امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«اصول» توسعه در متعلق استفراغ وسع در تعریف اجتهاد
#1
توسعه در متعلق استفراغ وسع در تعریف اجتهاد

تعریف مشهور اجتهاد که متأخرین تقریبا پذیرفته اند:«استفراغ وسع برای تحصیل حجت بر حکم یا وظیفه» است.
این تعریف از چندین ناحیه قابل بحث است یکی از ناحیه قید«استفراغ وسع»است. عرض شد آیا مراد از استفراغ وسع صرفا استفراغ وسع نظری است یا اعم از استفراغ نظری و روحی است. به نظر با توجه به این که از طرفی اختیار انسان در فعل قلبی او حضور دارد، و ازطرفی دیگر فهم انسان صرفا تحت تأثیر محاسبات نظری و ذهنی نیست بلکه تحت تأثیر حالات قلبی و روحی نیز هست؛ بنابراین استفراغ وسع در دخالت قلب در فهم لازم است،مقصود از این امر، حضور فعالیت روحی و قلبی در فهم ذهنی است. ولازم است که قا عده مند شود بعد از قاعده مندی نیز به تفاهم با خبرگان و اهل فن و اقران برسد. بنابر این در واقع اصل اجتهاد همان تعبد و تولی و تسلیم به شارع است که موجب حضور اراده او در فهم می شود و متناسب با اراده مولا مطالب فهم می شود. ، اگر این اتفاق افتاد این اجتهاد حجت خواهد بود.

برگرفته از درس خارج اصول استاد میرباقری ج۶۸ ۱۸"۱۱"۱۴۰۱
پاسخ
 سپاس شده توسط علی آمنی ، علاوی
#2
مگه استفراغ وسع در روایات آمده؟
یه تعریف عرفیه که ربطی به این بحث ها ندارد
ادعای این قیود در سیره های عقلایی خیلی عجیب است
پاسخ
 سپاس شده توسط علاوی
#3
اگر منظور این است که تقوای باطنی هم
در اجتهاد شرط است و مثلا خدا فهم حقیقی
 را به مجتهد فاسق نمیدهد.
جواب این است که کلام در حجیت قول مجتهد
 برای عوام است و علی القاعده مردم در عدالت
 و تقوا به ظواهر حکم میکنند وبر همان اساس
 هم قول مجتهد برایشان حجت است.
بلکه حتی اگر بدانند مجتهدی فاسق ثقه ولی
 در عین حال مثلا اعلم است باز هم در سیره
 عقلاء در کلام او احتیاط میکنند.

واگر مراد این است که خود مجتهد فاسق با علم
به فسق و علم به اعلمیت فنی، ایا نظرش برای خودش
 حجت است یا خیر؟ چرا که مثلا گفته میشود چون ظرف
 وجودی او کم بوده خداوند علمش را برای او افاضه نمیکند،
 خب  نحن ابناء الدلیل و قل هاتو برهانکم، دلیلی برای چنین چیزی نداریم.
پاسخ
 سپاس شده توسط علاوی
#4
علم فلسفه عقلی محض است. با این حال برخی بزرگان آن مانند سهرودی معتقدند که بدون سیر و سلوک و تهذیب نفس نمی توان به حقیقت عالم پی برد. بسیاری از علما تجربه کرده‌اند «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء» -اگر این عبارت روایت معصوم نباشد- لذا به نظر می‌رسد که علیرغم برخی ارتکازات ابتدایی، حقیقت عالم این باشد که به دست آوردن علم، نیاز به تهذیب هم دارد و قطعاً تهذیب بالاتر از تقواست. 

از طرف دیگر شأن اصلی مرجع تقلید، عالمیت وی است و همه تلاش می‌کنند که علم بیشتری را به دست آوردند. اگر در اجتهاد و در حجیت قول مرجع تقلید استفراغ وسع را شرط بدانیم -ولو شرطی عقلایی- اگر این عالم با اسلام آشنا باشد، می‌فهمد که باید مقدماتی را فراهم آورد که منتهای علمی که می‌تواند را به دست آورد تا فتوایش اعتبار پیدا کند. کاملاً منطقی است که اگر درس خواندن و بحث کردن یکی از مقدمات تحصیل علم است، تهذیب هم مقدمهٔ دیگر آن است. 

بله؛ کسی که با معارف اسلام آشنا نباشد یا عوام باشد، ممکن است برای این امر شأنی قائل نشود. بر او خرده‌ای نیست؛ اما اگر در حجیت قول مجتهد برای عامی بحث علمی مبتنی بر آموزه‌های معرفتی اسلام می‌شود، لازم است این قید را هم لحاظ کنند و ظاهراً در اینجا هم -مثل قید عدالت در مرجع تقلید- نمی‌توان به سیره‌های رایج عقلایی اکتفا کرد؛ البته اگر بعد از نظرات سهرودی سیره‌ای از عقلا در ندیده گرفتن این امور محرز باشد.
پاسخ
#5
(5-اسفند-1401, 00:26)مخبریان نوشته: علم فلسفه عقلی محض است. با این حال برخی بزرگان آن مانند سهرودی معتقدند که بدون سیر و سلوک و تهذیب نفس نمی توان به حقیقت عالم پی برد. بسیاری از علما تجربه کرده‌اند «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء» -اگر این عبارت روایت معصوم نباشد- لذا به نظر می‌رسد که علیرغم برخی ارتکازات ابتدایی، حقیقت عالم این باشد که به دست آوردن علم، نیاز به تهذیب هم دارد و قطعاً تهذیب بالاتر از تقواست. 
.... ظاهراً در اینجا نمی‌توان به سیره‌های رایج عقلایی اکتفا کرد؛ البته اگر بعد از نظرات سهرودی سیره‌ای از عقلا در ندیده گرفتن این امور محرز باشد.


آقای مطهری در جایی در باره رابطه میان تقوا و عقل، دیدگاه مشخصی دارد و آن این است که در اینجا اگر ما قائل به نقش تقوا در عقل هستیم، مقصودمان عقل عملی است نه عقل نظری. در واقع، تقوا در عقل نظری تاثیری ندارد بلکه تنها در عقل عملی تاثیر دارد. خلاصه عبارت ایشان این است:
آن حکمتى که به اصطلاح مولود تقواست و آن روشنى و فرقانى که در اثر تقوا پیدا مى‏شود حکمت عملى است نه حکمت نظرى. 
قوّه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: افکار و اندیشه‏هاى نظرى، و افکار و اندیشه‏هاى عملى. .... 
عقل نظرى همان است که مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است. 
عقل عملى همان است که مفهوم خوبى و بدى و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهى و امثال اینها را خلق مى‏کند. راهى که انسان در زندگى انتخاب مى‏کند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلى عملى اوست و مستقیماً ربطى به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظرى وى ندارد.

اینکه در آثار دینى وارد شده که تقوا عقل را روشن مى‏کند و دریچه حکمت را به روى انسان مى‏گشاید- همچنان که لحن خود آنها دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملى است، یعنى در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دواى خود و راهى که باید در زندگى پیش بگیرد مى‏ شناسد؛ ربطى به عقل نظرى ندارد، یعنى مقصود این نیست که تقوا در عقل نظرى تأثیرى دارد و آدمى اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضى و یا طبیعى را مى‏فهمد حتى در فلسفه الهى نیز همین‏طور است. 
[مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏23، ص: 714- 713]
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان