مباحثه، تالار علمی فقاهت
«تقریر» احکام اموات/تکفین - نسخه قابل چاپ

+- مباحثه، تالار علمی فقاهت (http://mobahathah.ir)
+-- انجمن: بخش فقه (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=5)
+--- انجمن: مباحثات دروس خارج فقه (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=9)
+---- انجمن: فقه استاد گنجی (http://mobahathah.ir/forumdisplay.php?fid=13)
+---- موضوع: «تقریر» احکام اموات/تکفین (/showthread.php?tid=739)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12


RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 5-بهمن-1395

1395/11/2
بسم الله الرّحمن الرّحیم

موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل

بحث در تتمّه این مسأله بود که مرحوم سیّد فرمود (و كذا الأحوط مراعاة ترك الموانع للصلاة كالتكلم و الضحك و الالتفات عن القبلة)‌. ظاهرش این است که این هم احتیاط مستحب است؛ چون این عبارت عطف به عبارت (و إن كان الأحوط اعتبار جميع شرائط الصلاة) است؛ که در آنجا مراد سیّد از احتیاط، احتیاط مستحبی است؛ پس این هم احتیاط مستحبی است. و همچنین از مسائل آتیه هم معلوم می­شود که احتیاط در اینجا مستحب است. وجهش هم این است که دلیل بر اعتبار نداریم، و لکن احتمال اعتبار هست. در تنقیح هم همین جور فرموده که دلیل ندارد.
کلام استاد: إعتبار مراعات موانع صلات در نماز میّت
و لکن به ذهن می­زند چه نماز میّت، نماز باشد یا نماز نباشد، ذهن متشرّعی و ارتکاز متشرّعی خصوصاً که اگر نماز هم باشد، با عدم مراعات اینها سازگاری ندارد.
آنی که در ذهن ما هست اینها با عنوان صلات، سازگاری ندارد؛ درست است که از جهت عبادت بودن، ممکن است منافات نداشته باشند؛ و لکن عنوان صلاتی، اینکه صلات در ارتکاز متشرّعه، یک چیزی است که یک نوع استمرار بردار است، و قاطع بردار نیست؛ و شارع مقدّس بر این، صلات را اطلاق نکرده است؛ و در جائی هم نفی نکرده که شرط نیست؛ لذا لا أقل احتیاط واجب این است که مانع را ترک بکند.
مرحوم خوئی با اینکه نماز میّت را نماز نمی­داند؛ ولی در مقام نتوانسته فتوی به عدم اعتبار بدهد؛ و آن ارتکازش را پنهان بکند. در کذا الأحوط، فرموده لا یترک، و احتیاط مرحوم سیّد را به احتیاط واجب تبدیل  کرده است. ذات نماز این إقتضاء را دارد و شأن تکبیر همین است که سخن نگوید؛ و از قبله روی برنگرداند.
مسأله 2: جواز نماز به صورت نشسته
مسألة 2: إذا لم يتمكن من الصلاة قائما أصلا‌ يجوز أن يصلي جالسا و إذا دار الأمر بين القيام بلا استقرار و الجلوس مع الاستقرار يقدم القيام و إذا دار بين الصلاة ماشيا أو جالسا يقدم الجلوس إن خيف على الميت من الفساد مثلا و إلا فالأحوط الجمع‌.
فرض أوّل: جواز نماز در حال جلوس در صورت عدم قدرت بر قیام
در صورتی که متمکّن از نماز ایستاده نباشد، و هیچ مرتبه از صلات قائماً را نتواند انجام بدهد؛ جایز است که بنشید و نماز بخواند. برای این مطلب، دو بیان وجود دارد.
بیان أوّل، تمسّک به اطلاق روایاتی که در نماز میّت وارد شده است. روایاتی که می­فرماید نماز بخوانید، از جهت قیام و جلوس اطلاق دارند؛ منتهی در حقّ کسانی که قدرت بر قیام دارند، با توجه به روایات قُم، از اطلاق اینها دست بر می­داریم؛ و اما در حقّ کسی که قدرت بر قیام ندارد، وجوب قیام در حقّش نیست، و به اطلاقات رجوع می­شود. در علم اصول گفته­اند اگر شرطی و مشروطی داشتیم، و هر کدم به دلیل منفصل آمده باشند؛ اگر شرط اطلاق داشت، عند العجز، آن مشروط ساقط است؛ اما در جائی که اطلاق نداشت، نسبت به فرض قدرت، به شرط أخذ می­کنیم؛ و در غیر آن، اطلاقات مرجع است. اینجا هم همین جور است روایاتی که قیام را شرط می­کرد، روایاتی بود که نمی­گفت لا صلاة إلا بقیام، بلکه می­فرمود قُم؛ و قدر متیقّنش این بود که قدرت بر قیام داشته باشد. دلیل شرط، ضیق است، و قاصر است؛ و شرطیّت مطلقه را نمی­رساند؛ پس عند الإضطرار، مطلقات مرجع هستند.
بیان دوم: گفته­اند نماز میّت که از نماز یومیّه مهمتر نیست؛ در نماز یومیّه آنی که شرط است، قیام در فرض  قدرت است؛ و در مقام هم بعید است که قیام به نحو مطلق شرط باشد. أضف إلی ذلک که محتمل نیست حال که قدرت بر قیام نداریم، این را بدون نماز دفن بکنیم. فِقهیًّا این احتمال داده نمی­شود؛ لذا إذا لم یتمکّن من القیام، یجوز جالساً.
فرض دوم: تقدّم قیام در فرض دوران امر بین قیام بدون استقرار و جلوس با استقرار
در صورتی که دوران امر باشد بین اینکه قیام را حفظ بکند ولی بدون استقرار بر میّت نماز بخواند؛ و بین اینکه بنشیند و با استقرار بر میّت، نماز بخواند؛ نماز در حال قیام، مقدّم است.
مرحوم سیّد قیام بدون استقرار را دو قسم کرد؛ گاهی به آن نمی­گویند که قیام کرده است، و جلوس هم نمی­گویند که آنجا را فتوی داد که مجزی نیست؛ و یک استقرار هم قضیّه طمأنینه بود، که گفتیم دلیلش در باب نماز است، آنهم دلیل لبّی است. اگر مراد مرحوم سیّد از بلا استقرار، بلا طمأنینه باشد؛ و مرادش از جلوس با استقرار هم جلوس با طمأنینه باشد، واضح است که مقدّم است؛ چون دلیل شرطیّت استقرار، قاصر است؛ و دلیل قیام می­گوید که قُم. و اما آن قسم اول که امر دائر است بین قیام بدون استقرار، که مضرّ به صدق قیام است، و بین نشستن و آرام بودن بدن، مرحوم سیّد فرموده قیام متعیّن است؛ و عبارت سیّد بیشتر به قسم این می­خورد. می­گوئیم اگر مراد از این دوران بین قیام این جوری و جلوس باشد، باز این قیام مقدّم است؛ در باب صلات گفته­اند که مراتب أعلی و أدنی داریم؛ که تا مرتبه أعلی هست، نوبت به مرتبه أدنی نمی­رسد؛ قیام اینجوری که فقط نمی­گویند ایستاده است، از جلوس جلوتر است؛ قیام این جوری، أقرب به آن قیام أصلی است.
فرض سوم: تقدّم جلوس در دوران امر بین نماز در حال راه رفتن و نماز در حال نشستن
فرض سوم این است که دوران امر است بین اینکه یا باید راه برود و نماز بخواند؛ و یا اینکه بنشیند و نماز بخواند؛ مرحوم سیّد فرموده جلوس مقدّم است؛ البته در جائی که بر میّت بترسد که اگر جمع بین الأمرین بکنیم (هم نماز ماشیاً و هم جلوساً بخوانیم، برای میّت مضرّ است)، و اگر جمع ممکن است، أحوط جمع است.
مرحوم سیّد این را داخل در باب تزاحم کرده است، تزاحم کرده نماز ماشیاً با نماز جالساً. مرحوم خوئی[1] فرموده که مرحوم سیّد این را داخل باب تزاحم کرده و فرموده جالساً محتمل التعیین است؛ چون بعضی­ها قائل هستند که در همین فرض، جلوس واجب است؛ که این منشأ می­شود که احتمال تعیّن را در جلوس بدهیم. دوران امر بین تعیین و تخییر بوده است، لذا مرحوم سیّد فرموده جلوس، مقدّم است.
بعد مرحوم خوئی[2] اشکال کرده است که اینها متساویین هستند؛ و اگر هم احتمال تعیین را بدهیم؛ فوقش دوران امر بین تعیین و تخییر است؛ و مسلک ما در علم اصول، در دوران امر بین تعیین و تخییر، تخییر است؛ چون شک داریم آیا جلوس معیّناً واجب است یا نه، که مقتضای اصل برائت این است که تعیین واجب نیست.
و لکن در ذهن ما إذا دار الأمر بین اینکه ماشیاً نماز بخواند یا جلوسا نماز بخواند، همین فرمایش مرحوم سیّد است که جلوس متعیّن است. کلام مرحوم سیّد مطلق است، یک فرضش پر واضح است که جلوس  مقدّم است، و آن فرضی که اگر ماشیاً نماز بخوانیم، قبله بهم می­خورد؛ ولی اگر جالساً نماز بخوانیم، قبله مراعات خواهد شد؛ که در این فرض پر واضح است که جلوس مقدّم است. چون جلوس همراه استقبال است. اما اگر بالفرض دارند این را به سمت قبله می­برند، و در نماز ماشیا قبله بهم نمی­خورد؛ عرض ما این است باز هم جلوس مقدّم است؛ بخاطر اینکه نمازی که جلوساً خوانده می­شود، محاذی بودن را رعایت کرده است، همه جهات را دارد، و فقط قیام را ندارد؛ ولی در حال مشی، قیام را دارد؛ که در این صورت حالت مشی، حالت أدنی از حالت جلوسی است، و آن جوری که باید محاذی میّت باشد، نمی­شود. حتّی عنوان (قُم) هم در وقت مشی، محقّق نیست، چون آنی که در روایات هست، قُم عند المیّت است، و الآن قُم عند المیّت، شبهه صدق دارد. در صورتی که جلوسا باشد و محاذی میّت باشد، پر واضح است که نماز علی المیّت، صدق می­کند؛ و اما در مشی که در حال حرکت است، یک چیز أبعدی است از آنی که شارع از ما می­خواهد. در جائی که مشی باشد، صدق نماز علی المیّت، خیلی بعید است؛ بخلاف صورت نشسته نماز خواندن که مشکلی ندارد.
کسانی که قائل به تعیّن جلوس هستند، از این باب است که در حالت جلوس، وقوف عند المیّت، و صلات علی المیّت هست؛ بخلاف اینکه در حال راه رفتن نماز بخوانند. اگر کسی به این باور رسید که نماز جالساً به صلات علی المیّت، أقرب است؛ می­گوید تعیّن الجلوس. و ماشیاً یک حالت خیلی اضطراری است؛ و راه رفتن هم با عبادت سازگاری ندارد، در نوافل استثناء شده است و گرنه حالت نمازی، با راه رفتن خیلی سازگاری ندارد؛ در یومیّه هم همین جور است که اگر بنا باشد جالساً بخواند یا ماشیاً، جالساً مقدّم است.
مسأله 3: سقوط شرطیّت استقبال در صورت عدم تمّکن از آن
مسألة 3: إذا لم يمكن الاستقبال أصلا سقط‌ و إن اشتبه صلى إلى أربع جهات‌ إلا إذا خيف عليه الفساد فيتخير و إن كان بعض الجهات مظنونا صلى إليه و إن كان الأحوط الأربع.[3]
در صورتی که استقبال به هیچ وجه ممکن نباشد، ساقط می­شود. به همان بیانی که در قیام گفتیم. چون دلیل شرط استقبال، مال متمکّن است، و اگر متمکّن نبود، اطلاقات شامل آن می­شود. مضافاً که نماز میّت، بیشتر از نماز یومیّه نیست، همانطور که در فرض عدم امکان استقبال، شرطیّت استقبال در نماز یومیّه ساقط است، در اینجا هم ساقط است.
و اگر استقبال ممکن است، ولی إحرازش ممکن نیست؛ به چهار طرف نماز بخواند. یک بحثی است که در نماز یومیّه هم مطرح است؛ مشهور می­گویند که در صورت اشتباه قبله، به چهار جهت نماز بخواند؛ بعضی از فقهاء بر خلاف مشهور فرموده­اند که نماز به یک طرف کافی است.
دلیل مشهور یکی علم اجمالی است؛ علم اجمالی داریم که یکی از اینها قبله است، و ما هم می­توانیم با احتیاط، این را امتثال بکنیم؛ و احتیاطش هم به این است که چهار نماز (هر کدام به یک جهت) بخوانیم. دلیل دوم، بعض روایات است؛ چند روایت است که در آنها فرموده به چهار طرف نماز بخوانید.
مرسله مرحوم صدوق: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: رُوِيَ فِيمَنْ لَا يَهْتَدِي إِلَى الْقِبْلَةِ فِي‌ مَفَازَةٍ- أَنَّهُ يُصَلِّي إِلَى أَرْبَعَةِ جَوَانِبَ».[4] فرقی بین رُوی با رَوی، مرحوم صدوق نیست؛ مرسلات مرحوم صدوق هم حجّت است.
مرسله مرحوم کلینی: «قَالَ وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُ يُصَلِّي إِلَى أَرْبَعِ جَوَانِبَ».[5] و مرسله خراش: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ عَنْ خِرَاشٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْمُخَالِفِينَ عَلَيْنَا- يَقُولُونَ إِذَا أُطْبِقَتْ عَلَيْنَا أَوْ أَظْلَمَتْ- فَلَمْ نَعْرِفِ السَّمَاءَ كُنَّا وَ أَنْتُمْ سَوَاءً فِي الِاجْتِهَادِ فَقَالَ- لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَلْيُصَلَّ لِأَرْبَعِ وُجُوهٍ».[6]
مراد از عباس، عباس بن معروف است. خراش یا خداش، توثیق ندارد. پس این روایت، ضعف سند دارد. مراد از عبارت (سواء فی الإجتهاد)، این است که ما و شما همه به ظن عمل می­کنیم.
مرحوم خوئی[7] فرموده علاوه از اینکه این روایات ضعف سند دارند؛ این روایت سوم، ضعف دلالت هم دارد؛ چون این روایت می­گوید که به ظنّت عمل نکن، که این خلاف نصوص است، که در آن نصوص فرموده در وقتی که قبله را نمی­دانید، ظنّ کفایت می­کند. مثل صحیحه زراره: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) يُجْزِئُ التَّحَرِّي أَبَداً إِذَا لَمْ يُعْلَمْ أَيْنَ وَجْهُ الْقِبْلَةِ».[8] منظور از کلمه (التحری) ظن است. مرحوم خوئی فرموده روایت سوم، خلاف این نصّ صریح است، که می­گوید ظنّ کفایت می­کند.
و لکن این اشکال دلالی، قابل جواب است. در روایت سوم، آن شخص گفت وقتی که این جور شد، ما و شما در إجتهاد مساوی هستیم؛ که مساوی بودن در إجتهاد، منحصر به عمل به ظن نیست؛ شاید ظنّی بوده که از قیاس به دست می­آمده است؛ شاید انصراف اجتهاد آن زمان، موجب شده که مراد از عمل به ظن، عمل به ظن قیاسی بوده است، و حضرت فرموده که ما به ظن عمل نمی­کنیم. و فوقش اطلاق دارد، که حضرت فرموده مساوی نیستیم، و حضرت آن را تخصیص زده است.
مشکل اساسی این است که دو تای این روایات، مرسله است؛ و شاید این دو مرسله، یک روایت باشند؛ و آن روایت سوم هم ضعف سند دارد. و با توجه به اینکه در آخرش فرموده (عن بعض أصحابنا) مراد از مرسله مرحوم صدوق و مرسله مرحوم کلینی هم همین باشد، چون در مضمونشان (لأربع وجوه) و (لأربع جهات) دارد؛ پس مشکل سندی دارد.
و لکن یمکن أن یقال: که با عمل مشهور، این مشکل حلّ می­شود؛ مشهور فتوی داده­اند که هر کجا قبله شرط است، و نمی­توانید آن را إحراز بکنید، عمل شما به چهار طرف باشد. لذا مشکل سند را با عمل مشهور حلّ می­کنیم.
مرحوم خوئی یک جواب مبنائی و یک جواب بنائی داده است؛ در جواب مبنائی فرموده که عمل مشهور، جابر ضعف سند نیست. و در جواب بنائی فرموده شاید مشهور به همان دلیل اول، عمل کرده­اند. و استناد مشهور به این روایات ضعیف، محرز نیست؛ و در جائی عمل مشهور، جابر ضعف سند است، که محرز باشد مشهور به آن روایت ضعیف السند عمل کرده­اند.
و لکن اینکه فقهاء می­گویند چهار جهت، و در روایت هم آمده است چهار جهت، خصوصاً که قدماء به این ادلّه عقلیه، إلتفات نداشته­اند، به ذهن می­زند که بخاطر روایت این را گفته­اند؛ خصوصاً که علم اجمالی نمی­گوید به چهار طرف نماز بخوانید؛ بلکه می­گوید به سه طرف کفایت می­کند. اگر عمل مشهور را به این روایات، احراز کردید، ضعف سند جبران می­شود؛ و إلّا این روایات، از جهت سندی مشکل دارند.
 
 

[1] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 261 (تقديم الجلوس يبتني على القول بالأخذ بما يحتمل تعينه عند دوران الأمر بين التعيين و التخيير، فان الجلوس محتمل التعيين لأنه التزم به بعضهم).
[2] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 261 (لكن ذكرنا في محله أن مقتضى القاعدة هو التخيير، لجريان البراءة عن تعين ما يحتمل تعينه. و في المقام يتخيّر بين الأمرين بين الصلاة جالساً و الميِّت قدامه و بين الصلاة ماشياً و هو قائم من غير أن يكون الميِّت قدامه لأن مقتضى إطلاق ما دل على اعتبار القيام هو أن القيام معتبر سواء تمكن من الوقوف أم لم يتمكن، كما أن مقتضى ما دلّ على اعتبار وقوف المصلي خلف الميِّت محاذياً له أنه معتبر مطلقاً سواء تمكّن من القيام أم لم يتمكن فيتساقطان و ينتج التخيير المذكور).
[3] - العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، صص: 430‌ - 429.
[4] - وسائل الشيعة؛ ج‌4، صص: 311 – 310، باب 8، أبواب القبله، ح 1.
[5] - وسائل الشيعة؛ ج‌4، ص: 311، باب 8، أبواب القبله، ح 4.
[6] - وسائل الشيعة؛ ج‌4، ص: 311، باب 8، أبواب القبله، ح 5.
[7] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 263 (و رواية خراش ضعيفة السند بخراش و من قبله. مضافاً إلى ضعف دلالتها، فإنها تقتضي أن المكلف إذا تحرى و اجتهد لا يعمل بظنه، بل يصلِّي إلى أربع جهات مع أنّا نلتزم بوجوبها إلى ما ظن كونه قبلة حينئذ من دون أن نوجب الصلاة إلى أربع جهات).
[8] - وسائل الشيعة؛ ج‌4، ص: 307، باب 6، أبواب القبله، ح 1.




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 5-بهمن-1395

1395/11/3
بسم الله الرّحمن الرّحیم
موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل
 
ادامه (وظیفه در موارد اشتباه قبله)
بحث در اشتباه قبله بود، که مرحوم سیّد فرمود به چهار جهت نماز بخواند. که عرض کردیم دلیل مرحوم سیّد می­تواند علم اجمالی باشد، و می­تواند بعض روایات ضعیفه باشد، که ضعف آنها با عمل مشهور جبران می­شود. که مرحوم خوئی جواب داد، و بحث کردیم و تمام شد.
مرحوم خوئی[1] فرموده بالفرض دلالت این روایات تمام باشد؛ و سند این روایات با جبر سند تمام باشد؛ و لکن این روایات أربع جهات، معارض دارند؛ روایت صحیحه داریم که فرموده اگر کسی قبله را نمی­داند، به یک طرف بخواند، کفایت بکند. صحیحه محمد بن مسلم: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: يُجْزِي الْمُتَحَيِّرَ أَبَداً أَيْنَمَا تَوَجَّهَ- إِذَا لَمْ يَعْلَمْ أَيْنَ وَجْهُ الْقِبْلَةِ».[2] ظاهر این صحیحه این است که عند الجهل، یک نماز کافی است.
بعضی این روایت را حمل کرده­اند بر جائی که تمکّن از نماز خواندن به چهار جهت ندارد. و لکن این روایت، اطلاق دارد.
و همچنین شبهه نکنید که یجزی المتحیّر اشتباه است، و یا لا أقل ثابت نیست که متحیّر باشد؛ ممکن است که المتحرّی باشد. چون أوّلاً: نسخه­ای که به دست ما رسیده است، متحیّر دارد. ثانیاً: از خود روایت هم پیداست که مراد متحیّر است (إذا لم یعلم)؛ و اگر مراد المتحرّی بود، باید می­فرمود (اذا ظن). ظاهر این روایت، به متحیّر می­خورد، یکی اینکه می­گوید (إذا لم یعلم)، و ملاک را جهل قرار می­دهد نه ظن. و یکی اینکه می­گوید (أین ما توجه)، و حال اینکه در فرض ظنّ، باید به مظنون توجه پیدا بکند.
جمع عرفی هم این است که (یجزی) نصّ در إجزاء است؛ و آنها ظهور در وجوب داشتند؛ ما به این نص، آنها را بر استحباب چهار تا حمل می­کنیم. بر فرضی که سند آنها تمام باشد، معارض دارند؛ و تعارضشان هم بدوی است، و جمع دارد؛ و آنها را بر استحباب حمل می­کنیم. این غایت آن چیزی است که می­توان در دفاع از مرحوم خوئی گفت.
لکن به ذهن می­زند که نمی­شود به اطلاق (یجزی المتحرّی أبداً أین ما توجّه) عمل کرد؛ و بگوئیم همین که متحیّر شدیم، می­توانیم به یک طرف نماز بخوانیم. ما یک سلسله روایات داریم بابی[3] را مرحوم صاحب وسائل منعقد کرده است که واجب است تلاش نمود و علم یا ظنّ به قبله پیدا کرد. پس اینکه فرموده متحیّر یعنی متحرّی که تلاش و جهد کرده است، و جهدش به نتیجه نرسیده است، و همچنان متحیّر است. ما نمی­توانیم به اطلاق این روایت عمل بکنیم. ما می­گوئیم اگر این روایت را بپذیریم، باز به نحو مطلق  نمی­توانیم بگوئیم یک طرف کافی است؛ بلکه باید تقیید زد به متحیّری که تلاش کرده و به نتیجه نرسیده است. اطلاق این روایت را باید تقیید زد به روایاتی که می­گوید فحص لازم است.
ظاهر کلام تنقیح این است که به اطلاق  این روایت عمل کرده است؛ و فرموده اگر وجه قبله را نداند؛ به هر طرف نماز بخواند کفایت می­کند؛ و لکن مورد این روایت بعد از فحص و نرسیدن به ظن است.
اشکال دیگری که اینجا هست، و لعلّ مرحوم سیّد روی آن حساب گفته به چهار طرف نماز بخواند؛ این است که این روایت، معرضٌ عنه اصحاب است. مشهور علماء و قدماء بر این هستند که در جائی که وجه قبله را نمی­دانید، و ظن هم ندارید؛ باید به چهار طرف نماز بخوانید. اینکه مرحوم سیّد فرموده در جائی که  ظن دارد، به همان طرف نماز بخواند؛ با توجه به روایت صحیحه زراره است که فرموده (یجزی التحرّی)؛ و اینکه در فرض جهل فرموده به چهار طرف نماز بخواند، بخاطر إعراض مشهور از این روایت صحیحه است که به نحو مطلق فرموده به هر طرف که خواست نماز بخواند؛ حضرت در آن روایت خراش، (بر فرض صدور روایت) فرمود حتی در صورتی که أطبقت السماء هم این جور نیست که به ظن عمل بکنیم؛ ما با شما فرق می­کنیم؛ ما مثل شما نیستیم که آن جور اجتهاد بکنیم، قیاس و استحسان بکنیم، و به هر ظنّی برسیم، ما إبتداء می­گوئیم که به چهار طرف نماز بخواند؛ مگر اینکه ظن از راه متعارف پیدا شود. که دیروز عرض می­کردیم اشکال دلالی مرحوم خوئی، به این روایت، وارد نیست.
حاصل الکلام، روایت أربعه جهات، مطابق عمل مشهور است؛ و ضعف سندش، منجبر به عمل مشهور است؛ و باید به چهار طرف نماز بخوانیم؛ چون روایت داریم، نه از باب علم اجمالی.
إن قلت: چرا امام (علیه السلام) و مشهور، چهار طرف را فرموده­اند؛ در حالی که بین المشرق و المغرب قبلة، شامل فرض  جهالت هم می­شود؛ و سه نماز به سه طرف، کافی است. این است که مرحوم خوئی بر علم اجمالی اشکال می­گیرد که چهار نماز نمی­آورد؛ و سه نماز کافی است.
قلت: أوّلاً، از همین که چهار را فرموده است، معلوم می­شود که ما بین المشرق و المغرب قبلة، مال کسی است که مضطر است. ثانیاً: این سه قسم کردن، عقلائی نیست؛ و چهار قسم امر عقلائی است؛ سه قسم از باب حساب ریاضی است، بخلاف چهار طرف که راه سهلی است.
مرحوم سیّد فرموده و اگر بعضی از جهات مظنون است، نماز خواندن به همان جهت مظنون، کفایت می­کند. گرچه باز احتیاط مستحب، نماز به چهار طرف است؛ چون روایت أربع جهات اطلاق دارد؛ و بعضی هم فتوی داده­اند که به چهار طرف نماز بخواند.
اشکال ما بر فرمایش مرحوم خوئی در تنقیح این است که به نحو مطلق فرمود (لا تبعد کفایه الصلاة إلی جهة واحده)؛ در ذهن ما این است که اطلاق ندارد.
مسأله 4: عدم بطلان نماز در صورت قرار گرفتن میّت در مکان غصبی
مسألة 4: إذا كان الميت في مكان مغصوب‌ و المصلي في مكان مباح صحت الصلاة.‌
اگر میّت در مکان مغصوب باشد، و مصلِّی در مکان مباح باشد، نمازش صحیح است. قبلاً گذشت که مکان مصلِّی باید مباح باشد؛ حال عکسش مکان میّت غصبی و مکان مصلِّی مباح است، که مرحوم سیّد فرموده نمازش صحیح است. اینجا وجهی برای بطلان نماز نیست؛ اجتماع امر و نهی، اینجا نیست؛ مکان میّت،  جزء نماز من نیست؛ لذا این مسأله، بحثی ندارد.
مسأله 5: تفکیک در إجزاء صلاة در صورت وجود إذن از ولیّ یکی از دو میّت
مسألة 5: إذا صلى على ميتين بصلاة واحدة‌ و كان مأذونا من ولي أحدهما دون الآخر أجزأ بالنسبة إلى المأذون فيه دون الآخر.‌
اگر بر دو میّت، یک نماز بخواند؛ که ولیّ یکی از آنها اجازه داده است، و ولیّ دیگری اجازه نداده است؛ طبق مبنای مرحوم سیّد، که شرط صحت نماز را إذن ولیّ می­داند؛ نماز بر میّت مأذون، صحیح است؛ و بر دیگری، صحیح نیست. اما طبق مبنای کسانی که إذن ولیّ را شرط نمی­دانند، از هر دو مجزی است.
مسأله 6: وجوب إعاده نماز در صورتی که بعد از نماز کشف شود میّت رو به زمین بوده است
مسألة 6: إذا تبين بعد الصلاة أن الميت كان مكبوبا‌ وجب الإعادة بعد جعله مستلقيا على قفاه‌.
اگر میّت در هنگام نماز، بر عکس باشد، و صورت او به طرف زمین باشد، باید نماز را إعاده نمود. با توجه به موثقه عمار که حضرت فرموده بود نماز را إعاده بکند؛ بالأخره گفت که یک کیفیّت لازم است. و دلیل دیگر هم روایت عریان و نحوه متعارف بود. ما از روایت موثقه استفاده می­کنیم که جهل به خصوصیّات، عذر نیست؛ حال آنجا رِجلش جای رأس بود، و جاهل بود، اینجا یک نوع دیگر جهل دارد. این مؤیّد این است که نمی­شود به (رفع ما لا یعلمون) تمسّک کرد، و مقتضای أدلّه شرطیّت، شرطیّت مطلقه است.
مسأله 7: وجوب خواندن نماز بر قبر میّت در صورت دفن میّت بدون نماز
مسألة 7: إذا لم يصل على الميت حتى دفن يصلي على قبره‌ و كذا إذا تبين بعد الدفن بطلان الصلاة من جهة من الجهات.‌
اگر بر میّت، نماز نخوانند و او را دفن کنند؛ باید بر قبرش نماز بخوانند. و همچنین اگر بعد از دفن، معلوم شود که نماز خوانده شده، باطل بوده است.
ظاهر کلام سیّد این است که در همین فرضی که سر میّت به طرف چپ مصلِّی، و پاهایش به طرف راست مصلِّی باشد، بایستی بر قبرش نماز بخوانند؛ و اگر کسی بگوید این عبارت می­گوید نمازش باطل است، و اگر درست نگذارند، نمازش باطل نیست، و مراد سیّد اینجا را شامل نمی­شود. می­گوئیم شامل این مورد هم می­شود، در مسأله هفدهم به این مسأله تصریح کرده است. (نعم لو دفن قبل الصلاة عصيانا أو نسيانا أو لعذر آخر أو تبين كونها فاسدة و لو لكونه حال الصلاة عليه مقلوبا لا يجوز نبشه لأجل الصلاة بل يصلى على قبره مراعيا للشرائط) که این مؤیّد این است که کلام مرحوم سیّد شامل آن فرضی که میّت را به جهتی از جهات، مقلوب گذاشته­اند، می­شود. مرحوم خوئی هم می­گوید که در مسائل آتیه، مرحوم سیّد تصریح می­کند که اگر سر و پایش بر عکس بود، باید بر قبرش نماز بخوانند.
این عبارت، هم فی حدّ نفسه، و هم با تصریح در مسأله هفدهم، شامل جائی می­شود که مقلوباً بر میّت نماز خوانده­اند؛ که مرحوم سیّد فرموده باید بر قبرش نماز بخوانند. در حالی که در موثقه عمار فرموده که نماز را باید اعاده بکنند تا وقتی که دفن نشده باشد؛ صریح آن روایت این بود که اگر دفن شود، لا یصلّی علیه.
اما اصل مسأله، از نظر أقوال، اختلاف أقوال است؛ شاید مشهور همین باشد که یصلّی علی قبره؛ در مقابل  مرحوم محقّق در معتبر و بعد مرحوم صاحب مدارک و مرحوم علّامه در بعض کتبش فرموده­اند کسی که قبر شد، دیگر نماز ندارد. و بعد از قبر، فقط باید دعا کرد.
دلیل مشهور، أوّلاً اطلاقات صلّوا علی أهل القبله، است. مشابه هم داشت در روایت عاری این جور بود که در قبر می­گذاشتند و بعد بر او نماز می­خواندند.
اگر هم کسی در اطلاقات، اشکال کرد (شاید در ذهن مرحوم خوئی که سراغ اطلاقات نرفته است، همین اشکال بوده است که برای صدق (صلّوا علیه) باید میّت در جلوی ما باشد)؛ می­گوئیم کفانا صحیحه هشام بن سالم. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ الْعَبَّاسِ جَمِيعاً عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَا بَأْسَ أَنْ يُصَلِّيَ الرَّجُلُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ».[4]
مرحوم خوئی[5] با صحیحه هشام، مشروعیّت نماز را بر آنی که در قبر است، درست کرده است؛ و بعد فرموده وقتی مشروع شد، پس واجب است. و فرموده احتمالش هم نیست که مراد از صلات، دعا باشد؛ چون جای گفتن ندارد که دعا عیبی ندارد. چون واضح است که دعا کردن، عیبی ندارد. این روایت می­خواهد بگوید که فکر نکنید که نماز قبل از دفن است، و بعدش دیگر مشروع نیست. از این روایت، مشروعیّت نماز استفاده می­شود، و روایات صلّوا علی أهل القبله می­گوید که واجب است. پس نتیجه این می­شود کسی که بر آن نماز خوانده نشده است، واجب است که بعد از دفن، بر او نماز خوانده شود.
در مقابل، دلیل مثل مرحوم محقق در معتبر، یک عدّه از روایات است، که از آنها استظهار می­شود که بعد از دفن، نماز مشروع نیست. و آنی که بعد از دفن مشروع است، دعا است.
 
 

[1] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 263 (هذا كلّه حسبما تقتضيه القاعدة، و إلّا فمقتضى صحيحة زرارة الثانية الدالّة على أن المتحيِّر يكتفي بالصلاة إلى جهة واحدة كفاية الصلاة مرة واحدة، و لا يحتمل أن يكون المتحير في الصحيحة تصحيف المتحري، لقوله بعد ذلك: «أبداً أين ما توجه إذا لم يعلم أين وجه القبلة» فإن المتحري إنما يتوجه إلى ما ظن كونه قبلة و لا يصدق في حقه: أين ما توجّه. ثم لو قلنا بوجوب الصلاة إلى أربع جهات إلّا أنه لم يتمكن منها و لو خوفاً على الجنازة من الفساد فيكفيه الصلاة إلى جهة واحدة من غير ريب).
[2] - وسائل الشيعة؛ ج‌4، ص: 311، باب 8، أبواب القبله، ح 2.
[3] - وسائل الشيعة؛ ج‌4، ص: 307 باب 6، أبواب القبله. (بَابُ وُجُوبِ الِاجْتِهَادِ فِي مَعْرِفَةِ الْقِبْلَةِ مَعَ الِاشْتِبَاهِ وَ الْعَمَلِ بِمِحْرَابِ الْمَعْصُومِ وَ نَحْوِهِ وَ بِالظَّنِّ مَعَ تَعَذُّرِ الْعِلْمِ).‌
[4] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 104، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 1.
[5] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، صص: 265 – 264 (و الصحيح وجوب‌ الصلاة على قبره، و ذلك لأن مقتضى الإطلاقات وجوب الصلاة على كل ميت، و إنما قيدناه بأن يكون قبل الدّفن عند التمكن و الاختيار. و توضيحه: أن مقتضى صحيحة هشام بن سالم عن أبي عبد اللّه (عليه السلام) قال: «لا بأس أن يصلِّي الرجل على الميِّت بعد الدّفن» جواز الصلاة على الميِّت بعد الدّفن و مشروعيتها، و إذا جازت وجبت بمقتضى المطلقات الآمرة بالصلاة).




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 5-بهمن-1395

1395/11/4
بسم الله الرّحمن الرّحیم
موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل
 
بحث در این مسأله بود که اگر بر میّت نماز خوانده نشود تا اینکه دفن شود، باید بر قبرش نماز خواند؛ و همچنین اگر بطلان نماز، به جهتی روشن شود، باید بر قبرش نماز خواند.
مرحوم صاحب جواهر فرموده این مسأله اجماعی است، و مخالف فقط مرحوم محقّق در معتبر و صاحب مدارک و علّامه در بعض کتبش است.
مثل مرحوم خوئی می­گوید این اجماعات قیمتی ندارد؛ چون محتمل المدرک است؛ و ممکن است مدرکش  این روایات باشد؛ و باید روایات را ملاحظه بکنیم. اگر کسی بگوید اینها از مسلّمات شیعه بوده است، و مفروغٌ عنه است، راحت است؛ چه بتواند روایات را حلّ بکند و چه نتواند حلّ نکند.
بررسی روایات مطلقه
دیروز عرض کردیم أوّلاً: لزوم إعاده نماز بر قبر، مقتضای اطلاقات است؛ روایات (صلّوا علی أهل القبله) اطلاق دارد، و شامل صلات بر میّت مقبوره هم می­شود. درست است که الآن صلات علی القبر است، ولی عیبی ندارد که هم صلات علی القبر صدق بکند و هم صلات علی المیّت صدق بکند؛ هر دو تایش عرفی است. در خود آن روایات خاصّه هم بر نمازی که بعد از دفن خوانده می­شود، عنوان صلات علی المیت، اطلاق شده است. قبر مثل تابوت است.
عرض کردیم که قتضای اطلاقات این است که اگر قبرش هم کردند، باید نماز بخوانند. مرحوم خوئی هم به این اطلاقات عمل کرده است؛ البته اینکه دیروز گفتیم شاید مرحوم خوئی در اطلاقات گیر داشته است، نادرست است؛ زیرا ایشان فرموده اگر روایاتی که در خصوص مقبوره آمده است، با هو تعارض بکنند و تساق بکنند، مرجع اطلاقات است.
و لکن مرحوم محقّق همدانی فرموده در اینجا نمی­شود به اطلاقات تمسّک کرد؛ یک شبهه­اش این بوده که (صلّوا علی أهل القبله) در مقام بیان نیست؛ فقط می­خواسته بگوید به کارش نگاه نکن که آدم خوبی است یا آدم بدی است؛ و اما از این جهت که روی زمین است، یا تحت أرض است، در مقام بیان نیست.
که این شبهه، قابل جواب است؛ اصل این است که در مقام بیان باشد؛ خصوصاً آن روایت (لا تدعوا أحد من الأموات إلّا أن تصلّی علیه) واضح­تر است.
مهم اشکال دوم مرحوم همدانی است؛ فرموده به اطلاقات (صلّوا علی أهل القبله) نمی­توان تمسّک کرد؛ چون تخصیص خورده­اند به اینکه نماز بخوانید بر میّت، قبل از اینکه دفن شود. مثل موثقه عمار: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ- يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ- قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ ... ثُمَّ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ- قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ- فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ».[1]
ظاهرش این روایت این است که شرط نماز میّت این است که دفن نشده باشد؛ هم صدرش که ترتیب را مطرح کرده است؛ و هم ذیلش که شرطیّت را مطرح نموده است. و یک مؤیّد دیگری هم دارد که فرموده اگر عریان بود، نماز باطل است، که این مؤیّد شرطیّت است. و فرموده همچنین به اجماع تقیید خورده­اند، اجماع داریم بر اینکه باید نماز قبل از دفن باشد؛ پس نمی­توان به اطلاق این روایات، تمسّک کرد.
و لکن به ذهن می­زند که این روایت یا مثل اجماع، آن جور قدرتی ندارد که بتواند تقیید بزند آن روایات را، و حاصلش این بشود که اگر بدون نماز قبرش کردند، دیگر (صلّوا) وجود نداشته باشد. این روایات و هکذا اجماعی که ادّعا شده که باید نماز قبل از دفن باشد، یک حکم تکلیفی است؛ و نمی­خواهد بیان کند که بعد از دفن، نماز باطل است. بلکه می­خواهد بگوید باید قبل از دفن، نماز بخوانید. از این روایت، نمی­شود استفاده کرد که اگر عمداً نماز خوانده نشود، و یا نماز خوانده شده باطل باشد، پس میّت نماز ندارد. از موثقه عمار، شرطیّت مطلق استفاده نمی­شود تا تقیید بزند روایاتی که می­گفت (صلّوا علی المیّت). خصوصاً که خیلی بعید است حالا که قبرش کردند، بر او نماز واجب نباشد. قبر با تابوت فرقی ندارد. به ضمّ این ارتکاز، می­گوئیم از موثقه عمار استفاده نمی­شود که نماز ساقط است؛ حال اگر از روی نسیان نماز نخواند، نمی­شود گفت که نماز ندارد. این موثقه در فرض التفات و قدرت فرموده که باید نماز قبل از دفن باشد؛ اما اگر نماز خوانده نشد، و یا اشتباه خوانده شد و میّت را دفن کردند، این موثقه نمی­گوید نماز ساقط است؛ تأکید در این روایت، در مورد حالت عادی است.
آیا می­توان تمسّک به اطلاقات کرد، یا نه؛ مرحوم همدانی گفته أوّلاً مقتضی قاصر است. ثانیاً: مانع دارد  و مانعش موثقه عمار و اجماع است.
بررسی روایات خاصّه
اما ادلّه خاصّه اگر کسی مثل مرحوم همدانی اطلاقات را قبول نکرد، باید ببیند که مقتضای روایات خاصه چیست؟
هم مرحوم همدانی و هم مرحوم صاحب جواهر[2] و هم مرحوم خوئی فرموده­اند مقتضای روایات خاصّه این است که باید نماز خوانده شود؛ همه تمسّک کرده­اند به صحیحه هشام بن سالم: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ الْعَبَّاسِ جَمِيعاً عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَا بَأْسَ أَنْ يُصَلِّيَ الرَّجُلُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ».[3]
گفته­اند این روایت، نماز بر میّت را تجویز می­کند؛ و تجویز نماز میّت، ملازمه با وجوبش دارد؛ چون فرض  این است که بر او نماز خوانده نشده است.
در باب هجدهم، أبواب صلاة الجنازه، چند روایت دیگر هم هست، که ممکن است به آنها استدلال شود. مثل روایت دوم: «وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي أَحْمَدَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ مَالِكٍ مَوْلَى الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِذَا فَاتَتْكَ الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ حَتَّى يُدْفَنَ- فَلَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ قَدْ دُفِنَ».[4] سند این روایت ضعیف است، مالک توثیق ندارد. این روایت فرض متعارف را می­گوید که بر میّت نماز خوانده شده است، و این شخص می­خواهد نماز بخواند، که استحباب را بیان می­کند؛ ولی اصل مشروعیّت نماز بعد از دفن از آن استفاده می­شود.
روایت سوم: «وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) إِذَا فَاتَتْهُ الصَّلَاةُ عَلَى الْجِنَازَةِ- صَلَّى عَلَى قَبْرِهِ».[5]
در سند این روایت هم چند نفر وجود دارد که وثاقتشان ثابت نشده است. که باز به طور طبیعی، بر میّت نماز خوانده­اند و او را دفن کرده­اند، پس این نماز بعدی، مستحب بوده است؛ ولی اصل مشروعیّت ثابت می­شود.
روایت چهارم: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عِيسَى قَالَ: قَدِمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَكَّةَ- فَسَأَلَنِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَعْيَنَ فَقُلْتُ مَاتَ- قَالَ مَاتَ قُلْتُ نَعَمْ- قَالَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى قَبْرِهِ حَتَّى نُصَلِّيَ عَلَيْهِ- قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ نُصَلِّي عَلَيْهِ هَاهُنَا- فَرَفَعَ يَدَيْهِ يَدْعُو وَ اجْتَهَدَ فِي الدُّعَاءِ وَ تَرَحَّمَ عَلَيْهِ ».[6] سند این روایت هم ضعیف است؛ حسین بن موسی، گیر دارد. این روایت هم دلالت دارد بر اینکه نماز بر قبر، مشروع است.
اینکه حضرت می­گوید نماز بخوانیم، معلوم می­شود که نماز مشروع بوده است. در ذیل روایت حضرت بعد از اینکه فرمود (لا) و فکر کرد که مصلحت نیست، فرمود (وَ لَكِنْ نُصَلِّي عَلَيْهِ هَاهُنَا- فَرَفَعَ يَدَيْهِ يَدْعُو).
ممکن است کسی بگوید اینکه در ذیل روایت مسأله دعا را مطرح کرده است، دلالت دارد که مراد حضرت در جمله (فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى قَبْرِهِ حَتَّى نُصَلِّيَ عَلَيْهِ) دعا است، نه نماز. و لکن ذیل روایت، قرینیّت ندارد؛ ظاهر (فانطلق بنا إلی قبره حتی نصلّی علیه) نماز است؛ بعد فرمود لکن لزومی ندارد برویم و همین جا نماز می­خوانیم؛ ولی بعد به جای نماز، برایش دعا کردند. ذیل روایت، قابل جواب است که حضرت دوباره از آن فرمایش، عدول کردند و فرمودند که دعا بکنیم. اصلاً یک احتمال دیگری هم در این روایت هست که حضرت در همانجا نماز خوانده است، منتهی در دعایش خیلی دعا کرد. و منظور از (فرفع یده یدعو) یعنی در تکبیر چهارم نماز، برایش دعا کرد.
یک روایت دیگری هم در باب هفدهم هست؛ که گرچه سندش  گیر دارد؛ ولی به عنوان مؤیّد خوب است. البته مرحوم خوئی این روایت را نیاورده است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ الْقَلَانِسِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ فِي الرَّجُلِ يُدْرِكُ مَعَ الْإِمَامَ فِي الْجِنَازَةِ تَكْبِيرَةً أَوْ تَكْبِيرَتَيْنِ فَقَالَ يُتِمُّ التَّكْبِيرَ وَ هُوَ يَمْشِي مَعَهَا فَإِذَا لَمْ يُدْرِكِ التَّكْبِيرَ كَبَّرَ عِنْدَ الْقَبْرِ فَإِنْ كَانَ أَدْرَكَهُمْ وَ قَدْ دُفِنَ كَبَّرَ عَلَى الْقَبْرِ».[7] که این روایت، صریح در مطلب است؛ و اینکه به معنای دعا باشد، احتمالش نیست.
وجه استدلال این است که ما روایاتی داریم که از آن روایات، مشروعیّت نماز بر میّت در هنگامی که قبر شود، استفاده می­شود. حال اینکه این نماز واجب یا مستحب است، مهم نیست؛ و وقتی نماز بر میّت مقبور مشروع شد؛ در جائی که هیچ نمازی بر او خوانده نشده است؛ و یا نماز خوانده شده، باطل است؛ واجب است که بر او نماز خوانده شود. مشکل وجوب نماز بر میّت، این است که قبر مانع باشد، و این روایات می­گوید که قبر مانعیّت برای مشروعیّت ندارد. مرحوم همدانی و مرحوم صاحب جواهر و مرحوم خوئی  فرموده­اند از این روایات، مشروعیّت استفاده می­شود، و وقتی مشروعیّت استفاده شد، مساوق با لزومش  هست.
و لکن در ذهن ما همان فرمایش محقّق، واضح­تر است؛ مرحوم محقّق هم این روایات را قبول دارد؛ لکن می­گوید از این روایات، استحباب نماز بر قبر استفاده می­شود (لا نمنع الجواز). می­گوید لا بأس با لسان استحباب جور در می­آید. مرحوم محقّق می­گوید مساوق با وجوب نیست. در ما عدای روایت هشام، پر واضح است که جواز همراه با استحباب را می­گوید. آن روایتی که استحبابش روشن نیست، همین روایت هشام است؛ که می­گوید لا بأس به. عرض ما به مرحوم صاحب جواهر و مرحوم خوئی این است همانطور که این عبارت احتمال دارد که می­خواهد بگوید مشروع است، فیجب؛ محتمل هم است که می­خواهد بگوید لا بأس، فمستحب. انتخاب (لا بأس) به جای (صلّ)، برای این است که می­خواهد بگوید که مستحب است. لا بأس می­خواهد استحباب را بیان بکند، و اینکه با این لسان می­گوید، بخاطر فتوای أبی حنیفه است، که مقارن با امام صادق (علیه السلام) بود، و نماز بر قبر را منع می­کرد.
لا یقال: مشروعیّتش، ملازم و مساوق با وجوب است. فإنّه یقال: این أوّل کلام است؛ شاید قبل از دفن، واجب است؛ و وقتی دفن شد، مستحب باشد. اگر آن طرفش، أقرب نباشد که می­خواهد نفی لزوم بکند، لا أقل از آنها لزوم استفاده نمی­شود. اینکه فرموده­اند جواز، مساوق با لزوم است، ما نتوانستیم آن را تصدیق بکنیم. اگر مطلقات را کنار گذاشتیم، نمی­توانیم به این روایات، بر لزوم استدلال بکنیم. ما می­گوئیم این صاف نیست، و نتوانستیم بپذیریم مشروعیّتش مساق با لزوم است؛ چون شاید همین که دفن شد، ملاک لزومیّش از بین رفته است.
حال لو سلّمنا که اینها مشروعیّت را می­رسانند؛ و مشروعیّت هم مساق لزوم است؛ مرحوم محقّق حلّی و صاحب مدارک فرموده­اند بالفرض دلالت این روایات تمام باشد؛ لکن معارض دارد. در همان باب هجدهم در همان روایت چهارم فرموده که حضرت دعا کردند؛ که معلوم می­شود صلات بر قبر، یعنی دعا؛ که گذشت بالفرض صلات بر قبر یعنی دعا باشد؛ ولی از ظهور (فانطلق) نمی­توان رفع ید کرد. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عِيسَى قَالَ: قَدِمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَكَّةَ- فَسَأَلَنِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَعْيَنَ فَقُلْتُ مَاتَ- قَالَ مَاتَ قُلْتُ نَعَمْ- قَالَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى قَبْرِهِ حَتَّى نُصَلِّيَ عَلَيْهِ- قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ نُصَلِّي عَلَيْهِ هَاهُنَا- فَرَفَعَ يَدَيْهِ يَدْعُو وَ اجْتَهَدَ فِي الدُّعَاءِ وَ تَرَحَّمَ عَلَيْهِ».[8]
روایت پنجم: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ زُرَارَةَ قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ إِنَّمَا هُوَ الدُّعَاءُ- قَالَ قُلْتُ فَالنَّجَاشِيُّ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْهِ النَّبِيُّ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)- فَقَالَ لَا إِنَّمَا دَعَا لَهُ».[9] این روایت، سندش ناتمام است؛ ولی دلالتش تمام است.
روایت ششم: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ‌ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ أَبِيهِ قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَنْ يُصَلَّى عَلَى قَبْرٍ- أَوْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ أَوْ يُبْنَى عَلَيْهِ».[10] دلالت این روایت، بر محل کلام، ضعیف است؛ چون مراد از (یصلّی علی قبر) یعنی قبر را مصلَّی علیه، قرار بدهد؛ و مربوط به نماز یومیّه است. خود شیخ هم گفته مربوط به نماز یومیّه است.
روایت هفتم، موثقه عمار: «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ فِي حَدِيثٍ وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ».[11] گفته­اند این روایت هم دلالت دارد که صلات بعد القبر، مشروع نیست.
که از این روایات جواب داده­اند؛ و ما آن جواب را قبول نداریم؛ و این بهترین روایت است که صلات بر میّت، بعد از قبر، مشروعیّت ندارد.
 
 

[1] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 131، باب 36، أبواب صلاة الجنازة، ح 1.
[2] - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌12، ص: 112 (المسألة الثالثة لا خلاف في عدم جواز تأخير الصلاة إلى الدفن على القبر اختيارا، بل الإجماع بقسميه عليه، بل كاد يكون ضروريا، و قد تقدم الإشارة إلى ذلك، و ليس المراد من الفتاوى و بعض النصوص الآتية الرخصة في التأخير قطعا كما ستعرف، إلا أن الظاهر عدم سقوطها بذلك لو كان عمدا فضلا عما لو كان عن عذر بلا خلاف صريح أجده إلا من المصنف في المعتبر و المحكي عن الفاضل في بعض كتبه، و مال إليه في المدارك، و لا ريب في ضعفه، للأصل و إطلاق دليل الوجوب، و فحوى نصوص الجواز ك‍‌ قول الصادق (عليه السلام) في صحيح هشام بن سالم ...).
[3] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 104، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 1.
[4] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 104، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 2.
[5] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 105، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 3.
[6] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 105، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 4.
[7] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 103، باب 17، أبواب صلاة الجنازة، ح 5.
[8] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 105، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 4.
[9] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 105، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 5.
[10] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، صص: 106- 105، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 6.
[11] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 106، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 7.




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 10-بهمن-1395

1395/11/5

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ادامه (بررسی روایات خاصّه)
بحث در روایاتی بود که معارض با روایات مشروعیّت صلات بر قبر است. روایات مشروعیّت خوانده شد، و بعض روایات معارض هم خوانده شد، کلام رسید به موثّقه عمار: «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ فِي حَدِيثٍ وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ».[1] که عبارت (لا یصلَّی علیه) ظاهر در نفی مشروعیّت است.
مرحوم خوئی[2] و بعض دیگر جواب داده­اند که این اشتباه بر أثر تقطیع کسانی مثل صاحب وسائل، رخ داده است؛ مستَدل فکر کرده که این عبارت می­خواهد یک قاعده کلّی را بگوید، در حالی که این عبارت، ذیل  روایت عمار است. که در باب 19، أبواب صلاة الجنازه،[3] صدر روایت هم مطرح شده است؛ و با ملاحظه صدر موثقه عمار، معلوم می­شود که مرجع ضمیر در (وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ) کسی است که بر او نماز خوانده­اند، منتهی شرط را نداشته است؛ نهایت این روایت، این است که در یک فرض، اگر میّت را دفن کردند، بر او نماز خوانده نشود؛ و آن صورتی است که نماز سابق را شریعت تصحیح کرده است. شاید این روایت خواسته باشد بگوید که فإن دفن مضت الصلاة علیه، یعنی همان نمازی که بر او خوانده شده است، امضاء شده است.
قبل از مرحوم خوئی هم مرحوم همدانی همین طور جواب داده است؛ که این عبارت، ذیل یک روایت دیگر است؛ و مرجع ضمیر کسی است که بر او به نحو باطل نماز خوانده شده است.  نتیجه این می­شود که اگر نماز قبلی باطل بود، بر او نماز بخوانید، إلّا در مقلوب که و لو نماز خوانده شده، باطل باشد؛ ولی لازم نیست که دوباره بر قبر او نماز را بخوانید.
و لکن در ذهن ما این است که این روایت قاعده کلّی را بیان می­کنند؛ در ذهن ما هم همان معنائی کلّی که مرحوم محقّق و صاحب مدارک و دیگران فهمیده­اند، درست است. معنای (فقد مضت الصلاة علیه) یعنی وقت نماز خواندن بر او گذشته است، نه اینکه نماز خوانده شده صحیح است. این عبارت به منزله تعلیل است است برای (لا یصلی علیه و هو مدفون). معنی ندارد که قبل از دفن، این نماز باطل باشد، ولی بعد از دفن صحیح باشد. ما می­گوئیم حال که باطل است، این إعاده تا دفن است، اما اگر دفن شد، زمان نماز گذشته است. در ذهن ما این است که این روایت، دلالتش بر مدّعای صاحب مدارک و محقّق در معتبر، تمام است.
اما روایت دیگری، که گرچه ضعف سند دارد، ولی مؤیّد مطلب است؛ روایت سیّاری است. «وَ عَنْهُ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا (علیه السلام) يُصَلَّى عَلَى الْمَدْفُونِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- قَالَ لَا لَوْ جَازَ لِأَحَدٍ لَجَازَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)- قَالَ بَلْ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَدْفُونِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا عَلَى الْعُرْيَانِ».[4] دلالت این روایت هم مثل موثقه عمار است؛ که مرحوم صاحب وسائل هر دو را در باب 36، أبواب الصلاة، در کنار هم آورده است.[5] که در آن باب 36، دارد آیا بر مدفون نماز هست یا نه؛ حضرت فرمودند (لا یصلی علی المیت).
مثل اینکه مرحوم خوئی، دلالت این روایت را تمام دانسته است، و فرموده سند ندارد؛ در حالی که این روایت مثل موثقه عمار است.
در ذهن ما این است که مرحوم خوئی، دلالت این روایت أسلم را تمام دانسته است، و فقط در سندش اشکال کرده است. که ایشان باز همان مشکل تقطیع را داشته است؛ در حالی آنی که در باب 18 آمده است، یک قطعه­ای از روایت أسلم است؛ که در باب 36، آمده است. مشکلی که در روایت عمار آمده است، در این هم آمده است؛ و باید همین جواب دلالی را در روایت أسلم هم مطرح می­نمود.
داستان روایت أسلم با موثقه عمار، یکی است و الفاظشان یک جور است؛ ما می­گوئیم روایت أسلم با موثقه عمار که الآن می­خوانیم، لسان هر دو، یک جور است؛ و چون ایشان در موثّقه عمار جواب دلالی داده است، همان جواب دلالی در روایت أسلم هم می­آید؛ و اینکه چرا این جواب را در اینجا نداده است، وجهش برای ما روشن نیست.
در روایت موثقه عمار هم همین داستان ساحل دریاست؛ و کفن ندارد، و عورتش بیرون است. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ- يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ- قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ- وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ إِلَّا إِزَارٌ - كَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ (وَ هُوَ عُرْيَانٌ) - وَ لَيْسَ مَعَهُمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُكَفِّنُونَهُ بِهِ - قَالَ يُحْفَرُ لَهُ وَ يُوضَعُ فِي لَحْدِهِ- وَ يُوضَعُ اللَّبِنُ عَلَى عَوْرَتِهِ- فَتُسْتَرُ عَوْرَتُهُ بِاللَّبِنِ (وَ بِالْحَجَرِ) - ثُمَّ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ- قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ- فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ».[6]
مرحوم خوئی[7] از این روایت جواب داده است که این هم دلالت بر نفی مشروعیّت نماز بر قبر ندارد. این روایت در صدد این است که بگوید أوّل بر این میّت نماز بخوانید، و بعد دفنش بکنید؛ باید نماز قبل از دفن باشد. و بعد راوی گفت که نمی­شود همین میّتی که در دسترس است اول دفن شود، بعد بر او نماز خوانده شود؛ حضرت فرمودند نه. لذا این روایت، ربطی ندارد به آن میّتی که نماز اصلاً بر او نخوانده­اند، یا نماز باطل بر او خوانده­اند، و بعد می­خواهند نماز بر قبرش بخوانند. این روایت نماز را در حقّ کسی که نماز صحیح بر آن خوانده نشده است، نفی نمی­کند.
که ما می­گوئیم همین جواب دلالی را می­توان در روایت أسلم پیاده کرد؛ و نتیجه بگیریم آن روایاتی که مشروعیّت نماز بر قبر را إثبات می­کند، معارض ندارند.
اگر فرمایشاتی که مرحوم خوئی فرموده است، تمام باشد؛ می­گوئیم روایات مشروعیّت نماز بر قبر، معارض ندارد؛ و به روایات لا بأس أخذ می­کنیم؛ و اطلاقات می­گوید که نماز بر قبر واجب است. (اطلاقات را از اشکال مرحوم همدانی، نجات دادیم). و اگر هم بگوئیم این دو دسته روایات با هم تعارض می­کنند، ایشان فرموده وقتی روایات مجوِّزه با روایات مانعه، تعارض کردند، تساقط می­کنند؛ باز مرجع اطلاقات است. پس  چه ما این روایات مجوِّزه را بتوانیم از معارضه خلاص بکنیم، یا نتوانیم از معارضه خارج بکنیم؛ همان اطلاقات برای وجوب نماز بر قبر میّت، برای ما کافی است.
در مقابل بعض دیگر مثل مرحوم صاحب حدائق،[8] دلالت این روایات را فی حدّ نفسه قبول کرده است؛ منتهی آمده و بین این دو دسته از روایات، جمع کرده است. فرموده ما روایات مجوِّزه را حمل بر دعا می­کنیم. درست است که ظاهر روایات مجوّزه، نماز است؛ لکن به برکت روایات مانعه، آنها را حمل بر دعا می­کنیم؛ و می­گوئیم بعد از قبر، صلات در کار نیست؛ آنی که هست، دعا است. و داستان روایات نجاشی را به عنوان شاهد آورده است، که حضرت فرموده دعا است.
و لکن این جمع، وجهی ندارد؛ بعض از روایات مجوِّزة، قابل حمل بر دعا نیست. خصوصا روایتی که می­گوید (کبّر علی القبر)؛ و همچنین روایت هشام بن سالم که فرموده لا بأس بالصلاة، چون جای گفتن ندارد که بگوید دعا مانعی ندارد. حمل بر دعا، غیر عرفی است.
حمل دیگر این است که روایات مجوِّزه را بر یوم و لیله یا بر ثلاثة أیّام، حمل بکنیم؛ و روایاتی که می­گوید نمی­شود بر قبر نماز خواند، را حمل بر بیشتر از یوم و لیله یا بر بیشتر از سه شبانه روز بکنیم.
مرحوم صاحب جواهر[9] فرموده که یک شبانه روز در هیچ روایتی نیامده است؛ و سه روز فقط در روایت مرسله آمده است، و قیمتی ندارد. «وَ نَقَلُوا عَنِ الشَّيْخِ أَنَّهُ رَوَى فِي الْخِلَافِ أَنَّهُ يُصَلَّى عَلَى الْقَبْرِ إِلَى ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ».[10] و یک چیزی بعیدی هم هست اینکه فرموده نماز بخوانید بر میّت، را حمل بکنیم بر اینکه تا سه روز نماز بخوانید. مضافاً که این جمع هم هیچ وجهی ندارد. این روایات ظاهرش حال تنزلاً که مرحوم خوئی فرموده است، یا واقعاً که ما می­گوئیم، با هم تنافی دارند؛ یکی می­گوید لا یصلّی علی المیّت، و دیگری می­گوید یصلّی علی المیّت.
جمع دیگری که در بین است و شاید مراد مرحوم محقّق هم همین جمع باشد؛ این است که کسی بگوید روایاتی که می­گوید لا یصلّی علی المیّت، می­خواهد نفی لزوم بکند؛ و نمی­خواهد نفی مشروعیّت بکند. می­گوید آن نماز واجب، اینجا نیست؛ به قرینه آنی که می­گوید (لا بأس) مثل صحیحه هشام که نصّ در جواز است؛ و لا یصلّی ظاهر در این است که حرام است و مشروع نیست. لا یصلّی در مقام این است که نفی بکند آن وجوبی را که توهّم می­شد؛ این می­گوید واجب نیست، نه اینکه بگوید ممنوع است. که نتیجه همان حرف صاحب مدارک می­شود.
اگر دلالت روایات خلاف را پذیرفتیم، که در ذهن ما این است که بعید نیست دلالت بعضی از آنها تمام باشد؛ نتیجه این می­شود که روایات مخالف با روایات موافق مشهور، با هم تعارض می­کنند؛ در نتیجه این فرمایش مرحوم محقّق، بعید نیست؛ البته خیلی هم صاف نیست. اینکه ما (لا یصلّی) را به قرینه (لا بأس)، حمل بکنیم که واجب نیست؛ و نتیجه این بشود که بر میّتی که نمازش خوانده نشده است، نماز جایز است؛ بعید نیست. گرچه از آن طرف هم باز مناقشه در عرفیّتش هم هست. این دلالت­ها، جای مناقشه عدم عرفیّت را دارند. لا یصلّی به معنای لیس علیه صلاة واجبه، خیلی عرف پسند نیست؛ فنّ همین جور می­گوید، ولی عرف بین یصلّ و لا یصلّ، تنافی می­بیند. اگر این جمع را قبول کردید، حرف محقّق می­شود؛ و إلّا تساقط می­کنند و مرجعیّت اطلاقات، ثابت می­شود.
و یک شبهه این است که لا یصلّی را حمل بر تقیّه بکنیم، باز (یصلّی) به حال خودش باقی می­ماند.
اگر تعارض و تساقط را قبول کردیم، نوبت به مطلقات فوق می­رسد؛ که مرحوم همدانی گفت نمی­شود به آن مطلقات تمسّک کرد؛ و مرحوم خوئی گفت می­شود تمسّک کرد. در ذهن ما این است که تمسّک به مطلقات، مانعی ندارد؛ با معنائی که دیروز در روایت موثقه بیان کردیم؛ و امروز هم تکرارش کردیم.
حکم مسأله با توجه به أقوال فقهاء
همه این مباحثی که تا به حال مطرح شد، با نظر به روایات بود؛ و لکن با نظر به أقوال علماء، مرحوم صاحب جواهر[11] می­گوید که اجماع محصّلاً و منقولاً هست که نماز بر میّت ساقط نمی­شود. که و لو ما آن جمع­ها را قبول بکنیم؛ ولی این قول مشهور برای ما مشکل ساز می­شود. اگر خواسته باشیم أقوال را نگاه کنیم، شهرت عظمیه بر وجوب است؛ و این شهرت (علی المبنی)، سبب می­شود که بگوئیم روایات نفی، معرضٌ عنه مشهور هستند، و آنها را کنار می­گذاریم؛ و وجوب نماز بر قبر، تمام می­شود؛ بخاطر اینکه روایات (لا بأس) معارض ندارد.
اما اگر ما باشیم و روایت (لا بأس)، و روایات (لا یصلّی) هم نبود؛ باز گیر داشتیم. چون روایات (لا بأس) موهم این است که می­گوید واجب نیست. ما همه این لسان­ها و روایات معارضه را بخاطر شهرت کنار می­گذاریم؛ و می­گوئیم لا أقلّ، احتیاط واجب همین است که اگر بر میّت نماز خوانده نشد، و او را دفن کردند، بر او نماز بخوانند. و چون عمده، شهرت و إجماع ادّعا شده در باب است، ما می­گوئیم اگر بر میّت نماز خوانده شده باشد، ولی بخاطر اینکه میّت در هنگام نماز، مقلوب یا مکبوب است، باطل شده است؛ جرأتش هست که کسی بگوید نماز بر قبر، واجب نیست. ما به روایت موثقه عمار که شهرت اینجاها را نمی­گیرد، و با تعدّی از مقلوب به مکبوب، می­گوئیم بعید نیست که این جاها نماز خواندن بر قبر، واجب نباشد.
 
 

[1] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 106، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 7.
[2] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 267 (و هذه الرواية معتبرة من حيث السند، إلّا أن دلالتها على المدعى قاصرة، و ذلك لورودها في ذيل الرواية المتقدمة الواردة في الصلاة على الميِّت المقلوب و أنه إذا صلِّي عليه و هو مقلوب تعاد الصلاة عليه، و إن كان قد حمل و دفن فقد مضت الصلاة عليه و هو مدفون، أي بعد ما صلِّي عليه قبل دفنه. و هذا أجنبي عما نحن فيه من الصلاة على الميِّت بعد دفنه بلا صلاة عليه قبل ذلك، و إنما نشأ توهم المعارضة منها من تقطيع صاحب الوسائل حيث روى الجملة الأخيرة في المقام و روى تمامها في بابه و يستفاد منها أن المقلوب إذا صلِّي عليه و كان مقلوباً ثم دفن لا تجب إعادة الصلاة عليه ثانياً).
[3] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 107، باب 19، أبواب صلاة الجنازة، ح 1. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ سُئِلَ عَمَّنْ صُلِّيَ عَلَيْهِ فَلَمَّا سَلَّمَ الْإِمَامُ- فَإِذَا الْمَيِّتُ مَقْلُوبٌ رِجْلَاهُ إِلَى مَوْضِعِ رَأْسِهِ- قَالَ يُسَوَّى وَ تُعَادُ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ- وَ إِنْ كَانَ قَدْ حُمِلَ مَا لَمْ يُدْفَنْ- فَإِنْ دُفِنَ فَقَدْ مَضَتِ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ».
[4] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 106، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 8.
[5] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، صص: 132 - 131، باب 36، أبواب صلاة الجنازة، ح 2 و 1. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ- يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ- قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ- وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ إِلَّا إِزَارٌ - كَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ (وَ هُوَ عُرْيَانٌ) - وَ لَيْسَ مَعَهُمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُكَفِّنُونَهُ بِهِ - قَالَ يُحْفَرُ لَهُ وَ يُوضَعُ فِي لَحْدِهِ- وَ يُوضَعُ اللَّبِنُ عَلَى عَوْرَتِهِ- فَتُسْتَرُ عَوْرَتُهُ بِاللَّبِنِ (وَ بِالْحَجَرِ) - ثُمَّ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ- قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ- فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ».
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ رَجُلٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَوْمٌ كُسِرَ بِهِمْ فِي بَحْرٍ- فَخَرَجُوا يَمْشُونَ عَلَى الشَّطِّ- فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ- وَ الْقَوْمُ لَيْسَ عَلَيْهِمْ إِلَّا مَنَادِيلُ مُتَّزِرِينَ بِهَا- وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُوَارُونَ الرَّجُلَ- فَكَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ فَقَالَ- إِذَا لَمْ يَقْدِرُوا عَلَى ثَوْبٍ يُوَارُونَ بِهِ عَوْرَتَهُ- فَلْيَحْفِرُوا قَبْرَهُ وَ يَضَعُوهُ فِي لَحْدِهِ- يُوَارُونَ عَوْرَتَهُ بِلَبِنٍ أَوْ أَحْجَارٍ أَوْ تُرَابٍ- ثُمَّ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ ثُمَّ يُوَارُونَهُ فِي قَبْرِهِ- قُلْتُ وَ لَا يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ قَالَ لَا- لَوْ جَازَ ذَلِكَ لِأَحَدٍ لَجَازَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)- فَلَا يُصَلَّى عَلَى الْمَدْفُونِ وَ لَا عَلَى الْعُرْيَانِ».
[6] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 131، باب 36، أبواب صلاة الجنازة، ح 1.
[7] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 267 (و لا إشكال فيها من حيث السند، إلّا أنها قاصرة الدلالة على المدعى، لأنها ناظرة إلى بيان الشرطية و أن الصلاة يشترط وقوعها بعد الغسل و الكفن و قبل الدّفن، و لا نظر لها إلى أنه إذا دفن من غير صلاة لا يصلى عليه و هو في قبره).
[8] - الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج‌10، ص: 462 (و بالجملة فإن حمل روايات الجواز على مجرد الدعاء غير بعيد لما عرفت من الخبرين المتقدمين. إلا ان المسألة بعد لا تخلو من شوب الإشكال و الاحتياط يقتضي ترك الصلاة على من صلى عليه و الاقتصار على مجرد الدعاء على من لم يصل عليه بل على من صلى عليه ايضا. و الله العالم).
[9] - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌12، ص: 116 (كما أنه بعد الإحاطة بجميع ما ذكرنا يعرف الحال في قول المصنف يجوز أن يصلى على القبر يوما و ليلة من لم يصل عليه، ثم لا يصلى عليه بعد ذلك).
[10] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 106، باب 18، أبواب صلاة الجنازة، ح 9.
[11] - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌12، ص: 112 (المسألة الثالثة لا خلاف في عدم جواز تأخير الصلاة إلى الدفن على القبر اختيارا، بل الإجماع بقسميه عليه، بل كاد يكون ضروريا، و قد تقدم الإشارة إلى ذلك).




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 10-بهمن-1395

1395/11/6
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مسأله نماز بر قبر، تمام شد؛ دو کلمه دیگر، باقی مانده است، که آنها را اضافه می­کنیم.
کلمه أوّل: دو روایت دیگر برای عدم مشروعیّت نماز بر قبر
در باب ششم أبواب صلاة الجنازه، دو روایت هست که می­گوید صلات بر قبر، مشروع نیست. یکی روایت عمار ساباطی است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: الْمَيِّتُ يُصَلَّى عَلَيْهِ مَا لَمْ يُوَارَ بِالتُّرَابِ- وَ إِنْ كَانَ قَدْ صُلِّيَ عَلَيْهِ».[1]
و روایت دیگر، موثقه یونس بن یعقوب است. «وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجِنَازَةِ لَمْ أُدْرِكْهَا- حَتَّى بَلَغَتِ الْقَبْرَ أُصَلِّي عَلَيْهَا- قَالَ إِنْ أَدْرَكْتَهَا قَبْلَ أَنْ تُدْفَنَ فَإِنْ شِئْتَ فَصَلِّ عَلَيْهَا».[2] ظاهر جمله (إِنْ أَدْرَكْتَهَا قَبْلَ أَنْ تُدْفَنَ) این است که بعد از دفن، نماز نیست. که این دو روایت، را به آن روایاتی که می­گفت نماز بر میّت، بعد از دفن مجال ندارد؛ اضافه می­کنیم. و جواب که مرحوم خوئی از آن روایات مطرح کردند، در این دو روایت نمی­آید.
کلمه دوم: تکمیل بحث أقوال فقهاء
ظاهراً محل اتّفاق بوده که اگر بر میّت، نماز خوانده نشده است، و او را دفن کردند، بر قبر میّت، نماز خوانده می­شود؛ کأنّ از اصول متلقّات است. و در کتاب ابن بابویه هم هست که در قبر، بر میّت نماز خوانده می­شود. ظاهراً مرحوم صدوق هم در نزدش واضح بوده است که نماز بر قبر، مشروع است؛ و اگر خوانده نشده است، باید بر قبر نماز بخوانند. روی این حساب، هیچ کدام از روایاتی را که مفادش منع صلات بر قبر است، نیاورده است؛ حتی روایت موثقه عمار را که آورده است، ذیلش را نیاورده است؛ که معلوم است این مسأله در نزدش، واضح بوده است. روایت در من لا یحضره الفقیه، به این نحو نقل شده است. «وَ قَالَ عَمَّارُ بْنُ مُوسَى السَّابَاطِيُّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)- مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ لَيْسَ مَعَهُمْ إِلَّا إِزَارٌ فَكَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ وَ لَيْسَ مَعَهُمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُكَفِّنُونَهُ بِهِ قَالَ يُحْفَرُ لَهُ وَ يُوضَعُ فِي لَحْدِهِ وَ يُوضَعُ اللَّبِنُ عَلَى عَوْرَتِهِ- لِتُسْتَرَ عَوْرَتُهُ بِاللَّبِنِ وَ بِالْحَجَرِ وَ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ».[3]‌ و ادامه روایت را، یعنی جمله «قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ- فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ» را حذف کرده است؛ که معلوم می­شود آن قدر این مسأله واضح بوده است، که نیازی به ذکر این قسمت از روایت نبوده است.
یک بحث دیگری هست که اگر بر میّت نماز خواندند، و دفنش کردند؛ و کسی که نماز بر او نخوانده است، خواست بر قبر میّت نماز بخواند، می­تواند بر قبرش نماز بخواند. که این بحث هم خواهد آمد.
مسأله 8: إعاده نماز خوانده شده بر قبر در صورت خروج میّت از قبر
مسألة 8: إذا صُلى على القبر ثمَّ خرج الميت من قبره بوجه من الوجوه‌ فالأحوط إعادة الصلاة عليه‌.
اگر بر قبر میّت، نماز خوانده شود؛ و بعد از آن، به وجهی از وجوه، میّت از قبر خارج شود؛ أحوط إعاده نماز است.
منشأ اینکه مرحوم سیّد فرموده إحتیاط واجب إعاده نماز است، چیست؟
مرحوم خوئی[4] در اینجا متعرّض یک بحثی شده است، فرموده باید ببینیم این امری که بر صلات علی القبر داریم، اضطراری است؛ یا ظاهری است؟ در علم اصول بحث شده که عمل به امر اضطراری، چون امر واقعی است؛ مجزی است. و تفصیلات مرحوم آخوند، ربطی به فقه ندارد. إجزاء در إتیان به مأمورٌ به واقعی اضطراری، روشن است. ولی إجزاء در امر ظاهری، گیر است، و محل اختلاف است.
فرق امر اضطراری و امر ظاهری، پر واضح است؛ امتثال امر اضطراری، قطعاً مجزی است؛ ولی مجزی بودن امر ظاهری، محل اختلاف است؛ و مثل مرحوم خوئی قائل به عدم إجزاء است. فرموده نماز علی القبر، یا اضطراری است یا ظاهری است؛ اگر اضطراری باشد، امرش واقعی است؛ و بیش از این امری در کار نبوده است؛ و این را هم که امتثال کرده است؛ لذا اگر میّت را بیرون بیاورند، دوباره امر به نماز ندارد. هر میّتی، یک امر به نماز دارد، که آن هم امتثال شده است. و اگر امرش ظاهری باشد، به این معنی که امر واقعی این شخص، نماز بر خود میّت است، مگر اینکه دفن شده باشد و این دفن هم مستمرّ باشد؛ امر به نماز بر قبر، موضوعش مقبوری است که مقبوریّتش استمرار داشته باشد؛ در این میّت، تارةً شک داریم که آیا همین طور مقبور باقی می­ماند یا نه، که استصحاب استقبالی می­گوید باقی می­ماند؛ پس امر به نماز بر قبر داریم ظاهراً. یا اعتقاد داریم که این میّت، دیگر از قبر در نمی­آید، که غالباً همین جور است، پس اعتقاد داریم که امر دارد. در بحث إجزاء این را مطرح می­کردند که یک امر دیگری داریم به نام امر خیالی و اعتقادی، اگر گفتیم موضوع نماز بر قبر، میّتی است که قبر شده باشد و استمر المقبوریّه؛ نتیجه این می­شود که در محل بحث  نمازی که می­خوانیم یا ظاهری بوده است، اگر شک داشتیم؛ یا خیالی بوده است، اگر اعتقاد داشتیم؛ در نتیجه این، امر واقعی نداشته است. فرموده إجزاء مبتنی بر این است که آیا جواز نماز بر قبر، یا وجوب نماز بر قبر، واقعی بوده است یا ظاهری بوده است؛ و حقّ این است که در همین فرض که میّت را در قبر گذاشته­اند، سپس خارج شده است؛ وجوب یا جوازش، واقعی بوده است. می­گوید دلیل ما صحیحه هشام است که می­فرمود (لا بأس بالصلاة علی المیّت إذا دفن)، که ظاهرش جواز یا وجوب واقعی است. و چون بین این دو مبنی، آن مبنائی صحیح است که نمازش امر واقعی اضطراری داشته است؛ پس مجزی است. اینکه مرحوم سیّد فرموده اعاده بکند، وجهی ندارد.
و لکن ما که دلیلمان (لا بأس) نبود؛ و گفتیم (لا بأس) گیر دارد؛ و عمده دلیل اطلاقات و شهرت و إجماع است؛ می­گوئیم نیازی به این حرف­ها نیست. می­گوئیم (صلّوا علی أهل القبله) اطلاق دارد؛ منتهی اگر دفن نشده بود، آن (صلّوا) یک تکلیف دیگری کنارش آمد، که می­گوید الآن نماز بخوان؛ و اگر این را دفن کردند، می­گوید (صلّوا و لو دُفن). ما در مورد این فرمایش مرحوم سیّد که فرموده الأحوط الإعاده، می­گوئیم احتیاط مستحب، مشکلی ندارد؛ و لکن احتیاط وجوبی مشکل دارد؛ چون مقتضای اطلاقات این است که آنی که در قبر است، مثل  کسی است که در تابوت است؛ از این جهت هم فرقی نمی­کند که بعد آن را خارج بکنند یا خارجش نکنند؛ و آن امر را هم امتثال کرده­ایم. و فقط شبهه ضعیفی هست که اطلاق نداشته باشد، و آن نماز هم اضطراری باشد؛ شاید اطلاق نداشته باشد، و شاید این امر امر اضطراری باشد؛ و خود مرحوم خوئی می­گوید که موضوع، آن امر اضطراری، آنی است که تا آخر در قبر بماند؛ و اضطرار به صرف الوجود، کافی نیست؛ بلکه در صورتی که مطلقاً نتوانید بر خود میّت، نماز بخوانید؛ باید بر قبرش  نمزا بخوانید. و اینجا هم چون تمام الوجوداتِ اضطرار، محقّق نیست؛ و میّت را از قبر خارج کرده­اند؛ لذا می­گوئیم احتیاط مستحب إعاده است؛ و برای إحتیاط مستحب، همین (شاید) کافی است.
حاصل الکلام، ما می­گوئیم منشأ احتیاط مرحوم سیّد، جهت امر ظاهری و امر خیالی نیست؛ بلکه جهتش این است که مرحوم سیّد امر به نماز علی القبر را اضطراری می­دانسته است؛ منتهی گیر داشته که در اینجا اضطرار، محقَّق بوده است یا محقّق نبوده است؛ شبهه داشته که شاید موضوع اضطرار از اول، محقَّق نبوده است؛ لذا فرموده احتیاط وجوبی در إعاده است.
مسأله 9: جواز تیمّم برای نماز میّت در صورت تمکّن از آب
مسألة 9: يجوز التيمم لصلاة الجنازة و إن تمكن من الماء‌ و إن كان الأحوط الاقتصار على صورة عدم التمكن من الوضوء أو الغسل أو صورة خوف فوت الصلاة منه.‌
جایز است که برای نماز میّت، تیمّم بکند، حتّی در صورتی که متمکّن از آب باشد. گرچه إحتیاط مستحب این است که فقط در صورتی که متمکّن از وضو یا غسل نیست؛ و همچنین در صورتی که از فوت شدن وقت بترسد، تیمّم بکند. البته در نماز میّت، طهارت حدثیّه، لازم نیست.
این جور نیست که مشروعیّت تیمّم، منحصر به لم تجدوا ماءً باشد، چون این آیه در مورد نماز است؛ و در یک جاهائی تیمّم مشروع است، با اینکه آب هم وجود دارد. در یک روایت فرموده که برای خوابیدن، تیمّم مستحب است؛ حتّی در فرضی که آب هم وجود داشته باشد، و متمکّن از طهارت با آب باشد. اینکه مرحوم سیّد فرموده تیمّم با تمکّن از آب هم جایز است؛ دلیل ایشان اطلاق بعض روایات است. مثل موثقه سماعه: «وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مَرَّتْ بِهِ جِنَازَةٌ- وَ هُوَ عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ كَيْفَ يَصْنَعُ- قَالَ يَضْرِبُ بِيَدَيْهِ عَلَى حَائِطِ اللَّبِنِ فَيَتَيَمَّمُ بِهِ».[5] این روایت گرچه مضمره است؛ ولی مضمرات سماعه، مشکلی ندارد.
در این روایت، معلوم است که راوی در مورد نماز سؤال می­کند؛ و حضرت در جواب فرمودند تیمّم بکند، و نماز را بخواند. که جواب امام (علیه السلام) اطلاق دارد؛ چه تمکّن از آب دارد یا ندارد؛ اگر تمکّن نداشت، علی القاعده است و نیاز به روایت ندارد؛ و این روایت می­گوید تمکّن هم داشته باشد، باز می­تواند تیمّم بکند.
و اینکه در یک روایت دیگر، فرض فوت وقت را مطرح کرده است؛ ضرری به مطالب گفته شده نمی­زند؛ زیرا در سؤال سائل است، و در کلام امام (علیه السلام) نیامده است. «وَ عَنْهُ عَنِ ابْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ (علیه السلام) الْجِنَازَةُ يُخْرَجُ بِهَا وَ لَسْتُ عَلَى وُضُوءٍ- فَإِنْ ذَهَبْتُ أَتَوَضَّأُ فَاتَتْنِي الصَّلَاةُ- أَ يُجْزِي لِي أَنْ أُصَلِّيَ عَلَيْهَا- وَ أَنَا عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ- فَقَالَ تَكُونُ عَلَى طُهْرٍ أَحَبُّ إِلَيَّ».[6]
مرحوم سیّد فرموده گرچه أحوط، اقتصار بر صورت عدم تمکّن از وضو یا غسل یا صورت خوف فوت صلات است. منشأ احتیاط مستحب مرحوم سیّد، انصراف این روایت مطلقه است. اینکه در موثّقه سماعه فرموده (سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مَرَّتْ بِهِ جِنَازَةٌ- وَ هُوَ عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ كَيْفَ يَصْنَعُ)، و حضرت فرموده که تیمّم بکند؛ از دو جای عبارت، فهمیده می­شود که موردش آنجائی است که وقت ندارد. مورد أوّل اینکه فرموده مرّت به الجنازه، یعنی جنازه را دارند عبور می­دهند، و متعارف هم این است که جنازه را تند می­برند. و مورد دوم اینکه سؤال می­کند که چکار بکنم (کیف یصنع)، و اگر قدرت داشت که وضو بگیرد، جای سؤال ندارد. لذا گفته­اند این روایت اطلاق ندارد. مرحوم خوئی[7] فرموده این احتیاط مستحب مرحوم سیّد، وجهی ندارد؛ و فقط می­تواند رجاءً تیمّم بکند. معلوم نیست این تیمّمش مشروع باشد؛ و وقتی اطلاق شاملش نشد، اصل عدم مشروعیّت است.
در باب 22، یک موثقه­ی دیگری هم از سماعه وجود دارد، ببینیم آیا می­تواند برای کلام مرحوم سیّد، کارساز باشد یا نمی­تواند. «وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنِ الْمَرْأَةِ الطَّامِثِ إِذَا حَضَرَتِ الْجِنَازَةَ- فَقَالَ تَتَيَمَّمُ وَ تُصَلِّي عَلَيْهَا- وَ تَقُومُ وَحْدَهَا بَارِزَةً مِنَ الصَّفِّ».[8] این روایت از جهت تمکّن از وضو و عدم تمکّن، اطلاق دارد. راوی سؤال هم نکرده است، ولی حضرت تفضّلاً فرموده (تتیمّم)، که معلوم می­شود تیمّم مشروع است. و به ضمّ عدم فرق بین مورد سؤال و آنی که جنب است، یا مردی که وضو ندارد، می­گوئیم در آنجا هم اگر قدرت بر غسل یا وضو داشته باشد، تیمّم در حقّش مشروع است. شاید مرحوم سیّد به این روایت نگاه کرده است.
منتهی چون این روایت در خصوص حائض است؛ ما نمی­توانیم إلغای خصوصیّت قطعی بکنیم. شاید در باب حائض، یک خوصیّتی بوده که این را بیان کرده است. لذا ما هم مثل مرحوم خوئی می­گوئیم که رجاءً می­تواند تیمّم بکند.
مسأله 10:إحتیاط در ترک سخن گفتن در أثناء نماز میّت
مسألة 10: الأحوط ترك التكلم في أثناء الصلاة على الميت‌ و إن‌  كان لا يبعد عدم البطلان به‌.[9]
بحث در مورد این مسأله، در سابق گذشت؛ که مرحوم خوئی در سابق فرمود دلیلی بر ترک تکلّم نداریم. و لکن در تعلیقه إحتیاط کرده بود؛ که ما گفتیم ذهن عرفیش در تعلیقه خوب عمل کرده است. و در اینجا ذهن عرفیش خوب عمل کرده است؛ و أحوط مرحوم سیّد را که مستحب است، إحتیاط واجب کرده است،[10] همانی که ما در آن بحث إدّعا کردیم.
 
 

[1] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 86، باب 6، أبواب صلاة الجنازة، ح 19.
[2] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 86، باب 6، أبواب صلاة الجنازة، ح 20.
[3] - من لا يحضره الفقيه؛ ج‌1، صص: 167 – 166، ح 482.
[4] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، صص: 270 – 269 (إذا بنينا على أن الصلاة على الميِّت إنما تجب خارج القبر لعدم جواز الصلاة عليه و هو في قبره أو سقوط الصلاة حينئذ ثم خرج الميِّت من قبره بوجه من الوجوه فلا إشكال في وجوب الصلاة عليه، لأنه ميت لم يصل عليه و هو خارج القبر. و أما إذا بنينا على وجوب الصلاة عليه و هو في قبره كما هو المشهور المنصور فهل تجب الصلاة عليه ثانياً إذا خرج عن قبره بوجه من الوجوه أو لا تجب؟
تبتني هذه المسألة على أن جواز الصلاة عليه و هو في قبره هل هو حكم واقعي اضطراري، أو هو حكم ظاهري و أن الميِّت ما دام في قبره تجوز الصلاة عليه و هو في قبره و بالاستصحاب أو بالاعتقاد أثبتنا أنه لا يخرج عن قبره و صلينا عليه.
بناء على الأوّل لا تجب الصلاة عليه ثانياً، لإجزاء الإتيان بالمأمور به الاضطراري عن الواقعي، لأنه مأمور به واقعاً و لا يصلى عليه مرتين. و بناء على الثاني يجب إعادتها، لعدم كون الحكم الظاهري أو الخيالي مجزئاً عن الحكم الواقعي.
و الظاهر من قوله (عليه السلام) في الصحيحة: لا بأس من أن يصلّى على الميِّت و هو في قبره هو الجواز الواقعي، لما قدّمناه من أن مقتضى الجمع بينها و بين ما دل على أن الصلاة يشترط كونها قبل الدّفن، أن الدفن إذا كان مشروعاً كما إذا كان قبل الصلاة نسياناً أو غفلة لا عمداً جازت الصلاة على الميِّت و هو في قبره.
و معه إذا خرج عن قبره بسبب من الأسباب لا تجب الصلاة عليه ثانياً، إذ لا يصلّى على ميت مرّتين، فتكون هذه الصورة مقيدة لما دل على اشتراط كون الصلاة قبل الدّفن، نعم لا بأس بإعادة الصلاة حينئذ احتياطاً كما ورد في المتن).
[5] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 111، باب 21، أبواب صلاة الجنازة، ح 5.
[6] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 110، باب 21، أبواب صلاة الجنازة، ح 2.
[7] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 270 (و قد ورد في النص: أن من خاف فوت صلاة الجنازة له أن يتيمم بدلًا عن الغسل أو الوضوء كما أن من كان معذوراً و لا يتمكن من الماء يجوز له التيمّم بدلًا عنهما، لأنه طهارة في حقه و الصلاة مع الطهارة أحب. و أما من لا يخاف فوت الصلاة و لا أنه غير متمكن من الماء فلم يثبت استحباب التيمّم في حقه، نعم لا بأس بالتيمّم رجاء).
[8] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 113، باب 22، أبواب صلاة الجنازة، ح 5.
[9] - العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، صص: 431‌ - 430.
[10] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 271 (لم يقم دليل على أن التكلم مبطل للصلاة على الميِّت، لأنها ليست صلاة ذات ركوع و سجود، نعم يشترط أن لا يكون التكلم على نحو يقطع الهيئة الاتصالية للصلاة، إذ لكل مركب هيئة فإذا كان التكلم قاطعاً لهيئتها فلا محالة يوجب البطلان و إن كان الأحوط ترك التكلم في أثنائها مطلقا).




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 25-بهمن-1395

95/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل
 
مسأله 11: إشکال در مجزی بودن نماز عاجز در صورت وجود قادر بر قیام
مسألة 11: مع وجود من يقدر على الصلاة قائما في إجزاء صلاة العاجز عن القيام جالسا إشكال‌ بل صحتها أيضا محل إشكال‌.
ما نمی‌توانیم بین فرمایش مرحوم سیّد در مسأله یازدهم، با فرمایش ایشان در مسأله دوازدهم، جمع بکنیم. برای روشن شدن مطلب، هر دو مسأله را با هم مطرح می‌
مسأله 12: وجوب اعاده نماز عاجز، در صورت وجود متمکّن از صلات کامل
مسألة 12: إذا صلى عليه العاجز عن القيام باعتقاد عدم وجود من يتمكن من القيام‌ ثمَّ تبين وجوده فالظاهر وجوب الإعادة بل و كذا إذا لم يكن موجودا من الأول لكن وجد بعد الفراغ من الصلاة و كذا إذا عجز القادر القائم في أثناء الصلاة فتممها جالسا فإنها لا تجزي عن القادر فيجب عليه الإتيان بها قائما‌.
در مسأله یازدهم فرموده با وجود کسی که قادر بر نماز ایستاده است، در إجزاء صلات غیر قادر، از دیگران، اشکال است. و احتیاط این است کسانی که قدرت دارند، نماز بخوانند. بلکه در اصل صحت این نماز، اشکال است.
و در مسأله دوازدهم که می‌رسد می‌فرماید اگر شخصی که عاجز از قیام است، اعتقاد داشته باشد که شخص متکّن از قیام وجود ندارد و نماز را نشسته بخواند؛ و بعد معلوم شود شخص قادر، وجود داشته است؛ فتوا داده که ظاهر این است که نماز را باید اعاده بکند. (در مسأله یازدهم اشکال کرد، و در مسأله دوازدهم فتوی داده است که مشکل دارد). و همچنین است اگر در زمانی که این نماز می‌
ما نتوانستیم این دو مسأله را با هم جفت و جور بکنیم؛ آنجا می‌گوید إجزاء اشکال دارد؛ و أحوط إعاده است؛ ولی در اینجا در سه فرضی که از آنها بهتر است، فتوی به عدم إجزاء داده است.
در ذهن ما این است که یک اضافه‌ای به قلم سیّد آمده است، در عبارت (مع وجود من يقدر على الصلاة قائما في إجزاء صلاة العاجز عن القيام جالسا إشكال) یک اشتباهی رخ داده است که إجزاء را اضافه کرده است. مسأله یازده در خصوص بحث صحت است. نباید بحث إجزاء را اینجا می‌آورد. به کلام مرحوم صاحب جواهر در کتاب ذخیرة العباد، هم که مراجعه کردیم، کلام ایشان درست است؛ ایشان در هر دو مسأله می‌گوید «الأحوط لو لم یکن الأقوی الإعاده».
اما اصل مسأله، شخصی که قدرت بر قیام ندارد، و نماز را به حالت نشسته خوانده است، آیا این نمازش صحیح است یا صحیح نیست؟ و علی فرض صحت، آیا از نماز قادرین بر قیام، مجزی است یا مجزی نیست؟
بررسی اصل صحت نماز غیر قادر
یمکن أن یقال که نمازش صحیح است، چون درست است وقتی خطاب کفائی متوجّه أشخاص می‌شود، مراد نماز مقدور است؛ ولی هر کسی به هر نحوی که قدرت دارد، باید آن واجب را إتیان بکند؛ و این فرد که جالساً قدرت دارد، به او گفته شده که نماز بخواند. خطاب أولیّه شامل همه اینها می‌شود، هر کس به هر نحو قدرت دارد، و خطاب ثانویّه فرموده یشترط القیام، و این قیام مال متمکّن است، و نسبت به متمکّن، قیام واجب است، و نسبت به عاجز، واجب نیست. مقتضای فنّ همین است که اطلاق خطاب أولیّه، عاجز را می‌گیرد، مائیم و این مقیّد، اگر مقیّد اطلاق داشت، نماز بدون این شرط، باطل می‌گیرد، و دلیل شرطیّت قیام در خصوص قادر است، و مقتضای اطلاقات، صحت نمازی است که شخص غیر قادر آورده است.
بررسی إجزاء نماز عاجز از قادر
اما مرحله دوم که این نماز عاجز، مجزی از شخص قادر باشد. می‌گوئیم صحت، ملازمه با إجزاء ندارد؛ مثلاً صلاتی که بواسطه صبی ممیّیز بر این میّت، خوانده می‌ای از صلات است، و آنی که بر این فرد واجب است، نماز عن قعودٍ است. اینکه در واجب کفائی، به مجرّد اینکه یک شخصی، فعل را آورد، از همه ساقط می‌شود، آیه و روایت ندارد؛ می‌گوید از این باب است که مطلوب در واجب کفائی، صِرف الوجود است، و صرف الوجود هم به إتیان یکی حاصل می‌شود، پس امرش ساقط می‌شود.
حال در اینجا اگر کسی ادّعا کرد صِرف الوجود نماز میّت، واجب شده است، منتهی شارع فرموده اگر قدرت دارید، آن را قائماً بخوانید، واگر قدرت ندارید آن را جالساً بخوانید؛ و کسی که قدرت ندارد، صِرف الوجود را آورده است، پس از دیگران ساقط است. اما اگر کسی گفت در واجب کفائی، مثل اینجا که مختلف است، بر همه إبتداءً واجب شده است، بر یک قسم، یک حصّه واجب شده است، و بر قسم دیگر، حصّه‌ی دیگر واجب شده است؛ ما دلیلی نداریم آن حصّه‌ای که بر قادرین واجب شده است، که نماز عن قیامٍ است، با آن حصّه‌آورد، ساقط می‌شود. اگر نگوئیم دلیل بر خلاف دارد، ظاهر آن خطابی که به قادرین می‌گوید نماز عن قیامٍ بخوانید، این است که نماز بخوانید بر میّت قادراً؛ سواءٌ اینکه مکلّف دیگری عن جلوسٍ نماز خوانده باشد، یا نه. مقتضای این اطلاق، عدم إجزاء است.
سه احتمال در اینجا هست، یک احتمال، احتمال إجزاء است؛ که وجهش همان خطاب کفائی که به او شده است، که به انجام یک نفر، از کلّ، ساقط می‌شود. احتمال دوم این است که ما آیه و روایت نداریم که در کفائی به اتیان یک نفر، از همه ساقط می‌شود. بلکه ما در اینجا دو مطلوب داریم. و احتمال سوم این است که عدم سقوط، صاف است؛ مقتضای اطلاق صلّ مع قیامٍ، عدم سقوط است؛ حال از أوّل من یقدر هست، و این هم می‌دانسته است که همان مسأله یازدهم است؛ و یا اینکه خیال می‌کرده که من قیدر نبوده است؛ و صورت سوم اینکه آن زمان من یقدر نبوده است، و بعد پیدا شده است؛ و صورت بعدی اینکه عجز از اول نبوده است، و بعد پیدا شده است. و فرمایش مرحوم سیّد در مسأله دوازدهم، بهتر از فرمایش ایشان در مسأله یازدهم است. و بهتر بود که مرحوم سیّد مسأله یازدهم را به طور جداگانه مطرح نمی‌کرد، و در مسألۀ دوازدهم، من یقدر را اضافه می‌کرد.
فقط شبهه‌ای که هست، آنجا که من یقدر نبود، این فرد، امر ظاهری داشت؛ استصحاب می‌گوید که کسی پیدا نمی‌شود؛ اگر کسی قائل شد که در این صورت، امر ظاهری دارد (که همین جور است) و قائل به إجزاء امر ظاهری شد، این نمازش مجزی است.
مسأله 13: شک در إتیان و صحت نماز میّت
مسألة 13: إذا شك في أن غيره صلى عليه أم لا‌ بنى على عدمها و إن علم بها و شك في صحتها و عدمها حمل على الصحة و إن كان من صلى عليه فاسقا نعم لو علم بفسادها وجب الإعادة و إن كان المصلي معتقدا للصحة و قاطعا بها‌.
اگر شک بکند در اینکه شخص دیگری، بر این میّت نماز خوانده است یا نه، بنا را بر عدم می‌اند و آن را به سمت قبرستان برای دفن کردن می‌داند که نماز خوانده‌کند. قاعده فراغ و اصالة الصحه در عمل غیر، می‌گوید که عمل آورده شده، صحیح است. گرچه آن غیر، فاسق باشد، چون اصالة الصحه در عمل فاسق هم جاری می‌شود. بله در صورتی که علم به فساد داشته باشد، باید اعاده بکند؛ اطلاقات اولیّه می‌گوید نماز بخوانید، و اینها هم امر به نماز صحیح است، و چون علم به فساد نماز خوانده شده داریم، باید نماز بخوانیم. حتی اگر خود شخص نماز گزار، اعتقاد داشته باشد نمازی که خوانده است، صحیح است، ولی ما علم به فساد آن داریم؛ باید نماز را بخوانیم؛ زیرا علم و اعتقاد آن شخص، واقع را تغییر نمی‌دهد.
مسأله 14: عدم وجوب إعاده در صورت اعتقاد به فساد نماز غیر
مسألة 14: إذا صلى أحد عليه معتقدا بصحتها‌ بحسب تقليده أو اجتهاده لا يجب على من يعتقد فسادها بحسب تقليده أو اجتهاده نعم لو علم علما قطعيا ببطلانها وجب عليه إتيانها و إن كان المصلي أيضا قاطعا بصحتها‌.
در مسأله سیزدهم، بحث در مورد کسی بود که معتقد به صحت بود واقعاً، نه به حسب تقلید؛ و در این مسأله، معتقد به صحت است به حسب تقلید یا اجتهادش.
چه بسا عمل یا فعلی، به حسب تقلید و اجتهاد شخصی صحیح است، ولی به حسب تقلید یا اجتهاد شخص دیگر، باطل است؛ آیا شخص دوم، می‌تواند آثار صحت را بار بکند، یا نمی‌تواند؟ در بحث إقتداء در نماز یومیّه، همین مسأله مطرح است، و در محل بحث هم اثر صحت عمل او، سقوط نماز میّت از این شخص معتقد به بطلان است.
مرحوم سیّد فرموده بر دیگری، واجب نیست. بله اگر علم قطعی به بطلان باشد، مجزی نیست؛ و لو آن شخص عامل، یقین به صحت داشته باشد، چون قطع و علم او، واقع را تغییر نمی‌دهد.
بحث در فرض حجّت است، که اگر شما حجّت بر بطلان داشته باشید، و احتمال صحت فعل غیر را وجداناً می‌دهید، ولی حجّت بر خلاف دارید؛ آیا می‌توانید آثار صحت را بار بکنید، یا حجّت، مثل علم است، و همانطور که در فرض علم به بطلان، نمی‌توان آثار صحت را بار کرد، در فرض حجّت بر بطلان هم نمی‌توان آثار صحت را بار کرد.
این مسأله، محل خلاف است، و یک مسأله سیّاله در فقه است؛ مثل مرحوم خوئی و بعض معلِّقین دیگر فرموده‌اند که فرقی بین حجّت و علم نیست. الآن این مجتهد یا مقلّد حجّت دارد که نماز آن شخص باطل است، باید اعاده بکند. لذا مرحوم خوئی و بعض دیگر تعلیقه زده‌اند، یا اشکال کرده‌اند، و بعضی هم به نحو قطعی فرموده‌اند اعاده لازم است. ولی در مقابل، بعضی فرموده‌اند عملی که بحسب تقلید و اجتهادش صحیح است، همانطور که نسبت به خود این شخص، قطعاً مجزی است؛ نسبت به دیگران هم مجزی است. سیره بر همین است؛ شاید هم اگر این را تتبّع بفرمائید، در سابق اجماع بر این بوده است که اگر عملی به حسب ظاهر صحیح است، با آن عمل، معامله عمل صحیح می‌کنند که شما که نماز خوانید، مقلّد چه کسی بودید. و نگوئید وجه اینکه سؤال نمی‌کنند این است که اصاله الصحه جاری می‌کنند. زیرا در این فرض، نسبت به خارج شک نداریم. متشرّعه بر وظیفه ظاهریّه، آثار وظیفه واقعی را بار می‌ها بوده است. هیچ وقت نمی‌آیند تحقیق و تفحّص بکنند، بلکه می‌گویند که به وظیفه‌ات عمل کردید. اینکه تحقیق نمی‌کنند، و می‌گویند مجزی است، و همین که به وظیفه‌اش عمل کرد، کافی می‌دانند، این منبِّه این است که اگر علم پیدا بکنند، که در آن عمل، به اجتهاد خودش عمل کرده است، یا به فتوی خودش که با ما اختلاف دارد، عمل کرده‌ است، می‌گویند به وظیفه‌اش عمل کرده است.
این است که ادّعای اجماع شده است، (و فقط مرحوم خوئی و بعض اندکی قبول ندارند) که اگر کسی بر طبق فتوای مجتهد أعلم عمل کرده است و بعد رجوع به مساوی کرده است، با اینکه ما رجوع را در حال حیات، قبول نداریم، می‌گوئیم عملش صحیح است. می‌گوئیم آن عملی که سابقاً انجام داده است، چون مطابق وظیفه بوده است، تکرارش لازم نیست. در جائی که حجّت بر خلافِ حجت آخر داریم، آیا بر طبق این حجّت جدید است یا آثار آن حجّت سابق را هم بار می‌کنند، در ذهن ما نسبت به آنهائی که مشابه تقلید سابق است، مثل محل بحث، مجزی است؛ و اعاده آن نسبت به دیگران، لازم نیست.
 



RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 25-بهمن-1395

95/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل
ادامه مسأله 14
بحث در مسأله چهارده بود، و همانطور که مرحوم خوئی در تنقیح فرموده است، مسأله سیّاله است؛ و مرحوم شیخ انصاری هم در یک جای کتاب رسائل، اشاره کرد که حکم ظاهری، موضوع برای آثار واقعی دیگران باشد. کلّاً این بحث، محل کلام است. در باب قضاء همه قبول دارند که تا قطع به خلاف ندارند، نمی‌توانند رد بکنند، و در غیر قضاء اختلاف است؛ که منشأ آن دلیل سیره است.
آنی که ما امروز اضافه می‌کنیم این است که و لو ما در سایر موارد اگر حکم ظاهریّه در حقّ کسی، موضوع اثر برای دیگران باشد، گیر داشته باشیم و اجماع و سیره را قبول نکنیم؛ ولی در واجب کفائی می‌گوئیم مسأله صاف است. اگر مولائی عموم عبیدش را امر به عملی کرد؛ و بعد برای کیفیت آن عمل، حجّت قرار داد؛ مثلاً به عموم مردم فرموده نماز میّت بخوانید، و بعد فرمود نماز میّتی که من می‌گویم، از فقیه بپرسید که چگونه است، و قول او را برای شما حجّت قرار دادم؛ (فرض بفرمائید دو فقیه متساویین هستند، که قول هر کدام برای خود او و مقلِّدینش حجّت است) اگر مولائی امر به عموم بکند، و جعل حجیّت بکند برای أقوال کسی که مرادش را بیان می‌کند، و یکی از آن حجج قائم شد، که کیفیت و مراد مولی این است؛ و عدّه‌ای از آن عموم یا یکی از آن عموم، که آن حجّت را داشت، عمل کرد؛ کسانی که آن قول را حجّت نمی‌دانند، می‌توانند آن فعل را انجام ندهند؛ و به مولی احتجاج بکنند. به مولا بگویند شما یک عملی را می‌خواستید، و آن عمل هم طبق یک حجّتی، انجام شد.
و بعبارتٍ اُخری: واجب کفائی، به إتیان بعض مکلّفین، إتیانی که یا علم، یا حجّت داشته باشیم، ساقط می‌ما گیر داشته باشیم، که هر حکم ظاهری، در حقّ دیگران، آثار واقع را داشته باشد؛ و لکن در واجب کفائی قطعاً سیره است.
مسأله 15: زمان نماز بر مصلوب
مسألة 15: المصلوب بحكم الشرع لا يصلى عليه قبل الإنزال‌ بل يصلى عليه بعد ثلاثة أيام بعد ما ينزل و كذا إذا لم يكن بحكم الشرع لكن يجب إنزاله فورا و الصلاة عليه و لو لم يمكن‌ إنزاله يصلى عليه و هو مصلوب مع مراعاة الشرائط بقدر الإمكان‌.[1]
شخصی که به دار آویخته می‌شود؛ بلکه بعد از سه روز، بعد از اینکه او را از دار پائین آوردند، بر او نماز خوانده می‌شود. البته مرحوم سیّد نمی‌گوید که باید سه روز بماند. آنی که هست سه روز مشروع است؛ چون فعل مولانا أمیر المؤمنین (علیه السلام) در مورد کسانی که به دار آویخته‌ماندند، و آنها را پائین می‌آوردند؛ بر آنها نماز می‌«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ‌ لنَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) صَلَبَ رَجُلًا بِالْحِيرَةِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- ثُمَّ أَنْزَلَهُ فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ فَصَلَّى عَلَيْهِ وَ دَفَنَهُ».[2]
«وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قَالَ: لَا تَدَعُوا الْمَصْلُوبَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ حَتَّى يُنْزَلَ فَيُدْفَنَ».[3]
«قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) الْمَصْلُوبُ يُنْزَلُ عَنِ الْخَشَبَةِ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ وَ يُغْسَلُ وَ يُدْفَنُ- وَ لَا يَجُوزُ صَلْبُهُ أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ».[4]
اینکه مرحوم سیّد فرموده «لا یصلی علیه قبل الإنزال»، چون دلیل بر مشروعیّت ندارد. و اینکه فرموده «بل یصلّی بعد ثلاثة أیّام) دلیلش همین روایات سکونی است.
مرحوم خوئی در سند این روایات، بخاطر نوفلی، اشکال کرده است. بعدها که رجالی شده است، با توجه به رجال کامل الزیارات فرموده لا بأس به.
و ما هم گفتیم که نوفلی مشکلی ندارد، به این جهت که کثرت روایت دارد، و همچنین به جهت فرمایش مرحوم شیخ طوسی در کتاب عُدّه که فرموده (عملت الطائفه بروایات السکونی)[5] با اینکه 97 یا 98 درصد روایات سکونی از طریق نوفلی به دست ما رسیده است؛ پس بالملازمه طائفه به روایات نوفلی عمل نموده‌حوم خوئی در مقام فتوی نظرش عوض شده است؛ و در زمان فتوی، همین کلام سیّد را قبول کرده است.
مرحوم خوئی[6] در ادامه کلامش فرموده ثلاثة أیّام سند ندارد؛ و علی القاعده این است هر وقت پائینش آوردند، باید نماز خواند.
در ادامه مرحوم سیّد فرموده و همچنین اگر به حکم شرع نباشد، باز هم همین جور است؛ لکن واجب است که فوراً آن را پائین آورد، و نماز خواند. چون اگر به حکم شرع نباشد، بقایش هتک است، و هتک مؤمن حرام است.
حال اگر امکان نداشت که آن را پائین بیاورند، همین جور که مصلوب است، بر او نماز بخوانند. فرض کلام جائی است که اگر کسانی که مصلوب را به دار آویخته‌کنند.
البته تا امکان دارد، باید شرایط رعایت شود. قطعاً نماز میّت از این مصلوب، ساقط نشده است؛ و در باب نماز میّت، همه شرایط اختیاری بود؛ و همانطور که قاعده میسور در نماز یومیّه جاری است؛ در نماز میّت هم جاری است. صلّوا علی موتاکم، اطلاق دارد، چه میّت رو به قبله باشد، یا پشت به قبله باشد؛ و در اینجا چون قدرت ندارد، شرایط ساقط است، و اطلاق به حال خودش باقی است.
ظاهر کلام مرحوم سیّد این است که در اینجا علی القاعده بحث کرده است که فرموده به قدر امکان، با حفظ شرایط، نماز بخوانند. شرایط در باب نماز بر میّت، لو أمکن و فی فرض الإختیار بود.
به ذهن می‌زند مرحوم سیّد به روایت أبی جعفر الهاشمی که در خصوص مصلوب به ناحق، وارد شده است؛ عمل نکرده است. «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا (علیه السلام) عَنِ الْمَصْلُوبِ فَقَالَ- أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ جَدِّي (علیه السلام) صَلَّى عَلَى عَمِّهِ- قُلْتُ أَعْلَمُ ذَلِكَ وَ لَكِنِّي لَا أَفْهَمُهُ مُبَيَّناً- فَقَالَ أُبَيِّنُهُ لَكَ إِنْ كَانَ وَجْهُ الْمَصْلُوبِ إِلَى الْقِبْلَةِ- فَقُمْ عَلَى مَنْكِبِهِ الْأَيْمَنِ- وَ إِنْ كَانَ قَفَاهُ إِلَى الْقِبْلَةِ فَقُمْ عَلَى مَنْكِبِهِ الْأَيْسَرِ- فَإِنَّ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قِبْلَةً- وَ إِنْ كَانَ مَنْكِبُهُ الْأَيْسَرُ إِلَى الْقِبْلَةِ- فَقُمْ عَلَى مَنْكِبِهِ الْأَيْمَنِ- وَ إِنْ كَانَ مَنْكِبُهُ الْأَيْمَنُ إِلَى الْقِبْلَةِ- فَقُمْ عَلَى مَنْكِبِهِ الْأَيْسَرِ- وَ كَيْفَ كَانَ مُنْحَرِفاً فَلَا تُزَايِلَنَّ مَنَاكِبَهُ- وَ لْيَكُنْ وَجْهُكَ إِلَى مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ- وَ لَا تَسْتَقْبِلْهُ وَ لَا تَسْتَدْبِرْهُ الْبَتَّةَ قَالَ أَبُو هَاشِمٍ- وَ قَدْ فَهِمْتُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَهِمْتُهُ وَ اللَّهِ».[7] شاید اینکه مرحوم سیّد به این روایت عمل نکرده است، وجهش این است که این روایت را معرضٌ عنه بین اصحاب دیده است. مرحوم صاحب جواهر[8] فرموده که مرحوم صدوق که این روایت را نقل می‌کند می‌گوید (هذا حدیث غریب نادر لم أجده فی شیء من الاصول و المصنفات، و لا أعرفه إلا بهذا الإسناد).
مرحوم خوئی فرموده روایت، تام السند است؛ و اینکه فقهاء در کتب فقهی، بر طبق این روایت، فتوی نداده‌دهند که مردم بر مصلوب مؤمن، که به ناحقّ به دار آویخته شده است، نماز بخوانند.
در ذهن ما همان فرمایش مرحوم صدوق است که مفاد این روایت، یک امر غریب و نادری است؛ آنی که واجب است این است که میّت رو به قبله باشد، و سرش در طرف راست و پاهایش در طرف چپ مصلِّی باشد؛ اما در جائی که رو به قبله است، بر منکب أیمن او بایستد، و اگر پشت به قبله است، بر منکب أیسر او بایستد، یک مقدار استبعاد دارد؛ یک چیز بعیدی است که منکب أیمن با منکب أیسر فرق بکند. مضافاً که علماء بر طبق این روایت، فتوی نداده‌اند؛ و معنایش إعراض آنها از این روایت است. همانطور که مرحوم صدوق فرموده است، یک مقدار استبعاد هم دارد. (غریبٌ یعنی دور از ذهن است؛ و نادرٌ یعنی منحصر به همین روایت است).
در هر حال مرحوم سیّد که طبق این روایت فتوی نداده است، از این جهت است که منکب أیمن و أیسر، دخالتی ندارد. و در ذهن ما مرحوم خوئی با اینکه روایت را قبول دارد، ولی بر کلام مرحوم سیّد تعلیقه نزده است.
مسأله 16: جواز تکرار صلاة میّت
مسألة 16: يجوز تكرار الصلاة على الميت‌ سواء اتحد المصلي أو تعدد لكنه مكروه إلا إذا كان الميت من أهل العلم و الشرف و التقوى‌.
جایز است که نماز را بر میّت، تکرار بکنند؛ و در این جهت فرقی نمی‌کند که یک شخص نماز را تکرار بکند، یا شخص دیگری آن را تکرار بکند؛ لکن تکرار نماز کراهت دارد. مگر اینکه میّت از أهل علم و شرف و تقوی باشد، که در این صورت، تکرار نماز در مورد او، کراهت ندارد.
بحث در این است که آیا می‌شود نماز را بر میّت، تکرار کرد، یا نمی‌
مقتضای قاعده أوّلیّه
مرحوم خوئی[9] فرموده مقتضای قاعده أوّلیّه، عدم مشروعیّت تکرار است؛ همین که نماز خواندند، تمام شد. بخاطر اینکه ما یک امر بیشتر نداشتیم، و آن امر کفائی «صلّوا علی موتاکم»، یا «صلّوا عل أهل القبله» است، و این امر هم به فعل بعضی که اوّل خواندن، ساقط شد؛ و بعد از آن، امری نیست تا بخاطر آن، نماز را تکرار بکنیم. عبادات توقیفی هستند، و نیاز به امر شارع دارند، امر هم کفائی بود، که با امتثال بعضی، ساقط شده است. و اینکه در روایات آمده است که پیامبر یا مولی أمیر المؤمنین نماز را تکرار کردند، موارد خاصه بوده است، و بخاطر خصوصیّت مقام است، مثلاً شخص از أهل بدر بوده است، یا در مورد حمزه که نماز را تکرار کردند، از این جهت بوده که شخص جلیل القدری بوده است.
و لکن در ذهن ما این است که «صلّوا علی موتاکم» بر همه امر می‌کند؛ و در صورتی که بعض مکلّفین بر میّت نماز بخوانند فقط الزام از بقیّه ساقط می‌شود؛ اما اصل طلب به حال خودش باقی می‌شود. خطاب «صلّوا علی موتاکم» اطلاق دارد، و به همه می‌گوید نماز بخوانید؛ منتهی اگر بعضی خواندند، آنی که دلیل داریم که از دیگران ساقط می‌کند، اما اصل امر به حال خودش باقی است.
مقتضای قاعده که اطلاقات باشد، جواز تکرار است. و تعبیر کفائی، انتزاع ماست؛ ما که می‌گوئیم کفائی، به ملاحظه این است که اگر بعضی آوردند، از بقیه ساقط می‌شود. حال بحث می‌کنند اگر بعضی آوردند، آنی که از بقیه ساقط می‌شود، چیست. که می‌گوئیم آنی که ساقط می‌شود، لزومش است؛ اما اصل طلبش، باقی است. این است که مقتضای اصل أوّلی، مشروعیّت تکرار است.
مقتضای قاعده ثانویّه
اما مقتضای اصل ثانوی که در مقام همان روایات است؛ روایات باب، سه طائفه هستند.
یک طائفه، روایاتی است که در حقّ أشخاص خاصه وارد شده است؛ مثل روایاتی که در حقّ پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا حمزه و بعض مجاهدین اسلام وارد شده است.
مرحوم خوئی[10] فرموده ما نمی‌توانیم از مورد این روایات، به غیرش تعدّی بکنیم؛ چون شاید در مورد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا بدریّون و حمزه یک خصوصیّتی است. لذا ایشان در طائفه اُولی، اقتصار کرده است بر خصوص همان افرادی که در متن روایت آمده است.
 

[1] - العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، صص: 432‌ - 431.
[2] - وسائل الشيعة؛ ج‌28، صص: 319 – 318، باب5، أبواب حد المحارب، ح1.
[3] - وسائل الشيعة؛ ج‌28، ص: 319، باب5، أبواب حد المحارب، ح2.
[4] - وسائل الشيعة؛ ج‌28، ص: 319، باب5، أبواب حد المحارب، ح3.
[5] - العدة في أصول الفقه ؛ ج‌1 ؛ صص: 150 – 149 (و لأجل ما قلناه عملت‌ الطائفة بما رواه حفص بن غياث، و غياث بن كلوب، و نوح بن دراج، و السكونی، و غيرهم من العامة عن أئمتنا (عليهم‌ السلام)، فيما لم ينكروه و لم يكن عندهم خلافه).
[6] - موسوعة الإمام الخوئي، ج‌9، صص: 275 – 274 (و أما المصلوب بحكم الشرع فما أفاده من إنزاله بعد ثلاثة أيام و الصلاة عليه و إن كان مشهوراً إلّا أنه لا يمكن المساعدة عليه، لأن الأخبار الواردة فيه ضعيفة الإسناد ... إذن لا يجوز تأخير إنزال الجنازة عن الخشبة، لأنه هتك للمؤمن و هو حرام، و إنما يجوز بمقدار دلالة الدليل و هو صلبه، و الغرض منه الموت فاذا تحقق الغرض وجب إنزاله و الصلاة عليه و دفنه).
[7] - وسائل الشيعة: وسائل الشيعة: ج3، ص: 130، باب35، أبواب صلاة الجنازة، ح1.
[8] - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌12، ص: 54 (بل في المحكي عن عيون الصدوق «أن هذا حديث غريب لم أجده في شي‌ء من الأصول و المصنفات»).
[9] - موسوعة الإمام الخوئي، ج‌9، ص: 277 (و ذلك لأن المشروعية على خلاف القاعدة و تحتاج إلى دليل، حيث إن العبادات توقيفية فهي محتاجة إلى المجوز).
[10] - موسوعة الإمام الخوئي، ج‌9، ص: 275 (و لا يمكن الاستدلال بها على جواز تكرار الصلاة في غير موردها، لأن الفعل إنما يدل على المشروعية في مورده و لا سيما بملاحظة التعليل بأنه كان بدرياً، و كذا ما ورد من أن النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) صلّى عليه جماعة كثيرة فلاحظ، إذ لعل ذلك من الخصوصيات للبدريين أو للنبيّ (صلّى اللّه عليه و آله و سلم)).




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 25-بهمن-1395

95/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه مسأله 16
بحث در مسأله شانزدهم بود. اینکه مرحوم سیّد فرموده «سواء اتحد المصلي أو تعدد»، شاید مراد مرحوم سیّد از «اتّحد» این است که نماز دوم را به فرادی بخوانند؛ و مرادش از «تعدد» این است که نمزا دوم را به جماعت بخوانند. (بعضی این تفصیل را داده‌اند که اگر نماز دوم را به فرادی بخوانند، اشکال ندارد؛ ولی اگر به جماعت بخوانند، اشکال دارد) و شاید هم مرادش از إتّحاد، این است که همان شخصی که أوّل نماز خوانده است، دوباره بخواهد نماز بخواند؛ و مرادش از تعدّد، این است که شخص دیگری، نماز دوم را بخواند (که از این جهت، کسی تفصیل نداده است).
در بحث تفصیلی مرحوم خوئی بر (یجوز التکرار)، اشکال کرده است، فرموده مقتضای اصل أوّلی عدم مشروعیّت است؛ ولی بر کلام مرحوم سیّد، تعلیقه نزده است.
کلام منتهی شد به روایات، مرحوم خوئی ادّعا کرده که از روایات هم مشروعیّت استفاده نمی‌شود. چون روایات سه طائفه است؛ یک طائفه در مورد جواز تکرار صلات بر اشخاص معیّنین است، مثل نماز بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حمزه و سهل بن حنیف؛ که شاید پیامبر بودن و بدری بودن، خصوصیّت داشته است؛ و نمی‌توانیم از نبیّ بودن و بدری بودن، تعدّی کنیم. و لکن قطعاً این ظاهر، مرادش نیست؛ ایشان مرادش این است که از روایات طائفه اُولی، نمی‌توانیم به کلّ شخصٍ شخصٍ، تعدّی بکنیم؛ غایتش این است که می‌مرحوم سیّد فرموده «إلا إذا كان الميت من أهل العلم و الشرف و التقوى»‌. ایشان فرموده[1] از تکرار صلات بر سهل بن حنیف، این مطلب استفاده می‌گوید از روایات می‌شود تعدّی کرد؛ و قطعاً نبیّ بودن و بدری بودن، خصوصیّت ندارد. در یکی از آن روایات بود که اگر هفتاد بار نماز بخوانیم، جا دارد، که به ذهن می‌زند آن شرف مهم است.
طائفه ثانیه: روایاتی که بر تکرار صلات بر میّت، دلالت دارد.
موثقه عمار: «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: الْمَيِّتُ يُصَلَّى عَلَيْهِ مَا لَمْ يُوَارَ بِالتُّرَابِ وَ إِنْ كَانَ قَدْ صُلِّيَ عَلَيْهِ».[2] این روایت، نصّ در جواز است.
موثقه یونس بن یعقوب: «وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجِنَازَةِ لَمْ أُدْرِكْهَا حَتَّى بَلَغَتِ الْقَبْرَ أُصَلِّي عَلَيْهَا قَالَ إِنْ أَدْرَكْتَهَا قَبْلَ أَنْ تُدْفَنَ فَإِنْ شِئْتَ فَصَلِّ عَلَيْهَا».[3] در این روایت هم حضرت فرموده که می‌از خوانده‌، و إلّا باید می‌
روایت عمرو بن شمر: «وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِي حَدِيثٍ‌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خَرَجَ عَلَى جِنَازَةِ امْرَأَةٍ مِنْ بَنِي النَّجَّارِ- فَصَلَّى عَلَيْهَا فَوَجَدَ الْحَفَرَةَ لَمْ يُمَكَّنُوا فَوَضَعُوا الْجِنَازَةَ فَلَمْ يَجِئْ قَوْمٌ إِلَّا قَالَ لَهُمْ صَلُّوا عَلَيْهَا».[4]
در تنقیح جواب داده است که این روایات همه ضعیف السند هستند؛ چون در سند مرحوم شیخ طوسی به علی بن الحسن الفضال، ابن قطیبه قرار دارد، که توثیق ندارد. و لکن مرحوم خوئی اینها را قبل از رجالی بودن فرموده است؛ و بعدها که رجالی شده است؛ روایات شیخ را به علی بن الحسن بن فضال، درست کرده است. (شأن فقیه این است که تا می‌تواند رویات را از ضعف و سقوط، نجات بدهد) همین داستان را در مقدّمه معجم آورده است و فرموده سند شیخ به علی بن الحسن بن فضال، مشکلی ندارد.
نتیجه این شد که طائفه ثانیه، هم سنداً و هم دلالةً، تمام است. البته در سند روایت سوم، چند راوی غیر ثقه وجود دارد.
طائفه ثالثه: روایاتی که معارض روایات جواز است.
روایت حسین بن علوان: «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ (علیه السلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) صَلَّى عَلَى جِنَازَةٍ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهَا جَاءَ قَوْمٌ لَمْ يَكُونُوا أَدْرَكُوهَا فَكَلَّمُوا رَسُولَ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَنْ يُعِيدَ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا فَقَالَ لَهُمْ قَدْ قَضَيْتُ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ لَكِنِ ادْعُوا لَهَا».[5] مرحوم خوئی فرموده سند این روایت، مشکلی ندارد. که در ذهن ما هم همین جور است؛ مضافاً که سه روایت است، و نیازی به سند هم نداریم.
موثقه اسحاق بن عمار: «وَ عَنْهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) صَلَّى عَلَى جِنَازَةٍ فَلَمَّا فَرَغَ جَاءَ قَوْمٌ فَقَالُوا فَاتَتْنَا الصَّلَاةُ عَلَيْهَا فَقَالَ إِنَّ الْجِنَازَةَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهَا مَرَّتَيْنِ ادْعُوا لَهَا وَ قُولُوا خَيْراً».[6] در این روایت هم همان مضمون روایت قبل، تکرار شده است. روایت بعدی هم از همین طائفه است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَن‌ أَبِيهِ عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ (علیه السلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى عَلَى جِنَازَةٍ فَلَمَّا فَرَغَ جَاءَهُ نَاسٌ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ لَمْ نُدْرِكِ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى جِنَازَةٍ مَرَّتَيْنِ وَ لَكِنِ ادْعُوا لَه».[7]
در این روایات، بعد از اینکه حضرت بر جنازه نماز خواندن و افرادی آمدند و خواستند نماز بخوانند، حضرت فرمودند دعا کنید و نماز تمام شده است. که این روایات، معارض با آن روایت قبلی است. در روایت 23 و 24 یک تتمّه‌ای دارد که «إِنَّ الْجِنَازَةَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهَا مَرَّتَيْنِ».
مرحوم خوئی فرمود این روایات، معارضه دارد با آن روایات مجوّزه؛ منتهی چون سند آنها ناتمام است؛ مرجع این روایات است.
و لکن بعد که عدول کرده است، و سند آنها را قبول داشته است، علی القاعده باید این جور بفرماید که هم این روایات و هم ان روایت از جهت سندی تمام هستند، ولی این دو طائفه از روایات، تعارضشان بدوی است، و قابل جمع عرفی است؛ و جمع عرفی این است که لا یصلّی مرّتین را حمل بر کراهت بکند. چون آن روایات، نصّ در جواز هستند؛ و این روایات، ظاهر در حرمت هستند؛ که به نصّ آنها از ظهور اینها رفع ید می‌کنیم.
اگر کسی بگوید «صلّ مرّتین» و «لا تصلّ مرّتین»، جمع عرفی ندارند. در جواب می‌گوئیم یک احتمالی در روایات مانعه هست، که روایات مانع این جور است که جنازه‌ای بود و پیامبر با اصحابشان بر آن جنازه نماز خواندند؛ و بعد گروهی آمدند، و به حضرت گفتند بیا دوباره نماز بخوانیم، حضرت فرموده که لا یصلّی، یعنی واجب نیست نماز بخوانیم. روایات مانعه در یک قضیّه است، و بعید نیست که حضرت می‌خواستند این مشقّتی که در بین بوده است، را به این بیان رفع بکنند. ما هم همین جور عمل می‌کنیم و می‌خواهیم نماز را از خودمان رفع بکنیم.
و اگر کسی بگوید اینها جمع تبرّعی است؛ و این نکات، نمی‌تواند این جمع را عرفی بکند؛ صلّ و لا تصلّ مرّتین، جمع عرفی ندارند. می‌گوئیم فوقش این است که در نهایت به هم تعارض می‌کنند، و هر دو طائفه تساقط می‌کنند، و مقتضای اطلاقات، مشروعیّت تکرار صلات است. مضافاً به اینکه خیلی بعید است همین که میّت از أهل شرف باشد، تکرار نماز در حقّش مشروع باشد؛ و آنی که اهل شرف نیست، اصلاً مشروع نباشد. البته اینکه بگوئیم تکرار نماز در حقّ أهل شرف و تقوی، مستحب است، و در حقّ غیر آنها، مستحب نیست مشکلی ندارد؛ اما اصل مشروعیّت مشکل است.
مرحوم سیّد که فرموده «لکنّه مکروه»، همین جمع عرفی کرده است؛ که البته ما می‌گوئیم کراهتش ثابت نیست، و تکرار جایز است، إلّا اینکه تکرار در حقّ أهل شرف و تقوی، أفضل است.
مسأله 17: وجوب صلاة قبل از دفن
مسألة 17: يجب أن يكون الصلاة قبل الدفن فلا يجوز التأخير إلى ما بعده‌ نعم لو دفن قبل الصلاة عصيانا أو نسيانا أو لعذر آخر أو تبين كونها فاسدة و لو لكونه حال الصلاة عليه مقلوبا لا يجوز نبشه لأجل الصلاة بل يصلى على قبره مراعيا للشرائط من الاستقبال و غيره و إن كان بعد يوم و ليلة بل و أزيد أيضا إلا أن يكون بعد ما تلاشى و لم يصدق عليه الشخص الميت فحينئذ يسقط الوجوب و إذا برز بعد الصلاة عليه بنبش أو غيره فالأحوط إعادة الصلاة عليه.‌
واجب است که نماز قبل از دفن باشد. ظاهر کلام مرحوم سیّد این است که این وجوب را تکلیفی گرفته است، نه وجوب شرطی. در قدماء کثیراً ما این طور پیدا می‌شود که امر به أجزاء و خصوصیّات را حمل بر مولوی تکلیفی کرده‌اند؛ اینکه گفته‌اند نماز طواف باید بعد از طواف و قبل از سعی باشد، گفته‌اند تکلیفی است و در صورت مخالفت، عمل صحیح است. و أخیری‌ها گفته‌اند که إرشاد به شرطیّت است.
و اگر میّت را قبل از صلات، عصیان یا نسیانا یا بخاطر عذر دیگری، دفن بکنند، نبش قبر جایز نیست؛ بلکه باید بر قبرش نماز بخوانند. و همچنین اگر فساد نماز روشن شود، و لو از این جهت که در هنگام نماز، مقلوب بوده است؛ لازم است که بر قبرش نماز بخوانند. این قسمت از عبارت، شاهد بر این است که آن روایت موثقه عمار[8] که گفته در صورت مقلوب بودن، نباید نماز بر قبر خواند؛ معرضٌ عنه مشهور است.
مرحوم خوئی[9] فرموده که در مقلوب، لازم نیست که بر قبر نماز بخوانند؛ و بعد دیده که نمی‌شود؛ و اگر میّت را دفن نکردند، آن نماز، صحیح نیست.
مرحوم خوئی تعلیقه زده که اگر دفن شد، نماز ندارد؛ البته نه از این جهت که در اینجا نماز ساقط است؛ بلکه از این باب است که آن شرطیّت، ضیق است؛ یعنی در صورتی که قبل از دفن، یک نماز دیگری به جای آن نمازی که مقلوباً خوانده شده است، خوانده شود، آن نماز مقلوباً باطل است؛ و اگر نماز دیگری خوانده نشود، همان نماز سابق در حقّش، صحیح است. که این فرمای ایشان، یک نوع استبعاد دارد؛ که اگر قبل از دفن نماز دیگری را خواندید، شرطیّت هست؛ و اگر نخواندید، شرطیّت ندارد.
مرحوم سیّد فرموده اگر قبل از دفن، بر میّت نماز نخوانند، بعد از دفن که باید نماز بخوانند، باید همه شرایط را رعایت بکنند. و اگر چه بعد از یک شبانه روز، یا بیشتر هم باشد، باید بر او نماز بخوانند. این جمله ردّ آنهائی است که گفته‌اند باید قبل از یوم و لیله باشد. إلّا اینکه میّت متلاشی شود و دیگر به آن، میّت نگویند، مثلاً به آن خاک یا پودر بگویند که در این صورت چون صلات بر میّت، صدق نمی‌
و اگر بعد از اینکه بر قبر میّت، نماز خوانده شد، از قبر خارج شود؛ أحوط إعاده صلات است. که این بحث قبلاً گذشت.
اینکه مرحوم سیّد فرموده واجب است که صلات قبل از دفن باشد، اجماع بر آن داریم. و آنی که قبلاً گفتیم صاحب جواهر ادّعا کرده که اجماع داریم، در مورد این مسأله بود که باید نماز قبل از دفن باشد، که ما اشتباه نسبت دادیم. مضافاً به اجماع، موثّقه عمار هم بر آن دلالت دارد. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ‌ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ إِلَّا إِزَارٌ كَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ (وَ هُوَ عُرْيَانٌ) وَ لَيْسَ مَعَهُمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُكَفِّنُونَهُ بِهِ‌ - قَالَ يُحْفَرُ لَهُ وَ يُوضَعُ فِي لَحْدِهِ وَ يُوضَعُ اللَّبِنُ عَلَى عَوْرَتِهِ فَتُسْتَرُ عَوْرَتُهُ‌ بِاللَّبِنِ (وَ بِالْحَجَرِ) ثُمَّ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ».[10]
منظور از «لا یصلی علی المیت بعد ما یدفن» این است که نباید نماز را به تأخیر انداخته شود؛ حکم تکلیفی است نه اینکه فقط شرطیّت را بیان می‌شود.
اینکه کسی توهّم بکند که این روایت می‌
در جواب این توهّم می‌گوئیم این روایت و لو ظاهرش، بیان شرطیّت است، نه حکم تکلیفی؛ و لو گفتیم در اختلاف بین مشهور و بین متأخّرین، حقّ با متأخّرین است که از این لسان‌ها وجوب شرطی می‌فهمند؛ و لکن در مقام، به قرینه روایاتی که می‌گوید بر قبر نماز بخوان، و می‌گوید لا بأس أن یصلی علی قبر المیّت، مثل صحیحه هشام و روایات دیگری که و لو تکرار نماز را بر قبر تجویز می‌کرد، می‌گوئیم این روایتی که می‌گوید نمی‌توانی اول دفنش بکنید و بعد بر او نماز بخوانید، به قرینه آن روایات، این را حمل بر حکم تکلیفی می‌کنیم. خصوصاً که قبلاً گفتیم اگر از روی عصیان بر میّت نماز خوانده نشود، یا با نماز فاسد، او را دفن بکنند؛ اجماع محصَّل و منقول داریم که باید بر قبرش نماز بخوانند. و به قول مرحوم صاحب جواهر، قبل از محقّق حلّی در معتبر، مفروغٌ عنه بوده که شخص را، بدون نماز نمی‌توان دفن کرد. حال این نماز قبل از دفن باشد، یا بعد از دفن باشد.
و ادّعای ما این است که چون این مسأله، محل إبتلاء بوده است؛ و در کلمات فقهاء، خلاف آن نیامده است، کأنّ در بین سابقین، مفروغٌ عنه بوده است که باید بر میّت نماز خوانده شود، (و لو فی قبره). به ضمّ این روایات، و به ضمّ شهرت قطعیّه، و به ضمّ اینکه مشروعیّت نماز، ملازمه با وجوب نماز دارد؛ کلام مرحوم سیّد درست می‌شود، و جای تعلیقه ندارد.
 

[1] - موسوعة الإمام الخوئي، ج‌9، ص: 277 (كما يستفاد من فعل علي (عليه السلام) و تكراره الصلاة على سهل بن حنيف البدري).
[2] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص86، باب6، أبواب صلاة الجنازة، ح19.
[3] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص86، باب6، أبواب صلاة الجنازة، ح20.
[4] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص87، باب6، أبواب صلاة الجنازة، ح22.
[5] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص84، باب6، أبواب صلاة الجنازة، ح13.
[6] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص87، باب6، أبواب صلاة الجنازة، ح23.
[7] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ صص: 88 - 87، باب6، أبواب صلاة الجنازة، ح24.
[8] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص107، باب19، أبواب صلاة الجنازة، ح1. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِي حَدِيثٍ‌ أَنَّهُ سُئِلَ عَمَّنْ‌ صُلِّيَ عَلَيْهِ فَلَمَّا سَلَّمَ الْإِمَامُ فَإِذَا الْمَيِّتُ مَقْلُوبٌ رِجْلَاهُ إِلَى مَوْضِعِ رَأْسِهِ قَالَ يُسَوَّى وَ تُعَادُ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ وَ إِنْ كَانَ قَدْ حُمِلَ مَا لَمْ يُدْفَنْ فَإِنْ دُفِنَ فَقَدْ مَضَتِ‌ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ».
[9] - موسوعة الإمام الخوئي، ج‌9، ص: 278.
[10] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص131، باب36، أبواب صلاة الجنازة، ح1.




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 25-بهمن-1395

95/11/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل
بحث در مسأله هفدهم تمام شد؛ یک کلمه‌ای که تذکّرش لازم است، این است که مرحوم خوئی در مسأله هفدهم هم مثل بعض موارد سابق تصریح کرده است که روایت موثقه عمار[1] که می‌فرمود «لا یصلّی علی المیّت بعد ما یدفن»، دلالت بر شرطیّت دارد، و باید نماز میّت، قبل از دفن باشد. این روایت، حکم وضعی را بیان می‌کند؛ و ادّعا کرده که این در فرض عمد است، در فرض عمد، شرط صحت نماز، این است که قبل از دفن باشد؛ و اگر میّت را دفن بکنید، و بعد از دفن، بر او نماز بخوانید؛ باطل است. لذا باید قبر را نبش کرد، و میّت را بیرون آورد، و بر او نماز خواند. قبلاً هم ایشان می‌گفت که اطلاق صحیحه هشام در باب 19، أبواب صلاة الجنازة، تخصیص خورده است، إلّا در فرضی که عمداً نماز نخواند‌ه‌اند، و او را در قبر گذاشته‌ز بخوانند.
و نتیجه‌اش همین می‌شود که ایشان باید بین فرض عمد و غیر عمد، تفصیل بدهند؛ و در فرض عمد، بفرماید نماز بر قبر، باطل است؛ و باید قبر را نبش کنند و بر او نماز بخوانند. و کسی نگوید نبش قبر، حرام است. چون دلیل حرمت نبش، اجماع است؛ و شامل اینجا نمی‌شود. و در فرضی که از روی نسیان یا غفلت، قبل از دفن بر او نماز نخوانند، یا نماز باطل و اشتباه بخوانند، اشکالی ندارد که بر قبرش نماز بخوانند. باید طبق آنچه در ذیل مسأله هفدهم گفته است، این جور تفصیل بدهند. و حال اینکه کلام مرحوم سیّد را در مسأله هفدهم، قبول کرده است. مرحوم سیّد تصریح کرده که در همه فروض باید بر قبر، نماز بخوانند (نعم لو دفن قبل الصلاة عصيانا أو نسيانا أو لعذر آخر أو تبين كونها فاسدة و لو لكونه حال الصلاة عليه مقلوبا لا يجوز نبشه لأجل الصلاة بل يصلى على قبره) و مرحوم خوئی فقط در مقلوب، تعلیقه زده است؛ و فرموده چون روایت داریم که «لا یصلی علی قبره»؛ و «عصیانا» مرحوم سیّد را قبول کرده است. و در مسأله هفت هم کلام مرحوم سیّد که فرموده «إذا لم يصل على الميت حتى دفن يصلي على قبره»،‌ اطلاق دارد، و حال اینکه مرحوم خوئی در آنجا هم تعلیقه نزده است. و بعید است که بگوئیم در هر دو مورد، غفلت کرده است؛ خصوصاً در اینجا که «مقلوباً» در کلام مرحوم سیّد آمده است؛ لذا باید آن حرف ایشان را در ذیل مسأله هفت بپذیریم که ایشان فرمود روایت موثقه عمار در باب 36 ساکت است از اینکه اگر نماز نخواندید و دفن کردید؛ فقط می‌گوید که باید الآن نماز بخوانید، ولی اگر نماز نخواندید، و دفنش کردید، از این ساکت است. که ما در آنجا گفتیم عبارت را عوض کنید و بگوئید حکم تکلیفی را بیان می‌کند، نه شرطیّت را؛ که در این صورت، این فتوی درست خواهد بود.
مسأله 18: جواز صلات بر قبر میّتی که قبل از دفن، بر او نماز خواندن شده است
مسألة 18: الميت المصلى عليه قبل الدفن يجوز الصلاة على قبره أيضا‌ ما لم يمض أزيد من يوم و ليلة- و إذا مضى أزيد من ذلك فالأحوط الترك‌.
میّتی که قبل از دفن، بر او نماز خوانده شده است، جایز است که بر قبرش، نماز خواند. البته در صورتی که بیشتر از یک روز و یک شب، نگذشته باشد؛ ولی اگر بیشتر از این باشد، أحوط ترک نماز بر قبر است. بحث در مسأله هیجده، در مورد میّتی است که نماز بر آن خوانده شده است؛ و قبر شده است. (تکرار نماز بعد از دفن) و در مسأله شانزدهم بحث در مورد تکرار نماز قبل از دفن، مطرح شد.
در این مسأله، تکرار بعد از دفن است. تارةً: می‌گوئید اصلاً تکرار، مجال ندارد؛ (مثل مرحوم خوئی) که نوبت به این بحث نمی‌رسد. که ما گفتیم ایشان با توجه به اینکه بعداً سند روایات مجوِّزه را درست کرده است، قاعدةً تکرار را جایز می‌داند. و اُخری: می‌
مرحوم خوئی و قول به عدم جواز تکرار صلات بعد از قبر
در مقابل مشهور، مرحوم خوئی[2] فرموده اگر هم تکرار صلات را قبل از قبر، قبول بکنیم؛ ولی تکرار صلات را علی القبر، قبول نداریم. و بر کلام مرحوم سیّد تعلیقه زده است؛ و از این حرف هم عدول نکرده است.
وجه اشکال، این است ایشان می‌گوید دلیلی بر مشروعیّت نماز بر قبر، نداریم؛ ادلّه‌ی ما یکی صحیحه هشام بود، که فرمود «لَا بَأْسَ أَنْ يُصَلِّيَ الرَّجُلُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ».[3] روایت دوم، روایت مالک مولی الحکم یا مولی الجهم است، که سند آن تا مالک، صحیح است، ولی خود مالک، توثیق ندارد. ظاهراً مالک، یک روایت بیشتر ندارد، و آن همین روایت است. «وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي أَحْمَدَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ مَالِكٍ مَوْلَى الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِذَا فَاتَتْكَ الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ حَتَّى يُدْفَنَ- فَلَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ قَدْ دُفِنَ».[4] این روایت را هم مرحوم صدوق به صورت مرسل نقل کرده است. روایت سوم، روایت عمرو بن جُمَیع است. «وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) إِذَا فَاتَتْهُ الصَّلَاةُ عَلَى الْجِنَازَةِ- صَلَّى عَلَى قَبْرِهِ».[5] روایت چهارم، روایت جعفر بن عیسی است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عِيسَى قَالَ: قَدِمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَكَّةَ- فَسَأَلَنِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَعْيَنَ فَقُلْتُ مَاتَ- قَالَ مَاتَ قُلْتُ نَعَمْ- قَالَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى قَبْرِهِ حَتَّى نُصَلِّيَ عَلَيْهِ- قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ لَا وَ لَكِنْ نُصَلِّي عَلَيْهِ هَاهُنَا- فَرَفَعَ يَدَيْهِ يَدْعُو وَ اجْتَهَدَ فِي الدُّعَاءِ وَ تَرَحَّمَ عَلَيْهِ».[6]
این روایات، نماز بر قبر را تجویز می‌کند؛ بعضی از این روایات، کالنّص هستند که در مورد میّتی هستند که قبل از دفن، بر او نماز خوانده شده است؛ مثل روایت مالک، اینکه می‌گوید فاتتک الصلات حتی یدفن، به طور طبیعی نماز خوانده شده است؛ و روایت ابن أعین، هم در جائی است که قطعاً نماز خوانده شده است. دلیل قول مشهور جمله‌
مرحوم خوئی فرموده که أدلّه‌ی قول مشهور، قاصر هستند؛ اما غیر از روایت هشام، همه ضعیف السند هستند؛ و فقط روایت هشام است که سندش صحیح است؛ لکن این روایت هم ناظر به کسی است که بر او نماز خوانده نشده است؛ و و جوازش، ملازمه با وجوبش دارد. پس دلیلی بر مشروعیّت نماز بر قبر نداریم؛ و اصل، عدم مشروعیّت است؛ و جای تمسّک به اطلاقات «صلّوا علی أهل القبله» نیست. لذا فرموده حتّی اگر بگوئیم تکرار نماز قبل از قبر، مانعی ندارد؛ ولی دلیلی بر تکرار بعد از قبر نداریم؛ و فرموده «نعم لا بأس به رجاءً». و یک مؤیّدی هم آورده است، و آن داستان نماز بر پیامبر است که جنازه حضرت را سه روز نگه داشتد که مردم بیایند و بر آن حضرت نماز بخوانند، و اگر نماز بر قبر مشروع بود، آن حضرت را دفن می‌کردند، و مردم بر قبر نماز می‌خواندند. و همچنین میّت تا بیست یا سی سال، سالم است؛ و گفتنی نیست که بگوئیم تا سالم است مردم بروند بر او نماز بخوانند.
جواب استاد از مرحوم خوئی
و لکن در ذهن ما فرمایش صاحب شرایع، که لعلّ مشهور فقهاء هم همین را بگویند، فرمایش درستی است؛ و تکرار صلات بر قبر، مشروع است. اینکه مرحوم خوئی فرموده صحیحه هشام «لا بأس بالصلاة علی المیت»، ناظر به کسی که نماز بر آن خوانده شده است؛ در جواب ایشان می‌گوئیم اطلاق آن نسبت به محل بحث، مشکلی ندارد؛ اگر نگوئیم که با توجه «لا بأس» مستحب را می‌گوید، و آن کسی است که بر او نماز خوانده‌اند؛ لا أقل اطلاقش، آن را می‌گیرد.
اگر هم کسی اطلاق این را قبول نکرد، می‌گوئیم اگر هم صحیحه هشام، اطلاق نداشته باشد، این سه روایت به ضمیمه مرسله صدوق، برای ما کفایت می‌از خبر یک نفر که وثاقتش ثابت است، کمتر نیست. پس اینجا هم تکرار، دلیل دارد؛ اطلاق صحیحه هشام، مضافاً به این روایات مستفیضه.
یک روایت دیگر هم داریم که مرحوم صاحب جواهر از ذکری نقل کرده است. «و روي: ان النبي صلّى اللّه عليه و آله صلّى على قبر مسكينة دفنت ليلا».[7] و یک روایت را هم مرحوم صاحب جواهر از سنن بیهقی نقل کرده است، که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از دفن، بر میّت نماز خواندند. که اینها منبّه همین جهت است که نماز بر قبر، مانعی ندارد.
اما اینکه ایشان نگه داشتن پیامبر را تا سه روز، به عنوان مؤیّد خود مطرح کردند؛ در جواب می‌گوئیم شاید از این باب که تکرار نماز قبل از دفن، از تکرار آن بعد از دفن، أفضل بوده است، جنازه او را نگه داشتند. و شاید از باب توقع مردم است. و شاید هم از این جهت بوده که فقط تا یک شبانه روز مجاز است در قبر، نماز خوانده شود، و اگر حضرت را دفن میکردند، بسیاری از مردم که بعد از یک شبانه روز می‌کرند، مردم فقط یک شبانه روز می‌توانستند نماز بخوانند.
اینکه مرحوم سیّد فرموده «ما لم يمض أزيد من يوم و ليلة»، مرحوم خوئی فرموده این حرف، اصلاً دلیل و وجهی ندارد.
عرض ما این است اینکه مرحوم سیّد فرموده «من یوم و لیلة»، در کلمات فقهاء آمده است؛ متن شرایع همین است.[8] و لعلّ منشأش بعض روایات است که در مورد فعل پیامبر آمده است. «صلّى على قبر مسكينة دفنت ليلا»؛ آنی که فعل پیامبر است، یک شبانه روز است؛ و از آن طرف ما روایات کثیره داشتیم که اگر دفن شد، نماز ندارد. که به همین مقدار، رفع ید می‌کنیم.
ما اگر در اطلاق روایت هشام، گیر داشته باشیم، می‌گوئیم همین کلام مرحوم سیّد، فنّی است. زیرا در روایات مستفیضه باید به قدر متیقّن عمل کرد؛ و قدر متیقّن هم یوم و لیله است. عمده دلیل برای استدلال بر جواز، روایات خاصّه است که نامعتبر هستند؛ و چون نامعتبر هستند، آنها را با استفاضه درست کردیم؛ و چون آنها را با استفاضه درست کردیم؛ باید به قدر متیقّن، أخذ کنیم.
ما می‌گوئیم امر استحبابی است، و اگر در روایتی فرمود که نماز ندارد، آن را حمل بر أقلّ ثواباً می‌کنیم؛ و به این روایات أخذ می‌کنیم. و قدر متیقّن این روایات، هم یوم و لیلة است.
فرمایش مرحوم سیّد، با دو بیان، درست می‌شود؛ أوّلاً با أخبار من بلغ، که مرحوم سیّد هم آنها را قبول دارد. ثانیاً: و اگر هم أخبار من بلغ را قبول نکنیم، و از طرفی هم اطلاق روایت هشام را هم قبول نکنیم، با قدر متیقّن این روایات درست می‌کنیم.
مرحوم سیّد در ادامه فرموده و اگر بیشتر از یوم و لیله از زمان دفن بگذرد، أحوط این است که نماز را بر قبر، تکرار نکنند. (و إذا مضى أزيد من ذلك فالأحوط الترك)‌. و بهتر بود که بفرماید أحوط این است که نماز را رجاءً بیاورد؛ چون شبهه حرمت ندارد، تا أحوط ترک آن باشد.
مسأله 19: جواز نماز میّت در هر زمانی از شبانه روز
مسألة 19: يجوز الصلاة على الميت في جميع الأوقات بلا كراهة‌ حتى في الأوقات التي يكره النافلة فيها عند المشهور من غير فرق بين أن يكون الصلاة على الميت واجبة أو مستحبة.‌
در همه أوقات می‌شود بر میّت نماز خواند. در باب نوافل، بحثی هست که در بعضی از أوقات شبانه روز، نافله خواندن کراهت دارد؛ مثل زمان طلوع و غروب شمس. حال آیا نماز میّت، از این جهت، مثل نافله است، یا مثل نافله نیست؟
مرحوم محقّق در شرایع،[9] این مباحث را جزء ملحقات و مسائل آورده است؛ ایشان فرموده در جمیع أوقات جایز است که بر میّت، نماز خوانده شد؛ حتّی أوقاتی که در نزد مشهور فقهاء نماز نافله در آن مکروه است و فرقی نمی‌کند که نماز بر میّت واجب باشد، یا مستحب باشد. زیرا روایاتی که فرموده «صلّوا علی أهل القبله» اطلاق دارد؛ و جمیع أوقات را شامل می‌خواهد؛ و دلیل در خصوص نماز نافله است؛ و نمی‌توان از آنجا به اینجا تعدّی کرد. مضافاً به مقتضای اطلاقات، أدلّه خاصّه هم داریم که آن کراهت در نماز نافله، در اینجا نیست.
در صحیحه حلبی فرموده که در هنگام طلوع و غروب شمس، نماز میّت اشکالی ندارد؛ که این اطلاق دارد، هم شامل فرضی که نماز میّت واجب و فرضی که مستحب است، می‌ «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ عَلَى الْجَنَائِزِ حِينَ تَغِيبُ الشَّمْسُ- وَ حِينَ تَطْلُعُ إِنَّمَا هُوَ اسْتِغْفَارٌ».[10]
صحیحه محمد بن مسلم: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: يُصَلَّى عَلَى الْجِنَازَةِ فِي كُلِّ سَاعَةٍ- إِنَّهَا لَيْسَتْ بِصَلَاةِ رُكُوعٍ وَ سُجُودٍ- وَ إِنَّمَا تُكْرَهُ الصَّلَاةُ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ عِنْدَ غُرُوبِهَا- الَّتِي فِيهَا الْخُشُوعُ وَ الرُّكُوعُ وَ السُّجُودُ- لِأَنَّهَا تَغْرُبُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ- وَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ».[11]
پس اینکه مرحوم سیّد فرموده «يجوز الصلاة على الميت في جميع الأوقات بلا كراهة»‌، تمام است.
فقط در مقام یک روایت هست که مشکل ساز شده است. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: تُكْرَهُ الصَّلَاةُ عَلَى الْجَنَائِزِ حِينَ تَصْفَرُّ الشَّمْسُ وَ حِينَ تَطْلُعُ».[12] اینکه در این روایت فرموده نماز خواندن در زمان طلوع و غروب، کراهت دارد؛ با آن روایات قبلی تعارض دارد. اینکه می‌گویند در مستحبات جمع عرفی نیست؛ و به همه عمل می‌کنند، یک قاعده‌ی کلّی نیست؛ و در خیلی از جاها گیر پیدا می‌شود.
مرحوم خوئی فرموده این روایت نمی‌تواند معارض آن روایات باشد؛ چون در سند این روایت، حسین بن سعید از قاسم بن محمد الجوهری نقل می‌
و لکن این را قبل از زمان هجرت به رجال فرموده است؛ قبل از اینکه رجالی شود، این را فرموده است؛ و بعد از رجالی شدن، فرموده که قاسم بن محمد مشکلی ندارد. و معلِّق هم نوشته که مرحوم خوئی در معجم فرموده که لا بأس بقاسم بن محمد؛ و در ذهن ما هم قاسم بن محمد، کثرت روایت و روایت أجلّاء دارد. از جمله آن أجلّاء، ابن قولویه است.
اینکه کسی بگوید آن روایات اُولی، أشهر هستند، و این روایت شاذ است؛ در جواب می‌گوئیم که أشهریّت باید به حدّی باشد که آنها را لا ریب فیه بکند؛ و حال اینکه آنها در حدّ استفاضه هستند.
اگر کسی توانست که مرجحیّت أشهریّت یا مشهوریّت را در اینجا تمام بکند، می‌گوید روایات اُولی شهرت روائی دارند. و یا اگر کسی گفت که خُذ بما اشتهر بین اصحابک، أعم از شهرت روائی و فتوائی است، می‌گوئیم روایات اُولی، شهرت عملی و فتوائی دارند.
و اگر کسی این را هم قبول نکرد، نوبت به تعارض و مرجّحات باب تعارض می‌[13] هم از بعض أهل سنّت نقل کرده که این شدّتها را دارند. اگر نتوانستیم این مرجّح را قبول بکنیم، تساقط است؛ و مرجع اطلاقات می‌گوید که نماز میّت بخوانید؛ و کراهت نیاز به دلیل دارد. سه مرحله شد، مرحله أوّل أخذ به شهرت و ترجیح؛ و مرحله دوم أخذ به مخالفت عامه و ترجیح؛ و مرحله سوم تعارض و تساقط و أخذ به اطلاقات.
 

[1] - وسائل الشيعة ؛ ج‌3 ؛ ص131، باب36، أبواب صلاة الجنازة، ح1.
[2] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 279 (إن قلنا بعدم جواز تكرار الصلاة على الميِّت قبل الدّفن كما بنينا عليه فلا إشكال في عدم جواز الصلاة ثانياً و ثالثاً إلى يوم و ليلة بعد الدّفن، لأنها إذا لم تجز قبل الدّفن فعدم جوازها بعد الدّفن بطريق أولى.و إن قلنا بجواز تكرارها قبل الدّفن فالظاهر أن تكررها بعد الدّفن ليس بجائز و ذلك لأن الصحيحة الدالّة على أنه لا بأس بالصلاة على الميِّت و هو في قبره غاية ما تدلّ عليه أن الصلاة لا يشترط كونها واقعة قبل الدّفن بل تجوز بعده أيضاً. كما أن الرواية الأُخرى الدالّة على أنه لا يجوز الصلاة على الميِّت و هو في قبره تدل على الاشتراط و أن الصلاة لا بدّ أن تقع قبل الدّفن.و لم يفرض في الصحيحة أن الميِّت قد صلِّي عليه، فلا يستفاد منها أن الميِّت الذي صلِّي عليه مرّة يجوز أن يصلّى عليه بعد دفنه أيضاً، و حيث إن العبادات توقيفية فلا مناص من التماس دليل يدلّ على الجواز و هو مفقود.و الذي يؤيد ما ذكرناه قضيّة النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) لأنه لو جازت الصلاة مكرّرة على الميِّت بعد دفنه لجاز هذا في حق النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) و لم يؤخر دفنه ثلاثة أيام ليصلِّي عليه المسلمون عشرة عشرة قبل دفنه، هذا.ثم لو تنازلنا عن ذلك و سلمنا جواز التكرار بعد الدّفن فلا دليل على التقييد بيوم و ليلة، بل لازم ذلك جواز تكرارها ما دام الميِّت لم يتلاش و لو بعد سنين متمادية، و هذا أمر مستنكر عادة).
[3] - وسائل الشيعة، ج‌3، ص: 104، باب18، أبواب صلاة الجنازة، ح1.
[4] - وسائل الشيعة، ج‌3، ص: 104، باب18، أبواب صلاة الجنازة، ح2.
[5] - وسائل الشيعة، ج‌3، ص: 105، باب18، أبواب صلاة الجنازة، ح3.
[6] - وسائل الشيعة، ج‌3، ص: 105، باب18، أبواب صلاة الجنازة، ح4.
[7] - ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج‌1، ص: 407.
[8] - شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌1، ص: 97 (الثالثة يجوز أن يصلى على القبر يوما و ليلة من لم يصل عليه‌ ثم لا يصل بعد ذلك).
[9] - شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج‌1، ص: 97 (الرابعة الأوقات كلها صالحة لصلاة الجنازة‌ إلا عند تضيق وقت فريضة حاضرة و لو خيف على الميت مع سعة الوقت قدمت الصلاة عليه).
[10] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 108، باب20، أبواب صلاة الجنازة، ح1.
[11] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 108، باب20، أبواب صلاة الجنازة، ح2.
[12] - وسائل الشيعة؛ ج‌3، ص: 109، باب20، أبواب صلاة الجنازة، ح5.
[13] - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌12، ص: 118.




RE: احکام اموات/تکفین - احمدرضا - 25-بهمن-1395

95/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام اموات/شرایط نماز میّت / مسائل
 
مسأله 20: تزاحم نماز میّت با نماز یومیّه و نافله
مسأله 20: يستحب المبادرة إلى الصلاة على الميت‌ و إن كان في وقت فضيلة الفريضة و لكن لا يبعد ترجيح تقديم وقت الفضيلة مع ضيقه- كما أن الأولى تقديمها على النافلة و على قضاء الفريضة و يجب تقديمها على الفريضة فضلا عن النافلة في سعة الوقت إذا خيف على الميت من الفساد و يجب تأخيرها عن الفريضة مع ضيق وقتها و عدم الخوف على الميت و إذا خيف عليه مع ضيق وقت الفريضة تقدم الفريضة و يصلى عليه بعد الدفن و إذا خيف عليه من تأخير الدفن مع ضيق وقت الفريضة يقدم الدفن و تقضي الفريضة و إن أمكن أن يصلي الفريضة مومئا صلى و لكن لا يترك القضاء أيضا‌.[1]
مرحوم سیّد در این مسأله، چند فرع را متعرّض شده است؛ که این فروع در جواهر هم آمده است؛ منتهی به این نحو کامل که مرحوم سیّد مطرح کرده نیست. مرحوم سیّد آن فروع را تکمیل کرده است.
مرحوم سیّد فرموده مستحب است مبادرت نمودن به نماز میّت؛ گرچه در وقت فضیلت فریضه باشد؛ که تزاحم است بین دو مستحب است، یکی مبادرت به نماز میّت، و دیگری هم فضیلت اول وقت نماز یومیّه مستحب است. و لکن باز یک استثناء زده است؛ فرموده مگر اینکه اگر بخواهد مبادرت به نماز میّت بکند، فضیلت نماز یومیّه از دست می‌فضیلت نماز ظهر، میّتی را آوردند؛ که در اینجا دروان امر است بین اینکه نماز میّت را بخوانیم و فضیلت سرعت در تجهیز میّت را درک بکنیم، که فضیلت ظهر از دست می‌رود؛ یا اینکه فضیلت ظهر را درک بکنیم و فضیلت سرعت در تجهیز میّت از دست برود. این دو فرع را مرحوم سیّد در اینجا متعرّض شده است.
وجه کلام مرحوم سیّد این است که مرحوم سیّد ادّعایش این است که مبادرت و تسریع در تجهیز، مستحب است. مستفاد از روایات این است که نماز و غسل میّت زود انجام شود و هر چه سریعتر باید میّت را به منزلگاهش برسانیم. ما یک عدّه روایات داریم که مستفاد از آن روایات همین است که تسریع و تعجیل در این أعمال، مطلوب مولی است. در باب 47، أبواب الإحتضار،[2] روایات عدیده‌ای هست که می‌گویند انتظار نکشید.
بهترین روایت از حیث مدلول، روایت جابر است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) إِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ عَلَى الْجِنَازَةِ- فِي وَقْتِ مَكْتُوبَةٍ فَبِأَيِّهِمَا أَبْدَأُ- فَقَالَ عَجِّلِ الْمَيِّتَ إِلَى قَبْرِهِ- إِلَّا أَنْ تَخَافَ أَنْ يَفُوتَ وَقْتُ الْفَرِيضَةِ- وَ لَا تَنْتَظِرْ بِالصَّلَاةِ عَلَى الْجِنَازَةِ- طُلُوعَ الشَّمْسِ وَ لَا غُرُوبَهَا».[3]
مرحوم خوئی هم در این جهت که از روایات، این حکم اول «یستحب المبادرة إلی الصلاة علی المیت»، استفاده می‌
حالا که مبادرت مستحب شد، مرحوم سیّد وارد باب تزاحم شده است؛ تزاحم را چند فرع و چند فرض کرده است؛ تزاحم با وقت فضیلت نماز یومیّه، تزاحم با اصل نافله، تزاحم با قضاء نماز فریضه؛ و در آخر هم تزاحم اصل دفن با فریضه را مطرح کرده است.
فرع أوّل: تزاحم مبادرت به نماز میّت با درک أوّل وقت فضیلت نماز یومیّه
در تزاحم مبادرت به نماز میّت با درک أوّل وقت فضیلت نماز یومیّه، مرحوم سیّد فرموده مبادرت به صلات میّت، مقدّم می‌شود. هم علی القاعده است، و هم علی الروایه است.
اما علی القاعده است، چون در تزاحم بین چیزی که بدل ندارد با چیزی که بدل دارد، آنی که بدل ندارد، مقدّم است. و در اینجا مبادرت به نماز میّت، بدل ندارد؛ و مبادرت به نماز یومیّه، بدل دارد؛ چون می‌شود آن را هم در وقت فضیلت درک کرد؛ حال اول وقت فضیلت نشد، در آخر وقت فضیلت، درک می‌شود.
و هم علی الروایة است. در همین روایت جابر، که حضرت می‌رسد؛ و داخل مستثنی منه است. منتهی روایت ضعف سند دارد؛ و بنا بر قول به تسامح در أدلّه سنن، سندش گیر ندارد؛ و می‌شود به آن عمل کرد. لذا فتوای مرحوم سیّد «يستحب المبادرة إلى الصلاة على الميت‌ و إن كان في وقت فضيلة الفريضة»، تمام خواهد بود.
فرع دوم: تزاحم مبادرت به نماز میّت با درک اصل وقت فضیلت نماز یومیّه
فرض دوم این است اگر ما مبادرت بکنیم به نماز میّت، یک ملاک را به دست آورده‌کند، لسانش قویّ است. مثلاً می‌زند نسبت به درک وقت فضیلت، احتمال أهمیّت داشته باشد و یکی از مرجّحات باب تزاحم هم احتمال أهمیّت است. لذا مرحوم سیّد فرموده بعید نیست که این را بر مبادرت به نماز میّت، مقدّم بداریم.
فرع سوم: تزاحم مبادرت به نماز میّت با اصل نافله
فرض سوم این است که اگر مبادرت به نماز میّت بکنیم، آن استحباب را انجام داده‌ایم. و اگر نافله را بخوانیم، مبادرت به نماز میّت را از از دست داده‌ایم.
مرحوم سیّد فرموده أولی تقدیم مبادرت در نماز میّت بر نماز نافله است. بحث در تزاحم اصل نماز میّت با نافله نیست، تا شما بگوئید نماز میّت واجب است.
این نافله‌ای که مرحوم سیّد مطرح فرموده است؛ چه نافله‌ای است؟ آیا مراد نافله ابتدائی است؛ که در هر آنی، مستحب است انسان نماز بخواند. یا اینکه مراد نافله مرتّبه است؟
مرحوم خوئی[4] فرموده اگر مراد مرحوم سیّد، نافله مبتدئه باشد؛ اشکال نیست که مبادرت به نماز میّت مقدم است؛ چون مبتدئه است.
که ما از مرحوم خوئی جواب دادیم نافله با اصل نماز میّت تزاحم ندارد، بلکه با مبادرت به نماز میّت تزاحم دارند.
و اما اگر مراد نافله راتبه باشد؛ مثل نافله ظهر که مقدّم بر نماز ظهر است. مرحوم خوئی[5] فرموده اگر مراد نافله راتبه باشد، باز موضوع ندارد، اگر تزاحم کرد نماز میّت با نافله ظهر، که نافله ظهر مقدّم بر نماز ظهر است؛ وجهی برای حکم به تقدّم صلات میّت بر نافله نیست. چون نافله ظهر، مقدّم بر صلات ظهر است؛ و گفتیم که فریضه هم مقدّم بر صلات میّت است؛ وقتی که نافله مقدّم بر فریضه بود، نافله هم مقدّم بر نماز میّت است.
و لکن اگر نماز فریضه، مقدّم بر نماز میّت شد؛ ملازمه ندارد که نماز مستحب او هم مقدّم باشد؛ چون نافله، قبلیّت زمانی بر فریضه دارد، نه قبلیّت رُتبی. در ذهن ما همین فرمایش مرحوم سیّد است که فرمود أولی تقدّم نماز میّت بر نماز نافله است. و فرمایش مرحوم سیّد اطلاق دارد؛ چه نافله مبتدئه باشد، یا نافله راتبه باشد. اما اگر مبتدئه باشد، مبادرت به تجهیز میّت، احتمال أقوائیّت دارد؛ چون نماز مبتدئه را هر وقت می‌شود خواند. و همه لحظات را که نمی‌شود آدم مشغول نماز مستحبی باشد، تا بگوئیم اینجا فوت می‌شود. فوت در نوافل مبتدئه، قطعی است؛ حال در اینجا ملاک یک نافله با ملاک تسریع، تزاحم کرده است؛ کأنّ اگر بعد نافله را بخوانید، این را آورده‌توان نماز میّت خواند. بلکه مبادرت به نماز میّت مقدّم بر نافله راتبه هم هست؛ چون نافله راتبه، بدل دارد، و بدلش قضاء است. فتوی داده‌اند و منصوص هم هست که اگر نماز نافله را نخواندید، آن را قضاء کنید. پس در تزاحم مبادرت که قضاء ندارد، با نافله راتبه که قضاء دارد، أولی تقدیم مبادرت به نماز میّت بر نماز نافله است.
منتهی یک حرف هست که ربما اگر ما مشغول به نماز میّت بشویم؛ فضیلت اول وقت نماز یومیّه را از دست می‌دهیم؛ که این خارج از موضوع کلام مرحوم سیّد است. ما هستیم و فقط تزاحم بین مبادرت به صلات میّت و نافله خواندن. پس اینکه مرحوم سیّد فرموده «كما أن الأولى تقديمها على النافلة»، بحثی ندارد.
فرع چهارم: تزاحم مبادرت به نماز میّت و نماز قضاء
فرع دیگر این است که دوران امر است بین مبادرت به نماز میّت و اشتغال به نماز قضاء. مرحوم سیّد فرموده أولی در اینجا مبادرت به نماز میّت است.
و لکن مرحوم صاحب جواهر[6] و مرحوم خوئی[7] گفته‌اند که لسان ادلّه قضاء، یک لسان أکید است؛ آن قدر أکید است که بعضی‌ها مضایقه‌ای شده‌اند؛ و گفته‌اند که از آن، فوریّت استفاده می‌شود. روایات آمره به قضاء صلات، ظاهر در فوراً ففوراً هستند؛ البته نه به نحو لزومی. اینجاست که ما گیر می‌کنیم اگر دوران امر باشد که ما در این زمان، نماز قضاء بخوانیم؛ یا مبادرت به نماز میّت بکنیم؛ اینجا مبادرت به نماز قضاء که لسان أکید دارد. مثل فضیلت نماز أداء است. ما به این اطمینان رسیده‌ایم که ادلّه آمره به قضاء، تأکید بر مبادرت دارند؛ لذا اگر تزاحم شد بین اینکه تسریع در قضاء بکنیم، یا تسریع در نماز میّت بکنیم، أولویّت در قضای فریضه، صاف نیست.
فرع پنجم: تزاحم مبادرت به نماز میّت با نماز فریضه (سعه و ضیق وقت)
فرع دیگر از تزاحم، تزاحم مبادرت به نماز میّت با نماز فریضه در سعه وقت است؛ که مرحوم سیّد فرموده نماز میّت، مقدّم بر فریضه است؛ تا چه رسد به نماز نافله. از اینکه در اینجا فرموده مبادرت به نماز میّت با نافله در سعه وقت، تزاحم بکند؛ معلوم می‌شود که در بحث قبل مراد مرحوم سیّد از نافله، در ضیق وقت بود.
البته این در صورتی است که بترسد نسبت به میّت مشکلی بوجود می‌ (و يجب تقديمها على الفريضة فضلا عن النافلة في سعة الوقت إذا خيف على الميت من الفساد).
و در یک صورت، واجب است که نماز میّت را به تأخیر بیندازد؛ و آن صورتی است که وقت فریضه، ضیق باشد؛ و خوفی هم نسبت به میّت، وجود نداشته باشد. (و يجب تأخيرها عن الفريضة مع ضيق وقتها و عدم الخوف على الميت). دلیل این هم روایت جابر است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) إِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ عَلَى الْجِنَازَةِ- فِي وَقْتِ مَكْتُوبَةٍ فَبِأَيِّهِمَا أَبْدَأُ- فَقَالَ عَجِّلِ الْمَيِّتَ إِلَى قَبْرِهِ- إِلَّا أَنْ تَخَافَ أَنْ يَفُوتَ وَقْتُ الْفَرِيضَةِ- وَ لَا تَنْتَظِرْ بِالصَّلَاةِ عَلَى الْجِنَازَةِ- طُلُوعَ الشَّمْسِ وَ لَا غُرُوبَهَا».[8]
مضافاً که در این صورت، تقدیم فریضه، علی القاعده است. زیرا مبادرت به نماز میّت، مستحب است؛ ولی اصل نماز فریضه، واجب است.
گیر در این فرض است که بر میّت ترسیده شود؛ ولی وقت فریضه هم ضیق است. که مرحوم سیّد فرموده نماز میّت را رها بکند؛ و نماز یومیّه بخواند؛ و بعد از اینکه نماز فریضه را خواند، بر قبر میّت نماز بخواند. (و إذا خيف عليه مع ضيق وقت الفريضة تقدم الفريضة و يصلى عليه بعد الدفن). که اینجا عکس مطلب است، زیرا نماز میّت، بدل دارد؛ ولی نماز فریضه، بدل ندارد.
 

[1] - العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 433‌.
[2] - وسائل الشيعة؛ ج‌2، صص: 474 – 471 (بَابُ اسْتِحْبَابِ تَعْجِيلِ تَجْهِيزِ الْمَيِّتِ وَ دَفْنِهِ لَيْلًا مَاتَ أَوْ نَهَاراً مَعَ عَدَمِ اشْتِبَاهِ الْمَوْتِ‌).
[3] - وسائل الشيعة؛ ج‌2، ص: 473، باب47، أبواب الإحتضار، ح4.
[4] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 283 (و أما إذا زاحمت النافلة فذكر الماتن (قدس سره) أولوية تقديمها على النافلة، لكنه إن أراد من النافلة النوافل المبتدأة فلا إشكال في أنها نافلة مستحبة و صلاة الميِّت فريضة واجبة فتتقدّم عليها، لأن الفريضة تتقدم على النافلة).
[5] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، صص: 284 – 283 (و إن أراد منها النوافل المرتبة اليومية فلا وجه للحكم بتقديم صلاة الميِّت عليها لأنها متقدِّمة على الفرائض‌ و قد ورد إنما جعل الذراع و الذراعان لمكان النافلة، و قد بينا أن الفريضة تتقدّم على صلاة الميِّت و معه تكون النافلة المقدمة على الفريضة مقدمة على صلاة الميِّت أيضاً).
[6] - جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌12، صص: 119 – 118 (بل يمكن ترجيحها على الواجب غير الموقت حتى القضاء بناء على المواسعة و إن كان لا يخلو من إشكال فيه بالخصوص باعتبار معارضة ندب التعجيل في الجنازة بما دل على‌ ندب المبادرة بالقضاء حتى اشتهر القول بوجوبه).
[7] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج‌9، ص: 284 (و أمّا تقديمها على قضاء الفريضة فقد ذكر الماتن (قدس سره) أولوية تقديمها على القضاء. و لا وجه له، لأن كلا منهما فريضة واجبة لا وجه لأولوية تقديم إحداهما على الأُخرى، و كلامنا في سعة الوقت طبعاً من كلا الصلاتين. بل يمكن القول بتقدّم القضاء على صلاة الميِّت، لأن القضاء في سعة الوقت يتقدم على فريضة الوقت و هي متقدمة على صلاة الميِّت، و المتقدم على المتقدم على شي‌ء متقدم على ذلك الشي‌ء).
[8] - وسائل الشيعة؛ ج‌2، ص: 473، باب47، أبواب الإحتضار، ح4.