ارسالها: 89
موضوعها: 31
تاریخ عضویت: دي 1396
اعتبار:
21
سپاس ها 34
سپاس شده 36 بار در 28 ارسال
11-بهمن-1397, 12:35
فرزند یکی از دوستان مبتلا به بیماری شده اند که عمل کردن او احتمال 60 در صد موجب قتل فرزند می شود ولی عمل نکردن نیز باعث می شود این کودک تا چند ماه بیشتر زنده نماند.
به نظر دوستان آیا حرمت قتل در این مورد مقدم است یا وجوب حفظ نفس؟؟؟
ارسالها: 172
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: دي 1396
اعتبار:
17
سپاس ها 155
سپاس شده 79 بار در 59 ارسال
به ذهن حقیر میرسد که با توجه به این نکته که قتل غیر عمد حرام نیست و در صدق عمدی بودن قتل، «قصد جنایت» موضوعیت دارد، لذا در این مورد، عمل کردن فرزند مصداق فعل حرام نمیباشد که بخواهد با وجوب حفظ نفس تزاحم پیدا کند.
ارسالها: 267
موضوعها: 120
تاریخ عضویت: آبان 1393
اعتبار:
10
سپاس ها 87
سپاس شده 82 بار در 66 ارسال
با وجود ظن به قتل آیا قصد به آن صدق نمی کند مگر قصد جنایت چیزی غیر از تعمد است. این قید چیزی غیر از عمد و خطایی است که در روایات بیان شده؟
مشکل دیگری هم وجود داره زیرا برخی مانند مرحوم تبریزی به جهت فقدان دلیلی معتبر، اصلا حفظ نفس را جز در موارد اجماع واجب نمی دانند
ارسالها: 274
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: دي 1393
اعتبار:
1
سپاس ها 137
سپاس شده 15 بار در 14 ارسال
(11-بهمن-1397, 18:44)حسین بن علی نوشته: برخی مانند مرحوم تبریزی به جهت فقدان دلیلی معتبر، اصلا حفظ نفس را جز در موارد اجماع واجب نمی دانند
موارد اجماع حفظ نفس کدام هستند؟ بطور مثال در نمونه زیر حفظ نفس جزء موارد اجماع محسوب می شود یا خیر؟
(25-دي-1398, 17:52)مسعود عطار منش نوشته: استاد در تاریخ ۲۸\۸\۹۸ فرمودند : ... در تزاحم ملاک اهم ملاک مهم را از بین نمی برد و در نتیجه ملاک موجود در مهم فوت میشود پس در تزاحم ملاک لازم الاستیفایی هست که تامین نمیشود و به همین دلیل مکلف حق ندارد کاری انجام دهد که خود را در ظرف تزاحم قرار دهد برخلاف ورود . مثل اینکه داخل آب سرد شدن باعث عفونت پا شده و شخص برای حفظ جانش مجبور شود پایش را قطع نموده .
نقل قول:فقه پزشکی- قاعده سلطنت بر اعضاء، خارج فقه آیت الله محمدجواد فاضل لنکرانی
جلسه 8 در تاریخ ۰۳ آذر ۱۴۰۰
جلسه 10 در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۰
جلسه 12 در تاریخ ۲۲ دی ۱۴۰۰
جلسه 15 در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
کسانی که مبتلای به بیماری صعب العلاج هستند، برای اینکه راحت بشوند و از این مشکلات خلاصی پیدا کنند، آیا میتوانیم بگوئیم خودکشی روی قاعده لاحرج برای ایشان جایز است؛ یعنی لاحرج حرمت خودکشی را بردارد.
خودکشی، کشتن نفس، یکی از محرمات کبیره است و حرام است، آیا کسی که بقا برایش حرجی است (مثلاً بیماریهای بسیار سنگینی دارد و برای اینکه از این مرضها رهایی پیدا کند)، بگوئیم «لاحرج» این حرمت خودکشی را بردارد؟
در دنیای امروز مرگهایی که به آن مرگهای ترحمی میگویند یا بهمرگ، به وجود آمده که افرادی که مرضهای لاعلاج دارند و ماندنشان واقعاً برایشان مشقّت دارد موت برایشان ایجاد میکنند که حتی امروز صبح در فضای مجازی میدیدم یک دستگاهی را در غرب اختیار کردند و به یک شکل خیلی مخصوصی که افرادی که میخواهند فوت کنند داخل این دستگاه میروند.
ما یک بحث کردیم که حرمة قتل النفس حکمٌ مجعولٌ شرعی، شارع این حکم را جعل کرده، حرمت قتل نفس، حرمت خودکشی. بعد بگوئیم لا حرج میگوید اگر در یک جایی بقای یک انسان برای انسان حرجی بود یک انسانی بقاءش حرجی است برای خودش (کاری به دیگران هم نداریم)، بگوئیم اینجا حرمت قتل نفس را قاعدهی لا حرج بردارد، یعنی لا حرج اینجا میگوید کشتن خودش لیس بحرامٍ، آیا این مطلب درست است یا خیر؟
الآن ترک قتل نفس حرجی بشود، اگر کسی بخواهد خودش را به همین حال رها کند و قتل نفس انجام ندهد حرجی میشود! بحث این است که آیا قاعده لا حرج عمومیت دارد؟ همان طوری که وجوب را در واجبات برمیدارد،حرمت را هم در محرمات برمیدارد یا خیر؟ این بحث ماست.
اگر حیات یک کسی برایش حرجی است فرض کنید پول ندارد، مکان ندارد، اگر مریضی سختی هم دارد که قدرت معالجهی خودش را ندارد، بگويیم اینجا حفظ نفس حرجی است، اگر بخواهیم بگويیم حفظ النفس واجب است اما مستلزم حرج است
باید بحث را به دو قسمت تقسیم کنیم:
1) یکی نسبت به وجوب حفظ النفس که «حفظ النفس واجبٌ»،
2) بعد بگويیم آیا این مقیَّد به حرج هست یا نه؟ مغیای به حرج است یا نه؟
قتل نفس حرام است، اگر بقاء النفس مستلزم حرج شد، آیا این حرج میتواند این حرمت را بردارد یا نه؟ حفظ النفس تا اندازهای واجب است که مستلزم حرج نباشد، اما اگر مستلزم حرج شد دیگر حفظ النفس جایز نیست
در باب جریان لاحرج و عدم جریان در محرمات، مرحوم خوانساری در جامع المدارک[1] مطلبی دارد که امام خمینی(قدسسره) نیز بدان اشاره نموده است و آن اینکه نمیتوانیم بگوییم لاحرج در محرمات جریان ندارد؛ از طرف دیگر تا صحبت این میشود که آیا لاحرج در محرمات جریان دارد ذهن فقها میرود که مگر لاحرج میتواند زنا را حلال کند؟! اگر ترک زنا برای کسی حرجی شد مگر لاحرج میتواند آن را حلال کند؟ اگر تصرف در مال دیگری بدون اذن مالکش حرجی شد یا زنای با محارم یا محرمات کبیره دیگر.
مرحوم خوانساری میفرماید: اینها را باید از راه تزاحم مقتضیات حل کنیم، امام خمینی(قدسسره) نیز همین نظر را دارند؛ یعنی باید ببینیم آن محرمی که الآن لاحرج میخواهد آن محرم را بردارد، آیا از چیزهایی است که شارع راضی به فعل آن هست یا نه؟ خوردن گوشت میته حرام است وقتی حرجی شد ما میدانیم شارع راضی است برای اینکه انسان حفظ جان کند یا به حرج نیفتد، الآن یک کسی در بیابانی هست غیر از میته چیزی ندارد، میخواهد 20 روز در این بیابان کار کند، اینجا میدانیم شارع راضی است به اینکه تو اکل میته کن و اشکالی هم ندارد.
اگر کسی دختری را به عنوان فرزندخوانده به خانهاش آورد و تربیتش کرده و بزرگ شده و الآن بالغ شد، بر این شخص نگاه نکردن به او حرجی است، ولی خود حرمة النظر برای نوع مردم کجا حرجی است؟! نگاه نکند، حال اگر کسی گفت: «لاحرج» در محرمات جریان پیدا میکند، میگوئیم اگر برای تو حرجی است به اندازهای که رفع حرج بشود با این بچه صحبت کن، نگاه کن، ارتباط ظاهری داشته باش. فرزندخوانده که الآن یک کسی که فرزندخوانده به خانهاش آورده و بزرگ شده محرم این مرد نیست، آیا او را از خانه بیرون کند که نه عقلایی است و شرع هم اجازه نمیدهد، در خانه هم باشد، سر میز غذا میآید و مینشیند، میشود گفت اینجا به مقداری که رفع حرج میشود نظر به او جایز است، آن هم نظر من غیر ریبةٍ.
در مسئله زنای با محارم، قتل نفس محترمه، اگر یک کسی ترک زنا برایش حرجی شد نمیتوانیم بگوئیم لاحرج این را برمیدارد مسلم نمیتواند. الآن یک زنی هست که میخواهد پیش دکتر برود، یک دکتر نزدیکش هست که مرد است، یک دکتری خیلی فاصله دارد باید چند ساعت برود تا پیش طبیب زن برسد، عرفاً برایش حرجی است، مانعی ندارد بیاید پیش دکتر مرد، اینجا «لاحرج» نمیآید این محرم را بردارد.
دیدگاه برگزیده
نتیجه و تحقیق در این مطلب این شد که ما از راه تزاحم ملاکی و تزاحم در مقتضیات وارد میشویم. ما میدانیم مذاق شارع به این است که زنا به هیچ وجه حلال نمیشود، مثلاً لو دار الامر بین الزنا و القتل، ممکن است آنجا باز بگوئیم این ملاک قتل قویتر است و بحث اهم و مهم را باید از مذاق شارع به دست آورد
[1]. جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج3، ص: 63.
https://fazellankarani.com/persian/lessons/24312
https://fazellankarani.com/persian/lessons/24100
https://fazellankarani.com/persian/lessons/24077
https://fazellankarani.com/persian/lessons/23955
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
ارسالها: 274
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: دي 1393
اعتبار:
1
سپاس ها 137
سپاس شده 15 بار در 14 ارسال
نقل قول:وجوب حفظ جان
بر وجوب حفظ نفس، اين گونه استدلال شده كه عدم حفظ نفس، مصداق خودكشى است، لكن آيا عدم حفظ نفس از تلف، در تمام موارد آن مصداق قتل نفس و افكندن خود به هلاكت است؟ آيا مىتوانيم بگوييم كسى كه مضطرّ به خوردن مردار سگ مىشود و از آن نمىخورد تا مىميرد، قتل نفس كرده است؟ همچنين اگر كسى آب به مقدارى دارد كه با آن مىتواند فقط يا وضو بگيرد يا دفع تشنگى كند، حال اگر با آن آب وضو بگيرد و از تشنگى بميرد، او قتل نفس مرتكب شده است؟
ممكن است گفته شود ميان خودكشى و عدم حفظ نفس حدّ وسطى وجود دارد و اين گونه نيست كه هركس خودش را از مرگ و هلاكت حفظ نكند، قتل نفس مرتكب شده باشد. آنچه آيات و روايات بر آن دلالت مىكند، حرمت خودكشى است؛ اما بر وجوب حفظ نفس، حتى در مواردى كه قتل نفس بر آن صدق نمىكند، دليلى وجود ندارد، مگر اينكه گفته شود حفظ نفس عقلاً واجب است و يا گفته شود روايت مفضّل، صحيحه محمد بن عذافر و مرسله صدوق از امام صادق(ع) بر آن دلالت مىكند. اين روايات خواهد آمد.
هر چيزى كه «قتل نفس» و «خود را به هلاكت انداختن»، بر آن صادق باشد، شك و شبههاى در حرمت آن نيست، لكن اگر قتل نفس بر آن صدق نكند و ترك حفظ نفس بر آن صادق باشد، حرام بودنش، به دليلى غير از دليل حرمت قتل نفس نياز دارد؛ مانند آنكه فرد بيمارى به سبب فقر و عدم تمايل به اظهار نياز پيش مردم، از درمان خود سرباز زند، يا بيمار پيرى كه هزينه درمان او زياد باشد و هر چند توانگر باشد، انگيزهاى براى درمان خود ندارد، يا تاجرى كه به سفرهاى خطرناك مىرود كه ممكن است به قيمت جان وى تمام شود، يا همچون فرد مؤمنى كه در رفع گرسنگى يا تشنگى يا استفاده از وسايل درمانى و پزشكى، ايثار كند و برادر دينىاش را بر خودش ترجيح دهد.
با دقت در سيره عقلا و مسلمانان، مىبينيم قتل نفس و خود را به هلاكت انداختن، نزد آنان كارى پست و قبيح است، ولى ترك حفظ نفس و بدن نزد آنان چنين نيست. پس سيره نيز گواه است كه قتل نفس و به هلاكت انداختن آن بر همه موارد ترك حفظ نفس، صدق نمىكند. اين عبارت معروف در ميان مردم كه مىگويند: «حفظ بدن و يا حفظ سلامت از جمله واجبات است»، بر كليّت آن دليلى از كتاب و سنّت وجود ندارد، مگر اينكه گفته شود مقصود وجوب عقلى است.
به فرض هم حفظ نفس، حتى اگر بر ترك آن قتل نفس صدق نكند، واجب باشد، گناه ترك اين واجب همانند گناه ترك ديگر واجبات است و نه گناه قتل نفس كه در مورد آن در روايت آمده است: «كسى كه خودش را عمداً بكشد، در آتش جهنم مخلّد خواهد شد». ثمره آن در موارد اهم و مهم در داير شدن امر بين اين واجب و واجب ديگر و يا در رعايت اين حرام و حرامى ديگر، آشكار مىشود؛ چرا كه ميان ترك انواع واجبات و قتل نفس، تفاوت زيادى از نظر اهميت وجود دارد.
ما قبول داريم فقها وجوب حفظ نفس را از مسلّمات دانستهاند، لكن همان گونه كه از سخنان آنان ظاهر مىشود، دليلى بر وجوب آن به جز حكم عقل و قبح ترك حفظ نفس وجود ندارد. اين دليل لبّى است و اطلاق ندارد، بنابراين، در موارد شك مىتوان گفت كه شك در شمول دليل، مساوى با عدم دليل است و مىتوان اصل عدم را جارى كرد.
نشریه: فقه اهل بیت علیهم السلام، سال:1388 | دوره:15 | شماره:57 ، صفحات :77-117، استادی رضا
https://lib.eshia.ir/10242/57/77
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق