25-ارديبهشت-1395, 11:09
1395/12/15
موضوع: ادلة مقتضی عدم وجوب/ جواب تفصیلی از «لا اکراه فی الدین» / جواب دوم تا پنجم
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جواب تفصیلی از آیة «لا اکراه فی الدین» بود که ادعاشده دلالت بر عدم وجوب امربهمعروف میکند. اولین جوابی که نقل کردیم، این بود که گفته شود: «اکراه، عبارت است از الزام دیگری به کاری که خیر دیگری در آن کار نباشد.»؛ و چون در موارد امر به معروف، الزام به خیر است ولو خود مأمور معتقد نباشد، پس اکراه صادق نیست. و لازم هم نیست اثبات بشود که «اکراه» به این معناست، بلکه همینقدر که احتمال این معنا هم دفع نشود، استدلال به این آیه بر عدم وجوب باطل میشود.
اگر این را گفتیم، تمام تقاریب گذشته جواب داده میشود. اما این مطلب که بگوییم: «در اکراه، اشراب و اخذشده که به خیر طرف نباشد»، دلیلی نه در لغت و نه در عرف هست. پس این فرمایش تمام نیست. ما این فرمایش را به دو نفر نسبت دادیم، بیضاوی و کنزالدقائق. ولی مطلب بیضاوری و کنزالدقائق این مطلب نیست؛ وقتی به عبارت این دو نگاه کردم، دیدم مطلب دیگری است که جواب دوم است.
جواب دوم و سوم: در مکره علیه خیر نمیبیند
کنز الدقائق: «الإكراه إلزام الغير فعلا لا يرى فيه خيرا»، انوار التنزیل بیضاوی: «الإكراه في الحقيقة إلزام الغير فعلا لا يرى فيه خيرا يحمله عليه». نگفته: «لایُری فیه خیرٌ»؛ کسی که آنطور معنی کرده، به نصب خیراً» توجه نکرده. فاعل «لایری» احتمال دارد منظور خود آن مُکرَه باشد. و نیز احتمال دارد فاعلش «مکرِه» باشد. اگر این معنی دوم مراد باشد، هیچ مشکلی ندارد. ولی اگر احتمال اول مراد باشد، میتوان اینگونه تقریب کرد که در امربهمعروف، مکَره مسلمان است و اتیان معروف و ترک منکر را خیر میداند اگر چه عصیان میکند و عزم کسب این خیر را ندارد.
پس سه احتمال:
اکراه در جایی است که فیالواقع خیر نباشد، البته قائل ندارد و اگر نسبت داده شده به این دو بزرگوار، مطابق کلامشان نیست.
احتمال دوم: «لایری مکرِه در آن کار خیراً». (جواب دوم)
احتمال سوم: «لایری المکرَه فیه خیرا». (جواب سوم)
مناقشه: اکراه به این معنی نیست
علی جمیع الاحتمالات، إنما الاشکال در این سه احتمال، این است که هیچ دلیلی مساعدت نمیکند این معنی را برای «اکراه».
در بعض کتب لغت مثل «مفردات راغب» فرموده: «يقال في حمل الإنسان على ما يكرهه». این عبارت که شرطش این است که مکرَه کراهت داشته باشد، این یک مقدار تناسب با احتمال دوم و سوم دارد، ولی همان نیست؛ چه بسا که انسان کاری را کراهت دارد ولی خیر در ان میبیند مثل خوردن یک داروی تلخ. و نیز ممکن است شر در آن ببیند و آن کار را گناه بداند ولی کراهت از آن نداشته باشد مثل پزشکی که سیگاری باشد.
جواب چهارم: تکالیف الهی خوشایند انسانهاست
جواب چهارم منقول از صدرالمتألهین است؛ در تفسیر تسنیم از صدرالمتألهین نقل شده و عین این مطلب در مفردات راغب به عنوان قول پنجم نقل شده.
خلاصة این حرف این است که در اینجا این تکالیف دینی، چه در باب واجبات و چه در باب محرمات، درواقع تکلیف و کلفت نیست. این تکالیف، مصالحی برای انسان دارد که اگر توجه کند، همة اینها خوشایندش است. اگر پرده کنار برود، برای همة انسانها خوشایند است. پس در حقیقت، هیچ واجب و حرامی، به حسب فطرت و عقل انسان اگر پرده کنار برود، «ما یکرهه الانسان» نیست. و راغب هم گفت: «اکراه، حمل غیر است علی ما یکرهه» و واجبات و ترک محرمات هم درواقع اگر پرده کنار برود، ماکرهه نبوده و لذا اجبار بر آن اکراه نیست. پس این آیه میخواهد بگوید «اکراه حقیقی نیست».
مفردات: «الخامس: معناه لا يحمل الإنسان على أمر مَكْرُوهٍ في الحقيقة مما يكلّفهم اللّه بل يحملون على نعيم الأبد.».
در این فرمایش، دو نکته مأخوذ است: اول این که مکرَه باید آن فعل را باید یکرَهه. ثانیاً اینجا کراهت واقعی مقصود است نه کراهت ظاهری. و چون در مورد واجبات و محرمات، کراهت واقعی وجود ندارد (چون به مصالح افراد است و با فطرت انسان سازگار است)، پس امر به معروف، اکره نیست و لذا منافاتی با «لا اکراه فی الدین» نداشته و درنتیجه این آیه عدم وجوب را اثبات نمیکند.
این بزرگان نمیخواهند بگویند: «معنای لغوی اکراه این است». اینطور معنی کردن، مختص این آیه است به خاطر قرائن، معلوم نیست مثلاً در بحث «بیع» هم این حرف را بزنند. علیالقاعده نمیخواهند این حرف را مطلقا بزنند. شاید همان قرائن جواب اجمالی، باعث شده این بزرگان «اکراه» در این آیه را بر این معنی حمل کنند.
مناقشه: معنای لغوی اکراه این نیست
اگرچه یعنی «ادخله فی المکروه» اقتضای باب «افعال» این است که در چیزی داخلش کند که مکروه باشد، ولی اکراه در عرف و لغت، فقط در چیزی نیست که مورد اکراه مکرَه باشد، بلکه مطلق مجبورکردن را «اکراه» میگویند. عرف، مطلقاً میگوید: «اکرهه علیه».
حضرت امام در کتاب «بیع» ص83 ج2 میفرمایند: (استاد، تمام این عبارات را خواندند و توضیح دادند: ) «و ليس معنى إكراهه حمله على ما يكرهه، و إن كان أحد معانيه، رغماً لقواعد باب الإفعال؛ ضرورة أنّ المعاملة التي تعلّقت الإرادة بتركها- لأجل الترجيحات العقليّة و إن اشتاقت النفس إليها، لو أوجدت بإلزام القاهر و إجباره تقع باطلة. و كذا لو اشتاقت النفس إلى إيقاع معاملة بحسب حوائجها، و كان الشخص بصدد إيقاعها، لكن عند أمر آمر بإيقاعها تأنّف عنه و أراد الترك، لا للكراهة عنها، بل لكراهة إطاعة أمره، فأوعده على الترك فأوجدها، يكون مكرهاً عليه و إن اشتاق إلى ذات المعاملة، و قد حقّق في محلّه عدم سراية الكراهة من عنوان إلى سائر العناوين المقارنة أو الملازمة له. فالمعاملة التي كانت مشتاقاً إليها بذاتها، و انطبق عليها في الخارج عنوان إطاعة الجائر، و كان هذا العنوان مكروهاً، تقع باطلة؛ لصدق «الإكراه عليها» لا لحمل الغير على ما يكرهه؛ لأنّ الظاهر من حمله على ما يكرهه تحقّق الكراهة قبل الحمل عليه لا به، فتأمّل. مضافاً إلى عدم سراية الكراهة من عنوان الإطاعة للجائر إلى ذات المعاملة، و إن انطبق العنوانان على مصداق واحد و اتحدا في الخارج.».
در حواشی عروه و تحریر الوسیله هم هست که یکی از نمازهای واجب، نماز منذوره است، امام حاشیه زدهاند که اینجا هم نماز واجب نیست، وفای به نذر واجب است.
پس در این موارد، اشکال این است که: اولاً «یکرهه» مأخوذ در لغتش نیست که مکرَه در مکرَهٌعلیه خیری قائل نباشد. ثانیاً اگر هم مأخوذ باشد، باید «مایکرهه فعلاً» مراد باشد، نه «عدم یکرهه»ی تقدیری و خوشایند تقدیری که اگر پرده کناربرود خوشایندشان است. پس این فرمایش این بزرگان ولو این که قائلْ عظیمشأن است، ولی این فرمایشْ تمام نیست. به علاوة این که آن قرائن وقتی باعث این استظهار میشود که راه دیگری نباشد ولی اگر راههای دیگری باشد برای اخذ به ظاهر این آیه، نوبت به این راه نمیرسد.
جواب پنجم: مراد، دین حقیقی است
جواب پنجم، این است که مراد از «دین» در اینجا دین حقیقی است، نه دینی که کسی که صرفاً شهادتین بگوید هم داخل در آن است. دین حقیقی، آن دینی است که قلب انسان و باور انسان آن را تصدیق کردهباشد. «لااکراه فی الدین»، یعنی در آن دین حقیقی و دین واقعی، اکراه نیست؛ چون آن دین حقیقی اکراهپذیر نیست. در تفسیر شریف مجمعالبیان اینطور گفته شده. ولکن العقل مخیر فیه.
«این جواب تمام است یا تمام نیست؟» إنشاءالله فردا.
موضوع: ادلة مقتضی عدم وجوب/ جواب تفصیلی از «لا اکراه فی الدین» / جواب دوم تا پنجم
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جواب تفصیلی از آیة «لا اکراه فی الدین» بود که ادعاشده دلالت بر عدم وجوب امربهمعروف میکند. اولین جوابی که نقل کردیم، این بود که گفته شود: «اکراه، عبارت است از الزام دیگری به کاری که خیر دیگری در آن کار نباشد.»؛ و چون در موارد امر به معروف، الزام به خیر است ولو خود مأمور معتقد نباشد، پس اکراه صادق نیست. و لازم هم نیست اثبات بشود که «اکراه» به این معناست، بلکه همینقدر که احتمال این معنا هم دفع نشود، استدلال به این آیه بر عدم وجوب باطل میشود.
اگر این را گفتیم، تمام تقاریب گذشته جواب داده میشود. اما این مطلب که بگوییم: «در اکراه، اشراب و اخذشده که به خیر طرف نباشد»، دلیلی نه در لغت و نه در عرف هست. پس این فرمایش تمام نیست. ما این فرمایش را به دو نفر نسبت دادیم، بیضاوی و کنزالدقائق. ولی مطلب بیضاوری و کنزالدقائق این مطلب نیست؛ وقتی به عبارت این دو نگاه کردم، دیدم مطلب دیگری است که جواب دوم است.
جواب دوم و سوم: در مکره علیه خیر نمیبیند
کنز الدقائق: «الإكراه إلزام الغير فعلا لا يرى فيه خيرا»، انوار التنزیل بیضاوی: «الإكراه في الحقيقة إلزام الغير فعلا لا يرى فيه خيرا يحمله عليه». نگفته: «لایُری فیه خیرٌ»؛ کسی که آنطور معنی کرده، به نصب خیراً» توجه نکرده. فاعل «لایری» احتمال دارد منظور خود آن مُکرَه باشد. و نیز احتمال دارد فاعلش «مکرِه» باشد. اگر این معنی دوم مراد باشد، هیچ مشکلی ندارد. ولی اگر احتمال اول مراد باشد، میتوان اینگونه تقریب کرد که در امربهمعروف، مکَره مسلمان است و اتیان معروف و ترک منکر را خیر میداند اگر چه عصیان میکند و عزم کسب این خیر را ندارد.
پس سه احتمال:
اکراه در جایی است که فیالواقع خیر نباشد، البته قائل ندارد و اگر نسبت داده شده به این دو بزرگوار، مطابق کلامشان نیست.
احتمال دوم: «لایری مکرِه در آن کار خیراً». (جواب دوم)
احتمال سوم: «لایری المکرَه فیه خیرا». (جواب سوم)
مناقشه: اکراه به این معنی نیست
علی جمیع الاحتمالات، إنما الاشکال در این سه احتمال، این است که هیچ دلیلی مساعدت نمیکند این معنی را برای «اکراه».
در بعض کتب لغت مثل «مفردات راغب» فرموده: «يقال في حمل الإنسان على ما يكرهه». این عبارت که شرطش این است که مکرَه کراهت داشته باشد، این یک مقدار تناسب با احتمال دوم و سوم دارد، ولی همان نیست؛ چه بسا که انسان کاری را کراهت دارد ولی خیر در ان میبیند مثل خوردن یک داروی تلخ. و نیز ممکن است شر در آن ببیند و آن کار را گناه بداند ولی کراهت از آن نداشته باشد مثل پزشکی که سیگاری باشد.
جواب چهارم: تکالیف الهی خوشایند انسانهاست
جواب چهارم منقول از صدرالمتألهین است؛ در تفسیر تسنیم از صدرالمتألهین نقل شده و عین این مطلب در مفردات راغب به عنوان قول پنجم نقل شده.
خلاصة این حرف این است که در اینجا این تکالیف دینی، چه در باب واجبات و چه در باب محرمات، درواقع تکلیف و کلفت نیست. این تکالیف، مصالحی برای انسان دارد که اگر توجه کند، همة اینها خوشایندش است. اگر پرده کنار برود، برای همة انسانها خوشایند است. پس در حقیقت، هیچ واجب و حرامی، به حسب فطرت و عقل انسان اگر پرده کنار برود، «ما یکرهه الانسان» نیست. و راغب هم گفت: «اکراه، حمل غیر است علی ما یکرهه» و واجبات و ترک محرمات هم درواقع اگر پرده کنار برود، ماکرهه نبوده و لذا اجبار بر آن اکراه نیست. پس این آیه میخواهد بگوید «اکراه حقیقی نیست».
مفردات: «الخامس: معناه لا يحمل الإنسان على أمر مَكْرُوهٍ في الحقيقة مما يكلّفهم اللّه بل يحملون على نعيم الأبد.».
در این فرمایش، دو نکته مأخوذ است: اول این که مکرَه باید آن فعل را باید یکرَهه. ثانیاً اینجا کراهت واقعی مقصود است نه کراهت ظاهری. و چون در مورد واجبات و محرمات، کراهت واقعی وجود ندارد (چون به مصالح افراد است و با فطرت انسان سازگار است)، پس امر به معروف، اکره نیست و لذا منافاتی با «لا اکراه فی الدین» نداشته و درنتیجه این آیه عدم وجوب را اثبات نمیکند.
این بزرگان نمیخواهند بگویند: «معنای لغوی اکراه این است». اینطور معنی کردن، مختص این آیه است به خاطر قرائن، معلوم نیست مثلاً در بحث «بیع» هم این حرف را بزنند. علیالقاعده نمیخواهند این حرف را مطلقا بزنند. شاید همان قرائن جواب اجمالی، باعث شده این بزرگان «اکراه» در این آیه را بر این معنی حمل کنند.
مناقشه: معنای لغوی اکراه این نیست
اگرچه یعنی «ادخله فی المکروه» اقتضای باب «افعال» این است که در چیزی داخلش کند که مکروه باشد، ولی اکراه در عرف و لغت، فقط در چیزی نیست که مورد اکراه مکرَه باشد، بلکه مطلق مجبورکردن را «اکراه» میگویند. عرف، مطلقاً میگوید: «اکرهه علیه».
حضرت امام در کتاب «بیع» ص83 ج2 میفرمایند: (استاد، تمام این عبارات را خواندند و توضیح دادند: ) «و ليس معنى إكراهه حمله على ما يكرهه، و إن كان أحد معانيه، رغماً لقواعد باب الإفعال؛ ضرورة أنّ المعاملة التي تعلّقت الإرادة بتركها- لأجل الترجيحات العقليّة و إن اشتاقت النفس إليها، لو أوجدت بإلزام القاهر و إجباره تقع باطلة. و كذا لو اشتاقت النفس إلى إيقاع معاملة بحسب حوائجها، و كان الشخص بصدد إيقاعها، لكن عند أمر آمر بإيقاعها تأنّف عنه و أراد الترك، لا للكراهة عنها، بل لكراهة إطاعة أمره، فأوعده على الترك فأوجدها، يكون مكرهاً عليه و إن اشتاق إلى ذات المعاملة، و قد حقّق في محلّه عدم سراية الكراهة من عنوان إلى سائر العناوين المقارنة أو الملازمة له. فالمعاملة التي كانت مشتاقاً إليها بذاتها، و انطبق عليها في الخارج عنوان إطاعة الجائر، و كان هذا العنوان مكروهاً، تقع باطلة؛ لصدق «الإكراه عليها» لا لحمل الغير على ما يكرهه؛ لأنّ الظاهر من حمله على ما يكرهه تحقّق الكراهة قبل الحمل عليه لا به، فتأمّل. مضافاً إلى عدم سراية الكراهة من عنوان الإطاعة للجائر إلى ذات المعاملة، و إن انطبق العنوانان على مصداق واحد و اتحدا في الخارج.».
در حواشی عروه و تحریر الوسیله هم هست که یکی از نمازهای واجب، نماز منذوره است، امام حاشیه زدهاند که اینجا هم نماز واجب نیست، وفای به نذر واجب است.
پس در این موارد، اشکال این است که: اولاً «یکرهه» مأخوذ در لغتش نیست که مکرَه در مکرَهٌعلیه خیری قائل نباشد. ثانیاً اگر هم مأخوذ باشد، باید «مایکرهه فعلاً» مراد باشد، نه «عدم یکرهه»ی تقدیری و خوشایند تقدیری که اگر پرده کناربرود خوشایندشان است. پس این فرمایش این بزرگان ولو این که قائلْ عظیمشأن است، ولی این فرمایشْ تمام نیست. به علاوة این که آن قرائن وقتی باعث این استظهار میشود که راه دیگری نباشد ولی اگر راههای دیگری باشد برای اخذ به ظاهر این آیه، نوبت به این راه نمیرسد.
جواب پنجم: مراد، دین حقیقی است
جواب پنجم، این است که مراد از «دین» در اینجا دین حقیقی است، نه دینی که کسی که صرفاً شهادتین بگوید هم داخل در آن است. دین حقیقی، آن دینی است که قلب انسان و باور انسان آن را تصدیق کردهباشد. «لااکراه فی الدین»، یعنی در آن دین حقیقی و دین واقعی، اکراه نیست؛ چون آن دین حقیقی اکراهپذیر نیست. در تفسیر شریف مجمعالبیان اینطور گفته شده. ولکن العقل مخیر فیه.
«این جواب تمام است یا تمام نیست؟» إنشاءالله فردا.