26-آبان-1402, 20:07
درس خارج جلسه 6 مورخ 10 مهر 1402
مثلاً در جملۀ اسمیه گفته میشود «زید عالم»؛ کلمۀ «زید» و کلمۀ «عالم» هر کدام بر یک معنای تصوری دلالت دارند؛ اما «زید عالم» یک تصدیق است. ما یک وضع داریم برای انتقال تصور زید و یک وضع داریم برای انتقال تصور عالم و یک وضع برای هیأت جملۀ اسمیه داریم که از مقولۀ تصدیق است. با عنایت به نکات مذکور باید دانست معنای مورد نظر، حمل عالم بر زید است نه قصد من نسبت به حمل عالم بر زید یا قصد من نسبت به اینکه این معنا را به شما منتقل کنم. پس هر چند در کنار حمل عالم بر زید، قصد حمل و قصد افهام معنا وجود دارد اما قصد حمل و قصد افهام، در حقیقت معنای تصدیقی نهفته نیست. شاهد بر این مدعا آن است که سه جمله وجود دارد، که بالوجدان مفادی مغایر با یکدیگر دارند:
مثلاً در جملۀ اسمیه گفته میشود «زید عالم»؛ کلمۀ «زید» و کلمۀ «عالم» هر کدام بر یک معنای تصوری دلالت دارند؛ اما «زید عالم» یک تصدیق است. ما یک وضع داریم برای انتقال تصور زید و یک وضع داریم برای انتقال تصور عالم و یک وضع برای هیأت جملۀ اسمیه داریم که از مقولۀ تصدیق است. با عنایت به نکات مذکور باید دانست معنای مورد نظر، حمل عالم بر زید است نه قصد من نسبت به حمل عالم بر زید یا قصد من نسبت به اینکه این معنا را به شما منتقل کنم. پس هر چند در کنار حمل عالم بر زید، قصد حمل و قصد افهام معنا وجود دارد اما قصد حمل و قصد افهام، در حقیقت معنای تصدیقی نهفته نیست. شاهد بر این مدعا آن است که سه جمله وجود دارد، که بالوجدان مفادی مغایر با یکدیگر دارند:
1- زید عالم است.
2- من عالم بودن زید را میدانم؛ من عالم بودن را بر زید حمل میکنم.
3- من قصد دارم عالم بودن زید را به شما اعلام کنم.
مفاد این سه جمله بالوجدان با یکدیگر فرق دارد. وقتی میگوییم «زید عالم است» مفاد خود این جمله صرفاً عالم بودن زید به عنوان یک قضیه و تصدیق است، هر چند در کنار خودش، اعتقاد من به عالم بودن زید، و قصد من برای اعلام عالم بودن به مخاطب، را نیز به همراه دارد؛ اما این قصد حمل و قصد انتقال معنا، از مفاهیم ضمنی، اندماجی و غیر استقلالی کلام است که مشابه معانی حرفیه است یعنی مستقلاً ملاحظه نمیشوند. آنچه ما به عنوان دلالت تصدیقیه در نظر داریم، دلالت تصدیقیه بر مفاد قضیه است نه دلالت تصدیقیه بر اعتقاد متکلم به مفاد قضیه یا دلالت تصدیقی بر قصد متکلم برای اعلام مفاد قضیه. اینها مدالیل اندماجی هستند نه مدالیل مستقیم. بله گاهی متکلم به صدد حکایت از حالت نفسانی خود بوده و میخواهد بگوید من اعتقاد دارم زید عالم است؛ یا گاهی به صدد حکایت از فعل نفسانی خود است مبنی بر این که من قصد دارم عالم بودن زید را به ذهن شما منتقل کنم یا به صدد حکایت از فعل خارجی است که همان انتقال است. پس هر یک از این جملات، مفادی غیر از جملۀ دیگر دارد.
ما میخواهیم بگوئیم واضع، یک سری معانی را درک میکند که گاهی از مقولۀ تصوریات و گاهی از مقولۀ تصدیقیات هستند؛ او قصد دارد این معانی تصوری یا تصدیقی را به ذهن مخاطب انتقال دهد. حال به جهت این که انتقال مستقیم امکان پذیر نیست یعنی نمیتواند خود پدیده را برای او احضار کند، یک سری نشانه هایی را جعل میکند و برخی الفاظ را به عنوان نشانۀ بر معنا قرارداد میکند تا اینکه این الفاظ واقعاً نشانه شوند و وسلیۀ انتقال واقعی معنا به ذهن مخاطب شود. این انتقال هم در معانی تصوری و هم در معانی تصدیقی موجود است.
ضمیمه نمودن این نکته مناسب است که گاهی جملۀ «زید عالم» توسط یک انسان فاسق صادر میشود لذا مخاطب به او اعتماد نداشته و حرف او را باور نمیکند. به عبارت دیگر تفهیم و تفاهم به انسانهای صادق و راستگو اختصاص ندارد و بین انسانهای دروغگو نیز تفهیم و تفاهم برقرار میشود. دروغگو نیز وقتی جملۀ «زید عالم» را به کار میبرد، این مدلول تصدیقی به ذهن مخاطب منتقل میشود پس مقصود از تصدیق، تصدیق منفصل از ذهن گوینده نیست یعنی ما نمیخواهیم بگوئیم غرض گوینده آن است که مخاطب واقعاً به عالم بودن زید معتقد شود چون برای حصول اعتقاد عوامل دیگری نیز باید فراهم باشد تا مخاطب نسبت به مفاد قضیه باور پیدا کند؛ عواملی همچون وثاقت گوینده، عدم خطای شخص ثقه، نیز در حصول اعتقاد دخالت دارد؛ پس مقصود از حصول تصدیق در ذهن مخاطب، تصدیقی است که به نحو اندماجی و غیر استقلالی اعتقاد گوینده و قصد او، در آن اخذ شده است در نتیجه مفاد کلام، به قصد و اعتقاد متکلم مقیّد شده است. این جمله مفادش خود معنای تصدیقی است اما به نحو مقیّد به قصد و اعتقاد گوینده. البته به تعبیر دقیقتر مقید به اعتقاد گوینده نیست چون خود گوینده نیز ممکن است به حرف خودش اعتقاد نداشته باشد و بخواهد دروغ بگوید؛ پس تعبیر دقیق تر آن است که بگوئیم مفاد جمله، تصدیقی است که مقیّد است به قصد گوینده مبنی بر انتقال معنا به ذهن شنونده. متکلم میخواهد این معنا را در ذهن شنونده بنشاند، ولو خودش هم به آن اعتقاد ندارد. پس معنا به قصد افهام مقید است اما نه این که قصد افهام در خود معنا گنجانده شده باشد. این چیزی شبیه معنای حرفی است که در مفاد و معنای قضیه گنجانده شده است.