مباحثه، تالار علمی فقاهت
تمایرات مسلک قرن اکید با سائر مسالک در حقیقت وضع - نسخه قابل چاپ

+- مباحثه، تالار علمی فقاهت (http://mobahathah.ir)
+-- انجمن: بخش اصول (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=17)
+--- انجمن: مباحثات دروس خارج اصول (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=20)
+---- انجمن: اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=25)
+---- موضوع: تمایرات مسلک قرن اکید با سائر مسالک در حقیقت وضع (/showthread.php?tid=3108)



تمایرات مسلک قرن اکید با سائر مسالک در حقیقت وضع - مسعود عطار منش - 11-آبان-1402

درس خارج اصول جلسه4 مورخ8مهر1402
مرحوم آقای صدر در ادامه به تمایزات دیدگاه خود با سائر دیدگاه­ها می­پردازند. ایشان می­فرماید تحلیل ارائه شده برای وضع سه نتیجه را در پی دارد:
1-    نتیجۀ اول آن است که حقیقت وضع، یک امر حقیقی و واقعی است نه یک امر اعتباری و نه تعهّد و مانند آن. ما در حقیقت در صدد ارائۀ تحلیلی از همان مسلک واقعی و حقیقی بودن وضع هستیم که این امر واقعی را توجیه و تبیین کند؛ یعنی چه اتفاقی می­ افتد که چنین امر واقعی و حقیقی­ ای رخ می­دهد و سائر مسلک­هایی که در کلمات آقایان بیان شده، سرّ و لبّ دلالت لفظ بر معنا را نمایان نمی­کند.
2-    نکتۀ دوم ان است که وضع، دلالت تصوری ایجاد می­کند نه دلالت تصدیقی. ما یک دلالت وضعیه داریم که مستقیماً ناشی از وضع است. سؤال این است که دلالت وضعیه، چه نوع دلالتی است؟ آیا وقتی لفظ شنیده می­شود تصور معنا به ذهن مخاطب می­ آید یا وقتی لفظ شنیده می­شود قصد متکلم نسبت به معنا به ذهن مخاطب می­آید؟ بر اساس مسلک تعهّد در دلالت وضعیه قصد معنا وجود دارد؛ بر اساس این مسلک، ما ملازمۀ بین لفظ، و قصد معنا را تعهّد می­کنیم در نتیجه دلالت وضعیه، از مقولۀ دلالات تصدیقیه به شمار می­رود یعنی از طریق لفظ به قصد و ارادۀ معنا توسط متکلم پی می­بریم. ولی سائر مسلک­ها همچون اعتبار لفظ بر معنا _به تقریبات مختلف آن که به جهت رعایت اختصار از آن عبور کردیم_ یا مسلک واقعیّ بودن وضع که توسط مرحوم شهید صدر مطرح شد، دلالت وضعیه را ذیل دلالات تصوریه می­گنجاند یعنی با شنیدن لفظ صرفاً تصور معنا در ذهن ایجاد می­شود نه اینکه متکلم نیز آن معنا را قصد کرده باشد. ایشان می­فرماید حقیقت وضع، اقتران بین لفظ و معنا است؛ نتیجۀ این تحلیل آن است که با شنیده شدن لفظ از یک موجود بی­ شعور نیز معنای آن تصور می­شود؛ به عبارت دیگر شنیده شدن لفظ، بدون توجه به این که لافظش کیست، منشأ تصور معنا می­شود و این انتقال ذهن، حاصل اقتران اکیدی است که بین لفظ و معنا وجود دارد. خطور نمودن معنا در اثر شنیدن لفظ، ربطی به آن ندارد که لافظش ذی­شعور باشد یا فاقد شعور؛ همچنین اگر لافظش ذی­ شعور است تفاوتی ندارد که لفظ را با قصد معنا بکار برده باشد یا بدون قصد معنا؛ چون حقیقت وضع ایجاد اقتران اکید است و این اقتران اکید بین ذات لفظ _من أیّ لافظ صدر_ و بین معنا برقرار می­شود بنابراین دلالت وضعیه، دلالت تصوریه است.
3-    نکتۀ سومی که به عنوان تمایز مطرح می­کنند، در تقریرات آقای هاشمی بسیار متفاوت از تقریرات آقای حائری بیان شده است لذا با توجه به این که این نکته در تحلیل فرمایش مرحوم آقای صدر اهمیّت زیادی دارد، هر دو تقریر را می­خوانیم.
آقای هاشمی چنین تقریر نموده است:
و يستخلص مما سبق توقف فعلية الدلالة الوضعيّة غالبا على العلم بالوضع، لأنه إنما تتحقق الدلالة بالإشراط و الاقتران فلا بد و أن يعيش الشخص ذهنيا حالة الأشراط و الاقتران بين اللفظ و المعنى لينتقل إلى المعنى عند سماع اللفظ و هذا يكون غالبا على أساس العلم بالوضع، و قد يحصل على أساس تلقيني، كأن تقرن أمام طفل مثلا بين اللفظ و المعنى على نحو خاص فتحصل العلقة في ذهنه عن طريق هذا التلقين فتؤثر هذه العلقة أثرها و إن لم يكن الطفل عالما بنفس هذه العلقة.[3]
عبارت آقای حائری در صدد بیان این است که فهم معنی متوقف بر علم به وضع است ولی این توقف نکته­ ای دارد که اصل مطلب همین نکته است:
قد اشتهر أن الدلالة علی اساس الوضع مشروطة بالعلم بالوضع و قد اتضح بما ذکرنا معنی اشتراطها بالعلم و سرّ ذلک فإنک عرفت أن روح الوضع هو اقتران اللفظ بالمعنا فی الذهن إذن ففی الحقیقة لم یتمّ الوضع بعد فی حق الجاهلین بالوضع.[4]
ایشان می­فرماید وضع برای اقتران اکید است و این اقتران اکید برای جاهلین به وضع ایجاد نشده است در نتیجه وضع یک پدیده­ای است که یک سرش به واضع مرتبط است یعنی واضع باید کاری کند که این وضع ایجاد شود ولی کار واضع تمام­ العلۀ نیست بلکه جزء­العلة است و جزء دیگر علت هم علم به وضع است؛ پس حقیقت وضع که اقتران اکید است در اثر عملیات واضع، به اضافۀ علم مخاطب به وضع شکل می­گیرد؛ إذن ففی الحقیقة لم یتمّ الوضع بعد فی حق الجاهلین بالوضع یعنی بدون علم به وضع هنوز وضع تمام نشده است. لعدم تحقق الاقتران المخصوص بین اللفظ و المعنی فی أذهانهم و تتمّ الدلالة عندهم غالباً بأن یعلموا بالوضع بمعنی أنّهم إذا علموا بانشاء اعتبار او تنزیل مثلاً او قرن سابق فی ذهن الأخرین بین اللفظ و المعنی فقد تحقق الاقتران فی اذهانهم ایضاً و علموا بالوضع و تتمّ الدلالة عندهم و قد تتّفق تمامیّة الدلالة من دون علم بالوضع بهذا المعنی و در ادامه همان بچه­ ای را مثال می­زنند که گاهی علم به وضع ندارد اما نیازی به علم به وضع نیست و اقتران اکید در ذهنش ایجاد می­شود؛ مثلاً مادر آن شیء خارجی را در مقابل بچه گرفته و نامش را تکرار می­کند تا این اقتران در ذهن بچه شکل بگیرد.
این چکیدۀ فرمایشات مرحوم آقای صدر با ضمیمه نمودن برخی توضیحات بود


[1] مصباح الأصول ( مباحث الفاظ - مكتبة الداوري )، ج‏1، ص: 50
[2] حاشیۀ مباحث الاصول ج1 ص1 ص104
[3] بحوث في علم الأصول، ج‏1، ص: 83
[4] حاشیۀ مباحث الاصول ج1 ص1 ص105