ارسالها: 37
موضوعها: 18
تاریخ عضویت: مهر 1391
اعتبار:
0
سپاس ها 6
سپاس شده 2 بار در 2 ارسال
باسمه تعالی
همانطور که لاحرج در واجبات جاری است و مثلا وضو یا صوم حرجی واجب نیست آیا لا حرج در محرمات هم جاری است و مثلا اگر عدم زنا یا عدم غیبت حرجی باشد با قاعده لا حرج جایز می شود؟
ارسالها: 35
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: آذر 1391
اعتبار:
0
سپاس ها 22
سپاس شده 6 بار در 5 ارسال
سلام. من تا بحال پاسخی به صراحت ندیدم. ولی بعضی پاسخها آن را تأیید می کند مثلا در مورد طبیب این را میگویند که اگر دسترسی به پزشک زن سخت باشد بطوریکه موجب حرج شود میتواند به پزشک مرد مراجعه کرد.
[یا علی]
ارسالها: 35
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: آذر 1391
اعتبار:
0
سپاس ها 22
سپاس شده 6 بار در 5 ارسال
سلام. در واقع همان قضیه الاهم فالاهم است. یعنی در صورتی حرج می تواند عذر شرعی برای حرام باشد که در نظر شارع فسادش از آن محرم بیشتر نباشد. یک چیزی شبیه آنچه در امر به معروف بعضی مثل شهید مطهری قائل هستند که عدم وجود خطر جانی و مالی زمانی شرط است که منکری که انجام می پذیرد خلاف اصول مهمه اسلام نباشد.
[یا علی]
ارسالها: 37
موضوعها: 18
تاریخ عضویت: مهر 1391
اعتبار:
0
سپاس ها 6
سپاس شده 2 بار در 2 ارسال
باسمه تعالی
با عرض سلام محضر دوستانی که لطف نموده و جوابهایی ارسال نمودند، باید متذکر شوم که در این جوابها خلطی بین اضطرار و لا حرج صورت گرفته است و باید توجه داشت که ادله لا حرج غیر از اضطرار است. لطفا با توجه به این تذکر به سؤال مورد نظر پاسخ بفرمایید.
ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: بهمن 1391
اعتبار:
15
سپاس ها 11
سپاس شده 32 بار در 16 ارسال
ظاهر دلیل لاحرج امتنان است و کسی نمی تواند با آن حق یا جان و عرض دیگری را به خطر بیاندازد ولی بحث تزاحم اهم و مهم یا اضطرار بحث دیگری است
مراد از حرج مشقت شدیده است در اینجا بحثی که مطرح است این است که آیا اطلاقی در دلیل لاحرج وجود دارد که شامل محرمات شود یا خیر بر فرض اطلاق بدوی ایا مقیدی متصل یا منفصل وجود دارد یا خیر
بعضی از اجلا فرموده اند ما دو دسته دلیل بر لاحرج داریم
دسته اول ایه شریفه مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج است خب این آیه در مورد حرج نوعی است زیرا ظاهر حرج عند الاطلاق حرج نوعی است نه شخصی وقتی گفته می شود برداشتن فلان سنگ مشقت شدید دارد ظاهرش این است که برای نوع مردم مشقت دارد نه اینکه برای خود این شخص، خب نفس جعل تکلیف مشقت دارد مراد از مشقت در اینجا مشقت زائده بر اصل تکلیف است که برای نوع مردم تحملش خیلی سخت است و اگر به این مرحله رسیده اصل تکلیف برداشته می شود مانند حرمت استظلال برای محرم در شب در زمان کنونی یا وجوب طواف در محدوده مطاف برای نوع حاجیان در ایام شلوغ حج که برای نوع مردم حرجی است خب طبق این بیان کسی نمی تواند جایی که حرج شخصی وجود دارد ولی حرج نوعی وجود ندارد به این دلیل تمسک کند.
دسته دوم روایات خاصه در مقام است که موردش واجبات است اگر چه شاید ادعای اینکه مراد از آن حرج شخصی باشد گزاف نباشد ولی القاء خصوسیت به محرمات صحیح نیست زیرا اجتناب از محرمات در بسیاری از موارد مشقت دارد دروغ نگفتن در شرایط خاص غیبت نکردن در مجلس خاص و مسخره نکرده نگاه به نامحرم نکردن فیلم کذایی ندیدن و اگر قائل به جریان آن بشویم لازم میآید که اکثر محرمات وجوب اجتناب نداشته باشد
مطلب دیگر این است که اگر ما قائل به جریان لاحرج د رمحرمات شویم جریان آن در مثل زنا و ..مسلما صحیح نیست و هیجکس قائل نشده است و دیل لاحرج فوقش تکالیف جزئیه را بر میدارد اما چنین محرمات کبیره بر نخواهد داشت به بیان دیگر اجماع یا ارتکاز متشرعی مانع از عمل به اطلاق یا شکل گیری آن است.
ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: بهمن 1391
اعتبار:
15
سپاس ها 11
سپاس شده 32 بار در 16 ارسال
15-بهمن-1391, 00:26
(آخرین تغییر در ارسال: 15-بهمن-1391, 00:29 توسط جواهری.)
در نقد نظریه فوق برخی از اعاظم حوزه فرموده اند
دلیل مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج اگر چه ظهور در حرج نوعی دارد ولی نکته ای که خطاب برای نوع جعل شده و به صورت کلی چنین خطابی صادر شده است رفع ثقل حرج از شخص مکلف است بنابراین به دلالت التزامی خود خطاب یا با تعمیم حکمت نفی حرج از نوع آن را شامل حرج شخصی هم میدانیم
ولی از انجا که در انسان قوی غضبیه و شهویه وجود دارد و نوع محرمات برای تعدیل این دو غریزه است و در اجتناب از اکثر مرحمات حرج وجود دارد( غیبت ایذای مومن دروغ و ) باعث می شود ما نتوانیم متعلق در خطاب مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج را الزام به ترک بدانیم بلکه بیشتر از الزام به فعل ظهور ندارد بنابراین غیر از خطابات خاص که در بعض ابواب فقه آمده مانند جواز استظلال در حال احرام در حال حرج نمی توانیم محرمات دیگر را با دلیل لا حرج برداریم
ارسالها: 274
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: دي 1393
اعتبار:
1
سپاس ها 137
سپاس شده 15 بار در 14 ارسال
2-دي-1401, 17:20
(آخرین تغییر در ارسال: 2-دي-1401, 17:32 توسط علاوی.)
(15-بهمن-1391, 00:26)جواهری نوشته: در نقد نظریه فوق برخی از اعاظم حوزه فرموده اند
دلیل مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج اگر چه ظهور در حرج نوعی دارد ولی نکته ای که خطاب برای نوع جعل شده و به صورت کلی چنین خطابی صادر شده است رفع ثقل حرج از شخص مکلف است بنابراین به دلالت التزامی خود خطاب یا با تعمیم حکمت نفی حرج از نوع آن را شامل حرج شخصی هم میدانیم
ولی از انجا که در انسان قوی غضبیه و شهویه وجود دارد و نوع محرمات برای تعدیل این دو غریزه است و در اجتناب از اکثر مرحمات حرج وجود دارد( غیبت ایذای مومن دروغ و ) باعث می شود ما نتوانیم متعلق در خطاب مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج را الزام به ترک بدانیم بلکه بیشتر از الزام به فعل ظهور ندارد بنابراین غیر از خطابات خاص که در بعض ابواب فقه آمده مانند جواز استظلال در حال احرام در حال حرج نمی توانیم محرمات دیگر را با دلیل لا حرج برداریم
آیا می توان گفت که ممکن است که از صحیحه نقل شده که امام فرموده «لابأس» برداشت کرد که حفظ نفس «واجب» نیست؟
(26-بهمن-1399, 09:25)مهدی خسروبیگی نوشته: .... در روایت صحیحه حلبی آمده است: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَبَاءِ يَكُونُ فِي نَاحِيَةِ الْمِصْرِ- فَيَتَحَوَّلُ الرَّجُلُ إِلَى نَاحِيَةٍ أُخْرَى- أَوْ يَكُونُ فِي مِصْرٍ فَيَخْرُجُ مِنْهُ إِلَى غَيْرِهِ؟ فَقَالَ: لَا بَأْسَ- إِنَّمَا نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ ذَلِكَ لِمَكَانِ رَبِيَّةٍ - كَانَتْ بِحِيَالِ الْعَدُوِّ فَوَقَعَ فِيهِمُ الْوَبَاءُ فَهَرَبُوا مِنْهُ- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْفَارُّ مِنْهُ كَالْفَارِّ مِنَ الزَّحْفِ- كَرَاهِيَةَ أَنْ تَخْلُوَ مَرَاكِزُهُمْ».
در جواز خروج از شهر به خاطر نهیی که در ارتکاز متشرعی آنها بوده، شبهه داشته اند و حضرت می فرمایند این نهی به خاطر این بود که در آن زمان صحنه جنگ بوده است و اگر فرار می کردند اسلام تضعیف می شده است. بنابران امکان سرایت بیماری بوده ولی مصلحت جهاد اعظم بوده است. همانطور که شخص در جهاد با شمشیر کشته می شود در این مورد نیز ممکن است با بیماری کشته شود. دلالت این روایت بر سرایت بیماری واضح است.
درس فقه مسائل پزشکی جلسه 22و23تاریخ 13/1/99
نقل قول: (11-بهمن-1397, 18:44)حسین بن علی نوشته: برخی مانند مرحوم تبریزی به جهت فقدان دلیلی معتبر، اصلا حفظ نفس را جز در موارد اجماع واجب نمی دانند
نقل قول:فقه پزشکی- قاعده سلطنت بر اعضاء، خارج فقه آیت الله محمدجواد فاضل لنکرانی
جلسه 8 در تاریخ ۰۳ آذر ۱۴۰۰
جلسه 10 در تاریخ ۱۷ آذر ۱۴۰۰
جلسه 12 در تاریخ ۲۲ دی ۱۴۰۰
جلسه 15 در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
کسانی که مبتلای به بیماری صعب العلاج هستند، برای اینکه راحت بشوند و از این مشکلات خلاصی پیدا کنند، آیا میتوانیم بگوئیم خودکشی روی قاعده لاحرج برای ایشان جایز است؛ یعنی لاحرج حرمت خودکشی را بردارد.
خودکشی، کشتن نفس، یکی از محرمات کبیره است و حرام است، آیا کسی که بقا برایش حرجی است (مثلاً بیماریهای بسیار سنگینی دارد و برای اینکه از این مرضها رهایی پیدا کند)، بگوئیم «لاحرج» این حرمت خودکشی را بردارد؟
در دنیای امروز مرگهایی که به آن مرگهای ترحمی میگویند یا بهمرگ، به وجود آمده که افرادی که مرضهای لاعلاج دارند و ماندنشان واقعاً برایشان مشقّت دارد موت برایشان ایجاد میکنند که حتی امروز صبح در فضای مجازی میدیدم یک دستگاهی را در غرب اختیار کردند و به یک شکل خیلی مخصوصی که افرادی که میخواهند فوت کنند داخل این دستگاه میروند.
ما یک بحث کردیم که حرمة قتل النفس حکمٌ مجعولٌ شرعی، شارع این حکم را جعل کرده، حرمت قتل نفس، حرمت خودکشی. بعد بگوئیم لا حرج میگوید اگر در یک جایی بقای یک انسان برای انسان حرجی بود یک انسانی بقاءش حرجی است برای خودش (کاری به دیگران هم نداریم)، بگوئیم اینجا حرمت قتل نفس را قاعدهی لا حرج بردارد، یعنی لا حرج اینجا میگوید کشتن خودش لیس بحرامٍ، آیا این مطلب درست است یا خیر؟
الآن ترک قتل نفس حرجی بشود، اگر کسی بخواهد خودش را به همین حال رها کند و قتل نفس انجام ندهد حرجی میشود! بحث این است که آیا قاعده لا حرج عمومیت دارد؟ همان طوری که وجوب را در واجبات برمیدارد،حرمت را هم در محرمات برمیدارد یا خیر؟ این بحث ماست.
اگر حیات یک کسی برایش حرجی است فرض کنید پول ندارد، مکان ندارد، اگر مریضی سختی هم دارد که قدرت معالجهی خودش را ندارد، بگويیم اینجا حفظ نفس حرجی است، اگر بخواهیم بگويیم حفظ النفس واجب است اما مستلزم حرج است
باید بحث را به دو قسمت تقسیم کنیم:
1) یکی نسبت به وجوب حفظ النفس که «حفظ النفس واجبٌ»،
2) بعد بگويیم آیا این مقیَّد به حرج هست یا نه؟ مغیای به حرج است یا نه؟
قتل نفس حرام است، اگر بقاء النفس مستلزم حرج شد، آیا این حرج میتواند این حرمت را بردارد یا نه؟ حفظ النفس تا اندازهای واجب است که مستلزم حرج نباشد، اما اگر مستلزم حرج شد دیگر حفظ النفس جایز نیست
در باب جریان لاحرج و عدم جریان در محرمات، مرحوم خوانساری در جامع المدارک[1] مطلبی دارد که امام خمینی(قدسسره) نیز بدان اشاره نموده است و آن اینکه نمیتوانیم بگوییم لاحرج در محرمات جریان ندارد؛ از طرف دیگر تا صحبت این میشود که آیا لاحرج در محرمات جریان دارد ذهن فقها میرود که مگر لاحرج میتواند زنا را حلال کند؟! اگر ترک زنا برای کسی حرجی شد مگر لاحرج میتواند آن را حلال کند؟ اگر تصرف در مال دیگری بدون اذن مالکش حرجی شد یا زنای با محارم یا محرمات کبیره دیگر.
مرحوم خوانساری میفرماید: اینها را باید از راه تزاحم مقتضیات حل کنیم، امام خمینی(قدسسره) نیز همین نظر را دارند؛ یعنی باید ببینیم آن محرمی که الآن لاحرج میخواهد آن محرم را بردارد، آیا از چیزهایی است که شارع راضی به فعل آن هست یا نه؟ خوردن گوشت میته حرام است وقتی حرجی شد ما میدانیم شارع راضی است برای اینکه انسان حفظ جان کند یا به حرج نیفتد، الآن یک کسی در بیابانی هست غیر از میته چیزی ندارد، میخواهد 20 روز در این بیابان کار کند، اینجا میدانیم شارع راضی است به اینکه تو اکل میته کن و اشکالی هم ندارد.
اگر کسی دختری را به عنوان فرزندخوانده به خانهاش آورد و تربیتش کرده و بزرگ شده و الآن بالغ شد، بر این شخص نگاه نکردن به او حرجی است، ولی خود حرمة النظر برای نوع مردم کجا حرجی است؟! نگاه نکند، حال اگر کسی گفت: «لاحرج» در محرمات جریان پیدا میکند، میگوئیم اگر برای تو حرجی است به اندازهای که رفع حرج بشود با این بچه صحبت کن، نگاه کن، ارتباط ظاهری داشته باش. فرزندخوانده که الآن یک کسی که فرزندخوانده به خانهاش آورده و بزرگ شده محرم این مرد نیست، آیا او را از خانه بیرون کند که نه عقلایی است و شرع هم اجازه نمیدهد، در خانه هم باشد، سر میز غذا میآید و مینشیند، میشود گفت اینجا به مقداری که رفع حرج میشود نظر به او جایز است، آن هم نظر من غیر ریبةٍ.
در مسئله زنای با محارم، قتل نفس محترمه، اگر یک کسی ترک زنا برایش حرجی شد نمیتوانیم بگوئیم لاحرج این را برمیدارد مسلم نمیتواند. الآن یک زنی هست که میخواهد پیش دکتر برود، یک دکتر نزدیکش هست که مرد است، یک دکتری خیلی فاصله دارد باید چند ساعت برود تا پیش طبیب زن برسد، عرفاً برایش حرجی است، مانعی ندارد بیاید پیش دکتر مرد، اینجا «لاحرج» نمیآید این محرم را بردارد.
دیدگاه برگزیده
نتیجه و تحقیق در این مطلب این شد که ما از راه تزاحم ملاکی و تزاحم در مقتضیات وارد میشویم. ما میدانیم مذاق شارع به این است که زنا به هیچ وجه حلال نمیشود، مثلاً لو دار الامر بین الزنا و القتل، ممکن است آنجا باز بگوئیم این ملاک قتل قویتر است و بحث اهم و مهم را باید از مذاق شارع به دست آورد
[1]. جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج3، ص: 63.
https://fazellankarani.com/persian/lessons/24312
https://fazellankarani.com/persian/lessons/24100
https://fazellankarani.com/persian/lessons/24077
https://fazellankarani.com/persian/lessons/23955
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
ارسالها: 274
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: دي 1393
اعتبار:
1
سپاس ها 137
سپاس شده 15 بار در 14 ارسال
نقل قول:وجوب حفظ جان
بر وجوب حفظ نفس، اين گونه استدلال شده كه عدم حفظ نفس، مصداق خودكشى است، لكن آيا عدم حفظ نفس از تلف، در تمام موارد آن مصداق قتل نفس و افكندن خود به هلاكت است؟ آيا مىتوانيم بگوييم كسى كه مضطرّ به خوردن مردار سگ مىشود و از آن نمىخورد تا مىميرد، قتل نفس كرده است؟ همچنين اگر كسى آب به مقدارى دارد كه با آن مىتواند فقط يا وضو بگيرد يا دفع تشنگى كند، حال اگر با آن آب وضو بگيرد و از تشنگى بميرد، او قتل نفس مرتكب شده است؟
ممكن است گفته شود ميان خودكشى و عدم حفظ نفس حدّ وسطى وجود دارد و اين گونه نيست كه هركس خودش را از مرگ و هلاكت حفظ نكند، قتل نفس مرتكب شده باشد. آنچه آيات و روايات بر آن دلالت مىكند، حرمت خودكشى است؛ اما بر وجوب حفظ نفس، حتى در مواردى كه قتل نفس بر آن صدق نمىكند، دليلى وجود ندارد، مگر اينكه گفته شود حفظ نفس عقلاً واجب است و يا گفته شود روايت مفضّل، صحيحه محمد بن عذافر و مرسله صدوق از امام صادق(ع) بر آن دلالت مىكند. اين روايات خواهد آمد.
هر چيزى كه «قتل نفس» و «خود را به هلاكت انداختن»، بر آن صادق باشد، شك و شبههاى در حرمت آن نيست، لكن اگر قتل نفس بر آن صدق نكند و ترك حفظ نفس بر آن صادق باشد، حرام بودنش، به دليلى غير از دليل حرمت قتل نفس نياز دارد؛ مانند آنكه فرد بيمارى به سبب فقر و عدم تمايل به اظهار نياز پيش مردم، از درمان خود سرباز زند، يا بيمار پيرى كه هزينه درمان او زياد باشد و هر چند توانگر باشد، انگيزهاى براى درمان خود ندارد، يا تاجرى كه به سفرهاى خطرناك مىرود كه ممكن است به قيمت جان وى تمام شود، يا همچون فرد مؤمنى كه در رفع گرسنگى يا تشنگى يا استفاده از وسايل درمانى و پزشكى، ايثار كند و برادر دينىاش را بر خودش ترجيح دهد.
با دقت در سيره عقلا و مسلمانان، مىبينيم قتل نفس و خود را به هلاكت انداختن، نزد آنان كارى پست و قبيح است، ولى ترك حفظ نفس و بدن نزد آنان چنين نيست. پس سيره نيز گواه است كه قتل نفس و به هلاكت انداختن آن بر همه موارد ترك حفظ نفس، صدق نمىكند. اين عبارت معروف در ميان مردم كه مىگويند: «حفظ بدن و يا حفظ سلامت از جمله واجبات است»، بر كليّت آن دليلى از كتاب و سنّت وجود ندارد، مگر اينكه گفته شود مقصود وجوب عقلى است.
به فرض هم حفظ نفس، حتى اگر بر ترك آن قتل نفس صدق نكند، واجب باشد، گناه ترك اين واجب همانند گناه ترك ديگر واجبات است و نه گناه قتل نفس كه در مورد آن در روايت آمده است: «كسى كه خودش را عمداً بكشد، در آتش جهنم مخلّد خواهد شد». ثمره آن در موارد اهم و مهم در داير شدن امر بين اين واجب و واجب ديگر و يا در رعايت اين حرام و حرامى ديگر، آشكار مىشود؛ چرا كه ميان ترك انواع واجبات و قتل نفس، تفاوت زيادى از نظر اهميت وجود دارد.
ما قبول داريم فقها وجوب حفظ نفس را از مسلّمات دانستهاند، لكن همان گونه كه از سخنان آنان ظاهر مىشود، دليلى بر وجوب آن به جز حكم عقل و قبح ترك حفظ نفس وجود ندارد. اين دليل لبّى است و اطلاق ندارد، بنابراين، در موارد شك مىتوان گفت كه شك در شمول دليل، مساوى با عدم دليل است و مىتوان اصل عدم را جارى كرد.
نشریه: فقه اهل بیت علیهم السلام، سال:1388 | دوره:15 | شماره:57 ، صفحات :77-117، استادی رضا
https://lib.eshia.ir/10242/57/77
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق