استاد در انتهای بحث مفهوم شرط، برخی نظرات سابق را تکمیل و تصحیح کردند؛ مقدمتاً چند نکته باید توضیح داده شود:
قضیه جملهای است که متصف به صدق و کذب میشود. بر این اساس جملههای خبری، قضیه هستند و حتی جملات انشایی طلبی مانند «أکرم زیداً» را هم میتوان به جملهی خبری و قضیه تبدیل کرد: یجب إکرام زید.
مدلول مطابقی همان قضیهای است که در لفظ بیان شده است و با مدلول منطوقی مساوق است (دو اسم برای یک حقیقت است که به دو حیث و به دو جهت اینطور نامگذاری انجام شده است)
قضیه در منطق قول است؛ اما در علوم عقلی، قضیه موازن ماهیت و ذات است. (ماهیت گاهی در عالم خارج موجود میشود و گاهی در عالم ذهن موجود میشود. موجود شدن در عالم ذهن وقتی است که قوهی عاقلهی انسان آن ماهیت را تصور نماید. اگر هیچ قوهی عاقلهای ماهیت را تصور نکند و در خارج هم موجود نشود، ماهیتی خواهد بود که در آن زمان اصلاً فردی ندارد.) قضیه هم ممکن است معدوم یا موجود باشد؛ اگر موجود باشد، معمولاً به یکی از شکلهای قضیهی ملفوظه (ایجاد شده با تلفظ)، قضیهی مسموعه (ایجاد شده در قوهی سامعه) ، قضیهی متخیله (ایجاد شده در قوهی متخیله) و قضیهی معقوله (تصور شده در قوهی عاقله) خواهد بود.
مدلول التزامی در منطق در مبحث تعریف ذکر و با «لازم بیّن به معنی الاخص» توضیح داده شده است و اختصاص به مدلول التزامی کلمات دارد. مثلاً از تصور رستم شجاعت تصور میشود؛ یا از تصور شاهنامه، تصور فردوسی حاصل میشود؛ لذا مدلول التزامی در منطق دائماً تصور است.
اما مدلول التزامی یک جمله در اصول، همهی قضایایی هستند که در صدق با صدق جملهی اصلی ملازم هستند. یعنی اگر جملهی اصلی صادق باشد، آنها صادق هستند. دقت شود که مدالیل التزامی ظواهر ثانوی برای منطوق نیستند، بلکه تنها ملازمه در صدق دارند.
(مدلول التزامی اصولی، در واقع از قبیل اسب آبی است، زیرا مدلول، آن امری است که ذهن از دال به آن منتقل میشود. در حالی که شرط مدلول التزامی انتقال ذهن نیست؛ بلکه حتی اگر منکر آن مدلول التزامی هم باشیم، باز مدلول التزامی، مدلول التزامی است.)
با این توضیح روشن میشود که مدلولهای التزامی اصولی تصور نیستند، تصدیق هم نیستند، بلکه قضیه هستند. ممکن است هیچ کسی این قضیه را تصور یا تصدیق نکرده باشد؛ اما آن مدلولهای التزامی، تحقق دارند.
نسبت تصدیق با قضیه: تصدیق متعلقی لازم است و متعلق [یا موضوع] تصدیق دائماً یک قضیه است.
پس با سه عنوان (تصور، تصدیق و قضیه) سر و کار داریم و باید بررسی کنیم که مفهوم کدام یک است؟
در ضمن یک مثال مطالب را پیمیگیریم:
اگر جملهی «إن جاء زید، فیجب اکرامه»، مفهوم داشته باشد، مفهومش «لایجب اکرام زید إن لم یجیء» است. این مفهوم یک قضیه است (تا این حد روشن است). باید دید مراد از این که گفته میشود جملهی دوم مفهوم جملهی اول آیا این است که:
1. مفهوم، تصور قضیه دوم است تا مفهوم مدلول تصوری شود.
2. مفهوم، تصدیق قضیهی دوم است تا مفهوم مدلول تصدیقی شود.
3. مفهوم، نفس قضیه دوم است تا مفهوم اصلاً نه تصور باشد نه تصدیق.[1]
به نظر ما در نظر اصولیها این موارد از هم تفکیک شده نبوده است؛ با این حال تقریباً همه قبول کردهاند که مفهوم یک مدلول التزامی اصولی است؛ از این مطلب میتوان این را فهمید که در نظر مشهور، مفهوم تصور نیست. وجدان هم مؤید این برداشت است: اگر مفهوم از سنخ تصور بود، لازم بود که با شنیدن «إن جاء زید، فیجب اکرامه» دو تصور در ذهن شکل بگیرد که این طور نیست و تنها مضمون جملهی اصلی در ذهن تصور میشود.
مفهوم تصدیق هم نیست؛ زیرا تصدیق ربطی به کلام ندارد؛ سرّ آن این است که از شنیدن یک کلام، تصدیق حاصل نمیشود؛ بلکه تصدیق از فعل تلفظ و تکلمِ گوینده به این کلام خاص حاصل میشود و ربطی به ذات کلام ندارد. (البته از شنیدن یک کلام، برخی تصدیقات ایجاد میشوند؛ مثلاً گویندهی کلام مثلاً مَرد است یا زنده یا عصبانی یا... است؛ اما این تصدیقات هیچ ربطی به مضمون قضیه ندارند.) پس مدلول لفظ دائماً تصور است و از نفس لفظ تصدیقی حاصل نمیشود؛ بلکه تصدیق از فعل گفتاری تلفظ به لفظ خاص حاصل میشود.
از این که مفهوم تصدیق نیست و تصدیق لزوماً مدلول فعل گفتاری (تلفظ به این لفظ) است، معلوم میشود که مفهوم، مدلول فعل گفتاری (تلفظ) نیست. اما اگر عالِمی مفهوم را از سنخ تصدیق دانست، مفهوم نزد او مستفاد از فعل گفتاری (تکلم یا تلفظ به این کلام) خواهد بود.
با این بیان از بیان سابق که گفته شد مفهوم مستفاد از تلفظ است، عدول کردیم؛ زیرا قبول نداریم که مفهوم تصدیق است.
حال که مفهوم در نظر قوم از جنس قضیه شد، مدلولِ خود لفظ و کلام است. یعنی قضیهای است که در صدق با قضیهی ملفوظه ملازم است. در این صورت مفهوم، مدلول التزامی خود لفظ (قضیهی ملفوظه) خواهد بود نه مدلول تکلم و تلفظ گوینده.
با این بیان، بیان سابق اصلاح شد و قبول کردیم که مفهوم از سنخ قضیه است و لذا مدلول التزامی خود لفظ است و ربطی به استفاده از تلفظ لافظ ندارد.
[1] درست است که دلیلی بر این حصر نداریم، اما فعلاً غیر از این سه مورد، گزینهی دیگری نداریم که بتوانیم بگوییم در افق نفس ایجاد میشود. مثلاً احتمال نمیدهیم که از کلام یک صورت خیالی در قوهی متخلیه به وجود آید. حتی اگر چنین صورتی در قوهی متخلیه به وجود هم بیاید، به آن مدلول نمیگویند و شبیه تداعی معانی میشود.
قضیه جملهای است که متصف به صدق و کذب میشود. بر این اساس جملههای خبری، قضیه هستند و حتی جملات انشایی طلبی مانند «أکرم زیداً» را هم میتوان به جملهی خبری و قضیه تبدیل کرد: یجب إکرام زید.
مدلول مطابقی همان قضیهای است که در لفظ بیان شده است و با مدلول منطوقی مساوق است (دو اسم برای یک حقیقت است که به دو حیث و به دو جهت اینطور نامگذاری انجام شده است)
قضیه در منطق قول است؛ اما در علوم عقلی، قضیه موازن ماهیت و ذات است. (ماهیت گاهی در عالم خارج موجود میشود و گاهی در عالم ذهن موجود میشود. موجود شدن در عالم ذهن وقتی است که قوهی عاقلهی انسان آن ماهیت را تصور نماید. اگر هیچ قوهی عاقلهای ماهیت را تصور نکند و در خارج هم موجود نشود، ماهیتی خواهد بود که در آن زمان اصلاً فردی ندارد.) قضیه هم ممکن است معدوم یا موجود باشد؛ اگر موجود باشد، معمولاً به یکی از شکلهای قضیهی ملفوظه (ایجاد شده با تلفظ)، قضیهی مسموعه (ایجاد شده در قوهی سامعه) ، قضیهی متخیله (ایجاد شده در قوهی متخیله) و قضیهی معقوله (تصور شده در قوهی عاقله) خواهد بود.
مدلول التزامی در منطق در مبحث تعریف ذکر و با «لازم بیّن به معنی الاخص» توضیح داده شده است و اختصاص به مدلول التزامی کلمات دارد. مثلاً از تصور رستم شجاعت تصور میشود؛ یا از تصور شاهنامه، تصور فردوسی حاصل میشود؛ لذا مدلول التزامی در منطق دائماً تصور است.
اما مدلول التزامی یک جمله در اصول، همهی قضایایی هستند که در صدق با صدق جملهی اصلی ملازم هستند. یعنی اگر جملهی اصلی صادق باشد، آنها صادق هستند. دقت شود که مدالیل التزامی ظواهر ثانوی برای منطوق نیستند، بلکه تنها ملازمه در صدق دارند.
(مدلول التزامی اصولی، در واقع از قبیل اسب آبی است، زیرا مدلول، آن امری است که ذهن از دال به آن منتقل میشود. در حالی که شرط مدلول التزامی انتقال ذهن نیست؛ بلکه حتی اگر منکر آن مدلول التزامی هم باشیم، باز مدلول التزامی، مدلول التزامی است.)
با این توضیح روشن میشود که مدلولهای التزامی اصولی تصور نیستند، تصدیق هم نیستند، بلکه قضیه هستند. ممکن است هیچ کسی این قضیه را تصور یا تصدیق نکرده باشد؛ اما آن مدلولهای التزامی، تحقق دارند.
نسبت تصدیق با قضیه: تصدیق متعلقی لازم است و متعلق [یا موضوع] تصدیق دائماً یک قضیه است.
پس با سه عنوان (تصور، تصدیق و قضیه) سر و کار داریم و باید بررسی کنیم که مفهوم کدام یک است؟
در ضمن یک مثال مطالب را پیمیگیریم:
اگر جملهی «إن جاء زید، فیجب اکرامه»، مفهوم داشته باشد، مفهومش «لایجب اکرام زید إن لم یجیء» است. این مفهوم یک قضیه است (تا این حد روشن است). باید دید مراد از این که گفته میشود جملهی دوم مفهوم جملهی اول آیا این است که:
1. مفهوم، تصور قضیه دوم است تا مفهوم مدلول تصوری شود.
2. مفهوم، تصدیق قضیهی دوم است تا مفهوم مدلول تصدیقی شود.
3. مفهوم، نفس قضیه دوم است تا مفهوم اصلاً نه تصور باشد نه تصدیق.[1]
به نظر ما در نظر اصولیها این موارد از هم تفکیک شده نبوده است؛ با این حال تقریباً همه قبول کردهاند که مفهوم یک مدلول التزامی اصولی است؛ از این مطلب میتوان این را فهمید که در نظر مشهور، مفهوم تصور نیست. وجدان هم مؤید این برداشت است: اگر مفهوم از سنخ تصور بود، لازم بود که با شنیدن «إن جاء زید، فیجب اکرامه» دو تصور در ذهن شکل بگیرد که این طور نیست و تنها مضمون جملهی اصلی در ذهن تصور میشود.
مفهوم تصدیق هم نیست؛ زیرا تصدیق ربطی به کلام ندارد؛ سرّ آن این است که از شنیدن یک کلام، تصدیق حاصل نمیشود؛ بلکه تصدیق از فعل تلفظ و تکلمِ گوینده به این کلام خاص حاصل میشود و ربطی به ذات کلام ندارد. (البته از شنیدن یک کلام، برخی تصدیقات ایجاد میشوند؛ مثلاً گویندهی کلام مثلاً مَرد است یا زنده یا عصبانی یا... است؛ اما این تصدیقات هیچ ربطی به مضمون قضیه ندارند.) پس مدلول لفظ دائماً تصور است و از نفس لفظ تصدیقی حاصل نمیشود؛ بلکه تصدیق از فعل گفتاری تلفظ به لفظ خاص حاصل میشود.
از این که مفهوم تصدیق نیست و تصدیق لزوماً مدلول فعل گفتاری (تلفظ به این لفظ) است، معلوم میشود که مفهوم، مدلول فعل گفتاری (تلفظ) نیست. اما اگر عالِمی مفهوم را از سنخ تصدیق دانست، مفهوم نزد او مستفاد از فعل گفتاری (تکلم یا تلفظ به این کلام) خواهد بود.
با این بیان از بیان سابق که گفته شد مفهوم مستفاد از تلفظ است، عدول کردیم؛ زیرا قبول نداریم که مفهوم تصدیق است.
حال که مفهوم در نظر قوم از جنس قضیه شد، مدلولِ خود لفظ و کلام است. یعنی قضیهای است که در صدق با قضیهی ملفوظه ملازم است. در این صورت مفهوم، مدلول التزامی خود لفظ (قضیهی ملفوظه) خواهد بود نه مدلول تکلم و تلفظ گوینده.
با این بیان، بیان سابق اصلاح شد و قبول کردیم که مفهوم از سنخ قضیه است و لذا مدلول التزامی خود لفظ است و ربطی به استفاده از تلفظ لافظ ندارد.
[1] درست است که دلیلی بر این حصر نداریم، اما فعلاً غیر از این سه مورد، گزینهی دیگری نداریم که بتوانیم بگوییم در افق نفس ایجاد میشود. مثلاً احتمال نمیدهیم که از کلام یک صورت خیالی در قوهی متخلیه به وجود آید. حتی اگر چنین صورتی در قوهی متخلیه به وجود هم بیاید، به آن مدلول نمیگویند و شبیه تداعی معانی میشود.
برگرفته از دروس خارج اصول فقه استاد سید محمود مددی، بحث مفاهیم، جلسهی 81 و 82، 27 و 28 دی 1400.