امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» درس خارج فقه سال تحصیلی 96-1395
#41
1 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم

ما در مورد عبارت مرحوم فضل بن شاذان عرض کردیم ایشان در واقع با توجه به اینکه در قتل خطایی می گوید دیه ثابت است، ثبوت دیه را منافی می بیند با ثبوت میراث. شبیه همین مطلب را یک عبارت دیگری از مرحوم فضل بن شاذان هست که در فقیه نقل شده است در این عبارت. فقیه که عبارت فضل بن شاذان را ذکر می کند یک تکه ای فقیه دارد کافی ندارد و یک تکه ای کافی دارد و فقیه ندارد. تکه ای که مورد بحث ما بود در مورد اینکه قاتل خطا ارث نمی برد. آن در کافی است و در فقیه نیست. ولی در فقیه یک عبارت دیگر در ضمن عبارت هست آن هم باید با همان توضیحی که در جلسه قبل معنا می کردیم معنا کنیم. ایشان می گوید
كُلُّ مَنْ كَانَ لَهُ الْمِيرَاثُ لَا كَفَّارَةَ عَلَيْهِ وَ كُلُّ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ الْمِيرَاثُ فَعَلَيْهِ الْكَفَّارَةُ
کفاره به جهت زجر شخص است اینکه در جایی که کفاره شارع مقدس ثابت کرده است بخواهد کاری کند که این زاجریت کفاره از بین رود، این کأنه منافات دارد با حکمت جعل کفاره.بعضی از دوستان به یک معنای دیگری اشاره می کردند در عبارت مرحوم فضل بن شاذان که آن هم البته روحش خیلی تفاوت با آن که ما گفتیم ندارد ولی به یک مقدار تفاوت در تعبیری هست و یک مقداری متفاوت است حالا من با یک مقداری تغییر عرض می کنم. آن که ما بگوییم که ایشان اصلا ارث را در مورد کسی که قاتل مذنب باشد. یعنی یک نوع ذنب مرتکب شده باشد در مورد او، منع از ارث را به جهت یک نوع مؤاخذه گناهی که شخص مرتکب شده است می داند. در مورد قتل خطا، از نفس ثبوت دیه می فهمد که اینکه شارع دیه در حق یک شخص ثابت کرده است یعنی یک نوع مؤاخذه ای برای او تعیین کرده است و خود همین مؤاخذه تعیین کردن یعنی یک نوع گناهی مرتکب شده است و ارتکاب گناه، با منع از ارث همراه است. یک همچین چیزی را ایشان ملازم قرار داده است. یعنی کأنه حکمت جعل منع از ارث یک نوع مؤاخذه است. یک نوع کفاره است. کفاره ذنبی که طرف مرتکب شده است. در قتل خطا هم ولو عقوبت اخروی نداشته باشد، همین جعل کفاره یک نوع عقوبت دنیوی هست به برهان الانّی از آن کشف می کنیم که یک نوع خطا و ذنبی را طرف مرتکب شده است بنابراین وقتی از یک نفر دیه اخذ می شود دیگر نباید از آن طرف ارث ثابت باشد. کأنه ارث مال کسی است که گناه کار نیست. همچین مطلبی را ایشان ممکن است ملتزم باشند. البته عرض کردم که یک نکته ای اینجا ممکن است سؤال شود که چرا ایشان در این بحث اصلا وارد بحث روایات نشده است. ممکن است که ایشان روایت را اطمینانی نمی دانسته است و عقیده اش این بوده است که روایت باید اطمینانی باشد بنا بر این روایت را اعتنا نکرده است یا اینکه روایت متعارض دیده است بنابراین با توجه به متعارض بودن روایات طبق قواعد مشی کرده است. بنابراین این جوری بحث را دنبال کرده است.
سؤآل: ...
پاسخ: نه. اگر متخذ از روایت باشد آن روایت را می آورده است. به خصوص در بحث ارث، عبارت های مفصلی از فضل بن شاذان در مسئله ارث آورده شده است. اینها تطبیقات و نحوه درک از روایات است و امثال اینها.
سؤال:
پاسخ: نه معلوم نیست روایت باشد. می خواهد بگوید که قبل از من هم قول به مانعیت مطلق وجود داشته باشد. می خواهد بگوید که خیال نکنید که هیچ کسی قائل به این قول نیست. فضل بن شاذان هم قبل از ما قائل به همین قول بوده است.
سؤال: فضل بن شاذان کتاب ارث داشته است؟
پاسخ: احتمالا داشته است. از او منقولات هم در کافی هم در تهذیب هم در فقیه خیلی مطالب است در مورد ارث نقل می کند. من مراجعه نکردم در شرح حالش الآن در ذهنم نیست. حتما داشته است.
ولی به نظر می رسد که حالا علی أی تقدیر این توضیح عبارت مرحوم فضل بن شاذان بود. ولی انصافش این است که اگر ما به نحو عام قائل باشیم که یک قاتل به طور کلی ممنوع هست، اگر به آن اطلاقات لا میراث لقاتلٍ بخواهیم تمسک کنیم این صبی و مجنون را می گیرد و وجهی ندارد که صبی و مجنون را از تحت آن خارج کنیم. قبلا ما این را توضیح دادیم که آن نکته عقلائیه ارتکازیه ای که در منع ارث هست، الزاما فقط جنبه مؤاخذه و جنبه اینکه، کی لا یطمع الناس فی القتل و اینها که اختصاص دارد به قتل عمد و امثال اینها ندارد. یک معنای عام هست که آن معنای عام، صبی و مجنون، با فرض این که یک معنای عام باشد همه اینها را شامل می شود. ولی خب اصل آن مطلب را ما مبنائا نپذرفتیم. گفتیم روایات دیگر است. نحوه جمع بین روایات خاصه و اینها را که قبلا گذشت.
یک نکته ای عرض کنم اصل این بحث قتل که از صبی و مجنون سر می زند، آیا مانع ارث هست یا نیست یک بحث خیلی قدیمی بوده است. مرحوم شیخ طوسی در خلاف در لا به لای نقل قول در مورد اینکه قتل مانع از ارث چه نوع قتلی است، عبارت هایی از شافعی و ابو حنیفه نقل می کند پیدا است که در آن زمان ها هم آن بحث بوده است. من عبارت شافعی را می خوانم به نقل مرحوم شیخ طوسی. ایشان می گوید، خود ایشان قائل هست که اگر قاتل عمدا فی معصیهٍ باشد، لا یرث المقتول. اگر عمدا فی طاعهٍ باشد، یرثه. اگر خطأَ هم باشد، اینجا و این کان خطأ از دیه ارث نمی برد از ماسوای دیه ارث می برد. این مطلبی است که خود ایشان قائل هستند. بعد اقوال افراد مختلف را نقل می کنند من جمله عبارت شافعی را نقل می کنند.
و قال الشافعي: القاتل لا يرث سواء كان صغيرا أو كبيرا، مجنونا أو عاقلا، عمدا كان أو خطأ، لمصلحة أو لغير مصلحة، مثل أن يسقيه دواء، أو بط جرحه فمات. و سواء كان قتل مباشرة، أو بسبب جناية أو غير جناية، و سواء كان حاكما شهد عنده بالقتل أو بالزنا و كان محصنا، أو اعترف فقتله. و سواء كان عادلا فرماه و قتله في المعركة
تمام اقسام قتل را چیز هست. من ذیلش را کار دارم. می گوید
و به قال في الصحابة: علي- عليه السلام- على ما رواه عنه عبد الله بن عباس،
حضرت امیر هم این قول مطلق را نقل کرده اند
و في التابعين: عمر بن عبد العزيز، و في الفقهاء: أحمد، أطلقوا بأن القاتل لا يرث بحال
اینکه یک معنای مطلق از کلام حضرت علی و عمر بن عبد العزیز و احمد استفاده کرده اند چون یک مطلقی گفته اند. گفته اند القاتل لا یرث. این تعبیر القاتل لا یرث گفته اند اطلاق دارد و همه موارد را شامل می شود. عرض کردم به فرض هم این مطلب ثابت باشد این جمله از حضرت علی که القاتل لا یرث باشد با توجه به روایت های دیگری که در مورد قتل خطا و امثال اینها گفته است که ارث می برد این مخصص آن می شود. به منزله همان روایتی که از پیغمبر (ص) نقل کرده است لا میراث لقاتلٍ. چیزی بیش از آن مطلقاتی نیست. شافعی عقیده اش همچین معنای عامی است. ولی ابو حنیفه در ضمن صحبت ها یک عبارتی از ابو حنیفه نقل کرده است
إلا أن من قول أبي حنيفة: أن المجنون، و المغلوب على عقله، و الصبي، و العادل إذا قتل الباغي ورثوا من المال و الدية معا
حتی از مال و از دیه هر دو ارث می برد. از دیه اش هم ارث می برد. این جور از ابو حنیفه نقل شده است. اختلافات دیگری در نقل اقوال و اینها هم نقل کرده است. ممکن است کسی تصور کند که مرحوم شیخ تفصیل قائل شده است بین اینکه قتل عمدی باشد و قتل خطایی باشد و هیچ در مورد صبی صحبتی در اینجا نکرده است، ایشان عمد صبی را هم قائل باشد که ممنوع از ارث است. عمد صبی و مجنون را هم ممنوع از ارث می داند یک همچین توهمی ممکن است از اطلاق عبارت مرحوم شیخ شود. ولی مرحوم شیخ اینجا در مقام بیان این جهاتش نیست. بحث ایشان در اینجا اصل این مطلب است که قاتل علی وجه الاطلاق، ممنوع از ارث نیست. قاتل عمدی ممنوع از ارث است. ولی قاتل خطایی، ممنوع از ارث نیست و یک روایتی نقل می کند و اجماع طایفه ای را هم که ایشان مدعی است بر این معنای خاص که اجماع است که قاتل خطایی محروم از ارث نیست. قاتل عمدی هست که محروم از ارث هست. جاهای دیگر ایشان تصریح به این مطلب می کند که یعنی کالتصریح، از عبارت های دیگر ایشان مجموعا استفاده می شود که ایشان در مورد عمد صبی و مجنون، این را حکم خطا برایش بار می کند. مثلا در عبارت خلاف جلد 5 صفحه 176 می گوید
روى أصحابنا أن عمد الصبي و المجنون و خطأهما سواء، فعلى هذا يسقط القود عنهما
یک قانون عام هست که عمد صبی و مجنون به منزله خطای آنها است. حالا که به منزله خطا هست قصاص برداشته می شود. بعد اختلاف اقوال عامه را هم نقل می کند. یک جای دیگری عبارت روشن تر از او صفحه 271 است.
دليلنا: إجماع الفرقة و أخبارهم، على أن عمد الصبي و المجنون خطأ، و ذلك عام في حكم القتل، و الدية، و كل حكم إلا ما خرج بدليل.
ایشان عقیده همچین عامی دارد. در آنجا در ارث خیلی در مقام بیان نبوده است. همچنین یک جای دیگری باز این مطلب را مطرح می کند. در مبسوط جلد 7 صفحه 68 می گوید
فالكلام أولا في حكم قتل الصبي و المجنون، هل له عمد أم لا؟
می گوید اینکه ما می گوییم صبی و مجنون عمد دارد یا خیر، مرادمان تکوینا نیست. آن که تکوینا عمد دارد که مشخص است. اینکه حکمش چیست
أما قتله عمدا فهو مشاهد، لكن الكلام في حكمه، و قال قوم عمده عمد و قال آخرون عمدة في حكم الخطأ و هو مذهبنا لقوله عليه السلام رفع القلم عن ثلاثة
به حدیث رفع قلم تمسک می کند. مبسوط جلد 7 صفحه 68. بنابراین فتوای مرحوم شیخ طوسی مجموعا این است که اگر صبی و مجنون عمدا قتل کنند، محروم از ارث ما ادای دیه نمی شوند. از دیه خب مرحوم می شوند چون ایشان دیه را در مورد خطا هم قائل بودند که محروم می شوند. فتوای ایشان شبیه فتوای ابو حنیفه نیست. از این جهت تفاوت دارد. ابو حنیفه صبی و مجنون را می گفت که از دیه هم ارث می برند. مجموع فرمایش شیخ این جور استفاده می شود که ایشان حکم خطا را بار می کند که در خطا هم قائل به این است که از دیه ارث نمی برد از ما ادای دیه ارث می برد.
این بحث بعد از مرحوم شیخ طوسی، خیلی مطرح نبوده است و من ندیدم. فقط دو تا عبارت از علامه اینجا وجود دارد که دو تا عبارت کاملا هم متفاوت فتوا داده است. علامه یکی در تحریر یک فتوایی دارد، در تحریر ایشان صبی و مجنونی را که قتل انجام دهند ممنوع از ارث نمی داند. عبارتش این است که
و الوجه إلحاق شبيه الخطأ بالخطإ، و كذا من أمره العاقل ببطّ «2» جراحة، أو قطع سلعة «3» فتلف، أو قصد مصلحة مولّيه بما له فعله من سقي دواء أو بطّ جراح فمات،
اینها به منزله خطا هستند و نائم به منزله خطا است.
و النائم، و الساقط على إنسان من غير اختيار،
آن هم به منزله خطا است.
و سائق الدّابّة و قائدها و راكبها،
و آخرین گروهی که به منزله خطا هستند،
و الصبيّ و المجنون إذا قتلا غيرهما
پس این را به منزله خطا گرفته است. ولی در قواعد برعکس است. در قواعد حکم عمد را بار کرده است جالب هم اینجا است که در قواعد، دقیقا قتل خطا را ممنوع نمی داند ولی صبی و مجنون را قتلش را مانع می داند. یعنی حکم عمد را بار می کند بر قتل صبی و مجنون. ایشان می گوید
و القتل بالسبب مانع، و كذا قتل الصبيّ و المجنون و النائم
مرحوم شهید اول در دروس، و در غایه المراد، در هر دو اینها در دروس جلد 2 صفحه 348، و در غایه المراد جلد 3 صفحه 608 به عبارت های علامه اشاره می کند و هیچ چیزی را رد و ایرادی هم در موردش ذکر نمی کند. جالب است که در غایه المراد، ناظر به عبارت قواعد است. در هر دو کتاب به عبارت قواعد ناظر است و به عبارت تحریر اصلا ایشان ناظر نیست. ولی در حاشیه غایه المراد اینهایی که تصحیح کرده اند عبارت تحریر را آدرس داده اند. تحریر صد و هشتاد درجه بر خلاف آن است. دقیقا برعکس فتوای او است. آن را آدرس داده اند در حالی که اشاره به عبارت قواعد است. در دروس که عین عبارتش را نقل کرده است. گفته است قال بعض الاصحاب، عین عبارت قواعد را اورده است با تعبیر بعض الاصحال. علی أی تقدیر، مرحوم شهید هم در دروس و غایه المراد گویا در مسئله تردید داشته است. به نظر می رسد که اگر ما، اصل بحث این است که ما روایاتی که گفته است عمد الصبی و خطأه واحد را چه جوری تفسیر کنیم یا روایت رفع القلم را چه جوری تفسیر کنیم. اگر گفتیم که رفع القلم فقط اختصاص به عقوبت و مؤاخذه اخروی دارد، خب طبیعتا ربطی به بحث عمد الصبی و خطأه ندارد. اطلاقات اینکه قاتل عمد، یا اطلاقات یا آن مواردی که تصریح می کند که کسی که عمدا کسی را بکشد از دیه محروم می شود آن را هم شامل می شود. می گوییم مؤاخذه اخروی آن برداشته شده است. اما این دنیا ممنوع از ارث باید باشد. چون قاتل عمد حساب می شود. اگر گفتیم که نه، رفع قلم اعم از مؤآخذه اخروی و دنیوی است و ممنوعیت از ارث هم یک نوع مؤآخذه تلقی می شود که همین جور هم هست. عرفا مؤاخذه دنیوی است. این هم باشد طبیعتا قلم مؤآخذه از صبی برداشته می شود و ممنوع از ارث نیست. همچنین که ما شبیه همین را قائل شدیم و گفتیم که به مناط نتیجتا ما می خواهیم بگوییم که در نامه سیئات نوشته نمی شود. که نتیجه ننوشتن در نامه سیئات این است که احکام اخروی یا دنیوی که نگارش در نامه سیئات دارد بار نمی شود. یکی از چیزهایی که کسی که سیئه مرتکب شده است یعنی این سیئه خاص را مرتکب شده است از دیه مرحوم است. اگر شارع مقدس گفت که این اصلا سیئه و گناه حساب نمی شود این محروم از ارث نخواهد بود. این در مورد حدیث رفع القلم.
اما در مورد حدیث عمد الصبی و خطأه هم این بحث ها پیش می آید که مراد از این عمد الصبی و خطأه،  چیست؟ آیا این تنها ناظر به حکم تکلیفی است یا حکم وضعی را شامل می شود. اگر حکم وضعی را هم شامل شد، مربوط به غیر باب دیات و قصاص و اینها هم هست یا نیست. ما قبول نکردیم گفتیم که این روایت اطلاق نسبت به غیر باب دیات، ثبوت دیه بر عاقله و عدم ثبوت دیه در مال خود شخص و عدم ثبوت قصاص ندارد. پس به آن روایت نمی شود اخذ کرد. این محصّل این بحث. یک بحث خاصی دیگری ندارد.
اما در مورد این را هم عرض کنم یکی از کسانی که در مورد این بحث یک اشاره ای دارد، در تلخیص الخلاف شیخ مفلح صیمرانی. من فرصت نکردم تمام کلمات اصحاب را نگاه کنم ولی همین جوری که بعضی هایش را نگاه می کردم در تلخیص الخلاف دیدم که این بحث مطرح است. جلد 2 صفحه 249، عبارت علامه در تحریر و قواعد را نقل کرده است و بعد گفته است
لعل مذهب التحرير أقرب لعدم المؤاخذة
این لعدم المؤاخذه، اشاره به همین است که رفع القلم برای نفی مؤاخذه است. یعنی یا همه قلم ها برداشته می شود، لا اقل قلم مؤاخذه برداشته می شود. و این مؤاخذه هم اعم از مؤاخذه اخروی و دنیوی است. بنابراین ممنوعیت از ارث که یک نوع مؤاخذه دنیوی است، این در حق صبی و مجنون نخواهد بود. پس بنابراین این هم استدلالش در واقع به اطلاق عدم مؤاخذه نسبت به مؤآخذات دنیوی در واقع تمسک کرده است. این بحث هایی در چیز دارد، در مفتاح الکرامه و اینها که همه به این بر می گردد که عمد الصبی آیا احکام وضعی را می گیرد یا خیر. همین بحث هایی که الآن چکیده اش را در این دو سه کلام عرض کردم همه بحث ها به این جا بر می گردد.
در مورد سایر اموری که، اگر با سبب قتل انجام گیرد. آن باید دید که اطلاق قتل به او می شود یا خیر. اگر بگوییم که اطلاق قتل می گیرد ممنوع است. بحث خیلی خاصی ندارد و ظاهرا هم اطلاق قتل می گیرد. اگر کسی عمدا با ایجاد سبب، قتلی انجام داد اطلاقش می گیرد و هیچ وجهی ندارد، القتل بالسبب مانع. البته عرض کردم به شرطی که عمدا باشد. آن علل الشرایط را داشته باشد. دیگر همچنین کسی که بالای سائغ و راکب و امثال اینها است. آنها هم اگر عمدا با این کار خواسته باشد کسی را بکشد ممنوع است و اگر نخواسته باشد ممنوع نیست. دیگر در جمیع اقوال بخواهیم بحث را بحث کنیم خیلی وجهی ندارد. فقط می ماند نائم. نائم فرق دارد بین نائم و مجنون و صبی تفاوت دارد. رو مبنای ما که بحث روشن است که ما مجنون و صبی را هم گفتیم که ممنوع از ارث نیستند. بحث روی مبنای کسانی باید بشود که مجنون و صبی را ممنوع می دانند. آن کسانی که مجنون و صبی را ممنوع می دانند اگر نائم کسی را کشت، این ممنوع است یا نیست؟ یک موقعی هست ما اصلا استدلالمان به این است که آن کسی که ممنوع هست قاتل عمد است. و صبی و مجنون هم قاتل عمد بودند. بنابراین دلیل هم نداریم که عمد الصبی و خطأه واحد آن دلیل را هم قبول نکردیم. آن را نسبت به حکم تکلیفی دانستیم نسبت به احکام وضعی آن را شامل ندانستیم. رفع القلم را هم مربوط به مؤاخذه اخروی دانستیم. رو این مبنا مشی می کنیم که مبنای ما این است که قتل عمد مانع است و عمد صبی و مجنون را هم به منزله خطا نمی گیریم. اگر این مبنا باشد به نظر می رسد که نائم عمد ندارد. نائم عامد نیست. بدون قصد چیزی از او سر زده است. بنابراین نائم احکام عمد را ندارد وقتی که احکام عمد را ندارد، اطلاقات ارث نائم را هم می گیرد. یک موقعی این جوری مشی می کنیم. یک موقعی نه، ما در واقع به عمومات لا میراث لقاتلٍ تمسک می کنیم. نه اینکه روایاتی که می گوید که قاتل عمدی ارث نمی برد. به اطلاق او نسبت به صبی و مجنون. به عمومات لا میراث لقاتلٍ اگر تمسک می کنیم. آن را ممکن است بگوییم که لا میراث لقاتلٍ نائم را هم شامل می شود. حالا اینجا یک روایتی وجود دارد در بحث نائم، این روایت را من عرض کنم می خوانم ببینیم آیا از این روایتی که ما داریم می شود یک تفسیری در مسئله قائل شد؟ یعنی بحث را اصلا به اینجا وابسته کنیم که اگر دیه بر خود نائم ثابت شود، ارث نمی برد. ولی اگر دیه اش بر عاقله باشد ارث می برد. اول این روایت را می خوانم و اینکه آیا ما می توانیم این را در ما نحن فیه به او وابسته کنیم یا نه را بعد عرض می کنم. اجازه دهید یک نکته ای عرض کنم، یک بحثی ما داریم در بحث قتل خطا که آیا این قتل خطایی که مانع از ارث نیست، خطای محض است یا شبه عمد هم مانع از ارث نیست؟ این بحث شبه عمد اینجا دقیقا مطرح است که حکم قتل شبه عمد چیست. اگر ما گفتیم که قتل شبه عمد، حکم عمد را دارد، باز این بحث هایی که الآن می خواهیم مطرح کنیم ممکن است که بیاید. ولی اگر ما گفتیم که قتل شبه عمد هم حکم خطا را دارد، که ما با همین قائل شدیم. اگر این باشد باز مسئله روشن است. می گویم این روایتی که اینجا وجود دارد فوقش این است که اگر از آن چیزی استفاده شود، از ان استفاده می شود که بعضی از نوم ها حکم قتل شبه عمد را دارد و بعضی از قتل نائم ها قتل خطایی دارند. یعنی تفسیر بین انواع قتل نائم است در اینکه حکم شبه عمد را دارد یا حکم خطا را دارد. اگر ما شبه عمد و خطا را در ما نحن فیه فرق قائل نشدیم طبیعتا این روایت چیز جدیدی به ما اضافه نمی کند. بنابراین بحث را روی خصوص این صورت می خواهیم بگذاریم که اگر قائل به این شدیم که قتل شبه عمد، حکم قتل عمدی را دارد و قتل خطا مانع از ارث نیست، رو این دو مبنا که قتل شبه عمد، قتل خطا حساب نمی شود قتل عمد حساب می شود و قتل خطا هم مانع از ارث نمی شود. اگر ما این را قائل شدیم، یک روایتی اینجا هست در بحث ظئر، کسی که دایه بچه است. در روایتی آمده است که این دایه، حالا من روایت را می خوانم متنش را. این روایت چند سند دارد. یک سری فی الجمله بحث های مختصر سندی و یک بحث مختصر متنی هم دارد که من امروز فقط روایتش را می خوانم جمع بحثش باشد فردا. بحث خاص مهم دیگری ندارد. بحث بعدی که ما می خواهیم وارد آن شویم بحث اینکه دیه در حکم مال میت هست یا نیست را می خواهیم دنبال کنیم. همچنین بحث کنیم که دیه را چه کسی ارث می برد. این دو بحث، بحث آینده ما است. این روایت این است متنش که الآن می خوانم
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَيُّمَا ظِئْرِ قَوْمٍ قَتَلَتْ صَبِيّاً لَهُمْ وَ هِيَ نَائِمٌ انْقَلَبَتْ عَلَيْهِ فَقَتَلَتْهُ
در خواب
فَإِنَّ عَلَيْهَا الدِّيَةَ مِنْ مَالِهَا خَاصَّةً إِنْ كَانَتْ إِنَّمَا ظَاءَرَتْ طَلَبَ الْعِزِّ وَ الْفَخْرِ
اگر برای این بوده است که می خواسته است، خیلی وقت ها اشخاصی می رفتند خانواده های ثروتمند و اینها را برایشان دایه شوند که بعد از این خودشان را از جهت اجتماعی بالا بکشند. مثلا مادر آن طرف شود آن طرفی که بعد از این ممکن است وکیلی و وزیری و کاره ای شود و بعدا ایشان مادر وکیل و مادر وزیر شود. یک عنوان اجتماعی پیدا کند به عنوان مادر آن شخصیت. می گوید که اگر به این خاطر رفته است که یک عنوانی بعدا پیدا کند، این قتلش شبه عمد حساب می شود. دیه من مالها خاصّهً است
وَ إِنْ كَانَتْ إِنَّمَا ظَاءَرَتْ مِنَ الْفَقْرِ فَإِنَّ الدِّيَةَ عَلَى عَاقِلَتِهَا
خب این روایت در محاسن جلد 2 صفحه 304 حدیث 14 در ذیل یک روایتی، روایت سندش این است
عن أبیه عن هارون بن الجهم عن محمد بن مسلم قال کنت عند ابی عبد الله علیه السلام بمناء اذ اقبل ابو حنیفه علی حمار اللحم
و یک روایتی را در این ابو حنیفه خر سوار و این روایت را نقل کرده است در ذیل آن، قال قال ابو جعفر علیه السلام دارد. در کافی
سؤال:
پاسخ: نه نه! قال ابو جعفر یعنی محمد بن مسلم. محمد بن مسلم قال قال ابو جعفر را می گوید. در کافی جلد 7 صفحه 369 حدیث 1 باز این روایت نقل شده است یک مقداری سندش تفاوت دارد. در فقیه جلد 4 صفحه 160 حدیث 5363 باز با یک سند دیگری نقل کرده است. در تهذیب جلد 10 صفحه 222 حدیث 872 هم یک سند چهارمی نقل کرده است. یک بحث مختصر سندی هست و جمع بندی این روایت و اینکه آیا از این روایت می شود در بحث ما نحن فیه یک تفصیل قائل شویم بگوییم که کأنه انما ظاءرت طلب الفخر و العز، اینجا مثلا ممنوع از ارث هست ولی ان ظاءرت من الفقر، این ممنوع از ارث نیست. این را انشاءالله شنبه در موردش صحبت می کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد

پاسخ
#42
4 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض شد که در مورد صبی و مجنون گفتیم که مانع از ارث اگر قتلی انجام دهند، این قتلشان مانع از ارث نیست. خب بحث نائم هم روی مبنای ما بحثش روشن است. اگر کسی در حال خواب قتلی از او سر بزند، این واضح است چون ما هم خطا و هم شبه عمد را حکمش را مانع از دیه نمی دانستیم. فقط عمد را مانع از ارث می دانستیم خب نائم عامد نیست. روی آن مبانی ای که اشخاصی به طور کلی اگر قتل را مانع بدانند. یا خصوص قتل شبه عمد را مانند قتل عمد مانع بدانند. رو این مبانی حکم مسئله چیست. اینجا یک مسئله طویل الذیلی در بحث دیات هست فقط تیتر بحث را عرض می کنم تفسیرش را می گذاریم آنجا و آن بحث این است که اصلا اگر کسی در حال نوم منقلب شد روی کسی و آن را کشت. این حکمش چیست؟ در کلمات قدما یعنی قدما که می گویم کلمات قدمای قبلی که فتوای آنها در اختیار هست، اختلافی هست. یک چیز را تقریبا اینها مسلم می دانند که اصل دیه ثابت هست ولی آیا این دیه به گردن خودش هست یا به گردن عاقله است، این را مورد بحث قرار داده اند. بعضی ها می گویند که به گردن خودش است و بعضی ها می گویند که به گردن عاقله است. ولی از علمای معاصر، مرحوم آقای خوئی اصلا می گویند که دیه ثابت نیست. اصل دیه را انکار می کنند. البته در بحث نائم ما دو دسته نائم داریم. یکی نائمی که دایه باشد ظئر باشد و یکی نائمی که غیر دایه باشد. این بحث در مورد نائم غیر ظئر هست. در مورد ظئر یک بحث خاصی است که بعد عرض می کنم. مرحوم آقای خوئی و اینها قائل هستند که اصلا تمام اقسام دیه حالا دیه عمد خطا شبه عمد و اینها مقسمش کسی است که قصد داشته باشد. کسی که اصلا قصد از او متمشی نمی شود مثل نائم اصلا دیه در موردش ثابت نیست. همچنان مانند کسی که از بالای پشت بام می افتد و کسی را تلف می کند می گویند که دیه برای او ثابت نیست. در مورد نائم هم ایشان یک همچین فتوایی را دارد که بعضی افراد هم تبعیت ایشان را کرده اند و پذیرفته اند. حالا این بحث یک بحثی است که در جای خودش باید بحث شود که آیا اصلا در ثبوت دیه شرط هست که اختیار یا شرط نیست. حالا چه بر خودش باشد چه بر علاقله باشد. این یک مرحله و مرحله دوم اینکه آیا ملازمه ای بین ثبوت دیه در مال خود شخص و حرمان از علم هست؟ اینجا ما قائل شدیم که نائم دیه اش در مال خودش است. این یعنی اینکه این شبه عمد حساب شده است و احکام شبه عمد را که یکی از آنها بحث حرمان از ارث هست، برایش ثابت می شود بنا بر این مبنا که در شبه عمد، ما قائل به محرومیت قاتل شبیه عمد از ارث بشویم. خب این هم یک مرحله بحث. اینها همه یک مقداری مبتنی بر این هست که آن بحث خوب منقح شود که علت اینکه ما قائل به ثبوت دیه می شویم چیست؟ و همچنین شبیه این بحث ها در بحث قتل به سبب هم هست. در بحث قتل به سبب از جهت روایات و اینها شاید روشن باشد کسی که یک سببی را انجام می دهد که حق هم داشته است در انجام آن سبب. فرض کنید که در خانه خودش چاه زده است. یک گودالی در خانه خودش کنده است و یک نفر از خارج می آید و در این گودال می افتد. از جهت روایات هم شاید فتاوا مسلم باشد که البئر جبار و این شخصی که افتاده است در چاه خونش پای خودش است یعنی چیز ندارد. ولی اگر این شخص در غیر از خانه خودش، در غیر از حق خودش، چاهی را بکند و دیگری آمد و در آن چاه افتاد، از روایات استفاده می شود که این دیه ثابت است. حالا بگوییم دیه هم در مال خودش ثابت است. آیا ثبوت دیه در مال خودش این ملازمه دارد برای اینکه از ارث محروم شود؟ همین نکته را مرحوم فضل بن شاذان در عبارتی که از او خواندیم دست می گذارد و می گوید که این جور نیست. ایشان می گوید که بحث ثبوت دیه در مال یک چیز است و بحث محرومیت از ارث یک چیز است. مرحوم فضل بن شاذان عقیده اش این است که همه اقسام قاتل از ارث محروم هستند ولی جایی که قتل به سبب باشد یعنی به وسیله ایجاد سبب قتلی انجام شده باشد ایشان می گوید که اینجا قاتل صدق نمی کند. ایشان می گوید که ولو در جایی که شخص در غیر حق خودش سبب را ایجاد کرده باشد دیه برایش ثابت است. بین ثبوت دیه و اثبات حکم قتل ملازمه ای نیست. واینجا عنوان قاتل صدق نمی کند ولو اینکه دیه ثابت باشد. تصور من این است که همین جور است. صاحب جواهر اینجا خیلی روشن می گوید که القتل بالسبب فی حکم السبب امثال اینها. از جهت ثبوت دیه و امثال اینها از روایات مطلبش تمام است ولی کسی که یک نکته ای مرحوم فضل بن شاذان دارد نکته درستی هم هست ایشان می گوید که اگر قرار باشد که عنوان قاتل صدق کند اینکه من در خانه خودم چاه درست کرده باشد یا غیر از خانه خودم درست کرده باشم که فرقی نیستم مجرد اینکه کوتاهی کرده اند در انجام این کار باعث صحت استناد به من نمی شود. بله کوتاهی منشأ می شود که شارع مقدس من را ملزم به پرداخت دیه کرده است آن سر جای خودش. ولی کوتاهی کردن و نکردن منشأ نمی شود که عنوان قتل صدق کند. البته اینها همه در جایی هست که طرف به قصد قتل نکرده ها. و الا اگر کسی به قصد قتل حالا چه در خانه خودش و چه در غیر خانه خودش، چاه کنده است در خانه خودش برای اینکه غریبه می آید بیفتد در چاه و بمیرد. آنها خب عنوان قتل صدق می کند. و آن یک بحث دیگر است.
سؤال:
پاسخ: نه آن یک بحث دیگر است. در همان بالا توضیح داده بود که دقیقا چیز سبب را بالا توضیح داده بود گفته بود که کسی که به وسیله سبب قتلی انجام شود مانع از ارثش نیست چون قاتل صدق نمی کند ولو اگر فی غیر حقه باشد، دیه ثابت می شود. ولی آن دیه ثابت شدن نه به عنوان اینکه چون قتل کرده است. چون کوتاهی کرده است. یعنی شخصی که کوتاهی کند قاتل هم به او صدق نمی کند ولی به او دیه می دهند. آن بحث که هست مال یک بحث دیگر است. آن دو تا عبارت هایش به هم ربطی ندارد. یک بحث ایشان این است که شخصی که قاتل هست، مطلقا از ارث مرحوم است. نمی شود شخص قاتل باشد از ارث محروم نباشد و آن یک بحث بود یک بحث دیگر این است که شخصی که قاتل نیست از ارث محروم نمی شود ولو از او دیه هم بگیرند. دیه گرفتن مقتضی را درست نمی کند. عقیده ایشان این است که قتلی که معصیت باشد این دو تا عنوان. قتل باشد معصیت هم باشد. از تؤخذ منه الدیه معصیت بودن را در آورده است. حالا آن تفسیر هایی که ما در موردش صحبت کردیم. اصل مقتضی که قاتل بودن را باید اثبات کنیم آن در مقام بیان شرطش که در مقام بیان آن قتلش باید قتلی باشد که محرّم ذاتی باشد و اینها. علی أیّ تقدیر عرض می کنم تصور من این است که خیلی واضح نیست که ما بگوییم که کسی که با واسطه کسی را می کشد، این عنوان قاتل علی وجه الاطلاق برایش صدق کند. و مجرد ثبوت دیه، هیچ ملازمه خاصی با این مطلب ندارد. بنابراین واضح نیست باید بگوییم اگر عنوان قاتل صدق می کند، کلی باید بحث کرد. اینها روی مبانی ای که ما داشتیم اصلا نیازی به این بحث نیست. بحث روی مبانی دیگر است که خیلی وارد تفصیل آن نمی شوم.
اما در خصوص ظئر یک بحث خاصی اینجا وجود دارد. چون یک روایتی اینجا وارد شده است، این روایت باعث شده است که بعضی ها تفصیل قائل شوند بین اینکه ظئر طلبا للفخر و العزّ آن بچه را عهده دار است اینجا دیه در مال خودش ثابت است. اگر من الفقر این کار را انجام می دهد، در مال عاقله ثابت است. خب این روایت. اینکه آیا اصلا این روایت مورد عمل هست یا نیست یک بحث خیلی قدیمی بوده است حالا من روایت را میخوانم. مرحوم آقای خوئی به خود روایت عمل می کنند می گویند که روایت چندین سند دارد و بعضی از اسنادش صحیح است. این در باب جلد 31 جامع احادیث یک باب خاصی در ابواب ما یوجب الضمان باب 29 آن حکم الضمان الظئر الولد. صفحه 389 یک روایتی در جامع احادیث نقل کرده است. البته در جامع الاحادیث که نقل کرده است بر اساس یک فهم خاصی که جامع الاحادیث از سند روایات کرده است روایت را به یک شکل خاصی نقل کرده است. حالا من این را عرض می کنم. این روایت چند تا سند دارد. یک سند آن در محاسن برقی هست که مرحوم آقای خوئی این سند را می گویند که صحیحه است. سند محاسن برقی این است. محاسن جلد 2 صفحه 304 حدیث 14. البته این قطعه 305 است ولی اصل آن روایت از 304 حساب می شود. یک روایتی هست
عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمِنًى- إِذْ أَقْبَلَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى حِمَارٍ لَهُ
بعد می گوید
قال و قال ابو جعفر علیه السلام
که روایتش را دیروز خواندم. در سند این روایت پدر محمد بن خالد برقی پدر برقی واقع است که خب ما آ« را تصحیح می کنیم. شیخ تعبیر ثقهٌ در موردش گفته است و نجاشی ضعیفٌ فی الحدیث به کار برده است که ما قبلا بحثش را کردیم که ضعیفٌ فی الحدیث منافاتی با وثاقت شخص ندارد. کسی که از جهت شیوه نقل حدیثی روش متقنی که محدثین داشتند که از ضعفا روایت نمی کردند و به مراسیل اعتماد نمی کردند، این روش را دنبال نکرده باشد ضعیفٌ فی الحدیث به او اطلاق می شود. خلاصه توثیق صریح شیخ با تضعیف غیر صریح نجاشی اینها قابل معارضه نیستند علاوه بر اینکه قبلا بحثش را هم کردیم احمد بن محمد بن عیسی یکی از مشایخ اصلی اش محمد بن خالد برقی است که خب آن بحثی نداریم. نفر بعدی اش هم هارون بن الجهم هست. نجاشی او را توثیق کرده است و علاوه بر این یک روایت ابن ابی نصر بزنطی از او دارد و یک روایت هم ابن ابی عمیر از کسی به نام ابی الجهم دارد. ابی الجهم ظاهرا اطلاقاتش مراد هارون ب الجهم است. ابی الجهم های مطلق ظاهرا آن یک مورد هم مراد همین هارون بن الجهم است. به هر حال اگر کسی توثیق تنها نجاشی را کافی بداند که خب هیچی و اگر کافی ندارند توثیق بزنطی و توثیق ابن ابی عمیر را هم ضمیمه کند، اکثار روایت اجلا هم نسبتا نسبت به هارون بن الجهم هست. بنابراین روایت از جهت سندی، عن محمد بن مسلم، خب سندش هیچ بحثی ندارد و خیلی سند خوبی است. مرحوم آقای خوئی اشاره می کنند که اشکالات سندی که در کلمات قوم به این روایت مطرح شده است بیشتر به خاطر این است که به سند محاسن توجه نکرده اند. سند کتب حدیثی متعارف را گرفته اند. آنها یک ان قلت و قلت هایی در آن هست ولی این بحث ها در آن نیست. این سند اول.
در کافی جلد 7 صفحه 369 حدیث 1 یک روایتی اول نقل شده است من روایت را می خوانم بعد روایت مورد بحث ما با ضمیر وارد شده است. روایت این است عدهٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن الخالد عن الحسین بن یوسف. نسخه بدلش به جای یوسف سیف وارد شده است که شاید آن هم درست باشد. عن محمد بن السلیمان عن أبی الحسن الثانی علیه السلام. می گوید و محمد بن علی عن محمد بن اسلم عن محمد بن سلیمان و یونس بن عبد الرحمن تا آخر. بعد حدیث دوم هست عنه عن محمد بن اسلم عن هارون بن الجهم عن محمد بن مسلم قال قال ابو جعفر علیه السلام أیّ ما ظئر قومٍ تا آخر. خب یک بحثی هست که مرجع ضمیر این عنه کیست؟ آیا احمد بن محمد بن خالد برقی هست که خیلی وقت ها ضمیر به او بازگردانده می شود که در واقع اولین کسی در سند سابق هست که امکان ارجاع ضمیر به او هست. چون سند قبلی با عدّه شروع می شد. عدّهٌ من اصحابنا که جمع است به آن ضمیر بر نمی گردد. نفر اول بعد از او احمد بن محمد بن خالد است. آیا بگوییم به احمد بن محمد بن خالد بر میگردد که مؤید آن نقل این روایت در تهذیب هست. در تهذیب این روایت را صفحه 222 حدیث 872 این جوری نقل شده است احمد بن محمد بن خالد عن محمد بن اسلم عن هارون بن الجهم عن محمد بن مسلم. این یک احتمال. یک احتمال دیگر اینکه چون در سند قبلی حالا من سند قبلی را می خوانم و توضیحی در مورد سند قبلی بدهم. عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسین بن یوسف یا سیف، عن محمد بن السلیمان عن أبی الحسن الثانی علیه السلام و محمد بن علی. این و محمد بن علی، تحویلی است. یک سند جدید است. این محمد بن علی، شیخ احمد بن محمد بن خالد برقی است. و محمد بن علی یک سند جدیدی است یعنی عدهٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن محمد بن علی. بعد می گوید و محمد بن علی عن محمد بن اسلم عن محمد بن سلیمان و یونس بن عبد الرحمن تا آخر سند. خب چون در سند قبلی محمد بن اسلم واقع بوده است که راوی از محمد بن اسلم هم محمد بن علی است ما بگوییم به قرینه اینکه در سند قبل محمد بن علی از محمد بن اسلم نقل می کرده است، اینجا را هم مرجع ضمیر را به محمد بن علی برگردانیم بگوییم ولو به وسط سند برگردانده می شود ولی کأنه در جایی به وسط سند برگرداندن مشکل دارد که قرینه وجود نداشته باشد. ولی اینجا چون وسط سند واقع هست ولی محمد بن علی از محمد بن اسلم نقل می کند یعنی تکرر محمد بن اسلم در دو تا روایت را قرینه قرار دهیم برای اینکه مرجع ضمیر این عنه را محمد بن علی بدانیم که مرحوم آقای خوئی در معجم رجال این جوری عبارت را معنا کرده اند. عنه عن محمد بن اسلم را عنه را زده اند به محمد بن علی وقتی به محمد بن علی بزنیم سر سند یک عده این جور می شود، عدهٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن محمد بن علی عن محمد بن اسلم. که اینجا یک محمد بن علی در سند اضافه می شود. و این اضافه شدن محمد بن علی در سند هم خیلی مؤثر است. چون محمد بن علی شیخ احمد بن محمد بن خالد ابو ثمینه است. تضعیف شدید و جزو کذابین مشهور و خیلی سخت هم هست که کسی بخواهد او را توثیق کند. اگر محمد بن علی در سند نباشد، آن محمد بن اسلم را ممکن است شخص، محمد بن اسلم هم تضعیف شده است ولی آن ممکن است کسی یک جوری درستش کند.
سؤال:
پاسخ: نه به قرینه محاسن نه. به قرینه اینکه سند قبلی اش محمد بن علی عن محمد بن اسلم نقل می کند. به قرینه تکرر محمد بن اسلم در دو تا سند هست. مرحوم آقای خوئی این جوری برگردانده اند.
سؤال:
پاسخ: بالأخره این چیزها هست. من این را در توضیح الاسناد مفصل در مورد مرجع ضمی و اینها بحث کرده ام که چکیده اش هم روی این حاشیه چاپ دار الحدیث هم چکیده همان مطلبی که ما داریم آنجا نقل شده است که محصّل مطلب این است که منهای این بحث های مرجع ضمیر مشکل دیگری این سند دارد که مشکلش این است که محمد بن اسلم هیچ جا از هارون بن جهم روایت ندارد. به نظرم در آنجا هم نوشته ام که اصلا نه شیخ محمد بن علی است و نه راوی هارون بن جهم است یک مشکل دیگر دارد آنجا روی هم رفته چیز کردیم که عنه آن باید به همان محمد بن احمد بن خالد برگردد. ولی این محمد بن اسلمش باید أبیه باشد. یعنی همان سندی که در محاسن هست حالا چطور شده که أبیه تبدیل شده است به محمد بن اسلم نمی دانم. ولی به هر حال سند، سند گیر داری است. اینکه محمد بن اسلم اینجا در سند قرار گرفته است. توضیحش را در همان توضیح الاسناد ببینید بحث های مفصلش آمده است. این هم اجمالی از سند دوم. سند دوم در واقع دو نفر مشکل سندی در آن است که باید بحث شود. یکی محمد بن علی، اینکه آیا محمد بن علی در سند هست یا نیست یکی محمد بن اسلم که می شود توثیقش کرد و بقیه سند که مشترک هستند.
سند سوم این سندی هست که هم در تهذیب نقل شده است و هم در فقیه نقل شده است. که سند این است، محمد بن احمد بن یحیی بن العمران الاشعری عن محمد بن ناجیه عن محمد بن علی عن عبد الرحمن بن سالم عن أبیه عن أبی جعفر علیه السلام. این سند سوم هست. در این سند سوم یکی محمد بن ناجیه باید بحث شود که آیا ثقه هست یا نیست. یکی محمد بن علی بعدی اش. این محمد بن علی بعدی اش را به عنوان تمرین رفقا حل کنند که این محمد بن علی کیست. این را فردا چیز نمی کنم می خواهم فردا خود رفقا این را حل کنند. این محمد بن علی یک مثال نسبتا راحت سندی است خیلی سخت نیست خیلی هم راحت نیست بینا بین است. یک چیزی هست که، این محمد بن علی که اینجا در سند هست کیست این را یک تمرین می دهیم فردا انشاءالله رفقا کار کنند ببینیم چه کار می کنند. این هم سند بعدی است. البته در این سند یک محمد بن ناجیه است که باید مورد بررسی قرار گیرد که این را هم فردا ببینیم می شود کاری کرد یا خیر. این سند را از ناحیه محمد بن ناجیه و محمد بن علی کار کنید. اولا محمد بن ناجیه را می شود توثیق کرد یا نمی شود. دوم محمد بن علی کیست در این سند. این دو بحث را رفقا کار کنند فردا در موردش صحبت می کنیم. نفر بعدی آن عبد الرحمن بن سالم است. عبد الرحمن بن سالم الاشل هست که توثیق صریح ندارد ابن غضائری ضعیفٌ هم او را دانسته است ولی روی مبنای روایت ابن ابی عمیر و بزنطی و اینها می شود توثیقش کرد. جزو مشایخ ابن ابی عمیر و مشایخ بزنطی هر دوشان هست. از آن طریق توثیق می شود کرد. نفر بعدی عن أبیه. این عن أبیه که پدر عبد الرحمن بن سالم است، این پدر را ابن غضائری توثیق کرده است. همین ترجمه عبد الرحمن بن سالم می گیود که ضعیفٌ و أبوه ثقهٌ که همان سالم أشل باشد این را توثیق کرده است. تضعیفات ابن غضائری را اگر قبول نکنیم این ملازمه با این ندارد که توثیقاتش قبول نشود. از آن طرف شاید خیلی توثیق قوی استفاده می شود که آن همه سخت گیری های ابن غضائری بعضی از ممتحنین حوزه عملیه اگر کسی قبول می شود خیلی افراد می گویند که خیلی طرف قوی بوده است که قبول شده است. امتحانات راهنمایی رانندگی که افراد می دهند بعضی افسر ها هستند که خیلی سخت گیر هستند. کسی که از آن سخت گیر ها قبولی بگیرد پیدا است که رانندگی اش خیلی خوب بوده است. این سالم الأشل هم از همین ها هست که ابن غضائری سخت گیر او را توثیق کرده است که خیلی برایش خوب است. خب این هم سه تا سند.
سند چهارم هم در تهذیب است. صفار عن محمد بن حسین عن محمد بن اسلم الجبلی عن الحسین بن خالد و غیره عن أبی الحسن الرضا علیه السلام. که در سندش محمد بن اسلم واقع است. آن حسین بن خالد هم یک مقداری بحث هایی دارد. تهذیب جلد 10 صفحه 223. اول سند را از آن احمد بن محمد بن خالد نقل کرده است و ذیل آن دو تا سند دیگر هم دارد. من به نظرم ما این بحث سندی اش را خیلی نمی خواهم زیاد وارد شوم. روایتی که این همه سند دارد، خود این اطمینان بخش است. یعنی چهار تا، یکی از طریق سالم اشل هست، حسین بن خالد و غیره دو، محمد بن مسلم سه، خود محمد بن مسلم هم طرق مختلف دارد. اینها مجموعا اطمینان بخش است این است که در کلمات قوم خیلی این گاهی اوقات اشکال سندی و امثال اینها کردن خیلی جا ندارد. علاوه بر طریق محاسن که طریق تصحیح شده ای است که همچنان که مرحوم آقای خوئی می فرمایند آن را کاملا می شود تصحیح کرد البته روی این مبنایی که عرض کنم آقای خوئی دارند که توثیق عدل واحد برای نجاشی کفایت می کند که مبنای درستی هم هست. ولی بنابراین روایت از جهت سندی هیچ مشکلی ندارد.
سؤال:
پاسخ: نه نه به هم ربطی ندارند. سند های مختلفی هستند و هیچ سند هایشان، یکی از آنها از امام رضا است و یکی از محمد بن مسلم و یکی سالم الأشل است و یکی محمد بن مسلم است. به سه تا راوی مختلف منتهی می شود سالم الأشل و محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام نقل می کنند. حسین بن خالد و غیره تازه دارد. حسین بن خالد و غیره عن أبی الحسن الرضا علیه السلام. این است که از جهت سندی
سؤال:
پاسخ: اطمینان بخش است. حالا متواتر تعبیر کنیم، متواتر جایی است که از تکرر سند یقین آور باشد. ولی یک سندی که سند خوب دارد و سند غیر خوب هم دارد امثال اینها مجموعه اش به خاطر، اگر آن اولی خوب نبود شاید به تنهایی کفایت نمی کرد. ولی یک سند صحیح دارد دو سه تا سند غیر صحیح. این مجموعه اطمینان بخش است که این حتما صادر شده است. بنابراین از جهت سند مشکل خاصی ندارد. ولی بحث عمده اش این است که آیا اگر ما به اصل این مطلب در باب ظئر فتوا دادیم و گفتیم که ظئر این تفصیل در موردش هست آیا این تفصیل لازمه اش این است که در بحث محرومیت از ارث هم قائل به همین بشویم؟ خلاصه ملازمه است بین ثبوت دیه در مال خود شخص و محرومیت از ارث. یا رو مبنای ما که اصلا این بحث ها جا ندارد هیچی. ما گفتیم هر چه باشد اینها عمد نیستند. ولی رو مبنای کسی که قائل هست که مطلقا قاتل از ارث محروم است یک. رو مبنای کسی که قائل هست قاتل شبه عمد از ارث محروم است. رو این دو تا مبنا آیا به طور مطلق، رو مبنای اول آیا ظئر به طور مطلق، از ارث محروم است؟ ظئری مکه ان غلب قتلت ولده، از ارث محروم است؟ فرض کنید آن کسی که اینجا بود، کسی بود که از او ارث هم می برد.
سؤال: مادر رضائی ارث نمی برد؟
پاسخ: نه نمی برد. ظئر هم الزاما مادر رضائی اش هم لازم نیست حتما باشد. ظئر یعنی کسی که دایگی می کند. دایگی ممکن است شیر بدهد یا ندهد امثال اینها. ممکن است شیر خشک به او بدهد امکان دارد. در این فیلم های کره ای آن زمان ها یک چیزهایی آن زمان ها چیز های عجیب و غریب بوده است ماهم بالأخره آن زمان ها شیر خشک داشتیم. آنها انقدر چاخان در می آورند این مقدار که ما حق داریم که چاخان تاریخی ضمیمه کنیم دیگر!
خلاصه این یک بحث اینجا هست که اگر ما قائل شویم که دیه بر مالش آیا بین ثبوت دیه در مال و اجرای حکم شبه عمد یا ثبوت دیه بر عاقله و اجرای حکم خطأ محض ملازمه هست یا نیست. این را یک کلام فردا در موردشان صحبت می کنیم. البته بحث دیگری ندارد بحث خاصی ندارد. البته اصل بحث اصلی اش در باب دیات باید بحث شود که آیا ملاک دیه چیست آنها را من فهرست وار فقط تیتر بحث را گفتم. اصل اینکه نائم چه حکمی دارد مثلا از بحث هایی که خیلی مهم است و در جواهر هم مطرح کرده است ما اینجا دیگر وارد بحثش نشدیم کسی که الساقط من غیر اختیارٍ آیا اینجا این مانع از ارث می شود از سقوط من غیر اختیارٍ. رو مبنای ما که روشن است اینها هیچ کدامشان قتل عمد نیست. ولی بنا بر اینکه الساقط من غیر اختیارٍ را ما قائل به دیه شویم بگوییم که این دیه دارد. آیا بین ثبوت دیه بر عاقله و اجرای حکم خطأ محض یا ثبوت دیه در مال خود شخص و اجرای حکم قتل شبه عمد ملازمه هست یا نیست؟ این را یک کلامی فردا در موردش صحبت می کنیم تمرینش را هم ببینید این بحثش تمام می شود می رویم سراغ بحث اینکه دیه چه حکمی دارد. چه کسی دیه را ارث می برد. دو بحث است یکی اینکه دیه در حکم مال میت هست یا نیست اینکه دیه را چه کسی ارث می برد. حکم ارث دیه بحثی دیگر است.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
پاسخ
#43
5 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم


دوستان چه کردند آن روایتی که
شاگرد: محمد بن ناجیه .... چند تا عنوان مشترک دارد.
استاد: تعبیرات چه بود؟
شاگرد:
استاد: از ابو ثمینه روایت داشت یعنی ما تطبیق کردیم به ابو سمینه یا
شاگرد: نه خود روایت
استاد: تعبیرش کجا هست خاطرت هست؟
شاگرد: متویه بن بائحه عن ابی سمینه
استاد: رفقای دیگه چه دارند؟
شاگرد:
استاد: این جهتش که درست است محمد بن ناجیه که اینجا داریم جزو مشایخ محمد بن احمد بن یحیی است با آن طبقه ناجیه سیرفی قابل تطبیق نیست.
مشایخ محمد بن علی ای که محمد بن ناجیه از آنها نقل می کنند.
شاگرد:
استاد: الآن روایت مورد بحث ما، محمد بن ناجیه عن محمد بن علی عن عبد الرحمن بن سالم. همین عبد الرحمن بن سالم را گفتید یک جای دیگر محمد بن علی کوفی است؟
موارد دیگری که محمد بن ناجیه از محمد بن علی نقل می کند با توجه به مرویٌّ عنه آن. مرویٌّ عنه محمد بن علی مال چه کسانی است. مجموعا همین با محمد بن علی ابی سمینه ظاهرا هست.
