25-ارديبهشت-1395, 11:08
1395/12/11
موضوع: وجوب امر به معروف/ مقام ثانی: ادلة مقتضی عدم وجوب / جواب تفصیلی از «لا اکراه فی الدین»
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب دوم به ذیل آیة مبارکه 105 مائده بود. تقریب اول این بود که کنایه است چون مفاد منطوقیاش را نمیشود اراده کرد. و حاصل جواب اصلی این شد که: خود مدلول مطابقی قابل پذیرش است و لذا دلالت اقتضاء محقق نمیشود.
جواب تقریب دوم
مرور تقریب دوم: مدلول مطابقی
بر اساس همان مدلول مطابقی میفهمیم واجب نیست؛ چون میفرماید وقتی هدایت شدید و تکالیفتان را انجام دادید، از ناحیة «من ضل» به شما ضرری نمیرسد، این عدم ضرر، در جایی است که ضلالت آنها موجب تکلیف برای ما نشود. وگرنه اگر باعث تکلیف باشد، پس موجب استحقاق عقوبت میشود که ضرر است.
مناقشه: از جملة وظایف، امربهمعروف است
در پاسخ از این استدلال هم مطالبی که قبلاً گفته شده، اینجا باید مد نظر باشد. «إذا اهتدیتم»، یعنی «عملتم بوظائفکم». اهتداء، یعنی در راه شرع بودن. یکی از چیزهایی که شرع فرموده، امربهمعروف است. پس وقتی میگوید: «إذا اهتدیتم، یعنی وظایفتان از جمله امربهمعروف را انجام دادید، ضلالت آنها ضرری به شما نمیزند.». مقصود از ضرررساندن آیا ضررهایی مثل دزدی و قتل است؟ یا ضرر معنوی است؟ بنابراین با توجه به این که واضح است که «اهتداء و عمل به وظیفه، باعث نمیشود نتوانند ضررهای دنیوی به انسان برسانند.»، خود این وضوح باعث میشود که انصراف پیداکند به ضرر معنوی. پس این ایه به لسان این آیات است: «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت» و «و لاتزر وازرة وزر اخری».
نتیجه
فتحصل که استدلال به این آیه و تعارض انداختن بین این آیه و ادلة دال بر وجوب، تمام نیست. پس بحث ما در این آیة شریفه پایان میپذیرد.
3- جواب از آیة لااکراه
به این آیة شریفه قدیستدل که: «امربهمعروف، واجب نیست.» پس یعارَض.
یکی از آیات مشکلة قرآن کریم، همین آیه است. یکی هم همان آیة قبلی است. اینها از آیاتی هستند که فهم مرادش خیلی مشکل است، لذا خیلیها قائل شدهاند به این که این آیه نسخ شدهاست؛ چون میدیدند که معنای اولیة این آیه، با مسلّمات دیگر ناسازگار است.
مراد از این آیه و تقریب استدلال طبق هر معنا
مراد از «دین» در اینجا سه احتمال هست:
احتمال اول: معنای عَلمی
احتمال اول، این است که معنای عَلمیِ دین مقصود است؛ مثل دین اسلام و دین یهود، که عبارت است از مجموعة عقاید و فروعی که از طرف خدای متعال نازل شده. آیاتی مثل «الیوم اکملت لکم دینکم» و «إن الدین عند الله» ناظر به همین معناست.
تقریب استدلال
طبق این احتمال، تقریب استدلال به این آیه بر عدم وجوب امربهمعروف، به این نحو است که: «لااکراه فی الدین» به وِزان «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» است؛ «لاضرر فی الاسلام»، یعنی حکمی که منشأ ضرر باشد، در اسلام وجود ندارد. پس «لا اکراه فی الدین» معنایش این است که قانون و حکمی که موجب اکراه بر افعال باشد، در دین وجود ندارد. و وجوب امر به معروف موجب اکراه است، پس چنین وجوبی جعل نشدهاست. خلاصه این که امربهمعروف باواسطه باعث اکراه است، و «لا اکراه فی الدین» میگوید: نباید قانون اکراهی در دین باشد.
احتمال دوم: پذیرش دین
احتمال دوم، این است که مقصود از «دین»، پذیرش و قبول دین است؛ چون خود دین نمیشود مُکرَهٌعلیه باشد. آنچه که قابلیت اکراه دارد، عمل است. پس مقصود، پذیرش دین است؛ یا به این نحو که در خود «الدین» این معنا تضمین شدهاست، یا به این نحو که «انتحال» (یعنی پذیرش) در تقدیر است مثل «و اسئل القریة».
تقریب استدلال
طبق این احتمال، تقریب استدلال به این آیه بر عدم وجوب امربهمعروف، به این نحو است که:
انشائیه: اکراه به پذیرش دین نکنید
اگر این آیه انشائیه باشد، مقصود این است که پذیرش دین که اهم است، خدا میفرماید در اصل پذیرش اکراه نکنید، به طریق اولی در فروعات نباید اکراه باشد. در حالی که امربهمعروف میگوید: در فروعات اکراه هست.
خبریه: خداوند اکراه بر پذیرش دین نمیکند
اگر این آیه خبریه باشد، این آیه اشاره دارد به این که خداوند میتواند تکویناً به تصرف قلوب، همه را پذیرندة اسلام قراردهد. اما این ارزشی ندارد. ایمان به غیب عن اختیارٍ ارزش دارد. لذا ممکن است (کما علیه بعض المفسرین) مقصود از این آیه این باشد که خدای متعال به ارادة تکوینیه، بالجبر و القصر، ایجاد پذیرش در قلوب نمیکند.
احتمال سوم: دینداری
احتمال سوم، این است که به همین قرینه که اکراه باید به عمل تعلق بگیرد، مراد از دین، دینداری و تدیّن باشد؛ یا به نحو تضمین در خود معنای دین، یا به نحو تقدیر.
تقریب استدلال
طبق این احتمال، تقریب استدلال به این آیه بر عدم وجوب امربهمعروف، به این نحو است که:
انشائیه: مجبور به دینداری نکنید
اگر جمله انشائیه باشد، یعنی میگوید: «مردم را مجبور به دینداری نکنید»؛ اگر اینطور باشد، خیلی در تعارض با ادلة وجوب امربهمعروف است، چه منظور از دینداری، پذیرش اسلام باشد، و چه انجام فروعات. فلذا بعضی از منحرفین خواستهاند به این آیه تمسک کنند برای اثبات اباحیگری.
خبریه: اکراه بر دینداری، در اسلام نیست
و اگر مقصود اِخبار باشد، مقصود این است که از طرف اولیای دین، این اکراه وجود ندارد؛ یا در اسلام نیست مثل همان «رُفع ما لایعلمون» یعنی به عنوان اسلام و به حسب قوانین اسلام، اجبار عملی در خارج نیست. یا اگر هم در خارج، اکراهی هست، منشأش اسلام نبوده، دلبخواهی افراد بوده که این کار را کردهاند. اگر اینجور معناکردیم، باز هم درگیر با وجوب امربهمعروف میشود.
تفاوت اجبار و اکراه
در اجبار و اضطرار، سلب اختیار میشود. مثلاً کسی که روزه است، دهانش را بازکنند و بهزور آب در دهانش بریزند. اکراه، یعنی کسی را سلب اختیار نمیکنند بلکه تهدیدش میکنند مثلاً میگویند: «اگر روزهات را باطل نکنی، میکشیمت.».
جواب اجمالی
مثل آیة قبل اینجا هم دو منهج: منهج اول، همان جواب اجمالی است.
اولاً قطع بر خلاف داریم
جواب اجمالی اول این بود که ما بعد از این که ادلة وافرة اطمینانآور بر وجوب امربهمعروف داریم.
و از ناحیة دیگر میبینیم که در خود شرع مطهراکراه وجود دارد؛ لااقل در عمل بر خلاف فروعات الزامآور، تهدید بر عقاب اخروی داریم. پس جلّ فروعات دین، اکراه دارد. بلکه اصول دین هم همینطور است؛ اگر کافر بشوی، عذابت میکنم.
پس با توجه به این امور که قطعی و ضروری است، میفهمیم این آیه، معنایش اینهایی که مستدل خواسته استفاده کند، نیست. باید معنای دیگری مراد باشد که با این مطالب در تعارض نباشد. آن معنا چیست؟ نمیدانیم؛ مفسر برود آن معنا را پیداکند. فقیه به همین اندازه احتیاج دارد.
ثانیاً این ادلة دال بر عدم وجوب، حجت نیست
ثانیاً جواب اجمالی دوم این است که این آیة شریفه، در این مطلبی که مستدل استظهارمیکند، نصّ نیست، ظهور است. ظهور، اماره است. حجیت اماره، مشروط است به جایی که قطع به خلافش نداشته باشیم. و عند بعض، باید ظنّ بر خلافش هم نداشته باشیم. با وجود آن ادلة وافره که اطمینان داریم یا لااقل ظن بر خلاف داریم، پس ظهور این آیة شریفه حجت نیست. و فرقی هم ندارد که این ظواهر، ظواهر کتاب باشد یا روایات.
جواب تفصیلی
و اما جواب تفصیلی از این آیة مبارکه. اینجا وجوه عدیدهای گفته شده، ما به بعضی از آن اشاره میکنیم.
جواب اول: شرط اکراه، این است که مکَرهٌعلیه خیر نباشد
بعضی مثل بیضاوی و صاحب کنزالدقائق این جواب را فرمودهاند. تفسییر کنزالدقائل از بیضاوی گرفته شده و روایات را به آن اضافه کرده. و همچنین تفسیر فیض هم کأن همان تفسیر بیضاوی است که روایات را به آن اضافه کرده.
«اکراه» را تعریف کردهاند به الزام شخص، به عملی که به خیرش نباشد؛ اگر به خیرش بود، اسمش اکراه نیست. مثلاً اگر بچهای را مادرش وادارکند که غذابخورد، نمیگویند: «اکرهته امُّه»؛ چون به نفعش است. بنابراین تخلّصوا من الاشکال که در تمام موارد امربهمعروف، به نفع آن شخص است.
این ادعا ثابت نشده. ولی اگر «لعل» هم گفتیم، تعارض حل میشود؛ چون در اثر همین احتمال خلاف، ظهور این آیه در معنای متعارض اثبات نمیشود.
اگر از نظر لغت اثبات بشود که اکراه به معنای اعم است ولو مکرهٌعلیه خیر باشد، این جواب صحیح نیست. در اموری که مکرهٌعلیه خیر است، مکن است اکراه بد نباشد، اما آیا اکراه هم صدق نمیکند؟
موضوع: وجوب امر به معروف/ مقام ثانی: ادلة مقتضی عدم وجوب / جواب تفصیلی از «لا اکراه فی الدین»
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب دوم به ذیل آیة مبارکه 105 مائده بود. تقریب اول این بود که کنایه است چون مفاد منطوقیاش را نمیشود اراده کرد. و حاصل جواب اصلی این شد که: خود مدلول مطابقی قابل پذیرش است و لذا دلالت اقتضاء محقق نمیشود.
جواب تقریب دوم
مرور تقریب دوم: مدلول مطابقی
بر اساس همان مدلول مطابقی میفهمیم واجب نیست؛ چون میفرماید وقتی هدایت شدید و تکالیفتان را انجام دادید، از ناحیة «من ضل» به شما ضرری نمیرسد، این عدم ضرر، در جایی است که ضلالت آنها موجب تکلیف برای ما نشود. وگرنه اگر باعث تکلیف باشد، پس موجب استحقاق عقوبت میشود که ضرر است.
مناقشه: از جملة وظایف، امربهمعروف است
در پاسخ از این استدلال هم مطالبی که قبلاً گفته شده، اینجا باید مد نظر باشد. «إذا اهتدیتم»، یعنی «عملتم بوظائفکم». اهتداء، یعنی در راه شرع بودن. یکی از چیزهایی که شرع فرموده، امربهمعروف است. پس وقتی میگوید: «إذا اهتدیتم، یعنی وظایفتان از جمله امربهمعروف را انجام دادید، ضلالت آنها ضرری به شما نمیزند.». مقصود از ضرررساندن آیا ضررهایی مثل دزدی و قتل است؟ یا ضرر معنوی است؟ بنابراین با توجه به این که واضح است که «اهتداء و عمل به وظیفه، باعث نمیشود نتوانند ضررهای دنیوی به انسان برسانند.»، خود این وضوح باعث میشود که انصراف پیداکند به ضرر معنوی. پس این ایه به لسان این آیات است: «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت» و «و لاتزر وازرة وزر اخری».
نتیجه
فتحصل که استدلال به این آیه و تعارض انداختن بین این آیه و ادلة دال بر وجوب، تمام نیست. پس بحث ما در این آیة شریفه پایان میپذیرد.
3- جواب از آیة لااکراه
به این آیة شریفه قدیستدل که: «امربهمعروف، واجب نیست.» پس یعارَض.
یکی از آیات مشکلة قرآن کریم، همین آیه است. یکی هم همان آیة قبلی است. اینها از آیاتی هستند که فهم مرادش خیلی مشکل است، لذا خیلیها قائل شدهاند به این که این آیه نسخ شدهاست؛ چون میدیدند که معنای اولیة این آیه، با مسلّمات دیگر ناسازگار است.
مراد از این آیه و تقریب استدلال طبق هر معنا
مراد از «دین» در اینجا سه احتمال هست:
احتمال اول: معنای عَلمی
احتمال اول، این است که معنای عَلمیِ دین مقصود است؛ مثل دین اسلام و دین یهود، که عبارت است از مجموعة عقاید و فروعی که از طرف خدای متعال نازل شده. آیاتی مثل «الیوم اکملت لکم دینکم» و «إن الدین عند الله» ناظر به همین معناست.
تقریب استدلال
طبق این احتمال، تقریب استدلال به این آیه بر عدم وجوب امربهمعروف، به این نحو است که: «لااکراه فی الدین» به وِزان «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» است؛ «لاضرر فی الاسلام»، یعنی حکمی که منشأ ضرر باشد، در اسلام وجود ندارد. پس «لا اکراه فی الدین» معنایش این است که قانون و حکمی که موجب اکراه بر افعال باشد، در دین وجود ندارد. و وجوب امر به معروف موجب اکراه است، پس چنین وجوبی جعل نشدهاست. خلاصه این که امربهمعروف باواسطه باعث اکراه است، و «لا اکراه فی الدین» میگوید: نباید قانون اکراهی در دین باشد.
احتمال دوم: پذیرش دین
احتمال دوم، این است که مقصود از «دین»، پذیرش و قبول دین است؛ چون خود دین نمیشود مُکرَهٌعلیه باشد. آنچه که قابلیت اکراه دارد، عمل است. پس مقصود، پذیرش دین است؛ یا به این نحو که در خود «الدین» این معنا تضمین شدهاست، یا به این نحو که «انتحال» (یعنی پذیرش) در تقدیر است مثل «و اسئل القریة».
تقریب استدلال
طبق این احتمال، تقریب استدلال به این آیه بر عدم وجوب امربهمعروف، به این نحو است که:
انشائیه: اکراه به پذیرش دین نکنید
اگر این آیه انشائیه باشد، مقصود این است که پذیرش دین که اهم است، خدا میفرماید در اصل پذیرش اکراه نکنید، به طریق اولی در فروعات نباید اکراه باشد. در حالی که امربهمعروف میگوید: در فروعات اکراه هست.
خبریه: خداوند اکراه بر پذیرش دین نمیکند
اگر این آیه خبریه باشد، این آیه اشاره دارد به این که خداوند میتواند تکویناً به تصرف قلوب، همه را پذیرندة اسلام قراردهد. اما این ارزشی ندارد. ایمان به غیب عن اختیارٍ ارزش دارد. لذا ممکن است (کما علیه بعض المفسرین) مقصود از این آیه این باشد که خدای متعال به ارادة تکوینیه، بالجبر و القصر، ایجاد پذیرش در قلوب نمیکند.
احتمال سوم: دینداری
احتمال سوم، این است که به همین قرینه که اکراه باید به عمل تعلق بگیرد، مراد از دین، دینداری و تدیّن باشد؛ یا به نحو تضمین در خود معنای دین، یا به نحو تقدیر.
تقریب استدلال
طبق این احتمال، تقریب استدلال به این آیه بر عدم وجوب امربهمعروف، به این نحو است که:
انشائیه: مجبور به دینداری نکنید
اگر جمله انشائیه باشد، یعنی میگوید: «مردم را مجبور به دینداری نکنید»؛ اگر اینطور باشد، خیلی در تعارض با ادلة وجوب امربهمعروف است، چه منظور از دینداری، پذیرش اسلام باشد، و چه انجام فروعات. فلذا بعضی از منحرفین خواستهاند به این آیه تمسک کنند برای اثبات اباحیگری.
خبریه: اکراه بر دینداری، در اسلام نیست
و اگر مقصود اِخبار باشد، مقصود این است که از طرف اولیای دین، این اکراه وجود ندارد؛ یا در اسلام نیست مثل همان «رُفع ما لایعلمون» یعنی به عنوان اسلام و به حسب قوانین اسلام، اجبار عملی در خارج نیست. یا اگر هم در خارج، اکراهی هست، منشأش اسلام نبوده، دلبخواهی افراد بوده که این کار را کردهاند. اگر اینجور معناکردیم، باز هم درگیر با وجوب امربهمعروف میشود.
تفاوت اجبار و اکراه
در اجبار و اضطرار، سلب اختیار میشود. مثلاً کسی که روزه است، دهانش را بازکنند و بهزور آب در دهانش بریزند. اکراه، یعنی کسی را سلب اختیار نمیکنند بلکه تهدیدش میکنند مثلاً میگویند: «اگر روزهات را باطل نکنی، میکشیمت.».
جواب اجمالی
مثل آیة قبل اینجا هم دو منهج: منهج اول، همان جواب اجمالی است.
اولاً قطع بر خلاف داریم
جواب اجمالی اول این بود که ما بعد از این که ادلة وافرة اطمینانآور بر وجوب امربهمعروف داریم.
و از ناحیة دیگر میبینیم که در خود شرع مطهراکراه وجود دارد؛ لااقل در عمل بر خلاف فروعات الزامآور، تهدید بر عقاب اخروی داریم. پس جلّ فروعات دین، اکراه دارد. بلکه اصول دین هم همینطور است؛ اگر کافر بشوی، عذابت میکنم.
پس با توجه به این امور که قطعی و ضروری است، میفهمیم این آیه، معنایش اینهایی که مستدل خواسته استفاده کند، نیست. باید معنای دیگری مراد باشد که با این مطالب در تعارض نباشد. آن معنا چیست؟ نمیدانیم؛ مفسر برود آن معنا را پیداکند. فقیه به همین اندازه احتیاج دارد.
ثانیاً این ادلة دال بر عدم وجوب، حجت نیست
ثانیاً جواب اجمالی دوم این است که این آیة شریفه، در این مطلبی که مستدل استظهارمیکند، نصّ نیست، ظهور است. ظهور، اماره است. حجیت اماره، مشروط است به جایی که قطع به خلافش نداشته باشیم. و عند بعض، باید ظنّ بر خلافش هم نداشته باشیم. با وجود آن ادلة وافره که اطمینان داریم یا لااقل ظن بر خلاف داریم، پس ظهور این آیة شریفه حجت نیست. و فرقی هم ندارد که این ظواهر، ظواهر کتاب باشد یا روایات.
جواب تفصیلی
و اما جواب تفصیلی از این آیة مبارکه. اینجا وجوه عدیدهای گفته شده، ما به بعضی از آن اشاره میکنیم.
جواب اول: شرط اکراه، این است که مکَرهٌعلیه خیر نباشد
بعضی مثل بیضاوی و صاحب کنزالدقائق این جواب را فرمودهاند. تفسییر کنزالدقائل از بیضاوی گرفته شده و روایات را به آن اضافه کرده. و همچنین تفسیر فیض هم کأن همان تفسیر بیضاوی است که روایات را به آن اضافه کرده.
«اکراه» را تعریف کردهاند به الزام شخص، به عملی که به خیرش نباشد؛ اگر به خیرش بود، اسمش اکراه نیست. مثلاً اگر بچهای را مادرش وادارکند که غذابخورد، نمیگویند: «اکرهته امُّه»؛ چون به نفعش است. بنابراین تخلّصوا من الاشکال که در تمام موارد امربهمعروف، به نفع آن شخص است.
این ادعا ثابت نشده. ولی اگر «لعل» هم گفتیم، تعارض حل میشود؛ چون در اثر همین احتمال خلاف، ظهور این آیه در معنای متعارض اثبات نمیشود.
اگر از نظر لغت اثبات بشود که اکراه به معنای اعم است ولو مکرهٌعلیه خیر باشد، این جواب صحیح نیست. در اموری که مکرهٌعلیه خیر است، مکن است اکراه بد نباشد، اما آیا اکراه هم صدق نمیکند؟