3-دي-1400, 17:59
استاد سید محمود مددی در درس گفتند که فقها هم مثل فلاسفه این طور است که [غالبا] نتیجه را مییابند (وجدان میکنند) بعد برای آن دلیل میآورند (میتراشند) این سخن برای بنده خیلی سنگین بود، اما چند روزی که روی این مطلب تأمل کردم، دیدم انصافا مصادیق زیادی دارد هرچند به نظر کلیت ندارد.
در بحث قیام برای اقامهی اسلام و نظر اسلام در مورد قیام هم به نظرم همینطور است. مخالفان و موافقان هر دو مطالبی را در نفس خود یافته و پذیرفتهاند و بر اساس آن به سراغ ادله رفتهاند.
به نظر میرسد که مشکلی که نویسنده را به این برداشت از متون رسانده است، نه ظهور این متون است و نه مباحث کلامی و اعتقادی و نه شواهد تاریخی؛ به نظر میرسد آن ارتکازی که نویسنده را به این نتیجه رسانده است، در این جملهی ایشان خود را نشان داده است: «توقّع نابجایی است که افرادی که امام زمان خود (علیه السلام) را از عمق جان نمیخواهند، بیایند و به نمایندگی از او عدل اجتماعی را پیاده کنند!» یعنی: پیاده نشدن عدالت اجتماعی در نظام بعد از انقلاب اسلامی.
آیا اگر انقلاب اسلامی در اجرای عدالت موفق میبود، اشکالات مطرح شده جایی برای طرح میداشت؟!
ضمن این که باز بیگانگی از تاریخ گاهی سبب گمانهایی میشود که تطابقی با عالم خارج ندارند. امیرالمؤمنین ولی مطلق خداوند در زمین در اجرای عدالت مسیری را پیمودند و تلاشهایی کردند اما نتیجهی آن این شد که خود رهبر جامعه برای از بین بردن آثار بیعدالتی بستههای معیشتی برای فقرا میبردند؛ یعنی باز هم عدالت به طور سیستمی و در همهی شهرهای جامعه اسلامی اجرا نشده بود. قاعدتا زمان برای اجرای عدالت توسط امیرالمؤمنین کافی نبود؛ اما وقتی عملکرد ایشان اینطور است، از نائبان عام او چقدر باید انتظار داشت که با توجه به عملکرد آنها روایات را معنا کرد؟! آیا ما اگر در زمان امیرالمؤمنین بودیم، در دل از وضع عدم اجرای عدالت در کنار آن همه شعار ناخرسند نمیبودیم؟ این سؤالی است که هر کسی خودش باید پاسخ دهد.
یکی از دوستان میگفت که در راهپیمایی اربعین از گروهی پرسیده که شما از کدام کشور هستید؟ پاسخ دادهاند از پادشاهی عمان. سپس عکس سلطان قابوس را در آوردهاند و آن را میبوسیدهاند و بسیار احترامش میکردهاند چون معتقد بودند که حاکم خوبی است و کشور را به سوی پیشرفت رهبری کرده است! این موارد و شواهد آن نشان میدهد که برای مردم عادی آن چیزی که مشروعیت میآورد، کارآیی است نه نصب الهی. همین نکته در ارتکاز عالمان هم هست، منتها برای آن معنای روایات را عوض میکند.
شاهد این ادعا این است که این مطالب عموما خطاب به انقلابیها گفته میشود نه کسانی که علیه این انقلاب قیام کنند! چرا در آبان 98 این حرفها زده نمیشود؟ چرا برای مبارزین در خوزستان این مطالب گفته نمیشود؟ چرا این مطالب برای شورشهای 2019 و 2020 عراق گفته نمیشود؟ چرا این مطالب برای شیعیان قم و تهران و مشهد گفته میشود؟ مگر آنها میخواهند قیام کنند؟
سؤال دیگر این است که آیا اگر قیامی شد و به نتیجهای رسید، خودمان باید سرنگونش کنیم؟ آیا این یک قیام جدید نیست و مشمول ادله نهی از قیام نیست؟!
و سؤال آخر این که: طبق مطالبی که نوشتهاید تعرض سلطان، قیام و تشکیل حکومت در زمان غیبت مخالف فلسفهی مهدویت است و قاعدتاً کسی که حکومت تشکیل دهد، صلاحیت آن را ندارد؛ لذا سلطان جائر محسوب میشود. از طرف دیگر قیام اجتماعی (غیر نظامی) را هم مصداق قیام ممنوعه و تعرض لسلطان دانستهاید؛ آیا احساس نمیکنید که شما الآن خودتان دارید متعرض سلطان میشوید و اجری ندارید؟! آیا حداقل این نیست که حاکم جامعه اسلامی را نهی از منکر میکنید با این که خود روایت کردهاید: «إِنَّمَا يُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يُنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّمُ وَ أَمَّا صَاحِبُ سَوْطٍ أَوْ سَيْفٍ فَلَا» رطب خورده منع رطب چون کند.
در بحث قیام برای اقامهی اسلام و نظر اسلام در مورد قیام هم به نظرم همینطور است. مخالفان و موافقان هر دو مطالبی را در نفس خود یافته و پذیرفتهاند و بر اساس آن به سراغ ادله رفتهاند.
به نظر میرسد که مشکلی که نویسنده را به این برداشت از متون رسانده است، نه ظهور این متون است و نه مباحث کلامی و اعتقادی و نه شواهد تاریخی؛ به نظر میرسد آن ارتکازی که نویسنده را به این نتیجه رسانده است، در این جملهی ایشان خود را نشان داده است: «توقّع نابجایی است که افرادی که امام زمان خود (علیه السلام) را از عمق جان نمیخواهند، بیایند و به نمایندگی از او عدل اجتماعی را پیاده کنند!» یعنی: پیاده نشدن عدالت اجتماعی در نظام بعد از انقلاب اسلامی.
آیا اگر انقلاب اسلامی در اجرای عدالت موفق میبود، اشکالات مطرح شده جایی برای طرح میداشت؟!
ضمن این که باز بیگانگی از تاریخ گاهی سبب گمانهایی میشود که تطابقی با عالم خارج ندارند. امیرالمؤمنین ولی مطلق خداوند در زمین در اجرای عدالت مسیری را پیمودند و تلاشهایی کردند اما نتیجهی آن این شد که خود رهبر جامعه برای از بین بردن آثار بیعدالتی بستههای معیشتی برای فقرا میبردند؛ یعنی باز هم عدالت به طور سیستمی و در همهی شهرهای جامعه اسلامی اجرا نشده بود. قاعدتا زمان برای اجرای عدالت توسط امیرالمؤمنین کافی نبود؛ اما وقتی عملکرد ایشان اینطور است، از نائبان عام او چقدر باید انتظار داشت که با توجه به عملکرد آنها روایات را معنا کرد؟! آیا ما اگر در زمان امیرالمؤمنین بودیم، در دل از وضع عدم اجرای عدالت در کنار آن همه شعار ناخرسند نمیبودیم؟ این سؤالی است که هر کسی خودش باید پاسخ دهد.
یکی از دوستان میگفت که در راهپیمایی اربعین از گروهی پرسیده که شما از کدام کشور هستید؟ پاسخ دادهاند از پادشاهی عمان. سپس عکس سلطان قابوس را در آوردهاند و آن را میبوسیدهاند و بسیار احترامش میکردهاند چون معتقد بودند که حاکم خوبی است و کشور را به سوی پیشرفت رهبری کرده است! این موارد و شواهد آن نشان میدهد که برای مردم عادی آن چیزی که مشروعیت میآورد، کارآیی است نه نصب الهی. همین نکته در ارتکاز عالمان هم هست، منتها برای آن معنای روایات را عوض میکند.
شاهد این ادعا این است که این مطالب عموما خطاب به انقلابیها گفته میشود نه کسانی که علیه این انقلاب قیام کنند! چرا در آبان 98 این حرفها زده نمیشود؟ چرا برای مبارزین در خوزستان این مطالب گفته نمیشود؟ چرا این مطالب برای شورشهای 2019 و 2020 عراق گفته نمیشود؟ چرا این مطالب برای شیعیان قم و تهران و مشهد گفته میشود؟ مگر آنها میخواهند قیام کنند؟
سؤال دیگر این است که آیا اگر قیامی شد و به نتیجهای رسید، خودمان باید سرنگونش کنیم؟ آیا این یک قیام جدید نیست و مشمول ادله نهی از قیام نیست؟!
و سؤال آخر این که: طبق مطالبی که نوشتهاید تعرض سلطان، قیام و تشکیل حکومت در زمان غیبت مخالف فلسفهی مهدویت است و قاعدتاً کسی که حکومت تشکیل دهد، صلاحیت آن را ندارد؛ لذا سلطان جائر محسوب میشود. از طرف دیگر قیام اجتماعی (غیر نظامی) را هم مصداق قیام ممنوعه و تعرض لسلطان دانستهاید؛ آیا احساس نمیکنید که شما الآن خودتان دارید متعرض سلطان میشوید و اجری ندارید؟! آیا حداقل این نیست که حاکم جامعه اسلامی را نهی از منکر میکنید با این که خود روایت کردهاید: «إِنَّمَا يُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يُنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّمُ وَ أَمَّا صَاحِبُ سَوْطٍ أَوْ سَيْفٍ فَلَا» رطب خورده منع رطب چون کند.