امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» اصول عملیه/برائت /ادله برائت
#61
95/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقاریب مستفاده در حدیث رفع بود، تقریب دوم تقریب محقق خراسانی«ره» بود، همانگونه که بیان شد سه وجه برای کلام محقق خراسانی«ره» تصور می شود، وجه اول این بود که واژه «فعل» در این عبارت که فرمود: «فالإلزام المجهول مما لا يعلمون فهو مرفوع‌ فعلا و إن‌ كان‌ ثابتا واقعا فلا مؤاخذة عليه قطعا» به معنای فعلیت حکم می باشد، به این معنا که حکم مجهول از حیث فعلیت مرفوع است اما از حیث ذاتش مرفوع نیست.
 
وجه دوم تقریب محقق خراسانی«ره»
وجه دوم این است که «فعلا» به معنای «ظاهرا» است نه اینکه یکی از مراتب حکم باشد، پس عبارت این می شود که: «فهو مرفوع ظاهرا» به این معنا که حکمی که مجهول است در مرحله ظاهر برداشته شده است ولی در واقع هم انشاء و هم فعلیت آن موجود است و برداشته نشده است، علت اینکه گفته می شود در مرحله ظاهر برداشته می شود نیز این است که اگر در ظرف شک برداشته نشده بود و مولا اهتمام به آن داشت باید احتیاط جعل می کرد بنابراین در قبال آن حکم مسئولیتی بر عهده مکلف نیست در نتیجه آن حکم واقعی در ظرف شک تنجز ندارد و عقوبت نیز بر ترک یا فعل آن وجود ندارد و برائت ثابت می شود.
معمولا بزرگان همین معنا را از عبارت محقق خراسانی«ره» برداشت کرده اند به خلاف وجه اول که فقط محقق اصفهانی«ره» آن را از عبارت کفایه برداشت نموده است.
 
بررسی وجه اول و دوم
در اینجا دو بحث وجود دارد؛ بحث اول این است که کدامیک از این دو تقریب، الصق به عبارت محقق خراسانی«ره» است و از آن استظهار می شود؟
بحث دیگر نیز این است که آیا این دو تقریب صحیح است یا خیر؟ و آیا وافی به بیان مقصود هست یا خیر؟
اما در بحث اول باید گفت اینکه واژه «فعلا» را به معنای «ظاهرا» بگیریم با ظاهر لفظ «فعلا» سازگار نیست به همین دلیل محقق اصفهانی«ره» در وجه اول «فعلا» را به معنای خودش گرفته است اما با این حال دو قرینه در کلام خود محقق خراسانی«ره» وجود دارد که ممکن است با توجه به آنها گفته شود مراد از «فعلا» «ظاهرا» است؛
قرینه اول این است که پس از اینکه ایشان اشکال اول را مطرح می کند در ضمن اشکال می فرماید:
«لا يقال ليست المؤاخذة من الآثار الشرعية كي ترتفع بارتفاع التكليف المجهول ظاهرا».
در حالیکه اگر مراد از «فعلا» معنای خودش بود در اینجا نیز باید می فرمود: «كي ترتفع بارتفاع التكليف المجهول فعلا»، پس اینکه ایشان واژه را به «ظاهرا» تبدیل کرده قرینه است بر اینکه «فعلا» در صدر مطلب نیز به معنای «ظاهرا» آمده است. در اینصورت «ظاهرا» در اینجا نص یا اظهر است و «فعلا» ظاهر است، به همین دلیل بوسیله نص یا اظهر در ظاهر تصرف می شود و می گوییم مراد از «فعلا» نیز «ظاهرا» می باشد.
قرینه دومی که ممکن است اقامه شود در همان عبارت است که می گوید: «فهو مرفوع‌ فعلا و إن‌ كان‌ ثابتا واقعا»، در این عبارت «فعلا» در مقابل ثبوت واقعی قرار داده شده است و آنچه که در مقابل ثبوت واقعی قرار دارد اثبات و ظاهر است بنابراین معنای «فعلا» «ظاهرا» می باشد.
بنابراین به این دو قرینه، در تفسیر عبارت محقق خراسانی«ره» وجه دوم اظهر از وجه اول می باشد.
حال اگر وجه اول در نظر گرفته شود خواه به عنوان تفسیر کلام محقق خراسانی«ره» باشد و یا به عنوان یک تقریب مستقل لحاظ شود، به این معنا که فعلیت حکم مجهول در لوح محفوظ برداشته شده است اگر چه انشاء حکم برداشته نشده باشد در اینصورت این وجه باید مورد بررسی قرار گیرد، از این رو اشکالاتی به آن وارد می شود؛
اشکال اول به وجه اول
خود محقق اصفهانی«ره» می گوید ارتفاع فعلیت در جایی که حکم واقعی در ستار است و حکم نه وجدانا واصل شده باشد و نه تعبدا، خود بخود منتفی است.
توضیح مطلب
وقتی که شارع در مقام جعل بر می آید حتما داعی دارد چون هیچ فعلی از فاعل مختار بدون داعی سر نمی زند، حال وقتی شارع امر یا نهی می کند تارتا داعی او بعث و زجر است تا مکلف به سوی فعل یا ترک برانگیخته شود، تارتا داعی او ارشاد است و تارتا داعی او تعجیز یا امتحان است، این انشائات وقتی مصداق آن داعی می شود که این امر یا نهی واصل به مکلف شود پس تا واصل نشود اصلا بعث و زجری نیست در نتیجه تا امر و نهی واصل نشود تکوینا فعلیت محقق نمی شود.
جواب به اشکال اول
دو وجه برای فعلیت در مراحل چهارگانه حکم که محقق خراسانی«ره» می گوید وجود دارد که ممکن است مقصود از فعلیت یکی از این دو وجه باشد؛ یکی همین که محقق اصفهانی«ره» فهمیده و آن اینکه اقتضاء یعنی مرحله مفاسد و مصالح، مرحله دوم این است که به داعی بعث و زجر انشاء نماید و مرحله سوم این است که چیزی که در مرحله انشاء به بعث و زجر بود الان بعث و زجر فعلی بشود سپس در مرحله چهارم تنجز پیدا می کند پس فهم محقق اصفهانی«ره» از مرحله سوم این است که حکمی که به داعی خاصی انشاء شده مصداق همان داعی بشود، طبق این معنا اشکال فوق صحیح است چون اگر حکم واصل نشود بعث و زجر تکوینا محقق نمی شود.
اما معنای دیگری برای کلام محقق خراسانی«ره» وجود دارد و آن اینکه مرحله سوم یعنی خود شارع اراده دارد یا نه؟ یعنی یک وقت فقط کالبد حکم را بحث کرده ولی روح ندارد در اینصورت اصلا داعی بعث وجود ندارد بلکه می خواهد چیزی را درست کند که بعدا می خواهد با او اراده بعث کند، مثالی که محقق خراسانی«ره» در برخی از کلمات زده حکم حدید است چون جعل و انشاء شده ولی به داعی بعث نیست بلکه فعلا جعل شده تا در آینده اراده بعث شود به عبارت دیگر مثل واجب استقبالی می باشد.
حال اگر معنای فرمایش محقق خراسانی«ره» این باشد یعنی مرحله ای که پشتوانه اراده را دارد در اینصورت دیگر مجعول نیست که گفته شود عقلا منتفی است، در اینصورت اشکال به وجه اول وارد نیست.
پاسخ
#62
95/07/27
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در اشکالات وجه اول از تقریب محقق خراسانی«ره» بود، وجه اول این بود که مراد از «فعلا» فعلیت است، پس معنای حدیث رفع این است که موارد محتمل الحرمه که علم به حرمت نسبت به آنها وجود ندارد فعلیت حرمت ندارند ولی انشاء حرمت آنها به قوت خود باقی است. محقق اصفهانی«ره» به این وجه اشکال کرد که جایی به حدیث رفع تمسک می شود که تکلیف نه به علم وجدانی و نه به علم تعبدی واصل نشده باشد در حالیکه در اینصورت اصلا فعلیتی وجود ندارد تا شارع بخواهد آن را بردارد پس این تقریب صحیح نمی باشد.
جوابی که دیروز دادیم این بود که برای مرحله سوم که فعلیت باشد دو تفسیر است؛ یک تفسیر همین تفسیر محقق اصفهانی«ره» است و آن اینکه حکمی که به داعی بعث و زجر جعل شده بعد از وصول، فعلیت پیدا می کند در اینصورت اشکال وارد است، اما طبق تفسیر دوم مبنی بر اینکه گفته شود فعلیت به معنای این است که اراده جدیه ای پشتوانه حکم قرار بگیرد در اینصورت معنای رفع این است که چنین اراده ای وجود ندارد بلکه شارع فقط کالبدی برای حکم خود قرار داده است البته در اینصورت رفع در حدیث اعم از رفع و دفع است به این معنا که مقتضی اراده کردن در اینجا وجود داشته ولی شارع آن را اراده نکرده است، حال طبق این تفسیر دوم اشکال وارد نمی شود.
 
جواب دوم به اشکال اول
این جواب طبق مبنایی است که خود محقق اصفهانی«ره» دارد و آن اینکه گاهی چیزی وجود ندارد و شارع می خواهد اخبار به عدم وجود آن نماید، اما شارع گاهی عدم چیزی را انشاء می کند به قصد فعلیت عدم، مثل اینکه عدم وجوب و یا عدم حرمت را انشاء نماید چنین انشائی عقلائی است و عرفیت دارد و لغو نیز نیست چون آثاری بر آن مترتب است مثلا در مانحن فیه عدم فعلیت در اثر این است که نه وجدانا آن حکم به ما رسیده و نه تعبدا به ما رسیده است و نه چیزی که در پرتو آن، حکم فعلیت پیدا می کند به ما رسیده است مثل وجوب احتیاط، اگر شارع در ظرف جهل ما بگوید:«احتط» در اینصورت وجوب یا حرمت واقعی را فعلی می کند، بنابراین عدم فعلیت واقعی تکوینی معلول عدم وصول آن حکم و نیز عدم وصول وجوب احتیاط است اما گاهی شارع می گوید من انشاء به عدم وجوب می کنم در اینصورت فایده اش این است که عدم فعلیت واقع، معلول عدم فعلیت احتیاط می شود، در نتیجه این روایت با انشاء عدم فعلیت احکام در شبهات حکمیه برائت را ثابت می کند.
اشکال دوم به وجه اول
قرینه ای بر وجه اول وجود ندارد یعنی قرینه ای بر این نیست که حدیث رفع در صدد رفع فعلیت تکوینی احکام است بلکه می توان همین مطلبی که در بالا ذکر گردید را بیان نمود و آن اینکه حدیث رفع انشاء به عدم فعلیت می کند.
اشکال سوم به وجه اول
طبق وجه اول باید مراد از «رفع» اعم از رفع و دفع باشد در حالیکه محقق اصفهانی«ره» می گوید نبود تکوینی ربطی به شارع بما هو شارع ندارد، و در این عدم ارتباط فرقی بین رفع و دفع نمی باشد بلکه در اینجا مراد از رفع این است که عدم فعلیت را انشاء می کند.
اشکال چهارم به وجه اول
این اشکال به اصل تقریب محقق خراسانی«ره» است و آن اینکه ایشان قرینه ای بر تقریب خویش اقامه نکرده است و چون احتمالات دیگری نیز طبق تقاریب دیگر در این حدیث وجود دارد به همین دلیل تقریب ایشان ثابت نمی شود.
 
وجه سوم از عبارت کفایه
محقق خراسانی«ره» در باب طرق و امارات و جمع بین حکم ظاهری و واقعی حرفی دارد که می گوید طرقی که در مقابل حکم واقعی وجود دارند مشتمل بر حکم واقعی فعلی من وجه است نه حکم فعلی مطلق، چون فعلیت حکم یک وقت من وجه است و آن وقتی است که شارع به داعی بعث در نفوس عباد، انشاء حکم می کند و یک وقت نیز فعلیت حکم مطلق می شود و آن در صورتی است که عباد امتثال نمایند و حکم شارع را به مقام انبعاث برسانند، در اینصورت انبعاث از ناحیه عباد مربوط به شارع بما هو شارع نیست بلکه مربوط به امور دیگری است که ربطی به شارع ندارد.
بنابراین طبق بیان محقق خراسانی«ره» وقتی امری از طرف شارع صادر می شود این حکم از جانب شارع فعلی می شود در اینصورت حکم در باب قانونگذاری از طرف شارع به فعلیت پیوسته است.
وجه سوم از عبارت محقق خراسانی«ره» که محقق اصفهانی«ره» آن را احتمال داده این است که حکمی که مجهول است فعلیت مطلقه آن برداشته شده است نه اینکه مطلق الفعلیه آن برداشته شده باشد، بنابراین مطلق فعلیت برای چنین حکمی ثابت است اما در ظرف شک و به حکم حدیث رفع، فعلیت مطلقه این حکم برداشته شده است
این معنا بر اساس آنچه که محقق خراسانی«ره» در کفایه در حکم طرق و امارات بیان کرده بیان گردید.
وجه اول از وجوه عبارت محقق خراسانی«ره» بر اساس آنچه که ایشان در تعلیقه بیان کرده آمده است و معنای دوم و سوم بر اساس آن چیزی است که در کفایه فرموده است و چون این وجه بنابر این کتاب است به همین دلیل نسبت به کلام در تعلیقه رجحان دارد.
پاسخ
#63
95/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب محقق خراسانی«ره» در استدلال به حدیث رفع برای اثبات برائت در شبهات حکمیه بود، همانگونه که بیان شد سه برداشت از عبارت محقق خراسانی«ره» شده است که برداشت سوم این بود که ایشان در بحث جمع بین حکم ظاهری و حکم واقعی فعلیت را دو قسم کرده یکی فعلیت من جهت المولی است و دیگری فعلیت مطلقه، مراد از فعلیت من جهة المولی این است که آنچه که از جانب مولا باید انجام بگیرد انجام گرفته است و مراد از فعلیت مطلقه این است که وقتی حکم واصل به عبد شد و عبد نیز حالت عبادت داشت بعث انشائی مولا تبدیل به بعث واقعی می شود، محقق خراسانی«ره» می گوید:
«فالإلزام المجهول مما لا يعلمون فهو مرفوع‌ فعلا و إن‌ كان‌ ثابتا واقعا فلا مؤاخذة عليه قطعا»[1] .
در اینجا مراد از «مرفوع فعلا» این نیست که مولا مرتبه سوم حکم یعنی فعلیت را برداشته است آنگونه که در وجه دوم بیان گردید بلکه مراد این است که مولا فعلیت من جمیع الجهات را برداشته است یعنی در ظرف جهل مصداق بعث وجود ندارد پس می گوییم: «الفعلیة المطلقه مرفوعه لا مطلق الفعلیة».
قرینه این وجه نیز فرمایشات محقق خراسانی«ره» در خود کفایه در بحث جمع بین حکم واقعی و ظاهری می باشد.
اشکال وجه سوم
محقق اصفهانی«ره» می گوید این وجه خلاف ظاهر فرمایش محقق خراسانی«ره» در اینجاست چون ایشان این فعلیت را در مقابل ثبوت واقعی قرار داد و فرمود:«فهو مرفوع‌ فعلا و إن‌ كان‌ ثابتا واقعا»، در حالیکه فعلیت مطلقه در مقابل ثبوت واقعی نیست، بنابراین وجه سوم خلاف ظاهر است.
نتیجه این می شود که مقصود از عبارت محقق خراسانی«ره» یا چیزی است که قوم آن را فهمیده است و آن اینکه «فعلا» به معنای «ظاهرا» است ولو «فعل» را به معنای «ظاهر» گرفتن خود خلاف ظاهر است، لکن چون قوم این معنا را انسب دانسته اند لذا ممکن است همین معنا مراد باشد و یا اینکه مراد از «فعلا» مرتبه سوم از مراتب حکم می باشد.
در عین حال آیا فرمایش محقق خراسانی«ره» قابل قبول است؟ در ضمن تقریبات بعد مناقشات این فرمایش نیز روشن می شود.
 
تقریب سوم در حدیث رفع: تقریب محقق عراقی«ره»
ایشان با یک بیان سبر و تقسیمی می گوید آنچه که مقصود از «ما»ی موصوله در «رفع مالایعلمون» است وجوب احتیاط می باشد، چون نمی دانیم در ظرف شک احتیاط واجب شده یا نه؟ به همین دلیل همین وجوب الاحتیاط مرفوع است بنابراین آنچه که مقدر است «وجوب الاحتیاط» می باشد.
پس اشکال فرمایش شیخ اعظم«ره» که می فرمود مواخذه در تقدیر است برطرف می شود.
توضیح تقریب سوم
حاصل بیان محقق عراقی«ره» این است که پنج احتمال در فراز «مالایعلمون» ازحدیث رفع وجود دارد:
احتمال اول: عقوبت فعلیه مرفوع است.
احتمال دوم: استحقاق عقوبت مرفوع است.
احتمال سوم: خود حکم واقعی برداشته شده است.
احتمال چهارم: حکم واقعی به مرتبه خودش برداشته شده است یعنی مرحله فعلیت.
احتمال پنجم: وجوب احتیاط برداشته شده است.
همه این احتمالات به جز احتمال اخیر باطل است به همین دلیل اخذ به معنای اخیر می شود.
رد احتمال اول
اما احتمال اول یعنی رفع عقوبت فعلیه باطل است چون این روایت در مقام امتنان بر امت است در اینصورت رفع فعلیت عقوبت بدون اینکه استحقاق عقاب رفع شده باشد امتنان کاملی نمی باشد اگر چه مقداری امتنان در آن وجود دارد لکن ظاهر حدیث شریف که فرموده: «امتی» این است که در مقام بیان تمام المنة است، ثانیا در مانحن فیه آنچه که به دنبال آن هستیم رفع فعلیت مواخذه نیست بلکه رفع استحقاق عقاب است و الا رفع عقوبت فعلیه به تنهایی برای عبد کافی نیست چون چه بسا چون خود را مستحق عقاب می بیند در مقابل مولا احساس مذلت نماید؛
«(و اما العقوبة) الفعلية فرفعها و ان كان بيد الشارع حيث كان له العفو تفضلا مع ثبوت الاستحقاق (إلّا) ان رفعها ليس من تمام المنة على المكلف، فان تمام المنة انما هو رفع أصل الاستحقاق بحيث يرى المكلف نفسه غير مستوجب‌ لشي‌ء (مضافا) إلى انه لا يجدى فيما هو المهم في المقام من نفي استحقاق العقوبة على ارتكاب المشتبه‌»[2] .
 
ملاحظه در فرمایش محقق عراقی«ره»
ملاحظه اول
محقق عراقی«ره» در اشکال به احتمال اول می گوید: «انه لا يجدى فيما هو المهم في المقام من نفي استحقاق العقوبة على ارتكاب المشتبه‌» یعنی احتمال عقوبت با آنچه که در مقام مهم است تناسب ندارد در حالیکه ابتدا باید دید حدیث ظهور در چه چیزی دارد؟ و سپس تطبیق آن بر مقام را بررسی کرد و الا این قرینه نمی شود که ما چون در مقام نیاز به نفی استحقاق داریم پس معنای حدیث نفی استحقاق است و چه بسا مقرر در اینجا تقریر مناسبی نداشته است و کم لطفی صورت گرفته است.
ملاحظه دوم
اینکه ایشان فرمود از ظاهر حدیث استفاده می شود که در مقام بیان تمام المنّة است می گوییم از کجای حدیث استفاده می شود که در مقام تمام المنّه بوده است؟ بلکه در مقام اصل المنّّه می باشد.
بنابراین بهتر این است که همان وجوهی که سابقا گفته می شد بر اینکه مواخذه در اینجا مراد نیست در اینجا ذکر گردد. پس بیان محقق عراقی«ره» را اصلاح می کنیم و بیان اول ایشان را موید قرار می دهیم نه دلیل، و آن اینکه رفع عقوبت فعلیه تمام المنه نیست و تمام المنه به این است که استحقاق رفع شده باشد.
پس احتمال اول یا به این بیان و یا به بیان مستبدل دفع شد.
رد احتمال دوم
و اما احتمال دوم یعنی استحقاق العقوبه نیز صحیح نیست چون ایشان می گوید استحقاق عقوبت امری شرعی نیست تا قابل رفع باشد بلکه یک مُدرَک عقل عملی است چون عقل درک می کند که هر جا مولا تکلیف داشت استحقاق عقوبت هست و هر جا تکلیف نداشت استحقاق عقوبت نیست و نیز در جایی که تکلیف مجهول است ولی مولا به دلیل دیگری جعل احتیاط کرده و گفته من به این تکلیف اهتمام دارم و راضی به ترک آن نیستم، در اینصورت نیز استحقاق عقوبت بر ترک آن فعل ثابت می شود. بنابراین استحقاق عقوبت در طول تکلیف واقعی و جعل احتیاط در ظرف شک تکلیف واقعی است در نتیجه استحقاق عقاب به دست شارع نیست پس قابل جعل نمی باشد بلکه عقل به آن حکم می کند، پس همینطور که جعل استحقاق قابل جعل نیست رفع آن نیز قابل جعل نیست مگر منشأ آن رفع شود بنابراین استحقاق و رفع استحقاق مستقیم نه قابل جعل هستند و نه قابل رفع،
رد احتمال سوم و چهارم
و اما احتمال سوم که گفته شود حکم واقعی برداشته شود و یا احتمال چهارم که گفته شود فعلیت حکم برداشته شود نیز به سه دلیل صحیح نیست؛
دلیل اول
این حدیث در مقام امتنان است و رفع حکم واقعی بما هو حکم واقعی امتنان نیست چون حکم واقعی در زمان جهل کلفتی برای انسان ندارد همانطور که عقوبتی نیز بر آن وجود ندارد، پس به قرینه امتنانی بودن روایت و نیز واژه «رفع» معلوم می شود احتمال سوم و چهارم هر دو غلط هستند چون رفع امتنانی در جایی است که اگر نباشد مکلفین دچار ضیق و تنگنا می شوند در حالیکه انشاء حکم و یا فعلیت حکم به تنهایی موجب ضیق بر مکلفین نمی شوند.
دلیل دوم: وحدت سیاق
در بقیه فقرات این حدیث مسلم است حکم واقعی برداشته نشده است بنابراین وحدت سیاق اقتضا می کند که در«مالا یعلمون» نیز حکم واقعی برداشته نشده باشد.
دلیل سوم: برهان عقلی
این دلیل یک برهان عقلی است و آن اینکه از حدیث شریف استفاده می شود که جهل و عدم العلم علت برای رفع است، متعلق جهل نیز حکم است یعنی جهل به حکم علت برای رفع می باشد، پس جهلی که علت برای رفع است خودش متاخر از حکم است بنابراین رفع از حیث رتبه در مرحله سوم است چون ابتدا حکم وجود دارد و در مرحله دوم جهل به آن حکم پیش می آید و سپس در مرحله سوم این جهل موجب رفع می شود بنابراین رفع دو مرحله بعد از حکم است، از طرف دیگر رفع در حقیقت نبود آن چیز است پس نقیض آن چیز می شود و نقیض شیئ باید در رتبه خود آن شیئ باشد، در نتیجه نمی توان گفت رفع وارد بر حکم شده است چون رفع و حکم در مرتبه یکدیگر نیستند، پس فرمایش کفایه خلاف برهان عقلی است.
بنابراین چهار احتمال اول مورد مناقشه قرار گرفت در نتیجه فقط احتمال پنجم متعین می شود یعنی وجوب احتیاط واقعا برداشته می شود و در اینصورت مواخذه و استحقاق عقاب هیچکدام وجود ندارد، بلکه شارع در اینجا که می گوید استحقاق عقاب را برداشته ام در واقع موضوع قاعده دیگری که اشد از قاعده قبح عقاب بلابیان است را درست می کند و آن قاعده «اقبحیت العقاب مع بیان عدم العقاب» می باشد.
 

[1] - .كفاية الأصول، ص: 339
[2] - .نهاية الأفكار في مباحث الألفاظ، ج‌3، ص: 213
پاسخ
#64
95/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تقریب سوم از محقق عراقی«ره» بود حاصل فرمایش ایشان این بود که احتمالات در این حدیث پنج مورد است؛ چهار احتمال مورد اشکال بود به همین دلیل احتمال پنجم متعین شد یعنی باید گفت حدیث رفع دلالت می کند بر اینکه وجوب احتیاط برداشته شده است پس در شبهات حکمیه برائت ثابت می شود، در اینصورت این روایت معارض با ادله احتیاط می شود.
اما ایشان برای اینکه عقوبت واقعی برداشته نشده دو علت ذکر نمود علت اول این بود که در رفع عقوبت واقعی کمال المنة وجود ندارد بلکه کمال منت در رفع استحقاق عقاب است و علت دوم نیز اینکه آنچه برای اصولی نافع است رفع استحقاق عقاب است نه رفع فعلیت عقاب، همانگونه که بیان شد این دو علت اشکال واضح دارد به همین دلیل باید این دو بیان را تعویض کنیم به بیان دیگری که این اشکالات را نداشته باشد.
و اما احتمال دوم که استحقاق عقاب برداشته شده باشد نیز اشکالش این است که استحقاق عقاب یک حکم عقلی است و وضع و رفع آن به ید شارع نیست.
و اما احتمال سوم که حکم واقعی برداشته شده باشد نیز به سه بیان صحیح نبود چون اولا حکم واقعی ضیق بر مکلف ایجاد نمی کند تا رفع آن امتنان باشد در حالیکه حدیث رفع در مقام امتنان است، ثانیا اگر حکم واقعی مقصود باشد رفع در «مالایعلمون» بدون عنایت می شود به خلاف رفع در امور دیگر که با عنایت است چون بالوجدان نسیان و خطا برداشته نشده است، بنابراین به وحدت سیاق مالایعلمون نیز باید با عنایت رفع شود و عنایت به این است که خود فعل واقعی مرفوع نباشد بلکه وجوب احتیاطی که در راستای حکم واقعی است مرفوع باشد، ثالثا رفع، نقیض حکم است و حکم دو رتبه از رفع مقدم است در حالیکه نقیض شیئ باید در رتبه خود شیئ باشد بنابراین برهان وجود دارد بر اینکه ممکن نیست در حدیث رفع، حکم واقعی مرفوع باشد.
ایشان می فرماید به این بیان بین کلمات بزرگان نیز جمع می شود چون کسی که فرموده عقوبت و مواخذه برداشته می شود مرادش این نیست که در همان ابتدا عقوبت برداشته می شود بلکه می خواهد بگوید وجوب احتیاط برداشته می شود و وقتی احتیاط برداشته شد قهرا عذاب نیز منتفی می شود و یا کسی مثل محقق خراسانی«ره» در کفایه که می گوید حکم واقعی برداشته شده مقصودش این است که وقتی وجوب احتیاط برداشته شد گویا حکم واقعی نیز وجود ندارد پس به تعبیر مجازی اشکالی ندارد که گفته شود حکم برداشته می شود و یا کسی که می گوید اثر مناسب و یا جمیع الآثار برداشته می شود نیز مقصودش این نیست که آثاری که نمی تواند آن را مستقیما جعل نماید برداشته می شود بلکه مقصود او برداشته شدن وجوب احتیاط که اثر شبهه حکمیه است می باشد، بنابراین نزاع، واقعی نیست بلکه اختلاف تعبییر است.
اشکالات تقریب سوم
تقریب محقق عراقی«ره» با اینکه دقت هایی در آن وجود دارد لکن خالی از عده ای از مناقشات نیست؛
اشکال اول
اشکال اول به بیان اول ایشان در رد احتمال اول است که فرمود احتمال مرفوع بودن عقوبت صحیح نیست چون تمام المنة نیست لکن همانطور که بیان شد این فرمایش تمام نیست چون حدیث رفع در مقام بیان اصل منت است نه تمام منت.
اشکال دوم
این اشکال به دلائل سه گانه ای است که ایشان در رد احتمال سوم یعنی حکم واقعی بیان نمود؛
و اما دلیل اول به این بیان که در خود احکام واقعیه ضیقی نیست تا شارع بخواهد آن را بردارد این اشکال را دارد که اولا این بیان نقض می شود به اینکه در خود جعل وجوب احتیاط نیز ضیقی وجود ندارد پس همانطور که نفس حکم واقعی بدون وصول به ما ضیق ایجاد نمی کند وجوب احتیاط نیز بدون وصول به ما ضیق ایجاد نمی کند، و اگر هم بگویید وجوب احتیاط به لحاظ وصول به ما ضیق ایجاد می کند این ضیق برای احکام واقعیه نیز وجود دارد چون اگر احکام واقعیه به ما برسد ایجاد ضیق می کند، پس صرف نظر از وصول، فرقی بین وجوب احتیاط و احکام واقعیه وجود ندارد و ثانیا این سخن که امتنانی بودن رفع در جایی صدق می کند که بودن آن چیز ایجاد سنگینی کند اگر چه مورد قبول است لکن اشکالش این است که منحصر در این مورد نیست چون ممکن است وضع چیزی ایجاد ثقالت نکند ولی رفع آن ایجاد توسعه نماید به همین دلیل با امتنان تناسب دارد.
و اما دلیل دوم سخن ایشان یعنی وحدت سیاق با این بیان که چون در فقرات دیگر با عنایت رفع صورت گرفته است پس در «مالایعلمون» نیز باید با عنایت رفع صورت گرفته باشد و عنایت در این فقره در صورتی است که حکم مرفوع نباشد بلکه وجوب احتیاط مرفوع باشد لکن این وجه نیز اشکالش این است که همانطور که قبلا بیان شد وحدت سیاق دلالت ندارد بر اینکه در این خصوصیات و اوصاف نیز باید وحدت وجود داشته باشد.
و اما دلیل سوم ایشان که فرمود رفع حکم، نقیض حکم است و باید در مرحله واحد باشند در حالیکه رتبه رفع دو مرحله متاخر از رتبه حکم است اشکالش این است که اولا رفعی که بدیل و نقیض حکم واقعی است رفع مجعول نیست چون نقیض هر چیزی که مجعول نیست بلکه رفعی تکوینی است که در مرحله همان شیئ وجود دارد لکن در حدیث رفع سخن از نقیض منطقی نیست بلکه سخن از نقیضی است که مجعول شارع است و در چنین صورتی لازم نیست رفع در رتبه مرفوع باشد، بنابراین خلط بین نقیض واقعی و منطقی و نقیض مجعول شرع شده است.
ثانیا بیان ایشان این بود که شک و جهل، موضوع رفع است و جهل چون متعلق حکم واقعی است پس در رتبه متاخر از حکم واقعی است بنابراین حکم واقعی در رتبه اول، شک و جهل در رتبه دوم و رفع در رتبه سوم قرار می گیرد حال اشکال این است که آیا رفع، تاخر رتبه ای از مجهول بالذات دارد یا از مجهول بالعرض؟ مجهول بالعرض همان حکم واقعی خداست که آن را جعل کرده و در لوح محفوظ وجود دارد و مجهول بالذات در مقابل صورت ذهنیه ای است که در ذهن شکل می گیرد و به آن معلوم بالذات گفته می شود حال علم تاخر رتبه ای از معلوم بالذات دارد اما نسبت به معلوم بالعرض تاخر رتبه ای ندارد.
در مانحن فیه وقتی شارع می گوید: «رفع ما لایعلمون» در واقع مجهول بالعرض را برداشته است و مجهول بالعرض نیز نسبت به رفع تقدم ندارد تا اشکال پیش بیاید و این همان راه حلی است که در بحث اخذ علم به حکم در خود حکم ارائه شده است و اشکال دور و یا تقدیم ما حقه التاخیر را با آن جواب داده اند.
نتیجه اینکه تقریب محقق عراقی«ره» که با سبر و تقسیم احتمالات پنجگانه ای را بیان نمود و با رد چهار احتمال اول، احتمال پنجم را متعین کرد و برائت را با آن ثابت نمود تمام نیست.
پاسخ
#65
95/08/04
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
تقریب چهارم استدلال به حدیث رفع: تقاریب شهید صدر«ره»
از مجموع عبارات ایشان در بحوث و حلقات سه یا چهار وجه استفاده می شود لکن قبل از ورود به آن بیانات از باب مقدمه باید به اموری توجه نمود.
چند نکته
نکته اول
آنچه که مسلم است این است که از «ما»ی موصوله حکم اراده شده است حال چه منحصرا مراد از «ما» در حدیث شریف حکم باشد و چه مراد از «ما» اعم از حکم و موضوع باشد.
نکته دوم
مطلب دوم این است که وقتی رفع به چیزی نسبت داده می شود از دو حال خارج نیست؛ یا این رفع رفع واقعی است و یا رفع ظاهری است به این معنا که آن چیز واقعی حقیقتا مرفوع نشده بلکه امور دیگری رفع شده که مقتضی وجود آن هست مثل وجوب احتیاط که اگر رفع نشده باشد مقتضی وجوب آن وجود دارد در اینصورت چه بسا رفع به آن چیز حقیقی نسبت داده شود.
نکته سوم
سومین مطلب نیز این است که اگر مقصود از رفع، رفع واقعی باشد مفید به استدلال نیست ولو اینکه بعضی خیال کرده اند اگر رفع واقعی مراد باشد برای استدلال مفید است، بیان کسانی که چنین توهمی کرده اند این است که ما در شبهات حکمیه به دنبال امنیت هستیم وقتی حکم نبود امنیت وجود دارد بنابراین اگر رفع رفع واقعی باشد ما در امان هستیم اگر هم مردد باشیم بین اینکه رفع واقعی است یا ظاهری، در اینصورت نیز مفید است چون اگر رفع واقعی باشد که معلوم است امنیت وجود دارد و اگر هم رفع ظاهری باشد به این معناست که در ظاهر، شارع حکم وجوب احتیاط را جعل نکرده است، پس علی ایّ حال ما در امنیت هستیم، این مطلب اگر چه ممکن است توهم شود اما باطل است چون ما در معمول شبهات حکمیه عالم هستیم به اینکه اگر حکمی باشد مشترک بین عالم و جاهل است بنابراین نمی توان در شبهات حکمیه تمسک به حدیث رفع نمود و حکم را منتفی کرد چون فقیه علم دارد که اگر در اینجا حکمی باشد رفع نشده است بنابراین رفع واقعی مفید به استدلال نیست.
بعد از فراغ از این سه مطلب بیانات شهید صدر«ره» چنین است؛
بیان اول
این بیان، بیان اول شهید صدر«ره» در بحوث می باشد و آن اینکه در عبارت رفع مالایعلمون امر دائر بین دو خلاف ظاهر می باشد پس می دانیم که در این حدیث حداقل یک خلاف ظاهر وجود دارد چون اگر مقصود از «رفع مالایعلمون» رفع حقیقی باشد دو معنا ممکن است داشته باشد؛ یکی اینکه حکم واقعی که شما آن را نمی دانید رفع شده است، طبق این احتمال، مرفوع و مجهول یکی است و بر این اساس «صب الرفع علی ما صب علیه عدم العلم و الجهل» یعنی همان چیزی که مورد جهل قرار گرفته همان چیز نیز رفع شده است و احتمال دوم این است که آن حکم واقعی برداشته شده است که شما جعل آن را نمی دانید نه اینکه خودش را ندانید، در اینصورت قهرا مرفوع غیر از مجهول می شود مرفوع می شود خود حکم واقعی که مجعول است و مجهول نیز جعل است و قهرا مصب رفع و عدم العلم متفاوت می شود.
حال اگر معنای اول مراد باشد لازم می آید که در موضوع همه احکام، علم به آن حکم اخذ شده باشد چون می گوید هر حکم واقعی که علم به آن نداری برداشته شده است و این مستحیل است و اگر معنای دوم مراد باشد استحاله ندارد و همانگونه که ما در بحث اخذ علم به حکم در خود حکم گفتیم اگر اخذ علم به مجعول در خود مجعول باشد اشکال دارد اما اگر اخذ علم به جعل در تحقق مجعول باشد اشکالی ندارد و دور لازم نمی آید. چون موقوف غیر از موقوف علیه می شود.
بنابراین اگر احتمال دوم مراد باشد اشکال حل می شود ولی خلاف ظاهر حدیث است چون ظاهر حدیث این است که همان چیزی که نمی دانی برداشته است. به عبارت دیگر بنابر احتمال دوم استخدام لازم می آید چون در اینصورت مراد از «ما» خود حکم واقعی است و مراد از ضمیر «جعل حکم واقعی» می باشد و استخدام خلاف ظاهر است.
ان قلت
چرا مراد از ما را حکم واقعی می گیرید بلکه مراد از آن را جعل حکم بگیرید؟
جواب این است که بر جعل، اثری مترتب نیست بلکه آنچه که اثر دارد خود حکم می باشد بنابراین این حدیث شریف در مقام بیان این مطلب که جعل کجا هست و کجا نیست نمی باشد بلکه در مقام بیان چیزی است که اثر بر آن مترتب باشد و آن حکم مجعول می باشد.
پس ما اگر بگوییم در اینجا حکم واقعی مراد است برای تخلص از استحاله باید این خلاف ظاهر را مرتکب بشویم که در اینجا تفرقه ایجاد شده بین مرفوع و مجهول به این معنا که برداشته شده حکم واقعی که جعل آن را نمی دانیم.
اگر هم رفع ظاهری مقصود باشد باز نیاز به عنایت است چون رفع در حدیث شریف به حکم واقعی اسناد داده شده است پس به تسامح و عنایت گفته می شود اینکه حکم واقعی برداشته شده یعنی وجوب احتیاط آن برداشته شده است و عنایت آن به این است که وقتی وجوب احتیاط برداشته می شود گویا خود حکم واقعی برداشته شده است پس دوران امر بین این است که یا خلاف ظاهری که در رفع حقیقی است را مرتکب شویم و یا خلاف ظاهری که در رفع ظاهری است را مرتکب بشویم در اینصورت باید دقت کنیم و ببینیم کدامیک از این دو اولی به اخذ است؟
«الأول- اننا نستظهر ان الرفع في الحديث ظاهري لا واقعي و ذلك على أساس إحدى نكتتين:
الأولى- ان العناية التي أبرزت في الشبهة امر لا بد منه على كل حال سواء أريد من الرفع الواقعي أو الظاهري، لأن الرفع الواقعي يستلزم أيضا تقيد التكليف الواقعي بالعلم به و هو مستحيل إلّا بان يراد أخذ العلم بالجعل في موضوع المجعول و معه لا يكون المرفوع بالحديث هو المجعول الّذي لا يعلمونه بل المرفوع فعلية الحكم و ما لا يعلمون هو الجعل فلم يسند الرفع إلى ما لا يعلمونه»[1] .
شهید صدر«ره» می گوید تناسب حکم و موضوع اقتضا می کند مراد از رفع در این حدیث را رفع ظاهری بگیریم چون در موضوع رفع، عدم العلم اخذ شده و اخذ علم و شک و جهل در احکام مربوط به احکام ظاهریه است نه احکام واقعیه البته نه به این معنا که در موضوع احکام واقعیه شک و عدم علم اخذ نشده چون مواردی مثل حکم شک بین سه و چهار در نماز، شک در حکم واقعی است بلکه مراد این است که متعارف و متداول از مواردی که شک در موضوع آنها اخذ شده احکام ظاهریه می باشد به این معنا که خدای متعال با حدیث رفع می خواهد بفرماید من حدیث رفعی از شما نخواستم؛
«فإذا كانت هذه‌ العناية واقعة على‌ كل‌ حال‌ فنعين إرادة الرفع الظاهري على أساس مناسبات الحكم و الموضوع و التي منها مناسبة أخذ الشك و عدم العلم في لسان الدليل لكون النّظر إلى الحكم الظاهري لا الواقعي و قد استشهد المحقق العراقي (قده) على ذلك بسياق الامتنان إلّا ان الإنصاف ان أصل الامتنان حاصل حتى بالرفع الواقعي و ان كان الامتنان يكفي فيه رفع إيجاب الاحتياط فقط»[2] .
 
بیان دوم
بیان دوم بیانی است که شهید صدر«ره» آن را در حلقات آورده و به بیان اول ایشان در بحوث نزدیک است الا اینکه برخی از مقدماتی که در بیان اول ذکر شد در بیان دوم حذف شده است و گویا پالایش شده است و آن اینکه در حدیث رفع امر دائر است بین رفع حقیقی و رفع ظاهری، رفع واقعی آنقدر خلاف ظاهر حدیث است که به هیچ وجه نمی توان قائل به آن شد چون معنای آن این است که حکمی را که جعل آن را نمی دانی مرفوع است در اینصورت مصبّ رفع غیر از مصبّ جهل می شود در حالیکه هر عرفی وقتی این حدیث را می بیند مصبّ رفع و جهل را یکی می بیند پس اطمینان داریم که این معنا مقصود نیست؛
«وعلى هذاالأساس يتعيّن حمل الرفع على أ نّه ظاهريّ لا واقعيّ، وإلّا لزم أخذ العلم بالمجعول قيداً لنفس المجعول، وهو محال»[3] .

بیان سوم
این بیان اگر چه مستقلا در بحوث بیان نشده ولی ایشان اشکال و جواب هایی مطرح می کند که در ضمن آن بیان سوم بر اثبات برائت استفاده می شود.
یکی از سوالات این است که شما وجدانا وقتی گفته می شود «رفع شیئ» آیا ظاهر کلام این نیست که اگر آن چیز برداشته نمی شد الان موجود بود؟ بنابراین معلوم می شود که در ارتکاز ذهنی این مطلب وجود دارد که ظاهر رفع این است که اگر رفع نبود متعلق رفع موجود بود.
حال اگر با توجه به ارتکاز فوق حدیث را بررسی کنیم اگر مقصود از مرفوع و چیزی که نمی دانیم وجوب احتیاط باشد با آن ارتکاز تناسب دارد چون اگر شارع رفع نمی کرد وجوب احتیاط بنابر مسلک حق الطاعه ای وجود داشت اما اگر مراد حکم واقعی باشد در اینصورت اگر شارع رفع نکند نمی توانیم بگوییم حکم واقعی هست چون چه بسا در واقع نیز وجوب یا حرمت وجود نداشته باشد، بنابراین از بین این دو احتمال رفع وجوب احتیاط را مقدم می کنیم؛
«الثانية ان ظاهر الحديث ان المرفوع لو لا هذا الحديث كان موضوعا على الأمة و هذا لا يناسب الا الرفع الظاهري فانه لولاه كان إيجاب الاحتياط موضوعا على الأمة، و اما الواقعي فليس كذلك إذ قد لا يكون ما لا يعلمونه من التكاليف ثابتا في الواقع.
و هذا انما يتم لو أريد بما لا يعلمون أي بالموصول عنوان التكليف الّذي لا يعلمونه لا واقع التكليف و إلّا كان مقدر الوجود و كان المعنى أن التكليف الواقعي لو لم يعلم به المكلف رفعناه عنه فلا يلزم الإشكال المذكور، إلّا انه لا يبعد ان يكون الظاهر هو الأول فان عنوان ما لا يعلمون يصدق على نفس الشك في التكليف سواء كان تكليف في الواقع أم لا»[4] .
 
ان قلت
اگر شارع به نحو قضایای خارجیه به احکام جعل شده خودش نگاه می کند و می فرماید هر وقت شما به آن علم نداشتید من آنها را برمی دارم در اینصورت با آن ارتکاز منافاتی ندارد و مشکل مرتفع می شود.
جواب این است که ظاهر رفع مالایعلمون این است که تکلیفی که نمی دانید برداشته شده است اعم از اینکه باشد یا نباشد و الا اگر مراد قضایای خارجیه باشد اینگونه باید معنا شود که «رفع مالایعلمونی که مفروض است وجود آنچه که شما نمی دانید» در حالیکه این معنا خلاف ظاهر است.
 
بیان چهارم
اگر فرض شود حدیث رفع مجمل است و هیچکدام از دو طرف را ثابت نمی کند در اینصورت نیز استدلال به حدیث رفع برای برائت صحیح است که توضیح آن در جلسه بعد خواهد آمد.
 

[1] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 41
[2] - بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 41.
[3] - دروس في علم الأصول، ج‌2، ص: 372.
[4] - .بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 41
پاسخ
#66
95/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
خلاصه مباحث گذشته:
به تقریب چهارم شهید صدر«ره» رسیدیم، حاصل تقریب چهارم بنابر تقریب برخی از تلامذه ایشان[1] این است که حدیث رفع از نظر اینکه آیا مراد از رفع، رفع ظاهری است یا واقعی، اجمال دارد ولی با این حال می توان به حدیث رفع برای اثبات برائت در شبهات حکمیه تمسک نمود.
توضیح بیان چهارم از تقریب شهید صدر«ره»
حاصل این بیان این است که حدیث رفع نسبت به اصل الرفع اجمال ندارد بلکه نسبت به خصوصیت رفع اجمال دارد مثل اینکه دلیلی امرش دائر شود بین دلالت وجوب یا استحباب، در اینصورت خصوصیت وجوبیه و خصوصیت استحبابیه مردد است اما بر اصل جواز بلکه اصل رجحان دلالت می کند، پس از ناحیه حدیث رفع باید گفت در حدیث رفع اصل این مطلب که رفعی وجود دارد اثبات می شود و در آن اشکالی نیست و از ناحیه اطلاقات ادله نیز باید گفت در اطلاقات ادله قید علم به حکم وجود ندارد مثل «الصلاة واجبة» که مطلق است و مقید به علم به وجوب نشده است پس اطلاقات ادله احکام واقعیه که چه در ظرف علم و چه در ظرف جهل حکم را ثابت می داند می گوید این جامع الرفع در ضمن رفع ظاهری محقق است نه رفع واقعی، چون اگر رفع واقعی باشد با اطلاقات ادله منافات پیدا می کند. بنابراین دلالت التزامیه اطلاقات ادله می گوید جامع الرفعی که در اینجا مقصود است در ضمن رفع ظاهری می باشد، بنابراین گویا اجمال و تردد در معنای رفع به واسطه دلالت التزامی اطلاقات ادله برطرف می شود.
کلام شهید صدر«ره» مقداری اجمال و ابهام دارد اما اینگونه که برخی از اجلاء تلامذه ایشان[2] در حلقات توضیح داده اند این ابهام برطرف می شود، در متن شهید صدر«ره» این عبارت آمده است:
«نعم‌ يكفي‌ للمطلوب‌ عدم ظهور الحديث في الرفع الواقعي، إذ حتى مع الاجمال يصح الرجوع الى حديث الرفع في الفرض المذكور، لعدم احراز وجود المعارض أو المخصص لحديث الرفع حينئذ»[3] .
تلمیذ ایشان در حاشیه حلقات عبارت فوق را اینگونه توضیح داده است:
«ای ان الاستدلال بالحدیث لا یتوقف علی اثبات کون الرفع ظاهریا بل یکفی عدم کونه واقعیا و تردده بین ان یکون ظاهریا او واقعیا حیث یمکن التمسک حینئذ باطلاق ادله الاحکام الواقعیه لمورد الجهل و عدم العلم بها و اثبات کون الرفع المذکور فی الحدیث ظاهریا لامحالة بالملازمة لان کل ظهور حجة ما لم یعلم بالخلاف و حیث ان اصل الرفع و جامعه الذی هو مدلول هذا الحدیث مما یحتمل مطابقته للواقع فیکون الدلیل حجة فیه و یثبت کونه ضمن الرفع الظاهری للملازمة المذکورة»[4] .
 
اشکالات بیان های تقریب شهید صدر«ره»
اشکال بیان چهارم
ایشان در تقریب فوق فرمود ما به اطلاق تمسک می کنیم و می گوییم مراد از رفع رفع ظاهری است، سوال این است که به کدام اطلاقات تمسک می کنید؟ اگر مقصود این است که در مقام شک به اطلاقات تمسک می کنید می گوییم فرض این است که مقام، مقام شک است و دلیلی در این مقام وجود ندارد چون فرض این است که یا دلیل مفقود است و یا اگر دلیلی وجود دارد مجمل است و یا تعارض دارد و اگر مقصود ادله واقعیه احکام است چون علم به آن نداریم نمی دانیم اطلاق دارد یا خیر؟ پس اگر مقصود، اطلاقات ادله حکم در همان ظرفی که به حکم شک داریم باشد اشکال این است که آن اطلاقات در مقام اثبات وجود ندارد چون یا فقدان نص است و یا اجمال نص است و یا تعارض بین نصین است و اگر مراد اطلاقات ادله در واقع باشد اشکالش این است که واقع برای ما معلوم نیست. اگر هم مقصود این است که اطلاقات ادله واقعیه حتما مقید نیست چون مقید بودن آن استحاله دارد(چون مستلزم دور است) در اینصورت نیاز نیست به اطلاقات تمسک شود بلکه مستقیم به دلیل استحاله می گوییم ممکن نیست این رفع رفع واقعی باشد چون استحاله دارد.
و اگر مقصود این است که مراد از اطلاقات، ادله احکام در مورد شک و شبهه نیست بلکه مراد ادله احکام دیگری است که مورد شک نیستند مثل ادله وجوب نماز، در اینصورت می گوییم این ادله، موارد شک را تخصیص می زنند یعنی مراد از رفع رفع ظاهری است و در مواردی که اطلاق داریم تخصیص می خورد و دلالت می کند بر اینکه رفع ظاهری در آنجا انجام نشده است، بله اگر بگویید این تخصیص آنقدر زیاد است که تخصیص اکثر پیش می آید اشکال وارد است ولی ایشان نمی خواهد آن فرض را بگوید.
 
اشکال تقریب اول
خلاصه تقریب اول این بود که در حدیث رفع یا رفع ظاهری مراد است و یا رفع واقعی و هر کدام باشد عنایت و خلاف ظاهری وجود دارد، چون اگر رفع را واقعی بگیریم گفتیم که دو معنا می تواند داشته باشد؛ یکی اینکه معنایش این باشد که آن حکمی را که نمی دانید برداشته شده است رفع شده است که در اینصورت مستحیل است چون معنایش این است که احکام مقید به علم به احکام هستند و اگر معنای آن این باشد که آنچه را که جعلش را نمی دانید برداشته شده است در اینصورت خلاف ظاهر پیش می آید، چون ظاهر عبارت این است که مرفوع و مجهول یکی هستند و اگر رفع ظاهری مقصود باشد به این معنا که اسناد رفع، به حکم ظاهری داده شده در اینصورت باید در ماده یا اسناد رفع تصرف شود، بنابراین علی ای حال در حدیث رفع یک هنر ادبی و خلاف ظاهر به کار برده شده است، حال از بین این خلاف ظاهرها می بینیم تناسب حکم و موضوع اقتضا می کند که معنای دوم یعنی رفع ظاهری اراده شده باشد چون به حسب تتبع و استقراء در احکام شرعی ملاحظه می کنیم این، احکام ظاهریه است که شک و عدم علم در موضوع آنها جعل شده است.
لکن این بیان محل اشکال است به اینکه آنچه که ما در ادله سراغ داریم که شک و جهل در آنها اخذ شده جهل به حکم واقعی شیئ است، مثلا آبی که طهارت و نجاست آن معلوم نیست محکوم به طهارت می شود و یا در مورد فعلی که وجوب و عدم وجوب آن معلوم نیست حکم به عدم وجوب می شود، اما خود حکم واقعی که معنا ندارد شک در حکم واقعی آن شود، مثلا معنا ندارد گفته شود وجوبی که حکم واقعی آن معلوم نیست برداشته می شود بلکه در اینجا معنای معلوم نبودن وجوب این است که نمی دانیم وجوب وجود دارد یا نه، پس تناسب حکم و موضوع در اینجا معنا ندارد، بنابراین علم و جهلی که در اینجا فرض شده مسانخ با علم و جهلی که در احکام ظاهریه فرض می شود نیست چون علم و جهلی که در احکام ظاهریه فرض می شود علم و جهل به احکام واقعیه است اما در اینجا که خود حکم از «ما»ی موصوله اراده شده است علم و جهل متعلق به وجود خود آن حکم می باشد، بنابراین تناسب حکم و موضوعی که ایشان خواسته آن را مرجح احتمال دوم(رفع ظاهری) قرار دهد محل اشکال است.
علت اینکه ایشان این مطلب را در حلقات تکرار نکرده نیز شاید توجه به همین اشکال بوده است.
شاید هم علت اینکه ایشان این بیان را در حلقات ذکر نکرده این بوده که بیان اول برای اثبات برائت کفایت می کند و نیاز به ضم بیان دوم نیست چون بیان اول این بود که اگر «رفع ما لایعلمون» را اینگونه معنا کنیم که «برداشته شده است حکمی که آن حکم معلوم نیست» در اینصورت استحاله لازم می آید و اگر اینگونه معنا کنیم که«برداشته شده است آن حکمی که جعل آن معلوم نیست» در اینصورت استخدام پیش می آید و استخدام خلاف ظاهر است و اذهان عرفیه آن را درک نمی کند پس چون رفع واقعی مستلزم چنین محذوری است به همین دلیل رفع ظاهری که این محذور را ندارد ثابت می شود، حال این بیان به تنهایی احتمال رفع ظاهری را ثابت می کند و نیازی به بیان دوم که تناسب حکم و موضوع باشد نیست اگر چه در بحوث پس از بیان اول بیان تناسب حکم موضوع را نیز برای اثبات احتمال رفع ظاهری مطرح می کند ولی بعد به ذهنشان رسیده که باطل کردن احتمال رفع واقعی برای اثبات احتمال دوم(رفع ظاهری) کافی است و نیازی به ضم بیان تناسب حکم و موضوع نمی باشد به همین دلیل ایشان در حلقات بیان تناسب حکم و موضوع را ذکر نکرده است.
 
 

[1] -آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی«دام ظله» در حاشیه چاپ جدید حلقات که با تصحیح ایشان انجام شده است.
[2] - آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی«دام ظله».
[3] - .دروس في علم الأصول، ج‌2، ص: 331
[4] - تلمیذ محترم ایشان در بحوث نیز اینگونه عبارت استاد را تقریر نموده است:«الثاني- انه لو بقي الحديث مجملا مرددا بين الرفع الواقعي و الظاهري فالنتيجة بصالح الاستدلال، و ذلك تمسكا بإطلاقه لموارد الشك في التكليف الّذي يعلم بعدم اختصاصه بالعالم لأنه من الشك في التخصيص بالنسبة إليه و بذلك يثبت ان الرفع‌ ظاهري لا محالة». بحوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 41.
پاسخ
#67
95/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
بیان پنجم تقریب شهید صدر«ره»
بحث در تقریب شهید صدر«ره» در حدیث رفع بود، حاصل فرمایش شهید صدر«ره» این بود که این حدیث مردد است بین رفع ظاهری و واقعی، اگر مراد رفع ظاهری باشد استدلال تمام است و اگر مراد رفع واقعی باشد استدلال تمام نیست، ایشان قرینه ای اقامه می کند بر اینکه مراد از رفع، در این حدیث شریف، رفع ظاهری است و آن اینکه عنوان «مالایعلمون» هم صادق است بر مواردی که شیئی نیست و در اثر نبودن آن شیئ، به آن علم پیدا نمی کنیم و هم صادق است بر مواردی که شیئی هست ولی ما به آن علم نداریم ، لکن ظاهر این عبارت که می فرماید: «رفع ما لا یعلمون» این است که اگر رفع نبود آن چیز ثابت بود و الا اگر آن چیز ثابت نباشد نیازی به رفع آن نیست پس به قرینه حکم و موضوع می خواهد بفرماید چیزی را که اگر رفع نمی کردیم وجود داشت برداشته شده است با توجه به این ظهور عرفی، رفع در این حدیث با رفع ظاهری تناسب دارد چون در رفع واقعی می گوید ما آن حکم واقعی را برداشتیم در حالیکه چه بسا در لوح محفوظ حکم واقعی وجود نداشته باشد تا شارع بخواهد آن را رفع نماید به خلاف رفع ظاهری که مآل آن عدم جعل احتیاط می باشد و احتیاط از اموری است که اگر شارع آن را برندارد وجود دارد، بنابراین ظاهر حدیث این است که مراد از رفع رفع ظاهری است چون این، حکم ظاهری است که اگر برداشته نمی شود ثابت بود به خلاف حکم واقعی که نمی توان در مورد آن چنین مطلبی را ادعا نمود.
و اما این کلام که اگر آن را رفع نکند ثابت است دو تقریب ممکن است داشته باشد؛
یک تقریب طبق مسلک حق الطاعه است با این بیان که اگر شارع برائت عقلیه را جعل نکند عقل حکم به احتیاط می کند، پس اگر از طرف شارع رفع نباشد احتیاط ثابت می شود.
تقریب دیگر نیز این است که بالاخره اگر شارع جعل برائت نکند قهرا احتیاط ثابت خواهد بود، چون با رفع احتیاط است که برائت درست می شود.
اشکالات بیان پنجم
اشکال اول
شهید صدر«ره» خود به این اشکال توجه داشته است و آن اینکه اگر بپذیریم که خود عنوان «مالایعلمون» هم، با مواردی که اصلا حکمی نیست سازگاری دارد و هم با مواردی که حکمی وجود دارد و ما به آن علم نداریم، لکن اشکالی در این نیست که این عنوان انصراف دارد به مواردی که حکم وجود دارد و ما به آن علم نداریم، چون ظهور قضایا در سالبه به انتفاء محمول است نه سالبه به انتفاء موضوع، پس در اینجا عنوان «مالایعلمون» انصراف دارد به اینکه حکم وجود دارد ولی معلوم نیست در اینصورت نیازی نیست به اینکه رفع را رفع ظاهری بگیریم بلکه اگر رفع واقعی نیز مراد باشد معنا صحیح می شود، چون انصراف از عنوان «مالایعلمون» این است که حکمی باشد و ما به آن علم نداشته باشیم پس با حکم واقعی نیز تناسب دارد.
اشکال دوم
اینکه می گویید اگر احتیاط برداشته نشود وجود دارد آیا مراد احتیاط عقلی است یا احتیاط شرعی؟
اگر مقصود احتیاط عقلی است که بنابر مسلک حق الطاعه ثابت می شود در اینصورت این سخن طبق این مسلک صحیح است اما طبق مبنای اکثر که حق الطاعه را قبول ندارند این سخن که «مرفوع(وجوب احتیاط) چیزی است که اگر رفع نباشد موجود است» صحیح نیست، ثانیا این احتیاط عقلی حکم عقل است نه شرع در نتیجه شارع نمی تواند آن را رفع نماید، در حالیکه حدیث رفع طبق تقریب فوق می گوید اگر شارع رفع نکرده بود باید می بود لکن حکم عقل همانطور که قابلیت جعل شرعی ندارد قابلیت رفع شرعی نیز نخواهد داشت.
و اگر مقصود احتیاط شرعی است به این معنا که شارع با حدیث رفع احتیاط شرعی را برمی دارد یعنی احتیاطی که شارع جعل کرده است با حدیث رفع، برداشته می شود در اینصورت اشکال این است که از کجا معلوم می شود که در صورت عدم رفع، احتیاط شرعی ثابت است؟ بلکه ممکن است در آن مورد شارع نه برائت جعل کند و نه احتیاط بلکه واگذار به حکم عقل نماید.
بنابراین تقریب پنجم را نیز نمی توان تصدیق نمود.
تقریب ششم
تقریب شهید صدر«ره» را به گونه دیگری بیان می کنیم با این توضیح که دو مورد از بیان ایشان را اصلاح می کنیم؛ یکی قرائنی که ایشان ذکر کردند و دیگری اصل بیان.
اصل بیان را اینگونه تقریر می کنیم که مقصود از رفع، یا رفع واقعی است و یا رفع ظاهری، در اینجا وجوهی وجود دارد که ثابت می کند رفع ظاهری مراد است در نتیجه برائت ثابت می شود؛
وجه اول
اگر این رفع واقعی باشد و بخواهد بگوید حکم هایی که نمی دانید مرفوع است با توجه به اینکه هزاران حکم داریم که به حسب عموم و اطلاق ادله و یا به سبب اجماع می دانیم فرقی بین عالم و جاهل در آنها نیست با توجه به این کثرت اگر «رفع مالایعلمون» رفع واقعی باشد تخصیص اکثر لازم می آید پس معلوم می شود رفع واقعی مقصود نیست.
وجه دوم
لازمه اینکه مراد از رفع، رفع واقعی باشد این است که تکلیف مختص به عالمین است و لازمه این سخن تصویب است که یا محال است و یا مخالف اجماع می باشد.
وجه سوم
همانطور که می دانیم احکام دائر مدار مصالح و مفاسد می باشند و وجود و عدم مصالح و مفاسد واقعیه نیز دائر مدار وجود و عدم علم به آنها نیست، حال ارتکاز متشرعی و معمولی این است که همانطور که مصالح و مفاسد امور، ربطی به علم و جهل ندارد پس قهرا احکام نیز ربطی به علم و جهل ندارند پس اینگونه نیست که اگر علم باشد حکم نیز وجود دارد و اگر علم نباشد حکم نیز موجود نباشد، به همین دلیل است که ابتدا حکم جعل می شود سپس به دنبال تعلم آنها می رویم.
پس ظاهر از معنای «رفع مالایعلمون» این نیست که در صورت عدم علم هیچ حکمی وجود ندارد بلکه مراد این است که در صورت عدم علم بازخواست نمی شوی و مسئولیتی در مقابل آن نداری.
وجه چهارم
اگر مقصود از رفع رفع واقعی باشد لازم می آید که علم به حکم در حکم اخذ شده باشد در حالیکه چنین چیزی یا مستحیل است و یا خلاف ظاهر می باشد.
وجه پنجم
فهم معمول علما از رفع در این حدیث رفع ظاهری بوده است نه رفع واقعی، البته این وجه را نمی توان دلیل برای اثبات رفع ظاهری گرفت ولی می توان آن را به عنوان موید طرح نمود.
بنابراین به این قرائن ثابت می شود که مراد از رفع در این حدیث شریف، رفع ظاهری است پس می تواند برائت را ثابت نماید.
پاسخ
#68
نقل قول:
95/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث رفع
اشکال تقریب پنجم و ششم
وجه اشتراک دو تقریب اخیر این بود که چون ظاهر این حدیث شریف این است که رفع رفع ظاهری است به همین دلیل برائت ثابت می شود لکن اشکالی که به این دو تقریب وارد می شود این است که مجرد اثبات اینکه مراد از رفع، رفع ظاهری است ملازمه با اثبات مطلوب ندارد، چون مطلوب این است که در ظرف شک احتیاط واجب نیست و استحقاق عقوبت نیز وجود ندارد اما مجرد اثبات رفع ظاهری این را ثابت نمی کند چون ممکن است رفع ظاهری باشد به لحاظ رفع خصوص مواخذه، و یا شارع در ماده رفع عنایت به خرج دهد و یا در ماده رفع عنایت به خرج ندهد بلکه رفع را به احکام اسناد دهد در اینصورت وقتی عقاب ندارد گویا که خود حکم نیز وجود ندارد، بنابراین مجرد عقوبت و مواخذه اخروی اگر چه مهم است اما این، تمام مطلوب اصولی نیست چون مطلوب اصولی این است که در اینجا استحقاق عقاب وجود ندارد و احتیاط لازم نیست، بلکه می توان گفت اصلا احتیاط به حدیث رفع، رفع نمی شود و این رفع به لحاظ رفع احتیاط نیست و وقتی استحقاق رفع نشد استحقاق نیز رفع نمی شود، چون استحقاق مباشرتا قابل رفع نیست چون امری عقلی است مگر اینکه شارع موضوع حکم عقل به استحقاق را بردارد و آن به این است که بفرماید احتیاط لازم نیست. در حالیکه احتیاط در اینجا قابل رفع نیست چون آثار این عناوین به حدیث رفع برداشته نمی شود مثلا رفع النسیان آثار خود نسیان را بر نمی دارد چون نسیان علت آمدن آن آثار است چگونه می تواند آنها را بردارد؟ بنابراین حدیث رفع سجده سهوی که برای ناسی تشهد ثابت می شود را بر نمی دارد چون با نسیان تازه این حکم ثابت شده است، پس مقصود از رفع نسیان یا رفع مضطر الیه، رفع به لحاظ آثار مضطر الیه یا آثار منسی می باشد، مثلا در جزء فراموش شده نماز، حدیث رفع اثر بطلان را بر می دارد به این معنا که جزئیت جزء منسی را برمی دارد. پس حدیث رفع حکم نسیان منسی را بر نمی دارد بلکه حکم خود منسی را بر می دارد.
حال با توجه مطلب فوق گفته می شود احتیاط اثر «مالایعلمون» است یعنی چون نمی دانی باید احتیاط کنی پس احتیاط اثر عدم علم است نه اینکه اثر متعلق آن باشد در نتیجه حدیث رفع نمی تواند احتیاط را بردارد در نتیجه استحقاق نیز برداشته نمی شود و برائت ثابت نمی شود.
پس در تقریب شهید صدر«ره» چنین کاستی وجود دارد که ایشان به آن نپرداخته است.
جواب به اشکال فوق
جواب اول: جواب اجمالی
از استدلال ائمه علیهم السلام در برخی احادیث به حدیث رفع برای رفع غیر مواخذه و سایر احکام می توان استفاده نمود که جمیع الآثار در حدیث رفع مقدر است، در نتیجه یکی از آثار که احتیاط است به حکم حدیث رفع برداشته می شود؛
«وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع‌ فِي الرَّجُلِ يُسْتَكْرَهُ عَلَى الْيَمِينِ فَيَحْلِفُ بِالطَّلَاقِ وَ الْعَتَاقِ وَ صَدَقَةِ مَا يَمْلِكُ أَ يَلْزَمُهُ‌ ذَلِكَ‌ فَقَالَ لَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ‌ وَ مَا لَمْ يُطِيقُوا وَ مَا أَخْطَئُوا»[1] .
در این حدیث امام علیه السلام با استناد به حدیث رفع می خواهد بفرماید در فرض اکراه، وجوب طلاق و وجوب صدقه و وجوب عتق نه به شکل فعل و نه به شکل نتیجه فعل ثابت نمی شود.
نکته ای در اینجا قابل عرض است و آن اینکه چون این کلام خلاف عامه است و برای اینکه امام رضا علیه السلام مستمسکی در مقابل آنها داشته باشد به همین دلیل این حدیث را به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله بیان می فرماید تا عامه نیز آن را بپذیرند.
بنابراین استدلال امام علیه السلام به حدیث رفع قرینه است بر اینکه در حدیث رفع جمیع آثار برداشته شده است.
نکته دیگر این است که مرحوم صاحب وسائل در دو موضع از وسائل حدیث مذکور را نقل کرده است[2] که برخی به اشتباه فقط یک آدرس را معرفی کرده اند و سند هر دو طریق نیز سند تمامی است.
مناقشه در جواب اول
شیخ اعظم«ره» در رسائل فرموده درست است از این روایت استفاده می شود «جمیع الآثار» در تقدیر است لکن این مطلب فقط در مورد سه فقره مذکور در حدیث ثابت است یعنی «مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ‌ وَ مَا لَمْ يُطِيقُوا وَ مَا أَخْطَئُوا» اما در فقرات دیگر تقدیر جمیع الآثار ثابت نیست پس معلوم نیست در «مالایعلمون» نیز جمیع الآثار در تقدیر باشد.
پاسخ به مناقشه
خود مرحوم شیخ پس از مناقشه فوق فرموده: «فتامل» که ظاهرا «فتامل» تمریضی است، چون سیاق همه این فقرات یکی است به این دلیل که امام علیه السلام در مقام استدلال برای واجب نبودن طلاق و عتق اکراهی به حدیث رفع تمسک نموده و گویا خواسته اند فهم عرفی از این حدیث را متذکر بشوند و الا اگر ظهور عرفی حدیث رفع اینگونه نبود مخالفین استشهاد امام علیه السلام را انکار می کردند، پس وقتی در سه مورد ثابت شد «جمیع الآثار» در تقدیر گرفته شده است نتیجه گرفته می شود در موارد دیگر نیز آن حکم ثابت می شود.
جواب دوم
جواب دوم همان مطلبی است که سابقا از محقق عراقی«ره» نقل شد و آن اینکه این حدیث در مقام کمال امتنان است، حال رفع جمیع آثار به کمال امتنان نزدیک تر است تا اینکه فقط یک اثر برداشته شود، پس متناسب با امتنانی بودن این است که همه آثار رفع شده باشد خواه برخی مباشرتا برداشته شود مثل وجوب احتیاط و خواه به تبع برداشته شود مثل استحقاق عقاب.
مناقشه در جواب دوم
همانگونه که در اشکال به فرمایش محقق عراقی«ره» بیان شد آنچه از این حدیث شریف استفاده می شود اصل امتنان است اما کمال امتنان بودن آن ثابت نیست و همین مقدار که شارع افرادی را که دنبال احتیاط نمی روند عقاب نمی کنند منتی است که بر آنها گذاشته است، علاوه بر اینکه اگر هم کمال امتنان باشد کمال امتنان نسبت به آثار متعلق ما لایعلمون است نه امتنان نسبت به وجوب احتیاط که اثر خود مالایعلمون است.
جواب سوم
اشکال فوق از مجموع دو مطلب به دست می آید و هر دو مطلب اشکال دارد؛ اما این حرف که احتیاط از عنوان خود «مالایعلمون» است محقق خراسانی«ره» در کفایه جواب داده و گفته احتیاط اثر مالایعلمون نیست بلکه احتیاط اثر اهتمام شارع به واقع مجهول است به عبارت دیگر مالایعلمون ظرف احتیاط است نه اینکه موضوع احتیاط باشد به خلاف اضطرار و خطا و نسیان که مقتضی برای احکام و آثار خود هستند، بنابراین آنچه که مقتضی جعل احتیاط شده است اهتمام شارع به واقع مجهول است پس نباید خلط صورت بگیرد و گفته شود وجوب احتیاط اثر جهل است بلکه احتیاط اثر اهتمام به واقع است لکن ظرف آن جهل و عدم علم می باشد، بنابراین در این بیان بین ظرف و موضوع یا ظرف و مقتضی خلط شده است.
اما نسبت به مطلب دیگر می گوییم در حدیث فرموده: «رفع عن امتی» یعنی از دوش امت برداشته شده است یعنی اموری را که به عنوان دستور بر دوش امت گذاشته شده برداشته شده است بنابراین این عبارت یعنی لازم نیست کاری انجام بدهی و نتیجه این رفع این است که احتیاط لازم نیست در نتیجه عقوبتی نیز لازم نمی آید بلکه همانطور که محقق خراسانی«ره» در حاشیه کفایه فرموده بود وقتی شارع گفت لازم نیست کاری انجام دهی تمام موضوع می شود برای عدم استحقاق عقاب.
بنابراین تمسک به حدیث رفع با توجه به این بیان که ظاهر رفع، رفع ظاهری است و به قرینه روایت محاسن و این فهم عرفی صحیح است و این حدیث برائت را ثابت می کند.

[1] - وسائل الشيعة، ج‌23، ص: 227.
[2] -وسائل الشيعة، ج‌23، ص227 و ص238.
پاسخ
#69
95/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: برائت/ادله /حدیث سعه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در ادله برائت بود. حدیث رفع به پایان رسید.
 
دلیل دوم سنت: حدیث سعه
به حسب ترتیب کتاب بحوث حدیث دیگری که برای برائت در شبهات حکمیه به آن استدلال شده است «حدیث سعه» است.
«الناس فی سعه مما لا یعلمون یا فی سعه ما یعلمون»
تقریب استدلال: گشایش در صورت جهل به حکم
ابتدا مطالب بحوث را عرض میکنیم تا وارد تحقیق بشویم.
در بحوث فرمودند اگر این حدیث با این لفظی که الان نقل کردیم را در نظر بگیریم؛ یعنی هم کلمه «سعه» ذکر شده باشد و هم بعد از آن عبارت «ما لا یعلمون» وجود داشته باشد نه این که «ما لم یعلموا» یا «حتی یعلموا» باشد، در اصل دلالت این جمله بر برائت شکی نیست. چون دلالت می کند که شما از ناحیه حکمی که مجهول است و آن را نمیدانید در گشایش هستید.
وجه دلالت این است که وقتی الزامی وجود داشته باشد، گشایش را از دست انسان میگیرد و انسان ملزم به امتثال است پس وقتی می فرماید در گشایش هستید یعنی ملزم به امتثال نیستید و آن ضیقی که در صورت دانستن حکم برای شما ایجاد می‌شد الان وجود ندارد.
اگر هم «فی سعهٍ ما لا یعلمون» یعنی کلمه «سعه» دارای تنوین باشد، باز هم همین طور است؛ یعنی مادامی که نمیدانید، در گشایش هستید. پس در هر صورت در ظرف ندانستن یا از ناحیه حکمی که نمی‌دانیم در گشایش هستیم پس برائت اثبات می‌شود.
کلام در این است که آیا برائت مستفاده از این جمله شریفه برائتی است که معارضه با ادله احتیاط -در صورت وجود ادله احتیاط- دارد؟ یا این که برائتی که محکوم ادله احتیاط است و وزانش وزان قبح عقاب بلابیان است را ثابت می کند؟
ممکن است همان طور که قاعده قبح عقاب بلابیان وجود دارد اما محکوم ادله احتیاط است، این روایت نیز محکوم ادله احتیاط باشد و با وجود دلیل احتیاط جایی برای این حدیث باقی نماند.
پس بحث در این است که آیا این روایت محکوم ادله احتیاط است یا معارضه با دلیل احتیاط دارد؟ و در صورت تعارض ممکن است هر دو کنار گذاشته شود و به حکم عقل رجوع می کنیم یا این که مقدم بر ادله احتیاط شود و ادله احتیاط را ممکن است حمل بر استحباب کنیم.
مناقشه به استدلال: دلالت روایت بر انحصار گشایش از حیث حکم واقعی به علت موصوله بودن «ما»
بعد ایشان می فرمایند اصولیون فرموده اند: امر کلمه «ما» دائر بین «موصوله موصوفه» بودن یا «مصدریه زمانیه» بودن است که در صورت اول معنای روایت «الناس فی سعه الحکم الذی لا یعلمونه» خواهد شد و در صورت دوم به معنای«الناس فی سعة مادام لم یلعموا» است.
اگر «ما» موصوله باشد برائتی که معارض با ادله احتیاط باشد را اثبات نمیکند؛ چون معنایش این است که مردم در سعه حکمی هستند که نمیدانند و این منافات ندارد با این که به خاطر حکم احتیاط در سعه نباشند. یعنی در قیامت از جهت حرمتی که نمی‌دانستیم در سعه هستیم و از آن حیث ما را مؤاخذه نمیکنند؛ اما ممکن است بگویند مگر برای شما وجوب جعل نکرده بودیم؟ پس اصولی نمیتواند با خیال راحت فتوای به برائت بدهد.
اما اگر زمانیه باشد استدلال صحیح است، چون میفرماید تا زمانی که نمیدانید در سعه هستید و ادله احتیاط ما را عالم نمی کند. فلذا جا برای این حدیث شریف باقی است چون موضوعش باقی است.
اگر چه بدوا این دو احتمال وجود دارد؛ اما اصولیون فرموده اند «ما» مصدریه زمانیه به حسب استقراء بر فعل مضارع معمولا وارد نمی شود بلکه بر ماضی -صریح یا مؤوّل به ماضی- وارد می شود و خیلی نادر است که بر فعل مضارع وارد بشود و چنین استعمالی نیاز به قرینه دارد. اما «ما» موصوله بر مضارع هم وارد می شود.
چون فعل در این حدیث شریف، مضارع است باید گفت «ما» مصدریه زمانیه نیست؛ بلکه موصوله است و در نتیجه استدلال نادرست است. چون قرینه ای بر آن نداریم.
و من الروايات التي يستدل بها على البراءة الشرعية (الناس في سعة ما لا يعلمون)[1] و لا إشكال في دلالته على البراءة بهذا المتن‌. إلّا ان الكلام يقع حينئذ في ان المستفاد منها براءة محكومة لدليل الاحتياط أم معارضة. و قد بنيت المسألة عند الأصوليين على تحديد ان (ما) موصولة أو مصدرية فإن كانت موصولة فغاية ما تدل عليه عندئذ انهم في سعة من ناحية ما لا يعلمونه و هذا لا ينافي ان لا يكونوا في سعة من ناحية حكم آخر و هو إيجاب الاحتياط. و ان كانت مصدرية بمعنى ما داموا لا يعلمون بالواقع فهم في سعة فهذا ينافي جعل وجوب الاحتياط لأنه لا يرفع عدم العلم بالواقع.
ثم استظهر ان تكون ما موصولة لا مصدرية لندرة دخول المصدرية على فعل المضارع و ان لم يكن غلطا[2] .
این فرمایشی است که ایشان به اصولیون نسبت میدهند و بعد می فرمایند ما دو تعلیقه بر این کلام داریم.
تعلیقه های شهید صدر بر مناقشه
تعلیقه اول: اجمال روایت به جهت تردد بین موصوله بودن یا مصدریه بودن «ما»
تعلیقه اول ایشان این است که نتیجه حرف شما استظهار موصوله بودن نیست بلکه نتیجه سخن شما اجمال روایت است؛ زیرا خودتان پذیرفتید در صورت وجود قرینه، «ما» مصدریه زمانیه میتواند بر فعل مضارع وارد بشود
اگر چنین استعمالی غلط بود سخن شما درست بود اما وقتی اشتباه نیست بلکه نادر است و قرینه میخواهد، حرف شما اثبات نمی شود؛ چون ممکن است در این حدیث شریف قرینه وجود داشته باشد. چون اگر «ما» مصدریه زمانیه باشد، سعه باید همراه تنوین خوانده شود. اما اگر موصوله باشد اضافه شده است و تنوین ندارد یعنی سعه الحکم الذی لا یعلمونه. پس وجود تنوین و عدم تنوین خود قرینه ای برای تعیین مصدریه زمانیه یا موصوله بودن است.
اگر چه در زمان ما به علت متروک شدن قرائت و سماع، تنها چیزی که باقی مانده، حدیث مکتوب است و در کتابت مقید به نوشتن تنوین نبوده اند فلذا جمله مجمل شده است و نمیدانیم امام علیه السلام با تنوین یا بدون آن قرائت فرمودند اما احتمال وجود قرینه هست و ممکن است امام علیه السلام تنوین را قرینه بر مصدریه قرار داده باشند.بنابراین امر مردد بین ما یصح الاستدلال و ما لا یصح الاستدلال می شود و مجمل می شود.
و لنا في المقام تعليقان:
أولا- لو فرض ان دخول المصدرية على المضارع ليس غلطا فينبغي ان يقال بالإجمال و لا مجال للاستظهار لأن تحديد انها موصولة أو مصدرية يرتبط بكيفية النطق بكلمة (سعة) فانها لو نطقت مضافة فيتعين ان تكون (ما) موصولة لا غير و لو نطقت‌ منونة تعينت ان تكون مصدرية لا غير فكيفية قراءة كلمة (سعة) قرينة معينة لأحد الاحتمالين و حيث لا طريق إلى إثبات إحدى الكيفيتين فلا محالة يصبح الحديث مجملا من هذه الناحية و النتيجة عدم ثبوت براءة صالحة للمعارضة مع دليل الاحتياط.
 
تعلیقه دوم: صحت استدلال در یک احتمال از موصوله بودن
این کلام که آقایان علی الاطلاق فرموده اند اگر «ما» موصوله شد استدلال ناتمام است صحیح نیست.چون در «ما» موصوله دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول این که اضافه «سعه» به «ما» اضافه نشویه باشد. اضافه نشویه یعنی مضاف از مضاف الیه نشأت گرفته است و گویا «من» نشویه در تقدیر دارد. اگر اضافه نشویه باشد به این معناست که «مردم در سعه و گشایش هستند از ناحیه ضیقی که نشأت می‌گیرد از حکمی که مجهول است.» در این صورت اشکال وارد است و استدلال عقیم است. چون ممکن است از این ضیق در سعه باشند اما از ضیق وجوب احتیاط در سعه نباشند.
احتمال دوم این که ممکن است اضافه موردیه باشد یعنی مردم در مورد حکمی که نمیدانند گرفتاری ندارند. این معنا اطلاق دارد و شامل گشایشی که هم از ناحیه خود حکم و هم از ناحیه حکم دیگر است می شود.
پس در صورت موصوله بودن هم در یک فرض استدلال صحیح است و باید تفصیل داده شود.
و ثانيا- ان افتراض كون (ما) موصولة لا يعني ان تكون البراءة المستفادة من الحديث محكومة لدليل الاحتياط. إذ هذا انما يلزم لو فرض ان إضافة السعة إلى الموصول إضافة نشوئية أي الناس في سعة من ناحية الضيق الّذي ينشأ مما لا يعلمون لو علموا به و اما إذا كانت الإضافة موردية أي في سعة في المورد الّذي لا يعلمون فيه بالواقع فلا بأس حينئذ بالتمسك بإطلاق السعة من جميع الجهات.
نکته: عدم ذکر روایت مذکوره در جوامع روایی
بعد در پایان می فرمایند مشکل این است که به این حدیث شریف به این سیاقت یعنی «سعه» و «ما لا یعلمون» ذکر شده باشد در کتب احادیث برنخوردیم اگر چه در کتب اصولیه این چنین نقل شده است. متن دیگری داریم که مسند هم هست و «حتی یعلموا» ذکر شده است که نمیتوان به آن استدلال کرد چون مربوط به شبهات موضوعیه است.
این حاصل فرمایش شهید صدر است. چون قبلا گفت بودیم که طبق ترتیب فرمایشات ایشان مطالب را بیان میکنیم از کلام ایشان شروع کردیم. البته از این شیوه پشیمان شدیم چون نوع چینش مطالب ایشان با سلیقه ما سازگار نیست.
إلّا ان الرواية لم يعثر عليها في متون الأحاديث نعم وردت رواية السفرة بمضمون آخر حيث ان الإمام أمير المؤمنين عليه السلام قد مر بسفرة في الطريق مطروحة فيها لحم كثير فرخص في الأكل منها معللا بأنهم (في سعة حتى يعلموا).
و لكنها ضعيفة سندا بالنوفلي، و دلالة أيضا بعدم وضوح دلالتها على البراءة خصوصا و في المورد لو لا أمارية يد المسلمين أو بلادهم كان الجاري استصحاب عدم التذكية المتقدم على البراءة و على كل حال فموردها الشبهة الموضوعية لا الحكمية.
بررسی فرمایشات شهید صدر
بر فرمایشات شهید صدر تعالیقی وجود دارد:
تعلیقه اول: لزوم بحث از سه روایت با الفاظ مختلف
اولا: سه حدیث سعه در جوامع روایی وجود دارد که باید همگی از جهت سندی و دلالی مورد بررسی قرار گیرند؛ زیرا اینها نافی هم نیستند ممکن است همه این روایات از معصومین صادر شده باشد.
اول: «الناس فی سعه ما لا یعلمون»
دوم: «الناس فی سعه ما لم یعلموا»
سوم: «الناس فی سعه حتی یعلموا»
تعلیقه دوم: عدم صحت انتساب مطلب به اصولیون
ظاهرا نظر مبارک شهید صدر به فرمایشات محقق خویی در مصباح الاصول است. چون این که فرموده شده «ما» مصدریه زمانیه بر فعل مضارع وارد نمی شود مگر نادرا و نیاز به قرینه دارد بر خلاف «ما» موصوله کلام محقق خویی در مصباح است.
در میان تلامذه محقق خویی یا شاگردان تلامذه ایشان مرسوم است که به جهت سیطره علمی مرحوم خویی، اگر ایشان کلامی را فرموده باشد، آن را به مشهور نسبت میدهند و اگر ایشان انکار کند گویا کسی قائل به آن نشده است.
شهید صدر هم این مطلب را به اصولیون نسبت داده است؛ در حالی که مرحوم آخوند در متن کفایه که کتاب درسی حوزه است بنا بر هر دو تقدیر –زمانیه و موصوله- فرموده است که استدلال تمام است.
و منها (قوله عليه السلام‌[3] : الناس في سعة ما لا يعلمون) فهم في سعة ما لم يعلم أو ما دام‌ لم‌ يعلم‌ وجوبه‌ أو حرمته و من الواضح أنه لو كان الاحتياط واجبا لما كانوا في سعة أصلا فيعارض به ما دل على وجوبه كما لا يخفى[4] .
تردید در دو معنای «ما لم یعلم» و «ما دام لم یعلم» اشاره به دو احتمال موجود در «ما» موصوله است. با این حال می فرمایند بنابر هر دو تقدیر با ادله احتیاط معارضه می کند. بنابراین در نظر ایشان استدلال بنابر هر دو احتمال صحیح است و مفادش یک چیز است.
اما اگر محقق خویی را در نظر بگیریم، اگر چه ایشان تفصیل داده اند اما تفصیلی که از ایشان نقل شده است، برعکس آن چیزی که شهید صدر می فرماید.
مرحوم خویی می فرمایند:
و من جملة الروايات‌ التي استدلّ بها على البراءة قوله (صلّى اللَّه عليه و آله): «الناس في سعة ما لا يعلمون» و الاستدلال به مبني‌ على‌ أنّ‌ كلمة «ما» موصولة و قد اضيفت إليها كلمة «سعة»، فيكون المعنى أنّ الناس في سعةٍ من الحكم المجهول، فمفاده هو مفاد حديث الرفع، و يكون حينئذ معارضاً لأدلة وجوب الاحتياط على تقدير تماميتها. و أمّا إن كانت كلمة «ما» مصدرية زمانية، فلا يصحّ الاستدلال به على المقام، إذ المعنى حينئذ أنّ الناس في سعة ما داموا لم يعلموا، فمفاد الحديث هو مفاد قاعدة قبح العقاب بلا بيان، و تكون أدلة وجوب الاحتياط حاكمة[5] عليه، لأنّها بيان.
و الظاهر هو الاحتمال الأوّل، لأنّ كلمة «ما» الزمانية- حسب الاستقراء- لا تدخل على الفعل المضارع، و إنّما تدخل على الفعل الماضي لفظاً و معنىً أو معنىً فقط. و لو سلّم دخولها على المضارع أحياناً لا ريب في شذوذه فلا تحمل عليه إلّا مع القرينة. نعم، لو كان المضارع مدخولًا لكلمة «لم»، لكان للاحتمال المذكور وجه، باعتبار كون الفعل ماضياً بحسب المعنى، فالصحيح دلالة الحديث على البراءة. و باطلاقه يشمل الشبهات الحكمية و الموضوعية.[6]
ایشان در نهایت می فرمایند صحیح این است که حدیث دلالت بر برائت دارد و شامل شبهات حکمیه و موضوعیه می شود. چون آن چه نمیدانی شامل حکم کلی الهی باشد یا حکم جزئی مربوط به مورد خاص.
تعلیقه سوم: نفسی نبودن وجوب احتیاط
این که فرموده اند اگر «ما» موصوله باشد شاید مراد این باشد که از ناحیه این حکم تنها گشایش وجود دارد و شاید از ناحیه دیگر در سعه نباشد مطابق شأن شهید نیست؛ چون مرحوم آخوند تصریح کردند که این وجوب نفسی مستقلی نیست که بگوییم از ناحیه این ضیق وجود ندارد.
از این رو به نظر میرسد در اینجا خلط و اشتباهی رخ داده است و شاید اشتباه در نقل مقرر است. البته مطلبی که در تعلیقه اول فرمودند قابل توجه است و ممکن است چنین قرینه ای وجود داشته باشد اما تعلیقه دوم هم محل اشکال است که بعدا توضیح میدهیم.
بنابراین روال بحث روشن شد که ما ابتدا حدیثی که بعد از سعه ما لا یعلمون است بحث می کنیم دوم حدیثی که بعد از سعه ما لم یعلمو است بحث میکنیم و بعد حتی یعلموا

[1] ( 1) جامع أحاديث الشيعة، باب8 من أبواب المقدمات ح6.
[2] حوث في علم الأصول، ج‌5، ص: 62.
[3] ( 1) الوسائل: 1: 1073، باب5 من أبواب النجاسات، الحديث 11 بتفاوت يسير في العبارة.
[4] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 342.
[5] تعبیر «حاکمه علیه» تعبیر دقیقی نیست بلکه باید حاکمه علیه یا وارده علیه ذکر شود که مطابق جمیع مبانی باشد.
[6] مصباح الأصول ( طبع موسسة إحياء آثار السيد الخوئي )، ج‌1، ص: 322.
پاسخ
#70
95/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
 
موضوع: اصول عملیه/برائت /حدیث سعه
تحقیق مساله
بحث در حدیث شریف سعه بود، همانگونه که بیان شد عنوان «سعه» موضوعی است که در روایات متعدده بیان شده است.
«عَوَالِي اللآَّلِي، عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ‌ النَّاسُ‌ فِي‌ سَعَةٍ مَا لَمْ يَعْلَمُوا»[1] .
در این حدیث 5 عبارت وجود دارد که چون ممکن است هر کدام از آنها، روایت مستقلی باشد به همین دلیل باید هر کدام از این عبارات به صورت مستقل بحث شود.
 
نقل های مخلف حدیث سعه
متن اول: «الناس فی سعة مالایعلمون»
این متن توسط صاحب ضوابط الاصول مرحوم سید ابراهیم قزوینی[2] نقل شده است، ایشان این حدیث را در بحث برائت آورده است و می فرماید: «فی بعض النسخ او فی بعض الطرق عن الصادق علیه السلام الناس فی سعة مالایعلمون».[3]
مرحوم شیخ اعظم در رسائل -چاپی که حاشیه ملارحمة الله را دارد- نیز این حدیث را همینگونه نقل کرده است، البته ایشان این حدیث را مضمره نقل کرده ولی در چاپ کنگره آن را به صورت «فی سعة مما لم یعلموا» نقل کرده است.
 
متن دوم: «الناس فی سعة مما لایعلمون»
این متن را محقق اردبیلی«ره» در مجمع الفائده و البرهان ج3 ص430 نقل کرده است.
همچنین محقق عراقی«ره» در مقالات الاصول ج2 ص61 به صورت مضمره گفته: «قوله الناس فی سعة ممالایعلمون» و آن را مذیل به صلی الله علیه و آله و یا علیه السلام نکرده است[4] .
طبق این متن بخشی از مشکلات حدیث حل می شود که در ادامه بیان خواهد شد.
 
متن سوم: «الناس فی سعة مالم یعلموا»
برخی از نسخ نیز «ان الناس» دارند، این متن برخی اوقات از پیامبر صلی الله علیه و آله و برخی اوقات از امام صادق علیه السلام و برخی جاها نیز به صورت مضمره نقل شده است[5] .
نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله در عوالی اللئالی آمده است که ایشان در طرقی که به شهید دارد این حدیث را از نبی صلی الله علیه و آله نقل می کند؛
«وَ قَالَ النَّبِيُّ ص‌ إِنَّ النَّاسَ‌ فِي‌ سَعَةٍ مَا لَمْ يَعْلَمُوا»[6] .
همچنین در کتاب الشهاب فی الحکم و الآداب محدث بحرانی ص 7 از طبع حجری[7] این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است.
نکته: دو کتاب به نام الشهاب وجود دارد یک کتاب کتابی است که آقا جمال خوانساری آنرا شرح کرده است و مشتمل بر کلمات قصار است و از کتب عامه می باشد اما کتاب دیگر از محدث بحرانی«ره» است که در آن هزار روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل نموده است.
برخی بزرگان در انوار الاصول از اعیان الشیعه و تحف العقول نیز این حدیث را نقل کرده اند لکن با مراجعه معلوم می شود که این نقل اشتباه است.
و اما صاحب ضوابط الاصول این حدیث را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است و سپس گفته در برخی از نسخ و طرق متن قبلی موجود است.
سید نعمت الله جزائری«ره» در شرح بر عوالی اللئالی[8] که محدث بحرانی در الدرر النجفیه آن را نقل می کند این روایت را از پیامبر و ائمه به صورت «عن النبی و الائمه علیهم السلام» نقل نموده است.
اما به صورت مضمره نیز بسیاری از بزرگان مثل محقق«ره» در معتبر، علامه«ره» در تذکره و منتهی، محقق قمی«ره» در قوانین و میر سید شفیع در قواعد الاصول[9] و نیز مرحوم شیخ انصاری بنابر نسخه کنگره این حدیث را نقل کرده اند.
 
متن چهارم: «الناس فی سعة مالم یعلموا حتی یعلموا»
این متن نیز از پیامبرصلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام نقل شده است. فاضل نراقی در مناهج الاصول آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله و ملا آقای دربندی[10] در خزائن الاصول آن را از ائمه علیهم السلام نقل کرده اند.
 
متن پنجم: «الناس فی سعة حتی یعلموا»
این متن نیز مروی از امیرالمومنین علیه السلام در کافی و محاسن می باشد.
 
بررسی متن اول
متن اول «الناس فی سعة ما لایعلمون» بود، همانطور که در جلسه قبل بیان شد «ما»ی موصول در این حدیث مردد بین «ما»ی موصوله و «ما»ی مصدریه زمانیه است، چون به لحاظ ادبی موصوله بودن آن واضح است ولی زمانیه بودن آن واضح نیست چون ممکن است گفته شود «ما»ی مصدریه اصلا بر فعل مضارع داخل نمی شود بلکه فقط بر فعل ماضی وارد می شود[11] و نیز ممکن است گفته شود «ما»ی مصدریه زمانیه بر مضارع نیز داخل می شود اگر چه نادر است و قرینه نیاز دارد و چه بسا در اینجا قرینه وجود داشته چون ممکن است حضرت، «سعه» را با تنوین قرائت کرده باشد به همین دلیل تردید وجود دارد و معیِّنی نیز وجود ندارد، بنابراین صحت استدلال مبنی بر این است که بنابر هر دو تقدیر استدلال تمام باشد.
بنابراین در اینجا ناچاریم که بر اساس هر دو احتمال(موصوله بودن و مصدریه بودن«ما») مساله را بررسی نماییم، در اینجا پنج نظریه از اعلام وجود دارد:
نظریه اول
این نظریه از شیخ اعظم«ره» است، ایشان می گوید چه «ما» موصول باشد و چه مصدریه زمانیه باشد دلالت بر برائت ندارد، یعنی برائتی که مورود ادله احتیاط نباشد از این حدیث استفاده نمی شود.
نظریه دوم
این نظریه محقق خراسانی«ره» در یکی از دو قولش است که در کفایه آمده است، ایشان می گوید این حدیث شریف بنا بر هر دو تقدیر دلالت بر برائت دارد.
نظریه سوم
این نظریه قول دیگر محقق خراسانی«ره» است که در حاشیه بر فرائد آن را بیان نموده است، ایشان در این نظریه می گوید بین «ما»ی موصوله و «ما»ی مصدریه زمانیه تفصیل وجود دارد به این معنا که اگر موصوله باشد دلالت بر برائت می کند پس با ادله احتیاط معارضه می کند اما اگر زمانیه باشد دلالت بر برائت نمی کند در نتیجه با ادله احتیاط معارضه نمی کند.
برخی دیگر از بزرگان از جمله محقق نائینی«ره»، محقق خویی«ره» و شیخنا الاستاد«ره» در دروس فی مسائل علم الاصول نیز این نظریه را قائل شده اند.
نظریه چهارم
این قول برعکس قول چهارم است یعنی اگر «ما»ی موصول مصدریه باشد دلالت بر برائت می کند و اگر موصوله باشد دلالت نمی کند. این نظریه از شهید صدر«ره» نقل شده اگر چه به نظر ما اشتباه نقل شده است.
نظریه پنجم
این نظریه از شهید صدر«ره» است و آن تفصیل به این است که علی التقدیرین(چه موصوله و چه مصدریه) این حدیث شریف دلالت می کند بر موردیه و علی الموردین دلالت نمی کند بر منشأیه که توضیح آن خواهد آمد.
بررسی نظریه اولی
تقریر فرمایش شیخ اعظم«ره» به دو گونه است:
تارتا فرمایش ایشان ناظر به همین حدیث است و تارتا ناظر به ادله احتیاط است.
اما با نظر به خود حدیث گویا شیخ می خواهد بگوید بنابر اینکه «ما» موصوله باشد معنای حدیث این می شود که مردم در سعه حکمی هستند که آن را نمی دانند و این حکم فقط حکم واقعی نیست بلکه حکم واقعی و متعلقاتش مراد است به این معنا که مردم در جایی که علم به حکم و بند و بیل آن ندارند در وسعت هستند درحالیکه ادله احتیاط برای حکم بند و بیل درست می کند و بنابر اینکه «ما» مصدریه باشد نیز معنای حدیث این می شود که مردم مادامیکه به حکمی و بند و بیل آن جهل دارند در وسعت هستند در اینصورت نیز ادله احتیاط برای حکم بند و بیل درست می کند، بنابراین از منظر شیخ اعظم«ره» ادله احتیاط با این حدیث تعارضی ندارند بلکه بر آن وارد می شوند یعنی موضوع این حدیث را وجدانا از بین می برند.
اما از آنجا که ممکن است گفته شود ظاهر این حدیث این است که اگر مردم فقط حکم واقعی را بدانند در سعه هستند بنابراین ادله احتیاط با این حدیث تنافی پیدا می کنند و نمی توان آنها را وارد بر این حدیث دانست، به همین دلیل با نظر به ادله احتیاط ممکن است مبنای مرحوم شیخ تقریر شود و آن اینکه در ادله احتیاط سه نظر وجود دارد:
نظر اول این است که ادله احتیاط حکم طریقی است و خودش مصلحت نفسی ندارد طبق این نظر حدیث رفع با ادله احتیاط سازگاری ندارد.
نظر دوم این است که ادله احتیاط مصلحت نفسی دارد و آن قوت اراده است، بنابراین وجوب آن نفسی است.
نظر سوم نیز این است که وجوب ادله احتیاط نفسی است اما ملاک و مصلحتی جز همان ملاک و مصلحت واقع را ندارد و احتیاط عبارت اخرای همان عناوین واقعیه است مثل اینکه به جای اینکه بگویی «اکرم زیدا» بگویی: «اکرم هذا الجالس»، طبق این نظریه ادله احتیاط همان حکم را به عنوان مشتبه الحکم روی واقع می آورد یعنی گاهی ممکن است بگوید: «لحم الخنزیر حرام» و گاهی نیز بگوید:«لحم الخنزیر المشتبه حرام».
بنابراین طبق این نظر وقتی ادله احتیاط به ما می رسد در حقیقت حکم واقعی به ما رسیده است در نتیجه بر حدیث سعه وارد می شود و موضوع آن را رفع می کند.
 
 

[1] - .مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج‌18، ص: 20
[2] -یکی از کتب ثلاثه قوانین، فصول و ضوابط که زمان های گذشته جزء کتب درسی حوزه بوده است، البته خود مولف کتاب ضوابط را خلاصه کرده و نام آن را نتایج گذاشته است.
[3] -اقول: مرحوم سید یزدی در شرح رسائل نقل دیگری را به کتاب ضوابط نسبت می دهد:«قال في الضوابط: و في‌ بعض‌ النسخ‌ أو في‌ بعض‌ الطرق‌ ما لم يعلموا بدل ما لا يعلمون»، حاشية فرائد الأصول، ج‌2، ص: 88.
[4] -اقول: در مقالات با چنین آدرسی چنین مطلبی نقل نشده است بلکه آنچه که در مقالات موجود در نرم افزار ثبت شده بدین شرح است:«و منها: قوله «الناس في سعة [ما] لا يعلمون»، مقالات الأصول، ج‌2، ص: 174.‌.
[5] -آیت الله استادی حفظه الله جزوه ای دارند که سال ها قبل در مجله نور علم، چاپ شده است ایشان در آن رساله در انحاء این حدیث تتبعی کرده است که قابل استفاده می باشد.
[6] - .عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‌1، ص: 424
[7] - اولین بار از شیخنا الاستاد مرحوم شیخ کاظم تبریزی شنیدیم که از این کتاب نقل حدیث می کردند.
[8] -هنوز چاپ نشده ولی در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی«ره» موجود است.
[9] -که گفته می شود تقریرات بحث استاد شیخ اعظم«ره» شریف العلمای مازندرانی«ره» بوده است.
[10] -که از معاصرین شیخ اعظم«ره» است و خود را اعلم از شیخ می دانسته، نقل شده روزی در صحن امیر المومنین علیه السلام با شیخ مواجه شد و گفت به صاحب این قبر من از تو اعلم هستم و شیخ نیز در جواب گفته بود منکر باید قسم بخورد نه مدعی.
[11] -همانطور که مرحوم صافی در تقریرات هدایه محقق خویی«ره» آن را نقل کرده است.
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «اصول»  جایگاه اصول عملیه سید رضا حسینی 1 336 3-شهريور-1401, 20:24
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
Wink سؤال:  در ادله تنزیل کدام اثر بر منزل بار می شود؟؟؟ asemani 1 5,021 15-فروردين-1397, 07:32
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  اشکال:  فرازی از یکی از آیاتی که برای اصل برائت به آن استناد می شود- حتی یبین لهم ما یتقون- 89194 0 3,279 30-ارديبهشت-1395, 23:38
آخرین ارسال: 89194
  «تقریر»  اصول عملیه/برائت /مناهج تقسیم برائت احمدرضا 2 6,258 20-اسفند-1394, 13:07
آخرین ارسال: احمدرضا

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان