در عروه آمده است: «يجب في صلاة الصبح و الركعتين الأولتين من سائر الفرائض قراءة سورة الحمد»
استاد برخی ادلهای که برای وجوب قرائت حمد در دو رکعت اول نمازهای واجب اقامه شده بود را ذکر کردند. اولین دلیل تسمک به آیه قرآن بود: «و كون القراءة فريضة، لدلالة قوله تعالى فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ بضميمة الإجماع على عدم وجوب القراءة في غير الصلاة عليه» (مستند الشيعة في أحكام الشريعة، ج5، ص: 69)
وقتی اولین استدلال چنین استدلالی باشد، معلوم است که دلیل محکمی در بحث وجود ندارد و اتفاقاً استاد هم بعد از بیان ادلهی دیگر -از جمله چندین روایت- گفتند: «پس روایت صریحی که در آن بیان شده باشد که قرائت سورهی حمد در دو رکعت اول نمازهای واجب، واجب است، نداریم. با این حال این مسأله امری مسلم و اجماعی است و هیچ مخالفی با آن نداریم.» نهایتاً با تمسک به اجماع یا تسالم فقها یا ارتکاز متشرعه حکم وجوب قرائت سورهی حمد در نماز معلوم شد؛ اما یک سؤال مهم در چنین بحثهایی وجود دارد: چطور ممکن است که برای این مسألهی به این مهمی هیچ روایت صریحی نداشته باشیم؟
پاسخ این سؤال میتواند این باشد که سؤال راویان از مطالبی است که دربارهی آن شک و شبههای دارند و کسی در صدد این نبوده که از واضحات سؤال بپرسد و آن را ثبت نماید. درمورد روایاتی که به شکل سؤال و جواب نیستند هم همین مسأله وجود دارد: راوی داعی ندارد که واضحات و مسلماتی که مورد بحث و گفتگویی واقع نمیشوند را در کتاب روایی خود بیاورد. در نتیجه در عصر صدور و جمعآوری روایات، روایتی ثبت نشده است که در آن به صراحت آمده باشد «قرائة الفاتحه واجبة في کل من الرکعتین الاولتین من الفرائض»
بعد از گذشت مدتی (مثلاً دو سه قرن) ممکن است شبهات و سؤالاتی پیرامون همان موضوعِ روشنِ اولیه پدید آید. در این دوره علما به دنبال دلیلی میگردند تا آن مطلب واضح را مدلل و شبهات را رد کنند. اجماع اولین پاسخ است و تا مدتی پاسخگوست. (مثل اجماعات فراوان در استدلالهای سید مرتضی)
البته اگر دقیق نگاه کنیم، آثار آن مسألهی واضح را در برخی روایات پیدا خواهیم کرد؛ مثلاً در همین موضوع، در روایت آمده است: «لا بأس بأن يقرأ الرجل في الفريضة بفاتحة الكتاب في الركعتين الأولتين إذا ما أعجلت به حاجة أو تخوف شيئا» یعنی اشکالی ندارد که در نماز واجب به خواندن فاتحه اکتفا شود اگر حاجتی موجب عجله شود یا خوفی وجود داشته باشد. در پَسِ این روایت وجوب خواندن فاتحه دیده میشود هرچند چندان روشن نیست. نظیر این روایات چندین روایت دیگر هم وجود دارد و خود این روایات نشان میدهد که اصل مسأله واضح بوده و سؤالات راویان از حواشی بوده است.
وقتی کمکم سؤالاتی در حاشیهی موضوع اصلی پدید میآید (مثل فرضهای اضطرار یا تزاحم)، اجماع فوق پاسخگو نیست؛ لذا باید به دنبال دلیل لفظی گشت. در این دوره به آن روایاتی نیاز میشود که در جایی نقل نشدهاند.
در نبود آن روایات، باید به روایات با سندهای غیر معتبر یا اشکالدار یا ادلهی مشابه تمسک کرد. (مثل تمسک شیخ طوسی به روایات فطحیه یا واقفیه یا برخی اصحاب مثل عمار به موسی یا سکونی و...) البته این در بحث استدلالی است که معمولاً با تأخیر چند قرنه در کتب ذکر میشود؛ وگرنه در بحث فتوایی نسبت به موضوعات حاشیهای، معمولاً فقهای پیش از این دوره (دورهی بحث استدلالی)، مطابق ارتکاز ایجاد شده از همان حکم اصلی نظر دادهاند.
به این ترتیب هرچه از دوران صدور روایات میگذریم، شبهات بیشتر شده و نیاز به استدلال برای احکام بیشتر و از طرف دیگر تمسک به اجماع ضعیفتر میشود. لذا دیده میشود که استدلالهای متعددی کمکم بیان میشود. (مثل استدلالهایی که در برخی کتب علامه ذکر شده است) برخی از این استدلالها -مخصوصاً در ابتدای دوران استدلال- واقعاً ضعیف هستند. (شبیه استدلالی که به آیهی قرآن در صدر مطلب اشاره شد) این استدلالها کمکم تقویت و پالایش شده و دلیلهای محکمتر و قابل استنادی در فروع جدید بیان میشوند. (مثل استدلالهایی که در کتب متأخرین مانند امام خمینی، آقای خویی و... دیده میشود) اما این ادله مبتنی بر توسعه در روایات مرتبط با بحث است -معمولاً در خصوص این موضوعات دلیل روشنی وجود ندارد- به این معنا که از منطوق آن روایات باید به نحوی تعدی کرد: یا اطلاق فهمید، یا تنقیح مناط کرد، یا الغای خصوصیت نمود؛ یا مفهوم گرفت؛ یا از مجموع روایات، یک حکم کلی را نتیجه گرفت و....
بخشی از اختلاف میان فقها از همین جا شکل میگیرد؛ لذا استدلالهای متأخر شکل فنی دارند اما در مبادی آنها اختلاف هست که مثلاً آیا ظهور یک روایت خاص در اعم است یا خصوص، یا در مقام بیان هست یا نیست یا مثلاً در حکم مربوط بیماری که در یک روایت ذکر شده است، بیماری خصوصیت دارد یا مصداقی از اضطرار است و حکم اصلی برای اضطرار است و... یا مبتنی بر برخی مبانی اصولی است که خود آنها اختلافی هستند.
با این توضیح معلوم میشود که چطور در بحثهای فقهی برای مدلل کردن موضوعات واضحی مثل لزوم قرائت فاتحه در رکعتهای اول و دوم نماز واجب، به مشکل برمیخوریم و نهایتاً چارهای نمیماند جز این که به اجماع تمسک کنیم. البته اجماع در مسائل اصلی وجود دارد و در مسائل حاشیهای اجماعی نیست، لذا به تسالم فقها یا ارتکاز متشرعه تمسک میشود که دلیلهای جدیدی محسوب میشوند.
اگر بخواهیم تشبیهی از وضع خودمان نسبت به روایات بیان کنیم، میتوانیم قضایای انقلاب یا جنگ تحمیلی را مطرح کنیم. در مورد قضایای انقلاب یا جنگ اکنون مطالب روشنی برای ما وجود دارد. آنها را بارها شنیدهایم و شکی در آنها نداریم و از مسلمات زمان ماست. به خاطر مسلم بودن و اینکه همه آن را شنیدهاند، کسی در صدد مستندسازی آنها نیست.
اما صد یا پنجاه سال بعد، نسبت به این مسائل دهها سؤال و شبهه به وجود خواهد آمد که لازم است با مراجعه به منابع به طور مستند پاسخ داده شوند. ممکن است در آن زمان مستندی برای یک سؤال خاص پیدا نشود یا تنها یک نفر امروز کتابی نوشته باشد که به طور ضمنی به آن سؤال پاسخ داده باشد. اگر آن نویسنده مشکل وثاقت داشته باشد، چه میشود؟!! مسألهای که امروز واضح است، صد سال بعد، بدون دلیل خواهد شد! روشن است که در آن زمان نمیتوان به اجماع هم تمسک کرد، زیرا در چنین مسائلی، دلیل تعبدی کارآیی ندارد. اهمیت مستندسازی وقایع و مخصوصاً وقایع عادی اینجا خودش را نشان میدهد. اگر این وقایع روایت تام وصحیح نشود، صد سال دیگر، وارونه روایت خواهند شد.
استاد برخی ادلهای که برای وجوب قرائت حمد در دو رکعت اول نمازهای واجب اقامه شده بود را ذکر کردند. اولین دلیل تسمک به آیه قرآن بود: «و كون القراءة فريضة، لدلالة قوله تعالى فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ بضميمة الإجماع على عدم وجوب القراءة في غير الصلاة عليه» (مستند الشيعة في أحكام الشريعة، ج5، ص: 69)
وقتی اولین استدلال چنین استدلالی باشد، معلوم است که دلیل محکمی در بحث وجود ندارد و اتفاقاً استاد هم بعد از بیان ادلهی دیگر -از جمله چندین روایت- گفتند: «پس روایت صریحی که در آن بیان شده باشد که قرائت سورهی حمد در دو رکعت اول نمازهای واجب، واجب است، نداریم. با این حال این مسأله امری مسلم و اجماعی است و هیچ مخالفی با آن نداریم.» نهایتاً با تمسک به اجماع یا تسالم فقها یا ارتکاز متشرعه حکم وجوب قرائت سورهی حمد در نماز معلوم شد؛ اما یک سؤال مهم در چنین بحثهایی وجود دارد: چطور ممکن است که برای این مسألهی به این مهمی هیچ روایت صریحی نداشته باشیم؟
پاسخ این سؤال میتواند این باشد که سؤال راویان از مطالبی است که دربارهی آن شک و شبههای دارند و کسی در صدد این نبوده که از واضحات سؤال بپرسد و آن را ثبت نماید. درمورد روایاتی که به شکل سؤال و جواب نیستند هم همین مسأله وجود دارد: راوی داعی ندارد که واضحات و مسلماتی که مورد بحث و گفتگویی واقع نمیشوند را در کتاب روایی خود بیاورد. در نتیجه در عصر صدور و جمعآوری روایات، روایتی ثبت نشده است که در آن به صراحت آمده باشد «قرائة الفاتحه واجبة في کل من الرکعتین الاولتین من الفرائض»
بعد از گذشت مدتی (مثلاً دو سه قرن) ممکن است شبهات و سؤالاتی پیرامون همان موضوعِ روشنِ اولیه پدید آید. در این دوره علما به دنبال دلیلی میگردند تا آن مطلب واضح را مدلل و شبهات را رد کنند. اجماع اولین پاسخ است و تا مدتی پاسخگوست. (مثل اجماعات فراوان در استدلالهای سید مرتضی)
البته اگر دقیق نگاه کنیم، آثار آن مسألهی واضح را در برخی روایات پیدا خواهیم کرد؛ مثلاً در همین موضوع، در روایت آمده است: «لا بأس بأن يقرأ الرجل في الفريضة بفاتحة الكتاب في الركعتين الأولتين إذا ما أعجلت به حاجة أو تخوف شيئا» یعنی اشکالی ندارد که در نماز واجب به خواندن فاتحه اکتفا شود اگر حاجتی موجب عجله شود یا خوفی وجود داشته باشد. در پَسِ این روایت وجوب خواندن فاتحه دیده میشود هرچند چندان روشن نیست. نظیر این روایات چندین روایت دیگر هم وجود دارد و خود این روایات نشان میدهد که اصل مسأله واضح بوده و سؤالات راویان از حواشی بوده است.
وقتی کمکم سؤالاتی در حاشیهی موضوع اصلی پدید میآید (مثل فرضهای اضطرار یا تزاحم)، اجماع فوق پاسخگو نیست؛ لذا باید به دنبال دلیل لفظی گشت. در این دوره به آن روایاتی نیاز میشود که در جایی نقل نشدهاند.
در نبود آن روایات، باید به روایات با سندهای غیر معتبر یا اشکالدار یا ادلهی مشابه تمسک کرد. (مثل تمسک شیخ طوسی به روایات فطحیه یا واقفیه یا برخی اصحاب مثل عمار به موسی یا سکونی و...) البته این در بحث استدلالی است که معمولاً با تأخیر چند قرنه در کتب ذکر میشود؛ وگرنه در بحث فتوایی نسبت به موضوعات حاشیهای، معمولاً فقهای پیش از این دوره (دورهی بحث استدلالی)، مطابق ارتکاز ایجاد شده از همان حکم اصلی نظر دادهاند.
به این ترتیب هرچه از دوران صدور روایات میگذریم، شبهات بیشتر شده و نیاز به استدلال برای احکام بیشتر و از طرف دیگر تمسک به اجماع ضعیفتر میشود. لذا دیده میشود که استدلالهای متعددی کمکم بیان میشود. (مثل استدلالهایی که در برخی کتب علامه ذکر شده است) برخی از این استدلالها -مخصوصاً در ابتدای دوران استدلال- واقعاً ضعیف هستند. (شبیه استدلالی که به آیهی قرآن در صدر مطلب اشاره شد) این استدلالها کمکم تقویت و پالایش شده و دلیلهای محکمتر و قابل استنادی در فروع جدید بیان میشوند. (مثل استدلالهایی که در کتب متأخرین مانند امام خمینی، آقای خویی و... دیده میشود) اما این ادله مبتنی بر توسعه در روایات مرتبط با بحث است -معمولاً در خصوص این موضوعات دلیل روشنی وجود ندارد- به این معنا که از منطوق آن روایات باید به نحوی تعدی کرد: یا اطلاق فهمید، یا تنقیح مناط کرد، یا الغای خصوصیت نمود؛ یا مفهوم گرفت؛ یا از مجموع روایات، یک حکم کلی را نتیجه گرفت و....
بخشی از اختلاف میان فقها از همین جا شکل میگیرد؛ لذا استدلالهای متأخر شکل فنی دارند اما در مبادی آنها اختلاف هست که مثلاً آیا ظهور یک روایت خاص در اعم است یا خصوص، یا در مقام بیان هست یا نیست یا مثلاً در حکم مربوط بیماری که در یک روایت ذکر شده است، بیماری خصوصیت دارد یا مصداقی از اضطرار است و حکم اصلی برای اضطرار است و... یا مبتنی بر برخی مبانی اصولی است که خود آنها اختلافی هستند.
با این توضیح معلوم میشود که چطور در بحثهای فقهی برای مدلل کردن موضوعات واضحی مثل لزوم قرائت فاتحه در رکعتهای اول و دوم نماز واجب، به مشکل برمیخوریم و نهایتاً چارهای نمیماند جز این که به اجماع تمسک کنیم. البته اجماع در مسائل اصلی وجود دارد و در مسائل حاشیهای اجماعی نیست، لذا به تسالم فقها یا ارتکاز متشرعه تمسک میشود که دلیلهای جدیدی محسوب میشوند.
اگر بخواهیم تشبیهی از وضع خودمان نسبت به روایات بیان کنیم، میتوانیم قضایای انقلاب یا جنگ تحمیلی را مطرح کنیم. در مورد قضایای انقلاب یا جنگ اکنون مطالب روشنی برای ما وجود دارد. آنها را بارها شنیدهایم و شکی در آنها نداریم و از مسلمات زمان ماست. به خاطر مسلم بودن و اینکه همه آن را شنیدهاند، کسی در صدد مستندسازی آنها نیست.
اما صد یا پنجاه سال بعد، نسبت به این مسائل دهها سؤال و شبهه به وجود خواهد آمد که لازم است با مراجعه به منابع به طور مستند پاسخ داده شوند. ممکن است در آن زمان مستندی برای یک سؤال خاص پیدا نشود یا تنها یک نفر امروز کتابی نوشته باشد که به طور ضمنی به آن سؤال پاسخ داده باشد. اگر آن نویسنده مشکل وثاقت داشته باشد، چه میشود؟!! مسألهای که امروز واضح است، صد سال بعد، بدون دلیل خواهد شد! روشن است که در آن زمان نمیتوان به اجماع هم تمسک کرد، زیرا در چنین مسائلی، دلیل تعبدی کارآیی ندارد. اهمیت مستندسازی وقایع و مخصوصاً وقایع عادی اینجا خودش را نشان میدهد. اگر این وقایع روایت تام وصحیح نشود، صد سال دیگر، وارونه روایت خواهند شد.