7-تير-1403, 13:21
(آخرین تغییر در ارسال: دیروز, 10:59 توسط مسعود عطار منش.)
جلسه 74 مورخ 4 بهمن 1402
مطالبی که از یک متن فهمیده میشود بر دو قسم است:
[1] الكافي (ط - الإسلامية) / ج6 / 420 / باب الطلاء ..... ص : 420
مطالبی که از یک متن فهمیده میشود بر دو قسم است:
1.آنچه متکلم قصد افهامش را دارد.
2.آنچه متکلم قصد افهامش را ندارد، با این حال از کلامش فهمیده میشود.
بدین ترتیب اطلاق مقامی دلیل واحد نیز به دو قسم تقسیم میشود:
1.اطلاق مقامی که مقصود متکلم است.
2.اطلاق مقامی که مقصود متکلم نیست ولی از کلامش فهمیده میشود.
فرض کنید شخصی نزد امام علیه السلام آمده و میگوید: «ظاهَرتُ» یعنی «من ظِهار کردم». امام علیه السلام در پاسخ میفرماید: «أعتق رقبة». پاسخ امام علیه السلام ظاهر در آن است که مشکل ظهار، با عتق رقبه برطرف میگردد یعنی لازم نیست در کنار عتق رقبه کار دیگری همچون روزه گرفتن، انجام شود؛ همچنین لازم نیست این رقبه ویژگی خاصی داشته باشد. بنابراین ظاهر سکوت امام علیه السلام، آن است که اولاً تکلیف دیگری در عرض عتق رقبه وجود ندارد و ثانیاً عتق رقبه نیز مطلق بوده و قید خاصی ندارد.
این ظهور در حقیقت، مصداق اطلاق مقام محسوب میشود چون متکلم در مقام بیان تمام وظیفۀ سائل است در نتیجه سکوتش اقتضا میکند چیزی بیش از عتق رقبه بر عهدۀ سائل نباشد. این مطلب مقصود متکلم نیز هست. ظهور کلام در آن است که متکلم در مقام بیان جمیع وظائف سائل است. این ظهور اقتضا میکند سکوت متکلم از ذکر قید، دالّ بر نبود وظیفۀ دیگر تلقی شود. یعنی اولاً در عرض عتق رقبه واجب دیگری وجود ندارد و ثانیاً خود عتق رقیه نیز قید خاصی ندارد.
سؤال: چرا نام اطلاق مقامی را بر آن نهاده و نمیگویید اطلاق لفظی است؟
پاسخ: نکتۀ اطلاق لفظی در اینجا وجود ندارد. هماینک قصد نداریم به این جزئیات بپردازیم.
در مثال دیگر چنانچه سائل از امام علیه السلام بپرسد: «ما الذی ینجسّه شیءٌ»، و حضرت در پاسخ بفرمایند: «کرٌّ»، معنایش آن است که برای رسیدن به مرتبۀ عدم تنجّس، بیش از کرّ نیاز نیست؛ علت مطلب آن است که متکلم در مقام تحدید است و مقام تحدید اقتضا میکند سکوت متکلم دالّ بر کفایت کرّ برای عدم تنجّس قلمداد شود.
در جایی که سؤال سائل عام است، مجیب در مقام بیان پاسخ به تمام جهات سؤال بوده و از همین رو سکوتش از برخی جهات، معنایی خاص به کلام میدهد.
در برخی روایات از «بُختُج» که نوعی شراب بوده و در زبان فارسی کهن به آن «مِیپخته» میگفتند، سؤال شده و حضرت در پاسخ فرمودهاند: «إن طُبِخَ علی الثُلُث فاشربه».[1]یعنی اگر دو سومش تبخیر شده و به شیره تبدیل شده باشد، جواز شرب دارد. ظهور کلام مجیب در اینکه در مقام بیان پاسخ به تمام صور سؤال است، اقتضا میکند بخشی از سؤال را با دالّ لفظی و بخشی دیگر را با دالّ سکوتی افهام نموده باشد. امام علیه السلام جواز شرب در فرض ذهاب ثلثان را با منطوق کلام بیان نموده است و با مفهوم کلام که از سنخ اطلاقات مقامی است، عدم جواز شرب در فرض عدم ذهاب ثلثان را نیز بیان نموده است.
تمام مثالهای ذکر شده از قبیل مواردی است که متکلم قصد تفهیم مطلب را داشته است. اما گاهی اطلاق مقامی از سنخ تفهیم نیست بلکه از سنخ انفهام است. برای مثال اگر به شما بگویم: «امروز به حرم رفتم و فلان آیت الله را ملاقات کردم». سکوت من اقتضا میکند شکل و شمائل آن آیت الله، در حالت عادی بوده باشد چون اگر آن آیت الله با شکل و شمائل غیرعادی به حرم آمده بود جلب توجه میکرد و من نسبت به آن در مقام بیان بر میآمدم. پس هر چند الآن در مقام بیان و شکل و شمائل او نیستیم و قصد تفهیم آن را ندارم، ولی سکوت من سبب انفهام شکل و شمائل عادی این آیت الله خواهد شد چون اگر شکل و شمائلش غیر عادی بود در مقام بیان بر میآمدم و آن را تفهیم میکردم.
نکتهای که لازم است بدان توجه شود آن است که اطلاقات مقامی انفهامی گاه قطعی هستند و گاه غیر قطعی. یعنی گاه مخاطب بهواسطۀ سکوت متکلم، قطع یا اطمینان پیدا میکند که واقعیت مشتمل بر فلان قید نیست. در این فرض با توجه به حصول قطع و اطمینان، میتوان دلالت سکوتی مورد نظر را حجّت شمرد.
اما به نظر میرسد غالب موارد اطلاقات مقامی انفهامی، غیر قطعی هستند لذا این سؤال جدّی میشود که اگر سکوت منشأ قطع و اطمینان نباشد، آیا میتوان اطلاق مقامی غیر قطعی را حجّت شمرد یا خیر؟! اینگونه اطلاقات مقامی، یک نوع دلالت عرفی قلمداد میشوند؛ یعنی عرف متعارف در این گونه موارد اگر واقعیت به این شکل نبود در مقام بیان بر میآمد و به باور ما، همین رویۀ عرفی حجّت است.
[1] الكافي (ط - الإسلامية) / ج6 / 420 / باب الطلاء ..... ص : 420