اما آن متویه بن نابحه یا ناجیه، آن کجا بود؟ سندش را
شاگرد: در تهذیب. محمد بن احمد یحیی عن متویه بن بائحه عن ابی سمینه عن محمد بن زیاد البزاز
استاد: کلمه متویه، یکی از لهجه های محلی محمد بوده است. به خصوص در قم محمد را گاهی اوقات متویه می گفتند. یک کسی است علی بن محمد بن علی بن سعد قزدانی أبی الآثار همچین چیزهایی هم هست. آنجا همین علی بن محمد بن علی بن سعد، گاهی اوقات علویه بن متویه، علی اش علویه، محمد بن اش متویه است. اینها یک نوع لهجه های محلی هست. بیشتر در قم و اینها این لهجه ها
سؤآل:
پاسخ: شبیه همان اللابی به لهجه محلی عراقی است. آنها بعیض جاهایش علویه است. یکی از آنها کلمه علّان است. علّان همین علی است که در لهجه محلی اش علّان شده است. این علّان کلین، علی بن محمد رازی است. در تاج العروس و مقدمه ابن سلام، به نظرم آنجا بود. تعبیر کرده است که علّان می گوید علّان لقب جماعه اسمهم علی. مرحوم بروجردی تعبیر کرده اند که این لهجه عجمی علی است. و همین جور هم هست این جوری که تصادفا، کسانی که اسمشان علی است لقب علّان گرفته اند خودش باید مورد تأمل اشخاص باشد که چطور شده است که علّان لقبشان یک دفعه علّان شده است. یک سری تغییراتی، حالا آقای بروجردی تعبیر می کنند معجم علی. یعنی فارسی شده علی. من تعبیر می کنم لهجه محلی. بعضی از اینها اصلا فارسی هم نیست. مثلا لهجه عراقی یا بغدادی مثلا احمد بن هلال را در بعضی از لهجه ها هلیل امثال اینها تلفظ خاصی است. لهجه بغدادی خودش لهجه خاصی است. به هر حال لهجه های خاصی که یکی از نکاتی که در بحث رجال خیلی باید به آن توجه شود لهجه های محلی است.
سؤال:
پاسخ: نه در کتابت هم طبق همان لهجه می نوشتند. کتابی هست نشوار المحازمه مال قاضی تنوخی، ..... چاپ کرده است و حواشی خوبی هم زده است. خیلی آنجاها مثلا توضیحاتی که در مورد بعضی از واژه ها داده است می گوید این فلان واژه است به لهجه البغدادیه. لهجه بغدادی لهجه خاصی بوده است. گاهی اوقات الفاظ را تغییرات می دادند و امثال اینها. مثلا محمد بن حسن الصفار را گفته اند الملقب ممّویه. یا مموله امثال اینها. اینها فکر می کنم همین است کلمه محمد را حالا الآن ممله می گویند. البته ممله را معمولا محمد علی را می گویند. مملی یا ممله. ممّده گاهی اوقات می گویند. اینها همه یک نوع لفظ های خاص محلی است که یک اسم به خودش گرفته است.
سؤال: زمان ما که لهجه را در نوشتار نمی آورند
پاسخ: الآن متآسفانه آنهایی هم که در نوشتار آمده است کرمجگون را می گویند کرماجگان. می خواهند درست
اینها تلفظ های محلی است و تلفظ هایش هم می آمده است. حالا گاهی اوقات مثلا شیک گری در بیاورند و اینها خیلی مثلا ماکارونی را ماکارانی می گویند. مثلا تلفظ خیلی جدید و امروزی باشد و بعضی از تعبیرات را. اینها تلفظ های خاص محلی است خیلی مهم نیست نوشته شود. الآن یک کمی سختشان است که منتقل کنند ولی قبلا می نوشتند. مثلا عبدون، حمدون، امثال اینها تلفظ های محلی، من فکر می کنم این یکی از اساتید شیخ طوسی احمد بن عبد الواحد است، احمد بن عبدون علامه ضبط کرده است. من احتمال زیاد می دهم باید عبدون باشد. عبدون اسم هایی مثل عبد الواحد، عبد الله و امثال اینها، مثل مثلا حمدون، احمد نام محمد نام، حمدون، حسن، حسنون نمی دانم اون یک قسمتی از اسم را می گیرند و یک واو و نون به آن اضافه می کنند. یکی از تغییرات چیز هست که وجود دارد. فکر می کنم که باید عبدون باشد. می گویم علامه عُبدون ضبط کرده است. حمدویه هم همین است. البته آن یک بحث دیگر اویه است. اویه بعضی از کلمات را یک پسوند فارسی بوده است سیبویه، قولویه، بابویه، حالا حمدویه و اینها هم یک شاخه دیگر است. آن شاید بحث ویه و اویه و امثال اینها است. حسنویه یعنی منسوب به حسن یا حسنک گاهی اوقات می گفتند. چون نوه به اسم پدر بزرگ بوده است حسنویه می گفتند یعنی حسن منسوب به حسن. آن یک شاخه دیگر است که بحث هایش متفاوت است. آن تلفظش، تلفظ فارسی اش اویه بوده است و تلفظ عربی اش ویه است. شما در ذیل ترجمه نفتویه نحوی در معجم الادبا ملاحظه کنید، یک حواشی ای آن چاپ کننده معجم الادبا دارد، خود چیز هم اسویه نحوی بوده است بعضی جاها شعر هایی که در مذمّت این گفته شده است بعضی هایش نفتویه است و بعضی هایش نفتویه است. نِفت همان نَفت فارسی است. زمان های قدیم گاهی اوقات در بعضی از چاله ها نفت می زده است بیرون که خیلی سیاه بوده است. نفت کوره در واقع نمادی از سیاهی مطلق را نِفتویه یعنی سیاه سوخته کسی که خیلی سیاه است. گاهی اوقات مذمت این نفتویه که شده است می گوید احرق الله ؟؟؟30/15
سراخا علیه. آنجا ببینید آنجا می گوید که بعضی از جاها تلفظش اویه است و بعضی جاها ویه است و هر دو جور هم این نِفتویه آورده شده است. الآن در شیراز خیابان سیبویه، خیابانی است که قبل سیبویه می گویند آنجا است. تلفظ عربی اش ویه بوده است. سیبوَیه بوده است و تلفظ فارسی اشت سیبویه بوده است
سؤآل:
پاسخ: آن را نمی دانم چطوری به ب خالی أویه چسبیده است. آن یک نکته دیگر است. اینها پسوند است یعنی سیبویه یعنی منسوب به سیب. می گویند خیلی مثلا سرخ و سفید بوده است به آن می گفتند سیبویه. یا نِفتویه که می گویند خیلی سیاه سوخته بوده است به او نفتویه می گفتند و امثال اینها. ولی بویه این ب چطوری شده است حدس می زنم که از این باب نباشد ولی به خاطر همین تغییراتی که گاهی اوقات اویه ها در عربی که رفته است حالت وَیه پیدا کرده است، می گویند یک چیز عربی است می گویند که هذه کلمهٌ اعجمیه سلعبوا بها ما شئتم. یک ضرب المثل عربی است یعنی عجمی هرچه دلتان می خواهد، یک مقداری عرب ها نمی توانستم بعضی واژه های زبان های دیگر را تلفظ کنند همین جوری با آن چیز می کردند بعد برای خودشان قانون هم در می آوردند. سخت بوده است برایشان نمی خواستند بگویند که ما بلد نیستیم درست تلفظ کنیم برایش قانون می ساختند. بگذریم
همین متویه، آن هم نابحه اش باید ناجیه باشد. آن هم از همه مکرر هست، محمد بن ناجیه با متویه بن ناجیه ظاهرا یکی است. اما در مورد توثیقش، توثیقش عمدتا همین عدم استثنا از رجال ابن ولید ممکن است وجه توثیقش باشد. ولی روایت های محمد بن احمد بن یحیی اولا از او خیلی کم است و مجموعا چهار پنج تا است. خیلی روشن نیست که، مختلف هم هست. بعضی هایش متویه بن نابحه، ناجیه، بعضی هایش محمد بن ناجیه، یک اسم واحد هم نیست این است که بگوییم حتما توجه به آن داشته اند و استثنا نکرده اند خیلی روشن نیست. از آن مهم تر این که همه اش هم این محمد بن ناجیه یا متویه بن ناجیه، از محمد بن علی ابی سمینه نقل می کند. ممکن است اقتصار کرده باشند به استثنا ابی سمینه. ابی سمینه را استثنا کرده اند اکتفا کرده ند چون ابی سمینه استثنا شده است شده مستثنیات ابن ولید. ولو روایت از محمد بن اب یسمینه با واسطه است و مستقیم نیست. ولی چون لیست مشایخ مستقیم محمد بن احمد بن یحیی هم بوده است ممکن است اکتفا کرده اند به همین که او که جزو مشایخ مستقیم استثنا شده است با واسطه اش هم طبیعتا استثنا می شود.
سؤال:
پاسخ: ممکن است. به خصوص بعضی هایش هم روایت های چیزی است مثلا در ذیل یک روایت دیگر به عنوان سند ذیلی ذکر شده است. روایت های آن چنان اساسی، چند تا سند دیگر، سندش محمد بن ناجیه است. مجموعه اش احتمال اینکه همه اینها چیز نشده باشد، یکی از این دو وجه، ممکن است جمع بین این دو تا هم باشد. یعنی بعضی هایش را توجه نکرده اند یکی دو تا اش را هم که توجه کرده اند آن را هم میگویند که محمد بن علی ابی سمینه است. آن را که استثنا کردیم دیگر نیازی به استثنا ندیدند. اینها می دانید که واقعش باید اطمینان داشته باشیم که دارند شهادت میدهند. شهادتش یک شهادت اطلاق لفظی که ندارد که ما هر کسی را که محمد بن احمد بن یحیی از او روایت کند ثقه است. مثلا یک اطلاق لفظی را بخواهیم اخذ کنیم باید مطمئن باشد که اینها این را توجه کرده اند و نیازی به استثنا دیده اند با این حال استثنا کرده اند. مشکل است ما بخواهیم محمد بن ناجیه را توثیق کنیم. البته خیلی مهم هم نیست چون همه روایت هایش محمد بن علی ابی سمینه در سندش هست آن را نمی شود کاری کرد. آن محمد بن علی ابی سمینه جزو کذابین و اینها است آن توثیق خاصی هم ندارد که بشود آن را تصحیح کرد. بنابراین توثیق هم بشود مسئله ای را حل نمی کند. علی أی تقدیر این اجمالی از بحث سندی آن. اما از جهت مفاد عرض کردیم این روایات در تفصیلی که این روایت قائل شده است از جهت سندی اولا سند محاسن صحیح است و ثانیا سند های متکرری که دارد سه چهار تا سند دارد یکی از آنها صحیح و بقیه اش هم ممکن است واقعا هم صحیح باشد. حالا ما محمد بن علی را آن طریق هایش را نمی شود تصحیح کرد ولی نمی شود گفت که حتما اینها خلاف می گفتند و امثال اینها. این است که مجموع این اسناد را که کنار هم می گذاریم آدم مطمئن می شود که اصل این مطلب صادر شده است. ولی عمده قضیه این است این را توجه فرمایید از جهت متنی. آن این است که این یک حکم تعبدی خاص دارد. اینکه اگر طلب فخر یا عزّ باشد این در حکم شبه عمد قرار داده شده است. اگر به جهت فقر باشد، در حکم خطأ محض قرار داده شده است. این یک حکم تعبدی است. اینکه در خصوص اجرای دیه و تحمّل عاقله نسبت به دیه، یا تحمّل خود شخص نسبت به دیه یک حکم خاصی را شارع اینجا بار کرده باشد که ما می گوییم تمام احکام شبه عمد را می شود بار کرد تمام احکام خطا را می شود بار کرد خیلی سخت است. این است که مشکل است که ما از این بتوانیم شبه عمد یا عمد را هم در این مورد ظئر ثابت کنیم. حالا بعضی از علما در آن یک جورهایی خواسته اند اینها را طبق قاعده یک جوری درست کنند. حالا هر جوری هم کنید این تفصیل بین طلب فخر و طلب عزّ با فقر و اینها نمی شود طبق قاعده کرد. یک حکم تعبدی خاص است. این حکم تعبدی خاص در مورد دیه است. مجرّد اینکه از یک جهتی حکم شبه عمد یا حکم خطای محض را به ظئر شارع مقدس داده است اقتضا نمی کند که همه احکام شبه عمد یا همه احکام خطأ محض که مثلا ممنوعیت از ارث باشد به آنها داده شده باشد. خب این بحث خاصی ندارد. یکی دو تا مطلب را دوستان، ما دیگر بحث را درز گرفته بودیم ولی یکی دو تا مطلب را دوستان اشاره کردند که ما قبلا وعده داده بودیم در موردش صحبت کنیم سعی می کنم در حد اجمال به وعده هایمان عمل کنیم و جزو خوبان نباشیم که هزار وعده خوبان یکی وفا نکنند. یک بحث اینکه آیا اساسا ما دلیل داریم که ممنوعیت از ارث یک عقوبت باشد یا ممنوعیت از ارث می تواند یک مطلب تعبدی باشد و نکته خاصی داشته باشد. این یک بحث. یک بحث این است که آیا اطلاقات ممنوعیت ارث، ممنوعیت قاتل از ارث اصلا نسبت به صبی و مجنون شاملش می شود یا نمی شود. در مورد موضوع اول، که حالا عقوبت هست یا نیست اگر ما به طور مطلق قائل به ممنوعیت قاتل شویم، آن را نمی شود اثبات کرد که از باب عقوبت است. قبلا هم عرض کردیم که یک سری نکات عقلایی وجود دارد که چندین نکته عقلایی است که می تواند منشأ ممنوعیت قاتل از ارث باشد. یکی از آنها این است که اصلا کسی که باعث شده است دیگری را کشته است این بین خودش و مقتول فصل ایجاد کرده است. اصلا ارث به مناط پیوند تکوینی که بین وارث و موروث است شارع مقدس ارث را ثابت کرده است. چون اولو الارحام هستند، رحمه، جانشین آن میت است کأنه وجود تنزیلی میت، پسرش است در مرحله بعد برادرهایش است و در مرحله بعد عمویش است. همین جور طبقات ارث وجود تنزیلی میّت هستند. ممکن است همین قتلی که انجام گیرد، ولو این قتل سهوا انجام گیرد ولو اشتباها انجام گیرد، این ارتباط بین وارث و موروث را سست کرده باشد. همین نکته باعث شده باشد که شارع مقدس به طور کلی قاتل را از ارث محروم کرده باشد. این عقلائا هیچ مانعی ندارد که قاتل مطلقا از ارث محروم شده باشد که بعضی از عامه هم نظرشان همین است. عبارت شافعی را خواندم که قاتل علی أی وجهٍ، عمد باشد خطا باشد نمی دانم بچه باشد مجنون باشد هر چه باشد از ارث محروم است به اطلاقات لا میراث للقاتل و اینها تمسک می کنند. مانعی ندارد ذاتا یک همچین اطلاقی از طرف شارع وارد شده باشد. ولی ما قبلا این مطلب را گفتیم که ما جمع بین ادله را به اینجا رسیدیم که نه، قاتل مطلقا ممنوع نیست. قاتل عمد ممنوع است. آن هم نه شبه عمد. هم خطا و هم شبه عمد را قاتلی که خطأ یا شبه عمد قتلش باشد از ممنوعیت ارث گفتیم ممنوع نیست. آن بحثش گذشت. وقتی خصوص عمد را ممنوع از ارث دانسته می شود این ظاهرش این است که یک نوع مجازات هست و مؤاخذه است آن هم مؤاخذه نه مطلق ذنب. قاتل شبه عمد ذنب دارد ولی ذنب قتل ندارد. قاتل به جهت اینکه ذنب قتل را دارد. مؤاخذه بر این گناه بزرگ نه مطلق ذنب. مؤاخذه بر این گناه بزرگ به این است که آن را از ارث محروم کنند و امثال اینها. این خب ممکن است شما بگویید که ممکن است علتی که قاتل عمد را از ارث محروم کرده اند، صرفا جنبه مؤاخذه نباشد. جنبه این باشد که افراد تعمد به قتل انجام ندهند. یعنی آن نکته ای که در کلمات آقایان هست که برای این قاتل از ارث محروم شده است که او را به نقیض مطلوبش اخذ کرده اند. او می خواست که به ارث برسد می گویند که ما به تو ارث نمی دهیم تا حالت جا بیاید. یا برای جلوگیری از اینکه افراد تعمد به قتل انجام دهند و امثال اینها. ممکن است که نکته اش این باشد. این مطالب درست است یعنی این چیزهای ارتکازی این چنینی هست ولی در واقع یک نوع مؤاخذه فهمیده می شود یعنی می گوید که کسی که می خواهد این کار خلاف را بکند حق ندارد، یعنی در واقع چون اشخاص می خواهند یک خطا و معصیتی انجام دهند، شارع برای ردع و جلوگیری از این معصیت یک مؤاخذه ای انجام می دهد تا اینکه این معصیت را انجام ندهند. اینها منافات ندارد اینکه نکته ممنوعیتشان جلوگیری از انجام این عمل باشد اینکه این مؤاخذه باشد. شارع با انجام این مؤاخذه می خواهد به این هدف برسد. آن چیزی که عقلائا از این جاها فهمیده می شود،
سؤال:
پاسخ: حالا صبر کنید آن بحث صبی یک بحث دیگر است.
اصل بحث این است که به طور کلی آیا نکته ممنوعیت به جهت مؤآخذه است یا نیست. این عقلائا در جایی که تفصیل بین عمد و غیر عمد داده شده است، این را یک نوع مؤاخذه تلقی می کنند. بنابراین نتیجه اش همان نتیجه ای بود که قبلا هم عرض کردیم که ما می گفتیم که رفع قلم که از صبی شده است یعنی مؤاخذه ار صبی برداشته شده است و وقتی که مؤاخذه برداشته شد، احکامی که به مناط مؤاخذه بودن جعل شده است در حق صبی و مجنون بار نمی شود. این در واقع مقدمه ای است برای تطبیق حدیث رفع قلم بر مورد. این چکیده بحث.
سؤال:
پاسخ: با مؤاخذه می خواهد جلوگیری کند. این دو تا با همدیگر منافات ندارند هر دو آن هست. این دو تا منافات با هم ندارند. شارع می خواهد با این مؤاخذه جلوی انجام این گناه گرفته شود. چون گناه است شارع نمی خواهد این گناه را انجام دهد مؤاخذه می کند تا آنها گناه انجام ندهند. یعنی اینها با هم دیگر مانعه الجمع نیستند دو نکته ای هستند که دو نکته با هم قابل جمع هستند و عرفا و عقلائا یک نوع مؤاخذه تلقی می شود. یک نکته ای اینجا ممکن است شم مطرح کنید بگویید که خب اگر چنین باشد، آن نکته ای که، خب بچه می آید و پدرش را می کشد برای اینکه ارث ببرد و امثال اینها. آن نکته ای که اگر قاتل از ارث محروم نباشد زمینه کشتن بچه نسبت به پدرش فراهم می شود. اینها جنبه های نوعیه دارد یعنی این تعلیلات نوعیه است. به این معنا که اولا اصلا این جور نقشه کشی این جور جسارت یا قتل انجام دادن از بچه معمولا نمی آید. آن نکته ای که در روایات می گوید که عمد صبی خطأ است، اشاره به یک نکته تکوینی دارد. یعنی بچه به طور متعارف، یک تعمّد از سر تدبیر و نقشه کشی و امثال اینها در او نیست. اگر هم یک عمدی انجام می دهد، عمدی است که از سر بچگی است. البته می گویم نوعا هست ها. از جهت نوعیه است و الا ممکن است گاهی اوقات یک بچه باشد که از هزار تا بزرگتر هم باهوش تر و عاقل تر باشد و بعضی از پادشاهان در سن عدم بالغ پادشاه شده اند. شاه اسماعیل صفوی سیزده ساله بوده است که پادشاه شده است و حکومت صفویه را تأسیس کرده است که اولین حکومت متمرکز ایرانی بوده است. قبل از او در ایران ملوک الطوایفی بوده است. بعضی از افراد این جوری توانا و مقتدر وجود دارند ولی بحث، بحث چیز نوعیه است. یعنی آن نوعا و عمدی که از صبی سر می زند به منزله خطا است. از سر بچگی است و از سر یک نقشه کشی و امثال اینها نیست. این است که اینها را ما نمی توانیم یک نوع تعلیلات از نوع علّت بدانیم که در تک تک موارد بخواهیم بگوییم این علت ها وجود دارد. بحث این است که اگر علت باشد علت باید در تمام موارد باشد. ولی حکمت معمولا تعلیل های نوعیه است. یک چیزی که در نوع موارد باشد حکم را نسبت به جمیع موارد تسری داده می شود از جمیع روایاتی که می گوید عمد الصبی در و اقع، ما البته عمد الصبی و خطأه واحد را می گفتیم که مال بحث تحمل عاقله و عدم قصاص و امثال اینها است. ولی آن نکته ای که ابتدای آن دارد که عمد الصبی و خطأه واحد که ظاهرا بعید نیست که اشاره به یک نکته ارتکازی باشد که عمد صبی واقعا عمد نیست. ضعف اراده دارد. خود آن نکته کمک می کند در اینکه ما در واقع آن مقصودی که از طفل سر می زند، مقصود واقعی نباشد. قصدش ضعیف است. و شارع مقدس این قصد را آن مجازاتی که برای قصد یک بزرگتر قرار داده است در او قرار نداده باشد.خب این مطلب. اما در مورد اینکه آیا اصلا ما اطلاقاتی داریم در مورد اینکه صبی را بگیرد یا اطلاقاتی نداریم؟ ما روایاتی که مانع ارث هست در واقع سه طائفه است. یکی روایت مطلقاتی است که لا میراث للقاتل. این صحیحه هشام بن سالم تعبیر لا میراث للقاتل در آن هست. خب این لا میراث للقاتل هم بچه را می گیرد و هم بزرگ را می گیرد مجنون و غیر مجنون را می گیرد. اکثر روایاتی که در بحث مانعیت ارث وارد شده است کلمه الرّجل در آن هست. لا یتوارث رجلان قتل احدهما صاحبه. رجل شامل صبی نمی شود ولی مجنون را شامل می شود. در رجل عقل نخوابیده است. یک روایت هست که آن هم رجل دارد و هم قیدی در آن وجود دارد که آن قید مجنون را خارج می کند. در صحیحه ابی عبیده
أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ قَتَلَ أُمَّهُ قَالَ لَا يَرِثُهَا وَ يُقْتَلُ بِهَا صَاغِراً وَ لَا أَظُنُّ قَتْلَهُ بِهَا كَفَّارَةً لِذَنْبِهِ
اولا یقتل بها صاغرا دارد که پیدا است که کسی است که قصاص می شود که این مربوط به بچه و مجنون نیست. ثانیا کلمه ذنب به کار رفته است که موضوعش پیدا است که موضوع کسی است که تکلیف دارد و چیز را شامل نمی شود. این سه جور تعبیر در روایات ما وارد شده است. آن دسته اول روایاتی که، هم دسته اول و هم دسته دوم را اینها با توجه به روایات دیگری که تفصیل قائل شده است بین عمد و خطا ما اینها را مقید این روایات قرار می دهیم، اینها معنایش این است که مراد صورت عمد است. عرض کردم عرفا تقیید به صورت عمد معنایش این است که یک نوع مؤاخذه و عقوبتی هست که برای عمل انجام می شود. با تقیید این روایات به صورت عمد، دیگر مجنون و صبی را شامل نمی شود. اینها ذاتا روایت لا میراث للقاتل مجنون و صبی را شامل می داند. روایت الرجل، روایاتی که رجل دارد مجنون را شامل می داند ولی با تونجه به قیدی که از روایات دیگر می خورد و مختص به متعمّد می شود، ما عرض کردیم متعمّد اصلا حالا سابقا هم این را توضیح می دادم که اصلا کلمه عمد، آن کلام چیز را اگر در خاطرتان باشد آن کلام مرحوم آقا سید عبد الحسین لاری و اینها در ذیل آن می گفتیم که عمد در جایی است که یک نوع مؤاخذه و امثال اینها باشد. یعنی یک گناهی را طرف انجام دهد که به وسیله آن گناه مؤاخذه می شود. این جور متعمد و امثال اینها را که در روایات هست، آن هم خودش ظهور در این دارد که یک نوع مؤآخذه و به اصطلاح یک کار خلافی است که آن کار خلاف نسبت به او معذور نیست. روایاتی هم که بچه و مجنون را معذور قرار داده است خود آن اقتضا می کند که لا میراث للقاتل بعد از تخصیص خوردن به متعمد، دیگر شامل صبی و مجنون نشود. خب این هم یک مطلب. اجازه دهید یک مطلب کوتاهی را هم عرض کنم وقت گذشته است فقط طرحش را اشاره کنم. ما عرض می کردیم در مورد صبی و مجنون حکم عمدشان حکم خطا است. سؤآل این است که اگر حکم خطا هست، به چه دلیل اینها از دیه ارث نمی برند؟ ارث نبردن از دیه ما تفصیل قائل می شدیم در بزرگتر ها بین ارث از دیه و ارث از غیر دیه. قاتل خطای محض را می گفتیم که از دیه محروم است ولی از غیر دیه محروم نیست. عرض من این بود که نکاتی که ما در آن بحث برای تفصیل بین دیه و غیر دیه ذکر می کردیم آن نکات در مورد صبی هم قابل تطبیق است. آن نکات تفصیلی که بین ارث بردن از دیه و غیر دیه است آن در مورد صبی هم قابل تطبیق است این را من فردا یک توضیحی در مورد بعضی نکات تطبیق می کنم. فکر کنید خودتان هم به دست می آورید ولی چون بعضی از دوستان دیدم مایل بودند این را من روشن تر بیان کنم این را فردا در موردش صحبت می کنیم. این بحث تمام است. بحث بعدی بحث اینکه حکم دیه چیست و اینکه چه کسی دیه را ارث می برد و دیه در حکم مال میت هست و اینها این را انشاءالله از فردا بحثش را شروع می کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد

http://www.mfeb.ir/taghrirat/163-jshof95...51005.html
پاسخ
#44
6 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث قبلی ما عرض می کردیم که عمد صبی و مجنون حکم خطا را دارد. این سؤال این بود که ما در باب خطا قائل شدیم که خطا بزرگ ها، قتل خطایی سبب می شود که شخص از دیه محروم می شود. ولی از غیر دیه محروم نمی شود. به چه بیان در مورد صبی و مجنون محرومیت از دیه را می خواهیم اثبات کنیم. در مورد بزرگتر ها مثلا قبلا بحثش را کردیم که جمع بین ادله اقتضا می کند که در قتل خطایی، حرمان از دیه وجود داشته باشد در مورد بزرگتر ها. در مورد صبی و مجنون به چه دلیل؟ از اینکه از غیر دیه محروم نیستند بحثی نیست. از اینکه از دیه محرومند مورد بحث است. اگر ما به حدیث عمد الصبی و خطأه واحد چیز می کردیم که معنایش این بود که عمد و صبیان به منزله خطای بزرگتر ها است. هر حکمی که خطای بزرگتر ها را دارد در عمد هم می آید. خب اگر آن را ما قائل بودیم، ممکن بود بگوییم که از همان روایت استفاده می شود که عمد الصبی، حکم خطای بزرگتر ها را دارد و در خطای بزرگتر ها حرمان از دیه وجود دارد بنابراین در عمد صبیان و مجانین هم حرمان از دیه وجود دارد. ما که آن را نپذیرفتیم و گفتیم که آن مربوط به خصوص نفی قصاص و نفی دیه در مال و اثبات دیه بر عاقله و اینها است. اما در مورد ممنوعیت از ارث و اینها کاری ندارد. بنابراین وجهش چیست که شما می گویید که از دیه، صبی و مجنون محروم هستند. پاسخ مطلب این است که ببینید من حالا وارد تفصیل آن بحث نمی شوم، آن نکاتی که ما در مورد بزرگتر ها برای اثبات حرمان قاتل خطا از دیه ذکر می کردیم، آن نکات در مورد صبی هم می شود پیاده کرد. همان نحوه استدلال با یک مقداری تفاوت در تعبیر می شود آنها را پیاده کرد. من بعضی از آنها را که چیز هست ذکر می کنیم بقیه اش را بحث هایی را که سابق ذکر کردیم مراجعه کنید نحوه تطبیقش شاید روشن باشد. ما یک بحثی آنجا مطرح می کردیم که اصلا چرا قاتل خطا از دیه محروم است؟ ما می گفتیم که دو دسته روایات داریم. یک دسته گفته است که القاتل لا یرث من الدیه. یک دسته دیگر داشته ایم می گفت القاتل خطأ یرث. که نسبت اینها عموم و خصوص من وجه هستند. القاتل لا یرث من الدیه اعم از این است که قاتل خطایی باشد، شبه عمد باشد یا عمد باشد. از این جهت این روایت تعمیم دارد. از آن طرف هم القاتل خطأ یرث، تعمیم دارد از این جهت که هم یرث من الدیه و هم من غیر الدیه. پس هر کدام از یک جهت تعمیم دارند. در ارث از دیه قاتل خطا مجمعشان است. آن روایتی که می گوید القاتل لا یرث من الدیه، می گوید که ارث نمی برد. آن دلیلی که می گوید القاتل خطأ یرث، می گوید که از دیه ارث می برد. بحث این است که در این مجمع ما باید چه کار کنیم. ما عرض می کردیم که ظهور القاتل لا یرث من الدیه، در شمول نسبت به قتل خطا اظهر هست از ظهور دلیل القاتل خطأ یرث. آن شمولش نسبت به دیه انقدر قوی نیست و بنابراین ما مجمع را باید بدهیم به القاتل لا یرث من الدیه. نتیجه اش این می شود که قاتل چه خطایی باشد چه عمدی باشد چه شبه عمد باشد از دیه ارث نمی برد. این حاصل بحثی بود که ما سابق کردیم و وجه اظهریتش را مفصل آنجا توضیح دادیم با تقریبات مختلفی که آنجا کردیم.
سؤال:
پاسخ: نیازی نیست به آن بحث. عیب ندارد یک تکه اش را بگویم چون در بحث آینده ما دخالت دارد. اصلا اینکه شخص دیه را چه کسی باید ارث ببرد، دیه جزو ما ترک هست، اینکه دیه جزو ما ترک بودنش نیاز به یک قرینه خارجیه دارد. حالا ما می رسیم در بحث آینده شاید امروز هم به آن بپردازیم، اصلا شمول ادله ارث نسبت به دیه، ذاتا قوی نیست. نیاز به قرینه خارجیه دارد. چون ارث در مورد ما ترک است و دیه ما ترک نیست. این توضیحی دارد که امروز بیشتر در موردش صحبت می کنیم. یکی از نکاتش این بحث است. به خلاف آنجا که القاتل لا یرث من الدیه. القاتل لا یرث من الدیه، فرد روشنش جایی است که ابتدائا و اولا بالذات دیه واجب شود. قتل عمد، دیه اولا و بالذات نیست. بالمصالحه و به قبول دیه، دیه به گردن می آید. فرد روشن القاتل لا یرث من الدیه، جایی است که دیه وظیفه اولیه باشد. اما جایی که یک وظیفه ثانویه، این را هم باز در روایات قضیه می آییم این بحث را، که اصلا این خودش مورد بحث است که آیا این که می گوییم دیه ارث برده می شود، قتل عمد را هم شامل می شود یا خیر. هر دو جهتش در بحث آینده به آن می پردازیم روایات دارد و توضیح هم در موردش می دهیم. پس بنابراین بحث این بود که چون ادله ای که گفته است القاتل لا یرث من الدیه، شمولش قوی تر بود نسبت به قتل خطأ ما این را تخصیص نمی زنیم آن روایت دیگر را تخصیص می زنیم. اگر ما در این نسبت سنجی ها روایتی که گفته بوده است القاتل خطأ یرث، آن را مخصص قرار داده بودیم، نتیجه اش چه می شد؟ نتیجه اش این بود که القاتل لا یرث من الدیه اختصاص به قاتل عمد پیدا می کرد. و همان نکته ای هک ما عرض کردم که اگر حرمان از ارث اختصاص به عمد پیدا کرد، این مربوط به بزرگتر ها است. مربوط به بچه ها نمی شود. توضیح دادیم که ادله رفع قلم از صبیان را می گیرد. یک چیزی در پرانتز من اینجا عرض می کنم، دیروز یکی از رفقا می گفت که ادله رفع قلم از صبیان و اینها چرا نگوییم مخصوص عقوبت اخروی است؟ من یادم رفت این نکته را بگویم. اصلا موردش عقوبت دنیوی است. مورد آنها رفع حد از مجنونه است. عمده روایاتی که وارد شده است روایاتی است که عمد می خواست آن مجنونه را حد زند و حضرت امیر جلوی او را گرفت و گفت أما علمت ان القلم یرفع عن ثلاثه، امثال اینها، هذه مجنونه آل فلان، امثال اینها، عمده روایاتی که در بحث چیز هست، موضوعش این است. اینکه
سؤال: آن نمی خواهد به این جهت بگوید که چون موضوع حد قطعا سیئه اخروی است
پاسخ: نه سیئه اخروی نیست. سیئه اخروی دنیوی نداریم. اگر این را می گویید، سیئه موضوع هست هم بر عقوبت اخروی و هم عقوبت دنیوی. اگر این است ما نحن فیه هم همین است. این را فعلا چیز نکنید، بحث ما این است که ممنوع از ارث یک عقوبت دنیوی سیئه است. این را ما فعلا در این بحث نیستیم. بحثش را کردیم. ممنوعیت از ارث، عقوبت دنیوی سیئه است. این را گفته است که اصلا کلمه عمد، آن بحث هایی که می کردیم برای بیان صغری آن بود. بنابراین اگر ما در ما نحن فیه این جوری مشی می کردیم که روایتی که گفته بوده است القاتل خطأ یرث را، آن را مقدم کرده بودیم، این روایتی که مربوط به دیه بود می شد مربوط به دیه عمد. دیه عمد که می شد قتل عمد می شد. قتل عمد که می شد حتما مال بزرگتر ها بود. ولی ما این جور مشی نکردیم. ما برعکس گفتیم. گفتیم که این القاتل خطأ تخصیص می خورد. و این روایتی که القاتل لا یرث من الدیه هم قتل عمد را می گیرد و هم قتل خطا را می گیرد. اینکه تعمیم پیدا کرد دیگر مربوط به مؤاخذه نیست. چون هم خطا و عمد و همه اینها را شامل می شود. این می تواند به خاطر همان نکته ای که قبلا هم عرض کردیم اصلا اینکه یک نفری بخواهد یک نفر را بکشد، یک دیه ای ثابت شود و دوباره به جیب خودش برگردد، خودش یک استغراب عقلایی دارد. با توضیحاتی که قبلا در موردش مفصل دادیم. خود این لازم نیست که حتما جنبه مؤاخذه و جرم و جریمه و امثال اینها باشد. کأنه از یک جیب بگیریم و به جیب دیگر شخص وارد کردن است. خود همین خیلی روشن نیست عقلائا که دیه را از طرف بگیریم و بعد به خودش یا فامیلش دادن خلاف ارتکاز عقلایی است. پس اصلا به بحث مؤاخذه و اینها ربطی ندارد. پس بنابراین روایتی که گفته است القاتل لا یرث من الدیه، بچه را هم شامل می شود. البته ممکن است در بعضی از روایاتش، یک تعبیر رجلی چیزی وارد شده باشد امثال اینها حالا آن را اگر به فرض هم القاتل خطأ به خاطر بعضی از روایاتی که تعبیراتش رجل وارد شده است بگوییم صبی را شامل نمی شود حالا مجنون را شامل می شود ولی بگوییم که صبی را شامل نمی شود، بعضی روایت هایش لحن هایش جوری است که شمولش نسبت به صبی مشکل است. اگر آن هم نگوییم، عمومات لا میراث لقاتلٍ، نسبت به غیر دیه ما قتل خطا از تحتش خارج است. اما نسبت به دیه، مطلقا شاملش می شود. از لا میراث لقاتلٍ استفاده می شود که قتل خطا مطلقا، چه از صبی باشد چه غیر صبی باشد، اطلاق آن قضیه می گیرد آن را. بنابراین یا ما به اطلاق این روایت خاصه ای که گفته است که الدیه لا یرث القاتل تمسک می کنیم نسبت به صبی و مجنون یا نسبت به آن لا میراث للقاتل. لا میراث للقاتل نسبت به بحث دیه اش را نمی توانیم بگوییم از باب مؤاخذه و امثال اینها است که ادله رفع القلم را تخصیص بزند. نتیجه اش می شود همان بحثی که گفتیم.
سؤال:
پاسخ: نه! قاتل عمد نیست. قاتل عمد در بزرگتر ها به علاوه قاتل خطا یا چیز، آنهایی که منظور آن هست به خاطر مقیدات بود دیگر. هر مقدار که مقید آن را تقیید کرده باشد. آن گفته است که،
آن روایت در مورد بزرگتر گفته است. گفته است که در بزرگتر بین عمد و خطا تفصیل است. پس قاتل خطایی که بزرگتر ها باشند، آن از تحت دلیل لا میراث للقاتل خارج است. اما از تحت دلیل لا میراث للقاتل، قاتل عمدی و خطایی که بچه باشد نسبت به ما ادای دیه آن هم خارج است. آن با همان بیاناتی که قبلا گذشت. اما نسبت به خصوص دیه دلیل نداریم که از تحت آن خارج شده باشد. آ« اطلاقات لا میراث للقاتل تمسک می کنیم. فرض این است که اصلا این روایات در مورد بزرگتر ها دارند صحبت می کنند.
سؤال:
پاسخ: آن را که گفتیم مربوط به این بحث نیست. دیات نه خصوص بحث اینکه چه کسی دیه بر گردنش است اما اینکه چه کسی دیه را به ارث می برد به آن کار ندارد.
سؤال:
پاسخ: نفهمیدم یعنی چی؟ یعنی این دیه را اصلا جدا تقسیم می کنند ما بقی ارث را هم جدا تقسیم می کنند. دیه را موقعی که می خواهند تقسیم کنند فرض می کنند که بچه جزو ورثه نیست. دو جور مختلف. دیه را که می خواهند تقسیم کنند، کأنه قاتل وارث نیست.
سؤال:
پاسخ: توجه کنید بحث این است به هر حال نحوه تقسیمی که هست، دیه را که می خواهند تقسیم کنند فرض می کنند که اصلا بچه ندارد. دیه را یا از بچه می گیرند یا از عاقله اش می گیرند یک بحث دیگر است. از هر کسی که می گیرند دیه را. از بچه یا عاقله می گیرند بالأخره آن دیه را می گیرند. حالا که این دیه را می خواهند قسمت کنند بچه جزو ورثه حساب نمی شود. سایر اموال را که می خواهند تقسیم کنند بچه جزو ورثه محسوب می شود.
سؤآل:
پاسخ: آن که به این ربطی ندارد. حاجب نیست حاجبیتش که سر جای خودش هست. کالعدم نسبت به دیه فرض می شود. نه کالعدم نسبت به ماادای دیه.
سؤال: ... یک دوم کل ما ترک دیه در آن هست با یک دوم ما بقی دیه خب این کمتر است دیگر.
پاسخ: فرض کنید که دو تا چیز می خواهیم تقسیم کنیم. فرض کنیم که دو تا میت است. یکی فقط دیه دارد و یکی ما ادای دیه دارد. دیه را جدا تقسیم می کنیم و ما ادای دیه را جدا تقسیم میکنیم. خب این بحث تمام.
سؤال:
پاسخ: آن می شود یا نمی شود خیلی وارد بحثش نشدم ممکن است شخص بگوید که نکته اش همان استقراب عرفی است، می شود القای خصوصیت کرد. توجه داشتم به این نکته حتی وقتی داشتم می گفتم توجه داشت ولی آن چون ممکن است یکی بگوید القای خصوصیت می شود کرد یا نمی شود کرد امثال اینها چون ما در واقع می گوییم که دلیل نداریم جنبه مؤاخذه دارد. ممکن است شخصی بگوید که شاید جنبه مؤاخذه داشته باشد. این شاید باعث می شود که نتوانیم از آن القای خصوصیت کنیم. این بستگی دارد که طرف چقدر بتواند القای خصوصیت کند. بحث ما این است که اگر اطلاق نداشته باشد به عنوان لا میراث للقاتل تمسک می کنیم. این بحث تمام.
بحث بعدی ما، بحث این است که دیه چگونه ارث برده می شود یک. اگر ارث برده می شود، آیا همه ورثه ارث می برند یا بعضی از ورثه ارث می برند و بعضی از ورثه ارث نمی برند. مرحله اول اینکه بگوییم دیه در حکم مال میت است. یعنی مرحله اول دیون خارج می شود و مرحله دوم، وصایا و مرحله سوم ارث. این ابتدای بحث. اینکه دیون خارج می شود، این مسئله اصلش اجماع مسلمین تقریبا برایش هست الا ابا ثور. من عبارت شیخ طوسی را بخوانم
يقضى من الدية الدين و الوصايا، و به قال عامة الفقهاء، إلا أبا ثور فإنه لا يقضى منها الدين و لا الوصية. دليلنا: إجماع الفرقة و أخبارهم
خلاف جلد 4 صفحه 115 مسئله 128. یک نکته ای اینجا عرض کنم، کلمه الفقها را، در اصطلاح قبل از شهید اول اگر الفقها بگویند، اطلاقش همه فقهای مسلمین را شامل می شود و اگر فقها الطایفه یا فقها الاصابه بگویند و قید بزنند. و الا فقها علی وجه الاطلاق، قبل از شهید اول مراد کل فقهای مسلمین است. ولی شهید اول، فقه شیعه را از فقه اهل تسنن جدا می کند وقتی می گوید اجماعا یا اجماع الفقها و امثال این تعبیر هایی که هیچ قید خاصی ندارد، آنجا مرادش اجماع خصوص طایفه است. مگر اجماع المسلمین تعبیر کند که آن تعمیم دارد. این مدل چیزی است که بین قبل از شهید و بعد از شهید فرق پیدا کرده است. روایات ما هم خیلی روایات، خیلی واضح است مسئله اش من روایتش را می خوانم و خیلی بحث سندی هم نمی خواهیم بکنیم. فقط یک نکته ای بگویم، بعضی ها صحبت سر این است که این دیه ای که یقضی منه الدین و وصایا، مطلق دیه است یا دیه خطا است؟ و الا دیه ای که در مورد قصاص و امثال اینه است را شامل نمی شود. این البته بیشتر شاید بحثی که بود، در مورد دین و وصایا نبود. در مورد اینکه ارث بردن از آن دیه ها را به نظرم بحثی که صاحب جواهر مطرح می کند زاویه دیدش آن تکه آخرش است که آیا دیه، نه همین است بله. در دین و وصایا است. می گوید که دین و وصایا مستقیما به ورثه می رسد. بعضی ها عقیده شان این است که دیه عمدی که هست، آنها هم استدلالشان این است، می گویند اصل حقی که وجود دارد، حق قصاص بوده است. حق قصاص متعلقش هم ورثه هستند. ورثه آمده اند و گفته اند که به جای قصاص ما دیه قبول می کنیم. حق خودشان است دیگر دین و وصایا و امثال اینها به آن کاری ندارد. بنابراین، دیه عمد، این ترتیب دین وصایا ارث در موردش نمی آید. حالا ما روایات بحث را بخوانیم، ببینیم که آیا این روایات اطلاق دارد نسبت به دیه عمد که نسبت به دیه عمد هم، یک بحث، بحث قاعده ای است که آن را بعد بحث می کنیم. طبق قاعده آیا استدلالی که آنها کرده اند درست هست یا نیست؟ یک بحث، بحث روایات مسئله است آن هم یک بحث در مورد کل دیه است چه دیه عمد باشد چه خطا باشد، در مقابل قول ابا ثور که همچین نظری دارد که اصلا از دیه دین و وصایا خارج نمی شود کأنه به ورثه می رسد. این یک بحث. یک بحث دیگر این است که نسبت به دیه عمد. هر دو بحث را باید مطرح کرد. در جواهر و عن بعضهم تعبیر کرده است که مطلقا از دیه محروم است، ظاهرا مراد ابو ثور است و از فقهای خاصه نیست. این را نشد نگاه کنم، یک مقداری فتاوا را نگاه می کردم عجالتا فکر می کنم که، اینکه بعضی ها در مورد دیه عمد هم گفته اند که دین و وصایا از آن خارج نمی شود باید مراد عامه باشد. حالا این تتبع اقوال را بعدا، هنوز ناقص است مطالعاتم آن را بعدا عرض می کنم.
بنابراین غرض من این است که روایات را که می خواهیم بخوانیم این مطلب باید روشن شود که در روایات، از اینکه از دیه دین و وصایا خارج می شود روشن است. روایات متعدد دارد حالا می خوانیم. بحث این است که این دیه ای که از آن دین و وصایا خارج می شود، دیه ای است که اولا بالذات ثابت شده است یا دیه ای که عوض القصاص هست را هم شامل می شود؟ روایت را با این دید باید نگاه کرد.
سؤال:
پاسخ: داریم روایت را برای همین می خوانیم. با توجه به روایات مسلم است دیگر. همان روایاتی که مسلم است را داریم می خوانیم که ببینید مسلم است.
این در جلد 23 جامع الاحادیث
باب أنّ المقتول إذا كان عليه الدَّين ولم يترك مالًا يجب قضاء دينه من ديته
این یکی هست در مورد دین. در مورد وصایا هم
باب أنّ من أوصى بثلث ماله ثمّ قتل فأخذت الدّية دخل ثلثها أيضاً فى الوصيّة
این هم این باب 3 از کتاب الوصایا است. من روایاتش را امروز شروع می کنیم چند تا را می خوانیم و بقیه اش راهم، بحث های سندی جدی نمی کنیم فقط اشاره کوتاه به بعضی از چیزهایش می کنیم. جایی هم بحث داشته باشد بحث نمی کنیم چون خیلی نیاز به بحثش نیست. روایت اول از کافی نقل کرده است
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ يَحْيَى الْأَزْرَقِ
در بعضی از نقل ها، صفوان بن یحیی الازرق نقل شده است. در فقیه صفوان بن یحیی الازرق. این کلمه صحیحش آن جوری که در کافی هم هست، عن یحیی باید اضافه شود. صفوان بن یحیی عن یحیی الازرق است. این کلمه یحیی چون تکرار شده بوده است از این یحیی به آن یحیی پرش کرده است. یحیی ازرق، یحیی بن عبد الرحمن ازرق است که توثیق صریح دارد. هم جزو مشایخ صفوان هم هست در وثاقتش بحثی نیست.
عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع فِي الرَّجُلِ قُتِلَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ لَمْ يَتْرُكْ مَالًا فَأَخَذَ أَهْلُهُ الدِّيَةَ مِنْ قَاتِلِهِ عَلَيْهِمْ يَقْضُونَ دَيْنَهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ هُوَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً قَالَ إِنَّمَا أَخَذُوا الدِّيَةَ فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَقْضُوا دَيْنَهُ
روایت اطلاق دارد که حالا این دیه ای را که اخذ کرده اند، دیه ای بوده است که مستقیما مستحق آن بوده اند یا از باب مصالحه دیه را گرفته اند. این اطلاق دارد و هیچ وجهی ندارد که این را تخصیص بزنیم به صورتی که دیه عمد باشد. اصل استدلال هم، من توضیحی در مورد استدلال بدهم، اصل اشکالی که آن طرف کرده است که و هو لم یترک شیئا، اشاره به یک نکته است که موضوع من بعد وصیهٍ یوصی بها أو دین، در آیه ما ترک است. و این دیه جزو ما ترک نیست. چون ما ترک یعنی آن چیزی که میت داشته است، ترکش کرده است و خودش رفته است و این مانده است. دیه با مرگ تازه می آید. هیچ وقت میت و دیه همراه هم نبوده اند که یک زمان هم دیگر را ترک کنند. ما ترک نیست. پاسخ امام علیه السلام در واقع به اینجا بر می گردد که آن چیزی که موضوع دین است، و حالا در وصیت هم همین است، و موضوع وصیت است، مال المیت است. لازم نیست عنوان ما ترک در این مال المیت صدق کند. اگر در قرآن هم ما ترک ذکر رده است، از باب اینکه فرد متعارف مال میت ما ترک بوده است. نکته ای من اینجا توضیح دهم، یک بحث اصولی خاصی است. یک بحثی ما داریم در باب اینکه یک قیدی که در عبارت ذکر شده باشد، این قید، مفهوم سالبه جزئیه دارد. همه قیود. اگر گفتند مثلا اکرم زیدا، اگر قرار باشد همه انسان ها واجب الاکرام باشد، اکرام زیدٍ واجبٌ لغو است. چه خصوصیت دارد که شما اکرام زید را بگویید واجب است. مگر در بعضی مواردی لغویت نیست که عرض می کنم. بنابراین یک قانونی که روی این قانون در کلام آقای خوئی هم خیلی تکیه شده است و در کلام مرحوم آقای بروجردی هم به آن تکیه شده است این که بحثی که ما در باب مفاهیم داریم، بحث اثبات مفهوم به نحو سالبه کلیه است و الا اثبات به نحو سالبه جزئیه، کأنه مسلم است. من نمی خواهم بحث کنم آیا واقعا مسلم هست یا نیست چون از بعضی از کلمات استففاده می شود که همین مفهوم به نحو سالبه جزئیه را هم بعضی ها محل تردید قرار داده اند. بحث اقوال علما اش را کاری ندارم. ولی اصل این مطلب مرحوم آقای خوئی و مرحوم آقای بروجردی درست است که اگر یک حکمی را روی یک موضوع بردند، اگر این موضوع یک موضوع اوسع از آنها موضوع حکم ثبوتی باشد، و این موضوع هیچ خصوصیتی نداشته باشد لغو است ذکر کردنش. ولی این مطلب که مفهوم به نحو سالبه جزئیه، که در لقب هست، در وصف هست در شرط، بنا بر اینکه مفهوم هم قائل به نحو کلیه نباشیم، در همه قیودی که وجود دارد اصل، در بعضی از موارد نیست. در بعضی از موارد، حتی مفهوم به نحو سالبه جزئیه هم وجود ندارد. یکی جایی که آن فردی که ما می خواهیم بگوییم فرد خفی باشد. جایی که فرد خفی باشد، فرض کنید می گوییم اکرم السید الفاسق. این شما می گویید که اگر مطلق سادات، وجوب اکرام داشته باشند، چرا قید فاسق زدید؟ پاسخ مطلب این است که این می خواهد بگوید که فسق مانع وجوب اکرام نیست. توهم این می شود که آن اکرم السادات که هست مثلا در مورد فاسق را نمی گیرد، این می خواهد بگوید که اکرم السید الفاسق، فرد خفی را می خواهد بیان کند، این یکی.
یکی هم در جایی که آن شیء فرد متعارف باشد. فرد متعارف، به دو قسم ممکن است بیان شود. بعضی هایش مفهوم دارد و بعضی هایش ندارد. این را من فردا می خواهم توضیح دهم که با فهم این روایت روشن می شود که این روایت چه می خواهد بگوید.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
پاسخ
#45
7 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مورد روایت یحیی الازرق بود و ذیلش یک عبارت وارد شده است که در روایت یحیی الازرق، سؤال شده بود
فِي الرَّجُلِ قُتِلَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ لَمْ يَتْرُكْ مَالًا فَأَخَذَ أَهْلُهُ الدِّيَةَ مِنْ قَاتِلِهِ عَلَيْهِمْ يَقْضُونَ دَيْنَهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ هُوَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً قَالَ إِنَّمَا أَخَذُوا الدِّيَةَ فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَقْضُوا دَيْنَهُ
این استدلال در ذیل چیست اصلا شبهه چیست که در روایت وارد شده است، در جلسه قبل عرض می کردیم که در آیه قرآن، موضوع ارث را ما ترک قرار داده است. و این ما ترک نسبت به دیه صدق نمی کند. چون باید شخص در حال حیات مالک چیزی باشد و آن مملوکش را ترک کند و خودش برود. و دیه به این شکل نیست. امام علیه السلام در اینجا می فرمایند که موضوع واقعی ماترک نیست. ماترک یکی از مصادیق ارث هست. موضوع واقعی ارث مال میت است. ولو این مال میت با مرگش حاصل شود. آن هم موضوع هست. اینجا یک ان قلت ممکن است مطرح شود که اگر موضوع ثبوتی مال میت است، چرا در مقام اثبات ما ترک را موضوع قرار داده شده است؟ چیزی که در مقام اثبات موضوع قرار داده می شود، مفهوم به نحو سالبه جزئیه دارد. یعنی موضوع ثبوتی یک موضوع اعم مطلق نسبت به این نیست. اگر گفتم که اکرم زیدا، اگر مطلق انسان واجب الاکرام باشد، تخصیص زید به ذکر نیاز به توجیه دارد. وجه می خواهد بنابراین اکرم زیدا اگر گفتند معنایش این است که مطلق انسان وجوب اکرام ندارد. این اصل مطلب. ما عرض می کردیم که این مفهومی که به نحو مفهوم سالبه جزئیه برای همه قیود من الشرط و الوصف و اللقب قائل می شویم، این مفهوم در بعضی از موارد نیست. مثلا در جایی که ذکر آن شیء خاص از باب ذکر فرد خفی است. آنجا مفهوم ندارد. یکی از آن موارد، مثلا ذکر آن شیء از باب اشاره به حکمت جعل است.
وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ
این اللاتی فی حجورکم، چون اشاره به حکمت جعل هست اینجا مفهوم ندارد. البته معنای این جمله این نیست این نکته را توجه کنید ما نمی خواهیم بگوییم که ربائبکم اللاتی فی حجورکم، در مورد غیر ربیئه ای که در دامن شخص است اطلاق دارد. این خصوص این مورد را شامل می شود ولی مفهوم سلبی ندارد. دو بحث است یک بحث این است که این جمله آیا دالّ بر ثبوت حکم علی وجه الاطلاق است؟ نه این جور نیست. یک نکته دیگر این که دالّ بر عدم ثبوت در بعضی از موارد است؟ این هم می خواهیم بگوییم نیست. نکته ای که می خواهیم بگوییم این است که دلالت نفییه مفهوم سلبیه ندارد. بنابراین اگر قرائن دیگری، قرائن لفظیه، قرائن اجماعیه چیزی که مطلق ربیئه ممنوع هست وجود داشته باشد این دو تا با هم دیگر تنافی ندارد. یکی از مواردی که مفهوم وجود ندارد جایی که متعرض نسبت به فرد متعارف شخص می شود. و فرد نادر را متعرض نشده است. اینجا مفهوم ندارد.
سؤال: ولو شرط باشد
پاسخ: ولو شرط هم باشد. توضیح می دهم اجازه دهید.
گاهی اوقات ما در واقع از اول در مورد این روایتی که وارد شده است ان غسلت فی ماءٍ جارٍ فمرّهً و ان غسلت فی المرکن فمرّتین. خب این مورد بحث است که نمی دانم آیا مفهوم صدر با ذیل باید مقیّد شود یا مفهوم ذیل باید با صدر مقید شود. در واقع این روایت دو فرض را متعرض شده است. یکی بحث شستشو در آب جاری و یکی شستشو در مرکن که کنایه از آب قلیل است. خب اگر شخص در کر بشورد چه؟ این مرهً است یا مرّتین است؟ این یک بحث جدی است در فقه در این مورد. بحث های اصولی اینجا وجود دارد که نمی خواهم وارد آن بشوم. درست ترین وجه در آن بحث این است که اینجا اصلا ناظر به فرد متعارف است. این دو فرضی که این روایت متعارض آن است به خاطر این است که مقسم ما اصلا فرد متعارف است. اشخاصی که آن زمان ها کر که نبوده است انقدر. یا اب جاری بوده است می رفتند لب رودخانه لباس می شستند در چاه که نمی رفتند لباس بشورند که آب چاه وجود داشته باشد کر جدایی وجود داشته باشد. انباری هم که داشته اند از انبار آب می کشیدند در یک لگن می شستند که همان مرکن باشد. اینکه مستقیما بخواهند در ماء کر بشورند نبوده است. بنابراین مقسم اصلا متعارف است و تمام صور متعارف را هم بیان کرده است بنابراین حکم غیر متعارف را نفیا و اثباتا سکوت دارد. نسبت به غیر متعارف سکوت دارد. گاهی اوقات متکلم در مقام بیان فرد متعارف است. خود همین نکته ای است که ما بیاییم حکم فرد متعارف را بیان کنیم. البته این در صورتی است که ما آن فرد متعارف را به عنوان قید ذکر نکنیم. یک موقعی است که ما این جوری تعریف می کنیم که مثلا انسانی که پنج انگشت دارد واجب است وضو بگیرد. خب اگر قرار باشد که وضو برای همه انسان ها واجب باشد این قیدی که پنج انگشت دارد چه خصوصیتی دارد؟ چرا این را ذکر کردید؟ این معنایش این است که یک خصوصیتی باید این داشته باشد برای ذکر کردن. مجرد متعارف بودن مصحّح قید آوردن متعارف نیست. دو بحث است. یک موقعی ما می گوییم که یک کسی می گوید که من پنج انگشت دارم چه کار کنم می گوید که وضو بگیر. ولو آن حالتی را هم که سؤآل کرده است حالت متعارفی است. می گوید که من خانه و زندگی دارم امثال اینها و حالا احکام خاصی را که وجود دارد بیان می کند. ممکن است این احکام مال کسانی که خانه و زندگی دارد نباشد مال اعم باشد ولی حکم صورت متعارف را که خانه و زندگی دارد را خواسته است بیان کند. اما اگر از اول بگوید که بر کسی که خانه و زندگی دارد خمس واجب است. این معنایش این است که خانه و زندگی داشتن شرط وجوب خمس است. اگر کسی خانه و زندگی ندارد خمس برایش واجب نیست ولو اینکه یک زیادی بیاورد. ارباح مکاسب تا وقتی که طرف خانه و زندگی ندارد موضوع خمس نمی شود. اینها مفهوم دارد. ولو آن قیدی که ما ذکر می کنیم، قید متعارف باشد. این فرق دارد. آیه قرآن هم به صورت قید ذکر نکرده است. گفته است که در ما ترک، ما ترک را این جوری تقسیم کنید. من بعد وصیهٍ یوصی بها أو دین. اول دین را بعد وصیت را و امثال اینها. اما این منافات با این ندارد که موضوع ثبوتی اعم باشد. موضوع ثبوتی مطلب مال باشد.
سؤال:
پاسخ: نه نیازی نیست. گاهی اوقات اصلا متعرّض تمام شقوق مسئله شدن، مسئله را گیج می کند.
سؤال: معونه زائد ندارد.
پاسخ: نه معونه زائد. گاهی اوقات من یک لفظی را به کار ببرم، می خواهم چه کار کنم، صورتی که یک دفعه ممکن است شخص دیه باید ثابت شود را بیان کنم. این خودش به خصوص یک نکته ای در ما نحن فیه هست حالا آن بعد در موردش عرض می کنم. آن این است که در ما نحن فیه دیه حکم خاصی دارد. این جور نیست که دیه دقیقا همه احکام ما ترک را داشته باشد. همه کسانی که از دیه ارث می برند از مال ارث می برند از دیه ارث نمی برند. این به هر حال یک حکم ویژه ای است. در خصوص یعنی نسبت به همه احکامی که آنجا ذکر شده است که یکی از آن احکامش هم این است که اخوه ارث می برند حالا می آییم می گوییم که اخوه امّی از دیه ارث نمی برند. لازم نیست که تک تک احکامی که آنجا هست سالبه جزئیه داشته باشد. بعضی از احکامی که آنجا وجود دارد سالبه جزئیه داشته باشد کافی است برای اینکه لغو نباشد. اصلا کلا چرا به این سبک متعرض شده است؟ آن صورت متعارف را می خواهم بیان کند که ارث ما ترک را. حالا بعضی از اقسام این ارث های ما ترک حکمشان اعم باشد این که ارث بعد از دین و میراث است، این اختصاص به ما ترک ندارد مال غیر آن هم دارد خیلی روشن تر است.
سؤال:
پاسخ: همان دارم می گویم که مفهوم ندارد سکوت دارد. فرض کنید که ما می گوییم که ما الآن محلّ متعارفمان در قم شیعیان است. می گوییم که شیعیان قم و اجب است که اخلاق خوب داشته باشند. واجب است که نماز بخوانند. تعبیر می کنیم شیعیان. این جوری تعبیر می کنیم که آقایان، محبین اهل بیت، برای شما واجب است که نماز بخوانید. حالا یک سنّی هم ممکن است گل و گوشه قم باشد. آیا نماز برای آن سنّی واجب نیست؟ نیازی نمی بینیم که همه کسانی که اینجا وجود دارند را حکمشان را بیان کنیم. اگر اختصاص به ذکر می دهیم، در این مثالی که می گویم فقط بحث متعارف بودن هم نیست. بحث اینکه یک تحریک بیشتری هم در آن قیدی که می خواهیم ذکر کنیم در آن جهتی که مورد نظر ما هست ایجاد تحریک می کند. گاهی اوقات ممکن است که ایجاد تحریک هم نکند، نفس اینکه می خواهیم همه صور مسئله را بیان نکنیم. اصلا مطلوب این است که گاهی اوقات آدم مسئله را چیزش نکند.
سؤال:
پاسخ: اینجا هم ساکت است. اگر این دلیل نبود، اگر دلیل خارجی نداشتیم که مطلقا بر شیعه و سنی نماز واجب است از این عبارت بیشتر از این استفاده نمی شود که بر شیعه نماز واجب است. این سکوت دارد. در آیات قرآن گاهی اوقات می گوید که یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلوه، آیا این بحثی که کفار مکلّفین به فروع هستند، منافات با این آیه دارد؟ منافات ندارد. یا ایها الذین آمنوا می خواهد حکم افراد متعارف را بیان کند که مؤمنین و مسلمانان هستند. حالا مؤمنین زمان نزول آیه با مسلمانان یکی بودند. آن را می خواهد بیان کند. اما اینکه غیر مسلمان ها مکلّف به فروع هستند از این آیه استفاده نمی شود. آن دلیل خاص خودش را دارد که
مٰا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قٰالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ
از آن آیه مثلا از آن آیه استفاده می شود که کفار هم مکلف به فروع هستند. فرق است بین این مطلب که این دلیل متعرض شده به فرد متعارف غیر از این را هم می خواهد بگوید. این هم باز قاطی نشود ها. یک موقع بعضی چیزها از باب مثال است. آن باب مثال غیر از بحث متعارف است. رجلٌ شکّ بین الثلاث و اربع، آن از باب مثال است. اصلا رجل را عرف می گوید مثلا. کأنه یک تقدیر کلمه مثلا اینجا وجود دارد. آن غیر از بحث متعارف است. بحث مثالیت، این که عرف این مورد را از باب مثال می فهمد. مجاز به فهم بفرمایید تقدیر بفرمایید. رجلٌ شک بین الثلاث و اربع که مثلا اگر کسی شک کند. گاهی اوقات هم ممکن است این مثلا هم نفهمد گاهی اوقات بفهمد. ولی بحث ما اینجا نیست که از باب مثلا فهمیده شود. ما ترک از باب مثلا نسبت به کلّ اموال نیست. ما ترک مراد ما ترک است ولی آیه قرآن فقط متعرّض یک حکم اموال متعارف انسان شده است آن اموالی که در حال حیات در اختیار انسان است. ولی اموالی که با مرگ انسان به ملکیت انسان می آید،
سؤال:
پاسخ: نه این جور نیست. همین را دارم نفی می کنم من. آنجا من ربائکم اللاتی فی حجورکم، این آیه دالّ بر این نیست که مطلب ربائب حکم ثابت است. دالّ بر عدم نیست. بنابراین ادله عام های دیگری داریم که مطلقا حکم در آن ثابت است را نفی نمی کند. و الا این آیه خاص است. خاصّ است به این معنا که این مقدار را سکوت دارد بیشتر از این را دلالت ندارد نفیا و اثباتا. بنابراین دالّ بر بیشتر نیست. این تفصیل بیشترش در جای خودش.
بنابراین این روایت در واقع این را می خواهد بگوید که شما نباید از آیه قرآن مفهوم می گرفتید. موضوع ارث فقط ما ترک نیست. ما ترک موضوع متعارفش است. و الا در مورد غیر ما ترک هم یعنی آن چیزی که از جانب میّت، یعنی میّت مالک آن می شود آن را هم باید ورثه بپردازند. حالا یک توضیحات دیگری دارد که بعدا در موردش صحبت می کنیم.
سؤال:...
پاسخ: خود همین خیلی وقت ها عقلایی است که تمام صور مسئله ذکر کردن ایجاد تشویش می کند. الآن شما می بینید چیزهایی که قانون گذاری هایی که هست خیلی وقت ها مقید هستند در قانون گذاری تبصره ها را جدا کنند. همین عقلایی است دیگر. آیه قرآن برای بیان کلیات است و تبصره هایش را به سنت واگذار کرده است.
سؤال:
پاسخ: این جور نیست که شما تصور می کنید که امام علیه السلام با هر عبارتی که می خواهد بگوید با این عبارت می خواهد همه آیندگان را بیان کند؟ نه نیازی نیست که حتما به آنها متعرض شود. گاهی اوقات تشقیق شقوق باعث می شود که نسبت به آن مخاطبین هم ایجاد چیز کند. مثلا ببینید الآن رساله های توضیح المسائل آقایان از این جهت گاهی اوقات مختلف است. بعضی ها یک تشقیق شقوقاتی می کنند به خاطر اینکه می خواهند مطلب دقیق باشد. مثل حاج آقای ما. گاهی اوقات بعضی تشقیق شقوقاتی هست که اصرار دارند همه صور مسئله بیان شود. خب این برای یک عده مخاطب خوب است ولی برای یک مخاطب عام گاهی اوقات بد است. یک صورت هایی را که خیلی صورت های ریزی هم هست چیز می شود باعث می شود که قاطی پاتی شود. باعث می شود آسان هایش را نفهمد. این بستگی دارد که آن کسی که می نویسد چه کسی را مخاطب قرار دهد. چه کسی را مد نظر بگیرد و برای او، حالا یک کسی دقت نظر برایش مهم تر است سعی می کند که همه صور مسئله را متعرض شود. یک کسی فهم عمومی برایش مهم تر است آن فهم عمومی را در نظر می گیرد.
سؤال:
پاسخ: این روایت در تهذیب شبیه همین روایت وارد شده است یک کمی اختلاف الفاظ کوچک دارد که اینجا نیاورده است. مثلا علیهم ان یقض الدین، این دینه است آن الدین است. بعضی تفاوت های ریزه کاری اینجا است که نیاورده است. سند آن این است، الصفّار عن ایوب بن نوح عن صفوان بن یحیی عن عبد الحمید بن سعید قال سألت ابا الاحسن الرضا علیه السلام. این عبد الحمید بن سعید، یک عبد الحمید بن سعید ترجمه شده است در رجال شیخ و یک عبد الحمید بن سعد. راوی هر دو اش هم در رجال شیخ می گوید که روی عنه صفوان بن یحیی. در رجال نجاشی عبد الحمید بن سعد وارد شده است. اینها علی الظاهر یکی هستند. آن هم راوی اش صفان بن یحیی است. این که کدام درست تر و کدام غلط تر است باید مجموع موارد مراجعه را پیدا کرد و دید که چه شکلی است. علی أیّ تقدیر خیلی بحث سندی اش مهم نیست چون هر کدام از اینها باشد توثیق صریح ندارند. توثیقش به خاطر روایت صفوان بن یحیی است که هر کدام هم باشد روایت صفوان بن یحیی آن را تصحیح، اگر کسی قبول داشته باشد همه درست می شوند و اگر قبول نداشته باشد هیچ کدام درست نمی شوند. یک نکته ای اینجا می خواهم عرض کنم آن نکته این است که این روایت عبد الحمید بن سعید با یحیی الازق عن أبی الحسن علیه السلام، اینکه دقیقا مثل هم باشد دقیقا آن الفاظ بعد دوباره سؤال کند و هو لم یترک شیئا قال انما اخذ الدیه فعلیهم عن یقضوا دینها یا الدّین، اینها یک مقداری غریب به نظر می رسد. من احتمال میدهم که اینجا بین دو روایت قاطی شده است. چون روایت یحیی الازرق را، اصل آن متن یکی بودن مهم نیست. اینکه همان سؤال را هم راوی بپرسد و امام پاسخ دهد این خالی از بعد نیست. روایتی را که می خوانیم از یحیی الازرق است ذیل ندارد. من فکر می کنم این ذیل مال روایت عبد الحمید بن سعید بوده است که هر دو را صفوان نقل کرده بوده است این قاطی شده است چون اصل متن یکی بوده است و موضوع یکی بوده است آن ذیلی که مربوط به نقل دیه صفوان بوده است چسبانده شده است به اشتباه به نقل یحیی الازرق. نقل بعدی که سندش هم صحیح است،
محمد بن حسن الصفار عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ يَحْيَى الْأَزْرَقِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قُتِلَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ فَأَخَذَ أَوْلِيَاؤُهُ الدِّيَةَ أَ يُقْضَى دَيْنُهُ قَالَ نَعَمْ إِنَّمَا أَخَذُوا دِيَتَهُ
که همان صدر روایت هست. احتمال می دهم که ذیل آن مربوط به روایت عبد الحمید بن سعید بوده است که با صدر قاطی شده است. علی أی تقدیر همه این دو تا روایتی که اینجا ما داریم، اطلاق دارد. قتل و علیه دینٌ هم قتل عمد را شامل می شود و هم قتل خطا را شامل می شود. أخذ اولیائه الدیه اختصاص ندارد به جایی که دیه خطا باشد.
یک روایت بعدی در این باب هست که یک فروع مسئله است این روایت مهمی هم هست در این مسئله که این را که اگر شخصی حقّ قصاص دارند در جایی که دین دارد یا حتما باید، این روایت مهمی است به آن فرع می پردازیم ولی حالا در مورد اصل مسئله ما فعلا کاری ندارد.
خب این در مورد دین. طبق روایات دین مطلقا از دیه خارج می شود. چه دیه قتل خطا باشد و چه دیه ای که عوضا عن القصاص وارد شده باشد. حالا آیا این طبق قاعده هست یا نیست را بعدا در موردش بحث می کنیم. اما برسیم به وصیّت. در وصیت هم یک سری روایاتی ما داریم. یک روایت در این وصیت
باب أنّ من أوصى بثلث ماله ثمّ قتل فأخذت الدّية دخل ثلثها أيضاً فى الوصيّة
روایت اول روایت سکونی است با همان سند معروفش. رقم 35275 از جلد 24 جامع الاحادیث کتاب الوصایا باب 3 حدیث 1.
عن السّكونىّ عن أبى عبداللّٰه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام: من أوصى بثلث ماله ثمّ قتل خطأ فإنّ ثلث ديته داخل فى وصيّته.
اگر وصیت به ثلث مالش کرد، ثلث دیه هم داخل در وصیت می شود. اینجا قید کرده است ثمّ قتل خطأ. آیا این قید باعث تقیید می شود که کأنه اگر عمدا باشد این حکم ثابت نیست امثال اینها؟ داشته باشید بعد در موردش صحبت می کنیم. این روایت را در تهذیب با این سند نقل کرده است
محمد بن احمد بن یحیی عن بنان بن محمد عن أبیه عن ابن المغیره عن السکونی عن جعفر عن أبیه عن علیٍّ علیه السلام
بنان بن محمد، عبد الله بن محمد بن عیسی برادر احمد بن محمد بن عیسی است که توثیق صریح ندارد ولی این طایفه مثل صفّار و سعد بن عبد الله و اینها از او روایت زیاد دارند. اکثار روایت امثال سعد بن عبد الله و صفّار دلیل وثاقت بُنان است. علاوه بر این عدم استثنا از روایت محمد بن احمد بن یحیی که خیلی هم روایت از بُنان بن محمد دارد دلیل بر وثاقت بنان بن محمد است. عن أبیه، پدر محمد بن عیسی است که توثیق صریح دارد. ابن المغیره هم همان عبد الله بن مغیره معروف است. عن السکونی عن جعفر عن أبیه عن علیٍّ علیه السلام فی رجلٍ أوصی بثلثه، و روایت را نقل کرده است. در فقیه اینها روایت از حضرت امیر صلوات الله علیه است. ولی در فقیه، روایت را با سئل ابو عبد الله نقل کرده است. از امام صادق سؤآل شده است. در فقیه اول روایت محمد بن قیس را آورده است با سلسله سند و بعد گفته است که و فی خبرٍ آخر، سئل ابا عبد الله را آورده است. من حدس می زنم که اینجا یک اشتباهی بر مردم صدوق رخ داده است و به حافظه اش اعتماد کرده است. روایت هایی که به صورت ذیلی ذکر می شوند به عنوان نقل دیه، خیلی وقت ها آن اهتمامی که نسبت به روایت های اصلی است، نسبت به این روایت های ذیلی نیست. خیلی وقت ها در این روایت های ذیلی، مثلا روایت اصلی مقید است که سندش را کامل ذکر کند و ذیلیه را اشاره ای به سند امثال اینها. حدس می زنم همین روایت سکونی بوده است ولی ایشان از حفظ نقل کرده بوده است و توجه نداشته است که این سؤالی از امام صادق علیه السلام نشده است. امام صادق علیه السلام از حضرت امیر این مطلب را نقل کرده است. نکته ای دارد من در موردش حرف دارم حالا می گویم. این مقدمه ای است در مورد عرضی که اینجا می خواهم بگویم. در مقنعه هم
إِنْ أَوْصَى رَجُلٌ بِثُلُثِ مَالِهِ
وارد شده است. در جعفریات هم، باسناده عن علیٍّ علیه السلام انّه قال فی رجلٍ، در جعفریات تعبیر این است، انّه قال فی رجلٍ اسلمَ ثمّ قُتلَ خطأ، قال ثلث دیته داخلٌ فی وصیته. این اسلمَ این وسط چه کاره است؟ در جعفریات این روایت این شکلی نقل شده است. حالا من قبل از اینکه عبارت جعفریات را بخوانم، یک نکته ای را عرض کنم، جعفریات یک احادیث زیادی، بیش از هزار حدیث هست که محمد بن محمد بن محمد الاشعث، محمد بن محمد بن الاشعث از موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر، از پدرش که اسماعیل باشد، اسماعیل هم از امام موسی بن جعفر، امام موسی بن جعفر هم از امام صادق، همین جور با سلسله سند به حضرت امیر منتهی می شود. خب یک بحث جدی در مورد این جعفریات هست که این جعفریات چقدر معتبر هست و چقدر معتبر نیست. حاجی نوری در خاتمه مستدرک مفصّل خواسته است اثبات کند اعتبار جعفریات را. مرحوم آقا شیخ بزرگ در ذیل جعفریات یا اشعثیات است، در ذریعه، ایشان می گوید که حاجی نوری که مستدرک را نوشته است، اصلا انگیزه اصلی نوشتن مستدرک، پیدا کردن جعفریات بوده است که جعفریات نسخه اش دست مرحوم مجلسی و دست شیخ حرّ عاملی نبوده است. این کتاب حجمش هم زیاد است یک چیزی حدود نزدیک قرب الاسناد است. یکی از چیزهایش هزار و سیصد چهارصد تا روایت است. عرض کنم خدمت شما در نتیجه عقیده ایشان این بوده است که این هم مصدر معتبری است. منشأ شده است که به همراه سایر کتاب هایی که ایشان معتبر می دانسته است مثل دعائم الاسلام و امثال اینها، این ها را آورده است و اینها. راوی از محمد بن محمد بن الاشعث، در نسخه موجود ما یک کسی هست به نام عبد الله. من عبارت را می خوانم بعد توضیح می دهم در مورد این عبارتی که وارد شده است. در اسناد جعفریات، دو شکل است یک شکل آن این شکلی است که الآن من می خوانم، اخبرنا عبد الله اخبرنا محمد حدثنی موسی قال حدثنا أبی عن أبیه عن جدّه جعفر بن محمد عن أبیه عن جدّه عن علیٍّ علیه السلام. اینها اخبرنا عبد الله، این عبد الله که اینجا هست راوی از آن محمد بن محمد بن الاشعث هست که عرض کردم. که اول کتاب اینها را ذکر کرده است. ابو محمد عبد الله بن محمد بن عبد الله بن عثمان المعروف به ابن السقا. این شخص در تاریخ بغداد مترجَم هست و مشایخ و رواتش را ذکر کرده است نوشته است 373 از دنیا رفته است. کتاب های قدیمی گاهی اوقات اسم روات کتاب هم در اول سند ذکر می شده است. گاهی اوقات یک راوی ذکر می شده و گاهی اوقات دو راوی ذکر می شده است. در مورد اینکه مؤلف جعفریات کیست. حاجی نوری اصرار دارد که مؤلف آن فرزند امام موسی بن جعفر اسماعیل است. و بقیه اینها کأنه از اسماعیل کتاب را روایت می کنند. ولی عبارتی که در اول جعفریات هست، لحنش این است که محمد بن محمد بن الاشعث مؤلف کتاب است. می گوید محمد بن محمد بن محمد الاشعث الکوفی من کتابه. من کتابه را به او نسبت می دهد. و این را هم بگویم که خیلی وقت ها تعبیری که در این سند هم هست، این تعبیر مؤید همین مطلب هست که مؤلف کتاب، محمد بن محمد بن الاشعث هست. معمولا مؤلّفین در کتاب هایشان غالبا با تعبیر حدّثنی یاد می کردند. چون حدّثنی تحدیث از سماع و قرائت و اینها معمولا بوده است. اخبرنی، یک مقداری معنای اجازه گرفتن خیلی وقت ها می داده است. که کتاب را اجازه می دادند. این البته یک بحثی هست در درایه که آیا بین اخبرنی و حدّثنی فرق هست یا نیست؟ آیا در همه جا می شود اخبرنی به کار برد یا در همه جا نمی شود. ولی حالا من وارد آن بحث تفصیلی اش نمی شوم خیلی اختلاف اقوال و امثال اینها هست. ولی آن که خارجا آدم می بیند، معمولا در جایی که طرق تحمّل اجازه هست اخبرنی به کار می بردند. جایی که مورد تحمّل، سماع و قرائت هست حدثنی به کار می برند. این تعبیر را ببینید، اخبرنا عبد الله، اخبرنا محمّد حدثنی موسی قال حدّثنا أبیه. عن أبیه، تا محمد تعبیر اخبرنا اخبرنا است. از محمد به بعد حدثنی می شود. این هم مؤید، مؤید می گویم ها نه دلیل. عرض کردم این جور نیست که همیشه اخبرنا حتما در اجازه به کار رود و حدثنا در سماع و قرائت. برعکسش هم کاملا هست. ولی این هم کاملا این است که این کتاب از محمد بن محمد بن الاشعث هست و مؤلفش او است. این روایت را اجازه دهید بخوانم آن روایت را. می گوید که
أَنَّهُ قَالَ فِي رَجُلٍ أَسْلَمَ ثُمَّ قُتِلَ خَطَأً قَالَ ثُلُثُ دِيَتِهِ دَاخِلٌ فِي وَصِيَّتِهِ
بعد دوباره بین همین سند،
اخبرنا عبد الله اخبرنا محمد حدثنی موسی قال حدثنا أبی عن أبیه عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جدّه علی، این علی باید زائد باشد. آن جدّه، جد امام باقر هست که می شود حضرت امام حسین علیه السلام. این عن علی باید زائد باشد. انّ علیّا قضی فی رجلٍ اسلم ثم قتل خطأ فقال اقسم الدیه علی نحوه من الناس ممن اسلم و لیس له موالیه. من فکر می کنم چون در روایت بعدی اش رجلٌ اسلم ثم قُتلَ خطأ بوده است اشتباه شده است. این روایت هم به تبع اینکه روایت بعدی اش موضوعش این بوده است، این فی رجلٍ اوصی بوده است. روایت های جعفریین حالا من فردا توضیح بیشترش را می دهم. روایت های جعفریات، خیلی هایش با روایت های سکونی مشابه است. مشابهت هایی بین همان بحثی که در مورد ابی البختری عرض می کردم که ابی البختری به نظر می رسد که اینها یک درس های عمومی بوده است که امام صادق ارائه می داده است که روات مختلفی این درس های عمومی را تحمل کرده اند. یک سری از آنها جعفریات است. انشاءالله توضیح بیشترش را فردا می دهم.
سؤال:
پاسخ: هست بعد از او پنج شش نفر را در اول کتاب جعفریات ذکر کرده است که کی و کی و کی. تا عبد الله بن محمد بن عبد الله بن عثمان المعروف به ابن سقا رسیده است سند. حالا من می گویم نمی خواهم خیلی بحث های سندی بکنم فقط اشاره اجمالی در مورد جعفریات بکنم فردا یک نکته ای می گویم و می رویم بحث های دیگر. فردا که تعطیل است شنبه انشاءالله.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد

پاسخ
#46
12 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم


داشتیم در مورد روایاتی که از آنها استفاده می شود که از دیه وصیت هم خارج می شود صحبت می کردیم. یکی از روایات، روایت محمد بن غیث بود. این روایت محمد بن غیث در موردش چند تا بحث هست. یک بحث در مورد این است که سند کافی ابن ابی نجران أو غیره وارد شده است. این ارسالی که در این روایت هست این ارسال را چه کنیم آیا این مضرّ به اعتبار این روایت هست یا نیست؟ خب من مراجعه کردم به اسناد ببینم واسطه بین احمد بن محمد بن عیسی و عاصم بن حمید چه کسانی هستند. واسطه ها این اشخاص بودند، یکی حسین بن سعید عن النضر بن سوید که بیشترین واسطه این حسین بن سعید عن النضر بن سوید است که هر دو ثقاه هستند. بعد از آن عبد الرحمن بن ابی نجران هم نسبتا واسطه زیاد داشت. بقیه موارد کم است. مثل ابن فضّال که حسن بن علی بن فضّال هست ابن محبوب علیّ بن حکم، ابن نصر که گاه با احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از او یاد شده است دو مورد هم حسین بن سعید عن عبد الرحمن بن ابی نجران در خراج جرائح جلد 2 صفحه 862 که مختصر الوسائل هم از خرائج نقل کرده است صفحه 321 یکی هم حسین بن سعید عن صفوان بن یحیی که آن هم در مختصر البصائر صفحه 223 هست. اینها همه شان امامی ثقه هستند الا ابن فضّال حسن بن علی بن فضّال که آمار دقیقش را الآن ندارم که چند مورد. آن هم کم است تک و توک چند مورد بیشتر واسطه نشده است بین احمد بن محمد و عاصم بن حمید. بنابراین تمام موارد راوی معتبر هست حالا اکثر جلّ موارد راوی امامی ثقه است یک مورد هم که حسن بن علی بن فضّال هست غیر امامی ثقه است. حالا آیا این روش برای اینکه بگوییم به حساب احتمالات، احتمال اینکه واسطه کسی دیگر غیر از اینها باشد خیلی مستبعد است آدم اطمینان دارد که واسطه یکی از اینها است بنابراین معتبر است و امثال اینها. خب اینجا یک سؤالی در بحث مرسلات ابن ابی عمیر، مرحوم شهید صدر مطرح فرموده اند. در مسلات ابن ابی عمیر یک بحثی مطرح است که مثلا ما اگر حالا آنجا در مرسلات ابن ابی عمیر، آمده اند بررسی کرده اند گفته اند که مثلا از چهارصد تا راوی ابن ابی عمیر مثلا پنج نفرشان راوی ضعیف هستند. حالا آیا می توانیم در روایت هایی که ابن ابی عمیر مرسل آورده است به حساب احتمالات بگوییم که احتمال قوی این است که آن راوی همان 395 هستند نه آن 5 نفر. بنابراین اطمینان به اعتبار مرسلات ابن ابی عمیر حاصل می کنیم. مرحوم شهید صدر یک نکته ای آنجا دارند که مشابه آن نکته را در ما نحن فیه هم به یک نحو دیگری می شود پیاده کرد. آن این است که ایشان آنجا می فرمایند که چون اصلا نفس مرسل آوردن و عدم ذکر مرویٌّ عنه نشانه این است که اهتمام نبوده است. این اهتمام نبودن در جایی که شیخ شخص، شخص معتبری باشد به طور طبیعی به او اهتمام داده می شود به خلاف جایی که شخص، شخص ضعیفی باشد که خب انقدر که حتما اسمش را شخص حفظ کند اهتمام حاصل نمی شود. پس نفس مرسل ذکر کردن، احتمال اینکه این راوی که اینجا هست راوی ضعیف باشد را تقویت می کند. بنابراین حساب احتمالات را نباید به این شکلی که هست دنبال کرد. خب حالا آنجا یک پاسخ هایی دارد من نمی خواهم وارد آن بحث شوم که آیا اصلا آن اشکال در آنجا وارد هست یا نیست. اجمالا عرض کنم که این اشکال وارد نیست نکات دیگری وجود دارد که من نمی خواهم وارد آن بشوم. آن نکته را می خواهم من اینجا از آن به عنوان یک اشکال استفاده کنم. آن این است که ممکن است ما بگوییم که نفس مرسل آوردن احمد بن محمد بن عیسی، نشانگر این است که به این شخصی که اینجا بوده است خیلی اهمیت قائل نبوده است این بوده است که یادش رفته است ابن ابی نجران بود چه کسی بود، این نشانگر خودش عدم اهتمام است. عدم اهتمام می تواند شاید یک راوی مثلا دیگری غیر از این روات ثقاه و امثال اینها باشد. بنابراین شاید نفس مرسل آوردن اطمینان به اینکه واسطه ذکر نشده واسطه ثقه ای است را از ما سلب کند. خب ما این را در بحثی که پارسال داشتیم در مورد اینکه حسین بن محمد عن معلی بن محمد عن بعض اصحابه عن بعض اصحابنا عن ابان بن عثمان یا عن حماد بن عثمان، آنجا فی الجمله بحثش را کردیم. ما نحن فیه هم آن بحث را اگر ببینید مفید است برای این بحث. ولی من حالا منهای آن بحثی که قبلا کردم می خواهم به این مطلب اشاره ای کنم. علتی که اینجا به نحو تردیدی ذکر شده است ابن ابی نجران أو غیره، علت متعارفش این نیست که بی اعتنایی داشته است و عدم اهتمام و این جور نکات. یک سری علت های منطقی وجود دارد که این علت ها خیلی احتمالش قوی تر و روشن تر از این است که به جهت عدم اهتمام این مطلب را ذکر کرده است. این احتمال جدی است که أو غیره را مرحوم شیخ کلینی تعبیر کرده است. نه مرحوم احمد بن محمد بن عیسی. و علتش هم این بوده است مثلا در کتاب احمد بن محمد بن عیسی، عاصم بن حمید اول سند واقع شده بوده است. گفته است که روی عاصم بن حمید. مرحوم کلینی برایش تردید بوده است که این از کتاب عاصم بن حمید اخذ شده است، اگر از کتاب عاصم بن حمید اخذ شده باشد، راوی کتاب عاصم بن حمیدی که احمد بن محمد بن عیسی به وسیله او کتاب عاصم بن حمید را اخذ می کند، عبد الرحمن بن ابی نجران است. یک احتمال دیگر این است که از کتاب اخذ نشده باشد و نقل شفاهی باشد. بنابراین أو غیره تعبیر کرده است. در فهرست شیخ طوسی، اصلا این نکته را هم عرض کنم، در اکثر یا شاید هم تمام کتب فهارسی که عجالتا من الآن یادم هست، کتاب عاصم بن حمید را لا اقل در یکی از طرقش عبد الرحمن بن ابی نجران واقع است. در رجال نجاشی عبد الرحمن بن ابی نجران راوی کتاب هست. در مشیخه فقیه عبد الرحمن بن أبی نجران، راوی از عاصم بن حمید است. و مهم تر از همه در فهرست شیخ. فهرست شیخ صفحه 345 رقم 544 عاصم بن حمید حناط کوفی را که ترجمه می کند می گوید له کتابٌ اخبرنا یک طریق ذکر می کند و طریق دومش این است، و بهذا الاسناد عن سعد و الحمیری عن احمد بن محمد، که همین احمد بن محمد بن عیسی مورد بحث ما هست، عن عبد الرحمن بن ابی نجران عن عاصم بن حمید. و این راوی که احمد بن محمد بن عیسی به وسیله آن کتاب عاصم را نقل می کند عبد الرحمن بن أبی نجران است. این که اینجا به صورت تردیدی ذکر کرده است به جهت این بوده است که کلینی نمی دانسته است که این از کتابش اخذ شده است بنابراین راوی اش عبد الرحمن بن ابی نجران است.
سؤال:
پاسخ: عرض کردم راوی کتاب اوست. در کتاب احمد بن محمد بن عیسی گفته است روی
سؤال: این دو تا باید با هم جمع شود
پاسخ: توجه نکردید! بحث این است که این احتمال وجود دارد که این روایت در کتاب احمد بن محمد بن عیسی با عاصم بن حمید شروع شده باشد. عاصم بن حمید شیخ مستقیم احمد بن محمد بن عیسی نیست. اینکه ایشان به عاصم بن حمید شروع کرده است سند را کلینی برایش مردد بوده است که از کتاب عاصم بن حمید است، اگر از کتاب باشد راوی کتاب عبد الرحمن بن ابی نجران است اگر از غیر کتاب باشد کسی دیگر است.
سؤال:
پاسخ: راوی کتاب دارم می گویم. آنها واسطه هایی بوده است که بحث راوی کتاب و اینها نیست. راوی کتاب عاصم بن حمیدی که در کتب فهارس هست عبد الرحمن بن أبی نجران است. آنها واسطه هایی هست که در سلسله اسناد واقع هستند راوی کتاب الزاما نیستند. بحث این است که این احتمالش خیلی جدی تر از این است که نمی دانم به خاطر عدم اهتمام و به خاطر اینکه توجه نکرده است و از این چیزها. تازه اگر اصل آن حرف را هم بپذیریم که توجه نکردن به خاطر این است که راوی چون ضعیف نبوده است، نه خیلی وقت ها آدم مطلب را از ثقاه اخذ کرده است برایش چندان اهمیت نداشته است که دقیقا ضبط کند که چه کسی بوده است. ما الآن از حاج آقا خیلی وقت ها می گویند که یادم نیست این مطلب را از چه کسی شنیدم ولی حتما از آدم ثقه ای شنیدم. خیلی وقت ها آدم فراموش می کند. فراموشی فقط به خاطر عدم اهتمام نیست. عوامل دیگری برای فراموشی هم وجود دارد که انسان مطلب را فراموش می کند.
سؤال:
پاسخ: نه خیلی هر دو طرفش هست. گاهی اوقات به جهت عدم اهتمام آدم یادش می رود و گاهی اوقات هم به جهات دیگری فراموش می کند. می خواهم عرض کنم اصل این شبهه ای که عدم اهتمام به جهت آن است خودش خیلی شبهه قوی ای نیست. بله گاهی اوقات یک تعبیر خاصی وجود دارد که آن تعبیر در مورد ثقاه کمتر ممکن است به کار رود. عن رجلٍ تعبیر عن ر جلٍ مثلا. آن حالا ممکن است تعبیر عن رجلٍ را بگوییم در جایی که از ثقاه باشد معمولا رجل تعبیر نمی کنند. ولی در جایی که بعض اصحابنا و بعض اصحابه به کار برده باشند، عن من حدّث، عن من اخبر، آن تعبیراتی که یک نوع تعبیر خاصی نیست نشانه عدم احترام و آنها نیست دیگر این نکته هم در موردش نمی آید.
سؤآل:
پاسخ: نه ما می خواهیم بر این مبنایی که چیز می کنید داریم تصحیح می کنیم. نتیجه این بحث این است که من می خواهم عرض کنم که با توجه به اینکه علت طبیعی ارسال، بحث عدم اهتمام و این بحث ها الزاما نیست، احتمال اینکه تصادفا اینجا به علت عدم اهتمام بوده است. آن هم یک راوی ای باشد که هیچ جایی هم اسمش نیامده باشد. یک راوی ای که اصلا احمد بن محمد بن عیسی به وسیله آن راوی هیچ جا از عاصم بن حمید نقل نکرده است و تصادفا به قول امروزی ها اد اینجا آمده است آن راوی قرار گرفته است خیلی آن احتمال مستبعد است.
سؤال:
پاسخ: برای کلینی هم مجهول بوده است. این مجهول بودن معنایش این نیست که معتبر نمی دانسته است. ممکن است که معتبر بداند آن یک بحث دیگر است. معتبر دانستن روایت از طرف کلینی یک بحث است. بحث اینکه راوی را می شناخته است. ما هم راوی را نمی شناسیم. ما هم الآن راوی را نمی شناسیم ما نمی خواهیم بگوییم که، ما می خواهیم بگوییم که علی القاعده باید یکی از اینها باشد و معتبر است. البته به احتمال قوی هم چون ابن فضّال خیلی تک و توک دارد به احتمال قوی هم صحیحه است نه موثقه. دیگر از جهت معتبر بودنش ظاهرا باید این را معتبر حساب کرد. خب این یک بحث. بنابراین از جهت ارسال به نظر می رسد که این روایت مشکلی نداشته باشد. یک بحث دیگر در مورد طریق فقیه به عاصم بن حمید است که آن طریق هم صحیح است. همچنان که بعضی از رفقا دیروز اشاره کردند آن صحیح است و هیچ بحثی در صحت آن نیست پس طریق صحیح هم مشکلی ندارد. مشکل اینجا یک جهت دیگر است. آن این است که این روایت آیا اصلا امام معصوم در سندش هست یا نیست. چون این را در فقیه به صورت مضمر نقل کرده است. فقیه این است، محمد بن غیث قال قلت له، فقیه جلد 4 صفحه 227 حدیث 5534. قال قلت له. اسم امام معصوم در آن نیست. این تهذیب در کافی هم محمد بن غیث عن أبی جعفر علیه السلام قال قلت له که هست بعضی از نسخ خطی کافی آن جوری که در چاپ دار الحدیث نقل می کند، آنجا هم نام امام معصوم وجود ندارد. در تهذیب هم نام امام معصوم وجود ندارد به شکلی هست که بعضی از نسخ خطی کافی هم به همان شکل است. آن این شکلی است محمد بن غیث عن محمد بن مسلم قال قلت له. یک محمد بن مسلم اضافه دارد عن أبی جعفر را ندارد. یک بحث این است که محمد بن مسلم اینجا در سند هست یا نیست. به نظر می رسد که این محمد بن مسلم در سند باید زائد باشد هیچ جا محمد بن غیث از محمد بن مسلم روایت ندارد. محمد بن غیث و محمد بن مسلم از جهت کتابتی اینها یک مقداری به هم دیگر شبیه هستند این است که گاهی اوقات به هم دیگر تحریف می شوند. به نظر می رسد که جمع بین محمد بن غیث و محمد بن مسلم در این سند از باب جمع بین عبارت صحیح و محرّف است. یکی از تحریفات خیلی شایع در نسخ خطی این است فرض کنید که مثلا نگاه می کنید علی بن مهزیار عن علی بن مهران. علی بن مهران اصلا نباید در سند باشد. چون مهزیار و مهران شبیه هم هستند گاهی اوقات در حاشیه نوشته می شود به جای علی بن مهزیار نسخه بدل علی بن مهران. مستنسخین بعدی خیال می کنند که این علی بن مهران، یک عبارت متن بوده است که از متن ساقط شده است در حاشیه به عنوان نسخه، یعنی عبارت ساقط شده از متن در حاشیه نوشته شده است. در حالی که به عنوان نسخه بدل است. یک اصطلاح داریم در باب نسخه شناسی، نسخه و نسخه بدل. نسخه آن چیزی است که در بعضی از نسخ هست و در بعضی نسخ نیست. نسخه بدل یعنی آن چیزی که در بعضی از نسخ به جای نسخه موجود است. گاهی اوقات علائم نسخه بدل و نسخه هر دو اش را خ مثلا در حاشیه می نوشتند. در حاشیه خ می نوشتند تصور می شده است که این در بعضی از نسخ هست در حالی که این نسخه بدل بوده است نسخه بدلی که احیانا به علت اشتباه مثلا محمد بن غیث در بعضی از نسخ تحریف شده بوده است به محمد بن مسلم و در نسخ بعدی جمع بین نسخه صحیح و نسخه محرّف می شود. شما در ذیل ترجمه محمد بن غیث در معجم رجال اقای خوئی مراجعه کنید یک عنوانی دارد ایشان به عنوان اختلاف الکتب. مرحوم آقای خوئی در معجم رجال در مورد هر راوی، یک مرحله بحث دارد روایت های یک راوی که گاهی اوقات همان روایت در منابع مختلف، مختلف نقل شده است. مثلا همین روایت که ما داریم که یک جا محمد بن مسلم تنهایی هست عن أبی جعفر دارد یا ندارد اینها را در ذیل همان محمد بن غیث شما مراجعه کنید آقای خوئی اشاره کرده اند که در کافی به این شکل نقل شده است در فقیه به این شکل نقل شده است در تهذیب اختلافات این جوری که در کتب در مورد یک روایت واحد هست ایشان ذکر می کند. غرض من این است همان اول محمد بن غیث ببینید، اولین موردش یک موردی را نقل می کند که در کافی و تهذیب و استبصار محمد بن غیث است و در فقیه به جای آن محمد بن مسلم آمده است. اینکه محمد بن غیث بعضی جاها به جایش محمد بن مسلم آمده است به خاطر شباهت لفظی است که بین محمد بن غیث و محمد بن مسلم هست و گاهی اوقات اینها به هم تبدیل می شوند. جمع بین اینها هم جمع بین نسخه صحیح و نسخه محرف است که یکی از شایع ترین جمع ها هست. هیچ جا محمد بن غیث از محمد بن مسلم روایت مستقیم ندارد. آن باید محمد بن مسلمش از باب اشتباه باشد و اشتباها وارد شده باشد.
سؤال:
پاسخ: نه عاصم بن حمید راوی محمد بن غیث هست. راوی عمده محمد بن غیث عاصم بن حمید هست و اصلا چیزهایی که به خصوص نکاتی که مربوط به قضایا و این جور چیزها هست عمدتا چیزش هم محمد بن غیث هست. در تقریبا تمام نقلیات مختلف محمد بن غیث هست. در ما نحن فیه، حالا آن موردی که آقای خوئی ذکر می کند را کاری ندارم ها. آن در روایت مورد بحث ما. در همه نقلیات ما محمد بن غیث وجود دارد هم در کافی هم فقیه هم تهذیب. محمد بن مسلم هست که فقط در تهذیب هست ولی در کافی و فقیه نیست بنا بر اکثر نسخ کافی که نیست فقط در بعضی از نسخش شبیه تهذیب هست. من احتمال می دهم که آن نسخ کافی هم که محمد بن مسلم را آورده باشد بر اساس تهذیب شاید اصلاح کرده باشد. چون تهذیب ولو تصریح نمی کند از کافی گرفته است. نسخه تهذیب که ایشان داشته است محمد بن غیث از محمد بن مسلم بوده است. این احتمال را هم می دهم که حتی آن دو نسخه موجود هم ممکن است از تهذیب اصلاح کرده باشد. ممکن هم هست که نسخه ای که در اختیار شیخ طوسی از کافی باشد با آن دو نسخه ای که ما داریم آن دو نسخه اصل مشترک داشته باشند و به یک جا منتهی شوند. علی أی تقدیر آن محمد بن مسلم در این سند نباید باشد و زیادی است. می ماند بحث عن أبی جعفر. این عن أبی جعفر احتمال اینکه عن أبی جعفر آن تفسیری باشد که داخل متن شده باشد کاملا هست. یعنی قال قلت له بوده است در حاشیه عن أبی جعفر تفصیلی باشد برای قلت له. یعنی بعضی از محشّین تفصیل کرده باشند که این مراد از این قلت له که در روایت هست مراد أبی جعفر هست چون محمد بن غیثی که عاصم بن حمید از آن نقل می کند محمد بن غیث بجلی است و این عمدتا روایتش از امام باقر هست و رو این قرینه ها در حاشیه تفصیل شده باشد. احتمال اینکه تفصیل شده باشد از احتمال سقط کاملا اینجا ترجیح دارد. آقایان گاهی اوقات یک تعبیر دارند که در دوران امر بین زیاده و نقیصه، اصل این است که عبارت بوده باشد و سقط شده باشد. ما آنجا عرض می کردیم قانون عام نداریم. باید دید که اضافه شدن توجیه منطقی دارد یا ندارد. خیلی وقت ها اگر اضافه شدن یک توجیه منطقی داشته باشد، اضافه شدن مقدّم است. و ما نحن فیه از آنجا است. چون اینکه همین جوری عن أبی جعفر افتاده باشد خیلی طبیعی نیست. همین جوری عن أبی جعفر به خلاف زیاد شدن عن أبی جعفر، این یکی از موارد شایع تحریف به زیاده، افزوده شدن عبارت های تفصیلیه است به متن. عبارت های تفصیلیه به متن داخل می شود که به دو شکل هم هست. گاهی اوقات خود ناسخ وقتی دارد استنساخ می کند عبارت را که می بیند در ذهنش ترجمه می کند و تفصیل می کند و آن عبارت ترجمه شده ذهنیه داخل متن می شود و گاهی اوقات هم به این معنا است که در حاشیه تفصیل می کند و حاشیه تفصیلیه داخل متن می شود به توهم کونه ساقطا من المتن. این است که ما عن أبی جعفر علیه السلام را نمی توانیم بگوییم اصیل هست و اینها. از این جهت این روایت در حکم مضمر تلقی می شود. ولی ما کلا در مورد مضمرات بحث کردیم که مضمرات معتبر است. مضمرات مشکلی ندارد بنابراین این روایت ولو مضمر هست ولی بنا بر آن چیزی که پارسال هم مفصل بحثش را کردیم در مورد مضمرات ما این مضمرات را حجت می دانیم. بنابراین این روایت مضمر هست ولی مضمر معتبر.
سؤال:
پاسخ: نه در حاشیه می نویسد که این روایت عن أبی جعفر علیه السلام در واقع توضیح این است که این روایت عن أبی جعفر هست. در واقع این توضیحی هست برای این مطلب. نه اینکه تفصیل لفظ به لفظ. یک موقعی هست شما می خواهید بگویید که مثلا زیر هـ در شرح لمعه های قدیم دیده اید گاهی اوقات مرجع ضمیر تعیین می کنند و، نمی خواهم بگویم که دقیقا زیر لبو نوشته است که چیز. خواسته است بگوید که عن أبی جعفر این روایت عن أبی جعفر است. توضیح اینکه هذه الروایه کأنه عن ابی جعفر علیه السلام نقل شده است.
این است که بنا بر این علی أی تقدیر این روایت با توجه به مجموع توضیحاتی که دادیم روایت معتبری می رسد ولو مضمر هست.
سؤال:
پاسخ: اجمالش همان تفصیلش است.
اجمالش هم این است که اصلا ذکر یک روایت مضمر در کتب حدیثی شهادت صاحب کتاب هست به اینکه این روایت صادره از معصوم است و این شهادت معتبر هست. هم ظاهرش این است و این ظاهر حجت است. این در حد اجمال تفصیلش آن بحثی هست که قبلا مفصل بحث کردیم. محمد بن احمد بن یحیی عن ابی جعفر عن أبیه. چهار پنج تا تقریب داشت یکی یکی تقریب هایش این در حد اجمال اشاره که فرمودید.
اما روایت بعدی. این روایت تا اینجا روایت سکونی و روایت محمد بن غیث اطلاق نسبت به قتل عمد نداشت. عرض کردیم البته مفهوم هم ندارد ولی فقط در مورد قتل خطا هست. روایت بعدی روایت محمد بن احمد بن یحیی روایتی هست که سندش این است
مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يُوسُفَ بْنِ عَقِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي رَجُلٍ أَوْصَى لِرَجُلٍ وَصِيَّةً مَقْطُوعَةً مُسَمَّاةٍ مِنْ مَالِهِ
در یک نقل دیگری غیر مسمّاه من ماله هست. حالا مسماه درست است یا غیر مسماه باید یک مقداری روی آن تأمل کرد. این مقطوعه یعنی چه. غیر مسماه یعنی چه؟ اینها را تأمل فرمایید بعدا شاید یک مقداری در موردش صحبت کنیم.
مِنْ مَالِهِ ثُلُثاً أَوْ رُبُعاً أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَكْثَرَ ثُمَّ قُتِلَ بَعْدَ ذَلِكَ الْمُوصِي
خود موصی کشته شده است.
فَوُدِيَ
دیه گرفته شده است.
فَقَضَى فِي وَصِيَّتِهِ أَنَّهَا تَنْفُذُ مِنْ مَالِهِ وَ دِيَتِهِ كَمَا أَوْصَى
دیه هم جزو آن چیزهایی هست که وصیت از آن خارج می شود. خب این اطلاق دارد. وُدِیَ اختصاص ندارد هم عمد و خطا را شامل می شود. در سند این روایت، یوسف بن عقیل ثقه هست و محمد بن قیس هم همین محمد بن قیس بجلی است که ثقه است عن أبی جعفر. محمد بن قیسی که عاصم بن حمید نقل می کند و یوسف بن عقیل نقل می کند و عبید فرزند محمد بن قیس نقل می کند همه اینها محمد بن قیس بجلی هستند در وثاقتشان بحثی نیست. یک توضیحی در مورد سند عرض کنم
سؤال:
پاسخ: همین دلیل. اطلاق این روایت شامل می شود. غیر از اطلاق قرائن دیگری هم هست که بعدا عرض می کنم. دلیل مستقل که می خواستیم بگوییم نه دلیلی که خصوص عمد را هم ولو به اطلاقه می گفتیم که دلیل دیگری که عمد را هم شامل شود کافی است. خب این روایت هم کافی است برای اثبات عمد.
یک توضیح کوچکی در مورد سند این عرض کنم و بعد عرض می کنم. این أبی جعفر در این طبقه، طبقه مشایخ محمد بن احمد بن یحیی. محمد بن احمد بن یحیی یک سری هم طبقه یا قریب الطبقه دارد. سعد بن عبد الله هست محمد بن حسن الصفار هست، احمد بن ادریس هست که همان أبو علی اشعری است. محمد بن یحیی عطار هست، عبد الله بن جعفر حمیری هست. اینها تقریبا در یک طبقه هستند. یک کمی محمد بن احمد بن یحیی شاید یک کمی فی الجمله تقدّم طبقه ای کمی نسبت به اینها داشته باشد. در این طبقه ابو جعفر معروف سه نفر هستند. یکی احمد بن محمد بن عیسی هست. یکی احمد بن محمد بن خالد هست. یکی محمد بن حسین بن أبی الخطاب هست. این سه تا هست. به غیر از محمد بن احمد بن یحیی بقیه آنها أبو جعفر هایش قرائن نشان می دهد که مراد احمد بن محمد بن عیسی است مطلقاتش. نادرا غیر او اراده شده است ولی اطلاق ابو جعفر در این طبقه انصراف دارد به احمد بن محمد بن عیسی. کما اینکه عنوان احمد بن محمد هم در این طبقه انصراف دارد به احم بن محمد بن عیسی مگر موارد نادری که هست تک و توک. ولی محمد بن احمد بن یحیی این جور نیست. محمد بن احمد بن یحیی نه ابو جعفرش منصرف به احمد بن محمد بن عیسی است و نه احمد بن محمد بن آن منصرف است. احمد بن محمد در روایت محمد بن احمد بن یحیی مشترک هستند. بین احمد بن محمد بن عیسی و احمد بن محمد بن خالد برقی. ابو جعفر آن هم منصرف به برقی است. این را من در مجموع یک چیزهایی هست قرائنی که ضمیمه کردم أبو جعفر در روایت محمد بن احمد بن یحیی منصرف به برقی است. بر خلاف سایر معاصرینش که أبو جعفر مراد احمد بن محمد بن عیسی است ایشان، یک علت هم تفاوت محمد بن احمد بن یحیی با همگنانش دارد آن افرادی که دارم بیشتر تمایل حدیثی شان حدیثی فقهی هست. فقیه بوده اند و بیشتر کتاب هایی که دارند جنبه فقهی و فقیهانه و امثال اینها بوده است. فقیه برجسته چیز احمد بن محمد بن عیسی بوده است و همین یک مقداری باعث می شده است که معمولا بیشتر روایت هایشان از احمد بن محمد بن عیسی باشد. محمد بن احمد بن یحیی جنبه فقاهتی فقط برایش نیست. یک چیز وسیعی هست و کتاب هایی که هم دارد خیلی از مو ضوعات حدیثی اش غیر فقهی است. اخلاق، تاریخ، معارف، امثال اینها. کتاب نوادر الحکمه را شما ابوابش را که در رجال نجاشی و فهرست شیخ هست نگاه کنید می بینید که چیزهای غیر فقهی خیلی دارد. مثلا ثلاثه، اربعه، خیلی شبیه خصال صدوق هست. دیدگاهش دیدگاه فقیهانه نیست. از این جهت شبیه احمد بن محمد بن خالد برقی است که آن هم محاسن اش با این دید نگاشته شده است. این است که از جهت تیپ حدیثی بین محمد بن احمد بن یحیی و احمد بن محمد بن خالد خیلی شباهت هست. خود احمد بن محمد بن عیسی هم از جهت مکتب فکری اینها صحیح نگار هستند بیشتر. دو سبک مسلک تألیفی در آن دوره داریم. مسلک صحیح نگاری و مسلک جامع نگاری. احمد بن محمد بن عیسی به مسلک اول وابسته است. اینها مقید به صحیح نگاری هستند. محمد بن احمد بن یحیی به مسلک جامع نگاری مثل احمد بن محمد بن خالد برقی. هم از جهت موضوعاتی که مورد علاقه محمد بن احمد بن یحیی بوده است با احمد بن محمد بن خالد نزدیک تر است هم از جهت شیوه انتخاب احادیث که اینها جامع نگار ها بودند بر خلاف احمد بن محمد بن عیسی و تیمش که بیشتر به صحیح نگاری مقید بودند. این احمد بن محمد بن خالد برقی خودش ثقه است و پدرش را هم ما ثقه می دانیم و بحث خاصی ندارد. یک نکته ای فقط اینجا بگویم، اینجا ما یک بحثی در مورد عمد وجود دارد. قتل عمد با توجه به این روایاتی که گفتیم در اینکه اگر دیه بگیرند، از این دیه وصیت خارج می شود بحثی نیست. روایت های دیگری هم در این مطلب هست که فردا روایت هایش را می خوانم. از بعضی از روایات دیگر این مطلب استفاده می شود. یک بحث دیگر این است که اصلا آیا اگر دین داشته باشد حق دارند ورثه قصاص کنند؟ این بحث ولو به بحث مربوط به بحث قصاص هست و اینها ولی به دلیل ارتباطی که با بحث وصیت دارد ما آن را همین جا بحث می کنیم. بحث اینکه آیا بدون ضمان دیه یا ادای دیه، حق قتل عمد را دارند قصاص را دارند یا ندارند. یک سری روایات هست که به این بحث ما مرتبط هست بعضی از آنها را خوانده ایم که فردا بحثش را دنبال می کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
پاسخ
#47
13 دی 1395
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض کنم خدمت شما بحث ما در این بود که قاتل عمد اگر مصالحه شود بر دیه آیا از این دیه دین و وصیت میت خارج می شود یا خیر؟ عرض کردیم اطلاق بعضی از روایات اقتضا می کند که وصیت هم از دیه ای که به عنوان مصالحه دیه عمد گرفته شده است خارج شود. این روایت اسحاق بن عمار هم که قبلا خواندیم
الصَّفَّارُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِذَا قُبِلَتْ دِيَةُ الْعَمْدِ فَصَارَتْ مَالًا فَهِيَ مِيرَاثٌ كَسَائِرِ الْأَمْوَالِ
این روایت اصلش در مورد میراث بودن دیه عمد هست. ولی اینکه اطلاق قضیه اقتضا می کند که در همه جنبه های میراث بودن، در همه احکامی که مربوط به میراث هست، مانند سایر اموال باشد عموم تنزیل اقتضا می کند که مثل سایر اموال که یکی از جنبه هایش تأخر میراث از وصیت دین است. میراث بودن در اصل میراث بودن ظهور ندارد. اطلاقش اقتضا می کند که حتی در مرتبه میراثیت هم همانند سایر اموال باشد که بالملازمه استفاده می شود که در مرتبه قبل، دین و وصیت از این مال خارج بشود. این هم یک روایت. یک روایت دیگری که آن هم می شود از آن همین مطلب را استفاده کرد روایت «محمد بن اسلم عن علی بن ابی حمزه عن أبی الحسن موسی بن جعفر» هست که ما آن را در بحث دین خواندیم. در بحث دین آن داشت در ذیلش این بود
فَإِنَّهُ قُتِلَ عَمْداً وَ صَالَحَ أَوْلِيَاؤُهُ قَاتِلَهُ عَلَى الدِّيَةِ فَعَلَى مَنِ الدَّيْنُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ مِنَ الدِّيَةِ أَوْ عَلَى إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ بَلْ يُؤَدُّونَ دَيْنَهُ مِنْ دِيَتِهِ الَّتِي صَالَحُوا عَلَيْهَا أَوْلِيَاؤُهُ فَإِنَّهُ أَحَقُّ بِدِيَتِهِ مِنْ غَيْرِهِ
این تعلیل به خصوص با توجه به ارتکازی بودن این تعلیل استفاده می شود که علتی که دین از این دیه خارج بوده است احق بودن میت نسبت به دیه اش است. این أحقیت نه تنها اقتضا می کند که دینش از اصل خارج شود که در واقع چیزی که باعث می شود که ذمّه میت فارغ شود، چیزی که اراده میت هم به او تعلق گرفته است او هم از آن استفاده می شود چون در واقع اگر ما بودیم و هیچ دلیل خارجی نبود می گفتیم که وصیّت در تمام مال شخص نافذ هست. اینکه شارع مقدس قسمتی از وصیت را گفته است نافذ نیست این در واقع یک نوع اخراج از قانون عقلایی است که هر کس نسبت به مال خودش احق است ولی شارع مقدس این احقّیت را نسبت به ما بعد حیات در محدوده یک سوم قرار داده است و نسبت به دو سومش موقوف بر اذن ورثه قرار داده است. خب نسبت به اصل آن اینکه اصلا وصیت نافذ است به جهت اینکه اراده موصی به او تعلق گرفته است. خب شخصی که یک مالی دارد می تواند نسبت به آن مال تصرف کند امثال اینها. این هم در واقع می خواهد بگوید که این دیه خود شخص نسبت به این دیه اش احق است. وقتی خود شخص أحق است بنابراین وصیتی که کرده است از این مال هم خارج می شود این نکته را هم ضمیمه کنم ببینید وصیت ولو شخص وصیت به یک سوم مال کرده است و اطلاع نداشته است که این هم جزو مالش است ممکن است توجه نداشته باشد که این جزو مالش است. ولی لازم نیست علم تفصیلی داشته باشد به اینکه این جزو مالش است. وقتی از اول وصیت می کنم که هر چیزی که من به دست بیاورم حالا یا بعد از این، وصیت این جوری است دیگر وصیت یک چهارم یک سوم موقع وصیت کردن ممکن است شخص اصلا نداند چه مقدار مال دارد. بعدا این مال هایش حاصل شود. به نحو یک قضیه حقیقیه شبیه قضیه حقیقیه هر چیزی که ملک من باشد من وصیت می کنم. بنابراین این روایت در واقع میخواهد بگوید این دیه ای که شخص دریافت می کند این دیه چون عوض خود ملک میّت است همچنان که میّت نسبت به نفس خودش أحق از دیگران است نسبت به آن چیزی که بدلش هم هست آن هم أحق از دیگران است. این اقتضا می کند که همان وصیتی که هست روح وصیت در واقع این مورد را می گیرد ولو وصیت لفظا گفته باشد مالم را حالا ما خیلی هم مال بود شخص را چیز نکنیم
سؤال:
پاسخ: نه، موصی به در جایی که کلی است مورد بحث است. کلی یک سوم مالم را یا یک چهارم مالم را. آیا یک چهارم دیه هم جزو این چیز قرار می گیرد یا خیر بحث این است.
سؤال:
پاسخ: قصدش هر چیزی هست که من نسبت به او حق دارم. به خاطر همین مال های جدیدی که تجدد پیدا می کند آن ها هم. اگر شارع مقدس حکم کرد که فلان چیز ناخواسته ملک شما هست. بحث این است که احقّ بدیته، یک أمر ارتکازی را دارد بیان می کند. یعنی آن نکته ای که منشأ شده است که من وصیتم نافذ باشد، چون من نسبت به این حق دارم یعنی نکته ای که وجود دارد یک نکته مشترکی است. الآن شارع مقدس اگر برای من حکم کند که شما ملکتان فلان چیز ملک شما است. خواه ناخواه این هم جزو وصیت می شود. چون وصیت تعلق نگرفته است به آن چیزی که من علم به ملکیت آن داشته باشم. آن چیزی که من در واقع بحث سر این است که چرا من وصیتم را می گویم یک سوم کل اموالم؟ در واقع می خواهد بگوید که هر چیزی که من حقی از سنخ حق ملکیت نسبت به او دارم.
سؤال: زمان مرگش یعنی چند لحظه قبل از مرگش می گوید همین مالی که دارم. یعنی یک سوم
پاسخ: اگر قید کرده باشد به غیر از دیه خب نه وصیت از آن خارج نمی شود. بحث سر این است که، اگر قید کند بگوید که حالا که من دارم می میرم دیه ام نه. اگر نگوید دیه بگوید چیزهای دیگر فرقی ندارد.
سؤال:
پاسخ: منظورش را بدانیم یعنی چه؟ یعنی منظورش این است که همه چیزهایی که من نسبت به آن حق دارم دیگر. اگر این باشد آن را شامل می شود. حالا یک نکته ای من یادم رفت در مورد آن روایت فهی میراث کسائر الاموال اشاره کنم، آن اذا قبلت دیه العمد فصارت مالا فهی میراث کسائر الاموال، به خصوص با توجه به روایات دیگری که در مورد دین عمدی حکم می کند که دین از اصل مال خارج می شود، این میراثیتی که اینجا هست نمی خواهد بگوید همین الآن بالفعل میراث است. ناظر به میراثیت بالفعل نیست میراثیت در رتبه متأخر. میراثیتی که متأخر از دین هست. وقتی تأخر از دین را ولو به قرینه خارج در مورد این روایت قائل شدیم، تأخر آن از وصیت هم استفاده می شود. یعنی این روایت باید ناظر به این باشد که همین الآن بالفعل میراث است خب اینکه مراد نیست. ولو به قرینه روایاتی که می گوید از دیه دین هم خارج می شود. ولو به قرینه این روایات، روایات مرادش این است که میراث هست در رتبه متأخر. وقتی چنین مفهومی داشته باشد بالملازمه استفاده می شود که وصیت هم از این خارج می شود.
سؤال:
پاسخ: به خصوص عرض کردم با توجه به اینکه نمی خواهد بالفعل بگوید همین الآن به خصوص با توجه به آن روایات این مطلب روشن تر است.
سؤال:
پاسخ: نه! تمام اینها جزو چیز هست. هم اصل میراث هم مرتبه میراث همه اینها وجهی ندارد اختصاص به یک کسی داشته باشد.
سؤال:
پاسخ: یعنی چه؟ میت دین دارد.
سؤال:
پاسخ: میت دین دارد. دین که به ارث نمی رسد.
سؤال: یعنی دین و وصیت از مال ورثه کم شود منتها از چه کم می شود آن چیزی که از ...
پاسخ: فهمیدم ایشان چه می خواهند بگویند. ببینید یک بحثی هست که آیا مالی که در واقع کلّ مال به محض اینکه شخص مرد به ورثه می رسد مستحقا علیه الدین و الوصیه یک بحث جدی در مورد نحوه تعلق مال هست که آیا کلّ مال به ورثه منتقل می شود متعلّقا للحق یا نه اصلا مقدار دین و وصیتشان به ورثه منتقل نمی شود. این بحث را ما مفصل سابق بحث کردیم در موردش. ما آن طوری که در ذهنم هست می گفتیم که به ورثه نمی رسد. ما مقدار دین و امثال اینها به ورثه نمی رسد. نه اینکه به ورثه می رسد متعلقا للحق. از آن راه ها نمی شود مطلب را تمام کرد. خب این بحث تمام است. فقط اینجا البته در این روایتی که خواندم، ما در بحث اینده باید به این بحث بپردازیم. این روایت بحث سندی دارد همین جا بحث سندی اش را بکنیم بد نیست. این روایت محمد بن اسلم عن علی بن ابی حمزه عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام سندش این است روی محمد بن اسلم عن علی بن ابی حمزه عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام. طریق صدوق به محمد بن اسلم طریق معتبری است تا آنجا که در ذهنم هست أبی عن سعد بن عبد الله عن محمد بن حسین بن أبی الخطاب عن محمد بن اسلم آن که خاطرم هست اگر اشتباه نکنم. آن از آن جهتش مشکلی نیست. خود محمد بن اسلم یک بحث دارد و علی بن أبی حمزه یک بحث در موردش هست. محمد بن أسلم را نجاشی یک تعبیری دارد که این تعبیر دقیقا از رجال ابن غضائری گرفته شده است. من عبارت های این دو تا کتاب را می خوانم ولی نجاشی عبارت را یک تغییری داده است که این تغییر جالب است که ایشان می گوید «محمد بن اسلم الطبری الحلبی» این حلبی محرّف جبلی است. «محمد بن اسلم الطبری الجبلی أبو جعفر اصله کوفیٌّ کان یتّجر الی طبرستان قالٍ فاسد الحدیث روی عن الرضا علیه السلام». این عبارت رجال ابن غضائری صفحه 115 رقم 17718 است. عبارت نجاشی این است. «محمد بن اسلم الطبری الجبلی ابو جعفر اصله کوفیٌّ کان یتّجر الی طبرستان یقال انه کان قالیا فاسد الحدیث روی عن الرضا علیه السلام». آن تکه چیز را با تعبری یقال که نشانه تعبیر ایشان در مسئله هست. کل عبارت، عبارت همان ابن غضائری است فقط عبارت مذمتش را با تعبیر یقال که نشانه تردید مرحوم نجاشی در این مطلب هست ایشان ذکر کرده است که ما تضعیفات ابن غضائری را به طور کلی مورد قبول نمی دانیم به خصوص تضعیفی که نجاشی در درستی آن تردید کرده باشد. آن که دیگر به طریق اولی. بنابراین از جهت اینکه ابن غضائری او را تضعیف کرده است مشکلی در بحث نیست ولی ما باید از آن طرف قرینه بر وثاقت داشته باشیم. چه قرائنی بر وثاقت محمد بن اسلم وجود دارد. عمده قرینه ای که بر وثاقت محمد بن اسلم را می شود بر آن تکیه کرد اکثار روایت محمد بن حسین بن ابی الخطاب از او است. محمد بن حسین بن أبی الخطاب راوی کتاب محمد بن أسلم است روایت خیلی زیادی از او دارد و در طرق مختلف، طرق مشیخه فقیه و طرق دیگری همین محمد بن حسین بن أبی الخطاب وارد شده است. یک سری قرائن دیگری وجود دارد که بعضی از این قرائن اصلا قرینیت ندارند و بعضی هایشان به عنوان مؤید خوب هستند ولی به عنوان قرینه تام نمی شود به آن ها نگاه کرد. یکی از چیزهایی که به عنوان مؤید خوب است ولی نه قرینه، اینکه در اسناد کافی واقع شده است و مرحوم کلینی در اول کتابش گفته است که اخبار الصحیحه عن الصادقین علیهم السلام را به این کتاب می آورم. ما از اینجا قرینه قرار دادیم که این محمد بن اسلم ثقه هست. عند الکلینی و از توثیق کلینی وثاقتش را نتیجه بگیریم. ولی من مراجعه کردم همه روایات محمد بن اسلم را که در کافی هست. بعضی هایشان مستحبات است که خب مستحبات ممکن است به دلیل تسامح در ادله سنن و به استناد اخبار من بلغ باشد. در سایر موارد هیچ جا منفرد نبود. همه جا در کنارش یک سند دیگری یک روایت دیگری به آن مضمون وارد شده باشد. ما اینکه روایت کلینی دلیل این هست که کلینی روایت را معتبر می دانسته است. این مضمون و این متن را معتبر می دانسته است اما اینکه به اصطلاح متأخرین سند خاص تک تک روایاتش را هم تصحیح می کرده است به دست نمی آید. مگر در مورد بعضی از افرادی که روایت های منفرد از آنها آورده باشد. مثل یاسین زریر که حاج آقا هم تکیه می کنند یکی از عمده ترین تکیه هایشان به نقل کلینی هست که بعضی از روایت های خاص دارد که فقط مستندش همین یاسین زریر است که حد مطاف و روایت شهادت علی میّت و امثال اینها، آنها روایت های اختصاصی است. ولی در روایت های محمد بن اسلم من تمام روایت هایش را دیدم یکی دانه روایت متفرّدی باشد که فقط آن روایت باشد آنها پیدا نکردم. به نظرم یک روایت علل بود مثلا علل احکام آنها هم خیلی معلوم نیست که علل احکام در مقام یک حکم فقهی باشد که به آنها تکیه کرده باشد. آن هم شبیه همان مستحبات است. این است که اسناد کافی مشکل است به عنوان یک قرینه تام به آن تکیه کردن ولی مؤید خوبی است از باب مؤید تأیید بحث اکثار روایت محمد بن حسین می کرده است. اما سایر قرائنی که هیچ گونه قرینیت ندارند، یکی از آنها در اسناد کامل الزیارات واقع شده است. خب ما به طور مبنایی اسناد کامل الزیارات را قبول نداریم. ما نه مشایخ مستقیم مرحوم ابن قولویه را می گوییم از عبارت اسناد کامل الزیارات توثیقش استفاده می شود و نه کل سلسله سند را. آن بحث هایش را سابقا کردیم. قرینه دومی که هیچ قرینیت ندارد اینکه صدوق برای او طریق در مشیخه ذکر کرده است که خب چند روز قبل در موردش صحبت کردیم که طریق ذکر کردن صدوق نسبت به یک شخصی قرینه بر وثاقت شخص نیست.
سؤال:
پاسخ: ذکر کردیم قرینه اش را همین امسال که از عبارت مقدمه دو تا تقریب مختلف از دو تکه مقدمه و بحث هایش شد دیگر.
یک نکته ای که امروز می خواهم یک مقداری در موردش صحبت کنم این است که راوی کتاب یونس است. محمد بن اسلم راوی کتاب یونس است. بعضی از آقایان معاصر در مورد وثاقت اسماعیل بن مرّار به راوی بودن کتاب یونس اعتماد کرده اند در توثیقش با این تقریب که مرحوم شیخ طوسی در فهرست عبارتی را نقل می کند از مرحوم صدوق می گوید که: «قال محمد بن علی بن حسین سمعتُ محمد بن حسن بن الولید رحمه الله یقول کُتبُ یونس التی هی بالروایات کلّها صحیحهٌ یعتمد علیها الّا ما ینفرد به محمد بن عیسی بن عبید و لم یروه غیره. فانّه لا یعتمد علیه و لا یفتی به». که اینها از این عبارت استظهار کرده بودند که کأنه همه روات کتب یونس بن عبد الرحمن ثقه هستند الا محمد بن عیسی بن عبید که او ثقه نیست. این اصل تقریب استدلال بود. اسماعیل بن مرّار هم قطعا از این قسم است و راوی کتاب یونس هست.
اما در مورد محمد بن اسلم اینکه راوی کتاب یونس هست، آن را از کجا استفاده می کنیم؟ در کتاب رساله ابی غالب زراری، کتاب الوصایای یونس را می گوید، «حدثنی به جدّی محمد بن سلیمان عن علیّ بن حسن بن فضال عن محمد بن عبد الله بن زراره عن محمد بن أسلم. محمد بن اسلم جاهای دیگر هم روایت از یونس زیاد دارد ولی اینکه راوی کتاب بودنش در اینجا هست. شبیه این سند هم از علی بن حسن بن فضّال به بعد در دو تا روایت در تهذیب هم وارد شده است. در تهذیب جلد 9 صفحه 308 حدیث 1103، بیست و چهارم باب روایت این است. «علی بن حسن بن فضال عن محمد بن عبد الله بن زراره عن محمد بن أسلم عن یونس». در صفحه 330 همین جلد 9 حدیث 1190 یازدهم باب هم این روایت هست: «علی بن حسن بن فضّال عن محمد بن عبد الله عن محمد بن أسلم عن یونس بن أبی الحارث». این یونس بن أبی الحارث، بن اش زیادی است. یونس أبی الحارث است. یونس بن عبد الرحمن مکنّی به أبی الحارث بوده است. در رجال کشی صفحه 278 رقم 497 مراجعه کنید از یونس تعبیر أبوا الحارث می کند. این یونس أبی الحارث است بنابراین ما بگوییم که چون راوی کتاب یونس هست و تمام راویان کتاب یونس به غیر از محمد بن عیسی بن عبید که توسط ابن ولید توثیق شده اند از اینجا وثاقتش را اثبات می کنیم. خب این استدلال یک اشکال کبروی دارد که در آن اسماعیل بن مرّار و ما نحن فیه مشترک است و یک اشکال صغروی دارد. اشکال کبروی اش را من خدمت حاج آقا یک موقعی عرض کردم استدلال را حاج آقا فرمودند که این استدلال در صورتی درست است که ما دلیل داشته باشیم که مثلا فلان راوی متفردات از کتب یونس داشته باشد. و الا اگر متفردات نداشته باشد می گوید که همه کتب یونس صحیح است مگر متفرّدات محمّد بن عیسی. چرا کتاب های دیگر چون کتاب هایش را افراد متعدد نقل کرده اند. این معنایش این نیست که تمام راوی هایشان ثقه هستند. اگر یک راوی کتاب را متفردا او نقل کرده باشد و این ثابت شود که فلان کتاب را فقط فلان راوی نقل کرده است خب این دلیل بر وثاقت آن راوی متفرد است. اگر بگوییم که نه، علت اینکه کتب یونس همه شان معتبر است الا متفردات یونس علتش این است که افراد عدیده نقل کرده اند. بعضی از کتاب هایش را خصوص محمد بن عیسی بن عبید نقل کرده است آنها معتبر نیست. سایر کتاب ها چرا معتبر است؟ نه به خاطر اینکه یک دانه راوی داشته است آن راوی معتبر بوده است. پنج نفر نقل کرده بودند. اسماعیل بن مرّار نقل کرده بوده است، صالح بن سندی نقل کرده بوده است و دیگران هم نقل کرده بوده اند بنابراین محمد بن عیسی هم نقل کرده بوده است. همه اینها نقل کرده بودند این مجموعه اعتبار این کتاب یونس را اثبات می کرد. پس این دلیل کبرویا دلیل بر این نیست که هر کس راوی کتاب یونس باشد ثقه است. اما صغرویا اشکال قضیه این است که همه کسانی که ثبوتا راوی کتاب یونس هست، آن را ما نمی توانیم توثیق کنیم باید اثبات کنیم که محمد بن حسن بن ولید، محمد بن أسلم را راوی کتاب یونس می دانسته است. آن طریقی که ما ذکر کردیم مال رساله أبی غالب زراری است. رساله أبی غالب زراری ربطی به أبن ولید و امثال اینها ندارد. من تنها یک دانه روایت پیدا کردم که ابن ولید نقل می کند و در سند آن روایت محمد بن أسلم از یونس واقع شده است. آن یک دانه در علل جلد 2 صفحه 433 حدیث 2 است. «محمد بن حسن بن احمد بن الولید قال حدثنا محمد بن یحیی العطّار و احمد بن ادریس جمیعا عن محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری قال حدّثنا محمد بن حسین بن أبی الخطاب عن محمد بن أسلم عن یونس عن أبی بصیر». تنها همین یک روایت هست. مجرّد این یک روایت دلیل بر این نیست که ابن ولید، محمد بن اسلم را راوی کتاب می دانسته است. خب یک روایت که دلیل بر این نیست که آن را راوی کتاب می دانسته است. تازه همین یک روایت هم حتی ما دلیل نداریم که ابن ولید به این روایت، حتی به یک روایتش هم واقف شده باشد چون یک روشی که در قدیم وجود داشته است بحث اعتماد به اجازات عامه در یک سلسله سند است. این احتمال دارد که فرض کنید که این روایت در کتاب محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری بوده است. مثلا ابن ولید ممکن است اصلا این کتاب را کامل ندیده باشد. ولی یک اجازه عامّی به جمیع کتب و روایات محمّد بن أحمد بن یحیی به شیخ صدوق داده است. شیخ صدوق رفته است از کتاب محمد بن أحمد بن یحیی این روایت را برداشته است و سند خودش را که از طریق ابن ولید هست سر سند گذاشته است. بنابراین این شاهد بر این نیست که ابن ولید حتما این روایت را دیده است. اینجا یک نکته را عرض کنم یک آقایی یا خانمی ظاهرا یک مقاله ای از او دیدم که در مورد تفسیر علی بن ابراهیم یک کاری کرده است در مجله علوم الحدیث. ایشان می خواست بررسی اعتبار تفسیر علی بن ابراهیم را بکند آمده بود تمام روایت هایی را که روایت های تفسیری ای که در کافی با علی بن ابراهیم شروع می شد را استخراج کرده بود و دنبال کرده بود که چقدر این روایت ها در تفسیر علی بن ابراهیم هست و چه مقدارش نیست و بحث را از این زاویه دنبال کرده بود. این روش کلا خطا است. خطا بودنش این است که مجرّد اینکه علی بن ابراهیم در سند واقع هست کاشف از این نیست که اصلا خود علی بن ابراهیم این روایت را دیده باشد. ممکن است فرض کنید که علی بن ابراهیم عن أبیه عن أبن أبی عمیر. این کتابی از کتاب های ابن ابی عمیر بوده است که آن کتاب ابن ابی عمیر در اختیار علی بن ابراهیم نبوده است یا موقع نوشتن تفصیل در اختیارش نبوده است و امثال اینها. بنابراین حتّی اینکه علی بن ابراهیم این روایت را موقع تفسیر ندیده است که هیچی کلا اینکه دیده باشد این هم شاهد نداریم. این نقلیات، نقلیات تفصیلیه نیست این نقلیات، ولو نقل اجمالی به اعتماد اجازه عامه ممکن است باشد. پس بنابراین هیچ شاهدی نداریم که، آن خانم در آن مقاله می خواست بگوید که چون خیلی از روایت های تفصیلی علی بن ابراهیم که در کافی وارد شده است در این تفسیر موجود نیست، می خواست با این راه اعتبار تفسیر موجود را یک جوری تحت اشکال و ان قلت قرار دهد. این نشانه چیزی نیست اصلا. اصلا نشانه این نیست که این روایت تفسیری را علی بن ابراهیم دیده باشد تا بخواهیم ما به این سبک و سیاق بحث را دنبال کنیم.
سؤال:
پاسخ: نه بحث من سر این بود محمد بن اسلم عن یونس، عن یونس هم که در تهذیب هست. در فقیه هم هست همین روایت محمد بن اسلم از یونس هم، بله عرض کنم خدمت شما حالا این را من توجه نداشتم در موردش هم توضیح میدهم. همین اشکالی که اخیرا مطرح کردم در مورد آن هم می آید. به فرض این روایت را هم ضمیمه کنیم به آن می شود. یعنی محمد بن اسلم جبلی عن یونس بن عبد الرحمن این را هم ضمیمه کنیم به طریق مشیخه می شود روایت دومی که الآن نمی دانم غیر از این روایت در دو تا روایت در فقیه محمد بن اسلم از یونس روایت دارد.
سؤال: اینها مهم است که ببینیم متفرد است
پاسخ: نه بحث من این است آن حالا بحث متفرّد آن اشکال کبروی قضیه است. اشکال صغروی قضیه حتی اینکه ابن ولید اعتقاد داشته باشد که محمد بن اسلم راوی کتاب یونس است البته ایشان گفتند نکته خوبی بود ما در واقع گفتیم یک روایت، این دو تا را هم ضمیمه کنیم می شود سه تا روایت. ولی مجرّد این سه تا روایتی که ابن ولید از محمد بن أسلم یعنی ابن ولید نقل می کند که در سلسله سند آن محمد بن اسلم از یونس واقع شده است دلیل بر این نیست. به خصوص طریق مشیخه فقیه. این محمد بن حسن بن أحمد بن ولید این طریق یک طریق متکرّر است. طریق های متکرّر خیلی وقت ها طریق به کتب هستند. آن طریق مشیخه اگر ملاحظه فرمایید خیلی طریق، نمی دانم محمد بن زید الرزامی، محمد بن حصان، یک طریق خاصی است. این طریق های خاص اینکه بگوییم حتما طریق به کتب بوده است و اینها خیلی دیگر نیاز به شاهد قوی تری دارد. معمولا طرق کتب طرق پرتکراری هستند و طرق معهود تر و شناخته شده تری هستند. بنابراین بحث این است که حداکثر مطلبی که از عبارت ابن ولید استفاده می شود، اگر از آن اشکال کبروی هم رفع ید کنیم این است که هر کسی را که ابن ولید راوی کتاب یونس می دانسته است توثیق کرده است. ولی آیا محمد بن اسلم را راوی کتاب یونس می دانسته است این ثابت نیست. مجرّد این روایت علل و این دو روایت فقیه دلیل بر این نیست که ابن ولید او را راوی کتاب یونس می دانسته است. بنابراین از جهت صغروی هم قابل چیز نیست.
سؤال:
پاسخ: نه آنکه اجازه عام هست یا چیز به این راحتی ها نیست. البته یک بحث کلی من چندین سال روی آن دنبال کردم بحث اینکه چطور ما بفهمیم که از چه منبعی اخذ شده است. روش های کشف اخذ منبع حدیث. دو سه تا مقاله در این مورد از من چاپ شده است آن بحث های خیلی مهمی دارد و خیلی هم اثر گذار هست در خیلی از بحث های رجالی یکی در مورد غیبت نعمانی یک مقاله از من چاپ شده است و یکی در مورد تهذیب و منابع تهذیب از من چاپ شده است که اینها در علوم الحدیث چاپ شده است. شماره 3 و شماره 6 علوم الحدیث عربی یک مقاله هم اخیرا کنگره ای در عراق بود برگزار شده بود در مورد المهدی و مستقبل العالم که دفتر تبلیغات برگزار کرده بود یعنی نمایندگی سازمان حج و زیارت در عراق منتشر کرده بود که کتاب هایش را دفتر تبلیغات و اینها چاپ کرده بودند و اینها، آنجا یک مقاله در مورد کمال الدین من نوشته بودم در مورد اینکه چطوری منابع کمال الدین را می شود استخراج کرد هم در مقاله غیبت نعمانی و هم مقاله کمال الدین روش های استخراج را مفصل بحث کردم. به خصوص مقاله کمال الدین که جدید تر است یک مقداری جدید تر هست تکنیک ها و روش هایی که در این بحث وجود دارد. البته این روش ها در بعضی از موارد می شود مصداق هایش را پیدا کرد و در بعضی از موارد نمی شود خب یک بحث خیلی تفصیلی و مفصّل است. خب این بحث تمام. بحث بعدی این است که آیا کسی که قتل عمد کرده است آیا بدون ضمان دیه می توانند این مقدار از این روایات این مقدارش مسلّم است که اگر مصالحه بر دیه کردند، از دیه وصیت و دین خارج می شود. حالا اگر مصالحه نکردند آیا حق دارند ورثه میتی که از دنیا رفته است، آیا اولا حق قصاص دارند بدون اینکه دین میت را ادا کنند یا حق قصاص ندارند. یا اگر هم قصاص کنند بعدا دین به مقدار دیه اش به گردن اینها می آید یا خیر؟ این دو تا بحثش با هم دیگر در واقع یک بحث است. یک بحث دیگر هم این است که اگر بخواهند ببخشند، آیا حق دارند ببخشند و اگر بخشیدند آیا ضمان به گردنشان می آید یا نمی آید؟ این دو تا بحث یک بحث بسیار قدیمی و خیلی هم مورد اختلاف است از قدیم از زمان مرحوم ابن ادریس و قبل از ابن ادریس مورد بحث است. ابن ادریس خیلی مفصل اینجا بحث هایی دارد من می خواستم امروز بعضی از عبارت های علما را بخوانم که نرسیدیم انشاءالله فردا بحث را شروع می کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد

پاسخ
#48
1395/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم

وثاقت محمد بن اسلم
بحث در مورد روایت مُحَمَّدُ بْنُ أَسْلَمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ البطائنی عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام بود[1]. در جلسه قبل راه­های وثاقت محمد بن اسلم را بررسی کردیم. گفته شد از راه شهادت ابن ولید نمی­توان وثاقت محمد بن اسلم را استفاده کرد، چون ثابت نیست که ابن ولید کتاب الوصایای یونس را دیده باشد. یکی از دوستان چنین اشکال کردند که ابن ولید شهادت داده که تمام روات کتاب­های یونس ثقه هستند و معنای آن این است که او تمام کتابهای یونس را دیده است. این شهادت برای اثبات اینکه بگوییم ایشان کتاب الوصایا را هم دیده است کافی می­باشد، فلذا راوی او ثقه خواهد بود[2].
لکن بنده تصور می­کنم که کتاب الوصایای یونس جزو کتاب­های شناخته شده او نبوده و در فهرست شیخ; و رجال نجاشی; اسمی از این کتاب یونس برده نشده است[3]. لذا به صورت طبیعی مشکل است که چنین شهادت عامی را از ابن ولید نسبت به همه کتابها (حتی کتابهایی که در رساله ابی غالب زراری آمده) پذیرفت. بنابراین از این راه نمی­توان وثاقت محمد بن اسلم را ثابت کرد. ما عمده­ترین راه وثاقت محمد بن اسلم را اکثار روایت محمد بن حسین بن ابی الخطاب از او می­دانیم و روایاتی که از محمد بن اسلم در کافی وارد شده نیز موید وثاقت او می­باشد.
وثاقت علی بن ابی حمزه
اما آیا می­توان روایت محمد بن اسلم از علی بن ابی حمزه را تصحیح کرد یا نه؟ علی بن ابی حمزه البطائنی رأس فرقه واقفی بوده است. یک بحث کلی نسبت به روایات طایفه از علی بن ابی حمزه وجود دارد. با توجه به نقاری که بین امامیه و واقفیه وجود داشته و نهیی که امام رضا علیه السلام نسبت به مجالست و مؤانست با واقفیه کرده­اند، به نظر ما روایات طایفه از او قبل از وقف صورت گرفته و او قبل از وقف ثقه بوده است. مرحوم حاجی نوری; اشکالی به این استدلال کرده و فرموده است: این پاسخ در صورتی صحیح است که آن شخص زمان امام کاظم علیه السلام را درک کرده باشد لذا در مورد کسانی که زمان ایشان را درک نکرده­ و فقط از اصحاب امام رضا علیه السلام شمرده­ می­شوند، این استدلال جریان نخواهد داشت. زیرا از ابتدای امامت امام رضا علیه السلام وقف آغاز شده است . بنابراین چنین شخصی باید زمان امام کاظم علیه السلام­را درک نماید.
از اشکال حاجی نوری; یک جواب کلی وجود دارد که مجرد اینکه محمد بن اسلم فقط از اصحاب امام رضا علیه السلام شمرده شده دلیل بر این نیست که قبل از آن زمان را درک نکرده است. چون ممکن است آن زمان را درک کرده باشد اما روایتی را از امام کاظم علیه السلام نقل ننموده باشد. لذا مجرد عدم روایت راوی از امام علیه السلام - خصوصا نسبت به امام کاظم علیه السلام - دلیل بر عدم درک زمان آن امام نیست، زیرا امام کاظم علیه السلام حداقل چهار سال آخر عمر شریفشان ( 179-183 ه ق ) را در زندان بودند و ممکن است شخصی این چهار سال را درک کرده و امکان روایت از امام  علیه السلام­را نداشته باشد اما با این حال از علی بن ابی حمزه نقل روایت کند. حتی اگر امکان روایت هم موجود بوده و با این حال روایت نکرده باشد باز هم دلیل بر عدم درک آن زمان نیست، چون آن زمانها خیلی سخت و سنگین بوده است خصوصا نسبت به هارون الرشید که نسبت به او تعبیر و سیفه یقتل وجود دارد. لذا امکان ارتباط با امام کاظم علیه السلام به این راحتی­ها میسر نبوده است. بنابر آنچه گذشت، این سخن که بگوییم محمد بن اسلم از اصحاب امام کاظم علیه السلام شمرده نشده پس آن زمان را درک نکرده است، صحیح نمی­باشد.
تا اینجا بحث کبروی قضیه بیان شد یعنی اینکه نام محمد بن اسلم در اصحاب امام کاظم علیه السلام ذکر نشده دلیل بر این نیست که زمان امام کاظم علیه السلام­ را درک نکرده است. اما ممکن است در اینجا اشکال صغروی نیز به این صورت بیان شود که مرحوم برقی، محمد بن اسلم را از اصحاب امام کاظم علیه السلام­بر شمرده و چنین نیست که او تنها از اصحاب امام رضا علیه السلام باشد. لکن این اشکال صغروی ناتمام است و ابوی ما در حاشیه برقی بر این مطلب حاشیه­ای نوشته­ و بنده به صورت مفصل در یک مقاله­ای به آن پرداخته­ام. اشکال این مطلب این است که در رجال برقی در ذیل اصحاب امام کاظم علیه السلام افراد زیادی ذکر شده که این افراد در کتب دیگر از اصحاب امام رضا علیه السلام شمرده شده­اند. مصحح رجال برقی به این اشکال توجه کرده و در حاشیه کتاب چنین پاسخ داده که ممکن است تعبیر ابی الحسن استفاده شده و تشخیص مصداق موجب اشتباه شده باشد. یعنی کلمه ابی الحسن مطلق بیان شده و رجال شیخ این تعبیر را بر امام رضا علیه السلام تطبیق داده­اند اما برقی بر امام کاظم علیه السلام تطبیق نموده است. ابوی در حاشیه این مطلب مرقوم داشته­اند: این اشکال تنها در قسم خاصی از اصحاب امام کاظم علیه السلام وجود دارد یعنی از عنوان محمد بن اسلم جبلی تا آخر اصحاب امام کاظم علیه السلام این مشکل موجود است؛ در حالی که اگر این اشکال به دلیل اختلاف نظر در تطبیق ابو الحسن بود نباید مربوط به یک محدوده خاصی شود و حال آنکه این اختلاف نظر­ها دقیقا مربوط به قسمت اخیر باب اصحاب الکاظم علیه السلام­ است. از اینجا روشن می­شود که منشأ اشتباه امر دیگری می­باشد. ایشان منشأ اشتباه را جابه­جایی یک برگه از کتاب برقی می­دانند و می­گویند یک صفحه از باب اصحاب الرضا علیه السلام در باب اصحاب الکاظم علیه السلام قرار گرفته است.
این کلام حاج آقا داعی بر نوشتن یک مقاله مفصلی شد که در قسمتی از آن به این اشکال پرداخته شده است و آن رابطه بین رجال شیخ; و رجال برقی; می­باشد[4].­ بنده در آن مقاله گفته­ام رجال برقی; یکی از منابع رجال شیخ طوسی; می­باشد[5]. از مقایسه ترتیب عناوین دو کتاب، بخش­هایی که از رجال برقی اخذ شده مشخص می­شود و بنده به صورت تفصیلی این موارد را در مقاله نوشته­ام. در باب اصحاب الرضا علیه السلام رجال شیخ; اگر ترتیب عناوین ملاحظه شود می­بینیم دقیقا به همان ترتیب رجال برقی; است البته با این تفاوت که ترتیب رجال برقی; الفبایی نیست اما رجال شیخ; الفبایی می­باشد لذا ایشان مثلا به باب میم مراجعه کرده و افرادی که نامشان با میم آغاز می­شده را در کتاب خود لکن به صورت الفبایی آورده­اند. البته ترتیب کتاب شیخ; هم به صورت کامل الفبایی نیست و همین باعث شده که ما می­گوییم شیخ; از برقی اخذ نموده است، چرا که هیچیک از این دو کتاب ترتیب کامل ندارند ولی با این حال ترتیب آنها مثل هم می­باشد [ و این امر نمی­تواند اتفاقی باشد ]. با مراجعه به باب اصحاب الرضا علیه السلام رجال شیخ; می­بینیم دقیقا همانند اصحاب الرضا علیه السلام برقی نوشته شده و به همین نحو ادامه دارد تا به صفحه­ای که مورد نظر ابوی است می­رسد که از آنجا به آن صفحه جدا شده پرش دارد. لذا به نظر می­رسد این صفحه از اصحاب الرضا علیه السلام در بعض کتابها به باب اصحاب الکاظم علیه السلام انتقال یافته است. بنابراین انسان با مقایسه این دو کتاب دقیقا نکته حاج آقا را تایید می­کند و روشن می­شود که در نسخه­ای از کتاب رجال برقی که در اختیار شیخ­ طوسی; بوده ، آن صفحه در جای خود قرار داشته و جابه­جایی اتفاق نیافتاده است. البته بنده در آن مقاله قرائن دیگری در تایید حرف ابوی ذکر کرده­ام. نتیجه اینکه محمد بن اسلم از اصحاب امام کاظم علیه السلام نیست بلکه از اصحاب امام رضا علیه السلام­می­باشد.
عدم کون محمد بن اسلم عن اصحاب الباقر علیه السلام
حال که بحث به اینجا کشیده شد، یک مکملی نیز در رابطه با طبقه محمد بن اسلم عرض می­کنیم. شیخ طوسی; در سه جا نام محمد بن اسلم را آورده است: 1- باب اصحاب الباقر علیه السلام؛ که در آنجا تعبیر محمد بن اسلم الجبلی دارد[6]. 2- در باب اصحاب الرضا علیه السلام؛ که دقیقا همانند رجال برقی[7] تعبیر فرموده[8] و گفته است: محمد بن أسلم الجبلي الطبري أصله كوفي[9].3- باب من لم یرو عنهم[10]. از آنجا که این سه عنوان با هم سازگار نیستند، آیا ممکن نیست این عناوین برای یک فرد باشند[11]؟ در رجال شیخ; دو مشکل وجود دارد که موجب این بحث شده است. در اصحاب الباقر علیه السلام عناوینی زیادی وجود دارد که ما در جای دیگری ندیدیم که اینها جزو اصحاب امام باقر علیه السلام باشند[12]. آیا اینها افراد متعددی هستند؟ مثلا شیخ طوسی; احمد بن عمر الحلبی که در طبقه اصحاب الرضا علیه السلام است را در اصحاب الباقر علیه السلام نیز ذکر نموده است.
به نظر می­رسد در اینجا چند گونه اشتباهی رخ داده است؛ مثلا برخی از کسانی که از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده­اند به اشتباه از اصحاب امام باقر علیه السلام شمرده­ شده­اند؛ یعنی این احتمال وجود دارد که در عن جعفر علیه السلام تحریفی صورت گرفته و به عن ابی جعفر علیه السلام تعبیر شده باشد. و یا در بعضی که عن ابی جعفر علیه السلام­ آمده و مراد از آن امام جواد  علیه السلام بوده به اشتباه به امام باقر علیه السلام­نسبت داده شده است. بعض علماء[13] در کتب رجال چنین استظهار کرده­اند که علت این امر، اشتباه بین ابی جعفر ثانی علیه السلام و ابی جعفر اول علیه السلام­می­باشد[14]. به نظر من این احتمال کاملا احتمال به جایی است. بنابراین محمد بن اسلم و لو آنکه از امام جواد علیه السلام در جایی روایتی ندارد اما این احتمال وجود دارد که یک روایتی از امام جواد علیه السلام داشته و چنین اشتباهی صورت گرفته باشد و این امر طبیعی است[15].
اینکه گفته شود ما دو فرد به نام محمد بن اسلم جبلی داریم، بسیار بعید است. نام اسلم یک نام غریبیست و غریب­تر از آن لقب جبلی­ می­باشد. شاید در میان روات تنها یک یا دو نفر ملقب به جبلی وجود داشته باشد چرا که چنین لقبی(جبلی) و چنین نامی(اسلم) نادر است. تنها یک فرد به نام محمد بن اسلم طوسی وجود دارد اما اینکه هم بن اسلم و هم جبلی باشد بعید می­باشد. لذا انسان تقریبا مطمئن می­شود که اینها متعدد نیستند بلکه اشتباهاتی در اینجا رخ داده است.
مشکل دیگر نسبت به محمد بن اسلم این است که شیخ; این نام را در باب من لم یرو عنهم: نیز آورده است. یکی از مشکلات رجال شیخ; این است که افراد زیادی وجود دارد که نام آنها هم در باب اصحاب ائمه: و هم در باب من لم یرو عنهم: وجود دارد. این اشکال از قدیم مورد بحث بوده و برخی تلاش کرده­اند که این اشکال را از ایشان دفع و غرضی برای این کار ایشان بیان نمایند. لکن بنده نمی­خواهم به آن جوابها ورود پیدا کنم اما به نظر می­رسد این اشکال به شیخ; وارد بوده و ایشان در این موارد دچار اشتباه شده است. بنده در مورد رجال شیخ; مقاله­ای نوشته­ام که در دانشنامه جهان اسلام چاپ شده است. بنده مواردی را که دارای این اشکال هستند را بررسی کرده و در اکثریت قاطع آنها اشکال را در یک نکته خاصی دیدم. کتاب رجال شیخ; بعد از فهرست ایشان نوشته شده و یکی از منابع رجال شیخ طوسی; فهرست ایشان می­باشد. تقریبا یک سوم از عناوین باب من لم یرو عن واحد من الائمه: از فهرست گرفته شده که بنده دقیقا این موارد را استخراج نموده­ام. اگر قسمت­های اخیر هر باب رجال شیخ; را ( مانند قسمتهای اخیر باب الف و یا قسمتهای اخیر باب باء ) با فهرست ایشان مقایسه کنید، خواهید دید که دقیقا به همان ترتیب فهرست (البته با کمی تلخیص و اشاره اجمالی به عنوان راوی و کلماتی در توثیق یا تضعیف افراد) نوشته شده است.
در رجال شیخ; از عنوان محمد بن اسلم تا آخر باب «میم» حدودا سی و چند عنوان وجود دارد که همه این عناوین از فهرست شیخ; گرفته شده است. بنای شیخ; در فهرست بر این بوده که تمام افرادی را که از اصحاب امام علیه السلام بوده ذکر نماید و مواردی را که ایشان در فهرست ذکر نکرده بودند چنین تصور می­کند که از اصحاب امام نیست و لذا نام او را در باب من لم یرو عنهم: می­نماید. اما ایشان در هنگام تالیف رجال به روایت بعضی از این افراد از ائمه: برخورد کرده و در باب اصحاب ائمه: ذکر نموده است. به عبارت دیگر علت اشتباه ایشان این است که در هنگام نگارش رجال منبع جدیدی پیدا کرده­اند که در هنگام نگارش فهرست در اختیار نداشته­اند و معلوم نیست که ایشان وقت اصلاح کتاب را داشته­اند یا نه[16]؟

افضلیت زیارت امام رضا علیه السلام از حج در روایت محمد بن اسلم
محمد بن اسلم با یک واسطه از امام رضا علیه السلام­روایات بسیاری دارد. یک روایت جالبی هم با یک واسطه از امام جواد علیه السلام نقل می­کند که بنده آن را از حفظ می­خوانم:
محمد بن اسلم عن محمد بن سلیمان قال قلت لابی جعفر علیه السلام... [b][17][/b]
فردی هم حج تمتع و هم عمره­اش را بجا آورده و ظاهرا امام حسیین علیه السلام و ائمه مدفون در عراق را زیارت کرده است و با این اعتقاد که شما امام و بابه الذی یعطی منه هستید خدمت شما رسیده است. اکنون مالی به دست آورده و نمی­داند که آیا به حج مشرف شود و یا به زیارت قبر امام رضا علیه السلام در خراسان برود، کدامیک ارجح است؟ حضرت در جواب می­فرمایند: لا بل یزور قبر ابی الحسن بخراسان چرا که ثواب آن بیشتر بوده و اولی می­باشد. و بعد می­فرمایند : و لیکن ذلک فی رجب ولی الان و در این روزگارها این را انجام ندهد چرا که فأنّ لنا و لکم من السلطان شنعه. یعنی الان زمان تقیه است اما اگر تقیه نبود زیارت امام رضا علیه السلام باید در ماه رجب باشد.
این روایت در کتاب کافی بوده که تهذیب هم از کافی نقل می­کند کما اینکه این روایت در کتاب کامل الزیارات نیز موجود است. ابوی یک زمانی فرمودند: در نسخه­ای از کافی و لیکن ذلک فی رحبٍ به معنای آرامش و آسایش، وارد شده است. البته در اکثر نسخ کافی و تهذیب و کامل الزیارات فی رجبٍ وارد شده و حتی در کتاب کافی چاپ دار الحدیث نیز به این اختلاف نسخه اشاره­ای نشده است. در صورتی که فی رحبٍ باشد، با عبارت بعد کاملا سازگار خواهد بود. یعنی الان که زمان تقیه است این کار را انجام نده بلکه این کار باید در زمان غیر تقیه­ای انجام شود. اما اگر رجبٍ باشد در این صورت یکی از شواهد این مساله که ایام رجب مخصوص زیارت امام رضا علیه السلام است خواهد بود. البته ممکن است به علت دیگری امام علیه السلام عبارت و لیکن ذلک فی رجب را بیان نموده باشد، و آن این است که افراد در ایام حج به زیارت امام رضا علیه السلام نروند تا شیعه بودن آنها روشن نشده و گفته نشود که شیعیان به حج نمی­روند. در صورتی که شخص در ماه ذی الحجه به زیارت امام رضا علیه السلام برود خواهند فهمید که چنین شخصی حتما شیعه می­باشد. اما ترک عمره رجبیه آن قدر روشن کننده این امر نیست. بنابراین این احتمال وجود دارد که مراد از هذا الیوم ایام حج بوده باشد.
صاحب قاموس الرجال نکته­ای در مورد محمد بن اسلم دارد که ان شاء الله فردا بیان می­کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد

محققین گرامی می توانند همه روزه دروس استاد (حفظه الله) را در کانال های ذیل پیگیری نمایند.
(اصول الفقه) https://telegram.me/mjshobeiri2
 

[1] وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَسْلَمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ قَتَلَ رَجُلًا مُتَعَمِّداً أَوْ خَطَأً وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ مَالٌ فَأَرَادَ أَوْلِيَاؤُهُ أَنْ يَهَبُوا دَمَهُ لِلْقَاتِلِ فَقَالَ إِنْ وَهَبُوا دَمَهُ ضَمِنُوا الدَّيْنَ‏[1] قُلْتُ فَإِنْ هُمْ أَرَادُوا قَتْلَهُ فَقَالَ إِنْ قُتِلَ عَمْداً قُتِلَ قَاتِلُهُ وَ أَدَّى عَنْهُ الْإِمَامُ الدَّيْنَ مِنْ سَهْمِ الْغَارِمِينَ قُلْتُ فَإِنَّهُ قُتِلَ عَمْداً وَ صَالَحَ‏ أَوْلِيَاؤُهُ‏ قَاتِلَهُ‏ عَلَى‏ الدِّيَةِ فَعَلَى‏ مَنِ الدَّيْنُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ مِنَ الدِّيَةِ أَوْ عَلَى إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ بَلْ يُؤَدُّونَ دَيْنَهُ مِنْ دِيَتِهِ الَّتِي صَالَحُوا عَلَيْهَا أَوْلِيَاؤُهُ فَإِنَّهُ أَحَقُّ بِدِيَتِهِ مِنْ غَيْرِه‏     من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏4 ؛ ص112
[2] این استدلال با غض نظر از اشکال کبرویست یعنی نگوییم که ما دلیلی بر وثاقت همه راویان کتاب یونس نداریم.
[3] فهرست‏الطوسي ص :  511   و    رجال‏النجاشي ص :  446 - 448
[4] این مقاله در 25 و یا 26 سال پیش در کنگره امام رضا علیه السلام چاپ شد.
[5] اصل منبع کتب رجالی، روایات میباشد، اما در بعض موارد شیخ طوسی; به رجال برقی; که او از روایات گرفته بوده است مراجعه می­نماید یعنی با واسطه از روایات اخذ شده است. معمولا منبع شیخ طوسی; روایات نبوده است بلکه منبع ایشان کتب رجالی است نه اسناد. مثلا یکی از منابع اصلی شیخ; در باب اصحاب الصادق علیه السلام رجال ابن عقده می­باشد.
[6] رجال‏الطوسي ص :  146
[7] محمد بن أسلم الجبلي الطبري أصله كوفي.       رجال‏البرقي ص :  51
[8] این هم قرینه­ای بر این مطلب است که شیخ; از برقی اخذ کرده است.
[9] رجال‏الطوسي ص :  364
[10] رجال‏الطوسي ص :  44 علیه السلام
[11] سوال : آیا ممکن است کسی از اصحاب امام­ باقر علیه السلام­ و امام رضا علیه السلام باشد اما از اصحاب امام کاظم علیه السلام­و امام صادق علیه السلام نباشد؟ جواب: بله آن مشکلی در مساله ایجاد نمی­کند زیرا معمول راویان ما خصوصا در زمان امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام در کوفه بودند و از امام که در مدینه سکنی داشتند بعید بودند. بیشتر ارتباطات اینها در مدینه بوده و گاها در زمانی که امام علیه السلام به حج مشرف می­شدند خدمت امام علیه السلام­می­رسیدند. البته امام صادق علیه السلام یک زمانی در شهر حیره شبه تبعیدی داشته­اند. در حکومت عباسی قبل از ساخته شدن بغداد، ابو جعفر منصور و عباسیان در یک جایی که هاشمیه نام داشت و نزدیک شهر حیره بود ساکن شدند و بعد به بغداد ( که نام آن در ابتدا به اعتبار ابو جعفر منصور، مدینه ابی جعفر بود) رفتند. در زمانی که منصور در هاشمیه بود، برای تحت نظر گرفتن امام صادق علیه السلام، ایشان را به حیره تبعید کرد. حیره شهر کهنی بوده که در نزدیکی کوفه قرار داشت. در آن زمان گاها بعض اصحاب خدمت امام علیه السلام­رسیده و مطالبی از ایشان دریافت می­کردند. اما ایشان در حیره تا حدود زیادی تحت نظر بود و ارتباط برقرار کردن چندان راحت نبود. در همین زمانی که امام در حیره بودند راوی می­گوید همراه با حضرت از حیره به نجف آمدیم( لذا باید نزدیک نجف باشد) و حضرت قبر امیرالمومنین علیه السلام­را به بعض اصحاب نشان دادند. در این زمان که اواخر عمر مبارک امام صادق علیه السلامبود،قبر مطهر امیر المومنین علیه السلام­ آشکار و کم کم مشهور شد.
[رَكِبَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ هُوَ فِي الْحِيرَةِ حَتَّى دَخَلَ الْجُرُفَ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَلِيلًا، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ تَقَدَّمَ قَلِيلًا، فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكِبَ وَ رَجَعَ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِكَ، فَقَالَ: الرَّكْعَتَيْنِ الْأَوَّلَتَيْنِ قَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَ الرَّكْعَتَيْنِ الثَّانِيَتَيْنِ مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَ الرَّكْعَتَيْنِ الثَّالِثَتَيْنِ مَوْضِعُ مِنْبَرِ الْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ.    هداية الأمة إلى أحكام الأئمة - منتخب المسائل، ج-5، ص: 4 علیه السلام4 ]
[12] ما با دوستانمان در مرکز کامپیوتری مواردی را که در جای دیگری جزو اصحاب الباقر شمرده نشده­اند و از امام باقر علیه السلام روایتی ندارند و یا قرائنی وجود دارد که از اصحاب آن حضرت نیستند را استخراج کردیم و مجموعه وسیعی از آن افراد را تهیه نمودیم.
[13] در برخی متون این قول به میرزای استرآبادی; و در بعض کتب نیز به لاهیجی; نسبت داده شده است. بنده نتوانستم منبع اصلی این کلام را پیدا کنم.
[14] آقای خویی; و صاحب قاموس الرجال بحث­هایی در اینجا دارند که بنده وارد آن بحث­ها نمی­شوم.
[15] احتمالا آن منبعی که در دست شیخ; بوده اشتباهات زیادی داشته و منبع اصحاب الباقر علیه السلام با منابع دیگر متفاوت بوده است. بنده حتی احتمال می­دهم که اصحاب امام باقر علیه السلام را خود شیخ; بررسی کرده باشند و از آنجا که شیخ; سریع بررسی می­نموده و مانند سایر رجالیون نبودند که عمر خود را در رجال قرار داده باشند. البته بنده آگاهی به منابع شیخ; در اصحاب الباقر علیه السلام­ندارم و حتی در اینجا رجال شیخ; با رجال برقی; ارتباط تنگاتنگی ندارد.
[16] مرحوم آقای بروجردی; که گاها می­خواستند اشکالی بر شیخ; مطرح بکنند می­فرمودند: شما با توجه به مجموعه کارهایی که شیخ; انجام داده و مسئولیت­هایی که ایشان بر عهده داشته و کتابهایی فوق العاده­ای که ایشان نوشته­اند فکر می­کنید که ایشان برای این مساله فقهی چقدر وقت گذاشته­اند؟ شاید یک دقیقه یا دو دقیقه. در مدت یک یا دو دقیقه بروز اشتباه طبیعی می­باشد. ممکن است رجال در مرحله دهم اولویت کار شیخ; بوده باشد. اولویت اول در فعالیتهای ایشان کلام بوده است که در یک نسخه قدیمی عنوان رییس المتکلمین به ایشان داده شده است. تقریبا رییس اول جامعه شیعه متکلم برجسته­ای بوده­اند افرادی مانند شیخ مفید; سید مرتضی; شیخ طوسی; . اولویت دوم ایشان فقه و بعد تفسیر و در مرحله چهارم یا پنجم بحث­های تاریخی و رجال بوده است.
[17] أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ‏ أَسْلَمَ‏ عَنْ‏ مُحَمَّدِ بْنِ‏ سُلَيْمَانَ‏ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ حَجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ فَدَخَلَ مُتَمَتِّعاً بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِ‏ فَأَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى عُمْرَتِهِ وَ حَجِّهِ ثُمَّ أَتَى الْمَدِينَةَ فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ أَتَاكَ عَارِفاً بِحَقِّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَسَلَّمَ عَلَيْكَ ثُمَّ أَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ ص فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ أَتَى بَغْدَادَ وَ سَلَّمَ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى بِلَادِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي وَقْتِ الْحَجِّ رَزَقَهُ اللَّهُ الْحَجَ‏ فَأَيُّهُمَا أَفْضَلُ هَذَا الَّذِي قَدْ حَجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ يَرْجِعُ أَيْضاً فَيَحُجُّ أَوْ يَخْرُجُ إِلَى خُرَاسَانَ إِلَى أَبِيكَ- عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ قَالَ لَا بَلْ يَأْتِي خُرَاسَانَ فَيُسَلِّمُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ ع أَفْضَلُ وَ لْيَكُنْ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ وَ لَا يَنْبَغِي أَنْ تَفْعَلُوا فِي هَذَا الْيَوْمِ فَإِنَّ عَلَيْنَا وَ عَلَيْكُمْ مِنَ السُّلْطَانِ شُنْعَةً.   الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏4 ؛ ص584

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  ثبوت عده بر زنی که رحمش خارج شده(1) عرفان عزیزی 3 2,060 17-ارديبهشت-1399, 19:20
آخرین ارسال: مهدی خسروبیگی
  ثبوت عده بر زنی که رحمش خارج شده (2) عرفان عزیزی 1 1,798 15-ارديبهشت-1399, 10:02
آخرین ارسال: علاوی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان