7-اسفند-1401, 15:27
(5-اسفند-1401, 00:26)مخبریان نوشته: علم فلسفه عقلی محض است. با این حال برخی بزرگان آن مانند سهرودی معتقدند که بدون سیر و سلوک و تهذیب نفس نمی توان به حقیقت عالم پی برد. بسیاری از علما تجربه کردهاند «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء» -اگر این عبارت روایت معصوم نباشد- لذا به نظر میرسد که علیرغم برخی ارتکازات ابتدایی، حقیقت عالم این باشد که به دست آوردن علم، نیاز به تهذیب هم دارد و قطعاً تهذیب بالاتر از تقواست.
.... ظاهراً در اینجا نمیتوان به سیرههای رایج عقلایی اکتفا کرد؛ البته اگر بعد از نظرات سهرودی سیرهای از عقلا در ندیده گرفتن این امور محرز باشد.
آقای مطهری در جایی در باره رابطه میان تقوا و عقل، دیدگاه مشخصی دارد و آن این است که در اینجا اگر ما قائل به نقش تقوا در عقل هستیم، مقصودمان عقل عملی است نه عقل نظری. در واقع، تقوا در عقل نظری تاثیری ندارد بلکه تنها در عقل عملی تاثیر دارد. خلاصه عبارت ایشان این است:
آن حکمتى که به اصطلاح مولود تقواست و آن روشنى و فرقانى که در اثر تقوا پیدا مىشود حکمت عملى است نه حکمت نظرى.
قوّه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: افکار و اندیشههاى نظرى، و افکار و اندیشههاى عملى. ....
عقل نظرى همان است که مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است.
عقل عملى همان است که مفهوم خوبى و بدى و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهى و امثال اینها را خلق مىکند. راهى که انسان در زندگى انتخاب مىکند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلى عملى اوست و مستقیماً ربطى به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظرى وى ندارد.
اینکه در آثار دینى وارد شده که تقوا عقل را روشن مىکند و دریچه حکمت را به روى انسان مىگشاید- همچنان که لحن خود آنها دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملى است، یعنى در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دواى خود و راهى که باید در زندگى پیش بگیرد مى شناسد؛ ربطى به عقل نظرى ندارد، یعنى مقصود این نیست که تقوا در عقل نظرى تأثیرى دارد و آدمى اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضى و یا طبیعى را مىفهمد حتى در فلسفه الهى نیز همینطور است.
[مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج23، ص: 714- 713]
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق