19-اسفند-1402, 17:01
درس خارج اصول جلسۀ 77 مورخ 10 بهمن 1402
نکتۀ دیگری که میتوان به عنوان راه حلّ سوم برای حلّ تنافی مطرح کرد، مناقشه کردن در اصل برهانی است که آیت الله والد بیان نمودند. ایشان فرمودند هر فردی به لحاظ خصوصیات فردیهاش نادر تلقی میشود و اگر قرار باشد دلیل از فرد نادر منصرف باشد، میباید از تمام افرادش منصرف باشد. اما این استدلال درست نیست چون خصوصیات فردیۀ هر فرد، لزوماً در نزد عرف ملحوظ نیست؛ آن خصوصیات فردیهای که در نزد عرف ملحوظ و مورد توجه باشد، منشأ انصراف میشود لذا اگر فردی به حسب واقع نادر باشد، ولی عرف ندرت او را ملاحظه نکند، سبب انصراف نمیشود.
به بیان دیگر، دلیل از فرد نادری منصرف است که عرف به نادر بودنش توجه دارد و این خصوصیت در تمام افراد وجود ندارد تا بتوان گفت لازمۀ این مطلب انصراف دلیل از تمام افراد است.
معمّای ذکر شده در آغاز بحث نیز به همین شکل قابل تحلیل است. لفظ دکتر در زمانهای قدیم به دکتر مرد منصرف بوده است، چون غالب دکترها مرد بودند و مرد بودنشان نیز مورد توجه و ملاحظۀ عرف بوده است.
سؤال: در مثال دکتر، غلبۀ وجود با دکتر مرد است اما همانطور که فرمودید مرد بودن در معنا اخذ نشده است لذا غلبۀ استعمال در دکتر مرد شکل نگرفته است؛ پس چگونه انصراف شکل میگیرد؟
پاسخ: طبق نکتۀ اخیر، نه تنها تناسبات حکم و موضوع در تحقق انصراف دخالت ندارد، بلکه حتی غلبۀ استعمال نیز در تحقق انصراف دخیل نیست. نکتۀ جدیدی که قصد داریم بیان کنیم همین نکته است که برای شکلگیری انصراف لازم نیست تناسبات حکم و موضوع به هیچ وجهی از وجوه وجود داشته باشد؛ یعنی نه غلبۀ استعمال با تناسبات حکم و موضوع در سائر موارد لازم است و نه تناسبات حکم و موضوع برای استقرار انصراف، لازم است. گاهی غلبۀ وجود به قدری شدید است که عرف اصلاً فرد نادر به ذهنش نمیآید؛ در این فرض نفس غلبۀ وجود به تنهایی برای تحقق انصراف کفایت میکند. در چنین مواردی عرف برای فهم مطلق بودن واژه، نیازمند تأمل بسیار است و چنانچه بسیار تأمل نکند، اصلاً ذهنش به فرد نادر خطور نمیکند و از همان ابتداء صرفاً به افراد متعارف توجه میکند. در جایی که فهم مطلق بودن نیاز به اعمال دقّت و تأمل بسیار باشد، نفس غلبۀ وجود برای تحقق انصراف کفایت میکند.
نکتۀ دیگری که میتوان به عنوان راه حلّ سوم برای حلّ تنافی مطرح کرد، مناقشه کردن در اصل برهانی است که آیت الله والد بیان نمودند. ایشان فرمودند هر فردی به لحاظ خصوصیات فردیهاش نادر تلقی میشود و اگر قرار باشد دلیل از فرد نادر منصرف باشد، میباید از تمام افرادش منصرف باشد. اما این استدلال درست نیست چون خصوصیات فردیۀ هر فرد، لزوماً در نزد عرف ملحوظ نیست؛ آن خصوصیات فردیهای که در نزد عرف ملحوظ و مورد توجه باشد، منشأ انصراف میشود لذا اگر فردی به حسب واقع نادر باشد، ولی عرف ندرت او را ملاحظه نکند، سبب انصراف نمیشود.
به بیان دیگر، دلیل از فرد نادری منصرف است که عرف به نادر بودنش توجه دارد و این خصوصیت در تمام افراد وجود ندارد تا بتوان گفت لازمۀ این مطلب انصراف دلیل از تمام افراد است.
معمّای ذکر شده در آغاز بحث نیز به همین شکل قابل تحلیل است. لفظ دکتر در زمانهای قدیم به دکتر مرد منصرف بوده است، چون غالب دکترها مرد بودند و مرد بودنشان نیز مورد توجه و ملاحظۀ عرف بوده است.
سؤال: در مثال دکتر، غلبۀ وجود با دکتر مرد است اما همانطور که فرمودید مرد بودن در معنا اخذ نشده است لذا غلبۀ استعمال در دکتر مرد شکل نگرفته است؛ پس چگونه انصراف شکل میگیرد؟
پاسخ: طبق نکتۀ اخیر، نه تنها تناسبات حکم و موضوع در تحقق انصراف دخالت ندارد، بلکه حتی غلبۀ استعمال نیز در تحقق انصراف دخیل نیست. نکتۀ جدیدی که قصد داریم بیان کنیم همین نکته است که برای شکلگیری انصراف لازم نیست تناسبات حکم و موضوع به هیچ وجهی از وجوه وجود داشته باشد؛ یعنی نه غلبۀ استعمال با تناسبات حکم و موضوع در سائر موارد لازم است و نه تناسبات حکم و موضوع برای استقرار انصراف، لازم است. گاهی غلبۀ وجود به قدری شدید است که عرف اصلاً فرد نادر به ذهنش نمیآید؛ در این فرض نفس غلبۀ وجود به تنهایی برای تحقق انصراف کفایت میکند. در چنین مواردی عرف برای فهم مطلق بودن واژه، نیازمند تأمل بسیار است و چنانچه بسیار تأمل نکند، اصلاً ذهنش به فرد نادر خطور نمیکند و از همان ابتداء صرفاً به افراد متعارف توجه میکند. در جایی که فهم مطلق بودن نیاز به اعمال دقّت و تأمل بسیار باشد، نفس غلبۀ وجود برای تحقق انصراف کفایت میکند.