امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» اصول عملیه/برائت /ادله برائت
#91
95/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث حلّ
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در نظریاتی بود که قائل بودند حدیث مسعده ربطی به اصالة الحلّ ندارد بلکه در مقام بیان مطلب دیگری می باشد که یکی از قرائن دال بر این مطلب نیز عدم تناسب مثال های ذیل حدیث با قاعده مذکور در صدر حدیث بود، تاکنون چهار نظریه در این رابطه ذکر گردیده است.
 
نظریه پنجم: نظریه حاشیه بحوث[1]
این نظریه در هامش بحوث بیان شده است و آن این است که در تمام مواردی که ما علم به حلیّت نداریم یک شبهه وجود دارد و آن اینکه برای انسان یک علم اجمالی غیر محصوره در مقابل حلیّت وجود دارد مثل اینکه علم اجمالی به وجود اشیاء مسروقه در عالم وجود دارد به همین دلیل در صورت خریدن چیزی، علم اجمالی موجب شک در حلیّت آن چیز می شود، چون چه بسا این شیئ خریداری شده از اطراف آن علم اجمالی است، در اینصورت این حدیث در مقام رفع این شبهه است، چون می فرماید در همه این موارد حکم به حلیّت جاری است و این علم اجمالی مانع از اخذ به حلیّت نمی شود.
در مثال های دیگر نیز همینگونه است مثلا علم اجمالی وجود دارد که در عالم عده ای خواهر و برادر رضاعی وجود دارد و شاید زنی که با او ازدواج کرده ام یکی از همان خواهرهای رضاعی بوده باشد این حدیث می خواهد بگوید در این مثال نیز علم اجمالی مانع از اخذ به حلیت نمی شود، بلکه مادامیکه علم تفصیلی به رضاعی بودن آن زن یا خواهر نسبی بودن او پیدا نشود حلّی به قوت خود باقی است.
بنابراین اشکال عدم تناسب در صدر و ذیل حدیث مرتفع می شود چون صدر حدیث در مقام بیان قاعده حلیت و اصالة الحلیة نیست تا اشکال شود که مثال های ذیل با کبرای صدر سازگاری ندارد بلکه می خواهد بفرماید در همه مواردی که حکم حلیت مشکوک است علی رغم اینکه علم اجمالی به عدم حلیت به نحو شبهه غیر محصوره وجود دارد لکن حکم به حلیت برای هر کدام از موارد( از هر راهی که حلیّت به دست آید) وجود دارد تا علم تفصیلی به حرمت پیدا شود و یا بینه قائم گردد، شاهد این معنا نیز واژه «بعینه» می باشد چون ظهور این واژه در این است که علم اجمالی به حرمت مضرّ به حلّیت نیست بلکه فقط علم تفصیلی به حرمت مانع اخذ به حلیّت است؛
«و هنا احتمال آخر و هو ان يكون نظر الرواية إلى ان العلم الإجمالي بوقوع المحرمات و ثبوتها في الجملة لا يكون مانعا عن ثبوت الحلية الثابتة في كل مورد مورد بدليلها فالحديث متجه إلى هذه الناحية لا إلى جعل أصالة الحل. و يشهد له كلمة (بعينه) فيكون النّظر إلى عدم مانعية العلم الإجمالي في مجموع الشبهات- و هو علم إجمالي غير محصور- في رفع القواعد المؤمنة الظاهرية»[2] .
 
اشکال نظریه پنجم: مستبعد و خلاف ظاهر بودن نظریه پنجم
این مطلب درست است که گفته شود این علم اجمالی غیر محصوره مانع نیست ولی چه رائحه ای در عبارت وجود دارد مبنی بر اینکه چنین شبهه ای وجود دارد و امام علیه السلام در صدد پاسخ به این شبهه هستند؟ بلکه در اذهان عرفیه اصلا توجهی به چنین شبهه ای نیست مگر اینکه انسان کتاب های علمی مثل کفایه و مانند آن را مطالعه کرده باشد، چون آنچه که از این مثال ها به ذهن عرف می رسد شبهات بدویه است نه شبهات مقرون به علم اجمالی، علاوه بر اینکه خود شهید صدر«ره» نیز در جایی فرموده این مثال ها اصلا اطراف علم اجمالی نیست چون چیزی می تواند طرف علم اجمالی باشد که اگر آن چیز برداشته شود علم اجمالی از بین برود در حالیکه علم اجمالی با برداشته شدن این موارد از بین نمی رود، بنابراین این نظریه نظریه بعید و دور از ذهنی می باشد چون در روایت هیچ اشاره ای به چنین شبهه ای نشده است.
بنابراین سه اشکال به این نظریه وارد است؛
اشکال اول این است که در روایت به چنین علم اجمالی هیچ اشاره ای نشده است.
اشکال دوم این است که در این موارد اذهان عرف اینکه یک علم اجمالی گسترده وجود دارد را درک نمی کند و الا در هیچ موردی شبهه بدویه ای باقی نمی ماند.
اشکال سوم نیز این است که علم اجمالی ما متقوم به این موارد نیست چون اگر این مثال ها حذف شود باز هم آن علم اجمالی وجود دارد.
 
نظریه ششم: نظریه تسدید الاصول[3]
قبل از بیان حاصل فرمایش تسدید الاصول این مقدمه لازم است ذکر شود که نقش اصول در بسیاری از موارد، تنقیح موضوع کبریاتی است که در شرع بیان شده است مثلا شارع فرموده: «الماء الطاهر یطهّر ما یغسل به»، حال یک وقت ممکن است یقین به پاک بودن آبی داشته باشیم در اینصورت مصداق آن کبری بالوجدان ثابت می شود و آن کبرای بر آن تطبیق می شود، اما یک وقت نیز ممکن است نسبت به طهارت آب شک داشته باشیم در اینصورت از اصالة الطهارة استفاده می شود تا موضوع کبرای فوق تنقیح شود.
و یا در جای دیگر فرموده: «باید ثوب تو پاک شود تا بتوانی نماز بخوانی و یا باید آب پاک باشد تا بتوانی وضو بگیری»، در این مثال نیز اصالة الطهاره برای این کبری ها صغری درست می کند.
و یا می فرماید: «هر حیوان حلالی که تذکیه شده است اکل آن جایز است» حال نسبت به حیوانی که مشکوک الحلیة است به این معنا که نمی دانیم شأنیت حلیت را دارد یا خیر؟ از اصالة الطهاره استفاده می شود و موضوع آن یعنی قابلیت حلیّت ثابت می شود.
و یا نسبت به زنی که شک در حرمت آن می شود با استفاده از دلیلی که می گوید: «کل شی لا یعلم حرمته فهو حلال»، حلال بودن آن ثابت می گردد.
حال در این حدیث امام علیه السلام می خواهد بفرماید این مثال ها از قبیل «حلّ ما لم یعلم» است پس اگر در حلیّت و حرمت تصرف مالی که در اختیار شماست شک کردید این روایت می گوید این تصرف حلال است در نتیجه برای عموم «احل الله البیع» موضوع درست می شود و بیع آن مال صحیح می شود و نقل و انتقال صورت می گیرد.
در مثال عبد نیز همینگونه است چون در صورت شک در عبد یا حرّ بودن او، شارع می فرماید چون علم به حرمت ندارید برای آن شخص حلیّت ثابت است و برای ادله ای که می گوید بیع شیئ حلال موجب ملکیت آن می گردد صغری درست می شود.
در مورد شک در حرمت زن نیز اینگونه گفته می شود که مادامیکه علم به حرمت آن زن پیدا نشود استمتاع و نظر آن زن حلال است و صغری برای ادله ازدواج و آثار آن ایجاد می شود.
بنابراین مثال های مذکور در ذیل روایت با صدر روایت تناسب دارند چون صدر می فرماید همه اشیائی که مورد شک قرار می گیرند حلال هستند یا حلال بالفعل مثل اینکه شک در ماء یا خمر بودن مایعی شود در اینصورت با حکم به حلیت مستقیما حلیت ثابت می شود و موضوع قاعده دیگری قرار نمی گیرد و یا حلیت غیر فعلیه درست می کند به این معنا که این روایت موضوع قواعد و کبریات دیگر را درست می کند و مثال ها نیز مصادیقی برای همان کبری هستند.
در اینجا شبهه ای وجود دارد و آن اینکه در این موارد اگر صرف نظر از قاعده برائت کنیم حرمت استفاده می شود چون در مورد زن مشکوک که در اخت بودن او شک می شود و نمی داند با این عقد و نکاح زوجیت حاصل می شود یا خیر؟ استصحاب جاری می شود و معلوم می شود زوجه او نیست و یا در موارد دیگر مثل مورد عبد هم استصحاب عدم انتقال ملک می شود و هم قاعده ید می گوید این عبد متعلق به کسی است که این عبد نزد او بوده است پس علم به حرمت دارد پس یا به دلیل قاعده ید و یا به دلیل استصحاب، این مثال ها از مصادیق «حلّ ما لم یعلم حرمته» نمی باشد، ایشان می گوید این ظهور قویّ که امام علیه السلام این مثال ها را از مصادیق حلّ ما لم یعلم حرمته قرار می دهد قرینه می شود که مراد از علم موجود در روایت از قبیل قاعده ید و استصحاب مقصود نیست به این معنا که شارع به حرمت هایی که با قاعده ید یا استصحاب درست می شود توجه ندارد بلکه در اینجا این قانون را جعل می کند که مادامیکه علم به حرمت ایجاد نشود حکم به حرمت نمی شود؛
«و الحقّ في الجواب عن هذه الشبهة أن يقال: إنّ مفاد الحديث المبارك، هو الحكم‌ بحلّية كلّ شي‌ء ما لم يقطع بالحرمة، و لم يقم عليها طريق معتبر كالبيّنة، و أنّ العلم المذكور فيه لا يعمّ العلم التعبّديّ الموجود في مورد الاستصحاب و اليد؛ و ذلك أنّ الحديث قد حكم بحلّية كلّ شي‌ء اذا لم يعلم حرمته، و مثّل له بالأمثلة المذكورة، ثمّ أكّد هذا العموم ثانيا بقوله: «و الأشياء كلّها على هذا»، و ظاهره الذي لا يمكن إنكاره أنّ جميع الموارد المذكورة من مصاديق و صغريات الكبرى المذكورة فيه صدرا و ذيلا فلا محالة يكون تطبيق الإمام عليه السّلام لكبرى المذكورة على هذه الصغريات تصريحا بأنّ الحلّيّة الثابتة في جميع هذه الموارد من مصاديق حلّ ما لم يعلم حرمته، فهو قرينة على إرادة معنى من العلم المذكور فيه لا يعمّ ما في مورد قاعدة اليد و الاستصحاب، و لا بأس بالقول بإرادة هذا المعنى منه بعد قيام الدلالة عليه. ثمّ إنّ الحديث المبارك يدلّ على أنّ الامرأة المذكورة فيه محكوم عليها بالحلّية، و أنّها حلال، و الظاهر أنّ عنوان «الحلال» هنا في مقابل المحرّمات المذكورة في تحريم المحرّمات، كما في قوله تعالى: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ، فالحديث يدلّ على أنّ كلّ امرأة مشكوكة الحلّ و الحرمة فهي محكومة بأنّها حلال، و هذه الحلّيّة على رغم ذكرها في القرآن و الحديث حلّية شأنية تصير فعليّة بعد إجراء العقد عليها فهي كإطلاق الحلال على الحيوان المأكول اللحم فإنّه يصير حلالا فعليا بإجراء التذكية عليه»[4] .
این نظریه در جلسه بعد مورد بررسی قرار می گیرد.
 

[1] -نظریه آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی«دام ظله».
[2] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 67
[3] -آیت الله شیخ محمد مؤمن«دام ظله».
[4] - .تسديد الأصول، ج‌2، ص: 149 و 150

پاسخ
#92
95/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در نظریه تسدید الاصول بود مبنی بر اینکه صدر روایت درمقام بیان قانون حلّ ما لم یعلم حرمته است و ذیل حدیث نیز مثال های این قاعده را ذکر می کند.
 
اشکال نظریه پنجم
همانطور که بیان شد ما اطمینان پیدا نکردیم ایشان چه می خواهد بفرماید ولی ظاهر این مطلب محل اشکال است، چون مقصود از این مطلب که قاعده ید و استصحاب در این روایت مراد نیستند کدام قاعده ید و استصحاب مراد است؟ چون دو ید در اینجا وجود دارد؛ یکی ید کسی که قبل از مالکیت ما وجود داشته و دیگری ید فعلی که خود ما داریم، مفاد ید اول حرمت نیست بلکه فقط دلالت بر ملکیت مالک اول دارد و مفاد ید دوم نیز حرمت نیست بلکه حلیت است. در استصحاب نیز یا استصحاب اخت بودن مراد است که مقتضای آن، حرمت نیست بلکه مقتضای این استصحاب این است که این زن اخت نیست پس موضوع درست می شود برای جواز ازدواج و حلیت استمتاع، و حال آنکه ایشان می گفت قاعده ید و استصحاب دلالت بر حرمت دارند، بنابراین مراد ایشان مشخص نیست و ظاهر کلام ایشان مورد اشکال است[1].
نتیجه: بنابراین با وجود این مثال ها فهم دلالت این روایت مشکل است و اگر چه احتمال مرحوم امام و شهید صدر«ره»-اگر چه احتمال شهید صدر بُعد بیشتری دارد- را نیز وارد می دانیم ولی ظهور این آیه برای ما ثابت نمی شود. در نتیجه استدلال به روایت برای اثبات برائت در شبهات حکمیه ممکن نیست.
در اینجا تفکیک حجیت نیز ممکن نیست چون تفکیک حجیت در جایی است که اجمال یک بخش از حدیث به بخش دیگر سرایت نکند اما در اینجا چون مثال ها مبیِّن صدر روایت هستند به همین دلیل صدر روایت محفوف بما یحتمل القرینیه می شود و نمی توان به آن تمسک نمود.
 
اشکال چهارم به حدیث مسعده بن صدقه: ضعف سندی
آخرین اشکالی که به روایت مسعده بن صدقه وارد می شود اشکال سندی است چون این روایت مشتمل بر مسعده بن صدقه است که مجهول است در نتیجه ضعف سند دارد.
جواب به اشکال چهارم:  اشکال سندی
همانطور که سابقا تقویت کردیم افرادی که در اسناد تفسیر علی بن ابراهیم وجود دارند ثقه هستند و چون مسعده بن صدقه در اسناد تفسیر علی بن ابراهیم وجود دارد به همین دلیل وثاقت او ثابت می شود، علاوه بر اینکه این حدیث در کافی نیز وجود دارد.
 
طائفه ثانیه اخبار حلّ: کل شیئ فیه حلال و حرام
طائفه دوم اخباری هستند که فرموده اند: «فیه حلال و حرام» و یا «منه حلال و حرام»،
در این طائفه سه روایت وجود دارد؛
روایت اول: روایت عبد الله بن سنان
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: «كُلُّ شَيْ‏ءٍ يَكُونُ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ، فَهُوَ حَلَالٌ لَكَ‏ أَبَداً حَتّى‏ تَعْرِفَ‏ الْحَرَامَ‏ مِنْهُ‏ بِعَيْنِهِ‏، فَتَدَعَهُ‏»[b][2].[/b]
این روایت را مرحوم صدوق در من لایحضر و شیخ طوسی در تهذیب نیز نقل نموده اند.
روایت دوم: روایت عبد الله بن سلیمان
«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى‏، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى‏، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ‏، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ‏ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ‏ الْجُبُنِ‏؟
فَقَالَ لِي: لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ طَعَامٍ يُعْجِبُنِي ثُمَّ أَعْطَى الْغُلَامَ دِرْهَماً، فَقَالَ: يَا غُلَامُ، ابْتَعْ لَنَا جُبُنّاً وَ دَعَا بِالْغَدَاءِ، فَتَغَدَّيْنَا مَعَهُ، وَ أُتِيَ‏ بِالْجُبُنِّ، فَأَكَلَ وَ أَكَلْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الْغَدَاءِ، قُلْتُ لَهُ‏: مَا تَقُولُ فِي الْجُبُنِ‏؟ فَقَالَ‏ لِي‏: أَ وَ لَمْ تَرَنِي أَكَلْتُهُ‏؟ قُلْتُ: بَلى‏، وَ لكِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ. فَقَالَ: سَأُخْبِرُكَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَيْرِهِ: كُلُّ مَا كَانَ‏ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ، فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتّى‏ تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَيْنِهِ، فَتَدَعَهُ»[b][3].[/b]
روایت سوم: روایت یقطینی
«وَ عَنِ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجُلٍ‏ مِنْ‏ أَصْحَابِنَا قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ‏ عَنِ الْجُبُنِّ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّهُ لَطَعَامٌ يُعْجِبُنِي‏ فَسَأُخْبِرُكَ عَنِ الْجُبُنِّ وَ غَيْرِهِ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فِيهِ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ فَتَدَعَهُ بِعَيْنِهِ»[b][4].[/b]
 
برخی گفته اند رجل من اصحابنا در این روایت شاید همان عبدالله بن سلیمان بوده است، از این جهت روایت سوم محل اشکال است.
برای استدلال به این روایات برای شبهات حکمیه تقاریبی وجود دارد؛
تقاریب استدلال به روایات«فیه حلال و حرام»
تقریب اول: تقریب محقق نائینی«ره»
این تقریب از محقق نائینی«ره» است که شاید احسن تقاریب باشد، ایشان می گوید کلمه شیئ مساوق وجود است و به چیز موجود گفته می شود، ظاهر شیئ یعنی هر چیز موجودی، در نتیجه عبارت «کل شیئ فیه حلال و حرام» یعنی هر کاری که در آن حلال وحرام است، حال در موضوعات نمی توان گفت هم در آن حلال باشد و هم حرام، چون هر فعلی یا حلال است و یا حرام پس چون موضوع خارجی قابل تقسیم به حلال و حرام نیست پس می فهمیم مقصد از این عبارت یعنی فیه احتمال الحرمة و الحلیة، حال وقتی معنای عبارت این شد در اینصورت هم شبهات حکمیه را شامل می شود و هم شبهات موضوعیه را مثلا مایعی است که نمی دانیم خلّ است یا خمر اگر خل است احتمال حلیت و اگر خمر است احتمال حرمت دارد، بنابراین این روایت دلالت بر اصالة الحلیه در شبهات حکمیه و موضوعیه دارد.
 
اشکال تقریب اول
تلمیذ ایشان محقق خویی«ره» به این تقریب اشکال وارد کرده که این مطلب که شیئ به معنای موجود است و به معدوم ها موجود گفته نمی شود مطلب ناتمامی است چون شیئ یک مفهوم مبهم است که عرفا و لغتا بر همه چیز اطلاق می شود هم بر جزئیات و هم بر کلیات و نیز هم بر موجودات و هم بر معدومات اطلاق می گردد.
ثانیا فرض می کنیم مطلب شما درست باشد یعنی شیئ به معنای موجود خارجی است لکن دوران امر است که در عبارت فیه حلال و حرام مضافی در تقدیر گرفته شود و گفته شود این عبارت یعنی فیه احتمال حلال و حرام، یا اینکه ضمیر به استخدام برگردانده شود یعنی کل شیئ خارجی فیه(یعنی در نوعش) حلال و حرام وجود دارد چنین چیزی برای شما حلال است مثلا این مایعی است در خارج که نمی دانیم حلال است یا حرام در اینجا فیه یعنی حلال و حرام در نوع آن وجود دارد حلال مثل آب و حرام مثل خمر و ظاهر این است که به نحو استخدام برمی گردد اگر هم ظاهر نباشد لااقل احتمال آن وجود دارد بنابراین این حدیث در معنای شما ظهور پیدا نمی کند بنابراین فیه حلال و حرام یعنی فی نوعه حلال و حرام که چنین معنایی با شبهات موضوعیه تناسب دارد چون شبهات موضوعیه است که در نوعش هم حلال و هم حرام وجود دارد.
 
 
 

[1] -شیخ اعظم«ره» در نجف گاهی در حین تدریس و نقل مطالب صاحب فصول«ره» مراد ایشان را نمی فهمید به همین دلیل کسی را به کربلا -که محل اسکان ایشان بود- می فرستاد تا مقصود او از آن عبارت را سوال کند.
[2] - الكافي (ط - دارالحديث)، ج‏10، ص: 541
[3] - الكافي (ط - دارالحديث)، ج‏12، ص: 508
[4] - وسائل الشيعة، ج‏25، ص: 119


پاسخ
#93
95/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث حلّ
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب استدلال طائفه دوم از اخبار حلّ بر اثبات برائت در شبهات حکمیه بود، حاصل تقریب اول این بود که امام علیه السلام در این روایت فرموده: «كُلُّ شَيْ‌ءٍ يَكُونُ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ، فَهُوَ حَلَالٌ لَكَ‌ أَبَداً حَتّى‌ تَعْرِفَ‌ الْحَرَامَ‌ مِنْهُ‌ بِعَيْنِهِ‌، فَتَدَعَهُ‌»، و کلمه «شیئ» مساوق با وجود است، پس معنای روایت این می شود که هر موجود خارجی مثل شرب تتن که قسم حلال و حرام در آن وجود دارد حلال است تا اینکه علم به حرمت آن پیدا کنید، و از آنجا که امکان ندارد که یک فعل هم حلال باشد و هم حرام پس نمی توان «فیه حلال و حرام» را به حلال و حرام بالفعل معنا نمود بلکه به این قرینه باید این عبارت را به حلال و حرام محتمل معنا کنیم یعنی هر موجود خارجی که در آن احتمال حلیّت و حرمت وجود دارد، بنابراین «حلال و حرام» برای تقسیم و تنویع نیست بلکه برای تردید است و در تمام شبهات حکمیه این معنا وجود دارد. همین معنا را در شبهات موضوعیه نیز می توان تطبیق داد مثل اینکه در یک مایع خارجی شک می شود که آیا خل است یا خمر؟ این روایت می گوید بنا را بر خلّ بودن آن بگذارید. بنابراین این روایت هم شامل شبهات حکمیه می شود و هم شامل شبهات موضوعیه، لکن از آنجا که ظاهر این حدیث شبهات تحریمیه است برای تعمیم آن بر شبهات وجوبیه باید از وجوه سابق استفاده نمود[1] .
همانطور که در جلسه قبل بیان شد محقق خویی«ه» به این تقریب اشکال می کند به اینکه اولا «شیئ» به معنای موجود خارجی نیست بلکه کلیات و معدومات را نیز شامل می شود مثل اینکه گفته می شود: «اجتماع النقیضین شیئ محال» در حالیکه اجتماع نقیضین تحقق خارجی ندارد، در نتیجه مقدمه دوم مبنی بر اینکه که «حلال و حرام» دلالت بر تردید در احتمال حرمت و حلیت دارد نه اینکه دلالت بر تقسیم و تنویع داشته باشد نیز تمام نیست.
ثانیا اگر هم فرض کنیم که «شیئ» به معنای موجود خارجی است ولی لازمه لاینفک آن این نیست که به معنای تردید باشد بلکه راه دیگری وجود دارد و آن این است که ضمیر «فیه» به نحو استخدام به «شیئ» برگردد یعنی هر موجود خارجی که نوع آن حلال و حرام است حلال است تا علم به حرمت آن پیدا کنید در نتیجه این روایت مختص به شبهات موضوعیه می شود چون در شبهه موضوعیه است که شک می شود که آیا این فرد خارجی مصداق عنوان حلال است یا مصداق عنوان حرام؟
در اینجا ان قلت هایی به فرمایش محقق خویی«ره» وارد است که لازم است برای تنقیح مطلب طرح شود[2] ؛
 
جواب اول به اشکال محقق خویی«ره»: امکان تصویر معنای «تقسیم» در شبهات حکمیه
اگر عبارت «فیه حلال و حرام» به معنای تقسیم نیز معنا شود و یا به نحو استخدام آن را معنا کنیم، چنین معنایی در شبهات حکمیه نیز قابل تصویر است لکن باید «شیئ» را به معنای «عناوین عامه» گرفت مثل عنوان شرب که نسبت به شرب ماء «فیه حلال» ثابت است و نسبت به شرب خمر «فیه حرام» ثابت است، حال روایت می خواهد بفرماید عنوان شرب -که یک عنوان عام است و موارد مختلف را شامل می شود- برای شما حلال است تا بدانید حرام است، بنابراین روایت شریف می فرماید اگر شبهه حکمیه نسبت به عناوین عامه ای بود که هم قسم حلال در ذیل آن وجود دارد و هم قسم حرام، حکم به حلیت آن عنوان نمایید تا دلیل بر حرمت قائم شود.
بله اگر شبهه حکمیه ای یافت شد که افراد و اقسام مختلف نداشت در اینصورت به ضمیمه عدم قول به فصل می توان برائت در این موارد را نیز ثابت نمود.
 
مناقشه در جواب اول: ظهور روایت در منشأ شبهه بودن «فیه حلال و حرام»
اعلامی مثل محقق خویی«ره» می توانند در جواب فوق اینگونه مناقشه کنند که ظاهر این حدیث این است که امام علیه السلام می خواهد بفرماید: «هر چیزی که در آن حلال و حرام است و همین تقسیم به حلال و حرام منشأ شک شده است برای شما حلال است»، به خصوص در روایت عبدالله بن سلیمان که نسبت به خوردن پنیر شبهه داشت، در این روایت علت شبهه این بود که برخی از پنیرها از حرام درست می شوند و برخی از پنیرها از حلال ساخته می شوند و من نمی دانم که پنیرهای موجود در بازار از کدامیک از پنیرها هستند؟ به همین دلیل برای او شبهه ایجاد شده بود و موجب سوال او از امام علیه السلام شده بود، بنابراین ظاهر حدیث شریف این است که منشأ شبهه، تقسیم آن شیئ به حلال و حرام می باشد، و چنین مطلبی فقط در شبهات موضوعیه وجود دارد، چون در شبهات حکمیه وجود قسم حلال و قسم حرام منشأ شک در حلیت و حرمت قسم سوم نمی شود چون قسم سوم قسم مستقلی است که مصلحت و مفسده مستقل و حکم مستقلی نیز دارد، بنابراین هیچ گاه در شبهات حکمیه منشأ شبهه وجود اقسام حلال و حرام تحت عنوان عام آن نیست، بله در کلام برخی از بزرگان آمده است که وجود دو قسم حلال و حرام موجب التفات به این نکته می شود که ممکن است حکم قسم مورد شبهه نیز حرمت یا حلیت باشد اما اینگونه نیست که این مطلب منشأ شک بشود.
 
جواب دوم به اشکال محقق خویی«ره»: امکان تصویر معنای «فیه حلال و حرام» در معنای متناسب با شبهات حکمیه
جواب دیگر این است که می توان به گونه ای عبارت «فیه حلال و حرام» را تصویر نمود که منشأ شک در شبهه حکمیه همین تقسیم باشد و در عین حال شبهه نیز شبهه حکمیه باشد، در واقع می توان اینگونه تصویر کرد که در شبهه حکمیه تعبیر «فیه حلال و حرام» یعنی بالفعل حلیت و حرمت در آن شیئ وجود دارد و هم تقسیم به حلیت و حرمت منشأ شبهه شده باشد، به اینکه اینگونه گفته شود که آب دو قسم دارد؛ آب مطلق و آب مضاف، وضو با آب مطلق صحیح و با آب مضاف باطل و بلکه تشریع است، از طرف دیگر واژه «ماء» شبهه مفهومیه دارد چون مصادیقی از آب مشخص است که ماء هستند اما در آب بودن برخی دیگر از مصادیق مثل چای شک می شود، چه بسا برخی مثل محقق تبریزی«ره» قائل به آب بودن چای باشند و برخی دیگر آن را انکار نمایند و یا مثل سیلی که غلظت آن زیاد است و شک در آب بودن آن می شود. در اینصورت منشأ شک ما دو چیز است که با هم باعث شک شده اول اینکه آب واقعا بر دو قسم است؛ مطلق و مضاف که با یکی وضو گرفتن صحیح و با دیگری باطل است و دیگر اینکه واژه «ماء» به نحو شبهه مفهومیه معلوم نیست که صادق بر این فرد است یا نه؟ اگر صادق باشد می توان با آن وضو گرفت و اگر صادق نباشد نمی توان با آن وضو گرفت، بنابراین منشأ شک در اینجا فقط وجود شبهه مفهومیه نیست، همانطور که منشأ شک فقط دو قسم بودن آب نیست بلکه مجموع این دو امر موجب شک می شود.
بنابراین حدیث شریف، این موارد را نیز شامل می شود چون حکم می شود به اینکه هر چیزی که دو قسم در آن وجود دارد حلال است تا اینکه علم به حرمت آن پیدا کنید این راه از شهید صدر«ره» در بحوث است که اشکال قبل را نیز ندارد چون طبق این معنا منشأ شک خود «فیه حلال و حرام» شده است، حال وقتی طبق این معنا حدیث شریف چنین شبهات حکمیه ای را شامل شد به ضمیمه عدم قول به فصل موارد دیگر شبهه حکمیه را نیز شامل می شود و یا لااقل فی الجمله برائت در شبهات حکمیه ثابت می شود؛
«وقد يقال: إنّ هذه الخصوصية أي أن يكون هناك تصنيف، ويكون هناك شك ناشئ من التصنيف)-، موجودة في الشبهة المفهومية التي هي قسم من أقسام الشبهة الحكمية، وذلك بأن يقال: إذا كان اللفظ مجملًا كلفظ الماء مثلًا، الذي ينقسم إلى مطلق يحل الوضوء به، ومضاف لا يحل الوضوء به، فلو شك هنا بسبب إجمال مفهوم الماء وصار لا يدري أنّ هذا الماء هل هو ممّا يحل الوضوء به، أو هو ممّا لا يحل الوضوء به، فحينئذٍ، هذه شبهة حكمية قد وقع فيها التصنيف، أي تصنيف الماء إلى مطلق ومضاف، وكان التصنيف سبباً في شكنا في الحلية والحرمة، إلّا أنّه مع ذلك‌»[3] .
 
مناقشه در جواب دوم: مخالفت ظهور غایت «حتی تعرف الحرام منه بعینه» با شبهات حکمیه
ایشان خود به این اشکال جواب می دهد و آن اینکه این مطلب با غایتی که در روایت ذکر شده تناسب ندارد چون به قرینه «حتی تعرف الحرام منه بعینه» ظاهر روایت این است که هر چیزی بر تو حلال است تا اینکه آن حرام را به وجود خارجی بشناسی، در حالیکه در مثال فوق رفع شبهه متوقف بر علم به وجود خارجی نیست بلکه متوقف بر روشن شدن مفهوم «ماء» است.
بنابراین اگر چه این تصویر فی نفسه تصویر درستی است اما از آنجا که غایت مذکور در حدیث فقط با شبهات موضوعیه تناسب دارد نمی توان حدیث شریف را بر این معنا حمل نمود؛
«فإنّ الأمر ليس كذلك، لأنّ قوله‌:(حتى تعرف الحرام منه بعينه)، فكلمة (بعينه) ظاهرة في أنّ ارتفاع الشبهة يكون بتمييز الخارج، بينما في الشبهة المفهومية يكون ارتفاع الشبهة فيها بتحقيق مدلول اللفظ.
والخلاصة: هي أنّ صدر الحديث ظاهر في أنّ مورد الحلية هو الشي‌ء الذي ينقسم إلى صنفين: حلال وحرام، ومنشأ الاشتباه هو هذا التصنيف، وهذا لا يصدق إلّا في الشبهات الموضوعية، لأنّ الشبهة الحكمية فيها ترديد لا تصنيف»[4] .
 

[1] -رجوع شود به جلسات 30 تا 34 امسال که هشت یا نه بیان برای شمول حدیث حلّ نسبت به شبهات وجوبیه ذکر گردید.
[2] - ما این ان قلت ها را به عنوان جواب مناقشه محقق خویی«ره» بیان می کنیم.
[3] - .بحوث في علم الأصول، ج‌11، ص: 191
[4] - .بحوث في علم الأصول، ج‌11، ص: 191 و 192

پاسخ
#94
95/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث حلّ
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب استدلال به طائفه دوم از روایات حلّ یعنی روایاتی که موضوع آنها «کل شیئ فیه حلال و حرام» یا «کل شیئ منه حلال و حرام» است بود، اوضح تقریب استدلال ها بیان محقق نائینی«ره» بود که می فرمود «شیئ» به معنای موجود خارجی است و در موجود خارجی «فیه حلال و حرام» قابل تصویر نیست به همین دلیل این عبارت به معنای تقسیم نیست بلکه به معنای تردید است، یعنی هر چیزی که احتمال دارد حلال یا حرام باشد حلال است تا علم به حرمت آن ثابت شود در اینصورت شامل شبهات حکمیه نیز می شود.
این تقریب محل اشکالاتی واقع شد، یکی از اشکالات این بود که ظهور این عبارت در تقسیم است ولی در عین حال می توان برای شبهات حکمیه نیز به آن استدلال نمود.
به این اشکال اینگونه جواب داده شد که ظاهر حلال و حرام این است که منشأ بودن را می خواهد بیان فرماید یعنی وجود حلال و حرام منشأ شبهه تحریمیه است در حالیکه این بیان منشأ بودن را بیان نمی کند.
جوابی از شهید صدر«ره» به این اشکال داده شد و آن اینکه ما منشأ بودن را می توانیم حفظ کنیم به گونه ای که این عبارت شامل شبهات حکمیه نیز بشود مثل جایی که شبهه مفهومیه ای وجود داشته باشد مثل اینکه لفظ «ماء» شبهه مفهومیه ای دارد که نسبت به شمول چای مشکوک است، از طرف دیگر نیز می دانیم که با آب مضاف نمی توان وضو گرفت در نتیجه در جواز وضو با چای شک می شود، چون اگر با هیچ آبی نمی شد وضو گرفت شکی در جواز وضو با چای ایجاد نمی شد اگر با همه آب ها نیز میشد وضو گرفت باز هم شکی بوجود نمی آمد اما تقسیم ماء به مضاف و مطلق باعث شد که در جواز وضو با چای شک شود بنابراین شبهه حکمیه را می توان تصویر نمود به گونه ای که منشأ شبهه، حلال و حرام بودن آن باشد، لکن همانطور که خود ایشان پاسخ می دهد ظاهر غایت این است که خود آن حلال و حرام را بشناسید نه اینکه مفهوم آن را بشناسید، یعنی ظاهر این نیست که شبهه مفهومیه موجب شک بشود.
 
جواب سوم به اشکال محقق خویی«ره»: کنایه بودن حدیث از اموری که صلاحیت حکم دارند
این جواب از محقق همدانی«ره» است، ایشان می گوید عبارت «فیه حلال و حرام» نه برای تردید است و نه برای تقسیم، به خلاف برخی که گفتند برای تردید یا تقسیم است، بلکه این عبارت کنایه است از چیزهایی که صلاحیت دارد هم حلال و هم حرام باشد در مقابل اموری که صلاحیت تعلق حکم را ندارند مثلا افعال اضطراریه انسان صلاحیت هیچ حکمی ندارند نه حکم حلال و نه حکم حرام، چون فقط افعال اختیاریه صلاحیت دارند متعلق حکم باشند، بنابراین مراد از عبارت «فیه حلال و حرام» اموری هستند که صلاحیت تعلق به حرمت یا حلیت را دارند پس این قید آورده شده برای احتراز از افعال غیر اختیاری که صلاحیت تعلق احکام خمسه را ندارد و چنین معنایی شبهات حکمیه را نیز در بر می گیرد، چون معنای آن این می شود که هر فعل ذا صلاحیتی که نمی دانید حلال است یا حرام است برای شما حلال است تا علم به حرمت پیدا کنید؛
«و توضيح هذا المعنى أنّه كما يمكن إرادة ما ينقسم فعلا إلى الحلال و الحرام من الشّي‌ء كذلك يمكن إرادة ما يتّصف بهما شأنا فيكون سوق الرّواية مساق قولك فعل الإنسان العاقل البالغ فيه حلال و حرام لا فعل‌ البهائم‌ و المجانين‌ فيكون ذكر الوصف كناية عن كون الشّي‌ء صالحا لأن يتعلّق به حكم شرعي بأن يكون فعلا اختياريّا فيكون ذكره للاحتراز عمّا لا يصلح لذلك كالأفعال الاضطراريّة لا ما علم حليّته و حرمته فإنّ العلم بالحليّة أو الحرمة لا يخرجه عن القابليّة ذاتا»[1] .
 
مناقشه در جواب سوم: خلاف ظاهر بودن این معنا
انصاف این است که این معنا خلاف ظاهر است چون اولا متبادر از جمله «فیه حلال و حرام» این است که بالفعل در آن هم حرام وجود دارد و هم حلال، اما شأنیت و صلاحیت داشتن چنین چیزی معنایی است که از ذهن بعید است.
ثانیا روشن است که اگر عبارت «کل شیئ فیه حلال و حرام» نبود بلکه فقط عبارت «کل شیئ لک حلال حتی تعلم انه حرام» ذکر می شد همه به مقیِّد عقلی و عقلایی می فهمیدند که مراد هر چیزی است که صلاحیت حلیّت و حرمت را دارد و باز هم افعال اضطراریه را شامل نمی شد چون به تناسب حکم و موضوع نمی توان مطلق افعال را مورد حکم اصالة الحلّ قرار داد، علت آن نیز این است که افعالی مثل افعال اضطراریه بدون نیاز به مقید لفظی، کلام از او منصرف است در اینصورت خیلی بعید است که برای قیدی که این قدر واضح است از عبارتی استفاده کنند که وجوه مختلفی در معنای آن وجود دارد.
ثالثا به قرینه سیاق که خالی از اعتبار نیست گفته می شود از این معنا لازم می آید وحدت سیاق از بین برود چون مقتضای آن این است که عبارت «حلال حتی تعرف انه حرام» کنایی نباشد اما عبارت «فیه حلال و حرام» کنایی باشد چون لازم می آید معنای حلال و حرام در غایت و مغیا و محمول با یکدیگر فرق کنند.
بنابراین این فرمایش محقق همدانی«ره»-اگر چه فقیه خوش ذوقی است- در اینجا قابل قبول نمی باشد.
 
جواب چهارم به اشکال محقق خویی«ره»: اثبات برائت در شبهات حکمیه به اولویت موارد علم اجمالی
جواب دیگری که می توان به اشکال وارد بر تقریب استدلال به حدیث حلّ داد این است که ممکن است گفته شود عبارت«فیه حلال و حرام» مربوط به اطراف علم اجمالی است چون می گوید هر چیز که یقین دارید در آن حلال و حرام وجود دارد برای شما حلال است تا اینکه علم به آن حرام پیدا کنید و این سخن در بسیاری موارد مثل بانک ها و یا سفره ای که می دانیم برخی از غذاهای آن سفره حرام است قابل تطبیق می باشد.
به همین دلیل برخی بزرگان شاید مثل محقق یزدی«ره» در عروه به همین حدیث تمسک کرده اند و گفته اند اشکالی ندارد که در علم اجمالی برائت جعل شود و همچنین برخی دیگر مثل مرحوم امام در مکاسب محرمه نیز می فرمایند عقلا اشکالی ندارد که خداوند در همه موارد علم اجمالی ترخیص دهد.
حال در صورتی که چنین سخنی پذیرفته شود آیا می توان از آن برای تقریب استدلال استفاده نمود یا اینکه این مطلب فقط در فقه الحدیث اثر دارد؟
در پاسخ به سوال فوق ممکن است اینگونه، برائت در شبهات حکمیه از حدیث استفاده شود که وقتی شارع در موارد علم اجمالی ترخیص بدهد در شبهات بدویه به طریق اولی ترخیص می دهد چه شبهات بدویه موضوعیه و چه شبهات بدویه حکمیه، چون در موارد علم اجمالی چه بسا منجزی وجود دارد و در مواردی که منجزی وجود دارد ممکن است بسیاری بگویند ترخیص در همه اطراف قبیح است چون ترخیص در معصیت است، حال وقتی در این مورد شارع ترخیص فرمود به طریق اولی در مواردی که چنین منجزی وجود ندارد شارع ترخیص نموده است.
 
احتمالات چهارگانه حدیث «کل شیئ فیه حلال و حرام» در کلام امام خمینی«ره»
مرحوم امام در مکاسب محرمه کلامی دارد و آن اینکه این حدیث چهار احتمال دارد؛
احتمال اول: شیئ حقیقی عرفی
احتمال اول که موافق با ظاهر کلام است این است که این عبارت یک شیئ حقیقی عرفی را می فرماید حلال است، مثل اینکه خلّ و خمر با یکدیگر مخلوط شوند و ما اشاره می کنیم به آن و می گوییم: «فیه حلال و حرام».
اشکالات احتمال اول
این احتمال با توجه به ظاهر لفظی سازگار با عبارت است ولی مبعداتی دارد که نمی توان به آن ملتزم شد؛
مبعد اول اینکه این معنا خیلی بعید است چون بعید است که امام علیه السلام نسبت به مایعی که می دانیم در آن خمر است و با خلّ مخلوط شده حکم به حلیّت داده باشد چون خمر اگر مفسده دارد مخلوط شدنش موجب رفع مفسده نمی شود.
مبعد دوم نیز اینکه اگر این احتمال یعنی واحد حقیقی مراد باشد غایت یعنی علم به حرام نسبت به آن تصویر نمی شود الا در آزمایشگاه و مانند آن، بنابراین چون این غایت غایتی نیست که برای هر کسی حاصل شود بعید است مراد باشد.
احتمال دوم: استخدام در ضمیر
احتمال دوم این است که مراد از «شیئ» در این روایت شیئ خارجی است ولی ضمیر به نحو استخدام برمی گردد به تقدیر «کل شیئ فی نوعه حلال و حرام» یعنی هر چیزی که در نوع آن حلال و حرام است برای شما حلال است.
اشکال احتمال دوم
این احتمال نیز عقلا اشکالی ندارد ولی خلاف ظاهر است چون استخدام خلاف ظاهر است و دلیل می خواهد.
احتمال سوم: شیئ به معنای طبیعت
احتمال سوم این است که مراد از «شیئ» طبیعت باشد نه شیئ مشخص خارجی، یعنی هر چیزی مثل شرب ماء که در طبیعت آن هم حلال است و هم حرام، حلال می باشد تا وقتی که علم به حرام بودن آن پیدا کنید.
احتمال چهارم: واحد اعتباری
احتمال چهارم این است که مراد از «شیئ» واحد اعتباری در مقابل واحد حقیقی عرفی باشد، واحد اعتباری از کنار هم قرار گرفتن واحدهای حقیقی به دست آمده است مثل اموال بانک که هر نوع پولی آنجا وارد می شود به همین دلیل علم اجمالی به وجود برخی پول های حرام در آن داریم.
اشکال احتمال چهارم
مرحوم امام می فرماید احتمال چهارم اشکال عقلی ندارد اما اشکال عرفی دارد چون به نظر عرف ترخیص در اطراف علم اجمالی صحیح نیست چون عرف و عقلا مخلوط شدن حرام و حلال را موجب از بین رفتن مفسده حرام نمی دانند و نمی توانند تصویری برای آن لحاظ کنند، به همین دلیل عرف چنین معنایی از این عبارت نمی فهمد در نتیجه آن را حمل بر معنای سوم می کند؛
«و فيه أنّ في الصحيحة احتمالات: أحدها: أنّ المراد بالشي‌ء هو الموجود المتشخّص كما هو ظاهره، و الضمائر راجعة إليه. فيكون المعنى: كلّ موجود شخصي في الخارج فيه حلال و حرام فهو لك حلال حتّى يتميّز الحلال و الحرام و يعرف الحرام بعينه. فيختصّ بمورد اختلاط الحلال و الحرام و حصول موجود شخصي عرفي، كاختلاط الخلّ و الخمر. و هذا بعيد جدّا سيّما مع عدم تحقّق الغاية مطلقا أو نوعا.
ثانيها: هذا الاحتمال، لكن مع إرجاع ضمير فيه إلى جنس الشي‌ء المتشخّص استخداما. فالمعنى: كلّ متشخّص في جنسه نوع حلال و نوع حرام مع الجهل بانطباق أحد العنوانين عليه فهو حلال حتّى تعرف أنّه حرام بعينه باندراجه تحت النوع الحرام. فيختصّ بالشبهة البدويّة، أو يعمّ أطراف العلم الإجمالي بإطلاقه.
ثالثها: أن يراد بالشي‌ء الطبيعة، فالمعنى: كلّ طبيعة قسم منها حلال و قسم حرام فهي حلال حتّى تعرف القسم الحرام فتدعه. و هذا كالثاني في الاختصاص بالشبهة البدويّة أو الإطلاق.
رابعها: أن يراد بالشي‌ء مجموع شيئين فصاعدا مع اعتبار الوحدة. فيراد: كلّ مجموع فيه حلال و حرام أي بعضه حلال و بعضه حرام فذلك المجموع حلال أبدا حتّى تعرف الحرام فتدعه.
و أمّا احتمال أن يكون المراد من قوله: «فيه حلال و حرام» احتمالهما: فبعيد غايته.
فعلى الاحتمال الأوّل و الرابع تكون واردة في خصوص المعلوم بالإجمال أو‌ المختلط بنحو ما مرّ، لكن الاحتمالين ضعيفان مخالفان لفهم العرف، أمّا الأوّل فظاهر. و أمّا الرابع فلأنّ حمل كلّ شي‌ء على كلّ مجموع واحد بالاعتبار في غاية البعد.
فالأظهر هو الاحتمال الثالث»[2] .
مناقشه در کلام مرحوم امام
اشکال ایشان به احتمال اول و چهارم صحیح است اما نسبت به احتمال سوم که ایشان فرمود ظاهر از عبارت، قسم سوم است اشکالش این است که با توجه به سخنی که قبلا داشتیم مبنی بر اینکه ظاهر از این عبارت تقسیم است و این تقسیم موجب شک در حکم آن شده است در اینصورت احتمال سوم نیز مخالف با ظاهر می شود و نیز ظاهر «حتی تعرف الحرام منه بعینه» که در غایت ذکر شده این است که همان حرمتی که در آن شیئ بود برای شما معلوم بشود نه حرامی که می دانستید این عنوان به آن تقسیم می شود مثلا در شرب هم حلال وجود دارد و هم حرام، حال اگر در شرب تتن شک شود معنا این می شود که این شرب تتن برای شما حلال است تا وقتی که علم به شرب خمر پیدا کنید در اینصورت غایت شرب تتن می شود علم به حرمت شرب خمر، همانطور که ملاحظه می شود این دو به یکدیگر ربطی ندارند و خود این قرینه ای است که دلالت می کند بر اینکه این روایت با شبهات موضوعیه سازگارتر است تا شبهات حکمیه.
بنابراین احتمال سوم نیز مبتلا به اشکال می باشد.
نتیجه نهایی اخبار حلّ: عدم اثبات برائت در شبهات حکمیه تحریمیه
استدلال به هر دو طائفه از طوائف اخبار حلّ محل اشکال است به همین دلیل این اخبار نمی توانند برائت در شبهات حکمیه تحریمیه را ثابت نمایند.
 



[1] - الفوائد الرضوية على الفرائد المرتضوية، ج‌2، ص: 34.
[2] - .المكاسب المحرمة (للإمام الخميني)، ج‌2، ص: 362‌ و363


پاسخ
#95
95/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث حلّ
قرائن داله بر اختصاص اخبار حلّ به شهات موضوعیه
آخرین مطلبی که در طائفه دوم روایات حلّ وجود دارد این است که چند قرینه داخلی در این روایت وجود دارد که دلالت بر اختصاص این اخبار به شبهات موضوعیه می کنند؛
 
قرینه اول: ماده «عرفان»
اولین قرینه واژه «تعرف» در عبارت «حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ» می باشد، ادعا شده ماده «عرف» در جزئیات استفاده می شود نه در کلیات، به خلاف ماده «علم» که در کلیات استفاده می شود لذا گفته می شود: «عرفت زیدا» نه «علمت زیدا»، در اینجا نیز که گفته شده: «حتی تعرف الحرام منه بعینه» معلوم می شود که «شیئ» مذکور در مغیا امور جزئی است و امور جزئی با شبهات موضوعیه تناسب دارد و الا اگر مقصود این بود که حکم آن امور مشخص نیست باید می فرمود: «حتی تعلم انه حرام».
 
قرینه دوم: «بعینه»
اگر چه ممکن است واژه «بعینه» در جاهای دیگر به معنای تمیّز ذهنی و عنوانی باشد که با شبهات حکمیه نیز تناسب دارد مثل اینکه گفته شود: «الغناء بعینه حرام لا بمزاولاته و مقارناته» به این دلیل که خود کلی بودن غنا و ندانستن حکم آن قرینه می شود بر اینکه مراد تمیّز ذهنی و عنوانی است نه تمیّز خارجی، لکن در جایی که اطلاق وجود داشته باشد و چنین قرینه ای وجود نداشته باشد ذهن انصراف به امور خارجی پیدا می کند، بنابراین در عبارت «حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ منه بعینه»، ظهور واژه «بعینه» در این است که در خارج عینیت آن برای شما مشخص شود و این با شبهات موضوعیه تناسب دارد.
 
قرینه سوم: استفاده از واژه«الحرام» به جای «الحرمة»
در این روایت امام علیه السلام فرموده: «حتی تعرف الحرام منه بعینه» در حالیکه می توانست بفرماید: «حتی تعرف الحرمة منه بعینه» در حالیکه اگر شبهه حکمیه مراد بود مناسب بود از جمله دوم استفاده شود و استفاده از جمله اول نیز به این دلیل است که می خواهد بفرماید اگر علم به آن ذاتی که حکم حرمت را دارد پیدا کردید اجتناب نمایید چون اگر مقصود شبهه حکمیه بود دانستن صغری(ذات واجب) لازم نبود بلکه علم به کبری(حرمت) کافی بود، مثلا با دلیل «تقلید اعلم واجب است» در واقع کبری ثابت شده است اما نیاز نیست که حتما اعلم را هم بشناسیم، بله در مقام تنجز باید علم به صغری نیز داشته باشیم اما در معرفة الحکم نیاز به احراز صغری نیست.
 
قرینه چهارم: ظهور در عهد بودن الف و لام
در عبارت «کل شیئ فیه حلال و حرام حتی تعرف الحرام منه بعینه» ظاهرا الف و لام «الحرام» الف و لام عهد است چون ظاهر این است که مقصود از «الحرام» همان «حرام» مذکور در مغیاست بنابراین ظاهر این عبارت این است که غایت برای حلیت جایی است که حرام در همان چیز برای شما مشخص شود و این ظهور با شبهات موضوعیه تناسب دارد چون در شبهات حکمیه راسا در حکم شرب تتن شک می کنیم و تعبیر «حلال و حرام» برای آن معنا ندارد اما همه شبهات موضوعیه اینگونه است که در آنها حلال و حرامی وجود دارد و به دلیل اشتباهات خارجیه نمی توانیم آن را تشخیص دهیم.
بنابراین به این امور اربعه که قرائن داخلی این روایت هستند این روایت ظهور در شبهات موضوعیه پیدا می کند و اگر ظهور قطعی هم پیدا نکند لااقل تردید و اجمال پیش می آید و باز هم قدر متیقن آن شبهات موضوعیه است و نسبت به شبهات حکمیه تردید پیش می آید و شامل آن نمی شود.
 
اشکال قرینه اول: عدم اختصاص استعمال ماده عرفان در جزئیات
اگر چه مجموع قرائن اربعه مطلب قویی است ولی در برخی از این قرائن مثل ماده «عرفان» تأمل وجود دارد، بلکه ممنوع است چون با تامل در کلمات شارع می بینیم «عرفان» در موارد کلی نیز استعمال شده است مثل مقبوله عمر بن حنظله که می گوید: «من نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا» در حالیکه احکام از امور کلی است.
و یا در روایت دیگری تعبیر «أ تعرفون شرائع الاسلام» آمده در حالیکه شرایع اسلام امور کلی است نه جزئی؛
«وَ عَنْهُ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع‌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِلْمِقْدَادِ وَ سَلْمَانَ وَ أَبِي ذَرٍّ- أَ تَعْرِفُونَ‌ شَرَائِعَ‌ الْإِسْلَامِ‌- قَالُوا نَعْرِفُ مَا عَرَّفَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- فَقَالَ هِيَ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى- أَشْهِدُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَنَّ الْقِبْلَةَ قِبْلَتِي- شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ لَكُمْ قِبْلَةٌ- وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّ مَوَدَّةَ أَهْلِ بَيْتِهِ مَفْرُوضَةٌ وَاجِبَةٌ مَعَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ وَ الْخُمُسِ وَ حِجِّ الْبَيْتِ وَ الْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ صَوْمِ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ غُسْلِ الْجَنَابَةِ وَ الْوُضُوءِ الْكَامِلِ عَلَى الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الذِّرَاعَيْنِ إِلَى الْمَرَافِقِ وَ الْمَسْحِ عَلَى الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَيْنِ إِلَى الْكَعْبَيْنِ لَا عَلَى خُفٍّ وَ لَا عَلَى خِمَارٍ وَ لَا عَلَى عِمَامَةٍ إِلَى أَنْ قَالَ فَهَذِهِ شُرُوطُ الْإِسْلَامِ وَ قَدْ بَقِيَ أَكْثَرُ»[1] .
در روایت دیگر نیز فرموده: «تعرفون انها حرام» که مراد از آن حکم حرمت می باشد؛
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ قَالَ: مَرَرْتُ بِحَبَشِيٍّ وَ هُوَ يَسْتَقِي‌ بِالْمَدِينَةِ- فَإِذَا هُوَ أَقْطَعُ فَقُلْتُ لَهُ مَنْ قَطَعَكَ قَالَ قَطَعَنِي خَيْرُ النَّاسِ إِنَّا أُخِذْنَا فِي سَرِقَةٍ وَ نَحْنُ ثَمَانِيَةُ نَفَرٍ فَذُهِبَ بِنَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع- فَأَقْرَرْنَا بِالسَّرِقَةِ فَقَالَ لَنَا تَعْرِفُونَ‌ أَنَّهَا حَرَامٌ‌ فَقُلْنَا نَعَمْ فَأَمَرَ بِنَا فَقُطِعَتْ أَصَابِعُنَا مِنَ الرَّاحَةِ وَ خُلِّيَتِ الْإِبْهَامُ ثُمَّ أَمَرَ بِنَا فَحُبِسْنَا فِي بَيْتٍ يُطْعِمُنَا فِيهِ السَّمْنَ وَ الْعَسَلَ حَتَّى بَرَأَتْ أَيْدِينَا ثُمَّ أَمَرَ بِنَا فَأُخْرِجْنَا وَ كَسَانَا فَأَحْسَنَ كِسْوَتَنَا ثُمَّ قَالَ لَنَا إِنْ تَتُوبُوا وَ تُصْلِحُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ يُلْحِقْكُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ فِي الْجَنَّةِ- وَ إِلَّا تَفْعَلُوا يُلْحِقْكُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ فِي النَّارِ»[2] .
بنابراین در کلمات شارع در امور کلیه نیز ماده «عرف» استعمال شده است، حتی بزرگانی مثل شهید صدر«ره» که خود عرب هستند نیز این اشکال را وارد می کنند.
 
نتیجه اخبار حلّ
نه به طائفه اول می توان برای برائت در شبهات حکمیه استدلال نمود و نه به طائفه ثانیه.
 
 
 

[1] - .وسائل الشيعة، ج‌1، ص: 400
[2] - .وسائل الشيعة، ج‌28، ص: 300

پاسخ
#96
95/10/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
حدیث پنجم: حدیث اطلاق
این حدیث به دلیل اینکه مشتمل بر کلمه «مطلق» یا «مطلقة» است به حدیث اطلاق نام گذاری شده است.
حدیث اطلاق که به تعبیر مرحوم شیخ ادلّ دلیل بر اثبات برائت در شبهات حکمیه تحریمیه است به چهار صیاغت نقل شده است؛
 
صیاغت اول: «کل شیئ مطلق حتی یرد فیه نهی»
مرحوم صدوق این حدیث را در من لایحضره الفقیه در باب قنوت نقل نموده است، مختار ایشان در قنوت این است که دعای فارسی نیز در قنوت جایز است و به همین حدیث تمسک می کند؛
«عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: كُلُّ شَيْ‌ءٍ مُطْلَقٌ حَتَّى‌ يَرِدَ فِيهِ‌ نَهْيٌ‌»[1] .
بررسی سندی صیاغت اول: اشکال سندی
همانطور که معلوم است این حدیث را نقل صدوق به نحو ارسال نقل شده است لکن کلام در این است که نحوه نقل صدوق چگونه است؟ آیا این حدیث از موارد نقل جزمی ایشان است یا خیر؟
صاحب وسائل«ره» این حدیث را دو جا نقل نموده است؛ یکی در باب قنوت کتاب الصلاة و دیگری نیز در ابواب صفات قاضی، ایشان در هر دو مورد این حدیث را به نحو ارسال جزمی «قال: قال الصادق علیه السلام» نقل کرده است بنابراین طبق نقل ایشان مرحوم صدوق به طور جزم این حدیث را به امام صادق علیه السلام نسبت داده است، اما در خود من لا یحضره الفقیه نسخه آخوندی به صورت جزم نسبت داده نشده بلکه فرموده: «رُوی» و نفرموده: «قال»، اگر چه مرحوم صدوق طبق این حدیث فتوا داده و فرموده:
«...وَ لَوْ لَمْ‌ يَرِدْ هَذَا الْخَبَرُ لَكُنْتُ أُجِيزُهُ بِالْخَبَرِ الَّذِي رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: كُلُّ شَيْ‌ءٍ مُطْلَقٌ حَتَّى يَرِدَ فِيهِ نَهْيٌ‌. وَ النَّهْيُ عَنِ الدُّعَاءِ بِالْفَارِسِيَّةِ فِي الصَّلَاةِ غَيْرُ مَوْجُودٍ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[2] .
همانگونه که مشاهده می شود ایشان صریحا می گوید من طبق این روایت فتوا به جواز می دهم علاوه بر اینکه ایشان در ابتدای من لا یحضره الفقیه فرموده:
«وَ لَمْ أَقْصِدْ فِيهِ قَصْد الْمُصَنِّفِينَ فِي‌ إِيرَادِ جَمِيعِ‌ مَا رَوَوْهُ بَلْ قَصَدْتُ إِلَى إِيرَادِ مَا أُفْتِي بِهِ وَ أَحْكُمُ بِصِحَّتِهِ‌ وَ أَعْتَقِدُ فِيهِ أَنَّهُ حُجَّةٌ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ رَبِّي تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ وَ تَعَالَتْ قُدْرَتُه»‌[3] .
که عده ای از بزرگان فرموده اند این عبارت دلالت می کند که همه روایات کتاب فقیه مورد فتوای مرحوم صدوق است و ایشان شهادت به صحت این روایات می دهد
البته این مطلب که این استفاده آیا صحیح است یا نه؟ کلام طویلی دارد که فعلا در صدد بیان آن نیستیم. بنابراین طبق نسخه آخوندی طبع اسلامیه از من لایحضر که «رُوی» نقل شده اشکال سندی به این حدیث وارد می شود، لکن بنابر نقل صاحب وسائل که اِسناد جزمی را از ایشان نقل کرده چه بسا بتوان روایت را تصحیح نمود همانطور که مرحوم امام در حاشیه ای که بر انوار الهدایه دارد با توجه به نقل صاحب وسائل«ره» می فرماید این اِسناد جزمی صدوق که ایشان مستقیما اسناد را به امام صادق علیه السلام می دهد موجب قوت روایت است؛
«و لا يخفى أنّ‌ مثل‌ هذا الإرسال‌ و النسبة إلى المعصوم بنحو الجزم من مثل الصدوق لا يمكن إلّا مع إحرازه صدور الرواية، فهي رواية محرزة لديه و لو بالقرائن القائمة لديه، و رفع اليد عن مثلها في غاية الإشكال في موارد إثبات حكم إلزامي، بل لا يبعد صحّة الاحتجاج بمثلها»[4] .
ایشان در فقه نیز مرسلات جزمی صدوق و امثال او را حجت می داند، البته در اینجا ممکن است کسی اشکال کند که قطع مرحوم صدوق برای ما حجیت ندارد بلکه فقط برای خود او حجیت دارد مگر اینکه کسی از جزم صدوق«ره» اطمینان شخصی پیدا کند مثل شیخنا الاستاد محقق حائری«ره» که نقل شده ایشان وقتی نجاشی یا شیخ طوسی کسی را توثیق می کنند از توثیق آنها جزم به وثاقت آنها پیدا می کرده است.
علی ای حال بیان معتمد در این باره این است که اِخبار این بزرگان محتمل الحس و الحدس است چون احتمال دارد که این اخبار از روی حدس و اجتهاد باشد و احتمال دارد بوسیله حس به چنین مطلبی دست پیدا کرده باشند و در اینگونه خبرها که محتمل الحس و الحدس است و احتمال حسیت نیز قابل اعتناست بناء عقلاء بر عمل کردن است بنابراین کسی مثل مرحوم صدوق که در زمان او قرائن و شواهد زیاد بوده وقتی مطلبی را اِخبار کرد احتمال حسیت در مورد او متوفر است ولی در مانحن فیه اسناد جزمی دادن صدوق محل تردید است چون آنچه که در نسخه فقیه می بینیم اسناد جزمی نیست بله اگر ما مبنای محقق خویی، شهید صدر و شیخنا الاستاد آقای قاروبی را قائل شویم به اینکه درست است کتب اربعه متواتر است اما نه اینکه حرف به حرف آن متواتر باشد بلکه به نحو اجمال متواتر است به همین دلیل معتمد نزد ما نقل صاحب وسائل است که طریق معنعن به صاحب کتاب دارد چون ایشان در خاتمه طریق معنعن خود را به صاحب کتاب نقل کرده است بنابراین وسائل نزد این بزرگان خیلی مهم است در اینصورت تعبدا اسناد جزمی مرحوم صدوق ثابت می شود اما اگر کسی بگوید صاحب وسائل به نسخه خاص طریق ندارد بلکه طریق او به اصل کتاب است -همانطور که بعید نیست- در اینصورت از این راه نمی توان سند این روایت را تصحیح نمود.
بنابراین طبق مسلک مشهور نمی توان به این صیاغت تمسک نمود.
 
صیاغت دوم:«کل شیئ مطلق حتی یرد فیه امر او نهی»
امتیاز این صیاغت این است که مشتمل بر «امر» نیز می باشد به همین دلیل شامل شبهات وجوبیه نیز می شود به خلاف صیاغت قبل که برای تعدی به شبهات وجوبیه باید تمسک به عدم فصل و اجماع مرکب و مانند آن شود.
این صیاغت را مرحوم شیخ اعظم در مسأله اول از «المطلب الثالث فيما دار الأمر فيه بين الوجوب و الحرمة» نقل نموده است ایشان پس از نقل این روایت فرموده: «علی روایة الشیخ رحمه الله» یعنی شیخ طوسی به خلاف مرحوم صدوق که صیاغت اول را نقل کرده صیاغت دوم را نقل نموده است؛
«(قوله عليه السلام: كل شي‌ء مطلق حتى يرد فيه أمر أو نهي‌) على رواية الشيخ رحمه الله إذ الظاهر ورود أحدهما بحيث يعلم تفصيلا فيصدق هنا أنه لم يرد أمر و لا نهي»[5] .
در برخی کتب اصولی دیگر مثل جامعة الاصول[6] نیز این صیاغت به مرحوم شیخ نسبت داده شده است اما در کتب حدیث این صیاغت دیده نشده و همانطور که بیان خواهد شد ظاهرا این اشتباهی است که در نقل صورت گرفته است.
 
صیاغت سوم: «الاشیاء مطلقة ما لم یرد فیه نهی او امر»
«وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: الْأَشْيَاءُ مُطْلَقَةٌ مَا لَمْ يَرِدْ عَلَيْكَ أَمْرٌ وَ نَهْيٌ، وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ أَبَداً، مَا لَمْ تَعْرِفِ الْحَرَامَ مِنْهُ فَتَدَعَهُ»[7] .
این صیاغت از شیخ طوسی«ره» در امالی نقل شده است و مستدرک الوسائل[8] و جامع احادیث الشیعه نیز آن را را از امالی نقل نموده اند.
بررسی سندی صیاغت سوم: اشکال سندی
سند این حدیث اینگونه است:
«وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْقَزْوِينِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَبَشِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي غُنْدَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ...».
امالی از خود شیخ«ره» نیست بلکه از پسر اوست که در اینجا از والد خود نقل می کند، شیخ انصاری«ره» و برخی اصولیون دیگر در ذیل «کل شیئ مطلق حتی یرد فیه نهی» گفته اند در نقل شیخ «او امر» یا «و امر» است در حالیکه آن صیاغت با این صیاغت تفاوت می کند و این اشتباه در حافظه بوده و یا از این باب است که مضمون هر دو، مثل یکدیگر است.
این سند مشتمل بر برخی اشخاص است که توثیق ندارند مثل حسین بن ابراهیم قزوینی که در رجال نه توثیق دارد و نه جرح، ایشان از محمد بن وهبان نقل روایت می کند که شیخ طوسی در مورد او گفته: «ثقة من اصحابنا واضح الروایة قلیل التخلیط»، از عبارت قلیل التخلیط استفاده می شود که او دارای ضبط بالایی بوده است نکته ای در اینجا قابل ذکر است و آن اینکه برخی از روات اگر چه انسان های خوبی بوده اند اما چون ضابط نبوده اند و در نقل دقیق نبوده اند به همین دلیل در کتب رجال تضعیف شده اند. ایشان نیز از علی بن حبشی نقل می کند که شیخ طوسی«ره» در مورد او می گوید: «له کتاب، خاصّیّ»، لکن ایشان توثیق واضحی ندارد اگر چه از مشایخ مرحوم صدوق است، سپس ایشان از عباس بن علی بن حسین نقل می کند که او و پدرش را نیز نمی شناسیم بنابراین این سند نیز مشتمل بر افرادی است که ضعیف هستند.
 
صیاغت چهارم: «کل شیئ مطلق حتی یرد فیه نص»
«وَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: كُلُّ شَيْ‌ءٍ مُطْلَقٌ حَتَّى‌ يَرِدَ فِيهِ‌ نَصٌ‌»[9] .
این صیاغت از صیاغت های قبل بهتر است چون همه اقسام شبهات را شامل می شود و اختصاص به شبهات تحریمیه ندارد، مرحوم ابن ابی جمهور احسایی این صیاغت را از فاضل مقداد نقل می کند لکن برای ما معلوم نیست که فاضل مقداد این روایت را به صورت جزم نقل کرده یا نه، این صیاغت نیز مرسل است و اشکال دارد.
همانطور که معلوم شد حجیت هر کدام از این صیاغت ها به طور جداگانه مورد اشکال قرار گرفت، صیاغت دوم و اول نیز ظاهرا یکی هستند بنابراین اگر کسی از تراکم سه نقل دیگر، اطمینان شخصی پیدا کند می تواند به آن استناد نماید، اما اگر برای کسی چنین اطمینانی حاصل نشود نمی تواند به آن تمسک نماید.
 
تقریب استدلال به روایت اطلاق
تعبیر «کل شیئ» یا «الاشیاء» همه اشیاء مشکوک الحکم چه به نحو شبهه موضوعیه و چه به نحو شبهه حکمیه را شامل می شود، در حکم «مطلق» نیز دو احتمال وجود دارد؛ یکی اینکه مراد از آن مباح و مرخَّص باشد و دیگر اینکه مراد این است که آزاد از تبعه و مسئولیت و مؤاخذه است. اگر معنای اول مراد باشد معنای حدیث این می شود که هر چیزی جایز و مباح است تا وقتی که در مورد آن نهی وارد شود در اینصورت مطلوب ثابت می شود ولی اگر احتمال دوم مراد باشد همان حرفهای قبل پیش می آید که آیا نفی مواخذه دلالت بر نفی استحقاق نیز می کند یا خیر؟ و چه بسا کسی بگوید چنین دلالتی ندارد در حالیکه اصولی برای اثبات برائت به دنبال اثبات نفی استحقاق عقاب می باشد.
نکته ای در اینجا باید مورد بررسی قرار گیرد که شیخ اعظم«ره» نیز در رسائل به آن توجه کرده است و آن اینکه آیا مقصود از «حتی یرد فیه نهی» این است که به عنوان خودش مورد نهی قرار گرفته است یا اینکه مراد اعم است از اینکه آن شیئ به عنوان خودش و به عنوان مشکوک الحکم مورد نهی قرار گرفته است؟ اگر احتمال اول مراد باشد دلالت آن بر برائت خوب است به همین دلیل با ادله احتیاط معارضه می کند اما اگر اعم از خودش و یا به عنوان مشکوک الحکم باشد ادله احتیاط با آن معارضه نمی کند بلکه ادله احتیاط بر آن وارد می شود ظاهر از عبارت «حتی یرد فیه نهی» این است که آن شیئ به عنوان خودش مورد نهی قرار گرفته است نه به عنوان مشکوک الحکم.
بنابراین تقریب استدلال به این حدیث این است که هر چیزی که نهی به عنوان خودش به آن تعلق گرفته باشد مباح و مأذون است و یا عقاب و مواخذه ندارد در نتیجه برائت در شبهات حکمیه را ثابت می کند که قدر متیقن آن شبهات حکمیه تحریمیه است.
 
اشکالات استدلال به حدیث اطلاق
مهمترین اشکال این است که ممکن است در مورد غایتی که در این حدیث ذکر شده یعنی عبارت «حتی یرد فیه نهی» گفته شود «یرد» در این عبارت به معنای «یصدر» یا به معنای «یصل» است، اگر معنای آن «یصل» باشد معنای روایت این می شود که اگر نهی واصل نشود برائت ثابت است که مطلوب است و برائت را ثابت می کند، اما اگر معنای آن «یصدر» باشد چون در هر موردی ممکن است حکم صادر شده باشد به همین دلیل تمسک به این حدیث می شود تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل، مگر اینکه اصل منقح موضع وجود داشته باشد.
جواب به اشکال فوق
محقق اصفهانی«ره» در اینجا بیان مفصلی دارد که می خواهد بفرماید واژه «یرد» از نظر لغوی و مفهوم عرفی خصوصیتی دارد که ملازمه با وصول دارد بنابراین ایشان می خواهد برائت را از این حدیث استفاده نماید که توضیح آن در جلسه بعد خواهد آمد.
 

[1] - من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص: 317.
[2] - .همان
[3] - .من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص: 3
[4] - .انوار الهداية في التعليقة على الكفاية، ج‌2، ص: 78
[5] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 396
[6] -محمد مهدی نراقی«ره»، جامعة الأصول، ص: 34.
[7] - الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 669.
[8] -مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‌17، ص: 323.
[9] - .مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‌17، ص: 324

پاسخ
#97
95/10/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استدلال به حدیث شریف اطلاق بود، همانطور که بیان شد مهمترین اشکال این تقریب این است که در موارد شبهات حکمیه تحریمیه معلوم نیست که نصی بر حرمت وارد شده است بنابراین تمسک به این حدیث تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل می شود چون غایت یعنی عبارت «حتی یرد فیه نهی» دلالت می کند بر اینکه مادامیکه نص بر حرمت وارد نشده حکم حلیت ثابت است و در شبهات حکمیه تحریمیه ممکن است نصی بر حرمت وارد شده باشد ولی به ما نرسیده باشد، بنابراین تمسک به این حدیث برای اثبات برائت عقیم است.
برای پاسخ به این اشکال راه های متعددی بیان شده است، که اولین جواب را از بیان محقق اصفهانی«ره» ذکر می کنیم؛
 
جواب اول به اشکال استدلال به حدیث اطلاق
محقق اصفهانی«ره» سه بیان برای جواب به این اشکال ذکر کرده است که در ابتدا بیان سوم ایشان توضیح داده می شود؛
بیان اول محقق اصفهانی«ره»
محقق اصفهانی«ره» روی خود واژه «ورود» تمرکز کرده است ایشان می گوید واژه «ورود» آنگونه که تخیل شده و اساس اشکال نیز بر آن است به معنای «صدور» نیست بلکه ورود معنایی دارد که مساوق با وصول به مکلف است، پس عبارت «حتی یرد فیه نهی» به معنای «حتی یصل نهی الی المکلف» می باشد؛
«بل الظاهر كما يساعده تتبع موارد الاستعمالات أن الورود ليس بمعنى الصدور أو ما يساوقه، بل هو معنى متعد بنفسه، فهناك بلحاظه وارد و مورود، فيقال: ورد الماء و ورد البلد و وردني كتاب من فلان، و إن كان بلحاظ إشراف الوارد على المورود ربما يتعدى بحرف الاستعلاء»[1] .
توضیح مطلب این است که صدور و ما یساوق الصدور مثل ظهور، بروز و طلوع مفادشان مفاد لازم است به خلاف «وَرد» که در استعمالات متعدی است فذا می توان گفت: «وردنی کتاب زید» اما نمی توان گفت: «صدرنی کتاب زید»، بنابراین معلوم می شود که مفاد آنها متعدد است.
ان قلت: اگر این واژه متعدی است پس چرا با «علی» متعدی می شود؟ مثل اینکه گفته شود: «ورد کتاب زید علیّ» و یا گفته شود: «ورد علیّ الضیوف» در حالیکه این استعمالات نیز صحیح است.
جواب این است که همانگونه که در ادبیات آمده است گاهی در افعال متعدی به خاطر لحاظ لوازم و ملزومات ادات تعدیه به کار گرفته می شود مثلا در اینجا کسی یا چیزی که وارد می شود گویا اشراف بر مورود دارد به همین دلیل به جهت این اشراف و استعلا این فعل با «علی» متعدی می شود، اما گاهی نیز به آن ملزومات و لوازم توجه نمی شود بلکه به حاقّ آن فعل توجه می شود به همین دلیل با ادات جر متعدی نمی شود مثل جایی که فقط خود معنای ورود لحاظ شده است، فلذا با «علی» متعدی نمی شود و گفته می شود: «وَردنی الضیوف».
ان قلت: اگر فعل «وَرد» متعدی است پس چرا با «فیه» متعدی می شود؟ مثل همین حدیث که فرموده:«حتی یرد فیه نهی» و یا مانند «وردنی الضیوف فی داری»؟
جواب این است که گاهی وارد نیاز به محل دارد در اینصورت آن محل با «فی» ذکر می شود، پس مجرور «فی» در این موارد مفعول آن نیست بلکه محل آن است.
پس ماده «ورود» متعدی است و طرف می خواهد چون تضایف دارد مثل عَلِم که نیاز به معلوم دارد در اینجا نیز ورود نیاز به موضوع دارد، حال در اینجا آن طرف متضایف، محل نیست بلکه طرف آن مکلّف است، بنابراین در عبارت «حتی یرد فیه نهی» اگر چه در کلام محل آن ذکر نشده لکن مشخص است که مراد این است که «حتی یرد علیکم فیه نهی»، در نتیجه اگر در واقع حکمی صادر شده باشد اما به هر دلیلی به مکلف نرسیده باشد صدق ورود نهی نمی کند و برائت ثابت می شود.
بنابراین این نکته که ورود را مساوق با صدور گرفته اند غفلتی است که برای برخی پیش آمده به همین دلیل اشکال تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل را به این استدلال وارد نموده اند و برای تخلص از آن اشکال به دنبال راه حل های مختلفی رفته اند اما اگر با تامل در این واژه بگوییم مراد از «یَرد» صدور نیست بلکه ایصال است چون ورود نیاز به طرف دارد و طرف آن مکلّف است این اشکال وارد نمی شود.
نکته
در اینجا مطلبی وجود دارد و آن اینکه از کلام محقق خراسانی«ره» در کفایه استفاده می شود یک وقت حکم شارع به هیچ کس نرسیده و یک وقت به برخی رسیده و به برخی نرسیده است در صورت اول که حکم شارع به هیچ کس نرسیده ورود به معنای صدور صادق نیست اما در صورت دوم از کلام ایشان استفاده می شود که چه بسا ورود صدق کند لذا می توان گفت کلام محقق اصفهانی«ره» را قبول می کنیم که ورود به معنای صدور نیست بلکه متعدی است و نیز ورود طرف می خواهد اما کلام در این است که آیا بالجمله نیاز به دارد یا طرف فی الجمله نیز کفایت می کند؟ در اینجا می توان طبق مبانی مختلف تفصیل داد؛ اگر مبنای انحلال پذیرفته شود و گفته شود هر کدام از مکلفین تکلیف مستقل دارند در اینصورت برای هر مکلفی که حکم به او رسیده ورود صادق است و برای کسی که حکم به او نرسیده ورود صادق نیست اما اگر مبنای خطابات قانونیه پذیرفته شود و گفته شود تکالیف انحلالی نیستند در اینصورت همین مقدار که حکم فی الجمله به عده ای از مکلفین رسیده باشد کفایت می کند که صدق ورود کند مخصوصا اگر به افراد معتنا بهی رسیده باشد.
بنابراین با اینکه گویا محقق خراسانی«ره» به این نکته توجه داشته لکن در کلام محقق اصفهانی«ره» مغفول مانده است و نسبت به این تفصیل که آیا برای صدق ورود باید حکم به همه برسد یا رسیدن به برخی از مکلفین نیز کافی است سخنی نگفته است.
عبارت محقق اصفهانی«ره» که بیان اخیر ایشان است بدین قرار است:
«فتحقق أن الورود ليس بمعنى الصدور و ما يساوقه مفهوما حتى‌ لا يحتاج‌ في‌ ذاته‌ إلى مكلّف يتعلق به، بل بمعنى يساوق الوصول إليه، لتضايف الوارد و المورود، فتدبّر جيدا»[2] .
شاید «فتدبر جیدا» اشاره به همین نکته ای باشد که در بالا ذکر گردید.
 
بیان دوم محقق اصفهانی«ره»
بیان دوم ایشان این است که ممکن است گفته شود «ورد» مشترک لفظی بین «صدر» و «وصل» است و برای هر دو استعمال می شود، اما این واژه در صورت اطلاق به وصول انصراف پیدا می کند نه صدور؛
«و التعبير عن الوصول بالورود تعبير شايع لا ينسبق‌ الى‌ أذهان‌ أهل‌ العرف‌ غيره‌»[3] .
البته این مطلب که ماده ورود انصراف به وصول پیدا می کند نیاز به آشنایی با لسان دارد که اگر الآن اینگونه باشد به ضمیمه اصالة عدم نقل و اصالة ثبات در لغت می توان گفت در عهد صدور روایت نیز همینگونه بوده است، بنابراین بیان دوم را به شهادت محقق اصفهانی«ره» نمی توانیم انکار کنیم البته به شرط اینکه بزرگان دیگری که اهل لسان هستند با آن مخالفت نکنند.
 
بیان سوم محقق اصفهانی«ره»
بیان سوم ایشان نیز این است که ورود هم به معنای صدور است و هم به معنای وصول لکن در اینجا قرینه قطعیه ای وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه مراد از ورود وصول است و آن قرینه غایت «حتی یرد فیه نهی» می باشد چون مغیا به گونه ای است که نمی تواند غایت آن صدور نهی باشد.
توضیح مطلب این است که در عبارت «کل شیئ مطلق» مطلق به معنای مباح می باشد، و مباح نیز به دو قسم تقسیم می شود؛ یکی اباحه قبل از شرع است و آن وقتی است که هیچ شرعی نیامده که به آن لاحرجیه عقلیه گفته می شود که ادامه آن تا وقتی است که از طرف شارع قانونی تشریع نشده است، طبق این معنا امکان دارد وقتی که شرع می آید اباحه مغیا به صدور نهی شود، قسم دوم از اباحه، اباحه شرعیه است که مجعول شارع است که این خود بر دو قسم است؛ یکی اباحه شرعیه واقعیه و دیگری اباحه شرعیه ظاهریه، اباحه شرعیه واقعیه در مقابل حرمت واقعیه است یعنی همانطور که گاهی ممکن است شارع به دلیل وجود مفسده چیزی را حرام کند گاهی نیز ممکن است به دلیل عدم وجود مصلحت یا مفسده چیزی را مباح نماید، اباحه شرعیه ظاهریه نیز مجعول شارع است لکن به جهت تسهیل بندگان از عمل به احتیاط آن را جعل می کند اگر چه در واقع مفسده یا مصلحت ملزمه نیز داشته باشد، منشأ اباحه شرعیه واقعیه لا اقتضاست و منشا اباحه شرعیه ظاهریه تسهیل عباد است.
پس می توان گفت سه قسم اباحه وجود دارد: 1-اباحه لاحرجیه، 2-اباحه شرعیه واقعیه، 3-اباحه شرعیه ظاهریه.
محقق اصفهانی«ره» در این بیان می گوید غایت هیچکدام از این سه قسم نمی تواند صدور واقعی باشد، اما قسم اول یعنی اباحه لاحرجیه نمی تواند مغیا به صدور شود به این دلیل که عدیم الفائده است به خصوص زمان امام صادق علیه السلام که قطعا شرع وجود دارد چون معنا ندارد که امام صادق علیه السلام بخواهد بفرماید اگر شرعی نبود لاحرج عقلی وجود داشت، آن هم نسبت به امور مورد ابتلایی که حتما شارع نظر خود را نسبت به آن بیان کرده است، بله چنین غایتی محذور عقلی ندارد اما خلاف ظاهر است که روایت حمل بر این قسم شود؛
«إلّا أن حمل الاباحة على الاباحة المالكية قبل الشرع التي يحكم بها عقل كل عاقل بعيد غير مناسب للامام عليه السلام المعدّ لتبليغ الاحكام، خصوصا بملاحظة أن الخبر مروي عن الصادق عليه السلام بعد ثبوت الشرع، و اكمال الشريعة، خصوصا في المسائل العامّة البلوى التي يقطع بصدور حكمها عن الشارع، فلا فائدة في‌ الاباحة مع‌ قطع‌ النظر عن‌ الشرع‌»[4] .
اما اگر قسم دوم یعنی اباحه واقعیه شرعیه مراد باشد در اینصورت دو احتمال در روایت ایجاد می شود؛ احتمال اول اینکه عبارت «حتی یرد فیه نهی» واقعا غایت باشد به این معنا که هر چیزی مطلق است تا وقتی که واقعا نهیی از شارع صادر شود، احتمال دوم نیز این است که غایت از حدود موضوع باشد یعنی هر چیزی که نهی در آن نیست مطلق است، اگر اولی باشد که می خواهد غایت را ذکر کند اشکالش این است که تناسب با مغیا ندارد چون قسم دوم، اباحه واقعیه است که لااقتضایی می باشد در حالی که چیزی که نسبت به وجوب و حرمت لااقتضایی است اصلا توقع اینکه حرام بشود در آن وجود ندارد بنابراین اگر بخواهد نهی بیاید خلف فرض می شود چون فرض این بوده که اصلا اقتضای حرمت در آن چیز وجود ندارد.
ان قلت: ممکن است گفته شود بله این شیئ به حسب ذاتش لااقتضاست اما به حسب طروّ عناوین، اقتضای حرمت پیدا می کند مثل آب که به حسب ذاتش لا اقتضاست اما اگر عنوان غصب بر آن عارض شود اقتضای حرمت پیدا می کند.
جواب این است که ظاهر روایت این است که به حسب ذات خودش حرام شود نه به حسب طروّ عناوین.
«إلا أنه لا يكاد يجدي إجراء الأصل لهذا الغرض، فان المراد بالاباحة المتعبد بها- إما لأجل التعبد بعدم تحقق غايتها، أو التعبد بقيدها- إمّا هي الاباحة الشرعية- واقعية كانت أو ظاهرية- و إما الاباحة المالكية بمعنى اللاحرج.
و التعبد بالاولى فرض معقوليتها في نفسه. و قد عرفت‌ عدم معقوليتها واقعية كانت أو ظاهرية، فلا معنى للتعبد بها، لا بلا واسطة و لا معها و التعبد بالثانية لا معنى له؛ لان المفروض أن الاباحة قبل الشرع بمعنى اللاحرج العقلي ليست من مقولة الحكم، و إلا لزم الخلف. و ليست موضوعا ذات حكم شرعي أيضا»[5] .
 

[1] - .نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‌4، ص: 76
[2] - .نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‌4، ص: 77
[3] - .نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‌4، ص: 76
[4] - .نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‌4، ص: 76
[5] - .نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج‌4، ص: 78

پاسخ
#98
95/10/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در بیان سوم محقق اصفهانی«ره» بود بر این که غایت چیزی است که ما اطلاعی از آن نداریم بنابراین تمسک به این حدیث تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل می شود، حاصل این بیان این بود که ولو ما بپذیریم «ورود»، هم به معنای صدور است و هم به معنای وصول است لکن قرینه ای در اینجا وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه باید «ورود» در این روایت را به معنای وصول بگیریم و آن قرینه این است که اباحه ای که در مغیا ذکر شده معنایی است که قابلیت این را ندارد که غایت آن صدور نهی باشد.
 
توضیح قرینیت غایت، بر عدم صحت اراده «صدور» از لفظ «ورود»
همانگونه که در جلسه قبل بیان شد اباحه و اطلاق ممکن است سه معنا داشته باشد که هر سه معنا با اینکه از لفظ «یرد» در غایت، «صدور» اراده شده باشد منافات دارد، به همین دلیل این قرینه دلالت می کند بر اینکه «ورود» در این حدیث به معنای «وصول» است؛
 
اشکال معنای اول(اباحه مالکیه)
معنای اول اباحه مالکیه یا لاحرجیه عقلیه است به این معنا که قبل از قانونگذاری شارع، عقول می گوید شارع ما را خلق کرده و مخلوقات زیادی را نیز در اختیار ما گذاشته است و ما را نیز دعوت به استفاده از آنها نموده است بنابراین به عنوان مالک اشیاء معقول نیست ما را منع از تصرف کرده باشد مثل صاحب خانه ای که میهمان را دعوت کند و به او اجازه تصرف در سفره ندهد، طبق این احتمال معنای روایت این می شود که همه اشیاء برای شما مباح است تا وقتی که مالک واقعی یعنی خدای متعال قانون نهی را جعل نماید در اینصورت چنین معنایی معقول است، ولی از این روایتی که در زمان امام صادق علیه السلام و بعد از شریعت صادر شده است بعید است چنین معنایی اراده شده باشد، بنابراین در فرض تشریع شریعت، دیگر حکمی باقی نمانده تا در آینده قانون آن جعل شود بنابراین حمل بر این معنا بعید است.
 
اشکال معنای دوم(اباحه واقعیه)
معنای دوم این است که مراد از اباحه، اباحه شرعیه واقعیه باشد که لااقتضایی است یعنی نه اقتضای وجوب است و نه اقتضای حرمت، در اینصورت نیز نمی تواند مغیای به این غایت شود چون خلف فرض پیش می آید چون چیزی که فرض می شود لااقتضاست ممکن نیست که بعدا متعلق حکم نهی قرار بگیرد.
ان قلت: درست است به حسب ذات ممکن است شیئ لااقتضا باشد اما ممکن است با عارض شدن برخی از عناوین حکم وجوب یا حرمت تعلق بگیرد، مثل شرب الماء که فی نفسه مباح و به نحو لااقتضا است اما ممکن است به حسب طروّ برخی عناوین واجب یا حرام شود، مثلا با عنوان غصب حرام شود و یا با عنوان تخلص از هلاک حرام شود.
ایشان در جواب می گوید درست است که گاهی با طروّ عناوین ممکن است لااقتضا تبدیل به اقتضای نهی یا وجوب شود لکن ظاهر این حدیث این است که غایت «حتی یرد فیه نهی» به این معناست که نهی به همان عنوان ذاتی شیئ تعلق بگیرد نه به عنوان عرضی، پس «کل شیئ مطلق» یعنی هر چیزی خودش مطلق است تا نهی به خود آن عنوان تعلق بگیرد، پس اباحه واقعیه نیز در این روایت قابل تعقل نیست. البته این در صورتی است که این عبارت غایت باشد اما اگر احتمال داده شود -ولو خلاف ظاهر است- که عبارت «حتی یرد فیه نهی» محدّد موضوع است به این معنا که هر چیزی که نهی ندارد مطلق است در اینصورت نیز معقول نیست، چون این عبارت یا عنوان مشیر و معرّف است و یا قید و شرط است، عنوان مشیر مثل اینکه گفته شود: «اکرم هذا الجالس» که جلوس خصوصیت ندارد و شرط اکرام نیست و قید بودن نیز مثل اینکه در مثال مذکور جالس بودن خصوصیت داشته باشد. اگر این عبارت به عنوان مشیر باشد فایده ای ندارد و گفتن آن لغو و توضیح واضحات است چون نیاز نیست امام بفرماید چیزی که حرام نیست حلال است و اگر شرط و قید باشد یعنی هر چیزی به شرط اینکه حرام نباشد حلال است چنین چیزی نیز همانطور که در محل خود بیان شده محال است چون عدم هیچ ضدی شرط وجود ضد دیگر نیست، بله ملازمه با آن دارد ولی شرطیت ندارد.
بنابراین اگر این عبارت همانگونه که ظاهر آن است غایت برای ما قبل است معقول نیست، چون خلف فرض لازم می آید و اگر بر خلاف ظاهر عبارت، آن را قید بگیریم در صورتی که معرف و مشیر باشد لغویت پیش می آید و در صورتی که شرط باشد مستحیل است چون عدم ضد، شرط وجود ضدّ دیگر نیست.
 
اشکال معنای سوم(اباحه ظاهریه)
معنای سوم نیز این است که مراد از اباحه اباحه ظاهریه باشد یعنی حکم به اباحه چیزی که مشکوک الحلیه و الحرمه است، در اینصورت نیز ممکن نیست حدیث شریف مغیای به این غایت باشد. ایشان در تعلیل این مطلب سه وجه بیان می کند؛
وجه اول اشکال: تخلف حکم از موضوع
وجه اول این است که امکان ندا رد غایت اباحه ظاهریه امری باشد که مُجامع با موضوع واقعی اباحه ظاهریه است چون در صورتی «ورود» به معنای «صدور» باشد معنای حدیث این است که با اینکه موضوع تام و تمام برای اباحه ظاهریه وجود دارد اما چون غایت(صدور نهی) آمده حکم ظاهری(اباحه) وجود ندارد چون تخلف حکم از موضوع خود پیش می آید.
توضیح اینکه موضوع اباحه ظاهریه مشکوک الحلیه و الحرمه می باشد مثلا در حلیت شرب توتون شک شده است حال اگر شارع بفرماید شرب توتون حلال است تا اینکه در واقع حرمت جعل کنم، در اینصورت با جعل واقعی حرمت، حلیت ظاهریه به پایان می رسد در حالیکه همچنان موضوع برای حلیت ظاهریه وجود دارد چون بر فرض مجرد صدور حکم و عدم وصول آن، هنوز شک در حلیت و حرمت توتون باقی است در نتیجه باید حلیت نیز وجود داشته باشد ولی طبق این تقریب حکم حلیت ظاهریه وجود ندارد، پس موضوع حکم باقی است در حالیکه حکم آن از بین رفته است و چنین چیزی محال است ولی اگر «ورود» را به معنای «وصول» بگیریم این اشکال پیش نمی آید چون در صورت وصول حکم شک در حکم از بین می رود و موضوعی برای اباحه ظاهریه باقی نمی ماند.
نکته
اگر عبارت «حتی یرد فیه نهی» غایت گرفته نشود بلکه محدد موضوع شمرده شود نیز همین اشکال وارد می شود.
وجه دوم: عدم نیاز به حدیث و اکتفا به استصحاب
وجه دوم این است که اگر هم فرض شود شارع اباحه ظاهریه را مغیا یا مقید به عدم صدور واقعی نهی نموده است باز هم اشکال پیش می آید چون در اینصورت این حدیث کارآیی ندارد الا در جایی که در کنار آن استصحابی وجود داشته باشد چون همه جا شبهه مصداقیه خود دلیل است به این علت که در همه جا احتمال صدور حکم داده می شود، اشکال نیز این است که اگر قرار باشد شارع در کنار این حدیث استصحاب قرار دهد دیگر نیازی به این حدیث نیست و استصحاب به تنهایی کفایت می کند چون تبعید مسافت پیش می آید.
پس خلاصه این بیان این شد که حکم ظاهری اباحه اگر بخواهد مغیا یا مقید به عدم صدور نهی در واقع باشد کارآیی ندارد الا به ضم استصحاب، و این کار عقلایی نیست چون استصحاب به تنهایی برای اثبات اباحه کافی است، البته ایشان در یک صورت می فرماید استصحاب مثبت می شود که توضیح آن خواهد آمد.
وجه سوم: عدم وجود موضوع حکم ظاهری
وجه سوم نیز که بیان دقیقی است این است که «کل شیئ مطلق حتی یرد فیه نهی» می فرماید اباحه وقتی ثابت است که بدانیم حرمت وجود ندارد به این معنا که در جایی می توان حکم به حلیت ظاهریه داد که علم داشته باشیم هنوز حرمتی نیامده است در حالیکه در این فرض علم به عدم صدور حرمت وجود ندارد چون موضوع اباحه ظاهریه مشکوک الحلیه و الحرمه است بنابراین هر کس خواست این حدیث را تطبیق دهد باید بگوید غایت وجود ندارد در نتیجه دیگر شک به حرمت باقی نمی ماند در حالیکه موضوع حکم ظاهری مشکوک الحلیه و الحرمه است.
فرق این بیان با بیان اول این است که در بیان اول می گوید موضوع وجود دارد و حکم آن وجود ندارد اما بیان دوم می گوید اصلا موضوع حکم ظاهری وجود ندارد.
 
اشکال اول به بیان سوم محقق اصفهانی«ره»
از سه احتمالی که ایشان داد ما معنای اباحه واقعیه را اختیار می کنیم اشکال ایشان این بود که اباحه واقعیه لااقتضایی است در نتیجه اگر در غایت، صدور نهی مراد باشد خلف پیش می آید در حالیکه سوال این است که چه برهانی وجود دارد که هر چیزی که در برهه ای لااقتضایی شد تا آخر باید لااقتضایی باقی بماند؟ چون ممکن است چیزی در برهه ای اقتضایی باشد اما در برهه ای دیگر بنابر حرکت جوهری مقتضی حرمت پیدا کند مثل انسان که در دوران صباوت اقتضای یاد گرفتن مطالب عالیه را ندارد ولی در طول زمان چنین اقتضایی پیدا می کند، بنابراین اشکال محقق اصفهانی«ره» در صورتی وارد می شود که امری که در ابتدا لااقتضایی است تا آخر لااقتضایی باقی بماند اما اگر گفتیم موضوعات ممکن است در مقطعی لااقتضایی باشند و در مقطعی دیگر اقتضای حرمت یا وجوب پیدا کنند اشکال خلف وارد نمی شود همانگونه که مقتضی ها نیز ممکن است مقطعی باشند.

پاسخ
#99
95/10/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در بیان سوم محقق اصفهانی«ره» بود بر اینکه اگر هم فرض شود واژه «ورود» هم معنای «صدور» را شامل می شود و هم معنای «وصول» را، لکن در این روایت مقتضای قرینه این است که «ورود» به معنای «وصول» باشد. قرینه ایشان و اشکال اول آن در جلسه قبل بیان شد.
 
اشکال دوم به بیان سوم محقق اصفهانی«ره»
این اشکال را خود ایشان طرح کرده و به آن جواب داده است و آن اینکه در اباحه ظاهریه گفته شد که به سه وجه ممکن نیست اباحه ظاهریه مغیا یا مقید به صدور باشد؛ وجه اول این بود که لازم می‌آید تخلف حکم از موضوع بشود، وجه دوم این بود که لازم می‌آید نیاز به استصحاب باشد و این استصحاب خودش کفایت می‌کند و دیگر نیازی به حدیث نیست، وجه سوم نیز این بود که اصلا موضوع برای اباحه ظاهریه متصور نمی شود، توضیح وجه سوم این بود که وقتی می‌خواهیم به «کل شیءٍ مطلق» تمسک کنیم باید احراز کنیم که نهی وارد نشده و وقتی احراز کردیم نهی وارد نشده، پس دیگر شکی در حلیت و حرمت وجود ندارد تا شارع بیاید اباحه ظاهریه جعل نماید.
ایشان در وجه سوم اشکال می کند به اینکه در صورتی از معنای صدور لازم می‌آید اباحه بدون موضوع شود که مقصود از ورود نهی، ورود من الشارع و من الله تبارک و تعالی باشد، اما اگر از این ورودِ نهی، ورود من النبی و الوصی(ص) مقصود باشد دیگر چنین اشکالی پیدا نمی‌شود، چون در اینصورت مفاد حدیث این می شود که هر شیئی که شما در آن شک کردید که آیا خدا آن را حرام کرده یا نه؟ برای شما حلال است تا احراز کنید که از طرف نبی «ص» یا وصی«ع» نهی وارد شده است و مادامیکه ورود نهی از پیامبر و امام علیه السلام احراز نشود حکم اباحه ظاهریه ثابت می شود.
 
جواب اشکال دوم: عدم تکلیف آوری حکمی که نبی یا وصی آن را ابلاغ نکرده اند
محقق اصفهانی«ره» خود به این اشکال جواب می دهد به اینکه حکمی که «لم یبلغه النبی و لا الولی» گردن‌گیری ندارد که بخواهند از آن تعمیم درست کنند و اصالة الاباحة یا اصالة البرائة را بر آن نیز تعمیم دهند چون حتی اگر یقین هم داشتیم به این که خدا حکمی را جعل کرده ولی پیامبر و ائمه علیهم السلام آن را ابلاغ نکرده اند هیچ گونه مسؤولیتی در مقابل آن برای ما ایجاد نمیشد تا چه رسد به اینکه شک داشته باشیم، بنابراین نیاز نیست که شارع در فرض شک به چنین مطلبی، اباحه شرعیه جعل نماید. پس باز هم نمی توان حدیث را اینگونه معنا کرد چون کاللغو است.
مناقشه در جواب فوق: احتمال تکلیف آوری طبق مبنای حق الطاعه
مناقشه ای که در جواب محقق اصفهانی«ره» وجود دارد این است که بله طبق مبانی کسانی مثل محقق خراسانی«ره» و محقق اصفهانی«ره» حکمی که از طرف خدای متعال انشاء شده ولی ابلاغ نشده است فعلیت ندارد و مثل حدیث «ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم» می باشد، اما بنابر مسلک حق الطاعه این جواب تمام نیست چون طبق مبنای حق الطاعه‌، احتمال اینکه شارع یک چیزی را می‌خواهد ولو آن را نگفته باشد برای ما مسئولیت می آورد به همین دلیل اباحه شرعیه جعل می شود تا چنین تصوری ایجاد نشود چون همین مقدار که احتمال حرمت یا وجوب باشد لزوم اطاعت می آورد مگر اینکه خود شارع ترخیص بدهد.
بنابراین اشکال دوم طبق مبنای حق الطاعه صحیح است، حتی اگر ما مبنای حق الطاعة را نپذیریم باز هم وجود این روایت لغو نیست چون این روایت برای کسانی که به نظریه حق الطاعه معتقد هستند فایده دارد چون برای آنها امنیت ایجاد می کند.
بنابراین اشکال دوم بر بیان سوم محقق اصفهانی«ره» نیز تمام می باشد، لکن شاید حقّ در جواب این باشد که گفته بشود خلاف ظاهر است که گفته شود در عبارت «کل شیءٍ مطلق حتی یرد فیه نهیٌ» مراد نهی از طرف مبلغین است نه از طرف شارع، بلکه ظاهر این عبارت این است که ورود نهی نیز از طرف کسی است که شک در حلیت و حرمت از ناحیه او شده است پس معنای حدیث طبق ظاهر روایت این است که هر چیزی که شک کردید که آیا شارع آن را حلال کرده یا حرام؟ برای شما حلال است تا اینکه از ناحیه شارع نسبت به آن نهی وارد شود.
 
اشکال امام خمینی«ره» به بیان محقق اصفهانی«ره»: عدم امکان تبدیل لااقتضاء به اقتضاء
مرحوم امام «قدس سره» در اینجا فرمایشاتی دارد که بخشی از آن را برای تحقیق مقام ذکر می کنیم، ایشان می گوید که اگر مراد از اباحه، اباحه واقعیه باشد صحیح نیست چون اباحه واقعیه معقول نیست مغیا به ورود نهی از طرف خدای متعال بشود، یا حتی ورود نهی این جا فرق نمی‌کند من الله تبارک و تعالی یا من النبی و الوصی صلوات الله علیهم اجمعین باشد، چون آن اباحه واقعیه نشأت گرفته از لا اقتضائیت است که نه مقتضی برای وجوب است و نه مقتضی برای حرمت، در حالیکه معنای «حتی یرد فیه نهیٌ» این است که نهی وارد شود و نهی وقتی وارد می شود که آن لا اقتضاء تبدیل به اقتضاء بشود در حالیکه این امر محال است، چون چیزی که لا اقتضاء است، نمی‌تواند بعداً مقتضی حرمت بشود.
 
جواب مرحوم امام به اشکال فوق: منحصر نبودن اقتضاء در ذات موضوع
در جلسه قبل به این اشکال جواب داده شد اما مرحوم امام به گونه دیگری به این اشکال جواب می دهد ایشان می‌فرمایند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد در خود موضوعات آن احکام بود ممکن بود این اشکال تمام باشد مثل اینکه وقتی می‌گوید: «الخمر حرامٌ»، این حرمت حتما بخواهد از مفسده ای که در خود شرب خمر است نشأت بگیرد و یا «الصلاة واجبةٌ» بخواهد از مصلحتی که در خود صلات است نشأت بگیرد، اما ما وقتی که به احکام نگاه می‌کنیم می‌بینیم اینگونه نیست، چون درست است که شارع حکمی را با یک موضوعی می‌آورد اما خود آن موضوع ممکن است مقتضی نباشد. بلکه ممکن است جهات دیگری، باعث ‌شود که حکم را بیاورند روی این موضوع. مثلاً ایشان می گوید در باب نجاست کفار اینگونه است، چون وقتی شارع می فرماید: «الکافر نجسٌ»، به این معنا نیست که کافر مثل بول و غائط است که در خودش قذرات و کثافت وجود دارد، بلکه به خاطر یک امر دیگری است که سیاسی است چون شارع می‌خواهد مردم با کفار مخالطه نداشته باشند از این جهت حکم به نجاست آنها می کند تا مردم از آنها اجتناب کنند، حال در این موارد ممکن است گاهی اوقات آن مصلحت خارجی وجود داشته باشد و گاهی نیز ممکن است وجود نداشته باشد، در اباحه‌ها نیز همینگونه است یعنی وقتی شارع در مورد چیزی حکم به اباحه می کند معنایش این نیست که خود آن چیز لا اقتضاء است. بلکه‌ ممکن است مقتضی حرمت یا وجوب وجود داشته است اما یک عوامل خارجی مانع از جعل حرمت باشد، مثل خمر که در اول اسلام حرام نبود و شارع فقط فرمود: «إثمه اکبر من نفعه»، با این که خمر همان زمان نیز مفسده داشته است و در مفسده داشتن خمر فرقی بین این زمان و آن زمان نبوده است، اما برای جعل حرمت خمر یک مانعی وجود داشته و آن اینکه مشرکین یک عادت قویمی به خمر داشتند که اگر از روز اول حکم حرمت خمر در اسلام می‌آمد موجب می شد که مشرکین زیر بار اسلام نروند. به همین دلیل در ابتدا اسلام چیزی را که آنها خیلی به آن عادت داشتند را تحریم نکرد تا آرام آرام مسلمان شوند و روحیاتشان عوض شود و سپس زمینه برای تحریم خمر آماده بشود؛
منها: ما أفاده في امتناع الأوّل من أنّ الإباحة الواقعية ناشئة من لا اقتضاء الموضوع، فلا يعقل ورود النهي على نفس الموضوع، ففيه: أنّ اللااقتضاء و الاقتضاء لو كانا راجعين‌ إلى نفس الموضوع لكان لما ذكره وجه، إلّا أنّ الأحكام الشرعية و إن كانت مجعولة عن مصالح و مفاسد لكن لا يلزم أن يكون تلك المصالح أو المفاسد في نفس الموضوعات حتّى يكون الاقتضاء و اللااقتضاء راجعاً إليه، بل الجهات الخارجية مؤثّرة في جعل الأحكام بلا ريب.
و أوضح شاهد على ذلك هو نجاسة الكفّار و المشركين؛ فإنّ جعل النجاسة عليهم ليس لأجل وجود قذارة أو كثافة في أبدانهم- كما في سائر الأعيان النجسة- بل الملاك لهذا الجعل الجهات السياسية؛ فإنّ نظر المشرّع تحفّظ المسلمين عن مخالطة الكفّار و المعاشرة معهم؛ حتّى تصون بذلك أخلاقهم و آدابهم و نواميسهم، فلأجل هذه الأمنية حكم على نجاستهم‌»[1] .
تامل در فرمایش مرحوم امام: توجه محقق اصفهانی به لااقتضائیت از جمیع جهات
این فرمایش فرمایش متینی است ولی ممکن است محقق اصفهانی«ره» اینگونه از این بیان جواب بدهد که مقصود من از اقتضاء و لااقتضاء مجموع امور است یعنی خود موضوع و امور خارجیه، به این معنا که اباحه در جایی است که نه به لحاظ موضوع و نه به لحاظ امور خارجی اقتضایی برای وجوب و حرمت وجود نداشته باشد. بنابراین چه بسا حرف ایشان این باشد که در جایی که فرض شده اصلا اقتضای حرمت و وجوب وجود ندارد امکان ندارد که حرمت جعل شود و اشکال خلف پیش می آید.
بنابراین اشکال مرحوم امام به فرمایش محقق اصفهانی«ره» وارد نمی شد بلکه اگر می خواهیم اشکال کنیم باید همان اشکالی که قبلا طرح کردیم را وارد نماییم و آن اینکه بر این مطلب که اگر چیزی در برهه ای از زمان لا اقتضائی شد در برهه های بعد هم باید لااقتضائی باشد برهانی وجود ندارد، همانطور که عکس این مطلب نیز اشکالی ندارد و چیزی که مقتضی وجوب یا حرمت داشته است می تواند پس از آن لااقتضایی بشود.
بنابراین اگر چه مطلب مرحوم امام متین است و نباید مصالح و مفاسد را همیشه در درون موضوعات احکام جستجو کرد بلکه گاهی ممکن است امور خارجیه دخیل در مصالح و مفاسد باشند لکن با این بیان نمی توان به محقق اصفهانی«ره» اشکال نمود چون ایشان می گوید وقتی فرض کردی که این شیئ مباح است به این معناست که این شیئ جمیع جهات لا اقتضائیت را دارد فلذا اگر بعداً حکم به اقتضای حرمت برای آن نمایید خلف لازم می‌آید.
 
اشکال سوم به بیان سوم محقق اصفهانی«ره»: عدم اشکال بنابر محدّد موضوع بودن
محقق اصفهانی«ره» در بیان سوم گفت اگر عبارت «حتی یرد فیه نهی» محدّد موضوع باشد چه این قید به نحو معرِّف باشد و چه به نحو شرط، اشکال پیش می آید، چون اگر معرِّف باشد توضیح واضحات است و لغویت حدیث پیش می آید و اگر شرط باشد نیز لازمه‌اش این است که شرط وجود ضد، عدم ضد دیگرش باشد و این هم در محلش ثابت شده که غلط است،
مرحوم امام به هر دو صورت مطلب فوق اشکال می کند و می گوید اما صورت اول که شما می‌گویید که لغویت پیش می آید چون همه می دانند اشکالش این است که اینگونه نیست که همه بدانند چون آنچه را که همه می دانند لاحرجیت عقلیه است اما حکم اباحه را تا شارع جعل نکند کسی از آن اطلاع پیدا نمی کند بنابراین توضیح این حدیث واضحات نیست و شارع می خواهد بفرماید من در اینجا قانون حلیت جعل کرده ام، همانگونه که شاید شیخنا الاستاد آقای حائری قدس سره بارها در درس می‌فرمود: «خیلی چیزها که الان برای ما از واضحات است برای این است که شارع این‌ها را فرموده و الان واضح شده است، نه این که از روز اول واضح بوده است».
بنابراین ممکن است اختیار کنیم که این مطلق اباحه واقعیه مقصود است، از ورود در عبارت «حتی یرد» هم وصول و صدور مقصود است و این هم غایت نیست بلکه قید است آن هم به نحو معرِّف و هیچ اشکالی هم از این حرف‌ها پیش نمی‌آید، الا اینکه اشکال ظهوری به آن بشود و گفته شود این سخن که این عبارت قید باشد و غایت نباشد خلاف ظاهر است.
و اما صورت دوم که می گویید شرط نیز نمی‌تواند باشد جوابش این است که این خلط تکوین و امور اعتباریه است، چون آنچه که در معقول گفته شده این است که وجود ضد متوقف بر عدم ضد خودش نیست به براهینی که برای آن گفته شده است، اما در امور اعتباریه، که واقعاً تضاد وجود ندارد -چون تضاد در امور تأصلیه است نه امور اعتباریه- چنین قانونی وجود ندارد.
اشکال دیگری نیز در اینجا وارد شده که در جلسه بعد آن را ذکر خواهیم کرد.
 

[1] - .تهذيب الأصول، ج‌3، ص: 76


پاسخ
95/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه /برائت /حدیث اطلاق
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در تحقیق فرمایش محقق اصفهانی«ره» بود، حاصل کلام ایشان این بود که اگر بپذیریم ورود هم به معنای وصول است و هم به معنای صدور، ولی قرینه ای در این روایت وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه مقصود از ورود فقط وصول است چون اباحه از سه صورت خارج نیست؛ صورت اول اباحه لاحرجیه، صورت دوم اباحه شرعیه واقعیه و صورت سوم اباحه شرعیه ظاهریه.
ایشان فرمود اباحه لاحرجیه امکان ندارد مراد باشد چون این روایت مربوط به زمان امام صادق علیه السلام است که در مقام بعد از شرع صادر شده است و حال آنکه لاحرجیت عقلیه مربوط به مقام قبل از شرع است.
و اما اگر اباحه واقعیه مراد باشد نیز ایشان فرمود چه عبارت «حتی یرد فیه نهی» به نحو غایت باشد و چه به نحو قید باشد و قید نیز چه به نحو معرف و چه به نحو شرط باشد همه اینها باطل است چون اگر غایت باشد خلف فرض لازم می آید چون اباحه واقعیه در جایی است که لااقتضا باشد در حالیکه غایت مربوط به جایی است که اقتضای حرمت وجود دارد و تبدیل لااقتضا به اقتضا صحیح نیست و اگر قید و معرّف باشد توضیح واضحات است چون معنایش این می شود که هر چیزی که شارع آن را نهی نکرده است حلال است و چنین معنایی واضح است، پس صدور حدیث برای بیان آن لغو می شود و اگر شرط باشد استحاله دارد چون هیچ ضدی مشروط به عدم ضد دیگرش نیست، فرمایش ایشان در این بخش مبتلا به برخی اشکالات از جمله اشکال مرحوم امام«قدس سره» بود که گذشت.
و اما اگر حکم ظاهری مقصود باشد ایشان به سه وجه فرمود تغیّی یا تقیید به صدور واقعی معقول نیست؛ وجه اول این بود که اگر حلیت ظاهریه بخواهد مغیا شود به چیزی که مجامع با شک است معقول نیست چون بازگشت آن به تخلف حکم از موضوع خود می باشد چون موضوع اباحه ظاهریه مشکوک الحلیه و الحرمه است، حال اگر گفته شود اگر در واقع نهی صادر شده بود ولو به دست شما نرسد حکم حلیت پایان می یابد معنایش این است که موضوع(شک در حلیت و حرمت) هست ولی حکم آن یعنی اباحه نیست و چنین چیزی معقول نیست.
وجه دوم این بود که این جور غایت به تنهایی کارآیی ندارد چون همه جا شبهه، مصداقیه می شود مگر اینکه شارع در کنار آن، استصحاب قرار دهد و وقتی استصحاب قرار داده شد دیگر نیازی به این حدیث نیست و وجه سوم نیز این بود که این تقیید باعث می شود اصالة الحل بدون موضوع بشود چون هر کس بخواهد از این روایت استفاده کند باید احراز کند که نهی واقعی وارد نشده و اگر احراز عدم صدور نهی کرد دیگر شک در حلیت و حرمت پیدا نمی کند بلکه یقین به حلیت می کند در نتیجه موضوعی برای اصالة الحلّ باقی نمی ماند.
مرحوم امام«رضوان الله تعالی علیه» در اینجا مناقشه ای به وجه اول کرد و آن اینکه ما همان وجه اول را اختیار می کنیم یعنی قائل می شویم به اینکه حلیت ظاهریه مقید می شود به صدور نهی، اما قبول نداریم که تخلف حکم از موضوع لازم می آید چون شارع موضوع حکم خودش را مشکوکی که نهی در آن وارد نشده قرار داده است در اینصورت هر جا نهی واقعی صادر شد جزء موضوع از بین رفته در نتیجه موضوع برای حلیت وجود ندارد پس تخلف حکم از موضوع لازم نمی آید، بله اگر عبارت «حتی یرد فیه نهی» غایت باشد اشکال تخلف حکم از موضوع درست است اما اگر قید موضوع باشد استحاله لازم نمی آید.
در نتیجه این مطلب محقق اصفهانی«ره» صحیح نمی باشد ولی مطلب دوم و سوم ایشان را مرحوم امام اشکال نکرده است.
 
نتیجه بیان سوم محقق اصفهانی«ره»
بیان محقق اصفهانی«ره» نسبت به اقامه قرینه بر اینکه مراد از ورود فقط وصول است وقتی تمام می شود که تمام صوری که ایشان بیان کرده مورد اشکال قرار بگیرد، اما اگر در برخی موارد اشکال وارد نشود و تصدیق بشود این بیان قهرا قرینیتش از بین خواهد رفت.
 
بیان چهارم بر اینکه مراد از «ورود» در حدیث اطلاق فقط «وصول» است: بیان محقق خویی«ره»
محقق خویی«ره» در اینجا بیانی دارد -که یا اصل آن را از استاد خود محقق اصفهانی«ره» گرفته است و یا از باب توافق فکر با ایشان این مطلب را بیان نموده است- که با آن، بیان محقق اصفهانی«ره» قویم تر می شود.
ایشان می گوید مراد از «ورود» هم ممکن است وصول باشد و هم ممکن است صدور باشد، ولی ما در اینجا قرینه داریم بر اینکه معنای صدور صحیح نیست، پس باید آن را به معنای وصول بگیریم، چون اگر« کل شیئ مطلق» به معنای حکم ظاهری باشد معنا ندارد مغیا به صدور نهی بشود چون موضوع حکم ظاهری شک است[1] و اگر در واقع نهی وارد بشود به مجرد صدور نهی، موضوع حکم ظاهری از بین نمی رود چون چه بسا نهی صادر شده باشد ولی علم به آن تعلق نگرفته باشد، این کلامی است که ایشان آن را به وضوحش واگذار کرده است به خلاف محقق اصفهانی«ره» که می خواست آن را برهانی کند، لکن ایشان استدلالی برای این مطلب نیاورده چون واضح است که موضوع احکام ظاهریه شک در حکم است، پس ممکن نیست در اینجا اباحه ظاهریه مقصود باشد و مراد از غایت صدور نهی واقعی باشد.
و اگر معنای «کل شیئ مطلق»، اباحه واقعیه باشد در اینصورت نیز صحیح نیست اباحه، مغیا به صدور نهی باشد چون مراد از «کل شیئ مطلق» یا همه ازمنه است به این معنا که هر شیئی در تمام ازمنه و برای همه افراد مباح واقعی است تا اینکه نهی وارد شود و یا مقصود این است که هر چیزی در زمان رسول صلی الله علیه و آله مطلق است تا نهیی در مورد آن صادر شود بنابراین که زمان پیامبرصلی الله علیه و آله و ازمنه آن بزرگوار با یکدیگر تفاوت دارند و آن اینکه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله تفحص از احکام منهی بوده چون سوال از احکام مسئولیت مردم را بیشتر می کرده است، اما بعد از آن بزرگوار که احکام کامل شده وجوب فحص وجود دارد، حال اگر معنای روایت، احتمال دوم باشد یعنی همه چیز در زمان پیامبر مطلق بوده تا وقتی که نهی واقعی در آن وارد شود در اینصورت اشکالی ندارد الا اینکه خلاف ظاهر حدیث است چون حدیث از این حیث مطلق است و مقید به زمان رسول نشده است اما اگر احتمال اول یعنی جمیع ازمنه مقصود باشد در اینصورت اشکال این است که توضیح واضحات است و گویا لغویت پیش می آید چون معنای روایت این می شود که هر چیزی در تمام زمان ها حلال واقعی است تا اینکه نهی در آن وارد شود و این یعنی تغیّی شیئ به ضد خودش که از واضحات است، مثل این است که گفته شود: «کل شیئ ساکن حتی یتحرک»؛
«فلا مناص من أن يكون المراد هي الإباحة الواقعية و حينئذ فاما أن يراد من الإطلاق الإباحة في جميع الأزمنة أو الإباحة في خصوص عصر النبي صلى اللَّه عليه و آله. لا سبيل إلى الأول، إذ مفاد الرواية على هذا أن كل شي‌ء مباح‌ واقعا حتى‌ يصدر النهي‌ عنه من الشارع. و هذا المعنى من الوضوح بمكان كان بيانه لغوا لا يصدر من الإمام عليه السلام فانه من جعل أحد الضدين غاية للآخر، و يكون من قبيل ان يقال كل جسم ساكن حتى يتحرك»[2] .
موضعی که محقق خویی«ره» بیان محقق اصفهانی«ره» را اصلاح کرده همین جاست به همین دلیل اشکالی که مرحوم امام به محقق اصفهانی«ره» وارد کرد به این بیان وارد نمی شود چون محقق اصفهانی«ره» این مطلب را در غایت نفرمود بلکه آن را در تقیید فرمود، چون ایشان گفت هر چیزی که نهی واقعی در مورد آن صادر نشده است مباح است و مرحوم امام به آن اشکال به حقی کرد که مباح بودن شرعی چنین موضوعی نیاز به قانون شرع دارد و اینگونه نیست که واضح باشد چون تا شارع اباحه را جعل نکند نمی توان حکم حلیت را به او نسبت داد و الا بدعت پیش می آید فلذا ممکن است گفته شود این مطلب با لاحرجیت عقلی اشتباه شده است چون در لاحرجیت عقلی به حکم عقل اباحه ثابت می شود نه اینکه حکم شرع بوسیله آن ثابت گردد.
همچنین این مطلب با اباحه ظاهریه نیز فرق دارد چون منشأ اباحه ظاهریه یا برائت عقلی و یا برائت شرعی است و در اباحه ظاهریه فقط به دنبال تکلیف در مقام عمل هستیم نه اِخبار از حکم واقعی شرعی، در حالیکه بحث ما در اباحه واقعیه است که به شارع نسبت داده می شود.
بنابراین محقق خویی«ره» با استاد خود در مدعا موافق است چون مدعا این بود که حلیت واقعیه نمی تواند مغیا به صدور نهی شود لکن تفاوت آنها در این است که محقق اصفهانی«ره» اشکال ثبوتی دارد و برهان این مدعا را لزوم خلف فرض می داند اما محقق خویی«ره» اشکال اثباتی دارد چون آن را توضیح واضحات می داند.
پس جواب مرحوم امام جواب متینی است که به تقریب محقق اصفهانی«ره» وارد می شود اما به تقریب محقق خویی«ره» وارد نمی شود، چون محقق اصفهانی«ره» در صورت تقیّد اشکال وارد کرد و گفت چون تقیّد یعنی من هر چیزی را که نهی وارد نشده حلال می کنم به همین دلیل توضیح واضحات پیش می آید و مرحوم امام جواب داد به اینکه که حلیت شرعیه چنین موضوعی واضح نیست بلکه نیاز به جعل شارع دارد، به خلاف محقق خویی«ره» که عبارت «حتی یرد فیه شیئ» را قید نمی داند بلکه آن را غایت می داند در نتیجه معنای حدیث این می شود که من هر چیزی را حلال کردم تا اینکه آن را حرام واقعی کنم در اینصورت اشکال توضیح واضحات وارد می شود و جواب امام در اینجا نمی آید چون معلوم است که هر چیزی که جعل شود تا ضد آن جعل نشود همچنان باقی است.
بنابراین گویا محقق خویی«ره» فرمایش استاد خود را اصلاح کرده به همین دلیل صورت هایی که خلاف ظاهر است را حذف نموده و صورت هایی را که موافق ظاهر است یعنی غایت بودن را محاسبه کرده و گفته است این صورت ها باطل است، بنابراین با بیان محقق خویی«ره» «حتی یرد» ظهور در وصول پیدا می کند در نتیجه طبق این بیان استدلال به حدیث اطلاق برای اثبات برائت در شبهات حکمیه تمام می شود.
نتیجه: تمام بودن دلالت حدیث اطلاق
بنابراین ایشان می گوید اگر سند این دلیل درست باشد به لحاظ دلالت دلیل خوبی است.
 

[1] - ایشان احتمال تقیید را ذکر نکرده بلکه فقط احتمال غایت بودن را مورد بررسی قرار داده است که شاید وجهش این باشد که ظاهر عبارت «حتی یرد فیه نهی» تقیید نیست بلکه ظاهر آن تغیّی است.
[2] - .مصباح الأصول(طبع قدیم)، ج‌1، ص: 280

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «اصول»  جایگاه اصول عملیه سید رضا حسینی 1 337 3-شهريور-1401, 20:24
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
Wink سؤال:  در ادله تنزیل کدام اثر بر منزل بار می شود؟؟؟ asemani 1 5,021 15-فروردين-1397, 07:32
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  اشکال:  فرازی از یکی از آیاتی که برای اصل برائت به آن استناد می شود- حتی یبین لهم ما یتقون- 89194 0 3,282 30-ارديبهشت-1395, 23:38
آخرین ارسال: 89194
  «تقریر»  اصول عملیه/برائت /مناهج تقسیم برائت احمدرضا 2 6,264 20-اسفند-1394, 13:07
آخرین ارسال: احمدرضا

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان