18-دي-1401, 08:48
(23-فروردين-1397, 18:57)مومن نوشته: یکی از ادله ای که بر جواز نگاه به صورت نامحرم به آن استدلال می شود روایتی است که جابر به همراه پیامبر وارد خانه حضرت زهرا سلام الله علیها شدند و جابر نگاه به صورت حضرت نمود و زردی صورت حضرت را مشاهده نمود
و از آنجا که رسول خدا و امام باقر که ناقل این روایت است نسبت به این کار جابر نهی نفرمودند این روایت دلیل بر جواز نگاه به صورت نامحرم خواهد بود
استاد شهیدی در این روایت چند مناقشه ذکر کردند
اولین سند این روایت به جهت عبید بن معاویه و عمر به شعر ضعیف است
ثانیا احتمال دارد رسول خدا متوجه نگاه جابر نشده بودند بنابراین تقریری از جانب ایشان نسبت به کار جابر وجود ندارد نقل امام باقر نیز دلالت بر جواز کار جابر ندارد چون در مقام بیان این امر نبودند
البته به نظرم اشکال دلالی به این روایت صحیح نیست و عرف از نقل این روایت تقریر امام را نسبت به کار جابر درک می کنند
البته پوشیه انواع مختلف دارد.
برخی مثل ماسک های پزشکی از زیر چانه تا زیر چشم را می پوشانند
برخی کل صورت به جز چشمان را می پوشانند
برخی دو لایه هستند و لایه اول کل صورت را پوشانده است. و در صورتیکه که لایه اول را بالا بزنند، لایه دوم باقی می ماند که کل صورت به جز چشمان را می پوشاند.
برخی یک لایه هستند و تمام صورت را می پوشانند.
برخی یک لایه هستند ولی جنس پارچه پوشیه در قسمتی که روی چشمان هست نازک تر است.
برخی به عنوان صنایع دستی فروخته می شوند و کاربرد زینتی دارند و جنس آنها اصلاً پارچه نیست، بلکه روی دماغ و اطراف چشم را با اشیاء زینتی پوشانده می شود. که این صنایع دستی و هنری بسیار مختلف و گوناگون هستند.
برخی هم فقط اطراف خود چشم را می پوشانند.
برخی از این پوشیه ها در صورتیکه که استفاده شوند، رنگ زرد پوست قابل مشاهده است. در حالیکه صورت هم پوشیده شده است.
قطع قلم به قیمت نان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق
این خط و این نشان که زیان می کنی رفیق
گیرم درین میانه به جایی رسیده ی
گیرم که زود دکه دکان می کنی رفیق
کفاره اش ز گندم عالم فزون تر است
از عمر آنچه خدمت خان می کنی رفیق
خود بستمش به سنگ لحد مرده توش نیست
قبری که گریه بر سر آن می کنی رفیق
گفتی گمان کنم که درست است راه من
داری گمان چو گمشدگان می کنی رفیق