26-شهريور-1395, 21:42
بسم الله الرحمن الرحیم
95/06/14
المبحث الخامس: المطلق و المقید
الفصل الاول: فی المطلق و الفاظه
الجهة الاولی: فی تعریف المطلق و المقید
معنای لغوی
معنای اصطلاحی ساده
تعریف دقیقتر
اقسام طرق اخذ قید در خطاب تشریع
تفاوت واجب مشروط و مقید
به لحاظ لفظ و دلالت
به لحاظ حقیقت و لبّ
تفاوت «مطلقِ مقابل مقید» و «مطلق مقابل مشروط»
معنای «اطلاق» در کاربردهای مختلف
خلاصه
موضوع: مطلق و مقید(جهت اولی: تعریف مطلق)
خلاصه مباحث گذشته:
برای این که ارتباطی برقرار بشود با بحثهای گذشته، یک خلاصهای عرض کنم؛ ترتیب بحث ما بر طبق «کفایه» است؛ مرحوم صاحب کفایه، مباحثش را در ده بخش آورده، و در وسط هم هشت بخش آورده و به نام «مقصد» نامگذاری کرده. در مقدمه، مباحثی را فرموده که با علم اصول مرتبط است، اما از علم اصول خارج است. در «خاتمه» بحث «اجتهاد» را آورده که نه از مسائل علم اصول است، و نه مسائل علم اصول به آن مرتبط است، درواقع یک متمِّم فائده است. اما در مباحث متن که هشت بخش است، پنج مقصد را به مباحث «الفاظ» اختصاص دادهاست. و سه مقصد را به مباحثی اختصاص داده که معروف شده به «مباحث عقلیه».
در سالهای گذشته، مقدمه و چهار مقصد از بخش دوم را خواندیم، مقصد اول اوامر بود، مقصد دوم نواهی بود، مقصد سوم مفاهیم بود، مقصد چهارم عام و خاص بود، این مباحث را خواندیم. از مباحث باقیمانده در مقصد الفاظ، فقط بخش پنجم مانده که مطلق و مقید است. مرحوم آخوند بحث «مجمل و مبین» را چون مختصر بوده، در همین مقصد طرح میکند.
این، خلاصهای بود از روال بحث، و از آنچه تا کنون گذشت.
المبحث الخامس: المطلق و المقید
مرحوم آخوند، این بحث را در چهار فصل ذکرکرده، چون ترتیب مطالب هم بر طبق «کفایه» است، ما هم مباحث «مطلق و مقید» را بر طبق همین چهار فصل متعرض میشویم.
الفصل الاول: فی المطلق و الفاظه
فصل اول، در تعریف مطلق و مقید و الفاظ مطلق است. و الکلام یقع ضمن جهات. در فصل اول، از جهاتی بحث میکنیم.
الجهة الاولی: فی تعریف المطلق و المقید
معنای لغوی
کلمة «مطلق» در لغت به معنای «مُرسَل» است: آزاد، رهاشده، و بدون قید. مقید در مقابلش یعنی با قید، با بند، با قفل و امثال ذلک.
معنای اصطلاحی ساده
در علم اصول، کلمة مطلق و مقید، با توجه به همین معنای لغوی به کار گرفته شده؛ لفظی که متصف میشود به «مطلق»، یعنی لفظی که در آن قیدی ذکرنشده، و لفظ «مقید» یعنی لفظی که برای آن لفظ قید ذکرشده. مثلاً در «الصلاة واجبة» عنوان «صلات» مطلق است؛ یعنی هیچ قیدی ندارد. اما اگر گفتیم: «تجب الصلاة مع الطهارة»، در اینجا «صلات» مقید است؛ یعنی قیدی بر آن داخل شدهاست. به مجموع نمیگوییم: «مقید»؛ مقید ما، خود «صلات» است.
پس مطلق و مقید، دو تا عنوان است برای الفاظ؛ الفاظی را متصف میکنیم به «مطلق»، و الفاظی را متصف میکنیم به «مقید». اگر لفظی بدون قید ذکربشود، مطلق است، و اگر با قید ذکربشود، مقید است. این، تعریف و توضیح ساده و روشنی بود نسبت به مطلق و مقید.
تعریف دقیقتر
اما باید دقت بیشتری در تعریف کرد؛ چون همانطور که در اصطلاح علم اصول» مطلق و مقید داریم، مطلق و مشهور هم داریم. پس درواقع چهار اصطلاح داریم: مطلق، مشروط، مطلقِ در مقابل مقید، و مطلق در مقابل مشروط. فرق مقید با مشروط، در کجاست؟ و فرق «مطلقِ در مقابل مشروط» با «مطلقِ در مقابل مقید» در کجاست؟ گاهی وقتها مطلق گفته میشود و مرادشان مطلقِ در مقابل مقید است، و گاهی وقتها مطلق گفته میشود و مرادشان مطلقِ در مقابل مشروط است.
اقسام طرق اخذ قید در خطاب تشریع
مرادمان از تکلیف، دائماً وجوب یا حرمت است. قطع نظر از این که «حقیقت تکلیف چیست؟»، تکلیف، متقوم به دو رکن است: متعلَّق، و موضوع. نمیشود ما تکلیفی داشته باشیم و موضوع یا متعلق نداشته باشیم. مکلف دائماً موضوع است.
اگر مولا در «خطاب تشریع» قیدی را ذکرکردهباشد، و در این خطابْ قیدی آمده باشد، از سه صورت خارج نیست؛ این قید، یا به متعلَّق برمیگردد، یا به موضوع برمیگردد، یا به تکلیف و حکم برمیگردد.
مثال جایی که قید به متعلق برمیگردد: اگر مولا در مقام تشریع بگوید: «تجب الصلاة مع الطهارة»، «مع الطهارة» قید متعلق (یعنی صلات) است.
مثال قید موضوع: «یجب الحج علی المکلف المستطیع»؛ در این خطاب تشریعی، مکلف موضوع تکلیف است، و «المستطیع» قید موضوع است.
مثال قید حکم و تکلیف: «الصلاة واجبة عند الزوال»؛ قید ما «عند الزوال» است که وجوب را که در «واجبةٌ» است مقیدکردهاست.
تفاوت واجب مشروط و مقید
به لحاظ لفظ و دلالت
به لحاظ بحث لفظ و دلالت، اگر قید به متعلق برگردد، به آن واجب میگویند: «مقید». اگر قید به موضوع برگردد یا به حکم برگردد، به آن واجب میگویند: «مشروط». پس فرق بین «مقید» و «مشروط» روشن شد؛ واجب مقید، واجبی است که متعلّق آن، قید دارد. و مشروط، عبارت است از واجبی که موضوع یا حکم، قید دارد.
به لحاظ حقیقت و لبّ
آیا قیود حکم و موضوع، حقیقتاً و لبّاً یکی است یا دو تا؟ اگر یکی است، قیود موضوع به قیود حکم برمیگردد؟ یا قیود حکم به قیود موضوع برمیگردد؟ مشهور بین علمای ما این است که قیود موضوع و حکم، تنها در مقام لفظ و دلالت است که متفاوتند، اما لبّاً یک قید بیشتر نیست.
مشهور گفتهاند: قیود موضوع، قیود حکم است. ما میگوییم: قیود حکم، دائماً قید موضوع است. یعنی وقتی مولا میگوید: «الصلاة واجبة عند الزوال»، این «عند الزوال»، قید موضوع است، حکم به هیچ وجه قید برنمیدارد. معنای این جمله این است که: «تجب الصلاة علی المکلف الموجود عند الزوال». در مباحث گذشته، حقیقت تکلیف را توضیح داده و گفتهایم که تکلیف، محال است قید بردارد، این قیود فقط در بحث دلالی و مدلول تصوری بود. اما در حقیقت و لبّ، تمام قیود حکم و تکلیف را دائماً برمیگردانیم به قیود موضوع. در مقام «دلالت» اگر تکلیف قید خورده باشد، حتماً برمیگردد به قیود موضوع.
بنابراین چه طبق مبنای مشهور که قیود موضوع را به قیود حکم برمیگردانند، و چه طبق مبنای مختار که قیود حکم را به قیود موضوع برمیگردانیم، فرق بین واجب مشروط و مقید این است که حقیقتاً و لبّاً، در واجب مقید، قید، قید متعلق است، و در واجب مشروط، قید، قید موضوع است، ولو این که در مقام «لفظ و دلالت» قید حکم و تکلیف باشد. این، فرق بین واجب مشروط و مقید.
و این، خیلی مهم است؛ قیود متعلق، لازمالتحصیل است، مگر این که قیدی خورده باشد که از قدرت خارج باشد. ولی قیود موضوع لازمالتحصیل نیست.
پس «واجب مقید» واجبی است که متعلق قید دارد، و «واجب مشروط» واجبی است که موضوع (طبق مختار) یا وجوب (طبق مشهور) قید دارد.
تفاوت «مطلقِ مقابل مقید» و «مطلق مقابل مشروط»
بالتبع فرق بین «واجب مطلقِ مقابل مشروط» و «واجب مطلق مقابل مقید» هم روشن شد. پس مطلقِ در مقابل مقید، یعنی متعلق قید ندارد. و مطلقِ مقابل مشروط، یعنی موضوع قید ندارد.
این که میگویند: «وجوب، قید دارد.»، درواقع قید موضوع است، ولکن این را در جای خودش توضیح دادهایم که فعلیت هر مقیدی، به فعلیت قید است. و فعلیت هر حکمی به فعلیت موضوع است. پس اگر تکلیف در واجب مشروط بخواهد فعلی بشود، باید موضوعش فعلی بشود. و اگر موضوعش بخواهد فعلی بشود، باید قیدش فعلی بشود. لذا این که میگویند: «از قیود تکلیف است»، نکتهاش این است که فعلیت هر تکلیف، دائرمدار فعلیت موضوع است، و فعلیت هر مقیدی، دائرمدار فعلیت قید است. پس هر واجب مشروطی، فعلیتش دائرمدار آن قید و شرط است.
معنای «اطلاق» در کاربردهای مختلف
چه اموری متصف میشود به مطلق و مقید، و مطلق و مشروط؟ این را در یک مثالی پیاده میکنم: اگر مولا در خطاب تشریع بگوید: «اکرام العالم واجب»، اکرامْ متعلق است و عالمْ موضوع است و تکلیفْ وجوب است.
وقتی میگوییم: «اکرام، مطلق است.»؛ یعنی مقید نیست؛ چون اکرام متعلق است.
«عالم» هم مطلق است؛ نه یعنی مقید نیست، اما در اصطلاح نمیگویند: «مشروط است یا مشروط نیست؟»، بلکه منظور این است که واجب یا خطابْ مشروط نیست.
وقتی میگوییم: «واجب مطلق است»، معنایش این نیست که: «مقید نیست». معنایش این است که تکلیف و خطاب، مشروط نیست.
پس اگر مولا در مقام تکلیف و تشریع بگوید: «اکرام العالم واجبُ»، پنج عنوان متصف به «اطلاق» میشود: اکرام (متعلَّق)، عالم (موضوع)، واجب (حکم)، خطاب، و تکلیف (وجوب). «اطلاق» فقط در اولی (متعلق) است که به معنای مطلقِ مقابل «مقید» است؛ «اکرام، مطلق است.»، یعنی واجب ما مقید نیست. اما در چهار تای دیگر: عالم و واجب و خطاب و تکلیف، «مطلق» در مقابل «مشروط» است؛ یعنی واجب ما، مشروط نیست. پس «متعلَّق (مثل اکرام)، مطلق است.»، یعنی واجبْ مقید نیست؛ یعنی متعلَّق تکلیف، قید ندارد. و «موضوع، حکم، خطاب، یا تکلیف، مطلق است.»، یعنی واجبْ مشروط نیست؛ یعنی موضوع یا حکم، مقید نیست.
«واجب»، متعلَّق است، لکن چون در «واجب» مبدأ تکلیف (که وجوب است) اخذشده، واجب، هم متصف میشود به «مقید»، و هم متصف میشود به «مشروط». اما هیچوقت نمیگوییم: «این خطاب، مقید است.»، یا هیچوقت نمیگوییم: «وجوب، مقید است.». پس این که میگوییم: «واجب، مقید است.»، به اعتبار ذاتالواجب نیست، بلکه به اعتبار مبدأ اشتقاقش (وجوب) است. در این تعبیر که میگوییم: «واجب، مقید است.»، دقت عقلی به کار نرفته، ولی به لحاظ عرفی درست است.
خلاصه
پس نتیجة بحث این شد که «مطلقِ در مقابل مقید»، وصفی است برای واجب یا عنوان (مثل اکرام العالم یا شرب الخمر). و «مطلق در مقابل مشروط»، وصفی است برای موضوع، حکم، خطاب، یا تکلیف. و فرق بین مقید و مشروط این است که: در مقید، قید، لبّاً قید متعلق تکلیف است. و در مشروط، قید، لبّاً، علی المختار قید موضوع است، و علی المشهور قید حکم است.
هذا تمام الکلام در تعریف مطلق و مقید. إنشاءالله فردا واردمیشویم در جهت ثانیه: فی اعتبارات الماهیة. یک بحثی است که شاید به لحاظ کاربردی خیلی مؤثر نباشد، اما به لحاظ «نظری و تئوری» یک بحثی است که هم در اصول خیلی مهم است و هم در حکمت مهم است.