امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» تقریرات سال تحصیلی 96-95
#31
95/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادله استصحاب/روایت قاسانی /بحث سندی
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استفاده قاعده استصحاب از روایت محمد بن مسلم بود. سند و دلالت روایت مورد بررسی قرار گرفت. نظرات مرحوم آخوند و مرحوم خویی و مرحوم نائینی پیرامون دلالت روایت مطرح شد و مورد نقد قرار گرفت. در این جلسه نتیجه نهایی از این روایت بیان می شود و بحث از روایت بعدی در ادله استصحاب شروع می شود.
 
نتیجه نهایی بحث از روایت خصال
روایت ابی بصیر و محمد بن مسلم اگرچه به لحاظ سند مورد تصحیح واقع شد لکن از حیث دلالتش بر استصحاب تمام نبود ؛ چرا که مدلول روایت مردد بین دو معنا (استصحاب و قاعده یقین) بود و قرینه ای هم برای تعیّن یک طرف پیدا نشد. استعمال روایت در مورد هر دو قاعده نیز حتی اگر قائل به جواز استعمال لفظ در معانی متعدد شویم باز هم خلاف ظهور است و بدون قرینه قابل التزام نیست، لذا روایت مجمل شد.
کلام مرحوم آخوند نیز با وجود دو تقریبی که بیان کردیم دلالت بر استصحاب را متعیّن نکرد ؛ چرا که هیچ یک از دو بیان (الف.ارتکاز سبب انصرافِ تعبیر روایت به استصحاب است. ب.اتکاز بر اساس اصاله البیان و دفع اجمال، سبب تعین استصحاب است.) ما دامی که ارتکازی نبودن قاعده یقین، به آنها ضمیمه نشود نمی تواند موجب تعیّن دلالت روایت بر استصحاب شود، صرف احتمال ارتکازی بودن قاعده یقین سبب دفع انصراف و نیز تثبیت اجمال می شود. پس باید ارتکازی بودن، متعین در استصحاب باشد تا دلالت روایت بر استصحاب تصحیح شود.
نکته : به نظر ما اساسا قول به استفاده قاعده یقین از روایت خصال بعید نیست، چه بسا ادعا شود برخی نصوص بر قاعده یقین دلالت می کنند. از طرف دیگر می توان گفت نکته ای که در روایات قاعده فراغ ذکر شده است در مورد قاعده یقین نیز وجود دارد. در روایات قاعده فراغ (اذکریت حین عمل[1] ) به عنوان دلیل بنا گزاری بر عمل سابق معرفی شده است و این نکته در مورد قاعده یقین نیز وجود دارد. به علاوه می توان گفت این قاعده یک قاعده عقلایی است، مثلا عقلاء در مورد کسی که علم به بدهکاری به شخص دیگر دارد و بعد از گذشت زمانی شک در سبب بدهکاری می کند بنای بر عدم رفع از یقین سابق دارند. لذا ممکن است بگوییم این قاعده، یک قاعده ثابتی در شریعت است اگرچه اصولیون از این قاعده به طور مستقل و منقّح بحث نکرده اند و فقط در ذیل صحیحه زراره بیان کرده اند که این روایت دال بر قاعده یقین نیست.
نکته : نقل نشدن ارتکازی بودن هر یک از دو قاعده استصحاب و یقین مخالف وثاقت راوی نیست ؛ چرا راوی به موجب وثاقتش موظف به نقل قرائن خاصه است ولی متعهد به نقل قرائن نوعیه عامه نمی باشد، لذا به قول مرحوم صدر احتمال وجود قرینه نوعیه عامه (مثل احتمال ارتکازی بودن قاعده یقین) سبب می شود که نتوانیم به ظهور روایت تمسک کنیم و اصل نافی در مورد این احتمال وجود ندارد.
روایت علی بن محمد قاسانی (یا کاشانی)
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ وَ أَنَا بِالْمَدِينَةِ عَنِ الْيَوْمِ الَّذِي يُشَكُّ فِيهِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ هَلْ يُصَامُ أَمْ لَا فَكَتَبَ ع الْيَقِينُ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الشَّكُّ صُمْ‌ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ[2] .
مرحوم آخوند این روایت را با وجود قبول نداشتن دلالتش بر استصحاب مطرح کرده است در حالی که اگر بنای ایشان بر ذکر روایات قابل استدلال بر استصحاب بود (ولو مورد قبول ایشان نباشد) جا داشت که روایت اسحاق بن عمار را نیز مطرح کنند. البته شاید ایشان دلالت روایت قاسانی را لااقل در حد توهم قبول داشته است ولی دلالت روایت اسحاق را در حد توهم نیز قبول نداشته است. از طرفی شاید تعبیر شیخ اعظم در مورد روایت قاسانی (اظهر ما فی هذا الباب[3] ) صاحب کفایه را به بررسی این روایت واداشته باشد.
تقریب ابتدایی دلالت روایت بر استصحاب این گونه است که در روایت بیان شده است که یقین به عدم دخول ماه رمضان و یقین به عدم دخول ماه شوال نباید با شک در دخول رمضان و شک در دخول شوال نقض شود.
در مورد یقین به عدم دخول ماه رمضان مادامی که رویت و یقین به دخول ماه رمضان نبود روزه واجب نیست و در مورد یقین به عدم شوال نیز مادامی که یقین به هلال شوال نشده است روزه واجب است. استصحاب عدم دخول ماه رمضان و عدم دخول ماه شوال جاری است.
نکته : این که در روایات از تعبیر رمضان بدون پیشوندِ (شهر) نهی شده است[4] با این تعبیر روایت منافات ندارد چرا که تعبیر مذکور از راوی است نه امام معصوم.
بحث سندی
از آنجا که بنا است از این روایت برای بنا گزاری یک قاعده استفاده شود لازم است بحث سندی در مورد آن انجام شود. مرحوم آخوند بحث سندی نسبت به سند این روایت نکرده است و شیخ اعظم نیز که معمولا به سند احادیث توجه نمی کند در اینجا به شکل مختصر فرموده است : أنّ سندها غیر سلیم[5] .
شیخ طوسی در تهذیب و استبصار این روایت را از محمد بن حسن صفار از علی بن محمد قاسانی نقل کرده است. امام معصوم در این روایت مردد بین امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام است و بعید نیست که مراد امام هادی علیه السلام باشد.
در بین این دو نفر محمد بن حسن صفار از بزرگان روات است، لکن در راوی قبل از وی یعنی علی بن محمد قاسانی بحث است و نوعا به وی اشکال کرده اند. از طرف دیگر سند شیخ به کتاب صفار نیز باید بررسی شود.
سند شیخ طوسی به کتاب صفار
شیخ طریق در مشیخه تهذیب، سند خود به کتاب صفار را این گونه ذکر می کند :
و ما ذكرته في هذا الكتاب عن محمد بن الحسن الصفار فقد اخبرني به الشيخ ابو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان و الحسين بن عبيد اللّه و احمد بن عبدون كلهم عن احمد بن محمد بن الحسن بن الوليد عن ابيه و اخبرني به أيضا ابو الحسين بن ابى جيد عن محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن الحسن الصفار[6] .
سند اول شیخ طوسی به صفار :
طبقه اول : شیخ مفید، حسین بن عبید الله (ابن غضائری)، احمد بن عبدون
طبق دوم : احمد بن محمد بن حسن ولید
طبقه سوم : محمد بن حسن بن ولید
سند دوم شیخ طوسی به صفار :
طبقه اول : ابوالحسین بن ابی جید
طبق دوم : محمد بن حسن بن ولید
پس در نقل شیخ طوسی از محمد بن حسن بن ولید چهار نفر واسطه اند که سه نفرشان(شیخ مفید، حسین بن عبید الله، احمد بن عبدون) با یک واسطه (احمد بن محمد بن حسن ولید) از محمد بن حسن بن ولید نقل می کنند و یک نفرشان (ابوالحسین بن ابی جید) بدون واسطه از محمد بن حسن بن ولید نقل می کند.
نکته : در این طبقه ای که احمد بن حسن بن ولید قرار دارد دو (احمد) در سند روایات داریم : یکی احمد بن محمد بن حسن بن ولید است که شیخ طوسی به واسطه شیخ مفید از او نقل می کند و دیگری احمد بن محمد بن یحیی اشعری قمی است که پسر استادِ کلینی (محمد بن یحیی اشعری قمی که همان محمد بن یحیی العطار است) می باشد. برای تشخیص این دو از یک دیگر باید توجه کنیم که اگر شیخ مفید از احمد نقل کرد متعین در احمد بن محمد بن حسن بن ولید (فرزند استاد شیخ صدوق) خواهد بود و در غیر این صورت احمد بن محمد بن یحیی اشعری قمی (ابن عطار) خواهد بود. شایان توجه است که هر دو احمد توثیق ندارند.
صحت سند
این سند از دو طریق به محمد بن حسن بن ولید ختم می شود :
در طریق اول شیخ به واسطه سه نفر از احمد بن محمد بن حسن بن ولید نقل می کرد. ابن غضائری و مفید از میان این سه نفر، ثقه هستند ولی ابن عبدون وثاقتش ثابت نیست لکن مشکلی ایجاد نمی کند ؛ چرا که افراد هم طبقه وی ثقه اند. در وثاقت احمد بن محمد بن حسن بن ولید بحث است.
در طریق دوم نیز اگر چه شیخ طوسی فقط با یک واسطه (ابو الحسین بن ابی جید) از محمد بن حسن بن ولید نقل می کند لکن درتوثیق همان یک واسطه بحث است.
نتیجه : در سند اول شیخ به کتاب صفار دو نفر نیاز به بررسی دارند : الف. احمد بن محمد بن حسن بن ولید ب. علی بن محمد بن قاسانی و در سند دوم هم ابن ابی جید وثاقتش ثابت نیست.
راه های تصحیح سند مشیخه تهذیب
الف. تعویض سند
شیخ طوسی در کتاب فهرست، سند دیگری به کتب صفار ذکر می کند که فاقد ابو الحسين بن ابى جيد و احمد بن محمد بن الحسن بن الوليد می باشد :
أخبرنا جماعة، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن محمّد بن الحسن [بن الوليد] عن محمّد بن الحسن الصفّار[7]
این سند صحیح است و شیخ طوسی در این جا به جای این که برای نقل از محمد بن حسن ولید، فرزند وی (احمد) را واسطه قرار دهد شیخ صدوق را واسطه قرار داده است.
این سند طبق نظریه تعویض سند سبب تصحیح سند مذکور در کتاب فهرست خواهد شد؛ چرا که طبق نظریه تعویض سند در صورتی که سند شیخ در تهذیب و استبصار نسبت به شخصی دارای ضعف بود ولی در کتاب فهرست نسبت به کتب آن شخص سند صحیح وجود داشت، می توان آن سند صحیح را به جای این سند ضعیف قرار داد و طریق شیخ طوسی در آن روایت را تصحیح کرد. نظریه تعویض سند در برخی موارد مورد قبول نیست و در برخی موارد مشکوک است لکن این مورد از موارد قدر متیقن قابل پذیرش این نظریه است البته در صورتی که روایت مورد بحث از کتاب بصائر نبوده باشد؛ چرا که شیخ در فهرست، سند خود به جمیع کتب صفار به جز کتاب بصائر را گفته است.
ب.توثیق اشخاص در سند مشیخه تهذیب
توثیق احمد بن محمد بن حسن بن ولید و احمد بن محمد بن یحیی العطار
برای توثیق این دو نفر، چند راه می توان ذکر کرد :
الف. برخی می گویند از آنجا که این اشخاص از مشایخ اجازه هستند نه مشایخ روایت، جهالت نسبت به آنها قدحی به ایشان وارد نمی کند. مثل این که در زمان کنونی مرحوم آیت الله مرعشی شیخ الاجازه برای ما، در مورد کتاب کافی است که اگر بر فرض، نسبت به ایشان جهالت وجود داشته باشد برای ما اخلالی در مورد روایات کتب اربعه پیدا نمی شود.
بلکه به نظر ما شیخ الاجازه بودن دال بر وثاقت است ؛ چرا که شیخ الاجازه ذکر می شود تا سند از ارسال خارج شود ، لذا قدحی از ناحیه عدم توثیق دیگران وارد نمی شود.
ب. علامه، برخی طرق مرحوم شیخ طوسی را که احمد بن محمد بن حسن بن ولید و احمد بن محمد بن یحیی العطار در آن واقع شده است را صحیح دانسته است.
باید توجه داشت که خود مرحوم علامه شیخ اصطلاح صحیح و غیر صحیح است و ایشان و استادشان ابن طاووس از مبتکرین این اصطلاحات هستند. در نتیجه تصحیح ایشان نشان می دهد که ایشان، این دو نفر را ثقه امامی می دانسته است.
تذکر : مرحوم خویی توثیقات متاخرین را به خاطر حدسی بودن قبول نداشت، لکن ما این مطلب را از حیث کبروی قبول نداریم و از حیث صغروی در بحث ما هم این مطلب صحیح نمی باشد ؛ چرا که حتی اگر توثیق علامه نسبت به اشخاصی مثل زراره که فاصله زیادی بین آنها است، مشکل باشد لکن توثیق علامه نسبت به احمد بن محمد بن حسن ولید و ابن عطار به خاطر فاصله زمانی کم، مورد قبول است.
ج. کتبی مثل کتاب مرحوم صفار از آن چنان جایگاهی برخوردار بوده اند که نسبت به آن ها نیاز به ذکر سند نبوده است و این کتب، مثل کتب اربعه در نزد ما می باشند که برای نقل از آن ها نیاز به ذکر سند نمی باشد.
توثیق علی بن محمد قاسانی
مرحوم نجاشی در ترجمه ایشان می فرمایند :
علي بن محمد بن شيرة القاساني : (القاشاني) أبو الحسن كان فقيها مكثرا من الحديث فاضلا غمز عليه أحمد بن محمد بن عيسى و ذكر أنه سمع منه مذاهب منكرة و ليس في كتبه ما يدل على ذلك. له كتاب التأديب و هو كتاب الصلاة و هو يوافق كتاب ابن خانبة و فيه زيادات في الحج و كتاب الجامع في الفقه كبير. أخبرنا علي بن أحمد بن محمد بن طاهر قال: حدثنا محمد بن الحسن قال: حدثنا سعد عن علي بن محمد بن شيرة القاساني (القاشاني) بكتبه[8] .
پس قدح در کتاب نجاشی همین مقدار است که نجاشی می گوید : احمد بن محمد بن عیسی در کتب او حرفهای مختلفی دیده است، لکن خود نجاشی می گوید : ما چیزی در کتبش ندیدیم.
شیخ طوسی در ترجمه وی می نویسد :
علي بن محمد القاساني : ضعيف أصبهاني من ولد زياد مولى عبد الله بن عباس من آل خالد بن الأزهر[9] .
و در موضع دیگر علی بن شیره را مطرح کرده است و ثقه دانسته است. (علي بن شيرة : ثقة[10] )
حال سوالی که مطرح می شود این است که علی بن محمد قاسانی همان علی بن شیره است یا نه ؟
علامه در خلاصه علی بن شیره و علی بن محمد قاسانی را یکی دانسته است :
علي بن محمد القاشاني : أصبهاني من ولد زياد مولى عبيد الله بن عباس من آل خالد بن الأزهر ضعيف قاله الشيخ و من أصحاب أبي جعفر الثاني الجواد ثم قال علي بن شيرة بالشين المكسورة و الياء الساكنة المنقطة تحتها نقطتين و الراء ثقة من أصحاب الجواد عليه السلام و الذي يظهر لنا أنهما واحد لأن النجاشي قال علي بن محمد بن شيرة القاشاني أبو الحسن كان فقيها مكثرا من الحديث فاضلا غمز عليه أحمد بن محمد بن عيسى ذكر أنه سمع منه مذاهب منكرة و ليس في كتبه ما يدل على ذلك له كتب أخبرنا علي بن محمد بن شيرة القاشاني بكتبه[11] .
مرحوم خویی : اینها معلوم نیست یک نفر باشند. شاید دو نفر باشند :یکی علی بن شیره و یک هم علی بن محمد بن شیره. اگر شیره یک نفر باشد یکی عموی دیگری می شود و اگر شیره دو نفر باشد این دو شخص هچ ربطی به هم دارند و صرفا مشترک لفظی هستند. پس در هر دو صورت این دو، یک نفر نخواهند بود[12] .
بر این اساس مرحوم خویی هیچ یک از روایات علی بن محمد بن شیره را صحیح نمی داند. ایشان تعبیر علامه را هم دال بر توثیق نمی داند، مخصوصا با توجه به نقل نجاشی در مورد علی بن محمد.
مرحوم اردبیلی در جامع الرواه نظرشان این است که : علی بن محمد شیره و علی بن محمد قاسانی و علی بن شیره یک نفرند و توثیق شیخ ثویثیق اینها است.
لکن بر فرض این ها یک نفر باشند و کلام احمد بن محمد بن عیسی در نقل نجاشی هم قدح محسوب نشود باز هم باید بحث کنیم که چگونه بین قدح شیخ طوسی (علي بن محمد القاساني : ضعيف) و توثیق وی (علي بن شيرة : ثقة) باید جمع کرد؟
 

[1] الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَشُكُّ بَعْدَ مَا يَتَوَضَّأُ قَالَ هُوَ حِينَ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ‌ حِينَ‌ يَشُكُّ. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌1 ؛ ص101.
[2] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌4 ؛ ص159، در استبصار ج2ص64 نیز با اندکی اختلاف نقل شده است: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاشَانِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ وَ أَنَا بِالْمَدِينَةِ أَسْأَلُهُ عَنِ الْيَوْمِ الَّذِي يُشَكُّ فِيهِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ هَلْ يُصَامُ أَمْ لَا فَكَتَبَ الْيَقِينُ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الشَّكُّ صُمْ‌ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ.
[3] و الإنصاف: أنّ هذه الرواية أظهر ما في هذا الباب من أخبار الاستصحاب، إلّا أنّ سندها غير سليم. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص71.
[4] حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَحْنُ عِنْدَهُ ثَمَانِيَةُ رِجَالٍ فَذَكَرْنَا رَمَضَانَ‌ فَقَالَ لَا تَقُولُوا هَذَا رَمَضَانُ وَ لَا ذَهَبَ رَمَضَانُ وَ لَا جَاءَ رَمَضَانُ فَإِنَّ رَمَضَانَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّه‌. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‌1 ؛ ص311.
[5] همان.
[6] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ المشيخة ؛ ص73.
[7] محمّد بن الحسن الصفّار، قمّي. له كتب مثل كتب الحسين بن سعيد، و زيادة كتاب بصائر الدرجات، و غيره‌، و له مسائل كتب بها إلى أبي محمّد الحسن بن علي عليهما السّلام.أخبرنا بجميع كتبه و رواياته ابن أبي جيد، عن محمّد بن الحسن ابن الوليد، عن محمّد بن الحسن الصفّار.و أخبرنا جماعة، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن محمّد بن الحسن [بن الوليد] عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن‌ رجاله إلّا كتاب بصائر الدرجات فإنّه لم يروه عنه (محمّد بن الحسن) ابن الوليد!و أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن يحيى، عن أبيه، عن محمّد بن الحسن الصفّار.فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنفين و أصحاب الأصول (للطوسي) ( ط - الحديثة) ؛ النص ؛ ص408.
[8] رجال‌النجاشي/باب‌العين/باب‌علي/255.
[9] رجال‌الطوسي/أصحاب‌أبي‌الحسن.../باب‌العين/388.
[10] رجال‌الطوسي/أصحاب‌أبي‌الحسن.../باب‌العين/388.
[11] الخلاصةللحلي/الفصل‌السادس‌عشر.../الباب‌الأول‌في‌علي/232.
[12] معجم‌رجال‌الحديث ج : 12 ص : 148 : علي بن محمد بن شيرة:«» علي بن محمد القاساني. روى عن علي بن سليمان و روى عنه إبراهيم بن هاشم. الكافي: الجزء 4، كتاب الحج3، باب النوادر 212، الحديث 14. و روى عن القاسم بن محمد و روى عنه محمد بن علي بن محبوب. التهذيب: الجزء 7، باب الوديعة، الحديث 794 و الإستبصار: الجزء 3، باب وجوب رد الوديعة إلى كل أحد، الحديث 440 و باب المزارعة، الحديث 909 من الجزء المتقدم من التهذيب. أقول: هذا متحد مع ما بعده و يأتي له الروايات بعنوان علي بن محمد القاساني أيضا. علي بن محمد بن شيرة القاساني:«»قال النجاشي: علي بن محمد بن شيرة، القاساني، أبو الحسن كان فقيها مكثرا من الحديث فاضلا غمز عليه أحمد بن محمد بن عيسى و ذكر أنه سمع منه مذاهب منكرة و ليس في كتبه ما يدل على ذلك، له كتاب التأديب، و هو كتاب الصلاة، و هو يوافق كتاب ابن خانبة و فيه زيادات في الحج و كتاب الجامع في الفقه كبير. أخبرنا علي بن أحمد بن طاهر، قال: حدثنا محمد بن الحسن، قال: حدثنا سعد، عن علي بن محمد بن شيرة القاساني بكتبه. أقول: لا منافاة بين أن يسمع أحمد بن محمد بن عيسى منه مذاهب منكرة و أن لا يكون في كتبه ما يدل على ذلك، إذن فلا موجب لعدم الاعتداد بغمز أحمد بن محمد بن عيسى عليه و لا يبعد أن يكون غمز أحمد بن محمد بن عيسى، هو السبب في تضعيف الشيخ إياه حيث عده في أصحاب الهادي ع (10) و قال علي بن محمد القاشاني، ضعيف أصبهاني، من ولد زياد، مولى عبد الله بن عباس، من آل خالد بن الأزهر. و عده البرقي أيضا في أصحاب الهادي ع، قائلا علي بن محمد القاساني، الأصبهاني. ثم إن علي بن شيرة الذي عده الشيخ في أصحاب الهادي ع 9، و قال: ثقة، مغاير لعلي بن محمد بن شيرة، فإنه لو سلم أن المسمى بشيرة، رجل واحد، كما هو ليس ببعيد، فالمسمى بعلي الذي هو ثقة، ولده و من هو ضعيف، حفيده، و لم تقم قرينة على الاتحاد بوجه. و لكن العلامة (قدس سره) قد جزم بالاتحاد في (6) من الباب1، من حرف العين من القسم الثاني و قال: علي بن محمد القاساني: أصبهاني، من ولد زياد، مولى عبيد الله بن عباس من آل خالد بن الأزهر، ضعيف، قال الشيخ، و من أصحاب أبي جعفر الثاني الجواد، ثم قال علي بن شيرة، ثقة من أصحاب الجواد ع. و الذي يظهر لنا أنهما واحد، لأن النجاشي قال: علي بن محمد بن شيرة القاشاني أبو الحسن كان فقيها، فاضلا، غمز عليه أحمد بن محمد بن عيسى (إلخ) انتهى كلام العلامة. أقول: ليس في كلام النجاشي دلالة على الاتحاد، بل إنه يدل على أن علي بن محمد القاشاني، حفيد شيرة، فمن أين يستكشف أن علي بن شيرة، متحد مع علي بن محمد بن شيرة؟ ثم إن في ما ذكره من عد الشيخ علي بن شيرة و علي بن محمد بن شيرة من أصحاب الجواد سهو ظاهر، فإن الشيخ ذكرهما في أصحاب الهادي ع كما عرفت. و من الغريب في المقام ما صدر عن ابن داود، فإنه ذكر علي بن شيرة (1037) في القسم الأول، و قال: (ي) (جخ) ثقة و ذكر علي بن محمد بن شيرة القاشاني (342) في القسم الثاني و قال أبو الحسن كان فقيها مكثرا، فاضلا و اضطرب كلام الشيخ فيه، فذكره مرتين (تارة) في أصحاب الرضا ع، و قال ضعيف و (تارة) في أصحاب الجواد ع، و قال ثقة. وجه الغرابة أن الشيخ لم يعد الرجل لا في أصحاب الرضا، و لا في أصحاب الجواد ع، و إنما عده في أصحاب الهادي ع و لم يضطرب كلامه فيه، بل حكم بضعفه. و إنما وثق علي بن شيرة الذي ذكره قبل ذلك متصلا به.
پاسخ
#32
95/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت قاسانی /تتمه بحث سندی و شروع بحث دلالی
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه گذشته بحث از روایات قاسانی شروع شد. در ابتداء از سند روایت بحث شد. احمد بن محمد بن حسن بن ولید و علی بن محمد قاسانی وثاقتشان مشکل بود. نسبت به کل سند، تعویض سند برای تصحیح مطرح شد. برای احمد هم سه طریق برای توثیق ذکر شد. در این جلسه وثاقت علی بن محمد قاسانی اثبات می شود.
 
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ وَ أَنَا بِالْمَدِينَةِ عَنِ الْيَوْمِ الَّذِي يُشَكُّ فِيهِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ هَلْ يُصَامُ أَمْ لَا فَكَتَبَ ع الْيَقِينُ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الشَّكُّ صُمْ‌ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ[1] .
وثاقت علی بن محمد قاسانی
بحث در سند روایت علی بن محمد قاسانی بود که برای استدلال به استصحاب مطرح شده بود. بعد از آن که از جهت سایر روات (احمد بن محمد بن یحیی) در سند مشکل وثاقت حل شد[2] نوبت به بحث از وثاقت علی بن محمد قاسانی رسید.
این شخص معمولا در کلام اصولیون ضعیف محسوب شده است، حتی اصولیونی مثل شیخ که دلالت این روات را تمام دانسته اند[3] .
نسبت به وی دو عنوان در رجال قابل تطبیق است : علی بن محمد قاسانی و علی بن شیره.
با عنوان اول دارای توثیق بالخصوص نمی باشد ولی با عنوان دوم در کتاب شیخ طوسی از اصحاب امام هادی علیه السلام و ثقه شمرده شده است[4] .
در بدو امر، از این گونه مطرح کردن شیخ طوسی (توثیق یکی و تضعیف دیگری) به نظر می رسد که این دو عنوان برای دو شخص مختلف می باشد.
مرحوم نجاشی هم وی را با عنوان علی بن محمد بن شیره قاسانی مطرح کرده است و وی را فاضل و کثیر الروایه دانسته است ولی از احمد بن محمد بن عیسی نقل می کند که در کتاب های علی بن محمد مطالب غیر مستقیم و مختلفی دیده شده است، لکن خود مرحوم نجاشی می گوید : من این مطالب را در کتب علی بن محمد نیافتم[5] .
پس دو عنوان علی بن شیره و علی بن محمد قاسانی در کتب رجالی وجود دارد که اولی ثقه است و دیگری مدح و ذم دارد. با توجه به این مطلب دو بحث باید مطرح شود :
دو بحث پیرامون قاسانی
بحث اول : این دو عنوان متعلق به یک شخص است یا برای دو شخص مختلف؟ (مسلما علی بن محمد بن شیره و علی بن محمد قاسانی یک نفر می باشند.)
بحث دوم : بر فرض وحدت این دو عنوان، چگونه بین تضعیف و توثیق شیخ طوسی در مورد آن جمع کنیم؟
 
وحدت و تعدد
اما نسبت به مرحله اول:
برخی مثل علامه قائل به وحدت شده اند[6] و از ظاهر شیخ طوسی هم که در یک جا تضعیف و در جای دیگر توثیق کرده است تعدد استفاده می شود.
ولی به نظر ما بعید نیست که این دو عنوان متعلق به یک شخص باشد.
توضیح : نسبت به عنوانِ (علی بن شیره) فقط یک روایت در کتب اربعه یافیتم که در کتاب کافی بود :
عَلِيٌّ عَنْ عَلِيِ‌ بْنِ‌ شِيرَةَ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ سُلَيْمَانَ‌ عَنْ حُسَيْنٍ الْحَرْشُوشِ‌ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَال‌[7]
در تهذیب هم سند این روایت از کافی به این شکل نقل شده است :
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِ‌ بْنِ‌ شِيرَةَ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ سُلَيْمَانَ‌ عَنْ حُسَيْنٍ الْمَرْجُوسِ عَنْ هِشَامٍ قَال‌[8]
همان طور که می بینیم در این جا به اشتباه (علی بن محمد) به جای (علی) ذکر شده است. (حال یا اشتباه شیخ یا نساخ).
مراد مرحوم کلینی از علی در سند مذکور علی بن ابراهیم است به خاطر این که در روایت قبل از این روایت، علی بن ابراهیم در ابتدای سند کافی آمده است و اختصار در ذکر نام در این جا، به خاطر اعتماد بر آن روایت قبلی است[9] .
با توجه به این که علی بن ابراهیم نقل های متعددی از علی بن محمد قاسانی دارد و از علی بن شیره همین یک روایت به واسطه علی بن ابراهیم در کتب اربعه وجود دارد، اطمینان پیدا می شود که این دو نفر، یکی هستند.اگر علی بن شیره عموی علی بن محمد شیره می بود به طور طبیعی باید این ها به خاطر اختلاف سن، اختلاف طبقه پیدا می کردند اگرچه گاهی دو نفر با اختلاف سن هم طبقه هم می شوند. از طرف دیگر اگر این دو عنوان متعلق به دو نفر می بود رجالیون در کتب خود ذکر می کردند.
اعتبار روایت بر اساس وحدت و تعدد عنوان
و اما بحث دوم
به نظر ما چه این دو عنوان برای یک نفر باشند و چه متعلق به دو نفر باشد روایت معتبر خواهد بود.
توضیح :
اگر برای یک نفر باشند
توثیق و تضعیف شیخ معارض نخواهد بود و توثیق قولی با تضعیف مطلق قابل جمع است چرا که تضعیف به شکل مطلق دال بر تضعیف از همه وجوه نمی باشد، ممکن است وجه تضعیف همان نکته ای باشد که نجاشی از احمد بن محمد نقل کرد (وجود روایات غیر مشهوره و غیر قابل پذیرش از علی بن محمد).
به علاوه وجود روایات غریب و اعتقادات نادرست در کتاب یک راوی هم مشکلی از حیث وثاقتش ایجاد نمی کند. علمای سابق به نقل آراء مختلف توسط یک راوی توجه می کردند و به این خاطر به وی خرده می گرفتند، لکن چیزی که مهم است وثاقت راوی است نه نقل این مطالب.
لازم به ذکر است که توثیق یک راوی و در عین حال تضعیف وی از جهات خاص دارای سابقه است مثل این که در توصیف یک راوی گفته می شود : ثقه الا انه یروی عن الضعفاء
نهایت چیزی که در بیان معارضه این دو تعبیر می توان گفت این است که توثیق به شکل مطلق دال بر این است که راوی از حیث افکار و آراء فقهی هم مذاهب منکره ندارد و با اطلاقش منافات با تضعیف از حیث فکر دارد، لکن این اطلاق قابل تقیید است.
اگر هم برای دو نفر باشد
گفیتم تضعیف شیخ اطلاق ندارد. حال برای اثبات وثاقت چند راه وجود دارد :
الف. نجاشی در حق وی تعبیر فاضل را به کار برده بود و معمولا علماء این تعبیر را برای یک راوی، مدح و روایاتش را حسنه می دانند. لذا یا این روایت قاسانی حسنه است و یا این که اصلا می گوییم در اصطلاح قدماء تعبیر فاضل برای صرف بیان سواد و فضیلت نبوده است بلکه برای بیان معنایی بوده است که وثاقت هم جزءش بوده است.
ب. عده ای از اجلاء به صورت متعدد از وی روایت کرده اند : مثل علی بن ابراهیم، محمد بن علی بن محبوب، محمد بن عیسی بن عبید، محمد بن حسن صفار
قبلا هم به چندین بیان گذشت که اکثار روایت اجلاء و نیز روایت ثقات از یک شخص، دال بر وثاقت وی است.
ج. روایات وی از روایات محمد بن احمد بن یحیی صاحب نوادر الحکمه استثناء نشده است.
لذا به نظر ما این روایت از نظر سندی قابل اعتماد است.
دلالت
مرحوم شیخ این روایت را اظهر روایات باب می داند یعنی حتی از روایات صحاح زراره هم دلالتش روشن تر است.
کلام صاحب کفایه
تقریب دلالت : در کلام مرحوم آخوند هم آمده است که برای دلالت بر استصحاب باید مراد از متعلق یقین در روایت، عدم دخول شهر رمضان باشد، همان طوری که در روایت اسحاق باید یقین به عدم دخول در رکعت رابعه مراد می بود.
مکلف قبل از یوم الشک یقین به عدم دخول ماه رمضان داشته است و نباید این یقین، مدخول به شک شود. هذا الدلیل مدخول یعنی هذا الدلیل منقوض، مردود.
تفریع بر این کبری این است که وجوب افطار و صوم باید بر اساس یقین باشد. (صم للرویه و افطر للرویه) صغرایی است برای کبرای استصحاب.
نسبت به دلالت روایت، مرحوم آخوند اشکال کرده است که این روایت دلالت بر استصحاب ندارد. با مطالعه روایات باب ممکن است برای فقیه قطع حاصل شود که استصحاب مراد نیست[10] .
ایشان می گوید شاید مراد یقین به دخول ماه رمضان باشد. روایت می گوید موضوع صوم و افطار یقین است. اگر یقین به دخول ماه رمضان ندارید وجوب صوم در حق مکلف وجود ندارد. از همین جهت است که در روایات دیگر آمده است : (فلا تودوها بالتظنی). شک در وجود ماه رمضان به معنای قطع به عدم وجوب صوم است.
معنای الیقین لایدخله الشک
الف. به معنای الیقین لایندرج فیه الشک. (بیان مرحوم صدر) مثل اینکه بگویند (انسان) تحت (بقر) نیست. شک هم مندرج تحت عنوان یقین نیست.
در این جا إخبار به یک واقع تکوینی داده شده است که شک که از افراد یقین نیست، لذا روزه را با یقین و رویت ماه رمضان بگیرید.
ب. حالت نفسانیِ یقین، شک بردار نیست. اساسا در مورد حالات نفسانی شک معنا ندارد. صحیح نیست که کسی بگوید نمی دانم که شک دارم یا یقین. هر کس به نفسش مراجعه کند می یابد که یا یقین دارد یا شک.
پس در معنای اول گفتیم شک از افراد یقین نیست و در معنای دوم می گوییم حالت نفسانی یقین، شک بردار نیست. بنا بر هر دو معنا روایت موضوع وجوب صوم را بیان کرده است. موضوع وجوب صوم، قطع به ماه رمضان است و با شک در ماه رمضان قطع به عدم وجوب صوم پیدا می شود. لذا روایت ربطی به استصحاب ندارد.
این کلام مرحوم آخوند مورد اعتراض برخی مثل مرحوم خویی و مرحوم صدر واقع شده است که در جلسه بعدی مورد بررسی قرار می گیرد.
 

[1] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌4 ؛ ص159، در استبصار ج2ص64 نیز با اندکی اختلاف نقل شده است: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاشَانِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ وَ أَنَا بِالْمَدِينَةِ أَسْأَلُهُ عَنِ الْيَوْمِ الَّذِي يُشَكُّ فِيهِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ هَلْ يُصَامُ أَمْ لَا فَكَتَبَ الْيَقِينُ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الشَّكُّ صُمْ‌ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ.
[2] به وسیله تعویض سند، و مشایخ اجازه بودن احمد بن محمد، توثیق علامه نسبت به وی و شهرت کتاب صفار.
[3] و الإنصاف: أنّ هذه الرواية أظهر ما في هذا الباب من أخبار الاستصحاب، إلّا أنّ سندها غير سليم. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص71.
[4] علي بن محمد القاساني : ضعيف أصبهاني من ولد زياد مولى عبد الله بن عباس من آل خالد بن الأزهر. رجال‌الطوسي/أصحاب‌أبي‌الحسن علیه السلام../باب‌العين/388علي بن شيرة : ثقة. رجال‌الطوسي/أصحاب‌أبي‌الحسن علیه السلام.../باب‌العين/388.
[5] علي بن محمد بن شيرة القاساني : (القاشاني) أبو الحسن كان فقيها مكثرا من الحديث فاضلا غمز عليه أحمد بن محمد بن عيسى و ذكر أنه سمع منه مذاهب منكرة و ليس في كتبه ما يدل على ذلك. له كتاب التأديب و هو كتاب الصلاة و هو يوافق كتاب ابن خانبة و فيه زيادات في الحج و كتاب الجامع في الفقه كبير. أخبرنا علي بن أحمد بن محمد بن طاهر قال: حدثنا محمد بن الحسن قال: حدثنا سعد عن علي بن محمد بن شيرة القاساني (القاشاني) بكتبه. رجال‌النجاشي/باب‌العين/باب‌علي/255.
[6] علي بن محمد القاشاني : أصبهاني من ولد زياد مولى عبيد الله بن عباس من آل خالد بن الأزهر ضعيف قاله الشيخ و من أصحاب أبي جعفر الثاني الجواد ثم قال علي بن شيرة بالشين المكسورة و الياء الساكنة المنقطة تحتها نقطتين و الراء ثقة من أصحاب الجواد عليه السلام و الذي يظهر لنا أنهما واحد. الخلاصةللحلي/الفصل‌السادس‌عشر.../الباب‌الأول‌في‌علي/232.
[7] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‌3 ؛ ص209.
[8] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌3 ؛ ص332.
[9] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْت‌.. الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‌3 ؛ ص208.
[10] و ربما يقال إن مراجعة الأخبار الواردة في يوم الشك يشرف القطع بأن المراد باليقين هو اليقين بدخول شهر رمضان و أنه لا بد في وجوب الصوم و وجوب الإفطار من اليقين بدخول شهر رمضان و خروجه و أين هذا من الاستصحاب فراجع ما عقد في الوسائل لذلك من الباب تجده شاهداعليه. كفاية الأصول ؛ ص397.
پاسخ
#33
95/08/23
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت قاسانی /تقریب کلام صاحب کفایه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در روایت قاسانی برای استدلال به استصحاب بود. سند این روایت از طرق مختلفی تصحیح شد. در جلسه قبل نظر شیخ اعظم و صاحب کفایه پیرامون دلالت این روایت بر استصحاب بررسی شد. در این جلسه توضیح بیشتری از کلام صاحب کفایه داده می شود.
 
خلاصه استظهار مرحوم شیخ و صاحب کفایه از روایت قاسانی
بحث در دلالت روایت قاسانی بر استصحاب بود که مرحوم شیخ دلالت آن بر استصحاب را تمام دانستند. در نظر ایشان، مراد از دخول شک به یقین، این بود که یقین به وسیله شک، منقوض و شکسته شود، مثل این که می گوییم : (فلان دلیل مدخول است) که به معنای مردود و منقوض بودن دلیل است. امر به افطار و صوم در روایت نیز مترتب بر این قاعده استصحاب(عدم نقض یقین به وسیله شک)، قرار گرفته است. طبق این بیان، متعلق یقین در روایت، عدم دخول رمضان و عدم دخول شوال است[1] .
در مقابل مرحوم آخوند منکر دلالت روایت بر استصحاب شدند و فرمودند مراد روایت، بیان یقین موضوعی در بحث وجوب صوم و وجوب افطار است نه یقین به عدم دخول ماه رمضان که رکن استصحاب است.
روایت، (یقین به دخول ماه رمضان) را موضوع وجوب صوم قرار داده است. حکم به وجوب صوم برای کسی است که یقین به ماه رمضان پیدا کرده است و این حکم تا زمانی که یقین به دخول ماه شوال پیدا نشود ادامه دارد.
از طرف دیگر (یقین به دخول ماه شوال) را هم موضوع وجوب افطار دانسته است. موضوع مشروعیت افطار در روز عید (قطع به عید بودن) است و لذا کسی که قطع به عید ندارد وظیفه ظاهری اش وجوب صوم است.
فقره (الیقین لایدخله الشک) نیز دو معنا برایش متصور است : الف. شک از مصادیق یقین نمی باشد و عنوان شک مندرج در عنوان یقین نیست. ب. یقین به عنوان یک حالت نفسانی شک بردار نیست و امرش دائر بین متیقن الوجود و متیقن العدم است.
پس مرحوم آخوند دلالت بر استصحاب را قبول نکرد و روایت را بیان کننده موضوع وجوب صوم و وجوب افطار دانست[2] .
اشکال بر کلام مرحوم آخوند
نتیجه خلاف نصوص
ممکن است بدوا این اشکال به نظر برسد که : طبق کلام مرحوم آخوند موضوع وجوب صوم رمضان، یقین به ماه رمضان است. بنا براین در صورتی که به خاطر عدم یقین به ماه رمضان، روز سی ام را جزء ماه شعبان حساب کردیم و بعد از گذشت آن روز، یقین پیدا کردیم و یا بینه خبر داد که یوم الشک اولین روز ماه رمضان بوده است لازم نیست که قضای آن روز به جا آورده شود؛ چرا که یقین موضوعیت دارد و جزء موضوع این حکم است، در حالی بر طبق نصوص و اجماع علماء بلکه بر طبق ضرورت فقه مسلمین، یقین در این جا جنبه طریقیت دارد و در صورتی که بعدا کشف شود که یوم الشک جزء ماه رمضان بوده است واجب است قضاء آن انجام شود.
پاسخ اشکال
لکن از این اشکال به چند وجه می توان پاسخ داد :
الف. عدم ملازمه بین وجوب قضاء و اداء
لزوما بین وجوب قضاء و وجوب اداء ملازمه نیست، چه بسا در جایی اداء یک فعل بر مکلف واجب نیست ولی در عین حال قضای آن بر وی واجب است، مثل کسی که در تمام وقت نماز خواب بوده است. چنین شخصی به خاطر عدم قدرت، واجب نیست نماز ادائی بخواند ولی در عین حال پس از بیدار شدن واجب است قضاء نمازهای فوت شده در حال خواب را به جا بیاورد[3] .
اشکال : در مورد نائم عنوان (فوت) محقق شده است، در حالی که در مورد وجوب صوم بر کسی که یقین به دخول ماه رمضان ندارد (طبق موضوعیت یقین) اصلا فوتی محقق نشده است.
پاسخ : اولا تحقق عنوان فوت لازم نیست مثل مسافری که در ماه مبارک فوت صوم در حقش محقق نیست ولی در عین حال باید روزه را قضاء کند. و ثانیا چه بسا حکم شرعی عبارت باشد از وجوب سی روز، روزه گرفتن و در نتیجه حتی کسی که فوتی در حقش محقق نشده است ولی فقط 29 روز، روزه گرفته است باید یک روز دیگر، روزه بگیرد تا تکلیف شارع را امتثال کرده باشد.
لذا مطلب مرحوم آخوند با فقه، ناسازگار نیست. و اصلا شاهد بر کلام ایشان این است که اگر کسی شک در دخول ماه رمضان دارد ولی رجائا به عنوان روزه ماه رمضان روزه بگیرد روزه اش صحیح نیست و در صورتی که در آینده پی ببرد که یوم الشک از ماه رمضان بوده است باید قضای آن را به جا بیارود[4] .
ب. یقین اعم از مقارن و لاحق
ممکن است بگوییم موضوع حکم به وجوب روزه ماه رمضان، کسی است که یقین به دخول ماه رمضان کند ولی این یقین اعم از یقین در ظرف یوم الشک و یقین بعد از یوم الشک است، حتی اگر بعد از انقضای یوم الشک هم یقین به دخول ماه رمضان پیدا شد کشف می شود که روزه در همان روز بر او واجب بوده است[5] .
ج. عدم ملازمه بین وجود تکلیف و وجود شرط صحت
در یوم الشک وجوب واقعی بوده است ولی صحت وجود نداشته است. وجود واقعی حکم وجوب، در حق شخصی که بعدا علم به دخول ماه رمضان پیدا می کند به این معنا نیست که هم اکنون که شک دارد می تواند روزه بگیرد؛ چرا که وجود حالت نفسانی یقین شرط صحت روزه می باشد و روزه با حالت شک صحیح نمی باشد ولو این که واقعا یوم الشک از ماه رمضان بوده باشد، مثل این که بعد از زوال (وقت نماز ظهر) حکم وجوب نماز برای شخص محدث وجود دارد، ولی در عین حال طهارت حدثی شرط صحت نماز وی است و برای انجام نماز صحیح باید تحصیل شرط صحت کند.
در مورد روزه نیز از آنجا که یک فریضه است و نباید فرائض را با حالت ظن و شک اداء کرد[6] ، برای انجام یک روزه صحیح، لازم است که تحصیل یقین شود.
البته چنین شخصی که علم به دخول ماه رمضان ندارد اگرچه روزه برایش واجب است لکن به خاطر نداشتن علم و یا داشتن استصحاب بقاء ماه شعبان، در ترک روزه معذور می باشد مثل زن حائضی که در واقع مستحاضه است ولی به خاطر استصحاب بقاء حیض در عدم انجام فرائض معذور است، و نیز مثل کسی که در وقت زوال، به خاطر عدم علم به زوال، نسبت به عدم حفظ مقدار آبی که فقط کفاف وضو را می دهد معذور است، در عین حال وجوب واقعی نماز و روزه بر حائض و نیز وجوب واقعی حفظ این آب، وجود داشته است و بر آنها قضا کردن لازم است[7] .
در بحث کنونی نیز اگرچه وجوب صوم در حق این شخص وجود دارد ولی از آنجا که یقین به دخول ماه رمضان شرط صحت می باشد و این شخص فاقد این شرط است روزه صحیح نمی باشد ولی در عین حال در ترک این واجب معذور است.
نکته : طبق این پاسخ حتی در صورتی که موضوع وجوب قضاء را کسی بدانیم که اداء در حقش واجب بوده است باز هم برای این شخص شاکّی که بعدا عالم می شود قضاء روزه واجب است.
نکته : پاسخ دومی که مطرح شد مصداق بحث اصولیِ ( هل یجوز امر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه[8] ) می باشد. یکی از ثمرات این بحث اصولی همین مطلب کنونی می باشد. در بحث کنونی، امر به صوم وجود دارد ولی شرط صحت آن (علم به دخول شهر رمضان) وجود ندارد، امر آمر در اینجا تنجز ندارد ولی اثرش این است که در خارج وقت باید قضاء انجام شود.
نتیجه : کلام آخوند تمام است و کلام شیخ در تقریب دلالت روایت بر استصحاب، صرف احتمال بود که یا معیّن داشت یا این که طبق کلام مرحوم آخوند، با نظر به روایات، فقیه به قطع می رسد که مراد روایت بیان استصحاب نیست.
 

[1] و منها: مكاتبة علي بن محمد القاساني: «قال: كتبت إليه- و أنا بالمدينة- عن اليوم الذي يشكّ فيه من رمضان، هل يصام أم لا؟ فكتب عليه السّلام: اليقين لا يدخله الشكّ، صم للرؤية و افطر للرؤية»..[تقريب الاستدلال:]فإنّ تفريع تحديد كلّ من الصوم و الإفطار- برؤية هلالي رمضان و شوّال- على قوله عليه السّلام: «اليقين لا يدخله الشكّ» لا يستقيم إلّا بإرادة عدم جعل اليقين السابق مدخولا بالشكّ، أي مزاحما به.و الإنصاف: أنّ هذه الرواية أظهر ما في هذا الباب من أخبار الاستصحاب، إلّا أنّ سندها غير سليم. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص71
[2] و منها (خبر الصفار عن علي بن محمد القاساني: قال كتبت إليه و أنا بالمدينة عن اليوم الذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا فكتب اليقين لا يدخل فيه الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية) حيث دل على أن اليقين بشعبان لا يكون مدخولا بالشك في بقائه و زواله بدخول شهر رمضان و يتفرع [عليه‌] عدم وجوب الصوم إلا بدخول شهر رمضان.و ربما يقال إن مراجعة الأخبار الواردة في يوم الشك يشرف القطع بأن المراد باليقين هو اليقين بدخول شهر رمضان و أنه لا بد في وجوب الصوم و وجوب الإفطار من اليقين بدخول شهر رمضان و خروجه و أين هذا من الاستصحاب فراجع ما عقد في الوسائل‌ لذلك من الباب تجده شاهدا عليه. كفاية الأصول ؛ ص397.
[3] استاد محترم در پاسخ به اشکالی فرمودند قول به وجود یا عدم خطاب قانونی در نتیجه این مطلب تاثیری ندارد، ولی توضیحی در مورد مبنای وجود و عدم وجود خطاب قانونی ندادند.
[4] استاد محترم بعد از درس فرمودند : این که روزه به قصد ماه شعبان (بعد از علم به دخول ماه رمضان) می تواند به عنوان روزه ماه مبارک حساب شود به خطر ادله خاص است.
[5] استاد محترم فرمودند : بازگشت این وجه به همان وجه سابق است.
[6] سَعْدٌ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ كَمْ يُجْزِي فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَقَالَ إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ فَرِيضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ فَلَا تُؤَدُّوا بِالتَّظَنِّي‌ وَ لَيْسَ رُؤْيَةُ الْهِلَالِ أَنْ يَقُومَ عِدَّةٌ فَيَقُولَ وَاحِدٌ قَدْ رَأَيْتُهُ وَ يَقُولَ الْآخَرُونَ لَمْ نَرَهُ إِذَا رَآهُ وَاحِدٌ رَآهُ مِائَةٌ وَ إِذَا رَآهُ مِائَةٌ رَآهُ أَلْفٌ وَ لَا يُجْزِي فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ إِذَا لَمْ يَكُنْ فِي السَّمَاءِ عِلَّةٌ أَقَلُّ مِنْ شَهَادَةِ خَمْسِينَ وَ إِذَا كَانَتْ فِي السَّمَاءِ عِلَّةٌ قُبِلَتْ شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ يَدْخُلَانِ وَ يَخْرُجَانِ مِنْ مِصْرٍ. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌4 ؛ ص160.
[7] چون که بر این شخص نماز با وضو واجب بوده است.
[8] فصل لا يجوز أمر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه‌خلافا لما نسب‌ إلى أكثر مخالفينا ضرورة أنه لا يكاد يكون الشي‌ء مع عدم علته كما هو المفروض هاهنا فإن الشرط من أجزائها و انحلال المركب بانحلال بعض أجزائه مما لا يخفى و كون الجواز في العنوان بمعنى الإمكان الذاتي بعيد عن محل الخلاف بين الأعلام.نعم لو كان المراد من لفظ الأمر الأمر ببعض مراتبه و من الضمير الراجع إليه بعض مراتبه الأخر بأن يكون النزاع في أن أمر الآمر يجوز إنشاء مع علمه بانتفاء شرطه بمرتبة فعلية.[تصوير النزاع فيه‌]و بعبارة أخرى كان النزاع في جواز إنشائه مع العلم بعدم بلوغه إلى المرتبة الفعلية لعدم شرطه لكان جائزا و في وقوعه في الشرعيات و العرفيات‌ غنى و كفاية و لا يحتاج معه إلى مزيد بيان أو مئونة برهان.و قد عرفت سابقا أن داعي إنشاء الطلب لا ينحصر بالبعث و التحريك جدا حقيقة بل قد يكون صوريا امتحانا و ربما يكون غير ذلك.و منع كونه أمرا إذا لم يكن بداعي البعث جدا واقعا و إن كان في محله إلا أن إطلاق الأمر عليه إذا كانت هناك قرينة على أنه بداع آخر غير البعث توسعا مما لا بأس به أصلا كما لا يخفى.و قد ظهر بذلك حال ما ذكره الأعلام في المقام من النقض و الإبرام و ربما يقع به التصالح بين الجانبين و يرتفع النزاع من البين فتأمل جيدا. كفاية الأصول ؛ ص137.
پاسخ
#34
95/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/روایت قاسانی /نظر مرحوم نائینی و عراقی و استاد
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در دلالت روایت قاسانی بر استصحاب بود. نظر شیخ اعظم و صاحب کفایه بررسی شد. استاد محترم در جلسه گذشته با طرح اشکال بر کلام صاحب کفایه و ذکر سه جواب برای آن، کلام مرحوم آخوند را تقویت کردند. در این جلسه کلام مرحوم نائینی و محقق عراقی بررسی می شود و در پایان نظر نهایی استاد در مورد روایت قاسانی ذکر می شود.
 
بحث در دلالت مکاتبه علی بن محمد قاسانی بر استصحاب بود. تقریب دلالت در کلام شیخ و نیز نقد صاحب کفایه بر آن گذشت.
کلام مرحوم نائینی
ایشان اگر چه مثل مرحوم شیخ، از روایت استظهار استصحاب را کرده است لکن به مانند صاحب کفایه استظهار شیخ را قبول نکرده است. مرحوم شیخ یقین در روایت را به معنای یقین به عدم دخول ماه رمضان و عدم دخول ماه شوال دانست و مرحوم آخوند به معنای یقین به دخول ماه رمضان دانست با دو تقریبی که از کلام ایشان گذشت. (الف.شک از افراد یقین نیست. ب.حالت نفسانی یقین، شک بردار نیست.)
مرحوم نائینی مراد از یقین در روایت را متیقن دانسته است که همان ماه رمضان است و مراد از شک را مشکوک دانسته است. پس معنای روایت این است که ماه رمضان که موضوع وجوب روزه است و نیز یوم العید که موضوع وجوب افطار است باید یقینی باشند و نباید یوم الشک را داخل در متعلق یقین قرار داد و حکم متیقن را به آن داد. پس یوم الشک در سی ام شعبان را نباید داخل در روزه های متیقن ماه رمضان قرار داد و حکم وجوب صوم را برایش قرار داد[1] .
اشکال مرحوم خویی و مرحوم صدر
خلاف ظاهر و خلاف مقصود روایت
اولا بر فرض که در روایات دیگر یقین و شک به معنای متقین و مشکوک به کار رفته باشد لکن در اینجا به معنای خود حالت نفسانی است و حمل این دو بر متعلقِ یقین وشک، خلاف ظاهر است[2] .
ثانیا طبق استظهارِ شما در روز آخر شعبان که مشکوک است روزه واجب نیست، لکن از طرفی باید بگویید در روز آخر ماه رمضان نیز به خاطر عدم یقین به ماه رمضان، نباید روزه گرفت. این مطلب خلاف مقصود روایت است که می خواهد بگوید روزه ماه مبارک در روز سی ام این ماه نیز واجب است[3] .
پس تا این جا تنها کلام صاحب کفایه در رد کلام شیخ اعظم، مناسب بوده است.
کلام مرحوم محقق عراقی ره
ایشان به گونه ای دیگر بر شیخ اشکال کرده و از استادشان (مرحوم آخوند) دفاع کرده اند :
اصلا این روایت نمی تواند دال بر استصحاب باشد چرا که اگر دال بر آن باشد موضوع حکم شرعی را ثابت نمی کند و در نتیجه لغو و بی اثر خواهد بود.
موضوع حکم شرعی عبارت است از : یوم شهر رمضان، یعنی ماه رمضان بودن امروز به شکل مفاد کان ناقصه موضوع حکم شرعی وجوب صوم است، درحالی که استصحاب بقاء ماه رمضان صرفا ثابت می کند که ماه رمضان باقی است و این مفاد کان تامه است. در اصول هم ثابت شده است که اثبات مفاد کان ناقصه به وسیله کان تامه از طریق استصحاب اصل مثبت می باشد و حجت نیست. برای مثال کسی که علم دارد به این که در این حوض یک آب کرّی وجود داشته است و بعد از گذشت زمان شک در بقاء آن آب کرّ می کند استصحاب بقاء آن آب کرّ را جاری می کند ولی نمی تواند اثبات کند که آبی که هم اکنون در حوض وجود دارد همان آب کرّ است و متصف به کرّ بودن است؛ چرا که از قبیل اصل مثبت است. لازمه عقلی بقاء آب کر این است که این آب موجود در حوض کرّ باشد.
مثال دیگری که برای اثبات مفاد کان ناقصه به وسیله کان تامه، این است که علم به ایستاده بودن یک شخصی در خانه داریم و بعد از گذشت زمان، شک کرده و استصحاب بقاء آن شخص ایستاده را جاری می کنیم، از طرفی می دانیم که الان فقط زید در خانه است. در اینجا اثبات اینکه زید هم اکنون ایستاده است از قبیل اصل مثبت خواهد بود.
در مورد بحث نیز از آنجا که موضوع حکم شرعی کان ناقصه (رمضان بودن امروز) است نمی توان با استصحابِ کان تامه (وجود ماه رمضان)، این موضوع را ثابت کرد، اگرچه آثار خود کان تامه جاری است.
از طرف مقابل استصحاب لیس تامه (عدم ماه رمضان) در مورد روز سی ام شعبان، مفاد موضوع حکم شرعی را که مفاد لیس ناقصه (ماه رمضان نبودنِ امروز) است را ثابت نمی کند و از قبیل اصل مثبت خواهد بود.
پس نه استصحاب وجود، اثبات اتصاف را می کند و نه استصحاب عدم، اثبات عدم اتصاف را می کند.
نتیجه : به قرینه مورد (بی اثر بودن استصحاب) می گوییم مراد از یقین در روایت یقین به دخول ماه رمضان است و مراد از (الیقین لایدخل فیه الشک) این است که شک، مندرج تحت عنوان یقین نمی باشد و از افراد آن نیست یا اینکه حالت نفسانی یقین، شک بردار نیست[4] .
نکته : استصحاب کان تامه که مورد بحث است استصحاب کلی نمی باشد. توضیح این که در استصحاب کلی علم به وجود یک کلی مثل حیوان داشتیم که مردد بین چند چیز بود ولی در استصحاب مورد بحث، علم به یک فرد مشخص مثل آب لاجوردی رنگ داخل حوض داشته ایم. کان تامه وجود جزئی شخصی است مثل (کان الله) که الله تعالی یک وجود کلی نیست.
نقد استاد بر محقق عراقی ره
اگر چه نتیجه این اشکال، نفی دلالت روایت بر استصحاب است که مطابق نظر ما است، لکن اشکال را قبول نداریم.
الف. انکار موضوعیت کان ناقصه
این که موضوع وجوب صوم، کان ناقصه باشد مورد قبول ما نمی باشد و اصلا از خود این روایت می توان استفاده کرد که موضوع وجوب صوم، (وجود ماه رمضان) و (تحقق الشهر) است.
شاید منشا کلام مرحوم عراقی آیه (من شهد منکم الشهر فلیصمه[5] ) باشد که در آن، روزه ماه رمضان موضوع وجوب قرار داده شده است و چون ایشان موضوع را مقید برداشت کرده است برای اثبات حکم وجوب صوم، اتصاف یک روز به این که از ماه رمضان است را لازم دیده است، لکن به نظر ما اگر چه موضوع حکم، مرکب است، لکن ظاهر دلیل در تمام مرکبات این است که مرکب به عنوان مرکبش موضوع حکم است نه به عنوان بسیطِ مقیَّد، لذا در مورد عنوانِ (صلاه متطهر) که موضوع حکمِ (وجوب) است در هنگام شک در طهارت می توان با ضمیمه طهارت مستصحبه به نمازِ محرز بالوجدان تکلیف را ساقط کرد، در حالی که درصورت تقییدی بودن، دیگر این استصحاب جای ندارد.
دلیلی هم که می گوید روزه ماه رمضان واجب است مدلولش این است که باید ماه رمضان موجود باشد و روزه ای هم از شما محقق شود، حال گاهی ماه رمضان بالوجدان ثابت است و گاهی هم با تعبد شارع.
ب. محذور اثباتی در اصل مثبت نه ثبوتی
بر فرض که موضوع وجب صوم، مفاد کان ناقصه باشد لکن خود شما قبلا در کلامتان فرمودید که محذور اصل مثبت یک محذور اثباتی است نه ثبوتی، لذا اگر خود روایت در جایی طبق اصل مثبت حکم کرده باشد در آن مورد حجت خواهد بود. (اگر هم الغاء خصوصیت شود می گوییم به طور کلی، اصل مثبت حجت است.)
لذا در مورد روایت که استصحاب بر اساس اصل مثبت تطبیق شده است می گوییم اصل مثبت حجت است (ولو در این یک مورد).
نظر نهایی استاد
کلام مرحوم آخوند این بود که به قرینه روایات دیگر پی می بریم که مراد روایت معنای دیگری است و لذا مدعای شیخ رد شد. حال ما هم یک مطلب به این کلام صاحب کفایه اضافه می کنیم :
مرحوم شیخ تعبیرِ (الیقین لایدخل فیه الشک) را به معنای مدخول و منقوض واقع شدن یقین به واسطه شک دانست، مثل این که گفته می شود: (هذا الوجه او هذا الدلیل مدخول) که کنایه از باطل و ضعیف بودن دلیل است.
معنای حقیقی (دخول)، ورود و ولوج و اندراج است نه از هم گسستگی و ضعف. ضعف و (از هم گسستگی) معنای کنایی این تعبیر است. تا جایی که تحفظ بر معنای حقیقی ترکیب وجود ممکن است موجبی برای رفع ید از آن و حمل تعبیر بر معنای کنایی نمی باشد.
اگر حمل روایت بر معنای حقیقی ممکن است نباید معنای کنایی را بر آن تحمیل کرد. مثل این که گفته شود (الشک فی الشیء) که به معنای تعلق شک به آن شیء است نه به معنای (نقضه الشک) یا (ابطله الشک).
لذا تعبیر روایت (الیقین لایدخل فیه الشک) هم به معنای (الیقین لایتعلق به الشک) است، یعنی حالت یقین اصلا شک بردار نیست، و یا معنایی که در برخی کلمات گفته اند که (الیقین لایندرج فیه الشک) مثل این که (الحجر لایندرج فیه الحیوان). شک در ماه رمضان به معنای یقین به ماه رمضان نیست و از تحت این حقیقت خارج است.
پس به نظر ما اصلا با وجود معنای حقیقی، حمل تعبیر روایت بر معنای کنایی صحیح نیست.
 

[1] (و منها) مكاتبة علي بن محمد القاساني قال كتبت إليه و انا بالمدينة عن اليوم الّذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا فكتب عليه السلام اليقين لا يدخله الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية و قد جعلها العلامة الأنصاري (قده) أظهر ما في الباب من الاخبار و الإنصاف عدم الظهور فيها أصلا لأن الاستدلال بها في المقام يتوقف على إرادة اليقين بشعبان أو عدم دخول هلال رمضان و الشك في بقائهما من اليقين و الشك المذكورين فيها و هكذا الأمر بالنسبة إلى الشك في دخول شوال و عدمه حتى يكون المراد من عدم دخوله الشك عدم نقضه به و هذا خلاف ظاهرها لأن إرادة النقض من الدخول تحتاج إلى عناية و رعاية بل الظاهر (و اللَّه العالم) هو إرادة عدم دخول متعلق الشك في متعلق اليقين بمعنى أن شهر رمضان الّذي يجب فيه الصوم و كذا يوم العيد الّذي يجب فيه الإفطار يعتبر فيهما اليقين و يوم الشك الّذي هو متعلق الشك لا يدخل في متعلق اليقين حتى يثبت له حكمه و لا يخفى ان تفريع قوله عليه السلام صم للرؤية و أفطر للرؤية على الاستصحاب و إن كان صحيحا إلا انه على ما ذكرناه أمس و أولى و مع ذلك كيف يمكن ان يقال انها أظهر في المقام من صحاح زرارة التي هي العمدة في اخبار الباب. اجود التقريرات ؛ ج‌2 ؛ ص373.
[2] الرواية السادسة: مكاتبة علي بن محمد القاساني‌قال: كتبت إليه و انا بالمدينة عن اليوم الّذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا؟ فكتب عليه السلام (اليقين لا يدخل فيه الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية).و قد فضلها الشيخ على الروايات السابقة في الدلالة على الاستصحاب و لعله من‌ جهة عدم تطرق احتمال إرادة قاعدة اليقين أو عدم احتمال عهدية اللام في اليقين و الشك.و أيا ما كان فقد نوقش الاستدلال بها بوجهين:الأول- ما ذكره المحقق النائيني (قده) من احتمال إرادة المشكوك و المتيقن من الشك و اليقين و المعنى لا تدخل اليوم المشكوك في شهر رمضان المبارك و لا تجعله مع أيام هذا الشهر المتيقنة لأن إرادة الاستصحاب منها تتوقف على ان يراد النقض من قوله اليقين لا يدخله الشك و هو خلاف ظاهر هذه المادة.و فيه: ان المعنى الّذي ذكره و ان كان واردا في جملة من الروايات إلّا ان حمل هذه الرواية عليه خلاف الظاهر و ذلك:أولا- حمل اليقين و الشك على المتيقن و المشكوك خلاف الظاهر خصوصا مع كون السياق سياق بيان قاعدة عامة و إرادة تطبيقها في المقام و لهذا قلنا بعدم تطرق احتمال العهد فيها و اما إرادة النقض من مادة الدخول فهو ليس بأبعد من إرادة إدخال المشكوك في المتيقن خصوصا مع ورود استعمال نفس المادة في النقض في الصحيحة الثالثة لزرارة.و ثانيا- ما ذكره السيد الأستاذ من أن هذا المعنى خلاف ظاهر التفريع (صم للرؤية و أفطر للرؤية) فان هذا التفريع انما ينسجم مع الاستصحاب الّذي يجري في أول الشهر و آخره و اما لو أريد منها ما ذكر لزم عدم إدخال يوم الشك من آخر رمضان في شهر رمضان أيضا لأنه مشكوك‌. بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص91.
[3] و من جملة ما استدل به للمقام مكاتبة علي بن محمد القاساني‌قال: «كتبت إليه و أنا بالمدينة عن اليوم الّذي يشك فيه من رمضان، هل يصام أم لا؟ فكتب عليه السلام اليقين لا يدخله الشك، صم للرؤية و أفطر للرؤية». و تقريب الاستدلال بها أن الإمام عليه السلام حكم بأن اليقين بشي‌ء لا ينقض بالشك و لا يزاحم به، ثم فرع على هذه الكبرى قوله عليه السلام: «صم للرؤية و أفطر للرؤية».و ذكر الشيخ (ره) أن هذه الرواية أظهر ما في الباب من أخبار الاستصحاب، و استشكل عليه في الكفاية بأن المراد من اليقين في هذه الرواية ليس هو اليقين السابق، بل المراد هو اليقين بدخول شهر رمضان و أنه لا يجب الصوم إلا مع اليقين و لا يدخل المشكوك فيه في المتيقن، كما ورد في عدة من الروايات أنه لا يصام يوم الشك بعنوان أنه من رمضان، و أن الصوم فريضة لا بد فيها من اليقين، و لا يدخلها الشك.و ذكر المحقق النائيني (ره) تأييداً لصاحب الكفاية أن قوله عليه السلام:- اليقين لا يدخله الشك- ظاهر في عدم دخول اليوم المشكوك كونه من رمضان فيه و حمله على الاستصحاب- بدعوى أن المراد منه أن اليقين لا ينقض بالشك- بعيد لغرابة هذا الاستعمال.و التحقيق هو ما ذكره الشيخ (ره) من ظهور الرواية في الاستصحاب، لأنه لو كان المراد عدم إدخال اليوم المشكوك فيه في رمضان، لما كان التفريع بالنسبة إلى قوله عليه السلام: و أفطر للرؤية صحيحاً، فان صوم يوم الشك في آخر شهر رمضان واجب، لقوله عليه السلام: و أفطر للرؤية، مع أنه يوم مشكوك في كونه من رمضان، فكيف يصح تفريع قوله عليه السلام: و أفطر للرؤية الدال على وجوب صوم يوم الشك‌ في آخر شهر رمضان على قوله عليه السلام: اليقين لا يدخله الشك، بناء على أن المراد منه عدم دخول اليوم المشكوك فيه في رمضان. فالصحيح أن المراد من قوله عليه السلام: اليقين لا يدخله الشك، أن اليقين لا ينقض بالشك فلا يجب الصوم في يوم الشك في آخر شعبان، و يجب الصوم في يوم الشك في آخر شهر رمضان، لليقين بعدم وجوب الصوم في الأول و اليقين بوجوبه في الثاني، و اليقين لا ينقض بالشك، فيصح التفريع بالنسبة إلى قوله عليه السلام: صم للرؤية، و بالنسبة إلى قوله عليه السلام: و أفطر للرؤية.و أما ما استشهد به صاحب الكفاية من الروايات الدالة على عدم صحة الصوم في يوم الشك بعنوان أنه من رمضان، فمدفوع بأن هذه الروايات و إن كانت صحيحة معمولًا بها في موردها، إلا أنها لا تكون قرينة على كون هذه الرواية أيضا واردة لبيان هذا المعنى مع ظهورها في الاستصحاب.و أما ما ذكره المحقق النائيني (ره) من غرابة هذا الاستعمال، فيدفعه وقوع هذا الاستعمال بعينه في الصحيحة الثالثة المتقدمة في قوله عليه السلام: «و لا يدخل الشك في اليقين و لا يخلط أحدهما بالآخر» و وقع هذا الاستعمال في كلمات العلماء أيضا في قولهم دليله مدخول أي منقوض، و اللغة أيضا تساعده، فان دخول شي‌ء في شي‌ء يوجب التفكيك بين أجزائه المتصلة، فيكون موجباً لنقضه و قطع هيئته الاتصالية. مصباح الأصول ؛ ج‌2 ؛ ص67.
[4] و منها مكاتبة علي بن محمد القاساني‌قال: كتبت إليه و انا بالمدينة عن اليوم الّذي يشك فيه من رمضان هل يصام أم لا؟ فكتب عليه السلام: اليقين لا يدخله الشك صم للرؤية و أفطر للرؤية (و قد جعلها) الشيخ قدس سره أظهر الروايات في الدلالة على حجية الاستصحاب (بتقريب) ان تفريع تحديد وجوب كل من الصوم و الإفطار على رؤية هلالي رمضان و شوال لا يستقيم إلّا بإرادة عدم جعل اليقين السابق مدخولا بالشك أي مزاحماً به و هو عين الاستصحاب (و لكن فيه) انه لا مجال لتطبيق وجوب الصوم و الإفطار في الرواية على الاستصحاب، لوضوح ان وجوب الصوم و كذا الإفطار انما يكون مترتبا على ثبوت كون النهار المشكوك من رمضان أو شوال بنحو مفاد كان الناقصة، و من المعلوم انه بهذا المفاد لا يجري فيه الاستصحاب لعدم إحراز الحالة السابقة، فالاستصحاب الجاري في المقام وجودياً كان أو عدميا ممحض بكونه على نحو مفاد كان التامة و ليس التامة، كأصالة بقاء رمضان و أصالة عدم دخول شوال، و هو بهذا المفاد لم يترتب عليه أثر شرعي، بل الأثر الشرعي من وجوب صوم رمضان و وجوب إفطار أول يوم من شوال مترتب على إثبات كون الزمان المشكوك من رمضان أو من شوال على نحو مفاد كان الناقصة، لا على مجرد بقاء رمضان في العالم و عدم دخول شوال كذلك (و بعد) ملازمة أحد المفادين للآخر عقلا و عدم تكفل أصالة بقاء شعبان‌أو رمضان و أصالة عدم رمضان أو شوال بمفاد كان و ليس التامتين لإثبات كون الزمان المشكوك من أيتها يلغو الاستصحابين المزبورين لعدم ترتب أثر شرعي عليهما، و معه لا يبقى مجال تطبيق مفاد الرواية على الاستصحاب (فلا بد) حينئذ من حمل اليقين في الرواية على اليقين بدخول رمضان و دخول شوال، فيكون المراد من عدم دخول الشك في اليقين هو عدم ترتب آثار اليقين بدخول رمضان و دخول شوال بالشك بهما، لا ترتيب آثار اليقين بالشعبان و آثار اليقين برمضان على المشكوك، و حاصل التحديد بالرؤية فيها هو اعتبار اليقين بدخول رمضان و شوال في وجوب الصوم و الإفطار و انه لا يجوز الصوم و لا يصح بعنوان رمضان في اليوم الّذي يشك انه من شعبان أو من رمضان، و لا يجوز الإفطار في اليوم الّذي يشك انه من رمضان أو شوال (و يؤيد) ما ذكرناه في مفاد الرواية الاخبار المتواترة المصرحة بان الصوم للرؤية و أنه ليس منا من صام قبل الرؤية (و على هذا) تكون الرواية أجنبية عن باب الاستصحاب. نهاية الأفكار في مباحث الألفاظ ؛ ج‌4قسم‌1 ؛ ص65.
[5] بقره/185.
پاسخ
#35
95/09/14
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /کلام صاحب کفایه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استدلال به استصحاب با استفاده از روایات بود. تا کنون شش روایت مورد بررسی قرار گرفت. در این جلسه بحث از دلالت روایت حل و طهارت بر استصحاب شروع می شود.
 
استدلال به روایات حل و طهارت
مرحوم شیخ بعد از بررسی روایاتی که برای استدلال به استصحاب به نحو عام مورد استفاده قرار می گیرد، به سراغ روایاتی رفتند که مختص به باب خاصی است و لذا از آن ها برای تایید قاعده استصحاب کمک گرفتند[1] .
این روایات مربوط به ابواب خاصی مثل طهارت یا حلیت می باشد و دلالت بر استصحاب به نحو عام ندارند.
این روایات از سوی فقهاء تحت عنوان قاعده طهارت یا حل مطرح شده است.
مرحوم آخوند از این روایات برای استصحاب به نحو عام استفاده کرده است. می توان گفت : همان طور که طبق کلام شیخ اعظم اولین کسی که برای اثبات استصحاب به روایت استدلال کرده است والد شیخ بهایی است، اولین کسی نیز که برای اثبات استصحاب به این روایات خاص استدلال کرده است مرحوم آخوند می باشد[2] .
تذکر : البته قبلا در جای خود بیان شد که این کلام شیخ اعظم صحیح نیست و از عبارات ابن ادریس برمی آید که مستندش در استصحاب همین روایات بوده است.
توضیح کلام صاحب کفایه
مرحوم آخوند برای استدلال به روایات خاصه سه روایت را ذکر می کنند :
الف. کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر[3]
ب. الماء کله طاهر حتی تعلم انه نجس[4]
ج. کل شیء حلال حتی تعرف انه حرام[5]
چند مقدمه
قبل از بیان تقریب مرحوم آخوند از این روایات، چند نکته باید ذکر شود :
1. این سه تعبیر با همین دقت در مصادر حدیثی موجود نیست و مرحوم آخوند با اعتماد به حافظه و ذکر آن ها در برخی کلمات، این ها را نقل کرده است.
2. ایشان در حاشیه رسائل این روایت (کل شیء طاهر) را دال بر سه چیز دانسته است : الف. طهارت واقعی اشیاء ب.استصحاب ج. قاعده طهارت[6]
لکن در کفایه به خاطر یک اشکالی که به نظرشان آمده است از سومی صرف نظر کرده اند و روایت را دال بر دو چیز دانسته اند : الف. طهارت واقعی اشیاء ب. استصحاب. این کلام ایشان در کفایه که اساسا روایت دال بر قاعده طهارت نمی باشد یک کلام جدیدی است.
3. فرق قاعده طهارت (یا حلیت) با استصحاب طهارت (یا حلیت) این است در استصحاب، یک حلیتی (یا طهارتی) مفروض است در حالی که در قاعده، چنین فرضی وجود ندارد. مثل استصحاب حلیت (یا طهارت) در مورد آب کشمش بعد از جوشیدن، که قبل از جوش آمدن یک حلیتی (یا طهارتی) مفروض بوده است.
4. گاهی حکم بر اشیاء با عناوین اولیه صورت می گیرد مثل حکم به حلیت یا طهارت گندم و گوشت گوسفند. مفاد ادله بیان کننده این احکام، حکم واقعی است مثل دلیل (احلت لکم بهیمه الانعام)[7] که مفادش این است که حکم انعام مانند حکم خوک و شیر و پلنگ نمی باشد.
گاهی هم حکم بر اشیاء با عناوین ثانویه آن ها می شود مثل حکم به حلیت شیء به لحاظ مشکوک الحرمه بودنش که در آن دیگر از واقع حکم صرف نظر شده است و در مقام عمل حکم به ترتب آثار حلیت شده است.
5. مرحوم آخوند که در حاشیه رسائل دلالت روایت بر قاعده حل را قبول می کند، دال بر آن را صدر روایت (کل شیء حلال) می داند نه ذیل آن (حتی تعلم انه حرام).
بیان تقریب کلام مرحوم آخوند
مشهور علماء قیدِ (حتی تعرف انه حرام) را قید موضوع (شیء) قرار داده اند و نتیجه روایت را قاعده حل دانسته اند. در نظر ایشان گویا روایت این گونه بوده است : کل شیء حتی تعرف انه حرام فهوم حلال، یا کل شیء لم تعلم حرمته فهو حلال. پس موضوع عنوانِ (شیء) است و (حتی تعلم انه حرام) قید موضوع می باشد. در این صورت روایت دال بر قاعده حل می باشد و دال بر طهارت و استصحاب طهارت نمی باشد.
لکن مرحوم آخوند این استظهار را نمی پذیرند ؛ چرا که ظاهر صدر روایت را این می دانند که موضوع عبارت است از : (کل شیء). (کل شیء) هم ظاهر در شیء به عنوان اولی است نه شیئی که علم به حرمتش وجود ندارد. شیء با عنوان شیئیت و عنوان اولیه موضوع روایت است نه با عنوان طاری و مجهول الحکم، مثل گندم که عنوان اولی برای شیء است. لذا حکمی هم که بیان شده است حکم واقعی است.
در مورد ذیل و غایت (حتی تعرف انه حرام) نیز باید گفت که موضوع در آن، شیئی است که علم به حرمتش وجود ندارد و در واقع موضوع با یک عنوان ثانویه ای لحاظ شده است. لذا این غایت، حکم ظاهری را بیان کرده است که برای موضوع با عنوان ثانویه است.
پس مفاد روایت به حسب مغیی، حلیت واقعیه و به حسب غایت استصحاب حلیت می باشد.
در مورد روایت، صدر آن بیان کننده حکم برای اشیاء با عناوین اولیه است در حالی که در ذیل آن حکم اشیاء با عنوان مشکوک الحرمه بیان شده است. مفاد صدر روایت این است که اشیاء همگی حلالند مثل گندم و جو و .. مفاد ذیل روایت هم این است که این حلیت واقعی تا زمانی که علم به حرمت پیدا نشود استمرار دارد. یعنی این حلیت به شکل ظاهری استمرار دارد.
پس مغیا در روایتِ (کل شیء حلال حتی تعلم انه قذر) دال بر حلیت واقعی و غایتِ آن، دال بر حکم ظاهری استصحاب است.
نکته : این مطلب نظیر هم دارد مثلا چنان چه در جایی گفته شود : (العصیر العنبی حلال حتی یغلی) مضمونش بیان استمرار طهارت واقعیه است چرا که در آن موضوع با عنوان اولیه اش لحاظ شده است و برایش حکم به استمرار طهارت شده است. این استمرار، یک حکم واقعی است.
حال اگر گفته شود : (العصیر العنبی حلال حتی تعلم انه حرام) یا (العصیر االعنبی حلال حتی تعلم انه غلی) مفادش بیان استمرار حکم خواهد بود لکن استمرار ظاهری (استصحاب)؛ چرا که شیء با عنوان ثانویه اش لحاظ شده است
پس مفاد هر دو جمله، استمرار است لکن در یکی عنوان اولی وجود دارد ولذا حکم هم واقعی است و در دیگری عنوان ثانوی وجود دارد و لذا حکم هم ظاهری و استصحابی است. نتیجه مقید به امر واقعی شدن، استمرار واقعی و نتیجه مقید به عدم علم شدن نیز استمرار ظاهری است.
دفع محذور از تقریب صاحب کفایه
چنان چه (حتی تعرف انه حرام) هم حدِ (شیء) و قید موضوع باشد (مفاد قاعده طهارت) و هم بیان کننده أمَد و استمرار حکم طهارت باشد مشکل استعمال لفظ در اکثر از معنا پیش می آمد لکن در تقریبی که گذشت این فقره تنها برای استصحاب استفاده شد و قید حکم بود نه قید برای موضوعِ (کل شیء)، لذا این محذور هم پیش نیامد.
تعمیم استصحاب
حال که استصحاب در باب حلیت، از این روایت استفاده شد می توان با استفاده از عدم قول به فصل، حجیت استصحاب را تعمیم داد. توضیح این که در میان اقوال استصحاب، قول به تفصیل به انحاء مختلف مثل تفصیل در حجیت استصحاب میان شبهات حکمیه و موضوعیه و یا تفصیل میان استصحاب مقتضی و رافع وجود دارد لکن تفصیل میان استصحاب حلیت و استصحاب غیر حلیت وجود ندارد و احتمال تفاوت بین شک در حلیت و شک در بقیه احکام نمی رود، لذا حجیت استصحاب در باب حلیت سبب حجیت آن در سایر ابواب هم می شود.
 

[1] هذه جملة ما وقفت عليه من الأخبار المستدلّ بها للاستصحاب، و قد عرفت عدم ظهور الصحيح منها، و عدم صحّة الظاهر منها؛ فلعلّ الاستدلال بالمجموع باعتبار التجابر و التعاضد.و ربما يؤيّد ذلك بالأخبار الواردة في الموارد الخاصّة: مثل: رواية عبد اللّه بن سنان... فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص71.
[2] و منها(قوله عليه السلام: كل شي‌ء طاهر حتى تعلم أنه قذر) و (قوله عليه السلام: الماء كله طاهر حتى تعلم أنه نجس) و (قوله عليه السلام: كل شي‌ء حلال حتى تعرف أنه حرام) و تقريب دلالة مثل هذه الأخبار على الاستصحاب أن يقال إن الغاية فيها إنما هو لبيان استمرار ما حكم على الموضوع واقعا من الطهارة و الحلية ظاهرا ما لم يعلم بطروء ضده أو نقيضه لا لتحديد الموضوع كي يكون الحكم بهما قاعدة مضروبة لما شك في طهارته أو حليته و ذلك لظهور المغيا فيها في بيان الحكم للأشياء بعناوينها لا بما هي مشكوكة الحكم كما لا يخفى.فهو و إن لم يكن له بنفسه مساس بذيل القاعدة و لا الاستصحاب إلا أنه ب غايته دل على الاستصحاب حيث إنها ظاهرة في استمرار ذاك الحكم الواقعي ظاهرا ما لم يعلم‌ بطروء ضده أو نقيضه كما أنه لو صار مغيا لغاية مثل الملاقاة بالنجاسة أو ما يوجب الحرمة لدل على استمرار ذاك الحكم واقعا و لم يكن له حينئذ بنفسه و لا بغايته دلالة على الاستصحاب و لا يخفى أنه لا يلزم على ذلك استعمال اللفظ في معنيين أصلا و إنما يلزم لو جعلت الغاية مع كونها من حدود الموضوع و قيوده غاية لاستمرار حكمه ليدل على القاعدة و الاستصحاب من غير تعرض لبيان الحكم الواقعي للأشياء أصلا مع وضوح ظهور مثل كل شي‌ء حلال أو طاهر في أنه لبيان حكم الأشياء بعناوينها الأولية و هكذا (: الماء كله طاهر) و ظهور الغاية في كونها حدا للحكم لا لموضوعه كما لا يخفى فتأمل جيدا.و لا يذهب عليك أنه بضميمة عدم القول بالفصل قطعا بين الحلية و الطهارة و بين سائر الأحكام لعم الدليل و تم.ثم لا يخفى أن ذيل (موثقة عمار: فإذا علمت فقد قذر و ما لم تعلم فليس عليك) يؤيد ما استظهرنا منها من كون الحكم المغيا واقعيا ثابتا للشي‌ء بعنوانه لا ظاهريا ثابتا له بما هو مشتبه لظهوره في أنه متفرع على الغاية وحدها و أنه بيان لها وحدها منطوقها و مفهومها لا لها مع المغيا كما لا يخفى على المتأمل. كفاية الأصول ؛ ص398.
[3] در مقنع شیخ مفید این گونه آمده است : كل شي‌ء طاهر، (إلا ما علمت) أنه قذر. المقنع (للشيخ الصدوق)؛ ص: 15.
[4] در کافی با این تعبیر آمده است : الْمَاءُ كُلُّهُ طَاهِرٌ حَتَّى يُعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ. الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌3، ص: 1.
[5] در کافی به این شکل آمده است : كُلُّ شَيْ‌ءٍ يَكُونُ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ حَلَالٌ لَكَ أَبَداً حَتَّى أَنْ تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ. الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌5، ص: 313.
[6] قوله (قدّه): نعم إرادة القاعدة و الاستصحاب معاً يوجب- إلخ-.إرادتهما انّما يوجب ذلك لو كان كما أفاده (قدّه) بأن يراد من المحمول فيها تارة أصل ثبوته، و أخرى استمراره بحيث كان أصل ثبوته مفروغا عنه، و كذلك الحال في الغاية، فجعلت غاية للحكم بثبوته مرة، و للحكم باستمراره أخرى. و أمّا إذا أريد أحدهما من المغيا و الآخر من الغاية، فلا...فقد تلخّص بما حقّقناه أنّ إرادة المعاني الثّلاثة، أي مفاد الدّليل الاجتهادي و القاعدة و الاستصحاب من مثل الخبر ممكن من دون لزوم استعمال اللّفظ في أكثر من معنى واحد، .درر الفوائد في الحاشية على الفرائد ؛ الحاشيةالجديدة ؛ ص312-314
[7] مائده/1.
پاسخ
#36
95/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /ادامه کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
در جلسه گذشته بحث از روایت حل و طهارت، جهت استدلال به استصحاب شروع شد. کلام صاحب کفایه مورد بررسی قرار گرفت. ایشان برخلاف شیخ اعظم دلالت روایت را برای استصحاب به نحو عام پذیرفتند. در این جلسه کلام ایشان توضیح بیشتری داده می شود.
 
توضیح بیشتر کلام مرحوم آخوند
ایشان معتقد است که حدیث حل و طهارت به وسیله صدرش دال بر حکم واقعی اشیاء و به وسیله ذیلش دال بر استصحاب می باشد و بر خلاف مشهور دلالت روایت بر قاعده حل و طهارت را نمی پذیرند.
در صدر روایت این چنین آمده است که : (کل شیء حلال). ظاهر این تعبیر، این است که حکم حلیت بر عنوان اولی اشیاء مترتب شده است نه بر عنوانِ (اشیاء مشکوک الحرمه)، لذا این فقره بیان کننده حکم واقعی اشیاء می باشد.
در ذیل روایت نیز این چنین آمده است : (حتی تعلم انه حرام). این تعبیر بیان کننده حکم واقعی نمی باشد ؛ چرا که غایت در آن، علم به حرمت قرار داده شده است و همان طور که می دانیم احکام واقعیه، معلّق بر علم به خلاف نمی باشند. موضوع در این حکمِ به حلیت، شیء با قیدِ (مشکوک الحرمه) می باشد.
ظاهر ذیل روایت این است که قید حکم حلیت می باشد و بیان کننده استمرار حلیت است. این ذیل به دو دلیل قید موضوع در قضیه نمی باشد : الف. ظاهر موضوع در قضیه (کل شیء حلال) این است که موضوع با عنوان اوّلیش، لحاظ شده است نه با عنوان طاری و ثانوی، در حالی که اگر (حتی تعلم انه حرام) را قید موضوع این قضیه قرار دهیم باید بگوییم موضوع در قضیه با عنوان ثانوی لحاظ شده است. یعنی (کل شیء لم تعلم حرمته)
ب. ظهور فقره (حتی تعلم انه حرام) در این است که قید حکم حلیت است و در مرتبه استمرار حکم به آن شده است.
حال با توجه به این که غایت در این ذیل، علم به حرمت قرار داده شده است پی می بریم که ذیل روایت استمرار ظاهری حکم طهارت را بیان می کند.
تعبیر مرحوم آخوند در این قسمت این است :
فهو و إن لم يكن له بنفسه مساس بذيل القاعدة و لا الاستصحاب إلا أنه ب غايته دل على الاستصحاب حيث إنها ظاهرة في استمرار ذاك الحكم الواقعي ظاهرا ما لم يعلم‌ بطروء ضده أو نقيضه‌[1] .
بیان نظیر
مرحوم آخوند بعد از بیان تقریب دلالت روایت، برای تفهیم بیشتر مطلب، به بیان نظیر می پردازند :
در مثالِ (کل شیء طاهر حتی یلاقی النجس) یا (کل عصیر حلال حتی یغلی) دو حکم بیان شده است با وجود این که مشابه مورد بحث است. در این مثال، هم حکم حدوث بیان شده است و هم حکم استمرار. به وسیله صدرش، طهارت همه اشیاء را به عنوان اولی بیان می کند، لکن به وسیله ذیلش غایتی را برای این طهارت واقعی می کند. از آنجا نیز که این غایت، یک امر واقعی است (نه علم) این غایت، أمَد و استمرار واقعی این حکم طهارت واقعی است. تا موقعی که اشیاء ملاقات با نجاست برخورد نکرده اند دارای طهارت واقعی می باشند.
در مثال دوم (کل عصیر حلال حتی یغلی) نیز هم حدوث حلیت بیان شده است و هم استمرار واقعی این حکم. از صدرش حدوث حلیت واقعی و از ذیلش، بقاء و استمرار حلیت. در این جا هم استمرار حدوث طهارت، به شکل واقعی بیان شده است چرا که غایت در آن، علم نمی باشد بلکه یک امر واقعی است.
(کل عصیر حلال حتی یغلی) به معنای این است که عصیر، حدوثا وبقاءا حلال واقعی است. از صدرش حدوث حلیت و از ذیلش استمرار حلیت استفاده میشود و چون دوام و استمرار مقید به علم نشده است بلکه به امر واقعی مقید شده است پس استمرار هم مثل حدوث واقعی است.
با توجه به این دو مثال گفته می شود که : در مورد بحث نیز دو حکم بیان شده است : الف. حکم واقعی طهارت (یا حلیت) ب. بقاء و استمرار آن. لکن تنها فرقی که وجود دارد این است که در مثال های مذکور استمرار واقعی بیان شده است و در مورد بحث استمرار ظاهری بیان شده است ؛ چرا که قید و غایت در آن، علم به حرمت قرار داده شده است، و این نشان می دهد که با قطع نظر از علم، یک حکمی وجود دارد و روایت صرفا حکم در مقام عمل را بیان کرده است.
 
نکته : مراد از حکم واقعی در بحث، حکم در لوح محفوظ نیست، بلکه مراد حکمی است که به وسیله اخبار و امارات بیان شده اند و مقدم بر اصول عملیه و احکام در مقام عمل می باشند. اگر مراد از حکم واقعی، همان حکم در لوح محفوظ باشد حتی به احکام مستفاد از اخبار نیز نمی توان حکم واقعی اطلاق کرد ؛ چرا که دست ما از واقع کوتاه است و به مطابقت مودّای آنها با واقع، آگاه نیستیم.
تعمیم استصحاب
تا این جا استصحاب حلیت و حرمت به وسیله همین روایات اثبات شد. مرحوم آخوند برای اثبات حجیت استصحاب در غیر حلیت و حرمت، از ضمیمه عدم قول به فصل کمک می گیرند[2] .
کلام صاحب کفایه در درر الفوائد
ایشان در حاشیه رسائل علاوه بر پذیرش دلالت روایت بر حکم واقعی طهارت و نیز استصحاب طهارت، دلالت آن بر قاعده طهارت را نیز می پذیرند و می فرمایند صدر روایت دال بر قاعده طهارت نیز می باشد، لکن در این که عموم این صدر دال بر قاعده طهارت می باشد یا اطلاق آن، تعابیر مختلفی به کار برده اند. گاهی می فرمایند با عمومش دال بر این قاعده است و گاهی هم فرموده اند با اطلاق. دلالت به وسیله عموم به این شکل می باشد که (کل شیء) که از الفاظ عموم است شامل (شیء مشکوک الحرمه) مثل آب کشمشی که جوش آمده است نیز می باشد و این مورد هم یکی از افرادش می باشد. مراد از دلالت به وسیله اطلاق نیز این است که (شیء) دارای اطلاق است و شیء با قید مشکوک الطهارت بودن را نیز شامل است[3] .
پس در کفایه، ظاهرِ (کل شیء) عنوان اولی دانسته شده است ولی در حاشیه رسائل ظاهر آن، نسبت به عنوان اولی و ثانوی عام یا مطلق دانسته شده است.
نکته اول : طبق بیان حاشیه رسائل، صدر روایت بیان کننده طهارت واقعی و ظاهری می باشد. این مطلب سبب استعمال لفظ طهارت در اکثر از معنای واحد نمی باشد ؛ چرا که معنای طهارت همان رهایی و تکلیف نداشتن است و طهارت واقعی و ظاهری صرفا مصادیقی برای این معنا هستند. این معنای رهایی به اعتبار اشیاء با عنوان اولیشان، طهارت واقعی و به اعتبار اشیاء با عنوان مشکوک الطهارت، طهارت ظاهری است. وجود افراد متعدد برای عام سبب استعمال آن لفظ عام در معانی متعدد نمی شود.
نکته دوم : مشهور قاعده طهارت را از ذیل روایتِ (کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر) استفاده کرده اند ولی مرحوم آخوند این قاعده را از صدر روایت استفاده کرده اند و ذیل را مختص به استصحاب دانسته اند.
نکته سوم : این که مرحوم آخوند اصرار دارند که صدر روایت دال بر حلیت واقعی است به خاطر جهت فقهی (اثبات حلیت واقعیه اشیاء به عناوین اولیه) نمی باشد ؛ چرا که ادله متعددی وجود دارد که حلیت واقعیه اشیاء را ثابت می کند مثل (قلْ لا أَجِدُ في‌ ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‌ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ[4] ) و...
بلکه وجه اصرار مرحوم آخوند این است اگر بگوییم صدر روایت دال بر حکم واقعی نیست دیگر نمی توان از ذیل روایت برای اثبات استصحاب استفاده کرد. ایشان می خواهد صدر روایت را از دلالت بر قاعده طهارت خارج کنند تا از ذیل آن برای اثبات استصحاب بهره بگیرند.
 

[1] كفاية الأصول ؛ ص398.
[2] و لا يذهب عليك أنه بضميمة عدم القول بالفصل قطعا بين الحلية و الطهارة و بين سائر الأحكام لعم الدليل و تم. كفاية الأصول ؛ ص399.
[3] انّ قوله عليه السلام «كلّ شي‌ء طاهر» مع قطع النّظر عن الغاية بعمومه يدلّ على طهارة الأشياء بعناوينها الواقعيّة كالماء و التّراب و غيرهما، فيكون دليلا اجتهاديّاً على طهارة الأشياء و بإطلاقه بحسب حالات الشّي‌ء الّتي منها حالة كونه بحيث يشتبه طهارته و نجاسته بالشّبهة الحكميّة أو الموضوعيّة تدلّ على قاعدة الطّهارة فيما اشتبه طهارته كذلك و إن أبيت إلاّ عن عدم شمول إطلاقه لمثل هذه الحالة الّتي في الحقيقة ليست من حالاته، بل من حالات المكلّف و إن كانت لها إضافة إليه، فهو بعمومه لما اشتبهت طهارته لشبهة لازمة له لا ينفك عنه أبدا..درر الفوائد في الحاشية على الفرائد ؛ الحاشيةالجديدة ؛ ص312
[4] انعام/145.
پاسخ
#37
95/09/16
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/حدیث حل و طهارت /نقد کلام صاحب کفایه
خلاصه مباحث گذشته:
کلام مرحوم آخوند در دو کتاب کفایه و حاشیه رسائل تقریب شد. ایشان روایتِ (کل شیء حلال) و (کل شیء طاهر) را دال بر بیان حکم واقعی و استصحاب دانستند. استاد محترم در این جلسه به نقد این مطالب می پردازند.
 
محصل کلام مرحوم آخوند
روایت حل و طهارت با صدر و مغیا، بیان کننده حکم واقعی اشیاء و با ذیل و غایتش دال بر استصحاب حلیت در موارد شک در بقاء آن، می باشد. ایشان فرموده اند : همان حلیت واقعی (برای اشیاء به عناوین اولیه) تا حصول علم به حرمت دارای دوام و استمرار می باشد ظاهرا :
و تقريب دلالة مثل هذه الأخبار على الاستصحاب أن يقال إن الغاية فيها إنما هو لبيان استمرار ما حكم على الموضوع واقعا من الطهارة و الحلية ظاهرا ما لم يعلم بطروء ضده أو نقيضه‌[1] .
نکته : در کتاب کفایه، از غایت حدیث تعبیر به (علم به ضد یا نقیض) شده است. تعبیر ضد به این اعتبار است که خود حرمت غایت حلیت مذکور در صدر حدیث است و تعبیر نقیض به این اعتبار است که در واقع غایت حدیث عدم حلیت است.
نقد استاد
الف. ناسازگاری استصحاب با ابقای سنخ حکم مغیا
خود مرحوم آخوند هم تصریح کرده اند که ظاهر روایت، استمرار حلیت مذکور در صدر روایت است، یعنی حلیتی از سنخ همان حلیت در صدر روایت، دارای استمرار می باشد. این مطلب با استصحاب ناسازگار است ؛ چرا که در استصحاب حکم به بقای همان حکم واقعی نمی شود، بلکه ذات حکم ابقاء می شود. حلیت استصحاب از سنخ حلیت واقعی نمی باشد و سنخ دیگری دارد.
توضیح این که در مثال (العصیر العنبی حلال حتی یغلی) حکم به بقای همان حلیت واقعی مذکور در صدر شده است ولی در مثالِ (العصیر العنبی حتی تعلم انه غلی) که غایت علم است، حلیتی که حکم به استمرارش شده است حلیت ظاهری و غیر از حلیت واقعی در صدر روایت است.
از آنجا که در استصحاب حکم ظاهری به طهارت می شود و ذات طهارت ابقاء می شود لذا برای دلالت روایت بر استصحاب ناگزیر هستیم که بگوییم در روایت، مطلبی نظیر استخدام اتفاق افتاده است و مراد از ابقای همان حکم طهارت، ابقای ذات و اصل طهارت می باشد نه خود طهارت واقعی.
ایشان درست تشخیص داده اند که ظهور روایت در ابقای همان حکم در صدر، به مانند مثال (العصیر العنبی حلال حتی یغلی) است، لکن از آن جا که در روایت مورد بحث، علم غایت قرار گرفته است بقای حکم، دیگر بقای حکم واقعی نیست. استفاده استصحاب از روایت با قول به ظهور روایت در ابقای حکم واقعی در صدرِ آن نمی سازد.
پس اگر روایت دال بر استصحاب باشد باید بگوییم در روایت، استخدام به کار رفته است و ذات طهارت را حکم به بقایش کرده است.
حال که این اشکال مطرح است و استفاده استصحاب دچار اشکال می باشد، برای رهایی از آن می بایست این غایت را قید موضوع قرار داد و همانند مشهور، قاعده حل را استفاده کرد.
تذکر : در این جا به استعمال لفظ در معنای متعدد اشکال نکردیم، بلکه گفتیم ظاهر سیاق اتحاد سنخ حکم است (همان طور که مرحوم آخوند قبول دارند) و این اتحاد حکم با استظهار حکم واقعی از صدر و استصحاب از ذیل نمی سازد.
این اشکال در کلام مرحوم بروجردی[2] و مرحوم شهید صدر[3] هم آمده است.
ب. ظهور روایت در بیان حکم واحد
با صرف نظر از اشکال اول، ظهور روایت در بیان یک نسبت و جعل می باشد[4] . اگر روایت بیان کننده دو حکم می بود می بایست مشتمل بر دو نسبت باشد مثل : کل شیء حلال وحلیته مستمره الی ان تعلم انه حرام.
حال چون ایشان (حتی تعلم) را دال بر استمرار می دانند پس روایت یک حلیتی را فرض کرده است و به بیان امد و استمرار آن پرداخته است، لذا از روایت دو نسبت طهارت واقعی و استصحاب طهارت استفاده نمی شود، بلکه تنها استصحاب طهارت استفاده می شود.
مطلبی که ایشان را بر این داشت که دو حکم از روایت استفاده کنند مثالهایی نظیرِ (العصیر العنبی حلال حتی یغلی) بود که در آنجا دو حکم (حدوث حلیت و بقای آن) استفاده می شود، لذا ایشان در اینجا هم به دنبال استفاده دو حکم بودند اگرچه یکی واقعی و دیگری ظاهری باشد.
لکن در همان مثالِ (العصیر العنبی حلال حتی یغلی) نیز اشکال وجود دارد و به نظر ما در آن هم، دو حکمِ (حدوث حلیت و بقای آن) استفاده نمی شود بلکه قید در این تعبیر، متعلق به موضوع است و مفاد آن این است که : کل عصیر حتی یغلی حلال.
معنایش این نیست که عصیر حلال است و این حلیت مستمر است تا زمانی علم. ایشان قید را در این مثال متعلق به حکم دانسته اند.
البته باید توجه داشت که در این مثالِ عصیر عنبی، حلیت حدوثی و بقائی ثابت می شود، لکن به ملاک اطلاق ثابت می شود نه به ملاک تعدد نسبت و جعل. عصیر به غلیان نرسیده (العصیر غیر المغلی) شامل عصیری که می دانیم مغلی نیست و نیز عصیری که شک در غلیانش داریم می باشد و بر هر دو صادق است.
نکته : باید توجه داشت این مطلب مرحوم آخوند (بیان دو حکم حدوث و بقاء) در مثال عصیر مغلی و نیز روایت مورد بحث، سبب استعمال لفظ معانی متعدد نمی شود؛ چرا که حلیت به معنای رها بودن و تکلیف نداشتن است، خواه حلیت واقعی باشد و خواه ظاهری.
 

[1] کفایه الاصول، ص : 398.
[2] ...و على ذلك فالامر دائر بين ان يكون المراد امّا القاعدة و امّا الطهارة، و التحقيق ما أفاده السيّد الأستاذ من انّ الاخبار ظاهرة في القاعدة لأنّ الغاية ظاهرة في تقييد أصل الحكم و هو الطهارة لا استمرارها بعد فرض ثبوتها، و ذلك باعتبارين:أحدهما انّ إرادة الاستصحاب تحتاج إلى إضمار و لحاظ زائد من لفظ الاستمرار و لحاظ الثبوت سابقا.و ثانيهما انّ الظاهر من الاخبار انّها بصدرها و ذيلها و غايتها و مغيّاها تكون مسوقة لبيان حكم واحد لا انّ صدرها يدلّ على الحكم الواقعي و ذيلها و غايتها يدل على الاستمرار و البقاء. الحاشية على كفاية الأصول ؛ ج‌2 ؛ ص367.
[3] و لنا حول هذا الكلام تعليقات عديدة: التعليق الأول‌.... بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص104
[4] این اشکال در کلام مرحوم صدر هم آمده است :... مع انه لا إشكال في ان جملة (كل شي‌ء طاهر حتى تعلم انه قذر) لا تشتمل الا على نسبة تامة واحدة لا نسبتين، و افتراض الحذف المذكور و إرجاع القيد إليه خلاف الظاهر جدا، بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص105.
پاسخ
#38
95/09/17
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /ادامه اشکالات بر کلام صاحب کفایه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در اشکالات بر کلام صاحب کفایه ذیل روایت حل و طهارت بود. دو اشکال مطرح شد. در این جلسه چهار اشکال دیگر هم مطرح می شود.
 
خلاصه جلسه گذشته
مرحوم آخوند جهت استدلال به روایت حل برای استصحاب فرمودند : روایت به حسب مغیا دال بر حکم حلیت واقعی و به حسب غایتش دال بر استصحاب می باشد. مفاد روایت : هر چیزی به عنوان اولیش حلال است و با وجود شک در حلیتش، حکم به بقاء حلیتش می شود.
تا اینجا دو اشکال بر کلام ایشان بیان شد : الف. ظهور روایت در بیان استمرار همان سنخ حکم اول است در حالی که استصحاب، استمرار همان سنخ حکم اول نیست و بیان کننده استمرار حکم ظاهری است. ب. ظاهر روایت متضمن بیان یک حکم است نه دو جعل و حکم.
نکته : این دو اشکال در کلمات برخی از علماء نیز آمده است[1] .
ادامه اشکالات
اشکال سوم : ظهور قید در تعلق به معنای اسمی
مرحوم آخوند دلالت استصحاب را مستند به استمرار مستفاد از (حتی) کردند. مفاد این کلمه در نظر ایشان، (استمرار) است و قیدِ (تعلم انه حرام) متعلق به این (استمرار) قرار گرفته است. پس ایشان قید مذکور در جمله را متعلق به معنای حرفی دانستند، لکن این مطلب خلاف ظاهر است.
به نظر ما به طور کلی، ظهور قیود در این است که به معانی مستقل و اسمیِ جمله، تعلق دارند، نه معانی حرفی و غیر مستقل. مثلا در جمله (صلّ عند الزوال) در این که قیدِ (عند الزوال) به کدام معنا تعلق دارد دو احتمال می رود : الف. ماده امر (صلات) ب. هیئت امر (وجوب)
لکن ظهور جمله در این است که قید مزبور به ماده برمی گردد ؛ چرا که اسمی و مستقل است، بر خلاف وجوب مستفاد از هیئت که حرفی و غیر مستقل است.
البته گاهی اوقات معنای وجوب، اسمی و مستقل است مثل جمله : (الصلاه واجبه عند الزوال)، که در اینجا به خاطر اسمی بودن هر دو معنای وجوب و صلات، دیگر آن مطلبی استظهاری که گفتیم نمی آید.
در مورد بحث نیز ظهور تقیید در این است که متعلقش معنای اسمی است. اگر چه معنای (حتی) عام است و بدین جهت، قابل تقیید می باشد، لکن متفاهم از تقیید و ظهورش، رجوع به معنای اسمی و مستقل است. بله، در صورتی که به جای (حتی) در این روایت کلمه (الاستمرار) به کار رفته بود کلام مرحوم آخوند وجیه می بود لکن این طور نیست.
باید توجه داشت که ادعای ما این نیست که معنای (حتی) مقصود متکلم نیست، و اصلا چه بسا نظر متکلم به معنای حرفی باشد، بلکه ادعای ما این است که استمرار مستفاد از (حتی) به خاطر مندک و غیر مستقل بودنش، خلاف ظاهر است که متعلق برای قید جمله باشد.
به نظر ما، آن معنای حرفی که متعلق برای این قید می باشد (کل شیء) می باشد.
نکته اول : در صورت رجوع قیدِ (عند الزوال) به ماده، عنوان واجب عبارتست از (نماز هنگام زوال) و از آنجا که زمان از امور غیر اختیاری است معنای جمله این می شود که نماز را در آن محدوده بعد از زوال قرار دهد مثل (لاتموتن الا و انتم مسلمون[2] ) که معنایش یجب علیکم الاسلام عند الموت است یعنی اگر چه زمان مرگ در اختیار شما نیست ولی اسلام خود را آن قدر ادامه دهید که در زمان مرگ وجود داشته باشد.
نکته دوم : این اشکال در کلام مرحوم صدر هم آمده است[3] .
نکته سوم : این اشکال مبتنی بر خاص بودن معنای موضوع له در حروف نمی باشد بلکه ادعای ما این است که حتی با فرض عام بودن معانی حروف (کما این که مبنای صاحب کفایه همین است) نیز ظهور جملات در این است که قیود مذکور در آنها رجوع به مفاهیم اسمی و مستقل می کنند. اشکال ما به این نیست که معنای (حتی)، حرفی است و معنای حرفی خاص و غیر قابل تقیید است.
نکته چهارم : ثمره رجوع قید به هیئت یا ماده در جمله (صل عند الزوال) این است که در صورت رجوع قید به ماده، امر شارع از هم اکنون وجود دارد و متعلقش نماز هنگام زوال است، در حالی که اگر قید به هیئت رجوع کند معنای جمله این خواهد بود که از زمان زوال، وجوب پیدا می شود و هم اکنون امری وجود ندارد.
اشکال چهارم : احتمال معنای استثناء در (حتی)
معنای اداتِ (حتی) منحصر در استمرار نیست، بلکه معانی دیگری هم در مورد آن ذکر شده است[4] :
الف. استثناء : مثلِ (و ما یعلّمان من احد حتی یقولا انما نحن فتنه[5] ). در این آیه مراد این است که آن دو فرشته (هاروت و ماروت) به احدی سحر تعلیم نمی دادند مگر این که این جمله را به او می گفتند : ما وسیله آزمایشیم. معنای آیه این نیست که عدم تعلیم تا زمان گفتن این جمله، استمرار داشت.
ب. کی تعلیلیه : مثلِ (اسلم حتی تدخل الجنه).
ب. عاطفه : مثلِ مات الناس حتی الانبیاء
ج. ابتداء[6]
حال که این لفظ مشترک بین معانی متعدد است استدلال به این روایت برای استصحاب طبق معنای استمرار صحیح نمی باشد ؛ چرا که همان طور که مشهور فهمیده اند چه بسا مراد از آن، معنای استثناء باشد و روایت ظاهر در بیان قاعده حل باشد : کل شیء حلال الا ان تعلم حرمته. پس با وجود احتمال خلاف، جای استدلال کردن نیست.
نکته : معنای عاطفه در این روایت متصور نیست.
اشکال پنجم : احتمال استمرار مکانی
بر فرض که معنای (حتی) استمرار باشد، لکن استمرار هم انواعی دارد : الف. استمرار زمانی که نتیجه اش استصحاب است. ب. استمرار مکانی مثل اکلت السمکه حتی راسها. ماهی را تا این قسمت خوردم. (در واقع مثل همان استثناء است.)
در مورد روایت هم شاید استمرار مکانی مراد باشد، به این نحو که : فرض شده است که اشیاء در کنار هم چیده شده اند و سپس گفته شده است : همه این اشیاء حلالند تا این که به حرام آنها برسی. در این صورت روایت هیچ ربطی به استصحاب ندارد و اصلا قاعده حل را همین گونه (استمرار مکانی) معنا کرده اند.
اشکال ششم : قرینیت برخی روایات بر معنای استثناء
بر فرض که استمرار زمانی تنها معنای (حتی) باشد لکن از عده ای از روایات استفاده می شود که مراد از این روایت معنای استمرار نیست، بلکه مراد یا استثناء است یا از قبیل استثناء (همان معنایی که در اشکال قبلی گذشت). این روایات نظیر این روایت می باشد که فرمود : (كُلُّ شَيْ‌ءٍ يَكُونُ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ حَلَالٌ لَكَ أَبَداً حَتَّى أَنْ تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ.[7] )
مراد در مثل این روایت این نیست که یک حلیتی مفروض است و حکم به استمرار آن شده است و این استمرار مقید به علم به حرمت است، بلکه مراد این است که : مادامی که علم به حرمت نداری حکم به حلیت کن ولو این که دفعه اولی باشد که به آن شیء برخورد کرده ای و حدوث حلیت مشکوک است.
پس به فرض انحصار معانی (حتی) در استمرار باز هم می گوییم در اینجا به قرینه روایات دیگر، مراد استثناء است و روایت بیان کننده قاعده حل است.
 

[1] عبارت مرحوم بروجردی و مرحوم صدر در جلسه گذشته ذکر شد. مرحوم محقق داماد نیز شبیه این اشکال را دارند : و فيه ما عرفت من ان ارادة الاستصحاب لا بد من لحاظ الاستمرار استقلالا فى جانب المحمول بان يكون المعنى كل شي‌ء مستمر طهارته، حيث ان الاستصحاب عبارة عن ابقاء ما كان فى ظرف الشك، فحكم الشارع به يكون حكما بالابقاء و الاستمرار، و من المعلوم ان فى الكلام ليس إلّا نسبة واحدة.... المحاضرات ( مباحث اصول الفقه ) ؛ ج‌3 ؛ ص44
[2] آل عمران/102.
[3] بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص104-106.
[4] مراجعه کنید به مغنی اللبیب، ج1، ص122.
[5] بقره/102.
[6] در کلاس درس مثالی ذکر نشد ولی در کتاب مغنی اللبیب این طور مثال زده است : الثالث من أوحه حتى: أن تكون حرف ابتداء، أى حرفا تبتدأ بعده الجمل، أى تستأنف؛ فيدخل على الجملة الاسمية، كقول جرير:فما زالت القتلى تمجّ دماءهابدجلة حتّى ماء دجلة أشكل‌...و على الفعلية التى فعلها مضارع كقراءة نافع رحمه اللّه‌ (حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ) برفع يقول، و كقول حسان:يغشون حتّى ما تهرّ كلابهم‌لا يسألون عن السّواد المقبلو على الفعلية التى فعلها ماض نحو (حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا).... مغني اللبيب ؛ ج‌1 ؛ ص128
[7] الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌5، ص: 313.
پاسخ
#39
95/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /ادامه نقد کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
کلام مرحوم آخوند در تقریب دلالت روایات حل و طهارت بر قاعده استصحاب بیان شد. ایشان در هر دو کتاب کفایه الاصول و درر الفوائد دلالت روایت بر استصحاب را قبول کردند. استاد محترم به نقد کلام ایشان پرداختند که تا کنون شش اشکال بیان شد. در این جلسه با توضیح بیشتر اشکال ششم و بیان دو اشکال دیگر، بحث از این حدیث به پایان می رسد.
 
مرحوم آخوند دلالت روایات حل و طهارت را بر استصحاب پذیرفتند. به نظر ایشان صدر روایت (کل شیء لک حلال) دال بر حکم اشیاء به عنوان اولی، و ذیل روایت دال بر حکم اشیاء با فرض شک در بقاء حکم می باشد. به عبارت دیگر صدر روایت دال بر حکم واقعی و ذیل آن دال بر حکم ظاهری (استصحاب) می باشد.
مرور چندی از اشکالات گذشته
در جلسات گذشته اشکالاتی بر کلام ایشان بیان شد که از جمله اشکالات اخیر این بود که :
اشکال چهارم : عدم انحصار (حتی) در معنای استمرار
با فرض پذیرش معنای استمرار برای اداتِ (حتی) باز هم اشکال می شود که این معنا را نمی توان معنای منحصره برای این ادات محسوب کرد. مفهوم (استنثاء) نیز یکی از معانی این ادات می باشد که در فرض دلالت (حتی) در این حدیث بر معنای استثناء دیگر روایت دال بر استصحاب نخواهد بود و دال بر قاعده حل خواهد بود.
لذا از آنجا که (حتی) از ادات مشترک بین چند معنا می باشد استدلال بر استصحاب به واسطه یکی از معانی صحیح نمی باشد. معنای (استمرار) سبب استفاده استصحاب از حدیث و معنای (استثناء) سبب استفاده قاعده حل از حدیث می شود و چون هر دو محتمل است روایت مجمل می شود.
اشکال پنجم : عدم انحصار استمرار در استمرار زمانی
معنای استمرار منحصر در استمرار زمانی نمی باشد و استمرار مکانی نیز در مورد آن، متصوّر است مثلِ (اکلت السمکه حتی راسها) که دلالت می کند که فعل خوردن، تا این حد از ماهی دارای استمرار مکانی بوده است.
با توجه به این نکته می گوییم : اگر معنای (حتی) در روایت استمرار مکانی باشد نتیجه اش همان معنای استثنائی خواهد بود که گفتیم، یعنی دال بر قاعده حل خواهد بود : خوردن اشیاء حلال است تا این که به شیئی برسی که حرام ست.
اشکال ششم : قرینه بر خلاف معنای استمرار زمانی
با فرض پذیرش انحصار (حتی) در استمرار زمانی باز هم ادعا می کنیم استفاده استصحاب از این روایات صحیح نیست. مرحوم آخوند به مصادر روایی مراجعه نکرده اند و روایات را به شکل کلی نقل کرده اند. برای توضیح بیشتر روایات طهارت و حلیت را جداگانه مطرح می کنیم :
الف. روایات حل
در این روایات قرینه وجود دارد که اداتِ (حتی) به معنای استمرار زمانی نمی باشد ولو این که این معنا، تنها معنای این ادات باشد. (حتی) در این روایات به معنای استثناء به کار رفته اند :
1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ : كُلُّ شَيْ‌ءٍ يَكُونُ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ حَلَالٌ لَكَ أَبَداً حَتَّى أَنْ تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ[1] .
این روایت بیان کننده شک در اشیایی است که دارای دو صنف حلال و حرام می باشند مثل پنیر که در برخی از موارد این روایات ذکر شده است :
2. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ‌ الْجُبُنِ‌ فَقَالَ لِي لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ طَعَامٍ يُعْجِبُنِي ثُمَّ أَعْطَى الْغُلَامَ دِرْهَماً فَقَالَ يَا غُلَامُ ابْتَعْ لَنَا جُبُنّاً وَ دَعَا بِالْغَدَاءِ فَتَغَدَّيْنَا مَعَهُ وَ أُتِيَ بِالْجُبُنِّ فَأَكَلَ وَ أَكَلْنَا مَعَهُ فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الْغَدَاءِ قُلْتُ لَهُ مَا تَقُولُ فِي الْجُبُنِّ فَقَالَ لِي أَ وَ لَمْ تَرَنِي أَكَلْتُهُ قُلْتُ بَلَى وَ لَكِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ فَقَالَ سَأُخْبِرُكَ عَنِ‌ الْجُبُنِ‌ وَ غَيْرِهِ كُلُّ مَا كَانَ فِيهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَه‌[2] .
ظاهر این روایات این است که شک ناشی از وجود دو صنف از حلال و حرام، تحت یک نوع می باشد، نه این که شک در بقای حلیت سابق باشد. شک ناشی از تردد در استمرار شیء واحد نیست (مثل عصیر عنبی که بعد از غلیان شک در بقاء حلیتش می شود)، بلکه ناشی از تردد شیء واحد بین دو صنف حلال و حرام می باشد (مثل همان پنیر که دو صنف حلال و حرام می باشد.).
3. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِكَ وَ ذَلِكَ مِثْلُ الثَّوْبِ يَكُونُ عَلَيْكَ قَدِ اشْتَرَيْتَهُ وَ هُوَ سَرِقَةٌ أَوِ الْمَمْلُوكِ عِنْدَكَ وَ لَعَلَّهُ حُرٌّ قَدْ بَاعَ نَفْسَهُ أَوْ خُدِعَ فَبِيعَ أَوْ قُهِرَ أَوِ امْرَأَةٍ تَحْتَكَ وَ هِيَ أُخْتُكَ أَوْ رَضِيعَتُكَ وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ[3] .
در مورد این روایت نیز شک در اصل ملکیت فروشنده نسبت به لباس است نه این که شک نسبت به بقای ملکیت وی باشد. شک در این است که این لباس از صنف حلال است یا از صنف حرام. بحث در شک در بقای دزدی نبودن لباس نمی باشد و اصلا استصحاب (دزدی نبودن) اثبات ملکیت نمی کند. در مورد تطبیق حلیت بر مملوک نیز وجود دو صنف حلال و حرام مطرح است.
در برخی از این روایات اشاره به وجود دو صنف حلال و حرام شده بود (فیه حلال و حرام) که این مطلب، منشا شک در اصل حلیت و حرمت است نه شک در بقاء حلیت.
در برخی دیگر نیز که این تعبیر به کار نرفته است باز هم منشأ شک، وجود دو صنف حلال و حرام تحت یک نوع می باشد ؛ چرا که تعبیرِ (تعلم انه حرام بعینه) ذکر شده است، یعنی اگر به شکل متعین حرمت را ندانی حلال می باشد نه این که اگر شک در بقاء نداشتی حلال است. پس ملاک متعین نبودن علم به حرام است نه شک در بقاء داشتن.
خلاصه مطلب این شد که به خاطر وجود قرینه، (حتی) را حمل بر معنا استمرار مکانی (مثل اکلت السمکه حتی راسها) می کنیم، اگرچه معنای انحصاری آن، استمرار زمانی باشد. نتیجه استمرار زمانی استصحاب و نتیجه استمرار مکانی قاعده حل است.
4. عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْجُبُنِّ وَ قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي مَنْ رَأَى أَنَّهُ يُجْعَلُ فِيهِ الْمَيْتَةُ فَقَالَ أَ مِنْ أَجْلِ مَكَانٍ وَاحِدٍ يُجْعَلُ فِيهِ الْمَيْتَةُ حُرِّمَ فِي جَمِيعِ الْأَرَضِينَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مَيْتَةٌ فَلَا تَأْكُلْ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْ فَاشْتَرِ وَ بِعْ وَ كُلْ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْتَرِضُ السُّوقَ فَأَشْتَرِي بِهَا اللَّحْمَ وَ السَّمْنَ وَ الْجُبُنَّ وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّ كُلُّهُمْ يُسَمُّونَ هَذِهِ الْبَرْبَرُ وَ هَذِهِ السُّودَانُ[4]
این روایت نیز قاعده حلیت را بیان می کند و مفادش این است که : آیا به خاطر وجود یک پنیر حرام می توانیم بگوییم تمام پنیر ها حرام است؟
نکته اول : از آن جا که در وثاقت عبدالله بن سلیمان بحث وجود دارد از روایت سوم به موثقه تعبیر می کنیم.
نکته دوم : موارد شک در استمرار هم تحت شک در حلیت قرار می گیرد لکن به ملاکی غیر از ملاک شک در بقاء، لذا اثبات حلیت در آن موارد، حلیت استصحابی نیست.
نکته سوم : روایت ابن سنان (روایت اول) صحیحه است.
جمع بندی : ما روایتی در مورد حل برخورد نکردیم که تاب انطباق بر (شک در استمرار حل) استصحاب را داشته باشد. عمده روایات حل همین موارد بود که مفاد و تطبیقاتش تاب معنای استصحاب را نداشت.
ب. روایات طهارت
1. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‌ الْمَاءُ كُلُّهُ‌ طَاهِرٌ حَتَّى يُعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ[5] .
این روایت مربوط به طهارت آب مشکوک است که مرحوم شیخ بحث از آن ها را به شکل مستقل مطرح کرده است و فرموده است : از آن جا که طهارت اولیه آب ها معلوم است، این روایات ناظر به نجاست طاهریه آب ها می باشند و لذا بیان کننده استصحاب می باشند[6] .
به نظر ما این استظهار اشکالی ندارد و مفاد خصوص این روایت، استصحاب است. ظاهر این روایت به مانند روایتِ (کل شیء فیه حلال و حرام) است که بیان کننده اصناف حلال و حرام است لکن از آن جا که معمولا به طهارت خارجی آب ها علم وجود دارد و شک در طرو نجاست پیدا می شود این روایت بیان می کند که انواع آب ها مثل آب چاه و دریا و ... استصحاب طهارت دارند، لکن الغاء خصوصیت استصحاب از این موارد را درست نمی دانیم.
2. مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ... وَ قَالَ كُلُ‌ شَيْ‌ءٍ نَظِيفٌ‌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ فَإِذَا عَلِمْتَ فَقَدْ قَذِرَ وَ مَا لَمْ تَعْلَمْ فَلَيْسَ عَلَيْكَ[7] .
در این روایت معتبره عمار که خصوص آب ذکر نشده است نیز گفته می شود که : اگر نظر مرحوم آخوند به همین روایت است استدلال به روایت برای اثبات استصحاب صحیح نمی باشد ؛ چرا که لااقل روایت مجمل بین دو معنای قاعده طهارت و استصحاب است. لذا مدعای ایشان را ثابت نمی کند.
نکته : تعبیر (کل شیء طهار حتی تعلم انه قذر) در روایات موجود نیست و اصطیاد از روایات دیگر شده است[8] .
نتیجه : مرحوم آخوند به مدلول این روایات و نیز مورد آن ها توجه نکرده است.
اشکال هفتم : انکار موضوع له بودن معنای استمرار
وضع اداتِ (حتی) برای استمرار صحیح نمی باشد. مفاد (حتی) چیزی جز (غایت) نیست. نتیجه قرار دادن غایت برای زمانیات، استمرار تا حصول غایت است و در مورد غیر زمانیات، نتیجه اش تحدید و تقیید است. اگر گفته شود : (صمت الی اللیل) مورد و مصداقش استمرار زمانی است اما اگر گفته شود (اکلت السمکه حتی راسها) دیگر موردش استمرار زمانی نیست. لذا حتی وضع برای استمرار یا استثناء نشده است بلکه وضع برای غایت و حدّ شده است و صرفا مصداق این معنا است که در امور زمانی، استمرار و در امور غیر زمانی، تقیید می باشد.
استمرار زمانی و تقیید، جزء خصوصیات موردی است و لذا داخل در مفاهیم و معانی وضعیه این لغت نمی شود.مثل خصوصیات (اشغال مکان) و (زمان تولد مشخص) برای زید خارجی که هیچ وقت داخل معنا و مفهوم زید نمی باشند.
معنای (حتی) غایت است که جامع بین غایت موضوع (که در این صورت مصداق و موردش تحدید و تقیید خواهد بود) و غایت حکم (که دراین صورت بیان کننده استمرار زمانی حلیت است) می باشد. هیچ یک از خصوصیت زمانی یا غیر زمانی در معنای حتی اخذ نشده است بلکه این ها از خصوصیات مقارن و اتفاقی معنا می باشند.
لذا معنای روایت این است که حلیت مغیا و محدود است، حال اگر این حلیت مفروضه به لحاظ استمرار، زمانی بود معنایش محدود بودن زمان است و چنان چه غیر این بود معنایش تحدید و تقیید خواهد بود و موضوع مقید می شود. جامع بین این دو، موضوع له برای اداتِ (حتی) است.
پس (استمرار) از خصوصیات مقارن معنا در برخی موارد است و نمی توان از آن برای استدلال به استصحاب استفاده کرد. مفاد این روایت مقید و محدود بودن حلیت اشیاء ، به قید معلوم الحرمه بودن است.
اشکال هشتم : امکان عدم استقلال جمله غایت از صدر روایت
به فرض مفاد (حتی) به حسب لغت استمرار باشد و این معنا یکی از معانی آن باشد لکن در این روایت همان طور که امکان مستقله بودنِ (حتی تعلم انه قذر) وجود دارد امکان این هم می رود که قید نسبت جمله مذکور در صدر روایت باشد ؛ چرا که متکلم تا زمانی که از کلامش فارغ نشده است می توان قیودی برای آن ذکر کند ، لذا روایت صلاحیت قاعده حل را نیز خواهد داشت و مجمل می شود.
 

[1] الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج‌5، ص: 313.
[2] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‌6 ؛ ص339.
[3] تهذيب الأحكام؛ ج‌7، ص: 226.
[4] المحاسن (للبرقي)؛ ج‌2، ص: 495.
[5] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‌3 ؛ ص1.
[6] و منها: قوله عليه السّلام: «الماء كلّه طاهر حتّى تعلم أنّه نجس».و هو و إن كان متّحدا مع الخبر السابق‌ من حيث الحكم و الغاية إلّا أنّ الاشتباه في الماء من غير جهة عروض النجاسة للماء غير متحقّق غالبا، فالأولى حملها على إرادة الاستصحاب، و المعنى: أنّ الماء المعلوم طهارته بحسب أصل الخلقة طاهر حتّى تعلم ...، أي: تستمرّ طهارته المفروضة إلى حين العلم بعروض القذارة له، سواء كان الاشتباه و عدم العلم من جهة الاشتباه في الحكم، كالقليل الملاقي للنجس و البئر، أم كان من جهة الاشتباه في الأمر الخارجيّ، كالشكّ في ملاقاته للنجاسة أو نجاسة ملاقيه. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص77.
[7] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌1 ؛ ص284.
[8] در مقنع شیخ مفید این گونه آمده است : كل شي‌ء طاهر، (إلا ما علمت) أنه قذر. المقنع (للشيخ الصدوق)؛ ص: 15.
پاسخ
#40
95/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /اشکال مرحوم حاج شیخ بر کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بعد از بیان کلام مرحوم آخوند در حاشیه رسائل در ذیل روایت حل و طهارت، دو نقد از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بیان شد. در این جلسه ادامه این نقدها دنبال می شود.
 
بحث در کلام مرحوم آخوند در حاشیه رسائل بود که ایشان از صدر روایت، طهارت واقعی و قاعده حل و نیز از ذیل آن، استصحاب را استفاده کرده بودند. از نظر ایشان صدر روایت با اطلاقش شامل اشیاء با عناوین اولیه و عناوین مشکوک الحکم می شود و هر دو حکم واقعی و ظاهری را بیان می کند.
مرحوم شیخ عبد الکریم حائری سه اشکال به این مطلب کرده اند که البته برخی از آن ها، به جهت ملاکشان بر مطلب کفایه نیز وارد خواهد بود :
اشکالات مرحوم شیخ عبدالکریم حائری
اشکال اول : اختلاف رتبه
اختلاف رتبه در حکم واقعی و ظاهری سبب می شود که جمله واحد نتواند بیان کننده هر دو حکم باشد، حکم ظاهری در طول حکم واقعی و لااقل در طول احتمال حکم واقعی می باشد[1] .
جواب این اشکال نیز همان پاسخ مرحوم اصفهانی[2] بود که در جلسه قبل بیان شد.
نکته : این اشکال به مطلب مذکور در کفایه وارد نمی شود ؛ چرا که حکم واقعی و ظاهری طبق آن مطلب، از دو فقره جداگانه روایت فهمیده می شد.
اشکال دوم : لغویت قاعده حل
بعد از وصول حکم واقعی به وسیله همین خطاب، جعل حکم ظاهری به وسیله آن، لغو خواهد بود. احکام ظاهری در صورتی مورد پیدا می کنند که احکام واقعی از جهت کبروی واصل نشوند و یا این که از حیث صغروی و موضوعی، محقق نباشند. در فرض مساله که حکم واقعی با همین خطاب واصل شده است و از جهت مورد و موضوع هم موردش مشخص است جایی برای حکم ظاهری باقی نمی ماند[3] .
برای مثال اگر شارع عصیر عنبی را در مرحله غلیان حرام کرد و بعد از پیدا شدن حالت نشیش در آن، شک در حرمت کنیم می توانیم به حلیت واقعی در این حدیث تمسک کنیم ؛ چرا که خطاب (العصیر العنبی حرام اذا غلی) مخصص خطابِ (کل شیء حلال) می باشد و در مورد اشتباه مفهومی، مرجع ما عام مخصص می باشد.
و یا در جایی که به خاطر تعارض دو دلیل خاص، شک در حکم موردی پیدا کردیم مرجع ما همین خطاب عامِ (کل شیء حلال) خواهد بود.
پس در تمام موارد اشتباه مفهومی، خود این خطاب واصل، حکم واقعی را مشخص می کند و دیگر جایی برای حکم ظاهری حلیت باقی نمی گذارد.
کسی که می خواهد از حکم ظاهری مذکور در این حدیث برای موارد مشکوک استفاده کند، ناخود آگاه حکم واقعی نیز برایش واصل است ؛ چرا که حکم واقعی به وسیله همین روایت بیان شده است.
مگر این که کسی بگوید مفاد این حدیث در مورد حکم ظاهری، بیان حکم فرضی است به این معنا که در فرض عدم حکم واقعی، حکم ظاهری این چنین است، مثل قضیه (ان کان الشمس غیر طالع فاللیل موجود) که اصل قضیه شرطیه صادق است ولو این که هم اکنون خورشید در آسمان موجود باشد، لکن این دفاع صحیح نیست ؛ چرا که ظهور قضایا در بیان احکام فعلیه است نه صرف بیان احکام علمی و فرضی.
پس مرحوم آخوند که حکم حلیت واقعی را از همین حدیث استفاده می کند، دیگر نمی تواند ادعا کند که حکم ظاهری هم از این حدیث مستفاد است ؛ چرا که حکم واقعی واصل شده است.
نکته : در همان مثالِ (العصیر العنبی حرام اذا غلی) در صورتی که شبهه مصداقیه پیدا شود مرجع ما عموم (کل شیء حلال) نخواهد بود ؛ به خاطر مطالبی که در بحث تخصیص عام بیان شده است.
نکته : مرحوم شهید صدر به این بخش از مطلب حاج شیخ اشکال وارد کرده است، ولی وارد نیست[4] .
اشکال سوم : لغویت استصحاب
در فرض این که در صدر روایت، حلیت به عنوان یک حکم ظاهری ثابت شده باشد، و مرحوم آخوند ادعا کند که ذیل روایت استمرار همان حکم ظاهریِ در صدر را بیان می کند، لکن از آن جا که یکی از مصادیق مشکوک الحکم، شیئی است که در بقاء حلیتش شک داریم، پس به وسیله همان صدر روایت حکم این موارد مشخص می شود و دیگر جایی برای جریان استصحاب باقی نمی ماند.
شیئی که مشکوک الحل است محکوم به حلیت است و همین شیء در بقائش نیز حلال است ؛ چرا که تا زمانی که موضوع (مشکوک الحل) باقی است حکمش نیز باقی است.
چه این که شیء در حدوثش مشکوک الحل باشد و چه این که در بقائش مشکوک الحل باشد، هر دو مصداق مشکوک الحل هستند.
پس محلی برای شک در استمرار حلیت باقی نمی ماند، مگر این که شک در نسخ قاعده حل کنیم که در این صورت استصحاب جاری است. لکن فرض احتمال نسخ مطرح نیست.
لذا این روایت، نه حلیت واقعی را بیان می کند و نه حلیت استصحابی[5] .
نکته : این اشکال بر اساس ملاکش به مطلب کفایه هم وارد می شود ؛ چرا که شیئی که شک در بقاء حلیتش داریم مصداقِ (کل شیء) می باشد و دارای حلیت واقعی می باشد و (کل شیء) به اطلاق احوالی شامل آن نیز می باشد، مثل خطابِ (العصیر العنبی حرام اذا غلی) که در صورت اطلاق احوالی نسبت به یک حالت خاصی، تمسک به اطلاقش می شود و نوبت به اصل عملی نمی رسد.
نکته : اشکال اول و دومِ حاج شیخ، موردش صدر روایت بود و اشکال سوم مربوط به ذیل روایت.
 

[1] و فيه أولا ان الجمع بين الحكم بطهارة الأشياء بعناوينها الأولية و عنوان كونها مشكوكة الطهارة لا يمكن في إنشاء واحد ضرورة تأخر رتبة الثاني من الأول و لا يمكن ملاحظة موضوع الحكم الثاني في عرض موضوع الحكم الأول و هذا واضح. درر الفوائد ؛ ج‌2 ؛ ص170.
[2] و أما ما عن بعض أجلة العصر من أن الحكم الظاهري متأخر عن الحكم الواقعي في المرتبة، فكيف يعقل جعلهما في إنشاء واحد، مع أن موضوع الحكم الواقعي في طول موضوع الظاهري.فمندفع بما مرّ منّا مراراً: أن تقدم الموضوع على حكمه طبعي لا زماني، و المتقدم و المتأخر بالطبع ربما يكون لهما المعية في الوجود، و لذا يعقل جعل الحكم الظاهري قبل جعل الحكم الواقعي فان ما هو موضوع للحكم الظاهري هو الشك في الحكم بوجود العنواني لا بوجوده الخارجي و إن كان فعلية الحكم الظاهري بفعلية موضوعه.و بالجملة: موضوع الحكم الظاهري هو الشك بوجوده العنواني، لا الخارجي، فانه بوجود الخارجي قائم بالشاك لا بالحاكم، و موضوع الشك في الحكم الواقعي بوجوده العنواني لا الخارجي لقيامه بالحاكم، لا بالشاك أو الظان أو العالم.فالحكم الظاهري المجعول متأخر طبعاً عن الحكم الواقعي بوجوده العنواني، لا بوجوده الخارجي المجعول، فلا مانع من كون الحكمين الحقيقيّين المجعولين مجعولين في زمان واحد، فان المتقاربين في الزمان ليس بينهما تقدم و تأخر طبعاً. نهاية الدراية في شرح الكفاية ؛ ج‌3 ؛ ص110.
[3] و أيضا على فرض تسليم الجمع يصير الحكم المجعول بملاحظة الشك لغوا لأن هذه القضية الجامعة لكلا الحكمين متى وصلت إلى المكلف يرتفع شكه من جهة اشتمالها على الحكم بطهارة جميع الأشياء بعناوينها الأولية فلا يبقى له الشك حتى يحتاج إلى‌ العمل بالحكم الوارد على الشك اللهم إلّا ان تحمل القضية على الاخبار و الحكاية عن الواقع دون الإنشاء و على هذا يرتفع الإشكالان‌... درر الفوائد ؛ ج‌2 ؛ ص170.
[4] المناقشة الثانية- ما نقله المحقق الأصفهاني (قده) من كتاب الدرر للشيخ‌ الحائري (قده) من لزوم لغوية جعل الطهارة أو الحلية الظاهرية بعد فرض استفادة جعل الطهارة الواقعية لكل شي‌ء إذ لا يبقى مورد يشك في نجاسته أو حرمته.و يلاحظ عليه: أولا- ان الّذي يوجب لغوية الطهارة أو الحلية الظاهرية وصول الجعل الواقعي المطلق لا ثبوته و العام انما يدل على جعله لا وصوله فقد لا يصل إطلاق الجعل الواقعي في مورد لمعارض أو مخصص أو غير ذلك.و ثانيا- ان أريد إبراز محذور ثبوتي حاصله: ان جعل الحكم الظاهري الترخيصي مع ثبوت الترخيص الواقعي لكل شي‌ء لغو ثبوتا فجوابه: ان الشارع لعله يعلم بان جعله الواقعي ليس مطلقا فالخمر الواقعي المشكوك نجاسته أو حرمته لا ترخيص واقعي فيه فيجعل الترخيص الظاهري من أجل هذه الموارد، و ان أريد إبراز محذور إثباتي حاصله: ان الترخيص الواقعي المطلق و ان كان غير مقصود واقعا في تمام الموارد إلّا ان العموم دال عليه إثباتا و معه لا يمكن استفادة الترخيص الظاهري من نفس هذا الدليل للتنافي بينهما. فجوابه: ان هناك قرينة متصلة على عدم ثبوت الترخيص الواقعي المطلق متمثلة في ذيل الحديث و هو قوله (حتى تعلم انه قذر) بل و في الارتكاز المتشرعي القائم على ثبوت النجاسة و الحرمة في الجملة. بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص99.
[5] ان مقتضى الغاية المذكورة في القضية ان الحكم فيها انما هو ثابت في ما قبل الغاية و هو زمان عدم العلم بالقذارة و هذا الحكم الثابت للأشياء في زمان عدم العلم بالقذارة عبارة عن قاعدة الطهارة فأين حكم الاستصحاب الّذي هو عبارة عن إبقاء الشي‌ء الموجود سابقا في حال طرو الشك و الشي‌ء الّذي فرضناه موجوداً بهذه الرواية هو طهارة الأشياء في حال عدم العلم و هو حال الشك و بقائها ببقاء الشك ليس استصحاباً قطعاً لأن مقتضى الحكم المعلق على موضوع بقاؤه ببقائه و من الموضوعات الشك و إذا أريد إفادة الاستصحاب فاللازم فرض شك آخر طار على هذا الحكم المتعلق بالشك هل نسخ أم لا مثلا و الحاصل انه لا ينبغي الشك في عدم إمكان الجمع بين القاعدة و الاستصحاب في قضية واحدة بعد ملاحظة ما ذكرنا و عليك بالتأمل و التدبر لئلا يشتبه عليك الحال‌. درر الفوائد ؛ ج‌2 ؛ ص171.
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان