28-آذر-1395, 19:59
به نظرم باید توجهی دوباره به موضوع بحث کرد. سؤال این است که آیا خلط مباحث فلسفی با اصول باعث پیشرفت اصول است یا برعکس؟
بحث بر روی اصل مطلوبیت فلسفه نیست که شما مزیّت های آن را در قالب مقاله ذکر نموده اید؛ امروزه دیگر تقریباً ضرورت مباحث فلسفی برای همه روشن است و مخالفین اندک آن هم دلیل روشنی برای آن ندارند.
بعید است که کسی کفایه خوانده باشد و به این تناقض ها توجهی نکرده باشد. به عنوان مثال مرحوم آخوند بعد از بحث های مفصل فلسفی که در مورد مطلق می کند، در آخر توجه می دهد که باید به مقام بیان توجه کرد و هیچ مطلقی بدون مقام بیان معنا ندارد. یا مثلاً در مورد استصحاب امور تدریجی ایشان در ابتدای بحث به مستشکلی که این مورد از استصحاب را مردود می داند، جواب می دهد که وحدت و تعدد موضوع، عرفی است و نباید به آن فلسفی نگریست. اما بعد از آن شروع می کند به بحث های فلسفی عمیق بنابر این که اگر ملاک دید فلسفی باشد.
از این دست موارد در کفایه بسیار مشاهده می شود.
حال سؤال اصلی این است که آیا استفاده از روش فلسفی مثلاً برای یک بحث لغوی مثل مطلق آیا کار درستی است؟ آیا در ابتدای هر بحث نباید سنخ موضوع شناخته شود و بعد از آن با توجه به سنخ همان موضوع بحث شود؟
برای تقریب به ذهن: اگر با کارهای ساختمانی اندکی آشنایی داشته باشید، می دانید که مثلاً متّه ای که برای سوراخ کردن دیوار استفاده می شود، با متّه ای که برای سوراخ کردن آهن استفاده می کنند فرق می کند و هر کدام را مخصوص همان امر ساخته اند. همین طور صفحه ای که برای بریدن سنگ از آن استفاده می شود، با چنین چیزی برای بریدن آهن تفاوت دارد. هر کدام از این ها را اگر برای دیگری استفاده کنیم هرگز به مطلوب خود نمی رسیم.
بحث بر روی اصل مطلوبیت فلسفه نیست که شما مزیّت های آن را در قالب مقاله ذکر نموده اید؛ امروزه دیگر تقریباً ضرورت مباحث فلسفی برای همه روشن است و مخالفین اندک آن هم دلیل روشنی برای آن ندارند.
بعید است که کسی کفایه خوانده باشد و به این تناقض ها توجهی نکرده باشد. به عنوان مثال مرحوم آخوند بعد از بحث های مفصل فلسفی که در مورد مطلق می کند، در آخر توجه می دهد که باید به مقام بیان توجه کرد و هیچ مطلقی بدون مقام بیان معنا ندارد. یا مثلاً در مورد استصحاب امور تدریجی ایشان در ابتدای بحث به مستشکلی که این مورد از استصحاب را مردود می داند، جواب می دهد که وحدت و تعدد موضوع، عرفی است و نباید به آن فلسفی نگریست. اما بعد از آن شروع می کند به بحث های فلسفی عمیق بنابر این که اگر ملاک دید فلسفی باشد.
از این دست موارد در کفایه بسیار مشاهده می شود.
حال سؤال اصلی این است که آیا استفاده از روش فلسفی مثلاً برای یک بحث لغوی مثل مطلق آیا کار درستی است؟ آیا در ابتدای هر بحث نباید سنخ موضوع شناخته شود و بعد از آن با توجه به سنخ همان موضوع بحث شود؟
برای تقریب به ذهن: اگر با کارهای ساختمانی اندکی آشنایی داشته باشید، می دانید که مثلاً متّه ای که برای سوراخ کردن دیوار استفاده می شود، با متّه ای که برای سوراخ کردن آهن استفاده می کنند فرق می کند و هر کدام را مخصوص همان امر ساخته اند. همین طور صفحه ای که برای بریدن سنگ از آن استفاده می شود، با چنین چیزی برای بریدن آهن تفاوت دارد. هر کدام از این ها را اگر برای دیگری استفاده کنیم هرگز به مطلوب خود نمی رسیم.
samimi.blog.ir