امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» خارج فقه آیت الله سبحانی (حفظه الله) سال تحصیلی96 -1395
#41
95/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: با وقف، عین موقوفه از ملک واقف خارج می‌شود
بعد از آنکه این مسأله مسلّم شد که «وقف» از ملک واقف خارج می‌شود و فقط در یک صورت در مالک واقف باقی می‌ماند و آن عبارت است از:« وقف منقطع الآخر»، فرض کنید وقف کرده بر یک درختی که ده سال عمر می‌ کند، بعداً بر می‌گردد به ملک واقف، یا وقف کرده است بر زید که پیره مرد است و بیش از ده سال عمر نمی‌کند.
پس «لا شک » بر اینکه وقف، سبب می‌شود که عین موقوفه از ملک واقف خارج بشود مگر در وقفی که منقطع الآخر، حال این بحث پیش می‌آید اگر از ملک واقف بیرون شد،‌ در ملک چه کسی وارد می‌شود؟ این قسمت را باید بحث کنیم.
بنابراین،‌ما اولی را بحث نمی‌کنیم که از ملک واقف درآمد، چون ‌این مطلب مسلّم است مگر در منقطع الآخر.
« إنّما الکلام » کفیت زوال ملک چگونه است؟ حضرت امام (ره) و دیگران در یک قسم می‌گویند زوال الملک است، فک ملک است، تحریر ملک است، یعنی ‌وارد ملک کسی نمی‌شود، کدام وقف است که ملک کسی نمی‌شود؟ وقف بر جهات، نه وقف بر عناوین.
مثال وقف بر جهات، مانند: مساجد، مشاهد، قناطر، مدارس،‌ مقابر و خانات، همه اینها از قبیل فک ملک است، یعنی ‌از ملک واقف بیرون می‌شود، ملک کسی هم نیست، فک ملک و تحریر است، ‌مثل این است که شما غلامی را آزاد کنید و بگویید:« أنت حرّ فی سبیل الله»، این زوال ملک است، ‌اما ملک کسی نیست.
حضرت امام (ره) در قسم اول به ضرس قاطع می‌فرماید که فکّ‌ ملک است، تحریر است و در ملک کسی وارد نمی‌شود.
« إنّما الکلام» در دو قسم دیگر است و آن دو قسم دیگر عبارتند از: وقف بر عناوین ، مثل اینکه بگوید:« وقفت علی العلماء، وقفت علی الفقراء، وقفت علی السادة».
دیگری وقف خاص است، مثل اینکه جناب واقف بر ذریه خودش وقف کند، ذرّیه از قبیل وقف خاص است. در اینجا ایشان تبعاً للسیدّ ابوالحسن الإصفهانی چند قول را نقل می‌کند:
1: قول اول این است که اینجا را هم عطف کنیم بر جهات، همانطور که در جهات فک ملک و تحریر است، یعنی ملک کسی نمی‌شود،‌هکذا جایی که از قبیل وقف بر عناوین است مانند: علما،‌فقرا،‌ و سادات و وقف بر ذرّیه، اینها ملک کسی نمی‌شود، سواء کان وقف منفعة، أو وقف انتفاع، چون در وقف منفعت مباشرت شرط نیست، ممکن است اجاره بدهد، اما در وقف انتفاع مباشرت شرط است، مثل اینکه وقف بر اسکان ‌کند، بگوییم همه را با یک چوب برانیم و بگوییم همانطور که در وقف بر جهات تحریر ملک است، فک ملک است،‌ وارد ملک کسی نمی‌شود، عیناً‌ بگوییم وقف بر عناوین و وقف بر ذریه نیز چنین ا ست، یعنی ملک کسی نمی‌شود، یعنی از ملک واقف خارج می‌شود، اما وارد ملک کسی نمی‌شود، بلکه تحریر است و همگی از قبیل:« أنت حرّ لوجه الله» است.
2: قول دوم این است که موقوف علیه را مالک می‌شود، اما ملک طلق نیست، یعنی ملک صد درصد نیست ولذا نمی‌ تواند بفروشد، مالک هست، اما ملک طلق نیست.
3: قول سوم این است که باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف منفعت است، موقوف علیه مالک می‌شود، ولذا گفتیم مباشرت شرط نیست، چون در ملک خودش وارد شده، اما ‌لازم نیست که خودش بکارد، وقف منفعت است، لازم نیست که خودش زراعت بکند.
اما اگر وقف انتفاع باشد، آن از قبیل تحریر است، فرق بگذاریم بین وقف منفعت که در آن مباشرت شرط نیست، و بین وقف انتفاع که مباشرت شرط است، وقف در انتفاع لم یدخل فی ملک موقوف علیه، ولذا نمی‌تواند خانه‌ای را که برای اسکان وقف شده به دیگری اجاره بدهد.
4: قول چهارم این است که فرق بگذاریم بین وقف خاص و بین وقف عام، بگوییم وقف خاص وارد ملک ذریه می‌شود، اما وقف عام وارد ملک وارد موقوف علیهم نمی‌شود، قهراً و الجهات و العناوین ملک کسی نیست، اما اگر وقف بر ذریه باشد، ملک همه است.
حضرت امام این چهار را قول را در متن ذکر می‌کند، اما در آخر همه را با یک چوب می‌راند و می‌فرماید اصلاً مالکیت موقوف علیه نیست.
المسألة السابعة و الستّون: « لا ینبغی الإشکال فی أنّ الوقف بعد تمامیته- یعنی بعد از به قبض رساندن -، یوجب زوال الملک الواقف عن العین الموقوفة إلّا فی منقطع الآخر الذی مرّ التأمّل فی بعض أقسامه، کما لا ینبغی الریب فی أنّ الوقف علی الجهات العامّة، کالمساجد و المشاهد و القناطر و الخانات و المقابر و المدارس، و کذا أوقاف المساجد و المشاهد و أشیاء ذلک، لا یملکها أحد، بل هو فکّ الملک و تسبیل المنافع علی جهات معیّنة- پس نظر حضرت امام (ره) در جهات عامه این شد که سخن از ملکیت نیست، فقط تحریر و فک ّ ملک است،‌ ایشان این را به ضرس قاطع می‌گوید، چنانچه مرحوم آیت الله ابوالحسن اصفهانی، شیخ انصاری و نائینی نیز همین را می‌گویند - و أمّا الوقف الخاصّ کالوقف علی الأولاد، و الوقف العامّ علی العناوین العامّة کالفقراء و العلماء و نحوهما، فهل یکون کالوقف علی الجهات العامّة لا یملک الرقبة أحد، سواء کان وقف منفعة، بأن وقف لیکون منافع الوقف لهم، فیستوفونها بأنفسهم أو بالإجارة أو ببیع الثمرة و غیر ذلک، أو وقف انتفاع کما إذا وقف الدار لسکنی ذرّیته أو الخان لسکنی الفقراء، أو یملک الموقوف علیهم رقبته ملکاً غیر طلق مطلقاً، أو تفصیل بین وقف المنفعة و وقف الانتفاع، فالثانی کالوقف علی الجهات العامّة دون الأوّل، أو بین الوقف الخاصّ فیملک الموقوف علیه ملکاً غیر طلق، و الوقف العامّ فکالوقف علی الجهات؟ وجوه، لا یبعد أن یکون اعتبار الوقف – فی جمیع أقسامه – إیقاف العین لدرّ المنفعة علی الموقوف علیه، فلا تصیر العین ملکاً لهم، و تخرج عن ملک الواقف إلّا فی بعض صور المنقطع الآخر، کما مرّ»[1] .
ما در اینجا باید در سه مورد بحث کنیم، مورد اول وقف بر جهات است،‌ ایشان مسلم گرفته‌اند، نه تنها ایشان بلکه همه علما مسلم گرفته‌اند، بعداً باید بحث کنیم بر وقف بر عناوین، و سپس باید بحث کنیم بر وقف بر ذریه، با قطع نظر از این اقوال، باید در سه مورد بحث کنیم، قبل از آنکه بحث خود را شروع کنیم، اجازه بدهید که عبارت دو بزرگوار را بخوانیم، یکی عبارت شیخ انصاری،‌دوم هم عبارت محقق نائینی.
المقام الأول، أعنی الوقف علی الجهات و المصالح.
إنّ القول بأنّه لا یملکها أحد هو مختار المحقق الأنصاری فی المکاسب، و المحقق النائینی فی تقریراته، و السیّد الاصفهانی فی الوسیلة و السیّد الإستاذ فی تحریره، و إلیک کلام هؤلاء الأعلام.
قال الشیخ الأنصاری: « إنّ الوقف علی قسمین أحدهما،‌أحدهما ما یکون ملکاً للموقوف علیهم، فیملکون منفعته، فلهم إجارته و أخذ أجرته ممّن انتفع به بغیر حقّ». معلوم می‌شود که شیخ انصاری در وقف در منفعت قائل به ملکیت است.
الثانی: ما لا یکون ملکاً لأحد، فیکون فکّ ملک، نظیر التحریر:« أنت حرّ فی وجه الله» کما فی المساجد و ا لمدارس و الربط (ربط، به ضم راء و و فتح باء،خانات و کاروان سراها را می‌گویند -، بناء علی القول بعدم دخولها فی ملک المسلمین کما هو مذهب جماعة، و حینئذ فلو خربت المسجد و خربت القریة و انقطعت المارّة عن الطریق الذی فیه المسجد لم یجز بیعه و صرف ثمنه فی إحداث مسجد آخر أو تعمیره - لأنّ البیع فرع الملک و المفروض أنّ الجمیع تحریر کعتق الرقبة فی سبیل الله، - بین دو خط تیره مال استاد سبحانی است. ثم قال:« و الظاهر عدم الخلاف فی ذلک کما اعترف به غیر واحد»[2]
از کلام شیخ انصاری استفاده می‌شود که وقف بر جهات ملک کسی نیست.
ثمّ إنّ الشیخ الأنصاری ألحق، المشاهد و المقابر و الخانات و المدارس، و القناطر الموقوفة علی الطریقة المعروفة، و الکتب الموقوفة علی المشتغلین، و العبد المحبوس فی خدمة الکعبة و نحوها، و الأشجار الموقوفة لانتفاع المارّة، و البواری الموضوعة لصلاة المصلّین، لأنّ جمیع ذلک صار بالوقف کالمباحات بالأصل، اللازم إبقاؤها علی الاباحة کالطرق العامّة و الأسواق»[3] .
ثمّ إنّ المحقق النائینی وافق الشیخ الأنصاری و منع البیع فی القسمین الواردین فی کلام الشیخ الأنصاری، نشیر إلیهما:
الأول: وقف المشاعر، کالمسجد أو المشهد، قال: و لا یبعد الحاق الحسینیة بهما و هذا هو الذی یقال له تحریر و فکّ، أی إبطال للملکیة و لیس تملیکاً للمسلمین فهو بمنزلة عتق العبد.
الثانی: ما یلحق بالأوّل کوقف الخانات و القناطر و ما یشبه ذلک ممّا یوقف لانتفاع کلّ من سبق إلیه، فإنّه أیضاً تحریر.
و علی هذا فما فی المتن فهو نظریة المحقق الأنصاری و تبعه المحقق النائینی و السیّد الإصفهانی فی الوسیلة و السیّد الأستاذ (قدّس الله أسرارهم) فقد اتفقوا علی أنّ الوقف فی هذه الموارد تحریر و فکّ ملک.
مختار استاد سبحانی
ما تا اینجا کلام این بزرگان را نقل کردیم، حال باید ببینید که من چه می‌گویم، من در این مسأله متوقفم، اولاً این آقایان می‌گویند اگر مساجد خراب شد یا حسینیه خراب شد، مدارس خراب شد، اینها را حتی ولایت فقیه هم نمی‌تواند بفروشد، چرا؟ إذ لا بیع إلّا فی ملک، ‌اینها ملک کسی نیست، ولی من معتقدم که اینها قابل فروشند، اگر واقعاً مسجدی در مسیر خیابان و راه افتاد، ‌می‌شود انسان این مسجد را بدهد، حسینیه را بدهد و با مبلغش مسجد دیگر یا حسینیه دیگر بخرد. چرا؟ لأنّ البیع رابطة بین المالین، لا رابطة بین الملکین، مسجدی است خراب شده،‌حسینیه‌ای است تو راه افتاده، می‌شود آن را فروخت و مکانی را برای مسجد دیگر ساخت. چرا؟ لأنّ البیع رابطة بین المالین، لا رابطة بین الملکین، اگر بگوییم نمی‌شود اینها را فروخت،‌دست شهر داری باز می‌شود، مسجد‌ها و مشاهد را روی الزام خراب می‌کند و چیزی هم در مقابلش نمی‌دهد، چرا؟ چون ملک کسی نیست، اما طبق نظر ما درست که ملک لازم نیست، ولی مالیت هست.
فرق بین مالیت و ملکیت
آیا می‌شود بین مالیت و ملکیت جدایی انداخت؟ بله، خیلی از چیزهاست که مالیت دارد،‌اما ملکیت ندارد، من در ذمه شما یک خروار گندم می‌فروشم، این مالیت دارد، ذمّه این آدم مالیت دارد، به جهت اینکه پول می‌دهد، من یک تن شکر به شما فروختم، وجهش را می‌گیرم، بعد از مدتی هم شکر را تحویل می‌دهم، مالیت دارد، اما ملکیت ندارد، چون من مالک ذمّه خود نیستم،‌شیخ در مکاسب می‌فرماید: «الإنسا لا یملک ذمّته»، پس می‌شود جایی مالیت باشد اما ملکیت نباشد.
یا مثلاً‌ فقیه جامع شرائط زکات را می‌فروشد، ‌چون گندم را الآن اگر به فقرا بدهیم، مصرفی ندارند، الآن می‌فروشد، با اینکه مالک نیست، اما مالیت دارد،‌بنابر اینکه در بیع همیشه ملکیت باشد، صحیح نیست، بلکه گاهی در بیع ملکیت نیست، اما مالیت هست، زکات را می‌فروشد،‌مال هست، اما ملک کسی نیست، هکذا بیع فی الذمّه مال هست، اما ملک نیست.
بنابراین، ‌ما این مسأله را نمی‌پذیریم ‌که کس دیگر بیاید از بین ببرد و مالک بشود، بعداً بگوید من مبلغی را نمی‌دهم، این در واقع یک اشکال فرعی ماست، اما اشکال اساسی این نظریه را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص77.
[2] المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج2، ص79.
[3] المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج2، ص79.

پاسخ
#42
95/09/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فرق بین وقف بر جهات و وقف بر عناوین
باید به این نکته توجه داشت که ما سه نوع وقف داریم، یکی وقف بر جهات مانند وقف بر مساجد، مقابر، خانات و مقابر، دیگری هم وقف بر عناوین،‌مانند وقف بر علما، فقرا و طلاب، سومی هم وقف بر اشخاص است که ذرّیه باشد، حضرت به این نتیجه رسیدند که زوال ملک است، اما کسی مالک نیست، مگر یک مورد و آنجایی است که وقف بر ذریه باشد و عمرش کوتاه، که مسلّماً آن وقف نیست بلکه از قبیل حبس است. البته اقوال دیگری هم در اینجا بود که خواندیم.
البته ما با اقوالی که حضرت امام در متن بیان کردند، کار نداریم، بلکه می‌خواهیم خود مان مسأله را بررسی کنیم، اول وقف بر جهات را بررسی می‌کنیم، به دنبالش وقف بر عناوین را بحث می‌کنیم، و در مرحه سوم هم وقف بر اشخاص را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
بررسی وقف بر جهات
در وقف بر جهات آقایان فتوا دادند که اگر مساجد یا خانات یا قناطر خراب شد، نمی‌شود آنها را فروخت، چون ملک نیست و حال آنکه «لا بیع إلّا فی ملک»، ما به این نظریه اشکال وارد کردیم و گفتیم بیع دایر مدار ملکیت نیست، بلکه دایر مدار مالیت است و لذا انسان ما فی الذمّه را می‌ فروشد، یعنی یک خروار گندم ما فی الذمّه را می‌فروشد و حال آنکه انسان مالک ذمه خودش نیست، اما مال است.
یا مثلاً‌ حاکم شرع زکات را می‌فروشد، نقد می‌کند تا به فقرا بدهد، اینجا بیع هست اما ملک نیست.
پس معلوم شد که بیع دایر مدار ملک نیست، بلکه یدور مدار المالیة و همه اینها مال است، الآن پل، یا مزعه‌ای خراب شده، می‌شود اینها را فروخت و در نزدیک ترین غرض واقف مصرف کرد.(این اولاً)
ثانیاً؛ آقایان می‌گویند وقف بر جهت تحریر ملک است، عیناً مثل عبدی می‌ماند که انسان آن را آزاد می‌کند، واقف هم زمین را از ملک خودش آزاد می‌کند.
ما در جواب عرض می‌کنیم که این شبیه همان تحریم اعراب است که بعضی از حیوانات را تحریم می‌کردند، مانند: سائبه یا غیر سائبه، یعنی شتری که شکم زاییده بود، می‌گفتند نباید دست به این شتر زد، فلذا آن را در بیابان رها می‌کردند، این شتر سابقاً مالک داشت و مالک به او آب و علف می‌داد و به او می‌رسید، الآن که از ملکیت خارج شده در بیابان یله و رها مانده، نه آبی دارد و نه غذای جز علف بیابان ها، ولذا قرآن چنین افرادی را مذمت می‌کند، این شبیه سائبه است و امثالش، از روح اسلام بعید است که بگوید این زمین ها که خراب شد، نمی‌شود کاری کرد. چرا؟ چون نتیجه‌ بد این کار این است که از زمان رسول الله ص تا کنون میلیون ها وقف در سر زمین های اسلامی صورت گرفته و قسمت از آنها در طول زمان خراب شده‌اند،‌اگر آنها قابل فروش نباشند، باید بخشی از زمین های خدا یله و رها بشوند بدون اینکه از آنها بهره بگیریم، روح اسلام این است که از زمین ها بهره گرفته نشود و حال آنکه قرآن کریم می‌فرماید: «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ»[1] .
اوست که شما را از زمين آفريد، و آبادي آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوي او بازگرديد، که پروردگارم (به بندگان خود) نزديک، و اجابت‌کننده (خواسته‌هاي آنها) است!
این فتوا و نظریه معنایش این است که بخشی از زمین‌های خدا که از ما عمران و آبادی‌اش را خواسته، بلا تکلیف و بدون استفاده باقی بمانند و این با روح اسلام تطبیق نمی‌کند.
پس اولاً، بیع دایر مدار ملک نیست، بلکه دایر مدار مالیت است، ثانیاً؛ اگر ما اینها را نفروشیم و تصرف نکنیم،‌معنایش این است که بخش اعظمی از زمین خدا در سر زمین های اسلامی بلا تکلیف و بدون استفاده بمانند.
آیا عنوان می‌تواند مالک باشد؟
علاو بر این، ما می‌توانیم در اینجا مالک پیدا کنیم، چطور؟ هر جا متناسب خودش مالک معین می‌کنیم، فرض کنید مسجد را وقف کرده،‌ مالکش نماز گزاران و مسلمین است، کما اینکه آقایان در بیع و صومعه‌ها می‌ گویند مالک خود نصاراها و یهودی‌ها هستند، چه مانعی دارد که بگوییم مساجد وقف است و مالکش عنوان مسلمین است، مدرسه وقف است، ‌ملک مشتغلین به درس است،‌خانات هم ملک عابرین است، هر جا به مناسبت عنوان یکنوع مالکی را درست بکند.چه مانع دارد که بگوییم مالک مسلمانان است، مالک طلاب است، مالک عابرین و مسافرین و ماره‌اند، قناتی را وقف کرده، مالکش اهل قریه است، یعنی کسانی که در آن قریه زندگی می‌کنند، چه مانع دارد که عنوان مالک اینها باشد،‌ اینها که وقف بر عنوان است ،خود عنوان مالک بشود. لازمه نیست که همیشه مالک انسان باشد، عنوان هم می‌تواند مالک باشد. در هر عنوانی باید برایش مالک فکر کنیم.
هکذا در وقف بر جهت، مثلاً‌ در وقف بر جهت بگوییم، خود جهت مالک است،همانطور که مسجد مالک فرش است، چراغ ملک مسجد است، چه مانع دارد که مسجد هم مالک این مزرعه باشد، چه اشکالی دارد، ‌ما دنبال آثار شرعیه هستیم، امور عقلائی باید اثر عقلائی بر آن مترتب بشود،‌ همانطور که می‌گویید فرش ملک مسجد است، چراغ ملک مسجد است منبر ملک مسجد است، بگویید مزرعه هم ملک مسجد است.
بنابراین؛ چهارمی، غیر از سومی است، چون در سومی در هر جایی مالک فرض کردیم بخاطر مناسبت حکم موضوع، اما در اینجا بگوییم خود جهت مالک است.
اشکال پنجم این است که – البته این اشکال به دیگران است نه به حضرت امام (ره - می‌گفتند در بعضی از جاها وقف مالک دارد، در بعضی از جاها وقف مالک ندارد، در ملک منفعت می‌گفتند مالک دارد، اما در وقف بر انتفاع مالک ندارد، می‌گوییم کلمه وقفت چطور شد که دوتا معنی پیدا کرد، در یک مورد ایجاد ملکیت می‌کند، در مورد دیگر ایجاد ملکیت نمی‌کند و حال آنکه کلمه واحده و لفظ واحد است یا باید در همه جا ایجاد ملکیت بکند یا در همه جا ایجاد ملکیت نکند.
آخرین عرض من این است آنهایی که وقف بر جهات است، بهتر این است که بگوییم فروش بروند و در اقرب به اغراض واقف مصرف بشود، پول مسجد را بگیریم و در جای دیگر مصرف کنیم، چه مانع دارد که انسان اینها را بفروشد، نظیر اینها را و اقرب به اینها را به صرفش برساند.
و ثانیاً؛‌ لا معنی لتحریر هذه الأملاک و جعلها کالأنعام السائبة، لا مالک لها و لا راعی و لا ینتفع بها أبداً، إذ یلزم من ذلک ترک الانتفاع بأراضی کثیرة من عصر النبی (ص) إلی یومنا هذا الّتی کانت علی شکل مساجد و مشاهد قد خربت و جرت علیها الریاح، مع أنّ الإنسان خلق لعمارة الأرض، قال سبحانه: « هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ»
و هذا أمر بعید عن روح الإسلام، و النظام، قال الإمام علی(ع): «اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم‌»[2]
و ثالثاً؛ أنه یمکن تصویر الملکیة فی الوقف علی جهات المصالح بأحد وجهین:
1: ما تقدّم منّا من أنّ الموقوف علیه یختلف حسب اختلاف الموقوف، فالمساجد وقف للمؤمنین و القنوات وقف لأهل القریة، و المدارس وقف للدارسین، إلی غیر ذلک من العناوین الّتی یمکن أن تکون مالکة لکلّ شیء علی المصلحة.
2: إنّ المساجد و المشاهد و سائر الأُمور من العناوین الدینیّة و الاجتماعیة، لها صلاحیة لتملّک الرقبة أیضا، کصلاحیتها لتملّک ما یتعلّق بها من أثاث و وسائل، و عندئذ یضرب الکلّ بسهم واحد، فالمالک للأراضی هو الجهة و العنوان، فالعناوین التالیة: ( المسجد، المشهد، القنطرة، المقبرة ) یتملکون بالوقف نفس الأراضی کما یتملّکون الأثاث و الوسائل الّتی توقف علیها، و سیوافیک أنّ هذا هو الحقّ فی الوقف علی العناوین و الأولاد.
و رابعاً: إنّ الصیغة الواحدة، أعنی قول الواقف: (( وقفت )) له معنی واحد، فکیف تکون نتیجته مختلفة، ففی المساجد و الحسینیات و المقابر و القناطر، تکون تحریراً و فی الوقف علی العناوین _ کما سیأتی _ کالعلماء و الطلاب تملیکاً کما علیه بعضهم.
و خامسا: إنّ بیع هذه الأراضی و ابتیاع أراضی أُخری لتلک الغایات أقرب إلی غرض الواقف، و معنی ذلک أنّ اللازم أولا و بالذات هو صیانة الوقف بشخصه إذا أمکن، و إلا فبمالیته، و یترتّب علیه شراء أرض و وقفه لما وقف له الأصل.
اگر مسأله در جهات حل شد،‌عناوین به آسان تر است، مشکل وقف بر جهات است.
أمّا المقام الثانی: الوقف علی العناوین العامّة
الوقف علی العناوین الکلّیة، کالعلماء و الفقراء و الطلاب إلی غیر ذلک، فالحقّ أنّه تملیک للعنوان.
مثلاً، زمینی را وقف بر علما‌کرده‌اند، ولی الآن این زمین تبدیل به خرابه شده، یعنی سیل آمده و آن را کاملاً‌ خراب کرده به گونه‌ای که هیچگونه درآمد ندارد، اما می‌شود آن را واگذار کرد، حضرت امام و بعضی می‌ گویند این تحریر است، فلذا نمی‌شود آن را فروخت باید رها کرد.
ما می‌گوییم چه مانع دارد که این هم مالک داشته باشد،‌مالک خود عنوان است، خود علما به صورت قضیه حقیقیه مالک این زمین باشند، طلاب به صورت قضیه حقیقیه مالک این زمین باشند، عیناً همان جوابی که در جهت گفتیم، در عنوان نیز پیاده کنید، ‌غایة ما فی الباب صاحب عقل نبود، اما در اینجا مالک صاحب عقل هم است، آنجا می‌گفتیم عنوان مسجد، عنوان قریه، اما در اینجا عاقل است، می‌گوییم زمین و غیر زمین وقف است بر عاقل، غایة ما فی الباب اغراضش را در نظر می‌گیریم و می‌گوییم وقف است، مالکش علماست،‌ مالکش طلاب است، مالکش کسی است که مصرف کننده آن عین موقوفه است، و این یک امر عقلائی است،‌الآن این مسأله در دنیا جا افتاده، شرکت‌هایی داریم که مالک را خود شرکت می‌دانند، نه اعضای شرکت، نامش را می‌گذارند شرکت های محدود، شرکت های نسبی و شرکت های تضامنی، البته اینها با هم فرق دارند، در واقع خود عنوان شرکت مالک است، ولذا اگر شرکت ورشکسته شد، فقط اموال شرکت را غرما می‌توانند ببرند،‌اما اگر اعضای شرکت املاک دیگری داشته باشند، ‌حق ندارند که به آنها تجاوز کنند. چرا؟ چون مالک عنوان شرکت بود، فعلاً اموالش همین است، غرما همان ها را تقسیم می‌کنند.
توضیح ذلک: أنّ الوقف عمل صالح یقوم به رجال صالحون لأغراض علمیة أو الاجتماعیة أو دینیة، و بذلک تختلف غایات الوقف، حسب اختلاف الدواعی المحرّکة لهذا العمل المثالی، و لما کان الواقف عالماً بأنّه لو کان الموقوف باقیاً فی ملکه أو ملک شخص آخر، بتملیکه إیّاه – لانتفی غرضه و ذهب سدی، لأنّ الأشخاص فی معرض الموت و الفناء، إذ لم یکتب البقاء لفرد حتّی الأنبیاء العظام، فلو ماتوا لصار الملک ترکة تورث فیبتکر فی تأمین غرضه طریقاً و هو تملیک الموقوف لعنوان یکون له استمرار و بقاء ما دام المصادیق موجودة فالعنوان باق، لا یتطرق إلیه الفناء، و من هذه العناوین الّتی یمکن أن تکون هی الموقوف علیه:
1؛ الموحّدون. 2؛ حجّاج بیت الله الحرام. 3؛ المسلمون. 4؛ العلماء. 5؛ الأطبّاء. 6؛ المحقّقون فی قسم من العلوم. 7؛ الفقراء. 8، المساکین. 9؛ المرضی علی وجه الإطلاق أو القسم الخاص بهم. 10؛ الدّولة. 11؛ الدولة الإسلامیة. 12؛ محبّو أهل البیت ع،‌إلی غیر ذلک من العناوین المتوفّرة حسب توفّر الدواعی للوقف.
چه مانع دارد که بگوییم مالک این عناوین است، وقتی که این عناوین مالک شد، چنانچه یک روزی این زمین به درد نخورد، مالک بالا سرش هست، ‌منتها حاکم شرع در اینجا مداخله کند، چون مصداق عناوین را باید حاکم شرع معین کند، تعیین مصداق مشکل است، حاکم شرع می‌آید و اینها را رد و بدل می‌کند.
و هذا البیان یبعثنا إلی القول بأنّه تملیک للعناوین بما لها من مصادیق عبر الزمان فالمالک هو العنوان، و أمّا الفرد فإنّما یتمتّع بالوقف بما أنّه من مصادیق المالک، لا نفسه، و بذلک تندرج الأوقاف العامّة – من غیر فرق بین الوقف علی الجهة و المصلحة و الوقف علی العناوین – تحت ضابطة واحدة، و هو تملیک الجهة و العنوان بما أنّ لها مصادیق عبر الزمان ینتفعون بمنافع الوقف و یستدرّون بها، مادام الوقف موجوداً من غیر فرق بین وقف دون وقف.
نکته
خود صاحب عروة در مسأله 72 می‌گوید، در زمان رضا شاه خیلی از مدارس انبار بازاریها بود، انبار کسبه بود،‌در زمان رضا خان،‌آقایان (مانند صاحب عروه) می‌گویند اگر کسی آمد و این مدارس و مساجد را انبار قرار داد، حاکم باید از آنان غرامت بگیرد.
ما می‌گوییم اگر ملک کسی نیست، به چه جهت غرامت بگیرد، این فرمایش شما تناقض دارد، از آن طرف می‌گویید ملک کسی نیست، از طرف دیگر هم می‌گویید اگر کسی آنها را غصب کرد، باید غرامت بدهد، این نا خود آگاه می‌رساند که ملکیت هست، منتها یا مالک جهت است، آنجا که ذی عقل نیست، یا مالک عنوان است، آنجا که ذی عقل است.
 

[1] هود/سوره11، آیه61.
[2] نهج البلاغه، سید رضی، طبع حسون، خطبه167، ص375.
پاسخ
#43
95/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: وقف سبب خروج مال از ملک واقف می‌شود
مسأله در این است که اگر مالی را وقف کردند، مسلّماً از ملک واقف خارج می‌شود، آیا وارد ملک کسی‌ می‌شود یا نه؟
حضرت امام و شخصیت های دیگر فرمودند: وارد ملک کسی نمی‌شود مگر در یک مورد و آن جایی است که وقف مقطوع الآخر باشد.
ولی ما به این نتیجه رسیدیم که وقف در همه جا وقف تملیک است، ازاله ملک و تملیک ملک است، غایة ما فی الباب تملیک به شخص نیست، بلکه تملیک است به همان عناوینی که وجود دارد، در وقف بر جهت دو بیان داشتیم،‌گاهی گفتیم وقف بر جهت، وقف بر آن اشخاصی است که از آن استفاده می‌کنند، گاهی گفتیم تملیک است بر همان عنوان جهت ( مانند مسجد، مقابر، و امثالش،).
اما در عناوین هم گفتیم تملیک به عناوین است، یعنی ‌عنوان مالک است، منتها افراد هم از این عنوان استفاده می‌کنند.
بررسی وقف بر ذرّیه و اولاد
وقف بر اولاد دو جور است،‌گاهی بر اولاد وقف می‌کنیم، منتها وقف استمرار دارد،‌ مثلاً می‌ گوید: وقفت علی أولادی و أولاد أولادی عبر الزمان»، در اینجا باز همان حرف را می‌زنیم و می‌گوییم تملیک عنوان است، مالک عنوان اولاد است و اولاد اولاد است، اما اگر وقف بر ذرّیه مدت و عمرش کوتاه است،‌ مثلاً‌ یک پسرم داشت، بر او وقف کردم که عمرش کوتاه است، در اینجا ممکن است بگوییم بر ملک واقف بر می‌گردد، اگر واقف زنده باشد، و اگر واقف مرده باشد، به ورثه‌اش می‌رسد.
بنابراین، ‌ما باید در مسائل معاملات عرفیات را در نظر بگیریم این فتوای آقایان که می‌گویند تحریر است و اصلاً‌ مالکی ندارد، این با عرفیات مردم و با ذهنیات مردم تطبیق نمی‌کند ، بر خلاف جایی که برای اینها یک مالک‌های عنوانی تصور کنیم که البته ضرر به وقف هم نمی‌رسد، یا مالک جهت را بدانیم با آن دو بیانی که عرض شد،‌ چون ما در جهت دو بیان داشتیم، یا مالک را عنوان علما بدانیم، یا عنوان اولاد الأولاد، عین مسأله را در زکات قائلیم «ِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ»[1] ،‌ زکات مالک دارد، ‌مالکش فقراست، مساکین است، البته مالکیت فقیر به این معنی نیست که خودش با زور بردارد، چون شخص مالک نیست، بلکه عنوان مالک است، حتماً‌ باید متولی زکات که حاکم شرع است، اینها را حبس کند و بعداً در میان فقرا تقسیم کند،‌کما اینکه ما این مسأله را در انفال هم قائل هستیم، قرآن می‌فرماید: «يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ »[2] ‌، انفال مال خدا و رسول است، انفال هم بدون مالک نیست، یکنوع مالکیتی دارد برای خدا که احتراماً است، مالکش رسول خداست و اولو الأمر، ما باید در فقه این مسأله را به این نحو تشریح کنیم، هم عرفیت دارد و هم از اشکال خالی است.
المقام الثالث: الوقف علی الأولاد
الوقف علی الأولاد علی قسمین:‌ تارة یکون الوقف علی عنوان الأولاد مستمرّاً فی عمود الزمان فحکمه حکم الوقف علی العناوین، فیملکه عنوان الأولاد و یستمرّ التملّک.
و أخری یکون الوقف علی فرد واحد من أولاده، فالمتبادر من الثانی بقاء الموقوف فی ملک الواقف لقصر مدّة الوقف، فإنّ مثل هذا النوع من الوقف أشبه بالحبس، و إن کان یفارقه فی بعض الأحکام.
فخرجنا بالنتیجة التالیة، و هی: أنّ‌ الوقف بعامّة اقسامه یوجب زوال الملک عن الواقف، إلّا فی الوقف علی فرد معیّن له عمر قصیر، ثمّ یکون تملیکاً للجهات و العناوین الکلّیة الّتی تتمتّع بالموقوف من غیر فرق بین الوقف علی الجهة، أو الوقف علی العناوین الکلّیة ، أو الأولاد، و الله العالم، و بما ذکر تستغنی عن البحوث المفصّلة حول الموضوع.
المسألة الثامنة و الستّون: « لا یجوز تغییر الوقف و إبطال رسمه و إزالة عنوانه و لو إلی عنوان آخر، کجعل الدار خاناً أو دکاناً أو بالعکس - این در جایی است که وقف بر انتفاع باشد، حقش این بود که کلمه انتفاع را در اینجا به کار ‌ببرد.-
نعم، لو کان الوقف وقف منفعة، و صار بعنوانه الفعلی مسلوب المنفعة أو قلیلها فی الغایة، لا یبعد تبدیله إلی عنوان آخر ذی منفعة، کما إذا صار البستان من جهة انقطاع الماء عنه أو لعارض آخر لم ینتفع به، بخلاف ما إذا جعل داراً أو خاناً»[3]
این در جایی است که وقف انتفاع باشد، حقش این بود که کلمه انتفاع را در اینجا به کار می‌برد.
بحث در مسأله شصت و هشتم در این است که آیا ما می‌توانیم عنوان وقف را عوض کنیم و تغییر بدهیم، مثلاً جناب واقف زمینی را برای اسکان وقف کرده، آیا می‌توانیم آن را تبدیل به ساختمان تجاری کنیم، یا آن را مغازه و دکان بسازیم؟
ما در اینجا دو مسأله داریم، اگر وقف بر انتفاع باشد، عنوان وقف را اصلاً‌ نمی‌شود عوض کرد، من خانه را برای اسکان ایتام وقف کردم تا ایتام در آن سکونت کنند، یا وقف کردم بر اسکان علما، شما بگویید الآن اسکان چندان فایده ندارد، آن را تبدیل به ساختمان تجاری یا مغازه و یا هتل بکنید، ‌این جایز نیست. چرا؟ ‌چون نظر واقف این است که کسی در اینجا سکونت کند، اسکان برای او مطرح بوده، و ما اگر بخواهیم آن را تبدیل به ساختمان تجاری یا مغازه و دکان بکنیم، این بر خلاف غرض واقف خواهد بود.
گاهی بعضی از مومنین خانه‌ای را وقف می‌کنند که سادات در آن سکونت کند و بنشیند، یعنی وقف بر سادات می کند، نظرش این است که سید در اینجا بنشیند، ما بگوییم اگر این را تجاری کنیم یا مغازه بزنیم، ده برابر اجاره درآمد دارد، درآمدش را به سید می‌دهیم، این درست نیست، بنابراین، اگر وقف بر انتفاع است، چون نظر واقف حفظ عنوان است، فلذا نمی‌توانیم آن را تغییر بدهیم و به چیز دیگر تبدیل کنیم.
«إنّما الکلام» اگر وقف بر منفعت باشد، نظر عنوان نیست، بلکه نظر این است که دیگران از اینجا درآمد داشته باشند، حضرت امام در دو جا جایز می‌داند، یکی در جایی که مسلوب المنفعة باشد، مثلاً زراعت در آنجا مسلوب المنفنعة است یا قلیل المنفعة باشد.
بنابراین، ‌اگر وقف بر منفعت شد، در دوصورت می‌شود آن را تغییر داد، صورت اول اینکه مسلوب المنفعة بشود، صورت دوم اینکه قلیل منفعة بشود، این فتوای امام است، حضرت امام این دوتا را قائل است، ایشان می‌فرماید یا باید مسلوب المنفعة بشود تا بتوانیم تبدیل کنیم و تغییر بدهیم یا قلیل المنفعة باشد.
دیدگاه استاد سبحانی
ولی ما عرض می ‌کنیم که این دوتا لازم نیست حتی اگر جایی عنوان عوض کنیم، کثیر المنفعة أعود و أنفع است، اگر ما اینجا را تجاری کنیم ده برابر درآمد دارد و موقوف علیهم بهتر زندگی می‌کنند، چرا در این گونه موارد تغییر و تبدیل جایز نباشد؟
‌علت اینکه حضرت امام احتیاط می‌کنند،‌چون فقها احتیاط می‌کنند، وقف را آقایان به گونه‌ای معنی می‌کنند که دست متولی بسته است، در واقع می‌خواهند عین موقوفه محفوظ بماند، برای اینکه عین موقوفه محفوظ بماند، این دو قید را ذکر می‌کنند و می‌گویند یا باید مسلوب المنفعة بشود یا قلیل المنفعة.
اما اگر ما مسأله را از افق بالاتر نگاه کنیم ، واقف برای انتفاع وقف نکرده، برای منفعت وقف کرده، نظرش درآمد است، حال باید ببینیم عین موقوفه به همین حالتی که فعلاً هست، منفعت کمی دارد، اما اگر آنجا ساختمان کنیم چند برابر منفعت دارد، کدام اقرب به اغراض واقف است، آیا به همین حالت حفظ کنیم یا اینکه عنوانش را عوض کنیم تا برای موقوف علیهم فایده بیشتری را برسانیم؟ منتها من در این مسأله متفرد هستم.
البته یک موقع می‌دانیم که اگر عنوان موقوفه را عوض کنیم، موقوفه را می‌خورند و از بین می‌برند،‌ آن یک مسأله دیگری است،‌اما اگر عنوان ثانوی ندارد، موقوفه را نمی‌خورند و از بین نمی‌برند،‌ اگر در یک چنین جای موقوفه را به چیزی عوض کنیم که درآمدش بیشتر است، چرا جایز نباشد، اقرب به اغراض واقف عوض کردن است.
الفرع الثانی: ما هو الشرط لجواز التبدیل إذا کان وقف منفعة
إذا کان الوقف، وقف منفعة یجوز تغییر عنوانه إذا کان الوقف بعنوانه الفعلی مسلوب المنفعة أو قلیلها فی الغایة. هذا ما علیه المصنّف و غیره. و لذلک جری التبدیل فی بلادنا من الموقوفات التی قلّ الانتفاع بها بعنوانه الأوّلی، لعلل مختلفة غیر ما ذکر فی المتن کعدم التمکن من حفظ الموقوف بعنوانه کالبساتین الواقعة فی أثناء المدینة و غیرها.
بل الظاهر أنّه یجوز إذا کان التبدیل أعود و إن لم یکن مسلوب المنفعة أو قلیلها، لانّ المفروض أنّ غرض الواقف تعلّق باصلاح حال الذرّیة أو الموقوف علیهم علی وجه الإطلاق و لم یتعلق غرضه بحفظ الموقوف بعنوانه، و علی هذا فالحق جواز التبدیل مطلقا إذا کان الوقف وقف منفعة و بهذا یسهل الأمر فی کثیر من الموقوفات إذا کان التبدیل أعود و أفضل.
بنابراین، در چهار صورت می‌شود عین موقوفه را تغییر داد: یکی اینکه مسلوب المنفعة بشود،‌ دیگر اینکه قلیل الفائده بشود، سوم اینکه حفظ این موقوفه به این عنوان مشکل شده، چهارم إذا کان التبدیل أعود و افضل. البته این را باید اضافه کنیم که این تبدیل پیامد بدی نداشته باشد،‌یعنی سبب نشود که موقوفه از حال موقوفه بیرون بیاید.
المسألة التاسعة و الستون: « إذا خرب الوقف و انهدم و زال عنوانه، کالبستان انقلعت أو یبست أشجاره، و الدار تهدّمت حیطانها و عفت آثارها، فإن أمکن تعمیره و إعادة عنوانه و لو بصرف حاصله الحاصل بالإجارة و نحوها لزم، و تعیّن علی الأحوط، ‌و إلّا ففی خروج العرصة عن الوقفیة و عدمه، فیستنمی منها بوجه آخر – و لو بزرع و نحوه – وجهان، ‌بل قولان: أقواهما الثانی، و الأحوط أن تجعل وقفاً و یجعل مصرفه و کیفیاته علی حسب الوقف الأوّل»[4]
این مسأله با مسأله شصت و سه چه فرق می‌کند؟ فرقش واضح است، چون در مسأله شصت و سه، مسأله مسجد است، یعنی اگر مسجد دیوارش خراب شد، یا قریه خراب شده و مسجد از دایره استفاده خارج شد، اما اینجا بحث ما در مساجد نیست، بحث ما در خانه های وقفی است، البته می‌شود هردو را با هم وقف کرد،‌اما راهی که حضرت امام در اینجا بیان می‌کند، در آنجا عملی نیست، حضرت امام راهی مشخص می‌کند که این راه مناسب با مساجد نیست، اگر خانه‌ای است وقفی،‌اما دیوارش خراب شده و ریخته یا یک باغی است در فلان منطقه که آبش خشک شده و درخت هایش هم خشکیده و از بین رفته، چه کنیم؟
مختار حضرت امام (ره)
حضرت امام می‌فرماید: اگر امکان دارد این زمین را اجاره بدهند، این زمینی که خانه‌اش خراب شده،‌وجه اجاره ها را جمع کنند و دوباره خانه بسازند، خیلی احتیاط می‌کند، اصولاً علمای ما در کتاب وقف محتاط هستند.
پس اگر واقعاً از طریق اجاره دادن، امکان دارد و می‌شود عنوان اولی را زنده کنیم و بسازیم،«‌یتعیّن» یعنی حتماً‌ باید این کار را کرد.
اما اگر این ممکن نیست، می‌فرماید به هر نحوی که ممکن است از آن استفاده کرد، وجهش را در راه موقوف علیه مصرف کرد.
فتوای حضرت امام (ره) قضایا قیاساتها معها،‌چرا؟ چون استصحاب وقفیت می‌کنیم، الآن نمی‌ شود عنوانش را بر گردانیم، اما زمین در وقفیت خودش باقی است، مگر اینکه از حال واقف بدانیم که زمین را من به این عنوان وقف کردم، وقف یا وقف منفعت است یا وقف انتفاع، اگر نمی‌شود آن حالت اولیه را بر گردانیم، این زمین را اجاره می‌دهیم، درآمدش در حق موقوف علیه مصرف می‌کنیم.
 

[1] سوره توبه، ‌آیه 60.
[2] انفال/سوره8، آیه1.
[3] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.
[4] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.

پاسخ
#44
95/09/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: وقف سبب خروج مال از ملک واقف می‌شود
چنانچه قبلاً‌ گفته شد، وقف بر دو قسم است، « وقف بهیئته و مالیته»، و «وقف بمالیته»، الآن که خانه خراب شده، شما دو راه پیشنهاد کردید، در پیشنهاد اول فرمودید که آن را اجاره بدهیم و از وجه الاجاره باز سازی کنیم و اگر بازسازی ممکن نیست، از همان مقدار درآمد عین موقوفه به موقوف علیه کمک کنید.
بیان استاد سبحانی
من می‌گویم الوقف علی قسمین: وقف بهیئته و مالیته، این ممکن نیست. چرا ممکن نیست؟ چون فرض این است که خراب شده، یک وقف هم داریم «بمالیته »،‌ مالیتش را حفظ کنیم هر چند هیأتش را نمی‌توانیم حفظ کنیم، چه کنیم؟ همان زمین را بفروشیم، مشابه آن خانه خراب شده را بخریم، چه اصرار است که همان زمین مخروبه را حفظ کنیم.
خلاصه اینکه راه سومی هم وجود دارد و آن اینکه یک وقف داریم که هیأتش امکان پذیر نیست، اما مالیتش امکان پذیر و وقف پذیر است، اگر امکان دارد عرصه را بفروشیم، خانه‌ای را مانند خانه‌ قبلی (که الآن خراب شده ) بخریم و در اختیار موقوف علیه بگذاریم،‌که من اسم این را گذاشتم:«‌وقف لا بهیئته بل بمالیته» چه مانع دارد در همین موردی که خانه موقوفه خراب شده، بگوییم یا با درآمدش آن را از نو بسازیم یا اینکه آن را بفروشیم و خانه مماثل یا کمتر بخریم که جای موقوفه باشد؟ قهراً وقف این خانه و آن خانه « وقف بمالیته لا بهیئته»، البته این نظری است که من عرض می‌کنم و این نظر به عقیده من، یک نظر علمی خوبی است، و ما در زندگی غرق این گونه مسائل هستیم، ‌تمام اموال دولتی که وجود دارد، وقف‌اند، منتها وقف لا بهیئته بل بمالیته، که امروزه نامش را می‌گذارند: شخصیت حقوقی.
و هناک احتمال ثالث: و هو بقاء العرصة علی وقفیتها لکن لا بشخصها بل بمالیتها، فیجوز بیع العرصة و شراء شیء ما بثمنها، ثمّ وقفه خصوصاً إذا علم أنّ‌ غرض الواقف عدم وقوع الذرّیة فی ذلّ الفقر و الحاجة و الاضطرار علی نحو لو کان حین الوقف ملتفتاً إلی هذا النوع من الطوارئ لجوّز (تجویز می‌کند) لهم بیعه و إقامة مال آخر مکانه.
و علی هذا لا یشترط فیه کون البدل مماثلاً للمبدل، و یکون الوقف هو مالیة الموقوف لا شخصه.
همان گونه که عرض شد، آقایان در کتاب وقف دست همه را بسته‌اند، خیلی با عصای احتیاط راه رفته‌اند، البته احتیاط خوب است، اما احتیاطی که به ضرر موقوف علیه نباشد و این گونه احتیاط ها به ضرر موقوف علیه است.
المسأله السبعون: « إذا احتاج الأملاک الموقوفة إلی تعمیر و ترمیم و إصلاح لبقائها و الاستنماء منها، فإن عیّن الواقف لها ما یصرف فیها فهو- اگر واقف خرابی عین موقوفه را پیش بینی نموده و برایش فکری کرده و گفته اگر یک روزی این موقوفه احتیاج به تعمیر پیدا، از فلان اموالم آن را تعمیر کنید، که چه بهتر فهو المطلوب، کور از خدا چه می‌ خواهد؟ دو چشم بینا - و إلّا یصرف فیها من نمائها علی الأحوط مقدّماً علی حقّ الموقوف علیهم، و الأحوط لهم الرضا بذلک، و لو توقّف بقاؤها علی بیع بعضها، جاز»[1]
بحث در مسأله هفتاد در این است که اگر عین موقوفه احتیاج به تعمیر داشت، چکنیم؟ می‌فرماید اگر می‌شود که بخشی را اجاره بدهیم و از اجاره آن، بخش خراب شده را آباد کنیم، باید همین کار را کرد، فرض کنید جای بزرگی است که احتیاج به تعمیر دارد، بخشی را اجاره بدهیم و اجاره آن را در آبادی و عمرانش مصرف کنیم.
اما اگر اجاره بخشی، کافی در عمارتش نمی‌کند، بلکه نیاز دارد که اجاره یکسال و دوسال را صرف تعمیر کنیم، امام می‌فرماید باید همین کار را کرد، چون حفظ مقدم بر هر چیز دیگر است، اما از طرف دیگر داد موقوف علیه بلند است و درآمد وقف را می‌ خواهد، در جواب موقوف علیه می‌گوییم وقف تنها مال تو نیست، بلکه مال بطون لاحقه نیز هست، اگر به شما بدهیم، به بطون لاحقه چیزی نمی‌رسد،‌حضرت امام احتیاط می‌کند و می‌فرماید موقوف علیهم راضی کنند و همه درآمد را در عمران و آبادی مصرف نمایند.
المسألة الحادیة و السبعون: « الأوقاف علی الجهات الّتی مرّ أنها لا یملکها أحد کالمساجد و المشاهد و المدارس و المقابر و القناطر و نحوها، لا یجوز بیعها بلا إشکال فی مثل الأوّلین، و علی الأحوط فی غیره و إن آل إلی ما آل،- ولو برسد به آنچه که برسد – حتّی عند خرابها و اندارسها بحیث لا یرجی الانتفاع بها فی الجهة المقصودة أصلاً، بل تبقی علی حالها، هذا بالنسبة إلی أعیانها.
و أمّا ما یتعلّق بها من الآلات و الفرش و ثیاب الضرائح و أشباه ذلک، فما دام یمکن الانتفاع بها باقیة علی حالها لا یجوز بیعها، و إن أمکن الانتفاع فی المحلّ الذی أعدّت له بغیر ذلک الانتفاع الذی أعدّت له، بقیت علی حالها أیضاً، فالفرش المتعلّقة بمسجد أ مشهد إذا أمکن الافتراش بها فی ذلک المحلّ، بقیت علی حالها فیه، و لو فرض استغناؤه عن الافتراش بالمرّة، لکن یحتاج إلی ستر یقی أهله من الحرّ أو البرد – مثلاً – تجعل ستراً لذلک المحلّ، و لو فرض استغناء المحلّ عنها بالمرّة، بحیث لا یترتّب علی إمساکها و إبقائها فیه إلّا الضیاع و الضرر و التلف، تجعل فی محلّ‌ آخر مماثل له، بأن تجعل ما للمسجد لمسجد آخر، و ما للمشهد لمشهد آخر، فإن لم یکن المماثل، أو استغنی عنها بالمرّة، جعلت فی المصالح العامّة، هذا إذا أمکن الانتفاع بها باقیة علی حالها،‌ و أمّا لو فرض أنّة لا یمکن الانتفاع بها إلّا ببیعها – و کانت بحیث لو بقیت علی حالها ضاعت و تلفت – بیعت، و صرف ثمنها فی ذلک المحلّ إن احتاج إلیه، و إلّا ففی المماثل»[2]
حضرت امام اوقاف را به سه بخش تقسیم کرده است:
الف؛ وقف بر جهات عام « وقف علی الجهات العامّة »، مانند مساجد، مشاهد،‌مدارس،‌مقابر و قناطر و امثالش.
ب؛ الأوقاف العامّة، بخش دوم را در آینده ازش تعبیر به:« الأوقاف العامة» می‌کند، کالفقراء، و العلماء و المساکین و...، حقش بود که ایشان به جای‌«الأوقاف العامّة» بفرماید:« العناوین العامة»
ج؛ اسباب و آلات مسجد، یعنی بخش سوم مربوط به اسباب و آلات مساجد می‌باشد، یعنی اسباب و آلاتی که که مال مساجد است.
بنابراین، حضرت امام در این مسأله (مسأله 71) و مسأله بعدی (مسأله 72) می‌خواهد این مسأله را حلاجی کند که آیا موقوفه را می‌شود فروخت یا نه؟ این مسأله، بسیار مسأله دقیق است.
ایشان ابتدا جهات عامه را بحث می‌کند مانند مساجد، مشاهد و مقابر و امثالش، سپس در آلات و ابزار مساجد بحث می‌کند،‌مانند فرش مسجد، حصیر مسجد و سایر وسائل و آلاتی که مربوط به مسجد می‌باشد، بخش سوم که عناوین عامه باشد را در جلسه آینده بحث خواهیم کرد.
خلاصه اینکه حضرت امام (ره) مسأله هفتادو یکم را در سه بخش تقسیم کرده است که یکی پس از دیگری بررسی خواهد شد.
بررسی بخش اول
آیا اگر مسجد بلا استفاده شد، می‌شود آن را فروخت یا نه؟ ایشان نسبت به فروش آنها سخت گیری می‌کند و می‌فرماید ابداً قابل فروش نیست، و لو این مسجد خرابه شود و تبدیل به یک ویرانه بشود. چرا؟ چون « لا یملکها أحد»، یعنی کسی آنها را مالک نیست، و همه آنها از قبیل تحریر و فکّ‌ ملک است، عیناً مثل اینکه اگر غلامی را آزاد کنیم، آیا این غلام آزاده شده قابل فروش است؟ ‌نه، مساجد و مشاهد و امثالش مانند غلام آزاد شده است، حضرت امام فقط یک دلیل برای مدعای خودش دارد و آن اینکه اینها ملک کسی نیست «و لا بیع إلّا فی الملک».
البته اگر احتیاط بکنیم، آن یک مسأله‌ دیگری است، ولی بحث در این است که آیا روح اسلام اجازه می‌دهد مساجدی که در اندلس، الجزائر، مراکش است و جاهای دیگر خراب شده، به همان حالت تا روز قیامت باقی بماند؟ چه مانعی دارد که ولی فقیه مساجد خراب شده را در آنجا که امکان استفاده‌اش نیست بفروشد و در جای دیگر مساجد و قناطر بسازد، ‌چون اینها «وقف بهیئتها لا بمالیتها»؟
علی الظاهر قول دوم، اقرب به روح اسلام است.
در جلسه گذشته عرض کردم که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا ﴾[3] .
اوست که شما را از زمين آفريد، و آبادي آن را به شما واگذاشت! شما مجمع البیان را نگاه کنید،‌یکی از معنای ﴿وَاسْتَعْمَرَ﴾ یعنی شما خلیفة الله هستید، باید زمین را آباد کنید،‌بعضی خیال می‌کند که خلیفه خدا فقط حضرت آدم است و حال آنکه علی الظاهر حضرت آدم و تمام نسل حضرت آدم، خلیفة الله هستند. فلذا باید به نمایندگی از خدا زمین های خدا را آباد کنند و از آنها بهره گیری کنند.
شرح کلام حضرت امام به قلم استاد سبحانی
حکم ما یتعلّق بالوقف من الأثاث و الآلات
بدأ المصنّف (الإمام الخمینی) من هذه المسألة فی بیان مسوّغات بیع الموقوف، فقسّمه إلی أقسام ثلاثة:
1: الوقف علی الجهات العامّة، و ربما یعبّر عنها الوقف علی المصالح، کالمساجد و المشاهد، و المدارس، و المقابر و القناطر.
2: الأوقاف العامّة، و أرید بها الوقف علی العناوین، کالفقراء و الزّوار.(که بحثش در مسأله هفتادو سه خواهد آمد)
3: ما یتعلّق بها من الآلات و الأثاث.
أمّا الأوّل: فقد أصرّ المصنّف علی عدم جواز بیعه و إن آل إلی ما آل إلیه، بل تبقی علی حالها، و وجهه ما اختاره فی المسألة 68، من أنّ الجمیع فکّ ملک و تسبیل منفعة، و البیع من شؤون الملک، لکنّک قد عرفت منّا هناک أنّ الحقّ هو خروج الموقوف عن ملک الواقف و دخوله فی العناوین المناسبة لکلّ مورد، کالمصلّین فی المسجد، و الدارسین فی المدارس، و هکذا. فإذا کان الأمر کذلک، فإذا خربت فالمسؤول هو الحاکم الشرعی لکلّ ما لم یکن له مسؤول خاص، فإذا أمکن یعمرها و إلّا فیستنمی منها بأیّ وجه ممکن کإجارتها و بیعها و شرائها یقرب من مقاصد الواقف، و إلّا فترک هذه المراکز من المساجد و المدارس علی حالها إلی عصر الظهور أو یوم القیامة بحجّة أنّه لا مالک لها لا یوافق روح الإسلام.
و الذی یؤیّد ما ذکرنا ما یأتی منه (قدّس سرّه) فی المسألة 72، أنّه لو غصب غاصب المدارس و الخانات و الحمامات تجب علیه أجرة المثل، و هو لا یناسب ما اختاره فی المقام.
هذا کلّه حول أعیانها، و أمّا ما یتعلّق بها من الآلات فقد ذکر المصنّف لها صوراً أصرّ علی حفظها بأیّ صورة یمکن.

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص78.
[3] هود/سوره11، آیه61.

پاسخ
#45
95/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عدم جواز بیع جهات عامه
حضرت امام (ره) به این نتیجه رسیدند که جهات عامه را نمی‌شود فروخت، ما نیز تا حدی با ایشان موافقت کردیم، منتها گفتیم الزامی نیست، یعنی اگر بشود آنها را تبدیل به جای دیگر بکنند، ظاهرا اقرب به غرض واقف است.
ولی اکنون بحث ما در جهات ما نیست، بلکه بحث در باره چیزهایی است که بر جهات عامه وقف شده‌اند، مثل فرشی که برای فلان مسجد وقف شده یا حصیری که بر مسجدی وقف شده، اما قابل استفاده در مسجدی که برای آن وقف شده‌اند، نیست، حضرت امام می‌فرماید اگر از نظر فرشی قابل استفاده نیست ، به عنوان ستر و پرده از آن استفاده نمایید.
اما اگر این مسجد (مثلاً) نه احتیاج به فرش دارد و احتیاج به ستر و پرده، و نه احتیاج به چیز دیگر، آن را در مسجد دیگر ببرید که ازش به عنوان فرش استفاده بشود، اگر آنجا هم از نظر فرشی استفاده نشد، به عنوان ستر و پرده استفاده بشود.
خلاصه حضرت امام (ره) اصرار داردند که اگر چیزی بر یک مسجدی وقف شده، مهما امکن نباید به فروش برود، مگر اینکه هیچ راهی جز فروختن نداشته باشد، ایشان می‌فرماید در این صورت آن را بفروشند و نظیرش را بخرند، یا مماثل را بخرند یا مشابه را برای همان مسجد (که اینها برای آن وقف شده‌اند) بخرند. مبنای فرمایش ایشان دو چیز است:
الف؛ استصحاب وقفیت .
یعنی وسائل، ابزار و آلاتی که بر فلان (مسجد اعظم قم مثلاً) مسجد وقف است، استصحاب وقفیتش می‌کنیم و می‌گوییم مجرد اینکه در این مسجد به درد نمی‌خورد، از وقفیت بیرون نمی‌آید.
ب؛ لزوم رعایت غرض واقف.
شرح کلام حضرت امام (ره)
هذا کلّه حول أعیانها، و أمّا ما یتعلّق بها من الآلات، فقد ذکر المصنّف صوراً أصرّ علی حفظها بأیّ صورة یمکن، فإن أمکن بشخصه، و إلّآ فبمالیته و تبدیله إلی ما یماثله، کلّ ذلک لأجل أمرین:
1:أخذاً بالاستصحاب، أی بقاء هذه التوابع علی الوقفیة
2: لزوم رعایة غرض الواقف مهما أمکن، أی الأقرب فالأقرب.
إذا عرفت ذلک، فإلیک التفصیل ما فی المتن من الصور معتمداً علی الأمرین الماضیین:
الف؛ ما لو أمکن الانتفاع بها علی حالها، فلا یجوز بیعها، لحرمة بیع الوقف.
ب؛ لو أمکن الانتفاع بها فی المحل الّذی اعدّت له، لکن بغیر ذلک الانتفاع الّذی أعدّت له،‌کالفروش المتعلّقة بالمسجد إذا ستغنی المسجد عنها، لکن أمکن الانتفاع بها بالستر، یبقی أهله من الحرّ و البرد، فلا یجوز بیعها أیضاً.
ج؛ إذا استغنی المحل من الانتفاع بالفرش مطلقاً و لا یترتّب علی امساکها إلّا الضرر، تجعل فی محل آخر مماثل له، بأن یجعل ما للمسجد للمسجد، و ما للمشهد لمشهد آخر.
د؛ إذا لم یوجد المماثل- اگر مسجد دیگری هم نیست - أو استغنی عنها بالمرّة، جعلت فی المصالح العامّة، کلّ‌هذه التفاصیل إذا أمکن الانتفاع بها بأعینها.
أمّا لو فرض عدم الانتفاع إلّا ببیعها و صرفت فی ذلک المحل إن احتاج إلیه و إلّا فبالمماثل و إلّا بالمصالح.
پس اگر عین موقوفه را نشود استفاده کرد، تبدیل به پول می‌کنیم، در درجه اول پولش را صرف خود همان مسجد می‌نماییم و اگر آنهم نشد، در امور عامه مصرف کنیم
خلاصه ایشان در آخرین مرحله بیع را تجویز کردند، که کارد به استخوان می‌رسد که عین اصلاً‌ قابل استفاده نیست، البته ما نیز در همه اینها موافق ایشان هستم، اختلاف ما در اصل بود.
المسألة الثانیة و السبعون: « لا یجوز بیع تلک الأوقاف، الظاهر أنّه لا یجوز إجارتها، و لو غصبها غاصب و استوفی منها غیر تلک المنافع المقصودة منها – کما إذاجعل المسجد أو المدرسة بیت المسکن – فلا یبعد أن تکون علیه أجرة المثل فی مثل المدارس و الخانات و الحمّامات، دون المساجد و المشاهد و المقابر و القناطر و نحوها،
و لو أتلف أعیانها متلف فالظاهر ضمانه، فیؤخذ منه القیمة، و تصرف فی بدل التالف و مثله»[1] .
در این مسأله باز ایشان می‌فرماید اوقاف عامه را که مساجد، مشاهد و قناطر و امثالش باشد به هیچ وجه نمی‌شود آنها را فروخت و هکذا نمی‌شود آنها را اجاره داد و نمی‌شود آنها را به منافع دیگر تبدیل کنیم، مثلاً مسجد را مدرسه کنیم، باید به همان جهتی که وقف شده به همان حالت بماند.
البته ما نسبت به غاصب با ایشان اختلاف نظر داریم، اگر غاصبی مسجدی را انبار کرد یا مدرسه انبار کرد، در مسجد نمی‌شود ازش اجاره گرفت، اما در مدارس میفرماید اگر غاصبی غصب کرد، باید وجه اجاره مدرسه را بدهد.
پرسش
‌من از شما (شاگردان) سوا ل می‌کنم که چرا در مساجد نمی‌شود اجاره ازش گرفت، ‌ده سال است که مسجد را انبار کرده، الآن حاکم شرع او را بیرون کرده، چرا نمی‌شود اجاره گرفت؟
پاسخ
ایشان می‌فرماید نمی‌شود از او اجاره گرفت، چون روی مبنای ایشان این مسجد ملک نیست، چون فرمود که اوقاف همه‌اش فک وتحریر است، و چیزی که فک و تحریر است نمی‌شود اجاره گرفت، ما خدمت ایشان عرض می‌کنیم اگر فرمایش شما درست است، پس از مدارس هم نباید اجاره گرفت، ‌ایشان در مدارس احتمال می‌دهد،‌اما در مساجد و مشاهد احتمال نمی‌دهد، ما باید مبنایی باشیم،‌اگر واقعاً‌ قائل به تحریر و فک هستید و می‌گویید اصلاً مالکی در کار نیست، نباید از مساجد، مشاهد و قناطر و مدارس و امثالش اجاره بگیریم.
ولی به نظر ما همه اینها ملک مسلمین است، عنوان مسلم اینها را مالک است، از همه اینها می‌توانیم اجاره بگیریم.
به نظر می‌رسد که طبق فرمایش حضرت امام‌(ره) تحریر و فک در مساجد و مشاهد خیلی قوی است، اما در بقیه به این اندازه و به این شدت نیست، یعنی احتمال ملکیت در مدارس و قناطر را می‌دهد، و الا اگر مبنا واحد باشد،‌نباید تفصیل قائل بشود، ‌معلوم می‌شود که در مساجد و مشاهد محکم است، که اینها ملک نیست بلکه تحریر است، اما در بقیه به آن استحکام نیست.
شرح کلام حضرت امام (ره)
لما اختار المصنّف (حضرت امام ره)) فی المسألة السابقة أّنّ الوقف علی الجهات العامّة لا یملکها أحد، و رتّب علیه أموراً:
الأوّل: عدم جواز بیعها، و لا اجارتها، و ذلک لأنّ الإجارة من شؤن الملک و المفروض أنّ الجمیع، تحریر و فکّ ملک.
الثانی: لو غصبها غاصب و استوفی منها غیر تلک المنافع المقصودة کما إذا جعل المسجد أو المدرسة مسکناً، فقال بالتفصیل:
الف؛ عدم أجرة المثل فی المساجد و المشاهد و المقابر و القناطر و نحوها.
ب؛ علیه أجرة المثل فی مثل المدارس و الخانات و الحمّامات.
أمّا الأول: أی عدم أخذ أجرة المثل فی القسم الأول، فهو الموافق لما اختاره من أنّه تحریر و فکّ ملک، فلیس لهذه الأماکن أی مالک شخصی لا لأعیانها و لا لمنافعها.
و أمّا الثانی: فمقتضی القول بأنّ وقف المدارس و الخانات و الحمّآمات، فکّ ملک کما علیه المصنّف (فی المسألة 67) عدم ضمانها لأنّ الضمان من آثار الملک و المفروض أنّه تحریر لا ملک و هذا قرینة علی ضعف مختاره فی المسألة السابقة، فالحقّ ما اختاره هنا، لا فی خصوص المدارس و الخانات و الحمّامات، بل یعمّ المساجد و المشاهد المقابر و القناطر فیؤخذ منه أجرة المثل و یصرف فیما هو أقرب إلی مقصود الواقف.
الثالث: لو أتلفها أعیانها متلف، فالظاهر ضمانه، فیؤخذ منه القیمة و تصرف فی بدل التالف و مثله، و الظاهر من عبارة المصنّف أنّ الضمیر فی قوله: «أعیانها» یرجع إلی الجمیع،‌ فیعمّ الوقف علی المصالح و العناوین و عندئذ یتوجه إلیه الإشکال: کیف حکم بضمان المتلف (اسم مفعول) فی الوقف علی الجهات، مع أنّها لیس ملکاً لأحد، و إنّما هو تحریر.
تا اینجا حضرت امام (ره) جنبه سلبی را بیان کرد، یعنی جاهایی که بیع وقف جایز نیست، اکنون می‌خواهد جنبه ایجابی را بیان نماید،‌یعنی اکنون می‌خواهد مجوزّات بیع را هم بیان نماید، به بیان دیگر از حالا به بعد می‌خواهد جاهایی که بیع وقف جایز است را هم بیان نماید،فلذا خیال نشود که حضرت امام مطلقاً قائل به عدم جواز بیع وقف است.
ایشان چهار مورد را استثنا کرده است، اما شیخ انصاری در مکاسب تقریباً ده مورد را استنثا نموده است، ولی حضرت امام فقط چهار مورد را استثنا نموده است، شاید در بقیه بعضی را در بعضی ادغام کرده است.
لما تقدّم من المصنّف فی المسألة السابعة و الستّون و الحادیة و السبعون، أنّ الوقف الجهات العامّه کالقناطیر و نحوها لا یملکه أحد ولذلک ترک جواز بیعها فی المقام، و قد صرّح فیما سبق بعدم الجواز، و خصّ جواز بیع الوقف بالموردین التالیین:
1: الأوقاف العامّة علی العناوین کالفقراء.
2: الأوقاف الخاصّة کالوقف علی الأولاد.
بنابراین، حضرت امام (ره) در گذشته که فرموده جایز نیست، ابداً‌ استثنا نمی‌کند، استنثائش در عناوین ا ست، در جلسه گذشته عرض کردم که ما سه بحث داریم، بحث در وقف بر جهات، وقف بر عناوین را گفتیم بعداً‌ می‌آید، سومی هم وقف بر اولاد بود، تمام همّ و غم خودش را متمرکز در دوتای اخیر کرده است، کدام؟ یکی عناوین، یعنی وقف بر عناوین، وقف بر فقرا و بر علما، یکی هم وقف بر اولاد، بقیه بحث برای جلسه آینده بماند .
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص79.

پاسخ
#46
95/09/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا بیع وقف بر جهات خاصه جایز است؟
همان گونه که می‌دانید اصل در «وقف» حرمت بیع است، بنابراین، روایاتی که می‌گویند وقف را نباید فروخت، لزوم به خواندن آنها نیست، چون مسأله روشن است، آنچه مهم می‌باشد این است که خواندن مجوز هاست.
‌حضرت امام (ره) در دو مورد می‌گوید فروختن وقف مشکل ندارد و جایز است:
الف؛ یکی وقف بر عناوین، مانند وقف بر فقرا و وقف بر علما.
ب؛ دیگری هم وقف بر اولاد، ایشان ‌در این دو مورد مجوز بیع هست، یعنی بیع وقف را در این دو مورد جایز می‌دانند.
پرسش
حال این سوال و پرسش به ذهن انسان می‌رسد که چرا ایشان (حضرت امام ره) از مورد اول که وقف بر جهات باشد، حرفی به میان نمی‌آورد و چیزی راجع به آن نمی‌گوید، یعنی اصلاً از آن بحث نمی‌کند؟
پاسخ
‌علت اینکه ایشان راجع به مورد اول چیزی نمی‌فرمایند و سخنی به میان نمی‌آورند روشن است، زیرا ایشان فرمودند که در آنجا ملکیت و مالکیت نیست، بلکه از قبیل فک ملک و تحریر است، یعنی آزاد کردن ملک ا ست و بعد از تحریر وارد ملک کسی نمی‌شود، بیع در آن معنی ندارد ولذا در مساجد، مشاهد، ‌خانات و حمامات اصلاً‌ مسأله را مطرح نمی‌کند، تمام بحث را متمرکز می‌کند در دو جا،‌یکی در جایی که وقف بر عناوین باشد که اسم دیگرش مصالح عامه است، دیگری هم وقف بر اولاد و ذریه.
المسألة الثانیة و السبعون: « الأوقاف الخاصّة کالوقف علی الأولاد، و الأوقاف العامّة الّتی کانت علی العناوین العامّة کالفقراء، لایجوز بیعها و نقلها بأحد النوافل إلّآ لعروض بعض العوارض و طروّ بعض الطوارئ، و هی أمور:
الأول: ما إذا خربت بحیث لا یمکن إعادتها إلی حالها الأولی – مثلاً حیوانی را که ذبح کرده‌اند، دوباره زنده نمی‌ شود -، و لا الانتفاع بها إلّا بیعها و الانتفاع بثمنها، کالحیوان المذبوح و الجذع البالی – تیر کهنه - و الحصیر الخلق – حصیر کهنه -، فیباع و یشتری بثمنها ما ینتفع به الموقوف علیهم، و الأحوط لو لم یکن الأقوی مراعاة الأقرب فالأقرب إلی العین الموقوفة»[1]
ایشان وقف بر جهت را متذکر نمی‌شود، چون در وقف بر جهت ملکیت و مالکیت نیست و بیع در جایی ممکن است که ملکیت و مالکیتی در کار باشد، وقف بر جهات از قبیل تحریر و فک ملک است.
البته اینکه ایشان مخصوص می‌کند، روی مبنای خودش است،‌اما روی مبنای ما که در همه جا نوعی از ملکیت و مالکیت هست، غایة ما فی الباب مالک ها فرق می‌کند فلذا از نظر ما لا فرق بین الوقف علی الجهات و الوقف علی العناوین و الوقف علی الأولاد و الذرّیة.
این مسأله مبنایی است، تا مبنا چه مبنایی باشد،‌اگر قائل به ملکیت شدید (مثل من)، همه در این صور یکسان است و با هم فرق ندارند،‌ اما اگر قائل به تحریر و فک ملکیت شدید، فقط در دو صورت بیع جایز است.
مسوّغات بیع الوقف
1: مجوز اول این است که می‌فرماید اگر حیوانی را وقف کردند و کسی آمد این حیوان را ذبح کرد، یا ستون و تیر مسجد که الآن کهنه شده و قابل استفاده نیست و به درد مسجد نمی‌خورد، یا حصیر مسجد کهنه شده، به گونه‌ای که از دایره استفاده بیرون رفته و به همین حالتش قابل انتفاع نیست، می‌فرماید می‌شود این را فروخت و به جایش چیزی را خرید که مشابه قبلی باشد و آنهم وقف بشود، در متن تصریح به وقف نیست، اما دلالت بر وقف دارد.
این فتوای حضرت امام بود، حال باید ببینیم که دلیلش چیست؟ مطلب را سه جور می‌شود بیان کرد و گفت، یکی را شیخ انصاری در متاجر دارد، تقریب دوم مال من است، تقریب سوم هم مال مرحوم محقق اصفهانی می‌باشد، تقریب چهارم مال آیت الله خوئی است.
پس چهار نوع تقریب برای فتوای حضرت امام وجود دارد.
1: تقریب شیخ انصاری
حاصل فرمایش شیخ انصاری این است که مقتضی موجود است و مانع مفقود،‌مقتضی برای بیع وجود دارد و هست، مانع هم مفقود می‌باشد، اما مقتضی موجود است، می‌فرماید این حیوان را کسی سر بریده، چکنیم؟ سه صورت در آن فرض می‌شود:
الف؛ صورت اول اینکه آن را به همین حالت بگذاریم تا بگندد و از بین برود و یا طعمه سگ ها و گرگ های درنده و گرسنه بشود.
ب؛ صورت دوم اینکه گوشت این حیوان را بپزند تا موقوف علیهم از آن استفاده کنند و بخورند.
ج؛ صورت سوم اینکه گوشت آن را به قصابی بفروشیم و پولش را از او بگیریم و به جای آن یک حیوان دیگر بخریم.
اما صورت اول، عقلائی نیست، یعنی عقلائی نیست که به همان حالت بگذاریم تا بگندد و از بین برود و یا خوراک سگ ها و گرگ ها و حیوانات درنده بشود.
اما صورت دوم که گوشت این حیوان را بپزند تا موقوف علیهم از آن استفاده کنند، این هم صحیح نیست. چرا؟ چون این کار سبب می‌شود که بطون بعدی از آن محروم بشوند.
علاوه بر این،‌ اگر موقوف علیهم می‌توانند آن را با خوردن از بین ببرند، چرا نفروشیم، چون فروختن هم از بین بردن است.
اما صورت سوم که آن را به قصابی بفروشیم، و با پولش یک حیوان دیگر بخریم، من این مثال را انتخاب کردم تا مسأله بهتر روشن بشود و الا در حصیر خلق و تیر کنه، ‌بعید است که انسان این مراحل را طی بکند، مگر اینکه حصیر خیلی زیاد باشد و در مقابل آن یک حصیر کمتری بدهند،‌این مقتضی بود که گفتیم موجود است.
فقدان موانع بیع وقف
‌اما اینکه گفتید مانع مفقود است، چطور مانع مفقود می‌باشد؟
ما می‌توانیم چند چیز را به عنوان مانع در نظر بگیریم:
1:‌ اجماع، مانع اول عبارت است از اجماع، اجماع داریم که: «الوقف لا یباع و لا یرهن».
ما در جواب این مانع می‌گوییم که این اجماع در جایی است که انتفاع ممکن باشد، و حال آنکه انتفاع در اینجا ممکن نیست. به بیان دیگر اجماع ناظر به جایی است که انتفاع ممکن باشد و در اینجا انتفاع ممکن نیست.
2: حکم شرعی و روایات، مانع دوم روایات است، چون روایات زیادی داریم که می‌گویند:« الوقف لا یباع و لا یرهن».
جوابش همان است که بیان شد و آن اینکه روایات ناظر به جایی است که انتفاع از وقف ممکن باشد و بشود از آن استفاده نمود و بهره گرفت، اما در جایی که انتفاع برای موقوف علیهم ممکن نیست «مانند ما نحن فیه» روایات آنجا را نمی‌گیرد، اجماع هم دلیل لبّی است و در دلیل لبی به قدر متیقن اکتفا می‌شود، قدر متیقن از اجماع جایی است که مبیع منفعت داشته باشد، همچنین روایاتی که می‌فرماید:« لا یجوز بیع الوقف»، جایی را می‌گوید که حالت سود دهی را داشته باشد.
3: «الوقوف حسب ما یقفها أهلها»، مانع سوم این است که وقف را باید به همان صورتی که واقف وقف نموده عمل کنیم، واقف نیت و قصدش این بوده که فروخته نشود، با این وجود اگر ما آن را بفروشیم، فروختن مغایر و مخالف با نیت و قصد واقف خواهد بود.
در جواب این مانع هم می‌گوییم منظور این است که در وقف عمل به کیفیت کنیم، فروختن جزء کیفیت نیست.
4: استصحاب، مانع چهارم استصحاب است، مانع چهارم استصحاب است، بگوییم سابقاً محرّم البیع بود، حالا هم محرّم البیع است.
در جواب می‌گوییم که در استصحاب وحدت قضیه مشکوکه با قضیه متیقنه شرط است، اگر می‌بینید که سابقاً بیع این عین موقوفه جایز نبود، چون سود ده بود،‌الآن سوده نیست،‌ بنابراین،‌متیقین غیر از مشکوک است، فلذا نمی‌توانیم آن را استصحاب کنیم.
عبارت شیخ انصاری در مکاسب
التقریب الأول: ما یستفاده من کلام الشیخ الانصاری بتحریر منّا – عبارت شیخ مفصل است ولذا من آن را با بیان خودم خلاصه‌ کردم - و حاصله وجود المقتضی للبیع و عدم المانع، أمّا المقتضی، فإنّ الأمر دائر بین تعطیله بنفسه و بین انتفاع البطن الموجود به بالاتلاف، و بین تبدیله بما یبقی و ینتفع به الکلّ – بطون موجوده و بطون آینده - أمّا الأوّل، ففیه تضییع مناف لحقّ الله و حقّ الواقف و حقّ الموقوف علیهم.
و أمّا الثانی، فمع منافاته لحقّ سائر البطون یستلزم جواز بیع البطن الأول، إذ لا فرق بین اتلافه و نقله، و الثالث هو المطلوب.
إلی هنا تمّ‌ بیان المقتضی، و أمّا المانع فیمکن أن یکون أحد الأمور الثلاثة:
1: الاجماع، و لکنّه لیس بمانع،‌ لأنّه دلیل لبیّ فاقد للإطلاق، و لا یشمل مورد عدم الانتفاع بالوقف.
2:الحکم الشرعی من عدم جواز شراء الواقف و بیعه، و هو منصرف إلی الحالة الّتی ینتفع فیها بالوقف.
3: قوله: «الوقوف علی حسب ما یقفها أهلها»، و لکنّه أیضاً لیس بمانع،‌ لأنّه ناظر إلی لزوم مراعاة الکیفیة الواردة فی إنشاء الواقف و لیس البیع من الکیفیات، و لو قال الواقف:« لا یباع و لا یرهن»، فإنّما یحکی کلام الشارع،‌لا أنّه ینشأ حرمة البیع و الرهن.
إلی هنا تمّ‌ بیان المقتضی و عدم المانع، و بقی هنا شیء و هو التمسّک بالاستصحاب قائلاً بأنّ الموقوف کان ممنوع البیع (شرعاً)، و الأصل بقاؤه علی ما کان علیه.
ما در جواب این مانع عرض کردیم که استصحاب در جایی است که قضیه مشکوکه با متیقنه یکی باشند و در اینجا یکی نیست، مشکوکه ما مرده است،‌ متیقنه ما هم زنده، فلذا قضیه مشکوکه با قضیه متیقنه یکی نشدند.
تا اینجا بیان شیخ انصاری بود.
تقریب ثان منّا لجواز البیع
تقریب دوم که مال من این است که:« الوقف تحبیس الأصل و تسبیل الثمرة (أو المنفعة)»، من از اینجا می‌فهمم که چرا عین را حبس می‌کنیم، فلسفه حبس عین چیست؟
فلسفه‌اش تسبیل المنفعة است، یعنی تا مردم از آن بهره بگیرند، معلوم می‌شود که اساس حبس عین،‌تسبیل منفعت است، حالا اگر این اساس بهم خورد، یعنی تسبیل المنفعة بهم خورد، به این معنی که عین موقوفه با این حالتی که پیدا کرده منفعتی برایش باقی نمانده، گوسفند را سر بریده، تیر مسجده الآن کهنه شده، حصیر مسجد کنه و فرسوده شده و از دایره انتفاع بیرون رفته،‌ الآن تسبیل المنفعه نیست، خب، اگر تسبیل المنفعة‌ نیست، پس نباید تحبیس الأصل هم باشد، یعنی حبس هم معنی ندارد. چرا؟ علت اگر از بین رفت، قهراً معلول هم از بین می‌ورد، این بیانی که من ارائه کردم، در اصطلاح امروزی به آن می‌گویند:« مقاصد الشریعة»، غالباً‌ سنی ها می‌گویند: مقاصد الشریعه، ما می‌گوییم: مصالح و مفاسد،‌در اینجا باید بگوییم:«‌مقاصد الواقف»، ‌واقف که عین را حبس کرده، قهراً از این حبس عین یک غرضی داشته، غرضش تسبیل الثمرة بوده، اگر تسبیل الثمره امکان نداره، حبس العین هم معنی نداره، پس چکنیم؟ باید عین را تبدیل به عین دیگر کنیم تا تسبیل الثمرة‌ عملی بشود.
حقیقت وقف چیست؟
إنّ حقیقة الوقف هی تسبیل الثمرة، فکأنّ وجود الثمرة هی العلّة المبقیة لبقاء الأصل و حبسه، فإذا امتنع التسبیل و الانتفاع لعدم الثمرة، فلا یکون لبقاء الأصل سبب، و هذا یدلّ علی أنّ إبقاء الأصل و عدمه، یدور مدار إمکان تسبیل الثمرة و عدمه.
و إن شئت قلت: إنّ الأحکام تتضیّق أو تتّسع بضیق غایاتها و سعتها، فهی و إن کانت متأخرة وجوداً، و لکنّها متقدّمة تصوّراً - احکام تابع عللش است، علل اگر کوچک است، احکام هم کوچک می‌شود، علل هم اگر وسیع است، احکام وسیع می‌شود، در واقع احکام از حیث سعه و ضیق تابع عللش است، در فلسفه خواندیم که علت غائی وجوداً‌ متاخر است، اما تصورا مقدم است،« العلّة‌الغائیة متقدّمة تصوّراً و متأخّرة وجوداً »، استاد ما هنگامی که جامی را برای تدریس می‌کردند،‌این مثال را می‌زد و می‌گفت: نجاری که الآن این کرسی را می‌سازد، غرضش این است که سلطان روی کرسی بنشیند،‌این غرض وجوداً متأخر است، اما تصورا مقدم است، ‌چون اول در باره نشستن سلطان فکر می‌کند و اینکه چگونه تختی بسازد تا او (سلطان) روی آن بنشیند، بعد از فکر کردن و تصور کردن،‌شروع به ساختن تخت و کرسی می‌کند.
در باب وقف هم «تسبیل الثمرة» علت غائیه است، فلذا وجوداً‌ مؤخر است، اما فکراً مقدم می‌باشد، چون جناب واقف هنگامی که می‌خواهد چیزی را وقف کند، اول تسبیل الثمرة را فکر می‌کند، سپس آن را وقف می‌نماید.
پس معلوم می‌شود که احکام در اطراف علت غائی می‌گردد، یعنی علت غائی محور است که احکام در اطراف آن می‌گردد و می‌چرخد، اگر علت غائی هست،‌حبس هم هست و اگر علت غائی نیست، حبس هم نیست.
و إن کانت متأخّرة وجوداً، و لکنّها متقدّمة تصوّراً، فإذا کان الداعی لإنشاء حبس العین، هو تثمیرها و درّها، فالحکم ببقاء المنشأ، أعنی حبس العین، مع عدم الغایة، یکون أمراً جزافیاً، و هذا ما یطلق علیه الیوم فی ألسن الأصولین:« بمقاصد الشریعة و أهدافها»، و فی المقام مقاصد الواقف و أهدافه.
و إن شئت فعبّر عن هذا بتعدد المطلوب.
یعنی واقف دو مطلوب دراد، مطلوب اولش این است که از خود همین حیوان (عین موقوفه) استفاده بشود‌، اگر این حیوان ممکن نشد، چون آن را سر بریدند، در این صورت‌ بدل آن سراغش می‌آید، که از آن به تعدد مطلوب تعبیر می‌کنند.
اشکال
این بیان شما می‌رساند که بیعش جایز است، و حال آنکه علما می‌گویند بیعش واجب است.
جواب
در مقام جواب عرض می‌کنیم که بیان ما نیز وجوب را می‌رساند، چطور؟ ما سوال می‌کنیم انتفاع موقوف علیه جایز است یا واجب؟ واجب است،‌ یعنی متولی وقف باید کاری بکند که موقوف علیهم بهره ببرند، ‌اگر انتفاع موقوف علیهم واجب است، و ما یتوقف علیه الواجب، واجب، توقفش این است که این گوشت را بفروشیم و حیوان زنده بخریم، مقدمه واجب هم واجب است.
فإن قلت: ما ذکرته یثبت جواز البیع، لا وجوبه، و الکلام فی الثانی.
قلت: إذا کانت الغایة هی تسبیل الثمرة، و فرض إمکان تحقّقه بالتبدیل، یکون بیعه فرضاً (أی واجباً) لا مباحاً، چرا؟ إبقاءً للانتفاع الواجب من غیر فرق بین الأصل و البدل.
خلاصه بهره گیری موقوف علیهم واجب است، مقدمه واجب هم عقلاً واجب می‌باشد (إبقاءً للانتفاع الواجب، فوجوب ذی المقدمه یلازم وجوب المقدمة)
ما تا اینجا دوتا تقریب را خواندیم، یکی تقریب مرحوم شیخ انصاری بود، تقریب دوم هم مال من بود، دو تقریب دیگر هم باقی مانده، یکی تقریب مرحوم اصفهانی است، دیگری هم تقریب آیت الله خوئی.

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص80.

پاسخ
#47
95/09/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
اگر بنا شد که عین موقوفه را بفروشند، آیا خرید مماثل شرط است یا شرط نیست؟
ما در جواب گفتیم اگر از قبیل وقف منفعت است، می‌تواند حتی غیر مماثل را جایگزین کند و بخرد، اما اگر از قبیل وقف انتفاع است،‌ حتماً باید مماثل باشد، ضمناً باید توجه داشته باشید که اگر من می‌گویم فرق است بین وقف منفعت و وقف انتفاع، این در صورتی است که مجوّز و مسوّغ بیع در میان باشد، و اما اگر مجوز بیع نباشد،‌ نه در وقف منفعت جایز است و نه در وقف انتفاع.
فروع
ثمّ إنّ هناک فروعاً أخری لم یتعرف لها المصنّف (حضرت امام ره)، و قد ذکرها الشیخ أنصاری فی ذیل الصورة الأولی من مسوّغات بیع الوقف، و نحن نذکرها بإیجاز.
یعنی در این مسأله فروعی وجود دارد که در تحریر الوسیله حضرت امام نیامده، اما در متاجر شیخ انصاری آمده و من برای کامل شدن مسأله، آن فروع را هم متذکر می‌شوم:
1- عدم اختصاص الثمن بالبطن الموجود
اولین فرع این است که اگر عین موقوفه را فروختیم و پولش را هم گرفتیم، ثمنش یا درهم و دینار است یا تومان و یا چیز دیگر، آیا این ثمن فقط مال بطن موجود است یا مال بطون آینده نیز می‌باشد؟
دیدگاه شیخ انصاری
شیخ انصاری می‌فرماید مال بطن موجود نیست، بلکه مال همه بطون می‌باشد،‌یعنی همه بطون در آن شریکند.
البته این فرمایش شیخ مسلّم و درست است، ولی عمده دلیل مسأله است که باید دیده شود، چیست؟ شیخ انصاری می‌فرماید این ثمن ملک بطن موجود است بالفعل، و ملک بالقوه‌ی بطون بعدی است که هنوز به دنیا نیامده‌اند، یعنی ملک دو بطن است، منتها نسبت به بطن موجود، ملک فعلی شمرده می‌شود، اما نسبت به بطون آینده ملک بالقوه می‌باشد.
البته بیان مرحوم شیخ انصاری در این مسأله به این شکلش جنبه ذوقی دارد،‌اما جنبه علمی ندارد. چرا؟ « لأنّ الملکیة علقة رابطة بین المالک و المملوک »،‌رابطه بین موجود و معدوم معقول نیست، این ثمن یک رابطه‌ای با مالک داشته باشد، اگر مالکش موجود است،‌ رابطه درست است، اما اگر مالکش معدوم است، معنی ندارد که ثمن موجود، رابطه با معدوم داشته باشد،‌ایجاد رابطه بین موجود و معدوم، امر عقلائی و عقلی نیست، بنابراین، این فرمایش شیخ که بطن موجود بالفعل مالک‌اند، بطون آینده مالک بالقوه می‌باشند، با موازین علمی تطبیق نمی‌کند،« لأنّ الملکیة علقة اعتباریة عقلائیة بین المالک و المملوک» فلذا ‌باید دو طرفش موجود باشد، اما اینکه ‌یک طرفش موجود باشد و طرف دیگرش معدوم،‌ عقلائی نیست، نسبت به بطون آینده یک طرفش موجود است، طرف دیگر موجود نیست. فلذا دلیل شیخ وافی و کافی به مطلب نیست، البته اصل مدعای ایشان درست و صحیح است، منتها دلیلش نمی‌تواند آن چیزی باشد که ایشان ارائه نمودند.
دلیل استاد سبحانی بر فرع اول
دلیل این است که ما ارائه می‌دهیم، ما قبلاً گفتیم که وقف ملک است برای عنوان،‌یعنی عنوان مالک است، عنوان ذریه، عنوان علما، عنوان سادات یا عنوان فقرا مالک است. بنابراین، رابطه بین الموجودین است، از این طرف ثمن است، آن طرف هم عنوان علما، عنوان فقرا، عنوان ذریه و ... است. و این به صورت قضیه حقیقیه است که شامل جمیع افراد در طول زمان می‌شود.
پس بیان من با بیان شیخ انصاری از زمین تا آسمان فرق کرد، شیخ می‌خواهد بفرماید که این ثمن رابطه دارد با اشخاصی که موجود نیست، ولی من گفتم این ثمن ارتباط دارد با عناوین کلیه که عقلا گاهی عناوین را مالک می‌دانند، مسجد مالک است، هلال احمر مالک است، بنیاد شهید مالک ا ست، و هکذا سایر عناوین، فلذا رابطه بین ثمن و بین عنوان فقرا، عنوان علما، و عنوان ذریه و ... بر قرار است، یعنی مهما أمکن که پیدا شدند،‌تطبیق می‌کند.
فرق بین قضیه حقیقیه و قضیه خارجیه
ما یک قضیه خارجیه درایم که محدود است، مثل:« قتل من فی العسکر، و نهب ما فی الدار»، اما جمله « إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»[1] یک قضیه حقیقه است، یعنی همه انسان ها را شامل است حتی آن کسانی که هنوز به دنیا نیامده‌اند و در طول زمان إلی یوم القیامة خواهند آمد.
در ما نحن فیه نیز رابطه بین ثمن وقف و بین عنوان علماست، عنوان علما هر جا که پیدا شد، بر مصادیقش تطبیق خواهد شد.
دلیل دوم استاد سبحانی بر فرع اول
دلیل دوم این است که اقرب به غرض واقف این نیست که فقط بطن موجود از آن بهره بگیرد، بلکه اقرب به غرض واقف این است که همه بطون در طول زمان از عین موقوفه بهره بگیرند
بنابر این، ‌مدعای جناب شیخ انصاری صحیح است که ثمن فقط مال بطن موجود نیست، بلکه سایر بطون نیز شریکند، منتها استدلال ایشان برای مدعایش کافی نبود، دلیل همان است که ما ارائه کردیم.
یقول الشیخ الأنصاری: « إنّ المبیع إذا کان ملکاً للموجودین بالفعل وللمعدومین بالقوّة، کان الثمن کذلک، فکما أنّ الموجود مالک له فعلاً، مادام موجوداً بتملیک الواقف، فکذلک المعدوم مالک له شأناً بمقتضی تملیک الواقف ، و عدم تعقّل تملیک المعدوم إنّما هو فی التملیک الفعلی لا الشأنی»[2] .
ما عرض کردیم که این مسأله خالی از اشکال نیست، چون رابطه بین موجود و معدوم معنی ندارد، مگر اینکه معدوم را به عنوان بر گردانیم نه به شخص با آن بیانی که ارائه گردید.
2 - عدم الحاجة إلی إجراء صیغة الوقف فی البدل
فرع دوم این است که (بالفرض) جناب متولی این باغ موقوفه را فروخت و بجایش زمین دیگر- یا مماثل یا غیر مماثل- خرید، حال بحث در این است که آیا مجدداً باید صیغه بخواند یا اجرای صیغه جدید لازم نیست؟
البته این فرع، مثل فرع اولی نیست، چون در فرع اولی مسلّم بود که بدل مختص به موجودین نیست، بلکه مال همه بطون می‌باشد اعم از موجودین و معدومین، منتها ‌اختلاف در طریق استدلال بود.
‌اما این فرع دوم جای بحث است و آن اینکه ‌اگر «متولی» آن را فروخت و بجایش زمین دیگر (اعم از مماثل و غیر مماثل) خرید، آیا همین خریدش آن را وقف می‌کند، یا بعد از خریدن باید مجدداً صیغه بخواند؟
مبنای صاحب جواهر
اگر ما مبنای صاحب جواهر را بگیریم، مسلّماً تجدید صیغه لازم ا ست، مبنای صاحب جواهر این است: همین که وقف جایز البیع شد،‌وقفیتش باطل شد، یعنی همین که آب قنات خشک شد و درختهای باغ هم خشک گردید و شرعاً مجوز بیع برای آن فراهم شد هر چند الآن نفروشیم بلکه یکسال بعد بفروشیم،‌همین که جواز بیع آمد،‌وقفیتش هم باطل می‌شود،‌اگر این مبنا را بگیریم،‌حتما اگر آن را فروختیم و باغ دیگر یا خانه دیگر خریدیم،‌ حتما باید صیغه وقف بخوانیم. چرا؟‌چون وقفیت قبلی باطل شد، یعنی با فروختن، وقفیت مبدل باطل شد و برای وقفیت بدلش باید از نو صیغه خوانده شود.
مبنای استاد سبحانی
اما مبنای ما، غیر از مبنای صاحب جواهر باشد و بگوییم مادامی که نفروخته‌ایم بر وقفیت خودش باقی است، موقع فروش آن باطل می‌شود، چون ا گر باطل نشود،‌ مشتری مالک نمی‌شود، ‌اگر این مبنا را اختیار کردیم، صیغه جدید لازم نیست. چرا؟ تا «بعت و اشتریت» بایع و مشتری تمام نشده، ‌هنوز مبیع در وقفیت خود باقی است، اگر باقی است، ‌این «بدل» جای مبدل می‌رود،‌ مبدل وصفش وقفیت بود، همان وصف روی بدل هم می‌آید.
«منوب عنه» وصفش چه بود؟‌وقفیت، همان وصف هم جای بدل می‌آید، فلذا از نظر من نیاز به خواندن صیغه جدید نیست. چرا؟ چون تا ایجاب و قبول بایع و مشتری به طور کامل تمام نشده، این مبیع بر وقفیت خود باقی است، وقفیتش موقعی از بین می‌رود که «قبلت» مشتری تمام بشود، آن وقت بدل جای او می‌نشیند، رنگ او را می‌گیرد، رنگ او وقفیت بود، بدل هم رنگ وقفیت به خود می‌گیرد.
حضرت امام‌(ره) در نجف اشرف وقف را بحث کرده، در کتاب بیع هم آورده است، ایشان بر این بیانی که عرض کردم یک اشکالی دارد، ‌اول بیان ما را بخوانیم تا بعداً دیده شود که اشکال ایشان چیست؟ ظاهراً ایشان قائل است بر اینکه مجدداً صیغه بخواند.
بیان استاد سبحانی
لو قلنا بأنّ مجرد جواز البیع یخرج العین عن الوقف کما علیه صاحب الجواهر، لما صار البدل وقفاً بمجرّد الشراء، لأنّ المخلوف عنه (مبدل) زال عنه وصف الوقفیة بمجرّد جواز بیعه، فکیف یوصف الخلف بوصفه فهو بحاجة إلی إجراء صیغة الوقف.
و أمّا لو قلنا بأنّ الوقف یبطل بالبیع لا بجوازه، فالظاهر أنّ البدل یصیر وقفاً بالشراء،‌ من دون حاجة إلی إجراء صیغة الوقف، و ذلک لأنّ البدل یخلف مکان المبدل فی عامّة الشؤون، و بما أنّ المبدل وقف، یصیر البدل – أیضاً – وقفاً بلا حاجة إلی إجراء الصیغة.
و إن شئت قلت: إنّه لو لم یکن وقفاً، فإمّا أن یکون ملک الواقف، أو ملک الموقوف علیهم، و الأوّل باطل، فتعیّن الثانی، و هو عبارة أخری عن عدم الحاجة إلی تجدید صیغة الوقف.
البته اینکه می‌گوییم ملک موقوف علیهم است، ملک طلق نیست، ملک غیر طلق است، یعنی موقوف علیهم حق فروش آن را ندارند و باید وقفیتش برای بطون آینده (إلی الیوم القیامة ) استمرار پیدا کند.
اشکال حضرت امام (ره)
فإن قلت: این «إن قلت» مال حضرت امام ره‌)، یعنی من مطلب ایشان را به صورت «إن قلت» در آورده‌ام، حاصل اشکال ایشان این است که موقع فروش از این مبدل وصف وقفیت زائل شد، پس هنگامی که بدل جای آن نشست، مبدل وصف وقفیت نداشت، عند البیع مبدل، وصف وقفیت را از دست داد، بدل جای مبدلی نشست که وصف وقفیت خودش را از دست داده بود.
فإن قلت: « المبدل هو العین المنفکّة عنها الوقفیة، فالمبدل نفس العین، لا العین الموقوفة، و مقتضی البدلیة انتقال العوض بلا وقف»[3]
یعنی «بدل» جای چیزی (مبدل) نشست که وقفیت را از دست داده بود.
جواب استاد سبحانی از اشکال حضرت امام ( ره)
ما در جواب ایشان می‌گوییم: وقفیت کی زائل می‌شود؟ بعد از تمام شدن کامل صیغه بیع، یعنی تا مشتری به طور کامل قبول را نگفته، وقفیت باقی است، بعد از تمام شدن کامل قبول مشتری، بدل هم فوراً جای مبدل می‌نشیند.
قلت: ما ذکره (قدّس سرّه) مبنیّ علی أنّ البدلیة‌ متأخرة عن البیع، و أنّ البیع یتمّ ثمّ تأتی البدلیة، و لکن الظاهر تحققهما معاً، لأنّ البیع مبادلة مال بمال، فما لم یتمّ العقد، فالمبیع علی وصف الوقفیة، و لا تنفکّ عنه و إنّما یزول عنه ذلک الوصف إذا تمّ العقد، و إذاً تمّ تحقق البیع و البدلیة معاً.
 
3- جواز التصرّف فی البدل‌ لمصلحة
حال اگر این آقا (متولی) باغ موقوفه را فروخت و بدل گیرش آمد، آیا می‌تواند روی مصلحتی (لمصلحة ) در بدل تصرف کند؟
شیخ انصاری می‌فرماید: حتماً‌ باید تصرف کند، چرا؟ چون حفظ منافع موقوف علیهم برای ما واجب است.
ذهب الشیخ الأنصاری إلی الجواز، قال: « بل قد یجب إذا کان ترکه یعدّ تضییعاً للحقوق، و لیس مثل الأصل ممنوعاً عن بیعه إلّا لعذر، لأنّ ذلک من أحکام الوقف الابتدائی و بدل الوقف إنّما هو بدل له فی کونه ملکاً للبطون لا فی جمیع الأحکام»[4] .
البته جناب شیخ فقط فتوا داده بدون اینکه دلیلی اقامه کند.
به نظر من باید فرق بگذاریم بین جایی که بدل از قبیل درهم و دینار باشد (که غالباً چنین است)، در اینجا حتماً باید درهم و دینار را عوض کند، چون درهم و دینار برای موقوف علیهم آب و نان نمی‌شود.
اما اگر بدل چیز دیگر غیر از درهم و دینار است، مثلاً زمین موقوفه را فروختیم، زمین دیگر خریدیم،‌ خانه موقوفه را فروختیم،‌ بجایش خانه دیگر خریدیم، در اینجا بعید است که ما در آن تصرف کنیم، این جای اولی می‌رود، همانطور که در وقف ابتدائی نمی‌شود دستکاری کرد، اینجا هم دستکاری مجوز می‌خواهد، یعنی اینکه بدل را هم دوباره بفروشد،‌مجوز می‌خواهد.
به نظر من باید فرق بگذاریم بین اینکه بدل درهم و دینار باشد (حتماً‌باید عوض کند و جای شک نیست) و بین اینکه بدل زمین یا خانه باشد، عوض کردن مشکل است.
أقول: اللازم هو التفصیل ، فإذا کان البدل الّذی بیع به المبیع، درهماً أو دیناراً أو عملةً [5] رائجة، فلا شکّ فی وجوب تبدیله بالمماثل، لقلّة الانتفاع بهما حیئذ. و أمّا إذا کان البدل عیناً من الأعیان واقتضت المصحلة تبدیل البدل إلی بدل ثالث، فتجویز البیع یحتاج إلی مسوّغ، لأنّ البدلیة تقتضی أن یکون البدل مثل المبدل فی عامّة الشؤون، فما لم یکن هناک مسوّغ لبیع البدل لا یجوز بیعه، و القول بأنّ منع البیع مختصّ بالمبدل، کما تری (یعنی دلیل ندارد).
 
4 - من هو المتولیّ للبیع؟
حال که عین موقوفه مجوز و مسوّغ برای بیع و فروختن پید، بحث این است که متولی بیع چه کسی است؟ حضرت امام می‌فرماید اگر متولی این کار در وقف نامه آمده است، یعنی خود واقف در وقف نامه نوشته که اگر روزی و روز گاری نیاز به فروش وقف شد،‌فلان شخص این کار را انجام بدهد، خب،‌مسأله روشن است، و اگر شخص معینی در وقف نامه نیامده نشد،‌حاکم شرع این کار را انجام می‌دهد.
ولی من قائل به تفصیل هستم و می‌گویم اگر در وقف نامه آمده که متولی این کار فلان شخص است که چه بهتر، اما اگر هم نیامده، باز هم عهده دار این کار متولی است، با وجود متولی نوبت به حاکم شرع نمی‌رسد.
 

[1] عصر/سوره103، آیه2.
[2] المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج4، ص63.
[3] کتاب البیع، روح الله الموسوی الخمینی، ج3، ص210.
[4] المکاسب، شیخ مرتضی انصاری، ج4، ص66.
[5] کلمه عمله، (به ضم عین و سکون میم و فتح لام) به ثمن می‌گویند، به جای «ثمن»، لفظ عمله را به کار می‌برند، به همه پول های رایج دنیا عمله می‌گویند.

پاسخ
#48
95/10/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
همان گونه که قبلاً بیان گردید، یک سلسله فروعی داریم که در تحریر الوسیله حضرت امام مذکور نیست، اما شیخ انصاری در کتاب مکاسب آنها را در باب احکام عوضین متذکر شده است که ما تا کنون سه فرع آن را تجزیه و تحلیل کردیم.
4- ما هو المتولی للبیع؟
اگر قرار شد که تیر کهنه یا حصیر کهنه مسجد را یا حیوان مذبوح را بفروشیم، متولی بیع کیست، یعنی چه کسی باید این کار را انجام بدهد؟
حضرت امام (ره) در کتابی که بنام بیع دارد می‌فرماید اگر واقف برای این کار فردی را معین کرده و در وقف نامه پیش بینی شده است که اگر روزی و روز گاری این عین موقوفه نیاز به بیع پیدا کرد، فلان نفر باید بفروشد، خب، در این صورت متولی بیع مشخص است و بحث هم ندارد.
‌اما سخن در جایی است که جناب وقف یک چنین پیش بینی را در وقف نامه نکرده، در این صورت چه کرد؟ حضرت امام می‌فرماید حاکم شرع که حافظ منافع عمومی است، باید این کار را انجام بدهد، کأنّه حاکم حافظ آن منافع عمومی است که بر عموم مردم بر می‌گردد.
البته این فرمایش حضرت امام (ره) تا حدی صحیح است، ولی من در وظائف فقیه و شرائط فقیه یک بحثی دارم و آن این است که شرع مقدس فقیه را برای کارهای گمارده است که مسئول و سرپرست معینی نداشته باشد، و الا فقیه نمی‌تواند همه کار ها را انجام بدهد، اگر واقعاً کاری مسئول معینی دارد، موضوع ندارد که فقیه در آنجا مداخله کند.
بنابراین، فرمایش اول ایشان صد در صد صحیح است، یعنی اگر جناب واقف در وقف نامه کسی را به عنوان متولی پیش بینی کرده است، حتما او باید عهده دار آن کار بشود، اما اگر پیش بینی نکرده و این موقوفه متولی و مسئول دارد، دیگر جایی برای حاکم نیست، حاکم در جایی است که مسؤلی در بین نباشد. اما جایی که متولی دارد و آنهم واجد تمام شرائط از جمله عدالت می‌باشد، دیگر نیاز به مسئولیت حاکم نیست.
والظااهر أنّه إذا لم یتعرض الواقف لمتولی الوقف، أنّ القائم به هو المتولی کسائر شؤون الوقف، فإنّ‌المتیقن من أدلّة ولایة الفقیه، أنّه یتولّی فعل ما لم له مسؤول خاص. و کان القیام بالفعل و اجباً، و أمّا إذا کان هناک مسؤول شرعیّ أو عرفیّ، فلا یصل الدّور إلی ولایة الفقیه، و منه المقام، فإنّ الغایة من تعیین المتولی هی حفظ الواقف و صیانته من الضیاع، و إبقاؤه مهما أمکن، فیکون هو المسؤول عرفاً و شرعاً و إن لم یتعرّض له الواقف فی حقیقة الوقف.
نعم إذا لم یکن للوقف متول و لا ناظر، فهل یکون أمر الوقف بید الموقوف علیهم، أو بید الحاکم؟ الظاهر هو الثانی، لأنّه ولی الأجیال – جمع جیل، نسل های آینده – الآتیة، و مع ذلک، الأولی الجمع بین حقّ الموجودین و حق الأجیال الآتیة بصدور الحاکم عن رضا الموجودین
5- و لو لم یکن شراء‌ البدل
فرع پنجم در باره این است که اگر این وقف را فروختیم و قرار شد که مماثل را بخریم، و از باب اتفاق در بازار مماثل پیدا نشد،‌ این پول ها را چکنیم، متولی عین موقوفه را فروخت از آن طرف شما هم دو پار در یک کفش کردید و گفتید که حتماً‌ باید مماثل خریده شود، البته ما هم گفتیم که در وقف در انتفاع مماثل لازم است، ولی متاسفانه در بازار مماثل نیست تا بخریم، در اینجا چه باید کرد؟ باید این را امانتاً پیش موقوف علیهم بگذاریم و بگوییم این در نزد شما امانت باشد، هر موقع مماثل پیدا شد بخرید، یا نزد امین بگذاریم؟
اگر موقوقف علیهم هم خود شان امین هستند، مسأله‌ای نیست، احتمال دیگر اینکه خود حاکم آن را در صندوق خود بگذارد، البته بنابراینکه صندوق حاکم قائم به شخص نیست، یعنی یک صندوقی است که اگر احیاناً خودش هم بمیرد، این نظام بر پاست،؟
پس در اینجا سه احتمال وجود دارد:
الف؛ احتمال اول این است اگر مماثل پیدا نشد، آن را نزد موقوف علیهم به امانت بگذارند، ولی این بعید است، چون موقوف علیهم گاهی امین هستد و گاهی امین نیستند.
ب؛ احتمال دوم این است که پیش یک شخص امینی به امانت بگذاریم، امانت دار هم اگر مرگش فرا رسید، نزد امین دیگر بگذارد.
ج؛ احتمال سوم اینکه نزد حاکم بگذاریم، البته به شرط اینکه حاکم کارش قائم بالشخص نباشد که با مردنش دفتر بسته بشود و صندوق هم تکلیفش روشن نباشد، بلکه به نحوی باشد که مرگ حاکم هم سبب تلف شدن عین موقوفه نباشد، اشکالی ندارد.
إذا لم یمکن شراء بدله و لم یکن الثمن ممّا ینتفع به مع بقاء عینه کالنقدین، فهنا احتمالات:
1؛ وضع البدل أمانة عند البطن الموجود.
2؛ وضعه عند أمین بحجّة أنّ البدل کالأصل مشترک بین جمیع البطون فیوضع عند أمین حتّی یتمکّن من شراء ما ینتفع به.
3؛ أن یوضع بید الحاکم بشرط أن یکون الحاکم علی نحو لا یؤثّر فوته فی تلف ثمن الموجود.
الظاهر أنّ الثانی هو المتعیّن، لأنّ المالیة مشترک بین عامّة البطون، فیجب حفظها مهما أمکن، اللّهم إلّا أن یکون البطن الموجود أمیناً معروفاً بالأمانة.
6- جواز البیع الوقف بالنقدین
بعضی شبهه کرده ‌اند که اگر قرار شد وقف را بفروشیم، حق نداریم که آن را به درهم و دینار بفروشیم، چون بدل باید خودش وقف بشود،‌اگر شما این زمین را در مقابل اسکناس بفروشید، این قابل وقف نیست، کأنّه یک دانه قاعده داریم بنام:« البدل یکون وقفاً»، فلذا باید عین موقوفه را در مقابل جنس بفروشیم و بگوییم این زمین در مقابل آن زمین، ‌این زمین در مقابل آن خانه، و اگر در مقابل درهم و دینار بفروشیم، درهم و دینار می‌شود وقف، در حالی که این «وقف» ثمره‌ای نیست، تحبیس الأصل است، اما تسبیل المنفعة نیست، چون منفعتی ندارد.
ولی این گونه طرز تفکر یکنوع تنگ نظری در فقه است، اسلام که از سایر تمدن ها که دور نیست، ‌در دیگر تمدن ها اگر بخواهند وقف را تبدیل به وقف دیگر کنند، همیشه جنس ممکن نیست، فلذا ناچارند که آن را تبدیل به نقد کنند، آنگاه صبر کند تا هر موقع جنس پیدا شد، ثمن را بدهند و جنس را بخرند، آیا قانونی نداریم که: إذا بیع یکون البدل وقفاً؟ نه،‌ما یک چنین قانونی نداریم نه از کتاب و نه از سنت، إذا بیع الوقف یکون البدل وقفاً،‌چنین قانونی نداریم.
منتها باید نگاه کرد که تا بدل چه بدلی باشد،‌اگر قابلیت وقف را داشته باشد که چه بهتر، و اگر قابلیت وقف را ندارد، این زمینه می‌شود برای خریدن مماثل، به بیان دیگر ما مقاصد واقف را تامین کنیم،‌مقاصد واقف همه جا ممکن نیست که عین را به عین تبدیل کنیم، ‌مقاصد واقف نود درصد این است که اول نقد کنیم و سپس جنس بخریم.
جواز بیع الوقف بالنقدین:« ربما یقال عدم جواز بیع الوقف بالنقدین، لأنّ الانتفاع به إنّما هو باعدام موضوعه، فکیف یکون وقفاً»[1]
أقول: إنّ‌ الغرض من الوقف هو تحبیس العین و تسبیل المنفعة، و المفروض أنّه لا یتحقق إلّا ببیعه بأحد النقدین، أو بالعملة الورقیة – عمله، پول رایج هر کشور،‌مانند دلار، تومان و امثالش - ثمّ اشتراء البدل بها، فإنّ بیع الوقف بالعین نادر جدّاً، و علی ذلک فالثمن (سواء أکان نقداً، أو ورقاً) عندئذ لیس وقفاً، بل مقدّمة لتحصیل الوقف.
7- الاتّجار بالبدل
آیا جناب «متولی» می‌تواند با بدل تجارت کند، یا باید دست نگهدارد تا مماثل پیدا بشود، آیا بین فروش و بین مماثل فرضاً چند ماهی طول کشید و فاصله افتاد، می‌تواند با نقدین (بدل) تجارت کند؟
باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف برای منفعت باشد، درآمد زیاد بشود تا موقوف علیهم زندگی آبرومندی داشته باشند، نظرش این است که ایتام زندگی مرفهی داشته باشند، خب، بله می‌شود با آن تجارت کرد.
اما اگر نظرش انتفاع است، یعنی در این خانه ساکن شوند و بنشنیند، یعنی ‌نظرش اسکان است، اگر نظرش اسکان است، باید دست نگهدارد تا مماثل پیدا کند مگر اینکه خطر مانند دزد یا چیز دیگر تهدید کند فلذا ناچار است که آن را در تجارت به کار گیرد تا از خطر محفوظ بماند، و الا تا خطر قطعی این ثمن را تهدید نکند، حق فروش را ندارد.
بنابراین، باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین موقف انتفاع، ضمناً تکرار می‌کنم که وقف منفعت کاربری را می‌تواند عوض می‌کند، اما اصل وقف را عوض نمی‌کند، اصل وقف باید باشد،‌ «لا یباع و لا یرهن» اما عین موقوفه باغ بود، الآن می‌خواهیم خانه بخریم تا درآمدش بیشتر بشود، اشکالی ندارد.
بنابراین، وقف منفعت مجوّز و مسوّغ اصل بیع وقف نیست، بلکه مجوّز و مسوّغ تبدیل عنوان وقف است، به قول حضرت امام رسم الوقف و عنوانه.
الاتّجار بالبدل:« ذکر الشیخ أنّه لو رضی الموجود بالاتجار بالبدل و کانت المصلحة فی التجارة، جاز مع المصلحة إلی أن یوجد بالبدل»
8 – حکم الربح الحاصل من التجارة
فرع هشتم این است که اگر ما مجوز پیدا کردیم، و این آ‌دم با درهم یا دینار تجارت کرد. چرا؟چون وقف از قبیل وقف منفعت بود، وقف انتفاع نبود تا حتماً عنوان وقف محفوظ باشد،‌ آیا این درآمد جزء وقف است یا مال وموقوف علیهم می‌باشد، فرض کنید یکصد میلیون پول داشت، تجارت کرد و بعد از چند ماه یکصدو ده میلیون شد، آیا آن ده میلیون ربح، جزء موقوفه است تا همه بطون از آن استفاده کند یا آن درآمد و ربح مال موجودین است؟
باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف منفعت است، این مال موجودین است، اما اگر وقف انتفاع است، نظر انتفاع نیست نظر عنوان است،‌این جزء موقوفه است
إذا جاز الاتّجار و کان المصلحة فی الاتّجار به، فربما یقال: إنّ الرّبح جزء من الوقف، قائلاً بأنّه غیر الثمرة، فإنّ الثمرة عبارة عمّا یتولّد من العین، مع بقائها کثمرة البستان و أجرة الدار ، و أمّا الرّبح الحاصل من الاتّجار فهو و إن کان ثمرة عند العرف، لکنّة ینصرف عنه قول رسول الله ص:« حبّس الأصل و سبّل المنفعة»
یلاحظ علیه: این تفصیل همان تفصیلی است که ایشان فرمودند (اصحاب درس) باید فرق بگذاریم بین وقف بر منفعت، به این معنی که نظر عین نیست، بلکه نظر کمک به ایتام است، این درآمد مال ایتام است، اما نظر به منفعت نیست، بلکه نظر این است که این یتیم‌ها در این خانه ساکن شوند و بنشینند تا این آدم (واقف) ثواب ببرد، یا این خانه بماند به عنوان ارث نیاکان، در اینجا چون منفعت مطرح نیست، یعنی غرض واقف به منفعت تعلق نگرفته، این بر می‌گردد جزء موقوفه می‌شود، نسل های آینده از آن استفاده می‌کنند.
9- لو خرب بعض الوقف و لم یکن له مصرف
اگر بحشی از این خانه خراب شد، یا بخشی از این زمین از درآمد افتاد، اصلاً قابل علاج نیست، یعنی نه مماثل گیر می‌آید و نه غیر مماثل، چه کنیم؟
باید غرض واقف را ببینیم، می‌فروشند و می‌ به موجودین می‌دهند، فرض کنید یک باغی است که دارای دو چشمه بوده، یک چشمه‌اش که در شرق باغ واقع شده و دارای آب هم است، یک چشمه هم دارد که در غرب باغ واقع شده و الآن خشکیده، هیچ نوع قابل علاج نیست، اگر بفروشیم نمی‌توانیم مماثل پیدا کنیم، چه باید کرد ؟
لو خرب بعض الوقف و بیع المخروب ،و لم یکن الثمن کافیاً‌ لاحداث وقف آخر و لم یکن الباقی محتاجاً إلی إعمار، و لم یکن للموقوف علیهم وقف آخر حتّی یصرف فیه، فیتعیّن حینئذ صرف الثمن فی الموجودین، إذ لا مصرف أقرب له منه.
در اینجا فرق بین وقف منفعت و وقف انتفاع، بی جهت است. چرا؟ چون فرض این است که به در نمی‌خورد، یعنی به قدری کم است،‌این بخش را که فروختیم ، مبلغش کم است، نه چیزی گیرش می‌آید تا جانشین کنیم، چه مماثل و چه غیر مماثل، باقی مانده وقف هم احتیاج به آبادی ندارد، «موقوف علیهم» هم وقف دیگری ندارد تا آن را صرف این کنیم، وقتی همه راهها بسته شد، اقرب به غرض واقف این است که به خود موقوف علیهم بدهیم.
10- لو خرب بعض الوقف و بیع بماله مصرف
هذا ما سیأتی فی کلام المصنّف فی المسألة الخامسة و السبعون، فانتظر.
بحث ما نسبت به مسوّغ اول تمام شد.
إلی هنا تمّ الکلام فی المسوّغ الأوّل مع ما یتعلّق به من الفروع و إلیک الکلام فی الثانی منه

[1] تعلیقة الإیروانی علی المکاسب، ص175.

پاسخ
#49
95/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:مسوّغات بیع وقف
بحث ما در مجوّزات و مسوّغات بیع وقف است، مسوّغ اول این بود که عین موقوفه از حیز انتفاع بیفتد، به گونه‌ای که به هیچ نحوی نشود از آن استفاده کرد، مثل اینکه حیوان موقوف را ذبح کنند یا جذع و ستونی که بخاطر فرسودگی و کهنگی از کار افتاده باشد و به طور کلی از حیز انتفاع بیرون رفته باشد. قرار شد که بیع و فروش آنها اشکال نداشته باشد.
ولی مورد دوم این است که عین موقوفه از حیز انتفاع نیفتاده،‌ اما منفعت آن در شأن موقوفه نیست، مثلاً باغی را وقف کرده‌اند، ولی ‌ آب این باغ به قدری کم شده که فقط می‌تواند عشر این باغ را سیراب کند،‌ درآمدی که از عشر این باغ به دست می‌آید، در شأن این باغ نیست، یا خانه‌ای را وقف کرده که ا کثرش خراب شده و بیش از چند اتاقی باقی نماند، که در شأن این موقوفه نیست.
‌ بنابراین، باید بین امر اول و بین امر دوم فرق بگذاریم، در امر اول عین موقوفه به طور کلی از حیز انتفاع افتاده، ‌اما در امر دوم کمی قابل انتفاع و استفاده است.
گفتار حضرت امام (ره)
‌حضرت امام در اینجا مسأله را دو صورت قرار می‌دهد و‌ می‌فرماید: اگر ما عین موقوفه را بفروشیم و بجایش ملک دیگر بخریم (خواه آن ملک دیگر مماثل باشد یا غیر مماثل، یعنی مماثل و غیر مماثل فرق نمی‌کند ) آیا واقعاً‌ منفعت خوبی گیر ما می‌آید که معتد به باشد؟
می‌فرماید اگر از فروختن عین موقوفه منفعت خوبی گیر ما بیاید، برای درک غرض واقف آن می‌فروشیم، اما به شرط اینکه با فروش این باغ،‌یک ملکی بخریم که منفعت معتدّبه داشته باشد خواه مماثل باشد یا غیر مماثل.
اما اگر آن (عین موقوفه) را بفروشیم، ‌همان گیر ما خواهد که از اولی گیر ما می‌آمد، اگر هم فرق کند، فرقش جزئی و کوچک است، می‌فرماید در این صورت نمی‌توانیم بفروشیم، بلکه باید وقف به همان حالت وقفیت خودش باقی بماند، این متن فرمایش حضرت امام بود که بیان شد.
خلاصه،‌ نخست باید توجه کنیم که فرق است بین مسوغ اول و بین مسوغ دوم، در مسوغ اول عین موقوفه به طور کلی و از بیخ از حیز انتفاع افتاده، اما در دومی از بیخ از حیز انتفاع نیفتاده اما در شأن موقوفه نیست، باز ایشان دومی را هم دو صورت کرده است و می‌فرماید: اگر بفروشیم، منفعت معتد به گیر موقوفه علیهم می‌آید، در این صورت آن را می‌فروشیم، اما اگر با فروختن آن، منفعت معتد به گیر ما نمی‌آید، بلکه مثل اولی است، ایشان در این صورت می‌فرماید: باید بگذاریم که عین موقوفه به همان حال وقفیت خود بماند.
عبارت حضرت امام در تحریر الوسیلة
الثانی: أن یسقط بسبب الخراب أو غیره عن الانتفاع المعتدّ به، بحیث کان الانتفاع به بحکم العدم بالنسبة إلی أمثال العین الموقوفة، بشرط أن لا یرجی العود کما مرّ، کما انهدمت الدّار و اندرس البستان، فصار عرصةً، لا یمکن الانتفاع بها إلّا بمقدار جزئی جدّاً، یکون بحکم العدم بالنسبة إلیهما ( الضمیر یرجع إلی الدار و البستان) لکن لو بیعت یمکن أن یشتری بثمنها دار أو بستان آخر، أو ملک آخر تساوی منفعته منفعة‌ الدار ، أو تقرب منها، أو تکون معتدّاً بها.
در این صورت فروختن عین موقوفه اشکالی ندارد.
و لو فرض أنّه علی تقدیر بیعها لا یشتری بثمنها إلّا ما یکون منفعتها کمنفعتها باقیة علی حالها أو قریب منها، لم یجز بیعها، و تبقی علی حالها»[1]
پس باید فرق بگذاریم بین مسوّغ اول و مسوّغ دوم، اولی جایی بود که اصلاً نشود از عین موقوفه استفاده برد، اما دومی انتفاع دارد،‌اما انتفاعش ناچیز است. این فرمایش حضرت امام بود.
مناقشه استاد سبحانی نسبت به بخشی از کلام حضرت امام (ره)
ما در بخشی از فرمایش امام نظر داریم، اما در اولی که می‌فرماید اگر عین موقوفه را بفروشیم، ‌منفعت معتدّ به گیر مان می‌آید، این سخن در صورت درست است و آن جایی است که وقف ما،‌ وقف منفعت باشد،‌ یعنی جناب واقف این خانه را وقف کرده که درآمدی داشته باشد تا موقوف علیهم زندگی آبرومندی داشته باشند، اگر واقعاً جناب واقف نظرش از وقف،‌ وقف منفعت باشد، هر سه فرمایش حضرت امام درست است که می‌توانیم آن را بفروشیم و بجایش ملک دیگر بخریم.
اما اگر نظر جناب واقف از وقف، وقف انتفاع باشد و در واقع می‌خواهد آن عنوان باقی باشد، یعنی عنوان اسکان یتیم، اسکان فقیر، اسکان طالب العلم محفوظ باشد، در واقع اسکان برایش مطرح است،‌ به قول صاحب جواهر عنوان بستانیت برایش مطرح است، دلش می‌خواهد بستانی باشد که میوه‌اش را مردم بخورند و او هم ثوابش را ببرد، اگر نظر جناب واقف این باشد، سومی جایز نیست، بلکه باید حتماً مماثل بخریم.
به نظر من حضرت امام هم که به این سبک گفته، نظرش وقف منفعت بوده، شق دیگر را نگفته است، و الا اگر نظرش هردو بود،‌ مسلّماً مماثل را در شق دومی شرط می‌کرد و به این صورت نمی‌گفت:« کالبستان أو دار أو ملک آخر، بلکه می‌گفت:« ‌إذا کان الوقف وقف منفعة»، نظر به عنوان نیست، بلکه نظر درآمد است.
خلاصه، ما باید ببینیم که عنوان چیست؟ اگر واقعاً‌ نظرش منفعت است، در این صورت می‌شود آن را فروخت و بجایش هر چیزی که صلاح باشد خرید، خواه آن چیز مماثل باشد یا غیر مماثل، منتها باید درآمد زا باشد.
اما اگر جناب واقف نظرش انتفاع باشد، یعنی در نظرش عنوان ماخوذ باشد، مثلاً عنوان بستانیت مورد نظر باشد، در اینجا حق نداریم که هتل بخریم، چون هتل هدف این آدم را تامین نمی‌کند.
و إلیک دراسة الصورتین:
الأولی: إذا أمکن اشتراء دار، أو ملک آخر یکون له منفعة معتدّ بها، تقرب من منفعة الأصل، قال الشیخ الأنصاری ففی جواز البیع وجهان:
1: عدم الجواز و هو ظاهر المشهور حیث قیّدوا الخراب المسوّغ للبیع بکونه لا یجدی نفنعاً.
یعنی بعضی‌ها گفته‌اند نمی‌شود فروخت، چرا؟ چون مختصر منفعت دارد، همین که مختصر منفعت داشته باشد، کفایت می‌کند،‌شیخ می‌فرماید:‌نظر این بود که:« تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة»، مراد از منفعت، منفعت متناسب با عین است، ‌نه منفعت ناچیز و قلیل. فرض این است که الآن آن منفعت قابل اخذ نیست.
2: الجواز، لأنّ النفع المنفی فی کلام المشهور، محمول علی النفع المعتدّ به بحسب حال العین، ‌فإذا خربت الدار ذات الطویل انحصرت منفنعتها بإیجار العرصة، وأین غلّتها من غلّة الدّار و دخلها – غلّه و دخل به معنای درآمد است -. بنابراین، جوازش اشکال ندارد.
ثمّ إنّ الشیخ استظهر دخول هذه الصورة فی إطلاق کلام من سوّغ البیع عند خرابه بحیث لا یجدی نفعاً. چرا؟ گفته منفعت نداشته باشد،‌یعنی منفعت معتدّ به نداشته باشد.
مختار استاد سبحانی
و الحق التفصیل بین کون الوقف، وقف المنفعة و کونه وقف الانتفاع، و أمّا الأول فبما أنّ الغرض من ابقاء الأصل هو تسبیل الثمرة و إیصال المنفعة إلی الموقوف علیهم حسب حال العین الموقوفة، و کانت الثمرة غیر لائقة بحفظ العین،‌ فیخرج المفروض عن مورد الإنشاء، و ما وقع تحت الإنشاء عبارة عن تحبیس الأصل لغایة تسبیل المنفعة اللائقة بحال الواقف لا ما هو الخارج عن شأنه.
و بما أنّ العرصة أیضاً لا یجوز ترکها بحالها و لا بیعها و تقسیم ثمنها بین الموقوف علیهم، لکونهما علی خلاف غرض الواقف،‌ فلا محیص – لغایة تحقیق غرض الواقف – من بیعها و اشتراء دار أو بستان أو ملک آخر تساوی منفعته منفعة الدار الّتی خربت و لا یشترط فیه المماثلة بین المبدل و البدل.
و أما الثانی: فبما أنّ الوقف وقف الانتفاع، فقد تعلّق غرض الواقف بحفظ العنوان کما لو وقف الدار لسکن الطلاب و الزوّار، فلابدّ من تبدیلها إلی ما یماثل المبدل تحقیقاً لغرض الواقف، فلو أمکن تبدیلها إلی ما یؤمن غرض الواقف و لو بنسبة نازلة کاشتراء دار للسکنی فهو، و إلّا فالقول ببطلان الوقف - کما هو خیرة الجواهر – هو الأقرب.
اما اگر مسأله عکس شد،‌ یعنی به جای وقف منفعت، وقف انتفاع است، ‌حفظ عنوان است، یعنی عنوان برایش مدخلیت دارد، گفته‌ اسکان یتیم، یا گفته بستان، یعنی عنوان بستانیت برایش مهم است و باید آن حفظ بشود، که مردم میوه‌ آن را بخورند، حال اگر متولی آن را بفروشد و بجایش هتل بخرد و لو ده برابر هم درآمد داشته باشد، باز هم غرض واقف را تامین نمی‌کند، بنابراین، نمی‌شود آن را فروخت، پس چه باید کرد؟
اگر واقعاً درآمدش خیلی کم است، می‌فروشند و بین موقوف علیهم تقسیم می‌کنند، در اینجا وقف خود بخود باطل می‌شود، چون غرض واقف به هیچ نحو امکان پذیر نیست.
بله، اگر امکان خریدن مماثل وجود داشته باشد که چه بهتر، حتماً‌ باید مماثل بخریم، امااگر امکان خریدن مماثل نیست، نمی‌توانیم غیر مماثل بخریم، چون با غرض واقف منافات دارد، نگه داشتنش هم که هزینه بردار است و به صلاح نیست، اگر انبار کنیم ، غرض واقف نیست، بهتر این است که بگوییم وقف باطل است، موقوف را می‌فروشند و قیمتش را به موقوف علیهم می‌دهند، البته نظر صاحب جواهر نیز همین است، این شق دوم اصلاً در کلام حضرت امام نیامده است، همه‌اش شق اول است، ‌شق دوم که عنوان مطرح است دو مرحله‌ای است، مرحله اول اینکه اگر امکانش که مماثل بخرند، حتماً مماثل بخرند، اما گر امکانش نیست، نمی‌توانیم آن را اجاره بدهیم تا به عنوان پارکینگ و یا به عنوان انبار از آن استفاده کنند، ‌چون بر خلاف غرض واقف است،‌بهتر این است که آن را بفروشیم، این نظر من است.
و أما الثانی: فما أنّ الوقف وقف الانتفاع، فقد تعلّق غرض الواقف بحفظ العنوان کما لو وقف الدار لسکن الطلاب و الزوّار، فلابدّ من تبدیلها إلی ما یماثل المبدل تحقیقاً لغرض الواقف، فلو أمکن تبدیلها إلی ما یؤمّن غرض الواقف و لو بنسبة نازلة کاشتراء دار للسکنی فهو، و إلّا فالقول ببطلان الوقف - کما هو خیرة الجواهر – هو الأقرب.
و بعبارة أخری، إنّ الغرض الأقصی فی القسم الأول، إیصال النفع إلی الموقوف علیه فیتّبع ذلک الغرض ولو ببیع الموقوف إلی ما هو یغایر الأول، ولکنّ الغرض الأقصی فی القسم الثانی، هو انتفاع الموقوف علیه من شخص الموقوف و عنوانه، لکون الدار دار آبائه و أجداده، فلو بیع بعد الانهدام و اشتری ما یؤمّن غرضه کالانتفاع بالدار فهو، و إلا فیحکم ببطلان الوقف.
و بما أنّ المصنف (حضرت امام ره) فرض المسألة فی الوقف علی المنفعة، لم یفصّل ما ذکرنا من الفرق بین الوقف وقف المنفعة، أو وقف الانتفاع، بل فرض فی الوقف علی المنفعة بأنّه لو بیعت العرصة و أمکن أن یشتری بثمنها دار، أو بستان آخر، أو ملک آخر تساوی منفعته منفعة الأصل، أو تقرب منها أو تکون معتدّاً بها، فأفتی بجواز بیعها، حتی و لو اشتری به ملک آخر لا یماثل الأصل.
تا کنون بحث ما در صورت اولی بود که اگر بفروشیم، می‌توانیم بجایش یک ملک دیگر بخریم که همان منفعت قبلی را دشته باشد، بحث ما در وقف منفعت است فلذا اگر بفروشیم می‌تواینم بفروشیم و مماثل هم لازم نیست.
اما اگر بفروشیم، با قبلی چندان فرق نمی‌کند، در این صورت حق فروش را نداریم، بلکه بگذاریم که به همان حالت باقی بماند و به همان کم و قلیل اکتفا کنیم.
فنحن مع المصنّف فیما إذا کان الوقف، وقف المنفعة فیجوز بیعها بهذا المماثل أیضا، دونما إذا کان الوقف، وقف الانتفاع فلا یجوز إلّا إذا کان العدل مماثلا و إلا فیبطل الوقف.
الصورة الثانیة: لو فرض أنّه علی تقدیر بیعها لا یشتری بثمنها إلّا ما یکون منفعتها کمنفعتها الحالیة باقیة علی حالها أو قریب منها لم یجز بیعها و تبقی علی حالها.
بنابراین،‌ ما در شق اول بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع فرق نهادیم و گفتیم تبدیل وقف منفعت به غیر مماثل جایز است، اما در وقف انتفاع حتماً باید عنوان مماثل حفظ شود.
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص80.

پاسخ
#50
95/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
بحث ما در قسم ثانی از مسوّغات بیع وقف است، یعنی جایی که (عین موقوفه) درآمد دارد، منتها این درآمد در شأن یک چنین ملکی نیست، حضرت امام (ره) فرمود ما چنانچه بدانیم که اگر اینجا را بفروشیم، می‌توانیم چیزی را بخریم که دارای درآمد باشد، در این صورت می‌توانیم آن را بفروشیم و بجایش چیز دیگری بخریم، خواه آن چیز دیگر مماثل باشد یا مماثل نباشد ( این قسم اول بود)
قسم دوم این بود که چنانچه بدانیم که اگر اینجا را بفروشیم، هیچ فرقی با قبل از فروختن نمی‌کند، در این صورت فرمودند باید وقف به همان حالت خودش باقی بماند و کسی حق فروش آن را ندارد.
باید توجه داشت که قسم دوم از مسوّغات وقف، مثل قسم اولی نیست، چون در قسم اول، عین موقوفه به کلی از ارزش افتاده بود، مثلاً حیوان موقوفه را ذبح کرده بودند، ولی در اینجا آن گونه نیست، بلکه درآمد دارد، ‌اما درآمدش نسبت به عین موقوفه خیلی کم و قلیل می‌باشد.
ایشان (حضرت امام ره) اینجا را دو صورت کردند و فرمودند اگر بشود آن را بفروشیم و بجایش چیز دیگر بخریم که درآمدش بیشتر باشد، می‌توانیم ‌بفروشیم.
‌اما چنانچه بدانیم که اگر بفروشیم، درآمد بدل، عیناً همان در آمد مبدل خواهد بود و اصلاً فرق نخواهد کرد، در این صورت باید عین موقوفه را به همان حالت نگهداریم.
مناقشه استاد سبحای نسبت به فرمایش حضرت امام (ره) در قسم اول
ما نسبت به قسم اول فرمایش ایشان نظر داریم، اگر این عین را بفروشیم درآمد بیشتری دارد، باید فرق بگذرایم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، اگر وقف منفعت شد، می‌توانیم آن را بفروشیم و بجایش مماثل یا غیر مماثل بخریم، یعنی هم می‌توانیم بجایش مماثل بخریم و هم می‌توانیم بجایش غیر مماثل بخریم.
اما اگر «وقف» وقف انتفاع باشد، در اینجا حتماً باید بجایش مماثل بخریم، یعنی‌ حق نداریم که آن (عین موقوفه) را به غیر مماثل بفروشیم. چرا؟ زیرا نظر واقف عنوان است، یعنی اسکان است، اسکان فقیر یا اسکان طلبه، و یا اسکان دانشجوست، اگر کسی آن را بفروشد و بجایش مغازه یا هتل بخرد که درآمد دارد، این غرض واقف را تامین نمی‌کند.
خلاصه اینکه در وقف منفعت، خریدن مماثل لازم نیست اما در وقف انتفاع، حتماً‌ باید مماثل بخرند، غیر مماثل کفایت نمی‌کند چون با غرض واقف منافات دارد.
البته این تذکر لازم است که تمام بحث ما تا کنون در قسم اول بود که:« إذا کان البیع اعود و أنفع»
مناقشه استاد سبحانی نسبت به کلام حضرت امام (ره) در قسم دوم
اما قسم دوم، قسم دوم این است که اگر عین موقوفه را بفروشیم، هیچ تفاوتی از نظر درآمد نمی‌کند، حضرت امام(ره) می‌فرماید در اینجا صورت باید وقف را به همان حالت خودش نگه داریم، یعنی حق فروختن را نداریم.
ما در اینجا عرض کردیم، باید بگوییم وقف باطل می‌شود. چرا؟ به جهت اینکه نظر جناب واقف تسبیل المنفعة بود، وقتی منفعتش خیلی کم و قلیل است، غرض واقف در اینجا عملی نیست، فلذا اگر در اینجا بگوییم وقف باطل می‌شود، خیلی بهتر است.
پس معلوم شد که اختلاف ما با ایشان (حضرت امام ره) در قسم دوم این است که ایشان می‌فرماید بیع جایز نیست، بلکه باید عین موقوفه را به همان حالت وقفیتش باقی بگذاریم، ولی نظر ما این است که اصلاً وقف باطل می‌شود، آیا مطلقا باطل می‌شود یا نه؟
الصورة الثانیة: لو فرض أنّه علی تقدیر بیعها لا یشتری بثمنها إلّا ما یکون منفعتها کمنفعتها الحالیة باقیة علی حالها، أو قریب منها لم یجز بیعها و تبقی علی حالها.
أقول: ما ذکره فی القسم الثانی من أنّه لا یجوز بیعها صحیح، ‌إنّما الکلام فی بقاء العین علی الوقفیة، فما ذکره یصحّ فی الوقف علی المنفعة، و أمّا فی الوقف علی الانتفاع بعنوان الدار، فلا وجه لبقاء العین، أی العرصة علی وقفیتها، مع أنّها خارجة عن انشاء الواقف، بل یبطل الوقف، لعدم إمکان الانتفاع بها حسب غرض الواقف، کالسکن مثلاً.
فرض کنید، جناب واقف خانه‌ای را وقف کرده بود، زلزله آمد و آن را با خاک یکسان کرد، خانه از بین رفته،‌اما عرصه‌اش می‌تواند پارکینگ ماشین یا انبار اشخاص باشد، ما اینجا نمی‌توانیم بگوییم این آقا (واقف) اینجا را برای اسکان وقف کرده بود، الآن اسکان ممکن نیست.
بله، اگر وقف منفعت بود، فرق نمی‌کند چه دار باشد، یا عرصه باشد، اما اگر به عنوان انتفاع وقف کرده بود، ما در اینجا نمی‌توانیم بگوییم به همین حالت بماند، درآمد داشته باشد، چون اینجا را برای درآمد وقف نکرده، بلکه برای اسکان وقف کرده.
پس مثال را عوض کردیم، جناب واقف،‌ خانه‌ای را وقف کرده، الآن ‌خانه در اثر زلزله یا حادثه دیگری یکسره خراب شده، فقط عرصه‌اش باقی مانده، در اینجا حضرت امام می‌فرماید بر وقفیت خودش باقی می‌ماند، ولی ما می‌گوییم این فرمایش ایشان در وقف منفعت درست است، اما فرض این است که وقف بر انتفاع است، بعید نیست که بگوییم وقف باطل باشد، عین همین مطلب را صاحب جواهر فرموده است.
گفتار صاحب جواهر
صاحب جواهر می‌گوید اگر واقفی، باغی را به عنوان بستان وقف کرده، الآن بستان بودن از بین رفته، آبش خشک شده، الآن بستان نیست، فقط عرصه‌اش باقی مانده، ایشان (صاحب جواهر) گفته در اینجا وقف باطل می‌شود. چرا؟ چون در عنوان وقف،‌عنوان بستانیت اخذ شده، عنوان بستانیت از بین رفته است.
بنابراین، عرض ما مستفاد از کلام صاحب جواهر است و بحث ما هم در قسم دوم است که حضرت امام نظرش این است که باید آن را بر همان وقفیتش باقی بگذاریم، ولی ما گفتیم این حرف در وقف بر منفعت درست است، اما اگر وقف انتفاع باشد، وقف باطل می‌شود.
عبارت صاحب جواهر
و ما ذکرنا من التفصیل، هو خیرة صاحب الجواهر و قد نقله الشیخ الأنصاری عنه، قال:« قد یقال بالبطلان أیضاً فی انعدام عنوان الوقف فیما لو وقف بستاناً أیضاً ملاحظاً فی عنوان وقفه البستانیة فخربت حتّی خرجت عن قابلیة ذلک، فإنّه و إن لم تبطل منفعتها أصلاً، لإمکان الانتفاع بها – داراً مثلاً – لکن لیس من عنوان الوقف، إلی أن قال: و ربّما یؤیّد ذلک فی الجملة بما ذکروه فی باب الوصیة من أنّة لو أوصی بدار فانهدمت قبل موت الموصی بطلت الوصیة لانتفاء موضوعها - وصیت کرده بود که بعد از من این خانه را به فلان سید بدهید،اما قبل از آنکه بمیرد، ‌خانه در اثر زلزله یا حادثه دیگری خراب شد، آقایان (فقها) می‌ گویند وصیت باطل است، نمی‌گویند زمین را به او (سید) بدهید. ‌چرا؟ چون عنوان وصیت، عنوان دار بود، ‌الآن عنوان داریت از بین رفته است- نعم لو لم تکن الداریة و البستانیة – مثلاً – عنواناً للوقف و إن قاربت و قفه، بل کان المراد الانتفاع به فی کلّ وقت علی حسب ما یقبله لم یبطل الوقف بتعیّر أحواله»[1]
اشکال شیخ انصاری بر صاحب جواهر
اشکال شیخ بر صاحب جواهر، اشکال نقضی است فلذا گفته: جناب صاحب جواهر، اگر من خانه را برای شما بفروشم و بگویم:« بعتک هذا الدار»، مدت ده سال از فروش خانه گذشت، اتفاقاً زلزله‌ای آمد و این خانه را از بین برد، شما می‌گویید:« بطل البیع»، چه فرق می‌کند بین وقف و بین بیع، اگر بعد از ده سال، خانه خراب شد، می‌گویید:« بطل البیع»، یعنی جناب مشتری! برو ثمنت را از بایع بگیر، نه خیر، اگر در بیع نمی‌ گویید، پس در وقف هم نگویید بطلان العنوان (این فرمایش شیخ انصاری بود)
مناقشه استاد سبحانی نسبت به اشکال شیخ انصاری
ولی جناب شیخ خلط مبحث نموده، چون فرق است بین کون العنوان مورداً أو عنواناً، گاهی عنوان است و گاهی مورد، دار در آنجا مورد است، «بعت هذا الدار»، مورد است،‌چون مورد است اگر خراب بشود، بیع باطل نمی‌شود، اما اگر عنوان باشد و به اصطلاح جنبه موضوعی دارد، نه جنبه طریقی، اگر این باشد، بعید نیست که بگوییم هم وصیت باطل می‌شود و هم وقف باطل می‌شود، در صورتی که نشود از اینجا به عنوان بستان استفاده کرد یا به عنوان دار استفاده کرد، فقط باید انبارش کنیم یا پارکینگ، بعید نیست که بگوییم وقف در اینجا باطل می‌شود.
خلاصه مطلب،‌ در جایی که بشود با عین موقوفه یک ملک آبرومندی را خرید، اینجا باید فرق بگذاریم، در وقف منفعت مماثل شرط نیست، اما در وقف انتفاع مماثل شرط است (این یک اختلاف).
اختلاف دوم،‌اگر بدانیم چنانچه اینجا را بفروشیم، نمی‌توانیم یک ملک آبرومندی را بخریم، حضرت امام می‌فرماید بر وقفیت خودش باقی می‌ماند، ما فرق گذاشتیم و گفتیم اگر وقف، وقف منفعت باشد،« یبقی» هر چند منفعتش هم کم باشد،‌اما اگر وقف،‌وقف عنوان باشد،‌در این صورت وقف باطل است.
پس ما در هردو مقام با حضرت امام نظر مخالف داریم، در مقام اول در مماثل و غیر مماثل اختلاف داریم،‌در دومی در بقای عین بر وقفیت اختلاف داریم، ایشان می‌گوید بر وقفیت خودش باقی می‌ماند، ولی ما می‌گوییم اگر وقف،‌ وقف منفعت باشد،«‌یبقی»، ‌اما اگر وقف، وقف انتفاع باشد، عنوان نیست، پس وقف هم باطل می‌شود.
جناب شیخ انصاری، به صاحب جواهر اعتراض کرد و گفت: جناب صاحب جواهر، اگر کسی خانه را بفروشد،‌بعداً خانه ویران بشود، آیا بیع باطل می‌شود؟ نه، پس اگر خانه هم ویران بشود، وقف باطل نمی‌شود.
ما می‌گوییم:« هذا قیاس مع الفارق»، چون این دوتا با هم خیلی فرق دارد، در آنجا دار و خانه مورد است، ولی در اینجا عنوان است، فرق بگذاریم بین المورد و العنوان.
یلاحظ علیه: بأنّ فی کلامه (ره) خلطاً بین کون البستان مورداً للبیع، لا عنواناً له، و بین کونه عنواناً فی الوقف، ففی الأول لا یبطل البیع بخروجه عن البستان، لأنّها مورد للبیع، نظیر ما لو باعه حنطة و جعلها المشتری خبزاً – من گندم فروختم، شما آن را به آرد تبدیل کردید،‌آیا بیع باطل می‌شود؟ نه، - أو صوفاً فنسجه ثوباً- یا من به شما پشم فروختم، شما آن را بافتید و لباس درست کردید- و هذا بخلاف کون البستان عنواناً للوقف بحیث أنشأ الوقف علیه بما هو هو، لغایة الانتفاع بهذا العنوان، فلو بطل العنوان بطل الوقف، لکونه خارج عن الإنشاء.
و الأقرب ما ذکرناه فی خصوص الوقف علی الانتفاع بأنّه لو أمکن تبدیل الوقف بما یؤمّن غرض الواقف، ولو بنسبة نازلة فهو، و إلّا فالأقرب بطلان الوقف و یباع و یصرف ثمنه فی الموقوف علیه لعدم التمکّن من العمل بما أنشأه الواقف.
 
الثالث: ما إذا اشترط الواقف فی وقفه أن یباع عند حدوث أمر مثل قلّة المنفعة، أو کثرة الخراج، أو المخارج، أو وقوع الخلاف بین أربابه، أو حصول ضرورة، أو حاجة لهم، أو غیر ذلک، فلا مانع من بیعه عند حدوث ذلک الأمر علی الأقوی»[2]
سومین جایی که می‌شود عین موقوفه را فروخت، جایی است که جناب واقف می‌داند ممکن است روزی و روزگاری موقوف علیهم به جان همدیگر بیفتدند و دعوا راه بیندازند، یا ‌جناب واقف می‌داند که موقوف علیهم یک روزی فلک زده و محتاج می‌شوند، از این رو، می‌گوید اگر روزی بین موقوف علیهم اختلاف پیدا شد،‌یا آنها به بیع عین موقوفه محتاج شدند، می‌توانند آن را بفروشند و پولش را بین خود تقسیم کنند، آیا چنین وقف مشروطی صحیح است یا صحیح نیست؟
بعضی‌ها گفته‌اند چنین شرطی درست نیست، چون مخالف مقتضای عقد است، باید توجه داشت که شرط مخالف دو گونه است، شرط مخالف با کتاب، شرط مخالف با سنت ( فعلاً این دوتا محل بحث ما نیست ) شرط مخالف با مقتضای عقد، گاهی «شرط» مخالف مقتضای عقد است، مثل اینکه بگوید: باع بلا ثمن، آجر بلا أجرة، ‌می‌گویند چنین شرطی باطل است،یا انسان ‌ زنی را نکاح کند، زن شرط کند که من به شرطی خود را به عقد تو در می‌آورم که اصلاً به من دست نزنی، این چه عقد نکاحی است که انسان نتواند به منکوحه‌اش دست بزند.
بعضی از شروط داریم که خلاف مقتضای عقد نیست، بلکه مخالف اطلاق عقد است، اطلاق عقد در بیع اقتضا می‌کند که ثمن و مثمن نقد باشد، من اگر چیزی را به کسی فروختم، اطلاق بیع این است که هم مثمن باید نقد باشد و هم ثمن، ولی من شرط می‌کنم و می‌گویم من جنس را از شما می‌خرم به شرط اینکه پولش را ده روز بعد می‌دهم، می‌گویند شرط خلاف مقتضای عقد باطل است، اما شرط مخالف اطلاق عقد اشکال ندارد.
حال باید نگاه کرد، اینکه واقف می‌گوید اگر روزی موقوف علیهم اختلاف پیدا کردند یا محتاج شدند که بفروشند،‌این شرط مخالف با مقتضای عقد است تا صحیح نباشد، یا خلاف مقتضای عقد نیست بلکه خلاف اطلاق عقد است؟ این محل بحث است.
 
المسوّغ الثالث لجواز البیع
إذا اشترط الواقف بیعه عند حدوث أمر من قلّة المنعفة، أو کثرة الخراج أو کون بیعه أعود، أو لأجل اختلاف بین الموقوف علیهم، أو لضرورة، أو حاجة للموقوف علیه و نحو ذلک فهل یجوز اشتراطه و إبطالی بیعه أو لا؟
 
یظهر الجواز من العلامة فی إرشاده حیث یقول: «و یجری الوقف علی السبل لا المشترطة السائغة [3] .
و فی دلالته (کلام علامه) علی جواز البیع فی المورد محل تأمّل، إذ لم یثبت کون شرط البیع من السبل المشترط السائغة»
نعم یظهر من الشهید الجواز، قال: لو شرط الواقف بیعه عند حاجتهم، أو وقوع الفتنه بینهم فأولی بالجواز»[4]
ولی ما می‌گوییم: مسأله مبنی بر این است که آیا این شرط مخالف مقتضای عقد است، اگر مخالف مقتضای عقد باشد، این تناقض است، شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، سر از تناقض در می‌آورد، مثل اینکه بگوید:« بعتک بلا ثمن،‌آجرتک بلا أجرة». آیا اینکه می‌گوید اگر «موقوف علیهم» محتاج شدند، می‌توانند عین موقوفه را بفروشند، با دلالت مطابقی وقف مخالف است؟ اگر با دلالت مطابقی وقف مخالف باشد،‌ حتماً‌ باطل است، ‌اما اگر مخالف مقتضای عقد نیست، بلکه مخالف اطلاقش است، اطلاقش ایجاب می‌کند که عین موقوفه تا روز قیامت باقی بماند، ولی جناب واقف این اطلاق را مقید کرد و گفت در این موارد (موارد ذکر شده) می‌تواند بفروشند،‌ منتها باید ثابت کرد که آیا این شرط مخالف مقتضای عقد است یا مخالف اطلاق عقد؟ در جلسه آینده بحث خواهیم نمود.
 

[1] جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج22، ص358 -359.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص80.
[3] إرشاد الأذهان، علامه حلّی، ج1، ص455.
[4] الدروس، شهید اول، ج2، ص272.

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «تقریر»  خارج فقه آیة الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله) سال تحصیلی 96-1395 سید احمد 112 118,892 22-فروردين-1396, 19:38
آخرین ارسال: سید احمد
  «تقریر»  خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) سلمان احمدی 4 7,728 13-خرداد-1395, 09:39
آخرین ارسال: سلمان احمدی
  «تقریر»  خارج فقه آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله) سید احمد 4 7,491 11-خرداد-1395, 11:17
آخرین ارسال: سید احمد
  مشخصات دروس خارج اساتید ostad313 0 3,767 17-شهريور-1393, 16:56
آخرین ارسال: ostad313

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان