیق کرده است که یکی از آنها احمد بن محمد بن یحیی العطار می باشد.
اشکال به وجه دوم
محقق خویی«ره» توثیقات شهید ثانی«ره» را معتبر نمی داند چون ایشان آنها را از متأخرین می داند که شهادت آنها اجتهادی است و بر اساس حدس است و حجیت ندارد، مگر اینکه هم عصر و یا قریب العصرهای خودشان را توثیق نمایند.
وجه سوم
وجه سوم این است که شهید ثانی«ره» در الرعایه فی علم الدرایه -همانگونه که صاحب وسائل نیز در فائده سادسه یا سابعه آن را نقل می کند- می گوید مشایخ مشهور از عهد کلینی به بعد، به دلیل اشتهار در وثاقت و امانت نیاز به توثیق ندارند، حال وقتی این کبری به این صغری ضمیمه می شود که احمد بن محمد بن یحیی العطار از یک طرف باب پدر خویش است و روایات محمد بن یحیی العطار غالبا از طریق او نقل شده است و از طرف دیگر کثرت روایت دارد و در طرق متعدده واقع شده است، نتیجه گرفته می شود که او نیاز به توثیق خاص ندارد. اولین بار این مطلب را از استاد معظم دام ظله شنیدیم که در یکی از مباحث باب تعادل و تراجیح که ابوالبرکات در سند روایت آن قرار داشت ایشان از این راه وثاقت او را استفاده می کرد.
اشکال به وجه سوم
اشکال سابق محقق خویی«ره» به وجه دوم در اینجا نیز می آید و آن اینکه شهادت های متأخرینی مثل شهید ثانی«ره» چون حدسی و اجتهادی است حجت نیست.
جواب به اشکال وجه دوم و سوم
جواب به این اشکال همان بیانی است که بارها گفته شده که متاخرین متفاوت هستند، برخی از آنها منقطع از بیوت علم هستند در اینصورت احتمال حسیّت در شهادت آنها قابل اعتنا نیست، اما برخی دیگر از بزرگان از بیوت علم هستند و متصل به شخصیت های علمی و حوزوی بوده اند مثل شهید ثانی«ره» که نسل به نسل و سینه به سینه حرف علما و خط آنها به او منتقل شده است، چون همه حرف ها در قالب کتاب و به صورت مکتوب منتقل نمی شده بلکه پاره ای از امور به صورت شفاهی منتقل می شده است، مخصوصا اموری که مربوط به علم است و به آنها نیاز می شود.
مثلا پسر شهید ثانی«ره» در مقدمه منتقی الجمان می گوید خط شیخ طوسی«ره» نزد من است و در آنجا ایشان نوشته که شیخ طوسی«ره» بار اول سند ها را نوشته ولی بار دوم که خواسته آنها را اصلاح کند در برخی موارد که به صورت «عن» نوشته بوده اصلاح کرده و آن را تبدیل به «و» کرده است و یا کتاب التحریر الطاووسی که از صاحب معالم است نیز همین مطلب را ذکر می کند.
بنابراین احوالات این بزرگان که نیاز به دانستن آنها بوده بین علما و خاندانی که اولا در محیط های علمی زندگی می کرده اند و ثانیا خود نیز از بیوت علم بوده اند جدّا احتمال حسیت دارد، پس شهادات مثل شهید ثانی«ره» کمال اعتبار را دارد.
وجه چهارم
این راه فرمایش شیخنا الاستاد مرحوم آقای تبریزی است ایشان می گوید اگر کسی از معاریف بود و جرحی در مورد او نرسیده بود باعث می شود آن شخص حسن ظاهر پیدا کند و به حسب روایت ابن ابی یعفور حسن ظاهر نشانه عدالت است، پس به این واسطه عدالت او ثابت می شود و به ضمیمه اصالة السلامة که دلالت دارد بر اینکه متعارف از هر شخصی این است که ضابط است و حافظه معتدلی دارد وثاقت او نیز ثابت می شود.
حال احمد بن محمد بن یحیی العطار نیز از کسانی است که مشهور است و جرحی از او نرسیده است در نتیجه حسن ظاهر دارد پس عدالت و سپس وثاقت او ثابت می شود.
اشکال اول به وجه چهارم
بیان فوق اشکال دارد و آن این است که چنین بیانی نیاز به ضمیمه کردن صحیحه ابن ابی یعفور دارد در حالیکه در سند روایت ابن ابی یعفور افرادی هستند که وثاقت آنها با همین راه ثابت می شود، در نتیجه دور پیش می آید.
جواب به اشکال اول
بعضی از دوستانی که با شیخنا الاستاد محشور بودند گفتند که استاد بعدا نظر خود را عوض کرد و گفت اگر کسی از معاریف باشد و جرحی از او نرسیده باشد در اینصورت اطمینان به عدالت او پیدا می شود در نتیجه نیازی به ضمیمه کردن صحیحه ابن ابی یعفور وجود ندارد.
اشکال دوم به وجه چهارم
برخی از محققین معاصر در قبسات به این فرمایش اشکال کرده اند و گفته اند این حرف در صورتی درست است که کلمات رجالیون به ما رسیده باشد و بگوییم اگر کسی معروف است و نام او نیز نزد نقّاد معروف بوده است و هیچ کس او را جرح نکرده باشد در اینصورت عدالت او ثابت می شود اما وقتی بسیاری از کتب رجالی به ما نرسیده است در اینصورت نمی توان چنین اطمینانی پیدا کرد، بنابراین صغرای فرمایش محقق تبریزی«ره» ثابت نیست.
جواب به اشکال دوم
ممکن است استاد اینگونه جواب بدهد که حسن ظاهری که شرع به آن تعبد کرده این است که برخی از کتاب ها و کلمات دیده شود و جرحی در آن وارد نشده باشد مثلا وقتی برای تحقیق به محله ای می روید از همه نمی پرسید بلکه از چند نفر که بپرسید و جرحی نشنوید اطمینان به خوب بودن او پیدا می کنید، بله نسبت به بیان دوم که اطمینان شخصی به عدالت پیدا می شود ممکن است شخص به شخص تفاوت کند.
برخی اشکالات دیگر نیز به بیان استاد وارد شده که ذکر آنها مهم نیست.
وجه پنجم
وجه پنجم قاعده ای است که برخی از فضلا به آن تنبه پیدا کرده اند و حرف خوبی هم هست و آن این است این است که اگر دیدیم شخصی با غیر خودش در اسناد فراوانی مشترک است به خصوص اگر افراد دیگر ثقه باشند و هیچ جا نقل نشده نقل این شخص با دیگران اختلاف داشته باشد حال در مورد احمد بن محمد بن یحیی العطار نیز اینگونه است که وقتی روایات متعددی که ایشان در نقل آنها با دیگران مشترک است را نقل می کنند هیچ کس به اختلاف نقل او با دیگران اشاره ای نمی کند در اینصورت معلوم می شود که آن شخص نیز ثقه است، «انه مشارک مع غیره کثیرا فی الأسناد و لم یذکر اختلافه معهم»، پس اولا می توان گفت چنین امری موجب اطمینان می شود و ثانیا می توان گفت چنین امری آیت عقلاییه وثاقت است و عرف به آن اعتماد می کند.
این راه نیز راه خوبی است لکن نکته ای در اینجا وجود دارد و آن اینکه باید احراز کنیم که علمای رجال مقید بوده اند که اختلافات را تذکر بدهند مثلا شیخ طوسی«ره» در تهذیب و استبصار وقتی روایتی را نقل می کند و سپس طریق آن را در مشیخه ذکر می کند، در اینجا معلوم می شود که اختلافی بین آن طرق وجود ندارد و الا اگر قرار بود اختلاف باشد باید ایشان نقل می فرمود چون اگر اختلافی بین طرق باشد و ایشان نقل نکند با وثاقت ایشان منافات دارد.
پاسخ
#43
1395/3/4

موضوع: اصول عملیه/برائت /استدلال به سنت

وجه ششم در اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار: اعتماد اصحاب به طریق مشتمل بر احمد
نجاشی«ره» به مرحوم ابوالعباس -که از مشایخ ایشان و بزرگان شیعه بوده- نامه ای نوشته و از ایشان درخواست کرده که طرق خود به حسین بن سعیداهوازی را بیان کند و ابوالعباس نام پنج نفر را ذکر می کند که کتب حسین بن سعید اهوازی را نقل کرده اند، سپس می گوید از بین این پنج نفر کسی که اصحاب به او اعتماد می کنند احمد بن محمد بن عیسی اشعری است که کتاب های حسین بن سعید و برادرش حسن بن سعید را روایت می کند، سپس دو طریق برای احمد بن محمد بن عیسی ذکر می کند که یکی از آن دو طریق مشتمل بر احمد بن محمد بن یحیی العطار می باشد، پس معلوم می شود که احمد بن محمد بن یحیی العطار مورد اعتماد اصحاب می باشد، چون ابوالعباس گفت از بین آن پنج نفر تنها کسی که در نقل کتب حسین بن سعید به او اعتماد می شود احمد بن محمد بن عیسی است و طریق به احمد بن محمد بن عیسی نیز احمد بن محمد بن یحیی العطار می باشد بنابراین معلوم می شود که اصحاب به احمد بن محمد بن یحیی العطار نیز اعتماد دارند در نتیجه وثاقت او ثابت می شود؛
«كتب إليّ به أبو العباس أحمد بن علي بن نوح السيرافي رحمه الله في جواب كتابي إليه: و الذي سألت تعريفه من الطرق إلى كتب الحسين بن سعيد الأهوازي رضي الله عنه فقد روى عنه أبو جعفر أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري القمي و أبو جعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقي و الحسين بن الحسن بن أبان و أحمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي و أبو العباس أحمد بن محمد الدينوري. فأما ما عليه أصحابنا و المعول عليه ما رواه عنهما أحمد بن محمد بن عيسى أخبرنا الشيخ الفاضل أبو عبد الله الحسين بن علي بن سفيان البزوفري فيما كتب إلي في شعبان سنة اثنتين و خمسين و ثلاثمائة قال: حدثنا أبو علي الأشعري أحمد بن إدريس بن أحمد القمي قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسين بن سعيد بكتبه الثلاثين كتابا. و أخبرنا أبو علي أحمد بن محمد بن يحيى العطار القمي قال: حدثنا أبي و عبد الله بن جعفر الحميري و سعد بن عبد الله جميعا عن أحمد بن محمد بن عيسى. و أما ما رواه أحمد بن محمد بن خالد البرقي فقد حدثنا أبو عبد الله محمد بن أحمد الصفواني سنة اثنتين و خمسين و ثلاثمائة بالبصرة قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن جعفر بن بطة المؤدب قال: حدثنا أحمد بن محمد بن خالد البرقي عن الحسين بن سعيد بكتبه جميعا. و أخبرنا أبو جعفر محمد بن علي بن أحمد بن هشام القمي المجاور قال: حدثنا علي بن محمد بن أبي القاسم ماجيلويه عن جده أحمد بن محمد بن خالد البرقي عن الحسين بن سعيد بكتبه.
و أما الحسين بن الحسن بن أبان القمي فقد حدثنا محمد بن أحمد الصفواني قال: حدثنا ابن بطة عن الحسين بن الحسن بن أبان و أنه أخرج إليهم بخط لم الحسين بن سعيد و أنه كان ضيف أبيه و مات بقم فسمعه منه قبل موته. و أخبرنا علي بن عيسى بن الحسين القمي و حدثني محمد بن علي بن الفضل بن تمام و محمد بن أحمد بن داود و أبو جعفر بن هشام قالوا: حدثنا و أخبرنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد عن الحسين بن الحسن بن أبان عن الحسين بن سعيد. و أما أحمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي فقد حدثني أبو الحسن علي بن بلال بن معاوية بن أحمد المهلبي بالبصرة قال: حدثنا عبيد الله بن الفضل بن هلال الطائي بمصر قال: حدثنا أحمد بن محمد بن الحسن بن السكن القرشي البردعي عن الحسين بن سعيد الأهوازي بكتبه الثلاثين كتابا في الحلال و الحرام. و أما أبو العباس الدينوري فقد أخبرنا الشريف أبو محمد الحسن بن حمزة بن علي الحسيني الطبري فيما كتب إلينا أن أبا العباس أحمد بن محمد الدينوري حدثهم عن الحسين بن سعيد بكتبه و جميع مصنفاته عند منصرفه من زيارة الرضا عليه السلام أيام جعفر بن الحسن الناصر بآمل طبرستان سنة ثلاثمائة و قال: حدثني الحسين بن سعيد الأهوازي بجميع مصنفاته. قال ابن نوح: و هذا طريق غريب لم أجد له ثبتا إلا قوله رضي الله عنه فيجب أن تروي عن كل نسخة من هذا بما رواه صاحبها فقط و لا تحمل رواية على رواية و لا نسخة على نسخة لئلا يقع فيه اختلاف»[1] .
 
اشکالات وجه ششم
محقق خویی«ره» در معجم رجال الحدیث دواشکال به این استدلال وارد می کند؛
اشکال اول: احتمال اعتماد بر اساس اصالة العدالة
اشکال اول این است که این استدلال دلالت می کند که اصحاب و نیز ابن نوح اعتماد به احمد بن محمد بن یحیی کرده اند لکن اعتماد دلالت بر وثاقت نمی کند چون چه بسا اعتماد آنها بر اساس اصالة العدالة باشد نه وثاقت آن راوی و نزد ما دلیلی بر حجیت اصالة العدالة وجود ندارد؛
«و يرده: أولا: ما عرفت من أن اعتماد القدماء على رواية شخص لا يدل على توثيقهم إياه، و ذلك لما عرفت من بناء ذلك على أصالة العدالة، التي لا نبني عليها»[2] .
جواب به اشکال اول
این اشکال از جهاتی مورد تامل است؛
تامل اول این است که بعید است اصحاب همگی بر اساس اصالة العدالة اعتماد کرده باشند.
تامل دوم نیز این است که اگر احتمال اصالة العداله در اصحاب وجود دارد توثیقات آنها نیز مخدوش می شود چون ممکن است بر اساس اصالة العداله افراد را توثیق کرده باشند.
تامل سوم نیز این است که سیره عقلاء بلکه سیره متشرعه این است که اگر شخصی اِخبار به صغرایی می کند و معلوم نباشد که در کبری با ما اتحاد دارد یا خیر؟ مادامیکه علم به عدم اتحاد پیدا نشده است صغری مورد قبول قرار می گیرد، بنابراین در اینجا که اصحاب اعتماد کرده اند و معلوم نیست آنها بر اساس اصالة العدالة حکم کرده اند یا نه؟ حکم می کنیم به اینکه مانند خودمان بر اساس وثاقت اعتماد به او نموده اند.
در واقع وزان باب اِخبارات و شهادات وزان باب حمل بر صحت است، پس همانگونه که در باب حمل بر صحت تا وقتی که علم به اختلاف نداشته باشیم حمل بر صحت می کنیم در باب شهادات نیز تا وقتی که علم به اختلاف مبنا نداشته باشیم آن شهادت را قبول می کنیم.
علاوه بر اینکه افراد نادری هستند که قائل به اصالة العدالة هستند حتی شخصی مثل علامه«ره» که محقق خویی«ره» می گوید او اصاله العداله ای است -و خود ایشان عبارتی دارد که ایماء به اصاله العداله ای بودن او می کند- لکن شیخنا الاستاد«دام ظله»[3] در بحث اصول موارد زیادی از علامه ذکر کردند که دلالت می کرد بر اینکه ایشان اصالة العدالة ای نیست.
اشکال دوم: عدم انحصار در طریق احمد بن محمد بن یحیی
اشکال دوم محقق خویی«ره» این است که اگر ابن نوح برای رسیدن به طریق احمد بن محمد بن عیسی فقط طریق مشتمل بر احمد بن محمد یحیی العطار را ذکر می کرد دلالت بر وثاقت او می کرد لکن چون طریق دیگری نیز در کنار آن طریق ذکر کرده به همین دلیل نمی توان وثاقت احمد بن محمد بن یحیی را اثبات نمود چون چه بسا ابن نوح فقط به طریق دیگر اعتماد داشته و طریق احمد بن محمد بن یحیی را فقط برای تایید طریق اول ذکر نموده باشد؛
«و ثانيا: إن ذلك إنما يتم، لو كان الطريق منحصرا برواية أحمد بن محمد بن يحيى، لكنه ليس كذلك، بل إن تلك الكتب المعول عليها، قد ثبتت بطريق آخر صحيح، و هو الطريق الأول الذي ينتهي إلى أحمد بن محمد بن عيسى: و لعل ذكر طريق آخر، إنما هو لأجل التأييد»[4] .
جواب به اشکال دوم
این اشکال اشکال قویی است لکن ممکن است کسی تخلص بجوید و بگوید با توجه به مجموع کلام ابن نوح ظاهر کلام ایشان این است که طریق احمد بن محمد بن عیسی معتمد است، چه نسخه ای که طریق اول را نقل می کند و چه نسخه ای که طریق دوم را نقل می نماید و به عبارت دیگر این پنج نفری که ایشان در طریق کتاب حسین بن سعید اهوازی ذکر می کند و می گوید فقط نقل احمد بن محمد بن عیسی معتبر است و نقل های دیگر معتبر نیست این اعتبار و عدم اعتبار از ناحیه خود آن پنج نفر نیست چون یکی از آن چهار نفری که به نقل او اعتماد نمی کند احمد بن محمد بن خالد برقی است که از بزرگان ثقات است، پس اگر اشکالی باشد در طرق به این چهار نفر است، بنابراین ابن نوح می خواهد بگوید طرق به آن چهار نفر درست نیست اما طرق به احمد بن محمد بن عیسی درست است و الا اگر نسخه های این دو نفر نیز با یکدیگر تفاوت می کرد باید می گفت معوّل علیه نسخه ای است که احمد بن محمد بن عیسی نقل می کند و راوی آن هم سند اول است نه سند دوم، در حالیکه در این مرحله، تفصیلی بین این دو طریق نداده است و حال آنکه در مقام بیان طریق معوّل علیه می باشد، پس معلوم می شود ایشان به هر دو طریق اعتماد داشته است.
بنابراین می توان گفت وجه ششم نیز راه معتبری در اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار می باشد و برخی از بزرگان دیگر هم از این راه به ایشان اعتماد کرده اند.
وجه هفتم
این وجه بیانی است که سیدنا الاستاد آقای حائری دام ظله ذکر کرده اند، حاصل بیان ایشان در ضمن چند مقدمه بیان می گردد:
مقدمه اول این است که در استبصار تعداد زیادی روایت است که شیخ بوسیله حسین بن عبید الله از احمد بن محمد بن یحیی العطار از پدر ایشان تا امام علیه السلام نقل روایت می کند.
مقدمه دوم این است که حتما مرحوم شیخ این طرق را از کتب حسین بن عبید الله نگرفته است چون او کتاب نداشته است، همچنین از کتب احمد بن محمد بن یحیی العطار نیز نگرفته چون او نیز کتاب ندارد بلکه این دو فقط راوی کتب دیگران بوده اند، پس قهرا شیخ این روایات را از کتاب محمد بن یحیی العطار استفاده کرده است.
مقدمه سوم شیخ«ره» طریق معتبر به کتب محمد بن یحیی العطار دارد که محمد بن یعقوب کلینی نیز در سند آن واقع شده است و در این طریق احمد بن محمد بن یحیی العطار نیز وجود دارد و آن طریق معتبر است و اشکالی ندارد.
نتیجه اینکه اگر احمد بن محمد بن یحیی نزد شیخ«ره» ثقه نبود معنا نداشت که شیخ این تعداد روایات را از طریق نامعتبر نقل نماید در حالیکه طریق معتبر نزد او وجود دارد. پس کشف می شود که طریق احمد بن محمد بن یحیی نیز مثل طریق دیگر نزد شیخ«ره» صحیح بوده است
این راه نیز راه خوبی برای اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار می باشد.
 

[1] - رجال‌النجاشي ص59.
[2] - .معجم‌رجال‌الحديث ج2 ص329
[3] - آیت الله وحید خراسانی دام ظله.
[4] - .معجم‌رجال‌الحديث ج2 ص330
پاسخ
#44
1395/3/8

موضوع
:
اصول عملیه/برائت /استدلال به سنت
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار بود، وجه هفتم فرمایش برخی از اساتید ما در حاشیه مباحث الاصول بود که حاصل آن این بود که شیخ طوسی«ره» در استبصار در موارد عدیده از حسین بن عبید الله روایاتی را نقل کرده که او از احمد بن محمد بن یحیی العطار و او از پدرش نقل روایت می کند، ایشان می گوید در این موارد که احمد و حسین بن عبید الله بین شیخ طوسی«ره» و محمد بن یحیی واسطه شده اند می فهمیم که این روایات از کتاب حسین بن عبید الله برداشت نشده چون او کتاب ندارد علاوه بر اینکه در ضمن نقل از حسین بن عبید الله می گوید: «أخبرنی» که ظهور در نقل شفاهی دارد نه اینکه از کتاب او دریافت کرده باشد و نیز می فهمیم که از کتاب احمد بن محمد بن یحیی نیز برداشت نشده است، چون او نیز کتاب ندارد به همین دلیل حدس اطمینانی می زنیم که این روایات از کتاب محمد بن یحیی العطار است حال وقتی به احوالات محمد بن یحیی مراجعه می کنیم می بینیم شیخ طوسی«ره» سند تام به این کتاب دارد حال اگر واقعا این احمد را ثقه نمی دانست این طریق را نقل نمی کرد بلکه همان سند تام را نقل می کرد، چون وجه عقلایی ندارد که با وجود سند تام سند غیر تام نقل شود و این نشان می دهد که احمد بن محمد بن یحیی نزد شیخ طوسی«ره» ثقه بوده و این شهادت شیخ طوسی«ره» به وثاقت ایشان بوده است، ممکن است گفته شود شهادت شیخ طوسی«ره» به وثاقت احمد شهادت حدسی بوده نه شهادت حسّی و شهادت حدسی اعتباری ندارد لکن جواب می دهند که احمد یا استاد و یا قریب العصر به شیخ طوسی«ره» بوده است و در اینصورت راه حسیّت برای شیخ طوسی«ره» متوفر بوده است، علاوه بر اینکه در سند دیگر افرادی وجود دارند که وثاقت آنها برای شیخ طوسی«ره» حسّی بوده است، چرا آنها را رها کرده و فقط احمد بن محمد بن یحیی را که اجتهادی است ذکر کرده است؟
در نتیجه وثوق پیدا می شود به اینکه وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطّار نزد شیخ طوسی«ره» به طریق حسّی ثابت بوده است؛
«و هنا طريق لإثبات توثيق أحمد بن محمد بن يحيى العطّار لو تمّ ينتفي بذلك إشكال سند حديث الرفع، و هو أنّ الشيخ الطوسيّ رحمه اللّه نقل بشكل مكثّف في الجزء الأوّل من الاستبصار- بحسب الطبعة الجديدة المطبوعة في أربع مجلّدات- روايات يكون المقطع الأوّل من سندها ما يلي: (أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه، عن أحمد بن محمد بن يحيى، عن أبيه)، و اقتصر على ذكر هذا السند فحسب.
و لو لم تكن له شهادة حسّيّة بوثاقة الحسين بن عبيد اللّه الغضائري و أحمد بن محمد بن يحيى كان من المستبعد إلى حدّ الاطمئنان أن يقتصر في كلّ هذه الروايات على هذا السند مع امتلاكه لما لا شكّ في صحّته من سند إلى محمد بن يحيى العطّار، و هو سنده إلى الكليني، عن محمد بن يحيى العطّار كما ورد في المشيخة. و لئن اختصّ هذا السند بكلّ ما رواه في التهذيبين عن كتب محمد بن يحيى العطّار فإنّنا لا نشكّ أنّ أكثر هذه الروايات، أو جميعها قد أخذها من كتب محمد بن يحيى العطّار، إذ لا يوجد قبله عدا الحسين بن عبيد اللّه الغضائري و أحمد بن محمد بن يحيى. و الأوّل قد نقل الشيخ عنه بعنوان (أخبرنا)، و هذا يعني أنّه لم يأخذها من كتابه على أنّ الحسين بن عبيد اللّه ليست له كتب روائيّة، و الثاني ليس له كتاب. و أمّا من بعد محمد بن يحيى فهو ليس شخصا معيّنا في جميع تلك الروايات، فإنّ السند من بعد محمد بن يحيى العطّار يختلف كثيرا باختلاف تلك الروايات، و إنّما القاسم السنديّ المشترك فيما بينهما هو المقطع الأوّل من السند، و هو الحسين بن عبيد اللّه، عن أحمد بن محمد بن يحيى، عن أبيه محمد بن يحيى العطّار، و هذا يدلّ على أنّه أخذ كلّ تلك الروايات أو جلها من كتاب محمد بن يحيى العطّار لا ممّن قبله و لا ممّن بعده، و من البعيد أن يكون له سند واضح الصحّة إلى كتاب محمد بن يحيى العطّار ثمّ يترك ذكره صدفة في كل تلك الروايات المكثّف وجودها في الجزء الأوّل من الاستبصار، و يقتصر فيها جميعا على ذكر سند يوجد فيه من ليست له شهادة حسّيّة بوثاقته، أ فلا يعني هذا أنّ الشيخ الطوسي يشهد بوثاقة الحسين بن عبيد اللّه الغضائري و أحمد بن محمد بن يحيى؟! فلو لم يكن يشهد بوثاقتهما فلما ذا هذا الإصرار على ذكر سند غير صحيح و ترك السند الصحيح؟! و لو كان يشهد بوثاقتهما عن حدس فلما ذا هذا الإصرار على ذكر سند يكون صحيحا عنده عن حدس و اجتهاد و ترك سند يكون صحيحا عنده بالشهادة الحسّيّة أو ما يقرب من الحسّ؟! على أنّه من البعيد جدّاً كون وثاقتهما ثابتة عند الشيخ بالحدس لا بالحسّ، فإنّ أحدهما شيخه، و الثاني قريب من زمانه لأنّه شيخ شيخه»[1] .
 
اشکال به وجه هفتم
بعض معاصرین در قبسات من علم الرجال[2] چند اشکال به وجه ششم وارد کرده است؛
اشکال اول
این وجه برای اطمینان به وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار ضعیف است چون کتاب محمد بن یحیی العطار از منابع تهذیب و استبصار نیست بلکه روایاتی را که ایشان از کتاب محمد بن یحیی العطار نقل می کند از کافی گرفته است، بنابراین نقل کتاب محمد بن احمد بن یحیی بر اساس شرافت سند صورت گرفته است نه اینکه اتکال و اعتماد مرحوم شیخ به آن کتاب باشد، سپس ایشان در تأیید کلام خود می گوید روایات نقل شده از طریق حسین بن عبید الله و احمد بن محمد بن یحیی از کتب محمد بن یحیی اخذ نشده بلکه از دو کتاب دیگر که از منابع شیخ در تألیف تهذیب و استبصار بوده نقل شده است و آن دو کتاب یکی کتاب محمد بن علی بن محبوب و دیگری از کتاب نوادر الحکمة بوده است؛
«وهذا الوجه ضعیف جدا، من جهة أن المؤکد أن کتاب محمد بن یحیی العطار لم یکن من مصادر الشیخ فی التهذیبین، و إنما أخذ ما أورده فیهما مبتدئا باسمه من کتاب الکافی و لذلک کان طریقه إلیه فی المشیخة یمرّ بالکلینی نعم ذکر بعده طریقا آخر إلیه و هو الطریق المذکور فی فهارس الاصحاب إلی کتبه و هو من قبیل الإجازة الشرفیة غیر المقرونة بالقرائة أو المناولة و نحوهما.
و بالجملة لاینبغی الشک فی أن الروایات المشار إلیها المرویه بطریق حسین بن عبید الله عن احمد بن محمد بن یحیی عن أبیه لیست مأخوذة من کتب محمد بن یحیی، بل إنها -کما یعرفه الممارس- ماخوذة من کتابین آخرین کانا من مصادر الشیخ فی تألیف التهذیبین و هما کتاب محمد بن علی بن محبوب و کتاب نوادر الحکمة لمحمد بن أحمد بن یحیی»[3] .
سپس ایشان در حاشیه توضیح بیشتر می دهد و می گوید روایاتی که در استبصار از حسین بن عبید الله و احمد بن محمد بن یحیی شروع می شود، در تهذیب از محمد بن علی بن محبوب و یا از محمد بن احمد بن یحیی العطار صاحب نوادر الحکمه شروع شده است، پس معلوم می شود که مرحوم شیخ این روایات را از آن دو کتاب برداشت نموده است.
جواب اول به اشکال اول
اینکه ایشان گفت: «کتاب محمد بن یحیی العطار از مصادر شیخ طوسی«ره» در تهذیب و استبصار نیست بلکه هر جا که نامی از محمد بن یحیی العطار است آن را از کافی گرفته است به قرینه اینکه در سند خودش به محمد بن یحیی العطار نام محمد بن یعقوب کلینی را برده است» از عجائب کلام ایشان است، چون بودن کلینی در طریق ایشان دلیل نمی شود بر اینکه شیخ طوسی«ره» این مطلب را از کافی گرفته است، بلکه مشایخ شیخ طوسی«ره» در طریق خود به کلینی می رسند و شیخ طوسی«ره» نیز این طریق را نقل می کند اگر چه آن روایت اصلا در کافی نقل نشده باشد.
ثانیا این کلام مثل اجتهاد در مقابل نص است چون شیخ«ره» هم در تهذیب و هم در استبصار فرموده بنای من اول این بود که کل سند را ذکر کنم بلکه در تهذیب بنای من بر این بود که هم کل سند را ذکر کنم و هم روایات عامه و خاصه را در هر مساله ذکر نمایم -همانطور که اکثر کتاب الطهاره را اینگونه نوشته است- ولی بعد از مدتی تصمیم گرفتم فقط روایات خاصه را نقل کنم و بعد از اندکی دیدم اگر کل سند را ذکر کنم حجم کتاب زیاد می شود در نتیجه تصمیم گرفتم نام کتابی که روایت را از آن برداشت می کنم اول سند را ذکر کنم و سپس طریق خود تا صاحب کتاب را در مشیخه بیاورم، پس طبق فرمایش شیخ طوسی«ره» هر جا که سند مبدوّ به محمد بن یحیی العطار است معلوم می شود مستقیم از کتاب ایشان نقل روایت کرده است، بله والد معظم ایشان[4] در بحث لا ضرر حرفی دارد و آن اینکه این فرمایش شیخ طوسی«ره» غالبی است نه دائمی، لکن همین حرف نیز چه بسا اجتهاد در مقابل نص باشد.
و اما قرینه ای که ایشان ذکر کرد مبنی بر اینکه روایاتی را که در استبصار مرحوم شیخ از حسین بن عبید الله نقل می کند در تهذیب مبدوّ به محمد بن علی بن محبوب است، پس معلوم می شود که منبع کتاب، محمد بن یحیی العطار نبوده بلکه منبع کتاب محمد بن علی بن محبوب بوده است. برای بررسی کلام ایشان دو آدرسی که ایشان برای این مطلب داده است مورد بررسی قرار می گیرد؛
مورد اول
«7- أَخْبَرَنَا بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ ع قَالَ: كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِذَا مَاتَ الْكَلْبُ فِي الْبِئْرِ نُزِحَتْ وَ قَالَ جَعْفَرٌ ع إِذَا وَقَعَ فِيهَا ثُمَّ أُخْرِجَ مِنْهَا حَيّاً نُزِحَ‌ مِنْهَا سَبْعُ‌ دِلَاءٍ»[5] .
مورد دوم
«18-مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ‌ إِذَا مَاتَ الْكَلْبُ فِي الْبِئْرِ نُزِحَتْ قَالَ وَ قَالَ جَعْفَرٌ ع إِذَا وَقَعَ فِيهَا ثُمَّ أُخْرِجَ مِنْهَا حَيّاً نُزِحَ‌ مِنْهَا سَبْعُ‌ دِلَاءٍ»[6] .
در بررسی قرینیت ادعا شده می گوییم اولا فرمایش شیخ مبنی بر اینکه کسی که سند با او آغاز شده صاحب کتاب است مربوط به این مساله که جزء کتاب الطهاره می باشد نیست چون مرحوم شیخ بعد از باب طهارت چنین روشی را در تهذیب درپیش گرفت به همین دلیل روایات بعد از این روایت با کسانی شروع شده است که صاحب کتاب نیستند و ثانیا در اینجا تعلیق صورت گرفته است یعنی در یک روایت یا چند روایت قبل سند به صورت کامل ذکر شده است سپس بدون اینکه راویان مشترک ذکر شود تعلیق بر سند قبل صورت می گیرد و از جایی که اشتراک وجود ندارد سند را ذکر می کند، در اینجا نیز همینگونه است در اینجا در روایت دهم آمده است:
«10- أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ أَيَّدَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ سَعِيدِ بْنِ هِلَالٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَمَّا يَقَعُ فِي الْبِئْرِ مَا بَيْنَ الْفَأْرَةِ وَ السِّنَّوْرِ إِلَى الشَّاةِ فَقَالَ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ سَبْعُ دِلَاءٍ قَالَ حَتَّى بَلَغْتُ الْحِمَارَ وَ الْجَمَلَ فَقَالَ كُرٌّ مِنْ مَاءٍ».
در سند این روایت که روایت دهم است دو سند تا محمد بن علی بن محبوب وجود دارد، سپس در روایاتِ بعد، ارجاع به همین سند می دهد تا روایت هجدهم که تعلیق صورت داده است و وقتی محمد بن علی بن محبوب را ذکر می کند یعنی همان دو سند در روایت دهم تا ابن محبوب در روایت هجدهم نیز وجود دارد، پس در این روایت محمد بن علی بن محبوب مبدوّ به سند نیست.
پس در پاسخ به اشکال اول گفته می شود که اولا فرمایش شیخ شامل این روایت که در باب طهارت است نمی شود و ثانیا در اینجا تعلیق صورت گرفته است و محمد بن علی بن محبوب مبدوّ به سند نیست، پس قرینه ایشان تمام نیست. علاوه بر اینکه در بسیاری از موارد در کتاب تهذیب منبع شیخ طوسی«ره» کتاب محمد بن یحیی العطار بوده است چون در جلد های بعدی تهذیب محمد بن یحیی العطار در ابتدای سند قرار گرفته است پس مشمول فرمایش مرحوم شیخ می شود که گفته است هر کس را در ابتدای سند آورده ام صاحب کتاب بوده است.
جواب دوم به اشکال اول
کلام بالا اگر درست هم باشد لازم نمی آید فرمایش استاد باطل شود، توضیح مطلب این است که فرمایش صاحب مباحث این بود که اگر مرحوم شیخ طریق تامی دارد معنا ندارد از طریق احمد بن محمد بن یحیی استفاده کند که وثاقت او ثابت نیست حال شما اشکال می کنید و می گویید شیخ از کتاب محمد بن احمد بن یحیی استفاده نکرده بلکه از محمد بن علی بن محبوب نقل روایت کرده است در حالیکه سخن در این است که اگر سند شیخ به محمد بن علی بن محبوب درست است پس چرا در بسیاری از موارد از آن سند نقل روایت نمی کند بلکه از کتاب محمد بن یحیی العطار نقل روایت می کند؟ پس سخن ایشان وقتی می تواند اشکال به وجه صاحب مباحث باشد که سند شیخ طوسی«ره» به کتاب محمد بن علی بن محبوب تام نباشد، اما اگر آن سند تام باشد اشکال به این وجه وارد نمی شود چون اینگونه گفته می شود که وقتی شیخ طوسی«ره» سند تام دارد در صورتیکه احمد بن محمد بن یحیی را ثقه نمی دانست معنا نداشت که سندی که مشتمل بر اوست را نقل نماید.
اشکال دوم به وجه هفتم
آنچه که ما در مقابل فرمایش استاد دام ظله عرض می کنیم این است که ولو کتاب محمد بن یحیی العطار از منابع شیخ طوسی«ره» باشد و ایشان به این کتاب سند معتبر داشته باشد اما این ملازمه ندارد با اینکه همه مرویّات شیخ طوسی«ره» در جایی که مبدوّ به سند نباشد از کتاب ایشان باشد، بلکه ممکن است از روایات ایشان باشد لذا در فهرست شیخ مکرّر می فرماید: «اخبرنا بجمیع کتبه و روایاته» و یکی از چیزهایی که قرار گرفتن کلینی در بسیاری از طرق را توجیه می کند در حالیکه آن روایت در کافی نیامده است این است که مرحوم کلینی هم تصنیف دارد و هم روایت، چون ممکن است آن روایت بعد از تالیف کتاب به دستش رسیده باشد و یا موازینی که برای درج حدیث در آن کتاب در نظر داشته را در آن روایت نمی دیده است. حال وقتی محمد بن یحیی العطار در ابتدای سند نباشد تا مشمول کلام شیخ طوسی«ره» شود که می گوید من هر کسی را در ابتدای سند آورده ام از کتاب او نقل کرده ام این دلیل نمی شود که از کتابش اخذ کرده باشد، فقط باید دید اگر شیخ طوسی«ره» در احوال محمد بن یحیی داشته باشد «اخبرنا بجمیع کتبه و روایاته» و آن سند تام هم به تمام کتبش باشد و هم به همه روایاتش باشد در اینصورت فرمایش استاد تمام می شود.
بنابراین این راهی که استاد دام ظله فرموده مبتلا به این اشکال است که باید گفت نیاز به دقت دارد.
 

[1] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 223
[2] -سید محمد رضا سیستانی«دام ظله».
[3] - .قبسات من علم الرجال ج1 ص182
[4] -محقق سیستانی«دام ظله».
[5] - .الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج‌1، ص: 38
[6] - .تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‌1، ص: 237
پاسخ
#45
1395/3/9

موضوع
:
اصول عملیه/برائت /استدلال به سنت
نکته
قبل از اینکه وجه هشتم در اثبات احمد بن محمد بن یحیی العطار ذکر گردد نکته ای بیان می شود و آن اینکه برای این مطلب که زمان متاخرینی مثل شهیدین زمانی بوده که احتمال حسیّت در نقل آنها متوفر بوده به این دلیل که بسیاری از کتب قدما و شواهد و قرائن نزد آنها موجود بوده است، شاهد دیگری نیز در کتاب قبسات من علم الرجال وجود دارد و آن مطلبی است که شهید اول«ره» در نسخه تصحیح شده رجال کشّی بیان کرده و شهادت داده به اینکه نسخه کشّی به خط شیخ طوسی«ره» نزد او موجود بوده است؛
«تجدر الاشارة الی انه قد اطلعتُ اخیرا علی مصوره نسخة من الجزء الاول من کتاب الاختیار(اختیار معرفة الرجال کشّی) موجودة فی المکتبة الوطنیة بطهران و هی مصححة بخط الشهید الاول، و قد ذکر فی آخرها بخطّه الشریف ما یلی: «بلغت المقابلة بهذا الجزء من أوله إلی آخره بنسخة الاصل بخط الشیخ السعید ابی جعفر الطوسی رضی الله عنه، و کتب ایضا «بلغ مقابلة و تصحیحا بحسب الجهد و الطاقة الا ما ضاع عنه البصر بالنسخة المنقول منها و بید محمد بن مکی العاملی لطف الله به یا رب العالمین»».
صاحب معالم نیز که پسر شهید ثانی است می گوید تهذیب شیخ طوسی«ره» به خط خودش نزد ماست، و علی القاعده نسخه تهذیب از پدر ایشان یعنی شهید ثانی«ره» به ایشان رسیده است، شهید اول«ره» نیز طبق این نقل می گوید نسخه کشّی به خط شیخ طوسی نزد من موجود است.
بنابراین احتمال حسیّت در این نقل ها زیاد می باشد.
 
اشکال سوم به وجه هفتم
اشکال دیگری که در قبسات وارد شده این است که اینگونه نیست که در مواردی که شیخ طوسی«ره» سند تامی دارد اگر سند دیگری را ذکر نمود حتما آن سند دیگر هم سند تمامی است چون مواردی وجود دارد که شیخ طوسی«ره» سندی در فهرست دارد که خالی از اشکال است اما در تهذیبین روایت را با سندی ذکر می کند که مورد اشکال است و اشاره ای نیز به سند تام خود نمی کند بلکه در مشیخه که سند کتاب است دیده می شود که گاهی سندی را که اشکال دارد ذکر می کند در حالیکه در فهرست سند بدون اشکال وجود دارد، بنابراین این تصور که شیخ طوسی«ره» اگر سند تامی داشته باشد معنا ندارد که از سند غیر تام نقل نماید صحیح نیست؛
«هذا مضافا إلی أن المتتبع لطریقة الشیخ فی التهذیبین یعلم أنه لم تکن له عنایة بذکر طرق صحیحة إلی مصادره التی اعتمدها فی تألیفهما و لذلک یری أحیانا أنه یقتصر فی أوائل التهذیبین -و حتی فی المشیخة-علی ذکر طریق إلی بعض مصادره لا یخلو من خدش مع أنه یظهر بمراجعة الفهرست أنه کان له طریق آخر إلیه خال من الاشکال»[1] .
جواب به اشکال سوم
اینکه ایشان می گوید: اولا «لا یخلو من خدش» یعنی سندی در روایات شیخ وجود دارد که مخدوش است، اگر مورد قبول خود شیخ نیز باشد این اشکال به او وارد است اما اگر مخدوش بودن آن سند مورد قبول شیخ نباشد و شیخ آن سند را بی اشکال بداند در اینصورت این اشکال به ایشان وارد نمی شود.
ثانیا یک وقت یک یا دو روایت اینگونه شده در اینصورت ممکن است غفلتی برای شیخ پیش آمده باشد، اما وقتی عشرات من الروایات از احمد بن محمد بن یحیی نقل شده است در اینصورت نمی توان گفت ممکن است اشتباه شده باشد، بله برخی اوقات ممکن است شیخ طوسی«ره» اشتباه کرده باشد و از برخی امور غافل شده باشد مثل احمد بن محمد بن حسن بن ولید که استاد شیخ مفید«ره» است و شیخ طوسی«ره» او را هیچ جا عنوان نکرده است، به همین دلیل محقق خویی«ره» می گوید: لاینقضی تعجبی که شیخ طوسی ایشان را در هیچ جا ذکر نکرده است، لکن در مانحن فیه که روایات متعددی را از احمد بن محمد بن یحیی از پدرش نقل کرده است احتمال غفلت و اشتباه وجود ندارد.
 
وجه هشتم: اسناد جزمی شیخ صدوق«ره» به ضمیمه سند خصال و توحید
این وجه از شیخنا الاستاد مرحوم آقای حائری در مبانی الاحکام ج2 ص304[2] است، ایشان می گوید مرحوم صدوق در من لا یحضره الفقیه این حدیث را اسناد جزمی به رسول خدا داده است و شیخ صدوق در کتاب های خصال و توحید سندی را که مشتمل بر احمد است ذکر فرموده است و ما اطمینان داریم ایشان سند دیگری ندارد و الا در کتابی باید ذکر می فرمود، در نتیجه ثابت می شود که این سند نزد شیخ صدوق«ره» سند معتبری بوده و الا در کتاب فقیه اسناد جزمی به رسول خدا نمی داد.
اشکال وجه هشتم
فرض کنیم مقدمات این راه را بپذیریم اما دو تامل در اینجا وجود دارد؛
چون اولا ایشان در خصال و توحید فرموده: «رفع عن امتی» لکن در فقیه فرموده: «وضع عن امتی» که مطابق با نقل کافی است، به همین دلیل ممکن است گفته شود مرحوم صدوق اعتمادش به نقل کافی بوده است نه به سند موجود در خصال و توحید، اگر چه در سند کافی ارسال وجود داشته باشد.
ثانیا اگر هم از این احتمال صرف نظر شود و گفته شود اطمینان داریم که مستند مرحوم صدوق در فقیه همان مستند خصال و توحید بوده است لکن این سوال پیش می آید که آیا اسناد جزمی مرحوم صدوق دلیل بر این بوده که همه افراد سند نزد ایشان ثقه بوده اند و یا اینکه اعم است از وثاقت و غیر آن؟ چون ممکن است کتب محمد بن یحیی العطار نزد مرحوم صدوق مسلّم و قطعی بوده اما برای اینکه ارسال نباشد در توحید و خصال سند را ذکر نموده است همانطور که بسیاری از بزرگان با اینکه حدیثی را از کتابی که نزد آنها قطعی بود را نقل می کردند ولی سند آن را نیز به صورت کامل ذکر می کردند که به آن سند تشرّفی گفته می شود، و یا ممکن است برای ضمیمه شدن شواهد و قرائن سند را کامل ذکر می کرده اند، بنابراین اِسناد جزمی ایشان فقط به دلیل وثاقت افراد سند نزد ایشان نبوده است بلکه به دلیل مسلّم بودن کتاب نزد ایشان بوده است، پس این وجه فقط برای تایید خوب است و وثاقت را اثبات نمی کند.
این کلام، جواب وجه سابق نیز می باشد که چرا شیخ طوسی«ره» عشرات از روایات را به نقل از احمد بن محمد بن یحیی از پدرش نقل کرده است؟ که در جواب گفته می شود ممکن است کتاب محمد بن یحیی العطار نزد مرحوم شیخ مسلّم و قطعی بوده و ایشان به جهت شرافت، سند را به صورت کامل ذکر می کرده است نه اینکه وثاقت احمد بن محمد بن یحیی برای او ثابت بوده است و این همان سخنی است که از محقق بروجردی«ره» نقل شده که روایات شیخ در مشیخه لازم نیست بررسی شود چون این کتب نزد شیخ طوسی«ره» متواتر و مسلّم بوده است، بله از شیخ طوسی به بعد باید سند تام باشد. البته این فرمایش محل تامل است چون ما جزم نداریم که کل منقولات مرحوم شیخ اینگونه بوده است.
وجه نهم: نقل سندهای معتبر در دفاع از شیعه
برای توضیح این وجه لازم است به سیر تاریخی تدوین کتب حدیثی اشاره شود، همانطور که در کتب تاریخ حدیث ذکر شده پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کتابت در عامه ممنوع شد، به خلاف شیعیان که از همان ابتدا به کتابت و نقل حدیث اهتمام داشتند، پس از اینکه قانون منع کتابت برداشته شد گروه های زیادی از مسلمین شروع به تدوین حدیث نمودند و چون تعداد عامه بیشتر بود به همین دلیل تالیفاتشان نیز بیشتر از شیعیان شد. به همین دلیل عامه همواره به شیعیان طعنه می زدند و می گفتند شما تراث حدیثی ندارید و پشتوانه مذهبی شما ضعیف است این فضا تا زمان شیخ مفید«ره» ادامه پیدا کرد تا اینکه ایشان برای دفع این طعنه ها به شیخ طوسی«ره» و نجاشی«ره» دستور داد که مجموعه آثار حدیثی و نویسندگان حدیث شیعه را جمع آوری نمایند تا اثبات شود که شیعه نیز دارای کتاب و تالیف در عرصه حدیث بوده است به همین دلیل از آن زمان کتاب های شیعه و نویسندگان آنها و نیز به تبع آن علم رجال شیعه تدوین گردید.
با توجه به مقدمه بالا اگر مرحوم شیخ و نجاشی افراد صاحب کتاب را می نوشتند اما می گفتند طرق آنها معلوم نیست و یا به اسنادی این کتاب ها را نقل می کردند که آن نقل ها ثابت نبود در اینصورت دفاع از شیعه صدق نمی کرد چون جلوی طعنه های مخالفین را نمی توانست بگیرد و چه بسا آنها می گفتند این کتاب ها و نویسندگان را از کجا آورده اید؟ بلکه وقتی می توانست موثر باشد که طریق آنها به آن کتب معتبر و مستند بوده باشد، پس سندهایی که نجاشی«ره» و شیخ«ره» برای این کتب ذکر کرده اند باید تمام افراد طریق آنها ثقات باشند در نتیجه همه افرادی که در آن طرق واقع شده اند از جمله احمد بن محمد بن یحیی العطار ثقه هستند.
اشکال به وجه نهم
این وجه اشکال دارد و آن اینکه درست است که اسناد باید متقن باشد اما لازم نیست همه این اسناد معتبر باشد چون اولا بسیاری از کتاب ها طرق متعدده دارند و ثانیا وقتی هزارها کتاب با هزاران سند ذکر شد ثابت می شود که بسیاری از این کتاب ها درست است و اینگونه نیست که هیچ کدام از اینها درست نباشند و باز هم کفایت می کند که حجت تمام شود به همین دلیل مرحوم شیخ و نجاشی، بسیاری از کسانی که در رجال آنها وارد شده اند را تضعیف می کنند، پس این شاهد این است که لازم نیست همه این افراد توثیق بشوند و الا باید گفته می شد افرادی که در سند این روایات هستند باید تسالم بر وثاقت آنها باشد.
پس هدف از نوشتن این کتاب ها این بوده که یک تواتر اجمالی ایجاد کند بر اینکه در شیعه کتاب ها و محدثین زیادی وجود داشته اند.
 

[1] - .قبسات من علم الرجال، ج1، ص183
[2] -این جلد در نرم افزار موجود نیست.
پاسخ
#46
باسمه تعالی

1395/3/10
موضوع: اصول عملیه/برائت /استدلال به سنت
وجه دهم اثبات وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار
راه دیگری که برای اثبات احمد بن محمد بن یحیی العطار گفته شده این است که ایشان در طرق بعضی از افراد در مشیخه صدوق قرار گرفته است و مرحوم علامه در فائده ثامنه در خلاصه الاقوال خودش آن طرق را -که دو طریق از آنها طریق عبدالرحمن بن الحجاج و طریق عبدالله بن ابی یعفور می باشد- صحیح دانسته است، پس ثابت می شود که علامه، احمد بن محمد بن یحیی العطار را ثقه می دانسته است، البته طریق به احمد بن محمد منحصر در دو طریق مذکور نیست بلکه طرق دیگری نیز مشتمل بر احمد بن محمد می باشد، اما دلیل اینکه بزرگان این دو طریق را نام برده ولی دیگر طرق را نام نبرده اند مبتنی بر دقتی است که آنها به کار برده اند و آن این است که در مورد این دو نفر طریق منحصر در همین طریقی است که مشتمل بر احمد است، اما در طریق دیگر مثل طریق محمد بن حسن بن ولید منحصر در احمد نیست به همین دلیل اقتصار بر دو طریق مذکور کرده اند که این دقت دقت شایسته ای می باشد.
اشکال به وجه دهم
محقق خویی«ره» به این وجه دو اشکال وارد می کند؛
اشکال اول همان اشکالی است که ایشان به برخی دیگر از وجوه وارد کرد و آن اینکه مرحوم علامه از متاخرین است و توثیقات ایشان حدسی است و حجت نیست.
اشکال دوم ایشان نیز این است که مرحوم علامه اصالة العداله ای بوده و این مبنا نزد ما مورد پذیرش نیست پس حکم علامه به صحت طرق مشتمل بر احمد بن محمد دلالت بر وثاقت او نمی کند، چون چه بسا اعتماد ایشان مبنی بر اصاله العداله بوده باشد پس وثاقت احمد ثابت نمی شود.
جواب به اشکال وجه دهم
در پاسخ به اشکال اول گفته می شود همانطور که در جلسات سابق بیان شد اگر چه علامه از متاخرین است لکن چون احتمال حسی بودن شهادات نزد ایشان متوفر بوده است به همین دلیل شهادت ایشان محتمل الحس و الحدس است در نتیجه مشمول اصالة الحس قرار می گیرد و شهادت ایشان حجت می شود.
اما در پاسخ به اشکال دوم تاملی وجود دارد و آن اینکه آیا تصحیح ملازمه با توثیق دارد؟ چون ممکن است کسانی که در اوایل سند واقع شده اند از افرادی شمرده شده اند که از باب شرافت ذکر شده اند چون سند از واضحات است و نیازی به ذکر این افراد ندارد، مثلا در جایی که احمد بن محمد بن یحیی از پدر خود نقل روایت می کند می گویند چون پدر ایشان از اعاظم و مشاهیر اصحاب بوده به همین دلیل کتاب ایشان و به تبع سند موجود در این کتاب از واضحات است در نتیجه واسطه شدن احمد در نقل کتاب پدرش در حجیت و اعتبار سند نقشی ندارد بلکه فایده آن این است که در سند روایت ارسال ایجاد نشود و یا فایده آن این است که به قرائن و شواهد، صدور این روایت ثابت شود اگر چه وثاقت احمد ثابت نباشد و مجهول الحال باشد.
بنابراین برای اینکه این اشکال مورد بررسی بیشتر قرار بگیرد فائده ثامنه در کلام علامه نقل می شود تا ببینیم این اشکال وارد است یا نه؟
«الفائدة الثامنة: اعلم أن الشيخ الطوسي «ره» ذكر أحاديث كثيرة في كتاب التهذيب و الاستبصار عن رجال لم يلق زمانهم و إنما روى عنهم بوسائط و حذفها في الكتابين ثم ذكر في آخرهما طريقه إلى كل رجل رجل مما ذكره في الكتابين و كذلك فعل الشيخ أبو جعفر ابن بابويه و نحن نذكر في هذه الفائدة على سبيل الإجمال صحة طرقهما إلى كل واحد واحد ممن يوثق به أو يحسن حاله أو وثق و إن كان على مذهب فاسد و لم يحضرني حاله دون من ترد روايته و يترك قوله و إن كان فاسد الطريق ذكرناه و إن كان في الطريق من لا يحضرنا معرفة حاله من جرح أو تعديل تركناه أيضا كل ذلك على سبيل الإجمال إذ التفصيل موكول إلى كتابنا الكبير[1] و إنما قصدنا ذلك للاختصار و لبلوغ الغاية بمعرفة صحة طرقهما و فسادها بذلك...»[2] .
پس ایشان در فائده ثامنه می گوید من حال کسانی را که خودم توثیق کرده ام و یا دیگران توثیق کرده اند و نیز کسانی که حسن حال دارند را ذکر می کنم حتی اگر طریق فاسدی داشته باشند آن را نیز بیان می کنم به خلاف کسانی که روایت آنها مردود شمرده شده و قولشان ترک شده است که نام آنها را ذکر نمی کنم چون فائده ای بر آن مترتب نیست، سپس ایشان می گوید حتی کسانی که حال آنها معلوم نیست را نیز ترک می کنیم و نام آنها را ذکر نمی کنیم، بنابراین از این کلام استفاده می شود که طریقی که ایشان می گوید فاسد است حتما کسانی بوده اند که مجهول الحال نبوده اند بلکه کسانی در آن طریق بوده اند که ایشان آنها را تضعیف می کند و جایی که می گوید طریق صحیح است مربوط به سندی است که همه افراد آن موثق هستند، بنابراین با توجه به کلام علامه در مبنای تصحیح، ثابت می شود که مبنای تصیح این بوده که رجالی را که در طریق واقع شده اند بشناسد در اینصورت وقتی می گوید فلان طریق ثابت است قطعا افرادی در سند بوده اند که او آنها را ضعیف می دانسته و وقتی می گوید فلان طریق صحیح است قطعا افرادی در سند بوده اند که او آنها را به وثاقت می شناخته است، پس تصحیح علامه اعم از وثاقت نیست چون کلام ایشان در فائده ثامنه قرینه می شود بر اینکه تصحیح سند در کلام علامه ملازمه با وثاقت رجال آن سند دارد.
مطلب دیگری نیز از عبارت مرحوم علامه به دست می آید و آن اینکه هر کسی که نزد علامه طریق او مورد بحث قرار گرفته معلوم می شود که آن شخص نزد علامه ثقه است، چون ایشان گفت من فقط طریق اینچنین افرادی را بررسی می کنم.
بنابراین به راه دهم اشکال وارد نمی شود پس این راه نیز خالی از قوت و اعتبار نیست و می تواند وثاقت احمد بن محمد بن یحیی العطار را ثابت نماید و راه مهمی نیز می باشد چون نسبت به افراد زیادی این مطلب وجود دارد که آن افراد در طریقی قرار گرفته اند که علامه آن طریق را تصحیح نموده است.
 
وجه یازدهم
راه دیگری که برای توثیق احمد بن محمد بن یحیی العطار گفته شده فرمایش محقق حائری«ره» در مبانی الاحکام[3] است که کبرای آن در کلمات دیگران نیز آمده است و آن اینکه مرحوم صدوق از احمد بن محمد زیاد نقل روایت می کند و این کثرت نقل قرینه بر این است که صدوق به او اعتماد داشته است، علاوه بر اینکه احمد در طرق شیخ نیز واقع شده است که دلالت بر اعتماد شیخ طوسی«ره» نسبت به احمد دارد.
اشکال به وجه یازدهم
اولا به لحاظ صغری باید کثرت نقل ثابت شود و دوم اینکه به لحاظ کبری باید ثابت شود که کثرت نقل دال بر وثاقت است.
کثرت نقل در کتب دیگر صدوق مثل خصال، توحید و عیون اخبار الرضا و نیز امالی مبتنی بر التزام ایشان به صحت اخبار نیست بلکه غرض ایشان در آن کتاب ها فقط جمع آوری روایات بوده است تا ذیل هر بابی روایات متعدد قرار بگیرد و همدیگر را تعاضد نمایند و عنوان خود را فی الجمله ثابت نمایند در اینصورت کثرت نقل وثاقت را ثابت نمی کند، بله اگر در جایی مثل من لا یحضره الفقیه در کنار کثرت نقل، بر طبق آن فتوا نیز بدهد در اینصورت ممکن است گفته شود دلالت بر وثاقت آن شخص می کند چون ایشان در من لا یحضره الفقیه گفته روایاتی را من در این کتاب نقل می کنم که حکم به صحت آن می کنم لکن همانطور که سابقا گفته شد عبارت «احکم بصحته» مناسب با این است که ایشان اطمینان به صحت داشته باشد اگر چه افراد سند توثیق نداشته باشند پس این شهادت ملازمه با وثاقت رجال سند ندارد.
نتیجه
این کل وجوهی بود که با آنها احمد بن محمد بن یحیی وثاقتش ثابت می شود، نتیجه اینکه برخی از این وجوه تمام هستند به همین دلیل وثاقت احمد برای ما ثابت می شود.
 
طریق دیگر برای تخلص از اشکال این است که با قبول عدم وثاقت احمد اشکال سند بر طرف شود که در آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
دو اشکال دیگر سندی
دو اشکال دیگر نیز در سند وجود دارد؛
اشکال اول اینکه در برخی از نقل ها به جای احمد بن محمد، محمد بن احمد بن یحیی العطار ذکر شده است و یا همانگونه که در توحید آمده محمد بن احمد بن محمد ذکر شده است پس اختلاف نسخه می شود و همان حرف هایی که در بحث اختلاف نسخه مطرح می شود در اینجا نیز می آید.
اشکال دیگر این است که در آخر سند روایت، حریز بن عبدالله عن ابی عبدالله علیه السلام آمده است در حالیکه کشّی می گوید حریز یک روایت یا دو روایت از امام صادق علیه السلام نقل روایت نکرده است پس علم اجمالی پیدا می شود که خیلی از مواردی که حریز از امام صادق علیه السلام نقل روایت می کند بین حریز و امام صادق علیه السلام واسطه ای وجود داشته است که او را نمی شناسیم.
بررسی این اشکالات و راههای دیگر اثبات صحت سند ان شاء الله در سال آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
 

[1] -کتاب الکبیر علامه در رجال که الآن اثری از آن نیست.
[2] - .الخلاصة للحلي ص275
[3] - مبانی الاحکام ج2 ص306(جلد دوم در نرم افزار وجود ندارد).
پاسخ
#47
باسمه تعالی

1395/6/14
موضوع
:
اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در ادله برائت در شبهات حکمیه بود، از کتاب، آیات مبارکات را بررسی کردیم و نتیجه این شد که از کتاب شریف دلیلی بر برائت شرعیه وجود ندارد. پس از آن نوبت به سنت رسید که اولین مورد از موارد سنت، حدیث شریف رفع می باشد، همانگونه که سال قبل بیان شد این حدیث، در 9 منبع از منابع اصلی حدیث نقل شده است، این حدیث شریف در کتاب شریف کافی، من لا یحضره الفقیه، توحید و خصال شیخ صدوق«ره»، اختصاص شیخ مفید«ره»، نوادر منسوب به احمد بن محمد بن عیسی یا سعد بن عبدالله، تحف العقول[1] ، دعائم الاسلام و فقه الرضا[2] ذکر شده است.
سال گذشته بحث سندی حدیث رفع مورد بررسی قرار گرفت و نتیجه این شد که این روایت به حسب مبانی پذیرفته شده حجت است و معتبر می باشد اگر چه برخی اشکالات دیگر نیز وجود دارد که در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
بحث دلالی حدیث رفع
ابتدا از باب یادآوری، حدیث شریف رفع را نقل می کنیم و سپس دلالت آن را مورد بحث قرار می دهیم؛
«الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‌ وُضِعَ‌ عَنْ‌ أُمَّتِي‌ تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ‌ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ الطِّيَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ يُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ»[3] .
 
مقدمه تقاریب استدلال
قبل از بیان تقاریب متعدد استدلال به حدیث رفع مقدمه ای ذکر می گردد؛
بزرگان فرموده اند ظاهر این حدیث شریف که فرموده این امور نه گانه برداشته شده اند قابل التزام نیست چون این ظاهر بدوی قابل تعقل نیست، چون بالوجدان اموری مثل نسیان، جهل،طیره و حسد در بین مسلمانان وجود دارند بنابراین ظاهر بدوی این حدیث شریف مستلزم کذب و خلاف واقع است و کذب و خلاف واقع نیز بر حکیم قبیح یا محال است، به همین دلیل به دلالت اقتضا ثابت می شود این ظاهر بدوی مراد نیست، حال در اینکه مراد از این حدیث چیست؟ مبانی مختلفی وجود دارد؛
در عبارت«رفع عن امتی تسعة» چند امر وجود دارد؛ یکی از آنها «رفع» است، دیگری مرفوع است یعنی همان «مالایعلمون» و «نسیان» و مانند آنها، امر سوم نیز نسبت بین رفع و مرفوع می باشد.
مناهج مختلف در حل اشکال وارد بر حدیث رفع
بزرگان برای تخلص از این اشکال عقلی مناهجی دارند؛
منهج اول: تصرف در حدیث
برخی گفته اند باید در این حدیث تصرف شود، برای این منهج سه صورت فرض می شود که برخی از علما قائل به آن شده اند؛ صورت اول این است که تصرف در «رفع» شود، صورت دوم این است که تصرف در مرفوع شود و صورت سوم نیز تصرف در اسناد بین این دو می باشد.
صورت اول: تصرف در «رفع»
مرحوم امام در حل اشکال وارد بر این حدیث این صورت را ذکر کرده است، ایشان می گوید در معنای «رفع» تصرف می کنیم با این بیان که «رفع» موجود در روایت، رفع ادعایی است نه رفع واقعی، ایشان وزان همان حرفی که در باب مجازات قائل است و یا سکاکی در مجاز عقلی قائل به آن است در اینجا نیز قائل می شود، مبرر این ادعا نیز این است که آن آثاری که مثلا بر منسی یا مخطأ فیه قرار بود بار بشود بار نمی شود پس گویا اصلا خطا یا نسیانی صورت نگرفته است.
صورت دوم: تصرف در مرفوع
صورت دوم از منهج تصرف، تصرف در «مرفوع» است، به این معنا که خطا و نسیان استعمال در آثار خطا و نسیان شده است، بنابراین در اینجا در ناحیه «مرفوع» استعمال مجازی صورت گرفته است چون مراد از رفع خطا و رفع نسیان و مانند آنها رفع آثار آنها می باشد نه رفع خود آنها، بنابراین اشکال برطرف می شود.
صورت سوم: تصرف در اِسناد
صورت سوم که محقق خراسانی«ره» در کفایه به آن اشاره کرده است نیز این است که در اِسناد بین رفع و مرفوع تصرف صورت می گیرد، مانند «جری المیزاب» که نسبت جری به میزاب نسبت حقیقی نیست بلکه نسبت مجازی است طبق این مبنا رفع و مرفوع به همان معنای حقیقی است اما اسناد رفع در مرفوع مجازی است. در اینصورت حقیقتا آثار برداشته شده است ولی به جای اینکه رفع به خود اثر نسبت داده شود به ذوالاثر نسبت داده شده است.
منهج دوم: در تقدیر گرفتن مضاف
سه صورت فوق منهج کسانی بود که قائل به تصرف در حدیث بودند، اما گروهی دیگر از اصولیون راه حل دیگری ارائه می دهند و می گویند نیاز به تصرف در این سه مورد وجود ندارد، بلکه در این حدیث مضافی در تقدیر است، این منهج از شیخ اعظم«ره» است، حال این منهج نیز به سه صورت تصویر می شود؛
صورت اول: تقدیر «مواخذه»
صورت اول این منهج این است که آن مضافی که در تقدیر گرفته شده «مواخذه» است پس «رفع مالایعلمون» یعنی مواخذه حکمی که مجهول است برداشته شده است، در اینصورت «رفع» حقیقی می شود.
صورت دوم: تقدیر «جمیع الآثار»
صورت دوم این است که جمیع الآثار در تقدیر باشد اعم از آثار تکلیفی و آثار وضعی. اقرب به معنای حقیقی نیز همین است که جمیع الآثار برداشته شود، چون وقتی معنای حقیقی قابل اخذ نباشد بهتر است معنایی که به معنای حقیقی نزدیک تر است اراده شده باشد.
صورت سوم: تقدیر «اثر مناسب»
صورت سوم نیز این است که اثر مناسب و اثر ظاهر در تقدیر باشد در اینصورت در هر مورد اثر مناسب و ظاهر برداشته می شود.
منهج سوم: رفع تشریعی
منهج سوم این است که نه تصرفی در حدیث رفع پیش می آید و نه تقدیری گرفته می شود، بلکه رفع این حدیث رفع تشریعی است به همین دلیل دلالت اقتضا پیش نمی آید تا مشکله حدیث به یکی از طرق سابق برطرف شود.
موسس این منهج به حسب مانعلم محقق نائینی«ره» است، ایشان می گوید رفع در این روایت رفع تشریعی است نه رفع تکوینی، حال در معنای رفع تشریعی چهار مسلک وجود دارد، در سال گذشته[4] این مسالک به تفصیل بیان شد و اکنون از باب یادآوری خلاصه ای از آن ذکر می گردد؛
مسلک اول: انشاء رفع
مسلک اول در رفع تشریعی طبق فرمایش محقق نائینی«ره» در فوائد الاصول این است که این رفع، اِخبار نیست بلکه انشاء است، همانطور که انشاء اثباتی داریم نفی انشائیی نیز داریم مثل جایی که می فرماید: «لیس بحرام»، حال در اینجا نیز در حدیث رفع، انشاء به رفع داریم و اگر معصوم علیه السلام نیز در قالب اِخبار آن را بیان می فرماید در واقع اِخبار از انشاء خدای متعال می کند؛
«و التحقيق: أنّه لا حاجة إلى التقدير، فانّ التقدير إنّما يحتاج إليه إذا توقف تصحيح الكلام عليه، كما إذا كان الكلام إخبارا عن أمر خارجي أو كان الرفع رفعا تكوينيا، فلا بد في تصحيح الكلام من تقدير أمر يخرجه عن الكذب. و أمّا إذا كان الرفع رفعا تشريعيا فالكلام يصح بلا تقدير، فانّ‌ الرفع التشريعي كالنفي التشريعي ليس إخبارا عن أمر واقع بل إنشاء لحكم يكون وجوده التشريعي بنفس الرفع و النفي، كقوله صلّى اللّه عليه و آله «لا ضرر و لا ضرار» و كقوله عليه السّلام «لا شك لكثير الشك» و نحو ذلك ممّا يكون متلوّ النفي‌ أمرا ثابتا في الخارج.
و بالجملة: ما ورد في الأخبار ممّا سيق في هذا المساق سواء كان بلسان الرفع أو الدفع أو النفي إنّما يكون في مقام تشريع الأحكام و إنشائها، لا في مقام الإخبار عن رفع المذكورات أو نفيها حتى يحتاج إلى التقدير، و سيأتي معنى الرفع التشريعي و نتيجته. و الغرض في المقام مجرد بيان أنّ دلالة الاقتضاء لا تقتضي تقديرا في الكلام حتى يبحث عما هو المقدّر»[5] .


 

[1] - البته تحف العقول از جامع احادیث الشیعه جا افتاده است.
[2] - قبلا ثابت شد که کتاب فقه الرضا همان کتاب التکلیف شلمغانی است، البته این کتاب کتابی حدیثی می باشد و شاید اقدم کتب حدیثی است که امروز در اختیار ما قرار دارد.
[3] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌2، ص: 463
[4] -جلسه93 مباحث سال 95-94.
[5] - فوائد الاصول، ج‌3، ص: 342.
پاسخ
#48
باسمه تعالی

1395/6/15
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در مقدمه ای بود که برای تقاریب استدلال به حدیث رفع بیان شد، همانطور که ذکر شد چون ظاهر بدوی حدیث به حسب نظر بزرگان قابل اراده نیست چون فرموده اموری رفع شده که بالوجدان موجود است به همین دلیل باید تصرفی انجام شود که این تصرف یا در واژه رفع و یا در واژه مرفوع و یا در اسناد بین آنها می باشد، نظر دیگر این است که نیازی به این تصرف ها نیست، چون این رفع رفع تشریعی است نه رفع حقیقی و تکوینی و در اینصورت واژه رفع در معنای خودش می توانداستعمال شود و مشکلی پیش نمی آید.
در توضیح رفع تشریعی اختلافاتی بین بزرگان وجود دارد البته محقق عراقی«ره» در حاشیه بر فوائد می گوید اصطلاح رفع تشریعی اصطلاحی است که باعث اندماج مطلب شده است و الا توضیح رفع تشریعی به همان مطالب و مناهج قبل برمی گردد؛
«أقول: لا مجال لهذا الكلام، إذ مرجع الرفع التشريعي إلى رفع الأمور الواقعية في عالم التشريع، و مرجع هذا الرفع إلى رفع أثره، و هذا عين قابلية الأمور التكوينية للرفع التشريعي، فلا معنى لقوله توضيحا لمرامه «لا أقول» إلى آخره، خصوصا لا يفهم فرق بين الرفع التشريعي و بين رفع المذكورات تشريعا، فتدبر»[1] .
لکن اینگونه نیست بلکه بین این مبنا و مبانی قبل تفاوت وجود دارد.
در جلسه گذشته مسلک اول در معنای رفع تشریعی به نقل از محقق نائینی«ره» بیان گردید ایشان می گفت این حدیث اِخبار به رفع نمی کند بلکه انشاء به رفع می کند که توضیح آن گذشت.
ممکن است بگوییم بازگشت کلام محقق اصفهانی«ره» در حاشیه بر کفایه -که کلام طویلی نیز می باشد- به همین معنای محقق نائینی«ره» است.
مسلک دوم در رفع تشریعی
محقق خویی«ره» به این مسلک اشاره کرده است، ایشان می گوید مقصود از رفع تشریعی این است که موجودی که به حسب تکوین مصداق امری است مثل زیاده ای که پدر به فرزند خودش در قرض می دهد تکوینا مصداق رباست اما شارع آن را به عنوان مصداق آن چیز اعتبار نمی کند و البته ممکن است منظور ایشان این باشد که تارتا چیزی مصداق امری نیست ولی مصداق بودن آن را اعتبار می کند در مثال این بحث نیز زیاده ای که پدر به فرزند می دهد تکوینا رباست اما شارع آن را به عنوان ربا اعتبار نمی کند پس در امور تسعه وقتی مثلا می فرماید خطا برداشته شده به این معناست که درست است الان این فعل مثلا مصداق قتل است اما چون خطأیی انجام شده من آن را قتل نمی شمارم و یا مثلا اگر اکل و شربی نسیانا صورت گرفت من آن را مصداق اکل و شرب به حساب نمی آورم؛
«الرفع‌ التشريعي‌ عبارة عن عدم اعتبار الشارع شيئاً من مصاديق ما هو من مصاديقه تكويناً، كما في جملة من موارد الحكومة، كقوله (عليه السلام): لا رِبا بين الوالد والولد»[2] .
ممکن است نظر محقق نائینی«ره» و محقق خویی«ره» به یک مطلب باز گردد و آن اینکه نظر محقق خویی«ره» در انشاء این است که انشاء عبارت از اعتبار و اظهار است پس ممکن است از استاد خود(محقق نائینی«ره») این مطلب را که رفع تشریعی انشاء است گرفته باشد اما با توجه به مبنای خود که انشاء را اعتبار و ابراز می داند در اینجا اینگونه فرموده است به همین دلیل در اینجا کلام محقق نائینی«ره» را مورد بررسی و اشکال قرار نداده است بنابراین ممکن است در اصل مطلب با ایشان موافق باشد.
مسلک سوم در رفع تشریعی
معنای سوم همانگونه که در کتاب المباحث الاصولیه[3] آمده این است که وجودات یک وقت در خارج است و یک وقت در عالم قانون و تشریع، مثل این عبارت که می گوید در اسلام جهاد و امر به معروف و نماز و روزه هست و در اسلام ظلم و غیبت و سرقت نیست. اینکه گفته می شود نماز و روزه هست نه وجوب نماز و وجوب روزه، شاهد این است که این افعال همینطور که یک وجود در تکوین دارند یک وجود نیز در عالم قانون دارند، سرّ آن نیز این است که وقتی قانونی وجود داشت گویا این قانون علت پیدایش آن معلول می شود، بنابراین وقتی می گوید اموری مثل غیبت و ظلم در اسلام نیستند به این معناست که در عالم تشریع نیستند و لازمه آن این است که قانون ملزمی وجود ندارد مثلا وقتی گفته می شود در اسلام ربا نیست یعنی قانونی که آن را تجویز کند نیست.
برخی از تلامذه مکتب محقق نائینی«ره» رفع تشریعی را اینگونه معنا کرده اند، در نتیجه حدیث رفع می خواهد بفرماید وجود قانونی برای این امور وجود ندارد بدون اینکه هیچگونه مجاز و تصرفی در معنای رفع شده باشد بنابراین وقتی گفته می شود در اسلام غیبت نیست یعنی وقتی به وجود تشریعی که بر اثر قانون ممکن است ایجاد شود نگاه می کنیم می بینیم چنین قانونی وجود ندارد، در اینصورت بدون هیچ مجاز و تصرفی رفع معنا شده است.
 
مسلک چهارم در رفع تشریعی
آخرین تفسیری که برای رفع تشریعی شده تفسیری است که شهید صدر«ره» در بحوث آن را ذکر نموده است و آن این است که گاهی به نماز و مانند آن «بما انه فعل» نگاه می کنیم ولی گاهی به این افعال «بما انه موصوف بالوجود» نگاه می کنیم، رفع تشریعی این است که این ذات «بماانه محکوم بالحکم الشرعی» رفع شده است نه اینکه ذات «بما انه فعل» نفی شده باشد، پس رفع تشریعی یعنی مرفوعی که ملاحظه کنیم مورد تشریع قرار گرفته باشد و اثر شرعی داشته باشد وجود ندارد در اینصورت هم رفع رفع حقیقی است و هم اسناد بین رفع و مرفوع حقیقی است بنابراین وقتی گفته می شود نسیان نیست یعنی سخن این شخص که در نماز از روی نسیان گفته شده است «بما انه موضوع لابطال الصلاه» نیست؛
«ان يكون الرفع مسندا حقيقة إلى الفعل بلا تقدير و لكنه بما هو موجود في عالم التشريع موضوع للأحكام الشرعية فيكون نظير (لا رهبانية في الإسلام) الّذي هو نفي لوجودها في عالم التشريع»[4] .‌
با بیان فوق شهید صدر«ره» می گوید: «لا رهبانیه فی الاسلام» یعنی رهبانیتی که در اسلام موصوف به وجود و موضوع حکم شارع باشد نیست.
اهم تفاسیری که برای رفع تشریعی وجود دارد ذکر گردید.
تنبیه
مطلب دیگری که در اینجا وجود دارد این است که در محاسبات فوق، توهم شده که رفع مستقیما به خود این اشیاء نسبت داده شده در حالیکه در حدیث آمده است: «رفع عن امتی کذا»، چون یک وقت گفته می شود: «رفع النسیان» و یک وقت گفته می شود: «رفع عن امتی النسیان» در حالیکه این دو تعبیر با یکدیگر تفاوت دارند، اگر در حدیث فرموده بود: «رفع النسیان» جای طرح این اشکال و راه حل های فوق بود، اما وقتی گفته می شود: «رفع عن فلان النسیان» معنای دیگری پیدا می کند یعنی فلان شخص و یا فلان امت نسبت به نسیان مسئولیت ندارد و از روی دوش او برداشته شده است که لازمه آن این است که نسبت به آن مطالبه و مواخذه نمی شوید. بنابراین طبق این معنا تصرفی صورت نگرفته است. کار را بر عهده می گذارند. مختار همین است و طبق آنچه که در ذهنم است تسدید الاصول[5] نیز همین معنا را می خواهد بفرماید و شاید برخی از بزرگان در حاشیه بحوث نیز به همین مطلب اشاره داشته باشند[6] .

[1] - هامش فوائد الاصول، ج‌3، ص: 344.
[2] - .مصباح الأصول، ج‌1، ص: 302
[3] -تقریرات درس آیت الله خویی«ره» به قلم آیت الله شیخ محمد اسحاق فیاض.
[4] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 45
[5] -تسديد الأصول، ج‌2، ص: 133 و134.
[6] -بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 45 و46.
پاسخ
#49
بسمه تعالی

1395/6/16
موضوع
:
اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
تقاریب استدلال به حدیث رفع برای اثبات برائت شرعیه
برای استدلال به حدیث رفع برای اثبات برائت شرعیه در شبهات حکمیه به تقاریب مختلفی تمسک شده است، این تقاریب را از تقریب شیخ اعظم«ره» شروع می کنیم؛
تقریب اول: تقریب شیخ اعظم«ره»
شیخ اعظم«ره» به ضم چهار مقدمه استدلال به این روایت را تقریب کرده است:
مقدمه اول: لزوم تقدیر در حدیث شریف
به دلالت اقتضا-به توضیحی که در دو جلسه قبل گذشت- می فهمیم در این روایت شریفه مقدری وجود دارد.
مقدمه دوم: مقدر بودن مواخذه
به سه بیان باید گفت آن مقدر مواخذه است؛
بیان اول: این جمله وقتی القاء به عرف می شود آنچه که در ذهن عرف از این عبارت منسبق می شود همین معناست یعنی مواخذه را در تقدیر می گیرند، توضیح بیشتر اینکه درست است وقتی عقلا این مساله محاسبه می شود محتملاتی وجود دارد مثل اینکه احتمال دارد جمیع آثار و یا اثر ظاهر در تقدیر باشد لکن به ذهن عرف، احتمالی به غیر از مواخذه نمی آید، چون وقتی عرف عبارت «رفع عن امتی ما لایعلمون» را می شنود از آن رفع مواخذه را برداشت می کند اگر چه به حسب برخی از محاسبات عقلی احتمالات دیگر ترجیح پیدا نماید مثل اینکه گفته شود اقرب معانی به رفع حقیقی، رفع جمیع آثار است پس باید جمیع آثار را در تقدیر گرفت ولی همانطور که گفته شد آنچه که در اینجا ملاک تقدیر است فهم و استظهار عرفی می باشد، چون شارع این عبارات را به عرف القاء کرده است پس طبیعی است فهم آنها را مورد نظر قرار داده باشد.
بیان دوم: بیان دوم برای اثبات مقدمه دوم این است که ظاهر امر این است که مقدر در تمام این امور نه گانه بر نسق واحد است، پس مقدّر در همه این موارد یک چیز می باشد، حال از بین سه احتمال مذکور فقط احتمال «مواخذه» است که در همه موارد بر نسق واحد قابل تقدیر است، چون اگر «اثر مناسب» در تقدیر گرفته شود در هر کدام از این امور یک اثر مناسب فرض می شود که با اثر مناسب در مورد دیگر متفاوت است به قول محقق خراسانی«ره» در حاشیه رسائل مثلا اثر مناسب در حسد، تکلیف است، یعنی حسد درونی حرام نیست و برای آن عقاب نمی شود و الا آثار وضعی و حقیقی آن مثل غم و اندوه همچنان وجود دارد، در طیره اثر مناسب با آن وضع است یعنی طیره باعث بطلان نمی شود و در برخی دیگر مثل خطا و نسیان هر دو می باشد مثل اینکه کسی از روی خطا مرتکب قتل شده است هم حرمت وعقاب برداشته می شود که اثر تکلیفی است و هم قصاص برداشته می شود که یک اثر وضعی است.
اگر «کل آثار» در تقدیر گرفته شود نیز همینگونه است چون کل الآثار در هر کدام از این امور با دیگری فرق می کند بنابراین در اینصورت نیز نسق واحد از بین می رود. بنابراین احتمال سوم یعنی تقدیر «مواخذه» متعین می شود چون تنها احتمالی که وحدت سیاق در آن حفظ می شود احتمال مواخذه است.
نکته:
شاید سرّ بیان اول نیز همین بیان دوم باشد چون ممکن است اینکه از عبارت «رفع عن امتی» تقدیر «مواخذه» به ذهن عرف می رسد از قرینه وحدت سیاق ناشی بشود.
بیان سوم: سومین بیانی که شیخ اعظم«ره» در ضمن توجیه کلام بعضی از فحول آن را بیان می کند این است که اطلاقات ادله آثار این امور تسعه قرینه می شود بر اینکه در این حدیث «مواخذه» در تقدیر باشد مثل اینکه حدیث دلالت دارد بر اینکه کسی که دیگری را می کشد باید دیه بدهد، روزه بگیرد و یا قصاص شود چه از روی نسیان و خطا باشد و چه نباشد، لکن حدیث رفع می گوید این آثار در صورت نسیان، خطا و... برداشته شده است، حال اگر کل الآثار در تقدیر گرفته شود تخصیص زیادی در ادله اولیه آن آثار پیش می آید، اگر اثر مناسب باشد نیز به مقداری تخصیص می خورد اما اگر مواخذه در تقدیر گرفته شود یا تخصیص نمی خورد و یا خیلی کم تخصیص می خورد و معلوم است اطلاقات و عمومات هر چقدر کمتر تخصیص بخورد به ظاهر اولیه آنها نزدیک تر است. بنابراین این بیان مترتب بر این است که این قاعده کلی پذیرفته شود که اگر کلامی داشتیم که امر آن دائر بود بین معنایی که تخصیصات زیادی به اطلاقات و عمومات وارد می کند و معنایی که تخصیص کمتری می زند در اینصورت آن اطلاقات و عمومات منفصله رفع اجمال از این کلام می کند بنابراین معنایی که تخصیص کمتری به آن اطلاقات و عمومات می زند ثابت می شود. ظاهر عبارت ایشان این است که این وجه را قبول دارد البته ایشان در آخر این مطلب فرموده «فتامل»؛
«إلا أن يراد إثبات ظهورها من حيث إن حملها على خصوص المؤاخذة يوجب عدم التخصيص في عموم الأدلة المثبتة لآثار تلك الأمور و حملها على العموم يوجب التخصيص فيها ف فعموم تلك الأدلة مبين لتلك الرواية فإن المخصص إذا كان مجملا من جهة تردده بين‌ ما يوجب‌ كثرة الخارج‌ و بين‌ ما يوجب‌ قلته‌ كان عموم العام بالنسبة إلى التخصيص المشكوك فيه مبينا لإجماله فتأمل و أجمل»[1] .
بنابراین با این سه بیان، مقدمه دوم یعنی در تقدیر بودن «مواخذه» در حدیث شریف رفع ثابت می شود.
مقدمه سوم: شمول حدیث شریف نسبت به شبهات حکمیه
«ما»ی موصول در عبارت «ما لایعلمون» شامل حکم مشکوک در شبهات حکمیه چه وجوبیه و چه تحریمیه می شود.
نتیجه
بنابراین با توجه به مقدمات فوق تقریب شیخ اعظم«ره» برای استدلال به حدیث رفع مشخص می شود و آن اینکه از این مقدمات نتیجه می گیریم که حجت اقامه شده است بر اینکه در شبهات حکمیه، شارع حکم مشکوک را برداشته است، بنابراین در شبهات حکمیه برائت شرعیه ثابت می شود چون در برائت شرعیه ما به دنبال این هستیم که ثابت کنیم مواخذه رفع شده است.
بر تقریب شیخ اعظم«ره» مناقشات عدیده ای به هر سه مقدمه وارد شده است که البته ایشان به بسیاری از این مناقشات توجه داشته و به آنها جواب داده است، اما به دو یا سه قرینه ایشان قائل است که مقدمه ثالثه درست نیست، مقدمه سوم این بود که احکام در شبهات حکمیه مصداق «ما»ی موصول است، ایشان این مقدمه را صحیح نمی داند به همین دلیل در نهایت، استدلال به حدیث رفع برای اثبات برائت شرعیه را تمام نمی داند.
 
اشکالات تقریب شیخ اعظم«ره»
اشکال اول: قرائن کلام شیخ اعظم«ره» بر عدم صحت مقدمه سوم
قرینه اول: دلالت وحدت سیاق بر اینکه مراد از «ما» فعل است
به غیر از فراز «مالایعلمون» مراد از «ما»ی موصوله در بقیه امور تسعه ای که «ما»ی موصله دارند «فعل» می باشد مثلا نسیان، خطا، اضطرار و اکراه بر عمل و فعل عارض می شود، حال با توجه به مقدمه دوم که بر وحدت سیاق تاکید می کرد ثابت می شود که مراد از «ما» در «مالایعلمون» نیز فعل می باشد، یعنی مواخذه از فعلی که نمی دانید شرب خمر است یا شرب ماء برداشته شده است، بنابراین حدیث رفع مربوط به شبهات موضوعیه است و شبهات حکمیه را شامل نمی شود.
قرینه دوم: عدم صحت مواخذه بر حکم
اینکه از مقدمه دوم فهمیدیم «مواخذه» در تقدیر است ثابت می شود که مراد از موصول، حکم نیست بلکه موضوع است، چون مواخذه بر فعل ماست نه بر حکم که فعل خداست، چون مواخذه مربوط به انجام فعلی است که حرمت دارد و یا مربوط به ترک فعلی است که وجوب دارد و آن افعال مکلفین می باشد، پس معنا ندارد که گفته شود مواخذه حرمت مجهوله را رفع کردیم و یا مواخذه وجوب مجهول را رفع کردیم. البته ایشان می گوید اگر مقدر اثر بود ممکن بود آن اثر شامل مواخذه بشود و موصول نیز شامل حکم بشود، چون یکی از آثار حکم، مواخذه بر فعل است مثل اینکه گفته می شود غیبت مواخذه دارد به این دلیل که حکم حرمت بر آن ثابت است لکن همانگونه که در مقدمه دوم ثابت شد اثر در تقدیر نیست بلکه مواخذه در تقدیر است.
قرینه سوم:دلات وحدت سیاق بر اینکه مواخذه بر عنوان «مالایعلم» است
قرینه سوم نیز این است که اگر هم فرض شود که مواخذه بر حکم صحیح است لکن وحدت سیاق اقتضا می کند که همانطور که در بقیه موارد بر خود مذکورات است در اینجا نیز مواخذه بر خود «مالایعلم» باشد.
شیخ اعظم«ره» این اشکال را قابل دفع نمی داند به همین دلیل با این استظهار می خواهد بفرماید استدلال به حدیث رفع محل اشکال است.
 
اشکال دوم: عدم انحصار تقریب استدلال در تقدیر
در اینجا اشکال دیگری نیز وجود دارد که فقط به آن اشاره می کنیم و آن اینکه در مقدمه اول گفتیم دلالت اقتضا می گوید در حدیث رفع مقدری وجود دارد حال همانطور که در جلسه قبل بیان شد ممکن است کسی بگوید می توان این حدیث را به گونه ای تقریب کرد که نیاز به تقدیر وجود نداشته باشد مثل اینکه گفته شود مراد از رفع در این حدیث «رفع تشریعی» می باشد. در حالیکه مرحوم شیخ در کتاب خود به این راه هیچ اشاره ای نکرده که یا به این علت بوده که به ذهن شریف او نیامده و یا به این علت بوده که آن راه را قبول نداشته است.
 
اشکال سوم: منافات با مقام امتنان
این اشکال به مقدمه دوم وارد است و آن اینکه ایشان در مقدمه دوم به سه بیان ثابت کرد که مواخذه در تقدیر است در حالیکه این مقدمه دچار اشکال است چون اگر مواخذه در تقدیر است سازگاری ندارد با اینکه این روایت در مقام امتنان باشد چون در «ما لا یعلمون» با وجود برائت عقلیه امتنانی بودن این روایت معنا ندارد.
مرحوم شیخ این اشکال را مطرح کرده و به آن جواب داده و امتنان را طبق این تقدیر نیز تصویر نموده است که در مباحث آینده به تفصیل خواهد آمد.
 
اشکال چهارم: عدم رفع و وضع مواخذه به ید شارع
اشکال دیگر این است که این روایت چیزی را بر می دارد که وضع و رفع آن به ید شارع باشد در حالیکه مواخذه چیزی نیست که رفع و وضعش به ید شارع باشد، چون مواخذه یک امر عقلی است. مرحوم شیخ با اینکه این مطلب را قبول دارد که وضع و رفع امور عقلی به ید شارع نیست لکن این اشکال را بر استدلال به روایت وارد نمی کند.
 

[1] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 322
پاسخ
#50
بسمه تعالی
1395/6/20

موضوع
:
اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب استدلال شیخ اعظم«ره» به حدیث رفع بود، ایشان در ضمن مقدماتی این استدلال را تقریب نمود، مقدمه اول این بود که به دلالت اقتضا باید در این حدیث چیزی در تقدیر گرفت، مقدمه دوم این بود که آن امر مقدر «مواخذه» است و مقدمه سوم نیز این بود که «ما»ی موصوله شامل حکم شرعی نیز می شود، نتیجه این مقدمات نیز این شد که معنای «رفع مالایعلمون» این است که مواخذه حکمی که به آن جهل دارید رفع شده است در نتیجه حدیث رفع، برائت در شبهات حکمیه را ثابت می کند.
همانطور که بیان شد ایشان با ذکر دو قرینه در مقدمه سوم مناقشه می کند به همین دلیل نظر نهایی ایشان این می شود که این حدیث صلاحیت برای اثبات برائت در شبهات حکمیه را ندارد، بله این حدیث برائت در شبهات موضوعیه را ثابت می کند.
قرینه اول در کلام مرحوم شیخ این بود که مراد از «ما»ی موصول فعل است چون مثلا اضطرار و اکراه بر افعال انسان عارض می شود نه بر حکم که فعل خداست و به قرینه وحدت سیاق معلوم می شود که مراد از «ما لا یعلمون» نیز فعل است پس این حدیث فقط مربوط به شبهات موضوعیه است.
قرینه دوم در کلام مرحوم شیخ نیز این بود که خود تقدیر «مواخذه» چنین اقتضایی دارد چون در بقیه موارد مواخذه بر فعل برداشته شده است، بنابراین به قرینه وحدت سیاق ثابت می شود که در این فقره هم مواخذه بر فعل برداشته شده است علاوه بر اینکه قرینه عقلیه نیز وجود دارد و آن اینکه حکم که کار خداست مواخذه ندارد.
مرحوم شیخ به این دو قرینه در استدلال به حدیث رفع اشکال می کند و می گوید این حدیث برائت در شبهات حکمیه را ثابت نمی کند.
به غیر از دو قرینه فوق، ممکن است دو قرینه دیگر نیز بیان شود تا کلام مرحوم شیخ تقویت گردد؛
قرینه سوم
قرینه سوم این است که اگر از این مطلب صرف نظر شود که وحدت سیاق موجب ایجاد ظهور در کلام شود، لکن نمی توان این مطلب را انکار کرد که وحدت سیاق صلاحیت قرینیت برای چنین معنایی دارد، بنابراین در مقابل «ما»ی موصوله وحدت سیاقی وجود دارد که مایصلح للقرینیه می باشد در نتیجه بنابراین مبنا که دلالت «ما»ی موصوله اطلاقی است نه عمومی، اطلاق برای آن منعقد نمی شود تا گفته شود «رفع ما لایعلمون» یعنی هر چیزی حتی اگر حکم باشد برداشته می شود بنابراین فقط دلالت بر فعل می کند و شامل شبهات حکمیه نمی شود.
 
قرینه چهارم
قرینه چهارم نیز این است که گفته شود سیاق و وحدت سیاق اگر موجب ظهور نشود لکن شکی نیست در اینکه اخراج مقتضای سیاق از مراد، امری غیر عرفی است و شبیه خروج مورد می شود بلکه مقتضای سیاق، داخل در قدر متیقن است. بنابراین این حدیث قطعا فعل را شامل می شود، حال وقتی ثابت شد «ما»ی موصول قطعا فعل را شامل می شود نتیجه می گیریم که دیگر شامل حکم نمی تواند باشد چون همانطور که محقق خراسانی«ره» در تعلیقه و نیز در کفایه فرموده اسناد رفع به فعل، اسناد به غیر ماهو له است، چون خود فعل حقیقتا مرفوع نمی شود، اما اسناد رفع به حکم، اسناد به ما هو له است، در این حدیث اگر مراد از «ما» حکم باشد هیچ مجازی صورت نگرفته است اما اگر فعل مقصود باشد مجاز صورت گرفته است، حال اگر این اسناد در هر دو استعمال شده باشد استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد پیش می آید که یا محال است همانطور که محقق خراسانی«ره» قائل است چون ایشان استعمال را افناء می داند و یا لااقل خلاف ظاهر پیش می آید، اگر هم گفته شود در جامع بین آنها استعمال شده می گوییم این دو جامعی ندارند چون در واقع نسبتی وجود ندارد که هم مصداق معنای اول باشد و هم مصداق معنای دوم، بله مفهوم نسبت به عنوان یک جامع مفهومی در اینجا وجود دارد اما آنچه که نسبت را ایجاد می کند واقع نسبت است نه مفهوم نسبت.
البته محقق خراسانی«ره» این مطلب را در این مقام بیان نکرده بلکه در مقام دیگری فرموده که ما آن را به مناسبت بیان وحدت سیاق در اینجا ذکر کردیم.
بنابراین به این چهار یا پنج قرینه می توان گفت حدیث رفع مربوط به شبهات موضوعیه است نه شبهات حکمیه.
 
راه های دفع اشکال قرائن چهارگانه
مقدمه
قبل از بیان راه های حل اشکال، از باب مقدمه مطلبی را بیان می کنیم که اهمیت زیادی در اصول، فقه و حتی تفسیر و معارف دارد و آن این است که سیاق چه شأن و جایگاهی دارد؟ به عبارت دیگر آیا سیاق، دلیل بر اتحاد می شود یا خیر؟
معروف بین قوم این است که سیاق شأنیت دارد اما برخی بزرگان می گویند سیاق هیچ شأنی در ظهور آفرینی ندارد.
مقام دومی نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه اگر گفته شد سیاق اثر گذاری دارد آن اثر چیست؟
انظار مختلف در نوع اثر وحدت سیاق
نظر اول
نظر اول این است که وحدت سیاق موجب وحدت در مستعمل فیه می شود نه در مراد جدی و مصادیق خارجی، بزرگانی از اصولیون و فقها این نظریه را قائل هستند و بر اساس آن به شیخ«ره» جواب داده اند و گفته اند «ما»ی موصوله به معنای «شیئ» است، حال منطبق علیهای این «شیئ» در موارد مختلف متفاوت می شود. بزرگانی مثل محقق حائری در درر مرحوم امام، محقق خویی«ره»، شیخنا الاستاد آقای حائری«ره» و شهید صدر«ره» این نظر را بیان کرده اند.
نظر دوم
نظر دوم این است که وحدت سیاق موجب وحدت در مراد جدی می شود، شیخنا الاستاد دام ظله با اینکه در مقام اول می فرماید سیاق اثری ندارد لکن در مقام دوم می گوید بنابراینکه اثری داشته باشد آن اثر، اثبات وحدت در مراد جدی می باشد، فلذا ایشان می گوید در روایت حریز که روزی خدمت امام صادق علیه السلام آمد و حضرت از او سوال کرد که آیا نماز را بلدی یا نه؟ و او نماز خواند و حضرت نماز او را نادرست دانست و خود شروع به نماز خواندن نمود، در آنجا حضرت علیه السلام مدام می فرماید: «افعل کذا»، حال اگر قرینه داشتیم که در چند مورد از این «افعل» ها مراد جدی استحباب است در اینصورت مورد دیگر که قرینه استحباب ندارد را نیز حمل بر استحباب می کنند، بنابراین از مشی فقها در اینکه در این موارد صیغه بدون قرینه را نیز حمل بر استحباب می کنند معلوم می شود که آنان وحدت سیاق را موجب اتحاد در مراد جدی می دانند.
نظر سوم
نظر سوم این است که وحدت سیاق اقتضای اتحاد در مصداق می کند چون همه این موارد قنطره است، «المراد الاستعمالی قنطرة الی المراد الجدی و المراد الجدی قنطرة الی المصادیق الخارجیة»، شاید منتقی الاصول بخواهد این نظریه را بفرماید.
برای روشن شدن فرق بین نظر دوم و سوم مثالی که از شهید صدر«ره» در بحوث نقل شده را ذکر می کنیم؛
«ان الاختلاف في الدالين الواقعين في السياق الواحد تارة يكون بلحاظ مدلوليهما الاستعمالي كما إذا قال زر الإمام‌ و صل خلف الإمام فيراد بالأول المعصوم‌ و بالثاني امام الجماعة، و أخرى في مدلوليهما الجدي كما في أكرم العلماء و قلد العلماء و أريد الإطلاق في الأول دون الثاني و الإطلاق مدلول جدي، و ثالثة يكون الاختلاف في مجرد مصاديق المدلولين كما في لا تغصب ما تأكله و لا ما تلبسه حيث يكون مصداق ما يوكل غير ما يلبس. و ما هو خلاف الظاهر انما هو الأول فقط دون الأخيرين خصوصا الثالث و ما نحن فيه من قبيل الثالث لأن المراد بالموصول استعمالا مفهوم واحد و هو الشي‌ء أو ما يساوقه و هو المراد جدا أيضا و انما الاختلاف في مصداقه كما لا يخفى»[1] .
نظر چهارم
نظر دیگر نیز نظر شیخ اعظم«ره» است که می فرماید وحدت سیاق اقتضای وحدت در همه این موارد را دارد یعنی هم وحدت در مستعمل فیه، هم در مراد جدی و هم در مصادیق را ثابت می کند، ایشان بر اساس این نظریه می گوید «ما» موصول در همه این موارد به معنای شیئ است، مراد جدی نیز در همه این موارد اطلاق است، مصادیق نیز در همه این موارد باید یکی باشد بنابراین چون در بقیه فقرات صداق «ما» فعل است در مورد «مالایعلمون» نیز باید فعل باشد.
نظر پنجم
نظر پنجم توقف است این نظریه از منتقی است، در منتقی الاصول اصل سیاق مورد قبول قرار گرفته اما اینکه از وحدت سیاق اتحاد چه چیزی ثابت می شود را معین نمی کند بلکه تصریح به توقف نسبت به این مطلب می نماید؛
«و هذا الجواب لا يخلو عن نظر، بل منع لوجهين: أحدهما: عدم وضوح ما ادعي من اختصاص وحدة السياق و الظهور السياقي في‌ وحدة المستعمل‌ فيه‌ فقط دون المراد الجدي، فانها دعوى بلا شاهد، فلا بد من الجزم بأحد الطرفين نفيا أو إثباتا من تتبع موارد الاستعمالات العرفية و ملاحظة ما تقتضيه. و على كل فنحن نقف الآن موقف المشكك من هذه الدعوى»[2] .
نظر ششم
نظر دیگری نیز می توان در اینجا قائل شد و آن اینکه وحدت سیاق اتحاد در مستعمل فیه و مراد جدی را اقتضا می کند اما در اتحاد در مصادیق از آن ثابت نمی شود.
 
 

[1] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 44
[2] - .منتقى الأصول، ج‌4، ص: 392
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «اصول»  جایگاه اصول عملیه سید رضا حسینی 1 333 3-شهريور-1401, 20:24
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
Wink سؤال:  در ادله تنزیل کدام اثر بر منزل بار می شود؟؟؟ asemani 1 5,010 15-فروردين-1397, 07:32
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  اشکال:  فرازی از یکی از آیاتی که برای اصل برائت به آن استناد می شود- حتی یبین لهم ما یتقون- 89194 0 3,270 30-ارديبهشت-1395, 23:38
آخرین ارسال: 89194
  «تقریر»  اصول عملیه/برائت /مناهج تقسیم برائت احمدرضا 2 6,254 20-اسفند-1394, 13:07
آخرین ارسال: احمدرضا

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان