امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» اصول عملیه/برائت /ادله برائت
95/12/07
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث ابن بشیر
بررسی قرینه سوم
بحث به قرینه سوم رسید بر اینکه مراد از «بجهالة» در حدیث ابن بشیر غفلت و جهل مرکب است نه شک و تردید، در این قرینه بیان شد که باء «بجهالة» ظهور در باء سببیت دارد و از آنجا که خود تردید موجب ارتکاب فعل نمی شود بلکه مبادی علاقمندی به آن کار موجب ارتکاب آن کار می شود به خلاف جهل مرکب و اعتقاد به صحت که خود اعتقاد به صحت موجب انجام کاری می شود، بنابراین به قرینه باء سببیت مراد از جهالت غفلت و اعتقاد به صحت می باشد.
 
جواب به قرینه سوم
به این قرینه چند جواب داده می شود؛
جواب اول: عمومیت سببیت نسبت به سببیت مباشری و غیرمباشری
این جواب از محقق عراقی«ره» است که مبتنی بر دو مقدمه می باشد؛
مقدمه اول: درست است باء برای سببیت است، اما نه سببیت بالمباشره بلکه اعم از سببییت مباشری و غیر مباشری یعنی اعم از سببیتی که واسطه می خورد و سببیتی که واسطه نمی خورد.
مقدمه دوم: در موارد تردید و شک در تکلیف این تردید باعث می شود عقلاء به ارتکاز عقلی یا عقلائی خود بگویند عقاب مولا قبیح است پس این شک و تردید باعث می شود موضوع برای حکم برائت عقلی پیدا شود در نتیجه علم به امنیت حاصل می شود.
نتیجه: بنابراین در موارد جهل مرکب، اعتقاد به صحت، مستقیما علت ارتکاب فعل است اما در موارد تردید، ابتدا به سبب شک، قاعده قبح عقاب بلابیان منطبق می شود و پس از تحصیل امنیت از آن ناحیه، موجب می شود مکلف به آن فعل عمل کند، در نتیجه هر دو سببیت دارند لکن یکی سببیت مباشری و دیگری سببیت با واسطه.
 
مناقشه در جواب اول: عدم سببیت واقعی جهل در ارتکاب عمل
در منتقی به این جواب اشکال شده است و آن اینکه این کلام درست است لکن آنچه که بالاخره باعث ارتکاب فعل می شود علم به امنیت است نه جهل، در حالیکه در روایت، باء سببیت بر سر «جهالت» وارد شده است، بنابراین این فرمایش محقق عراقی«ره» نمی تواند جواب به فرمایش شیخ اعظم«ره» باشد.
 
پاسخ به مناقشه فوق
پاسخ اول: کفایت وجود شک در سلسله علل ارتکاب فعل
درست است در اینجا قاعده قبح عقاب بلا بیان منجر به علم به عدم عقاب می شود اما همین مقدار که در سلسله علل این علم آن شک و تردید واقع شده است موجب می شود اسناد آن به شک نیز صحیح باشد چون اگر آن شک و تردید وجود نداشت چنین علمی نیز حاصل نمی شد، مثل آیه شریفه «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» که تیر انداختن مخلوق به خالق نسبت داده شده است، چون این مخلوق به اراده و قدرت خالق چنین کاری انجام می دهد لذا این فعل به خالق نیز نسبت داده می شود.
 
پاسخ دوم: پاسخ نقضی به موارد جهل مرکب
این مناقشه در خود جهل مرکب نیز وارد می شود چون تحصیل امنیت در جهل مرکب به سبب خود جهل نیست بلکه به سبب اعتقاد به صحتی است که به همراه آن جهل وجود دارد، بنابراین جهل مرکب به تنهایی سبب انجام آن فعل نیست بلکه اعتقاد به صحت که ملازم با آن جهل است سبب ارتکاب می شود، بنابراین در جهل مرکب نیز سببیت، با واسطه است پس از این حیث با شک و تردید مشترک می شود.
 
جواب دوم: عدم صلاحیت امور عدمی در سبب واقع شدن
اصل این جواب از مرحوم امام استفاده می شود ولی ما به نحو اصلاح شده ای این جواب را تقریر می کنیم و آن اینکه جهل یک امر عدمی است و به دقت عقلی عدم نمی تواند سبب برای چیزی باشد چه این جهل، جهل مرکب باشد و چه جهل بسیط، پس اگر مراد از سببیت، سببیت واقعیه باشد این سببیت نه نسبت به جهل مرکب صحیح است و نه نسبت به جهل بسیط، و اگر مراد از سببیت، سببیت عرفیه مسامحیه باشد به این معنا که جهل در نظر عرف دخالت در ارتکاب دارد در اینصورت چنین سببیتی در هر دو وجود دارد، بنابراین وجهی در سببیه بودن باء «بجهالة» وجود ندارد تا گفته شود به قرینه سببیه بودن «باء» مراد از جهالت غفلت است، چون سببیت واقعیه در هیچکدام وجود ندارد و سببیت عرفیه در هر دو وجود دارد، پس قرینه شیخ اعظم«ره» تمام نیست.
مناقشه در جواب دوم: ورود ادله احتیاط بر این روایت با بیان فوق
لکن اگر در فقه الحدیث این روایت از قاعده قبح عقاب بلابیان وارد شویم در اینصورت برائتی که با ادله احتیاط معارضه کند ثابت نمی شود، چون وقتی از قاعده قبح عقاب بلابیان در تقریب این روایت بر برائت استفاده می شود معنایش این است که فقط در ظرف عدم بیان، برائت ثابت می گردد بنابراین در صورت تمام بودن ادله احتیاط، این ادله به منزله بیان بر اجتناب از فعل می شوند، در نتیجه موضوع حدیث ابن بشیر منتفی می شود و این همان سخنی است که می گوید ادله احتیاط وارد بر دلیل قبح عقاب بلا بیان می باشند.
بنابراین قرائن سه گانه ای که بر اشکال اول قائم شد مورد اشکال قرار می گیرند، در نتیجه از این حدیث، یک نحوه برائتی ثابت می شود صرف نظر از اینکه برائت استفاده شده از این حدیث با احتیاط معارضه کند یا اینکه ادله احتیاط بر آن وارد شوند.
 
اشکال دوم استدلال به روایت ابن بشیر: تخصیص روایت ابن بشیر به ادله احتیاط
اشکال دیگری که به استدلال به این حدیث وارد می شود این است که این حدیث نسبت به ادله احتیاط عام مطلق است و ادله احتیاط خاص مطلق است، در نتیجه ادله احتیاط این حدیث را تخصیص می زنند، علت اعم بودن این حدیث نیز این است که عبارت«فلا شیئ علیه» نکره در سیاق نفی است که بر نفی هر گونه تبعه ای دلالت دارد اعم از اینکه عقوبت دنیوی باشد یا عقوبت اخروی، ادله احتیاط نیز فقط عقوبت اخروی را ثابت می کنند بنابراین ادله احتیاط اخص مطلق از این روایت می شوند در نتیجه این حدیث فقط عقوبت های دنیوی را نفی می کند اما عقوبت های اخروی را نفی نمی کند.
این اشکالی است که به ذهن می آید و ظاهرا برای آن تاکنون جوابی پیدا نکرده ایم.
 
اشکال سوم: مورود بودن روایت ابن بشیر به ادله احتیاط
این اشکال اشکال مهمی است که از سابق مطرح بوده و آن اینکه این حدیث مورود یا محکوم ادله احتیاط است.
توضیح مورود یا محکوم بودن این روایت
توضیح این اشکال به بیان شهید صدر«ره» این است که یا وجه سببیت در بجهاله چیزی است که محقق عراقی«ره» فرمود که بیان آن گذشت و یا وجه آن بیانی است که خود ایشان ذکر می کند و آن اینکه کسانی که وصول حکم واقعی آنها را به امتثال بر نمی انگیزد بلکه حتی در صورت وصول نیز مخالفت می کنند در موارد شک و تردید و حکم ظاهری حتما عاملی برای تحریک آنها به امتثال وجود ندارد پس حتما مخالفت می کند مثلا کسی که در صورت یقین به حرمت غیبت، غیبت را ترک نمی کند قهرا حکم ظاهری نیز موجب اجتناب او نمی شود بلکه چون این حکم ظاهری در جایی است که آن حکم واقعی را نمی داند سبب می شود برای اینکه آن فعل را انجام دهد، به عبارت دیگر چون علم به حکم ظاهری مساوق با این است که حکم واقعی که محرک اعلی بود برای او معلوم نیست به همین دلیل بر انجام کار و یا ترک کار منبعث نمی شود در اینصورت صحیح است گفته شود جهالت باعث شده چنین کاری را انجام دهد؛
«الثالثة: أنّ المستفاد من قوله: (ركب أمرا بجهالة) هو فرض كون الجهالة سببا لركوب الأمر، و ذلك لمكان باء السببيّة و سببيّة الجهالة التصديقيّة- أعني الشكّ و التردّد لركوب الأمر- تكون لأحد وجهين:
الأوّل مركوزيّة قاعدة قبح العقاب بلا بيان في الأذهان و لو بلحاظ الموالي العرفيّة.
و الثاني: أنّ محركيّة العلم للامتثال أشدّ و أقوى من محركيّة الاحتمال للامتثال، و محركيّة الاحتمال أضعف درجة من محركيّة العلم، فمن لا تكفيه تلك الدرجة من المحركيّة تكون الجهالة سببا لركوب الأمر من باب مساوقتها لفقدان الدرجة الأعلى من التحريك»[1] .
سپس ایشان می گوید سببیت به این دو وجهی که ذکر شد با وصول ادله احتیاط کارآیی خود را از دست می دهد اما وجه اول کارآیی ندارد به این دلیل که در صورت وصول ادله احتیاط حکم عقل به قبح عقاب بلابیان از بین می رود چون موضوع آن مرتفع می شود و اما وجه دوم کارآیی ندارد چون این دقت، یک دقت عقلی و اصولی است اما در عرف فرقی بین این دو نیست چون اگر انسان بفهمد خداوند فرموده: «لاتغتب» و یا اینکه انسان بفهمد که خدا فرموده اگر شک در حرمت غیبت کردی «احتط» در اینصورت در هر دو صورت اگر کسی مخالفت با این دو امر کند عرف نمی گوید «ارتکب بجهالة» بلکه می گوید: « ارتکب بمعصیة» پس اگر ادله احتیاط به شخص برسد عرفا «ارتکب بجهالة» صادق نیست، بنابراین بهتر بود ایشان از ابتدا می گفت در جایی که ادله احتیاط رسیده باشد و آن شخص مرتکب فعل شود عرف «ارتکب بجهالة» را صادق نمی داند بلکه «ارتکب بعصیان و طغیان» را صادق می داند؛
«و شي‌ء من هذين الوجهين لا يأتيان في فرض وصول إيجاب الاحتياط. أمّا الأوّل فواضح، إذ لا مجال لقاعدة قبح العقاب بلا بيان مع العلم بإيجاب الاحتياط. و أمّا الثاني، فلأنّه إن كان هناك فرق بحسب التفكير الأصولي بين العلم بالخطاب الواقعي و العلم بالخطاب الظاهري في المحرّكيّة فلا فرق بينهما من هذه الناحية بحسب التفكير العرفي، فمن لم يعلم بالخطاب الواقعي بترك شرب التتن و علم بالخطاب الظاهري بتركه و مع ذلك خالف الخطاب و ركب شربه لا يقال عنه: إنّه ركب أمرا بجهالة، بل يقال عنه،: إنّه ركبه بعصيانه و تمرّده، و بهذا ظهر أن الموضوع لنفي الشي‌ء عليه الشامل للعقاب الأخروي في هذا الحديث هو الجهل بالحكم مع عدم وصول إيجاب الاحتياط»[2] .
 

[1] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 324
[2] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 324

پاسخ
95/12/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث ابن بشیر
[i]خلاصه مباحث گذشته:[/i]
بحث در اشکال سوم به استدلال به روایت ابن بشیر یعنی ورود ادله احتیاط بر این روایت بود، همانطور که بیان شد دو وجه برای این اشکال وجود داشت؛ وجه اول این بود که باء سببیت در «بجهالة» به جهت تطبیق قاعده قبح عقاب بلا بیان است یعنی چون قاعده قبح عقاب بلا بیان در این موارد تطبیق می شود باء سببیت بر «جهالة» داخل شده است، در نتیجه ادله احتیاط وارد بر این روایت می شود چون با وصول ادله احتیاط چنین تطبیقی به ذهن نمی رسد به همین دلیل جهالت در این موارد صدق نمی کند، حاصل وجه دوم نیز این بود که وقتی ادله احتیاط به شخص می رسد عرفا نمی گویند: «ارتکب بجهالة» بلکه چون شارع گفته بوده در این موارد احتیاط کنید در صورت ارتکاب عرفا گفته می شود: «ارتکب بعصیان و طغیان»، بنابراین در صورت وجود ادله احتیاط عرفا جهالت صدق نمی کند پس موضوع این روایت مرتفع می شود.
 
جواب به اشکال سوم: عدم ورود ادله احتیاط بر این روایت
محقق نائینی«ره» بنابر آنچه که در اجود التقریرات تقریر شده است از اشکال مورود بودن جواب داده است، ایشان می گوید این روایت که فرموده: «أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ » اگر چه به لسان نفی عقاب است اما در حقیقت کنایه از یک معنای اثباتی است که مدلول این روایت است و آن معنا ترخیص است. پس عبارت «فلا شیئ علیه» کنایه از ترخیص می باشد. در نتیجه با ادله تعارض می کند چون ادله احتیاط می گوید در موارد جهل، ترخیص وجود ندارد، اما این روایت می گوید در موارد جهل ترخیص وجود دارد، بنابراین دلالت این روایت بر برائت شرعیه تمام است فلذا ایشان گفته این روایت من اقوی الروایات است؛
«(و منها) قوله عليه السلام أيما امرؤ ركب أمرا بجهالة فلا شي‌ء عليه فإن الظاهر من الجهالة المذكورة هي مقابل العلم لمناسبة الحكم و الموضوع و الجهالة بمعنى فعل ما لا ينبغي صدوره و ان كانت مستعملة أحيانا كما استظهرنا ذلك في آية النبأ إلّا ان هذا المعنى خلاف الظاهر في الرواية و إذا كان المراد منها خلاف العلم فلا وجه للتخصيص بخصوص الجهل المركب بل يراد منها الأعم منه و من الجهل البسيط و لا بد من تخصيص كل منهما بغير الجاهل المقصر إذ كما ان الجاهل البسيط لا يكون معذورا إذا كان مقصرا فكذلك الجاهل‌ المركب فتوهم لزوم إرادة خصوص الجاهل المركب منها نظرا إلى ان تعميمها للجاهل البسيط يحوج الكلام إلى التخصيص بالشاك الغير المقصر و سياق الرواية آب عن التخصيص في غير محله فإن التخصيص بغير المقصر كما عرفت لازم على كل حال و لا شي‌ء في الرواية يوجب إباءها للتخصيص فظهر ان دلالة الرواية على البراءة و ان ارتكاب الشي‌ء مع عدم العلم لا يوجب شيئا في غاية الظهور فلا محالة يعارض بها اخبار الاحتياط الدالة على ثبوت شي‌ء في صورة الارتكاب مع الجهالة بل دلالة هذه الرواية أظهر من دلالة قوله عليه السلام الناس في سعة ما لا يعلمون فانها كانت متوقفة على كون ما موصولة لا زمانية و الظاهر منها الزمانية و كون لفظ السعة منونة لا مضافة و بالجملة مفاد الرواية ليس اخبارا عن عدم العقاب عند ارتكاب الشي‌ء بجهالة حتى يقال ان أدلة وجوب الاحتياط على تقدير تماميتها تكون و إرادة عليها كما تكون واردة على حكم العقل بقبح العقاب بلا بيان بل مفاده هو الترخيص الشرعي بلسان نفي العقاب فهي تدل على البراءة الشرعية اما بالمطابقة أو بالالتزام فيعارض بها اخبار الاحتياط في الشبهة التحريمية من جهة ان مورد هذه الرواية هو خصوص الشبهة التحريمية أيضا فإن ظاهر الارتكاب هو إيجاد الفعل لا تركه فينحصر مورده بالشبهة التحريمية فقط فيعارض بها تلك الأخبار الدالة على وجوب الاحتياط فتكون هذه الرواية أقوى الروايات في الباب‌»[1] .
 
مناقشه در جواب محقق نائینی«ره»: عدم دلالت روایت بر ترخیص در شبهات قبل از فحص
ظاهرا فرمایش محقق نائینی«ره» تمام نیست چون عبارت «فلا شیئ علیه» کنایه از ترخیص نمی باشد به این دلیل که در مورد روایت یعنی شخصی که از امام صادق علیه السلام سوال می کند، مکلف مرخَّص نیست چون این شخص فحص نکرده و در شبهات قبل از فحص جایی برای ترخیص وجود ندارد بلکه در اینصورت عقاب ثابت است، پس صحیح نیست گفته شود حضرت علیه السلام نسبت به ارتکاب چنین اموری که قبل از فحص بوده ترخیص داده است بلکه عبارت امام علیه السلام به این معناست که فعل این شخص تبعه ای ندارد و فرق است بین این دو مطلب؛ چون بر فرض ترخیص، معنا این است که می توانی مرتکب شوی اما بر فرض عدم تبعه معنا این است که نمی توانی مرتکب شوی اما اگر مرتکب شدی تبعه ای نداری حال یا تبعه دنیوی و یا در صورت قبول اطلاق غایة الامر گفته می شود تبعه اخروی وجود ندارد و این با قول به ترخیص فرق می کند.
 
اشکال چهارم به استدلال به حدیث ابن بشیر: وجود قرینه بر اختصاص روایت به نفی عقوبت دنیوی
در این روایت قرینه ای وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه عبارت «لاشیئ علیه» نفی عقاب اخروی نمی کند بلکه فقط نفی تبعات دنیویه می کند و آن قرینه این است که ما مطمئنیم که این شخص جاهل مقصر است چون این شخص کسی بوده که توجه به وجوب حج و نیز توجه به اینکه شرط وجوب حج استطاعت است داشته است چون سخن از کاسبی کردن به میان می آورد و ظاهر این است که کسی که به سوی عمل حج می رود چون می داند که حج مناسکی است که اجزاء و شرایطی دارد به دنبال یادگیری آن می رود، بنابراین چنین شخصی توجه دارد که شارع در مناسک حج احکامی دارد، پس وقتی برای احرام در لباس خودش محرم می شود معلوم است که فحص نکرده است، علاوه بر اینکه ظاهر این است که او با جماعتی آمده است که قهرا در میقات عمل آنها را مشاهده کرده است ولی با اینکه عمل آنها را دیده احکام احرام را سوال نکرده است، پس ما مطمئن هستیم که او جاهل قاصر نیست بلکه جاهل مقصر است و جاهل مقصر استحقاق عقاب اخروی را دارد، پس چنین شخصی نسبت به عقاب اخروی «لا شیئ علیه» نیست، پس اگر عبارت «فلا شیئ علیه» هم عقاب اخروی را بخواهد نفی کند و هم عقاب دنیوی را، لازم می آید خروج مورد از اطلاق دلیل پیش بیاید در حالیکه خروج مورد از دلیل مستهجن است، به همین دلیل در فقه اگر روایتی داشته باشیم که جواب امام علیه السلام در آن در مورد امری وارد شده باشد و سپس مخصصی وارد شود و دلالت بر حکمی کند که مورد دلیل عام را از تحت آن خارج کند در اینصورت گفته نمی شود که این دلیل، آن عام را تخصیص می زند بلکه گفته می شود بین این دو معارضه وجود دارد چون تخصیص مورد عام استهجان عرفی دارد، مثلا اگر کسی سوال کند: «هل یجب علیّ ان اُکرم زیدا» و امام علیه السلام بفرماید: «یجب اکرام العالم» سپس دلیل دیگری بگوید: «یحرم اکرام زید هذا» در اینصورت دلیل حرمت اکرام زید نمی تواند دلیل اول را تخصیص بزند بلکه با آن معارضه می کند، حال در مانحن فیه اگر عبارت «فلا شیئ علیه» بخواهد عذاب اخروی را هم نفی کند اشکالش این است که در مورد، این شخص، جاهل مقصر است که استحقاق عقاب اخروی او نفی نمی شود، بنابراین اگر از این عبارت نفی مطلق عقوبت-اعم از اخروی و دنیوی- اراده شود خروج مورد پیش می آید که صحیح نیست، بنابراین به این قرینه می گوییم این روایت نفی عذاب اخروی نمی کند پس نمی تواند برائت را ثابت نماید، بلکه این روایت فقط در مقام نفی احکام فقهی مثل کفاره و اعاده حج است و لااقل این است که این قرینه باعث می شود که شک در اطلاق وعموم شود، مگر اینکه کسی بگوید خروج مورد از اطلاق اشکالی ندارد.
 
نتیجه نهایی: عدم صحت استدلال به روایت ابن بشیر
بنابراین اگر چه سند این روایت تمام است اما لا اقل به دلیل اشکال اخیر نمی توان برای اثبات برائت در شبهات حکمیه به آن تمسک نمود.
 
 

[1] - .اجود التقريرات، ج‌2، ص: 181 و 182

پاسخ
95/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث عبدالرحمن بن حجاج
حدیث هشتم: حدیث عبدالرحمن بن الحجاج
این روایت در کافی، تهذیب، استبصار و نوادر احمد بن محمد بن عیسی روایت شده است؛
«وَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ[1] ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ فِي عِدَّتِهَا بِجَهَالَةٍ- أَ هِيَ مِمَّنْ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً فَقَالَ لَا- أَمَّا إِذَا كَانَ بِجَهَالَةٍ فَلْيَتَزَوَّجْهَا بَعْدَ مَا تَنْقَضِي عِدَّتُهَا- وَ قَدْ يُعْذَرُ النَّاسُ فِي الْجَهَالَةِ- بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ فَقُلْتُ- بِأَيِّ الْجَهَالَتَيْنِ يُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ- أَنَّ ذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَمْ بِجَهَالَتِهِ أَنَّهَا فِي عِدَّةٍ- فَقَالَ إِحْدَى الْجَهَالَتَيْنِ أَهْوَنُ مِنَ الْأُخْرَى- الْجَهَالَةُ بِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ ذَلِكَ عَلَيْهِ- وَ ذَلِكَ بِأَنَّهُ لَا يَقْدِرُ عَلَى الِاحْتِيَاطِ مَعَهَا- فَقُلْتُ وَ هُوَ فِي الْأُخْرَى مَعْذُورٌ- قَالَ نَعَمْ إِذَا انْقَضَتْ عِدَّتُهَا- فَهُوَ مَعْذُورٌ فِي أَنْ يَتَزَوَّجَهَا فَقُلْتُ- فَإِنْ كَانَ أَحَدُهُمَا مُتَعَمِّداً وَ الْآخَرُ بِجَهْلٍ- فَقَالَ الَّذِي تَعَمَّدَ لَا يَحِلُّ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ إِلَى صَاحِبِهِ أَبَداً»[2] .
در این روایت از امام علیه السلام در مورد ازدواج با زنی که در عده بوده سوال می شود، امام علیه السلام می فرماید اگر این شخص جاهل بوده و با این زن ازدواج کرده موجب حرمت ابدی نمی شود لکن این ازدواج باطل است و پس از پایان عده می تواند با او ازدواج نماید، سپس حضرت می فرماید مردم در صورت جهالت در اموری بالاتر از این مورد معذور هستند، راوی می گوید سوال کردم به کدام یک از جهالت ها معذوریت پیش می آید؟ آیا جهل به عده یعنی جهل به موضوع موجب عذر بیشتری می شود یا جهل به حرمت ازدواج در عده یعنی جهل به حکم؟ حضرت می فرماید: یکی از این جهالت ها امرش از دیگری اهون است و آن، جهالت در شبهه حکمیه است که اهون از جهالت در شبهه موضوعیه است، چون وقتی شبهه حکمیه باشد قدرت بر احتیاط ندارد به خلاف شبهه موضوعیه که قدرت بر احتیاط دارد، سپس راوی می گوید سوال کردم که آیا اگر شبهه موضوعیه بود نیز معذور است؟ و امام علیه السلام در پاسخ می فرماید: بله در اینصورت نیز معذور است.
 
تقریب استدلال
به دو مقطع از این روایت می توان برای اثبات برائت در شبهات حکمیه استدلال نمود؛
مقطع اول صدر حدیث است که فرمود: «وَ قَدْ يُعْذَرُ النَّاسُ فِي الْجَهَالَةِ بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ»، که هم شامل شبهات حکمیه می شود و هم شامل شبهات موضوعیه.
مقطع دوم نیز این بخش روایت است که فرمود: «الْجَهَالَةُ بِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ ذَلِكَ عَلَيْهِ»، چون حضرت فرمود جهالت به حکم، اهون از جهالت به موضوع است چون امکان احتیاط ندارد که دلالت می کند بر اینکه در صورت جهل به حکم در شبهات حکمیه برائت ثابت است.
اشکال به استدلال به روایت
از دو جهت به استدلال به این روایت اشکال شده است؛ یک اشکال از جهت صدور و اشکال دیگر از جهت دلالت.
اشکال اول: اشکال صدوری
اشکال صدوری این است که علی رغم اینکه سند این روایت تمام است و به آن صحیحه می گویند اما متن این حدیث دارای تشویشی است که باعث علم اجمالی می شود به اینکه یکی از روات در اینجا اشتباه کرده است.
توضیح این اشکال این است که حضرت می فرماید یکی از دو جهالت اهون از دیگری است، سوال این است که این جهالت به چه معناست؟ اگر به معنای غفلت و جهل مرکب است در اینصورت با تعلیل «وَ ذَلِكَ بِأَنَّهُ لَا يَقْدِرُ عَلَى الِاحْتِيَاطِ مَعَهَا» نیز سازگار است چون در جهل مرکب است که انسان قادر به احتیاط نیست چون اصلا تصور اشتباه و ارتکاب خلاف واقع نمی کند لکن در اینصورت نمی تواند برائت را ثابت نماید و اگر مراد از این جهل، جهل بسیط است در اینصورت همانطور که در مورد جهل به موضوعات می تواند احتیاط کند در موارد جهل به احکام نیز می تواند احتیاط نماید در حالیکه امام علیه السلام بین این دو فرق گذاشته است، و اگر بگوییم مراد امام علیه السلام در فرض جهل به احکام، جهل مرکب است و در فرض جهل به موضوعات جهل بسیط است در اینصورت وجهی برای تفریق بین جهل ها وجود ندارد، بنابراین مطلبی که در اینجا نقل شده ممکن نیست از امام علیه السلام نقل شده باشد، بنابراین اطمینان یا قطع به خلاف صدور این روایت و اطمینان به اشتباه یکی از روات پیدا می کنیم و اگر هم علم به خلاف پیدا نکنیم لااقل ظن به خلاف صدور این روایت پیدا می کنیم و طبق برخی مبانی مثل شیخنا الاستاد دام ظله[3] که می گویند حجیت امارات مشروط به عدم ظن به خلاف است باز هم این روایت نمی تواند حجت باشد.
 
جواب به اشکال اول
جواب اول: عدم ورود اشکال به صدر حدیث
این اشکال به قسمت دوم حدیث که معلّل به علت شده است وارد می شود اما به صدر حدیث یعنی جمله «وَ قَدْ يُعْذَرُ النَّاسُ فِي الْجَهَالَةِ بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ»، این اشکال وارد نمی شود و تفکیک در حجیت در مثل این موارد که جملات مستقل از یکدیگر هستند اشکالی ندارد پس اشکال صدوری نسبت به صدر این حدیث وارد نیست.
 
جواب دوم: عدم تشویش در روایت
جواب دومی که برخی از اعلام داده اند این است که در اینجا جهالت ها اینطور نیست که در دو معنا استعمال شده باشد لکن معمولا در این مساله جهالت در مورد شبهات موضوعیه معمولا به صورت جهل بسیط است چون در مواردی که کسی می خواهد با زنی که مسبوق به ازدواج بوده ازدواج کند معمولا چنین شک هایی که مربوط به انقضاء عده باشد عارض می شود و چون حرمت ازدواج در عده از مسلمات است به همین دلیل احتیاط می کند و اقدام نمی کند بلکه قبل از اقدام فحص می کند، بنابراین اگر کسی اقدام به ازدواج کند ظاهر این است که یا غافل است و یا جهل مرکب دارد، به خلاف جهالت در شبهات حکمیه که در صورت بسیط بودن نیز موجب فحص و سوال نمی شود یعنی اگر کسی شک در حرمت ازدواج در عده پیدا کرد اینگونه نیست که اقدام او بر ازدواج دلیل بر جهل مرکب او باشد چون چنین کسی با شک در حرمت نیز اقدام بر ازدواج می کند. بنابراین امام علیه السلام نیامده جهل مرکب در اینجا با جهل بسیط در آنجا را با یکدیگر مقایسه کند، بلکه حضرت با توجه به آنچه که در خارج معمول است و غلبه دارد حکم فرموده است، بنابراین اشکال در صدور مرتفع می شود پس استدلال به این روایت صحیح است.
 
اشکال دوم: اشکال دلالی
اما اشکال دوم اشکال دلالی است، در این اشکال گفته می شود که وجوهی از امور در هر دو مقطع این روایت وجود دارد که مانع می شود از اینکه ظهور در شبهات حکمیه پیدا کند و یا لااقل جزم به شمول پیدا نمی کنیم.
اما در مقطع اول که فرمود: «وَ قَدْ يُعْذَرُ النَّاسُ فِي الْجَهَالَةِ بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ»، «قد» بر فعل مضارع وارد شده و ورود «قد» بر فعل مضارع دلالت بر تقلیل می کند، پس این فراز دلالت می کند بر اینکه مردم نسبت به جهل خود گاهی اوقات معذور هستند بنابراین صدر نمی تواند دلالت بر اطلاق نماید.
و اما ذیل که فرمود اینکه جاهل به حرمت است اهون است یک وقت با تعلیلی که ذکر شده مورد ملاحظه قرار می گیرد و یک وقت با صرف نظر از تعلیل مذکور لحاظ می شود، اگر با تعلیل لحاظ شود در اینصورت روشن است که جاهلی که حضرت می فرماید معذور است چون امکان احتیاط ندارد جاهل مرکب است که ربطی به بحث ما که مربوط به مقام شک در تکلیف است ندارد و اگر با صرف نظر از تعلیل لحاظ شود-اگر چه چنین فرضی غلط است چون تعلیل در این بخش مورد تصریح قرار گرفته و باید لحاظ شود- در اینصورت فقط دلالت بر نفی حرمت تکلیفیه موردی می کند که در عده است و شک در حرمت ازدواج با او شده است اما برای اثبات نفی تکلیف در بقیه موارد نیاز به ادله دیگری مثل قول به عدم فصل و یا الغاء خصوصیت دارد که قبلا اشکال کردیم که چنین ادله ای نیز معلوم نیست وجود داشته باشد. بنابراین برای تعدی به موارد دیگر از شبهات تحریمیه باید تمسک به قول به عدم فصل و مانند آن نماییم که دلیلی بر آنها نداریم و عدم فصلی را نیز که بزرگان ادعا می کنند به دلیل وجود اطلاقات ادله دیگر است در حالیکه در تمسک به این روایت باید این روایت را مستقل از هر دلیل دیگری بررسی نماییم گویا هیچ دلیل دیگری بر برائت جز این روایت وجود ندارد.
وجه دومی که در این روایت وجود دارد این است که ظاهرا سوال سائل و جواب امام علیه السلام ناظر به حکم وضعی است یعنی سائل از صحت ازدواج با کسی که در عده بوده سوال می کند نه اینکه از عقاب اخرویِ چنین ازدواجی سوال کرده باشد. در اینصورت جوابی که امام علیه السلام به او می دهد نیز در این راستاست پس امام علیه السلام با حکم به معذور بودن چنین شخصی حکم به صحت ازدواج او می کند یعنی مانعی بر سر راه ازدواج او وجود ندارد نه اینکه در مقام این باشد که عذاب اخروی را نسبت به او نفی نماید.
 
نتیجه نهایی: عدم صحت استدلال به روایت عبدالرحمن بن حجاج
بنابراین استدلال به این روایت نیز برای اثبات برائت در شبهات حکمیه تمام نیست.
مطالب دیگری نیز فقها و اصولیون در فقه الحدیث این روایت بیان کرده اند که چون نیازی به ذکر آنها نیست به همین دلیل از آنها صرف نظر می کنیم.
 
 

[1] -در تهذیب فرموده: عن ابی عبدالله علیه السلام، تهذيب الأحكام، ج‌7، ص: 306‌.
[2] - .وسائل الشيعة، ج‌20، ص: 451‌
[3] -آیت الله العظمی وحید خراسانی«دام ظله».

پاسخ
95/12/14
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /صحیحه بزنطی
حدیث نهم: صحیحه بزنطی
حدیث دیگری که برای اثبات برائت در شبهات حکمیه به آن استدلال شده است صحیحه ابی نصر بزنطی می باشد، این روایت در باب 31 از ابواب کفارات صید کتاب وسائل نقل شده است؛
«وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ يَصِيدُ[1] الصَّيْدَ بِجَهَالَةٍ قَالَ عَلَيْهِ كَفَّارَةٌ قُلْتُ فَإِنْ أَصَابَهُ خَطَأً قَالَ وَ أَيُّ شَيْ‌ءٍ الْخَطَأُ عِنْدَكَ قُلْتُ تَرْمِي هَذِهِ النَّخْلَةَ فَتُصِيبُ نَخْلَةً أُخْرَى فَقَالَ نَعَمْ هَذَا الْخَطَأُ وَ عَلَيْهِ الْكَفَّارَةُ قُلْتُ فَإِنَّهُ أَخَذَ طَائِراً مُتَعَمِّداً فَذَبَحَهُ وَ هُوَ مُحْرِمٌ قَالَ عَلَيْهِ الْكَفَّارَةُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَسْتَ قُلْتَ إِنَّ الْخَطَأَ وَ الْجَهَالَةَ وَ الْعَمْدَ لَيْسُوا بِسَوَاءٍ فَبِأَيِّ شَيْ‌ءٍ يَفْضُلُ الْمُتَعَمِّدُ الْجَاهِلَ وَ الْخَاطِئَ قَالَ إِنَّهُ أَثِمَ وَ لَعِبَ بِدِينِهِ»[2] .
 
تقریب استدلال
در این روایت امام علیه السلام هم در فرض جهل و هم در فرض خطا و هم در فرض عمد می فرماید صید کردن در حال احرام کفاره دارد، راوی سوال می کند که آیا شما نفرمودید که جهل و خطا و عمد با یکدیگر مساوی نیستند؟ پس عامد چه چیزی از جاهل و خاطی بیشتر دارد؟ یا طبق برخی نسخ که به جای «یفضل» «یفصل» آمده معنا این می شود که به چه چیزی عامد از جاهل و خاطی جدا می شود؟ حضرت در پاسخ فرمود در ثبوت کفاره فرقی بین آنها نیست بلکه فرق آنها در این است که عامد گناه می کند و دین را به بازی می گیرد، پس، از این جواب امام علیه السلام دانسته می شود که متعمد آثم است ولی جاهل و خاطی آثم نیستند و گناه نکرده اند، پس مفهوم این حدیث این است که جاهل گناهکار نیست به این معنا که جهل عذر است، حال این عبارت اقسام مختلف جهل را شامل می شود یعنی هم جهل تقصیری و هم جهل قصوری را شامل می شود و همچنین جهل قبل از فحص و جهل بعد از فحص را نیز شامل می شود، عذر بودن جهل تقصیری به دلیل ادله وجوب تعلم تخصیص می خورد، جهل قبل از فحص نیز تخصیص می خورد پس جهلی که قصوری و بعد از فحص باشد در این روایت باقی می ماند و برائت نسبت به آن ثابت می شود.
بنابراین به این روایت شریفه که هم سند صحیح دارد و هم دلالت آن تمام است برائت در شبهات حکمیه ثابت می شود.
 
اشکالات استدلال به این روایت
اشکال اول: اجنبی بودن این روایت از بحث
اشکال اول مثل همان اشکالات روایت ابن بشیر است که به عبارت «أيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه» وارد شد و در اینجا نیز می گوید: «یصید الصید بجهالة» و شیخ اعظم«ره» می گفت این ترکیب در مورد کسی گفته می شود که غافل است و معتقد به صحت است، پس اینکه فرمود: «یصید الصید بجهالة» یعنی از روی اعتقاد به صحت چنین کاری انجام داده است پس این روایت فقط مربوط به جاهل مرکب است و ربطی به بحث برائت که مربوط به شاک مرتدد است ندارد.
و همچنین قرینه دیگری که برخی دیگر اقامه کرده بودند به اینکه «باء» «بجهالة» برای سببیت است نیز دلالت می کند بر اینکه مورد این روایت جهل مرکب است چون جهلی سببب صید می شود که به معنای اعتقاد به صحت باشد نه جهل به معنای شک.
پس به این قرینه که باء برای سببیت است و یا لااقل تردید در ظهور ایجاد می شود می توان به استدلال به این روایت اشکال نمود.
نکته: قرینه سومی بر جهل مرکب بودن در آن روایت وجود داشت و آن آبی از تخصیص بودن عبارت «أيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْه» بود که آن اشکال در اینجا وارد نمی شود.
قهرا آن جواب ها و ان قلت ها به این اشکال نیز وارد می شود و نتیجه این شد که ما پذیرفتیم که این جهالت به معنای جهل مرکب باشد.
 
اشکال دوم: تردید در معنای «جهالت» در روایت
اگر از اشکال اول نیز صرف نظر شود لکن در این روایت قرینه ای وجود دارد که ما را مردد به معنا می کند و آن این است که بزنطی سوال کرد: «قلتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَسْتَ قُلْتَ إِنَّ الْخَطَأَ وَ الْجَهَالَةَ وَ الْعَمْدَ لَيْسُوا بِسَوَاءٍ» یعنی بعد از اینکه امام علیه السلام حکم آن سه را یکی دانست سوال کرد که آیا این مطلب را قبلا شما نفرمودید که حکم جهالت و خطا و عمد یکی نیست؟ و حضرت جواب دادند که بله حکم گناه آنها یکی نیست اما حکم کفاره آنها یکی است، بنابراین مقصود از جهالت معنایی است که امام علیه السلام در آن کلامی که سائل به آن اشاره می کند اراده نموده است و چون آن کلام مشار الیه در اینجا ذکر نشده به همین دلیل نمی توان گفت مراد از این جهالت جهل بسیط و شک است بلکه ممکن است مراد جهالت به جهل مرکب و یا اعم از هر دو باشد، بنابراین معنای این روایت مجمل و مردد می شود.
 
جواب اشکال دوم: وجود قرینه بر مراد امام علیه السلام در تهذیب
ممکن است اینگونه از این اشکال جواب داده شود به اینکه شیخ طوسی«ره» در تهذیب، این روایت را به سند دیگری از احمد بن محمد بن ابی نصر نقل کرده است و در آن روایت این سوال ابتداء ذکر شده است ولی در کافی ذکر نشده است، در تهذیب به نقل از وسائل اینگونه نقل شده است؛
«وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ يُصِيبُ الصَّيْدَ بِجَهَالَةٍ أَوْ خَطَإٍ أَوْ عَمْدٍ أَ هُمْ فِيهِ سَوَاءٌ قَالَ لَا قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ أَصَابَ الصَّيْدَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ أَخَذَ ظَبْياً مُتَعَمِّداً وَ تَرَكَ لَفْظَ الْجَاهِلِ»[3] .
پس در کافی، مقطع اول یعنی عبارت «سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْمُحْرِمِ يُصِيبُ الصَّيْدَ بِجَهَالَةٍ أَوْ خَطَإٍ أَوْ عَمْدٍ أَ هُمْ فِيهِ سَوَاءٌ قَالَ لَا» ذکر نشده است که یا از باب تلخیص و یا از باب غفلت است، بنابراین اینکه در نقل کافی خدمت حضرت عرض کرد: «جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَسْتَ قُلْتَ إِنَّ الْخَطَأَ وَ الْجَهَالَةَ وَ الْعَمْدَ لَيْسُوا بِسَوَاءٍ»، یعنی همین الان اینگونه فرمودید که این سه با یکدیگر مساوی نیستند، نه اینکه در کلام دیگری چنین مطلبی را فرموده باشند. بنابراین اطمینان حاصل است که مراد از جهالت تردد و شک است، به خصوص که سند روایت شیخ نیز حسین بن سعید است که از اجلاء اصحاب است که این مقطع در همینجا وجود داشته است پس اینگونه نیست که در معنا تردید شود.
 
اشکال سوم: عدم ذکر «جاهل» در نقل تهذیب
در تهذیب در قسمت آخر حدیث فقط سوال از فرق بین متعمد و خاطی آمده و جاهل ذکر نشده است؛
«فَبِأَيِّ شَيْ‌ءٍ يُفْصَلُ الْمُتَعَمِّدُ مِنَ الْخَاطِئِ قَالَ بِأَنَّهُ أَثِمَ وَ لَعِبَ بِدِينِهِ»[4] .
بنابراین طبق نقل تهذیب، پاسخ امام علیه السلام فقط مربوط به فرق بین متعمد و ناسی است و ربطی به جاهل ندارد، پس ممکن است جاهل فرق دیگری با متعمد داشته باشد. در نتیجه « لم یأثم» که از مفهوم حدیث استفاده می شود معلوم نیست که جاهل را نیز شامل شود پس برائت در شبهات حکمیه از این روایت ثابت نمی شود.
 
جواب اول به اشکال سوم: اضبط بودن نقل کافی
در جواب به این اشکال ممکن است گفته شود کافی اضبط است پس در موارد اختلاف بین نقل کلینی«ره» و نقل شیخ«ره» کافی مقدم است چون هم کتاب اضبط است به این دلیل که روی آن زیاد کار شده است و هم شخص مرحوم کلینی اضبط است، علت آن نیز این است که مرحوم کلینی صاحب فن واحد بوده چون محدث بوده و متمرکز بر جمع آوری روایات کافی بوده است به خلاف مرحوم شیخ که ذوفنون بوده و در عرصه های مختلف صاحب کتاب بوده است، به همین دلیل ضریب خطا در او به صورت طبیعی بیشتر بوده است. همانگونه که صاحب کتاب منتقی الجمان می گوید برخی از نوشته های شیخ طوسی«ره» به خط خود او نزد من وجود دارد که شیخ«ره» در استنساخ اشتباه کرده و سپس آن را تصحیح نموده است مثلا گفته در جایی ایشان روایتی را از شخصی نقل کرده و سپس به دلیل اینکه در نقل متوجه اشتباه خود شده کلمه «عن» را تبدیل به «و» نموده است.
بنابراین در این موارد بناء عقلاء این است که حرف اضبط را بر ضابط مقدم می کنند.
 
مناقشه در جواب اول: عدم احراز ضابطیت کلینی(اشکال صغروی)
اشکالی که به جواب فوق وارد می شود این است که صغرای این مطلب ثابت نیست چون درست است که گفته می شود مرحوم کلینی اضبط است و چه بسا این سخن مظنون نیز باشد لکن اضبط بودن او برای ما ثابت نیست و استشهاد برخی افراد مثل صاحب منتقی الجمان نیز چه بسا دلیل بر اضبط بودن مرحوم شیخ بوده است چون فرمایش ایشان دلیل بر حساسیت بالای مرحوم شیخ در صحت نقل می باشد، علاوه بر اینکه اگر امر دائر بین کلینی«ره» و شیخ طوسی«ره» بود ممکن بود این سخن گفته شود ولی چه بسا این اختلاف ها مربوط به واسطه ها بوده باشد و نمی توان گفت واسطه های مرحوم کلینی اضبط از واسطه های مرحوم شیخ بوده اند، بله اگر نقل بی واسطه شیخ کلینی«ره» و نقل بی واسطه شیخ طوسی«ره» با یکدیگر اختلاف داشت ممکن بود کبرای تقدیم اضبطیت را تطبیق کنیم اما نقلی که با واسطه های متعدد صورت گرفته است را نمی توان اینچنین گفت و چه بسا واسطه های شیخ طوسی«ره» همان واسطه های مرحوم کلینی بوده باشد، پس تطبیق آن کبری بر اینجا محل اشکال است.

جواب دوم به اشکال سوم: تقدیم نقل کافی به دلیل اصل عدم زیاده
جواب دیگر این است که کسی که به متنی زیادتی افزوده است اصل بر عدم زیاده است به این معنا که کسی که زیاده گفته از نزد خود آن مطلب را زیاد نکرده است و سیره عقلائیه بر این عدم زیاده وجود دارد، مخصوصا که در اینجا قرینه ای نیز بر این اصل وجود دارد و آن اینکه امام علیه السلام در ابتدای حدیث از سه مطلب سخن گفته و پس از آن نیز سائل از سه مطلب سوال کرده بنابراین ظاهر این است که سائل در مرحله بعد فرق بین دو مورد دیگر را با متعمد سوال نماید، نه اینکه فقط یکی از آنها را انتخاب کند و فرق آن را با متعمد سوال نماید چون همانطور که اشکال در مورد خاطی و عامد وجود دارد در مورد جاهل و عامد نیز این اشکال وجود دارد، بنابراین نقل کافی که از هر سه مورد سوال کرده با طبع قضیه و اینکه تهافت در هر سه مورد وجود دارد تناسب دارد به خلاف نقل شیخ طوسی«ره» که وجهی برای حذف جاهل وجود ندارد.
 
مناقشه در جواب دوم: عدم قبول مبنای اصل عدم زیاده
این جواب مبنی بر این است که اصل عدم زیاده مورد پذیرش قرار گیرد مثل خود شیخ طوسی«ره» که این قاعده را قبول دارد اما بزرگانی مثل مرحوم امام نیز فرموده اند این قاعده دلیلی ندارد و آن را نپذیرفته اند، بله این قاعده مظنون می باشد ولی دلیلی بر حجیت این ظن وجود ندارد.
البته مویدی که در این روایت وجود داشت انصاف این است اگر انسان وسواس نباشد اطمینان پیدا می کند به اینکه نقل مرحوم کلینی صحیح است چون وجهی نیست که از فرق بین خاطی و متعمد سوال کند، اما جاهل را در سوال ذکر نکند لکن این مطلب بستگی به اطمینان شخص دارد اگر کسی از این موید اطمینان به صحت نقل کافی پیدا کند این اشکال مرتفع می شود و اگر اطمینان پیدا نکند اشکال باقی می ماند.
 

[1] -در برخی نسخه ها «یصیب» نقل شده است.
[2] - وسائل الشيعة، ج‌13، ص: 69.
[3] - .وسائل الشيعة، ج‌13، ص: 69
[4] - .تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‌5، ص: 361

پاسخ
95/12/15
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصل عملیه/برائت /روایت زبیری
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در صحیحه بزنطی بود، در این روایت بعد از اینکه امام علیه السلام فرمود عامد، جاهل و خاطی همه باید کفاره بدهند، راوی سوال می کند که شما قبلا فرمودید که این سه با یکدیگر مساوی نیستند چگونه هر سه در کفاره مساوی شدند؟ حضرت در جواب فرمود بله این سه برابر نیستند چون عامد گناه کرده و با دین بازی کرده است. پس، از این روایت استفاده می شود که جاهل و خاطی آثم نیستند و وقتی آثم نبودند معذور بودن آنها ثابت می شود در نتیجه برائت ثابت می گردد.
اشکالاتی به این استدلال وارد شد که یکی از آنها این بود که جاهل در اینجا ممکن است همان غافل باشد در نتیجه این روایت ربطی به باب برائت ندارد.
 
اشکال چهارم: عدم ظهور این روایت در نفی اثم نسبت به جاهل
آخرین اشکالی که ممکن است بشود این است که امام علیه السلام یک مجموعه را در اینجا فرموده است چون امام علیه السلام در مورد عامد فرموده او گناه کرده و با دین بازی نموده است، لکن این مطلب دلالت نمی کند که در مورد جاهل یکی از اینها که اثم باشد وجود ندارد، چون مفهوم این جمله این است که در مورد جاهل و خاطی این دو حکم با یکدیگر وجود ندارد یعنی اثم و لعب دین با یکدیگر وجود ندارد اما منافاتی با این ندارد که هر کدام از این دو حکم به تنهایی در مورد آنها وجود داشته باشد یعنی این جمله منافاتی ندارد با اینکه برای جاهل، اثم به تنهایی ثابت باشد چون آنچه که نفی شده مجموع اثم و لعب به دین است و نفی این دو با همدیگر منافاتی ندارد با اینکه هر کدام جداگانه برای جاهل ثابت باشد.
پس، از این روایت نمی توان ثابت کرد که برای جاهل اثم وجود ندارد در نتیجه برائت ثابت نمی شود.
 
جواب اشکال چهارم: خلاف ظاهر بودن این احتمال
اگر چه احتمال فوق وجود دارد ولی این احتمال خلاف ظاهر است چون ظاهر این است که وقتی که در مورد عامد می فرماید: «اثم و لعب بدینه»، ظاهر این جمله این است که تک تک این دو حکم در مورد عامد ثابت است پس در مورد جاهل و خاطی هیچ کدام از این دو حکم ثابت نیست، علاوه بر اینکه چه بسا مراد از «لعب بدین» همان اثم باشد یعنی عطف در این عبارت عطف تفسیر است.
پس اگر معطوف و معطوف علیه را مغایر از یکدیگر بدانیم ظاهر این است که این جمله می خواهد بگوید در مورد جاهل و خاطی هیچکدام از اثم و لعب به دین ثابت نیست و اگر معطوف را تفسیر معطوف علیه بدانیم در اینصورت مساله روشن است و یک حکم بیشتر وجود ندارد.
نتیجه نهایی
اگر چه برخی از اشکالات به صحیحه بزنطی پاسخ داده شد اما به دلیل وارد بودن برخی اشکالات دیگر اثبات برائت از این روایت مشکل است.
 
حدیث دهم: روایت ابی عمرو زبیری
این روایت روایت طویلی است که هفت صفحه از وسائل را در برگرفته و در باب «من یجوز له جمع العساکر و الخروج بها الی الجهاد» نقل شده است؛
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي عَمْرٍو الزُّبَيْرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنِ الدُّعَاءِ إِلَى اللَّهِ وَ الْجِهَادِ فِي سَبِيلِهِ أَ هُوَ لِقَوْمٍ‌ لَا يَحِلُ‌ إِلَّا لَهُمْ وَ لَا يَقُومُ بِهِ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْهُمْ أَمْ هُوَ مُبَاحٌ لِكُلِّ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ آمَنَ بِرَسُولِهِ ص وَ مَنْ كَانَ كَذَا فَلَهُ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى طَاعَتِهِ وَ أَنْ يُجَاهِدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَقَالَ ذَلِكَ لِقَوْمٍ لَا يَحِلُّ إِلَّا لَهُمْ وَ لَا يَقُومُ بِهِ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ مَنْ أُولَئِكَ...»[1] .
در این روایت سوال راوی این است که آیا جهاد در راه خدا برای عده خاصی است یا اینکه برای همه جایز است؟ حضرت در پاسخ می فرماید جهاد اختصاص به یک گروه خاص دارد و کسانی می توانند جهاد کنند که از همان گروه باشند، سپس راوی سوال می کند که آنان چه کسانی هستند؟ و حضرت وارد بحث می شوند و شرایط کسانی که جهاد برای آنها جایز است را بیان می کنند، تا اینکه در پایان حدیث می فرماید ما نمی گوییم کسانی که شرایط فوق را ندارند جهاد نکنند بلکه بیان شرایط از این باب است که ما آن شرایط را بیان کرده باشیم؛
«وَ لَسْنَا نَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ الْجِهَادَ وَ هُوَ عَلَى خِلَافِ مَا وَصَفْنَا مِنْ شَرَائِطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ لَا تُجَاهِدُوا وَ لَكِنْ نَقُولُ قَدْ عَلَّمْنَاكُمْ مَا شَرَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَهْلِ الْجِهَادِ الَّذِينَ بَايَعَهُمْ وَ اشْتَرَى مِنْهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِالْجِنَانِ فَلْيُصْلِحِ امْرُؤٌ مَا عَلِمَ مِنْ نَفْسِهِ مِنْ تَقْصِيرٍ عَنْ ذَلِكَ وَ لْيَعْرِضْهَا عَلَى شَرَائِطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ رَأَى أَنَّهُ قَدْ وَفَى بِهَا وَ تَكَامَلَتْ فِيهِ فَإِنَّهُ مِمَّنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِي الْجِهَادِ وَ إِنْ أَبَى إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُجَاهِداً عَلَى مَا فِيهِ مِنَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَعَاصِي وَ الْمَحَارِمِ وَ الْإِقْدَامِ عَلَى الْجِهَادِ بِالتَّخْبِيطِ وَ الْعَمَى وَ الْقُدُومِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْجَهْلِ وَ الرِّوَايَاتِ الْكَاذِبَةِ فَلَقَدْ لَعَمْرِي جَاءَ الْأَثَرُ فِيمَنْ فَعَلَ هَذَا الْفِعْلَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَنْصُرُ هَذَا الدِّينَ بِأَقْوَامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ امْرُؤٌ وَ لْيَحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ فَقَدْ بُيِّنَ لَكُمْ وَ لَا عُذْرَ لَكُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ فِي الْجَهْلِ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ».
 
تقریب استدلال به روایت
جمله ای که در این روایت به آن استدلال شده این قسمت است که «فَقَدْ بُيِّنَ لَكُمْ وَ لَا عُذْرَ لَكُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ فِي الْجَهْلِ»، یعنی بعد از بیان شما دیگر عذری در جهل ندارید، حال بعد از اینکه قبح عقاب بلابیان به حکم عقل یا عقلاء ثابت است مفهومی برای این جمله محقق می شود و آن اینکه قبل از بیان عذر دارید اما بعد از بیان عذر ندارید، بنابراین چون در اذهان این مساله مرتکز است که عقاب بلابیان قبیح است اینگونه استظهار می شود که این روایت همان حرف خودمان را می زند که فقط قبل از بیان عذر وجود دارد اما بعد از بیان معذوریت وجود ندارد، پس برائت ثابت می شود.
این روایت در کتاب تسدید الاصول مورد استدلال قرار گرفته است؛
«و يمكن ان يستدلّ للبراءة بقول الصادق عليه السّلام في ذيل خبر الزبيري: «لا عذر لكم بعد البيان في الجهل».
فإنّ تقييد ارتفاع العذر في الجهل بما بعد البيان فيه دلالة واضحة مفهوما على أنّه معذور في جهله قبل البيان، و هو عبارة اخرى عن قاعدة قبح العقاب بلا بيان، و كون القاعدة ممّا ارتكز عليه ذهن العقلاء يوجب قوّة ظهوره في المفهوم، كما في نظائره. فدلالته تامّة و إن كان في السند ضعف»[2] .
 
اشکالات استدلال به روایت زبیری
اشکال اول: اشکال سندی
یکی از راویان این سند بکر بن صالح است که از طرفی نجاشی او را ضعیف می داند[3] و ابن غضائری نیز گفته: «ضعیف جدا کثیر التفرد بالغرائب»[4] ، و از طرف دیگر در تفسیر علی بن ابراهیم نیز وجود دارد که ابراهیم بن هاشم از او(بکر بن صالح رازی) نقل روایت نموده است چون ابراهیم بن هاشم راوی کتاب ایشان است، در اینصورت بنابر مذهب کسانی که قائلند به اینکه هر کس که در تفسیر علی بن ابراهیم واقع شده ثقه است در نتیجه بین توثیق عام تفسیر علی بن ابراهیم و دو تضعیف فوق تعارض صورت می گیرد و هر دو تساقط می کنند، در نتیجه بکر بن صالح مجهول الحال می شود و اگر کسی بگوید تفسیر موجود علی بن ابراهیم اشکال دارد و مقدمه آن ثابت نیست از علی بن ابراهیم باشد در اینصورت تضعیف نجاشی و ابن غضائری بلامعارض می شود در نتیجه ضعف بکر بن صالح ثابت می شود.
بنابراین چه ضعف بکر بن صالح ثابت شود و چه مجهول باشد این سند دچار اشکال می شود.
راوی بعدی این سند قاسم بن برید می باشد که نجاشی او را توثیق کرده است[5] بلکه تفرشی در رجال خودش از شیخ طوسی«ره» وثاقت او را نقل کرده است-اگر چه در کتب شیخ طوسی«ره» که فعلا در دست ما موجود است کلمه «ثقه» وجود ندارد- لکن در توثیق روات نیاز به توثیق دو نفر نمی باشد مگر اینکه کسی طبق مسلک صاحب معالم و صاحب مدارک بگوید در توثیق حتما باید دو نفر شهادت به وثاقت بدهند لکن این مسلک خلاف مشهور است و طبق مبنای مشهور توثیق یک نفر کفایت می کند، پس از ناحیه قاسم بن برید اشکالی وجود ندارد.
نفر سوم ابی عمرو زبیری است که شخصیت او چندان واضح نیست ولی برخی از بزرگان فن مثل غفاری در حاشیه تهذیب استظهار کرده این شخص محمد بن عمرو بن عبد الله بن عمر بن مصعب بن زبیر است که توثیقی برای او وجود ندارد اما کلماتی در مورد او وجود دارد که بعید نیست دلالت بر حسن او نماید مثل اینکه نجاشی درباره او گفته: «متکلم حاذق من اصحابنا»[6] لکن در این عبارت توثیق وجود ندارد، چون متکلم حاذق بودن دلالت بر وثاقت ندارد چون برخی از افراد به لحاظ علمی قوی هستند اما حافظه قویی ندارند، بلکه چه بسا افرادی حافظه خرابی داشته باشند اما از حیث قدرت استدلال در مرحله بالایی قرار داشته باشند و «من اصحابنا» نیز ملازمه با وثاقت ندارد بلکه فقط دلالت بر شیعه بودن او می کند. بنابراین وثاقت زبیری از این عبارت ثابت نمی شود بلکه فقط حسن او را ثابت می کند، حال طبق مبنایی که این مقدار از حسن را در صحت سند کافی می داند از حیث زبیری سند دچار اشکال نمی شود اما همانطور که بیان شد راهی برای توثیق بکر بن صالح وجود نداشت به همین دلیل سند این حدیث از حیث اشتمال بر بکر بن صالح ضعیف است و اشکال دارد، فلذا در تسدید الاصول می فرماید سند این حدیث ضعیف است اگر چه دلالت آن تمام است.
جواب اشکال اول
بنابر مبنای مختار در صحت روایات کافی به دلیل شهادت مرحوم کلینی، ضعف سند منافات با صحت روایت ندارد در نتیجه اشکال سندی مرتفع می شود، .
 
اشکال دوم: اشکال دلالی
اگر دنبال ادله ای هستیم که معارضه با ادله احتیاط کند در اینصورت این روایت دلالت نمی کند چون این روایت در حد دلیل قبح عقاب بلا بیان است که نمی تواند با ادله احتیاط معارضه نماید چون ادله احتیاط بر دلیل قبح عقاب بلابیان وارد است، اما اگر دنبال ادله ای هستیم که اثبات کند شارع در ظرفی که هیچ بیانی حتی به نحو احتیاط نرسیده برائت جعل کرده است در اینصورت این روایت می تواند برائت را اثبات کند چون وزان این روایت وزان ادله قبح عقاب بلابیان است، بنابراین طبق مسلک کسی که ادله احتیاط را به لحاظ سند یا دلالت تمام نمی داند می توان به این روایت تمسک نمود.
 
حدیث یازدهم: روایت عبد الاعلی
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ‌ لَمْ‌ يَعْرِفْ‌ شَيْئاً- هَلْ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ قَالَ لَا»[7] .

تقریب استدلال
برای این روایت هشت یا نه تقریب ذکر شده است ولی تقریب ساده آن این است که این روایت می فرماید هر کس که چیزی را نمی داند مثل اینکه وجوب سجده سهو در صورت تکلم به کلام آدمی را نمی داند چیزی بر عهده او نیست پس این روایت دلالت می کند بر اینکه جهل عذر است در نتیجه برائت ثابت می شود.
 
