امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» تقریرات سال تحصیلی 96-95
#51
95/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /نقد مرحوم اصفهانی بر صاحب کفایه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. کلام صاحب کفایه در این باره بیان شد. در این جلسه، نقد مرحوم اصفهانی بر کلام مرحوم آخوند در مورد احکام وضعیه بیان می شود.
 
کلام مرحوم آخوند پیرامون جعل و تکوینی بودن احکام وضعیه در موارد مختلف بیان شد. نقدهایی که به نظر آمد و نیز نقدهای مرحوم نائینی بر این کلام بیان شد. در این جلسه حصیله مطالب مرحوم اصفهانی نسبت به مطلب صاحب کفایه بیان می شود.
نقد مرحوم اصفهانی بر مرحوم آخوند
سه قسم احکام وضعی
ایشان ابتدا وجه مرحوم آخوند در جعلی نبودن قسم اول احکام وضعیه قسم اول را بیان می کنند و سپس نقدهایی بر آن وارد می کنند. ایشان مقدمه ای هم در مورد مطلب صاحب کفایه بیان می کنند که مجموع آن ها را به این شکلی که می آید بیان می کنیم[1] :
سبب حکم وضعی و تکلیفی، شارع و حاکم است. زوال و دلوک سبب نیستند. این ها در واقع شرط یا معدّ هستند. در شرطیت (چه شرط وجوب مثل دلوک و چه شرط واجب مثل طهارت) سه لحاظ وجود دارد و یا این که سه قسم شرطیت داریم :
الف. شرطیت واقعی ماهوی ب. شرطیت انتزاعی ج. شرطیت اعتباری
در کلام مرحوم آخوند بین این ها جابجایی صورت گرفته است و صرف خطای در تعبیر هم نیست و به گونه ای رخ داده است که ایشان را به بیراهه برده است و وادار کرده است که ایشان حکم وضعی قسم اول را خارج از امور مجعوله فرض کند.
توضیح :
الف. شرطیت واقعی ماهوی
قسم اول که شرطیت واقعیه ماهویه است مثل شرطیت مجاورت آتش با جسم که شرط محرقیت نار است. محرقیت نار و سببیت نار برای محرقیت، منوط به شرطیت مجاورت است. این شرطیت اولا به مانند زوجیت اربعه واقعی است و اعتباری نمی باشد و همان شرطیتی است که مرحوم آخوند فرمودند : ناشی از خصوصیتی است که آن خصوصیت استدعای شرطیت را می کند. ثانیا این شرطیت منوط به وجود آتش خارجی نیست و با فرض نبود آتش در خارج نیز مفروض است، و مثل زوجیت برای اربعه که اولا مجعول نمی باشد و ثانیا منوط به وجود اربعه در خارج نمی باشد.
این قسم از شرطیت از دائره جعل خارج است و جا ندارد که بحث از جعلِ تشریعی یا تکوینی در آن ها بشود. این ها واقعیاتی برای ماهیت است که رتبه اش قبل از تکوّن و وجود است.
ب. شرطیت انتزاعی
قسم دوم، شرطیت مجعول به جعل تکوینی عرضی است که به آن، امر انتزاعی هم می گویند مثل فوقیت برای سقف که به مانند خود سقف، مجعول حقیقی است اگرچه جعلش عرضی است. فوقیت وجود استقلالی از سقف ندارد، ولی اصلِ وجود خارجی را داراست.
لذا ایشان در اول کلامشان موجود خارجی را به دو قسم تقسیم می کنند : الف. وجود مستقل دارد مثل جواهر و برخی اعراض
ب. وجود خارجی که قائم به محل و انتزاعی است.
شرطیت زوال بر وجوب نماز و نیز شرطیت طهارت برای صحت نماز یک وجود این چنینی دارند؛ یعنی یک وجود خارجی دارند که قائم به مصلی است. ربطی به بحث شرطیت شرعیه که قیامش به اعتبار شارع است ندارد. وجود تکوینی این شرطیت طهارت برای نماز (همان خصوصیتی که در طهارت است و سبب می شود که به واسطه آن، نماز غرض مطلوب را تامین می کند.) قائم به شارع نمی باشد، بلکه قائم به نماز گزار است. به عَرَض نماز موجود می شود، همان گونه که فوقیت به عرض سقف موجود می شود. توجه کنید که این شرطیت به عَرَض موجود می شود و به مانند وجوب مقدمه نمی باشد که وجود تبعی داشته باشد.
مشروطیت قائم به ماهیت است اما وجود خارجی مشروط (مثل احتراق) معلق بر وجود خارجی شرط (مجاورت) است. شرطیت به واسطه وجود خارجی شرط، وجود خارجی پیدا می کند. مثل فوقیت که به وجود سقف وجود خارجی پیدا می کند اگرچه وجود مستقل و یا تبعی نیست بلکه عرضی است.
از آنجا که این شرطیت قائم به شارع نمی باشد و تکوینی و قائم به مکلف است حکم وضعی نیست.
نکته : اصل شرطیت طهارت برای نورانی بودن نماز، امری ماهوی است و منوط به وجود خارجی نماز یا طهارت نمی باشد،
ولی شرطیت طهارت برای نورانی بودن نمازِ خارجی، امری تکوینی است.
مرحوم اصفهانی می فرماید : تمام مشکل مرحوم آخوند این است که در این دو مرحله باقی مانده است، علاوه بر این که بین این دو (شرطیت ماهوی و شرطیت تکوینی) خلط هم کرده است. شرطیت ماهوی علاوه بر مجعول شرعی نبودن مجعول تکوینی هم نیست. شرطیت تکوینی نیز قائم به نماز گزار است نه شارع.
ج. شرطیت اعتباری
حال باید اضافه کرد که یک مجعول سومی داریم که اولا جعلی است و ثانیا قائم به شارع است. این شرطیت مثل زوال برای وجوب نماز یا طهارت برای صحت نماز است که تمام قوامش به امر و جعل شارع است. اگر شارع امر خودش به نماز را مقید به خصوص طهارت نمی کرد اصلا شرطیتی وجود نمی داشت. اگر شارع چنین امری نمی کرد فقط جهت ماهوی باقی می ماند. اصل خصوصیت امری واقعی و ماهوی است، ولی اعتبارش به دست شارع است. شرطیت زوال برای وجوب نماز، قائم به این است که شارع این قید را در امرش اخذ کند. شارع باعثیت امر خود را متوقف بر دلوک می کند به طوری که تا این قید نباشد تکلیف فعلی و باعثیت وجود ندارد و اگر مقید نمی کرد قبل از زوال هم تکلیف وجود داشت (ولو این که خالی از خصوصیت تکوینیه می بود.)
ایجاب شارع نسبت به زوال به لحاظ یک ملاک و خصوصیتی است که اگر بخواهد آن ملاک تأمین شود و ایجاب لغو نباشد منوط به این است که زوال هم در کنار ایجاب باشد. ایجاب نماز اگر بخواهد ملاک داشته باشد منوط به زوال است و بدون زوال، شارع ایجابی نمی کند ؛ چرا که بدون آن، غرض شارع (قرب عباد) تأمین نمی شود.
لذا مرحوم اصفهانی می فرماید : حقیقت شرط، هم در شرطیت وجوب محقق است و هم در شرطیت واجب، و همه این ها منوط به امر شارع است (امرِ مقید یا تقیید الطلب در مثل شرط الوجوب، امر به مقید یا تقیید المطلوب در شرط الواجب)
حکم وضعی، همین شرطیت به معنای سوم است و مجرای استصحاب است.
نکته : کلام ایشان منافاتی با نظرما که در جلسات قبل مطرح کردیم (داعویت) ندارد.
 

[1] قوله: هو أنّ الوضع كالتكليف في أنه مجعول تشريعاً ... إلخ.(1) تحقيق الحال يقتضي تمهيد مقدمة، هي: أن الموجودات الخارجية على قسمين:أحدهما- ما له صورة و مطابق في العين، و يعبر عنه بالموجود بوجود ما بحذائه، كالجوهر و جملة من الاعراض.ثانيهما- ما لم يكن كذلك، بل كان من حيثيات ما له مطابق في العين و يعبر عنه بالموجودات بوجود منشأ انتزاعه، و منه مقولة الإضافة. نهاية الدراية في شرح الكفاية ؛ ج‌3 ؛ ص117.

http://www.mfeb.ir/taghrirat/156-qau9596...ulqai.html
پاسخ
#52
95/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /جمع بندی قسم اول و دوم
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. مرحوم آخوند این احکام را به سه دسته تقسیم کردند. در این جلسه بحث در قسم اول و دوم جمع بندی می شود.
 
مرحوم آخوند احکام وضعیه را به سه دسته تقسیم کردند. دو قسم آن بیان شد. قسم اول احکامی بودند که مربوط به اصل تکلیف بودند (مثل زوال که شرط وجوب نماز بود) و قسم دوم مربوط به مکلف به بودند مثل طهارت که شرط صحت نماز می باشد.
ایشان دسته اول را تکوینی دانستند مثل زوال که شرطیتش برای وجوب نماز، تکوینی می باشد.
اشکال مرحوم اصفهانی به قسم اول احکام وضعیه
مرحوم اصفهانی به این بخش از کلام صاحب کفایه دو اشکال کردند[1] :
الف. خلط بین سببیت ماهوی و تکوینی
سببیت قسم اول ماهوی می باشد در حالی که صاحب کفایه تعبیر به سببیت تکوینی کرده است. این سببیت متقوم به وجود نمی باشد، مثل خصوصیتِ در آتش که مستدعی احراق است و خصوصیت دلوک که مستدعی وجوب نماز می باشد که این دو معلّق بر وجود خارجی آتش و دلوک نمی باشند. دخالت این خصوصیت قبل از وجود هم مفروض است، لذا دخالت این امور، دخالتی ماهوی محسوب می شود نه وجودی.
بله، این سببیت ماهوی به واسطه فعل مکلف می تواند متلبس به وجود شود مثل سببیت طهارت برای تاثیر نماز در نورانیت، لکن باز هم تلبس این سببیت به وجود، به واسطه جعل و تشریع شارع نمی باشد. سببیت اول اصلا تکوینی نمی باشد و ماهوی است و سببیت دوم هم مربوط به شارع نیست بلکه مربوط به مکلف است.
پس مرحوم آخوند بین وضوی مکلف که منشأ صحت نماز است و بین این که وضو با قطع نظر از وجود دارای خصوصیتی است که مقتضی نورانی بودن نماز است خلط کرده اند.
ب. خلط بین سببیت تکوینی و اعتباری
یک سببیت نوع سومی هم وجود دارد که اعتباری است و قائم به جعل شارع است (چه در سبب وجوب و چه در سبب واجب). برای مثال اگر شارع سببیت دلوک برای وجوب نماز را جعل نمی کرد وجوب نماز مطلق می شد و مقید به زوال نمی شد، و نیز اگر شارع صحت نماز را مقید به طهارت نمی کرد (لاصلاه الا بطهور[2] ) لازمه اطلاقِ مطلوبیتِ نماز، مطابقت نماز فاقد طهارت با مامور به شرعی و صحت و اجزای آن می بود. منوط بودن صحت نماز به طهارت، از جعل واعتبار شارع نشأت گرفته است.
مرحوم آخوند بین سببیت تکوینیه (که به نظر مرحوم اصفهانی ماهوی بود) و بین سببیت اعتباریه قائم به امر شارع نیز خلط کرده اند. شرطیت دلوک به مانند شرطیت طهارت، تمام قوامش به جعل شارع است و شاهدش این است که اگر شارع (اقم الصلوه لدلوک الشمس[3] ) را نگفته بود و صرف (اقم الصلوه) را گفته بود فرقی بین نماز قبل و بعد از دلوک نمی گذاشتیم. پس تقیّد وجوب نماز به دلوک شمس از این جعل شارع نشئت گرفته است.
نتیجه کلام مرحوم اصفهانی
الف. مرحوم آخوند حکم وضعی قسم دوم (شرایط مامور به) را قائم به جعل دانست، ولی به نظر ما (مرحوم اصفهانی) قسم اول (شرایط امر) نیز قائم به جعل شارع است. اگر هم خصوصیت در قسم اول را مطرح کنید باز جواب می دهیم که این خصوصیت در قسم دوم نیز وجود دارد، منوط بودن نماز به وضو ناشی از خصوصیت وضو است نه این که به خاطر امر شارع این خصوصیت پیدا شده باشد. اگر خصوصیت قسم اول را تکوینی دانستید خصوصیت قسم دوم را هم باید تکوینی بدانید.( که البته این خصوصیت در تعبیر مرحوم اصفهانی ماهوی بود و در نظر استاد صرفا داعی بود.)
ب. استصحاب در این قسم سوم احکام وضعیه جاری است.
نکته : همان طور که در جلسات گذشته مطرح کردیم تعبیر سببیت و شرطیت برای مثل دلوک صحیح نمی باشد و این ها مقوّم حکم نمی باشند، بلکه صرفا داعی بر حکم هستند، لذا اشعری هم با وجود انکار مصالح باز هم حقیقت حکم شرعی را انکار نمی کنند. سببیت در احکام شرعی متقوم به حاکم است.
تذکر : برای سببیت قائم به فعل مکلف مثال دلوک را بیان نکردیم ؛ چرا که این مورد، قائم به مکلف نیست و قائم به شارع بماهوخالق می باشد.
جمع بین کلام مرحوم اصفهانی و استاد
اگر چه در احکام شرعیه رعایت خصوصیتِ (ماهوی به تعبیر مرحوم اصفهانی و تکوینی به تعبیر مرحوم آخوند و داعی به تعبیر ما) شده است، اما حقیقت و قوام حکم، به شارع است، لذا مرحوم نائینی در انتقاد به صاحب کفایه فرمودند : این مواردی که صاحب کفایه بیان کردند شرایط الجعل هستند نه شرایط المجعول. مجعول شارع که وجوب و حرمت باشد متقوم به این موارد نیست، اگرچه جعلش بر اساس آن ها می باشد.
نکته : در جلسات گذشته به شرایط الجعل در کلام مرحوم نائینی اشکال کردیم که :
شرطیت این موارد برای جعل اگر از باب سببیت تکوینی باشد به طوری که شارع در مقابل آن ها دست بسته باشد مطلب ایشان صحیح نمی باشد و مرحوم اصفهانی هم اشکال کردند که تغایر جعل و مجعول اعتباری است و در صورت غیر اختیاری بودن جعل، مجعول هم غیر اختیاری است و در نتیجه استصحاب در آن مجعولات هم جاری نمی شود، لذا مرحوم نائینی احتمالا این مطلب را باید قبول داشته باشند (اگر چه تصریح نکرده اند) که این ها دواعی جعل هستند نه شرایط و اسباب اصطلاحی فلسفی برای جعل. شرایط و اسباب جعل فقط خود شارع است.
نتیجه : یک سببیت و شرطیت ماهوی داریم که اصلا مجعول نیست (تکوینا و تشریعا)
و یک مجعول تکوینی داریم که مجعول بالعرض و قائم به محل است
و یک مجعول بالاعتبار داریم که وجودش اعتباری است و حقیقی نیست، نه مثل سقف است که ما با ازاء داشته باشد و نه مثل فوقیت است که منشاء انتزاع داشته باشد ، وجود بالعرض و بالتبع هم ندارد.
این قسم سوم قوامش به اعتبار است و این اعتبار به دست شارع است.
نکته : فرق مجعول بالتبع و بالعرض در این است که مجعول بالتبع مستقل از مجعول متبوع است ولی مجعول بالعرض مستقل از مجعول اصلی نمی باشد مثل فوقیت که قائم به محل است.
نکته : وجود برای حقیقی بودن لازم نیست که جوهر باشد، بلکه گاهی انتزعی است مثل فوقیت که ما به ازاء و یا منشأ انتزاع دارد.
نکته : طبق مطالبی که بیان شد جریان استصحاب در هر دو قسمی که مرحوم آخوند بیان کردند تصحیح می شود.
نظر استاد : جریان استصحاب در قسم اول بر طبق هر دو مبنا
قسم اول طبق کلام مرحوم اصفهانی وضعی است ولی حتی اگر کلام صاحب کفایه را در تکوینی بودن آن بپذیریم باز هم استصحاب در آن جاری است ؛ چون که استصحاب به لحاظ منجزیت و معذریت جاری می شود و این لحاظ در قسم اول وجود دارد، اثر زوال خارجی، تنجز وجوب نماز است ولو این دلوک امری تکوینی باشد. اصلا استصحاب برای اثبات و نفی تنجز است و خاصیتی غیراز این را از او نمی خواهیم.
استصحاب وجوب در احکام تکلیفیه به معنای همان تنجز و حق مخالفت نداشتن است. استصحاب عدم حرمت هم به معنای معذور بودن مکلف در مخالفت با حرمت واقعی است.
نهایت اشکالی که بر استصحاب سببیت زوال می شود این است که زوال امری تکوینی است و نباید در امر تکوینی استصحاب را جاری کرد
لکن باید توجه داشت که در این صورت، تازه این مورد مثل اثر علم اجمالی در مورد وجوب جمعه و ظهر خواهد شد که قابل استصحاب است، یا در جایی که علم به نجاست یک طرف عبا داشته باشیم و بعد از گذشت مدتی شک در شستن عبا پیدا شود استصحاب بقاء علم اجمالی می شود. اثر این علم اجمالی تنجز است و با استصحاب، همین اثر اثبات می شود. پس تکوینی بودن زوال، ضرری به جریان استصحاب نمی رساند و مهم اثبات تنجز است.
به طور کلی ماهیت و مردّ استصحاب به اثبات تنجیز و تعذیر است. حال این که مرحوم آخوند جعلی بودن قسم اول احکام وضعی را متوجه نشد و آن را تکوینی فرض کرد باعث نمی شود که استصحاب در آن جاری نشود.
در استصحاب علم اجمالی تاثیر علم اجمالی در تنجیز و تعذیر، عقلی است ولی این اثر به دست شارع است و شارع می تواند رفع یا دفع احتیاط کند ولی با استصحاب گفته است واقع منجز است. امر نفی احتیاطش به دست شارع است پس جعل وجوب احتیاطش نیز به دست شارع است.
نتیجه : استصحاب در قسم اول احکام وضعیه در کفایه به مانند قسم دوم جاری است.
 

[1] نهایه الدرایه فی شرح الکفایه(طبع قدیم)، ج3، ص122.
[2] من لا يحضره الفقيه، ج‌1، 33.
[3] اسراء/۷۸.

پاسخ
#53
95/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /کلام مرحوم عراقی و روحانی در قسم ثانی
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در استصحاب در احکام وضعیه بود که کلام صاحب کفایه مطرح شد. دو قسم اول از احکام وضعیه بیان شد. قبل از ورود به قسم سوم، کلام مرحوم عراقی و روحانی در ذیل قسم دوم بیان می شود.
 
قبل از ورود به قسم سوم از اقسام احکام وضعیه کلام مختصری از مرحوم آقا ضیاء ذیل قسم دوم وجود دارد که به خاطر اهمیت دنباله کلام ایشان (کلام مرحوم روحانی) این مطلب را بیان می کنیم :
مراد از قسم دوم، موارد شرطیت و مانعیت و رافعیت نسبت به مأمور به است. مثل شک در جزئیت سوره یا شرطیت شیئی در نماز. مرحوم آخوند فرمود : قسم اول جعلی است و قوامش به امر (به مرکب و مقید) است چه مقید به وجود و چه مقید به عدم. (در مورد عدم نیز چه عدم در حال افعال و چه عدم در حال افعال و آنات متخلله)
با توجه به جعلی بودن این قسم، مرحوم آخوند استصحاب را در مورد شک در جزئیت وشرطیت و مانعیت و رافعیت مترتب کردند.
نکته : قاطع و مانع هر دو ناشی از امر شارع به یک مقید به عدم هستند، لکن در اولی مانعیت در حال افعال مورد نظر است، در حالی که در دومی، علاوه بر زمان افعال،حتی در حالات متخلل نیز این مانعیت وجود دارد. برای مثال اگر لباس نماز گزار در اثناء نماز نجس شود و این لباس ساتر منحصر نباشد با خارج کردن لباس می توان به نماز ادامه داد و نماز صحیح است. اگر هم این لباس، ساتر منحصر باشد، در صورت عدم استلزام فعل کثیر منافی با نماز، می توان لباس را تطهیر کرد و نماز صحیح می باشد. این صحت به خاطر این است که نجاست در نماز مانع محسوب می شود نه قاطع، لذا وجود آن در آنات متخلله ضرری نمی رساند. در آنات متخلله، طهارت ساتر و بدن، شرط نیست. از طرف دیگر اگر نماز گزار در تمام نماز طهارت حدثی داشته باشد و صرفا در لحظه قبل از سلام، حدثی از او سر بزند نمازش باطل می شود ؛ چرا که مانعیت حدث مختص به صرف افعال نماز نیست و حتی در آنات متخلله هم موجب بطلان نماز می شود.
نقد محقق عراقی به صاحب کفایه : مجعول نبودن شرطیت
به حسب آنچه در تقریرات ایشان است محقق عراقی به مرحوم آخوند اشکال کرده اند که کلام صاحب کفایه در قسم دوم در مورد جزئیت صحیح است ولی در مورد شرطیت صحیح نمی باشد.
ایشان فرموده اند : باید تفصیل داد. شرطیت در این قسم، حکم همان شرطیت در اصل امر (مثل دلوک نسبت به وجوب نماز) را دارد که مجعول نبودند. جزئیت مجعول است ولی شرطیت در این قسم مجعول نیست. جزئیت یعنی امر به شیئی در ضمن مجموع، در حالی که شرطیت ناشی از امر شارع نیست. برای مثال (مثال از مرحوم روحانی) در امر مولی به اکرام عالم، تقیّد اکرام به عالم بودن، ناشی از امر شارع نیست، بلکه با قطع نظر از امر مفروض است و بعد از فرضش است که امر به آن تعلق می گیرد. جزئیت با امر شارع متولد می شود ولی شرطیت قبل از امر شارع مفروض است و امر شارع به مقید است. نماز با طهارت حصه ای از جامع نماز است که تحصّصش با قطع نظر از امر شارع مفروض است در حالی که جزئیت مأمور به قوامش به امر است. با قطع نظر از قید (مأمور به) جزء مأمور به با وصف مأمور به بودن فرض نمی شود[1] .
طبق این مطلب، شرطیت جعلی نیست و واقعی است.
نقد مرحوم روحانی بر محقق عراقی : لغویت نفی جعل در شرطیت
مرحوم روحانی پس از ذکر این مطلب محقق عراقی و قبول آن فرموده اند : جعلی بودن و نبودن شرطیت تاثیری در جریان استصحاب (چیزی که مرحوم آخوند به دنبال آن بود) ندارد. توضیح مطلب :
جریان اصل در شرطیت منوط به عدم جریانش در منشأ شرطیت (امر به مقید) است. مثلا اگر شک در شرطیت عدم تَجَشُّؤ(آروغ زدن) یا قاطعیت تجشؤ داشته باشیم استصحاب نسبت به قاطعیت و شرطیت جاری نیست ولو این ها را جعلی بدانیم ؛ چرا که در صورت جریان اصل در منشأ (امر) دیگر نوبت به این اصل استصحاب یا براءه نسبت به شرطیت و مانعیت نمی رسد. اتفاقا مشهور محققین در اقل و اکثر ارتباطی قائل به انحلال شده اند و در نتیجه در مثال مذکور قدر متیقن امر به اصل نماز است و امر به نماز مقید به عدم تجشع معلوم نیست و مجرای اصل براءه و یا استصحاب است. بنابر این دیگر نوبت به اصل در ناحیه شرطیت نمی رسد.
وقتی نوبت به اصل در ناحیه شرطیت می رسد که اصل در ناحیه منشأ (امر شارع) معارض داشته باشد و مثلا اصل براءه از
امر به نماز مقید، معارض با امر به نماز مطلق باشد، لکن باز هم اصل براءه از شرطیت جاری نمی شود ؛ چرا که اصل براءه از شرطیت می خواهد به لحاظ مجعول بودنش جاری شود و مجعول بودنش به لحاظ امر به مقید است، از طرف دیگر وقتی اصل براءه به لحاظ منشأ (امر به مقید) نتوانست جاری شود چطور می تواند به لحاظ شرطیت جاری شود؟
حقیقیت شرطیت، همان امر به مقید است. اگر اصل براءه در امر به مقید جاری بود (بر خلاف امر به مطلق که اصل براءه در آن، دارای اثر شرعی نیست) کما هو المشهور، نوبت به اصل براءه در شرطیت نمی رسد و جریان اصل در آن لغو است، و اگر هم اصل براءه از امر به مقید با اصل براءه در مطلق تعارض داشت بحث از براءه در شرطیت می شود.
به نظر ما حتی با فرض مجعول بودن شرطیت نیز اصل جاری نمی شود ؛ چرا که مجعولیت شرطیت به لحاظ مجعولیت امر به مقید است (چه مجعولیت بالتبع چه بالعرض) و با فرض عدم جریان اصل در منشأ قطعا در شرطیت هم اصل جاری نخواهد بود. اصل براءه از شرطیت عبارت دیگری از اصل براءه از امر به مقید است، با فرض عدم جریان اصل در امر به مقید، در عبارت اخرای آن نیز جاری نخواهد بود.
طبق این بیانات نه تنها اصل در شرطیت جاری نمی شود، بلکه در جزئیت هم جاری نمی شود ؛ چون که همان مشکل پیش می آید. ( اگر اصل در منشأ جزئیت جاری است نوبت به اصل در جزئیت نمی رسد و اگر هم جاری نیست در عبارت اخرای آن هم جاری نیست.)[2]
نکته : طبق این بیانات در واقع مرحوم روحانی به محقق عراقی هم اشکال کرده اند ؛ چرا که اثبات مجعول نبودن شرطیت اثری ندارد و با فرض مجعول بودن هم استصحاب در آن جاری نیست، بلکه در مورد جزئیت هم محقق عراقی نباید جریان اصل را قبول می کرد.
نقد استاد بر مرحوم روحانی : خلط عینیت و انتزاعی بودن
به نظر می رسد که ایشان بین عینیت شرطیت با امر به مقید (و نیز جزئیت با امر به مرکب) و بین منتزع بودن شرطیت از امر به مقید (و نیز جزئیت از امر به مرکب) خلط کرده اند. گویا تلقی ایشان از کلام صاحب کفایه این بوده است که شرطیت و جزئیت منتزع و مسبب از امر به مرکب و مقید است، در حالی که کلام مرحوم آخوند عینیت بود نه انتزاعی بود.
اگر جزئیت عین امر به مرکب باشد اشکال ایشان جا ندارد، چرا که امر به جزء، عین جزئیت است و با عدم جریان اصل در این امر، اصل در جزئیت به خاطر وجود معارض جاری نمی شود نه به قصور مقتضی.
پس اگر قائل به عینیت شدیم (کما هو ظاهر کلام الآخوند) اصل فرض دارد و معارض داشتنش اختلافی است (اگرچه حق این است که معارض ندارد) و بنا بر معارض نداشتن، قائل به انحلال حکمی می شویم و با جریان اصل در امر به مقید در واقع در ناحیه شرطیت اصل جاری شده است. اگر هم گفتیم معارض دارد، اصل به خاطر وجود مانع جاری نمی شود نه به خاطر عدم مقتضی، و در نتیجه از آن جا که شرطیت چیزی غیر از امر به مقید نیست پس در واقع اصل در شرطیت مبتلا به معارض شده است.
اگر هم منظور مرحوم آخوند این باشد که جزئیت امر مسبب و منتزع از امر به مرکب است باز هم کلام مرحوم روحانی مشکل می شود ؛ چرا که جریان اصل در ناحیه جزئیت مشکلی ندارد و به خاطر وجود معارض در ناحیه امر، نوبت به اصل در ناحیه جزئیت (که مغایر با امر به جزء است) می رسد و مورد بحث مثل بقیه موارد حکم سببی و مسبّبی خواهد بود، مثلا علم اجمالی داریم که یا این مایع نجس است (که در نتیجه خوردنش هم حرام می شود) و یا این فرش نجس است (که در نتیجه ملاقی آن هم نجس است) در این جا اصل طهارت در زمین و مایع تعارض می کنند و نوبت به اصاله الحل در مورد آب می رسد. در اینجا اول نوبت به اصل طهارت می رسد و بعد از تعارض نوبت به اصل حل می رسد. اصل حل در آب معارض ندارد ؛ چرا که اصل حل (خوردن) در مورد فرش معنا ندارد.
در مورد بحث نیز اصل در ناحیه امر به مقید و مطلق به سبب تعارض تساقط کرد و نوبت به اصل در ناحیه شرطیت رسید.
نقد استاد بر محقق عراقی : لحاظ وصف مأمور به
اگر وصف مأمور به بودن را لحاظ کنیم شرطیت و جزئیت در متقّوم به امر بودن فرقی ندارند و با قطع نظر از عنوان مأمور به بودن هیچ کدام متقوم به امر نیستند.
 

[1] و اما الشرطية و المانعية(فيقع الكلام) فيهما تارة في شرطية الشي‌ء و مانعيته للواجب، و أخرى للوجوب و التكليف‌(اما الأول)فلا شبهة في عدم كونها من الأحكام الوضعيّة المجعولة و لا المنتزعة من التكليف (اما عدم) مجعوليتها بالجعل المستقل فظاهر (و اما) عدم انتزاعيتها من التكليف، فلأنها أمور واقعية منتزعة من الإضافة و الربط بين الشي‌ء و ذات الواجب في المرتبة السابقة على وجوبه، بحيث كان الوجوب قائماً بالربط المزبور، كقيامه بذات العمل (لوضوح) ان شرطية الشي‌ء للواجب كعنوان مقدميته انما تنتزع من الجهة التي تكون علة لسراية الوجوب الغيري إلى الذات، المتصفة بهذا الوصف، و هي لا تكون الا عبارة عن طرفية الشي‌ء للإضافة و التقيد الّذي هو معروض الوجوب (فان) كون الشي‌ء قيداً للواجب و مقدمة له ليس إلّا كونه طرفاً لشخص الإضافة و التقيد المأخوذ في موضوع الوجوب، و لأجل هذه الطرفية تكون الإضافة المعبر عنها بالتقيد قائمة به، فيصير مثله مقدمة للتقيد الّذي هو معروض الوجوب، فيسري إليه الوجوب الغيري (و إلّا) فمع قطع النّظر عن طرفيته للتقيد الّذي هو جزء موضوع الوجوب لا وجه لمقدميته للواجب و لا لسراية الوجوب الغيري إليه (لأن) ذات الشرط بالإضافة إلى ذات الواجب ربما يكون في عرض واحد بلا تقدم رتبي لأحدهما على الآخر (و حينئذ) فإذا كان عنوان شرطية الشي‌ء للواجب كعنوان مقدميته منتزعا من جهة دخله و طرفيته للتقيد الّذي هو جزء موضوع الوجوب، (نقول): ان من البديهي أجنبية مثل هذه الطرفية و الإضافة المزبورة عن مرحلة التشريعيات الجعلية و الانتزاعيات من التكليف، إذ هي بذاتها من الأمور الواقعية القائمة بين الشيئين و المحفوظة بذاتها قبل التكليف‌(و التشريع) انما هو يدخل مثلها في موضوع التكليف لا بإيجاد حقيقتها، فيستحيل تحققها من قبل التكليف المتأخر رتبة عنها. نهاية الأفكار في مباحث الألفاظ ؛ ج‌4قسم‌1 ؛ ص91.
[2] هذا ما أفاده العراقي (قدس سره)- ببعض توضيح منا و تلخيص- و هو كلام متين يزداد لدينا وضوحا كلما ازددنا فيه تأملا و تفكرا.هذا، و لكن لا يخفى انّه- على متانته- لا أثر له فيما هو المهم فيما نحن فيه. و توضيح ذلك: ان الكلام فيكون الأحكام الوضعيّة كالجزئية مجعولة و عدم كونها مجعولة، انما هو بلحاظ صحة جريان الأصل فيها و عدم صحته.و قد أشير في الكفاية إلى صحة جريان الاستصحاب في مثل الجزئية مما يكون مجعولا بالتبع، ببيان: انه لا يعتبر في مجرى الأصل سوى كون امره بيد الشارع يتمكن من وضعه و رفعه و لو بتبع امر آخر، و الجزئية للمأمور به كذلك، فانها مجعولة يتبع جعل الأمر، فيصح ان تكون مجرى الأصل، و لا يمنع منه عدم تسمية الجزئية حكما شرعيا، إذ لا يعتبر ذلك في مجرى الأصل، بل المعتبر ما عرفت من كونه بيد الشارع و هو كذلك.و اما ما كان دخيلا في التكليف، فلا مجال لجريان الاستصحاب فيه لعدم كونه بيد الشارع و لو بالتبع كما عرفت، و لا يترتب عليه شرعا حكم شرعي، إذ التكليف و ان كان مترتبا عليه إلّا انه ليس بترتب شرعي. هذا ما أفيد في الكفاية.و لكن الحق انه لا مجال لجريان الاستصحاب في مثل الجزئية مما كان منتزعا عن التكليف و مجعولا بالتبع، لأن وصول النوبة إلى إجراء الأصل في الجزئية وجودا أو عدما انما هو فيما إذا لم يكن منشأ انتزاعهما- و هو الأمر النفسيّ المتعلق بالكل- مجرى للأصل، لقصور في المقتضي أو لوجود المانع، كما في موارد دوران الأمر بين الأقل و الأكثر و عدم انحلال العلم الإجمالي فيه، كما هو مبنى صاحب الكفاية، إذ أصالة عدم الأمر بالأكثر معارضة بأصالة عدم الأمر بالأقل.و اما مع إمكان جريان الأصل فيه، فلا مجال للأصل في الجزئية.و عليه، فنقول: ان الأمر الانتزاعي حيث انه لا وجود له الا في ضمن منشأ انتزاعه و لا مطابق له خارجا سواه، و إلّا فهو أشبه بالفرض، فلا يقبل الجعل وجودا و عدما إلّا بلحاظ تعلق الجعل و عدمه بمنشإ انتزاعه، و المفروض انه- أي منشأ الانتزاع- لا يصح ان يكون مجرى للأصل و للتعبد.و إلّا استغني بالتعبد به عن التعبد بما ينتزع عنه. منتقى الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص143.

پاسخ
#54
95/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /قسم سوم احکام وضعیه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در جریان استصحاب در احکام وضعیه بود. دو قسم اول در کلام صاحب کفایه مورد بحث قرار گرفت. در این جلسه قسم سوم بررسی می شود.
 
کلام صاحب کفایه
مرحوم آخوند در ابتدا حقیقت دو قسم اول احکام وضعیه را بیان کردند. قسم اول احکام مربوط به اصل تکلیف بود مثل سبیت و شرطیت نسبت به امر. قسم دوم نیز مربوط به مکلف به بود مثل سببیت و شرطیت و مانعیت نسبت به مأمور به.
ایشان قسم اول را تکوینی و قسم دوم را مجعول دانستند و لذا استصحاب را در قسم دوم جاری دانستند ولی در قسم اول جاری ندانستند.
قسم سوم احکام وضعیه
سپس وارد قسم سوم می شوند و تمام احکامی وضعیه ای که داخل در دو قسم اول نیستند (مثل حریت و رقیت و قضاوت و ولایت) را مورد بررسی قرار می دهند.
بحث در این قسم سوم در این است که این احکام (مثل ملکیت) مجعول مستقل هستند یا این که عین احکام تکلیفیه اند؟ مثلا ملکیت، مجعولی مستقل از حکم تکلیفیِ جوازِ تصرف است یا این که همان جواز تصرف است؟
مرحوم آخوند می فرمایند : شکی نیست که این قسم احکام، مجعول هستند و این جعلی بودن از دو فرض خارج نیست : یا این که جعل مستقلی از احکام تکلیفیه دارند به طوری که احکام تکلیفیه مترتب بر این ها هستند و یا این که خود این احکام وضعیه قسم سوم، منتزع از احکام تکلیفیه هستند (مجعول به تبع جعل منشا انتزاع).
با وجود این که مجعول مستقل و انتزاعی بودن تاثیری در جریان استصحاب در این قسم از احکام وضعیه ندارد (چون بالاخره امر وضع و رفعش به دست شارع است)، ولی در عین حال ایشان تحقیق مطلب را بیان می کنند و در مقابل مرحوم شیخ و برخی دیگر قائل به جعل مستقل می شوند و دلایلی برای آن ذکر می کنند[1] .
مرحوم شیخ اعظم و معروف از محققین سابق بر ایشان (طبق کلام خود شیخ) قائل به جعل تبعی این احکام شده اند ؛ یعنی جعل این دسته احکام وضعیه به تبع جعل منشأ انتزاعشان (احکام تکلیفیه)بوده است، و در مقابل مرحوم آخوند و برخی معاصرین شیخ قائل به جعل مباشر شده اند[2] . مرحوم آخوند می فرماید : اگرچه هر دو جعل در مورد این دسته احکام ممکن است ولی حق این است که جعلشان مستقل بوده است.
نکته : تعبیر انتزاعی در مورد این احکام در کلام مرحوم آخوند و شیخ اعظم به معنای انتزاعی مصطلح نیست. امر انتزاعی در اصطلاح، امری مغایر با منشأ انتزاع است که دارای وجودی به عرض محلش می باشد، ولی در کلام این دو عالم به معنای عینیت است و مرحوم اصفهانی نیز از کلام شیخ اعظم و مرحوم آخوند همین طور برداشت کرده اند[3] . شاهد دیگر بر این مطلب این است که مرحوم آخوند با وجود قول به جعل مستقل باز هم تعبیرِ انتزاع از جعل شارع و یا عقد را در مورد این احکام به کار برده اند[4] .
سه استدلال بر جعلی بودن قسم سوم
مرحوم آخوند برای اثبات مجعول مستقل بودن این قسم به سه وجه استدلال می کند[5] :
اول : در انشاء عقودی مثل بیع و اجاره که توسط افراد صورت می گیرد انشاء ملکیت می شود و التفاتی به جواز تصرف نیست. با توجه به این مطلب معنا ندارد که بگوییم جواز تصرف انشاء شده است. جواز تصرف صرفا جزء احکام مترتب بر مکلیت است. و نیز در مورد زوجیت انشاء حکم تکلیفی جواز مضاجعت نمی شود بلکه انشاء خود زوجیت می شود و جواز مضاجعت صرفا جزء احکام مترتب بر زوجیت است.
وجه دوم : متعاقدین جواز تصرف را قصد نمی کنند بلکه ملکیت را قصد می کنند. حال اگر حکم وضعی مجعول مستقل نباشد و مثلا مکلیت همان جواز تصرفی باشد که متعاقدین انشاء کرده اند چیزی واقع می شود که قصد نشده است و چیزی که قصد شده است واقع نمی شود و این خلاف این مطلب است که : (العقود تابعه للقصود.)
وجه سوم: این دسته سوم قابل انتزاع از احکام تکلیفیه نیستند ؛ چرا که در برخی موارد اصلا حکم تکلیفی وجود ندارد مثل احکام وضعی در حق صبیّ که حکم تکلیفی الزامی در مورد وی وجود ندارد. چه حکم تکلیفی الزامی در حق او وجود دارد تا حکم وضعی از آن انتزاع شود؟ شارع برای صبی، ملکیت انشاء می کند در حالی که وجوب بذل خمس برای او وجود ندارد و نیز جنابت انشاء می کند در حالی که وجوب غسل در حق وی مفروض نیست.
این تمام کلام صاحب کفایه در مورد قسم سوم بود.
نکته : برخی گفته اند از کلام شیخ اعظم ممکن است انتزاعی به معنایی غیر از عینیت استفاده شود ولی ایشان در ابتداء و انتهاء و نیز ضمن بیان اشکال محقق کاظمی تصریح به عینیت می کند[6] .
نظر استاد : صحت کلام شیخ اعظم
برخی به شیخ اعظم اشکال کرده اند که جواز تصرف اعم از ملکیت است و لذا نمی توان ملکیت را منتزع از جواز تصرف دانست، ولی این اشکال بر شیخ وارد نیست ؛ چرا که شیخ جواز تصرف را عنوان مشیر قرار داده است نه این که موضوعیت داشته باشد. نظر مرحوم شیخ بر این است که اگر ذهن را از احکام تکلیفیه منسلخ کنیم حکم وضعی نخواهیم داشت. در آن موارد نقض (وجود جواز تصرف بدون ملیکت) هم نهایت این است که می گوید این حکم تکلیفی (ملکیت) منتزع از چند حکم تکلیفی است : جواز تصرف و جواز أخذ وارث و جواز فروش . استصحاب ملکیت هم در واقع استصحاب همه این احکام تکلیفیه است و محذوری ندارد.
مرحوم شیخ در رسائل (و نیز غیر از شیخ) فرموده اند : حکم وضعی در مورد صبی عبارت دیگری از همان حکم تکلیفی مشروط به بلوغ و عقل است[7] .
علاوه بر این که ممکن است از حکم تکلیفی در رابطه با ولی انتزاع شده باشد.
لذا این اشکالاتی برشیخ شده است و نیز مطلب مرحوم آخوند تمام نمی باشد. مثلا عدم التفات در استدلال اول صاحب کفایه را شیخ ممکن است این طور جواب دهد که : انشاء ملکیت به معنای انشاء جواز تصرف است و ملکیت حقیقتی غیر از جواز تصرف ندارد. التفات نداشتن به عنوان مهم نیست. ملکیت و جواز تصرف اگر چه عنوانا تعدد دارند ولی به حمل شایع متحدند و در واقع انشاء جواز تصرف شده است. اگر از فروشنده بپرسند : این که طرف مقابل را مالک قرار دادی یعنی چه ؟ می گوید : همه احکامی که در حق من بود را در حقّ خریدار اعتبار کردم.
و این که مرحوم آخوند فرمودند : (للزم أن لا يقع ما قصد و وقع ما لم يقصد[8] ) فرع بر تعدد این دو حکم است.
و نیز این که فرمودند : در برخی موارد حکم تکلیفی مفروض نیست، ممکن است جواب داده شود که حکم تکلیفی مشروط و یا حکم تکلیفی در حق دیگران مفروض است.
شبهه
مرحوم آخوند بعد از بیان سه قسم احکام وضعیه متعرض بیان یک وهم و جواب آن می شوند. شبهه این است که طبق بیانات گذشته این احکام وضعیه مجعول هستند و در نتیجه به مثل ملکیت نیز باید مجعول باشد، در حالی که ملکیت از مقوله جده است (جده از اعراض تسعه است) و مقولات اموری واقعی هستند نه مجعول[9] .
در این قسمت مرحوم اصفهانی به طور مفصل بحث کرده اند و ثابت کرده اند که ملکیت از اعتبارات است. ایشان دلایلی برای این مدعا ذکر کرده اند مثل این که ملکیت که وابسته به اعتبار مردم است و ممکن است یک نفر اعتبار ملکیت کند ولی شخص دیگر اعتبار آن ملکیت را نکند (مثلا کافر اعتبار ملکیت می کند و مسلمان اعتبار نمی کند و یا به عکس) در حالی که در مثل فوقیت نمی شود یک نفر اعتبار کند و دیگری اعتبار نکند.
نیازی به ذکر مباحث مرحوم اصفهانی در این جا وجود ندارد. دفع توهم نیز در جلسه بعدی بیان می شود.
 

[1] و أما النحو الثالث [ما يصح جعله استقلالا و تبعا للتكليف‌] فهو ك الحجية و القضاوة و الولاية و النيابة و الحرية و الرقية و الزوجية و الملكية إلى غير ذلك حيث إنها و إن كان من الممكن انتزاعها من الأحكام التكليفية التي تكون في مواردها كما قيل و من جعلها بإنشاء أنفسها إلا أنه لا يكاد يشك في صحة انتزاعها من مجرد جعله تعالى أو من بيده الأمر من قبله جل و علا لها بإنشائها بحيث يترتب عليها آثارها. كفاية الأصول ؛ ص402.
[2] فنقول: المشهور- كما في شرح الزبدة- بل الذي استقرّ عليه رأي المحقّقين- كما في شرح الوافية للسيّد صدر الدين‌-: أنّ الخطاب الوضعيّ مرجعه إلى الخطاب الشرعيّ. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص125.
[3] و تفصيل ذلك: أمّا الحكم التكليفي من إباحة التصرف و نحوها، فليست هي عين الملكية، لأن الملكية: إما بمعنى الواجديّة أو الإحاطة، أو الاحتواء أو السلطنة، و ليس شي‌ء من هذه المفاهيم عين مفهوم إباحة التصرف، و جوازه و نحوهما، مع أنّ القول به- كما هو ظاهر الشيخ الأعظم- قدّه- في الرسائل‌- رجوع عن دعوى الانتزاع إلى دعوى العينية و العينية في‌ الوجود- بمعنى اتحادهما- هو معنى الانتزاعية. نهاية الدراية في شرح الكفاية ؛ ج‌3 ؛ ص133.
[4] من جعلها بإنشاء أنفسها إلا أنه لا يكاد يشك في صحة انتزاعها من مجرد جعله تعالى أو من بيده الأمر من قبله جل و علا لها بإنشائها بحيث يترتب عليها آثارها.... ضرورة صحة انتزاع الملكية و الزوجية و الطلاق و العتاق بمجرد العقد أو الإيقاع... كفاية الأصول ؛ ص402.
[5] ...ضرورة صحة انتزاع الملكية و الزوجية و الطلاق و العتاق بمجرد العقد أو الإيقاع ممن بيده الاختيار بلا ملاحظة التكاليف و الآثار و لو كانت منتزعة عنها لما كاد يصح اعتبارها إلا بملاحظتها و للزم أن لا يقع ما قصد و وقع ما لم يقصد.كما لا ينبغي أن يشك في عدم صحة انتزاعها عن مجرد التكليف في موردها فلا ينتزع الملكية عن إباحة التصرفات و لا الزوجية من جواز الوطء و هكذا سائر الاعتبارات في أبواب العقود و الإيقاعات. كفاية الأصول ؛ ص402.
[6] ثمّ إنّه لا بأس بصرف الكلام إلى بيان أنّ الحكم الوضعيّ حكم مستقلّ مجعول- كما اشتهر في ألسنة جماعة - أو لا، و إنّما مرجعه إلى الحكم التكليفي؟ فنقول: المشهور- كما في شرح الزبدة- بل الذي استقرّ عليه رأي المحقّقين- كما في شرح الوافية للسيّد صدر الدين‌-: أنّ الخطاب الوضعيّ مرجعه إلى الخطاب الشرعيّ، و أنّ كون الشي‌ء سببا لواجب هو الحكم بوجوب ذلك الواجب عند حصول ذلك الشي‌ء، فمعنى قولنا: «إتلاف الصبيّ سبب لضمانه»، أنّه يجب عليه غرامة المثل أو القيمة إذا اجتمع فيه شرائط التكليف من البلوغ و العقل و اليسار و غيرها، فإذا خاطب الشارع البالغ العاقل الموسر بقوله: «اغرم ما أتلفته في حال صغرك»، انتزع من هذا الخطاب معنى يعبّر عنه بسببيّة الإتلاف للضمان، و يقال: إنّه ضامن، بمعنى أنّه يجب عليه الغرامة عند اجتماع شرائط التكليف.و لم يدّع أحد إرجاع الحكم الوضعيّ إلى التكليف‌ الفعليّ المنجّز حال استناد الحكم الوضعيّ إلى الشخص، حتّى يدفع ذلك بما ذكره بعض من غفل عن مراد النافين‌: من أنّه قد يتحقّق الحكم الوضعيّ في مورد غير قابل للحكم التكليفي، كالصبيّ و النائم و شبههما.و كذا الكلام في غير السبب؛ فإنّ شرطيّة الطهارة للصلاة ليست مجعولة بجعل مغاير لإنشاء وجوب الصلاة الواقعة حال الطهارة، و كذا مانعيّة النجاسة ليست إلّا منتزعة من المنع عن الصلاة في النجس، و كذا الجزئيّة منتزعة من الأمر بالمركّب.و العجب ممّن ادّعى بداهة بطلان ما ذكرنا، مع ما عرفت من أنّه المشهور و الذي استقرّ عليه رأي المحقّقين. فقال قدّس سرّه في شرحه على الوافية- تعريضا على السيّد الصدر-: و أمّا من زعم أنّ الحكم الوضعيّ عين الحكم التكليفي- على ما هو ظاهر قولهم: «إنّ كون الشي‌ء سببا لواجب هو الحكم بوجوب ذلك الواجب عند حصول ذلك الشي‌ء»- فبطلانه غنيّ عن البيان؛ إذ الفرق بين الوضع و التكليف ممّا لا يخفى على من له أدنى مسكة، و التكاليف المبنيّة على الوضع غير الوضع، و الكلام إنّما هو في نفس الوضع و الجعل و التقرير.و بالجملة: فقول الشارع: «دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة» و «الحيض مانع منها»، خطاب وضعيّ و إن استتبع تكليفا و هو إيجاب الصلاة عند الزوال و تحريمها عند الحيض، كما أنّ قوله تعالى: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ‌، و قوله: «دعي الصلاة أيّام أقرائك»، خطاب تكليفيّ و إن استتبع وضعا، و هو كون الدلوك سببا و الإقراء مانعا.و الحاصل: أنّ هناك أمرين متباينين، كلّ منهما فرد للحكم، فلا يغني استتباع أحدهما للآخر عن مراعاته و احتسابه في عداد الأحكام. انتهى كلامه، رفع مقامه. أقول: لو فرض نفسه حاكما بحكم تكليفيّ و وضعيّ بالنسبة إلى عبده لوجد من نفسه صدق ما ذكرنا؛ فإنّه إذا قال لعبده: «أكرم زيدا إن جاءك»، فهل يجد المولى من نفسه أنّه أنشأ إنشاءين و جعل أمرين: أحدهما: وجوب إكرام زيد عند مجيئه، و الآخر: كون مجيئه سببا لوجوب إكرامه؟ أو أنّ الثاني مفهوم منتزع من الأوّل لا يحتاج إلى جعل مغاير لجعله‌ و لا إلى بيان مخالف لبيانه؛ و لهذا اشتهر في ألسنة الفقهاء «سببيّة الدلوك» و «مانعيّة الحيض»، و لم يرد من الشارع إلّا إنشاء طلب الصلاة عند الأوّل، و طلب تركها عند الثاني؟ فإن أراد تباينهما مفهوما فهو أظهر من أن يخفى، كيف! و هما محمولان مختلفا الموضوع. و إن أراد كونهما مجعولين بجعلين، فالحوالة على الوجدان لا البرهان.و كذا لو أراد كونهما مجعولين بجعل واحد؛ فإنّ الوجدان شاهد على أنّ السببيّة و المانعيّة في المثالين اعتباران منتزعان، كالمسببيّة و المشروطيّة و الممنوعيّة، مع أنّ قول الشارع: «دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة» ليس جعلا للإيجاب استتباعا- كما ذكره- بل هو إخبار عن تحقّق الوجوب عند الدلوك.هذا كلّه، مضافا إلى أنّه لا معنى لكون السببيّة مجعولة فيما نحن فيه حتّى يتكلّم أنّه بجعل مستقلّ أو لا؛ فإنّا لا نعقل من جعل الدلوك سببا للوجوب- خصوصا عند من لا يرى (كالأشاعرة) الأحكام منوطة بالمصالح و المفاسد الموجودة في الأفعال- إلّا إنشاء الوجوب عند الدلوك، و إلّا فالسببيّة القائمة بالدلوك ليست من لوازم ذاته، بأن‌ يكون فيه معنى يقتضي إيجاب الشارع فعلا عند حصوله، و لو كانت لم تكن مجعولة من الشارع، و لا نعقلها أيضا صفة أوجدها الشارع فيه باعتبار الفصول المنوّعة و لا الخصوصيّات المصنّفة و المشخّصة. هذا كلّه في السبب و الشرط و المانع و الجزء.و أمّا الصحّة و الفساد، فهما في العبادات: موافقة الفعل المأتيّ به للفعل المأمور به و مخالفته له، و من المعلوم أنّ هاتين- الموافقة و المخالفة- ليستا بجعل جاعل.و أمّا في المعاملات، فهما: ترتّب الأثر عليها و عدمه، فمرجع ذلك إلى سببيّة هذه المعاملة لأثرها و عدم سببيّة تلك‌. فإن لوحظت المعاملة سببا لحكم تكليفيّ- كالبيع لإباحة التصرّفات، و النكاح لإباحة الاستمتاعات- فالكلام فيها يعرف ممّا سبق في السببيّة و أخواتها.و إن لوحظت سببا لأمر آخر- كسببيّة البيع للملكيّة، و النكاح للزوجيّة، و العتق للحريّة، و سببيّة الغسل للطهارة- فهذه الامور بنفسها ليست أحكاما شرعيّة. نعم، الحكم بثبوتها شرعيّ. و حقائقها إمّا امور اعتباريّة منتزعة من الأحكام التكليفيّة- كما يقال: الملكيّة كون الشي‌ء بحيث يجوز الانتفاع به و بعوضه، و الطهارة كون الشي‌ء بحيث يجوز استعماله في الأكل و الشرب و الصلاة، نقيض النجاسة- و إمّا امور واقعيّة كشف عنها الشارع.فأسبابها على الأوّل- في الحقيقة- أسباب للتكاليف، فتصير سببيّة تلك الأسباب كمسبّباتها امورا انتزاعيّة.و على الثاني، يكون أسبابها كنفس المسبّبات امورا واقعيّة مكشوفا عنها ببيان الشارع. و على التقديرين فلا جعل في سببيّة هذه الأسباب. و ممّا ذكرنا تعرف الحال في غير المعاملات من أسباب هذه الامور، كسببيّة الغليان في العصير للنجاسة، و كالملاقاة لها، و السبي للرقّية، و التنكيل للحريّة، و الرضاع لانفساخ الزوجيّة، و غير ذلك. فافهم و تأمّل في المقام؛ فإنّه من مزالّ الأقدام. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص125.
[7] فمعنى قولنا: «إتلاف الصبيّ سبب لضمانه»، أنّه يجب عليه غرامة المثل أو القيمة إذا اجتمع فيه شرائط التكليف من البلوغ و العقل و اليسار و غيرها، فإذا خاطب الشارع البالغ العاقل الموسر بقوله: «اغرم ما أتلفته في حال صغرك»، انتزع من هذا الخطاب معنى يعبّر عنه بسببيّة الإتلاف للضمان، و يقال: إنّه ضامن، بمعنى أنّه يجب عليه الغرامة عند اجتماع شرائط التكليف.و لم يدّع أحد إرجاع الحكم الوضعيّ إلى التكليف الفعليّ المنجّز حال استناد الحكم الوضعيّ إلى الشخص، حتّى يدفع ذلك بما ذكره بعض من غفل عن مراد النافين‌: من أنّه قد يتحقّق الحكم الوضعيّ في مورد غير قابل للحكم التكليفي، كالصبيّ و النائم و شبههما. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص126.
[8] كفاية الأصول ؛ ص402.
[9] وهم و دفع أما الوهم‌ فهو أن الملكية كيف جعلت من الاعتبارات‌ الحاصلة بمجرد الجعل و الإنشاء التي تكون من خارج المحمول حيث ليس بحذائها في الخارج شي‌ء و هي إحدى المقولات المحمولات بالضميمة التي لا تكاد تكون بهذا السبب بل بأسباب أخر كالتعمم و التقمص و التنعل فالحالة الحاصلة منها للإنسان هو الملك و أين هذه من الاعتبار الحاصل بمجرد إنشائه.و أما الدفع فهو أن الملك يقال بالاشتراك على ذلك و يسمى بالجدة أيضا و على اختصاص شي‌ء بشي‌ء خاص و هو ناشئ إما من جهة إسناد وجوده إليه ككون العالم ملكا للباري جل ذكره أو من جهة الاستعمال و التصرف فيه ككون الفرس لزيد ب ركوبه له و سائر تصرفاته فيه أو من جهة إنشائه و العقد مع من اختياره بيده كملك الأراضي و العقار البعيدة للمشتري بمجرد عقد البيع شرعا و عرفا.فالملك الذي يسمى بالجدة أيضا غير الملك الذي هو اختصاص خاص ناشئ من سبب اختياري كالعقد أو غير اختياري كالإرث و نحوهما من الأسباب الاختيارية و غيرها ف التوهم إنما نشأ من إطلاق الملك على مقولة الجدة أيضا و الغفلة عن أنه بالاشتراك بينه و بين الاختصاص الخاص و الإضافة الخاصة الإشراقية كملكه تعالى للعالم أو المقولية كملك غيره لشي‌ء بسبب من تصرف و استعمال أو إرث أو عقد أو غيرها من الأعمال فيكون شي‌ء ملكا لأحد بمعنى و لآخر بالمعنى الآخر فتدبر. كفاية الأصول ؛ ص402.
پاسخ
#55
95/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /تتمه قسم سوم
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در اقسام احکام وضعیه و جریان استصحاب در آن ها بود. تتمه کلام صاحب کفایه در این جلسه مطرح می شود.
 
کلام صاحب کفایه در قسم سوم
مرحوم آخوند در قسم سوم احکام وضعیه فرمودند : اگر چه هر دو شکل جعل مستقل و تبعی (جعل مستقیم حکم وضعی یا جعل منشأ انتزاع آن) در مورد این دسته ممکن است، لکن مقتضای ظواهر ادله این است که شارع مباشرتا این ها را جعل کرده است نه به واسطه جعل احکام تکلیفیه.
پس احکامی مثل ملکیت و زوجیت و امثال آن، از احکام تکلیفیه منتزع نشده اند، بلکه مستقیما از خود جعل شارع انتزاع شده اند،
سپس ایشان سه وجه برای مدعای خود بیان می کنند:
الف. در مثل عقد بیع، متبایعین مستقیما احکام وضعیه را انشاء می کنند نه این که با واسطه احکام تکلیفیه انشاء کرده باشند.
ب. از آن جا که قصد و انشاء متبایعین، ملکیت بوده است، لازمه قول به انتزاعی بودن احکام وضعیه از احکام تکلیفیه این است که به واسطه عقد بیع، احکام تکلیفیه واقع شود، در حالی که این مطلب خلاف مقصود متبایعین است و همان طور که می دانیم شارع در موارد انشائیات همان مُنشأ و مقصود متعاقدین را امضاء می کند.
ج. در برخی موارد اصلا حکم تکلیفی مناسب برای منشا انتزاع بودن نداریم. مثل حکم وضعی ضمان در مورد صبی[1] .
 
مرحوم آخوند بعد از بیان این مطلب به ایراد یک اشکال و جواب می پردازند :
شبهه : وضعی یا حقیقی بودن ملکیت
طبق مطالبی که بیان شد (ملکیت) امری انتزاعی و قائم به انشاء می باشد. البته نتیجه هر دو قولِ انشاء مباشر و انشاء به واسطه مناشئ انتزاع، این است که ملکیت امری مجعول و انتزاعی باشد.
اعتباری بودن (مکلیت) در بحث کنونی خلاف مطلبی است که در حکمت درباره (ملکیت) گفته شده است. در حکمت، جده یا ملکیت امری واقعی در نظر گرفته شده است. جده یعنی واجدیت چیزی نسبت به چیز دیگر، مثل تعمم که غیر از عمامه و غیر از شخص متعمم است. حالت تعمم یک حیثیتی در ذات معمّم و ذات عمامه است و امری واقعی می باشد. تعمم یک کیفیتی در این دو است و لذا از کیفیات بوده و عرض محسوب می شود و حقیقی است.
ملکیت هم یعنی واجدیت و این حالت غیر از ذات مالک و ذات مملوک است و حیثیتی است که اگر چه قائم به این دو است ولی واقعی است، مثل فوقیت که با وجود قائم به سقف بودن دارای وجود (هر چند بالعرض) می باشد،. مقوله جده از اعراض و مقولات است در حالی که در بحث گذشته از امور اعتباری و وهمی محسوب شد.
نکته : این اشکال مختص به (ملکیت) نمی باشد، بلکه در مواردی مثل زوجیت که یک امر حقیقی در مورد آن ها مفروض است می آید.
جواب : اشتراک لفظی
اگر چه در بحث اصولی، (ملیکت) را اعتباری در نظر گرفتیم، لکن این مطلب منافاتی با مطلب مذکور در حکمت ندارد ؛ چرا که (ملکیت) مشترک لفظی است.
یک نوع ملکیت داخل در مقوله جده است و به معنای واجدیت است که در مثال هایی نظیر تعمم و تنعل از صفات خارجیه فرض می شود. منشأ این نوع ملکیت، خلق و تکوین است، مثل تعمم که فقط با گذاشتن عمامه بر سر حاصل می شود نه با صرف اعتبار.
و یک نوع ملکیت به معنای اختصاص است که دارای انواعی است :
الف. اختصاص به لحاظ نشوء معلول از علت. در این معنا به لحاظ علیت بین علت و معلول گفته می شود رابطه مالکیت بین آن دو برقرار شده است و علت مالک معلول است.
ب. اختصاص ناشی از تصرفات خاص و امور مخصوصه یعنی شیئی را مثلا روی شیئ مخصوصی می گذارند و روی غیر آن قرار نمی دهند مثل این که گفته می شود الجُلّ للفرس، که در اینجا معنای ملکیت جلّ نسبت به اسب مراد نیست بلکه همان اختصاص مراد است، پس در این جا مقوله جده مراد نیست. اختصاص افسار به اسب غیر از امر مقولی جده است.
ج. اختصاص ناشی از انشاء و اعتبار ولو نسبت به امور بعیده. (مراد از امور بعیده این است که لازم نیست یک احاطه و قرب بین طرفین باشد، مثل مالکیت شخصی نسبت به کالایی در مکان دور دست، برخلاف ملکیت در جده که لازم بود یک تقارب و حالت متصله ای بین طرفین باشد.) تمام قوام این نوع اختصاص و ملکیت به اعتبار است.
مراد از ملکیت اعتباری همین قسم اخیر است. ملکیت جده امری مقولی است و اعتباری نیست.
لذا مرحوم آخوند می فرماید : کسی که بگوید ملکیت در شرع و عرف ازمقولات است بین دو ملکیت در فقه و حکمت خلط کرده است. ملکیت در حکمت امر مقولی و واقعی است و ملکیت در فقه اعتباری است و این دو مباین ازهم هستند. پس ملکیت مشترک لفظی است[2] .
تذکر : ملکیت عرفی و شرعی صرفا یک اعتبار است و هیچ واقعیتی ندارد غیر از مالک و مملوک هیچ چیز وجود ندارد بر خلاف سقف و فوقیت که واقعا فوقیت وجود دارد.
مرحوم آخوند بعد از بیان تکوینی بودن قسم اول و جعلی بودن دو قسم دیگر، جریان استصحاب در آن ها را مطرح می کنند :
ثمره بیان حقیقت احکام وضعیه
مرحوم آخوند می فرمایند : استصحاب در قسم دوم و سوم جاری است ؛ چرا که بالاخره یا مجعول مستقیم است و یا منشأ آن ها به دست شارع است. قسم دوم، مجعولیتش به تبع امر به مرکب و مقید بوده و مثلا منشا جزئیت که امر به مرکب است به ید شارع است، لذا در خود جزئیت با قطع نظر از منشأ می توان استصحاب را جاری کرد. (المقدور بالواسطه مقدور).
در قسم سوم در خود مجعول شارع استصحاب جاری می شود، مثل استصحاب بقاء ملکیت.
در قسم اول هم اصل استصحاب جاری نیست، مثلا استصحاب سببیه الزوال برای دلوک جاری نیست ؛ چون که این سببیت امری تکوینی است و از اختیار شارع خارج است و تعبد در آن معنا ندارد.
سپس ایشان می فرمایند : اگر چه ایجاب، حکم شرعی است، ولی ترتب ایجاب بر دلوک ترتب شرعی وجعلی نیست، بلکه تکوینی و قهری است. لذا استصحاب سببیت جاری نمی شود.
اگر مشکل تکوینی بودن شرطیت و سببیت وجود نداشت استصحاب جاری می بود، لکن ترتب وجوب نسبت به (شرطیت زوال)، شرعی نیست. ایشان نفرموده اند : ترتب وجوب بر (زوال)، شرعی نیست.
مراد مرحوم آخوند همین مطلبی بود که بیان شد و هیچ مسامحه ای در کلام مرحوم آخوند وجود ندارد، لذا مرحوم اصفهانی عبارت صاحب کفایه را خوب معنا نکرده اند.
تفسیر نادرست مرحوم اصفهانی از عبارت کفایه
مرحوم اصفهانی در تفسیر این بخش از کلام صاحب کفایه فرموده اند [3] :
مراد صاحب کفایه استصحاب ذات سبب است نه سببیت. مرحوم آخوند می خواهد در مورد شک در وقت نماز، بعد از استتار و قبل از ذهاب حمره بگوید : استصحاب وقت هم جاری نیست. وجوب مترتب بر وقت است نه شرطیت الوقت.
لذا مراد صاحب کفایه از (ترتّب الوجوب علی الشرط) ترتّب بر ذات شرط است نه ترتّب بر شرطیت. اگر چه مرحوم آخوند در ابتدای مطلب جریان استصحاب، مرادشان استصحاب در شرطیت وسببیت است، ولی در عبارت زیر مرادشان ترتّب بر ذات شرط است نه شرطیت :
إذا عرفت اختلاف الوضع في الجعل فقد عرفت أنه لا مجال لاستصحاب دخل ما له الدخل في التكليف إذا شك في بقائه على ما كان عليه من الدخل لعدم كونه حكما شرعيا و لا يترتب عليه أثر شرعي و التكليف و إن كان مترتبا عليه إلا أنه ليس بترتب شرعي[4] .
به نظر ما این کلام مرحوم اصفهانی درست نیست و مراد صاحب کفایه در این جا نیز استصحاب سببیت است و مثلا در حال شک بعد از استتار استصحاب سببیت زوال مرادشان است.
نکته : شبهه در مورد وجوب نماز بعد از استتار ممکن است به این نحو باشد که شک در بقاء (یوم) در هنگام مستتر شدن قرص باشد که در این صورت شبهه مفهومیه خواهد بود، ولی اگر شک در این باشد که (زوال) علت وجوب نماز تا قبل از استتار است یا حتی بعد از استتار هم علت است، (شک در سببیت و شرطیت) در این صورت شبهه حکمیه خواهد بود.
عدم جریان استصحاب در قسم اول و دوم
سپس صاحب کفایه می فرمایند : استصحاب در قسم دوم و سوم هم جاری نمی باشد ؛ چرا که یک اصل حاکمی در مورد آن ها وجود دارد. استصحاب عدم تعلق امر به مرکب یا اصل براءه از وجوبِ (مرکب مشتمل بر سوره)، مقدم بر استصحاب عدم جزئیت است. دیگر شکی در وجوب سوره باقی نمی ماند تا نوبت به اصل براءه از جزئیت برسد. شک در جزئیت معلول شک در تعلق امر به جزء است. وقتی در امر به نماز با سوره براءه جاری شد دیگر شکی در وجوب سوره باقی نخوهد ماند تا نوبت به براءه از جزئیت برسد.
پس به خاطر وجود اصل سببی و حاکم نوبت به جریان اصل در مسبب نمی رسد.
سپس تعبیر به (فافهم) می کنند که شاید اشاره به این باشد که :
شاید اصل در ناحیه سبب مبتلا به معارض باشد. اصل براءه در ناحیه اکثر با اصل براءه در ناحیه اقل تعارض می کنند و نوبت به اصل در ناحیه مسبب می رسد ( براءه از جزئیت یا استصحاب جزئیت)[5] .
نکته : اساسا تمام احکام ظاهریه (اصول و امارات) بر اساس مجعول بودن موردشان تصویر می شود، مثل بیّنه که لازم است (ماقامت علیه البینه) به دست شارع باشد و لذا بیّنه بر کروی بودن زمین اثری ندارد، یا مثل خبر ثقه نسبت به کروی بودن زمین که تحت دلیل (صدّق العادل) قرار نمی گیرد، بر خلاف اموری که جعل در آن ها راه دارد مثل لزوم اعتقاد در مورد امور اعتقادی که مثلا شارع در مورد خاصی اعتقاد را در صورت علم یا قیام خبر واجب بداند و از طرف دیگر خبر واحد بر آن مورد اقامه شود. پس جعل موارد امارات و اصول عملیه باید به دست شارع باشد تا این ادله در آن موارد جاری شود (چه جعل مباشر مثل ملکیت و چه جعل منشا انتزاع مثل جزئیت).
 

[1] و أما النحو الثالث [ما يصح جعله استقلالا و تبعا للتكليف‌]فهو ك الحجية و القضاوة و الولاية و النيابة و الحرية و الرقية و الزوجية و الملكية إلى غير ذلك حيث إنها و إن كان من الممكن انتزاعها من الأحكام التكليفية التي تكون في مواردها كما قيل و من جعلها بإنشاء أنفسها إلا أنه لا يكاد يشك في صحة انتزاعها من مجرد جعله تعالى أو من بيده الأمر من قبله جل و علا لها بإنشائها بحيث يترتب عليها آثارها كما يشهد به ضرورة صحة انتزاع الملكية و الزوجية و الطلاق و العتاق بمجرد العقد أو الإيقاع ممن بيده الاختيار بلا ملاحظة التكاليف و الآثار و لو كانت منتزعة عنها لما كاد يصح اعتبارها إلا بملاحظتها و للزم أن لا يقع ما قصد و وقع ما لم يقصد.كما لا ينبغي أن يشك في عدم صحة انتزاعها عن مجرد التكليف في موردها فلا ينتزع الملكية عن إباحة التصرفات و لا الزوجية من جواز الوطء و هكذا سائر الاعتبارات في أبواب العقود و الإيقاعات.فانقدح بذلك أن مثل هذه الاعتبارات إنما تكون مجعولة بنفسها يصح انتزاعها بمجرد إنشائها كالتكليف لا مجعولة بتبعه و منتزعة عنه. كفاية الأصول ؛ ص402.
[2] وهم و دفع أما الوهم‌ فهو أن الملكية كيف جعلت من الاعتبارات‌ الحاصلة بمجرد الجعل و الإنشاء التي تكون من خارج المحمول حيث ليس بحذائها في الخارج شي‌ء و هي إحدى المقولات المحمولات بالضميمة التي لا تكاد تكون بهذا السبب بل بأسباب أخر كالتعمم و التقمص و التنعل فالحالة الحاصلة منها للإنسان هو الملك و أين هذه من الاعتبار الحاصل بمجرد إنشائه.و أما الدفع فهو أن الملك يقال بالاشتراك على ذلك و يسمى بالجدة أيضا و على اختصاص شي‌ء بشي‌ء خاص و هو ناشئ إما من جهة إسناد وجوده إليه ككون العالم ملكا للباري جل ذكره أو من جهة الاستعمال و التصرف فيه ككون الفرس لزيد ب ركوبه له و سائر تصرفاته فيه أو من جهة إنشائه و العقد مع من اختياره بيده كملك الأراضي و العقار البعيدة للمشتري بمجرد عقد البيع شرعا و عرفا.فالملك الذي يسمى بالجدة أيضا غير الملك الذي هو اختصاص خاص ناشئ من سبب اختياري كالعقد أو غير اختياري كالإرث و نحوهما من الأسباب الاختيارية و غيرها ف التوهم إنما نشأ من إطلاق الملك على مقولة الجدة أيضا و الغفلة عن أنه بالاشتراك بينه و بين الاختصاص الخاص و الإضافة الخاصة الإشراقية كملكه تعالى للعالم أو المقولية كملك غيره لشي‌ء بسبب من تصرف و استعمال أو إرث أو عقد أو غيرها من الأعمال فيكون شي‌ء ملكا لأحد بمعنى و لآخر بالمعنى الآخر فتدبر. كفاية الأصول ؛ ص402.
[3] في العبارة مسامحة، إذ الكلام في استصحاب الشرطية و الدخل، لا في ذات الشرط، و ما له الدخل، و الأثر الشرعي مترتب على الثاني، دون الأول، إلّا أن غرضه- ره- هو الثاني و هو واضح. نهاية الدراية في شرح الكفاية ؛ ج‌3 ؛ ص147.
[4] كفاية الأصول ؛ ص403.
[5] نعم لا مجال لاستصحابه لا ستصحاب سببه و منشإ انتزاعه فافهم. كفاية الأصول ؛ ص404.

پاسخ
#56
95/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب/جریان استصحاب در احکام وضعیه /ثمره بحث حکم وضعی. حقیقت حکم تکلیفی
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در احکام وضعیه و جریان استصحاب در آنها بود. کلام صاحب کفایه و برخی علماء در این باره بررسی شد. در این جلسه تتمه ای از جریان اصول در این احکام بیان می شود و در پایان مطلبی در حقیقت احکام تکلیفیه مطرح می شود.
 
ثمره بحث از حقیقت احکام وضعیه
کلام صاحب کفایه در هر سه قسم احکام وضعیه بیان شد. ثمره ای که ایشان بر سه قسم مترتب کرد نیز بیان شد. محصل ثمره این بود که استصحاب (و هر اصل عملی و بلکه هر تعبدی) در قسم دوم و سوم جاری است ؛ چرا که حکم وضعی در دومی مجعول به جعل منشأ انتزاع است و در سومی مجعول به جعل مستقیم می باشد. در مورد قسم اول نیز اصل جاری نمی باشد ، چرا که این قسم، تکوینی می باشد.
سپس ایشان در مورد قسم دوم فرموند : استصحاب در این قسم، به خاطر مسببی بودن این احکام جاری نمی شود، برای مثال جزئیت، مسبّب از امر به جزء است، با فرض جریان اصل در ناحیه منشأ (امر به جزء) نوبت به جریان اصل در ناحیه مسبّب (جزئیت) نمی رسد[1] .
پس اصل در قسم اول و دوم جاری نمی شود، لکن در قسم اول به خاطر جعلی نبودن و در قسم دوم به خاطر مسبّبی بودن است. در قسم سوم هم اصل جاری است ؛ چرا که جعلش مستقیم است و این طور نیست که رتبه این احکام، مسبّب از احکام تکلفیه ای که منشأ انتزاع آن ها است، باشد.
ثمره (متقوم به احکام تکلیفیه نبودن) در قسم سوم این است که اصل در آن ها جاری است، برخلاف قسم دوم که ثمره (متقوّم بودن به احکام تکلیفیه) در موردش، این است که اصل در این قسم جاری نیست.
نتیجه این کلام مرحوم آخوند این است که بحث از جعلی بودن قسم دوم، ثمره ای ندارد ؛ چرا که بالاخره اصل عملی در آن جاری نیست.
سپس مرحوم آخوند تعبیرِ (فافهم)[2] را به کار برده اند. این تعبیر اشاره به این است که عدم جریان اصل در قسم دوم در صورتی است که اصل در ناحیه سبب مبتلا به معارض نباشد و الّا اصل در این قسم، جاری (در صورت قول به جعلی بودن این قسم) خواهد بود، پس بحث از جعلی بودن و نبودن قسم دوم دارای ثمره است ؛ چرا که در صورت قول به جعلی نبودن هیچ گاه اصل در آن جاری نمی شود، در حالی که در صورت قول به جعلی بودن، در یک فرض (معارض داشتن اصل در ناحیه سبب) اصل جاری است.
نکته : درست است که مرحوم شیخ در مورد احکام وضعیه قائل به عینیت آن ها با احکام تکلیفیه در موردشان شده اند، ولی معلوم نیست که مرحوم آخوند این عینیت را حتی در مورد قسم دوم پذیرفته باشند، بلکه ظاهر کلام ایشان این است که مجعول به تبع جعل منشأ می باشد و مثلا (جزئیت) غیر از (امر به جزء) است.
نظر استاد : عدم ثمره بحث در مورد قسم دوم
مرحوم آخوند فرمودند : در صورت تعارض امر به اکثر با امر به اقل، نوبت به اصل در ناحیه جزئیت می رسد، برای مثال اگر اصل براءه از نمازِ با سوره (که این امر، مساوق با جزئیت سوره است) با اصل براءه از نماز بدون سوره تعارض کرد (که مبنای قول به عدم انحلال علم اجمالی در اقل و اکثر ارتباطی همین تعارض دو اصل می باشد.) نوبت به اصل در ناحیه جزئیت (جزئیتی که مسبّب از امر به اکثر است) می رسد و این اصل (براءه یا استصحاب) جاری می شود.
به نظر ما این اصل در ناحیه جزئیت با اصل براءه از امر به اقل تعارض می کند ؛ چون که ولو رتبه جزئیت موخّر از امر به اکثر است ولی موّخر از امر به اقل نمی باشد. جزئیت، مسبّب از امر به اکثر است ولی مسبّب از امر به اقل نمی باشد. طبق کلام ما اصل در ناحیه امر به اقل دو معارض دارد : الف. اصل براءه از اکثر ب.اصل براءه از جزئیت.
عدم جزئیت نیز مسبّب از عدم امر به اکثر است نه این که مسبّب از امر به اقل باشد. بله، این عدم جزئیت ملازم با امر به اقل است ولی باز هم مسبّب نیست. نمی توان گفت : امر به اقل، علت است برای عدم جزئیت.
پس اگرچه رتبه جزئیت متأخر از امر به جزء (که در ضمن امر به اکثر می باشد) است ولی متأخّر از امر به اقل نمی باشد، لذا همان معارضه در امر به اکثر و اقل در ناحیه جزئیت و امر به اقل جاری می باشد و در نتیجه اثر عملی پیدا نمی شود.
ثمره جعلی بودن قسم دوم (مثل جزئیت) مبتنی بر مسلک مشهور است که می گویند : اصل در ناحیه اقل و اکثر با معارضه ساقط می شوند و نوبت به اصل در ناحیه جزئیت و مسبّب می رسد.
اما طبق مسلک دیگر (که آقای صدر هم جزء این ها است) چنین ثمره ای وجود ندارد ؛ چرا که نظر این عده بر این است که، همان طوری که اصل در ناحیه اقل و اکثر معارضه می کنند، اصل در جزئیت با اصل در ناحیه امر به اقل نیز معارضه می کند.
نکته : ملاک در سببیت و مسببیت موضوع شک است نه خود شک[3] .
نکته : رتبه اصل در ناحیه اقل، مساوی با رتبه اصل در ناحیه اکثر است و اصل در ناحیه اکثر هم رتبه اش بر اصل در جزئیت مقدم است. حال اگر همین مقدار را برای تقدّم و سببیّت رتبه اصل در ناحیه اقل کافی بدانیم نتیجه اش مسلک مشهور خواهد بود، ولی اگر کافی ندانیم نتیجه اش مسلک غیر مشهور خواهد بود. به نظر ما این قانون مساوات صحیح نمی باشد، همان طوری که مرحوم اصفهانی و دیگران هم قبول دارند.
نکته : به نظر ما اصل در ناحیه اقل هیچ معارضه ای با اصل در ناحیه اکثر ندارد ؛ چرا که اصل در اقل، فاقد اثر است، لذا انحلال حکمی پیدا می شود، بر خلاف مشهور و صاحب کفایه که قائل به تعارض این دو اصل و عدم انحلال حکمی هستند.
نتیجه بحث در احکام وضعیه
اصل عملی در برخی احکام وضعیه به خاطر جعلی بودنشان (طبق کلام صاحب کفایه) و یا به خاطر اثر تنجیز و تعذیر (طبق نظر ما) جاری است.
تتمه ای در مورد حقیقت احکام تکلیفیه
کلام محقق عراقی : جعلی نبودن احکام تکلیفیه
مرحوم آقا ضیاء در این جا فرموده اند : علماء بحث از حقیقت احکام وضعیه و جریان اصل در مورد آن ها را مطرح کرده اند و گویا مجعول بودن احکام تکلیفیه را مفروض گرفته اند، در حالی که احکام تکلیفیه جعلی نیستند ؛ چرا که جعلیات منوط و متقوم به جعل اند و بدون جعل حقیقتی ندارند، مثل ملکیت که تمام قوامش به اعتبار است، لکن این مطلب در مورد احکام تکلیفیه صحیح نمی باشد.
ایشان جعلیات را به سه دسته تقسیم می کنند و می فرمایند : احکام تکلیفیه جزء هیچ یک از این سه دسته نمی باشند.
اقسام امور جعلیه
الف. امور قصدیه : اموری که متقوم به قصدند، مثل توهین و تعظیم و احترام، مثلا حقیقت تعظیم متقوّم به قصد است و این طور نیست که حقیقتی ورای قصد داشته باشد، اگر چه ممکن است همراه دست به سینه گذاشتن یا تلفظ به لفظی باشد.
ب. امور تصوریه : اموری که قوامش به تصور است، مثل انیاب الاغوال. واقعیات این ها قائم به همان تصور است و ورای آن، حقیقت و وجود خارجی ندارند.
ج. امور ادعائیه : مثل الطواف بالبیت صلاه. تمام قوام این جعل به ادعا است و این جور نیست که بتوان ورای ادعا، طواف را منقلب به نماز کرد.
احکام تکلیفیه هیچ یک از این اقسام نمی باشد.
سپس فرموده اند : حال باید مراحل حکم تکلیفی را در نظر بگیریم تا ببینیم کدام یک از این مراحل می تواند جعلی باشد. به نظر ما حکم تکلیفی در هیچ یک از مراحل چهار گانه اش جعلی نیست.
مراحل چهار گانه حکم تکلیفی
الف. مصالح و مفاسد و علم به آن ها : این مصالح جعلی نیستند و واقعی اند. مصالح یا امور عینیه اند یا ماهویه. مثل سببیت الزوال برای وجوب نماز که ماهوی است.
ب. اراده : روح و لبّ حکم همین اراده است که کیف نفسانی است (ولو در برخی مبادی تشریع مثل نفس نبوی و ولوی ؛ چرا که ذات باری محل اعراض نیست). این مورد نیز کیف و از وجودات عینیه خارجیه است و جعلی نیست. حکم در این مرحله قائم به نفس مولی است و تکوینی می باشد.
ج. انشاء : این هم مثل سایر وجودات خارجیه تکوینی می باشد. اگرچه مورد انشاء جعلی می باشد، ولی خود انشاء، تکوینی است. این وجود خارجی گاهی کیف مسموع و قائم به لفظ است و گاهی غیر از آن است مثل این که قائم به اشاره باشد، لکن بالاخره عرض است و واقعیت دارد.
د. لزوم و وجوب شیء : این مورد جعلی است. این مرحله در صورتی است که به وسیله انشاء یک وجوبی در اعتبار عقلاء فرض شود و به عبارت دیگر انشاء برای وجوب اعتباری، منشئیت داشته باشد، برخلاف جایی که مثلا یک دانی به عالی امر می کند که عقلاء در مورد آن، وجوبی را فرض نمی کنند.
مرحوم آقا ضیاء می فرمایند این مرحله چهارم نیز اعتباری نیست ؛ چرا که انشاء مولی برای این وجوب، موضوعیت ندارد و وجوب دائر مدار انشاء نمی باشد. در جایی که علم به ملاکات و اراده مولی پیدا کرده باشیم وجوب متوقف بر انشاء نیست و انشاء در چنین وضعیتی صرفا اعلام وجوب است نه انشاء وجوب. اگر مولی صرفا اعلام مصالح یا اراده را کند بدون این که قصد انشاء داشته باشد عقل همین مقدار را برای لزوم کافی می داند، اگرچه وجوب انشاء نشده است. پس قوام الحکم به انشاء و اعتبار وجوب نیست بلکه به مصالح نفس الامریه و اراده مولی است، لذا در موارد تقیه که انشاء وجود دارد به خاطر نبود مصالح و اراده، الزامی نداریم.
بنابراین احکام تکلیفیه امور مجعوله نیستند و بلکه اموری هستند مقوّم به اراده و مصالح[4] .
 

[1] نعم لا مجال لاستصحابه لا ستصحاب سببه و منشإ انتزاعه فافهم. كفاية الأصول ؛ ص404.
[2] همان.
[3] مرحوم آخوند این ملاک را در مورد تعارض دو استصحاب این گونه بیان کرده اند : فتارة يكون المستصحب في أحدهما من الآثار الشرعية لمستصحب الآخر فيكون الشك فيه مسببا عن الشك فيه كالشك في نجاسة الثوب المغسول بماء مشكوك الطهارة و قد كان طاهرا و أخرى لا يكون كذلك. فإن كان أحدهما أثرا للآخر فلا مورد إلا للاستصحاب في طرف السبب‌... كفاية الأصول ؛ ص431.
[4] و حيث انتهى الكلام إلى ذلك فالحري هو عطف عنان القلم إلى البحث عن‌حقيقة الأحكام الوضعيّة و بيان مجعوليتها أو انتزاعيتهاو تفصيل اقسامها بقدر ما يسعه المجال (فنقول): و عليه الاتكال انه قد اختلف كلماتهم في الأحكام الوضعيّة (تارة) في عددها و مقدارها (و أخرى) في مجعوليتها و انتزاعيتها (و ذلك) بعد وفاقهم على مجعولية الأحكام التكليفية، كما ينبئ عنه تخصيصهم النزاع في المجعولية بالاحكام الوضعيّة (و لعل) نظرهم في تسلم الجعل في باب التكاليف إلى مرحلة البعث و الإلزام و الإيجاب المنتزع من مرحلة إنشاء الآمر على وفق إرادته، بلحاظ ما يرى من احتياج مثل هذه العناوين في تحققها إلى إنشاء الحاكم بحيث لو لا إنشائه لما كان لاعتبارها مجال و لو مع تحقق الإرادة الحقيقة من الآمر فعلا، لأنه حينئذ و ان صدق انه مريد بالفعل و يحكم العقل أيضا بوجوب الامتثال مع العلم بإرادة المولى، و لكن لا يصدق عليه انه ملزم و لا موجب و لا باعث (كما) لعله إلى ذلك نظر من جعل حقيقة الطلب غير الإرادة، فكان الغرض من الطلب هو هذا الأمر الاعتباري المنتزع من مرحلة الإنشاء، لا انه معنى آخر قائم بالنفس غير الإرادة على وجه يحكى عنه الإنشاء كحكايته عن الإرادة حتى يتوجه عليه انه لا يتصور معنى آخر قائم بالنفس غير الإرادة يسمى بالطلب، و باستلزامه للالتزام بالكلام النفسيّ (و لكن) دقيق النّظر يقتضى خلافه و انه لا يرتبط باب التكاليف بالأمور الجعلية إلّا بنحو من الادعاء و العناية كما سنشير إليه (فان) الحقائق الجعلية عبارة عن اعتبارات متقومة بالإنشاء الناشئ عن قصد التوصل به إلى حقائقها على نحو يكون القصد و الإنشاء واسطة في ثبوتها و من قبيل العلة التامة لتحققها بحيث لو لا القصد و الإنشاء لما كان لها تحقق في وعاء الاعتبار المناسب لها كما هو الشأن في جميع الأمور القصدية كالتعظيم و التوهين و الملكية و نحوها من العناوين التي يكون الجعل المتعلق بها مصحح اعتبارهما في موطنها (و بذلك تمتاز) عن الأمور الاعتبارية المحضة التي تتبع صرف لحاظ المعتبر و تنقطع بانقطاعه كأنياب الأغوال، و منها الأمور الادعائية في موارد التنزيلات كالحياة و نحوها، فانها ليست مما يتعلق به الجعل بالمعنى المتقدم و لا كان لها واقعية و لا تقرر في وعاء الاعتبار و ان إطلاق الجعلية عليها انما هو بمعنى الادعاء (كما انها) تمتاز بذلك عن الأمور الانتزاعية، إذ هي تابعة لمنشإ انتزاعها قوة و فعلية و لا تقوم لها بالجعل و الإنشاء (نعم) قد يكون الجعل محقق منشأ انتزاعها فيما إذا كان منشأ الانتزاع من الاعتباريات الجعلية كمفهوم الملكية بالنسبة إلى حقيقتها الحاصلة بالجعل و الإنشاء.و بعد ما عرفت ذلك نقول: ان من المعلوم عدم تصور الجعلية بالمعنى المزبور في الأحكام التكليفية في شي‌ء من مراتبها (اما بالنسبة) إلى مرحلة المصلحة و العلم بها فظاهر (و اما) بالنسبة إلى لب الإرادة التي هي روح التكليف، فلأنها من الكيفيات النفسانيّة التابعة للعلم بالمصلحة في الشي‌ء بلا مزاحم لمفسدة أخرى فيه أو في لازمه فلا ترتبط بالإنشائيات (و هكذا) الأمر بالإضافة إلى الإنشاء المبرز للإرادة، فانه أيضا امر واقعي و كان من مقولة الفعل الخارج عن الاعتباريات الجعلية، فلا يبقى حينئذ الأمر حلة الإيجاب و البعث و اللزوم و نحوهما من العناوين المنتزعة من إبراز الإرادة بالإنشاء القولي أو الفعلي و هذه أيضا غير مرتبطة بالجعليات المتقومة بالإنشاء و القصد (لأنها) اعتبارات انتزاعية من مرحلة إبراز الإرادة الخارجية، حيث ينتزع العقل كل واحدة منها من الإنشاء المظهر للإرادة بعنايات خاصة (و لذا) يكتفى في انتزاع تلك الأمور، و كذا في حكم العقل بلزوم الاتباع بصرف إنشاء الآمر بداعي الاعلام بإرادته و لو لم يقصد به مفهوم الطلب و لا خطر بباله عنوان البعث و الإيجاب، (و عليه) فلا أصل لما اشتهر و تداول في الألسنة من جعلية الأحكام التكليفية (نعم) لا بأس بدعوى الجعل فيها بمعنى التكوين و الإيجاد و لو بلحاظ إيجاد المنشأ القهري لا القصدي للاعتبارات المزبورة، فانها بهذه الجهة تكون تابعة لما بيد الشارع وضعه و رفعه و هو الطلب و الأمر الّذي هو عين إنشائه الاختياري بالقول أو الفعل، فيكون الغرض من جعليتها حينئذ مجرد احتياجها في مقام انتزاع مفاهيمها إلى الإنشاء المبرز للإرادة، لا الجعلية بالمعنى المتقوم بالقصد و الإنشاء من القول أو الفعل الجاري في الأحكام الوضعيّة كما هو ظاهر (هذا كله) في الأحكام التكليفية. نهاية الأفكار في مباحث الألفاظ ؛ ج‌4قسم‌1 ؛ ص87.

پاسخ
#57
95/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب /جریان استصحاب در احکام وضعیه /حقیقت حکم تکلیفی
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در حقیقت احکام وضعیه بود که به عنوان تتمه، در انتهای بحث احکام وضعیه مطرح شد. کلام محقق عراقی در جلسه قبل مطرح شد. مطالب ایشان، در این جلسه مورد نقد قرار می گیرد.
 
کلام مرحوم آقا ضیاء
مشهورعلماء، جعلی بودن احکام تکلیفیه را مفروض گرفته اند و صرفا در جعلی بودن احکام وضعیه بحث کرده اند، لکن مرحوم آقا ضیاء جعلی بودن احکام تکلیفیه را نپذیرفتند. دلیل ایشان این بود که از طرفی جعل متقوم به انشاء است و انشاء واسطه ثبوت در امور جعلی بوده و اصلا ورای انشاء، ماهیتی برای امور جعلی وجود ندارد، از طرف دیگر احکام تکلیفیه این گونه نبوده و با قطع نظر از جعل دارای تقرّر هستند.
توضیح : امور جعلی سه دسته اند : الف. امور متقوّم به قصد که با انتفاء قصد منتفی می شود، مثل تعظیم و تکریم و توهین.
ب. امور متقوّم به تصور که با انتفاء تصور منتفی می شود، حقیقت و ما بإزائی ورای تصور ندارد مثل انیاب الاغوال
ج. ادعائات و تنزیلات مثل موارد حکومات که وراء ادعا چیزی نیستند، مثل الطواف بالبیت صلاه.
هیچ یک از این امور جعلی، در هیچ یک از مراحل حکم تکلیفی، انطباقی ندارند. حکم تکلیفی با هیچ یک از مراحلش، جعلی نیست.
ایشان سپس متعرض مراحل حکم شدند که سه مرحله بود : الف. مرحله مصالح نفس الامریه و علم به مصالح ب. اراده ج. انشاء
این مراحل از امور واقعی بوده و جعلی نمی باشند. اراده کیف نفسانی است و انشاء، فعل است. مصالح و مفاسد هم که جعلی نبودنش روشن است.
یک مرتبه حکم هم ایجاب و الزام است که در وعاء اعتبار عقلائی و در حکم عقل فرض می شود. عقل حاکم است که در ظرف انشاء حکم، یک ایجابی نسبت به مولی مفروض است و عبد موظف به رعایت وجوبی است که مولی انشاء کرده است.
محقق عراقی می فرمایند : این آخرین مرحله است که ممکن است توهم جعلی بودنش برود، ولی این مرحله هم جعلی نیست و شاهدش این است که اگر مولی انشاء خود را به داعی اعلام (نه انشاء) بیان کند به طوری که انشاء ایجاب، به ذهن مولی هم خطور نکند، بر مکلف در بناء عقلاء و حکم عقل، رعایت تکلیف لازم است، در حالی که اگر قائم به اعتبار باشد باید بگوییم رعایش لازم نیست ؛ چون که انشاء به داعی ایجاب نبوده است. اصلا گاهی ممکن است در موردی، انشاء هم محقق نباشد، در حالی که همه قبول دارند که رعایت تکلیف لازم است[1] .
نتیجه این که: در آنچه امر تکلیفی است امر جعلی ندرایم و هر آن چه که هست غیر جعلی است. با قطع نظر از جعل رعایت تکلیف مولی لازم است و ما عدای آن که امر ایجاب والزام باشد نیز از امور واقعیه اند نه جعلیه.
این حصیله کلام آقا ضیاء بود.
نقد استاد بر محقق عراقی : احتمال تولید مصلحت به وسیله أمر در برخی موراد
مورد اول : پیدایش مصلحت با امر به فعل بدون مصلحت

ممکن است که امر تکلیفی متقوم به امر مولی باشد ؛ چرا که ممکن است مصلحت در انجام تعبدی امر باشد به طوری که اگر امر مولی نبود تحقق شیء به عنوان تعبد ممکن نبود. در این موارد، ایجاب جعلی است ؛ به این معنا که اگر مولی امر نکرده بود هیچ مصلحتی وجود نمی داشت. انجام این عمل به عنوان یک عمل عبادی قوامش به امر است. این مطلب معنای همان تعبیری است که گفته اند : ( مصلحت گاهی در خود جعل است.)
وجود مصلحت در جعل، دارای مصادیقی است :
الف. یک مصداقش در اوامر امتحانی است که مراد ما این مورد نیست. مصلحت در اوامر امتحانیه قائم به فعل مکلف نیست و اصلا فعل مکلف درای مفسده است، مثل ذبح حضرت اسماعیل علیه اسلام. مصلحت در همان امر امتحانی است که تسلیم حضرت ابراهیم به مرحله ظهور و نمود برسد، و آن مصلحت قائم به أمر است و قائم به فعل نیست.
ب. یک مصداقش هم این است که مصلحت در فعل مکلف است. با جعل مولی مصلحتی در فعل مکلف پیدا می شود، مثل نسک حج که در خطبه امیر المومنین علیه السلام هم آمده است[2] که اگر امر به  طواف نبود، صرف طواف به دور خانه خدا مصلحتی نداشت، فرقی بین طواف به دور بت و طواف به دور خانه خدا در فرض عدم امر، نمی باشد.
چون که خدا امر کرده است الان مصلحت پیدا شده است والا اگر به جای خانه خدا امر به طواف به دور حرم حضرت امیر المومنین علیه السلام یا حضرت سید الشهداء علیه السلام می شد، همان مصلحتی که در طواف خانه خدا (در فرض امر) تولید شد در این جا هم تولید می شد.
در واقع مصلحت در این قسم به مأمور به بودن است نه این که امر به چیزی که دارای مصلحت باشد تعلق گرفته باشد.
پس این طور نیست که مصالح همیشه نفس الامریه باشد، بلکه گاهی با امر مولی تولید می شود و لذا جعلی می شود و قوامش به امر می شود. پس می توان گفت که در برخی موارد، حکم تکیفی، جعلی می باشد.
نکته اول : مدعای محقق عراقی این است که مطلق مصالح غیرجعلی اند.
نکته دوم : همان طور که می دانیم اوامر شارع نباید لغو باشد. برای خروج از این محذور گاهی در متعلق امر مولی مصلحت وجود دارد و گاهی نیز با خود امر مولی، مصلحت پیدا می شود. لذا این ادعای ما با نظر اشعری ها فرق دارد ؛ چرا که آن ها می گویند حتی لازم نیست با خود امر هم مصلحتی پیدا شود، بلکه فعل مولی می تواند لغو و بیهوده باشد.
نکته سوم : فرق قسم اولِ مصلحت در جعل با قسم دوم این است که در اولی به وسلیه امر، مصلحت در متعلق پیدا نمی شود بر خلاف دومی. در قسم اول مصلحت در امر امتحانی است نه متعلق، ولی در قسم دوم به واسطه امر، در متعلقش مصلحت پیدا می شود.
مورد دوم : احتمال وجود مفسده در أمر به جامع ذی مصلحت
علاوه بر این که در برخی موارد با قطع نظر از تعبد و وجود مصلحتِ به لحاظ امر، ممکن است مصلحت در جامع بین متعلق تکلیف و غیر آن باشد و امر به جامع هم سبب یک نوع تخییر و ترخیصی شود که دارای مفسده (مثل مفسده اهمال عمل) است. در این موارد مولی امر به یک طرف معین می کند و در نتیجه با خود امر، مصلحت امتثال محقق می شود، به نحوی که اگر این امر مولی نبود مصلحت، اختصاص به یک حصه خاص نمی داشت، مثل این که جامع اطعام و صوم دارای مصلحت باشد ولی مولی امر به خصوص اطعام کند. در این جا اگر مولی امر به صوم هم می کرد همان مصلحت اطعام را پیدا می کرد ولی حال که امر به اطعام کرده است در خصوص اطعام مصلحت است. در اینجا مولی مخیر بین دو امر تعیینی است و استیفاء مصلحت قائم به امر و جعل مولی است.
نکته : در موردِ (الف) با امر مولی مصلحت تعبدیت پیدا می شد ولی در این موردِ (ب) مصلحت تعبدی پیدا نمی شود، بلکه مصلحتی است با قطع نظر از تعبد.
دو نکته
الف. نتیجه جعلی نبودن احکام تکلیفیه
بر فرض جعلی نبودن احکام تکلیفیه باز هم مشکلی در جریان استصحاب پیش نمی آید. مهم در احکام تکلیفیه و طرق آنها، مسأله تنجیز وتعذیر است. تعبد نسبت به طرق موصل یا طرق معذّر امکان دارد، امر تنجیز و تعذیر به ید شارع است و شارع می تواند نسبت به احکام تکلیفیه (ولو تکوینی باشند) با قرار دادن امارات و اصول، اثبات و یا نفی تنجیز کند.
البته مرحوم آقا ضیاء قبول دارند که جعلی نبودن احکام وضعیه، ضرری به جریان استصحاب نمی رساند، ولی ما این مطلب را در مورد احکام تکلیفیه هم می گوییم.
ب. جعلی بودن تمام احکام تکلیفیه
به نظر ما تمام احکام تکلیفیه جعلی است ؛ چرا که از طرفی ملاک حکم تکلیفی، استحقاق عقوبت و عدم استحقاق عقوبت در مواردش است، لذا اصولی به دنبال مؤمّن از عقاب و منجزّیت (استحقاق عقوبت نسبت به واقع موجود) است، و از طرف دیگر این منجزیت قائم به إعمال مولی نسبت به ولایش می باشد. مصالح نفس الامریه مساوق با عقوبت نمی باشد. شاهدش این است که بر فرض عدم وجود خدا در عالم، اصلا استحقاق عقوبت معنا ندارد، همه مأمون از عقابند. تمام همّ اصولی تحصیل امن از عقاب در مقابل استحقاق عقوبت است و این متقوم به مولایی است که تکلیفاتی داشته باشد. رکن استحقاق عقوبت، وجود مولی و تکلیف اوست. صرف مفسده سبب استحقاق عقوبت نیست، لذا مرحوم آخوند در بحث وجوب دفع ضرر محتمل فرمودند : دفع ضرر دنیوی لازم نیست و استحقاق عقوبت در قبال انجام فعل موجب ضرر، معلوم نیست[3] .
مرحوم اصفهانی در موردی به مناسبت، بحث تقوّم تکلیف به استحقاق عقوبت را تصریح می کنند و می فرمایند : اگر در موردی پشتوانه استحقاق عقوبت، در بین نبود در آن جا اصلا تکلیفی وجود ندارد.
نتیجه : این که محقق عراقی فرمودند : (مصالح نفس الامریه اموری واقعی اند)، اثبات استحقاق عقوبت را نمی کند، مگر جایی که بدانیم مولی بر طبق مصالح جعل احکام می کند، ولی در جایی که مولی مبنای مولویت خود را مصالح و مفاسد قرار نمی دهد صرف مصلحت و مفسده سبب استحقاق عقوبت نمی شود. پس قوام احکام تکلیفیه به استحقاق عقوبت در برابر مخالفت با آن هاست و استحقاق عقوبت بر مخالفت، فرع بر این است که مولی جعلی انجام دهد.
نکته اول : همان طور که استحقاق عقوبت نیازمند جعل مولی است، تامین از استحقاق عقوبت نیز نیازمند جعل است، لذا اباحه هم به مانند الزام، حکم شارع است.
نکته دوم : اگرچه در برخی موارد مثل انقاذ فرزند مولی، امر بالخصوصی از مولی نرسیده است، ولی استحقاق عقوبت در مورد آن وجود دارد ؛ چرا که به خاطر مبنای عدلیه و قضیه (کل ما حکم به العقل حکم به الشرع) کشف می کنیم که مولی امر دارد ؛ یعنی می دانیم که مولی اعمال مولویتش را در حدود مصالح و مفاسد کرده است.
تنبیه اول استصحاب
مرحوم آخوند سپس وارد بحث تنبیهات می شوند و در اولین تنبیه شرط فعلیت شک در استصحاب را مطرح می کنند. نتیجه این شرط این است که در فرض شک تقدیری، استصحاب جاری نخواهد بود. در مقابل ایشان مرحوم صدر قرار دارد که می فرمایند : (شک فعلی به حسب مقام اثبات لازم نیست.) مرحوم آخوند ثمره بحث را در این می دانند که استصحاب در فرضی که در حین عمل، شک حاصل نشد و بعد از فراغ از عمل شک پیدا شد، جاری نخواهد بود و قاعده فراغ جاری می شود[4] .
 



[1] و حيث انتهى الكلام إلى ذلك فالحري هو عطف عنان القلم إلى البحث عن‌ حقيقة الأحكام الوضعيّة  و بيان مجعوليتها أو انتزاعيتهاو تفصيل اقسامها بقدر ما يسعه المجال (فنقول): و عليه الاتكال انه قد اختلف كلماتهم في الأحكام الوضعيّة (تارة) في عددها و مقدارها (و أخرى) في مجعوليتها و انتزاعيتها (و ذلك) بعد وفاقهم على مجعولية الأحكام التكليفية، كما ينبئ عنه تخصيصهم النزاع في المجعولية بالاحكام الوضعيّة (و لعل) نظرهم في تسلم الجعل في باب التكاليف إلى مرحلة البعث و الإلزام و الإيجاب المنتزع من مرحلة إنشاء الآمر على وفق إرادته، بلحاظ ما يرى من احتياج مثل هذه العناوين في تحققها إلى إنشاء الحاكم بحيث لو لا إنشائه لما كان لاعتبارها مجال و لو مع تحقق الإرادة الحقيقة من الآمر فعلا، لأنه حينئذ و ان صدق انه مريد بالفعل و يحكم العقل أيضا بوجوب الامتثال مع العلم بإرادة المولى، و لكن لا يصدق عليه انه ملزم و لا موجب و لا باعث (كما) لعله إلى ذلك نظر من جعل حقيقة الطلب غير الإرادة، فكان الغرض من الطلب هو هذا الأمر الاعتباري المنتزع من مرحلة الإنشاء، لا انه معنى آخر قائم بالنفس غير الإرادة على وجه يحكى عنه الإنشاء كحكايته عن الإرادة حتى يتوجه عليه انه لا يتصور معنى آخر قائم بالنفس غير الإرادة يسمى بالطلب، و باستلزامه للالتزام بالكلام النفسيّ (و لكن) دقيق النّظر يقتضى خلافه و انه لا يرتبط باب التكاليف بالأمور الجعلية إلّا بنحو من الادعاء و العناية كما سنشير إليه (فان) الحقائق الجعلية عبارة عن اعتبارات متقومة بالإنشاء الناشئ عن قصد التوصل به إلى حقائقها على نحو يكون القصد و الإنشاء واسطة في ثبوتها و من قبيل العلة التامة لتحققها بحيث لو لا القصد و الإنشاء لما كان لها تحقق في وعاء الاعتبار المناسب لها كما هو الشأن في جميع الأمور القصدية كالتعظيم و التوهين و الملكية و نحوها من العناوين التي يكون الجعل المتعلق بها مصحح اعتبارهما في موطنها (و بذلك تمتاز) عن الأمور الاعتبارية المحضة التي تتبع صرف لحاظ المعتبر و تنقطع بانقطاعه كأنياب الأغوال، و منها الأمور الادعائية في موارد التنزيلات كالحياة و نحوها، فانها ليست مما يتعلق به الجعل بالمعنى المتقدم و لا كان لها واقعية و لا تقرر في وعاء الاعتبار و ان إطلاق الجعلية عليها انما هو بمعنى الادعاء (كما انها) تمتاز بذلك عن الأمور الانتزاعية، إذ هي تابعة لمنشإ انتزاعها قوة و فعلية و لا تقوم لها بالجعل و الإنشاء (نعم) قد يكون الجعل محقق منشأ انتزاعها فيما إذا كان منشأ الانتزاع من الاعتباريات الجعلية كمفهوم الملكية بالنسبة إلى حقيقتها الحاصلة بالجعل و الإنشاء.و بعد ما عرفت ذلك نقول: ان من المعلوم عدم تصور الجعلية بالمعنى المزبور في الأحكام التكليفية في شي‌ء من مراتبها (اما بالنسبة) إلى مرحلة المصلحة و العلم بها فظاهر (و اما) بالنسبة إلى لب الإرادة التي هي روح التكليف، فلأنها من الكيفيات النفسانيّة التابعة للعلم بالمصلحة في الشي‌ء بلا مزاحم لمفسدة أخرى فيه أو في لازمه فلا ترتبط بالإنشائيات (و هكذا) الأمر بالإضافة إلى الإنشاء المبرز للإرادة، فانه أيضا امر واقعي و كان من مقولة الفعل الخارج عن الاعتباريات الجعلية، فلا يبقى حينئذ الأمر حلة الإيجاب و البعث و اللزوم و نحوهما من العناوين المنتزعة من إبراز الإرادة بالإنشاء القولي أو الفعلي و هذه أيضا غير مرتبطة بالجعليات المتقومة بالإنشاء و القصد (لأنها) اعتبارات انتزاعية من مرحلة إبراز الإرادة الخارجية، حيث ينتزع العقل كل واحدة منها من الإنشاء المظهر للإرادة بعنايات خاصة (و لذا) يكتفى في انتزاع تلك الأمور، و كذا في حكم العقل بلزوم الاتباع بصرف إنشاء الآمر بداعي الاعلام بإرادته و لو لم يقصد به مفهوم الطلب و لا خطر بباله عنوان البعث و الإيجاب، (و عليه) فلا أصل لما اشتهر و تداول في الألسنة من جعلية الأحكام التكليفية (نعم) لا بأس بدعوى الجعل فيها بمعنى التكوين و الإيجاد و لو بلحاظ إيجاد المنشأ القهري لا القصدي للاعتبارات المزبورة، فانها بهذه الجهة تكون تابعة لما بيد الشارع وضعه و رفعه و هو الطلب و الأمر الّذي هو عين إنشائه الاختياري بالقول أو الفعل، فيكون الغرض من جعليتها حينئذ مجرد احتياجها في مقام انتزاع مفاهيمها إلى الإنشاء المبرز للإرادة، لا الجعلية بالمعنى المتقوم بالقصد و الإنشاء من القول أو الفعل الجاري في الأحكام الوضعيّة كما هو ظاهر (هذا كله) في الأحكام التكليفية. نهاية الأفكار في مباحث الألفاظ ؛ ج‌4قسم‌1 ؛ ص87.
[2] أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ ( صلوات‌الله‌عليه )إِلَى الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ  بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُم‌وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً وَ أَضْيَقِ بُطُونِ الْأَوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لَا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ( عليه‌السلام )وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ صبحى صالح، خطبه 192، صفحه‌ى 293.
[3] و أما ضرر غير العقوبة فهو و إن كان محتملا إلا أن المتيقن منه فضلا عن محتمله ليس بواجب الدفع  شرعا و لا عقلا ضرورة عدم القبح في تحمل بعض المضار ببعض الدواعي عقلا و جوازه شرعا مع أن احتمال الحرمة أو الوجوب لا يلازم احتمال المضرة و إن كان ملازما لاحتمال المفسدة أو ترك المصلحة لوضوح أن المصالح و المفاسد التي تكون مناطات الأحكام و قد استقل العقل بحسن الأفعال التي تكون ذات المصالح و قبح ما كان ذات المفاسد ليست براجعة إلى المنافع و المضار و كثيرا ما يكون محتمل التكليف مأمون الضرر نعم ربما تكون المنفعة أو المضرة مناطا للحكم شرعا و عقلا. كفاية الأصول ؛ ص343.
[4] ثم إن هاهنا تنبيهات‌الأول أنه يعتبر في الاستصحاب فعلية الشك و اليقين‌ :فلا استصحاب مع الغفلة  لعدم الشك فعلا و لو فرض أنه يشك لو التفت ضرورة أن الاستصحاب وظيفة الشاك و لا شك مع الغفلة أصلا فيحكم بصحة صلاة من أحدث ثم غفل و صلى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة لقاعدة الفراغ بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل و صلى فيحكم بفساد صلاته فيما إذا قطع بعدم تطهيره بعد الشك لكونه محدثا قبلها بحكم الاستصحاب مع القطع بعدم رفع حدثه الاستصحابي.لا يقال نعم و لكن استصحاب الحدث في حال الصلاة بعد ما التفت بعدها يقتضي أيضا فسادها.فإنه يقال نعم لو لا قاعدة الفراغ المقتضية لصحتها المقدمة على أصالة فسادها. كفاية الأصول ؛ ص404.


پاسخ
#58
95/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب/تنبیهات /تنبیه اول
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در ادله استصحاب و جریان استصحاب در احکام وضعیه به پایان رسید. در این جلسه، بحث از تنبیهات استصحاب شروع می شود.
 
تنبیهات
تنبیه اول : فعلیت شک

مرحوم شیخ، مطلبی را در مور ارکان استصحاب بیان کرده اند[1] که مرحوم آخوند این مطلب را تنبیه اول استصحاب قرار داده است. مطلب این است که استصحاب متقوم به شک است،  کما این که طبق نظر مشهور متقوم به یقین است. مرحوم آخوند در تنبیه اول متعرض رکنیت شک در استصحاب می شوند و از رکنیت یقین در تنبیه بعدی بحث می کنند.
در این تنبیه، بحث در این است که استصحاب علاوه بر موارد شک فعلی، در موارد شک تقدیری هم جاری است یا نه؟ قدر متقین از دلیل استصحاب مورد شک فعلی است، لکن شک تقدیری، مورد بحث است[2] .
نکته : مراد از شک، عدم العلم است ؛ یعنی اعم از شک و وهم و ظن غیرمعتبر.
مدّعا : شرطیت شک فعلی
نظر مرحوم شیخ و آخوند بر این است که استصحاب در شک تقدیری جاری نیست. تقریب استدلال در کلام این دو عالم، یکی از دو تقریبی است که ذکر خواهد شد، اگر چه ظاهر کلام صاحب کفایه تقریب اول است و کلام شیخ تاب هر دو تقریب را دارد.
ثمره ادعا
مرحوم شیخ و آخوند ثمره ای را بر این بحث مترتب کرده اند که در فرض زیر مشخص می شود :
مکلفی قاطع به حدث بود و سپس غفلت کرد و نماز خواند و بعد از خواندن نماز شک کرد که آیا قبل از نماز، تحصیل طهارت کرده است یا نه؟ در واقع این مکلف بعد از فراغ از عمل شک در امتثال کرده است.
اگر این مکلف قبل از نماز ملتفت شده بود اقتضای استصحاب بطلان نماز می بود ؛ چرا که استصحاب وظیفه ظاهری وی را مشخص می کند، لذا حتی اگر در حین نماز از این استصحاب و شک غفلت می‌کرد چون جریان استصحاب، وظیفه ظاهری او را مشخص کرده است نمازش باطل می بود.
ولی حال که التفات پیدا نکرده است و با غفلت نماز خوانده است حکم نمازش چیست؟ مرحوم شیخ می فرمایند : در اینجا به برکت عدم جریان استصحاب، قاعده فراغ جاری است. مکلف اگر التفات پیدا می کرد نمازش باطل می بود، ولی به خاطر عدم التفات، استصحاب جاری نمی شود و قاعده فراغ جاری می شود. اگر بگوییم استصحاب در شک تقدیری جاری است همان طور که در فرض شک فعلی، استصحاب مقدم بر قاعده فراغ می شود در این فرضِ شک تقدیری نیز جایی برای قاعده فراغ نمی ماند. این ثمره ای است که مرحوم شیخ مترتّب کرده است.
پس ثمره بحث، صحت و بطلان نماز در این فرض می باشد.
نکته : قول به کفایت شک تقدیری در جریان استصحاب سبب می شود که در فرض مورد بحث، قاعده فراغ جاری نشود، لکن باعث نمی شود که به طور کلی، موضوعی برای قاعده فراغ باقی نماند. استصحاب تقدیری برای جایی است که مکلف اگر ملتفت می شد شک می کرد، لذا با فرض جریان استصحاب در این فرض می توان گفت قاعده فراغ برای غیر مواردِ (لو التفت شَکَّ) می باشد، یعنی مواردی که یحتمل الالتفات و عدم الشک، جایی که بعد از عمل احتمال می دهد قبل از عمل التفات داشته است و شکی هم نداشته است و با التفات به تأمین طهارت وارد نماز شده است.
استدلال
در مقام، برای اشتراط فعلیت شک در جریان استصحاب دو تقریب وجود دارد :
تقریب اول استدلال : ظهور در فعلیت
الف. این استدلالی ظاهر کلام مرحوم آخوند و محتمل کلام شیخ است. مفاد این استدلال این است که ظهورِ شک (چه وضعی و چه انصرافی و چه اطلاقی) در شک فعلی می باشد، برای مثال (اکرم العالم) به معنای وجوب اکرام عالمی است که بالفعل عالم باشد، نه شخصی که اگر درس بخواند عالم می شود. در مورد بحث نیز اگر مکلف ملتفت می شد شک پیدا می کرد.
ظهور هر عنوانی در اتصاف فعلی به آن عنوان است و با اتصاف تقدیری، اتصاف فعلی محقق نخواهد بود و عنوان منطبق نمی شود.
و ان شئت قلت : مشتق ظهور در تلبس بالفعل دارد.
البته این جا یک فرقی با بحث اصولی ظهور مشتق در تلبس فعلی دارد که عبارتست از : در بحث مشتق، بحث در این بود که با زوال مبدأ آیا به اعتبار گذشته صدق عنوان مشتق وجود دارد یا نه ؟ اما در بحث شک تقدیری این طور نیست که قبلا شک داشته است بلکه فعلا حالت تردید ندارد و به گونه ای است که اگر حالت توجه پیدا می کرد شک می کرد، به همان نکته ای که در آن جا گفته می شد ظهور مشتق در تلبس فعلی به عنوان است در اینجا هم گفته می شود ظهور در تلبس فعلی (در مقابل تقدیری) است. (فعلی) در بحث مشتق در مقابل سابق است ولی در بحث کنونی در مقابل تقدیری است.
پس باید به بحث مشتق ضمیمه کنیم که : علاوه بر این که ظهور مشتق در تلبس فعلی در مقابل سابق است ظهور در تلبس فعلی در مقابل تقدیری هم دارد.
پس یک وجه بر اشتراط شک فعلی برای جریان استصحاب ، ظهور عنوان شک در فعلیت در تلبس به وصف عنوانی است، شک یعنی شک بالفعل نه اینکه اگر توجه می کرد، شک می کرد.
نظر مخالف : عدم ظهور در فعلیت
بیان اول : اطلاق (شک)

در مقابل این استدلال، ادعا شده است که شک اطلاق دارد و شامل شک تقدیری هم می شود. (مرحوم آقای صدر می خواهند همین ادعا را کنند ولی چند بیان دارد که خواهد آمد.)
اگر گفتیم موضوع له شک، شک فعلی است، معنایش این می شود که شک تقدیری اصلا شک نیست و دیگر ادعای اطلاق در مورد (شک) فایده ای ندارد ؛ چرا که اطلاق یعنی با حفظ ذات موضوع، حالات مختلف موضوع تحت حکم قرار بگیرد، در حالی که شک تقدیری از حالات شک محسوب نمی شود، بر خلاف رقبه مومنه که از حالت رقبه محسوب می شود و اطلاق رقبه شامل آن می شود. در معنای(شک) التفات فعلی نهفته است و لذا شک تقدیری اصلا شک نیست.
اشکال : شک تقدیری هم شک است و شاهدش این است که شک قابل تقسیم به شک تقدیری و فعلی است. اگر شک تقدیری شک نباشد باید بگوییم در این تقسیم، شی به خودش و غیر خودش تقسیم شده است در حالی که این مطلب باطلی است.
جواب : مراد از شک در مقسم، اعم از شک تقدیری و شک فعلی است.
پس مرحوم صدر که می خواهند ادعای اطلاق نسبت به شک تقدیری کنند نباید از این راه وارد شوند ؛ وگرنه جواب داده می شود که شک تقدیری اصلا شک نیست. لذا ایشان برای رهایی از این اشکال دو بیان دیگر مطرح کرده اند :
بیان دوم : موضوعیت داشتن عدم یقین
الف. موضوع در ادله استصحاب شک نیست، بلکه موضوع عبارتست از : عدم یقین به خلاف. مفاد روایات استصحاب این است که اگر یقین به حدث داشتید تا زمانی که یقین به طهارت پیدا نکنید محکوم به حدث هستید. یکی از موارد عدم یقین به خلاف، شک است و یکی دیگر از آنها، غفلت است.
درست است که شک تقدیری شک نیست، ولی موضوع ادله اصلا شک نیست، بلکه عدم یقین به ارتفاع حالت سابقه است و این حالت در مورد شک و غفلت مصداق دارد.
نکته : ادعای ایشان مبتنی بر این است که در روایات آمده است : (وَ لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ بِيَقِينٍ آخَرَ[3] ). اگر چه عنوان شک بیان شده است، ولی در خود روایت، یقین به خلاف مطرح  شده است و از همین جا معلوم می شود که شک موضوعیت ندارد و مهم (عدم یقین به خلاف) است. شک به عنوان یک مصداق از (عدم یقین به خلاف) بیان شده است.
بیان سوم : حکم به بقاء به خاطر استحکام یقین
اگر چه در ادله استصحاب، عنوانِ (شک) ذکر شده است، ولی به حسب مناسبت حکم و موضوع پی می بریم که علت حکم به بقاء، استحکام یقین بوده است و شک نیز به خاطر عدم استحکام و موهون بودنش نمی تواند یقین را از بین ببرد. یقین دیگر هم به خاطر استحکامش یقین سابق را از بین می برد. همان طوری که در موارد شک، استحکامِ ناقضِ یقین وجود ندارد در موارد غفلت نیز وجود ندارد و یقین سابق به خاطر استحکامش باقی است[4] .
تقریب دوم استدلال : قوام حکم به التفات
اصلا حکم ظاهری قوامش به التفات است و در فرض عدم التفات تعبد و حکم ظاهری لغو است. ملاک حکم ظاهری تنجیز وتعذیر است که این دو متوقف بر وصول می باشند و وصول فرع بر التفات می باشد. حکم ظاهری غیر واصل نه عذر است نه منجّز، مثلا احتمال می دهیم که شهرت حجت باشد، مادامی که این حجیت وصول پیدا نکرده باشد (صغروی و کبروی) حجیت شهرت، خاصیتی ندارد و جعل حجیت لغو است.
شاید منظور مرحوم شیخ از بیانی که داشته اند همین وجه دوم باشد ؛ یعنی اصلا تعبد به استصحاب بافرض غفلت معقول نیست نه این که دلیل حکم ظاهری قصور داشته باشد. حکم ظاهری خاصیتش تنجیز و تعذیر است و این فرع التفات است. مکلفی که درحال جریان اصل غافل بوده است و در نتیجه خاصیت نتجیز و تعذیر وجود ندارد جعل اصل در حق وی معقول نیست.
نکته : استدلال اول اثباتی بود و استدلال دوم ثبوتی است.
 



[1] ثمّ المعتبر هو الشكّ الفعليّ الموجود حال الالتفات إليه، أمّا لو لم يلتفت‌ فلا استصحاب و إن فرض  الشكّ فيه على فرض الالتفات.فالمتيقّن للحدث إذا التفت إلى حاله في اللاحق فشكّ، جرى الاستصحاب في حقّه، فلو غفل عن ذلك و صلّى بطلت صلاته؛ لسبق الأمر بالطهارة، و لا يجري في حقّه حكم الشكّ في الصحّة بعد الفراغ عن العمل؛ لأنّ مجراه الشكّ الحادث بعد الفراغ، لا الموجود من قبل.نعم‌، لو غفل عن حاله بعد اليقين بالحدث و صلّى، ثمّ التفت و شكّ في كونه محدثا حال الصلاة أو متطهّرا، جرى في حقّه قاعدة الشكّ بعد الفراغ؛ لحدوث الشكّ بعد العمل و عدم وجوده قبله حتّى يوجب الأمر بالطهارة و النهي عن الدخول فيه بدونها.نعم، هذا الشكّ اللاحق يوجب الإعادة بحكم استصحاب عدم الطهارة، لو لا حكومة قاعدة الشكّ بعد الفراغ عليه، فافهم‌. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص25.
[2] ثم إن هاهنا تنبيهات‌الأول أنه يعتبر في الاستصحاب فعلية الشك و اليقين‌ :فلا استصحاب مع الغفلة  لعدم الشك فعلا و لو فرض أنه يشك لو التفت ضرورة أن الاستصحاب وظيفة الشاك و لا شك مع الغفلة أصلا فيحكم بصحة صلاة من أحدث ثم غفل و صلى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة لقاعدة الفراغ بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل و صلى فيحكم بفساد صلاته فيما إذا قطع بعدم تطهيره بعد الشك لكونه محدثا قبلها بحكم الاستصحاب مع القطع بعدم رفع حدثه الاستصحابي.لا يقال نعم و لكن استصحاب الحدث في حال الصلاة بعد ما التفت بعدها يقتضي أيضا فسادها.فإنه يقال نعم لو لا قاعدة الفراغ المقتضية لصحتها المقدمة على أصالة فسادها. كفاية الأصول ؛ ص404.
[3] تهذيب الأحكام؛ ج‌1، ص: 8.
[4] جريان الاستصحاب مع الشك التقديري:لا إشكال في ركنية الشك في موضوع الاستصحاب، و انما  البحث في اختصاص ذلك بما إذا كان لدى المكلف شك فعلي ملتفت إليه أو يكفي أَن لا يكون له يقين لو التفت و إن لم يلتفت بالفعل لكونه غافلا.ذهب المشهور إلى عدم كفاية ذلك و ضرورة فعلية الشك و اليقين في جريان الاستصحاب، و قد استندوا في ذلك إلى أحد وجهين، أحدهما ثبوتي و الآخر إثباتي.الوجه الأول- و هو الوجه الثبوتي، انَّ الاستصحاب حكم ظاهري، و الأحكام الظاهرية ليست لها ملاكات واقعية و انما تجعل لمجرد التنجيز و التعذير عن الواقع‌و لذلك تكون متقومة بالوصول فمع عدم إمكان الوصول و لو للغفلة و النسيان يلغو جعلها.و فيه: ما تقدم في محله من واقعية الأحكام الظاهرية جعلًا و ملاكاً و عدم تقومها بالوصول، نعم ملاك الحكم الظاهري ليس ملاكاً مستقلًا عن الملاكات الواقعية و انما هو درجة الحفظ و الاهتمام بها في حالات التزاحم الحفظي و هذا لا يجعله متقوماً بالوصول، فلا أساس لهذا الوجه.الوجه الثاني- و هو الوجه الإثباتي- ما جاء في كلمات المحقق الخراسانيّ (قده) من ظهور أدلة الاستصحاب في اشتراط الشك الفعلي لأنه قد عبر فيها بلا تنقض اليقين بالشك و ظاهر كل عنوان يؤخذ في لسان جعل على نحو القضية الحقيقية أخذ الوجود الفعلي منه موضوعاً للمجعول و هذا يعني قصور مقام الإثبات عن حجية الاستصحاب في موارد الشك التقديري و لو فرض معقوليتها ثبوتا.و فيه: أولا- لا قصور في مقام الإثبات لتمامية الإطلاق اللفظي في جملة من أدلة الاستصحاب، ففي الصحيحة الأولى قد ورد (لا تنقض اليقين بالشك بل تنقضه بيقين آخر) ممّا يعني انَّ القاعدة المضروبة عدم نقض اليقين بغير اليقين، فليست فعلية الشك لها دخل في هذا التعبد فيشمل كل ما لا يكون يقيناً، و في المقام لا يقين بالانتقاض، و كذلك التعبير الوارد في صحيحة ابن سنان (لأنك أعرته إياه و هو طاهر و لم تستيقن انه نجسه) أو التعبير الوارد في روايات قاعدة الحل و الطهارة بناءً على إمكان استفادة الاستصحاب منها أيضا فانها جميعا جعلت الغاية العلم بالانتقاض.و ثانياً- لو فرض عدم تمامية الإطلاق اللفظي فلا ينبغي الإشكال في انَّ مناسبات الحكم و الموضوع المفهومة عرفاً تقتضي إلغاء مدخلية فعلية الشك في حجية الاستصحاب، لأنَّ ملاكها وهن الشك و قوة اليقين و هذا الوهن لا يختص بفرض فعلية الشك بل لعله أكثر وهناً في حال كونه تقديرياً فينعقد إطلاق عرفي يشمل تمام موارد عدم اليقين بالانتقاض، نعم لا يشمل موارد اليقين التقديري بالانتقاض بحيث يفرض انه غافل و لكنه يتيقن بالانتقاض لو التفت إلى نفسه، و الوجه في ذلك نفس المناسبة العرفية التي ذكرناها. بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص211.


پاسخ
#59
95/10/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب/تنبیهات /تنبیه اول
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در تنبیه اول استصحاب بود. در این تنبیه بحث از (لزوم فعلی بودن شک) در جریان استصحاب بود.
 
شرطیت (فعلیّت شک) در استصحاب
بحث در اشتراط فعلیت شک در جریان استصحاب بود. مدعا این بود که در صورت شک تقدیری و فرضی، استصحاب جاری نخواهد بود. شک تقدیری به این معنا است که اگر مکلف التفات و توجه می کرد شک حاصل می شد.
وجه شرطیت
وجه عدم جریان یا وجهی اثباتی است یا ثبوتی.
وجه اثباتی : قصور ادله
وجه اثباتی به این معنا است که ادله استصحاب به خاطر تضمّنِ کلمه (شک)، قاصر از شمولیت نسبت به فرضِ شک تقدیری هستند.
مناقشه مرحوم صدر : اطلاق دلیل
البته گذشت که مثل مرحوم صدر در این وجه تشکیک کردند و فرمودند : اطلاق دلیل اقتضای اعم از شک فعلی و تقدیری را می کند و ملاک (عدم یقین به خلاف) است . هر جا یقین به ارتفاع حالت سابق نبود استصحاب جاری است، چه مکلف شک داشته باشد و چه غافل باشد.
وجه ثبوتی : عدم امکان خطاب غافل
وجه ثبوتی همان وجهی است که محتمل کلام شیخ است. مفاد وجه ثبوتی این است که :
استصحاب به عنوان یک حکم ظاهری، وظیفه عملی را بیان می کند. وظیفه عملی در جایی متصور است که پیامد و تأثیری به لحاظ تنجیز وتعذیر برای مکلف داشته باشد. اصلا جعل حکم ظاهری به خاطر این است که مکلفی که دستش از واقع کوتاه است مؤمّن یا منجّزی در درست داشته باشد. با توجه به این مطالب، حکم ظاهری متقوّم به وصول است به این معنا که باید در دسترس مکلّف و مورد التفات وی باشد.
پس حکم ظاهری به ملاک تنجیز وتعذیر نسبت به واقع است و این ملاک در جایی محقق است که حکم ظاهری مورد غفلت نباشد. در موارد شک تقدیری، مکلف در غفلت به سر می برد و التفات به حکم ندارد، لذا استصحاب جاری نیست.
نتیجه این که شک معتبر در استصحاب باید فعلی باشد و در فرض عدم التفات، حکم ظاهریِ استصحاب بی معنی است.
مناقشه مرحوم صدر : عدم شرطیت وصول
مرحوم صدر بعد از اشاره به این وجه و تقریب آن، مبنای خود را در حکم ظاهری این گونه بیان می کنند که : در جای خودش گفتیم که مبنای ما در حکم ظاهری این است که این حکم متقوّم به جعل است. حال این جعل، گاهی وصول پیدا می کند و گاهی وصول پیدا نمی کند. برای مثال جعل واقعی ِ حجیت خبر (صدّق العادل) منوط به وصول نیست، مثل حکم واقعی حرمت شرب خمر که منوط به وصول نمی باشد. البته تنجّز این ها منوط به وصول است، لکن اصل جعلشان منوط به وصول نمی باشد. احکام ظاهریه (اصول عملیه) نیز به مانند این ها جعلشان منوط به وصول نمی باشد ؛ چرا که جعلشان به مانند جعل احکام واقعیه، یک امری واقعی است، اگرچه مؤدّای آن ها حکمی ظاهری است.
استصحاب نیز اگرچه حکم ظاهری است لکن حجیتش واقعی می باشد و لذا محتاج وصول نمی باشد.
این هم که گفته می شود صغری و کبری باید واصل باشند به جهت قابلیت استناد است نه اصل جعل.
مرحوم صدر بر این اساس فرموده اند : استصحاب منوط به فعلیت شک نیست و بدون وصول هم حجیت دارد.[1]
کلام استاد
نقد کلام مرحوم صدر : فرق تعلیق بر وصول و تعلیق بر التفات
ایشان اصل مطلب را خوب تلقی نکرده اند. این که جعل حکم ظاهری _که فعل شارع است_ ازحیث صغری و کبری، مقید به وصول نیست أمری است و این که حکم و تکلیف مقید به التفات است و حکم در موارد غفلت معنا ندارد أمر آخری است.
وصول حکم نیازمند التفات است و بدون التفات، حکم ظاهری معنا ندارد و حتی در موارد احکام واقعیه نیز مطلب همین گونه است. (صدّق العادل) در فرض غفلت بی معنا خواهد بود. حرمت خمر در صورت ملتفت بودن، برای شما مجعول است، تنجزّش منوط به علم به کبری و صغرای آن است ولی جعل (به معنای مجعول بودنش) و موضوع الحکم بودنش مقید به التفات و عدم غفلت است ؛ چون که نائم و غافل مکلف نیستند.
اینکه ثبوت حکم منوط به وصولش می باشد بحثی است و اینکه ثبوت حکم منوط به التفات و احتمال است بحث دیگری است. تلازمی بین این دو نیست.
این که ایشان می فرمایند : (حکم ظاهری منوط به وصول نیست)، اگر مرادشان منوط نبودن ثبوت حکم به وصول از حیث صغری و کبری است، مطلبشان صحیح است. حکم می تواند منجّز نباشد ولی در عین حال ثابت باشد.
ولی اگر مرادشان منوط نبودن وصول حکم به التفات است مطلبی غیر از مطلب قبلی می باشد و به نظر ما صحیح نیست.
حکم در ظرف ثبوتش منوط به وصول نیست و این که مکلّف، علم به صغری و یا کبری ندارد اشکالی به جعل وارد نمی کند، مثل حرمت خمر که اصل ثبوتش مقید به وصول نمی باشد.
حکم می تواند ثابت باشد ولی منجز نباشد مثل شبهات بدویه یا موارد جهل به موضوع، مثلا در جایی که در مورد مایع موجود احتمال خمریت و آب بودن را می دهید حکم واصل نمی باشد، لکن ثبوت دارد. شاهدش این است که احتیاط در مورد آن مطلوب است و همان طور که می دانیم احتیاط در موارد احتمال حکم جا دارد.
جعل حکم بدون التفات هم ثابت است ولی مجعولِ با موضوع محقّق ، بدون التفات ثابت نخواهد بود.
منوط نبودن وصول حکم به التفات ، مطلبی غیر از ثابت بودن حکم در فرض عدم التفات است. ثبوت حکم دارای قیودی مثل بلوغ و عقل و اختیار و التفات است.
اشکال در وجه ثبوتی : کفایت التفات لاحق
جواب صحیح از این وجه دوم این است که بگوییم : حکم ظاهری مقید به عدم لغویت است، ولی مقید به علم از جهت صغری و کبری نمی باشد و حتی مقید به التفات به معنای التفات در زمان فعلیۀ الحکم نیز نمی باشد. جعل حکم ظاهری صرفا نباید لغو باشد. در جایی که حکم تا ابد مورد التفات قرار نمی گیرد جعلش لغو خواهد بود، ولی در جایی که مورد التفات قرار بگیرد ولو در ظرف بعد از فعلیت، و اثری برای آن تصور شود لغو نخواهد بود.
برای مثال : مکلف دیروز نماز خوانده است. طهارت (و لو ظاهرا) شرط صحت نماز است. مکلف در ظرف نماز التفات نداشت ولی امروز التفات به طهارت ظاهری دیروز پیدا می کند. همین مقدار برای صحت نمازش کافی است و نیازی نیست در همان ظرف نماز دیروز التفات پیدا کرده باشد.[2]
اگر قرار شد شک تقدیری را کافی بدانیم شخصی که بعد از عمل التفات پیدا می کند و شک در طهارت نماز قبلی پیدا می کند، در واقع بعد از عمل التفات پیدا کرده است که در حین عمل استصحاب داشته است.
جمع بندی : ادعا در وجه ثبوتی این بود که لازم است در ظرف فعلیت حکم، وصول محقق شود ولی مرحوم صدر نظرشان بر عدم احتیاج به وصول _ولو بعد از عمل_ بود. ایشان التفات بعد از عمل را نیز لازم نمی دانستند. نظر ما بر این بود که برای خروج از لغویتِ حکم، التفات نیاز است ولو التفات بعد از عمل باشد.
شبهه لغویت بحث
ممکن است گفته شود : بحث از شرطیت شک فعلی، ثمره ندارد ؛ چرا که بحث در جایی است که بعد از عمل شک حاصل می شود و این شک در ظرف متأخّر، شکی فعلی می باشد، اگرچه متعلقش سابق است. حال که این شک، فعلی است استصحاب جاری است ولو به لحاظ زمان گذشته ؛ یعنی از زمان یقین تا زمان غفلت استصحاب نجاست جاری می شود.
پس در صورت قول به عدم شرطیت شک فعلی و کفایت شک تقدیری، استصحاب در همان زمان عمل جاری می باشد و در صورت قول به شرطیت نیز استصحاب بعد از عمل و در زمان التفات، به لحاظ عمل گذشته جاری خواهد بود و نتیجه هر دو قول یکی است.
بله، درفرضی که بعد از عمل التفات حاصل نشود بحث ثمره دارد، لکن بحث ما در جایی است که بعد از عمل التفات حاصل شود و شک تقدیری در ظرف متأخّر مورد التفات قرار گیرد.
پاسخ شبهه : ثمره در جریان قاعده فراغ
مرحوم شیخ و آخوند ازاین اشکال خواسته اند جواب دهند :
ثمره بحث در جریان و عدم جریان قاعده فراغ است. اگر شک تقدیری را برای جریان استصحاب کافی بدانیم استصحاب در همان ظرف عمل جاری می شود و (در مثال یقین به حدث و غفلت و التفات بعد از عمل) سبب بطلان عمل می شود، لکن در صورت شرطیت شک فعلی، قاعده فراغ بر استصحاب بعد از عمل مقدّم می شود. از آن جا که ظرف قاعده فراغ جایی است که بعد از عمل شک طاری شود و قبل از عمل وظیفه مکلف مشخص نشده باشد، لذا در فرض شک قبل از عمل، جایی برای قاعده فراغ باقی نمی ماند.
به همین جهت است که اگر قبل از غفلت، شکی حادث شود مجرای استصحاب خواهد بود و شک بعد از عمل سبب جریان قاعده فراغ نمی شود.
پس جریان قاعده فراغ، فرع بر جریان و عدم جریان استصحاب در حین عمل است[3] .
 

[1] الوجه الأول- و هو الوجه الثبوتي، انَّ الاستصحاب حكم ظاهري، و الأحكام الظاهرية ليست لها ملاكات واقعية و انما تجعل لمجرد التنجيز و التعذير عن الواقع‌ و لذلك تكون متقومة بالوصول فمع عدم إمكان الوصول و لو للغفلة و النسيان يلغو جعلها.و فيه: ما تقدم في محله من واقعية الأحكام الظاهرية جعلًا و ملاكاً و عدم تقومها بالوصول، نعم ملاك الحكم الظاهري ليس ملاكاً مستقلًا عن الملاكات الواقعية و انما هو درجة الحفظ و الاهتمام بها في حالات التزاحم الحفظي و هذا لا يجعله متقوماً بالوصول، فلا أساس لهذا الوجه. بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص211.
[2] این مثال در کلام آقای روحانی امده است.
[3] ثمّ المعتبر هو الشكّ الفعليّ الموجود حال الالتفات إليه، أمّا لو لم يلتفت‌ فلا استصحاب و إن فرض الشكّ فيه على فرض الالتفات.فالمتيقّن للحدث إذا التفت إلى حاله في اللاحق فشكّ، جرى الاستصحاب في حقّه، فلو غفل عن ذلك و صلّى بطلت صلاته؛ لسبق الأمر بالطهارة، و لا يجري في حقّه حكم الشكّ في الصحّة بعد الفراغ عن العمل؛ لأنّ مجراه الشكّ الحادث بعد الفراغ، لا الموجود من قبل.نعم‌، لو غفل عن حاله بعد اليقين بالحدث و صلّى، ثمّ التفت و شكّ في كونه محدثا حال الصلاة أو متطهّرا، جرى في حقّه قاعدة الشكّ بعد الفراغ؛ لحدوث الشكّ بعد العمل و عدم وجوده قبله حتّى يوجب الأمر بالطهارة و النهي عن الدخول فيه بدونها.نعم، هذا الشكّ اللاحق يوجب الإعادة بحكم استصحاب عدم الطهارة، لو لا حكومة قاعدة الشكّ بعد الفراغ عليه، فافهم‌. فرائد الأصول ؛ ج‌3 ؛ ص25ثم إن هاهنا تنبيهات‌الأول أنه يعتبر في الاستصحاب فعلية الشك و اليقين‌ :فلا استصحاب مع الغفلة لعدم الشك فعلا و لو فرض أنه يشك لو التفت ضرورة أن الاستصحاب وظيفة الشاك و لا شك مع الغفلة أصلا فيحكم بصحة صلاة من أحدث ثم غفل و صلى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة لقاعدة الفراغ بخلاف من التفت قبلها و شك ثم غفل و صلى فيحكم بفساد صلاته فيما إذا قطع بعدم تطهيره بعد الشك لكونه محدثا قبلها بحكم الاستصحاب مع القطع بعدم رفع حدثه الاستصحابي.لا يقال نعم و لكن استصحاب الحدث في حال الصلاة بعد ما التفت بعدها يقتضي أيضا فسادها.فإنه يقال نعم لو لا قاعدة الفراغ المقتضية لصحتها المقدمة على أصالة فسادها. كفاية الأصول ؛ ص404.

پاسخ
#60
95/10/25
بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب /تنبیه اول /اشکال مرحوم خویی و صدر به ثمره تنبیه
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در شرطیت شک فعلی در جریان استصحاب بود. مرحوم شیخ و آخوند برای این بحث ثمره ای را ذکر کرده اند که در کلمات برخی از علماء مورد اشکال واقع شده است. در این جلسه به بیان این اشکالت پرداخته می شود.
 
ثمره شرط فعلیت شک در جریان استصحاب
بحث در اشتراط فعلیت شک در جریان استصحاب بود. مرحوم شیخ و به تبع ایشان، صاحب کفایه ثمره ای برای بحث بیان کردند. بعد از ایشان در کلام محقق عراقی و مرحوم صدر ثمره ای برای بحث ذکر شده است. بحث در ثمره مذکور در کلام مرحوم شیخ و آخوند بود. ایشان فرمودند :
در جایی که مکلف یقین به حدث داشت و غافل شد و وارد نماز شد و بعد از نماز ملتفت شد و شک در طهارت قبل از نماز کرد و می دانست که اگر قبل از نماز ملتفت می شد شک درطهارت پیدا می کرد، قول به کفایت شک تقدیری در جریان استصحاب و عدم آن، دارای ثمره است :
در صورت قول به جریان استصحاب با شک تقدیری، استصحاب قبل از نماز جاری می شود و نماز باطل خواهد بود. قاعده فراغ هم جاری نخواهد بود ؛ چرا که قاعده فراغ در جایی جاری است که عمل ولو ظاهرا محکوم به بطلان نباشد.
و در صورت قول به عدم جریان استصحاب در فرض شک تقدیری، استصحاب قبل از نماز جاری نمی شود و قاعده فراغ موجب صحت نماز و الغای شک بعد از نماز می شود. استصحاب بعد از نماز محکوم قاعده فراغ است.
نکته : در کلام مرحوم شیخ و آخوند در فرض جریان استصحاب با شک تقدیری، قاعده فراغ جاری نخواهد بود و اساسا قاعده فراغ در جایی جاری است که عمل محکوم به بطلان ولو با حکم ظاهری نبوده باشد. شاهد بر این مطلب این است که اگر قبل از عمل شک فعلی پیدا شود و سپس از روی غفلت یا رجائا نماز خوانده شد (غفلت را به خاطر تمشی قصد قربت گفتیم) و بعد از نماز التفات حاصل شد که قبل از نماز شک وجود داشته است و تحصیل طهارت صورت نگرفته است نماز محکوم به بطلان است و هیچ کس قائل به جریان قاعده فراغ و صحت نماز نمی باشد ؛ چرا که حکم و وظیفه ظاهری قبل از عمل مشخص شده است. اگر بگوییم درمثل این موارد قاعده فراغ جاری است لازمه اش ملغا شدن احکام ظاهریه است و مکلفین در تمام موارد احکام ظاهریه (مثل استصحاب، اشتغال) می توانند با یک طرفندی قاعده فراغ را جاری کنند.
نکته: در صورت قول به جریان استصحاب با شک تقدیری همین الان که ملتفت شده است استصحاب نسبت به همان حال نماز جاری بوده است.
اشکال مرحوم خویی : منوط بودن صحت نماز به شرط التفات
مرحوم خویی در اشکال به این ثمره فرموده اند : این ثمره درست نیست. صحت و بطلان نماز منوط به جریان استصحاب در فرض شک تقدیری و عدم آن نیست، بلکه صحت نماز منوط به امر دیگری است. باید ببینیم در فرضی که مکلّف احتمال التفات در حین عمل را نمی دهد قاعده فراغ جاری است یا نه؟
ممکن است حجیت قاعده فراع مخصوص جایی باشد که مکلّف احتمال التفات در حین عمل را بدهد و این قاعده در جایی که علم به غفلت قبل از عمل وجود دارد و احتمال صحت عمل فقط از باب صدفه می رود جاری نباشد.
طبق مبنای اول که مبنای مشهور است عمل بر اساس قاعده اشتغال محکوم به بطلان است و قول به عدم کفایت شک تقدیری نیز تأثیری در صحت عمل ندارد، علاوه بر این که با شک فعلی بعد از عمل نیز استصحاب جاری است.
طبق مبنای دوم که مبنای غیر مشهور است عمل به خاطر جریان قاعده فراغ صحیح خواهد بود و قول به کفایت شک تقدیری نیز باعث صحت نماز نمی شود و این قاعده بر استصحاب حاکم است و یا آن را تخصیص می زند که توضیح مطلب خواهد آمد[1] .
نکته : طبق مبنای مشهور در لزوم احتمال التفات، مکلفینی که در حین انجام عمل احتمال التفات را نمی دهند قاعده فراغ در حقشان جاری نیست، برای مثال نقاشی که بعد از غسل رنگی را در پشت گوشش می یابد و شک در وجود آن در حین غسل می کند و می داند که در حین عمل ملتفت نبوده است قاعده فراغ در حقش جاری نیست.
کلام مرحوم صدر
ملاک بودن شک بعد از عمل
ایشان همین مطلب استادشان را بیان کرده اند و سپس فرموده اند : اگر شک تقدیری را کافی بدانیم و استصحاب قبل از عمل جاری شود باز هم قاعده فراغ جاری خواهد بود و مطلب مرحوم شیخ و صاحب کفایه در عدم جریان قاعده فراغ در این فرض صحیح نیست ؛ چون که مجرا و موضوع قاعده فراغ، شک بعد از عمل است و این شک در فرض شک تقدیری موجود می باشد.
لذا این که در فرض شک فعلی قبل از عمل، قاعده فراغ جاری نمی شود به خاطر مشخص بودن وظیفه قبل از عمل به وسیله حکم ظاهری نیست، بلکه به خاطر این است که در این فرض، در واقع بعد ازعمل شک جدیدی حاصل نشده است و شک بعد از عمل همان شک قبل از عمل است. پس در فرض شک قبل از عمل، در واقع رکن قاعده فراغ (شک بعد از عمل) حاصل نشده است.
در فرض شک فعلی قبل از عمل، شک بعد از عمل استمرار همان شک قبل از عمل است ولو این که قبل از عمل غفلتی هم پیدا شده باشد.
از آن جا که طروّ شک بعد از عمل مهم است در هر دو فرض عدم شک قبل از عمل و شک تقدیری قاعده فراغ جاری است و اطلاقش شامل هر دو فرض می شود.
لذا مرحوم صدر ثمره ذکر شده در کلام شیخ و سایر علماء را نمی پذیرند.
تعارض دو قاعده در فرض شک تقدیری
طبق این مطالب در فرض شک تقدیری، استصحاب و قاعده فراغ مجرا دارند و با هم تعارض می کنند.
سپس ایشان ترقی می کنند و می فرمایند : هر دو جاری هستند و نباید قاعده فراغ را مقدم و حاکم دانست. حد استصحاب همان حال عمل است و نتیجه اش بطلان عمل است ولی بعد از عمل که مکلف ملتفت شد به خاطر جریان قاعده فراغ، شکش ملغا و عملش محکوم به صحت می باشد. این دو با هم منافاتی ندارند.
بطلان عمل در حین انجام آن و صحتش بعد از انجام آن، استبعادی ندارد، مثل این مورد : شخصی نمازش را با وضویی که از نظر مجتهد اعلم زمانش باطل است می خواند، ولی تا زمانی که این مجتهد زنده است ملتفت به لزوم تقلید نمی باشد و بعد از فوت وی ملتفت به لزوم تقلید می شود، لذا به سراغ مجتهد اعلم حیّ می رود، لکن نظر این مجتهد بر صحت این وضو می باشد. در این مثال تا زمان زنده بودن مجتهد اعلم قبلی، نمازهای این شخص محکوم به بطلان (وظیفه ظاهریه) بوده است ولی به مجرد فوت آن مجتهد، صحیح است. پس عمل، در حال انجامش محکوم به بطلان و بعد از انجام، محکوم به صحت شده است.
در مورد بحث نیز تا قبل از نماز به خاطر استصحاب حدث، نماز محکوم به بطلان بوده است ولی بعد از نماز به خاطر قاعده فراغ صحیح می باشد.
لکن ایشان دوباره پاسخ می دهند که حق این است که استصحاب و قاعده فراغ در این فرض متعارضند.
توضیح :
اگر استصحاب فقط به لحاظ قبل از عمل و حالت غفلت جعل شده باشد و بعد از عمل به خاطر قاعده فراغ حکم به صحت شود جعل چنین استصحابی لغو خواهد بود. لذا استصحاب فقط بیان کننده بطلان در حال عمل نمی باشد، بلکه وجوب اعاده بعد از عمل را نیز بیان می کند. پس وجوب اعاده لازمه استصحاب است که نبودش سبب لغویت جعل استصحاب است.
حال که وجوب اعاده هم با استصحاب ثابت می شود استصحاب و قاعده فراغ با هم تعارض می کنند.
تذکر : اثبات وجوب اعاده به وسیله استصحاب از باب اصل مثبت نمی باشد؛ چرا که این لازم در واقع لازمه دلیل استصحاب است نه مستصحب. اگر استصحاب حجت باشد باید این لزوم اعاده هم حجت باشد و گرنه استصحاب لغو خواهد بود، لذا استصحاب، بطلان بعد از عمل را هم ثابت می کند و با قاعده فراغ تعارض می کند.
حال که تعارض رخ می دهد قاعده فراغ بر استصحاب با شک حال العمل (که نتیجه اش بطلان عمل ولو بعد از انجام می بود) حاکم نمی باشد ؛ چرا که قاعده فراغ بر شک بعد از عمل حکومت دارد نه بر شک اثناء عمل. پس شک تقدیری برای جریان استصحاب مناسب بود ولی برای محکومیت قاعده فراغ مناسب نیست.
بله، اگر گفتیم نکته تقدیم قاعده فراغ بر استصحاب تخصیص باشد قاعده فراغ جاری به وسیله تخصیص مقدم می شود (همان طوری که مرحوم خویی فرمودند) ولو این که بگوییم در فرض شک تقدیری استصحاب جاری است. همان طوری که قاعده فراغ مخصص استصحاب بعد از عمل است مخصص استصحاب قبل از عمل نیز می باشد[2] .
 
 
 

[1] و فرّع الشيخ (ره) على اعتبار اليقين و الشك الفعلي في جريان الاستصحاب فرعين، و تبعه‌صاحب الكفاية (ره):(الفرع الأول)- أنه لو كان أحد محدثاً فغفل و صلى ثم شك في أنه تطهر قبل الصلاة أم لا، فيجري استصحاب الحدث بالنسبة إلى الأعمال الآتية، و أما بالنسبة إلى الصلاة التي أتى بها فلا يجري استصحاب الحدث، لأنه كان غافلا قبل الصلاة و لم يكن له الشك الفعلي حتى تكون صلاته واقعة مع الحدث الاستصحابي.و بعد الصلاة و إن كان الشك موجوداً، إلا أن قاعدة الفراغ حاكمة على الاستصحاب أو مخصصة له، على ما يأتي في أواخر التنبيهات إن شاء اللَّه تعالى، فيحكم بعدم وجوب الإعادة عليه:(الفرع الثاني)- أنه لو التفت قبل الصلاة ثم غفل و صلى فتكون صلاته باطلة، لتحقق الشك الفعلي قبل الصلاة، فقد وقعت مع الحدث الاستصحابي.و في كلا الفرعين نظر:أما الفرع الأول، فلأن قاعدة الفراغ لا تخلو من أمرين: فاما أن تكون من الأصول التعبدية الشرعية، و إما أن تكون من الأمارات العقلائية كما هو الظاهر، لأن ترك الجزء أو الشرط عمداً لا يتصور بالنسبة إلى من هو في مقام الامتثال، فان تركا لا يستند تركهما إلا إلى الغفلة و النسيان. و هو خلاف الأصل، فان مقتضى طبيعة الإنسان هو الذّكر في حال العمل، لا السهو و النسيان كما في الأمور العادية، فالفراغ عن العمل أمارة كاشفة نوعاً عن عدم وقوع الغفلة و السهو. و يؤيد هذا المعنى قوله عليه السلام: «هو حين يتوضأ أذكر منه حين يشك» و كذا قوله عليه السلام:في صحيحة محمد بن مسلم الواردة في الشك في عدد ركعات الصلاة بعد الفراغ:«و كان حين انصرف أقرب إلى الحق منه بعد ذلك».فعلى القول بكون قاعدة الفراغ أمارة نوعية على عدم وقوع الغفلة و السهو، لا مجال للأخذ 0 بها مع العلم بالغفلة كما هو المفروض في المقام، فعدم جريان الاستصحاب في حال الغفلة مسلم لعدم الشك الفعلي، إلا أنه لا مانع من جريانه بعد الصلاة حتى بالنسبة إلى الصلاة التي أتى بها، لاختصاص قاعدة الفراغ بصورة عدم العلم بالغفلة، فلا تجري في المقام حتى تكون حاكمة على الاستصحاب أو مخصصة له. و لما ذكرنا من اختصاص قاعدة الفراغ بموارد عدم العلم بالغفلة، لا تجري فيما لو شك في صحة العمل بعد الفراغ عنه، مع العلم بكيفية وقوع العمل و الشك في انطباقه على الواقع:كما إذا شك بعد الوضوء في أنه توضأ بالماء أو بمائع آخر مع علمه بأنه توضأ بهذا المائع الموجود، لكنه لا يدري أنه ماء أو مائع آخر، فلا مجال للحكم بصحة الوضوء، لقاعدة الفراغ، لعدم كون احتمال البطلان مستنداً إلى الغفلة بل إلى عدم المصادفة الاتفاقية للماء.و أما على القول بكون قاعدة الفراغ من الأصول التعبدية الشرعية و عدم اختصاصها بموارد احتمال الغفلة لإطلاق بعض النصوص الدالة على أن ما مضى فأمضه كما هو، فتكون قاعدة الفراغ حاكمة على الاستصحاب، و لو قلنا بعدم اعتبار الشك الفعلي في الاستصحاب، إذ لا اختصاص لحكومة القاعدة على الاستصحاب الجاري بعد الصلاة، بل تكون حاكمة على الاستصحاب الجاري قبلها أيضا.و أما الفرع الثاني، ففيه أن بطلان الصلاة في الفرض مسلم إلا أنه ليس مستنداً إلى جريان الاستصحاب قبل الصلاة، بل إلى عدم جريان قاعدة الفراغ في نفسها لاختصاصها بما إذا حدث الشك بعد الفراغ، و هذا الشك الموجود بعد الفراغ كان قبل الصلاة، فان هذا الشك متحد عرفا مع الشك الّذي كان قبل الصلاة، و ان كان غيره بالدقة العقلية، و مع قطع النّظر عما ذكرناه فالاستصحاب الجاري قبل الصلاة لا يقتضي البطلان، لأنه بعد الالتفات و تحقق الشك عرضت له الغفلة ثانياً على الفرض، و بمجرد عروض الغفلة لا يجري الاستصحاب، لأنه كما يعتبر في الاستصحاب اليقين و الشك حدوثا، كذا يعتبران بقاء، فما دام شاكا يكون محدثا بالحدث الاستصحابي، و بمجرد طرو الغفلة يسقط الاستصحاب، فلا يكون محدثا بالحدث الاستصحابي، و المفروض أنه بعد الشك غفل و دخل في الصلاة. فظهر بما ذكرناه ما في الكفاية من تعليل البطلان بأنه دخل في الصلاة محدثا بالحدث الاستصحابي، فانه لا استصحاب حين الدخول في الصلاة لغفلته، فينتفي الاستصحاب بانتفاء موضوعه و هو الشك الفعلي.نعم لو عرض له شك آخر بعد الصلاة يمكن القول بصحة صلاته لقاعدة الفراغ، كما لو شك في المثال المذكور بعد الصلاة في أنه هل تطهر بعد الشك في الطهارة قبل الصلاة أم لا؟ بأن كان محدثا و التفت فشك في الطهارة قبل الصلاة، ثم غفل و صلى، و بعد الفراغ شك في أنه هل تطهر بعد الشك في الطهارة قبل الصلاة أم لا؟فيحكم بصحة صلاته، لقاعدة الفراغ، لكون الشك الحادث بعد الصلاة غير الشك قبلها، فيكون هذا الشك الحادث بعد الفراغ مورداً لقاعدة الفراغ، و لا يكون الحدث الاستصحابي قبل الصلاة أولى من الحدث اليقيني قبلها، فلو كان محدثا قبل الصلاة يقيناً فغفل و صلى و شك بعد الصلاة في أنه توضأ بعد الحدث المتيقن أم لا، يحكم بصحة صلاته لقاعدة الفراغ، و الحكم بصحة الصلاة في المقام أولى، لعدم كونه متيقناً بالحدث، بل محكوم به للاستصحاب قبل الصلاة.فتحصل مما ذكرناه أن اعتبار اليقين و الشك الفعلي و إن كان مسلماً، إلا أنه لا يتفرّع عليه الفرعان المذكوران، بل الحكم بالصحّة أو البطلان في المثالين تابع لجريان قاعدة الفراغ و عدمه، ففي الفرع الأول لو قلنا بكون القاعدة من الأمارات و عدم جريانها في المقام لاختصاصها بموارد احتمال الغفلة، يحكم ببطلان الصلاة. و لو لم‌ نقل بجريان استصحاب الحدث قبل الصلاة لعدم الشك الفعلي، فان استصحاب الحدث الجاري بعد الصلاة كاف في الحكم ببطلانها، و لو قلنا بجريان قاعدة الفراغ، يحكم بصحة الصلاة، و لو قلنا بجريان استصحاب الحدث قبل الصلاة، لعدم اعتبار الشك الفعلي، لكونه محكوماً بالقاعدة. و في الفرع الثاني إن كانت قاعدة الفراغ جارية، كما إذا كان الشك الحادث بعد الفراغ غير الشك الّذي كان قبل الصلاة، كانت الصلاة صحيحة حتى مع جريان استصحاب الحدث قبل الصلاة. و لو لم تكن القاعدة جارية، كما إذا كان الشك الحادث بعد الصلاة هو الشك الّذي كان قبلها، كانت الصلاة باطلة و لو لم يكن الاستصحاب قبل الصلاة جارياً، لاعتبار الشك حدوثا و بقاء، فالحكم بالصحّة دائر مدار جريان قاعدة الفراغ في كلا الفرعين. مصباح الأصول ؛ ج‌2 ؛ ص91.
[2] ثم انهم فرعوا على هذا البحث فرعين:الفرع الأول- ما ذكره الشيخ و تبعه المحقق الخراسانيّ (قده) من ان من كان محدثاًفغفل ثم صلى و شك بعد الفراغ انه تطهر و صلّى أم لم يتطهر يجري في حقه استصحاب الحدث بالنسبة إلى الأفعال الآتية بلا كلام، و لكن بالنسبة لما فرغ منه إن لم نقل بحجية الاستصحاب في الشك التقديري جرت قاعدة الفراغ و يحكم بصحة صلاته بناءً على عدم قدح الغفلة و عدم اشتراط احتمال الذّكر حين العمل في جريانها، و امّا إذا قلنا بجريان الاستصحاب في الشك التقديري كان المكلف حين العمل محكوماً بالحدث ظاهراً و معه لا تجري القاعدة، لأنَّ موضوعها من لم يحكم عليه ظاهراً بالبطلان حين العمل و لهذا لا يشك أحد في عدم جريانها مع شكه في بقاء الحدث حين الصلاة.و يلاحظ عليه: انه لا دليل على أخذ القيد المذكور في موضوع القاعدة، لأننا إذا لاحظنا ذيلها فهو يدل على ما هو المختار عندنا في الفقه من اشتراط احتمال الأذكرية حين العمل فلا موضوع للقاعدة في أمثال المقام، و إن لم نلحظ ذلك و جمدنا على عنوان الفراغ في كل مورد فرغ فيه عن عمل و احتمل صحته و لو صدفة و اتفاقاً فلا وجه لأخذ قيد زائد على ذلك و انما لا تجري القاعدة في مورد الشك الفعلي في العمل باعتبار عدم تحقق عنوان الفراغ المأخوذ فيها. و بعبارة أخرى موضوع القاعدة الشك الحاصل بعد العمل بنحو لا يكون العمل حينه محكوماً بالبطلان بحسب نظر المكلف، و هذا القيد حاصل في المقام و لو كان الاستصحاب جارياً في شكه التقديري لأنه غير واصل إليه بحكم غفلته و تقديرية شكه بخلاف موارد الشك الفعلي.و هكذا يتضح جريان الاستصحاب في المقام و عدم حكومته على القاعدة. و هل يحكم بتقدم القاعدة عليه أم لا؟ قد يقال بتقدمها من باب عدم اجتماعهما في زمان واحد، فانه حين العمل يجري الاستصحاب دون القاعدة و بعد العمل تجري القاعدة و تحكم على الاستصحاب بعد الفراغ عن العمل، و الاستصحاب الجاري حين العمل لا يكون منجزا لما بعد الفراغ من العمل فانَّ الاستصحاب ينجز بجريانه بلحاظ زمان جريانه لا أكثر، و هذا من قبيل من قلد مجتهداً يحكم ببطلان صلاته ثم مات فقلد مجتهداً آخر يحكم بصحة صلاته فانه لا تجب عليه الإعادة.إلّا انَّ الصحيح: وقوع المنافاة بينهما، لأنَّ التفكيك بين الوجود الحدوثي للاستصحاب و الوجود البقائي له غير معقول في خصوص المقام، لأنَّ لازمه اختصاص هذا التعبد الاستصحابي بصورة الغفلة بحيث يرتفع بمجرد الالتفات و جعل مثل هذاالحكم الظاهري لغو عقلًا أو عقلائياً و عرفاً على أقل تقدير و هذا يعني ان دليل التعبد الاستصحابي بالحدوث يلازم التعبد الاستصحابي بقاءً أيضاً فيقع التنافي بينه و بين القاعدة [1] و حينئذ لو قلنا بأنَّ تقدم القاعدة على الاستصحاب الجاري في موردها بعد العمل يكون بملاك الحكومة و رفعها للشك فهذا الوجه لا يتم هنا لأنها لا ترفع الشك حين العمل و التعبد الاستصحابي بعد العمل لازم دليل الاستصحاب لا نفس الاستصحاب فيكون التعارض بحسب الحقيقة بين دليل التعبدين بلحاظ ما بعد الفراغ عن العمل، و إنْ قلنا بأنَّ تقدم القاعدة على الاستصحاب بملاك التخصيص و تقدم ظهور دليلها على ظهور دليله كما هو الصحيح فهذا يجري في المقام أيضاً فيحكم بصحة الصلاة بالقاعدة على كل حال. بحوث في علم الأصول ؛ ج‌6 ؛ ص212.
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان