امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» اصول عملیه/برائت /ادله برائت
95/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در این بود که در حدیث اطلاق اگر مراد از «ورود» در «حتی یرد فیه نهی» صدور باشد همه جا تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه می شود، در نتیجه این حدیث برای اثبات برائت شرعیه در شبهات حکمیه کارآیی ندارد، یکی از جواب هایی که به این اشکال داده شد این بود که در اینجا قرینه وجود دارد بر اینکه مراد از «ورود» وصول است نه صدور، اصل این بیان از محقق اصفهانی«ره» در نهایه الدرایة بود که با اصلاحاتی از محقق خویی«ره» در مصباح الاصول بیان شد و حاصل آن این بود که از عبارت «کل شیئ مطلق» یا اباحه واقعیه اراده شده و یا اباحه ظاهریه، اگر اباحه واقعیه باشد تغیی آن به «حتی یرد فیه نهی» ناتمام است چون از دو حال خارج نیست؛ یا مقصود این است که در جمیع ازمنه اباحه ثابت است تا اینکه حرمت صادر شود که در اینصورت توضیح واضحات پیش می آید و لغو است چون مثل این است که گفته شود: «کل ساکن ساکن حتی یتحرک» و یا مقصود خصوص زمان رسول الله صلی الله علیه و آله است که در اینصورت اشکالی ندارد ولی خلاف ظاهر حدیث است چون این روایت منقول از امام صادق علیه السلام است، پس اینکه مراد از این حدیث اباحه واقعیه باشد ناتمام است.
و اما اگر اباحه ظاهریه مراد باشد خود قرینه می شود که مقصود از «ورد» «وصل» است چون غایت حکم ظاهری وصول حکم واقعی است چون موضوع حکم ظاهری جایی است که حکم واقعی صادر شده باشد و البته این مورد را ایشان به وضوحش واگذار کرده است بنابراین با تامل در «مطلق» می فهمیم در این حدیث اباحه ظاهریه اراده شده است، در نتیجه مقصود از ورود نیز وصول می باشد، بنابراین استدلال به این روایت صحیح است و برائت را ثابت می کند چه مشکوک به شبهه موضوعیه باشد و چه مشکوک به شبهه حکمیه.
 
اشکالات بیان محقق خویی«ره»
اشکال اول: عدم لغویت اباحه واقعیه
شهید صدر«ره» به این بیان اشکال کرده و گفته استدلال به این روایت برای اثبات برائت در شبهات حکمیه تمام نیست؛
«أولا- ان إرادة الترخيص الواقعي لا محذور فيه، لأن المراد بالنهي الخطاب المبرز لا الحرمة المبرزة لأنه اسم له فغاية ما يلزم تقيد الحرمة الواقعية بالعلم بخطابها و قد تقدم في محله إمكان ذلك»[1] .
توضیح مطلب ایشان این است که اگر فرض شود مراد از این اباحه، اباحه واقعیه است لکن اینکه گفته شود اگر مراد از اباحه، اباحه واقعیه و مراد از ورود، صدور باشد لغویت پیش می آید را قبول نداریم، چون ملاکات واقعیه که نزد شارع ملاک جعل احکام هستند به حسب عالم تصور ذهنی ما دو جور ممکن است تصور شوند؛ یکی اینکه کیفیت تبلیغ و بیان، در ملاکات نفس الامریه دخالت ندارد، قسم دیگر از ملاکات احکام واقعیه نیز ملاکاتی هستند که فقط در صورتی که کیفیت خاصی از تبلیغ را افاده کنند حاصل می شود و شیخ اعظم«ره» در توجیه کلام اخباریون که می گویند قطع حاصل از مقدمات عقلیه حجت نیست همین توجیه را کرده است با این بیان که ظاهر این سخن اخباریون که می گویند: «اگر عقل به چیزی رسید حجت نیست مادامیکه شرع رسیده باشد» صحیح نیست چون معنا ندارد که قطع حاصل شود و حجت نباشد بلکه اخباریون خواسته اند با این کلام، در موضوع شبهه کنند با این توضیح که وقتی از طریق عقل قطع به چیزی پیدا می شود، تا آن چیز از طریق حجج الهیه ابلاغ نشود ملاکات آن تمام نیست پس صحیح نیست گفته شود با حکم عقل تمام ملاکات دریافت شده است، بلکه تمام الملاک با بیان شارع محقق می شود بنابراین اخباری که می گوید اگر از مقدمات عقلیه به حکمی رسیدید حجت نیست به این معناست که در واقع به حکم شرعی نرسیده اید نه اینکه بخواهد بفرماید در همان حالی که به حکم شرعی رسیده اید حجت نیست.
در مانحن فیه نیز شهید صدر«ره» می خواهد بفرماید این روایت می خواهد این مطلب را بیان کند که هر چیزی حلال واقعی است تا اینکه نهی از طرف من صادر و واصل بشود چون قبل از صدور از طرف شارع و وصول به مکلفین ملاکات تام نیست، بنابراین اگر شما از راه هایی به ملاکات واقف شدید نگویید: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»، بنابراین این روایت در واقع جلوی قاعده ملازمه را می گیرد در نتیجه «یرد» به معنای «یصل» است و اباحه واقعیه نیز توضیح واضحات نمی شود. پس معنای روایت این است که هر چیزی حلال واقعی است حتی اگر شما با محاسبات و طرقی مفاسدی را در آن فرض نمایید الا اینکه خود من آن مفاسد را بیان کنم چون تا من آن مفاسد را بیان نکنم این مفاسد مفاسد تامه ای نمی شود تا موجب حکم شرعی بشود.
ان قلت: برخی گفته اند اگر اینگونه باشد لازمه اش این است شارع هیچ جا امر و نهی نکند چون تا وقتی که او امر و نهی نکند ملاک امر و نهی تمام نمی شود؛ « لا یتم الملاک الا بامره و نهیه» پس قبل از امر و نهی شارع ملاکی وجود ندارد در نتیجه شارع داعی بر امر و نهی پیدا نمی کند.
ممکن است به این اشکال اینگونه جواب داده شود که درست است قبل از امر و نهی شارع ملاک وجود ندارد اما او می داند که با امر و نهی او ملاک ایجاد می شود چه بالمره ملاک ایجاد شود و چه ملاک ناقص تتمیم گردد در اینصورت داعی برای امر و نهی او می تواند وجود داشته باشد و اشکال مرتفع می شود.
 
اشکال دوم به بیان محقق خویی«ره»: ظهور حدیث در اباحه متوسطه
شهید صدر«ره» اشکال دوم را اینگونه بیان می کند که اگر از این هم صرف نظر کنیم باز هم این حدیث مدعای ما را نمی تواند اثبات کند. حاصل فرمایش ایشان این است که ما سه اباحه داریم؛ یکی اباحه واقعیه و دیگری اباحه ظاهریه و دیگری اباحه متوسطه بین ظاهریه و واقعیه، اباحه واقعیه این است که طبق ملاکات واقعی حکم جعل می شود مثل اینکه مبتنی بر مصالح واقعیه ای وجوب جعل شود و مبتنی بر مفاسد واقعیه ای حرمت جعل گردد، اباحه ظاهریه نیز این است که شارع احکامی را جعل کرده و سپس چون می بیند ممکن است این احکام به دست برخی از مکلفین نرسد به همین دلیل برائت و احتیاط را جعل نموده است.
اباحه متوسطه نیز این است که شارع در برخی موارد مثل مبادی عرفیه اصلا جعل حکم نکرده است و چون احتمال می دهد در این موارد نیز مصلحت یا مفسده ای وجود داشته باشد به همین دلیل احتیاط جعل می کند لکن این احتیاط برای امتثال از ناحیه مکلفین نیست بلکه این احتیاط از ناحیه خود شارع می باشد تا مکلفین را در مفسده نیندازد و یا برعکس آن ممکن است اباحه جعل کند تا اباحه های اقتضایی فوت نشود، گاهی نیز مصلحت تدریج در احکام ممکن است باعث شود آن احکام تدریجا جعل شود به همین دلیل در مدتی که هنوز حکم واقعی جعل نشده احتیاط یا اباحه را جعل نماید این احتیاط یا برائت مربوط به قبل از جعل است که بین حکم واقعی و حکم ظاهری وجود دارد به خلاف حکم ظاهریه که مربوط به مقام بعد از جعل می باشد؛
«يمكن إرادة الترخيص الظاهري و مع ذلك لا معين لأن يكون الورود بمعنى الوصول بل الصدور و يكون مفاد الحديث جعل الترخيص الظاهري و الإباحة في الأشياء قبل نزول الوحي بالتحريم و النهي.
فكما ان الاحتمال الثالث يناسب الوصول يناسب الصدور أيضا و لا يلزم تقيد الترخيص الظاهري بعدم الحرمة الواقعية بل بعدم صدور ما يدل على الحرمة و تشريعها فيكون مفاد الحديث مفاد القاعدة المشهورة من ان الأصل في الأشياء الإباحة قبل صدور النهي»[2] .
بنابراین با وجود این احتمال در حدیث بیان محقق خویی«ره» نیز نمی تواند مثبت برائت شرعیه در شبهات حکمیه باشد.
 

[1] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 37
[2] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 37

پاسخ
95/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در دو مناقشه شهید صدر«ره» به بیان محقق خویی«ره» بود، مناقشه اول این بود که ممکن است ورود به معنای صدور باشد و اشکال توضیح واضحات و یا تغیّی شیئ به عدم ضد نیز لازم نیاید، چون شارع می خواهد بفرماید هر چیزی -ولو عقلا به مصلحت یا مفسده ای در مورد آن رسیده اید- مطلق است و اباحه برای آن ثابت است تا اینکه خودم به آن نهی کنم، به این معنا که قبل از خطاب من، آن مفسده یا مصلحت یا وجود ندارد و یا ملزمه نیست و تتمیم نشده است، بنابراین این حدیث در مقام بیان انکار قاعده «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» می باشد، چون قبل از حکم شرع یا اصلا مصلحت و مفسده ای وجود ندارد و یا اگر هم وجود دارد به حد الزام نیست.
 
جواب اشکالات شهید صدر«ره»
جواب اول: عدم عرفی بودن دخالت خطاب شارع در مصالح و مفاسد واقعیه
این جواب به اشکال اول شهید صدر«ره» است و آن اینکه اولا اگر هم فرض شود این مطلب که خطاب شرع در تحقق مصالح و مفاسد تکوینیه دخالت دارد از نظر ثبوتی درست است اما این مطلبی است که عرفیت ندارد و به اذهان عرفیه نمی رسد بلکه عرف به حسب طبع، احکام را تابع مصالح و مفاسد واقعیه می داند به این معنا که شارع در صورت وجود مصالح و مفاسد واقعیه امر یا نهی می کند نه اینکه خطاب شارع محقق کننده و یا تتمیم کننده ملاکات واقعیه باشد، بله دلیلی بر امتناع عقلی چنین مطلبی نداریم ولی این معنا به هیچ وجه عرفیت ندارد بلکه عرف برعکس آن را درک می کند چون عرف خطابات را موجب استیفاء آن ملاکات می داند نه اینکه خطابات را موجب تحقق آن ملاکات بداند، بنابراین با توجه به این امر ارتکازی عرفی این عبارت ظهور در این معنا پیدا نمی کند بلکه ظاهر این روایت این است که جایی که شک در حرمت دارید مطلق است و اباحه ثابت می شود اما نمی خواهد بگوید اگر جایی مصلحت یا مفسده ای درک کردی تا من نگفته ام آن مصلحت یا مفسده وجود ندارد.
ثانیا این مطلب که گفته شود این روایت در مقام انکار قاعده «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است می باشد در نتیجه لغو نیست صحیح نمی باشد چون قاعده ملازمه در مورد احکامی است که در سلسله علل است نه احکامی که در سلسله معالیل است، آنچه که موضوع قاعده ملازمه است این است که عقل حسن ذاتی شیئ و یا قبح ذاتی شیئ را درک کند مثل اینکه عقل قبح ظلم را درک می کند به همین دلیل نمی توان تصور نمود ظلم حرام نیست تا وقتی که شارع آن را حرام نماید و یا نمی توان تصور نمود که مفسده ظلم ملزمه نیست پس جایی که قاعده ملازمه را تطبیق می کنند جایی است که عقل اینگونه درک می کند در حالیکه در ما نحن فیه معقول نیست گفته شود تا شارع خطاب نکند ظلم مفسده پیدا نمی کند، مخصوصا که ما قبول داریم قاعده ملازمه ولو در سلسله علل صحیح نیست اما نه به این جهت که قبح و حسن وجود ندارد بلکه به این دلیل که شارع ملزمی ندارد که هر جا که عقل حکم داشت شارع هم باید قانون جعل نماید بلکه ممکن است شارع به همان حکم عقل واگذار نماید و اهتمام شارع بیش از آنچه که عقل داعی بر فعل یا ترک می شود نیست.
نکته ای جهت یادآوری در اینجا بیان می شود و آن اینکه در قاعده ملازمه سه قول وجود دارد؛ قول اول این است که حکم شرع ملازمه با حکم عقل دارد، قول دوم نیز این است که «کلما حکم به العقل لم یحکم به الشرع» که محقق اصفهانی«ره» قائل به آن است و قول سوم نیز بیانگر این است که شارع نه بر طبق حکم عقل حکم می کند و نه می توان ثابت کرد که بر طبق آن حکم نمی کند بلکه حکم کردن یا نکردن را از ادله دیگر باید به دست آورد.
بنابراین با دقتی که ایشان در مباحث حکم عقل داشته چنین اشکالی موجب تعجب است.
 
جواب دوم: ظهور روایت در مقام بعد از تشریع
این جواب به اشکال دوم ایشان است، اشکال دوم ایشان این بود که اگر ورود را به معنای صدور بگیریم لکن برائت در شبهات حکمیه از آن استفاده نمی شود چون بحث ما در برائت این است که آیا در مقام شک، وظیفه بعد از تشریع حکم برای ما برائت است یا نه؟ در حالیکه این روایت معلوم نیست در مقام اثبات چنین مطلبی باشد چون چه بسا این روایت اباحه در ظرف عدم تشریع یا همان اباحه متوسطه را اثبات نماید.
شهید صدر«ره» خود به این اشکال جواب داده است و آن اینکه این روایت در صورت صحت سند در زمان امام صادق علیه السلام صادر شده است در حالیکه در آن زمان تشریع کامل شده بوده و دیگر حکمی نبوده که باقی مانده باشد؛
«إن قلت: إنّ هذا الحديث إنّما ورد بعد بيان تمام الأحكام، إذ هو وارد عن الصادق عليه السلام، و ليس واردا في عصر التشريع الّذي كان يتمّ بالتدريج»[1] .
 
مناقشه در جواب دوم: وجود روایات دال بر تفویض تشریع به ائمه علیهم السلام
مناقشه اول
شهید صدر«ره» پس از بیان این جواب اینگونه در آن مناقشه می کند که از برخی روایات استفاده می شود که اینگونه نیست که تشریع در زمان پیامبر تمام شده باشد، بلکه تشریع احکام تدریجی بوده و تا در زمان ائمه بعدی نیز ادامه داشته است حتی تشریع برخی از احکام موکول به زمان ظهور شده است؛
«قلت: أوّلا: أنّ تشريع الأحكام- على ما يشهد له بعض الأخبار- كان متدرّجا حتى بلحاظ زمان الأئمة المعصومين عليهم السلام، حتى أنّ بعض‌ الأحكام‌ استبقي‌ لزمان ظهور الحجّة عجّل اللّه تعالى فرجه»[2] .
مثلا در کافی شریف بابی به نام «بَابُ‌ التَّفْوِيضِ‌ إِلَى‌ رَسُولِ‌ اللَّهِ‌ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ ع فِي أَمْرِ الدِّينِ‌» وجود دارد که حدود ده روایت در آن ذکر شده است که اگر چه دلالت برخی از آنها واضح نیست و ممکن است مراد در آنها تفویض تبلیغ باشد نه تفویض تشریع لکن از برخی دیگر از آنها تفویض تشریع احکام به پیامبرصلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام استفاده می شود؛
روایت اول
این روایت روایت هفتم باب می باشد؛
«الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص دِيَةَ الْعَيْنِ وَ دِيَةَ النَّفْسِ وَ حَرَّمَ النَّبِيذَ وَ كُلَّ مُسْكِرٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ جَاءَ فِيهِ شَيْ‌ءٌ قَالَ نَعَمْ لِيَعْلَمَ مَنْ يُطِيعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَعْصِيهِ»[3] .
روایت دوم
این روایت نیز روایت هشتم باب می باشد؛
«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ وَجَدْتُ فِي نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ‌عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‌ لَا وَ اللَّهِ مَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ‌ وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي الْأَوْصِيَاءِ ع»[4] .
روایت سوم
«الخصال ابْنُ مُوسَى عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالا لَوْ قَدْ قَامَ‌ الْقَائِمُ‌ لَحَكَمَ بِثَلَاثٍ لَمْ يَحْكُمْ بِهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ يَقْتُلُ الشَّيْخَ الزَّانِيَ وَ يَقْتُلُ مَانِعَ الزَّكَاةِ وَ يُوَرِّثُ الْأَخَ أَخَاهُ فِي الْأَظِلَّةِ»[5] .
عبارت «یورث الاخ أخاه فی الاظلة» یعنی برادری های در عالم اشباح و ارواح موجب ارث می شود به این معنا که دو نفر که در این عالم نسبت برادری ندارند اما در عالم ارواح برادر بوده اند- به هر وجهی که در آنجا ملاک برادری است- از یکدیگر ارث می برند[6] .
روایت چهارم
روایت دیگری نیز در کافی وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه امام زمان علیه السلام وقتی قیام می کند برخی امور جدید را که قبلا نبوده است می آورد؛«جاء بامر غیر الذی کان»؛
«الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‌ أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَجِي‌ءَ صَاحِبُ السَّيْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّيْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ الَّذِي‌ كَانَ‌»[7] .
و یا روایتی که می گوید امام زمان علیه السلام «سیحکم بالواقع لا بالبینات و الأیمان» به خلاف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که به بینات و اَیمان حکم می کردند.
روایت پنجم
«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‌ لَا وَ اللَّهِ مَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ‌ وَ هِيَ‌ جَارِيَةٌ فِي‌ الْأَوْصِيَاءِ ع»[8] .
 
مناقشه دوم: بیان شأنی از شئون شارع
مناقشه دومی که ایشان می کند این است که فرض کنیم زمان تشریع گذشته باشد لکن شانی از شئون تشریع را بیان می کند و آن اینکه در زمانی که هنوز تشریع تمام نشده بود روش شارع اینگونه بود که همه چیز حلال بود؛
«و ثانيا: أنّ مقصود الحديث هو بيان شأن من شئون الشريعة في نفسها، و لا يضرّ فرض عدم بقاء موضوع لذلك بعد عصر الرسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم»[9] .
 
پاسخ به مناقشات شهید صدر«ره»
این مناقشه که تشریع در زمان ائمه علیهم السلام نیز ادامه داشته با روایات دیگر باب یا متعارض است و یا دلیل محکمی بر آن نداریم چون پیامبر صلی الله علیه و آله در حجة الوداع فرمود هر چیزی که موجب قرب شما به بهشت و دوری شما از آتش می شود را من به شما ابلاغ کرده ام، حتی ارش الخدش نیز تشریع و به شما ابلاغ شده است، بله ممکن است این روایات حمل بر استبدال شود به اینکه ائمه علیهم السلام در مواردی اجازه دارند استبدال حکم کنند مثلا در مورد امام زمان علیه السلام گفته می شود آئین دادرسی در اسلام به بینات و اَیمان است ولی این قانون توسط حضرت تبدیل به حکم دیگر می شود و البته این حکم نیز مخصوص به خود ایشان است نه اینکه شامل دیگر قضات آن عهد نیز بشود.
بلکه حتی شاید گفته شود عبارت این روایات از باب استبدال حکم نیز نمی باشد به این معنا که استبدال از خصوصیات امام زمان علیه السلام نیست بلکه مثلا حکم «اقضی بالبینات و الایمان» از حضرت حجت علیه السلام استثنا می شود.
بنابراین طبق مبنای معرفتی کسانی که این روایات را اینگونه معنا می کنند به وسیله این روایات نمی توان به آن مطلب جواب داد.
 

[1] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 127
[2] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 127
[3] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 267
[4] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 268
[5] - .بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌52، ص: 309
[6] - مرحوم والد ما رفیقی دارند که هنوز در قید حیات است ایشان به نقل از علامه طباطبایی«ره» می فرمود سید احمد کربلایی«ره» که استاد عرفان بود می فرمود من عالم ذر را به یاد دارم.
[7] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 536
[8] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 268
[9] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 128


پاسخ
95/11/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در فرمایش شهید صدر«ره» بود مبنی بر اینکه ممکن است این حدیث در مقام بیان اباحه متوسطه باشد و اباحه متوسطه غیر از بحث ماست چون بحث ما در مقام بعد از جعل احکام شرعی و شک در نوع آن حکم است ولی اباحه متوسطه مربوط به مقام قبل از جعل احکام توسط شارع است.
شهید صدر«ره» خود یک اشکال به این بیان وارد نمود و آن اشکال این بود که این روایت مربوط به زمان امام صادق علیه السلام است و در این زمان احکام تشریع شده بوده، پس بیان این مطلب وجهی ندارد، ایشان به این اشکال جواب داد که روایاتی وجود دارد که دلالت دارد بر اینکه تشریع در زمان ائمه علیهم السلام نیز همچنان ادامه داشته است، در پاسخ به جواب ایشان این مناقشه را مطرح کردیم که چنین مطلبی که تشریع در زمان ائمه علیهم السلام نیز ادامه داشته است یک مطلب مبنایی است و مورد قبول بسیاری از علما نیست چون ممکن است مراد از روایاتی که مثلا می فرمود پیامبر صلی الله علیه و آله چند چیز را جعل فرموده احکام سلطانیه باشد نه احکام شرعیه، یعنی ممکن است قبل از جعل شرعی آن احکام، پیامبر از باب سلطان و ولیّ امر قوانینی را جعل نموده و سپس آن قوانین توسط شارع تثبیت شده اند، همانطور که در دو رکعت نماز اضافه شده به نمازهای چهاررکعتی پیامبرصلی الله علیه و آله آن دو رکعت را جعل فرمود و خداوند آن را تثبیت کرد.
جواب دوم ایشان نیز این بود که اگر چه گفته شود زمان امام صادق علیه السلام زمان بعد از تشریع بوده لکن امام صادق علیه السلام می خواسته شأنی از شئون دین را بیان نماید.
مناقشه این جواب نیز این است که این جواب که گفته شود این روایت در مقام بیان شأنی از شئون دین است خلاف ظاهر است، چون ظاهر این روایت این است که یک قضیه فعلیه را بیان می کند و همین الان چنین شأنی وجود دارد و الا باید می فرمود«کان» و یا قید قبل از شریعت را ذکر می فرمود.
 
پاسخ دوم به مناقشات شهید صدر«ره»: عدم عرفیت اباحه متوسطه
پاسخ دیگری که می توان به مناقشه شهید صدر«ره» داد این است که تصویری که ایشان در مقام بیان آن است خالی از غموض نیست چون ایشان می گوید مولا یک وقت اطلاع بر مفسده یا عدم مفسده دارد که در اینصورت قسم اول را حرام و قسم دوم را حلال می کند و یک وقت پس از اینکه محرمات و اباحات را جعل کرد می بیند که آن احکام بر عبد مخفی مانده است در اینصورت در ظرف شک، احتیاط یا برائت را جعل می کند و صورت سوم نیز این است که فرض شود شارع هنوز همه احکام را جعل نکرده یا به این دلیل که هنوز در همه امور تامل نکرده یا مثل خدای متعال نیاز به تامل در آنها نداشته است ولی مصلحتی در تدرج تشریع احکام وجود داشته است در اینصورت نه حکم واقعی وجود دارد و نه حکم واقعی بلکه حکم متوسطی بین حکم واقعی و حکم ظاهری جعل می شود؛
«و توضيح ذلك: أنّ المولى تارة يفرض أنّه اطّلع على المفسدة في أمور، و عدم المفسدة في أمور، فحرّم القسم الأوّل، و أحلّ القسم الثاني، فهذه حرمة واقعيّة حقيقيّة مع ما يقابلها من حلّيّة واقعيّة حقيقية، و أخرى يفرض أنّه بعد أن شرّع التحريمات و الإباحات رأى أنّه قد يختفي‌ على‌ العبد ما شرّعه مولاه و يشكّ في ذلك، ففي ظرف الشكّ في ذلك إمّا أن يوجب عليه الاحتياط، أو يرخّصه في الترك، و هذه هي الحرمة الظاهريّة مع ما يقابلها من الحلّيّة الظاهريّة، و ثالثة يفرض أنّه لم يشرّع بعد تمام أحكامه إمّا لأنّه لم يتأمّل بعد في تمام الأمور حتى يقف على ما يشتمل على المفسدة و ما لا يشتمل عليها، أو أنّه و إن تأمّل في تمامها- أو لا يحتاج أصلا إلى التأمّل كما في مولانا (سبحانه و تعالى)- إلّا أنّ هناك مصلحة في التدرّج في تشريع الأحكام مثلا كما هو الواقع في أحكام شريعتنا، فعندئذ- قبل أن يتمّ تشريعاته- قد يفرض أنّه يحرّم على العبد كلّما لم يصدّر بعد حكمه احتياطا منه و حفظا لعبده عن ارتكاب ما فيه المفسدة قبل تماميّة التشريع. و هذا ليس من التحريمات الواقعيّة المتعارفة، لعدم نشوئه من المفسدة في نفس الشي‌ء المحرّم بالخصوص، و ليس تحريما ظاهريا لعدم كون موضوعه‌ الشكّ في الواقع و المفروض عدم ثبوت واقع بعد وراء هذا الحكم. و بكلمة أخرى: أنّ هذا تحريم أنشأه المولى احتياطا منه، لا أمر باحتياط العبد في مقام التحذّر عمّا حرمه المولى حتى يكون حكما ظاهريّا، و كم فرق بين تكليف المولى احتياطا منه و بين التكليف بالاحتياط، فهذه حرمة احتياطيّة متوسّطة بين الحكم الواقعيّ و الظاهريّ أنشئت تحفظا على ملاكات الترك، و إن شئنا عبّرنا عن ذلك بالحكم الواقعيّ الطريقيّ في قبال الأحكام الواقعيّة المتعارفة الحقيقية. و في قبال هذه الحرمة حلّيّة من سنخها، و هي ترخيص المولى و عدم تحفّظه على تلك الملاكات قبل إصدار الحكم، فهذه حلّيّة موضوعها عدم ورود النهي بمعنى الصدور لا بمعنى الوصول يحتمل أن تكون هي المقصود من هذا الحديث‌»[1] .
حال اشکال این است که اگر مصلحت تشریع تدریجیت را ایجاب می کند فرقی بین حکم ظاهری و حکم واقعی از این جهت وجود ندارد چون شارع می تواند در همه این موارد احتیاط جعل نماید، در اینصورت دایره احتیاط اوسع می شود در نتیجه عسر و حرج آن بر افراد بیشتر می شود تا به صورت واقعی تشریع نماید و چند مورد را حرام کند، بنابراین در باب جعل احتیاط، تصویر این مساله مشکل است، بله در باب حلیت این اشکال وجود ندارد اما اگر بگوییم یک حرمت متوسطه داریم و یک حرمت ظاهریه در اینصورت اگر جهت آن، مصلحت تدرج احکام باشد یک مصلحت کوچک است که عرف آن را نمی فهمد چون بعید است که شارع نه به حکم واقعی جعل حرمت کند و نه به حکم ظاهری و به جای آن چنین حرمت متوسطه ای را جعل کرده باشد.
 
تقریب دوم استدلال به حدیث اطلاق بر اثبات برائت
تقریب دیگری در اینجا وجود دارد و آن این است که ممکن است گفته شود ما نیاز نداریم که خود را به زحمت بیندازیم و اثبات کنیم «یرد» به معنای «یصل» است یا به معنای «یصدر»؟ چون ولو این حدیث مردد باشد در اینکه ورود به معنای وصول است یا صدور، لکن باز هم می تواند برائت را اثبات نماید با این بیان که در شبهات حکمیه که ما علم به حکم شارع نداریم امر از دو حال خارج نیست؛ یا «یرد» به معنای «یصل» است که در اینصورت اگر علم به حرمت پیدا نکردیم برائت ثابت می شود و یا «یرد» به معنای «یصدر» است که در اینصورت با استصحاب عدم صدور، تنقیح موضوع می کنیم و باز هم برائت ثابت می شود، بنابراین فقیه در موارد شبهه حکمیه که شک در حرمت شده است می تواند به این حدیث تمسک کند و حکم به حلیت نماید بدون اینکه نیاز به معلوم شدن معنای «یرد» داشته باشد.
اگر اشکال شود که موضوع شبهه حکمیه مشکوک الحکم بما انه مشکوک الحکم است و آن استصحاب «بما انه لم یرد فیه نهی» عدم صدور را ثابت می کند بنابراین استصحاب عدم صدور نمی تواند موضوع این روایت را ثابت کند، در جواب گفته می شود این تفاوت ها برای فقیه اهمیت ندارد بلکه فقیه به دنبال اثبات حکم است و می خواهد بداند آیا چنین فعلی جایز است یا نه؟ پس این دقت ها برای فقیه مهم نیست و به آن توجه نمی کند.
 
اشکال اول به تقریب دوم: عدم صحت استدلال به روایت در موارد توارد حالتین
محقق خراسانی«ره» این حرف را می پسندد ولی اشکال می کند که این تمسک، در مواردی که توارد حالتین باشد قابل تطبیق نیست مثلا جایی می دانیم حلال بوده و بعد حرام شده و یا می دانیم حرام بوده و سپس حلال شده و نمی دانیم کدام متقدم و کدام متاخر بوده است ایشان می گوید در این موارد نمی توان به این حدیث تمسک نمود.
در توضیح علت این اشکال عبارت کفایه سه گونه معنا شده است؛
برداشت های عبارت کفایه
برداشت اول: عدم وجود موضوع حدیث به دلیل علم به غایت
برداشت اول عبارت کفایه که مطابق با ظاهر کلام محقق خراسانی«ره» است این است که این حدیث می گوید: «حتی یرد فیه نهی» یعنی تا وقتی که نهی وارد شود حکم اباحه ثابت است در حالیکه در صورت توارد حالتین می دانیم که نهی وارد شده است پس می دانیم آن غایت حاصل شده است به همین دلیل نمی توان برائت را ثابت نمود.
برداشت دوم: عدم جریان استصحاب(محقق اصفهانی«ره»)
برداشت دوم از عبارت کفایه که محقق اصفهانی«ره» در نهایه الدرایه آن را بیان کرده این است که محقق خراسانی«ره» می خواهد بگوید استصحاب در این موارد شرط جریان ندارد، چون نزد برخی از فحول یکی از شرایط استصحاب، متصل بودن زمان شک به زمان یقین است، بنابراین اگر بدانیم بعد از یقین سابق ضد متیقن محقق شده در اینصورت استصحاب جاری نمی شود و در مانحن فیه چون می خواهیم عدم نهی را استصحاب کنیم و ممکن است نهی وارد شده بین یقین سابق و شک لاحق محقق شده باشد به همین دلیل استصحاب جاری نمی شود، بنابراین اگر کسی از ادله استصحاب چنین شرطی را استظهار کند نمی تواند به این استصحاب عمل نماید چون اتصال زمان شک به یقین در اینجا وجود ندارد، استظهار محقق اصفهانی«ره» از عبارت کفایه اینگونه است ولی ظاهر عبارت کفایه با این مطلب تناسب ندارد.
برداشت سوم: تعارض بین دو استصحاب
سومین برداشت از عبارت کفایه این است که در تعاقب حالتین دو استصحاب وجود دارد که با یکدیگر تعارض می کنند چون هم حالت اباحه وجود دارد و هم حالت نهی، بنابراین هم استصحاب اباحه و هم استصحاب نهی هر دو وجود دارد و چون هر موضوعی فقط یک حکم دارد به همین دلیل بین این دو استصحاب تعارض رخ می دهد و تساقط می کنند، در نتیجه نمی توان موضوع حدیث را با استصحاب عدم صدور نهی تنقیح نمود در نتیجه برائت ثابت نمی شود.
 
جواب اول به اشکال اول: عدم فصل بین موارد توارد حالتین و سایر موارد
سپس محقق خراسانی«ره» به این اشکال جواب می دهد و بعد به آن مناقشه می کند، ایشان می گوید صحیح است که در موارد توارد حالتین نمی توان استصحاب جاری نمود ولی چون بین این مورد که تعاقب حالتین است و سایر موارد فصلی وجود ندارد به همین دلیل وقتی در سایر موارد برائت ثابت شد در مورد توارد حالتین نیز برائت ثابت می شود.
مناقشه در جواب اول
محقق خراسانی«ره» پس از ذکر این جواب اینگونه به آن مناقشه می کند که عدم فصل در جایی که دلیل وجود داشته باشد درست است اما در جایی که اصل وجود دارد درست نیست، توضیح این مناقشه را در جلسه بعد بیان می کنیم ولی فعلا عبارت ایشان را ذکر می کنیم؛
«لا يقال‌ نعم‌ و لكن‌ بضميمة أصالة العدم صح الاستدلال به و تم. فإنه يقال و إن تم الاستدلال به بضميمتها(یعنی بضمیمة اصالة العدم) و يحكم بإباحة مجهول الحرمة و إطلاقه إلا أنه لا بعنوان أنه مجهول الحرمة شرعا بل بعنوان أنه مما لم يرد عنه النهي واقعا.
لا يقال نعم و لكنه لا يتفاوت فيما هو المهم من الحكم بالإباحة في مجهول الحرمة كان بهذا العنوان أو بذاك العنوان.
فإنه يقال حيث إنه بذاك العنوان لاختص بما لم يعلم ورود النهي عنه أصلا و لا يكاد يعم ما إذا ورد النهي عنه في زمان و إباحته في آخر و اشتبها من حيث التقدم و التأخر.
لا يقال هذا لو لا عدم الفصل بين أفراد ما اشتبهت حرمته.
فإنه يقال و إن لم يكن بينها الفصل إلا أنه إنما يجدي فيما كان المثبت للحكم بالإباحة في بعضها الدليل لا الأصل فافهم»[2] .
 
جواب دوم به اشکال اول
یک جواب آسان در اینجا وجود دارد و آن اینکه اگر هم فرض شود که این روایت شامل موارد توارد حالتین در شبهات حکمیه نمی شود لکن مشکلی پیش نمی آید چون فرض موارد توارد حالتین در شبهات حکمیه بسیار نادر است بنابراین عدم شمول این روایت نسبت به موارد توارد حالتین ضرری به استدلال وارد نمی کند.
 

[1] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 125 و 126
[2] - .كفاية الأصول، ص: 342 و343


پاسخ
95/11/16

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در تقریب دوم استدلال به حدیث اطلاق بر این بود که در حدیث اطلاق نیازی به اینکه ثابت شود «یرد» به معنای «یصل» آمده نمی باشد، چون طبق هر دو معنا حدیث شامل شبهات حکمیه و موضوعیه می شود، با این توضیح که اگر «یرد» به معنای «یصل» باشد دلالت آن بر برائت واضح است و اگر به معنای «یصدر» باشد نیز با استصحاب عدم صدور موضوع را تنقیح می کنیم و حکم آن یعنی «مطلق» را جاری می کنیم و برائت ثابت می شود.
همانگونه که بیان شد محقق خراسانی«ره» این تقریب را پذیرفت ولی این اشکال را به آن وارد کرد که در موارد تعاقب حالتین اصل منقّح وجود ندارد به همین دلیل این حدیث آن موارد را شامل نمی شود، لکن همانطور که گفتیم این اشکال مهم نیست چون تحقق موارد تعاقب حالتین برای فقیه یا وجود ندارد و یا نادر است.
پس مهم این است که جریان استصحاب در اینجا بررسی شود تا دانسته شود موضوع حدیث، تنقیح می شود یا خیر؟ وجوهی از مناقشات در جریان این استصحاب ذکر شده است که باید مورد بررسی قرار گیرد؛
 
وجوه عدم جریان استصحاب عدم صدور
وجه اول: عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه
اولین وجه این است که استصحاب عدم صدور نهی، استصحاب در شبهات حکمیه است و استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست.
جواب های وجه اول
این وجه به دو جهت تمام نیست؛
جواب اول به وجه اول: عدم حکمیه بودن استصحاب عدم صدور
جهت اول این است که در اینجا استصحاب حکم جاری نمی شود بلکه استصحاب عدم ورود حکم جاری می شود و عدم ورود حکم غیر از حکم است.
جواب دوم به وجه اول: وجود نداشتن وجه عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه در اینجا
جهت دوم نیز این است که وجهی که برای عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه گفته می شود در اینجا وجود ندارد، چون وجه مهم برای قول به عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه این است که استصحاب مجعول با استصحاب عدم جعل تعارض دارد، مثلا چیزی در سابق وجوب داشته است و الان شک در وجوب آن می شود در اینجا با اینکه ارکان استصحاب تمام است و قاعده «لاتنقض الیقین بالشک» در ناحیه مجعول جاری می شود و وجوب ثابت می گردد، لکن در اینجا ارکان استصحاب در ناحیه جعل نیز تام است چون شارع در مقطع قبل این وجوب را جعل نکرده بود الان نمی دانیم جعلی که کرده محدود به همان مقطع قبل است که مستصحب ماست یا اینکه برای این مقطع نیز جعل او استمرار داشته است، در اینصورت استصحاب عدم جعل وجوب می شود که با استصحاب بقاء مجعول تعارض می کند و به دنبال تعارض تساقط رخ می دهد، در نتیجه در شبهات حکمیه استصحاب جاری نمی شود، -اصل این تقریر از فاضل نراقی«ره» است که محقق خویی«ره» آن را تایید و تثبیت کرده است- حال جوابی که در اینجا داده می شود این است که در بحث ما این وجه جاری نمی شود، چون ما در اینجا استصحاب بقاء مجعول نمی کنیم بلکه فقط استصحاب عدم ورود و عدم جعل می کنیم به همین دلیل اگر چه شبهه، شبهه حکمیه است لکن تعارضی در اینجا پیش نمی آید به همین دلیل محقق خویی«ره» در دوره های مختلف که دیده این وجه در همه موارد شبهات حکمیه جاری نمی شود تفصیلاتی در قول خود داده است فلذا ایشان چهار قول در جریان استصحاب در شبهات حکمیه دارد و تفصیلاتی را در این زمینه ایراد نموده است.
پس اولا این شبهه شبهه حکمیه نیست و ثانیا وجه عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه در اینجا وارد نمی شود، بله اگر کسی وجه دیگری برای عدم جریان استصحاب در شبهات حکمیه قائل باشد به اینکه بگوید ادله استصحاب انصراف به موضوعات دارد به این دلیل که به قرینه موارد و مثال هایی که در روایات استصحاب آورده شده و مربوط به موضوعات هستند به همین دلیل ادله دیگر استصحاب نیز انصراف به شبهات موضوعیه پیدا می کند و شامل شبهات حکمیه نمی شود، در اینصورت از این جهت می توان قائل به عدم جریان استصحاب شد لکن به این وجه نیز اینگونه می توان پاسخ داد که چنین انصرافی وجه ندارد چون روایات باب استصحاب مشتمل بر تعلیل است و می فرماید: «فان الیقین لا ینقض بالشک» و این تعلیل عام است و اختصاص به شبهات موضوعیه ندارد و «انما العبره بعموم الوارد لا بخصوصیة المورد».
بنابراین اشکال اول مندفع است و تمام نیست.
 
وجه دوم: مثبت بودن استصحاب عدم صدور
برخی گفته اند استصحاب در اینجا مثبت است و جاری نمی شود چون با استصحاب عدم غایت می خواهیم وجود مغیا را ثابت کنیم در حالیکه وجود مغیا لازمه عدم وجود غایت است چون این، عقل است که حکم می کند در صورت عدم تحقق غایت مغیا همچنان باقی است و استصحاب، لوازم عقلی خود را ثابت نمی کند، مثل اینکه نمی توانیم از استصحاب عدم حصول شب، بقاء نهار را ثابت نماییم چون می دانیم غایت روز، فرا رسیدن شب است، بنابراین از آنجا که در ترتب عقلی نمی توان استصحاب جاری نمود چون مستلزم اصل مثبت است به همین دلیل در اینجا نیز نمی توان استصحاب عدم صدور حکم جاری نمود تا مطلق بودن و برائت ثابت شود.
ان قلت: شک ما در اینکه آیا مغیا الان باقی است یا خیر؟ مسبب است از شک ما در اینکه آیا غایت حاصل شده یا خیر؟ اگر غایت یعنی ورود نهی حاصل شده باشد «مطلق» ثابت نیست و اگر غایت حاصل نشده باشد «مطلق» ثابت است، در اینصورت استصحاب عدم غایت حاکم می شود چون شک جاری در سبب، حاکم بر شک جاری در مسبب است.
در جواب گفته می شود که این ترتب و تسبب درست است لکن این ترتب شرعی نیست، بلکه ترتب عقلی است، بنابراین نمی توان گفت استصحاب عدم غایت حاکم می شود چون تقدم اصل سببی بر مسببی در جایی است که ترتب مسبب بر سبب شرعی باشد نه اینکه ترتب، عقلی باشد، بنابراین استصحاب در اینجا جاری نمی شود.
این وجه از مرحوم امام قدس سره در تهذیب الاصول نقل شده است؛
«اما أصالة عدم الحرمة فسيوافيك الإشكال فيه، و ان كان أصالة عدم ورود النهي حتى يثبت الحلية الواقعية أو الظاهرية فسيوافيك انه من الأصول المثبتة لأن تحقق ذي الغاية مع عدم حصوله[1] غايته من الأحكام العقلية، و الشك في تحقق ذيها و ان‌ كان‌ مسببا عن تحقق نفس الغاية و عدمها، إلّا انه ليس مطلق السببية مناطا لحكومة السببي على المسببي ما لم يكن الترتب شرعيا»[2] .
جواب های وجه دوم
جواب اول به وجه دوم: امکان تصویرغایت به گونه ای که مثبت بودن لازم نیاید
ممکن است اینگونه به این وجه جواب داده شود که در مواردی که شارع غایتی برای حکمی می آورد به حسب فهم عرف این غایت قیدی برای موضوع مغیا می آورد مثلا در ما نحن فیه «کل شیئ» که موضوع حکم «مطلق» است مقید می شود به عدم ورود نهی به تقدیر «کل شیئ لم یرد فیه نهی مطلق»، حال اگر این قید به نحو وصف باشد در اینصورت استصحاب عدم ورود نهی حجت نیست چون می خواهد اتصاف شیئ به این صفت را اثبات کند که لازمه عقلی مستصحب است، اما اگر گفته شود عرف اینگونه می فهمد که استصحاب فقط می خواهد ثابت کند که موضوع(شیئ) باشد و وصف آن (ورود نهی) نباشد در اینصورت جریان استصحاب، مستلزم اصل مثبت نیست. در نتیجه با استصحاب، تمام موضوع ثابت می شود و حکم آن نیز که مطلق باشد ثابت می شود.
اگر هم بخواهیم غیر از فهم عرفی بیان کنیم اینگونه می گوییم که اهمال در مقام، محال است بنابراین در عبارت «کل شیئ مطلق» یا آن شیئ مقید به عدم ورود نهی است و یا مقید به ورود نهی است، محمول قرار دادن «مطلق» برای موضوعی که مقید به ورود نهی است که معنا ندارد پس فقط این صورت باقی می ماند که «مطلق» محمول برای موضوعی است که مقید به عدم ورود نهی است، لکن نه به نحو اتصاف، بلکه همین مقدار که عدم ورود نهی در آن ثابت شود «مطلق» برای آن ثابت می شود، در مخصص ها نیز همین بیان مطرح می شود مثل اینکه گفته شده: «اکرم کل عالم» و دلیل دیگر گفته: «لا تکرم الفساق من العلماء»، دلیل دوم به دلیل اول عنوان می دهد یعنی دلیل اول می شود: «اکرم کل عالم غیر فاسق» یعنی عالمی که فاسق نباشد به این معنا که عالم باشد ولی فاسق نباشد نه اینکه عالم فاسق(با لحاظ اتصاف) نباشد، حال اگر به نحو اتصاف گفته شود راه برای تنقیح موضوع با استصحاب مسدود می شود اما اگر به نحو اول باشد اشکالی برای تنقیح موضوع با استصحاب پیش نمی آید.
مثال دیگر: در باب نماز جماعت دلیل می گوید یکی از شرایط نماز جماعت این است که وقتی امام جماعت در رکوع است ماموم به رکوع برود، حال اگر فرض شود امام رکوع است و ماموم نیت می کند و به رکوع می رود ولی شک می کند در اینکه به رکوع امام رسیده یا نه، حال اگر از دلیل استفاده شود که امام راکع باشد و ماموم نیز راکع باشد در اینصورت استصحاب بقاء رکوع امام می شود و حکم به صحت می شود اما اگر از دلیل استفاده شود که رکوع ماموم در حال رکوع امام باشد، در اینصورت استصحاب مُثبِت می شود چون لازمه عقلی استصحابِ بقاء رکوع امام این است که رکوع ماموم در حال رکوع امام بوده است، مرحوم محقق تبریزی در درس همین مثال را بیان می کرد و می فرمود از ادله استفاده می شود که شرط صحت جماعت این است که او راکع باشد و تو هم راکع باشی، بنابراین با جریان استصحاب در بقاء رکوع امام می توان حکم به صحت جماعت داد.
بنابراین طبق این مبنا که غایت چنین عنوانی به موضوع می دهد به نحو غیر اتصافی در اینصورت استصحاب مثبت نمی شود.
 
جواب دوم به وجه دوم: شرعی بودن ترتب مغیا بر عدم غایت
جواب دوم این است که اگر شارع چیزی را غایت قرار داد مثل اینکه بفرماید: «مطلق حتی یرد فیه نهی» به این معناست که شارع عدم حکم خودش را معلق بر ورود نهی کرده است در نتیجه این ترتب، ترتب شرعی می شود، بنابراین درست است که اگر چیزی را غایت قرار دادند با تحقق غایت، مغیا عقلا منتفی می شود، اما ممکن است چیزی علاوه بر اینکه حکم عقل است شارع نیز آن را بیان نموده باشد، حال وقتی شارع مطلبی را که عقل نیز درک می کرده به نحو قانون اعتبار کرده است آن مطلب شرعی نیز می شود، در اینجا نیز شارع اطلاق و برائت را مقید به عدم ورود نهی کرده است و این به این معناست که شارع عدم اطلاق را بر ورود نهی مترتب کرده است.
بنابراین با این جواب نیز می توان از این اشکال تخلص پیدا کرد.
 
وجه سوم: عدم نیاز به روایت در صورت جریان استصحاب
اشکال سوم این است که با استصحاب عدم ورود نهی دیگر نیازی به این روایت نیست نه اینکه به ضمیمه استصحاب به روایت تمسک شود، به همین دلیل بیان را باید اینگونه قرار داد که یا مراد از «ورود» «وصول» است که مستقیما از روایت برائت ثابت می شود و یا اگر به معنای «صدور» است با استصحاب عدم ورود می توان برائت را ثابت نمود و دیگر نیازی به این حدیث نیست.
این وجه را هم محقق حائری«ره» در درر و هم فرزند ایشان در مبانی الاحکام بیان نموده اند؛
«إلّا ان يتمسك باستصحاب عدم النهى لاحراز الموضوع، و على هذا لا يحتاج الى الرواية في الحكم بالاطلاق، لانه لو صح الاستصحاب لثبت به ذلك فافهم‌»[3] .
 
جواب وجه سوم: نیاز به روایت به دلیل مُثبِت بودن استصحاب
جواب این وجه این است که چیزی که از این روایت برای ما نافع است عدم حرمت است ولی استصحاب عدم ورود نهی به تنهایی برای رسیدن به مطلوب، مثبت می شود چون با استصحاب، عدم ورود نهی ثابت می شود و حکم به عدم حرمت لازمه عقلی آن است، به همین دلیل برای اینکه اصل مثبت پیش نیاید و بتوانیم برائت را ثابت کنیم باید ابتدا با استصحاب، موضوع روایت را تنقیح کنیم تا پس از آن حکم برائت و عدم حرمت برای موضوع آن ثابت شود، بله اگر استصحاب عدم حرمت جاری می شد اصل مثبت لازم نمی آمد لکن آنچه که غایت قرار گرفته ورود نهی است و استصحاب نیز در ناحیه عدم ورود نهی جاری می شود نه عدم حرمت.
 

[1] -در اینجا اضافه به ضمیر غلط است بلکه صحیح آن «مع عدم حصول غایته» می باشد.
[2] - .تهذيب الأصول ( للإمام الخميني - طبع قديم )، ج‌2، ص: 247
[3] - .دررالفوائد(للحائری-طبع جدید)، ص: 451


پاسخ
95/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث اطلاق
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در وجوه عدم جریان استصحاب عدم ورود نهی بود بنابراین که معنای «ورود» «صدور» باشد و سه وجه برای آن ذکر گردید که به آنها جواب داده شد.
 
وجه چهارم: عدم جریان برائت در صورت جریان استصحاب
اشکال دیگری که به استصحاب عدم ورود نهی جاری می شود این است که استصحاب بر برائت مقدم است در حالیکه استصحاب در اینجا می خواهد موضوع «کل شیئ مطلق» که برائت است را ثابت نماید و این مثل تناقض می ماند چون جریان استصحاب به این معناست که برائت وجود ندارد در حالیکه با این بیان استصحاب می خواهد وجود برائت را ثابت نماید، این وجه را محقق خویی«ره» در دراسات و برخی بزرگان معاصر[1] در المباحث الاصولیه فرموده اند.
 
جواب به وجه چهارم: تفاوت بین استصحاب عدم ورود و استصحاب عدم حرمت
جوابی که به این وجه داده می شود این است که آنچه که حاکم است استصحاب خود حکم است نه استصحاب عدم ورود حکم، بله اگر استصحاب عدم حرمت شده بود در اینصورت نوبت به جریان اصل برائت از حرمت نمی رسید لکن ما در اینجا استصحاب عدم حرمت نمی کنیم بلکه استصحاب عدم ورود می کنیم، عناوینی مثل ورود و وصول عناوین مضاف به حکم هستند نه اینکه خود حکم باشند.
 
وجه پنجم: معارضه استصحاب عدم ورود نهی با استصحاب عدم ورود احکام دیگر
اشکال دیگری که به استصحاب عدم ورود وارد شده این است که این استصحاب معارض با استصحابات دیگر است، چون همانطور که الان استصحاب عدم ورود نهی می شود می توان استصحاب عدم ورود امر و عدم ورود اباحه را نیز جاری نمود، چون هیچ واقعه ای از یکی از احکام خمسه خالی نیست بنابراین انسان علم اجمالی دارد که هر موضوعی یکی از احکام خمسه را دارد مخصوصا بعد از تکمیل شریعت که انسان اطمینان دارد احکام شریعت کامل شده است، در اینصورت استصحاب عدم ورود نهی با استصحاب عدم احکام خمسه دیگر معارضه می کند.
 
جواب وجه پنجم: عدم ووجود اثر شرعی برای استصحاب احکام دیگر
جواب از این اشکال این است که برای ورود بقیه احکام اثری در شرع قرار داده نشده است تا اینکه استصحاب در آنها جاری باشد، بلکه در این روایت، فقط برای ورود نهی اثر قرار داده شده است، چون مستصحب یا باید حکم شرعی و یا موضوع حکم شرعی باشد تا از طرف شارع استصحاب آن لغو نباشد، بنابراین این وجه نیز تمام نیست.
 
وجه ششم: عدم تصویر تنقیح موضوع روایت در صورت جریان استصحاب
آخرین وجه برای عدم جریان استصحاب عدم ورود اشکالی است که محقق اصفهانی«ره» آن را بیان نموده است. خلاصه مطلب ایشان این است که با استصحاب عدم ورود نهی موضوع چه چیزی تنقیح می شود؟
همانگونه که ایشان در ابتدای امر فرمود سه نوع اباحه وجود دارد؛ اباحه واقعیه، اباحه ظاهریه و اباحه به معنای لاحرجیت عقلیه.
اگر قرار است با این استصحاب، موضوع اباحه واقعیه تنقیح بشود و معنای ورود نیز صدور است در اینصورت معقول نیست چون خلف لازم می آید به این دلیل که تصویر ورود نهی، مستلزم انقلاب موضوع از اباحه به غیر اباحه است که خلاف فرض است.
اگر قرار است با این استصحاب موضوع اباحه ظاهریه تنقیح بشود نیز اشکالش این است که لازم می آید تخلف حکم از موضوع بشود.
اگر هم قرار است این استصحاب، موضوع لاحرجیت عقلیه را تنقیح کند در اینصورت نیز اشکالش این است که لاحرجیت عقلیه در جایی است که واقعا حکمی از شارع صادر نشده باشد نه اینکه به حسب ظاهر و با استعانت از اصل، عدم صدور ثابت شود یعنی لاحرجیت عقلیه مربوط به مقام قبل ازشرع است اما اگر احتمال دهیم در واقع حکم باشد ولی به حسب ظاهر حکم نباشد جای لاحرجیت عقلیه نیست، بله اگر کسی بگوید لاحرجیت مربوط به اعم از واقع و ظاهر است این اشکال وارد نمی شود ولی چنین سخنی صحیح نیست، علاوه بر اینکه لاحرجیت عقلیه چیزی نیست که در برائت به دنبال آن هستیم چون در بحث برائت دنبال این هستیم که پس از اینکه معلوم شد شرع آمده است، در مواردی که شک در حکم می شود و احتمال مخفی ماندن حکم داده می شود وظیفه مکلفین مشخص گردد.
بنابراین طبق معنای صدور نمی توان به روایت استدلال نمود بلکه باید ثابت کنیم که ورود در این روایت به معنای وصول است.
 
جواب وجه ششم: امکان تصویر مقید شدن اباحه به صدور
جواب فرمایش ایشان از قبل مشخص شد چون اگر این مقدمات را از ایشان بپذیریم که اباحه واقعیه و ظاهریه نمی تواند مقید به صدور شود اشکال ایشان درست است لکن همانگونه که قبلا گفتیم این دو مقدمه صحیح نیست، بنابراین همانگونه که محقق خراسانی«ره» جواب داده تعبیر «مطلق» در این روایت یا اباحه واقعیه است و یا اباحه ظاهریه، اگر اباحه ظاهریه امکان داشته باشد مغیا به صدور شود محتمل الامرین می شود و اگر امکان نداشته باشد فقط اباحه واقعیه ثابت می شود بنابراین امر دائر می شود بین اینکه «مطلق» در این روایت یا به معنای اباحه واقعیه است و یا به معنای اباحه ظاهریه، اگر «یرد» به معنای «وصل» باشد اباحه آن ظاهریه و اگر به معنای «صدر» باشد اباحه آن واقعیه است، بنابراین فقیه می گوید شرب تتن حلال است چه به نحو اباحه واقعیه و چه به نحو اباحه ظاهریه.
بنابراین این بیان اخیر نیز بیان خوبی است به شرطی که سند این روایت تمام باشد.
 
تتمه: توضیح کلام محقق خراسانی«ره»
اخص از مدعا بودن استصحاب
همانگونه که در جلسه قبل گذشت خلاصه فرمایش محقق خراسانی«ره» این بود که تقریب دوم بیان خوبی است لکن اشکالش این است که اخص از مدعا می شود چون این تقریب برائت در موارد تعاقب حالتین را ثابت نمی کند، چون در موارد تعاقب حالتین می دانیم حلیت و حرمت برای شیئ ثابت شده ولی تقدم و تاخر آن را نمی دانیم، در این موارد به یکی از بیان های سه گانه ای که گذشت نمی توان استصحاب عدم ورود نهی را جاری نمود؛ یا به دلیل اینکه یقین به ورود نهی داریم پس غایت حاصل شده است و یا به دلیل اینکه اتصال زمان یقین به شک در این موارد محرز نیست و یا به دلیل تعارض دو استصحاب و تساقط آنها.
جواب اول: ندرت موارد تعاقب حالتین
همانگونه که بیان شد این اشکال ضرری به تقریب استدلال وارد نمی کند چون در فقه چنین مواردی نادر است.
جواب دوم: عدم فصل
لکن اگر از این جواب صرف نظر کنیم آیا می توان از طریق وجهی که محقق خراسانی«ره» بیان کرد مبنی بر اینکه به دلیل عدم فصل یا عدم قول به فصل می گوییم فرقی بین موارد تعاقب حالتین و دیگر موارد وجود ندارد به اشکال فوق جواب داد یا خیر؟
مناقشه در جواب دوم
ایشان خود در جواب فوق مناقشه کرده است که درست است عدم فصل وجود دارد ولی این عدم فصل در جایی است که مثبت حکم، دلیل باشد نه اصل، در حالیکه در اینجا مثبت حکم اصل است.
عبارت محقق خراسانی«ره» در اینجا مقداری اجمال دارد و ممکن است دو یا سه احتمال در آن وجود داشته باشد؛
احتمال اول این است که ایشان می خواهد بین دلیل و اصل فرق بگذارد با این بیان که مثبتات دلیل یعنی امارات حجت است ولی مثبتات اصول حجت نیست، بنابراین اگر ما بقیه موارد را با اصل استصحاب ثابت کنیم در اینصورت برای اثبات برائت در موارد تعاقب حالتین که از برائت در غیر از این موارد به دست می آید اصل مثبت پیش می آید در نتیجه مبتنی بر این است که مثبتات اصول حجت باشد در حالیکه مثبتات اصول حجت نیست، بله اگر دلیل در اینجا قائم می شد و دلالت بر برائت می کرد در اینصورت به دلالت التزام برائت در موارد تعاقب حالتین را نیز اثبات می کرد چون مثبتات دلیل حجت است، همانطور که محقق خراسانی«ره» در روایت حل که مربوط به شبهات تحریمیه بود شبهات وجوبیه را نیز داخل می کرد به دلیل عدم فصل بین برائت در شبهات تحریمیه و شبهات وجوبیه، با این بیان که چون بین شبهات حکمیه و موضوعیه فصلی نیست پس با اثبات برائت در شبهات تحریمیه، برائت در شبهات وجوبیه نیز ثابت می شود. حال در مانحن فیه اگر دلیل ما فقط حدیث اطلاق باشد چون فرض این است که محتمل است با اصل، برائت را ثابت نماید به همین دلیل نمی تواند اصل مثبت آن حجت باشد.
 
پاسخ محقق اصفهانی«ره» به محقق خراسانی«ره»
این معنا را که به حسب ظاهر عبارت ایشان است محقق اصفهانی«ره» نمی پسندد، ایشان دو پاسخ دارد که یکی از آنها پاسخ حلّی و دیگری پاسخ نقضی است؛
پاسخ حلّی
اما پاسخ حلّی این است که اگر ملازمه بین دو چیز ثابت شد دیگری نیز ثابت خواهد شد چه آن دو چیز واقعی باشند و چه ظاهری باشند، حال در اینجا اختلافی بین محقق خراسانی«ره» و محقق اصفهانی«ره» است، محقق خراسانی«ره» می گوید همان دلیلی که حکم را روی ملزوم می آورد حکم در لازم را نیز ثابت می کند، مثلا دلیلی که می گوید اگر چهار فرسخ رفتید نماز قصر است همان دلیل می گوید در این مسافت صوم نیز باطل است، چون بین بطلان صوم و قصر نماز ملازمه است، به خلاف محقق اصفهانی«ره» که می گوید دلیل چهار فرسخ فقط قصر بودن نماز را اثبات می کند لکن دلیلی که می گوید حکم دو متلازم با یکدیگر واحد است یعنی دلیل که می گوید: «کلما قصّرت افطرت» دلالت می کند بر اینکه صوم در این مسافت باطل است. بنابراین با ملازمه می توان حکم یکی را برای دیگری نیز ثابت نمود و ربطی نیز به مثبتات ندارد. در نتیجه چون دلیل در مانحن فیه دلالت می کند بر اینکه بین حکم ظاهری در شبهات تحریمیه و حکم ظاهری در شبهات وجوبیه ملازمه است این اجماع به ما می گوید وقتی برائت در یکی اثبات شد در دیگری نیز ثابت می شود، پس گویا شارع در اینجا به تعدد دال حکم خود را به ما فهمانده است از یک طرف فرموده حکم ظاهری در شبهات تحریمیه برائت است و از طرف دیگر فرموده هر حکمی در شبهات تحریمیه ثابت شد در شبهات وجوبیه نیز ثابت می شود.
پاسخ نقضی
اگر عبارت محقق خراسانی«ره» اینگونه معنا شود این اشکال پیش می آید که خود محقق خراسانی«ره» اگر در اینجا اینگونه اشکالی کرده باشد لازمه اش این است در شبهات وجوبیه نیز اشکال مُثبِت بودن وارد شود چون ایشان با جریان برائت در شبهات تحریمیه می خواست برائت در شبهات وجوبیه را ثابت نماید.
 
اشکال به پاسخ نقضی
محقق خراسانی«ره» می خواهد بگوید دلیلی که دلالت می کند بر اصالة الاباحه، دلیل است نه اصل، پس مثبتات آن می تواند حجت باشد.
بنابراین از آنجا که محقق اصفهانی«ره» احتمال اول را در عبارت محقق خراسانی«ره» نمی پسندد به همین دلیل عبارت ایشان را اینگونه حمل می کند که بین برائت ها ملازمه است یعنی حکم ظاهری در شبهات تحریمیه با حکم ظاهری در شبهات وجوبیه با یکدیگر ملازمه دارد اما دلیلی نداریم که بین جریان استصحاب و برائت ملازمه باشد چون اینها دو مفاد هستند یکی به لحاظ حالت سابقه است و دیگری کاری به حالت سابقه ندارد بنابراین در غیر تعاقب حالتین استصحاب وجود دارد در موارد تعاقب حالتین نیز که استصحاب نداریم و دلیلی وجود ندارد که بین استصحاب و برائت ملازمه وجود داشته باشد.
پس ایشان می خواهد بفرماید اگر دلیل داشتیم دلیل ها با هم مساوی هستند اما اگر اصل بود با یکدیگر مختلف هستند به همین دلیل یکی نیستند.
 
 

[1] -آیت الله محمد اسحاق فیّاض«دام ظله».

http://www.mfeb.ir/taghrirat/152-shbu959...sulsh.html
پاسخ
95/11/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث ابن طیار
احتمال دیگر برای کلام محقق خراسانی«ره»
احتمال دیگری که در فرمایش محقق خراسانی«ره» وجود دارد و محقق تبریزی«ره» آن را بیان نموده است این است که عدم الفصل در جایی فایده دارد که حکم به واسطه دلیل، روی یک موضوع کلی می آید مثل اینکه دلیل بگوید در شبهات تحریمیه حلیت ثابت است و ما می دانیم که بین حکم این موضوع و موضوع دیگری مثل شبهات وجوبیه فصلی وجود ندارد در اینصورت از علم به حکم شبهات تحریمیه، علم به حکم شبهات وجوبیه حاصل می شود به یکی از دو بیانی که در جلسه قبل ذکر گردید، اما اگر در جایی به دلیل اینکه موضوع حکم در خارج محقق شده است گفتیم آن حکم وجود دارد ولی در جای دیگر موضوع محقق نشده است در اینصورت نمی توان گفت به دلیل عدم الفصل حکم در آنجا نیز ثابت است، چون اینجا فصل در حکم نیست بلکه فصل در موضوع است، به عبارت دیگر در اینجا چون موضوع محقق شده حکم نیز ثابت است اما در آنجا که موضوع محقق نشده حکم نیز ثابت نیست و در مانحن فیه اینچنین است، چون در مواردی که استصحاب عدم صدور نهی جاری می شود موضوع محقق است و برائت جاری می شود مثل جریان استصحاب عدم ورود نهی در شرب تتن که پس از استصحاب، آن را موضوع حدیث اطلاق قرار می دهیم و حلیت را برای آن ثابت می کنیم اما در تعاقب حالتین به وجوه سه گانه ای که گفته شد استصحاب عدم ورود نهی جاری نمی شود در نتیجه موضوع حدیث اطلاق ثابت نمی شود و نمی توان حکم به حلیت نمود، بنابراین اگر در موارد تعاقب حالتین بگوییم حلیت ثابت نیست تفصیل در حکم نداده ایم بلکه عدم حکم به حلیت به دلیل عدم وجود موضوع است، بنابراین محقق خراسانی«ره» می خواهد بفرماید در مانحن فیه اگر چه عدم الفصل وجود دارد لکن این عدم الفصل بین کبری ها وجود دارد اما در خارج موردی که تعاقب حالتین برای فقیه پیش آمده چون موضوع «ما لم یرد فیه نهی» وجود ندارد به همین دلیل استصحاب جاری نمی شود؛
«و دعوى إتمام الحلية فيها بعدم القول بالفصل كما ترى، فإنه إنما يفيد ضميمة عدم القول بالفصل فيما إذا كان المثبت للحكم الظاهري الدليل حيث يتعدى إلى ما لا يحتمل الفرق كالتعدي من الشبهة التحريمية إلى الوجوبية، و أما إذا كان الحكم الظاهري في مورد لحصول الموضوع فيه كحصول الموضوع للحكم الواقعي فلا يتعدى إلى ما لا موضوع له فيه، فإن الفصل لعدم الموضوع لا لاختصاص الحكم و الفصل فيه»[1] .
 
نظر مختار در مورد عبارت کفایه
مطلبی که در اینجا وجود دارد این است که باید معلوم شود ملازمه بین چه چیز است؟ اگر اینگونه ادعا شود که در صورت برائت در موارد دیگر در مورد تعاقب حالتین نیز اجماع بر برائت وجود دارد در اینصورت فرقی بین دو مورد وجود ندارد. بنابراین باید دید طرف ملازمه چیست؟ یعنی باید دید عدم فصل بین چه چیزهایی وجود دارد؟ در هر صورت عبارت محقق خراسانی«ره» در اینجا خالی از ابهام نیست به همین دلیل در مراد ایشان بین بزرگان اختلاف شده است.
نتیجه: از آنجا که حدیث اطلاق اشکال سندی دارد به همین دلیل نمی تواند برائت در شبهات حکمیه را ثابت نماید.
 
حدیث ششم: روایت ابن طیار
حدیث دیگر برای اثبات برائت در شبهات حکمیه حدیث ابن طیار است که در کافی شریف نقل شده است؛
«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَ‌ اللَّهَ احْتَجَ‌ عَلَى‌ النَّاسِ‌ بِمَا آتَاهُمْ‌ وَ عَرَّفَهُم‌»[2] .
خدای متعال به مردم احتجاج می کند به چیزی که برای آنها بیان کرده و به آنها شناسانده است.
تقریب استدلال
مرحوم امام«قدس سره» اینگونه استدلال به این روایت را تقریب کرده که مراد از «ما آتاهم» ظاهرا همان معنایی است که از آیه شریفه «لا یکلف الله نفسا الا ما آتاها» اراده شده بود بنابراین معنای «ما آتاهم» در این حدیث قدرت و توانایی است و «عرّفهم» نیز به معنای شناساندن است، پس معنای حدیث این است که خدای متعال در دو صورت بر مردم احتجاج می کند؛ یکی اینکه قدرت آن را به مردم داده باشد و دیگری اینکه حکم آن را به مردم شناسانده باشد، مثلا در نماز در صورتی خدای متعال احتجاج به مردم می کند که اولا قدرت نماز خواندن را به مردم داده باشد و ثانیا حکم وجوب نماز را نیز به آنها اعلام کرده باشد، این کلام چون در مقام تحدید است از آن مفهوم استفاده می شود پس می توان نتیجه گرفت که فقط در صورت وجود این دو شرط خداوند احتجاج می کند نه اینکه یک مورد از موارد احتجاج او اینجاست. بنابراین در شبهات تحریمیه و وجوبیه اگر چه قدرت بر ترک یا فعل داده است ولی چون حکم آن را بیان نکرده است به همین دلیل احتجاج نمی کند در نتیجه برائت در شبهات تحریمیه و وجوبیه ثابت می شود.
ان قلت: ممکن است در این روایت حیث مجموعی اراده شده باشد به این معنا که اگر به هیچ کدام از مردم قدرت و علم نداد برائت ثابت است بنابراین اگر حکم برای برخی از مردم بیان شد خداوند بر آنها احتجاج می کند یعنی همینکه به برخی از مردم حکم شناسانده شود «آتاهم و عرّفهم» صدق می کند، بنابراین اگر در جایی احتمال بدهیم که برخی حکم را می دانند اگر چه ما حکم را نمی دانیم نمی توانیم برائت را ثابت نماییم چون تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل لازم می آید، مخصوصا که اگر ائمه علیهم السلام را از مردم بدانیم قطعا حکم را به آنها بیان نموده است.
مرحوم امام اینگونه به این اشکال جواب می دهد که در رابطه با قدرت معقول نیست گفته شود به مجرد قدرت داشتن برخی افراد خداوند می تواند افرادی را که قدرت ندارند نیز عذاب نماید به همین دلیل در «ما آتاهم» نسبت به قدرت باید گفت در صورتی که به هر فردی قدرت عطا کرده باشد می تواند احتجاج نماید، بنابراین وحدت سیاق اقتضا می کند که «عرّفهم» نیز همینگونه معنا شود یعنی در صورتی خداوند احتجاج می کند که به هر فردی این حکم را اعلام کرده باشد، علاوه بر اینکه تناسب حکم و موضوع نیز این است که گفته شود کسی که از روی ندانستن کاری را انجام نداده اگر این ندانستن او از روی تقصیر نباشد عقول می گوید عقاب نمی شود، بنابراین تمسک به این حدیث تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل نیست و می توان به آن استدلال نمود.
 
اشکالات استدلال به حدیث ابن طیار
اشکال اول: وارد بودن ادله احتیاط بر این حدیث
اشکال اول این است که درست است این روایت شبهات حکمیه تحریمیه و وجوبیه را شامل می شود ولی مفاد این روایت به گونه ای نیست که با ادله احتیاط معارضه نماید بلکه مورود ادله احتیاط است، چون خداوند به ادله احتیاط احتجاج می کند و می فرماید ادله احتیاط مصداق «ما آتاهم و عرّفهم» است در نتیجه با وجود ادله احتیاط موضوع این حدیث منتفی می شود.
جواب به اشکال اول: عدم ورود ادله احتیاط به دلیل طریقی بودن آنها
محقق خراسانی«ره» و مرحوم امام«قدس سره» از این اشکال اینگونه تخلص جسته اند که ادله احتیاط اگر وجوب نفسی داشت در اینصورت وارد بر این حدیث می شد چون در صورت نفسی بودن آنها خداوند می توانست بر مکلفین احتجاج نماید و استحقاق عقاب ثابت می شد، اما اگر مفاد ادله احتیاط طریقیت باشد به این معنا که اموری را که احتیاط کنید تا احکامی که به شما نشناسانده ام فوت نشود در اینصورت ادله احتیاط نمی تواند وارد بر این حدیث شود و چون ظاهر ادله احتیاط طریقیت است و شارع می خواهد به وسیله آنها بفرماید من از احکام مجهوله دست بر نمی دارم به همین دلیل نمی تواند وارد بر این حدیث شود بلکه با این حدیث تعارض می کند، بنابراین طبق این جواب که جواب متینی است این اشکال مندفع است.
اشکال دوم: عدم امکان دلالت این حدیث بر برائت
این روایت قطعا یا احتمالا بخشی از روایت دیگری است که ابن طیار آن را نقل کرده است و چون در آن روایت اشکال وجود دارد و نمی توان از آن برائت را فهمید به همین دلیل این بخش از روایت نیز مبتلا به اشکال می شود، آن روایت دیگر از این قرار است:
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِي اكْتُبْ فَأَمْلَى عَلَيَّ إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا إِنَّ اللَّهَ يَحْتَجُ‌ عَلَى‌ الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكِتَابَ فَأَمَرَ فِيهِ وَ نَهَى أَمَرَ فِيهِ بِالصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الصَّلَاةِ فَقَالَ أَنَا أُنِيمُكَ وَ أَنَا أُوقِظُكَ‌ فَإِذَا قُمْتَ فَصَلِّ لِيَعْلَمُوا إِذَا أَصَابَهُمْ ذَلِكَ كَيْفَ يَصْنَعُونَ لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ إِذَا نَامَ عَنْهَا هَلَكَ وَ كَذَلِكَ الصِّيَامُ أَنَا أُمْرِضُكَ وَ أَنَا أُصِحُّكَ فَإِذَا شَفَيْتُكَ فَاقْضِهِ- ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ كَذَلِكَ إِذَا نَظَرْتَ فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ لَمْ تَجِدْ أَحَداً فِي ضِيقٍ وَ لَمْ تَجِدْ أَحَداً إِلَّا وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ وَ لِلَّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ وَ لَا أَقُولُ إِنَّهُمْ مَا شَاءُوا صَنَعُوا ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَهْدِي وَ يُضِلُّ وَ قَالَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا بِدُونِ سَعَتِهِمْ وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِهِ فَهُمْ يَسَعُونَ لَهُ وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ لَا يَسَعُونَ لَهُ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَا خَيْرَ فِيهِمْ ثُمَّ تَلَا ع‌ لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‌ وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ‌ ما يُنْفِقُونَ‌ حَرَجٌ‌ فَوُضِعَ عَنْهُمْ- ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ‌ مِنْ سَبِيلٍ‌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ- وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ‌ لِتَحْمِلَهُمْ‌ قَالَ فَوُضِعَ عَنْهُمْ لِأَنَّهُمْ لَا يَجِدُونَ»[3] .
پس چون این روایت نمی تواند برائت را اثبات نماید به همین دلیل روایت مورد بحث نیز که احتمال دارد بخشی از این روایت باشد مبتلا به اشکال می شود که توضیح بیشتر آن در جلسه بعد خواهد آمد.
 

[1] - .دروس في مسائل علم الأصول، ج‌4، ص: 278
[2] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 163
[3] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 164 و 165


پاسخ
95/11/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث ابن طیار
اشکال دوم: عدم امکان دلالت این حدیث بر برائت
تقریب اول اشکال دوم: ظهور این دو روایت در روایت واحده
همانطور که در جلسه قبل بیان شد اشکال دومی که بر روایت ابن طیار وارد می شود این است که این روایت قطعا یا احتمالا بخشی از روایت دیگری است که دلالت بر برائت ندارد به همین دلیل این بخش از روایت نیز نمی تواند برائت را ثابت نماید؛
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِي اكْتُبْ فَأَمْلَى عَلَيَّ إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا إِنَّ اللَّهَ يَحْتَجُ‌ عَلَى‌ الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكِتَابَ فَأَمَرَ فِيهِ وَ نَهَى أَمَرَ فِيهِ بِالصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الصَّلَاةِ فَقَالَ أَنَا أُنِيمُكَ وَ أَنَا أُوقِظُكَ‌ فَإِذَا قُمْتَ فَصَلِّ لِيَعْلَمُوا إِذَا أَصَابَهُمْ ذَلِكَ كَيْفَ يَصْنَعُونَ لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ إِذَا نَامَ عَنْهَا هَلَكَ وَ كَذَلِكَ الصِّيَامُ أَنَا أُمْرِضُكَ وَ أَنَا أُصِحُّكَ فَإِذَا شَفَيْتُكَ فَاقْضِهِ- ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ كَذَلِكَ إِذَا نَظَرْتَ فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ لَمْ تَجِدْ أَحَداً فِي ضِيقٍ وَ لَمْ تَجِدْ أَحَداً إِلَّا وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ وَ لِلَّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ وَ لَا أَقُولُ إِنَّهُمْ مَا شَاءُوا صَنَعُوا ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَهْدِي وَ يُضِلُّ وَ قَالَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا بِدُونِ سَعَتِهِمْ وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِهِ فَهُمْ يَسَعُونَ لَهُ وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ لَا يَسَعُونَ لَهُ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَا خَيْرَ فِيهِمْ ثُمَّ تَلَا ع‌ لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‌ وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ‌ ما يُنْفِقُونَ‌ حَرَجٌ‌ فَوُضِعَ عَنْهُمْ- ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ‌ مِنْ سَبِيلٍ‌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ- وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ‌ لِتَحْمِلَهُمْ‌ قَالَ فَوُضِعَ عَنْهُمْ لِأَنَّهُمْ لَا يَجِدُونَ»[1] .
همانگونه که گفته شده این روایت به قرینه«ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا» نمی تواند دلالت بر برائت نماید چون در این حدیث وقتی که می فرماید خداوند احتجاج می کند به آنچه که مردم را بر آن قادر کرده و آن مسائل را برای مردم تبیین کرده است می فرماید پس از آن پیامبران را به سوی مردم ارسال نموده است، در حالیکه مانحن فیه مقام بعد از شریعت و بعث رسل است نه قبل از بعث رسل، بنابراین باید گفت مراد از «آتاهم و عرّفهم» قطعا امور فطریه و عقلیه است مثل اعتراف به وجود خدای متعال، توحید و ربوبیت او، بنابراین این بخش از حدیث می خواهد بفرماید خداوند زمینه های ارسال رسل را به انسان داده است و پس از آن پیامبران را برانگیخته و شرائع را جعل نموده است. به عبارت دیگر همانطور که در منطق بیان شده خدای متعال مسائل بدیهیه ای را که سرمایه انسان است به او عطا کرده و سپس به واسطه این قضایای بدیهیه قضایای نظریه کشف می شود، در اینجا نیز خداوند امور فطری و عقلی به انسان عطا کرده تا بر اساس آن زمینه های پذیرش انبیاء الهی فراهم شود، به همین دلیل بعد از آن می فرماید: «ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكِتَابَ فَأَمَرَ فِيهِ وَ نَهَى أَمَرَ».
بنابراین چون حدیث ابن طیار تقطیعی از این حدیث است به همین دلیل همانطور که این حدیث ربطی به برائت ندارد آن حدیث نیز ربطی به برائت ندارد و نمی تواند آن را ثابت نماید.
این تقریب را به گونه دیگری نیز می توان بیان نمود و آن اینکه ممکن است گفته شود «ثُمّ» در اینجا به فتح یعنی به صورت «ثَمّ» قرائت می شود به این معنا که از این جهت که خداوند این امور را به انسان داده بعث رسل نموده و شرایع را برای او ثابت کرده است، در نتیجه باز هم این حدیث اجنبی از ما نحن فیه است لکن این تقریب خلاف ظاهر است چون ظاهر این است که اگر «ثَمّ» به فتح باشد نیاز به «مِن» جاره دارد.
 
تقریب دوم اشکال دوم: شارحیت روایت دوم نسبت به روایت اول
تقریب دیگری که در حاشیه مباحث الاصول برای اشکال دوم بیان شده است این است که این دو روایت، دو روایت مختلف هستند لکن روایت دوم شارح روایت اول است، به این بیان که امام علیه السلام در حدیث دوم می فرماید: «إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا» پس معلوم می شود حدیث دوم ناظر به حدیث اول است و آمده تا آن را شرح دهد، در نتیجه از حدیث دوم معلوم می شود که حدیث ابن طیار ربطی به بحث برائت ندارد و نمی تواند آن را ثابت نماید؛
«احتملنا أنّ ابن الطيّار فيه هو محمد و هو أبو حمزة، أو ان احتملنا تعدّد الرواية رغم وحدة الراوي فأيضا يمكن أن يقال: إنّ الحديث الثاني مفسّر للحديث الأوّل و ناظر إليه لما ورد فيه من قوله: (إن من قولنا إنّ اللّه يحتجّ على العباد.).، أيّ أنّ هذا الكلام الّذي يصدر منّا أحيانا المقصود به هذا المعنى المفهوم من هذا الشرح، فيصبح الحديث أيضا أجنبيّا عن المقام»[2] .‌
 
تقریب سوم اشکال دوم: سرایت ابهام روایت دوم به روایت اول
تقریب سوم این اشکال این است که معنای روایت حمزه بن طیار(حدیث دوم) مردد است چون ممکن است اینگونه معنا شود که چون سنت خداوند بر این است که احتجاج بر مردم کند و بدون بیان احکام بر مردم احتجاج نمی کند به همین دلیل بعث رسل فرموده در اینصورت می تواند برائت را ثابت نماید و احتمال هم دارد اینگونه معنا شود که خداوند بر اساس فطرت و عقل ارسال رسل نموده است که در اینصورت دلالت بر برائت نمی کند و چون قرینه ای بر احتمال اول وجود ندارد به همین دلیل نمی تواند برائت را ثابت نماید، حال اگر این دو روایت یکی باشند ابهام در روایت دوم به معنای ابهام در روایت اول می باشد.
 
جواب های اشکال دوم
در مقام جواب به این اشکال به دو گونه می توان جواب داد؛
جواب اول: حجت نبودن روایت حمزه بن طیار
جواب اول این است که گفته شود سند روایت حمزه بن طیار(حدیث دوم) تمام نیست ولی سند روایت ابن طیار (حدیث اول) تمام است، در نتیجه این دو روایت یکی نیستند بلکه دو روایت هستند که سند یکی حجت و سند دیگری حجت نیست.
توضیح مطلب
در رجال سه نفر هستند که ملقّب به ابن طیّار هستند؛ یکی حمزه بن طیار است که به او طیار نیز گفته می شود، نفر دوم محمد پدر حمزه است که به او نیز ابن طیار گفته می شود ونفر سوم عبدالله که پدر محمد است و به او نیز ابن طیار گفته می شود، از روایات استفاده می شود که وقتی عنوان ابن طیار گفته می شده منصرف به محمد بن طیار بوده است و از همان روایات حُسن، وثاقت و علو مقام او نیز روشن می شود همانطور که محقق تستری«ره» و محقق خویی«ره» این مطلب را استفاده کرده اند که عنوان ابن طیار در بین روات و محدثین انصراف به محمد دارد، این روایات در رجال کشی نقل شده و محقق خویی«ره» نیز در معجم رجال الحدیث آنها را ذکر کرده است؛
حدیث اول
«حَمْدَوَيْهِ وَ إِبْرَاهِيمُ، قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ‌، قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) مَا فَعَلَ ابْنُ الطَّيَّارِ قَالَ، قُلْتُ مَاتَ، قَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ لَقَّاهُ‌ نَضْرَةً وَ سُرُوراً فَقَدْ كَانَ‌ شَدِيدَ الْخُصُومَةِ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»[3] .
حدیث دوم
«حَمْدَوَيْهِ وَ إِبْرَاهِيمُ، قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَقَالَ‌: مَا فَعَلَ ابْنُ الطَّيَّارِ فَقُلْتُ تُوُفِّيَ، فَقَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ أَدْخَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ الرَّحْمَةَ وَ نَضَّرَهُ، فَإِنَّهُ كَانَ يُخَاصِمُ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»[4] .
در این دو روایت دو قرینه وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه مراد از ابن طیار در این دو روایت محمد است؛
قرینه اول این است که امام علیه السلام ابن طیار را با ویژگی مناظره در دفاع از اهل بیت علیهم السلام معرفی می کند و می فرماید: «فَإِنَّهُ كَانَ يُخَاصِمُ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» در حالیکه کسی که اهل مناظره بوده محمد است.
قرینه دوم این است که آن کسی که در زمان امام صادق علیه السلام از دنیا رفته است محمد است، چون حمزه بعد از امام صادق علیه السلام نیز زنده بوده و از امام کاظم علیه السلام نیز نقل روایت کرده است و محمد بن سنان که امام صادق علیه السلام را درک نکرده از او نقل روایت کرده است.
مویدی نیز در اینجا وجود دارد و آن این است که حمزه عالم نبوده ولی محمد پدر او عالم بوده است به دلیل روایتی که در ذیل می آید:
« قال محمد بن مسعود: حدثني محمد بن نصير، قال: حدثني محمد ابن الحسين، عن جعفر بن بشير، عن ابن بكير، عن حمزة الطيار. قال، سألني أبو عبد اللّه عليه السّلام عن قراءة القرآن؟ فقلت: ما أنا بذلك، قال: لكن أبوك، قال، فسألني عن الفرائض؟ فقلت: أنا و ما أنا بذلك، فقال‌: لكن‌ ابوك‌ قال: ثم قال: إن رجلا من قريش كان لي صديقا و كان عالما قارئا، فاجتمع هو و أبوك عند أبي جعفر ع، و قال: ليقبل كل واحد منكما على صاحبه و يسأل كل واحد منكما صاحبه ففعلا، فقال القرشي لأبي جعفر ع: قد علمت ما أردت، أردت أن تعلمني أن في أصحابك مثل هذا، قال: هو ذاك فكيف رأيت ذلك؟»[5] .
از این روایت معلوم می شود که محمد که پدر حمزه بوده عالم بوده چون این روایت ثابت می کند که محمد یا همردیف آن مرد قریشی بوده و یا کسی بوده که توانایی مناظره با او را داشته است پس فهمیده می شود که محمد عالم بوده است، بنابراین محقق تستری«ره» و محقق خویی«ره» از این قرائن استفاده کرده اند که مراد از ابن طیار در روایات محمد است، چون اگر انصراف پیدا نمی کرد باید ممیّزی برای این لفظ مشترک آورده می شد مگر اینکه کسی بگوید نیاوردن ممیز در اینجا از باب انصراف عنوان ابن طیار نیست، بلکه از این باب است که چون کسی جز ایشان مناظره نمی کرده به همین دلیل در این موارد که قرینه بر مناظره وجود دارد ممیز برای این عنوان آورده نشده چون معلوم بوده که مراد محمد است.
بنابراین اگر کسی مثل محقق تستری«ره» و محقق خویی«ره» بگوید حمزه مجهول است و مراد از ابن طیار در حدیث اول نیز محمد است در اینصورت چون محمد موثق است روایت اول حجت می شود و روایت دوم به دلیل ضعف سند از حجیت ساقط می گردد در نتیجه اشکال تقطیع روایت مرتفع می شود.
جواب دوم: وجود قرینه بر تعدد دو روایت
راه دیگر برای جواب این است که گفته شود نمی توان گفت حدیث اول قطعه ای از حدیث دوم است چون در حدیث اول امام علیه السلام به صیغه ماضی می فرماید: «احتجّ» ولی در حدیث دوم به صیغه مضارع می فرماید: «یحتجّ»، پس مناسب نیست گفته شود تقطیع صورت گرفته است مگر اینکه گفته شود در این تقطیع نقل به معنا شده است چون فعلی که مربوط به خدای متعال است منسلخ از زمان است و زمان برای ذات او وجود ندارد به همین دلیل فرقی بین صیغه ماضی و مضارع وجود ندارد.
جواب سوم: دلالت روایت دوم بر برائت
جواب دیگری که به این اشکال داده شده است جوابی است که مرحوم امام قدس سره داده و آن این است که اگر هم فرض شود این دو روایت یکی هستند لکن روایت دوم نیز دلالت بر برائت می کند.
خلاصه بیان ایشان این است که به ظاهر این روایت نمی توان اخذ کرد چون ظاهر این روایت این است که ابتدا خداوند بر مردم احتجاج می کند و سپس پیامبران را مبعوث می کند که این معنا معنای صحیحی نیست و معقول نمی باشد به همین دلیل باید گفت «ثم» در اینجا به معنای ترتیب در زمان نیست بلکه به معنای سنت و روش پروردگار است یعنی روش خداوند این است که بر اساس روشی که خدا دارد مبنی بر اینکه بر مردم احتجاج می کند ارسال رسل کرده است، حال وقتی اینچنین معنا شود این روایت نیز دلالت بر برائت می کند در نتیجه بر فرض هم که هر دو روایت یکی باشند اشکال بر طرف می شود.
مناقشه در جواب سوم: مخالفت با ظهور روایت
مناقشه این جواب این است که به چنین معنایی جزم پیدا نمی شود چون مخالف ظاهر است بلکه فقط یکی از محتملات در معنای روایت چنین معنایی است چون احتمال دارد معنای روایت این باشد که خدای متعال احتجاج بر مردم می کند به واسطه زمینه های عقلی و فطری که به آنها داده است و سپس به همین دلیل انزال کتب و ارسال رسل نموده است.
 
اشکال سوم: دلالت حدیث بر برائت در امم ماضیه
در این روایت صیغه ماضی به کار برده شده و فرموده: «احتج علی الناس» شبیه آیه «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا» که با صیغه ماضی بیان شده است و ظهور در این داشت که در امم ماضیه روش خداوند اینگونه بوده است در این حدیث نیز صیغه ماضی ظهور در این دارد که خداوند بر امم سابقه به آنچه که به آنها داده احتجاج نموده است، بنابراین نهایت چیزی که از این حدیث اثبات می شود برائت در امم سابقه بوده است اما نمی توان از ظهور حدیث استفاده کرد که برائت در امت اسلامی نیز ثابت شده است.
جواب اشکال سوم
جواب هایی در آنجا داده می شد مثل اینکه افعال خداوند منسلخ از زمان است به همین دلیل حکم فقط منحصر به امم سابقه نمی شود ولی همانطور که قبلا جواب دادیم اینگونه نیست که افعال خداوند منسلخ از زمان باشد بلکه گاهی اوقات خداوند در مقام بیان افعال در زمان های گذشته می باشد. و اما روایاتی را که در آنجا بیان کردیم که هر چه در امم گذشته بوده در امم ما نیز وجود دارد جواب دادیم که این روایات چنین اطلاقی ندارند[6] .
بنابراین احتجاج به این روایت و هم روایت حمزه بن طیار خالی از اشکال نیست به همین دلیل نمی توان به آنها احتجاج نمود.
 

[1] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 164 و 165
[2] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 313
[3] - .رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 349
[4] - .همان
[5] - .معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، ج7، ص293
[6] - مراجعه شود به جلسات75 تا 80 سال قبل.


پاسخ
95/12/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /روایت ابن بشیر
حدیث هفتم: روایت ابن بشیر
حدیث دیگری که برای برائت شرعیه در شبهات حکمیه اعم از تحریمیه و وجوبیه به آن استدلال شده حدیث عبد الصمد بن بشیر می باشد که شیخ طوسی«ره» در تهذیب آن را نقل می کند و مضمون آن این است که مردی از امام صادق علیه السلام سوال می کند که به هنگام تلبیه در لباس خودش محرم شده و سپس به حج رفته و از هیچ کس نیز در مورد مسائل حج سوال نکرده است، پس از مواجهه با علمای عامه آنها به او گفته اند که باید لباست را پاره کنی و آن را از پایین پا خارج نمایی و سال بعد حج خود را قضا نموده و کفاره بدهی، در این هنگام امام علیه السلام حکم به صحت حج او در صورتی که لباس را قبل از تلبیه پوشیده باشد می کند و سپس این حکم را تعلیل به یک قانون کلی می کند و می فرماید: «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه»؛
«وَ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ‌ أَنَّ رَجُلًا أَعْجَمِيّاً دَخَلَ الْمَسْجِدَ يُلَبِّي‌ وَ عَلَيْهِ قَمِيصُهُ فَقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي كُنْتُ رَجُلًا أَعْمَلُ بِيَدِي وَ اجْتَمَعَتْ لِي نَفَقَةٌ فَجِئْتُ أَحُجُّ لَمْ أَسْأَلْ أَحَداً عَنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَفْتَوْنِي‌ هَؤُلَاءِ أَنْ أَشُقَ‌ قَمِيصِي‌ وَ أَنْزِعَهُ‌ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيَّ وَ أَنَّ حَجِّي فَاسِدٌ وَ أَنَّ عَلَيَّ بَدَنَةً فَقَالَ لَهُ مَتَى لَبِسْتَ قَمِيصَكَ أَ بَعْدَ مَا لَبَّيْتَ أَمْ قَبْلَ قَالَ قَبْلَ أَنْ أُلَبِّيَ قَالَ فَأَخْرِجْهُ مِنْ رَأْسِكَ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بَدَنَةٌ وَ لَيْسَ عَلَيْكَ الْحَجُّ مِنْ قَابِلٍ أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ طُفْ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ع- وَ اسْعَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ- وَ قَصِّرْ مِنْ شَعْرِكَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ فَاغْتَسِلْ وَ أَهِلَّ بِالْحَجِّ وَ اصْنَعْ كَمَا يَصْنَعُ النَّاسُ»[1] .
تقریب استدلال
محل استدلال به این حدیث شریف جمله «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه» می باشد، چون در این عبارت حضرت می فرماید هر کس کاری را از روی جهالت انجام دهد چیزی بر عهده او نیست خواه این جهالت، غفلت، عدم توجه و جهل مرکب باشد و خواه شک و تردید و عدم العلم باشد، بنابراین به قرینه نکره در سیاق نفی ثابت می شود که نه عقاب اخروی متوجه او می شود و نه عقاب دنیوی مثل کفاره و مانند آن، بنابراین اگر مفاد «فلا شیئ علیه» نفی عقاب است که در اینصورت برائت ثابت می شود و اگر این عبارت کنایه از ترخیص و اباحه است در اینصورت نیز برائت در شبهات حکمیه ثابت می شود.
کیفیت شمول حدیث نسبت به شبهات وجوبیه
البته در این حدیث این مطلب وجود دارد که تعبیر «رکب أمرا» قطعا فعل محرمات را شامل می شود اما در اینکه ترک واجبات را نیز شامل شود تامل وجود دارد چون چه بسا گفته شود که ترک قابل ارتکاب نیست تا گفته شود «رکب امرا» به این دلیل که به دقت عقلی به امر عدمی امر گفته نمی شود تا قابل ارتکاب باشد.
ولی به چند وجه می توان این حدیث را شامل شبهات وجوبیه نیز دانست؛
وجه اول
همین که عرفا به امور عدمی نیز امر گفته می شود می توان این عبارت را شامل ترک واجبات نیز دانست.
وجه دوم
یا اینکه گفته شود در اینجا الغاء خصوصیت عرفیه وجود دارد چون در اثبات برائت، محرمات خصوصیتی ندارند.
وجه سوم
یا اینکه به ضمیمه اجماع مرکب بگوییم برائت در شبهات وجوبیه نیز ثابت می گردد.
محقق نائینی«ره» این روایت را از ادله ای که قوی ترین دلالت را بر برائت دارد می داند.
 
اشکالات استدلال به حدیث هفتم
اشکال اول: اجنبی بودن روایت از بحث برائت
این اشکال از شیخ اعظم«ره» و برخی از اعلام است که فرموده اند موضوع این روایت مردی است که جاهل غافل معتقد به صحت است نه کسی که مردّد و شاک است و نمی داند کار او درست است یا نه؟ پس این روایت ربطی به برائت شرعیه ندارد.
قرائن دال بر اشکال اول
شیخ اعظم«ره» بر اساس قرائنی اشکال فوق را وارد نموده است؛
قرینه اول
ترکیب عبارت «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فلا شیئ علیه» در جایی به کار برده می شود که آن شخص غافل است چون سیاق «بجهالة» که به دنبال آن «فلا شیئ علیه» ذکر می شود در زبان عرب ظهور در جایی دارد که مرتکب آن فعل غافل است، بلکه چه بسا در زبان فارسی نیز چنین ظهوری باشد که اگر گفته شود فلانی از روی نادانی کاری را انجام داده به این معناست که او از روی غفلت مرتکب این کار شده است. اگر هم جازم به این ظهور نباشیم همین قدر که احتمال آن وجود دارد -به نحو احتمال مساوی-در نتیجه این حدیث نمی تواند برائت را ثابت نماید؛
«و فيه أن الظاهر من الرواية و نظائرها من قولك فلان عمل هكذا بجهالة هو اعتقاد الصواب أو الغفلة عن الواقع فلا يعم صورة التردد في كون فعله صوابا أو خطأ»[2] .
قرینه دوم
قرینه دوم این است که این عبارت عبارتی است که آبی از تخصیص است چون این عبارت مطلبی است که پشتوانه عقلی دارد و فهم عرفی و فطری نیز با آن سازگار است به همین دلیل قوّتی پیدا می کند که باعث می شود تخصیص بردار نباشد، حال اگر «بجهالة» تعمیم داده شود و موارد شک و تردید را نیز شامل شود لازم می آید که در برخی موارد تخصیص زده شود؛
«و يؤيده أن تعميم‌ الجهالة بصورة التردد يحوج الكلام إلى التخصيص بالشاك الغير المقصر و سياقه يأبى عن التخصيص فتأمل»[3] .
قرینه سوم
قرینه سوم این است که باء «بجهالة» باء سببیت است[4] پس معنای عبارت این است که کسی که مرتکب کاری شود که سبب آن ارتکاب جهالت اوست چیزی بر عهده ندارد در حالیکه اگر معنای جهالت شک و تردید باشد نمی تواند سبب انجام کاری شود بلکه آنچه که با سببیه بودن باء تناسب دارد این است که مقصود از جهالت جهل مرکب باشد چون کسی که جهل مرکب دارد فکر می کند علم دارد و به سبب همین علم مرتکب آن کار می شود حال اگر این علم او مطابق با واقع باشد حقیقتا علم داشته است و اگر مخالف با واقع باشد حقیقتا علم نبوده بلکه جهل مرکب بوده است لکن آنچه که محرک او بوده تا به آن کار عمل کند علم او بوده است به خلاف تردید و شک که محرک انجام کار نیست، بله ممکن است در حال شک و در ظرف شک کسی کاری انجام دهد اما این فرق می کند با اینکه شک او داعی بر انجام فعل او گردد؛
«(و أورد) عليه الشيخ قده بان الباء في قوله عليه السلام بجهالة ظاهر في السببية للارتكاب فيختص بالغافل و الجاهل المركب و لا يشمل الجاهل البسيط المحتمل لكون فعله صوابا أو خطأ»[5] .

اشکال دوم: عدم انعقاد اطلاق به دلیل وجود قدر متیقن در مقام تخاطب
اشکال دیگر این است که «ایّ» از ادات عموم نیست بلکه از ادات اطلاق است به همین دلیل نیازمند مقدمات حکمت می باشد و یکی از مقدمات حکمت عدم وجود قدر متیقن در مقام تخاطب است، پس وجود قدر متیقن در مقام تخاطب مانع انعقاد اطلاق است، حال در ما نحن فیه این شخص کسی بوده که جاهل مرکب بوده و در ابتدا تردیدی نداشته است و پس از اشکالی که به او وارد شده چنین تردیدی برای او ایجاد شده است و امام علیه السلام نیز که با او سخن می گوید توجه به حال او داشته است پس قدر متیقن در مقام تخاطب وجود دارد و آن قدر متیقن جهل مرکب داشتن یا غافل بودن آن شخص بوده است، در نتیجه اطلاق منعقد نمی شود و نمی توان موارد شک و عدم علم را نیز داخل در روایت نمود.
 
جواب به اشکالات فوق
جواب به اشکال اول: تعمیم «بجهالة» نسبت به موارد شک و عدم علم
اشکال اول این بود که ظهور این شاکله و عبارت در موارد غفلت است نه موارد شک، مرحوم امام می فرماید این حرف ادعایی است که دلیلی بر آن وجود ندارد؛ «لا بیّن و لا مبیّن»، مثلا در آیه شریفه نبأ که می فرماید:«ان تصیبوا قوما بجهالة» فقط به معنای غفلت و اعتقاد به صحت نیست، بلکه اعم از این موارد است چون این آیه خطاب به پیامبرصلی الله علیه وآله نیز هست و پیامبر دچار غفلت و جهل مرکب نمی شود و یا آیه 17 سوره نساء که می فرماید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً»، در حالیکه قطعا معنای آن این نیست که فقط در موارد غفلت و جهل مرکب گناه کرده باشند بلکه موارد شک و عدم علم مثل موارد شبهه قبل از فحص را نیز شامل می شود؛
«أقول: قد أمر الشيخ في آخر كلامه بالتأمّل، و هو دليل على عدم ارتضائه لما ذكر؛ فإنّ أمثال هذه التراكيب كثير في الكتاب و السنّة؛ فانظر إلى قوله تعالى: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» و قوله تعالى: «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» فهل ترى اختصاصهما بالجاهل الغافل؟
و مجرّد كون مورد الرواية من هذا القبيل لا يوجب التخصيص؛ لا سيّما في أمثال المقام الذي يتراءى أنّ الإمام بصدد إلقاء القواعد الكلّية العالمية»[6] .

[1] - .تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‌5، ص: 72-وسائل الشيعة، ج‌12، ص: 489
[2] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 327
[3] - همان.
[4] - اقول: این وجه یعنی ظهور باء در سببیت در کلام شیخ اعظم«ره» مورد تصریح قرار نگرفته ولی بزرگانی مثل صاحب بحر الفوائد در شرح فرمایش مرحوم شیخ و نیز محقق عراقی«ره» در نهایة الافکار عبارت شیخ را اینگونه توجیه نموده اند.
[5] - .نهاية الأفكار في مباحث الألفاظ، ج‌3، ص: 229
[6] - .تهذيب الأصول، ج‌3، ص: 69

پاسخ
95/12/02
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /روایت ابن بشیر
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در روایت عبد الصمد بن بشیر بود که امام علیه السلام به او فرمود: «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه»، به این استدلال اشکالاتی شده بود، اولین اشکال این بود که مراد از جهالت در این روایت غفلت و جهل مرکب است پس این روایت مربوط به کسی است که معتقد به صحت عمل خود می باشد پس ربطی به بحث برائت که موضوع آن شک و عدم علم است ندارد، سه قرینه نیز بر این مطلب اقامه شد که قرینه اول از شیخ اعظم«ره» بود که می گفت سیاق این ترکیب با جهل به معنای غفلت مناسبت دارد.
مرحوم امام به این قرینه جواب داد به اینکه در آیات متعددی این سیاق و ترکیب وارد شده و مقصود از آن شک و عدم علم بوده است.
مناقشه اول در جواب مرحوم امام: وجود فرق بین «جهالت» در آیات با «جهالت» در این روایت
ممکن است اینگونه از شیخ اعظم«ره» دفاع شود که مرحوم شیخ از قرینیت واژه «جهالت» استفاده نکرد بلکه ترکیب جمله را قرینه دانست چون در این جمله پس از اینکه ارتکاب از روی جهالت را بیان می کند به نکره در سیاق نفی می فرماید چیزی بر عهده او نیست؛ «رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه»، در اینجا تناسب حکم و موضوع در نظر عرف این است که این ترکیب خاص که نکره در سیاق نفی دارد به این معناست که هیچ تبعه ای بر عهده او نیست، بنابراین مرحوم شیخ به قرینه چنین ترکیبی می گوید مراد از جهالت، غفلت و اعتقاد به صحت است چون جاهل محض است که هیچ تبعه ای ندارد و الا کسی که شاکّ است ممکن است به او گفته شود چرا احتیاط نکردی؟ در حالیکه آیات مبارکاتی که مرحوم امام نقل کرده است هیچ کدام چنین ترکیبی را ندارند.
همچنین ممکن است گفته شود آنچه که در نظر عرف باعث می شود که از این ترکیب چنین مطلبی را بفهمد همان قرینه ای باشد که بعدا بیان شده است یعنی ظهور باء در معنای سببیت، چون بسیاری از اوقات عرف مطلبی را می فهمد اما منشأ این فهم عرفی ممکن است برای خود آنها روشن نباشد در اینجا نیز ممکن است منشأ این فهم عرفی ظهور باء «بجهالة» در سببیت باشد در نتیجه نمی تواند مقصود از جهالت، در این روایت شک و تردید باشد، چون آنچه که می تواند داعی بر انجام فعل باشد اعتقاد به صحت و جهل مرکب است و الا شک و تردید نمی تواند داعی بر انجام کاری بشود، به همین دلیل ممکن است در آیه شریفه «یعملون السوء بجهالة» مراد از جهالت فعلی باشد که شایسته انجام نیست به همین دلیل مستحق عذاب است.
بنابراین می توان بین این روایت و مواردی که مرحوم امام به عنوان نقض ذکر نمود فرق گذاشت.
 
مناقشه دوم در جواب مرحوم امام: وجود قرینه در صحیحه عبدالرحمن بر مراد بودن غفلت از جهالت در روایت ابن بشیر
مرحوم سید ابولحسن اصفهانی در دفاع از شیخ در وسیله اینگونه گفته است که یکی از روایات باب، صحیحه عبد الرحمن بن حجاج می باشد که در ادامه استدلال به اخبار مورد بررسی قرار خواهد گرفت؛
«أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ فِي عِدَّتِهَا بِجَهَالَةٍ أَ هِيَ مِمَّنْ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً فَقَالَ لَا أَمَّا إِذَا كَانَ بِجَهَالَةٍ فَلْيَتَزَوَّجْهَا بَعْدَ مَا تَنْقَضِي عِدَّتُهَا وَ قَدْ يُعْذَرُ النَّاسُ فِي الْجَهَالَةِ بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ فَقُلْتُ بِأَيِّ الْجَهَالَتَيْنِ يُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّ ذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَمْ بِجَهَالَتِهِ أَنَّهَا فِي عِدَّةٍ فَقَالَ إِحْدَى الْجَهَالَتَيْنِ أَهْوَنُ مِنَ الْأُخْرَى الْجَهَالَةُ بِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ ذَلِكَ بِأَنَّهُ لَا يَقْدِرُ عَلَى الِاحْتِيَاطِ مَعَهَا فَقُلْتُ فَهُوَ فِي الْأُخْرَى مَعْذُورٌ قَالَ نَعَمْ إِذَا انْقَضَتْ عِدَّتُهَا فَهُوَ مَعْذُورٌ فِي أَنْ يَتَزَوَّجَهَا فَقُلْتُ فَإِنْ كَانَ أَحَدُهُمَا مُتَعَمِّداً وَ الْآخَرُ يَجْهَلُ فَقَالَ الَّذِي تَعَمَّدَ لَا يَحِلُّ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ إِلَى صَاحِبِهِ أَبَداً»[1] .
صحیحه عبد الرحمن دلالت می کند بر اینکه کسی با کنیزی ازدواج می کند که در عده بوده و او اطلاع نداشته، سپس از امام علیه السلام حکم این ازدواج را می پرسد و حضرت می فرماید این ازدواج اشکالی ندارد چون این شخص معذور است و تعلیلی شبیه به تعلیل این روایت را در آنجا نیز ذکر می فرماید سپس او سوال می کند که جهالت به حرمت اعذر است یا جهالت به در عده بودن آن کنیز؟ یعنی آیا جهالت به حکم معذوریت بیشتری ایجاد می کند یا جهالت به موضوع؟ حضرت می فرماید جهل به حرمت اهون است چون در صورت جهل به حرمت امکان احتیاط وجود ندارد به خلاف وقتی که اصل حرمت را می داند اما در موضوع جهل داشته است که در اینصورت امکان احتیاط برای او وجود دارد، حال با توجه به صحیحه عبد الرحمن می گوییم که کدام جاهل است که نمی تواند احتیاط کند؟ قطعا مراد، شاک نیست چون شاک می تواند احتیاط کند پس مراد از جاهل در آن روایت کسی است که معتقد به عدم حرمت است، یعنی جاهل به معنای غافل و معتقد به صحت پس معلوم می شود جهالت در این روایت نیز به معنای غفلت و اعتقاد به صحت است، البته ایشان می گوید صحیحه عبدالرحمن مؤید است چون ممکن است در آنجا به قرینه اینکه امام می فرماید احتیاط ممکن نیست، حکم کنیم به اینکه مقصود از جهل غفلت است اما در این روایت چنین قرینه ای وجود ندارد مگر اینکه کسی بگوید ابتدا که امام علیه السلام می فرماید این شخص معذور است به سبب جهالت مقصود امام علیه السلام از جهالت همان غفلت بوده است پس حتی اگر سوال بعدی را نیز نپرسیده بود باز هم می توانستیم معنای جهالت را غفلت بدانیم، بنابراین صحیحه عبدالرحمن می تواند بالاتر از تایید باشد؛
«لكن انكار الظهور فيه‌ مشكل‌، كما يؤيّده تعليل صحيحة عبد الرحمن‌ بعدم القدرة على الاحتياط، فإنّه لو لم يكن معتقدا للحليّة كان قادرا على الاحتياط»[2] .
پس بعید نیست گفته شود قرینه اول مورد نظر شیخ اعظم«ره» تمام است.
 
جواب دوم به اشکال اول: خروج مورد از اطلاق روایت در فرض جهل مرکب
دومین جوابی که می توان به اشکال شیخ اعظم«ره» داد جوابی است که از شبهه شهید صدر«ره» در این روایت استفاده می شود، شهید صدر«ره» مطلبی دارد و آن اینکه در اینجا قرینه ای وجود دارد که به سبب آن قرینه نمی توان گفت این شخص جاهل غافل بوده است بنابراین اگر مورد روایت را فرض غفلت و جهل مرکب بدانیم خروج مورد پیش می آید و خروج مورد نیز استهجان دارد.
توضیح مطلب: از ظاهر روایت معلوم می شود که این شخص کسی نبوده که تازه اسلام آورده باشد بلکه سالیانی از اسلام او گذشته است سپس این شخص با گروهی از مسلمانان به حج می رود و طریقه احرام و اعمال حج آنها را مشاهده می کند در حالیکه عمل دیگران مخالف با عمل او بوده است و در اینصورت لااقل باید تردید در صحت اعمال خودش نماید، پس معلوم می شود این شخص معتقد به صحت اعمال حج خودش نیست بله حتما شک و شبهه ای برایش ایجاد شده بوده لکن به سبب عدم مبالات و عدم اهتمام به احکام به شک خود اعتنا نکرده است، البته شهید صدر«ره» این شبهه را در اشکال به شیخ اعظم بیان نمی کند بلکه شبهه دیگری را مستقلا طرح می کند که اگر عبارت «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه» اطلاق داشته باشد و هم مورد غافل را در بر بگیرد و هم مورد شاک را، در اینصورت لازمه اش این است که مورد از تحت اطلاق خارج باشد پس اگر چه روایت می فرماید «فلا شیئ علیه» اما به قرینه فوق، عقاب اخروی را شامل نمی شود بلکه این روایت فقط عقوبت های دنیوی مثل کفاره را منتفی می کند و خروج مورد از اطلاق مستهجن است؛
«و لكن من المستبعد جدّاً في مورد الحديث قصور هذا الشخص، فإنّه و إن لم يكن عارفا باللسان لكنّه كان يعيش مع المسلمين، و قد كان بلغ في سنّه إلى حدّ استطاع للحجّ تدريجا بكسبه، فلا أقلّ من الالتفات الإجمالي إلى أحكام الحجّ و إن لم يلتفت تفصيلا إلى كلّ واحد منها، بل الظاهر أنّه جاء مع الحجّاج إلى المسجد فقد رأى الحجّاج في الميقات نزعوا قميصهم و لبسوا ثياب الإحرام و كانوا بهذا الزي معه إلى المسجد، فبكلمة مختصرة: أنّنا نطمئن بأنّ هذا الشخص كان‌ مقصّرا و الشبهة شبهة حكميّة قبل الفحص، و صاحبها يستحقّ العقاب على المخالفة جزما، فإن فرضنا أنّ قوله: (لا شي‌ء عليه) شامل للعقاب الأخروي لزم كون المورد خارجا عن إطلاق الوارد»[3] .
 
مناقشه در جواب دوم: عدم استهجان خروج مورد از اطلاق دلیل
فرق است بین اینکه مورد بالمره از تحت تعلیل خارج باشد که قبیح و مستهجن است و اینکه مورد بالمره از تحت تعلیل خارج نباشد بلکه فقط از بخشی از آن خارج است مثل اینکه مورد از اطلاق تعلیل خارج باشد مثل مانحن فیه که اطلاق تعلیل در آن هم شامل عقاب اخروی می شود و هم شامل عقاب دنیوی، حال اگر فقط عقاب دنیوی منتفی شود و عقاب اخروی منتفی نشود -چون معلوم است که غافل و جاهل مقصر مستحق عقاب است و الا با ادله دیگر شارع مثل «هلا تعلمت» سازگار نیست- در اینصورت موجب نمی شود که خروج مورد از دلیل اتفاق بیفتد، بنابراین امام علیه السلام فقط نسبت به همان احکامی که بیان کردند -یعنی نفی کفاره و عدم لزوم اعاده حج- این تعلیل را بیان نموده اند، به همین دلیل لازم نیست در مورد روایت، اطلاق این تعلیل تطبیق بشود و خروج مورد از تحت تعلیل نیز اتفاق نمی افتد. در نتیجه با این بیان می توان به شبهه شهید صدر«ره» پاسخ داد به همین دلیل فرمایش شیخ اعظم«ره» خالی از قوت نیست.
 
 

[1] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌5، ص: 427
[2] - .وسيلة الوصول الى حقائق الأصول، ج‌1، ص: 587
[3] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 325 و 326

پاسخ
95/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث ابن بشیر
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در قرائنی بود که اقامه شده بود برای اینکه مقصود از جهالت در روایت ابن بشیر غفلت و اعتقاد به صحت است، قرینه اول بحث شد و مورد بررسی قرار گرفت.
بررسی قرینه دوم
و اما قرینه دوم که شیخ انصاری اقامه کرده این است که اگر این جهالت، شاک و مردد را نیز شامل بشود مستلزم تخصیص است و باید شاک متردد مقصر را از تحت او خارج کنیم هم به دلیل ادله وجوب تعلم و هم به دلیل وضوح حکم عقلی مبنی بر معقول نبودن بخشیده شدن جاهل مقصر توسط شارع، در حالیکه این عبارت آبی از تخصیص است پس معلوم می شود که این عبارت معنایی دارد که مستلزم تخصیص نباشد و آن معنا همان جاهل مرکب به معنای معتقد به صحت است؛
«و يؤيده أن تعميم‌ الجهالة بصورة التردد يحوج الكلام إلى التخصيص بالشاك الغير المقصر و سياقه يأبى عن التخصيص فتأمل»[1] .
جواب به قرینه دوم
جواب اول: لزوم تخصیص روایت از موارد جهل مرکب تقصیری
این تخصیص علی ای حال مورد نیاز است، یعنی مقصود این روایت چه خصوص جاهل مرکب باشد و چه اعم از شاک مردد و جاهل مرکب مقصود باشد عبارت باید تخصیص بخورد چون جاهل مرکب نیز دو قسم است؛ یکی جاهل مرکبی که تقصیر در مقدمات نداشته و دیگری جاهل مرکبی که تقصیر در مقدمات داشته است، بنابراین در اینجا نیز باید جاهل مرکب مقصر را از تحت این دلیل خارج کنیم، پس طبق هر دو معنا نیاز به تخصیص است در نتیجه این قرینه نمی تواند مقصود از جهالت را روشن نماید. برخی بزرگان مثل محقق خراسانی«ره»، محق نائینی«ره» و مرحوم امام این جواب را طرح نموده اند.
جواب دوم: لزوم تخصیص روایت در مواردی از جهل مرکب غیر تقصیری
در جاهل مرکب نیز مواردی وجود دارد که باید تخصیص زده شود، مثلا امام به عنوان مثال می گوید در محرمات احرام، صید جاهل مرکب نیز کفاره دارد، در حالیکه این روایت قطعا کفاره را منتفی می داند چون مورد روایت نفی کفاره است و یا در موارد ضمانات در صورت جهل مرکب گناه نکرده ولی در عین حال ضمان ثابت می شود مثلا اگر فکر می کرد فلان مال متعلق به خودش است و آن را تلف کرد درست است که گناه نکرده ولی ضامن است، پس «فلا شیئ علیه» نسبت به او تخصیص خورده است. بنابراین اشکالی که شیخ اعظم«ره» به آن استناد نموده مبنی بر اینکه از این روایت جاهل مرکب مقصود است چون اگر اعم مقصود باشد محتاج به تخصیص می شویم در حالیکه این عبارت اباء از تخصیص دارد اشکال مشترکی است چون علی ای حال باید در اینجا تخصیص زده شود به همین دلیل «تامل» ایشان ممکن است اشاره به همین جواب ها داشته باشد.
جواب سوم: عدم دلیل بر اباء روایت از تخصیص
این جواب اشکالی است که مرحوم نائینی و مرحوم امام وارد کرده اند و آن اینکه چه چیزی در روایت وجود دارد که شما می گویید این روایت اباء از تخصیص دارد؟ اباء از تخصیص نیاز به یک سبب دارد مثل اینکه دلیل، عقلی باشد چون عقل اینگونه نیست که حکم را روی اوسع از موضوع واقعی بیاورد تا بخواهیم آن را تخصیص بزنیم و یا مثل اینکه معلوم باشد علتی در این فرد وجود دارد که امکان ندارد در مورد دیگر وجود نداشته باشد مثل اینکه فرموده باشند: «ما خالف قول الله لم نقله»، این دلیل آبی از تخصیص است یعنی نمی توان گفت الا فلان حرف، چون معلوم است آنها خلاف سخن خدا حرفی نمی زنند و این علت در همه افراد وجود دارد، به خلاف روایت مورد بحث که می فرماید: «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه»، که دلیلی بر آبی از تخصیص بودن آن وجود ندارد. پس هم تخصیص ها اشکالی ندارد و هم تعمیم این روایت نسبت به شاک متردد صحیح است و اما شاک متردد مقصر را به دلیل خاص خارج می کنیم و اشکالی پیش نمی آید.
 
مناقشه اول در جواب سوم: وجود دلیل بر اباء از تخصیص(بیان میرزای شیرازی)
این جواب مورد مناقشه قرار می گیرد به وجهی که برخی از بزرگان در وجه اباء از تخصیص فرموده اند و آن مطلبی است که در تقریرات بحث میرزای شیرازی«ره» -بنابراینکه این تقریرات از میرزای شیرازی«ره» باشد- آمده است مبنی بر اینکه در اینجا حکم، تعلیق بر صفت جهالت شده است و تعلیق حکم بر صفت -در صورتی که آن صفت صفت مناسبی باشد- دال بر این است که این صفت علت حکم است، حال برخی می گویند این وصف مشعر به علیت است و برخی نیز می گویند این وصف علت حکم است مثل اینکه گفته شود: «اکرم الرجل العالم» در این جمله معلوم است که علت وجوب اکرام، عالم بودن اوست چون این صفت مناسبت با این حکم دارد اما اگر بگوید: «اکرم الرجل الجالس» در اینصورت چون جلوس مناسبتی با حکم ندارد نمی توان گفت جلوس علت برای حکم است. حال در مانحن فیه اگر علت حکم، جهل باشد این علت هم در جاهل قاصر و هم در جاهل مقصر و هم در متردد شاک وجود دارد، پس در اینجا دو مقدمه وجود دارد؛ یکی اینکه حکم برائت معلق بر جهالت شده است و این وصف صلاحیت برای علیت دارد پس این جمله ظهور دارد در اینکه علت «لا شیئ علیه» همین وصف جهالت است، مقدمه دوم نیز این است که هر جا این علت وجود داشت باید حکم «لا شیئ علیه» ثابت باشد.
 
مناقشه دوم در جواب سوم: وجود دلیل بر اباء روایت از تخصیص(بیان اوثق)
در اوثق این اباء از تخصیص را به گونه دیگری تعلیل فرموده و آن اینکه ظاهر از این روایت این است که حضرت می خواسته در اینجا به یک ضابطه کلیه استدلال بفرماید چون وقتی به یک تعلیل استدلال می شود که آن تعلیل استثناء نخورد و الا نمی توان به تعلیل استدلال نمود مثلا اگر در تعلیل «و کل متغیر حادث» احتمال تخصیص نیز وجود داشته باشد دیگر نمی توان گفت «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث» چون احتمال اینکه عالَم از اموری باشد که حادث نباشند وجود دارد، پس ظاهر از این روایت این است که امام علیه السلام می خواسته ضابطه کلیه ای را بیاورد که مورد استثناء قرار نمی گیرد؛
«لأنّ ظاهر الرواية لأجل بيان منشأ العذر إعطاء قاعدة عقليّة مطّردة في جميع مواردها»[2] .
 
پاسخ به مناقشه اول: عدم ظهور تعلیق وصف بر علیت
بیان میرزای شیرازی«ره» مبنی بر این مبناست که گفته شود تعلیق الحکم علی الوصف دلالت بر علیت تامه منحصره می کند که در اینصورت قهرا باید قائل به مفهوم وصف شویم لکن همانطور که در محل خودش گفته شده تعلیق حکم بر وصف فقط یک اشعار است نه ظهور، بنابراین ظهور در علت تامه بودن وصف ندارد.
 
پاسخ به مناقشه دوم: عدم شک و تردید در تطبیق امام علیه السلام
و اما بیان اوثق نیز جوابش این است که وقتی امام علیه السلام تطبیق می کند موجب شک و تردید سائل نمی شود چون در تطبیق امام علیه السلام شک و تردید وجود ندارد و الا نظام تعلیلات در روایات به هم می خورد چون بسیاری از تعلیلات در روایات بالاخره تخصیص خورده اند، پس بعد از اینکه دیدیم رویه شارع این نیست که تعلیلات را هیچ وقت تخصیص نزند این بیان نیز اباء از تخصیص را ثابت نمی کند، و اما این سخن نیز که گفته شود امام علیه السلام تعلیل به یک امر عقلی می کند صحیح نیست چون معلوم نیست امام علیه السلام تعلیل به امر عقلی کرده باشد به این دلیل که طبق مبنای حق الطاعه چنین حکمی عقلی نیست و طبق غیر مبنای حق الطاعه نیز شارع چون می توانسته جعل احتیاط نماید به همین دلیل اشکالی ندارد این امر امر شرعی باشد.
مطلب دیگری نیز در اینجا از محقق اصفهانی«ره» وجود دارد و آن اینکه تمام عمومات یا مشتمل بر حکم واقعی هستند ویا مشتمل بر حکم ظاهری، پس احتمال استثناء موجب اشکال نمی شود مثلا اگر مولا گفت: «اکرم کل عالم» و بعدا پس از 50 سال گفت: «لا تکرم الفساق من العلماء» در این 50 سال نسبت به عالم فاسق حکم ظاهری و نسبت به عالم عادل حکم واقعی بوده است نه اینکه نسبت به عالم فاسق اصلا حکمی نبوده و ما فقط تخیل حکم نموده ایم محقق اصفهانی«ره» می گوید در عمومات مخصَّصه که مخصِّص آن بعدا می آید عام نیز حکم شارع است که نسبت به مورد تخصیص حکم ظاهری بوده است.
جواب چهارم: عدم نیاز به تخصیص
آخرین مطلب در قرینه دوم مطلبی است که در المحصول آمده و آن این است که در اینجا اصلا نیاز به تخصیص ندارد چون خود کلام از این موارد انصراف دارد یعنی معنای جمله «ایما رجل ارتکب امرا بجهالة» «ارتکب امرا بجهالة غیر تقصیری» می باشد نه اینکه جهالت تقصیری نیز از آن فهمیده شود، مثل دلیل «لا تعاد الصلاة الا من خمس» که کسی از آن این مطلب را نمی فهمد که اگر کسی عمدا موارد غیر خمس را انجام داد نماز او صحیح است بلکه همه این دلیل را مربوط به موارد غیر عمد می دانند پس اصلا عبارت از اول شامل جاهل مقصر نمی شود چه به نحو جاهل مرکب مقصر و چه به نحو شاک متردد مقصر، بنابراین قرینه دوم نیز تمام نیست.
 
 

[1] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 327
[2] - .اوثق الوسائل في شرح الرسائل، ص: 265

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «اصول»  جایگاه اصول عملیه سید رضا حسینی 1 337 3-شهريور-1401, 20:24
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
Wink سؤال:  در ادله تنزیل کدام اثر بر منزل بار می شود؟؟؟ asemani 1 5,021 15-فروردين-1397, 07:32
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  اشکال:  فرازی از یکی از آیاتی که برای اصل برائت به آن استناد می شود- حتی یبین لهم ما یتقون- 89194 0 3,282 30-ارديبهشت-1395, 23:38
آخرین ارسال: 89194
  «تقریر»  اصول عملیه/برائت /مناهج تقسیم برائت احمدرضا 2 6,259 20-اسفند-1394, 13:07
آخرین ارسال: احمدرضا

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان