3-دي-1401, 15:37
نقل قول:وجوب حفظ جانhttps://lib.eshia.ir/10242/57/77
بر وجوب حفظ نفس، اين گونه استدلال شده كه عدم حفظ نفس، مصداق خودكشى است، لكن آيا عدم حفظ نفس از تلف، در تمام موارد آن مصداق قتل نفس و افكندن خود به هلاكت است؟ آيا مىتوانيم بگوييم كسى كه مضطرّ به خوردن مردار سگ مىشود و از آن نمىخورد تا مىميرد، قتل نفس كرده است؟ همچنين اگر كسى آب به مقدارى دارد كه با آن مىتواند فقط يا وضو بگيرد يا دفع تشنگى كند، حال اگر با آن آب وضو بگيرد و از تشنگى بميرد، او قتل نفس مرتكب شده است؟
ممكن است گفته شود ميان خودكشى و عدم حفظ نفس حدّ وسطى وجود دارد و اين گونه نيست كه هركس خودش را از مرگ و هلاكت حفظ نكند، قتل نفس مرتكب شده باشد. آنچه آيات و روايات بر آن دلالت مىكند، حرمت خودكشى است؛ اما بر وجوب حفظ نفس، حتى در مواردى كه قتل نفس بر آن صدق نمىكند، دليلى وجود ندارد، مگر اينكه گفته شود حفظ نفس عقلاً واجب است و يا گفته شود روايت مفضّل، صحيحه محمد بن عذافر و مرسله صدوق از امام صادق(ع) بر آن دلالت مىكند. اين روايات خواهد آمد.
هر چيزى كه «قتل نفس» و «خود را به هلاكت انداختن»، بر آن صادق باشد، شك و شبههاى در حرمت آن نيست، لكن اگر قتل نفس بر آن صدق نكند و ترك حفظ نفس بر آن صادق باشد، حرام بودنش، به دليلى غير از دليل حرمت قتل نفس نياز دارد؛ مانند آنكه فرد بيمارى به سبب فقر و عدم تمايل به اظهار نياز پيش مردم، از درمان خود سرباز زند، يا بيمار پيرى كه هزينه درمان او زياد باشد و هر چند توانگر باشد، انگيزهاى براى درمان خود ندارد، يا تاجرى كه به سفرهاى خطرناك مىرود كه ممكن است به قيمت جان وى تمام شود، يا همچون فرد مؤمنى كه در رفع گرسنگى يا تشنگى يا استفاده از وسايل درمانى و پزشكى، ايثار كند و برادر دينىاش را بر خودش ترجيح دهد.
با دقت در سيره عقلا و مسلمانان، مىبينيم قتل نفس و خود را به هلاكت انداختن، نزد آنان كارى پست و قبيح است، ولى ترك حفظ نفس و بدن نزد آنان چنين نيست. پس سيره نيز گواه است كه قتل نفس و به هلاكت انداختن آن بر همه موارد ترك حفظ نفس، صدق نمىكند. اين عبارت معروف در ميان مردم كه مىگويند: «حفظ بدن و يا حفظ سلامت از جمله واجبات است»، بر كليّت آن دليلى از كتاب و سنّت وجود ندارد، مگر اينكه گفته شود مقصود وجوب عقلى است.
به فرض هم حفظ نفس، حتى اگر بر ترك آن قتل نفس صدق نكند، واجب باشد، گناه ترك اين واجب همانند گناه ترك ديگر واجبات است و نه گناه قتل نفس كه در مورد آن در روايت آمده است: «كسى كه خودش را عمداً بكشد، در آتش جهنم مخلّد خواهد شد». ثمره آن در موارد اهم و مهم در داير شدن امر بين اين واجب و واجب ديگر و يا در رعايت اين حرام و حرامى ديگر، آشكار مىشود؛ چرا كه ميان ترك انواع واجبات و قتل نفس، تفاوت زيادى از نظر اهميت وجود دارد.
ما قبول داريم فقها وجوب حفظ نفس را از مسلّمات دانستهاند، لكن همان گونه كه از سخنان آنان ظاهر مىشود، دليلى بر وجوب آن به جز حكم عقل و قبح ترك حفظ نفس وجود ندارد. اين دليل لبّى است و اطلاق ندارد، بنابراين، در موارد شك مىتوان گفت كه شك در شمول دليل، مساوى با عدم دليل است و مىتوان اصل عدم را جارى كرد.
نشریه: فقه اهل بیت علیهم السلام، سال:1388 | دوره:15 | شماره:57 ، صفحات :77-117، استادی رضا
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق