در سالهای ۶۱۷-۶۳۸ میلادی، طاعون در منطقه «عَمواس» (روستایی در فلسطین) شایع میشود. مشهور است که سپاه اعراب مسلمان که در حال پیشروی در این مناطق بودند، با این شیوع زمینگیر میشوند به گونه ای که در تاریخ نوشتهاند که پانزده هزار سرباز مسلمان میمیرد. به همین دلیل عُمر، خلیفه دوم، فرمانده مسلمانان به نام ابوعبیده را که در منطقه عمواس شام آن زمان بوده است، به مدینه احضار میکند که مبادا در شیوع طاعون جان خود را از دست بدهد. عُمر از میزان ایستادگی و وفاداری ابوعبیده مطلع بوده، به همین دلیل به او دستور میدهد به علتی فوری برگردد. ابوعبیده که نیت اصلی عمر را حدس زده است، از قبول دستور خودداری میکند. همین باعث میشود که نامهنگاریهایی میان این دو درگیرد و در نهایت خلیفه دوم خودش راهی شام و عَمواس شود.(تاریخ طبری، ج۴: ص ۶۱) خلیفه با فرماندهان نظامی به شور مینشیند و نهایتا نتیجه این میشود که سران قریش از این منطقه طاعون زده برگردند. حالا علت مخالفت ابوعبیده چه بوده است؟
ابوعبیده و این بخش از مسلمانان به ظن خود، در حُرمت خروج از منطقه طاعون زده به پیامبر بزرگوار اسلام استناد میکردند که در فهم آنان ایشان ورود یا خروج مسلمانان از منطقه طاعونزده را ممنوع کرده است. حالا که چه؟ چون با این کار از «قضای الهی»میگریزند و فرار از قضای الهی نوعی نافرمانی از خواست خداوند است. عُمر در نقد این نگاه ابوعبیده، برای او این مثال را میزند که «فرض کن به درهای میآیی که یک سمت آن مرتع سرسبز و سمت دیگر آن خشک و شورهزار است. در هر سو که شترهایت را رها کنی قضای خداوند خواهد بود!». به عبارت دیگر در همان منطق قضا و قدر، مسلمان از قضا الهی به قدر الهی میگریزند. همین استدلال باعث شد که عُمر بتواند سپاه مسلمانان را از عَمواس طاعونزده خارج کند. ولی در نهایت خودِ ابوعبیده در اثر طاعون در منطقهای کوهستانی میمیرد. همین مرگ باعث میشود که عُمر، معاویه را به حکومت شام بگمارد و فرصت برای تاسیس حکومت امویان فراهم شود. به عبارت دیگر، معاویه حکومت شام و تصاحب خلافت فردای مسلمانان را مدیون بدفهمی و جهل طاعونی است!
www.irna.ir/news/83692329/
+++++++++++++++
به گزارش شفقنا، پیکر استاد خسروشاهی مورخ برجسته حوزه علمیه پس از اقامه نماز در بهشت معصومه، تدفین و به خاک سپرده شد.
پیکر آن مرحوم در قطعه ۴ خانوادگی پلاک ۶۵۶ به خاک سپرده شد.
https://fa.shafaqna.com/news/898222/
+++++++++++++
کلیپ منتشر شده از قم بهشت معصومه ع
https://www.aparat.com/v/OWzKM
https://www.rokna.net/%D8%A8%D8%AE%D8%B4...8%A7%DA%A9
ابوعبیده و این بخش از مسلمانان به ظن خود، در حُرمت خروج از منطقه طاعون زده به پیامبر بزرگوار اسلام استناد میکردند که در فهم آنان ایشان ورود یا خروج مسلمانان از منطقه طاعونزده را ممنوع کرده است. حالا که چه؟ چون با این کار از «قضای الهی»میگریزند و فرار از قضای الهی نوعی نافرمانی از خواست خداوند است. عُمر در نقد این نگاه ابوعبیده، برای او این مثال را میزند که «فرض کن به درهای میآیی که یک سمت آن مرتع سرسبز و سمت دیگر آن خشک و شورهزار است. در هر سو که شترهایت را رها کنی قضای خداوند خواهد بود!». به عبارت دیگر در همان منطق قضا و قدر، مسلمان از قضا الهی به قدر الهی میگریزند. همین استدلال باعث شد که عُمر بتواند سپاه مسلمانان را از عَمواس طاعونزده خارج کند. ولی در نهایت خودِ ابوعبیده در اثر طاعون در منطقهای کوهستانی میمیرد. همین مرگ باعث میشود که عُمر، معاویه را به حکومت شام بگمارد و فرصت برای تاسیس حکومت امویان فراهم شود. به عبارت دیگر، معاویه حکومت شام و تصاحب خلافت فردای مسلمانان را مدیون بدفهمی و جهل طاعونی است!
www.irna.ir/news/83692329/
+++++++++++++++
به گزارش شفقنا، پیکر استاد خسروشاهی مورخ برجسته حوزه علمیه پس از اقامه نماز در بهشت معصومه، تدفین و به خاک سپرده شد.
پیکر آن مرحوم در قطعه ۴ خانوادگی پلاک ۶۵۶ به خاک سپرده شد.
https://fa.shafaqna.com/news/898222/
+++++++++++++
کلیپ منتشر شده از قم بهشت معصومه ع
https://www.aparat.com/v/OWzKM
https://www.rokna.net/%D8%A8%D8%AE%D8%B4...8%A7%DA%A9
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق