15-آذر-1400, 21:07
طبق این بیان شما، گویا تمام نکته، اشتراط دو تکلیف به قدرت است؛ پس چرا استاد بین متحدی النوع و مختلفیه فرق گذاشته اند؟
به علاوه، ظاهرا خود استاد در مباحث تزاحم، امر تعیینی به خلاف را معجز مولوی می دانستند (در درس اصول همین امسال) و لذا در تزاحم اهم و مهم، امر اهم را معجز مولوی از مهم می دانستند (مگر این که مکلف، امر اهم را تخلف کند که قدرت ترتبی بر مهم پیدا می کند). طبق این نظر دیگر به طور کلی نمی توان گفت که "چه در واجبات ضمنیه، تزاحمی شویم و چه تعارضی و اشتراط قدرت به هر لسانی هم باشد، ملاحظه ی اهمیت تکلیف متاخر زمانا نمی شود و جمع عرفی اقتضا می کند که صرف قدرت در تکلیف متقدم زمانا کرد" بلکه اگر در واجبات ضمنیه تزاحمی شویم و اشتراط قدرت هم به لسان صحت بدن و نیرو داشتن نباشد (که تعجیز مولوی مطرح نشود، بلکه کلی قدرت باشد) باید گفت اگر متاخر، اهم است امر آن فعلی است و از امر متقدم عاجز هستیم. درست نیست؟
به علاوه، ظاهرا خود استاد در مباحث تزاحم، امر تعیینی به خلاف را معجز مولوی می دانستند (در درس اصول همین امسال) و لذا در تزاحم اهم و مهم، امر اهم را معجز مولوی از مهم می دانستند (مگر این که مکلف، امر اهم را تخلف کند که قدرت ترتبی بر مهم پیدا می کند). طبق این نظر دیگر به طور کلی نمی توان گفت که "چه در واجبات ضمنیه، تزاحمی شویم و چه تعارضی و اشتراط قدرت به هر لسانی هم باشد، ملاحظه ی اهمیت تکلیف متاخر زمانا نمی شود و جمع عرفی اقتضا می کند که صرف قدرت در تکلیف متقدم زمانا کرد" بلکه اگر در واجبات ضمنیه تزاحمی شویم و اشتراط قدرت هم به لسان صحت بدن و نیرو داشتن نباشد (که تعجیز مولوی مطرح نشود، بلکه کلی قدرت باشد) باید گفت اگر متاخر، اهم است امر آن فعلی است و از امر متقدم عاجز هستیم. درست نیست؟