18-بهمن-1395, 20:57
تعریف دقیق تر علم اصول عبارت است از کسب مهارت های لازم برای استنباط احکام شرعی. در این راستا می توان گفت که مهارت هایی را که می خواهیم از آن ها در راه استنباط حکم شرعی استفاده کنیم، باید بین ما و خداوند متعال حجت باشند و دارای این خصوصیت باشند.
برای مطمئن تر شدن از این تعریف از علم اصول، می توانیم به تعریف و هدف از علم های آلی دیگر توجهی بکنیم؛ علم مهندسی ساختمان عبارت است از حرفه ها و مهارت هایی که برای ساختن ساختمان لازم است، علم نجاری عبارت است از مهارت هایی که برای ساختن وسایل چوبی لازم است،...الخ
اگر به این نکته در هدف از علوم توجه نشود، هر چیزی را می توان داخل در علوم کرد. مثلاً بنایی با شاگردش به ساختمان می رود. شاگردش همراه خود یک توپ بسکتبال می آورد. بنا از او می پرسد این چیست که با خود آورده ای، و او بگوید: گفتم شاید به دردمان بخورد. این حرف اصلاً عاقلانه نیست؛ عقلا این گونه رفتار نمی کنند، بلکه براساس نیاز و هدف نهایی خود ابزار را انتخاب می کنند. یعنی مثلاًً همان بنا در کارش به چیزی احساس نیاز می کند که بتواند با آن کج نبودن دیوار را بسنجد، پس دنبال چیزی می رود که کار تراز یا شاغول را بکند.
علم اصول نیز همین گونه است؛ اگر در فرعی از فقه دچار اشکال شویم که احساس کنیم برای رفع آن باید یک بحث علمی بکنیم و با کلی حاصل از آن مشکل مان حل شود، یک بابی از این علم شکل می گیرد. مثلاً فقیه در بررسی وجوب نماز جمعه با احادیث متعارض برخورد می کند و برای حل آن باب تعادل و تراجیح شکل می گیرد.
بنابراین ملاک در زائد بودن یا نبودن، کاربرد و مورد نیاز بودن آن بحث است نه صرف احتمالِ محضِ عقلیِ حجت بودن (که اگر این طور بود باید تمام علوم را در علم اصول می گنجاندیم ).
برای مطمئن تر شدن از این تعریف از علم اصول، می توانیم به تعریف و هدف از علم های آلی دیگر توجهی بکنیم؛ علم مهندسی ساختمان عبارت است از حرفه ها و مهارت هایی که برای ساختن ساختمان لازم است، علم نجاری عبارت است از مهارت هایی که برای ساختن وسایل چوبی لازم است،...الخ
اگر به این نکته در هدف از علوم توجه نشود، هر چیزی را می توان داخل در علوم کرد. مثلاً بنایی با شاگردش به ساختمان می رود. شاگردش همراه خود یک توپ بسکتبال می آورد. بنا از او می پرسد این چیست که با خود آورده ای، و او بگوید: گفتم شاید به دردمان بخورد. این حرف اصلاً عاقلانه نیست؛ عقلا این گونه رفتار نمی کنند، بلکه براساس نیاز و هدف نهایی خود ابزار را انتخاب می کنند. یعنی مثلاًً همان بنا در کارش به چیزی احساس نیاز می کند که بتواند با آن کج نبودن دیوار را بسنجد، پس دنبال چیزی می رود که کار تراز یا شاغول را بکند.
علم اصول نیز همین گونه است؛ اگر در فرعی از فقه دچار اشکال شویم که احساس کنیم برای رفع آن باید یک بحث علمی بکنیم و با کلی حاصل از آن مشکل مان حل شود، یک بابی از این علم شکل می گیرد. مثلاً فقیه در بررسی وجوب نماز جمعه با احادیث متعارض برخورد می کند و برای حل آن باب تعادل و تراجیح شکل می گیرد.
بنابراین ملاک در زائد بودن یا نبودن، کاربرد و مورد نیاز بودن آن بحث است نه صرف احتمالِ محضِ عقلیِ حجت بودن (که اگر این طور بود باید تمام علوم را در علم اصول می گنجاندیم ).
samimi.blog.ir