 

[1] - .وسائل الشيعة، ج‌15، ص: 34 تا40
[2] - .تسديد الأصول، ج‌2، ص: 153
[3] - رجال‌النجاشي ص109.
[4] - .ابن‌الغضائري ج1 ص44
[5] - رجال‌النجاشي ص313.
[6] - .رجال‌النجاشي ص339
[7] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 164

پاسخ
95/12/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /روایت عبدالاعلی
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در تقریب استدلال به روایت عبد الاعلی بن اعین بود، عبارت روایت همانطور که نقل شد اینگونه بود:
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ‌ لَمْ‌ يَعْرِفْ‌ شَيْئاً- هَلْ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ قَالَ لَا»[1] .
در جلسه قبل یک تقریب بدوی بیان شد لکن از باب مقدمه باید گفت در این متن نکاتی وجود دارد که توجه به آنها لازم است، چون این نکات اساس تقاریب مختلفی است که نسبت به این روایت وارد شده است؛
 
چند نکته در مورد روایت عبد الاعلی
نکته اول: احتمالات عبارت«من لم یعرف شیئا»
در عبارت «من لم یعرف شیئا» چند احتمال وجود دارد؛
احتمال اول
احتمال اول اینکه این عبارت کنایه از فهم قاصر و سفاهت باشد، پس «من لم یعرف شیئا» یعنی کسی که سفیه است چیزی بر عهده او نیست، در اینصورت این روایت ربطی به بحث ما ندارد.
احتمال دوم
احتمال دیگر این است که مقصود از این عبارت غفلت است یعنی کسی که غافل است چیزی بر عهده او نیست، در اینصورت نیز این روایت ربطی به بحث ما ندارد.
احتمال سوم
احتمال سوم این است که مراد کسی است که ملتفت است ولی کسی است که یک چیز مشخصی را نمی داند مثل اینکه ممکن است حکم سجده سهو در تکلم به کلام آدمی را نداند اما احکام دیگر را بداند.
احتمال چهارم
احتمال اخیر نیز این است که مقصود از این عبارت کسی است که هیچ چیزی را نمی داند، مثل تازه مسلمانی که هیچ چیزی از احکام را بلد نیست.
بنابراین در این عبارت چهار احتمال وجود دارد که تقریب استدلال به آن بر برائت متوقف بر این است که دو احتمال اول مراد نباشد، پس برای تقریب استدلال باید قرائنی اقامه کنیم که دو احتمال اول را نفی نماید و سپس باید دید که آیا طبق احتمال سوم و چهارم می توان به این روایت استدلال نمود یا خیر؟
 
نکته دوم: احتمالات عبارت«هل علیه شئی؟»
در عبارت «هل علیه شئی» نیز سه احتمال وجود دارد؛
احتمال اول
احتمال اول این است که آیا یک وظیفه ای در اینصورت به گردن او هست یا خیر؟ و مراد از وظیفه نیز احتیاط می باشد.
احتمال دوم
ممکن است این عبارت سوال از تبعات این کار باشد یعنی آیا عقابی متوجه این شخص می شود یا خیر؟
احتمال سوم
ممکن است جامع هر دو احتمال مراد باشد یعنی سائل، هم، از وظیفه فعلیه سوال می کند و هم از تبعات و عقوبات چنین کاری.
بنابراین در عبارت اول چهار احتمال و در عبارت دوم سه احتمال وجود دارد.
 
نکته سوم: دلالت التزامی عبارت«من لم یعرف شیئا» بر عمل نکردن
نکته دیگر این است که آیا عبارت «من لم یعرف شیئا» در مورد کسی است که چیزی را نمی داند و قهرا به آن چیز نیز عمل نکرده است؟ به تقدیر«من لم یعرف شیئا و لم یعمل»، یعنی چون آن مطلب را نمی دانسته به آن عمل نکرده است ویا سوال سائل فقط مربوط به ندانستن است و ربطی به عمل کردن یا نکردن ندارد؟
 
نکته چهارم: تشریعی یا ارشادی بودن پاسخ امام علیه السلام
نکته دیگری که باید به آن توجه نمود این است که آیا پاسخ امام علیه السلام که می فرماید:«لا»، یک امر تشریعی است یا امری ارشادی است که عقل و عقلاء نیز آن را می گویند؟
این نکات جهاتی است که در تقریب استدلال باید به آنها توجه شود و اعلام هر کدام به نکته ای از این جهات توجه نموده اند.
 
تقاریب استدلال به روایت عبدالاعلی
تقریب اول: تقریب شیخ اعظم«ره»
شیخ اعظم«ره» فقط احتمال اول به ذهنش آمده است که این عبارت کنایه از سفاهت و عدم فهم است، لکن ایشان می گوید: اگر چه احتمال دارد معنای عبارت«من لم یعرف شیئا» سفاهت و قاصر بودن باشد ولی این احتمال خلاف ظاهر «من لم یعرف شیئا» است و اما اینکه مقصود این باشد که ملتفت بوده ولی هیچ چیزی نمی داند این نیز خلاف ظاهر است، پس مقصود این است که یک شیئ معینی را نمی داند ولی بقیه احکام را می داند،
پس ظاهر از بین این احتمالات فقط احتمال سوم می باشد، سپس ایشان می گوید عبارت دوم نیز ظهور در سوال از تبعه دارد، یعنی کسی که چیزی را نمی داند آیا بر آن چیز عقوبت می شود یا خیر؟
«ان قول السائل «من لم یعرف شیئا» و ان کان یحتمل العموم باحتمال کون الشیئ نکره واقعه فی سیاق النفی و یصیر مفاده السوال عن حال القاصر الذی لایدرک شیئا فلایرتبط بالمقام الا ان الظاهر خلافه لظهور الکلام فی ان المراد من الشیئ فرد معین مفروض فی الخارج لا النکره و علیه فیکون مفاد سوال السائل ان من لم یعرف شیئا معینا مفروضا فی الخارج هل علیه شیئ فی خصوص ذلک الشیئ المجهول و قد تکفلت الروایه نفی الشیئ علیه و هی ظاهره فی معذوریته»[2] .
اشکال تقریب اول: عدم دلیل بر تقریب اول
تقریب شیخ اعظم«ره» مجرد ادعاست، چون ایشان فقط چند ادعا را به یکدیگر ضمیمه نموده است و دلیلی بر آن اقامه نکرده است، بلکه مرحوم امام می گوید اگر کسی«من لم یعرف» بخواند قطعا احتمال اول مراد است نه احتمال سوم، یعنی ظاهر از «من لم یعرف شیئا» قطعا این است که هیچ چیزی نمی فهمد و قاصر است، لکن مرحوم امام می گوید در اینجا «من لم یُعرَّف » صحیح است نه «من لم یَعرِف» یعنی کسی که به او چیزی شناسانده نشده است، به این معنا که کسی چیزی برای او بیان نشده است و شارع حکم را به او ایصال نکرده است عقوبتی ندارد، در اینصورت این روایت دلالت بر برائت می کند. علت استظهار مرحوم امام نیز ممکن است این بوده که در صورت قرائت«یَعرِف» سوال سائل از یک امر واضحی است که حکم آن معلوم است چون معلوم است کسی که سفیه است چیزی به گردن ندارد، به همین دلیل بعید است که سائل چنین سوالی کرده باشد به خصوص اگر عبدالاعلی از فقهای بزرگ باشد، بنابراین چیزی که سوال کردنی است این است که در شبهات حکمیه که حکم را نمی داند آیا وظیفه ای دارد یا نه؟ و اگر عمل نکرد آیا عقوبتی دارد یا نه؟ البته مرحوم امام این تقریب را در تقریرات مرحوم اشتهاردی[3] بیان کرده است؛
«و دلالتها على المطلوب تتوقّف على قراءة «لم يُعرَّف» بصيغة المجهول من باب التفعيل، كما يُناسبه عنوان الباب و الروايات المذكورة فيه، كما احتمل ذلك، فإنّ الظاهر أنّه ليس المراد عدم إعلامه و تعريفه شيئاً من الأشياء أصلًا، كما يقتضيه وقوع النكرة في سياق النفي، و ليس المراد السؤال عن الأعجمي الذي لم يقرع سمعَهُ شي‌ء من المعارف و الأحكام، كبعض أهل البادية، بل الظاهر أنّ المراد السؤال عن الذي لم يعرَّف بعض الأحكام»[4] .
 
تقریب دوم: تقریب محقق عراقی«ره»
تقریب دوم از محقق عراقی«ره» است، ایشان می گوید در اینجا دو احتمال وجود دارد احتمال اول همان استظهار شیخ اعظم«ره» است یعنی «من لم یعرف شیئا» به معنای کسی است که یک چیز معین را نمی داند و یا اینکه معنای آن این است که هیچ حکمی را نمی داند و اما بعید است که معنای سائل غافل باشد چون سوال از شخص غافل امر واضحی است که معنا ندارد از آن سوال شود و معنای سفیه نیز اصلا به ذهن محقق عراقی«ره» نیامده است، ظاهر جواب امام علیه السلام نیز که می فرماید:«لا»، این نیست که همان حرف عقل بر قبح عقاب بلابیان را می زند بلکه مقام شارعیت و مقنن بودن امام و نیز اینکه ظاهر این است که امام امر تاسیسی می کند نه ارشادی، این است که این جمله در مقام تشریع حکم است، در نتیجه با ادله وجوب احتیاط معارضه می کند و الا اگر ارشاد به قاعده قبح عقاب بلابیان بود با ادله احتیاط معارضه نمی کرد بلکه ادله احتیاط بر آن وارد بود بنابراین این روایت برائت را حتی بنابر قول کسانی که ادله احتیاط را قبول دارند نیز ثابت می کند.
بنابراین طبق این روایت کسی که هیچ چیزی نمی داند عقوبتی ندارد و برای او برائت ثابت است در حالیکه بحث ما اعم است از کسانی که بعض امور را نیز ندانند به همین دلیل با ضممیه قول به عدم فصل برائت برای کسانی که برخی امور را می دانند نیز ثابت می شود پس این روایت وقتی اثبات کرد کسی که هیچ جیزی را نمی داند چیزی بر او نیست به قول به عدم فصل کسی که برخی چیزها را نمی داند نیز چیزی بر او نیست؛
«و منها: قوله عليه السّلام «لا» في جواب من قال: «من لم يعرف شيئا، هل عليه شي‌ء؟ ...» بتقريب: أنّ مورد السؤال فرض كل شي‌ء لا يعرفه. و أنّ المراد من قوله «لا»: عدم عقوبة عليه، و لا كلفة، بجعل الشي‌ء الثاني في كلام السائل عبارة عن العقوبة أو الكلفة، و أنّ الغرض من نفي العقوبة [نفيها] تشريعا، و لو بنفي [منشئها] من إيجاب احتياط عليه، فيصح مثله- أيضا- ردّا على الأخباري.
نعم لو أريد من قوله: «لم يعرف شيئا» غفلته عن جميع أحكامه- كما قد يتّفق في أهل البوادي- أو أريد من قوله: «لا» نفيه إرشادا إلى قبحه بلا بيان فلا يصلح- حينئذ- ردّا على الأخباري، إذ الأوّل واضح، و هكذا الأخير، لأنّه- حينئذ- عبارة عن الكبرى المسلّمة عند الطرفين.
و لكن الإنصاف [أنّ‌] حمل عدم المعرفة على فرض‌ الغفلة بعيد جدا غاية الأمر اختصاص مورده بصورة عدم معرفة الأحكام بأجمعها، مع التفاته إليها.
و حينئذ، يكفي هذا المقدار- أيضا- لردّ الأخباري بضم عدم الفصل، لو أريد من قوله: «لا» نفي الشي‌ء تشريعا، إذ- حينئذ- لا محيص من حمله على نفي منشئه، و حينئذ تمام الكلام و [الإشكال‌] في هذا النفي، لإمكان كونه في مقام الإرشاد إلى حكم العقل، فيخرج عن مورد البحث، كما لا يخفى»[5] .
اشکال تقریب دوم: عدم دلیل بر تقریب دوم و عدم احراز قول به عدم الفصل
اشکال این تقریب نیز این است که دلیلی بر اثبات این مطالب وجود ندارد، البته بعید نیست قول به عدم فصل صحیح باشد لکن قول به عدم فصل در اینجا به سبب اطلاقاتی است که در جاهای دیگر داریم اما اگر تنها دلیل ما همین روایت باشد در اینصورت معلوم نیست قول به عدم فصل وجود داشته باشد، پس معمولا قول به عدم فصل ها در این موارد به درد نمی خورد چون خود عدم فصل مورد دلیل نیست بلکه عدم فصلی فایده دارد که خودش مورد دلیل باشد مثل اینکه فرموده باشد: «کلما قصّرت افطرت» که خود دلیل می گوید بین قصر و افطار فصلی وجود ندارد.
 
تقریب سوم: تقریب شهید صدر«ره»
تقریب دیگر از شهید صدر«ره» است که از همه تقاریب دقیق تر است، ایشان می گوید اینکه مقصود از عبارت «من لم یعرف شیئا» احتمال قاصر یا غافل باشد بعید است، پس احتمال سوم یا چهارم باقی می ماند یعنی کسی که هیچ حکمی را نمی داند و یا کسی که برخی از احکام را نمی داند، این دو احتمال در استدلال بر برائت تفاوت ندارند و اینگونه نیست که اگر روایت ظهور در معنای سوم پیدا کرد برای اثبات احتمال چهارم نیاز به ضم عدم فصل باشد، پس امر دائر است بین اینکه «من لم یعرف شیئا» به معنای این باشد که هیچ چیز نداند مثل کسی که من لایحضره الفقیه است یا اینکه فقط در یک مورد حکمی را نداند.
مقدمه دیگر این است که ظاهر عبارت «من لم یعرف شیئا» این است که به دلیل ندانستن عمل نیز نکرده است پس این عبارت به دلالت التزام دلالت دارد بر اینکه کاری نیز انجام نشده است. پس سوال سائل این است که کسی که هیچ چیزی نمی داند و به تبع آن هیچ کاری نیز انجام نداده است آیا چیزی بر عهده اوست یا خیر؟ مراد از این سوال نیز اگر این باشد که آیا وظیفه احتیاط دارد یا خیر؟ در اینصورت امام علیه السلام که پاسخ به نفی می دهد می خواهد بفرماید احتیاط نسبت به چنین شخصی واجب نیست در اینصورت چه مراد از «من لم یعرف شیئا» ندانستن هیچ چیز باشد و چه ندانستن برخی امور، در هر دو صورت احتیاط نفی می شود و برائت ثابت می شود، با این تفسیر این روایت دلیل علیه کسانی که ادله احتیاط را تمام می دانند نیز می باشد و با آن ادله تعارض می کند، و اگر مراد از سوال سوال از تبعه و عقوبت باشد در اینصورت پاسخ امام علیه السلام برائت را به نحو دلیل قبح عقاب بلابیان ثابت می کند، در نتیجه نمی تواند با ادله احتیاط تعارض کند بلکه ادله احتیاط بر آن وارد می شود.
 
 

[1] - .الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص: 164
[2] - اقول: استاد«دام ظله» در مجلس درس عبارات مذکور را در نقل از شیخ اعظم«ره» بیان کردند لکن با مراجعه به برخی کتب مرحوم شیخ نقل فوق با این الفاظ موجود نبود بلکه آنچه در رسائل ذکر شده عبارت زیر است:«و منها: رواية عبد الأعلى عن الصادق عليه السّلام: «قال: سألته عمّن لم يعرف شيئا، هل عليه شي‌ء؟ قال: لا».بناء على أنّ المراد بالشي‌ء الأوّل فرد معيّن‌ مفروض‌ في‌ الخارج‌ حتّى لا يفيد العموم في النفي‌، فيكون المراد: هل عليه شي‌ء في خصوص ذلك الشي‌ء المجهول؟ و أمّا بناء على إرادة العموم فظاهره السؤال عن القاصر الذي لا يدرك شيئا». فرائد الأصول، ج‌2، ص: 42.
[3] - شیخ حسین تقوی اشتهاردی که تنقیح الاصول را در تقریرات درس مرحوم امام نگاشت و ما بخشی از رسائل را خدمت او خواندیم.
[4] - .تنقيح الأصول، ج‌3، ص: 257
[5] - .مقالات الأصول، ج‌2، ص: 172 و 173

پاسخ
95/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصول عملیه/برائت /روایت عبدالاعلی
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در استدلال به حدیث عبدالاعلی بن اعین بود که فرمود: «من لم یعرف شیئا فهل علیه شیئ؟» همانطور که بیان شد در این عبارت احتمالات متعددی وجود دارد، احتمال اول این بود که مقصود کسی است که قاصر از درک مفاهیم است و احتمال دوم این بود که مقصود کسی است که غافل است، این دو احتمال چون بعید بود مقصود روایت باشد را کنار گذاشتیم و اما احتمال سوم این بود که مقصود این است که یک چیز را نداند و برخی چیزهای دیگر را بداند و احتمال چهارم این بود که هیچ چیز را نداند. در عبارت «هل علیه شیئ» نیز دو احتمال وجود دارد، احتمال اول این بود که وظیفه عملی او چیست؟ آیا احتیاط بر او لازم است یا نه؟ و احتمال دوم نیز این بود که سوال در مورد تبعات و مسئولیت های بعد از عمل است، یعنی آیا او تبعه ای مثل عقوبت یا قضا دارد یا نه؟
 
بررسی احتمالات مذکور در روایت عبد الاعلی
احتمالات فوق را باید بررسی کرد تا مشخص شود آیا روایت عبدالاعلی برائت در شبهات حکمیه را ثابت می کند یا خیر؟
بررسی احتمال اول: اثبات برائت در شبهات حکمیه
احتمال اول در «من لم یعرف شیئا» این بود که یک چیز را نمی داند، مثلا حکم سجده سهو در صورت تکلم به کلام آدمی برای او معلوم نیست، و معنای «هل علیه شیئ؟» نیز این باشد که آیا احتیاط بر او لازم است یا نه؟ و امام علیه السلام در پاسخ به او بفرماید خیر احتیاط واجب نیست، طبق این احتمال روایت شریفه دلالت بر برائت می کند بنابراین با ادله احتیاط معارضه می کند.
 
بررسی احتمال دوم: عدم اثبات برائت در شبهات حکمیه
احتمال دوم این بود که مراد از این عبارت این باشد که مکلف هیچ حکمی را نداند و وظیفه عملی او نیز احتیاط نیست در اینصورت نیز دلالت بر برائت می کند و در صورت وجود ادله احتیاط با آنها تعارض می کند.
البته نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که طبق این احتمال آیا می توان برائت را به مواردی که برخی از احکام را می داند نیز سرایت داد؟
شهید صدر«ره» می گوید طبق این احتمال این روایت شامل شبهات حکمیه نیز می شود و برای اثبات برائت نسبت به کسی که برخی احکام را می داند نیاز به عدم فصل نیز نیست؛
«فعلى الاحتمال الأوّل يكون‌ الحديث‌ دالّا على‌ البراءة بالدرجة النافية لإيجاب الاحتياط، لأنّ المفروض هو السؤال‌ عن إيجاب الاحتياط، و قد جاء الجواب بالنفي، فهذا دليل على نفي إيجاب الاحتياط حتى إذا حملنا قوله: (شيئا) على الإطلاق الاستغراقي، فإنّ إيجاب الاحتياط خارج عن هذا الاستغراق بقرينة أنّ السؤال إنّما هو عن إيجاب الاحتياط، فالحديث أجنبيّ عن ما هو المقصود من البراءة التي هي بمستوى قاعدة قبح العقاب بلا بيان»[1] .
ولی محقق عراقی«ره» می گوید طبق این احتمال برای اثبات برائت در دیگر موارد نیاز به قول به عدم فصل می باشد چون ممکن است امام علیه السلام فقط نسبت به کسی که هیچ چیزی را نمی داند نفی احتیاط نموده باشد چون مستلزم عسر و حرج شدید برای او می باشد، به خلاف کسی که فقط برخی از احکام را نمی داند که احتیاط نسبت به او مستلزم عسر و حرج شدید نیست، به همین دلیل همانگونه که محقق عراقی«ره» به حق فرموده نیاز به ضمیمه عدم فصل می باشد و از آنجا که -همانگونه که در جلسه قبل بیان شد- عدم فصل در اینجا اشکال دارد به همین دلیل طبق این احتمال برائت در شبهات حکمیه ثابت نمی شود.
 
بررسی احتمال سوم: عدم اثبات برائت در صورت وجود ادله احتیاط
احتمال دیگر این است که این شخص برخی از احکام را نداند و سوال سائل نیز از تبعات بعد از عمل باشد یعنی چون نمی دانسته عمل به تکلیف نکرده است، چون قهرا کسی که نمی داند عمل نمی کند پس امام علیه السلام در پاسخ به این سوال می فرماید از ناحیه اینچنین تکلیفی مسئولیتی بر عهده شما نیست، در این فرض نیز این روایت دلالت بر برائت می کند اما دلیلی مازاد بر ادله احتیاط نیست، چون سوال این است که این شخص فحص کرده و به حکمی نرسیده و همین سببب شده که عمل را ترک نماید، حال در مورد چنین شخصی سوال می شود که آیا عقاب می شود یا خیر؟ و امام علیه السلام جواب می دهند به اینکه او عذاب نمی شود، به همین دلیل این روایت با ادله احتیاط معارضه نمی کند بلکه ادله احتیاط بر آن وارد می شود چون در صورت وجود ادله احتیاط فرض این سوال از بین می رود.
نکته ظریفی در اینجا وجود دارد که شهید صدر«ره» به آن دقت دارد و آن اینکه ممکن است گفته شود از کجا می گویید این روایت با ادله احتیاط تعارض نمی کند؟ ایشان می گوید این روایت مربوط به کسی که نمی داند و در اثر اینکه ندانسته عمل نکرده است در حالیکه کسی که ادله احتیاط به او رسیده باشد عمل می کند، پس معلوم می شود علاوه بر حکم واقعی ادله احتیاط نیز به او نرسیده است، پس لم یعرفی به دنبال آن لم یعمل است که ادله وجوب احتیاط نیز به دست او نرسیده باشد، اما کسی که ادله وجوب احتیاط به او رسیده است لم یعمل او فقط نتیجه ندانستن او نیست بلکه نتیجه ندانستن و طغیان کردن اوست، پس از این روایت معلوم می شود کسی مراد است که ادله وجوب احتیاط نیز به او نرسیده است، بنابراین این حدیث صورتی که ادله احتیاط به او رسیده باشد را شامل نمی شود، در نتیجه این روایت در صورت وجود ادله احتیاط اصلا برائت را ثابت نمی کند، بلکه می توان گفت ادله احتیاط تخصصا از این روایت خارج هستند چون موضوع این روایت مربوط به جایی است که اصلا ادله احتیاط واصل نشده باشد پس موضوع این روایت ربطی به ادله احتیاط ندارد.
 
بررسی احتمال چهارم: عدم اثبات برائت در صورت وجود ادله احتیاط
و اما اگر این عبارت به صورت عام استغراقی در نظر گرفته شود به این معنا که هیچ چیز را نمی داند حتی وجوب احتیاط را نیز نمی داند و امام علیه السلام نیز مسئولیت و تبعه او را نفی می کند در اینصورت نیز همان حکمی ثابت می شود که قبح عقاب بلابیان آن را ثابت می کند.
بنابراین در این حدیث شریف امر دائر بین چهار احتمال می شود که طبق دو احتمال ممکن است برائتی ثابت شود که با ادله احتیاط معارضه کند و دو احتمال دیگر برائتی را ثابت می کند که در حد قبح عقاب بلابیان است و مورود ادله احتیاط می شود.
 
بررسی ظهور روایت در احتمالات چهارگانه
ظهور روایت در احتمال سوم و چهارم
قرینه اول: استفاده از کلمه«علی»
شهید صدر«ره» می گوید حال باید ببینیم از بین این چهار احتمال کدام یک استظهار می شود؟ ایشان می گوید ظاهر از عبارت «هل علیه شیئ؟» سوال از مقام بعد از عمل و تبعه بعد از عمل است نه اینکه سوال از وظیفه عملی باشد، چون ظاهر کلمه«علی» در این عبارت این است که سوال از تبعه و مسئولیت بعد از عمل مثل عقاب است چون «علی» ظهور در ضرر دارد به خلاف تکلیف که ضرر نیست، پس این، عقاب است که می توان نسبت به آن سوال کرد: «هل علیه شیئ؟»؛
«و الظاهر من الحديث هو الاحتمال الثاني، فإنّ كلمة (على) في قوله: (هل عليه شي‌ء) ظاهرة في المقام في إرادة معنى التبعة و المسئوليّة دون السؤال عن مرحلة العمل. هذا. و فرض شمول الشي‌ء المنفي معرفته في الحديث لحكم العقل بأصالة الاحتياط أيضا خلاف الظاهر، فإنّ هذا السؤال الموجّه إلى الإمام المبيّن للحلال و الحرام ظاهره عرفا هو السؤال عمّن لم يعرف شيئا من الأحكام دون من لم يعرف ما يحكم به العقل في المقام‌»[2] .
اشکال به قرینه اول
فرمایش ایشان محل اشکال است چون «علی» هم به معنای ضرر می آید و هم به معنای «بر عهده» می آید، اگر چه مستلزم ضرر نباشد، پس این عبارت با سوال از وظیفه فعلیه نیز تناسب دارد.
قرینه دوم: ظهور نکره در تعدد
مقرر معظم فرموده ایشان در خارج درس قرینه دیگری را بیان کردند و آن قرینه این بود که کلمه «شیئ» در عبارت «هل علیه شیئ؟» نکره است که دلالت بر امور مختلف می کند و این با تبعه بعد از عمل سازگار است، چون تبعات بعد از عمل ممکن است عقاب، توبه و قضا باشد در حالیکه اگر سوال مربوط به وظیفه فعلیه بود فقط در یک چیز منحصر بود و آن هم لزوم احتیاط بود بنابراین ظاهر عبارت «هل علیه شیئ؟» این است که سوال از تبعه و مسئولیت بعد از عمل باشد؛
«هذا ما أفاده في البحث. أمّا ما أفاده في خارج البحث في يوم آخر كشاهد على المعنى الثاني فهو تنكير كلمة (شي‌ء) في قوله: (هل عليه شي‌ء)، فإنّه يناسب فرض تصوّر أشياء عديدة في المقام لا تصوّر شي‌ء واحد فقط، و لا يتصوّر في مقام الوظيفة العمليّة أن يكون عليه شي‌ء إلّا شي‌ء واحد و هو الاحتياط. أمّا التبعة فتتصوّر فيها أمور كثيرة، كالكفّارة، و الإعادة، و التوبة، و العقاب و نحو ذلك»[3] .
اشکال به قرینه دوم
اشکال این قرینه نیز این است که انصافا نکره بودن «شیئ» موجب نمی شود که این عبارت ظهور در این پیدا کند که باید متعدد باشد بلکه کلمه «شیئ» جامع است یعنی هم با واحد تناسب دارد و هم با متعدد، مثلا در آیه شریفه «جاء رجل من اقصی المدینه» اینگونه نیست که ظهور در تعدد داشته باشد مخصوصا کلمه «شیئ» که چون عام است هم با یک نفر تناسب دارد و هم با چند نفر، پس نکره بودن کلمه «شیئ» ظهور در تعدد ندارد.
قرینه سوم: ظهور «لم» وارد بر مضارع در ماضویت
شاید بتوان معنای دوم در جمله «هل علیه شیئ» را اینگونه تقویت کرد که عبارت «من لم یعرف شیئا» یعنی چیزی را نمی دانسته و در اثر اینکه نمی دانسته عمل نکرده است چون وقتی «لم» بر فعل مضارع وارد می شود ظهور در فعل ماضی پیدا می کند حال برای اموری که معلوم نبوده و عمل نشده از احتیاط سوال نمی شود چون احتیاط مربوط به حین عمل است، پس چون ظاهر این است که از گذشته سوال شده است به همین دلیل می توان گفت این عبارت ظهور در نفی عقاب و تبعات پس از عمل دارد.
بنابراین طبق این تقریب این روایت دلالت بر برائتی می کند که با ادله احتیاط معارضه نمی کند چون همانطور که فرض شده است عدم معرفت به حکم موجب عمل نکردن به آن شده است و این در صورتی است که ادله احتیاط نیز به او نرسیده باشد.
پس اگر بپذیریم که عبارت «لم یعرف شیئا» مربوط به قاصر و غافل نیست در اینصورت این روایت ظهور در احتمال چهارم دارد و قهرا دلالت بر برائتی که معارضه با ادله احتیاط می کند ندارد.
نتیجه نهایی
اما واقع این است که نمی توان احتمال قاصر یا غافل بودن را نفی کرد چون ممکن است همین معنا مراد بوده باشد همانگونه که مرحوم امام می فرمود اگر «لم یَعرِف» قرائت شود ظهور در قاصر بودن دارد البته به نظر ما ظهور در قاصر بودن ندارد بلکه مردد بین آن معنا و معانی دیگر است و اما این مطلب که مرحوم امام فرمود که این عبارت«لا یُعرَّف» است نیز دلیلی بر آن وجود ندارد علاوه بر اینکه به حسب ارتکاز ما چنین قرائتی نامأنوس است، پس استدلال به این حدیث نیز بر برائت صحیح نیست.
بررسی سندی روایت
عبدالاعلی بن اعین توثیق خاص ندارد و تنها راه حل آن وجود ایشان در تفسیر علی بن ابراهیم و مروی عنه بودن ایشان توسط صفوان است که «لایروون و یرسلون الا عن ثقه».
اما عبارت شیخ مفید در رساله عددیه که محقق خویی«ره» به آن استدلال نموده مبنی بر اینکه این افراد جزء ثقات هستند و مورد طعن قرار نگرفته اند همانطور که قبلا بحث کرده ایم نمی توانیم از آن وثاقت آن افراد را استفاده نماییم.
 

[1] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 315 و 316
[2] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 316 و 317
[3] - .هامش مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 317

پاسخ
95/12/21
بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: اصول عملیه/برائت /روایت حفص بن غیاث-سیره متشرعه
حدیث دوازدهم: روایت حفص بن غیاث
آخرین حدیث در اثبات برائت در شبهات حکمیه حدیث حفص بن غیاث نخعی می باشد که مرحوم صدوق آن را در کتاب التوحید نقل کرده است؛
«وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ كُفِيَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[1] .
شهید صدر«ره» می گوید این از بهترین روایات دال بر برائت است.
دلالت بدوی این روایت ظاهر است چون ظاهر آن این است که هر که به آنچه می داند عمل کند نسبت به آنچه که نمی داند کفایت می کند و بازخواست نمی شود پس معلوم می شود چنین شخصی نسبت به احکامی که نمی داند معذور است در نتیجه برائت ثابت می شود.
نکته
عبارت «بما علم» به دو گونه ممکن است قرائت شود؛ یکی اینکه به صورت ثلاثی مجرد «عَلِمَ» قرائت شود و دیگری اینکه به صورت ثلاثی مزید «عُلِّمَ» خوانده بشود، یعنی شارع به او تعلیم داده است.
 
اشکالات استدلال به روایت حفص بن غیاث
اشکال اول: ورود ادله احتیاط بر این روایت
اگر فرض شود این روایت دلالت بر برائت کند اما برائتی را که بتواند در مقابل ادله احتیاط مقاومت کند ثابت نمی کند، چون اگر ادله احتیاط به کسی رسید آن روایات جزء «ماعلم» می شود پس باید به آن نیز عمل نماید در نتیجه ادله احتیاط وارد بر این روایت می شود، بله کسی که ادله احتیاط را قبول نکند می تواند به این حدیث تمسک نماید و برائت شرعیه را ثابت نماید.
 
اشکال دوم: عدم شمول روایت نسبت به کسانی که به برخی از معلومات خود عمل نمی کنند
در عبارت «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِم» «ما» موصوله یا به دلالت وضعی بنابر اینکه از الفاظ عموم باشد و یا به اطلاق دلالت می کند بر اینکه هر کس به هر آنچه که می داند عمل کند نسبت به اموری که نمی داند معذور است، پس اگر کسی به برخی از معلومات خود عمل نکرد در اینصورت معذوریت برای او ثابت نمی شود، بنابراین کسی که عصیان فی الجمله دارد این حدیث دلالت بر نفی عقاب از او نمی کند. بنابراین گویا این معذوریت امتیازی است که خدای متعال به کسی می دهد که به هر چه می دانسته عمل نماید اما برای کسی که به همه معلومات خود عمل نمی کند چنین امتیازی ثابت نمی شود، به خصوص اگر «ما» موصول شامل غیر الزامیات نیز بشود، چون اوحدی از مردم ممکن است چنین ویژگی داشته باشند.
جواب به اشکال دوم
جواب این اشکال این است که به تناسب حکم و موضوع، از این روایت غیر فرائض مقصود نیست، چون ظاهر این است که نسبت به آن احکامی که متعقب به عقوبت هستند معذوریت ثابت می شود اما احکامی که متعقب به عقوبت نیستند از نطاق کلام خارج هستند.
ثانیا ظاهر این حدیث شریف این است که نمی خواهد بفرماید همه چیزهایی را که می داند عمل کند بلکه مفاد این حدیث عرفا این است که خدا آنچه از انسان می خواهد این است که به چیزی که می داند عمل کند نه چیزی که نمی داند، پس این حدیث شریف می خواهد مشروط کند به اینکه به همه چیزهایی که می دانید عمل کنید؛
«و الظاهر من‌ الحديث‌ أنّ المقصود هو أنّ اللّه (تعالى) يكتفي من عبده بالعمل بما علمه، و أنّه لا تبعة عليه من ناحية ما لا يعلمه، لا بيان أنّ كفاية ما لم يعلم متفرّعة على العمل بما علم، بحيث لو أتى ببعض المحرّمات لم يكف المحرّم الآخر الّذي لا يعلمه و لا يعلم إيجاب الاحتياط بشأنه»[2] .
مرحوم شهید صدر اینگونه ظاهر حدیث را می فهمد اما توضیح علت اینکه ظاهر حدیث اینگونه است شاید ضمیمه دو مطلب به یکدیگر باشد؛ مطلب اول این است که مغروس در اذهان عقلاست که وقتی چیزی را پس از فحص و تفتیش نمی دانیم عقاب بر آن قبیح است اگر نگوییم بالاتر از این است و آن اینکه عقل نیز حکم به قبح عقاب در مورد چنین فردی می دهد اما اگر حکم عقل نیز مورد قبول قرار نگیرد اما عقلایی بودن این مطلب حتی بنابر مبنای حق الطاعه نیز قابل انکار نیست.
از طرف دیگر عقلاء این مطلب را نیز جدّا مستبعد می دانند که موضوع این حدیث کسی باشد که به تمام معلومات خود عمل کند چون ظاهر این است که این حدیث در مقام تشویق و ترغیب است و اینگونه شرط قرار دادن امر مشکلی است که غیر از اوحدی از مردم توان انجام آن را ندارند.
بنابراین این روایت می خواهد بفرماید آنچه که خدا از شما می خواهد عمل بر طبق معلوماتتان است اما نسبت به غیر معلومات تکلیفی ندارید، ذکر این نکته نیز لازم است که علم در این روایت را نیز یا به صورت عرفی باید معنا کنیم تا شامل مورد امارات نیز بشود و یا اینکه بگوییم چون این علم طریقی است پس امارات نیز به جای آن می نشیند در نتیجه فقط یقین مقصود نمی باشد.
بنابراین اگر اینگونه استظهار شود می توان دلالت این روایت بر برائت را ثابت نمود و الا اگر کسی معنای دیگر را نیز احتمال بدهد و آن را ملغی نکند نمی تواند برائت را ثابت نماید.
 
اشکال سوم: عدم تمامیت استدلال طبق مبنای حق الطاعه
بنابر مسلک حق الطاعه ای ها مثل خود شهید صدر«ره» نمی توان به این روایت تمسک نمود، چون لزوم احتیاط در موارد احتمال تکلیف از موارد «مما علم» است چون علم در این روایت مطلق است چه به مقتضای شرع باشد و چه به مقتضای عقل باشد و طبق مسلک حق الطاعه چون عقل حکم به احتیاط می کند پس نمی توان از این حدیث برائت را ثابت نمود.
جواب اشکال سوم: عرفی نبودن مبنای حق الطاعه
ایشان جواب می دهد که ظاهر عرفی این حدیث این است که مراد از «ما علم» چیزی است که به مقتضای شرع ثابت شده باشد در نتیجه حکم عقل به احتیاط مصداق «ماعلم» نیست، چون خلاف متفاهم عرفی است علت آن نیز این است که حق الطاعه به هیچ عنوان به ذهن عرف نمی رسد بلکه یک مطلب دقیق عقلی است؛
«و إدخال حكم العقل بأصالة الاحتياط في ما قصد به من عنوان (ما علم) في هذا الحديث أيضا خلاف‌ المتفاهم‌ العرفيّ‌»[3] .
پس اشکال دوم و سوم قابل دفع است اما اشکال اول قابل دفع نیست.
 
اشکال چهارم: اشکال سندی
و اما اشکال چهارمی که در مقام است این است که سند این روایت محل کلام است
چون مشتمل بر قاسم بن محمد اصبهانی معروف به کاسولا است که نجاشی در مورد او فرموده: «و هو غیر مرضی»[4] ، حال اگر غیر مرضی از حیث روایت باشد در اینصورت تضعیف است اما اگر غیر مرضی در عقیده باشد در اینصورت تضعیف از حیث مخبری نیست لکن اشکال این است که در هر صورت ایشان توثیقی در کتب رجال ندارد، پس این شخص یا جرح دارد و یا لااقل توثیق ندارد.
حفص بن غیاث نخعی نیز از عامه است ولی گفته شده که کتاب او معتمَد است و کسی که کتاب معتمَد دارد ملازمه عادیه دارد با اینکه اهل امانت و وثاقت باشد، علاوه بر اینکه در تفسیر علی بن ابراهیم نیز وجود دارد، پس بعید نیست که بگوییم از ناحیه حفص بن غیاث سند این روایت اشکال ندارد اشکال فقط در ناحیه قاسم بن محمد می باشد، پس به این حدیث نیز نمی توان استدلال نمود.
 
نتیجه نهایی از دلیلیت کتاب و سنت
بحث از نصوص-کتابا و سنتا- پایان یافت و نتیجه این شد که فی الجمله بر اثبات برائت در شبهات حکمیه روایت وجود دارد و آن هم حدیث رفع بود که با برطرف کردن برخی از مشکلات می توانست برائت را ثابت نماید.
 
سوم: دلیل سیره
تقریب اول سیره
پس از بررسی دلیلیت کتاب و سنت، سومین دلیلی که برای اثبات برائت به آن استدلال شده سیره متشرعه است که شیخ اعظم«ره» آن را در یکی از وجوه تقریر اجماع ادراج کرده است، لکن حق این است که این دلیل را باید از بحث اجماع جدا کرد چون اجماع اتفاق اهل حل و عقد و اتفاق نظر همه علماست اما سیره متشرعه مربوط به همه متشرعه است. شیخ اعظم«ره» ادعا می کند که سیره متشرعه از زمان معصومین علیهم السلام بر این بوده که اگر بعد از فحص، دلیلی به آنها بر وجوب یا حرمت نمی رسید خود را ملزم به احتیاط نمی دیدند و یا اگر کسی احتیاط نمی کرد امر به معروف و نهی از منکر نمی کردند، حال این سیره کاشف است از اینکه تلقی متشرعه که اهتمام به عمل شرع دارند از معصومین علیهم السلام بوده است، سپس ایشان پا را فراتر می گذارد و می گوید این سیره فقط اختصاص به مسلمین ندارد بلکه سیره ادیان دیگر نیز می باشد؛
«فإنّ سيرة المسلمين من أوّل الشريعة بل في كلّ شريعة على‌ عدم‌ الالتزام‌ و الإلزام‌ بترك ما يحتمل ورود النهي عنه من الشارع بعد الفحص و عدم الوجدان، و أنّ طريقة الشارع كانت تبليغ المحرّمات دون المباحات؛ و ليس ذلك إلّا لعدم احتياج الرخصة في الفعل إلى البيان و كفاية عدم‌ النهي فيها»[5] .
 
اشکالات تقریب اول
اشکال اول
معلوم نیست ادیان و شرایع دیگر به عنوان متشرعه چنین سیره ای داشته اند.
اشکال دوم
بر فرض که این صغرا پذیرفته شود لکن معلوم نیست این سیره از شارع تلقی شده باشد بلکه ممکن است به دلیل قاعده قبح عقاب بلابیان بوده باشد.
جواب به اشکال دوم
ممکن است گفته شود این اشکال در صورتی است که صغری بما انهم متشرعه احراز نشده باشد اما اگر فرض شد سیره بما انهم متشرعه احراز شده است در اینصورت متشرعه از باب وظیفه دینی در موارد عدم علم برائت را جاری می دانسته اند.
اشکال سوم
با توجه به این منبع عقلی و عقلایی کشف نمی کنیم که این سیره متشرعه است بلکه این سیره بما انه من العقلاست بنابراین سیره متشرعه در اینجا ثابت نیست.
 
تقریب دوم سیره
در این تقریب یک قضیه منفصله سه فرضیه ای گفته می شود و آن اینکه عملی که از متشرعه دیده می شود یا از باب مشترعه بودن آنها و یا بر اساس عقل آنها و یا از باب بناء عقلاء آنهاست، اگر این سیره بر اساس عقل باشد که کشف از حکم شرعی نمی کند اگر از باب بناء عقلاء باشد چون شارع ردع نکرده پس کاشف از امضای شارع می شود و اگر از باب متشرعه باشد کاشف از این است که آن را از شارع گرفته است بنابراین بر اساس این عمل خارجی معلوم می شود که چنین چیزی درست است چون یا عقل حکم به آن کرده و یا عقلاء می گویند و شارع از آن ردع نکرده است و یا متشرعه بما هم متشرعه چنین چیزی را می گویند که در اینصورت اخذ از شارع کرده اند.
 
تقریب سوم سیره
سیره عقلاء بر این است که در مواردی که علم به حکمی ندارند برائت جاری می کنند و شارع نیز از این سیره ردعی نکرده است مخصوصا که ادله برائت نیز آن را امضا کرده اند، البته این بیان متوقف بر این است که ادله احتیاط پذیرفته نشود و یا گفته شود ادله احتیاط توان ردع این سیره را ندارد.
 

[1] - .وسائل الشيعة، ج‌27، ص: 164‌
[2] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 321
[3] - .مباحث الأصول -قواعد ( قاعده ميسور قاعده لاضرر )، ج‌3، ص: 321
[4] -رجال‌النجاشي ص316.
[5] - .فرائد الأصول، ج‌2، ص: 55

پاسخ
95/12/22
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /سیره
[i][b]خلاصه مباحث گذشته[/b][/i]
بحث در اثبات برائت شرعیه توسط سیره متشرعه بود، شیخ اعظم«ره» مدعی بود که سیره متشرعه از ابتدای اسلام بر این بوده که در جایی که دلیل بر حکم واقعی ارائه نمی شد بعد از فحص برائت جاری می نمودند و خود را ملزم به محتمل الوجوب یا محتمل الحرمه نمی دیدند، بلکه ایشان ادعا کرد متشرعین به ادیان دیگر نیز این سیره را دارند.
اشکال اول این بود که با توجه به حکم عقل یا عقلاء بر برائت احراز اینکه متشرعه بما هم متشرعه چنین سیره ای دارند و آن سیره را از شارع اتخاذ کرده اند ممکن نیست.
اشکال دوم نیز این است که سلمنا که این سیره وجود داشته باشد لکن حکم سیره متشرعه نیز حکم اجماع است، پس همانطور که اجماع مدرکی یا محتمل المدرک اعتبار ندارد سیره نیز نباید محتمل المدرک باشد و الا اعتبار به همان مدرک است و مازاد بر آن، چیز دیگری ثابت نمی شود، و چون در این مساله ادله دیگری نیز وجود دارد به همین دلیل ممکن است این سیره مستند به آن ادله بوده باشد، بنابراین در این موارد نیز سیره اثبات نمی شود، بله یک احتمال وجود دارد و آن اینکه اگر ادله آنها نزد ما مناقشه داشته باشد ممکن است گفته شود سیره عقلاء مستند به آن ادله نبوده و احتمال مدرکی بودن آن منتفی می شود الا اینکه ممکن است گفته شود سیره عقلاء کاشف از این است که مناقشه ما در آن دلیل اشتباه می باشد پس یا آن دلیل به همراه قرینه ای بوده که به ما نرسیده و یا اینکه این کلام دارای همین معناست و لکن بر ما مخفی مانده است و به ذهن ما منتقل نمی شود، چون استناد به آن دلیل امری حسی است که اشتباه همه متشرعه در آن بعید است، بله در امور عقلیه اجماع ممکن نیست چون افراد مختلفی ممکن است در آن امور خطا کنند اما در امور حسی خطای همه به سبب حساب احتمالات تحقق پیدا نمی کند.
این، بیان اول از سیره یعنی سیره متشرعه بود که مورد اشکال قرار گرفت.
 
بیان دوم: سیره عقلاء
سیره عقلای عالم بر این است که در مواردی که فرمان مولا به عبد نرسید عبد را مستحق عقاب نمی دانند و برای مولا نیز عقاب عبد را تجویز نمی کنند اگر چه گفته شود عقل چنین حکمی نمی کند، این سیره نیز چون در مرأی و مسمع معصوم بوده و ردع نشده است به همین دلیل رضایت شارع نسبت به آن احراز می شود.
 
اشکالات بیان دوم
اشکال اول: ورود ادله احتیاط بر سیره عقلاء
آنچه که در بناء عقلاست این است که اگر مولا نه تکلیفش به عبد برسد و نه خودش در مقام شک در تکلیف راه حلی ارائه داده باشد در اینصورت حق مواخذه ندارد اما اگر خودش گفته باشد در موارد شک در تکلیف باید احتیاط کنید در اینصورت بناء عقلاء بر قبح مواخذه نیست.
پس برائتی که از این راه ثابت می شود برائتی نیست که در مقابل ادله احتیاط بایستد بلکه ادله احتیاط وارد بر آن می شود.
اشکال دوم: ردع سیره با ادله احتیاط
اشکال دوم این است که این سیره در نظر اخباریین مردوع به ادله احتیاط است در حالیکه سیره ای حجت است که مردوعه نباشد، بله اگر کسی دلالت آن ادله بر احتیاط را قبول نکند این اشکال مرتفع می شود بلکه اگر دلالت برخی از ادله احتیاط را قبول کنیم ولی اشکال سندی به آنها داشته باشیم در اینصورت نیز همانطور که در باب سیره بحث می شود که وجود روایت ضعیف در ردع سیره کافی است اشکال مردوعه بودن باز می گردد، چون محتمل است شارع ردع کرده باشد و بقایای ردع به ما رسیده باشد، بنابراین امضای شارع احراز نمی شود.
 
دلیل چهارم: قاعده ملازمه
دلیل چهارم بر اثبات برائت شرعیه قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع می باشد با این بیان که عقل، قبح مواخذه در صورت عدم بیان را یا درک می کند و یا به آن حکم می کند-بنابر دو مبنایی که در این باره وجود دارد- و به ضم «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» می گوییم شارع نیز همین را می گوید، ترتیب منطقی این دلیل بدین قرار است:
صغری: العقل یُدرک أو یحکم بقبح العقاب بلابیان.
کبری: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع.
نتیجه: ان الشارع یحکم بعدم العقاب بلابیان فثبتت البرائة الشرعیة.
 
اشکال به دلیل سوم
اشکال اول: اختلافی بودن صغری
در اینکه عقل حکم به قبح عقاب بلابیان کند بین بزرگانی مثل شهید صدر«ره» و محقق داماد«ره» که قائل به حق الطاعه هستند و بین مشهور اختلاف می باشد که تفصیل و بررسی آن در بحث برائت عقلیه خواهد آمد.
 
اشکال دوم: عدم ثبوت کبری
این کبری که«کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» ثابت نیست و دلیلی ندارد اگرچه ما به غلظتی که محقق اصفهانی«ره» قائل است و می گوید: «کل ما حکم به العقل لم یحکم به الشرع» یعنی قائل به ملازمه بین وجود حکم عقل و عدم وجود حکم شرع است قائل نیستیم، ولی آنچه که در اینجا هست این است که چه دلیلی بر این است که شارع بما انه شارع چنین حکمی بدهد؟ بله شارع بما انه عاقل مثل دیگر عقلاء چنین حکمی می دهد اما دلیلی بر اینکه شارع بما هو شارع نیز همان حکم را جعل نماید وجود ندارد چون به قول شهید صدر«ره» تارتا اهتمام شارع به این مطلب مازاد بر این که عقل حکم نماید نیست در اینصورت شارع واگذار می کند به همان چیزی که عقل آن را می فهمد به این معنا که مانعی برای جعل شارع در این موارد وجود ندارد اما ملزمی نیز بر آن نیست و تارتا شارع مازاد بر حکم عقل اهتمام بر مطلبی دارد در اینصورت داعی بر جعل شرعی وجود دارد، بنابراین از راه قاعده ملازمه نیز نمی توان برائت شرعیه را ثابت نمود، البته همانطور که بیان شد نمی گوییم هر جا حکم عقل وجود دارد حکم شرع وجود ندارد بلکه می گوییم کاشفی از حکم شرع وجود ندارد.
 
اشکال سوم: عدم جریان ملازمه در سلسله معالیل
قبل از بیان اشکال سوم ذکر این نکته لازم است که کسانی که قائل به ملازمه هستند مصب این قاعده را سلله علل می دانند نه سلسله معالیل احکام، سلسله علل یعنی مصالح و مفاسدی که مناطات احکام هستند و باعث جعل احکام می شوند مثل قبح ظلم که وقتی عقل، قبح آن را در حد مفسده ملزمه درک کرد شرع نیز حکم به حرمت آن می کند این مورد قاعده ملازمه است و کشف می کند که شارع نیز برای ظلم جعل حرمت می کند اما در سلسله معالیل بعد از اینکه فرض شد حکمی مثل صلاة وجود دارد اگرچه عقل حکم به اطاعت از آن احکام می کند چون اطاعت از مولا عدل است و معصیت مولا ظلم است لکن این مورد مصب قاعده ملازمه نیست، فلذا وجوب اوامر مولا حکم عقل است اما از این حکم عقلی کشف نمی کنیم که شارع نیز حکم به وجوب اطاعت می کند به همین دلیل اوامر اطاعت در قرآن و روایات را حمل بر ارشاد می کنیم چون اگر قاعده ملازمه در این موارد نیز جاری باشد باید شارع غیر نهایت حکم داشته باشد چون مثلا اگر شارع امر به صلاة کرده باشد و سپس بفرماید:«اطع امری بالصلاة» در اینصورت خود «اطع» نیز یک امر دیگر است در نتیجه امر شرعی دیگری نیز باید به اطاعت تعلق گرفته باشد در نتیجه تسلسل لازم می آید و تسلسل نیز امر محالی است، حال مانحن فیه یعنی مساله برائت مربوط به سلسله معالیل است چون فرض این است که حکمی وجود دارد اما برای ما معلوم نیست در اینصورت حکم عقل به قبح عقاب بلابیان مربوط به مرحله معالیل می باشد در نتیجه مساله برائت از موضوع قاعده ملازمه حکم عقل و شرع خارج می شود.

پاسخ
95/12/23
بسم الله الرحمن الرحیم


موضوع: اصول عملیه/برائت /اجماع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در دلیل چهارم بر برائت شرعیه بود این دلیل استدلال به قاعده ملازمه عقلیه بود مبنی بر اینکه عقل در موارد شک در حکم الزامی بعد از فحص حکم به برائت می کند و با ضمیمه قاعده کل ما حکم به العقل حکم به الشرع اثبات می کنیم که برائت شرعیه نیز ثابت است.
اشکالاتی به این دلیل وارد شد، اشکال اول این بود که این مبنا مبنی بر این است که قائل به حق الطاعه نباشیم و الا صغری مقبول نیست، اشکال دوم اشکال کبروی بود یعنی قاعده کل ما حکم به العقل حکم به الشرع صحیح نیست.
 
جواب اشکال دوم: اثبات قاعده ملازمه به کمک روایات
درست است که از حیث هو هو قاعده ملازمه ثابت نیست یعنی به صرف حکم عقل دلیلی نداریم بر اینکه شارع نیز جعل حکم فرموده است اما اگر روایاتی که دلالت می کند بر اینکه هر واقعه ای نزد شارع یک حکم شرعی دارد به حکم عقل ضمیمه شود در اینصورت می توان گفت شارع نیز مطابق با همان حکم عقلی جعل حکم می فرماید. مثلا در مواردی که عقل قبح یا مفسده ملزمه چیزی را درک می کند امکان ندارد حکم شارع مخالف با حکم قطعی عقل باشد، مثلا اگر عقل می گوید ظلم قبیح است ملازمه ای بین این حکم عقل و حکم شرع به حرمت ظلم وجود ندارد، اما چون خود شارع فرموده من در همه جا حکم دارم پس معلوم می شود در مورد ظلم نیز حکم دارد، حال امکان ندارد حکم شارع در مورد ظلم مثلا وجوب یا استحباب باشد که با حکم قطعی عقل مخالف دارد، پس در این موارد به ضمیمه آن روایات-اگر سند و دلالت آن روایات پذیرفته شود- می توان گفت حکم شرع حتما موافق با حکم عقل است. و یا اگر عقل مصلحت ملزمه چیزی را درک نمود در اینصورت امکان ندارد شارع حکمی بر خلاف آن حکم عقل جعل نماید.
بنابراین با عقل غیر مستقل می توان به حکم شارع دست پیدا کرد و الا به مجرد وجود حکم عقلی نمی توان آن حکم را به شارع نیز نسبت داد.
 
جواب اشکال سوم: عدم دلیل بر اطلاق قاعده تلازم نسبت به سلسله علل
همانگونه که در اشکال سوم بیان شد مصب قاعده ملازمه سلسله علل احکام است نه سلسله معالیل و این سخن در مانحن فیه نیز وجود دارد چون بحث از برائت و احتیاط مربوط به سلسله معالیل است به این دلیل که این بحث بعد از فراغ از حکم مطرح می شود نه اینکه بحث در مبادی احکام باشد، اگر اطلاق این سخن که مصب قاعده احکام همیشه در سلسله علل است نه معالیل پذیرفته شود در اینصورت این اشکال وارد می شود، اما اشکال این است که دلیلی بر این مطلب که گفته شود هر چه در سلسله معالیل است از مصب قاعده ملازمه خارج است وجود ندارد، بلکه هر جا در قاعده ملازمه محذور وجود داشت آن را کنار می گذاریم اما اگر محذوری از این قاعده وجود نداشت آن را جاری می کنیم مثلا وجوب مقدمه که عقل وجوب اتیان آن را درک می کند در سلسله معالیل است یعنی عقل وقتی وجوب احتیاط را از دلیل شرعی فهمید حکم به وجوب مقدمات آن می کند، حال اگر روایاتی دلالت بر وجوب مقدمه واجب کند در اینصورت اشکالی ندارد بلکه جایی اشکال دارد که شارع جعل حکم کند که مثل «اطع» باشد چون همانگونه که در جلسه قبل گذشت مستلزم اشکال تسلسل می شود، بنابراین احتجاج به اطلاق این سخن که در سلسله معالیل نمی توان به قاعده ملازمه تمسک نمود یک احتجاج جدلی است یعنی هر کس در اصول این اطلاق را قبول دارد می توان به او این اشکال را کرد که قاعده ملازمه در بحث برائت مورد استناد واقع نمی شود چون در سلسله معالیل است.
 
دلیل پنجم: اجماع
دلیل دیگر بر برائت شرعیه اجماع است که شیخ اعظم«ره» فرموده دو تقریر دارد، اگر چه محقق خویی«ره» فرموده سه تقریر وجود دارد، بحث اضافه ای که مرحوم شیخ بیان کرده این است که راه کشف این اجماع چیست؟ سپس ایشان سه راه برای کشف و اثبات این اجماع بیان کرده است ولی ابتدا تقاریر این اجماع را بیان می کنیم.
 
تقاریر سه گانه اجماع
تقریر اول
تقریر اول این است که همه علما-اعم از اصولیون و اخباریون- اتفاق نظر دارند که هر جا حکم شارع -نه بنفسه و نه بطریقه- روشن نشد عقاب در آنجا قبیح است یا به عبارت بهتر استحقاق عقاب در آنجا وجود ندارد؛
«الأول دعوى إجماع العلماء كلهم من المجتهدين و الأخباريين على أن الحكم فيما لم يرد فيه دليل عقلي أو نقلي على تحريمه من حيث هو و لا على تحريمه من حيث إنه مجهول الحكم هي البراءة و عدم العقاب على الفعل»[1] .
محقق خویی«ره» تعبیر بهتری برای این تقریر استفاده نموده چون در عبارت «تحريمه من حيث إنه مجهول الحكم» مسامحه ای وجود دارد به همین دلیل ایشان گفته حکم شرعی نه به عنوان واقعی معلوم باشد و نه به عنوان طریق به آن معلوم باشد؛
«الأوّل: دعوى اتفاق الاصوليين والأخباريين على قبح العقاب على مخالفة التكليف غير الواصل إلى المكلف بنفسه ولا بطريقه»[2] .
 
اشکال اول تقریر اول
این سخن درست است اما این مساله عقلیه است نه مساله شرعیه و اجماع بر مساله عقلیه، دلیل بر حکم شرع نیست.
اشکال دوم تقریر دوم
اشکال دوم این است که این اجماع، اجماع بر کبری است که اگر حکم شارع بنفسه یا بطریقه به شما نرسیده بود در اینصورت عقاب قبیح بود لکن اشکال در صغری است چون اگر شارع در این موارد جعل احتیاط کرده باشد درست است که حکم واقعی «بنفسه» به ما نرسیده اما حکم شارع «بطریقه» به ما رسیده است، چون شارع با ادله احتیاط می گوید من دست از حکم واقعی در صورت عدم علم نیز برنداشته ام پس این تقریر به گونه ای نیست که اصولی بتواند به وسیله آن در مقابل اخباری استدلال به برائت نماید.

تقریر دوم
این تقریر فقط در مصباح الاصول ذکر شده و در رسائل نیامده است، و آن اینکه اجماع وجود دارد بر اینکه هر چیزی که نه علم و نه طریق به سوی به آن وجود ندارد حلال واقعی است؛
«الثاني: دعوى الاتفاق على أنّ الحكم الشرعي المجعول في موارد الجهل بالأحكام الواقعية وعدم وصولها بنفسها ولا بطريقها هو الاباحة والترخيص»[3] .

اشکال اول تقریر دوم
اشکال این تقریر نیز این است که این اجماع اتفاق بر کبری است اما اخباری در مقام صغری ادعای وجود ادله احتیاط می کند پس این اجماع فایده ای برای اصولی ندارد.
اشکال دوم تقریر دوم
چنین کبرایی که در موارد شک در حکم واقعی اتفاق بر وجود اباحه واقعیه باشد ثابت نیست، به همین دلیل چون چنین ادعای اجماعی ادعایی موهون است شیخ اعظم«ره» آن را ذکر نکرده است.
 
تقریر سوم
اجماع وجود دارد بر اینکه حکم ظاهری در موارد عدم وصول حکم واقعی ترخیص و برائت می باشد، در اینصورت این اجماع می تواند دلیلی باشد که در مقابل ادله احتیاط قرار می گیرد و با آن معارضه می کند چون اجماع وجود دارد بر اینکه در همه موارد شبهه حکمیه برائت ثابت است و احتیاط ثابت نیست پس اگر اخباری ها ادله احتیاط را ذکر کردند به آنها گفته می شود به قرینه اجماع باید ادله احتیاط حمل بر استحباب شوند و یا اگر قابلیت حمل بر استحباب ندارند چون مخالف با اجماع هستند حجیت آنها ساقط می شود؛
«الثاني دعوى الإجماع على أن الحكم فيما لم يرد دليل على تحريمه من حيث هو هو عدم وجوب الاحتياط و جواز الارتكاب»[4] .
محقق خویی«ره» نیز می گوید:
«الثالث: دعوى الاتفاق على أنّ الحكم الظاهري المجعول في موارد الجهل بالأحكام الواقعية وعدم وصولها بنفسها هو الاباحة والترخيص»[5] .
 
اشکال تقریر سوم
اشکال این تقریر در این است که صغرای چنین اجماعی محقق نشده است چون اخباریون که از اجله اصحاب علما هستند با این اجماع مخالف هستند و می گویند در موارد شبهات حکمیه احتیاط واجب می شود؛
«وهذا الاتفاق لو ثبت لأفاد، ولكنّه غير ثابت، كيف وقد ذهب الأخباريون وهم الأجلاء من العلماء إلى أنّ الحكم الظاهري هو وجوب الاحتياط»[6] .
 
 

[1] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 332
[2] - .مصباح الأصول، ج‌1، ص: 327
[3] - .همان
[4] - .فرائد الاصول، ج‌1، ص: 332
[5] - .مصباح الأصول، ج‌1، ص: 327
[6] - .همان

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «اصول»  جایگاه اصول عملیه سید رضا حسینی 1 337 3-شهريور-1401, 20:24
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
Wink سؤال:  در ادله تنزیل کدام اثر بر منزل بار می شود؟؟؟ asemani 1 5,021 15-فروردين-1397, 07:32
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  اشکال:  فرازی از یکی از آیاتی که برای اصل برائت به آن استناد می شود- حتی یبین لهم ما یتقون- 89194 0 3,282 30-ارديبهشت-1395, 23:38
آخرین ارسال: 89194
  «تقریر»  اصول عملیه/برائت /مناهج تقسیم برائت احمدرضا 2 6,259 20-اسفند-1394, 13:07
آخرین ارسال: احمدرضا

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان