27-دي-1395, 00:02
1395/10/18
بسم الله الرّحمن الرّحیم
چند نکته از بحث سابق باقی مانده است، که اشاره به آنها مفید است.نکته اول: أولویّت تکرار همه این أذکار بعد از هر تکبیر
بعض معلِّقین عروه نوشتهاند که در نماز میّت، أولی این است که بعد از هر تکبیره، همه این أذکار و أعیّه را بگویند. که این درست است، چون عدّهای از روایات همین جور بود، که بعد از تکبیره اُولی همه اینها را آورده بود؛ منتهی چون یقیناً واجب نیست، (چون إجماع قطعی داریم بر اینکه تکرار همه اینها بعد از هر تکبیر، واجب نیست؛ و بعض روایات، خالی از اینهاست)، اینها را حمل بر أولی و افضل میکنیم.
نکته دوم: عدم وجوب کیّفیّت خاصّه در دعای برای میّت
مرحوم خوئی در جواب از دلیل سوم (إختلاف روایات) به این نتیجه رسید آنچه واجب است صلوات و دعا است. و فرمود که بقیّه واجب نیست؛ چون در بعض روایات، آن بقیّه وجود ندارد. که تا اینجا ما گیری نداریم. در ادامه فرمود دعا که واجب است، کیفیّات عدیدهای دارد؛ آیا اینکه دعا واجب است، صِرف الوجود دعا واجب است؛ و ما میتوانیم بر این کیفیّاتی که در روایات آمده است، تطبیق بکنیم؛ یا اینکه دعا به نحو واجب تخییر شرعی، واجب است؛ به نحوی که در روایات آمده است؟ صِیَغی که برای دعا آمده است، و قطعاً نسبت به آن صِیغ، تخییر داریم؛ آیا تخییرش، عقلی است؛ و جامع، واجب است، و اینها مصادیق هستند؛ یا تخییرش، شرعی است؟ مرحوم خوئی فرموده گرچه مقتضای فنّ این است که بگوئیم اینها واجب تخییری هستند. ما اگر روایات عدیده داشته باشیم، ظاهر هر کدام، وجوب تعیینی دارند، منتهی چون روایات مختلف داریم؛ از ظهور هر کدام در تعیین، رفع ید میکنیم؛ و آنها را حمل بر واجب تخییری میکنیم. اینجا هم فنّ، میگوید که ما وجوب تخییری بین این صِیغ داریم؛ و لکن آنی که در اینجا مانع از قول به وجوب تخییری میشود، بعض روایات است که در آنها فرموده که دعا برای میّت، موقّت نیست؛ و آن را به اختیار ما گذاشته است؛ و اگر بنا باشد وجوب تخییری داشته باشد، توقیت میشود.
و لکن این فرمایش ایشان، قابل مناقشه است؛ اینکه در روایت فرموده دعای موقت ندارد، با واجب تخییری هم میسازد. واجب موقّت، یعنی حدود معیّنی ندارد، و با این هم میسازد که چند واجب به نحو تخییری داشته باشد. لذا آن جمع عرفی در سایر موارد، از این جهت مشکل ندارد. و لکن ما هم در ذهنمان این است که اگر دعا واجب شد، همان جامع واجب است؛ و وجوب تخییری، مال مصادیق نیست. ما میگوئیم همان مسأله اختلاف روایات، در اینجا قرینه است. اینکه روایات، اختلاف دارد، یکی میگوید این دعا واجب است، و دیگری میگوید دعای دیگر واجب است؛ و بعض روایات میگوید که مطلق الدعا واجب است؛ که به ذهن میزند اینها مصداق مطلق الدعا هستند.
نکته سوم: زمان صلوات و دعا برای میّت
مرحوم خوئی فرموده ما باشیم و این روایات مختلفه، فقط صلوات و دعا واجب است. ما از روایات استفاده کردیم که صلوات، مقدّم بر دعا است. که این درست است تمام روایاتی که صلوات و دعا را آورده است؛ فرموده که صلوات، مقدّم بر دعا است. در ادامه فرموده که مقتضای آن روایات، این است که اول صلوات و بعد دعا گفته شود؛ گرچه فقط در تکبیره اُولی صلوات و دعا را بیاورد و در بقیه چیزی نگوید؛ و یا در تکبیره اُولی صلوات و در دومی دعا بکند، و بقیه را پشت سر هم بگوید؛ فرموده مقتضای جمع آن روایات، این است که صلوات در نماز، مقدّم باشد، و دعا مؤخّر باشد؛ به هر کیفیّتی باشد. و لکن فرموده در مقام یک روایتی هست که از آن استفاده میشود که باید بین تکبیرات، یک چیزی گفته شود. نمیشود که در تکبیر اُولی، صلوات و دعا را بگوید، و بقیّه تکبیرات را پشت سر هم بگوید؛ و آن روایت، صحیحه حلبی است. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ: إِذَا أَدْرَكَ الرَّجُلُ التَّكْبِيرَةَ وَ التَّكْبِيرَتَيْنِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ فَلْيَقْضِ مَا بَقِيَ مُتَتَابِعاً».[1] این روایت، میگوید اگر شما دیر رسیدید، و فرصت ندادند که بر میّت نماز بخوانید، و میّت را بر میدارند؛ آن بقیّه تکبیرات را متتابعاً بیاورید؛ که معنایش این است که اگر فرصت بود، نباید متتابع بیاورید. و متتابع آوردن، به حذف أدعیّه است. این روایت، میگوید وقتی میتوانید دعا و أذکار بین تکبیرات را حذف کنید، و متتابعا بیاورید، که جنازه را میبرند؛ پس معلوم میشود اگر مهلت دادند، نباید تکبیرات را متتابع بیاورید؛ و نیاوردن به نحو متتابع، به این است که فقط تکبیرات را بیاورید؛ برای خروج از تتابع، این است که یک چیزی را بیاورید.
و به قرینه این روایت، یک نتیجهی دیگری را هم گرفته است؛ که علاوه از اینکه این دو واجب است؛ باید بین تکبیرات یک چیزی گفته شود.
و لکن در ذهن ما این استدلال، ناتمام است؛ از این روایات، این معنی استفاده نمیشود. همانطور که این معنی، محتمل است؛ یکی معنای دیگری هم محتمل است؛ میگوید حالا که خوف هست، این وسط را نگو، فرض کن در همه اینها مستحب است؛ باز این روایت، درست است؛ بلکه به این معنی، أنسب است؛ آن مقدار که دلالت دارد، عدم إجازه خواندن اینها در وقت خوف است؛ اما اگر خوف نباشد، مفهومش این است که إجازه میدهد؛ حال به نحو وجوب یا استحباب، از این استفاده نمیشود. منطوقش این است که تتابع در این صورت، واجب است؛ و مفهومش این است که در صورت مهلت دادن، تتابع واجب نیست؛ نه اینکه باید بدون تتابع بیاورد. منطوقش این است که در صورت عدم مهلت، شرطش تتابع است؛ و مفهومش این است که در فرض مهلت، این شرط تتابع، وجود ندارد. ظهور این روایات را نمیتوان تقیید زد؛ روایاتی که هم تتابع و هم غیر تتابع را تجویز کرد، این روایت، نمیتواند آنها را تقیید بزند؛ بلکه اصلاً صلاحیّت تقیید را ندارد. لذا اگر گفتیم در نماز میّت، فقط صلوات و دعا برای میّت واجب است؛ از نظر کیفیّت اطلاق دارد؛ چه در تکبیره اُولی هر دو را بیاورد، یا تقسیم بکند.
نکته چهارم: وجه تسمیّه نماز میّت
اینکه مرحوم خوئی فرمود صدق صلات بر صلات میّت مجاز است؛ و وجه مجازیّتش هم این است که مشتمل بر دعا است؛ عرض کردیم این فرمایش، ناتمام است. تا به حال این جور میگفتیم که قِوام صلات میّت به تکبیرات است؛ خیلی بعید است که تکبیرات که اساس است، مقوِّم نباشد؛ و دعا مقوِّم صدق باشد؛ و روایات هم همین جور بود که میگفت نماز میّت پنج تکبیر است؛ و اینها هم از پنج نماز برخاسته است. مضافاً اینکه میگویند معنای لغوی صلات، دعا است؛ خود ایشان هم منکر است؛ و این حرف، اساسی ندارد که معنای صلات، دعا باشد. طبق آنچه مرحوم آشیخ اصفهانی فرموده است، معنای لغوی صلات، دعا نیست، و صلات یک عمل خاصّهی است که إبراز اتّصال مربوب به ربّ است، یا ابراز اتّصال ربّ به مربوب است. در بعض روایات صلات میّت داریم صلّی رسول الله و دعی. در ذهن ما این است که تکبیرات، خودش مصداق نماز است، و این هم التفات به سوی رب است. اینکه ایشان ادعا دارد صدق صلات، بر صلات میّت، بخاطر آن دعا است؛ در این اشکال داریم؛ و میگوئیم این خلاف ظاهر روایات است و دلیلی نداریم که صلات، به معنای دعا است. دعا با صلَّی، دو لفظ هستند که با هم مترادف نیستند؛ از هر کدام از این الفاظ، یکی معنائی به ذهن میزند. از صلَّی همان أعمال خاصّه به ذهن میزند.
کیفیّت نماز مخالف
اما مسأله محل بحث که مرحوم سیّد فرمود نماز بر مستضعف، این جور است که پنج تکبیر دارد و کیفیّت دعایش را هم بیان نمود.
بعد از آن، صلات بر مخالف است. سیظهر، مراد از مخالف، منافق نیست؛ منافق آنی است که حقّ برایش روشن است، ولی از پذیرش حقّ در باطن، سر باز میزند. الآن بحثمان در مخالف است؛ و مراد مستضعفُ العقل نیست، بلکه کسانی که اهل علم هستند، و به این واقعیّت نرسیدهاند که ولایت رکن است؛ و لو به این جهت که تقصیر دارند، و احتمال هم بدهند که شاید حقّ با شیعیان باشد.
که در اینجا در سه مرحله بحث میکنیم؛ مرحله اُولی، آیا اگر مخالف، فوت کرد؛ نماز میّت بر او واجب است یا واجب نیست؟ مرحله ثانیه، اگر نماز بر مخالف، واجب است، آیا پنج تکبیر دارد یا چهار تکبیر دارد؟ مرحله ثالثه، کیفیّت دعای بر او چگونه است؟
مرحله اُولی: بررسی اصل وجوب نماز بر مخالف
اما مرحله اُولی، مرحوم صاحب حدائق[2] فرموده نماز بر مخالف، واجب نیست. طبق مبنای خودش اینها را کافر میداند.
لکن این فرمایش، ناتمام است، چون الإسلام اقرار بالشهادتین، و أئمه ما هم با اینها حکم مسلمان را جاری میکردند؛ و اینکه بگوئیم اینها کافر بودند، و فقط بخاطر عسر و حرج، حکم به طهارتشان شده است؛ اینها خلاف ظاهر است. خود مرحوم خوئی اینها را کافر فی الباطن میداند، (مسلم ظاهری و کافر باطنی) و مسلم ظاهری، تا وقتی که زنده است، أحکام را دارد؛ و اما وقتی که مُرد، از کجا میگوئید که حکم کفر در قیامت شروع بشود؛ بلکه باید گفت از زمان موت، شروع میشود. ایشان باید ثابت بکند که هنوز اسلام ظاهری باقی است.
فرمایش صاحب حدائق، روی مبنای خودش، درست است؛ و لکن چون اطلاقات شامل آنها میشود، آنها هم اهل قبله هستند؛ و تزویج به آنها صحیح است. مضافاً که أئمّه ما بر آنها نماز میخواندند؛ و همه آنها تقیّهای نبوده است.
مرحله ثانیه: مقدار واجب تکبیرات در نماز مخالف
حال نماز بر اینها پنج تکبیر دارد یا چهار تکبیر؛ کثیری از علماء فرمودهاند پنج تکبیر دارد؛ یا اینکه فرمودهاند نماز بر مخالف واجب است، و نگفتهاند چهار تکبیر دارد؛ که ظاهرشان همان پنج تکبیر است. و لکن محقّق فرموده نماز بر آنها چهار تکبیر دارد. دو طائفه از روایات داریم که ممکن است از آنها استظهار بکنیم که نماز مخالف، چهار تکبیر دارد. یکی روایت منافق است، که در مسأله اُولی خواهد آمد.
مرحوم خوئی[3] فرموده روایات منافق، شامل مطلق المخالف نمیشود. مراد منافقهای زمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند که آن هم کسی است که حقیقت برایش روشن شده است، ولی منکر است؛ ولی در مخالفین، اینگونه نیست. فقط یک روایت از امام رضا (علیه السلام) هست که این حمل را نمیپذیرد. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ- فَقَالَ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَخَمْسُ تَكْبِيرَاتٍ- وَ أَمَّا الْمُنَافِقُ فَأَرْبَعٌ وَ لَا سَلَامَ فِيهَا».[4] که در این روایت گیر کرده است؛ مشکلش این است که فرموده این روایت مال زمان امام رضا (علیه السلام) بوده است؛ و منافقهای زمان امام رضا، همان اهل سنّت بودهاند. منافقینی که در زمان امام رضا (علیه السلام) در مقابل مؤمنین قرار داشتند، همان اهل سنّت بودهاند.
بعد گفته ولی سند این روایت، نادرست است؛ چون سند شیخ طوسی به أحمد بن محمد بن عیسی، مشکل دارد؛ مشکلش این است که در مشیخه تهذیب، مرحوم شیخ طوسی که طرقش را نقل میکند؛ در ذکر طریقش به أحمد بن محمد بن عیسی، میگوید جملهای از روایات را به این سند؛ و جملهی دیگر را به سند دیگر، و جملهای را به سند سوم، نقل نمودهام؛ در یکی از این طرق، أحمد بن محمد بن یحیی قرار دارد؛ که از نظر مرحوم خوئی، توثیق ندارد. نتیجه این میشود تمام روایاتی که مرحوم شیخ طوسی، بدء سند به أحمد بن محمد بن عیسی میکند، ضعیف السند هستند؛ چون شاید از آنهائی باشد که از طرق أحمد بن محمد بن یحیی نقل کرده است. شک داریم که آیا این روایت، از آن جملهای است که به سند تام نقل کرده است، یا از جمله روایاتی است که به سند غیر تام نقل کرده است.
و لکن بعد که رجالی شده است؛ دیده که نمیشود این همه روایات شیخ را از أحمد بن محمد بن عیسی از کار بیندازیم؛ در معجم آمده یک سندی به روایات أحمد بن محمد بن عیسی، پیدا کرده است؛ که در آن سند، أحمد بن محمد بن یحیی نیست؛ و سند مشیخه را تبدیل کرده به سند آخری. که ما بارها در مورد تبدیل سند، صحبت کردیم؛ و از راه تبدیل سند، تمام روایاتی که از أحمد بن محمد عیسی است، را تصحیح کرده است.
و لکن هم در ناحیه سند، این فرمایش ناتمام است، و هم در ناحیه دلالت. اما السند، أحمد بن محمد بن یحیی، هم روایت أجلّاء و هم کثرت روایت دارد؛ و بخاطر اینها سند مشکلی ندارد. مضافاً که کتب أحمد بن محمد بن عیسی، که از مشاهیر فقهاء شیعه است؛ و رئیس شیعه در قم بوده است، کتبی معروف و مشهور است، و نیازی به سند ندارد. مضافاً به تبدیل سندی که ایشان مطرح کرده است.
اما از نظر دلالت که ایشان فرموده مراد از منافق، مخالف است؛ میگوئیم روشن نیست؛ شاید همانی که در زمان پیامبر بوده است، مراد است. منافقین در همه زمانها بودهاند؛ لا أقل مجمل است، شاید همانی که آیه قرآن میگوید، مراد است؛ و همین اجمالش کافی است که این روایات را از کار بیندازیم.
[1] - وسائل الشيعة؛ ج3، ص: 102، باب 17، أبواب صلاة الجنازة، ح 1.
[2] - الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج10، صص: 366 – 359.
[3] - موسوعة الإمام الخوئي؛ ج9، ص: 240 (و يندفع بأن الرواية لا دلالة لها على ذلك، لأن المؤمن في الرواية مقابل المنافق لا مقابل المستضعف، فكما أنه ليس بمؤمن كذلك ليس بمنافق، فالرواية غير شاملة لحكمه فتبقى الإطلاقات شاملة له من دون مزاحم. على أنها ضعيفة السند، لأن طريق الشيخ إلى أحمد بن محمد بن عيسى قد ذكر مقسطاً، و لم يعلم أن هذه الرواية من الجملة التي رواها بطريقه الصحيح أو من الجملة التي رواها عنه بطريق غير صحيح لاشتماله على أحمد بن محمد بن يحيى، فالرواية غير صحيحة و إن عبّر عنها في الحدائق بالصحيحة، و لعلّه من جهة وثاقة أحمد بن محمد بن يحيى عنده، و عليه لا خدشة في صحّة طريق الشيخ إلى الرجل).
[4] - وسائل الشيعة؛ ج3، ص: 74، باب 5، أبواب صلاة الجنازة، ح 5.