3-دي-1401, 17:52
نقل قول: بر اساس آن چه که مرحوم آقای تبریزی ره در مسأله سابق بیان نموده است و وجوب حفظ نفس را در جایی که متوقف بر مقدمه حرامی است، نپذیرفت؛[تنقيح مباني الأحكام - كتاب القصاص، ص: 42.]
چرا که دلیل واجب دال بر وجوب حفظ نفس، در مواردی دلالت دارد که این حفظ نفس متوقف بر امر حرامی نباشد.
به عنوان مثال اگر حفظ نفس انسان متوقف بر قلع کلیه دیگری باشد، در این صورت نمی توان دلیل وجوب حفظ نفس را نسبت به این فرض هم مطلق دانست، در حالی که بر اساس نظر پزشکان زندگی افراد به واسطه یک کلیه سالم هم ممکن است و قلع این کلیه از شخص دارای دو کلیه سالم مشکلی برای ادامه حیات او ایجاد نمی کند.
درس خارج فقه استاد محمد محمدی قایینی، 96/10/30
https://www.eshia.ir/feqh/archive/text/g...96/961030/
نقل قول:استاد محمد قائنی استاد فقه و اصول حوزه علمیه
هر تکلیفی اعم از وجوب و حرمت، اگر مستلزم حرج و ضرورت باشد، تکلیف در حق آن مکلف منتفی است؛ و سعه و شمول تکالیف منوط به نداشتن حرج و ضرر است، بنابراین در مورد حرج، تزاحمی وجود ندارد. اگر بیمار در حرج و اضطرار است، ولی اگر سبب حرج برای پزشک شود، معلوم نیست که تکلیفی برای او ایجاد کند؛ یعنی اگر برای بیمار احتمال مرگ وجود دارد، ولی برای پزشک، تنها خطر جدی و حرج شدید وجود دارد، نوبت به تزاحم نمیرسد و پزشک تکلیفی ندارد.
اگر پزشک مثلاً بیمار کرونایی را درمان میکند و خودش هم مثلاً تا دو هفته به سختی بیمار میشود، در این صورت تصدی علاج بر او حرام نیست، ولی واجب هم نیست.
واجب کفایی تا جایی است که پزشک نسبت به سلامت خود، خائف نباشد و خطر جدی ولو غیرجانی برای او پیش نیاید؛ یعنی حتماً نباید خطر مرگ باشد، بلکه اگر خطر جدی او را تهدید کرده و به مشکل بیندازد، باز هم بر او واجب نخواهد بود.
حضرت زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) و امام حسین(ع) هم اگر احتمال میدادند که با بخشیدن طعام براساس آیات سوره انسان جان خود را از دست میدهند، به لحاظ فقهی جواز نداشت و مشروع نبود. ایثار در جایی موضوعیت دارد که کار مشروع باشد؛
https://www.neshasteasatid.com/node/4204[/url]
نقل قول:حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی (مد ظله العالی):
نجات مسلمان، در صورتی که حرجی نباشد، واجب است. همچنین است نجات دیگران در صورتی که بر آن مفسدهای مترتب نشود.
[url=https://www.islamquest.net/fa/archive/fa83550]https://www.islamquest.net/fa/archive/fa83550
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق