امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» تقریرات سال تحصیلی 96-95
#41
95/09/23
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /نقد اشکال حاج شیخ بر مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در دلالت روایت حل و طهارت بر استصحاب بود. کلام مرحوم آخوند در کفایه نقل و سپس نقد شد. بعد از آن، کلام ایشان در حاشیه رسائل و نقد مرحوم حائری بر ایشان بیان شد. اشکال اول مرحوم حائری پاسخ داده شد. در این جلسه استاد محترم به نقد بقیه اشکالات مرحوم حائری یزدی می پردازند.
 
محصّل اشکال محقق حائری بر حاشیه رسائل
لغویت استصحاب و قاعده حل
بحث در اشکالات محقق حائری بر مرحوم آخوند بود. برخی از این اشکالات از حیث ملاک بر مطلب کفایه هم وارد می شود.
محصل دو اشکال اخیر این بود که :
اشکال دوم[1] : از آن جا که با وجود حکم واقعی نوبت به حکم ظاهری نمی رسد، صحیح نیست که گفته شود صدر روایت متضمن هر دو حکم واقعی و ظاهری می باشد. وقتی (کل شیء حلال) حلیت همه اشیاء به عنوان اولی (مثل گندم و جو و گوشت انعام ثلاثه) را ثابت می کند حلیت به حکم اجتهادی ثابت شده است و دیگر جایی برای حکم به عنوان ثانوی باقی نمی ماند[2] .
اشکال سوم : بعد از اثبات قاعده حل به وسیله صدر روایت، دیگر شکی که مجرای استصحاب باشد نخواهیم داشت. برای مثال شک در حلیت عصیر عنبی مجرای حلیت قاعده طهارت است چه این که شک در حدوث حلیت باشد و چه شک در بقاء آن.
خلأ وظیفه با این قاعده پر شد و دیگر جایی برای استصحاب باقی نمی گذارد. جعل استصحاب در ظرف جعل قاعده حل، فرض شده است و لذا جعل استصحاب لغو خواهد بود.
لازمه اشکال سوم
این اشکال از حیث مناط، بر مطلب کفایه (صدر روایت، حکم واقعیِ حلیت و ذیل آن، استصحاب حلیت) هم وارد می شود، به این بیان که :
حکم واقعی حالت شک را از بین می برد ودیگر نوبت به استصحاب در ذیل نمی رسد، مثلا عصیر عنبی که به غلیان می رسد و شک در حلیتش می کنیم از شیئیت خارج نمی شود و هنوز تحت اطلاقِ (کل شیء) می باشد، لذا حلیت واقعی برای آن ثابت است و دیگر نوبت به استصحاب نمی رسد. مورد بحث ما مثل این است که شارع در یک خطاب بگوید : (العصیر العنبی حلال) و اطلاقش شامل حالت غلیان هم بشود، در این صورت اگر شارع بگوید : (و اذا شککت فی العصیر فابن علی الحلیه) این خطاب دوم لغو خواهد بود.
و نیز در مواردی که این خطاب عامِ (کل شیء حلال) به وسیله خطاباتی مثلِ (العصیر العنبی اذا غلی یحرم) تخصیص بخورد باز هم در مواردی که مخصّص اجمال دارد، عموم عام مرجع خواهد بود مثل این که در حالت نشیش که غلیان ضعیف است شک کنیم که عنوان العصیر المغلی صادق است یا خیر.
نقد استاد : عدم لغویت قاعده حل و استصحاب
این اشکال[3] ایشان به مطلب حاشیه رسائل و نیز کفایه وارد نیست. ما اشکال به کفایه را دفع می کنیم و به تبع آن، اشکال به حاشیه دفع خواهد شد. توضیح مطلب :
طبق کلام ایشان، در مورد مثل عصیر عنبیِ در مرحله نشیش[4] ، که شک در حلیت وجود دارد، خود دلیل عام، حلیت را بیان کرده است و دیگر نوبت به استصحاب حلیت نمی رسد. (نظر به مطلب حاشیه رسائل، مراد از دلیل عام همان قاعده حل است و نظر به کفایه، مراد قاعده حل است.).
لکن باید توجه داشت که خطابِ (کل شیء حلال حتی تعرف انه حرام) در عصر امام صادق علیه السلام صادر شده است و در آن زمان حرمت برخی موارد جزء مرتکزات قطعی و ضروری بوده است مثل میته، دم، خمر، عصیر مغلی. پس شأن این محرّمات نسبت به خطابِ (کل شیء حلال) شأن مخصص متصل است. با توجه به این مطلب، در موارد شک (شبهه حکمیه که مورد بحث است) نمی توان به خطاب عام تمسک کرد. برای مثال بعد از این که حرمت عصیر در حالت غلیان، به خاطر شدت وضوحش، به مانند مخصص متصل برای (کل شیء حلال) محسوب شد و از طرفی هم حیطه دلیلِ خاصِ (العصیرالمغلی حرام) در شمولیت نسبت به حالت نشیش مجمل بود، بعد از شک درحلیت عصیر در حالت نشیش، نمی توان به عموم عام رجوع کرد ؛ چرا که اجمال خطاب مخصص متصل، سبب سرایت اجمال به دلیل عام می شود. در نتیجه به استصحاب تمسک می شود. پس قاعده استصحاب در روایت لغو نخواهد بود.
به عبارت دیگر برخی محرمات به قدری واضح هستند که گویا خطاب از اول این گونه صادر شده است : کل شیء حلال الّا الدم والمیته و الخمر و العصیر المغلی. مثل خطابِ (اکرم العلماء الّا الفساق منهم) که در فرض شک در فسق مرتکب صغیره نمی توان به عمومِ (اکرم العلماء) تسمک کرد.
مثال دیگر : اگر آب انگوری که حالت ترش و شیرین دارد گرفته شود و به حالت غلیان برسد باز هم نمی توان به عموم حلیت واقعی در (کل شیء حلال) تمسک کرد ؛ چرا که خطابِ (العصیر العنبی حرام) نسبت به آب جوش آمده چنین انگوری مجمل است و قابل تمسک نیست و از طرف دیگر اجمال این مخصصی که به مثابه مخصص متصل است به عام سرایت کرده است و نمی توان با تمسک به عمومِ (کل شیء حلال) حلیت واقعی را ثابت کرد. در چنین موردی می توان برای تحصیل مؤمِّن به قاعده حل تمسک کرد.
نکته : اگر چه خطابِ (کل شیء حلال) از جهت حلیت واقعی به جهت اجمال مخصص، دارای اجمال شد لکن از جهت حکم ظاهری (قاعده حل) اجمالی ندارد و لذا از جهت حکم ظاهری قابل تمسک است و این تفصیل در اجمال بین حکم واقعی و ظاهری مستفاد، اشکالی ندارد.
نکته : آب جوشیده انگورِ شیرین، قطعا داخل در خطاب (العصیر العنبی حرام اذا غلی) می باشد و آب جوشیده انگورِ نرسیده و ترش، قطعا خارج از این خطاب است و آب جوشیده انگور ترش و شیرین مشتبه است که داخل دراین خطاب است یا خیر.
نتیجه :
پس به نظر ما هم برای جعل استصحابی و هم برای جعل حدوثی (قاعده حل) مجال باقی می ماند و جعل استصحاب و قاعده حل، لغو نیست.
 

[1] اشکال اول را مرحوم اصفهانی رد کردند که مورد قبول استاد محترم قرار گرفت.
[2] در درس دیروز بیان شد که این اشکال متوجه صدر روایت است که مرحوم آخوند از آن هم حکم ظاهری و هم حکم واقعی استفاده کرده است.
[3] به نظر می رسد استاد محترم با توضیحات خود، اشکال لغویت استصحاب به جهت وجود حکم واقعی در صدر (اشکال به کفایه که از اشکال سوم حاج شیخ به حاشیه نشئت گرفته بود) و نیز اشکال لغویت قاعده طهارت (اشکال دوم حاج شیخ به حاشیه) را پاسخ داده اند. ولی ایشان متعرض خود اشکال سوم به حاشیه نشده اند.
[4] مرحله که عصیر به نقطه جوش کامل نرسیده است و صرفا یک حباب های ریزی در روی آن پیدا شده است.
پاسخ
#42
95/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله استصحاب/روایت حل و طهارت /کلام محقق اصفهانی و شیخ اعظم
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در حدیث حل بود. کلام مرحوم آخوند در کفایه و حاشیه رسائل بررسی و نقد شد. اشکال مرحوم محقق حائری بر کلام حاشیه رد شد. در این جلسه توضیح بیشتری از نقد استاد بر محقق حائری بیان می شود و سپس کلام مرحوم اصفهانی و مرحوم شیخ اعظم در مورد این حدیث بیان می شود.
 
مرحوم محقق حائری فرمودند : با توجه به این که حکم واقعی در صدر دارای اطلاق احوالی است دیگر جایی برای استصحاب نمی رسد ؛ چرا که شک در حکم، موضوع استصحاب است.
عرض شد که در صورتی که صدر روایت بیان کننده حکم واقعی باشد ـ که البته ما قبول نداریم ـ حکم ظاهری استصحاب لغو نخواهد بود ؛ چرا که (کل شیء حلال) مقید به یک سری محرمات قطعیه ای می باشد که به مثابه قرینه متصله اند و این طور نیست که بعد از انعقاد ظهورش در عموم، تخصیص خورده باشد، لذا اگر در مواردی دلیل محرمات دارای اجمال مفهومی باشند و یا در برخی موارد شبهه حکمیه، اجمال به عام سرایت کرده و دیگر نمی توان به آن تمسک کرد، در نتیجه مجال برای استصحاب پیدا می شود.
در مورد عصیر عنبی مغلی برخی از دوستان اشکال کردند که حرمتش واضح نبوده است. جواب ما این است که اولا حرمت عصیر مغلی واضح بوده است و شاید حتی بین تمام مسلمین اختلافی در حرمتش نبوده باشد، بر خلاف فقاع که فقط شیعه آن را حرام می دانسته است. ثانیا احتمال واضح بودنش نیز کافی است در این که عام اجمال پیدا کرده و قابل تمسک نباشد. اصل عدم قرینه هم نمی تواند رفع اجمال از دلیل عام کند ؛ چرا که اصل عدم قرینه در مواردی جاری است که عدم نقل یک قرینه ناشی از خطا یا تعمد وی بر کذب بوده باشد، در حالی که عدم نقل قرائن عامه، قدحی به ضبط و صداقت راوی وارد نمی کند. حقیقت اصل عدم قرینه این است که راوی ثقه است و تعمدا دروغ نمی گوید و نیز ضابط بوده و خطای در نقل ندارد، لکن این اصل در مورد قرائن غیر عامه جاری است. عدم نقل قرائن غیر عامه است که با (صدّق العادل) و نیز (اصاله الضبط) تعارض دارد ولی عدم نقل قرائن عامه منافاتی با این ها ندارد. راوی نسبت به نقل قرائن عامه تعهدی ندارد و وجود آن ها به نحو عام، مکفی از نقلشان است.
در مورد حرمت عصیر عنبی مغلی، احتمال قطعی بودن را می دهیم و هیچ اصلی که نفی قطعیتش را کند نداریم، لذا اصاله عدم القرینه در اینجا جاری نمی شود.
پس قرائن محتمل القطعیه به مثل قرائن قطعیه می توانند سبب اجمال عام شوند.
تطبیقات دیگر حکم ظاهری به واسطه اجمال حکم واقعی
برای عدم لغویت حکم ظاهری به واسطه اجمال حکم واقعیِ (کل شیء حلال) مواردی بیان شد. برای تطبیقات این مطلب، موارد زیادی وجود دارد که به دو مورد دیگر اشاره می کنیم :
الف. حرمت میته مقید به عدم اضطرار است. اضطرار مانع از تحقق حرمت است. حلیت به خاطر اضطرار از امور قطعیه است ولی گاهی اوقات در سعه اضطرار شک پیدا می شود. مثلا : آیا صرف تب شدید یک روزه ضرورت محسوب می شود یا خیر؟ خرج کردن صدر هزار تومان ضرورت است یا نه؟ آیا این ها مجوز اکل میته هستند؟ مجوز کذب هستند؟
در چنین مواردی اجمال مخصصِ (اضطرار) به دلیل حرمت میته سرایت می کند و این اجمال به دلیلِ (کل شیء حلال) نیز سرایت می کند.
ب. دلیل محرمات مقید به مستهلک نشدن است. حال در برخی موارد، صدق استهلاک روشن است مثل جایی که یک قطره خون در حوض آب بیفتد. ولی گاهی اوقات این مساله مشتبه می شود مثل این که یک کیلو خون در حوض آب بیفتد. در چنین موردی اجمالِ دلیل مخصص (اجمال ادله محرمات قطعیه که مقید به عدم استهلاک هستند)، به دلیل عامِ (کل شیء حلال) سرایت می کند. در نتیجه می بایست از استصحاب استفاده کرد.
نکته : خود این مساله که استهلاک موجب حلیت می شود خیلی هم واضح نیست و مرحوم تبریزی قبول نداشتند، و استشهاد می کردند که اگر یک فضله موش، داخل گونی گندم بیفتد و آرد شود اکلش حرام است و موجبی برای حلیتش نیست. حکم به این که استهلاک موجب حلیت است سبب می شود که در چنین مثالی حکم به حلیت کنیم در حالی که در این مثال استیحاش دارد، چرا در این مثال به مانند افتادن یک مقدار کم کلوخ در حوض ، حکم به حلیت نمی شود؟ ایشان بر خلاف مشهور، به اطلاق دلیل حرمت تمسک می کردند.
تا این جا مسلک مرحوم آخوند در کفایه (دلالت صدر بر حکم واقعی و دلالت ذیل بر استصحاب) و حاشیه رسائل مورد بررسی قرار گرفت و اشکالاتی به هر دو مسلک بیان شد. مرحوم حائری نیز چند اشکال بر حاشیه رسائل وارد کردند که از حیث مناط بر مطلب کفایه هم وارد می شد.
کلام مرحوم اصفهانی[1] : شش مبنا در حدیث حلّ
ایشان در این مقام اشاره کرده اند که در مورد (کل شیء حلال حتی تعرف انه حرام) شش مبنا وجود دارد :
1.فقط قاعده حل است.
2. کلام مرحو آخوند در کفایه (حلیت واقعیه و استصحاب)
3. کلام مرحوم آخوند در حاشیه (حلیت واقعیه و قاعده حل و استصحاب)
4. صدر روایت دال بر قاعده حل و ذیلش دال بر استصحاب
5. فقط استصحاب
در این مورد فرموده اند : این مبنا از برخی کلمات شیخ اعظم برمی آید و برخی از کلمات مرحوم آخوند نیز إبا از این ندارد.
6. حلیت واقعیه در مشکوکات (بر خلاف مبنای مرحوم آخوند که معتقد به حلیت واقعیه به عنوان اولی بود.)
این مبنای ششم از صاحب حدائق است. البته ایشان این مبنا را در طهارت مطرح کرده اند. طبق کلام ایشان مشکوک النجاسه طاهر است واقعا.
برخی از این مبنانی مربوط به فقه است مثل مسلک صاحب حدائق، لذا دنبال نمی کنیم، اما برخی از این مسالک مربوط به بحث ما است، لذا برای روشن شدن معنای روایت می بایست بررسی شوند.
مسلک شیخ اعظم در رسائل[2] : استصحاب
تا کنون دو مسلک مرحوم آخوند در مورد حدیث حل مطرح شد. مرحوم شیخ اعظم در مورد (کل شیء طاهر) فرموده اند : معنای روایت این است که : کل شیء تستمر حلیته الی حین العلم بالنجاسه (هر چیزی حلیتش تا زمان علم به نجاست، استمرار دارد.). یعنی این روایت متعرض حکم استمرار است نه حدوث. روایت متعرض حلیت واقعی و نیز قاعده حل نمی باشد، بلکه مفاد روایت نسبت استمراریه است.
نقد استاد : لزوم اضمار و عوض شدن عمود کلام
جلّ اشکالاتی که به کلام مرحوم آخوند گرفتیم به این مسلک وارد نمی شود.
لکن باز هم مطلب ایشان یک اضماری در حدیث لازم می آورد. معنای روایت طبق بیان ایشان بدین شکل است که : هر شیئی که حلیتش مفروض است دارای استمرار حلیت است تا زمان علم به حرمت، در حالی که ظاهر روایت این است که اضماری در آن وجود ندارد.
از طرف دیگر، طبق مسلک ایشان عمود کلام در حدیث، استمرار حل است که مفادِ (حتی) است، در حالی که ظاهر حدیث این است که عمود کلام همان مفهوم اسمی (حلال) است. اگر استمرار را عمود کلام قرار دهیم در واقع محمول کلام، استمرار است، در حالی که ظاهر کلام این است که محمول آن،حلیت است. خبر (حلال) است نه (تستمر حلیته).
 

[1] تحقيق المقام: أن محتملات هذه الروايات كثيرة، ذهب إلى كل منها ذاهب:فمنها- أن مفادها قاعدة الطهارة و استصحابها معاً، كما حكي عن الفصول.و منها- أن مفادها إثبات الطهارة الواقعية، للإشارة بعناوينها الأولية و استصحابها و قاعدة الطهارة، كما عن شيخنا العلامة رفع اللَّه مقامه في تعليقته المباركة.و منها- أن مفادها إثبات الطهارة الواقعية و استصحابها فقط، كما هو ظاهر المتن.و منها- أن مفادها خصوص استصحاب الطهارة و لا يأباه صدر كلامه- قدّه- في المتن و استظهره الشيخ الأعظم- قدّه- في خصوص (الماء كله طاهر حتى تعلم أنه نجس).و منها- أن مفادها إثبات الطهارة الواقعية فقط، كما يساعده ما سلكه صاحب الحدائق- ره- من كون النجاسة حقيقة متقومة بالعلم. نهاية الدراية في شرح الكفاية ؛ ج‌3 ؛ ص103.
[2] مقرر : مرحوم شیخ روایت حل و طهارت را دال بر قاعده طهارت می دانند و روایت (الماء کله طاهر حتی تعلم انه نجس) را به خاطر قرینه خارجی حمل بر استصحاب کرده اند. ایشان در مورد (کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر) می فرمایند : فثبت من جميع ما ذكرنا: أنّ المتعيّن حمل الرواية المذكورة على أحد المعنيين، و الظاهر إرادة القاعدة- نظير قوله عليه السّلام: «كلّ شي‌ء لك حلال» -؛ لأنّ حمله على الاستصحاب و حمل الكلام على إرادة خصوص الاستمرار فيما علم طهارته سابقا خلاف الظاهر؛ إذ ظاهر الجملة الخبريّة إثبات أصل المحمول للموضوع، لا إثبات استمراره في مورد الفراغ عن ثبوت أصله.نعم، قوله: «حتّى تعلم» يدلّ على استمرار المغيّا، لكن المغيّا به الحكم بالطهارة، يعني: هذا الحكم الظاهري مستمرّ له إلى كذا، لا أنّ الطهارة الواقعيّة المفروغ عنها مستمرّة ظاهرا إلى زمن العلم. در مورد روایت (الماء کله طاهر) نیز می فرمایند :و منها: قوله عليه السّلام: «الماء كلّه طاهر حتّى تعلم أنّه نجس».و هو و إن كان متّحدا مع الخبر السابق‌ من حيث الحكم و الغاية إلّا أنّ الاشتباه في الماء من غير جهة عروض النجاسة للماء غير متحقّق غالبا، فالأولى حملها على إرادة الاستصحاب، و المعنى: أنّ الماء المعلوم طهارته بحسب أصل الخلقة طاهر حتّى تعلم ...، أي: تستمرّ طهارته المفروضة إلى حين العلم بعروض القذارة له، سواء كان الاشتباه و عدم العلم من جهة الاشتباه في الحكم، كالقليل الملاقي للنجس و البئر، أم كان من جهة الاشتباه في الأمر الخارجيّ، كالشكّ في ملاقاته للنجاسة أو نجاسة ملاقيه. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص76-77.
پاسخ
#43
95/09/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادله استصحاب/روایات حل و طهارت /کلام شیخ اعظم و روایت ابن سنان
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در دلالت روایات استصحاب، به روایات حل و طهارت رسید. مرحوم شیخ، روایتِ (الماء کله طاهر حتی تعلم انه نجس) را دال بر استصحاب دانستند. در این جلسه استاد محترم به نقد کلام ایشان و بررسی روایت ابن سنان می پردازند.
 
به مناسبت بحث از روایات حل و طهارت و بیان وجوه آنها، احتمالی از مرحوم شیخ در برخی از این روایات را مطرح کرده و رد کردیم.
بیان مرحوم شیخ در روایتِ (الماء کله طاهر)
الماء کله طاهر حتی تعلم انه قذر.[1]
ایشان بعد از این که دلالت سایر روایات حل و طهارت را بر استصحاب رد می کنند، در مورد این روایت می فرمایند : این روایت دال بر استصحاب است؛ چرا که در مساله آب، احتمال نجاست معمولا به خاطر طرو نجاست است چه در شبهه حکمیه باشد و چه در شبهه موضوعیه. احتمال نجاست ذاتی آب معمولا وجود ندارد، لذا اگر این روایت دال بر طهارت اولیه آب باشد بی مورد خواهد بود. به عبارت دیگر اگر این روایت، طهارت برخی آب ها که شک بدوی در طهارتشان وجود دارد را اثبات کند لغو خواهد بود. برای دفع لغویت از این روایت، می گوییم این روایت ناظر به استصحاب آب است، به این معنا که اگر به جهت شبهه حکمیه (مثل موارد شک در نجاست بئر به سبب ملاقات با نجس) و یا شبهه موضوعیه (مثل موارد شک در نجاست ملاقات با نجس) شک در زوال طهارت مفروغه آب شود، این روایت حکم به استمرار طهارت می کند[2] .
نکته : در اذهان سابقین بر علامه حلی این بوده است که آّب چاه با ملاقات با نجس، نجس می شود و در اذهان علامه و متاخر از ایشان این بوده است که آب چاه همانند آب کر است و منفعل از نجاست نمی شود چرا که دارای ماده می باشد.
نقد استاد بر شیخ اعظم
الف. تفاوت شمول موردی با شمول ملاکی
خود مرحوم شیخ در ذیل روایات حل و طهارت جوابی را مطرح کرده است که در این جا هم می آید و آن جواب این است که :
مفاد این روایت، طهارت آب است ولو در مواردی که طهارت سابق آن، مفروض است، لکن روایت نمی خواهد طهارت مفروضه (این که می دانیم همه آب ها طاهر هستند) را ابقاء کند، بلکه می خواهد به ملاک قاعده طهارت حکم به طهارت کند. اگر به ملاک طهارت سابق حکم به طهارت کند استصحاب خواهد بود ولی اگر به ملاک صرف مشکوک الطهاره بودن حکم کند قاعده طهارت خواهد بود.
به عبارت دیگر : مورد این روایات (کل شیء طاهر، کل شیء حلال، الماء کله طاهر) شامل موارد استصحاب هم هست ولی به ملاک استصحاب نیست، بلکه به ملاک مشکوک النجاسه بودن.
به صرف این که شک در آب های خارجی از سنخ شک در نجاست ابتدایی نمی باشد، نمی توان گفت که حکم حضرت به طهارت این آب ها نیز به ملاک مشکوک الطهاره بودن نمی باشد و به ملاک شک در بقاء طهارت می باشد.
ب. عدم وضوح طهارت آب ها
در زمان امام صادق علیه السلام طهارت ابتدایی همه آب ها معلوم نبوده است و شاید مذهب معتنابهی از اهل سنت این بوده است که آب دریا از قبیل مضاف است و منفعل می شود. این روایت در مقابل آن تفکر است و می گوید دریا و غیر دریا پاک است مگر آن آبی را که می دانی نجس است مثل آب متغیر به اوصاف نجس.
لذا طهارت ابتدایی غالب آب ها مفروض نبوده است و اصلا با امثال این روایت فهمیده شده است.
بررسی دو روایت دیگر
در رسائل چند روایت را به عنوان موید برای استدلال به استصحاب ذکر می کند که چند مورد آن گذشت.(کل شیء طاهر، کل شیء حلال، الماء کله طاهر)، دو مورد دیگر هم در کلام ایشان ذکر شده است : معتبره عبدالله بن سنان، معتبره عبدالله بن بکیر
معتبره عبدالله بن سنان
رَوَى سَعْدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلَ أَبِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ أَنِّي أُعِيرُ الذِّمِّيَّ ثَوْبِي وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ يَشْرَبُ‌ الْخَمْرَ وَ يَأْكُلُ‌ لَحْمَ‌ الْخِنْزِيرِ فَيَرُدُّ عَلَيَّ فَأَغْسِلُهُ قَبْلَ أَنْ أُصَلِّيَ فِيهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَلِّ فِيهِ وَ لَا تَغْسِلْهُ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ فَإِنَّكَ أَعَرْتَهُ إِيَّاهُ وَ هُوَ طَاهِرٌ وَ لَمْ تَسْتَيْقِنْ أَنَّهُ نَجَّسَهُ فَلَا بَأْسَ أَنْ تُصَلِّيَ فِيهِ حَتَّى تَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ نَجَّسَهُ[3] .
در این روایت، علت عدم نیاز به شستن لباس این دانسته شده است که لباس در حالت عاریه دادن پاک بوده است و یقینی به طرو نجاست وجود ندارد. مرحوم شیخ دلالت روایت بر استصحاب را تمام می داند. مرحوم صدر نیز این روایت را از بهترین روایات استصحاب دانسته اند و این که در روایت طهارت سابق ملاک قرار داده شده است را شاهد بر این قرار داده اند که یکی از ارکان استصحاب (حدوث سابق) است نه (یقین به حدوث سابق).
کلام مرحوم تبریزی[4]
این روایت ربطی به استصحاب ندارد. اگر مورد روایت، انائی می بود که شک در طرو نجاستش است روایت دال بر استصحاب می بود، لکن مورد روایت ثوب است و گویا راوی طهارت برای نماز را سوال کرده است. فرق بین این دو مورد این است که : اثر مطلوب از اناء، اکل و شرب در آن است و اکل و شرب نجس جایز نیست. حکم واقعی اکلِ نجس، حرمت است و نهایت این است که در موارد جهل به نجاست، معذوریت وجود دارد. اگر مورد روایت اناء باشد امام علیه السلام در این روایت می فرمایند : به خاطر استصحاب طهارت، خوردن این آب اشکال ندارد و این آب پاک است، در حالی که اگر مورد روایت لباس نماز گزار باشد، اصلا نیازی به استصحاب ندارد. اگر لباس واقعا نجس باشد و علم به آن نباشد (مجهوله باشد نه منسیه) نماز واقعا صحیح است. موضوع صحت نماز طهارت واقعی لباس نیست تا نیاز به استصحاب طهارت باشد، بلکه موضوع صحت نماز، عدم علم به نجاست است. اگر مورد روایت لباس باشد اصلا طهارت شرط نخواهد بود و در نتیجه نیازی به استصحاب نمی باشد.
پس فرض این روایت به حسب مورد (لباس نماز گزار) جایی است که اصلا استصحاب جاری نیست[5] . استصحاب در جایی است که مستصحب اثر شرعی داشته باشد. تعبد در جایی است که اگر آن تعبد نباشد اثر شرعی مترتب نخواهد بود، در مورد روایت بدون تعبد به استصحاب، اثر شرعی صحت نماز مترتب خواهد بود و نیازی به استصحاب نیست.
تکمیل کلام مرحوم تبریزی توسط استاد[6]
از آن جا که تعبیر (اعرته ایاه و هو طاهر) با این کلام ایشان نمی سازد این گونه توجیه می کنیم که حضرت با این بیان قصد این را داشته اند که زمینه شک سائل را فراهم کنند و بفرمایند : تو که یقین به طهارت داشته ای پس الان یقین به نجاست نداری. روایت اشتراط سبق طهارت را بیان نکرده است بلکه این سبق را به عنوان تمهید برای شک فعلی بیان کرده است.
نظر استاد در مورد روایت و کلام مرحوم تبریزی
الف. عدم تعدی از طهارت خبثی
اولی این بود که بگوییم روایت دال بر استصحاب علی الطلاق ندارد و نهایت دال بر استصحاب خبثی است و تعدی از آن وجهی ندارد و این که در کلام شیخ اعظم به عنوان عدم فصل بیان شده است شاهدی ندارد. شارع در مورد طهارت خبثی به خاطر ارفاق یا تسهیل حکم به بقاء طهارت کرده است، هم به قاعده طهارت و هم به استصحاب، لکن معنایش این نیست که شارع در تمام موارد شک در بقاء، حکم به استمرار کرده است.
 
ب. عدم ذکر نماز در روایت
در این روایت خصوص نماز مطرح نشده است. چه بسا شک در نجاست ملاقی مد نظر راوی بوده است. ایشان فرموده است : (در صورت بحث از نجاست اناء، دلالت روایت بر استصحاب تمام است ؛ چرا که حرمت اکل و شرب نجس برای طهارت واقعی است.)
لکن چه بسا طهارت و نجاست لباس که در روایت مطرح شده است به جهت طهارت و نجاست دستی است که با آن ملاقات می کند و برای خوردن غذا از آن دست استفاده می شود. در روایت حیثیت خصوص نماز در این لباس مطرح نشده است تا بگوییم استصحاب جاری نیست.
لذا این روایت دال بر استصحاب نیست و نهایتا استصحاب خبثی را ثابت می کند.
 
 
 

[1] در رسائل تعبیر (نجس) آمده است ولی در کافی این گونه آمده است : مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَاءُ كُلُّهُ طَاهِرٌ حَتَّى يُعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر.الکافی(ط-الاسلامیه)ج3، ص1.
[2] و منها: قوله عليه السّلام: «الماء كلّه طاهر حتّى تعلم أنّه نجس».و هو و إن كان متّحدا مع الخبر السابق‌ من حيث الحكم و الغاية إلّا أنّ الاشتباه في الماء من غير جهة عروض النجاسة للماء غير متحقّق غالبا، فالأولى حملها على إرادة الاستصحاب، و المعنى: أنّ الماء المعلوم طهارته بحسب أصل الخلقة طاهر حتّى تعلم ...، أي: تستمرّ طهارته المفروضة إلى حين العلم بعروض القذارة له، سواء كان الاشتباه و عدم العلم من جهة الاشتباه في الحكم، كالقليل الملاقي للنجس و البئر، أم كان من جهة الاشتباه في الأمر الخارجيّ، كالشكّ في ملاقاته للنجاسة أو نجاسة ملاقيه. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص77.
[3] تهذیب الاحکام (تحقیق خرسان)ج2، ص361.
[4] در دست نوشته های ایشان است. (استاد).
[5] مثل اشکالی که در صحیحه ثانیه مطرح بود و گفته می شد که با وجود علم بعدی به نجاست لباس در حین نماز دیگر استصحاب طهارت لباس به لحاظ حال نماز جاری نیست.
[6] استاد فرمودند این مطلب شاید در نوشته جات ایشان موجود باشد ولی بنده در خاطرم نیست.
پاسخ
#44
95/09/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادله استصحاب/روایات مویّد /موثقه ابن بکیر
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در روایاتی بود که مرحوم شیخ اعظم به عنوان موید در بحث استدلال به استصحاب ذکر کرده بودند. آخرین روایت این بحث، موثقه ابن بکیر است که در این جلسه مطرح می شود.
 
تکمله ای از روایت ابن سنان
در کلام شیخ به روایت عبدالله بن سنان استدلال شده بود که فرض عاریه ثوب به ذمی بود :
رَوَى سَعْدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلَ أَبِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ أَنِّي أُعِيرُ الذِّمِّيَّ ثَوْبِي وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّهُ يَشْرَبُ‌ الْخَمْرَ وَ يَأْكُلُ‌ لَحْمَ‌ الْخِنْزِيرِ فَيَرُدُّ عَلَيَّ فَأَغْسِلُهُ قَبْلَ أَنْ أُصَلِّيَ فِيهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَلِّ فِيهِ وَ لَا تَغْسِلْهُ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ فَإِنَّكَ أَعَرْتَهُ إِيَّاهُ وَ هُوَ طَاهِرٌ وَ لَمْ تَسْتَيْقِنْ أَنَّهُ نَجَّسَهُ فَلَا بَأْسَ أَنْ تُصَلِّيَ فِيهِ حَتَّى تَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ نَجَّسَهُ[1] .
مرحوم تبریزی دلالت روایت بر استصحاب را نپذیرفته بودند ؛ چرا که موردش اثر شرعی ندارد، در حالی که استصحاب در جایی جاری است که اثر شرعی برای مستصحب وجود داشته باشد.
دیروز از کلام مرحوم آخوند برای بیان کلام مرحوم تبریزی کمک گرفتیم، لکن نیازی به این مطلب نبود. توضیح :
مرحوم آخوند فرموده اند : روایت دال بر استصحاب نمی باشد و مدلولش قاعده طهارت است. تعبیرِ (و هو طاهر) نیز برای تمهید قاعده طهارت و نفی یقین به نجاست است، نه این که دخیل بودن یقین به طهارت سابق را اثبات کند. لکن مرحوم تبریزی نیاز به این توجیه ندارند. ایشان هیچ یک از قاعده طهارت و استصحاب را مدلول این روایت نمی دانند و می فرمایند : روایت اثبات واجدیت نماز نسبت به شرط واقعی اش را می کند ؛ چرا که در مورد کسی که علم به طهارت سابق داشته است صرفا علم به نجاست مانع صحت نماز است (و یا این که صرف عدم علم به طهارت، شرط صحت نماز است) نه این که مانع نماز، نجاست واقعی باشد و با استصحاب، نفی نجاست واقعی شود. روایت نمی خواهد تعبد به طهارت بدهد و اصلا برای صحت نماز نیازی به این تعبد نیست. برای چنین شخصی که علم به طهارت دارد صرف عدم علم به نجاست شرط نماز است و قطع به نجاست موجب بطلان نمازش است. (لم تستیقن انه نجسه) نفی همین مانع را می کند و می گوید بالوجدان این مانع را نداری. (یا این که وجدانا اثبات شرط را می کند و می گوید بالوجدان شرط را داری.)
امام علیه السلام در روایت می فرمایند : در جایی که لباس قبلا طاهر بوده است و هم اکنون شک در طهارتش وجود دارد نماز در چنین لباسی واقعا صحیح است ؛ چرا که واقعا مانع صحت نماز (قطع به نجاست) وجود ندارد.
البته در جایی که یقین سابق به نجاست وجود داشته باشد لازم است برای صحت نماز، احراز طهارت شود[2] .
نظر استاد
نقد ما بر مطلب ایشان این بود که مفاد روایت به حسب فهم عرفی، ترتیب آثار اعم از صحت نماز و طهارتِ به لحاظِ ملاقی است و لذا دلالتش بر استصحاب تمام است، لکن نهایت این است که استصحاب طهارت خبثی را ثابت می کند و اطلاقی نسبت به همه موارد ندارد.
نکته : روایت صحیحه ثالثه هم در مورد طهارت خبثی بود، ولی به خاطر تعلیل مذکور در آن، اطلاق استصحاب فهمیده شد.
نکته : ممکن است به مرحوم تبریزی اشکال شود که مفاد روایات، شرطیت طهارت است (لا صلاه الا بطهور) و این روایت می خواهد احراز آن شرط را بیان کند.لکن این بحث فقهی است.
موثقه ابن بکیر
این روایت در کافی و تهذیب به دو نحو مختلف نقل شده است (اگرچه مرحوم شیخ از کافی نقل می کند) لکن این اختلاف متن تاثیری در استدلال ندارد.
نقل کافی
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‌ إِذَا اسْتَيْقَنْتَ‌ أَنَّكَ قَدْ أَحْدَثْتَ فَتَوَضَّأْ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُحْدِثَ وُضُوءاً أَبَداً حَتَّى تَسْتَيْقِنَ أَنَّكَ قَدْ أَحْدَثْتَ[3] .
نقل تهذیب
مَا أَخْبَرَنِي بِهِ الشَّيْخُ أَيَّدَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ الْقَصَبَانِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‌ إِذَا اسْتَيْقَنْتَ‌ أَنَّكَ قَدْ تَوَضَّأْتَ فَإِيَّاكَ أَنْ تُحْدِثَ وُضُوءاً أَبَداً حَتَّى تَسْتَيْقِنَ أَنَّكَ قَدْ أَحْدَثْتَ[4] .
مرحوم شیخ اعظم فرموده اند دلالت این روایت بر استصحاب ظاهر است[5] .
نظر استاد
دلالت این روایت بر استصحاب بعید نیست، لکن مطلبی که در روایت قبل گفتیم در اینجا هم می آید : مورد روایت طهارت حدثی است، نهایت این است که این روایت در موارد شک در طرو حدث و زوال طهارت حکم به استصحاب می کند.
نکته : مرحوم شیخ اعظم این روایت را به عنوان موید استصحاب ذکر می کنند ؛ یعنی یک ایهام یا ظهور غیر معتبری بر استصحاب عام دارد، لکن ما همین مقدار را هم قبول نداریم، استصحاب در طهارت حدثی ربطی به استصحاب مثل روز و شب ندارد. به نظر ما این روایت هیچ دلالتی بر استصحاب به نحو عام ندارد.
جمع بندی دلالت روایات استصحاب
دلالت این روایات فقط در حد (شبهات موضوعیه ای که شک در رافع باشد) برای ما محقق شد.
شک در رافع مثل شک در طهارت یا فسخ معامله. در شبهات حکمیه و نیز موارد شک در مقتضی اعتبار استصحاب از این روایات به دست نمی آید.
وجه اختصاص به شک در رافع این است که نقض به مکلف اسناد داده شده است و تفصیل این مطلب قبلا گذشته است.
وجه اختصاص به شبهات موضوعیه نیز این است که : اگر چه در مثل صحیحه اولی و ثانیه (مخصوصا ثانیه) اسناد به تعلیل شده است، لکن همان طور که مرحوم آخوند و دیگران فرموده اند این تعلیل محوّل به امر ارتکازی شده است و این امر ارتکازی است که سعه و ضیق استصحاب را تعیین می کند. در روابط موالی و عبید در بنای عقلاء اعتبار استصحاب در شبهات حکمیه، یا قطعا نیست و یا این که بودنش محرز نیست. صرف احتمال اختصاص ارتکاز به شبهات موضوعیه برای اختصاص داشتن اعتبار استصحاب به شبهات موضوعیه کافی است. این اختصاص در ارتکاز عقلاء قرینه عامه محتمله است و اصلی که نفی آن را کند وجود ندارد و تفصیل این مطلب قبلا گذشته است[6] .
تذکر : ما وجود ارتکاز در فضای کنونی عقلاء را احساس نمی کنیم و صرفا می گوییم طبق روایت، در ظرف صدور آن، وجود یک ارتکازی را تعبدا قبول می کنیم. روایت اخبار از یک ارتکاز می دهد، لکن حدود این ارتکاز برای ما روشن نیست و تا زمانی که حدش را احراز نکرده ایم نمی توانیم به بیش از مورد دلیل لفظی تمسک کنیم.
نکته : بنا بر فرض وجود ارتکاز احتمال نمی دهیم که عقلاء بین وضوء و غیر آن فرق بگذارند.
نکته : اگر احتمال بدهیم که عقلاء بین امور مهم و غیر مهم فرق می گذارند باز هم اعتبار استصحاب در امور مهم ثابت نمی شود ؛ چرا که بناست استصحاب به مقدار بنای محرزه حجت شود.
ارکان استصحاب (موضوع یا مجرای استصحاب)
استصحاب با سه شرط جاری است :
الف. شیئی سابقا موجود بوده است یا یقین به آن بوده است. (ثبوت یا یقین سابق)
ب. شک در تحقق متاخرش داریم.
ج. انحفاظ موضوع (بقاء موضوع)
نکته : شرط اثر شرعی داشتن استصحاب مختص به آن نمی باشد و در هر اصل عملی مطرح است، لذا به عنوان شروط استصحاب ذکرش نکردیم.
شبهه :
لغویت استصحاب با بقای موضوع
اگر موضوع باقی باشد شکی در بقاء حکمش نخواهد بود و در نتیجه نیازی به استصحاب نمی باشد ؛ حکم به دنبال موضوع است و با بقاء موضوع حکم هم ثابت خواهد بود.
جواب :
خلط بین بقای استصحابی و بقای حکم به بقای موضوع
بین بقای موضوع در استصحاب و استلزام بقای موضوع نسبت به حکمش فرق است و نباید خلط شود.
معنای بقای موضوع در استصحاب
معنای بقای موضوع در استصحاب این است که موضوع در دو حالت سابق ولاحق (حالت یقین و شک ) به نحوی محقق باشد که اگر حکم در دو حالت از سنخ واحد بود بقای حکم محسوب شود، و از نظر عرف استمرار حکم قبلی تلقی شود. در مقابل این مطلب، این حالت است که موضوع به گونه ای تغییر کرده است که حتی اگر حکم در دو حالت هم از سنخ واحد باشد باز هم در نظر عرف بقاء محسوب نشود و حکم جدید به حساب بیاید.
معنای بقای موضوع در استصحاب این نیست که عرف بگوید حکم در زمان شک حتما ثابت باشد. مثال : آب نجس متغیر بعد از زوال تغیرش شک در نجاستش می شود، لکن از دید عرف این آب به گونه ای است که اگر در حال زوال تغیر نجس باشد این استمرار نجاست است. اگر هم شارع حکم به نجاستش نکند حکم نجاست قبلی را نقض کرده است.
مثال دیگر : حیوانی در حال حیات حکم به نجاستش شده است ولی هم اکنون تبدیل به خاک شده است. در این جا عرف می گوید : حتی اگر حکم کنونی این خاک نجاست باشد این نجاست بقاء آن نجاست سابق نیست، بلکه نجاست در موضوع جدیدی است، قبلا گوشت نجس بوده است و هم اکنون خاک نجس است. و در صورتی هم که حکم کنونی این خاک نجاست نباشد حکم نجاست سابق نقض نشده است.
باید توجه داشت که عرف حکم کننده به استمرار نیست بلکه صرفا می گوید اگر حکم در این حالت موجود باشد بقاء حکم قبلی هست یا خیر.
به همین جهت است که علماء گفته اند :
ملاک در بقاء موضوع نظر عرف است نه عنوانی که در دلیل اخذ شده است، لذا در مثال آب متغیری که تغیرش زائل شود استصحاب جاری است اگرچه در لسان دلیل (الماء المتغیر) موضوع نجاست قرار داده شده است و بعد از زوال تغیر صدق نمی کند که بگوییم : (هذا ماء متغیر)، بلکه می توان گفت : هذا ماء کان متغیرا.
پس صدق استمرار، به عهده عرف است و حکم به بقاء در ظرف صدق استمرار، با شارع است.
معنای بقای حکم شرعی به بقای موضوعش
معنای بقای حکم شرعی به بقای موضوعش این است که هر کجا موضوع حکم شرعی به حسب بیان شارع موجود بود حکمش نیز موجود است مثلِ (الماء المتغیر نجس) که می توان گفت هر کجا آب متغیر یافت شد نجاستش نیز ثابت است. مراد از بقای موضوع در این جا موضوع با تمام قیود و خصوصیاتش است ولو خصوصیاتی که نبودش به صدق استمرار الحکم ضرری نمی زند.
لذا در مورد آب متغیری که تغیرش زائل شده است به اقتضای (بقای حکم به بقای موضوع) نمی توان گفت حکم نجاست باقی است ولی به اقتضای استصحاب می توان گفت حکم نجاست باقی است.
بحث بعدی
بحث بعدی در جریان استصحاب در احکام وضعی است و این که آیا استصحاب مختص به احکام تکلیفی است یا این که اعم از احکام تکلیفی و وضعی است؟ مرحوم آخوند این مطلب را در تنبیهات نیاورده است و گویا در تکمیل مفاد روایات آورده است ؛ به این معنا که آیا از روایات، جریان استصحاب در احکام وضعی استفاده می شود یا خیر؟ لکن ایشان می توانست این مطلب را در تنبیهات بیاورد.
 

[1] تهذیب الاحکام (تحقیق خرسان)ج2، ص361.
[2] أقول: قد ذكرنا في بحث الفقه عدم دلالة الصحيحة على اعتبار الاستصحاب حتى في الطهارة الخبثية فإنه لو كان السؤال عن مثل الإناء الذي يعيره الذمي المفروض في السؤال و كان جوابه عليه السّلام لا بأس بالأكل و الشرب فيه لأنك أعرته و هو طاهر و لم تعلم أنه نجسه كان ظاهرا في اعتبار الاستصحاب؛ لأن المشروط في جواز الأكل و الشرب في الإناء طهارته بخلاف الثوب فإنه لم يذكر الإمام عليه السّلام طهارة الثوب بل ذكر عدم البأس بالصلاة فيه و الصلاة في الثوب الذي لا يعلم نجاسته جائز واقعا و إن لم نقل باعتبار الاستصحاب و لا اعتبار قاعدة الطهارة. نعم، بعد العلم بنجاسة الثوب لا بد في الصلاة فيه من إحراز طهارته و تمام الكلام في بحث الفقه.و لا يخفى أن الطهارة من الخبث كالطهارة من الحدث حكم وضعي فيكون أمرا اعتباريا كالخبث و ليست طهارة شي‌ء مجرد عدم اعتبار النجاسة فيه بل اعتبار خلو الشي‌ء عن الخبث كما يشهد بذلك خطابات كيفية تطهير المتنجسات كما هو الحال في الحلية أيضا في مقابل الحرمة فليست حلية شي‌ء مجرد عدم اعتبار حرمته بل هي اعتبار عدم حرمته، و دعوى عدم الحاجة إلى هذا الاعتبار بعد اعتبار النجاسة كدعوى عدم الحاجة إلى اعتبار الحلية بعد اعتبار الحرمة للمحرمات مدفوعة بأن الأمر الاعتباري يكفي فيه الأثر و الخروج عن اللغوية فاعتبار الطهارة لغير النجاسات للردع عن ما عندهم في بعض الأشياء من عدها من الأخباث و القذارات كما يرى من‌ العادات عند بعض المجتمعات حتى من المتشرعة. دروس في مسائل علم الأصول ؛ ج‌5 ؛ ص186.
[3] الكافي (ط - الإسلامية) / ج‌3 / 33.
[4] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‌1 ؛ ص102.
[5] و دلالته على استصحاب الطهارة ظاهرة. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص77.
[6] در جلسه چهارشنبه 24 آذر 95 و جلسات گذشته دیگر.
پاسخ
#45
95/09/30
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /کلام مرحوم شیخ و آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در روایات استصحاب به پایان رسید. قبل از ورود به تنبیهات استصحاب، جریان استصحاب در احکام وضعیه مورد بررسی قرار می گیرد.
جریان استصحاب در احکام وضعیه
کلام شیخ اعظم
یکی از اقوال در مساله حجیت استصحاب تفصیل بین احکام تکلیفیه و وضعیه است که مرحوم شیخ قبل از پرداختن به تنبیهات استصحاب، این قول و سایر اقوال در استصحاب را بررسی می کند. ایشان به مناسبت بحث از یکی از اقوال[1] ، بحث حقیقت حکم وضعی را مطرح می کنند و اصیل و انتزاعی بودن آن را بررسی می کنند.
البته ایشان در مرحله قبل، تمام احکام تکلیفیه و وضعیه را اعتباری و جعلی فرض کرده اند، برخلاف مرحوم آخوند که برخی از احکام وضعیه را امور واقعی می دانند.
مرحوم شیخ می فرمایند : حقیقت احکام وضعیه متنزع از احکام تکلیفیه است و ما در مقابل احکام تکلیفیه، احکامی با جعل مستقل نداریم. هر حکم وضعی را که فرض کنید منتزع از حکم یا احکام تکلیفیه است به طوری که اگر احکام تکلیفیه را در نظر نگیرید هیچ حکم وضعی نخواهیم داشت[2] .
مشهور در السنه متاخرین و حتی معاصرین شیخ اعظم این است که احکام وضعیه از آثار حکم تکلیفیه نیستند و مستقل از آنها هستند، بلکه خیلی از احکام تکلیفیه از آثار احکام وضعیه هستند، مثلا حرمت تصرف در مال غیر از آثار ملکیت است نه این که ملکیت از آثار حرمت تصرف در مال غیر محسوب شود، و یا مثل جواز مضاجعت که موضوعش زوجیت است و معنا ندارد که زوجیت که موضوع این حکم است از آن انتزاع شود. در این گونه موارد حکم وضعی باید قبل از حکم تکلیفی مفروض باشد.
کلام مرحوم آخوند
ایشان برخلاف شیخ اعظم، بنایشان بر این است که همه اقوال را در ذیل مفاد اخبار بررسی کنند، لذا در بررسی اخبار می فرمایند : از این اخبار استفاده می شود که بین شبهه موضوعیه و حکمیه و نیز بین شک در مقتضی و رافع، تفاوتی نیست. بعد از اتمام بحث از اخبار و قبل از ورود به تنبیهات تفصیل بین احکام تکلیفیه و وضعیه را بررسی می کنند و بدین ترتیب بحثی از اقوال در استصحاب به شکل مستقل مطرح نمی کنند. ایشان در بحث احکام وضعیه بدون بردن نام مرحوم شیخ و ناظر به نزاع حقیقت احکام وضعیه، وارد بحث می شوند و سه مطلب را به عنوان مقدمه بیان می کنند :
امر اول : نزاعی نیست در این که مفهوم حکم تکلیفی و وضعی با هم تباین دارند. اگرچه این دو، به نحوی از همدیگر قابل انفعال و انتزاع باشند، ولی مفهوما با هم فرق دارند مثل ملکیت و وجوب و حرمت و زوجیت. تصادق موردی نیز مثل ملکیت و حرمت تصرف، ضرری به تفاوت مفهومی این ها نمی زند.
احکام وضعیه و تکلیفیه از حیث موردی نیز بینشان اتحاد نیست، مثلا احکام وجوب و حرمت در مورد صبی وجود ندارد در حالی که ملکیت و ضمان در مورد وی وجود دارد و این بدهکاری صبی نه وجوب است و نه حرمت[3] .
نکته : تفاوت مفهومی حکم وضعی و تکلیفی مورد قبول مثل شیخ اعظم که حکم وضعی را منتزع می داند نیز می باشد. شیخ اعظم با نظریه انتزاع حکم وضعی از تکلیفی نمی خواهد اتحاد مفهومی این دو را بیان کند. صرف انتزاع سبب وحدت مفهومی نمی شود مثلا مفهوم فوقیت از سقف انتزاع می شود در حالی که سقف جوهر است و فوقیت عرض است و این دو در عین تصادق در وجود خارجی واحد ، از مفهومی مباین هستند.
امر دوم : انقسام حکم به وضعی و تکلیفی تقسیم صحیحی است[4] . ایشان در این جا تعبیرِ (لاینبغی) را به کار می برند.
نکته :مرحوم شیخ هم که احکام وضعیه را منتزع از احکام تکلیفیه می داند منکر این تقسیم نیست.
امر سوم : محدود به تعداد خاص بودنِ احکام وضعیه مهم نیست و ثمره علمی و عملی ندارد[5] .
سپس می فرمایند : اصل بحث در این است که حقیقت حکم وضعی چیست تا در نتیجه جریان استصحاب در آن مشخص شود. اگر تکوینی باشد دیگر اثر شرعی در آن راه ندارد. پس این بحث از نظر علمی و عملی اثر دارد[6] .
ایشان بعد از ذکر این مطالب، مدعای خود که جریان استصحاب در احکام وضعی به طور فی الجمله می باشد را بیان می کنند. باید توجه داشت که این مدعا در واقع در مقابل مدعای مرحوم شیخ مطرح شده است که قائل بود استصحاب در احکام وضعیه به خاطر حقیقت نداشتن این احکام و بی اثر بودن استصحابشان، جاری نیست.
مرحوم آخوند در مساله تفصیل داده اند و بر اساس این تفصیل در برخی احکام وضعیه، استصحاب جاری نخواهد بود. ایشان بین سه دسته احکام وضعیه تفصیل داده اند. دسته اول مجعول نمی باشد و دو دسته دیگر مجعول می باشد. استصحاب در احکام دسته اول جاری نیست، اگرچه حکم بر آن اطلاق شود.
بیان سه دسته احکام وضعیه
قسم اول احکامی مثلِ جزئیت وسببیت و شرطیت و مانعیت برای اصل تکلیف (نه مکلف به) :
احکام وضعیه گاهی شرط تکلیف هستند مثل بلوغ و استطاعت و گاهی هم شرط مکلف به، مثل طهارت که شرط صحت نماز است، لذا فرقشان این است که تحصیل استطاعت واجب نیست ولی تحصیل طهارت لازم است. مراد ما در این قسم، شرط و سبب و مانع و جزء برای اصل تکلیف می باشد.
ایشان می فرمایند احکام وضعیه دسته اول مجعول نیستند و ناشی از یک سری ملاکات هستند که واقعی اند نه اعتباری. این که بلوغ شرط تکلیف و استطاعت شرط وجوب حج شده است به خاطر مصلحت و ملاک و خصوصیتی بوده است که در آن ها بوده است و به واسطه آن، تاثیر در تکلیف داشته اند. اگر این گونه نباشد هر چیزی در هر چیزی اثر می گذارد و نظام حساب از بین می رود.
پس از آنجا که این امور واقعیه اند و جعل شارع تابع واقع می باشد، شارع نسبت به این احکام دست بسته است و غیر این ها را نمی تواند شرط یا جزء یا مانع قرار دهد[7] .
 

[1] در بحث از قول هفتم. بخشِ (حجه القول السابع).
[2] ثمّ إنّه لا بأس بصرف الكلام إلى بيان أنّ الحكم الوضعيّ حكم مستقلّ مجعول- كما اشتهر في ألسنة جماعة- أو لا، و إنّما مرجعه إلى الحكم التكليفي؟ فنقول: المشهور- كما في شرح الزبدة- بل الذي استقرّ عليه رأي المحقّقين- كما في شرح الوافية للسيّد صدر الدين‌-: أنّ الخطاب الوضعيّ مرجعه إلى الخطاب الشرعيّ، و أنّ كون الشي‌ء سببا لواجب هو الحكم بوجوب ذلك الواجب عند حصول ذلك الشي‌ء، فمعنى قولنا: «إتلاف الصبيّ سبب لضمانه»، أنّه يجب عليه غرامة المثل أو القيمة إذا اجتمع فيه شرائط التكليف من البلوغ و العقل و اليسار و غيرها، فإذا خاطب الشارع البالغ العاقل الموسر بقوله: «اغرم ما أتلفته في حال صغرك»، انتزع من هذا الخطاب معنى يعبّر عنه بسببيّة الإتلاف للضمان، و يقال: إنّه ضامن، بمعنى أنّه يجب عليه الغرامة عند اجتماع شرائط التكليف. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص125.
[3] لا خلاف كما لا إشكال في اختلاف التكليف و الوضع مفهوما و اختلافهما في الجملة موردا لبداهة ما بين مفهوم السببية أو الشرطية و مفهوم مثل الإيجاب أو الاستحباب من المخالفة و المباينة. كفاية الأصول ؛ ص399.
[4] كما لا ينبغي النزاع في صحة تقسيم الحكم الشرعي إلى التكليفي و الوضعي بداهة أن الحكم و إن لم يصح تقسيمه إليهما ببعض معانيه و لم يكد يصح إطلاقه على الوضع إلا أن صحة تقسيمه بالبعض الآخر إليهما و صحة إطلاقه عليه بهذا المعنى مما لا يكاد ينكر كما لا يخفى و يشهد به كثرةإطلاق الحكم عليه في كلماتهم و الالتزام بالتجوز فيه كما ترى. كفاية الأصول ؛ ص399.
[5] و كذا لا وقع للنزاع في أنه محصور في أمور مخصوصة كالشرطية و السببية و المانعية كما هو المحكي عن العلامة أو مع زيادة العلية و العلامية أو مع زيادة الصحة و البطلان و العزيمة و الرخصة أو زيادة غير ذلك كما هو المحكي عن غيره‌ أو ليس بمحصور بل كلما ليس بتكليف مما له دخل فيه أو في متعلقه و موضوعه أو لم يكن له دخل مما أطلق عليه الحكم في كلماتهم ضرورة أنه لا وجه للتخصيص بها بعد كثرة إطلاق الحكم في الكلمات على غيرها مع أنه لا تكاد تظهر ثمرة مهمة علمية أو عملية للنزاع في ذلك‌. كفاية الأصول ؛ ص400.
[6] و إنما المهم في النزاع هو أن الوضع كالتكليف في أنه مجعول تشريعا بحيث يصح انتزاعه بمجرد إنشائه أو غير مجعول كذلك بل إنما هو منتزع عن التكليف و مجعول بتبعه و بجعله. كفاية الأصول ؛ ص400.
[7] و التحقيق أن ما عد من الوضع على أنحاء. منها ما لا يكاد يتطرق إليه الجعل تشريعا أصلا لا استقلالا و لا تبعا و إن كان مجعولا تكوينا عرضا بعين جعل موضوعه كذلك.و منها ما لا يكاد يتطرق إليه الجعل التشريعي إلا تبعا للتكليف.و منها ما يمكن فيه الجعل استقلالا بإنشائه و تبعا للتكليف بكونه منشأ لانتزاعه و إن كان الصحيح انتزاعه من إنشائه و جعله و كون التكليف من آثاره و أحكامه على ما يأتي الإشارة إليه.أما النحو الأول [ما لا يكاد يتطرق إليه الجعل إطلاقا]فهو كالسببية و الشرطية و المانعية و الرافعية لما هوسبب التكليف و شرطه و مانعه و رافعه حيث إنه لا يكاد يعقل انتزاع هذه العناوين لها من التكليف المتأخر عنها ذاتا حدوثا أو ارتفاعا كما أن اتصافها بها ليس إلا لأجل ما عليها من الخصوصية المستدعية لذلك تكوينا للزوم أن يكون في العلة بأجزائها من ربط خاص به كانت مؤثرة في معلولها لا في غيره و لا غيرها فيه و إلا لزم أن يكون كل شي‌ء مؤثرا في كل شي‌ء و تلك الخصوصية لا يكاد يوجد فيها بمجرد إنشاء مفاهيم العناوين و بمثل قول دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة إنشاء لا إخبارا ضرورة بقاء الدلوك على ما هو عليه قبل إنشاء السببية له من كونه واجدا لخصوصية مقتضية لوجوبها أو فاقدا لها و أن الصلاة لا تكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لم يكن هناك ما يدعو إلى وجوبها و معه تكون واجبة لا محالة و إن لم ينشأ السببية للدلوك أصلا.و منه انقدح أيضا عدم صحة انتزاع السببية له حقيقة من إيجاب الصلاة عنده لعدم اتصافه بها بذلك ضرورة.نعم لا بأس باتصافه بها عناية و إطلاق السبب عليه مجازا كما لا بأس بأن يعبر عن إنشاء وجوب الصلاة عند الدلوك مثلا بأنه سبب لوجوبها فكني به عن الوجوب عنده.فظهر بذلك أنه لا منشأ لانتزاع السببية و سائر ما لأجزاء العلة للتكليف إلا ما هي عليها من الخصوصية الموجبة لدخل كل فيه على نحو غير دخل الآخر فتدبر جيدا. كفاية الأصول ؛ ص400.
پاسخ
#46
95/10/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در حقیقت احکام وضعیه به کلام مرحوم آخوند رسید. در این جلسه کلام ایشان توضیح بیشتری داده می شود.
 
کلام مرحوم آخوند
ایشان برای بیان حقیقت احکام وضعیه سه مطلب را در ابتدا بیان کردند :
الف. شکی در تفاوت مفهومی حکم تکلیفی و وضعی نیست، چنان که این دو از حیث مورد نیز با هم تفاوت دارند، مورد احکام وضعیه ممکن است شخص نابالغ باشد در حالی که محل و مورد احکام تکلیفیه خصوص مکلفین است.
ب. شکی نیست که انقسام احکام به تکلیفیه و وضعیه صحیح است.
البته اگر حکم را معنایی در نظر بگیریم که مقسم احکام خمسه است دیگر به وضعی و تقسیم نمی شود، لکن اگر حکم را به معنای اعمی بگیریم که شامل هر شیء منتسب به شارع می شود در این صورت تقسیمش به تکلیفی و وضعی صحیح می باشد.
ج. تعداد احکام وضعی مهم نیست اگر چه در برخی کلمات مورد بحث واقع شده است.
سپس وارد بحث از حقیقت حکم وضعی می شوند که جعل مستقل دارد یا جعل به تبع؟
اشکال مرحوم اصفهانی به صاحب کفایه و توضیح مجعول بالتبع و انتزاعی[1]
ایشان از یک طرف می خواهند کلام مرحوم شیخ را رد کنند و از طرف دیگر بفرمانید که در کلام صاحب کفایه خلط اتفاق افتاده است.
کلام شیخ اعظم این بود که احکام وضعیه حقیقتی ورای احکام تکلیفیه ندارند. حکم وضعی همان حکم تکلیفی و تعبیری از آن است. طبق این بیان، حکم وضعی مجعول بالتبع نیست؛ چرا که در مجعول بالتبع تعدد و اثنینیت فرض شده است.
مرحوم آخوند در برخی از تعابیرشان تعبیر به حکم انتزاعی می کنند به همان معنایی که مراد شیخ است و در جای دیگر تعبیر به مجعول بالتبع می کنند که معنایش این است که حکم وضعی وجود دیگری غیر از وجود حکم تکلیفی دارد و به تبع حکم تکلیفی، موجود شده است. برای مثال وجوب مقدمه اگر چه به تبع وجوب ذی المقدمه موجود شده است ولی غیر از آن است. وجوب مقدمه نسبت به وجوب ذی المقدمه، مثل فوقیت برای سقف نیست که صرفا از آن، انتزاع شده است.
البته مراد مرحوم آخوند روشن است اگر چه ایشان در تعابیرشان خلط کرده اند لکن مرادشان روشن است.
سپس مرحوم اصفهانی از اموری مثل فوقیت و تحتیت که به عنوان امور انتزاعی یاد می شود بحث می کند که آیا این ها از امور واقعیه هستند یا اعتباری؟
ایشان می فرماید گاهی اوقات ما بازاء وجود دارد مثل جواهر و تعدادی از اعراض، اما گاهی اوقات ما بازاء مستقل وجود ندارد مثل اضافات (مثل فوقیت و تحتیت). علاوه بر سقف، شیئی به نام فوقیت وجود ندارد که مفهوم فوقیت بر آن منطبق شود.
کلام استاد : تأیید کلام مرحوم اصفهانی
این کلام مرحوم اصفهانی صحیح است و ما خلاف این را بیان نکرده ایم. فوقیت منطبق مستقل ندارد ولی واقعیت دارد و منطبقش همان حیثیت اضافیه خارجیه است، مثل این حیثیت بالا بودن سقف نسبت به زمین یا حیثیت تحت بودن زمین نسبت به سقف. لازم نیست که منطبق همیشه مثل وجود خارجی دیوار، مستقل باشد. لذا این که تعبیر به انتزاعی می کنیم مرادمان اعتباری بودن نیست. در کلام شیخ و دیگران هم که انتزاعی به کار برده می شود گاهی مراد امر اعتباری است مثل ملکیت و زوجیت و گاهی اوقات هم مرادشان امر اعتباری نیست مثل اضافات.
البته مرحوم اصفهانی جمع بین اعتباری و واقعی بودن در مورد فوقیت و تحتیت را به نحوی در مقام توجیه می کنند، لکن بالاخره واقعی بودن فوقیت و تحتیت قابل انکار نیست.
نکته : در عین این که مرحوم اصفهانی قائل به واقعیت دار بودن اعراضی مثل فوقیت و تحتیت در خارج است و اعتباری بودن آن ها را توجیه می کند فرق بین آن ها و سایر اعراض را هم بیان می کنند که مفصّل است.
کلام مرحوم آخوند در مقابل شیخ اعظم
ادعای شیخ این بود که احکام وضعیه عین احکام تکلیفیه است و تعددی بین آن ها وجود ندارد. حقیقت حکم وضعی عین حکم تکلیفی است و این که تعبیر انتزاعی را به کار می برند مرادشان انتزاعی بودن به نحو فوقیت و تحتیت نیست. و نیز احکام وضعیه، مجعول به عین جعل احکام تکلیفیه هست.
طبق این بیان می توان گفت که شیخ قائل به مجعول بالتبع نمی باشد ؛ چرا که مجعول بالتبع مستدعی تعدد است.
مرحوم آخوند ناظر به این کلام شیخ دو ادعای بر خلاف آن دارد[2] :
برخی احکام وضعیه اولا عین احکام تکلیفیه نیستند و ثانیا مجعول هم نیستند.
مراد از این احکام وضعیه همان قسم اول از احکام وضعیه در کلام مرحوم آخوند است. این دسته از احکام وضعیه نه تنها عین حکم تکلیفی نیستند بلکه حکم تکلیفی مترتب بر آن ها است.
تحقق این احکام وضعیه به اعتبار شارع نیست، بلکه این ها امور واقعیه ای هستند که اصلا جعلی نیستند و مولی در قبال این ها هیچ اختیاری ندارد. مثل سبب و شرط و مانع و رافع تکلیف.
سبب تکلیف غیر از تکلیف است، به همان نحوی که علت غیر از معلول است و توهم اتحاد این دو، جا ندارد. از طرف دیگر جا ندارد که تکلیف منشأ تکوّن سببش باشد.
این سببیت، جعلی نیست و خارج از جعل و اختیار است ؛ چرا که مثلا منشأ سببیت دلوک برای وجوب نماز ظهر یک خصوصیتی است که موجب وجوب نماز شده است وگرنه در صورتی که خصوصیت و مناسبتی بین آن ها نبود هر چیزی در هر چیزی اثر می کرد و مثلا می بایست طلوع شمس سبب وجوب نماز می شد و یا مثلا دلوک شمس تاثیر در وجوب صوم می گذاشت. همین که دلوک شمس در احکام دیگر اثر نگذاشته است و در خصوص وجوب نماز اثر گذاشته است و نیز این که وجوب نماز از امور دیگری متاثّر نبوده است نشان می دهد که به خاطر خصوصیتی در آن بوده است. این خصوصیت تکوینی است و به جعل مولی نیست.
پس خصوصیت در این احکام دسته اول موجب سببیت و یا مانعیتِ آنها برای اصل تکلیف شده است و این طور نیست که به خاطر جعل شارع بوده باشد. این سببیت و مانعیت نه قابل جعل مستقل است و نه قابل جعل به تبع، مثل این که محرق بودن آتش به واسطه خصوصیت نهفته در آن است نه جعل.
همان طور که سببیت دلوک برای وجوب نماز قابل جعل مستقل نیست قابلیت جعل بالتبع را هم ندارد به این شکل که از حکم شارع به وجوب نماز، انتزاع شود. وجوب نماز هنگام زوال منشأ و موجب سببیت دلوک نیست. آن چه که منشأ سببیت است خصوصیت زوال است. مقوّم سببیت زوال برای وجوب نماز، جعل شارع نبوده است بلکه آن خصوصیت موجود در آن بوده است. حتی اگر شارع وجوب نماز عند الزوال را بیان نکند باز هم سببیت وجود ندارد.
نه وجوب نماز منشأ سببیت دلوک است و نه سببیت منشأ وجوب است، بلکه خود وجوب و سببیت منشأ علت سومی هستند که همان خصوصیت و مصلحت موجود در زوال است که مستدعی وجوب نماز شده است.
پس در این قسم اول نه جعل استقلالی راه دارد و نه جعل تبعی، بر خلاف قسم سوم که هر دو جعل در آن امکان دارد.
حال که مجعول نیست پس استصحاب هم در آن راه ندارد.
نکته اول : اگر تکوینی بودن حکم وضعی دسته اول ثابت نشود کلام مرحوم شیخ و آخوند در جریان استصحاب فرقی نخواهد داشت و طبق کلام هر دو، در این قسم، استصحاب جاری خواهد بود، تنها فرقی که پیدا می شود این خواهد بود که طبق کلام صاحب کفایه این حکم غیر از حکم تکلیفی است و این ها دو حکمند.
نکته دوم : باید توجه داشت که محرقیت آتش به ید شارع نیست نه احراق. شارع می تواند به وسیله ایجاد آتش، احراق را هم ایجاد کند ولی محرقیت آتش ربطی به وجود خارجی آتش ندارد و قبل از وجود آتش خارجی نیز این سببیت وجود داشته است، لذا امری واقعی و غیر قابل جعل است و قبل از تحقق مفروض است مثل مشمشه بودن مشمشه است که امری واقعی است و مجعول نیست.
نکته سوم : فرض کردیم که احراق مسبب از آتش است وگرنه ممکن است با ذکر شواهد تاریخی مثل ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام ادعا شود که احراق، یک امر مقارن با آتش است نه معلول آن.
نکته چهارم : سببیت زوال برای وجوب نماز، فرضی است وگرنه بلوغ و مصالح نیاز عبد هم جزء سبب است، پس در واقع زوال جزء سبب است.
 

[1] نهایه الدرایه (ط قدیم)ج3، ص117.
[2] أما النحو الأول [ما لا يكاد يتطرق إليه الجعل إطلاقا]فهو كالسببية و الشرطية و المانعية و الرافعية لما هوسبب التكليف و شرطه و مانعه و رافعه حيث إنه لا يكاد يعقل انتزاع هذه العناوين لها من التكليف المتأخر عنها ذاتا حدوثا أو ارتفاعا كما أن اتصافها بها ليس إلا لأجل ما عليها من الخصوصية المستدعية لذلك تكوينا للزوم أن يكون في العلة بأجزائها من ربط خاص به كانت مؤثرة في معلولها لا في غيره و لا غيرها فيه و إلا لزم أن يكون كل شي‌ء مؤثرا في كل شي‌ء و تلك الخصوصية لا يكاد يوجد فيها بمجرد إنشاء مفاهيم العناوين و بمثل قول دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة إنشاء لا إخبارا ضرورة بقاء الدلوك على ما هو عليه قبل إنشاء السببية له من كونه واجدا لخصوصية مقتضية لوجوبها أو فاقدا لها و أن الصلاة لا تكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لم يكن هناك ما يدعو إلى وجوبها و معه تكون واجبة لا محالة و إن لم ينشأ السببية للدلوك أصلا.و منه انقدح أيضا عدم صحة انتزاع السببية له حقيقة من إيجاب الصلاة عنده لعدم اتصافه بها بذلك ضرورة.نعم لا بأس باتصافه بها عناية و إطلاق السبب عليه مجازا كما لا بأس بأن يعبر عن إنشاء وجوب الصلاة عند الدلوك مثلا بأنه سبب لوجوبها فكني به عن الوجوب عنده.فظهر بذلك أنه لا منشأ لانتزاع السببية و سائر ما لأجزاء العلة للتكليف إلا ما هي عليها من الخصوصية الموجبة لدخل كل فيه على نحو غير دخل الآخر فتدبر جيدا.كفاية الأصول ؛ ص400.
پاسخ
#47
95/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. مرحوم آخوند برای بررسی جریان استصحاب در این احکام، آنها را به سه دسته تقسیم کرده و حکم هر کدام را بیان کردند. بحث در قسم اول آغاز شده بود. در این جلسه، توضیح بیشتری از این قسم داده می شود و سپس بحث از قسم دوم شروع می شود.
 
کلام مرحوم آخوند
قسم اول احکام وضعیه
مرحوم آخوند در حقائق احکام وضعیه و ماهیت آنها، از حیث جریان اصل استصحاب تفصیلی ذکر کردند که بر اساس آن، در یک فرض استصحاب جاری نمی شود و در دو فرض دیگر جاری می شود.
بحث ما در قسم اولی بود که مرحوم آخوند قائل به عدم جریان استصحاب بود. این قسم عبارت بود از سببیت و شرطیت و مانعیت و رافعیت نسبت به اصل تکلیف. (در مقابل قسم دوم که شرطیت و مانعیت و جزئیت و قاطعیت نسبت به مأمور به بود.)
مدعای مرحوم آخوند این بود که :
اولا این قسم احکام، منتزع از احکام تکلیفی نمی باشد، بلکه امری مغایر با حکم تکلیفی است، چه این حکم تکلیفی وجوب باشد مثل سببیت دلوک برای وجوب نماز و سببیت تملک نصاب برای وجوب زکات، و چه حرمت باشد مثل سببیت غلیان برای حرمت عصیر عنبی. این مطلب خلاف نظر مرحوم شیخ است که قائل بودند حکم وضعی متحد با حکم تکلیفی است.
ثانیا تاثیر این دسته اول (تاثیر سببیت و مانعیت و...) در حکم تکلیفی، ناشی از جعل شارع نیست، بلکه ناشی از خصوصیت واقعیه تکوینیه است که عبارت از همان مصالح نفس الامریه می باشد. این مصالح سبب شده است که این سبب خاص در این مسبب خاص تاثیر داشته باشد ؛ برای مثال در مورد سببیت دلوک برای وجوب نماز، صلاحیت نداشتنِ غیر دلوک برای تاثیر در وجوب نماز به خاطر فقدان این خصوصیت است و عدم تاثیر دلوک در غیر وجوب نماز (مثل وجوب امساک) نیز به خاطر وجود همین خصوصیت است.
سببیت دلوک برای وجوب نماز، ناشی از خصوصیتی است که این خصوصیت منتزع از حکم وجوب نماز نمی باشد و قابلیت جعل و انشاء ندارد، چه به انشاء مستقل، به این که شارع بگوید : جعلت الدلوک سببا لوجوب الصلاه. و چه به واسطه انتزاع از حکم تکلیفی موجود.
حال که منشأ سببیت، خصوصیتی است که جعل و اعتبار شارع در آن راه ندارد اصل استصحاب در آن جاری نیست.
نکته : اسناد سببیت، به (دلوک) به عنایت و مجاز، اشکال ندارد ؛ چرا که اگر چه سببیت مستند به آن خصوصیت است، لکن این خصوصیت از نظر زمان، متحد با زوال است[1] .
نتیجه کلام مرحوم آخوند در نظر استاد
الف. خارج شدن برخی احکام از دایره جعل
به هر حکمی نمی توان مجعول شارع گفت ؛ چرا که هر یک به خاطر خصوصیتی که در سببشان بوده است محقق شده اند. پس احکام شارع صرفا بیان کننده یک حقیقت تکوینیه ای است و کاشف از آن ها می باشد. مثلا وجوب نمازهای پنجگانه هر یک به خاطر خصوصیت موجود در طلوع و غروب و فجر است. در آیه شریفه هم که فرموده است : (اقم الصلوه طرفی النهار و زلفا من اللیل[2] ) در واقع این مطلب را بیان کرده است که (طرفی النهار) به خاطر خصوصیتی که داشته است منشأ وجوب نماز شده است.
و یا در مثال نجاست نمی توان گفت نجاست مجعول شارع است، بلکه حکم نجاست، ناشی از یک قذارت واقعیه تکوینیه ای است که این قذارت منشأ وجوب اجتناب است.
البته این موارد را به عنوان مثال ذکر کردیم و ممکن است مثلا در خصوص نجاست بگوییم امری اعتباری است.
پس این که (هر وجوبی، حکم تکلیفی است) درست نیست و باید گفت : (برخی وجوب ها، حکم تکوینیه اند، نه تکلیفیه.)
نکته : این که گفته شد (برخی احکام) به خاطر این بود که در موارد برخی احکام تکلیفیه ای هیچ حکم وضعی وجود ندارد.
ب. عدم جریان استصحاب در موارد مختلف
به خاطر جعلی نبودن حکم، در جریان استصحاب در مثال های متعددی با مشکل مواجه می شویم :
1. در مورد عصیر عنبی که درحالت نشیش قرار دارد و شک در شمولیت مفهوم غلیان نسبت به آن وجود دارد استصحاب حلیت جاری نمی باشد.
2. بعد از غلیان هم که ذهاب ثلثین حجمی صورت گرفته است ولی ذهاب ثلثین وزنی صورت نگرفته است و شک در ملاک بودن ذهاب حجمی و یا وزنی داریم، استصحاب نجاست و حرمت جاری نیست، بلکه قاعده حل و یا اصل براءه شرعی یا عقلی جاری است.
3. اگر شک کردیم که ملاک در مساله زوال، رسیدن جزئی از خورشید به جزئی از دائره نصف النهار است یا این که باید تمام خورشید به دایره برسد استصحاب عدم وجوب نماز جاری نیست.
4. اگر شخصی تصمیم داشت در همان زمان هشت رکعت به غروب، نماز ظهر و عصر را بخواند ولی با رسیدن زمان هشت رکعت به استتار قرص خورشید، شک کرد که باز هم حق تاخیر نماز را دارد یا نه؟ و منشأ شک او این بود که ملاک در غروب و فوت شدن نماز، استتار قرص است کما علیه العامه و بعض المعاصرین یا اینکه ملاک ذهاب حمره است کما علیه المشهور ؟ در اینجا استصحاب جواز تاخیر جاری نیست ؛ چرا که طبق مسلک مرحوم آخوند، تاثیر دلوک در حدوث و بقای وجوب نماز، جعلی نمی باشد. سبب وجوب نماز ظهر و عصر در بین این دو حد، یک سبب تکوینی است و قابل استصحاب نیست.
نکته : در این مثال آخر در واقع دلوک خورشید سبب برای وجوب نماز بین الحدین (زوال و غروب) است، نه صرف سبب برای وجوب نماز هنگام دلوک.
نکته : در اینجا مساله اقل و اکثر ارتباطی مطرح است (نمی دانیم که نماز مقید به اتیان قبل از استتار است یا اینکه بعد از استتار و قبل از حمره هم جواز اتیان دارد.) که مرحوم آخوند قابل به اشتغال شرعی و براءه شرعیه شدند.
قسم دوم احکام وضعیه
احکامی مثلِ سببیت و شرطیت و مانعیت نسبت به مکلف به. این دسته از احکام وضعی، مجعول به تبع احکام تکلیفی هستند.
صورت شک در این دسته از احکام : مکلف بعد از علم به شرطیت نماز نسبت به طهارت، شک به نحو شبهه موضوعیه پیدا می کند که آیا محدث شده است یا خیر؟
و یا بعد از علم به حد بی حسّی و خواب آلودگی خود، شک می کند که این حد از چرت و بی حسی حدث محسوب می شود یا خیر؟
نظر مرحوم آخوند این است که این موارد منتزع از امر شارع می باشد و استصحاب در آن ها جاری است.
برای مثال، جزئیت از امر شارع به مرکب منتزع می شود.
شرط نیز از امر شارع به یک حصه (یا امر به مقید) منتزع می شود، مثل صلّ متطهّرا، صلّ مستقبلا.
مانعیت و قاطعیت نیز از امر شارع به به مقید انتزاع می شود، البته آن مقیدی که به عدم شیئی مقید شده است ؛ چرا که اگر مقید به وجود شده باشد شرطیت انتزاع می شود.
طبق این مطلب، کلام شیخ در این بخش صحیح است و احکام تکلیفیه عین احکام وضعیه هستند. جزئیت عین امر شارع به مرکب و شرطیت عین امر شارع به مقید است.
در این قسم دوم استصحاب جاری است ؛ چرا که قوام حکم به دست شارع است[3] .
 

[1] أما النحو الأول [ما لا يكاد يتطرق إليه الجعل إطلاقا]فهو كالسببية و الشرطية و المانعية و الرافعية لما هوسبب التكليف و شرطه و مانعه و رافعه حيث إنه لا يكاد يعقل انتزاع هذه العناوين لها من التكليف المتأخر عنها ذاتا حدوثا أو ارتفاعا كما أن اتصافها بها ليس إلا لأجل ما عليها من الخصوصية المستدعية لذلك تكوينا للزوم أن يكون في العلة بأجزائها من ربط خاص به كانت مؤثرة في معلولها لا في غيره و لا غيرها فيه و إلا لزم أن يكون كل شي‌ء مؤثرا في كل شي‌ء و تلك الخصوصية لا يكاد يوجد فيها بمجرد إنشاء مفاهيم العناوين و بمثل قول دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة إنشاء لا إخبارا ضرورة بقاء الدلوك على ما هو عليه قبل إنشاء السببية له من كونه واجدا لخصوصية مقتضية لوجوبها أو فاقدا لها و أن الصلاة لا تكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لم يكن هناك ما يدعو إلى وجوبها و معه تكون واجبة لا محالة و إن لم ينشأ السببية للدلوك أصلا.و منه انقدح أيضا عدم صحة انتزاع السببية له حقيقة من إيجاب الصلاة عنده لعدم اتصافه بها بذلك ضرورة.نعم لا بأس باتصافه بها عناية و إطلاق السبب عليه مجازا كما لا بأس بأن يعبر عن إنشاء وجوب الصلاة عند الدلوك مثلا بأنه سبب لوجوبها فكني به عن الوجوب عنده.فظهر بذلك أنه لا منشأ لانتزاع السببية و سائر ما لأجزاء العلة للتكليف إلا ما هي عليها من الخصوصية الموجبة لدخل كل فيه على نحو غير دخل الآخر فتدبر جيدا. كفاية الأصول ؛ ص400.
[2] هود، 114.
[3] و أما النحو الثاني [ما لا يكاد يترق إليه الجعل الاستقلالي دون التبعي‌]فهو كالجزئية و الشرطية و المانعية و القاطعية لما هو جزء المكلف به و شرطه و مانعه و قاطعه حيث إن اتصاف شي‌ء بجزئية المأمور به أو شرطيته أو غيرهما لا يكاد يكون إلا بالأمر بجملة أمور مقيدة بأمر وجودي أو عدمي و لا يكاد يتصف شي‌ء بذلك أي كونه جزءا أو شرطاللمأمور به إلا بتبع ملاحظة الأمر بما يشتمل عليه مقيدا بأمر آخر و ما لم يتعلق بها الأمر كذلك لما كاد اتصف بالجزئية أو الشرطية و إن أنشأ الشارع له الجزئية أو الشرطية و جعل الماهية و اختراعها ليس إلا تصوير ما فيه المصلحة المهمة الموجبة للأمر بها فتصورها بأجزائها و قيودها لا يوجب اتصاف شي‌ء منها بجزئية المأمور به أو شرطه قبل الأمر بها فالجزئية للمأمور به أو الشرطية له إنما ينتزع لجزئه أو شرطه بملاحظة الأمر به بلا حاجة إلى جعلها له و بدون الأمر به لا اتصاف بها أصلا و إن اتصف بالجزئية أو الشرطية للمتصور أو لذي المصلحة كما لا يخفى. كفاية الأصول ؛ ص401.

پاسخ
#48
95/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ادله استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. کلام مرحوم آخوند مطرح شد. در این جلسه توضیح بیشتری از کلام ایشان و اشکالات آن مطرح می شود.
 
کلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند بین احکام وضعیه تفصیل دادند و ابتدا بین احکامی مثل شرط و سبب و مانع و رافع اصل تکلیف و احکامی مثل شرط و سبب و جزء برای مأمور به تفصیل دادند.
دسته اول مغایر با احکام تکلیفی بوده و اصلا مجعول نمی باشند. شرطیت دلوک امری مغایر با وجوب نماز است. بر این اساس مجرای اصل عملی نمی باشند.
اما دسته دوم هم جعلی می باشند و هم این که حقیقتی ورای آن حکم تکلیفی ندارند ؛ یعنی با قطع نظر از امر شارع، جزئیت و شرطیتی وجود ندارد و قوامش به امر شارع است. اگر امر شارع تصور نشود اصلا این دسته احکام وجود ندارند. این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که این دسته احکام با احکامی مثل وجوب مقدمه که به تبع وجوب ذی المقدمه وجود پیدا می کنند فرق دارند ؛ چرا که وجود این دسته از احکام به عین وجود احکام تکلیفی است. مثلا وجوب و جزئیت دو چیز نیستند و قوام جزئیت به همان وجوب است نه این که وجوب، منشأ جزئیت باشد. این ها صرفا در مفهوم با هم فرق می کنند. جزئیت تعبیر دیگری از وجوب است. جزئیت به تبع وجوب محقق نمی شود بلکه عین امر به مرکب است.
شرطیت هم عبارتست از امر به مرکب مقید. از همان امر به مرکب مقید تعبیر به شرطیت می شود، برخلاف دسته اول که شرطیت دلوک با وجوب نماز فرق داشت و مغایر بودند.
اشکال : مغایرت حکم وضعی دسته دوم با حکم تکلیفی
از آن جا که شارع ماهیات مخترعه دارد و بعد از اختراع، امر به آن ها کرده است، لذا جزئیت از امر انتزاع نمی شود. جزئیت شیئی است که از آنِ ماهیت مخترعه می باشد که متعلق امر است. این مطلب در مورد شرطیت و مانعیت و قاطعیت نیز می آید.
مثلا نماز وجود اختراعی دارد نه امضایی. مقتضای این اختراعی بودن این است که یک جزء و شرط و مانع و قاطعی برایش فرض شده است اگرچه این ها بر اساس مصالحی مثل تقرّب (الصلاه قربان کل تقی[1] ) و معراج بودن (الصلاه معراج المومن[2] ) لحاظ شده است لکن بالاخره قوام جزئیت و شرطیت و ... به چیزی (مرکب نماز) می باشد که سابق بر امر است.
جواب : واجب به عنوان واجب
مراد از جزئیت دو چیز می تواند باشد :
الف. جزئیت ماهیت دارای مصلحت : این جزئیت مقدم بر امر شارع است.
ب. جزئیت واجب به وصف واجب : این جزئیت قوامش به امر شارع است.
محل بحث نیز در جزئیت نوع دوم است نه جزئیت برای عنوانی جدای از امر شارع (ماهیت متصوره یا مخترعه). قرار است که واجب عنوان مشیر نباشد و بحث از جزء واجب به عنوان واجب و مأمور به به عنوان مأمور به باشد.
این مطالب در مورد شرطیت و مانعیت و قاطعیت نیز می آید. برای اینها حقیقتی جدای از امر شارع به مرکب نمی باشد، مرکبی که مقید به امور وجودی و عدمی می باشد.
پس کلام مرحوم آخوند این شد که شرایط حکم تکلیفی اولا مغایر وجودی احکام تکلیفیه اند و عین آنها نیستند د و ثانیا مجعول شرعی نیستند بلکه تابع خصوصیاتی هستند که مجعول نمی باشند.
در مقابل این دسته هم، شرایط مامور به قرار دارند که نه تنها مجعول هستند بلکه عین حکم تکلیفی هستند. جزیئیت عین امر به مرکب و شرطیت عین امر به مقید است. در دسته قبل می فرمودند : هم مغایر است و هم مجعول، ولی در مورد این دسته می فرمایند : نه تنها مغایر نیستند، بلکه عین آن ها هستند و اتحاد حقیقی با آن ها دارند. شرطیت عین امر به مقید است نه این که به مانند وجوب مقدمه (که ناشی از وجوب ذی المقدمه است) از امر به مقید نشأت بگیرد.
سپس ایشان قسم سوم را ذکر می کنند و این مطلب را بر بیانات خود مترتب می کنند که :
در قسم اول احکام وضعی استصحاب جاری نیست ؛ چرا که استصحاب می بایست در احکام جعلی شارع جاری شود در حالی که این دسته احکام وضعی، مجعول نمی باشند، بلکه ناشی از خصوصیات تکوینیه ای می باشند که وجودشان مساوی با وجود این احکام است چه شارع بخواهد و چه نخواهد. نبود آن ها نیز مساوی با نبود آن احکام تکلیفیه است، چه شارع بخواهد و چه نخواهد. مثل سوزندگی آتش که تکوینی است و قابل استصحاب نیست.
نکته : استصحاب اگر چه در موضوعات حقیقی و خارجی جاری است، اما به لحاظ اثر شرعی و مجعول است که بر آن مترتب است، اما در این قسم از احکام وضعیه، سببیت و شرطیت و مانعیت علاوه بر مجعول نبودن، اثر جعلی هم ندارند و حکم تکلیفی مسبب از این ها نیز اثر شرعی آن ها محسوب نمی شود و اثر تکوینی آن ها می باشد.
در قسم دوم احکام وضعیه استصحاب جاری است ؛ چرا که مجعول شرعی است. مثلا در مورد شک در جزئیت سوره در ضیق وقت، استصحاب جزئیت جاری است. استصحاب جزئیت عبارت دیگری از استصحاب امر و استصحاب واجب است.
نکته : باید توجه داشت که برای تحقق شرط جعلی بودن مستصحب، نیازی نیست که مجعول مستقیم باشد، بلکه مجعول بودن با واسطه نیز این شرط را تأمین می کند مثل وجوب مقدمه که به واسطه جعل وجوب ذی المقدمه، مجعول شرعی محسوب می شود.
نقد کلام مرحوم آخوند
نقد اول : عدم جریان استصحاب
مرحوم تبریزی فرموده اند : طبق کلام صاحب کفایه، در قسم اول نه تنها استصحاب در شبهات حکمیه، بلکه استصحاب در شبهات موضوعیه نیز جاری نخواهد بود، مثل شک در زوال به خاطر شک در این که ساعت ده است یا دوازده ؛ چرا که مثلا سببیت دلوک، امر جعلی نمی باشد در حالی که استصحاب می بایست در امور جعلی (ولو به لحاظ آثار) جاری شود[3] .
پاسخ اشکال با استفاده از کلام مرحوم اصفهانی
درست است که شرطیت جعلی نمی باشد و اثر شرعی ندارد، لکن اصل وجود شرط، در صورت ترتب اثر بر آن، قابل استصحاب است. برای مثال تاثیر آتش در احراق جعلی نیست، اما تحقق آتش، جعلی (جعل تکوینی) است و قابل استصحاب می باشد.
قبل از بیان مطلب، اشکال مرحوم اصفهانی را به مرحوم آخوند بیان می کنیم که این اشکال به مرحوم تبریزی هم وارد است :
مرحوم آخوند بین امر ماهوی و امر جعلی خلط کرده اند. این کلام ایشان که شرطیت امر تکوینی است صحیح نمی باشد ؛ چرا که شرطیت امر ماهوی است نه تکوینی.
دلیل بر ماهوی بودن شرطیت این است که شرطیت و مانعیت و... وابسته به وجود نمی باشد، لذا حتی در صورت نبود زوال نیز سببیت دلوک برای وجوب نماز مفروض است.
نظیر محرقیت نار که ماهوی است ؛ یعنی در آن زمان هم که آتشی در خارج موجود نیست محرقیت نار مفروض است. محرقیت لازمه ماهیت است نه این که جعلش به جعل تکوینی باشد.
جعل و خلق به آتش تعلق گرفته است نه محرقیت آن. بله احراق خارجی هم به تبع آتش مخلوق است لکن باز هم محرقیت مخلوق نمی باشد.
و نظیر زوجیت برای اربعه که مخلوق تبعی و مباشری نمی باشد و صرفا از لوازم ماهیت است نه این که از لوازم وجود باشد. بله زوجیت خارجی به تبع اربعه، مخلوق است ولی اصل زوجیت برایش وجودی فرض نشده است و از لوازم ماهیت است.
خلاصه کلام مرحوم اصفهانی این است که مرحوم آخوند بین شرطیت و شرط خلط کرده اند. شرطیت یا سببیت، جعلی نیست اما تکوینی هم نمی باشد، بلکه از لوازم ماهیت می باشد. سببیت دلوک برای وجوب نماز از لوازم ماهیت است مانند محرقیت آتش که مجعول تکوینی نمی باشد. لوازم ماهیات لوازم ذات هستند و لوازم ذات اصلا جعل ندارد. آن چه که جعل دارد وجود ماهیات و لوازم آن ها در خارج است.
مرحوم اصفهانی می فرمایند : اصلا استصحاب در سببیت مورد نظر نیست، بلکه استصحاب در یک امر جعلی می خواهد جاری شود[4] .
ادامه بحث در جلسه بعد مطرح می شود.
 

[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌3، ص265.
[2] سفينة البحار، ج‌2، ص : 268.
[3] أقول: لا يخفى ما في كلامه من الضعف فإنه لا ينبغي التأمل في أن الوجوب‌ أو غيره‌ من‌ التكليف‌ أمر إنشائي يحصل بالإنشاء و الاعتبار، و إرادة المولى لا تتعلق بفعل العبد فإن فعله غير مقدر للمولى بما هو مولى و الحب و البغض و الرضا و إن أمكن تعلقها بفعل العبد إلّا أن شيئا منها لا يكون مصداقا للتكليف و لا الإرادة حقيقة، بل إرادة المولى تتعلق بفعل نفسه و هو إنشاء التكليف من الوجوب و الحرمة، و الترخيص يعني الإباحة، و إذا كان الوجوب أمرا إنشائيا فلا يمكن أن تكون الخصوصية الخارجية للدلوك موجدة لوجوب الصلاة، بل يكون وجوبها بالإنشاء المعبر عنه بالإيجاب، و الإيجاب فعل اختياري للمولى و إرادته الإيجاب يكون بعد امور موطنها جميعا النفس، و منها لحاظ صلاح الفعل عند الدلوك فالخصوصية الخارجية في الدلوك توجب الصلاح في الصلاة عند حصوله، و من الظاهر أن الصلاح‌ في الفعل لا يكون تكليفا و لا موضوعا لتكليف. و قد اعترف قدّس سرّه في بحث الشرط المتأخر عند ما ذكر أن ما يطلق عليه شرط التكليف لا يكون شرطا له حقيقة حيث إن المؤثر لحاظه لا نفسه، و إذا كان الكلام في المقام في السببية و الشرطية بالإضافة إلى التكليف المجعول لا بالإضافة إلى إنشائه فالدلوك الموجب للصلاح في الصلاة بحصوله بلحاظه يكون داعيا للمولى إلى إنشاء الوجوب لها عنده، و الإنشاء بالإضافة إلى المنشأ لا يكون من قبيل الإيجاد و الوجود ليكون الفرق بينهما بمجرد الاعتبار و اللحاظ، و إلّا ففي الحقيقة الإيجاد نفس وجود الشي‌ء بل الإنشاء أمر و المنشأ أمر آخر؛ و لذا يكون المنشأ أمرا متأخرا عن إنشائه زمانا فإن الإنشاء متقوم بقصد تحقق الأمر الاعتباري و لو متأخرا بإبرازه أو مع إبرازه، و الكلام في المقام في السبب و الشرط و المانع للتكليف المنشأ و كل ذلك ليس إلّا بأخذ ما يطلق عليه السبب و الشرط و المانع قيدا في ناحية موضوع التكليف ثبوتا أو في ناحيته أو ناحية نفس التكليف‌ إثباتا فإن كان القيد أمرا وجوديا يطلق عليه الشرط أو السبب، و إن كان أمرا عدميا يعبّر عن وجوده بالمانع، و إن كان قيدا لاستمراره و بقائه يعبر عنه بالرافع أو الغاية، و كل ذلك يكون بلحاظ المولى عند إنشائه التكليف على المكلف بنحو القضية الحقيقية المعبر عنه بمقام الجعل، و بهذا يظهر إمكان الشرط المتأخر بالإضافة إلى نفس التكليف، و على ذلك فيمكن أن يكون الشي‌ء بتحققه موضوعا للحكم المقارن له أو بتحققه السابق أو المتأخر، و بهذا صححنا سابقا الشرط المتأخر للتكليف.و مما ذكرنا يظهر أنه لا فرق بين السببية للتكليف و الشرطية له فكل منهما ينتزع عن كون شي‌ء قيدا لموضوع التكليف و الحكم فيقال: الاستطاعة شرط لوجوب الحج، و التقاء الختانين أو الإنزال سبب لوجوب غسل الجنابة. و على الجملة الشرطية و المانعية للتكليف نظير الشرطية و المانعية و الجزئية للمأمور به تنتزع عن إنشاء التكليف و جعله، و في ذلك المقام يؤخذ الشي‌ء قيدا في ناحية موضوع التكليف و الوضع أو في ناحية متعلق التكليف أو موضوع الوضع و الفرق بينهما أن كون شي‌ء شرطا و قيدا للتكليف لدخالته في صلاح الفعل، و لذا قد يكون أمرا غير اختياري، و يعتبر التكليف على تقدير حصوله بخلاف القيد أو الجزء لمتعلق التكليف فإن حصوله دخيل في استيفاء الملاك أو لقيام الملاك به و بغيره كما في‌ الجزء؛ و لذا يجب الإتيان بهما، و على ذلك لو ورد خطاب وجوب الصلاة عند الدلوك يكون الدلوك بنفسه قيدا للوجوب و مع كون التكليف انحلاليا بالإضافة إلى الدلوك كما هو كذلك بالإضافة إلى أفراد المكلف ففي كل دلوك يثبت وجوب الصلاة في حق كل مكلف بمعنى يكون وجوب الصلاة فعليا بفعلية الدلوك لكل مكلف كما هو الحال في الحكم المجعول بنحو القضية الحقيقية. و قد ظهر مما تقدم حال قيود متعلق التكليف، و أن الشرطية أو المانعية لشي‌ء بالإضافة إلى متعلق التكليف تحصل بتبع تعلق التكليف بالمقيد كحصول الجزئية لأجزاء متعلق التكليف بلحاظ تعلق التكليف في مقام الجعل بها. دروس في مسائل علم الأصول ؛ ج‌5 ؛ ص193.
[4] نهایه الدرایه فی شرح الکفایه (طبع قدیم) ج3، ص122.

پاسخ
#49
95/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /نقد کلام صاحب کفایه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. کلام صاحب کفایه مطرح شد. در این جلسه اشکالاتی بر کلام ایشان بیان می شود.
 
بحث در تفصیل مرحوم آخوند نسبت به احکام وضعیه بود که ایشان فرمودند : اگرحکم وضعی، مجعول باشد (و لو بالواسطه) استصحاب در آن جاری است. ایشان بین سببیت وشرطیت و مانعیت و رافعیت اصل تکلیف و مکلف به تفصیل دادند. قسم اول مجعول نیست وقسم دوم مجعول به جعل مباشری است بر خلاف وجوب مقدمه که جعل تبعی دارد. حکم وضعی عبارت دیگری از حکم تکلیفی است، برای مثال جزئیت عبارت دیگری از امر به مرکب است.
اشکالات بر کلام صاحب کفایه
اشکال اول : عدم جریان استصحاب در شبهات موضوعیه
مرحوم تبریزی در اشکال به کلام صاحب کفایه فرموده اند :
لازمه کلام صاحب کفایه در همان قسم اول این است که نه تنها استصحاب در شبهات حکمیه جاری نشود، بلکه در شبهات موضوعیه هم جاری نشود. (شک در حرمت غلیان در حال نشیش شبهه حکمیه است و شک در تحقق غلیان ولو به شکل نشیش شبهه موضوعیه است.)
در شبهه حکمیه قسم اول مرحوم آخوند فرمودند : استصحاب جاری نمی باشد و مثلا نمی توان عدم سببیت نشیش برای حرمت را استصحاب کرد. طبق کلام ایشان در مورد شبهه موضوعیه هم استصحاب جاری نیست ؛ چون که سبب حکم وضعی نسبت به تکلیف از امور جعلیه نمی باشند و همان طور که در شبهات حکمیه به خاطر غیر قابل جعل بودن حکم، استصحاب حکم جاری نیست در شبهات موضوعیه هم نباید استصحاب جاری نیست.
از آنجا که ایشان استصحاب را در مثل لیل و نهار (که از امور غیر جعلی اند.) جاری می دانند بعید است که در مثل سببیت غلیان برای حرمت، استصحاب را جاری نکنند. به عبارت دیگر لازمه کلام صاحب کفایه، عدم جریان استصحاب در شبهات موضوعیه این قسم است، در حالی که بعید است ایشان ملتزم به آن شوند[1] .
نقد استاد بر کلام مرحوم تبریزی
مرحوم آخوند فرمودند استصحاب در حکم وضعی جاری نیست ولی نفرمودند استصحاب در ذات شرط هم جاری نمی باشد. حکم وضعی همان شرطیت است در حالی که می توان استصحاب را در ذات شرط جاری کرد. سببیت غلیان برای حرمت، حکم وضعی است، لکن استصحاب را در ذات غلیان جاری می کنیم و می گوییم قبلا نبوده است و الان نیز محقق نمی باشد.
مرحوم آخوند فرمودند : استصحاب در حکم وضعی جاری نمی باشد، نه این که در مطلق امور خارجی جاری نمی شود.
اشکال دوم : نفی واجب مشروط
لازمه کلام ایشان در قسم اول که فرمودند : استصحاب در حکم وضعی جاری نیست، این است که اصلا واجب مشروطی که مجرای استصحاب باشد نخواهیم داشت. طبق کلام ایشان قرار است که وجوب در تمام واجب مشروط ها مجعول نباشد و معلول شرط باشد، مثل وجوب حج که مسبب از استطاعت است.
طبق کلام ایشان واجبات همه تکوینی و واقعی اند و در نتیجه اصلا واجبات مشروطه همان واجبات تکوینه اند نه امور مجعوله.
هر واجب مشروطی امر واقعی است ؛ برای این که معنای واجب مشروط این است که وجوبش به خاطر شرطی است.(گاهی شرط دلوک است و گاهی استطاعت.)
در نتیجه تمام واجبات مشروطه را باید از مجعولات شرعیه خارج کرد و استصحاب در مطلق واجب مشروط هم جاری نخواهد شد.
نکته : مرحوم اصفهانی توجه به این اشکال داشته است و جوابی داده اند که به نظر ما تمام نیست.
اشکال سوم : عدم جریان استصحاب در احکام تکلیفیه
لازمه کلام صاحب کفایه این است که بنا بر مسلک عدلیه که احکام تابع مصالح نفس الامریه است، علاوه بر احکام وضعیه، در احکام تکلیفیه هم استصحاب جاری نشود.
به همان نکته ای که سببیت در مثل زوال برای وجوب نماز واقعی است، وجوب و حرمت تکلیفی هم معلول یک سری مصالح مفاسدی است، مثل حرمت میته که ناشی از یک مضرتی است که با وجود آن، اصلا شارع نمی تواند جعل حرمت نکند و این خصوصیت باعث جعل حرمت می شود.
همان طور که وجوب نماز هنگام زوال ناشی از یک خصوصیتی در زوال است که مستدعی تکوینی وجوب نماز هنگان زوال است، در احکام تکلیفیه هم این طور است و منشئیت حِکَم و مصالح برای احکام تکلیفیه جعلی نمی باشد.
اشکال چهارم : عدم جریان استصحاب در قسم دوم
لازمه عدم جریان استصحاب در احکام وضعیه قسم اول این است که در قسم دوم نیز استصحاب جاری نشود ؛ چرا که همان طوری که در مثل دلوک یک خصوصیتی است که مستدعی وجوب نماز هنگام زوال است، جزئیت سوره یا شرطیت طهارت برای نماز هم معلول یک مصلحت نفس الامری است که مستدعی جزئیت سوره می باشد نه دعای کمیل. طهارت یک خصوصیتی دارد که سبب می شود در نماز تقرب و معراج حاصل شود و همین خصوصیت باعث شرطیتش برای نماز شده است.
خلاصه این که در اقتضای خصوصیات و مصالح، چه فرقی بین خصوصیات شرط وجوب ( که شما اقتضایش را تکوینی می دانید) و بین خصوصیات اجزاء و شرایط مأمور به وجود دارد؟
تذکر : این اشکال بر اساس مذهب عدلیه (وجود مصالح واقعیه در احکام) است.
نظر استاد پیرامون احکام وضعیه قسم اول
الف. دواعی جعل نه اسباب و شروط
حق این است که احکام وضعیه قسم اول (سببیت و شرطیت و مانعیت و رافعیت نسبت به اصل تکلیف) اموری مجعول و قائم به جعل شارع می باشند. مصالح و مفاسد و خصوصیات مستدعی جعل نیز در حقیقت دواعی جعل می باشند نه علت و شرط. تعبیر علت و شرط در مورد این موارد تعبیر مسامحی می باشد. علت تامه حکم، خواست مولی است بدون نیاز به هیچ شرطی. تنها شرط جعل این است که مانع تکوینی از جعل مولی نباشد به این که مثلا شخصی جلوی دهان مولی را بگیرد.
اموری که وجود و عدمشان تأثیری در امکان صدور جعل از مولی ندارد و صرفا در عقلائی و حکیمانه بودن جعل دخیل هستند شرط و سبب و مانع جعل محسوب نمی شوند و دواعی می باشند.
شارع می تواند جعل غیر عقلائی کند، ولی خلاف حکمت و عقل است. حکمت مانع تکوینی به عنوان معجِّز نیست، لذا این امور صرفا دواعی جعل می باشند. لذا اشعری ها منکر صدور حکم نیستند و صرفا حکمت را در احکام شرط نمی دانند بر خلاف امامی ومعتزلی که حکم خلاف حکمت را بی ارزش می دانند. پس ماهیت حکم به وجود حکمت نیست اگرچه وجودش حکمت را لازم بدانیم.
اگر مراد مرحوم آخوند از سببیت دلوک برای وجوب نماز، علیت برای حکم است ولو این که شارع انشاء وجوب نکند (یعنی وجود مصالح مفاسد ملازم با انشاء حکم است تکوینا، و مولی در مقابل این مصالح و مفاسد ناچار به انشاء حکم است.) این خلاف مختار بودن تمام افعال الهی است.
بلکه حتی موالی عرفیه نیز که احکامشان بر اساس مصالح و مفاسد است در انشاء حکمشان مجبور نیستند، و حکمتشان صرفا اقتضای جعل حکم در موارد وجود مصالح را می کند.
پس حکمت و مصالح و مفاسد صرفا دواعی جعل هستند و اموری هستند که منشا تحقق علت تامه هستند. این ها اجزاء علت تامه نیستند. تمام علت همان جاعل حکم است. این مصالح و مفاسد، احکام را از مجعول بودن خارج نمی کند.
لذا تعبیر به سبب از این موارد تسامح است.
ب. خلطِ (لازم ماهیت) با مجعول تکوینی
اما اقتضای این مصالح نسبت به این جعل خاص (مثل اقتضای دلوک برای وجوب نماز) :
سببیت این ها ذاتی این هاست نه جعلی است و نه تکوینی. مثل خصوصیتی که درآتش است و مستدعی محرقیت آن است.
سببیت آتش برای احراق نه جعلی است و نه تکوینی. خداوند آتش و احراق را خلق می کند ولی سببیت آتش برای احراق نه مجعول است و نه مخلوق.
یا مثل زوجیت اربعه که جعلی به جعل تألیفی (خلق الشیء للشیء که مفاد کان ناقصه است) نمی باشد ؛ چرا که در غیر این صورت معنایش این می شود که خداوند می توان اربعه را زوج یا فرد قرار بدهد، درحالی که این مطلب صحیح نمی باشد.
لذا زوجیت اربعه از لوازم ذات و ماهیت است نه از لوازم وجود. لوزام ذات و ماهیت، مجعول به جعل تألیفی نمی باشند، بلکه مجعول به جعل مفاد کان تامه می باشند یعنی به عرض جعل محلّشان جعل شده اند. خداوند فقط جعل اربعه و جعل زوجیت می کند ولی جعل (زوجیت برای اربعه) نمی کند.
کلام این است که شرطیت دلوک برای نماز، مجعول به جعل تشریعی و تکوینی نمی باشد، بلکه یک امر ذاتی است یعنی (اقتضای دلوک برای وجوب نماز در خصوص هنگام نماز)، مجعول نمی باشد. با قطع نظر از جعل الهی یک مصلحتی در دلوک هست که اقتضاء می کند شارع در هنگام زوال بگوید نماز واجب است نه در غیر آن. از این اقتضاء تعبیر به سببیت یا شرطیت می شود. این سببیت و شرطیت مجعول به جعل شرعی و تکوینی نمی باشند و صرفا مخلوق به تبع خلق زوال است. (تعبیر مرحوم اصفهانی).
نتیجه :
برای مرحوم آخوند، بین شرطیت که امری غیر مجعول است (مصلحتی که مستدعی جعل است) و بین جعل که علت تامه اش خداوند است، یک خلطی اتفاق افتاده است. تمام العله برای حکم، انشاء حکم و جعل آن است و مصالح نه مقتضی اند و نه شرط. به تعبیرِ ما، مصالح دواعی جعل اند.
اشکال مرحوم نائینی : خلط بین شرایط جعل و مجعول
لذا در تقریر مرحوم نائینی آمده است که مرحوم آخوند بین شرایط جعل و مجعول خلط کرده است. مصالح، مناشئ و سبب جعل هستند. (به حسب ظاهر تعبیر مقرر، مرحوم نائینی سببیت را قبول کرده اند.) شرطیت و سببیت دلوک، برای جعل شارع است اما علت مجعول همان جعل شارع است. حکم معلول جعل است نه معلولِ سبب جعل. قوام و تمام علت حکم جعل مولی است اگرچه این جعل از مصالح و مفاسد نشئت گرفته است.
مرحوم نائینی اشکال کرده اند که صاحب کفایه بین سبب جعل و سبب مجعول خلط کرده اند. دلوک سبب وجوب نماز نیست، بلکه سبب جعل وجوب نماز است.
از آن جا که مصلحت و حکمت وجود دارد پس حتما مولی جعل می کند لکن این سبب نمی شود که حکم و مصالح علت جعل باشد بلکه این ها دواعی جعل اند و خداوند مجبور نیست.
مرحوم نائینی می فرماید : صاحب کفایه بین اسباب جعل و اسباب مجعول خلط کرده اند. سبب مجعول همان جعل مولی است. احکام وضعیه همان مجعولاتند و این مجعولات قوامشان به جعل است. بله جعل مولی دارای مصالحی است[2] .
نکته : احتمال می دهیم که مراد مرحوم نائینی همان مطلبی باشد که ما عرض کردیم که : چیزهایی که از آن ها تعبیر به سبب و شرط جعل می شود در واقع سبب و شرط جعل نیستند، بلکه صرفا دواعی هستند.
 

[1] أقول: لا يخفى ما في كلامه من الضعف فإنه لا ينبغي التأمل في أن الوجوب‌ أو غيره‌ من‌ التكليف‌ أمر إنشائي يحصل بالإنشاء و الاعتبار، و إرادة المولى لا تتعلق بفعل العبد فإن فعله غير مقدر للمولى بما هو مولى و الحب و البغض و الرضا و إن أمكن تعلقها بفعل العبد إلّا أن شيئا منها لا يكون مصداقا للتكليف و لا الإرادة حقيقة، بل إرادة المولى تتعلق بفعل نفسه و هو إنشاء التكليف من الوجوب و الحرمة، و الترخيص يعني الإباحة، و إذا كان الوجوب أمرا إنشائيا فلا يمكن أن تكون الخصوصية الخارجية للدلوك موجدة لوجوب الصلاة، بل يكون وجوبها بالإنشاء المعبر عنه بالإيجاب، و الإيجاب فعل اختياري للمولى و إرادته الإيجاب يكون بعد امور موطنها جميعا النفس، و منها لحاظ صلاح الفعل عند الدلوك فالخصوصية الخارجية في الدلوك توجب الصلاح في الصلاة عند حصوله، و من الظاهر أن الصلاح‌ في الفعل لا يكون تكليفا و لا موضوعا لتكليف. و قد اعترف قدّس سرّه في بحث الشرط المتأخر عند ما ذكر أن ما يطلق عليه شرط التكليف لا يكون شرطا له حقيقة حيث إن المؤثر لحاظه لا نفسه، و إذا كان الكلام في المقام في السببية و الشرطية بالإضافة إلى التكليف المجعول لا بالإضافة إلى إنشائه فالدلوك الموجب للصلاح في الصلاة بحصوله بلحاظه يكون داعيا للمولى إلى إنشاء الوجوب لها عنده، و الإنشاء بالإضافة إلى المنشأ لا يكون من قبيل الإيجاد و الوجود ليكون الفرق بينهما بمجرد الاعتبار و اللحاظ، و إلّا ففي الحقيقة الإيجاد نفس وجود الشي‌ء بل الإنشاء أمر و المنشأ أمر آخر؛ و لذا يكون المنشأ أمرا متأخرا عن إنشائه زمانا فإن الإنشاء متقوم بقصد تحقق الأمر الاعتباري و لو متأخرا بإبرازه أو مع إبرازه، و الكلام في المقام في السبب و الشرط و المانع للتكليف المنشأ و كل ذلك ليس إلّا بأخذ ما يطلق عليه السبب و الشرط و المانع قيدا في ناحية موضوع التكليف ثبوتا أو في ناحيته أو ناحية نفس التكليف‌ إثباتا فإن كان القيد أمرا وجوديا يطلق عليه الشرط أو السبب، و إن كان أمرا عدميا يعبّر عن وجوده بالمانع، و إن كان قيدا لاستمراره و بقائه يعبر عنه بالرافع أو الغاية، و كل ذلك يكون بلحاظ المولى عند إنشائه التكليف على المكلف بنحو القضية الحقيقية المعبر عنه بمقام الجعل، و بهذا يظهر إمكان الشرط المتأخر بالإضافة إلى نفس التكليف، و على ذلك فيمكن أن يكون الشي‌ء بتحققه موضوعا للحكم المقارن له أو بتحققه السابق أو المتأخر، و بهذا صححنا سابقا الشرط المتأخر للتكليف.و مما ذكرنا يظهر أنه لا فرق بين السببية للتكليف و الشرطية له فكل منهما ينتزع عن كون شي‌ء قيدا لموضوع التكليف و الحكم فيقال: الاستطاعة شرط لوجوب الحج، و التقاء الختانين أو الإنزال سبب لوجوب غسل الجنابة. و على الجملة الشرطية و المانعية للتكليف نظير الشرطية و المانعية و الجزئية للمأمور به تنتزع عن إنشاء التكليف و جعله، و في ذلك المقام يؤخذ الشي‌ء قيدا في ناحية موضوع التكليف و الوضع أو في ناحية متعلق التكليف أو موضوع الوضع و الفرق بينهما أن كون شي‌ء شرطا و قيدا للتكليف لدخالته في صلاح الفعل، و لذا قد يكون أمرا غير اختياري، و يعتبر التكليف على تقدير حصوله بخلاف القيد أو الجزء لمتعلق التكليف فإن حصوله دخيل في استيفاء الملاك أو لقيام الملاك به و بغيره كما في‌ الجزء؛ و لذا يجب الإتيان بهما، و على ذلك لو ورد خطاب وجوب الصلاة عند الدلوك يكون الدلوك بنفسه قيدا للوجوب و مع كون التكليف انحلاليا بالإضافة إلى الدلوك كما هو كذلك بالإضافة إلى أفراد المكلف ففي كل دلوك يثبت وجوب الصلاة في حق كل مكلف بمعنى يكون وجوب الصلاة فعليا بفعلية الدلوك لكل مكلف كما هو الحال في الحكم المجعول بنحو القضية الحقيقية. و قد ظهر مما تقدم حال قيود متعلق التكليف، و أن الشرطية أو المانعية لشي‌ء بالإضافة إلى متعلق التكليف تحصل بتبع تعلق التكليف بالمقيد كحصول الجزئية لأجزاء متعلق التكليف بلحاظ تعلق التكليف في مقام الجعل بها. دروس في مسائل علم الأصول ؛ ج‌5 ؛ ص193.
[2] قد تقدّم منّا أيضا في مبحث الأوامر: أنّ شرائط الجعل غير شرائط المجعول‌...و من هنا يظهر: أنّ ما ذكره المحقّق الخراسانيّ- قدّس سرّه- في باب الشرط المتأخّر: من أنّ الشرط هو اللحاظ و الوجود العلمي المتقدّم على المشروط فلا يلزم انخرام قاعدة تقدّم الشرط على المشروط، إنّما هو خلط بين شرائط الجعل و بين شرائط المجعول... فوائد الاصول ؛ ج‌4 ؛ ص389-391.

پاسخ
#50
95/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /نقد کلام مرحوم آخوند
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. کلام صاحب کفایه مطرح شد. قسم اول احکام وضعیه در کلام ایشان مورد نقد علماء واقع شده است که در این جلسه مورد بررسی قرار می گیرد.
 
کلام صاحب کفایه در قسم اول احکام وضعیه
نظر مرحوم آخوند در مورد احکام وضعیه در دو قسم اول مطرح شد. ایشان استصحاب را در قسم اول جاری نمی دانستند ؛ چرا که احکام وضعیه این قسم (سببیت و شرطیت و مانعیت و رافعیت) جعلی نمی باشند و تکوینی هستند. ایشان فرمودند : این احکام ناشی از یک خصوصیت تکوینیه (و به تعبیر مرحوم اصفهانی، خصوصیت واقعیه ماهویه) می باشد که مثلا اگر آن خصوصیت در دلوک باشد سببیت هم موجود خواهد بود و اگر نباشد با إنشاء قابل جعل نخواهد بود. با انشاء نمی توان این سببیت دلوک برای وجوب نماز را محقق کرد، چه با انشاء مباشر و چه با انشاء وجوبِ نماز هنگام زوال.
و از آنجا که ترتّب احکام تکلیفیه بر این احکام وضعیه (مثل ترتّب وجوب نماز بر دلوک) قهری می باشد استصحاب حکم تکلیفی در مورد این ها نیز جاری نمی باشد[1] .
پس استصحاب در حکم وضعی و تکلیفی در این قسم جاری نیست[2] .
نکته : این که گفته شد استصحاب در حکم تکلیفی این قسم جاری نمی شود به خاطر این است که خود مرحوم آخوند فرمودند : ترتب احکام تکلیفیه در این قسم قهری است. (اگر وجوب محقق است جعل وجوب، تحصیل حاصل و لغو خواهد بود و اگر هم محقق نیست خلف سببیت است.) لذا به نظر ما مرحوم آخوند باید وجوب را دو قسم کنند : الف. وجوبی که حکم شرعی است و مجرای استصحاب قرار می گیرد. ب. وجوبی که شرعی و جعلی نیست، بلکه تکوینی بوده و قابل استصحاب نمی باشد.
نکته : مرحوم روحانی مطلب مرحوم آخوند را همین طور برداشت کرده اند که طبق کلام صاحب کفایه حکم تکلیفی، جعلی نخواهد بود و شارع نسبت به آن ها دست بسته خواهد بود ؛ چون که شارع از حیث شارعیت مدنظر است و به همین خاطر نمی تواند جلوی امور تکوینیه را بگیرد[3] .
اشکال استاد بر کلام مرحوم آخوند : صرف داعویت
بالوجدان مقنن نسبت به قوانینش مختار است. اگر چه احکام ناشی از یک مصالح نفس الامریه است که آن ها منشأ جعل شده اند، ولی مصالح موجب سلب اختیار شارع نمی شوند. شارع حتی با وجود مصالح اختیار دارد که این قوانین را وضع نکند. درست است که حکمت اقتضاء می کند قوانین بر اساس مصالح باشد ولی باز هم سلب اختیار نمی کند. برای شارع ممکن و مقدور است که قوانین را بر اساس مصالح جعل نکند ولی بنا نیست که هر ممکنی واقع هم بشود. حکمت اقتضای جعل بالاختیار را می کند نه جعل بالاجبار.
به نظر ما حِکَم و مصالح، دواعی جعل هستند نه اسباب و نه حتی شروط جعل. لذا تعبیر مرحوم اصفهانی هم صحیح نمی باشد.
اشکال مرحوم اصفهانی : شرطیت به جای سببیت
ایشان فرموده اند : تعبیرِ (سبب) برای مثل دلوک که مرحوم صاحب کفایه به کار برده اند صحیح نمی باشد و می بایست تعبیر (شرط) به کار برده شود[4] .
نقد اشکال : صرف داعویت
ولی به نظر ما این امور، سبب هم نمی باشند و صرفا داعی اند. شرط چیزی است که نبودش موجب امتناع تحقق مشروط می شود، مثل مجاورت که شرط تأثیر آتش در احراق است و نبود این شرط سبب عدم تحقق احراق است، در حالی که نبود زوال سبب امتناع جعل وجوب نماز نمی شود. بدون زوال هم برای شارع مقدور است که جعل وجوب نماز کند، فقط بدون مصلحت یا ناقص الملاک خواهد بود. پس چیزهایی که موضوع احکام شرعیه فرض شد را نباید سبب و شرط قرار داد. در مورد موانع نیز همین مطلب می آید که نمی توان گفت وجود موانع باعث می شود که شارع اصلا نتواند جعل کند مثل وجود مانع رطوبت که از احراق جلوگیری می کند، بلکه صرفا در موارد وجود مانع، شارع داعی ندارد.
لذا مرحوم نائینی در مقام، اشکال دیگری بر صاحب کفایه کرده است :
اشکال مرحوم نائینی : خلط بین شرط جعل و شرط مجعول
ایشان بعد از این که مصالح را صرفا دواعی جعل دانسته اند می فرمایند : مرحوم آخوند بین شرایط جعل و مجعول خلط کرده اند. صاحب کفایه اموری مثل دلوک را سبب مجعول و وجوب نماز فرض کرده است و به این اعتبار وجوب را تکوینی و غیر مجعول دانسته است، در حالی که این ها سب جعل هستند. در مورد وجوب نماز ظهر، حقیقتِ(جعل) مفروض است و لذا دیگر امر تکوینی نخواهد بود، اگرچه خود این جعل دارای سببی است که همان خصوصیت موجود در دلوک شمس است.
ملاک در جعل وجوب هنگام زوال، ملاکی است که در (جعل) مولی وجود دارد نه (مجعول). تمام قوام وجوب به مقنن و جاعل است. سبب تامه اش مقنن و تقنین و جعل است. پس جعلی بودن در ماهیت حکم (جعل) مفروض است، لکن از آن جا که خودِ (جعل) از حوادث و مسبوق به عدم است نیاز به علت و سبب و شرط و نبود مانع دارد.
این خلط بین اسباب جعل و مجعول در بحث از شرط متاخر نیز برای صاحب کفایه پیش آمده است. صاحب کفایه در آن بحث فرمود : اصلا شرط متأخّر نداریم ؛ چرا که آن چه که متأخّر است لحاظ امر متأخّر است. شارع برای امر به صوم نسبت به مستحاضه و شرط قرار دادن غسل شب آینده برای صحت این صوم، غسل را شرط قرار نمی دهد تا اشکال تاخیر شرط از مشروط پیش آید، بلکه لحاظ این غسل در آینده را شرط صحت قرار می دهد و این لحاظ، مقارن با امر شارع وجود دارد. شرط برای امر شارع، لحاظ امر متاخر است نه خود امر متاخر[5] .
مرحوم نائینی می فرمایند : غسل شرط است نه لحاظش. لحاظ غسل شرط جعل امر به صوم است، ولی شرط صحت این صوم مستحاضه خود غسل است. پس مجعول (مأمور به و مصداق واجب) که صوم مستحاضه است مشروط به غسل خارجی است نه لحاظ غسل. همان طور که در مورد شرط مقارن، صحت فعلیه نماز (که مرحوم نائینی از آن تعبیر به مجعول می کند.) و مأمور به بودن نماز خارجی، منوط به وضوی خارجی مکلف است در مورد شرط متأخر نیز مأمور به بودن صوم مستحاضه مشروط به غسل خارجی است.
بله، امر شارع مشروط به غسل خارجی مستحاضه نیست ؛چون که مقوّم امر، لحاظ موضوع و متعلق در رتبه قبل از امر است و وجود لحاظی مأمور به مقوّم امر مولی است و آن وجود لحاظی، مقارن با امر مولی وجود دارد[6] .
نقد استاد : محذور جبر، تغایر اعتباری جعل و مجعول
الف. اگر این امور باعث مجبور شدن مولی در جعل باشند همان محذور قبلی پیش می آید ؛ چون که بالاخره حکم وجوب مسبّب از جعل است و جعل هم مسبّب از یک امر غیر جعلی و خارج از اختیار است.
ب. مرحوم اصفهانی به مرحوم نائینی اشکال کرده اند که تغایر جعل و مجعول، اعتباری است نه حقیقی، مثل تغایر ایجاد و وجود. حال که جعل، امر قهری است و سبب قهری دارد پس مجعول به قهری خواهد بود.
نکته : برای جواب از شبهه مطرح شده در شرط متاخر می توان گفت : در امور اعتباریه، تأثیر متاخر برای اتصاف متقدم به مطلوبیت اشکالی ندارد و این شبهه ناشی از خلط امور اعتباریه و حقیقیه است.
جمع بندی مطلب
تمام کلام مرحوم نائینی و اشکال مرحوم اصفهانی مبتنی بر این است که این امور را سبب حقیقی جعل فرض کرده اند و بین داعی و سبب خلط کرده اند. داعی نه سبب است و نه شرط و نه مانع. این ها خلط بین معانی حقیقیه و داعی کرده اند. زوال و مانند آن، سبب و شرط نیستند. شرط چیزی است که با نبودش مشروط ممتنع است، در حالی که با نبود مصالح جعل ممتنع نمی شود، کما این که اشعری که منکر مصالح و مفاسد است منکر جعل نیست. مصالح اسباب و شرط نیستند.
علت تامه حکم، همان اراده مولی است نه چیز دیگر. مرحوم نائینی در اینجا فرموده اند : (این امور (مثل دلوک) به وجودات لحاظی خود، شرط و سبب هستند)، لکن به نظر ما این ها به وجود لحاظی خود، صرفا داعی هستند. اگر اراده مولی موجود باشد، نبود این امور ضرری نمی زند، اگرچه می دانیم مولای حکیم در فرض نبود ملاک، جعل نمی کند ولی این غیر از این است که بگوییم نمی تواند جعل کند.
لذا مرحوم نائینی اگر چه تعبیر داعی را مناسب به کار برده اند ولی طوری بحث کرده اند که وجود لحاظی را شرط تکوینی جعل قرار داده است؛ یعنی جعل این ها بدون داعی ممکن نیست، و همان طور که جعل حکم مشروط به امر متاخر بدون لحاظ امر متاخر شکل نمی گیرد در این جا هم بدون لحاظ این امور، جعلی صورت نمی گیرد.
ولی به نظر ما این امور هیچ گونه دخالت تکوینی به نحو علیت و تاثیر تکوینی در تحقق جعل ندارند. هیچ یک از جعل و مجعول، متأثّر از این ها نیست. جعل شارع متأثّر از اراده اوست. این دواعی متمّم علت نیستند.
نتیجه
وجوب در مثل دلوک مجعول است و مجرای استصحاب قرار می گیرد.
 

[1] أما النحو الأول [ما لا يكاد يتطرق إليه الجعل إطلاقا] فهو كالسببية و الشرطية و المانعية و الرافعية لما هو سبب التكليف و شرطه و مانعه و رافعه حيث إنه لا يكاد يعقل انتزاع هذه العناوين لها من التكليف المتأخر عنها ذاتا حدوثا أو ارتفاعا كما أن اتصافها بها ليس إلا لأجل ما عليها من الخصوصية المستدعية لذلك تكوينا للزوم أن يكون في العلة بأجزائها من ربط خاص به كانت مؤثرة في معلولها لا في غيره و لا غيرها فيه و إلا لزم أن يكون كل شي‌ء مؤثرا في كل شي‌ء و تلك الخصوصية لا يكاد يوجد فيها بمجرد إنشاء مفاهيم العناوين و بمثل قول دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة إنشاء لا إخبارا ضرورة بقاء الدلوك على ما هو عليه قبل إنشاء السببية له من كونه واجدا لخصوصية مقتضية لوجوبها أو فاقدا لها و أن الصلاة لا تكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لم يكن هناك ما يدعو إلى وجوبها و معه تكون واجبة لا محالة و إن لم ينشأ السببية للدلوك أصلا.و منه انقدح أيضا عدم صحة انتزاع السببية له حقيقة من إيجاب الصلاة عنده لعدم اتصافه بها بذلك ضرورة.نعم لا بأس باتصافه بها عناية و إطلاق السبب عليه مجازا كما لا بأس بأن يعبر عن إنشاء وجوب الصلاة عند الدلوك مثلا بأنه سبب لوجوبها فكني به عن الوجوب عنده.فظهر بذلك أنه لا منشأ لانتزاع السببية و سائر ما لأجزاء العلة للتكليف إلا ما هي عليها من الخصوصية الموجبة لدخل كل فيه على نحو غير دخل الآخر فتدبر جيدا. كفاية الأصول ؛ ص400.
[2] إذا عرفت اختلاف الوضع في الجعل فقد عرفت أنه لا مجال لاستصحاب دخل ما له الدخل في التكليف إذا شك في بقائه على ما كان عليه من الدخل لعدم كونه حكما شرعيا و لا يترتب عليه أثر شرعي و التكليف و إن كان مترتبا عليه إلا أنه ليس بترتب شرعي فافهم. كفاية الأصول ؛ ص403.
[3] منتقی الاصول، ج6، ص133.
[4] نهایه الدرایه فی شرح الکفایه(طبع قدیم) ج3، ص123.
[5] [تحقيق الشرط المتأخر]و التحقيق في رفع هذا الإشكال أن يقال إن الموارد التي توهم انخرام القاعدة فيها لا يخلو إما يكون المتقدم أو المتأخر شرطا ل لتكليف أو الوضع أو المأمور به. أما الأول فكون أحدهما شرطا له ليس إلا أن للحاظه دخلا في تكليف الآمر كالشرط المقارن بعينه فكما أن اشتراطه بما يقارنه ليس إلا أن لتصوره دخلا في أمره بحيث لولاه لما كاد يحصل له الداعي إلى الأمر كذلك المتقدم أو المتأخر و بالجملة حيث كان الأمر من الأفعال الاختيارية كان من مبادئه بما هو كذلك تصور الشي‌ء بأطرافه ليرغب في طلبه و الأمر به بحيث لولاه لما رغب فيه و لما أراده و اختاره فيسمى كل واحد من هذه الأطراف التي لتصورها دخل في حصول الرغبة فيه و إرادته شرطا لأجل دخل لحاظه في حصوله كان مقارنا له أو لم يكن كذلك متقدما أو متأخرا فكما في المقارن يكون لحاظه في الحقيقة شرطا كان فيهما كذلك فلا إشكال و كذا الحال في شرائط الوضع مطلقا و لو كان مقارنا فإن دخل شي‌ء في الحكم به و صحة انتزاعه لدى الحاكم به ليس إلا ما كان بلحاظه يصح انتزاعه و بدونه لا يكاد يصح اختراعه عنده فيكون دخل كل من المقارن و غيره بتصوره و لحاظه و هو مقارن فأين انخرام القاعدة العقلية في غير المقارن فتأمل تعرف و أما الثاني فكون شي‌ء شرطا للمأمور به ليس إلا ما يحصل لذات المأمور به بالإضافة إليه وجه و عنوان به يكون حسنا أو متعلقا للغرض بحيث لولاها لما كان كذلك و اختلاف الحسن و القبح و الغرض باختلاف الوجوه و الاعتبارات الناشئة من الإضافات مما لا شبهة فيه و لا شك يعتريه و الإضافة كما تكون إلى المقارن تكون إلى المتأخر أو المتقدم بلا تفاوت أصلا كما لا يخفى على المتأمل فكما تكون إضافة شي‌ء إلى مقارن له موجبا لكونه‌معنونا بعنوان يكون بذلك العنوان حسنا و متعلقا للغرض كذلك إضافته إلى متأخر أو متقدم بداهة أن الإضافة إلى أحدهما ربما توجب ذلك أيضا فلو لا حدوث المتأخر في محله لما كانت للمتقدم تلك الإضافة الموجبة لحسنه الموجب لطلبه و الأمر به كما هو الحال في المقارن أيضا و لذلك أطلق عليه الشرط مثله بلا انخرام للقاعدة أصلا لأن المتقدم أو المتأخر كالمقارن ليس إلا طرف الإضافة الموجبة للخصوصية الموجبة للحسن و قد حقق في محله أنه بالوجوه و الاعتبارات و من الواضح أنها تكون بالإضافات.فمنشأ توهم الانخرام إطلاق الشرط على المتأخر و قد عرفت أن إطلاقه عليه فيه كإطلاقه على المقارن إنما يكون لأجل كونه طرفا للإضافة الموجبة للوجه الذي يكون بذاك الوجه مرغوبا و مطلوبا كما كان في الحكم لأجل دخل تصوره فيه كدخل تصور سائر الأطراف و الحدود التي لو لا لحاظها لما حصل له الرغبة في التكليف أو لما صح عنده الوضع.و هذه خلاصة ما بسطناه من المقال في دفع هذا الإشكال في بعض فوائدنا و لم يسبقني إليه أحد فيما أعلم فافهم و اغتنم. كفاية الأصول ؛ ص93.
[6] قد تقدّم منّا أيضا في مبحث الأوامر: أنّ شرائط الجعل غير شرائط المجعول‌...و من هنا يظهر: أنّ ما ذكره المحقّق الخراسانيّ- قدّس سرّه- في باب الشرط المتأخّر: من أنّ الشرط هو اللحاظ و الوجود العلمي المتقدّم على المشروط فلا يلزم انخرام قاعدة تقدّم الشرط على المشروط، إنّما هو خلط بين شرائط الجعل و بين شرائط المجعول... فوائد الاصول ؛ ج‌4 ؛ ص389-391.

پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان