خب شیخنا الاستاد دامظله ایشان زاد قسماً خامساً و فرموده است که علاوه بر این چهار قسم یک قسم خامسی هم وجود دارد که باز اصحاب ذکر نکردهاند.
(توضیح قسم چهارم در این لینکhttp://mobahathah.ir/showthread.php?tid=3148 )
البته این قسم پنجمی که ایشان اضافه فرموده است در کلمات وجود دارد اما به عنوان قسم خامس استصحاب کلی ذکر نشده جایی، دیده نشده. و آن این است که فرموده است که ممکن است که آن کلیای که ما یقین به آن پیدا کردیم در ضمن یک فردی از طبایع مشککه باشد که دارای مراتب است، مثلاً مثل اجتهاد، اجتهاد دارای مراتب است؛ یک کسی اعلم العلماء است اجتهاد او در حد خیلی بالا است، یکی اجتهادش در متوسط است، یکی اجتهادش در کف اجتهاد است، پس بنابراین اجتهاد دارای مراتب است دیگر، همه که شیخ انصاری نیستند، همه که وحید بهبهانی نیستند. اینها اختلاف دارد دیگر. حالا فرموده است که اگر ما یقین کردیم که مثلاً زید دارای اجتهاد مرتبهی عالیه است، مرتبهی شدیده است. بعد خب زمانهایی گذشت و شک کردیم که یک چیزهایی از مثلاً آن عالم شنیدیم که خیلی جور درنمیآید با اجتهاد در مرتبهی عالیه، از این جهت شک کردیم که آیا شدت الاجتهاد از بین رفته یا اصل اجتهاد از بین رفته. گاهی اینطوری میشود شدت از بین میرود گاهی اصل از بین میرود. پس بنابراین در اینجا این قید از تمام اقسام گذشته است که آنجا مثلاً در قسم اول میدانیم که شک داریم اصلاً از بین رفته اجتهاد یا از بین نرفته، خود همانی که منشأ شد اینجا نه نمیدانیم خودش از بین رفته یا مرتبهاش از بین رفته. با قسم دوم تفاوت دارد چون مردد نبوده، با قسم سوم است که نمیگوییم این اجتهادِ از بین رفته به جای آن شاید یک اجتهاد جدید آمده نشسته باشد، با قسم چهارم هم تفاوت دارد که اینجوری نیست که یک عنوان جدیدی پیدا شود که محتمل است آن عنوان جدید فردش همان قبلی باشد یا فرد دیگری باشد، نه؛ پس بنابراین این قسمٌ خامسٌ که ایشان اضافه فرموده است و فرموده است که عبارت تقریرات هم این است «ان یکون کلی المتیقن من الطبایع المشککة فیوجد فرد ٌمنها یقیناً» که میدانیم زید مثلاً اجتهاد مرتبهی اعلی را دارد، مثل خود وحید بهبهانی رضوانالله علیه، او فقیهِ متضلعِ خیلی که نقطهی عطف است در تاریخ اجتهاد، اما در اواخر عمر شریفش دیگر درس خارج نمیگفت و اینها، شرح لمعه درس میگفت و خارج گفتن را واگذار به تلامذهاش کرد مثل بحر العلوم و اینها. و خودش میگفت دیگر من آن قوه را از دست دادم در اثر کبر سن و اینها، آنها هم میگفتند نه آقا، مباحثه میکردند میگفتند شما، ولی خود ایشان اینطور. یا مرحوم حاج آقا رضا همدانی رحمة الله علیه یک نسیان و اینها یک مقداری برای ایشان وارد شده بود رسالهها را جمع کردند و دیگر هرکه مراجعه میکرد میگفت رفت دیگر آن همدانی آن همدانی مثلاً نیست و دیگر قبول نمیکرد که از ایشان تقلید بکنند. خود ایشان این احتمال میداد که اینجور شده باشد. اینها از تقواهای آنها بود. خب ایشان میفرمایند که: «ثم تیقن بزوال إما اصله او حده کأن یتیقن بحصول الملکة الاجتهاد لشخص بمرتبة شدیدة ثم یتیقن بزوال إما شدتها او اصل وجودها» خب این هم قسم خامسی است که استاد دامظلهالعالی اضافه فرمودند.
اشکال حضرت استاد به قسم پنجم کلی
یمکن ان یقال که بازگشت این هم به قسم اول است، چون درحقیقت ما اجتهاد مرتبهی عالیهای را اینجا احراز کرده بودیم، خب پس بنابراین در ضمن این فرد که محقق شده بود که اجتهاد مرتبهی عالیه باشد. اجتهاد عالیه اینجا که کلیِ اجتهاد را احراز کردیم که در اینجا وجود دارد. بعد خب شک میکنیم در اثر اینکه بعضی نسیانها از آن میبینیم یا بعضی استدلالات سست از او میبینیم شک میکنیم که آیا این فرد اجتهاد اینجا وجود دارد یا وجود ندارد؟ خب علم پیدا میکنیم که.... اگر علم پیدا کردیم به اینکه مسلماً حد اعلای آن از بین رفته، اگر این قرائن و این شواهد موجب شد که علم پیدا کنیم که حد اعلای آن از بین رفته خب پس انحلال پیدا میکند میگوییم حد اعلی قطعاً از بین رفته، حد غیر اعلی شک داریم باقی است یا باقی نیست استصحاب بقاء آن را میکنیم. اگر نه این هم برای ما پیدا نشد که حد اعلی از بین رفته، چون انسان گاهی بر تارک اعلی نشیند زمانی هم زیر پای خود نبیند، انسان اینجوری است دیگر، ممکن است این غفلتی شده این حالا، من یک وقتی از آیتالله زنجانی دامظلهالعالی راجع به رفقایشان سؤال میکردم ایشان یک کسی از رفقایشان نام برد گفت این آقا گاهی حرفهای فوق بیست میزد گاهی حرفهای زیر صفر میزد، یعنی اینجور نوسان داشت افکارش. گاهی یک حرفهایی میزد که خیلی دقیق و خیلی عمیق و فوق بیست، گاهی هم یک حرفهایی میزد که زیر صفر بود. خب گاهی یک غفلتی برای او پیدا میشود، حالا این قرائن باعث میشود که انسان شک میکند که این اجتهادی که اجتهادی عالیای که این شخص داشت الان باقی است یا باقی نیست؟ پس بنابراین این قرائن باعث میشود که آن فردی که، آن اجتهادی که در سینهی این آقا وجود داشت الان و بهواسطهی آن ما یقین داشتیم اجتهاد کامل شدید وجود دارد یعنی کلی، اجتهاد کامل شدید کلی هم وجود دارد این الان در اثر اینکه شک داریم این فرد باقیست یا باقی نیست شک میکنیم به اینکه آن اجتهاد هست یا آن اجتهاد نیست میشود آن قسم اول. بنابراین ظاهر این است که این هم به قسم اول برمیگردد، البته شما تأمل بفرمایید دقت بفرمایید که آیا این چیزی که من عرض میکنم حالا وارد هست یا وارد نیست. به ذهن من میآید که این مرجع این فرمایش هم به همان قسم اول باشد.
اصول ۷ مهر ۴۰۲
(توضیح قسم چهارم در این لینکhttp://mobahathah.ir/showthread.php?tid=3148 )
البته این قسم پنجمی که ایشان اضافه فرموده است در کلمات وجود دارد اما به عنوان قسم خامس استصحاب کلی ذکر نشده جایی، دیده نشده. و آن این است که فرموده است که ممکن است که آن کلیای که ما یقین به آن پیدا کردیم در ضمن یک فردی از طبایع مشککه باشد که دارای مراتب است، مثلاً مثل اجتهاد، اجتهاد دارای مراتب است؛ یک کسی اعلم العلماء است اجتهاد او در حد خیلی بالا است، یکی اجتهادش در متوسط است، یکی اجتهادش در کف اجتهاد است، پس بنابراین اجتهاد دارای مراتب است دیگر، همه که شیخ انصاری نیستند، همه که وحید بهبهانی نیستند. اینها اختلاف دارد دیگر. حالا فرموده است که اگر ما یقین کردیم که مثلاً زید دارای اجتهاد مرتبهی عالیه است، مرتبهی شدیده است. بعد خب زمانهایی گذشت و شک کردیم که یک چیزهایی از مثلاً آن عالم شنیدیم که خیلی جور درنمیآید با اجتهاد در مرتبهی عالیه، از این جهت شک کردیم که آیا شدت الاجتهاد از بین رفته یا اصل اجتهاد از بین رفته. گاهی اینطوری میشود شدت از بین میرود گاهی اصل از بین میرود. پس بنابراین در اینجا این قید از تمام اقسام گذشته است که آنجا مثلاً در قسم اول میدانیم که شک داریم اصلاً از بین رفته اجتهاد یا از بین نرفته، خود همانی که منشأ شد اینجا نه نمیدانیم خودش از بین رفته یا مرتبهاش از بین رفته. با قسم دوم تفاوت دارد چون مردد نبوده، با قسم سوم است که نمیگوییم این اجتهادِ از بین رفته به جای آن شاید یک اجتهاد جدید آمده نشسته باشد، با قسم چهارم هم تفاوت دارد که اینجوری نیست که یک عنوان جدیدی پیدا شود که محتمل است آن عنوان جدید فردش همان قبلی باشد یا فرد دیگری باشد، نه؛ پس بنابراین این قسمٌ خامسٌ که ایشان اضافه فرموده است و فرموده است که عبارت تقریرات هم این است «ان یکون کلی المتیقن من الطبایع المشککة فیوجد فرد ٌمنها یقیناً» که میدانیم زید مثلاً اجتهاد مرتبهی اعلی را دارد، مثل خود وحید بهبهانی رضوانالله علیه، او فقیهِ متضلعِ خیلی که نقطهی عطف است در تاریخ اجتهاد، اما در اواخر عمر شریفش دیگر درس خارج نمیگفت و اینها، شرح لمعه درس میگفت و خارج گفتن را واگذار به تلامذهاش کرد مثل بحر العلوم و اینها. و خودش میگفت دیگر من آن قوه را از دست دادم در اثر کبر سن و اینها، آنها هم میگفتند نه آقا، مباحثه میکردند میگفتند شما، ولی خود ایشان اینطور. یا مرحوم حاج آقا رضا همدانی رحمة الله علیه یک نسیان و اینها یک مقداری برای ایشان وارد شده بود رسالهها را جمع کردند و دیگر هرکه مراجعه میکرد میگفت رفت دیگر آن همدانی آن همدانی مثلاً نیست و دیگر قبول نمیکرد که از ایشان تقلید بکنند. خود ایشان این احتمال میداد که اینجور شده باشد. اینها از تقواهای آنها بود. خب ایشان میفرمایند که: «ثم تیقن بزوال إما اصله او حده کأن یتیقن بحصول الملکة الاجتهاد لشخص بمرتبة شدیدة ثم یتیقن بزوال إما شدتها او اصل وجودها» خب این هم قسم خامسی است که استاد دامظلهالعالی اضافه فرمودند.
اشکال حضرت استاد به قسم پنجم کلی
یمکن ان یقال که بازگشت این هم به قسم اول است، چون درحقیقت ما اجتهاد مرتبهی عالیهای را اینجا احراز کرده بودیم، خب پس بنابراین در ضمن این فرد که محقق شده بود که اجتهاد مرتبهی عالیه باشد. اجتهاد عالیه اینجا که کلیِ اجتهاد را احراز کردیم که در اینجا وجود دارد. بعد خب شک میکنیم در اثر اینکه بعضی نسیانها از آن میبینیم یا بعضی استدلالات سست از او میبینیم شک میکنیم که آیا این فرد اجتهاد اینجا وجود دارد یا وجود ندارد؟ خب علم پیدا میکنیم که.... اگر علم پیدا کردیم به اینکه مسلماً حد اعلای آن از بین رفته، اگر این قرائن و این شواهد موجب شد که علم پیدا کنیم که حد اعلای آن از بین رفته خب پس انحلال پیدا میکند میگوییم حد اعلی قطعاً از بین رفته، حد غیر اعلی شک داریم باقی است یا باقی نیست استصحاب بقاء آن را میکنیم. اگر نه این هم برای ما پیدا نشد که حد اعلی از بین رفته، چون انسان گاهی بر تارک اعلی نشیند زمانی هم زیر پای خود نبیند، انسان اینجوری است دیگر، ممکن است این غفلتی شده این حالا، من یک وقتی از آیتالله زنجانی دامظلهالعالی راجع به رفقایشان سؤال میکردم ایشان یک کسی از رفقایشان نام برد گفت این آقا گاهی حرفهای فوق بیست میزد گاهی حرفهای زیر صفر میزد، یعنی اینجور نوسان داشت افکارش. گاهی یک حرفهایی میزد که خیلی دقیق و خیلی عمیق و فوق بیست، گاهی هم یک حرفهایی میزد که زیر صفر بود. خب گاهی یک غفلتی برای او پیدا میشود، حالا این قرائن باعث میشود که انسان شک میکند که این اجتهادی که اجتهادی عالیای که این شخص داشت الان باقی است یا باقی نیست؟ پس بنابراین این قرائن باعث میشود که آن فردی که، آن اجتهادی که در سینهی این آقا وجود داشت الان و بهواسطهی آن ما یقین داشتیم اجتهاد کامل شدید وجود دارد یعنی کلی، اجتهاد کامل شدید کلی هم وجود دارد این الان در اثر اینکه شک داریم این فرد باقیست یا باقی نیست شک میکنیم به اینکه آن اجتهاد هست یا آن اجتهاد نیست میشود آن قسم اول. بنابراین ظاهر این است که این هم به قسم اول برمیگردد، البته شما تأمل بفرمایید دقت بفرمایید که آیا این چیزی که من عرض میکنم حالا وارد هست یا وارد نیست. به ذهن من میآید که این مرجع این فرمایش هم به همان قسم اول باشد.
اصول ۷ مهر ۴۰۲