17-ارديبهشت-1397, 14:08
دو مطلب
1.اول باید اصل عدم تقیه منقح شود تا ببینیم سیره نسبت به آن ساکت است یا مستنکر. اگر مراد از اصل عدم تقیه این است که با وجود احتمال این که متکلم قصد بیان حکم واقعی را ندارد، کلام او حمل بر این می شود که بیانگر حکم واقعی است، در این صورت به نظر می رسد که سیره ساکت نیست بلکه استنکار دارد.یعنی اگر احتمال این که متکلم به صدد بیان حکم واقعی نیست زیاد باشد سیره استنکار دارد از این که تعبدا کلام او حمل بر بیان حکم واقعی شود.
2.اما مطلبی که هست این است که اصلا این حدیث ظاهرا به صدد اثبات اصل عد تقیه به معنایی که گذشت نیست. تعبیر این است که یسعهم ان یاخذوا بما یقول، یعنی اصلا بحث حمل بر بیان حکم واقعی نیست بل بحث معذوریت است و نسبت به این معنی چه بسا بگوییم سیره استنکار ندارد اگرچه باز هم محل تامل است
1.اول باید اصل عدم تقیه منقح شود تا ببینیم سیره نسبت به آن ساکت است یا مستنکر. اگر مراد از اصل عدم تقیه این است که با وجود احتمال این که متکلم قصد بیان حکم واقعی را ندارد، کلام او حمل بر این می شود که بیانگر حکم واقعی است، در این صورت به نظر می رسد که سیره ساکت نیست بلکه استنکار دارد.یعنی اگر احتمال این که متکلم به صدد بیان حکم واقعی نیست زیاد باشد سیره استنکار دارد از این که تعبدا کلام او حمل بر بیان حکم واقعی شود.
2.اما مطلبی که هست این است که اصلا این حدیث ظاهرا به صدد اثبات اصل عد تقیه به معنایی که گذشت نیست. تعبیر این است که یسعهم ان یاخذوا بما یقول، یعنی اصلا بحث حمل بر بیان حکم واقعی نیست بل بحث معذوریت است و نسبت به این معنی چه بسا بگوییم سیره استنکار ندارد اگرچه باز هم محل تامل است