امتیاز موضوع:
  • 4 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درخواست توضیح: مشخصات و ممیزات شهوت از محبت
#11
با مراجعه به کتب فلاسفه و طبیعیون می توان اینگونه نتیجه گرفت که:
شهوت قوه ای از قوای نفس و محبت حالتی از حالات نفس است . و بین این دو از چند حیث، رابطه ی عموم و خصوص مطلق برقرار بوده که أهم آن دو مورد است:

اولا نتیجه هر شهوتی، محبت است اما محبت تنها از شهوات ناشی نمی شود بلکه ممکن است در مواردی، عقل سبب پیدایش محبت شود مانند محبتی که به باری تعالی یا به ائمه طاهرین(ع) داریم.


ثانیا شهوت تنها میلم به ملائمات بدن است اما محبت، از این جهت هم از آن أعم بوده و میل به هر ملائمی است، حالا چه آن ملائم، ملائم تن باشد و چه ملائم روح و فطرت

(طبيعيّات الشّفاء كتاب النّفس/ 33، الحكمة المتعالية 9/ 55)

در پایان، تعریف فارابی را تعریف جالبی می بینم که ممکن است گرهی از شبهه مفهومیه بحث باز کند. ایشان می فرماید:
المحبة: هي ما تكون بالطبع مثل محبة الوالدين للولد، و قد تكون بارادة بأن يكون مبدأها أشياء إرادية تتبعها المحبة. و التي بالارادة ثلاثة: أحدها بالاشتراك في الفضيلة، و الثاني لأجل المنفعة، و الثالث لأجل اللذّة.
(الفارابى فى حدوده و رسومه/ص520)

اگر این تعریف را به تعریف بو علی در شفاء از شهوت اضافه کنیم که می فرماید:
هى قوة تبعث على تحريك تقرب به من الأشياء المتخيلة ضرورية أو نافعة طلبا للذة
(طبيعيّات الشّفاء كتاب النّفس/33)

می توان به وضوح رابطه عموم خصوص مطلق بین این دو مفهوم را مشاهده نمود.
بنابراین در موراد شک، شخص باید به قوه باعثه درونش رجوع کند که منشأ فعلش، همچون لمس و تقبیل و ... چه بوده است؟ اگر کار او کاری به طبع بوده(مثلا بوسه والدین و اطرافیان بر کودک حتی از نوع دماغوIdea) یا به خاطر اشتراک در فضیلت(مثلا بوسه ما بر دست اولیاء خدا) یا به خاطر منفعتی روحی (مثل تلطف بر یتیم به خاطر جذب ثواب کثیر) باشد ادله حرمت شهوت شامل این موارد نمی شود؛ اما اگر غیر این باشد، مصداق شهوت بوده و حتی در أقل مراتب حرام است.
لعموم قوله تعالی «فمن ابتغی وراء ذلک فأولئک هم العادون»(مؤمنون/7) و عموم و خصوص ادله ای که استاد اعلایی(دام عزه) فرمودند.
پاسخ
#12
قیاس معنای شهوت به معنای فسق مع الفارق است.
در فسق شارع اصطلاحی دارد که اگر مراد از آن معلوم نشود نمی توان آثار فسق را بار کرد. لکن مفهوم شهوت معنائی جعلی و اصطلاحی نیست بلکه امری تکوینی و از امور نفسانی است که هر کسی این معنی را با وجدان حس می کند.
فهم معنای شهوت مثل فهم معنای تشنگی و گرسنگی است که در طول تاریخ احدی در معنای آن تردید نداشته و بحثی ندارد.
اینکه برخی مردم از تشخیص مصادیق شهوت سؤال می کنند، در برخی موارد انگیزه اشان یافتن توجیهی برای حلیت نگاه و لمس و تکلم با جنس مخالف است.
پاسخ
#13
با سلام
اینکه کاربر گرامی شیخ خوئی می فرمایند:
احدی در طول تاریخ در این موارد تردید نکرده، می خواستم بدونم شما در این زمینه تتبع کامل داشته اید؟!Exclamation
-بنده در پست های اول اشاره کردم که در این زمینه در همان مقدار جامعه آماری کوچک هم که بررسی کردم دیدم بالوجدان آن ها هم در این زمینه مشکل دارند.
-اگر شما به گرسنگی و تشنگی مثال می زنید، باید توجه کنید که در همین مثال ها هم، علم وجدانی نیست؛ چرا که می بینیم و حتی خودمان تجربه کرده ایم که گاهی اشتباه تشخیص می دهیم و گرسنگی کاذب و تشنگی کاذب -که در جامعه حتما از این تعابیر شنیده اید- را گرسنگی و تشنگی می پنداریم(واقعا و وجدانا-دقت شود)؛ و از همین جهت شاید در آداب غذا خوردن به کوچک برداشتن لقمه و آرام غذا خوردن ... سفارش شده ؛چرا که بدن دیر می فهمد سیر شده و این پیام را دیر به مغز ارسال می کند، از این رو این کندی عملکرد بدن با این دستورات مستحبی جبران می شود.
در حالی که در تمامی این موارد( چه کاذب و چه واقعی) آن چه که بالوجدان درک می کنیم یک حس واحد و کاملا یکسان است؛ و آن چه که موجب می شود این ها را از هم تمییز دهیم کاری مربوط به خارج وجدان است ( عقل، علوم پزشکی و....).
و توجه دارید که ما وقتی کلمه «گرسنگی» را مطرح می کنیم منظورمان همان «گرسنگی واقعی» است، چرا که استعمال این کلمه در گرسنگی کاذب مجاز است، و آثار و احکامی که روی گرسنگی رفته منظور گرسنگی واقعی و حقیقی است.
همانطور که در این مثال ملاحظه فرمودید: ما در عالم خارج با مصادیق کاذب و واقعی گرسنگی ، یک حس کاملا یکسان داشته ایم اما واقعا بعضی از این مصادیق گرسنگی نبوده اند و حتی علم حضوری_بنابر مدعی کاربر گرامی شیخ خوئی- نیز به انسان کمکی نمی کند؛ چرا که در تمامی این موارد یک حس مشترک و کاملا مشابه و یکسان به او دست داده است.

بنابراین: خلاصه کلام بنده در این پست این چند بند است:
1. اولا این صحیح نیست که احدی در این زمینه اختلاف نکرده باشد.
2. اگر هم شهوت و محبت را نظیر گرسنگی و تشنگی بدانیم، باز آن علم حضوری_ با تسامح_ که در درون خود احساس می کنیم نمی تواند تعیین کنند باشد و واقعی را از کاذب تشخیص دهد، بلکه به یک امر خارجی نیازمندیم.
3.
کلام آخر: بعضی از دوستان به جای این که سوال را منتفی کنند و مساله را ناظر به رذایل اخلاقی افراد بپندازند، سعی کنند در کنه قضیه بیشتر تامل کنند، چرا که جواب صحیح، فرع درک صحیح از سوال است، و به قول یکی از اساتید آن چیزی که علم فلسفه را دشوار می نماید در مرحله تصورات است، و اگر کسی تصور صحیح از مساله پیدا کند به راحتی تصدیق او هم به دنبالش می آید.
این رو هم اضافه کنم، اگر امثال محبت بحث های شفافی بودند چه طور در علوم عقلی یک بحث مجزا به آن اختصاص داده اند و در رابطه با آن بحث می کنند؟!
به خاطر همین مساله از دوست عزیزمون که در این زمینه تعریفایی را از مرحوم ابن سینا و.... نقل کردند سپاسگزاری می کنمHeart.

پاسخ
 سپاس شده توسط mr.modarresi
#14
عشق خود دو گونه است.

1-عشق حیوانی که در آن عاشق تنها از روی شهوت و هوس معشوق خود را می خواهد و به جنبه های جنسی او نظر دارد.
افزایش و کاهش آن بیشتر به فعالیت هاى فیزیولوژیکى دستگاه تناسلى بستگى دارد.
ر.ک: مطهرى، مرتضى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، صص 83 - 94. 
این نوع عشق، همان است که وصالش، مدفنش به شمار مى آید. ملا صدراى شیرازى مى گوید: «کسانى که شیئى از اشیاى دنیایى را دوست دارند، وقتى به وصال محبوب رسیدند، بعد از مدت اندکى حلاوتى را که در حالت عشق و حب داشتند، از دست مى دهند اسفار، ج 7، ص 186.».


2-عشق پاک که اگر چه نظر او به ظاهر محبوب است، ولی چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهی دارد، خود زمینه ساز عشق حقیقی می شود 
گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام مى برند که همان محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهى است.
ر.ک: اسفار، ج 7، ص 184؛ 
دامادى، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت، صص 97و98. 
گاهى نیز به آن «عشق نفسانى یا عفیف» نیز اطلاق مى گردد.
محمد بن محمد بن الحسن، نصیرالدین الطوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، نمط نهم، فصل هفتم و هشتم.

عشق یعقوب به پسرش یوسف: 
هرگاه که یعقوب، یوسف را به «چشم سر» مى دید، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده یوسف از وى دریغ شد، مشاهده حضرت حق نیز از دل وى در حجاب گردید. از این رو آن همه جزع و فزع یعقوب در فراغ یوسف، بر فوت مشاهده حق بود؛ نه بر فوت مصاحبت یوسف و آن زمان که دوباره به دیدار یوسف موفق شد، به سجده افتاد که دلش معشوق اصلى را دید.
(کشف الاسرار، ج 5، ص 140؛ در این خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص 177 و 178)

منبع
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
پاسخ
#15
(13-آذر-1400, 20:05)علاوی نوشته: 2-عشق پاک که اگر چه نظر او به ظاهر محبوب است، ولی چون ظاهر نماد باطن است و نشان از ذات الهی دارد، خود زمینه ساز عشق حقیقی می شود 
گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام مى برند که همان محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهى است.
ر.ک: اسفار، ج 7، ص 184؛ 
دامادى، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت، صص 97و98. 
گاهى نیز به آن «عشق نفسانى یا عفیف» نیز اطلاق مى گردد.
محمد بن محمد بن الحسن، نصیرالدین الطوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، نمط نهم، فصل هفتم و هشتم.

عشق یعقوب به پسرش یوسف:
هرگاه که یعقوب، یوسف را به «چشم سر» مى دید، به «چشم سرّ» در مشاهده حق بود و چون مدتى مشاهده یوسف از وى دریغ شد، مشاهده حضرت حق نیز از دل وى در حجاب گردید. از این رو آن همه جزع و فزع یعقوب در فراغ یوسف، بر فوت مشاهده حق بود؛ نه بر فوت مصاحبت یوسف و آن زمان که دوباره به دیدار یوسف موفق شد، به سجده افتاد که دلش معشوق اصلى را دید.
(کشف الاسرار، ج 5، ص 140؛ در این خصوص نگا: عرفان اسلامى، صص 177 و 178)

منبع



به نظر می رسد قول بالا معتقد است که وجود محبت و حب دنیوی مذموم نشانه ی دارد مثل اینکه آن محبت بوجود آمده نسبت انسان اگر شدّت و میزان آن دستخوش تغییری شود بطور مثال اگر عارف واصلی به دختری محبت داشته باشد ولی بعداً با بالا رفتن سن آن دختر شدت محبت و میزان آن محبتش کمی کمتر شود مشخص می شود که آن یک محبت دنیوی مذموم بوده است. و محبتش به آن دختر به این دلیل نبوده است که آن دختر مخلوق خدای است و یک عارف واصل هرگز دچار چنین محبتی نخواهد شد.
امام صادق«علیه السلام» مى فرماید: «من وضع حبّه فى غیر موضعه فقد تعرّض للقطیعة»؛ بحارالانوار، ج 74، ص 183. «هر کس محبتش را در غیر جاى خویش قرار دهد [ به جاى رابطه و پیوند ]خود را در معرض جدایى قرار داده است». 
اگر زیبایى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نباید از میان مى رفت؛ زیرا «الذاتى لا یختلف و لا یتخلّف». 

سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم
پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۳۱

عشق بر مرده نباشد پايدار
عشق را بر حى جان‌افزاى دار
مثنوى معنوى، دفتر 5، ابیات 3272.

اگر این تصور صحیح باشد.
ذر مقابل قول  دیگری می گوید علاقه به زیبایی فطری و ذاتی است و هر انسانی اگرچه یک عارف بزرگ باشد اگر از صورت یک دختر زیبا خوشش نیاید، یک بیمار روانی است اگرچه عارفی واصل باشد.
شیخ رجبعلی، عارف خیاط،  اینچنین می‌گوید: « چشمت که به نامحرم می‌افتد، اگر خوشت نیامد که مریضی!!»
https://www.yjc.news/00KEYk
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان