امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» خارج اصول آیة الله العظمی سبحانی(حفظه الله) سال تحصیلی 96-1395
96/01/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بداء
محقق خراسانی درباره ی مسأله ی بداء که یک مسأله ی کلامی است به نحو اجمال بحث کرده است و اطلاع کمتری بر اشکالاتی که بر بداء وارد می شود داشته است.
ما برای اینکه این مسأله را به طور محققانه بحث کنیم باید چند مطلب را مورد توجه قرار دهیم.
بحث به اینجا رسید که بداء گاه در مقام ثبوت مورد بحث قرار می گیرد و گاه در مقام اثبات. بداء در مقام ثبوت به این معنا است که انسان و جامعه می تواند با اعمالی که انجام می دهد سرنوشت خود را تغییر دهد: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ‌ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾[1] در مقابل، لوح «ام الکتاب» است که قابل تغییر نیست.
به همین دلیل در شب های قدر در دعاها می خوانیم که خداوندا! اگر نام من را در زمره ی اشقیاء نوشته ای آن را در زمره ی سعداء بنویس. حتی در در المنثور آمده است که خلیفه ی دوم این دعا را می خواند.
من وقتی مسأله ی بداء را به این معنا در اردن مطرح کردم فردی از اهل سنت که رابطه ی خوبی با تشیع نداشت آن را قبول کرد. خاصیت این بداء این است که جنبه ی تربیتی دارد به این معنا که اگر کسی مبتلا به گناه شده است بداند که می تواند سرنوشت خود را تغییر دهد و در نتیجه ناامید نمی شود.
در جلسه ی گذشته به آیاتی که به این نوع از بداء می پردازد اشاره کردیم.
البته یهود این نوع از بداء را قبول ندارد ولی تمامی مسلمانان به آن اعتقاد دارند.
 
اما بداء در مقام اثبات: گاه به انبیاء و اولیاء به صورت مقتضی گزارشی می رسد (نه به صورت علت تامه) و به گفته ی محقق خراسانی گاه آنها با لوح محو و اثبات تماس می گیرند و ملائکه به آنها خبر می دهد و آنها نیز به مردم می گویند ولی محقق نمی شود. البته این کار قرینه بر صدق انبیاء و اولیاء است نه دلیل بر کذب آنها.
بر این اساس، انبیاء و از جمله صدیقه ی طاهره محدَّث هستند یعنی ملائکه به آنها خبرهایی می دهند.
مثلا در جریان یونس می خوانیم که او مدت مدیدی قوم خود را به توحید دعوت کرد ولی آنها کمتر او را اجابت کردند. یونس به آنها وعده ی عذاب دارد و از شهر خارج شد. در این زمان، علائم عذاب در آسمان ظاهر شد. در میان آنها یک راهب مسیحی وجود داشت و به آنها گفت که توبه ی واقعی کنید تا عذاب از شما برطرف شد. زن ها و بچه ها و مردم به بیابان رفتند و بعد از توبه، عذاب از آنها مرتفع شد. در این جریان، هم پیشبینی حضرت یونس صحیح بود زیرا مقدمات عذاب مشاهده شده و هم مرتفع شدن عذاب بعد از استغفار صحیح بود و رخ داد. در اینجا حضرت یونس از مقتضی خبر داده بود و تصور می کرد که علت تامه است و واقعیت این بود که اگر استغفار نکنند عذاب بر آنها نازل می شود.
جریان دوم در مورد حضرت موسی است که ابتدا به مردم فرمود که سی روز برای گرفتن تورات به طور می رود. در این مدت قوم موسی دست از پا خطا نکردند ولی این مدت به چهل روز انجامید و خطاب به موسی آمد که باید ده شب دیگر در آنجا بماند. در این ده شب بود که قوم موسی بت پرست و مرتد شدند: ﴿وَ واعَدْنا مُوسى‌ ثَلاثينَ‌ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾[2] یعنی وعده ی اول به نحو مقتضی بود و بعد مشخص شد که مصلحت بالاتری وجود دارد و آن اینکه موسی باید چهل شب در طور می ماند.
در اینجا نکته ای است و آن اینکه از آیات استفاده می شود که ایمانی که افراد هنگام عذاب می آورند بی ارزش است: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ * فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي‌ قَدْ خَلَتْ في‌ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ﴾[3]
اما در مورد قوم یونس چنین نبود زیرا قرآن می فرماید: ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ‌ يُونُسَ‌ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‌ حينٍ﴾[4]
به نظر می آید که این دو آیه با هم تعارض ظاهری دارد. ولی حل آن این است که ایمان در هنگام نزول عذاب از روی الجاء است و پایه ی برهانی ندارد ولی ایمان قوم یونس چنین نبوده است بلکه از صمیم دل ایمان آوردند و شاهد آن این است که وقتی یونس برگشت آنها همچنان بر ایمان خود و بر خط توحید باقی مانده بودند.
مسأله ی بداء در مقام اثبات در روایات به شکل گسترده ای منعکس شده است.
در روایت است که رسول خدا (ص) نشسته بود و یک یهودی بر او عبور کرد و گفت: «السام علیک» و «سام» به معنای مرض و بیماری است.
رسول خدا (ص) فرمود آن مرد خواهد مرد. ولی بعد از مدتی آن فرد در حالی که باری از خار بر دوشش بود سالم بر گشت. اصحاب از رسول خدا (ص) علت زنده ماندن او را پرسیدند. حضرت فرمود که بارش را وارسی کنند دیدند که در آن یک افعی وجود دارد که مأمور به زدن او بود. فرمود: ای پیرمرد! چه کار نیکی انجام داده ای؟ او گفت: چند تکه نان داشتم که به فقراء دادم. رسول خدا (ص) فرمود: این عمل خوب مانع از آن تقدیر شد: مَرَّ يَهُودِيٌّ بِالنَّبِيِّ ص فَقَالَ‌ السَّامُ‌ عَلَيْكَ‌ فَقَالَ النَّبِيُّ ص عَلَيْكَ فَقَالَ أَصْحَابُهُ إِنَّمَا سَلَّمَ عَلَيْكَ بِالْمَوْتِ فَقَالَ الْمَوْتُ عَلَيْكَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص وَ كَذَلِكَ رَدَدْتُ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ هَذَا الْيَهُودِيَّ يَعَضُّهُ أَسْوَدُ فِي قَفَاهُ فَيَقْتُلُهُ قَالَ فَذَهَبَ الْيَهُودِيُّ فَاحْتَطَبَ حَطَباً كَثِيراً فَاحْتَمَلَهُ‌ ثُمَّ لَمْ يَلْبَثْ أَنِ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ضَعْهُ فَوَضَعَ الْحَطَبَ فَإِذَا أَسْوَدُ فِي جَوْفِ الْحَطَبِ عَاضٌّ عَلَى عُودٍ (خاری را بر دهان گرفته) فَقَالَ يَا يَهُودِيُّ مَا عَمِلْتَ الْيَوْمَ قَالَ مَا عَمِلْتُ عَمَلًا إِلَّا حَطَبِي هَذَا حَمَلْتُهُ فَجِئْتُ بِهِ وَ كَانَ مَعِي كَعْكَتَانِ‌ فَأَكَلْتُ وَاحِدَةً وَ تَصَدَّقْتُ بِوَاحِدَةٍ عَلَى مِسْكِينٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِهَا دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَالَ إِنَّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ مِيتَةَ السَّوْءِ عَنِ الْإِنْسَانِ.[5]
در روایت دیگر در مورد بنی اسرائیل آمده است که حضرت مسیح از جایی عبور می کرد و دید که در جایی عروسی است. فرمود: امشب این زن با شوهرش ملاقات می کند ولی فردا از دنیا می رود. فردا شد، دیدند که عروس همچنان زنده است. جریان را از حضرت مسیح پرسیدند. او از عروس سؤال کرد که چه کار نیکی انجام داده ای؟ او گفت: صدقه ای در راه خدا دادم. بعد فرمود: رخت خواب خود را بردارد و دیدند که یک مار در زیر آن بود. فرمود: اگر آن صدقه نبود، آن مار تو را می کشت.
این نوع اخبار هرچند آحاد است ولی تعداد آنها بسیار می باشد و روایات بسیاری در مورد اینکه صدقه موجب دفع بلا می شود وارد شده است.
در تمامی این موارد، اخبار انبیاء و اولیاء هرچند خلاف در می آید ولی دروغ در نمی آید زیرا قرائن نشان می دهد که اخبار آنها راست بوده است.
در اینجا روایت مفصلی است که در بخاری آمده است. کسانی که می خواهند علیه اهل سنت احتجاج کنند نمی توانند با روایت بحار و امثال آن احتجاج کنند بلکه باید از کتب معتبر آنها احتجاج کنند.
در صحیح بخاری آمده است که سه نفر بودند که بیماری داشتند یکی بیماری برص داشت دیگری سرش مو نداشت و دیگری اعمی بود. ملک بر اولی نازل شد و گفت چه می خواهی؟ او گفت که مردم از من تنفر دارند و من می خواهم پوست خوبی داشته باشم و در دنیا می خواهم شترهای فراوانی داشته باشم. ملک از جانب خدا هر دو را به او داد.
بعد به سراغ کسی که اقرع بود آمد و از او خواست چه می خواهی؟ او گفت سرم چنین است و مردم از من متنفرند و سری که پوست خوبی داشته باشد می خواهم و همچنین گاوهای متعددی داشته باشم و ملک هر دو را به او داد.
بعد به سراغ فرد نابینا رفت و او هم چشم بینا می خواست و هم گوسفندانی و ملک هر دو را به او داد.
سپس ملک دوباره به شکل انسانی تمثل پیدا کرد و نزد آن سه نفر آمد و گفت که فقیر هستم و چیزی دارید به من بدهید دو نفر از آنها چیزی به او ندادند در نتیجه، «بدا لله» و دوباره به حال قبلی خود بر گشتند. ولی فردی که کور بود به او از اموال خود دارد و در نتیجه نعمت هایش نزد او باقی ماند.[6]
شارحین صحیح بخاری به این روایت که می رسند حیران می شوند و نمی توانند عنوان «بدا لله» را معنی کنند.
ما ان شاء الله این عبارت را در جلسه ی آینده معنی می کنیم.
 
در اینجا یک روایت از امام صادق علیه السلام است که می فرماید: بدا لله فی اسماعیل[7] یعنی قرار بود که اسماعیل امام شود ولی برای خداوند بداء رخ دارد و امامت از او به حضرت موسی بن جعفر منتقل شد.
ابتدا باید سند روایت را بررسی کرد و اگر سند آن درست باشد، امام علیه السلام خود، آن را معنی کرده است و آن اینکه اسماعیل مبتلا به بیماری سختی شده بود که مرگش حتمی بود. امام صادق علیه السلام با دادن صدقه و دعا این بلا را از او رفع کرد. در این روایت نیامده است که امامت قرار بود مال اسماعیل باشد و از او به موسی بن جعفر منتقل شد.
امامت از روز اول در دوازده امام علیهم السلام قطعی است. در حدیث جابر که از دخت گرامی رسول خدا (ص) نقل می کند که لوحی در دست حضرت دیده بود که نام اهل بیت در آن نوشته شده بود.
به هر حال، بداء منحصر است به یک دایره ی کوچک که همان سرنوشت انسان ها است و الا قوانین کلی خداوند مانند خاتم بودن پیغمبر اکرم (ص) و مشخص بود ائمه ی معصومین و همچنین اصل موت، قابل بداء نیست.
 
ان شاء الله در جلسه ی آینده بعد از تکمیل بحث بداء به مسأله ی المطلق و المقید خواهیم پرداخت.
 

[1] الرعد/سوره13، آیه39.
[2] اعراف/سوره7، آیه142.
[3] غافر/سوره40، آیه84 و 85.
[4] یونس/سوره10، آیه98.
[5] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج4، ص121، ط بیروت.
[6] صحیح بخاری، ج4، ص171.
[7] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج4، ص109، ط بیروت.

پاسخ
96/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بداء و مطلق و مقید
گفتیم بداء در عالم ثبوت غیر از بداء در عالم اثبات است. آنچه مهم است و در آیات و روایات به شکل وسیعی منعکس شده است همان بداء در عالم ثبوت است و اما بداء در عالم اثبات کم اتفاق افتاده است بدین معنا که کم مشاهده می شود که انبیاء و ائمه از مواردی در آینده خبر دهند ولی اتفاق نیفتد و سند بعضی از آنها نیز صحیح نیست.
بنا بر این اصل در بداء همان عوض شدن سرنوشت در عالم ثبوت است.
اما توضیح «بدا لله» این است که هرچند ظاهر آن زننده است زیرا ظهور بعد از خفاء برای خداوند معنا ندارد اما در عین حال، کسانی که با ادبیات عرب آشنا هستند معنای آن را می دانند و آن اینکه خداوند گاه از افعال خودش تعبیری را استفاده می کند که در افعال بشر آن تعبیر را به کار می برد. مانند:
﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ‌ اللَّهَ‌ وَ هُوَ خادِعُهُم﴾‌[1] می دانیم که خداوند خدعه نمی کند بلکه کار او خنثی کردن خدعه های منافقین است ولی در عین حال، از فعل خود همان تعبیری را به کار می برد که در مورد بشر استفاده می شود.
﴿وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ‌ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا﴾[2] بشر واقعا خدا را فراموش می کند ولی خداوند هرگز چیزی را فراموش نمی کند ولی همان تعبیر به کار رفته در مورد بشر را برای خودش به کار می برد.
به این کار در محسنات بدیعیه، مشاکله می گویند که در لغت عرب فراوان است و به قول شاعر:
قالوا اقترح شیئا نجد لک طبخه*قلت اطبخوا لی جبة و قمیصا
یعنی به من گفتند که بگو غذایی برای تو بپزند و من گفتم پس برای من پیراهنی بپزید. در اینجا به جای بدوزید به سبب مشاکله از بپزید استفاده شده است.
در جریان «بدا لله» نیز همین قاعده جاری نیست و چون این کار برای بشر نوعی بدا محسوب می شود خداوند نیز همان لفظ را برای خودش به کار برده است و در واقع از باب «بدا للناس من الله» است.
رسول خدا (ص) به همین دلیل در صحیح بخاری در مورد آن سه نفر این تعبیر را به کار برده است.
مطلب دیگر در مورد اثر بداء است. بداء جنبه ی تربیتی و سازندگی دارد. اگر کسی که در دوران جوانی خلافی را مرتکب شود بداند که دیگر اهل جهنم شده است او دیگر اصلاح نخواهد شد و به عیش و نوش و انجام گناهان دیگر خواهد پرداخت ولی اگر بداند که همان سرنوشت قبلی را می تواند با عمل پاک عوض کند می تواند به راه بیاید و اصلاح گردد.
در جامعه نیز همین اتفاق می افتد مثلا کسی را به پانزده سال زندان محکوم می کنند ولی گاه می بینند که او اصلاح شده است و قوانین زندان را رعایت می کند و در نتیجه او را مشمول عفو قرار می دهند و الا اگر همچنان ناپاک باشد باید همان پانزده سال را تحمل کند.
نکته ی دیگر این است که البداء فی التکوین کالنسخ فی التشریع: بداء و نسخ مانند هم هستند و اگر در احکام باشد به آن نسخ و اگر در عالم تکوین باشد به آن بداء می گویند.
البته بداء یک مسأله ی گسترده نیست و فقط مربوط به سعادت و شقاوت فرد و امت می باشد و الا قوانین کلی خداوند قابل بداء نیست.
 
المقصد الخامس: فی المطلق و المقید
گفتیم کفایه حاوی یک مقدمه است که در آن سیزده مطلب است و بعد هشت مقصد را بیان می کند که اکنون به مقصد پنجم رسیده ایم.
الفصل الاول: فی تعریف المطلق و المقید
از قدیم الایام از زمان سید مرتضی و شیخ طوسی در تعریف مطلق گفته اند: المطلق ما دل علی فرد شایع فی جنسه
این عبارت در معالم و قوانین نیز وجود دارد. مراد از «ما» موصوله همان لفظ است. «شایع» یعنی متوفر و چیزی که مصداقش فراوان است و یکی نیست مانند: «رجل» که میلیادها مرد وجود دارد مانند شمس نیست که یکی باشد.
به این تعریف اشکالاتی وارد کرده اند که در قوانین و فصول وجود دارد. محقق خراسانی قائل است که نباید وقت خود را برای این اشکالات تلف کرد زیرا این تعریفات تعاریف لفظی و شرح الاسمی است (البته ما کرارا گفتیم که تعاریف لفظیه با شرح الاسمی فرق دارد مثلا در پاسخ به «السعدانة ما هو» می گویند: «نبت» که تعریف لفظی است و نه شرح الاسمی.)
سپس صاحب کفایه در مورد سه کلمه بحث می کند که عبارتند از: اسم الجنس مانند اسد و علم الجنس مانند اسامة و نکره مانند رجل.
به نظر ما این بحث ها زائد است زیرا مکتب ما در مطلق غیر از مبنای محقق خراسانی و دیگران است. محقق خراسانی و دیگران مطلق و مقید را از صفات مفرد می دانند و می گویند: مفرد گاه اسم جنس است و گاه علم الجنس است و گاه نکره. این در حالی است که ما مطلق و مقید را صفت کلمه می دانیم هنگامی که موضوع برای حکم باشد. اگر موضوع برای حکم نباشد مطلق نیست مثلا «اسد» به تنهایی مطلق نیست ولی وقتی تحت دایره ی حکم مطرح می شود و می گویند: «رأیت اسدا» بحث مطلق و مقید در آن راه پیدا می کند. در نتیجه اگر موضوع، تک باشد باشد «اعتق رقبة» مطلق است و اگر جفت باشد مقید می باشد مانند: «اعتق رقبة مؤمنة»
بنا بر این حتی علم مانند «زید» هم می تواند مطلق باشد. البته مطلق به حسب حالات نه افراد مثلا «اکرم زیدا» مطلق است یعنی او را باید اکرام کرد چه معمم باشد و چه غیر معمم و هکذا.
به هر حال ما طبق کفایه عمل می کنیم و آن اصطلاحات را توضیح می دهیم فنقول:
مشهور در تعریف مطلق کلمه ی شایع را به کار برده اند.
محقق خراسانی می گوید: اسم جنس برای شایع وضع نشده است بلکه فقط بر ماهیّت مبهمه وضع شده است. مثلا انسان که اسم جنس است برای ماهیّت مبهمه من جمیع الجهات وضع شده است. و الا اگر برای ماهیّت شایعه وضع شده باشد در خیلی از جاها باید آن را تجرید کنیم. مثلا در مورد زید می گوییم: زید انسان. در اینجا انسان نمی تواند شیوع داشته باشد زیرا شیوع در زید معنا ندارد. بنا بر این اسم الجنس باید بر ماهیّت مبهمه من جمیع الجهات وضع شده باشد.
محقق خراسانی علاوه بر قید شایع، قید دیگری را نیز نفی می کند که عبارت است از «لحاظ عدم شیء آخر» و قائل است که این شرط هم وجود ندارد و الا از باب لا بشرط قسمی می شود. لا بشرط قسمی آن است که اطلاق در آن قید است ولی در اسم جنس حتی لحاظ عدم هم در ماهیّت وجود ندارد. زیرا اگر این قید وجود داشته باشد از آنجا که جایگاه آن در ذهن است دیگر قابل تطبیق بر خارج نخواهد بود و دیگر نمی توان گفت: «هذا انسان». بله انسانیت در خارج هست ولی این قید ذهنی در خارج وجود ندارد. بنا بر این انسان مقید به اینکه چیزی با او نباشد، در خارج نمی تواند محقق باشد زیرا این قید در خارج نیست بلکه در ذهن است.
لا بشرط مقسمی بر سه قسم است:
ماهیّت بشرط شیء
ماهیّت بشرط لا
ماهیّت لا بشرط
فرق لا بشرط مقسمی با ماهیّت لا بشرط قسمی این است که در اطلاق در مقسم، قید نیست ولی در قسم، قید است. یعنی عدم لحاظ شیء در مقسم اخذ نشده است چون مبهمه می باشد ولی در قسم اخذ شده است. مانند «مطلق المفعول» که اطلاق در آن اخذ نشده است و «مفعول مطلق» که اطلاق در آن اخذ شده است.
نقول: اولا ما به این مباحث معتقد نیستیم زیرا مبنای ما در اطلاق با مبنای کفایه و بزرگان فرق دارد. اضافه بر آن می گوییم: باید دید آیا مقسم، ماهیّت است یا لحاظ الماهیة. ثانیا ما در عوارض الماهیة بحث می کنیم نه در عوارض الوجود.
اما المسألة الاولی: آیا مقسم، ماهیّت مبهمه است یا مقسم، ماهیّت ملحوظه می باشد.
در منظومه آمده است:
مبهمة، مطلقة، مجردة*عند اعتبارات علیها موردة
بنا بر این محقق خراسانی تصور کرده است که مقسم، ماهیّت مبهمه است این در حالی است که چنین ماهیّتی قابل تقسیم نیست بلکه ماهیّت ملحوظه است که قابل تقسیم می باشد.
اما الثانیة: بحث ما در عوارض الماهیة است نه در عوارض ماهیة الموجودة. بحث در عوارض ماهیّت قبل از وجود است و الا اگر ماهیّت موجود شود، دیگر از بحث خارج می شود. بنا بر این در عوارض ماهیّت که عبارتند از: وجود، وحدت، امکان، ضرورت و امتناع باید بحث شود.
بنا بر این باید گفت: الانسان الملحوظ بر سه قسم است: گاه بدون قید است که همان امکان است و می گوییم: الانسان موجود بالامکان که ماهیّت مطلقه است.
گاه آن را با قید وجود لحاظ می کنیم که می شود: الانسان موجود بالضرورة
گاه آن را با قید عدم الوجود لحاظ می کنیم که می شود: الانسان موجود بالامتناع
ان قلت: بین بیان شما بین لا بشرط مقسمی و لا بشرط قسمی چه فرق است؟
 
ان شاء الله در جلسه ی آینده پاسخ این سؤال را خواهیم داد.
 
بحث اخلاقی:
از جناب لقمان حکیم روایت است که به فرزندش فرمود: يَا بُنَيَّ‌ إِنَ‌ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ‌ وَ قَدْ هَلَكَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ فَاجْعَلْ سَفِينَتَكَ فِيهَا الْإِيمَانَ بِاللَّهِ‌[3]
لقمان فرد بسیار با عظمتی است و معلم نمونه می باشد و یک سوره به نام او در قرآن آمده است و در آن مطالب بشر را در کنار مطالب خودش قرار داده است. این بسیار مهم است که بشر از نظر اخلاقی و ادبی و تربیتی به جایی برسد که کلمات او در کنار کلمات وحی قرار گیرد.
در روایت فوق از باب اظهار علاقه به فرزندش خطاب کرده می گوید: يَا بُنَيَّ دنیا بحر عمیقی است. او آرزوهای بلند و طولانی را به دریایی عمیق تشبیه کرده است. انسان های بسیاری در آن غرق شده اند (او لفظ عالَم را در انسان استفاده کرده است.) بنا بر این رب العالمین یعنی رب انسان ها. در عالَم اختلاف است و ما قائل هستیم که به معنای انسان است همان گونه که در قرآن می خوانیم: ﴿وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ‌ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمين‌﴾[4]
ایمان به خدا سبب می شود که انسان هم از دنیا بهره مند شود و هم بهره مند نشود. امیر مؤمنان در اینجا مثالی می زند و می فرماید: مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ‌ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْه‌[5] اسلام گداپرور نیست یعنی انسان باید اموالی داشته باشد ولی نباید به آنها به چشم هدف نگاه کند.
در طلبگی انسان باید مقداری با فقر آشنا باشد و تصور نکند که آنچه که باید در شصت سالگی به دست آورد در بیست سالگی به آن برسد. انسان نباید آرزوهای طولانی داشته باشد و باید با کشتی ایمان در این دریا سفر کند تا نجات یابد.
 

[1] نساء/سوره4، آیه142.
[2] جاثیه/سوره45، آیه34.
[3] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج24، ص14، ط بیروت.
[4] اعراف/سوره7، آیه80.
[5] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج73، ص120، ط بیروت.

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  ادله و شواهد آیت الله سیستانی بر لزوم سنجش اخبار آحاد با قطعیات کتاب و سنت MOEIN 0 58 15-دي-1402, 15:16
آخرین ارسال: MOEIN
  نقدی بر دروس خارج 09127498805 0 82 16-شهريور-1402, 21:32
آخرین ارسال: 09127498805
  اصول استاد عصمتی hadiesmati 0 691 20-شهريور-1399, 01:12
آخرین ارسال: hadiesmati
  «تقریر»  خارج اصول آیت الله العظمی سبحانی (حفظه الله) سلمان احمدی 9 11,986 20-شهريور-1395, 23:36
آخرین ارسال: سلمان احمدی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان