امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» خارج فقه آیت الله سبحانی (حفظه الله) سال تحصیلی96 -1395
#51
95/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
بحث ما در باره مسوّغ و مجوّز سوم بیع وقف است که جناب شیخ انصاری در مکاسب آن را مجوز پنجم قرار داده است، و آن این است که جناب واقف حین الوقف شرط می‌کند که اگر روزی و روزگاری میان موقوف علیهم اختلاف افتاد، یا آنان نیازمند و محتاج شدند،‌می‌توانند آن را بفروشند و ثمنش را بین خود تقسیم کنند.
حال بحث در این است که آیا یک چنین شرطی جایز است یا جایز نیست؟ اگر شرط جایز باشد، قهراً‌ بیع عین موقوفه نیز جایز خواهد بود.
شرط نباید مخالف کتاب و سنت باشد
آقایان در باب شروط می‌گویند که شرط باید مخالف کتاب و سنت نباشد، و علاوه براین دو، باید مخالف مقتضای عقد هم نباشد، عقد برای خودش به دلالت مطابقی یک مقتضای دارد، مثلاً در باب بیع اگر جناب بایع بگوید:« بعتک بلا ثمن» و در باب اجاره، جناب مجیر بفرماید: «أجرتک بلا أجرة، این سخن یکنوع تناقض و تضاد است، بنابراین، شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، حتماً باطل است. چرا؟ چون تضاد در انشاء است، از آن طرف بگوید: فروختم، یعنی در مقابلش باید ثمن باشد، از طرف دیگر بگوید:«بعتک بلا ثمن»،‌ یعنی در مقابلش ثمن نیست، این سخن یا تناقض و یا تضاد است.
بحث در این است که اگر انسانی بگوید:« وقفت هذا البستان»، اما موقوف علیهم عند الاختلاف أو عند الحاجة می‌توانند آن را بفروشند، آیا این شرط بر خلاف مقتضای عقد است یا مخالف مقتضای عقد نیست؟
در جلسه گذشته عرض کردیم که گاهی شرط بر خلاف مقتضای عقد است و گاهی شرط بر خلاف اطلاق عقد می‌باشد نه بر خلاف مقتضای آن، و این دو تعبیر از نظر نتیجه با همدیگر متفاوتند، شرطی که مخالف مقتضای عقد باشد، حتماً‌ باطل است، ‌اما دومی (که مخالف اطلاق عقد می‌باشد) صحیح است، اگر شرط مخالف مقتضای عقد شد، این تناقض در انشاء است، اما اگر مخالف اطلاق شد، مثلاً بگوید:« بعتک هذا البستان» و سکوت کند، یا بگوید این پارچه را فروختم و سکوت کند، ‌اطلاق این کلام به نقد منصرف است، مگر اینکه مقید کند که شامل نسیه هم بشود. آیا «لا یباع و لا یرهن» در باب وقف از قبیل اولی است، یعنی مطابق مقتضای عقد وقف است، در حقیقت بگوید اگر محتاج شدند، می‌توانند بفروشند این تناقض در انشاء است، یا اگر وقف را مطلق بگذارند، باید فروش نرود مگر اینکه از اول اجازه فروش را بدهند.
وقتی انسان زنی را می‌ گیرد، ‌مقتضای اطلاق این است که اسکان بر عهده زوج باشد، مگر اینکه مطلق را مقید کند و بگوید به شرط اینکه اسکان به دست زوجه باشد.
آقایان در شروط کتاب خیارات مکاسب این بحث را مفصل خوانده‌اند که:«‌ هل الشرط شرط مخالف لمقتضی العقد أو مخالف لإطلاق العقد»؟
مثال
کسی، می‌خواهد زنی را به عقد خودش در بیاورد، زن می‌گوید من به این شرط به عقد تو می‌آیم که دخول نکنی، آیا این شرط بر خلاف مقتضای عقد است یا بر خلاف اطلاق است؟ از نظر ما بر خلاف اطلاق است، و الا دخول مقوّم نکاح نیست.
بله، اگر زن بگوید من با تو ازدواج می‌ کنم به شرط اینکه به من اصلاً‌ دست نزنی، این مخالف مقتضای عقد است، چون در ماهیت عقد ازدواج تمتع و لذت جویی خوابیده است، منتها تمتّع برای خودش انواعی دارد، اما اگر زن شرط کند که توالد و تناسل نباشد،‌این اشکالی ندارد، یعنی می‌تواند چنین شرطی بکند چون مخالف مقتضای عقد نیست.
نظریه شیخ انصاری
مرحوم شیخ می‌فرماید: ظاهراً این بر خلاف مقتضای اطلاق است نه اینکه بر خلاف مقتضای وقف باشد، محقق نائینی در اینجا یک فرقی گذارده و گفته اگر بگوید در میان موقوف علیهم اختلاف افتاد، بفروشند و بخورند، می‌گوید این بر خلاف مقتضای عقد وقف است، اما اگر بگوید بفروشند و بجایش چیز دیگر بخرند که اختلاف درش کمتر است، این اشکالی ندارد. چون در اولی وقف را از بین می‌برد،‌اما در دومی وقف را ادامه می‌دهند.
البته تفصیل محقق نائینی، تفصیل مطابق احتیاط است، ولی از نظر ما ظاهراً فرق نمی‌کند چه جناب واقف بگوید بفروشند و بخورند، یا بگوید بفروشند و چیز دیگر بخرند، هردو بر خلاف مقتضای اطلاق است،اگر وقف را مطلق بگذارند، نباید بفروشند، مگر اینکه مقید کنند، یعنی اگر مقید کردند، اطلاق از بین می‌رود.
بنابراین،‌حق با مرحوم شیخ انصاری است.
و ظاهر المحقق النائینی: التفصیل، و أنّ الشرط مخالف لمقتضی العقد فیما إذا اشترط اتلاف ثمنه و إبطال الوقف بالنسبة إلی البطون اللاحقة، دون ما إذا شرط بیعه و شراء غیره بثمنه.
اتفاقاً این فرقی را که مرحوم نائینی گفته، در مکاسب از بعضی ‌ها نقل شده است.
و قد أشار الشیخ أیضا إلی هذا التفصیل و قال: ثمّ لو سلّمنا المنافاة فإنّما هی فی شرط بیعه للبطن الموجود و أکل ثمنه، و أمّا تبدیله بوقف آخر فلا تنافی بینه و بین مفهوم الوقف.[1]
وجه التفصیل: المتبادر من الوقف، هو التأبید، إمّا شخصیاً و مالیاً کما إذا لم یشترط شیئاً، أو مالیا فقط لا شخصیاً، کما إذا اشترط بیعه و تبدیله إلی وقف آخر، فالمنافی للتأبید هو هدم الوقف من الأساس شخصیّاً و مالیّاً، دون هدمه شخصیاً فقط مع حفظ المالیة. إذا تعلّق الغرض به.
مرحوم نائینی می‌فرماید باید وقف را نگه‌اش داریم، یا هردو جنبه را نگه داریم، یعنی هم جنبه شخصی را و هم جنبه مالی را، یا لا اقل اگر شخصش را فروختیم، جنبه مالی‌اش را نگه داریم.
‌ما می‌گوییم فرمایش محقق نائینی مطابق احتیاط است، اما ظاهراً پیچ در دست واقف است و بستگی دارد که چگونه وقف کرده، اگر بگوید چنانچه روزی موقوف علیهم محتاج شدند، می‌توانند بفروشند، این سبک وقف که اگر محتاج شدند می‌توانند بفروشند از قبیل منقطع الآخر است، همه آقایان گفته‌اند که وقف منقطع الآخر صحیح است، وقف می‌ کنم بر زید، زید هم هشتاد سالش است،‌خیلی عمر کند چند سال دیگر، شما اگر وقف منقطع الآخر را جایز دانستید، این هم از قبیل وقف منقطع الآخر است.
و الظاهر أنّ الحقّ مع الشیخ و أنّه یجوز الشرط مطلقاً، إذ لا تتجاوز الصورة التی لم یجوّزه المحقق النائینی، عن کونه نظیر الوقف، منقطع الآخر، و هو جائز بالاتفاق، إذ لا فرق بین الوقف علی منقطع الآخر ابتداء، أو ما یصیر مثله فی نهایة الأمر.
بحث ما تا حال همه‌اش روی قواعد بود، باید ببینیم که آیا از روایات هم می‌شود یک چنین چیزی را استفاده کرد یا نه؟
گاهی آقایان به عموم: « المؤمنون عند شروطهم» تمسک کرده‌اند، گاهی هم به «الوقوف حسب ما یقفها أهلها» تمسک نموده‌اند.
سوال من این است که اشکال تمسک به « المؤمنون عند شروطهم» چیست؟ اشکالش این است که این گونه روایات مشرّع نیست، چون « المؤمنون عند شروطهم» آن شروطی را می‌گوید که قبلاً‌ شرطیت آن ثابت بشود، ولی ما نمی‌دانیم ثابت شده یا نه؟ این از قبیل تمسک به عام در شبهه مصداقیه است، اصلاً نمی‌دانیم که این شرط جایز است یا جایز نیست؟
همچنین آقایان به «الوقوف حسب ما یقفها أهلها» هم تمسک کرده‌اند، ولی این مشرّع نیست، چون باید مشروعیت شرط قبلاً ثابت بشود و ما نمی‌دانیم چنین شرطی مشروع است یا مشروع نیست؟‌ ما نمی‌دانیم این سبک وقف در اختیار واقف هست یا نیست‌؟ به اینها نمی‌شود تمسک کرد.
پس ‌اولی همان است که ما عرض کردیم و گفتیم: این گونه شرط ها بر خلاف مقتضای عقد نیست، بلکه بر خلاف اطلاق عقد است، این دو روایت خیلی مهم نیست.
بهتر این است که به بعضی از روایات تمسک کنیم.
حضرت امام کاظم ع صورت وقف نامه حضرت علی ع را برای عبد الرحمان بن الحجّاج فرستاده، معلوم می‌شود که عبد ا لرحمن بن الحجّاج تأمل داشت که آیا می‌شود واقف شرط کند که عند الحاجة بفروشند یا نمی‌شود؟
امام کاظم ع صورت وقف‌نامه حضرت علی ع را برای ایشان می فرستد و این وقف نامه مربوط به زمینی است که حضرت علی ع در «ینبع» وقف کرده است، «ینبع» یک منطقه‌ای است در نزدیکی مدینه که عرب های امروزی به آن می‌گویند:« آبار علیّ ع»، حضرت در آنجا زمینی را وقف می‌کند و به امام حسن ع اجازه می‌دهد که اگر روزی خانه شخصی داشته باشی، و یک خانه وقفی هم برای تو باشد، هنگام احتیاج می‌توانی زمین وقفی را بفروشی، حضرت علی ع در عین حالی که وقف می‌کند، اجازه فروش هم می‌دهد.
صحیحه عبد الرحمان بن الحجّاج
1: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَان‌ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: « بَعَثَ إِلَيَّ بِهَذِهِ الْوَصِيَّةِ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع (موسی بن جعفر) هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ وَ قَضَى فِي مَالِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ لِيُولِجَنِي بِهِ الْجَنَّةَ وَ يَصْرِفَنِي بِهِ عَنِ النَّارِ وَ يَصْرِفَ النَّارَ عَنِّي يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ إِنَّ مَا كَانَ لِي مِنْ مَالٍ بِيَنْبُعَ- مِنْ مَالٍ يُعْرَفُ لِي فِيهَا وَ مَا حَوْلَهَا صَدَقَةٌ وَ رَقِيقَهَا غَيْرَ أَبِي رِيَاحٍ وَ أَبِي نَيْزَرَ وَ جُبَيْرٍ- عُتَقَاءُ لَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَيْهِمْ سَبِيلٌ فَهُمْ مَوَالِيَّ يَعْمَلُونَ فِي الْمَالِ خَمْسَ حِجَجٍ وَ مِنْهُ نَفَقَتُهُمْ وَ رِزْقُهُمْ وَ رِزْقُ أَهَالِيهِمْ وَ مَعَ ذَلِكَ مَا كَانَ لِي بِوَادِي الْقُرَى كُلُّهُ مَالُ بَنِي فَاطِمَةَ وَ رَقِيقُهَا صَدَقَةٌ وَ مَا كَانَ لِي بِذَعَةَ وَ أَهْلُهَا صَدَقَةٌ غَيْرَ أَنَّ رَقِيقَهَا لَهُمْ مِثْلَ مَا كَتَبْتُ لِأَصْحَابِهِمْ ، وَ مَا كَانَ لِي بِأُذَيْنَةَ وَ أَهْلُهَا صَدَقَةٌ وَ الْقَصِيرَةُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ صَدَقَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ إِنَّ الَّذِي كَتَبْتُ مِنْ أَمْوَالِي هَذِهِ صَدَقَةٌ وَاجِبَةٌ بَتْلَةٌ حَيّاً أَنَا أَوْ مَيِّتاً يُنْفَقُ فِي كُلِّ نَفَقَةٍ ابْتُغِيَ بِهَا وَجْهُ اللَّهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِي الرَّحِمِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِيبِ وَ إِنَّهُ يَقُومُ عَلَى ذَلِكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ- يَأْكُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يُنْفِقُهُ حَيْثُ يُرِيدُ اللَّهُ فِي حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا حَرَجَ عَلَيْهِ فِيهِ فَإِنْ أَرَادَ أَنْ يَبِيعَ نَصِيباً مِنَ الْمَالِ فَيَقْضِيَ بِهِ الدَّيْنَ فَلْيَفْعَلْ إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَيْهِ فِيهِ وَ إِنْ شَاءَ جَعَلَهُ شَرْوَى الْمِلْكِ وَ إِنَّ وُلْدَ عَلِيٍّ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ- وَ إِنْ كَانَ دَارُ الْحَسَنِ غَيْرَ دَارِ الصَّدَقَةِ فَبَدَا لَهُ أَنْ يَبِيعَهَا فَلْيَبِعْهَا إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَيْهِ فِيهِ وَ إِنْ بَاعَ فَإِنَّهُ يُقَسِّمُهَا ثَلَاثَةَ أَثْلَاثٍ فَيَجْعَلُ ثُلُثاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ ثُلُثاً فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي الْمُطَّلِبِ- وَ يَجْعَلُ ثُلُثاً فِي آلِ أَبِي طَالِب‌»[2]
مراد از: «نَصِيباً مِنَ الْمَالِ»‌همان عین موقوفه است،« شَرْوَى الْمِلْكِ»، کلمه « شَرْوَى» به معنای مثل ا ست، یعنی تبدیل به مثل کند.
حضرت علی ع به امام حسن می‌گوید اگر خانه‌ای شخصی داشته باشی، و در عین حال یک خانه‌ وقفی هم در اختیار باشد، عند الحاجة می‌توانی آن خانه وقفی را بفروشی.
ولی نوع علما اجازه چنین شرطی را نمی‌دهند ولذا اعتراض صاحب عروة بلند و می‌گوید من نمی دانم که علمای ما (شیعه) چرا این قدر در وقف سخت گیری می‌کنند؟!
و قد عمل السیّد الطباطبائی بمضمون الروایة و أفتی بجواز شرط البیع فی الوقف المؤبّد، و قال: « الظاهر جواز اشتراط بیعه و أکل ثمنه، أو صرفه فی مصرف آخر من دون أن یشتری بعوضه ملکاً آخر، و تمسّک فی ذکل بالروایة الشریفة المذکورة »[3] .
البته در اینجا یک روایت دیگر هم داریم که ظاهراً دلالتش ضعیف است
و ربما یؤیّد بما رواه مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ حَنَانٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ وَقَفَ غَلَّةً لَهُ عَلَى قَرَابَتِهِ مِنْ أَبِيهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنْ أُمِّهِ وَ أَوْصَى لِرَجُلٍ وَ لِعَقِبِهِ لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ قَرَابَةٌ بِثَلَاثِمِائَةِ دِرْهَمٍ فِي كُلِّ سَنَةٍ وَ يُقْسَمُ الْبَاقِي عَلَى قَرَابَتِهِ مِنْ أَبِيهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنْ أُمِّهِ فَقَالَ جَائِزٌ لِلَّذِي أَوْصَى لَهُ بِذَلِكَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ غَلَّةِ الْأَرْضِ الَّتِي وَقَفَهَا إِلَّا خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَقَالَ أَ لَيْسَ فِي وَصِيَّتِهِ أَنْ يُعْطَى الَّذِي أَوْصَى لَهُ مِنَ الْغَلَّةِ ثَلَاثَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ يُقْسَمَ الْبَاقِي عَلَى قَرَابَتِهِ مِنْ أَبِيهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنْ أُمِّهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ لَيْسَ لِقَرَابَتِهِ أَنْ يَأْخُذُوا مِنَ الْغَلَّةِ شَيْئاً حَتَّى يُوَفُّوا الْمُوصَى لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ دِرْهَمٍ ثُمَّ لَهُمْ مَا يَبْقَى بَعْدَ ذَلِكَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ مَاتَ الَّذِي أُوصِيَ لَهُ قَالَ إِنْ مَاتَ كَانَتِ الثَّلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ لِوَرَثَتِهِ يَتَوَارَثُونَهَا بَيْنَهُمْ فَأَمَّا إِذَا انْقَطَعَ وَرَثَتُهُ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ كَانَتِ الثَّلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ لِقَرَابَةِ الْمَيِّتِ يُرَدُّ مَا يَخْرُجُ مِنَ الْوَقْفِ ثُمَّ يُقْسَمُ بَيْنَهُم‌ يَتَوَارَثُونَ ذَلِكَ مَا بَقُوا وَ بَقِيَتِ الْغَلَّةُ قُلْتُ فَلِلْوَرَثَةِ مِنْ قَرَابَةِ الْمَيِّتِ أَنْ يَبِيعُوا الْأَرْضَ إِنِ احْتَاجُوا وَ لَمْ يَكْفِهِمْ مَا يَخْرُجُ مِنَ الْغَلَّةِ قَالَ نَعَمْ إِذَا رَضُوا كُلُّهُمْ وَ كَانَ الْبَيْعُ خَيْراً لَهُمْ بَاعُوا»[4] .
ولی این روایت یک مقدار مشکل دارد، زیرا به محل بحث ما مربوط نمی‌شود، چون محل بحث ما این است که در خود وقف نامه قید کنند، ولی در اینجا در وقف نامه قید نشده، بعد ها ورثه که محتاج شدند، می‌خواهند بفروشند، ولی این درست نیست، چون ما اگر گفتیم جایز است، به شرط اینکه موقع عقد وقف این قید را بکنند، این روایت نمی‌گوید هنگام عقد، بلکه می‌گوید وقف کرد و سالیان دراز هم مردم استفاده کردند، اما این وقف کافی برای موقوف علیهم نیست،‌آیا می‌توانند آن را بفروشند؟ می‌فرماید: بله، یعنی می‌توانند آن را بفروشند.
یلاحظ علیه: بأنّ محل البحث فیما إذا جاء الشرط فی صیغة الوقف، دون ما إذا کانت الصیغة مطلقةً و صار الموقوف علیهم ببیعها، فالروایة ناظرة إلی القسم الثانی.
بحث در جایی است که از اول در وقف قید کنند، نه اینکه وقف مطلق باشد و بعداً قید کنند.
و قال السیّد فی موضع آخر: «و لعمری أنّ العلماء بالغوا فی تضییق أمر الوقف، مع أنّه لیس بهذا الضیق، إذ لا یستفاد من الأخبار الدّالة علی عدم جواز بیعه إلّا عدم جواز ذلک بمثل سائر الأملاک، و القدر المتیقّن من الإجماع أیضاً هو ذلک، و غرض الواقف إیصال النفع إلی جمیع الموقوف علیهم»[5] .
مثل سایر املاک نیست که هر موقع دل ما خواست بفروشیم، نه اینکه اصلاً نشود آن را فروخت، مانند سایر املاک نیست که هر جور که دل ما خواست تصرف کنیم.
بقی هنا شیء: و هو أنّ شرط البیع ینافی قوله: لا تباع و لا ترهن.
در باب وقف می‌گویند:« لا تباع و لا ترهن»، جوابش چیست؟ جوابش این است که اگر واقف این جمله را به زبان جاری کند،‌ ما هم تسلیم هستیم، اما اگر بگوییم: «لا تباع و لا ترهن» جزء کلام واقف نیست، بلکه علما آنها را اضافه می‌کنند و می‌گویند:« لا تباع و لا ترهن ...،».
بالفرض که جزء صیغه وقف است، باز هم چیز جدیدی نمی‌گوید.
و الجواب أنّ المراد أنّه لا تباع و لا ترهن کسائر الأملاک، حیث یتصرّف فیها المالک بلا شرط و لا قید، و هذا غیر المقام حیث یبیع مع الشرط.
این جزء صیغه وقف نیست، بلکه علما آن را اضافه می‌کنند،.
 

[1] كتاب المكاسب، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج4، ص86 .
[2] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص: 199، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب10، ح3، ط آل البیت.
[3] ملحقات العروة، ‌ سید کاظم طباطبائی یزدی، 1255.
[4] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص: 190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح8، ط آل البیت.
[5] ملحقات العروة، ‌ سید کاظم طباطبائی یزدی، ج2، ص، 264.

پاسخ
#52
95/10/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
همانگونه که بیان گردید،‌حضرت امام برای تجویز بیع وقف،‌چهار سبب را ذکر نموده‌اند که سه تای آنها را خواندیم، الآن بحث ما در باره مسوّغ چهارم است و آن این است که بین موقوف علیهم اختلاف شدید رخ داده که ممکن است منجر به تلف اموال یا انفس بشود، اگر واقعاً یک چنین اختلافی بین موقوف علیهم رخ بدهد،امام می‌فرماید: بعید نیست که ما قائل به جواز بیع موقوفه بشود، البته مراد از تلف اموال، ظاهراً‌ خود عین موقوفه است، یعنی گاهی اختلاف به جایی می‌رسد که موقوف علیهم ممکن است موقوفه را از بین ‌ببرند، احتمال هم دارد که این اختلاف سبب تلف اموال شخصی موقوف علیهم بشود، یعنی این اختلاف ممکن است سبب بشود که خانه یا سایر اموال همدیگر را از ببین ببرند، اما آنچه در روایات آمده، مراد خوف تلف عین موقوفه است.
حضرت امام دو صورت را در اینجا ذکر می‌کند و در صورت اول می‌فرماید این موقوفه را بفروشیم و ثمنش را در میان موقوف علیهم تقسیم کنیم.
صورت دوم این است که عین موقوفه را بفروشیم و بجایش مماثل بخریم که اسباب دعوا از بین برود، مسلّماً دومی بر اولی مقدم است.
البته در آخر می‌فرماید: آنکس که قائم به این کار است، حاکم شرع باید این کار را انجام بدهد، بر خلاف چیزی که ما معتقدیم که متولی باید انجام بدهد.
الرابع: ما وقع بین أرباب الوقف اختلاف شدید، لا یؤمن معه من تلف الأموال و النفوس، و لا ینحسم ذلک إلّا ببیعه (بیع موقوفه)، فیباع و یقسّم ثمنه بینهم.
نعم،- اگر واقعاً رفع دعوا به این است که ما بفروشیم و بجایش موقوفه دیگر بخریم که در واقع در آنجا دعوا پیش نمی‌آید، البته آن مقدم است و باید همان کار را بکنیم - لو فرض أنّه یرتفع الاختلاف ببیعه وصرف الثمن فی شراء عین أخری، أو تبدیل العین الموقوفة بالأخری، تعیّن ذلک فتشتری بالثمن عین أخری أو یبدّل بآخر – این مزرعه را می‌دهیم، بجایش مزرعه دیگر می‌گیریم - فیجعل وقفاً و یبقی لسائر البطون، و المتولّی للبیع فی الصّور المذکورة و للتبدیل و لشراء عین أخری، هو الحاکم أو المنصوب من قبله إن لم یکن متولّ من منصوب من قبل الواقف»[1]
اگر در وقف نامه برای وقف متولی پیش بینی نشده، کار های خرید و فروش و تبدیل به چیز دیگر و امثالش به عهده حاکم شرع است، اما اگر از طرف واقف متولی در نظر گرفته شده، همه این کار ها به عهده متولی است که از ناحیه واقف تعیین شده، ولی ما قبلاً‌گفتیم حتی اگر متولی هم در وقف نامه پیش بینی نشده است، تا مادامی که خلافش ثابت نشده، متولی مقدم بر حاکم شرع است.
بررسی صوریتین
حال می‌خواهیم هردو صورت را بررسی کنیم،‌ اما صورت اولی،‌جایی است که بین موقوف علیهم اختلاف و نزاع واقع بشود، و این اختلاف ممکن است که منجر به تلف اموال یا انفس بشود، می‌فرماید مقتضی برای فروش است و مانع هم مفقود است، اما مقتضی موجود است، چون غرض نهایی از وقف این است که از آن بهره بگیرند ( فلأنّ الغرض الأسمی من الوقف استفادة موقوف علیهم منه) و فرض این است که در مورد اختلاف و نزاع،‌نه تنها از وقف بهره نمی‌گیرند، بلکه ممکن است بقاء وقف سبب بشود که آنها تعرض به مال و جان همدیگر کنند.
تحدید فعل به وسیله غایت و غرض
ما همیشه و مکرر گفتیم که غرض و غایت فعل را محدد (محدود) می‌کند، غرض از وقف این است که «موقوف علیهم» به آب و نانی برسند، حال اگر ورق بر گشت و قضیه بر عکس شد، یعنی به جایی آنکه وقف آنان را به نوا و آب و نانی برساند، سبب تلف اموال و انفس آنها بشود، انشاء آنجا را نگرفته است، ولو انشاء وقف کرده، اما انشاء وقف محدّد بحد الغایة و محدّد بحد الغرض، غرض این است که موقوف علیهم به نوا برسند و فرض این است که نه تنها به نوا نمی‌رسند، بلکه قضیه عکس و ضد نوا می‌شود[2] .
پس این غرض وقف را مضیّق کرد، کجا؟ جایی را انشاء کرده که بشود از وقف بهره گرفت، اما آنجا نتوانند بهره بگیرند، انشاء وقف نکرده است.
من مالی را وقف کرده‌ام تا موقوف علیهم از آن بهره بگیرند، انشاء من در این زمینه و با این غرض صورت گرفته، جایی که این زمینه نباشد، اصلاً انشائی در کار نیست، این مقتضی بود، مانع هم مفقود می‌باشد.
أمّا الصورة الأولی، فیدلّ علیه وجود المقتضی و عدم المانع، و أمّا وجود المقتضی فلأنّ الغرض الأسمی (آخرین غرض) من ا لوقف هو إبقاء الأصل و تسبیل الثمرة و انتفاع الموقوف علیهم بها، فإذا کان بقاء الوقف مؤدیّاً إلی نقض الغرض (تلف الموقوف) فالبیع و تقسیم ثمنه بین الموقوف علیهم أقرب إلی مقاصد الوقف. چون غرض فعل را محدد می‌کند، فعل را رنگ آمیزی می‌کند. انشاء واقف، انشاء مطلق نبوده (که همیشه وقف باشد )، بلکه وقف است در این زمینه.کدام زمینه؟ عین موقوفه باقی بماند و موقوف علیهم از آن استفاده کنند و بهره ببرند و اگر غیر این باشد، اصلاً من وقف نکرده‌ام.
و إن شئت قلت: إنّ الغرض الواقف بما أنّه علّة غائیة یورث ضیّقاً فی إرادة الواقف، و بالتالی یکون إنشاء الوقف منصرفاً عن هذه الصورة الّتی هی علی طرف النقیض من غرضه.
و أمّا عدم ا لمانع، فلانصراف أدلّة المنع عن هذه الصورة، مثل قول أَبِي عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ اشْتَرَيْتُ أَرْضاً إِلَى جَنْبِ ضَيْعَتِي فَلَمَّا وَفَّرْتُ الْمَالَ خُبِّرْتُ أَنَّ الْأَرْضَ وَقْفٌ فَقَالَ لَا يَجُوزُ شِرَاءُ الْوَقْفِ وَ لَا تُدْخِلِ الْغَلَّةَ فِي مَالِكَ ادْفَعْهَا إِلَى مَنْ أُوقِفَتْ عَلَيْهِ قُلْتُ لَا أَعْرِفُ لَهَا رَبّاً قَالَ تَصَدَّقْ بِغَلَّتِهَا» [3] و الإجماع المدّعی فی المقام، فیعمّ إطلاق أدلّة البیع و وجوب الوفاء بالعقد هذه الصور.
پس مانع هم مفقود است، یعنی ادله منصرف از این مورد می‌باشد، چون ادله‌ای که می‌گوید: « لا یباع و لا یرهن» جایی را می‌گوید که موقوفه بماند و فرض این است که موقوفه در اثر اختلاف موقوف علیهم در معرض تلف و خطر قرار گرفته است.
بنابراین، یک دلیل عقلی اقامه کردیم، تمام دلیل عقلی من بر اساس یک قاعده است و آن اینکه غرض فعل را محدود می‌ کند، انشاء من، انشاء مقید است، یعنی جایی که بشود بهره گیری کرد، و جایی که اصلاً بهره گیری ممکن نیست، من در آنجا اصلاً وقف نکرده‌ام، این صورت خارج از انشاء وقف من است، یعنی اگر گفته‌ام:« وقفت»، این صورت را نگفته‌ام، بلکه صورتی را گفته‌ام که موقوف علیهم بهره بگیرند.
بعضی ها خواسته‌اند مطلب را با روایت ثابت کنند، یکی با مکاتبه علی بن مهزیار، ایشان علی بن مهزیار) دوتا مکاتبه به امام جواد ع دارد، در یکی از مکاتبه خودش می‌نویسد، یکی از شیعیان شما مزرعه‌ای را وقف کرده‌ و برای شما نیز سهمی را در آن قرار داده‌ است، چه کند، آیا آن را به همان حالت نگه دارد یا سهم شما را بفروشد و برای شما بفرستم؟
 
و یمکن الاستدلال أیضا بمکاتبة علی بن مهزیار قال: « كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع إِنَّ فُلَاناً ابْتَاعَ ضَيْعَةً فَأَوْقَفَهَا وَ جَعَلَ لَكَ فِي الْوَقْفِ الْخُمُسَ وَ يَسْأَلُ عَنْ رَأْيِكَ فِي بَيْعِ حِصَّتِكَ مِنَ الْأَرْضِ أَوْ تَقْوِيمِهَا عَلَى نَفْسِهِ بِمَا اشْتَرَاهَا أَوْ يَدَعُهَا مُوقَفَةً فَكَتَبَ إِلَيَّ أَعْلِمْ فُلَاناً أَنِّي آمُرُهُ أَنْ يَبِيعَ حَقِّي مِنَ الضَّيْعَةِ وَ إِيصَالَ ثَمَنِ ذَلِكَ إِلَيَّ وَ أَنَّ ذَلِكَ رَأْيِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَوْ يُقَوِّمَهَا عَلَى نَفْسِهِ إِنْ كَانَ ذَلِكَ أَوْفَقَ لَه‌»[4]
سوال سه گانه از امام ع
الف؛ یابن رسول الله، سهم شما را به دیگری بفروشد و پولش را برای شما بفرستد؟
ب؛ یا خودش بردارد، پولش را به شما بفرستد؟
ج؛ یا به همان حالت بگذارد تا بماند؟
حضرت می‌فرماید: یا به بیگانه بفروشد، پولش را به من بفرستد ، یا خودش بردارد و قیمتش را برای من ارسال کند.
البته این روایت بر خلاف قواعد است، چطور حضرت می فرماید سهم ما را بفروشد؟ آقایان می گویند:« القرآن یفسّر بعضه بعضه»، روایات نیز چنین است، یعنی یفسّر بعضه بعضه، روایت دوم، اولی را روشن می کند، معلوم می شود که این دستور امام ع در زمینه ای بوده که بین موقوف علیهم اختلاف و نزاع واقع شده، چون نویسنده نامه، علی بن مهزیار است، ایشان یک واقعه را حکایت می کند، دو واقعه را حکایت نمی کند.
2: «وَ كَتَبْتُ إِلَيْه: إِنَّ الرَّجُلَ ذَكَرَ أَنَّ بَيْنَ مَنْ وَقَفَ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الضَّيْعَةَ اخْتِلَافاً شَدِيداً وَ أَنَّهُ لَيْسَ يَأْمَنُوا أَنْ يَتَفَاقَمَ ذَلِكَ بَيْنَهُمْ بَعْدَهُ فَإِنْ كَانَ تَرَى أَنْ يَبِيعَ هَذَا الْوَقْفَ وَ يَدْفَعَ إِلَى كُلِّ إِنْسَانٍ مِنْهُمْ مَا وَقَفَ لَهُ مِنْ ذَلِكَ أَمَرْتَهُ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ بِخَطِّهِ وَ أَعْلِمْهُ أَنَّ رَأْيِي لَهُ إِنْ كَانَ قَدْ عَلِمَ الِاخْتِلَافَ مَا بَيْنَ أَصْحَابِ الْوَقْفِ أَنْ يَبِيعَ الْوَقْفَ أَمْثَلُ فَإِنَّهُ رُبَّمَا جَاءَ فِي الِاخْتِلَافِ تَلَفُ الْأَمْوَالِ وَ النُّفُوسِ»[5] کلمه « أَمْثَلُ» در این روایت به معنای افضل است.
بنابر این،‌ ما به وسیله روایت دوم، روایت اول را تفسیر کردیم،‌چون در روایت اول حضرت ابتداءً نمی‌فرماید حق مرا بفروش،‌معلوم می‌شود که اختلافی در بین بوده که حضرت آن حرف زده است.
بنابراین،‌آن اشکالی که الآن نسبت به روایت اول خواهیم کرد، منهای جوابی است که عرض کردم.
یلاحظ علی الاستدلال بالأوّل: أوّلاً، بأنّه لیس فیه وجود الاختلاف بین أصحاب الوقف إلّا أن یکون الثانی قرینة علیه – چون در روایت اول، اسمی از اختلاف موقوف علیهم برده نشده است – و ثانیاً؛ أنّ جواز البیع لعدم تحقق بعض شروطه الّتی منها الإقباض و الشاهد علی ذلک أنّه وقف خمس الأرض للإمام ع و هو بعد لم یقبضه، فذلک وکلّه الإمام فی البیع قبل القبض.
پس اشکال دوم، اشکال خوبی است و آن اینکه لعل اینکه حضرت می‌فرماید بفروشد، چون هنوز شرائط وقف تحقق پیدا نکرده، تا شرائط وقف تحقق پیدا نکرده، بیعش جایز است، شرائط وقف کدام است؟ وقف و إقباض، چون هنوز به قبض امام نداده است، پس اگر امام ع وقتی می‌فرماید بفروشد، چون هنوز وقف محقق نشده است.
بنابراین، روایت اول دو اشکال پیدا کرد، اشکال اول اینکه اولاً درش اختلاف نیست، ما عرض کردیم این اشکال بی پایه است، چون روایت دوم قرینه است که اختلاف بوده، عمده این است که شرائط این وقف محقق نشده،که یکی از شرائط تحقق وقف قبض و اقباض است، مادامی که به قبض موقوف علیه نداده، جناب واقف می‌تواند بفروشد.
بنابراین، روات اول از حجیت افتاد، چرا؟ از دو نظر، اولاً در روایت اول سخن از اختلاف نبود، و حال آ‌نکه اختلاف بوده، عمده این است که شرط وقف محقق نبوده ولذا حضرت فرموده که بفروش.
معلوم می‌شود که مراد از تلف اموال، تلف موقوفه است و حال آنکه آقایان می‌گویند مطلقاً، یعنی خواه خوف تلف اموال موقوفه برود، یا خوف تلف اموال دیگر موقوف علیهم برود،‌روایت فقط اولی را می‌گوید، یعنی جایی که خوف تلف موقوفه برود، اما جایی که خوف این است که خانه همدیگر را آتش بزند، از این روایت استفاده نمی‌شود و حال آنکه آقایان مطلق می‌گوید.
و یلاحظ علی الثانی: بأنّ الظاهر أنّ الاختلاف تلف الأموال کان بین أصحاب الوقف فی نفس الوقف، و هذا یحمل قوله: «فإنّه ربما جاء فی الاختلاف تلف الأموال و النفوس» علی تلف مال الوقف، و کون الوقف مالاً واحداً لا ینافی کونه أموالاً فی لسان الإمام ع، إذ لعلّ الجمع باعتبار أطراف الاختلاف، ففی کلّ طرف احتمال تلف المال.
و علی هذا یصحّ الاستدلال بالروایة فی صورة واحدة، أی فیما کان الاختلاف مؤدّیاً إلی تلف مال الوقف، و أمّا إذا کان الاختلاف مؤدّیاً إلی تلف الأموال الخطیرة غیر الموقوفة، فالصحیحة ساکتة عنها، اللّهم إلّا إذاقلنا بمساعدة العرف علی إلغاء الخصوصیة، بین کون التالف هو الموقوف أو غیره.
بنابراین، این مسأله ما، سه دلیل پیدا کرد، ‌دلیل اول همان دلیل عقلی بود و آن این بود که مقتضی موجود است و مانع هم مفقود می‌باشد، چرا؟ چون غایت همیشه فعل را محدود می‌کند، غرض از وقف این است که طرف بهره بگیرد، بهره گرفتن ممکن نیست، پس انشاء من منصرف به جایی است که موقوف علیهم بهره بگیرند، اگر بهره نگیرند،‌اصلاً من (واقف) انشا‌ء نکرده‌ام، این مقتضی است.
‌مانع هم مفقود می‌باشد، مانع که روایات باشد و من جمله:« الوقف لا یباع و لا یرهن » این در جایی است که امکان بهره گیری از وقف وجود داشته باشد. ( ‌این دلیل محکم است)
اما استدلال به این دو روایت، تمام اشکالات قابل رفع است الا یک روایت و آن اینکه اصلاً در این گونه موارد، وقف محقق نشده است، نسبت به امام محقق نشده، چون قبض صورت نگرفته،‌اما نسبت به اطراف دیگر ممکن است بگوییم وقف به وسیله قبض محقق شده باشد، یعنی ممکن است نسبت به دیگران که در دسترس واقف بوده قبض محقق شده باشد.فقط نسبت به مال امام است که قبض محقق نشده، ولذا علمای ما با این دو حدیث استدلال نمی‌کند،‌فقط سید طباطبائی در جلد دوم العروة الوثقی با این دو روایت استدلال کرده است، و الا سایر علما به همان دلیل اول (که من آن را پرورش دادم) تکیه نموده‌اند، نسبت به این دو روایت مشکلاتی را دیده‌اند که بعضی از آنها قابل رفع است و بعضی قابل رفع نیست، یعنی مسأله قبض قابل رفع نیست، چون در تحقق وقف قبض معتبر است.
علی کل تقدیر،‌خواه دلیل ما دلیل عقلی باشد یا این دو روایت، مسلّما فروش جایز است.
الصورة الثانی: إذا أمکن فی رفع الفساد بتبدیل العین الموقوفه بالأخری یتعیّن لأنّ فیه جمعاً بین غرض الوقف و حقوق البطون الآتیة
صورت دوم این است که وقف را بفروشیم، بجایش چیز دیگر بخریم، امام می‌فرماید: صورت دوم مقدم بر صورت اول است، ‌چون در صورت ا ول ابطال وقف است هم شخصیّاً و هم مالیّاً، اما در صورت دوم شخصیّاً وقف باطل می‌شود اما مالیّاً باطل نمی‌شود.
ثمّ إنّ المتولی للبیع هو ناظر الوقف أو المتولی له و عند عدمهما، فالحاکم أو المنصوب من قبله لما عرفت من أنّ‌ المتیقن من ولایة الحاکم التصدّی للأمور التی لم یحوّل أمرها إلی شخص خاص شرعاً أو عرفاً.
إلی هنا تمّ الکلام فی المسوّغات الأربعة للبیع، فالمسوّغ فی الأوّل و الثانی و الرابع وجود خصوصیات فی الموقوف و الموقوف علیه الذی یؤدّی صحّة البیع، و أمّا الثالث فالمسوّغ شرط الواقف.
در سومی مشکل از ناحیه واقف است، اما در اولی و دومی و چهارمی یا موقوف مشکل دارد، مثلاً خراب شده است، یا موقوف علیهم مشکل دارند و بین شان نزاع و درگیری است، پس مجوّز گاهی از ناحیه واقف است که شرط کرده، و گاهی مشکل در خود موقوفه است که خراب شده یا مشکل در ناحیه موقوف علیهم است که با همدیگر نزاع دارند،‌حضرت امام در این چهار مورد، یخه بحث را بسته است.
اما یک صورت پنجمی هم در مسأله وجود دارد که در جلسه آینده مطرح خواهیم کرد هر چند حضرت امام آن را طرح نفرموده است.
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص80.
[2] به قول مولوی: از قضا سرکنگنبین صفرا نمود ** روغن بادام خشکی می‌فزود. از هلیله قبض شد اطلاق رفت ** آب آتش را مدد شد همچو نفت.
[3] الإستبصار، محمد بن حسن طوسی، ج‌4، ص: 97، ب61، من أبواب أَنَّهُ لَا يَجُوزُ بَيْعُ الْوَقْف.
[4] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص188، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح5، ط آل البیت.
[5] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص188، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب6، ح6، ط آل البیت.

پاسخ
#53
95/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
حضرت امام (ره) از میان ده صورت از مجوّزات و مسوّغات بیع وقف، چهار صورت را انتخاب کرده است، اما شش صورت دیگر را مطرح نکرده است، ما از میان آن شش صورت، یک صورت را انتخاب کردیم که باید در آنجا نیز همین فتوا را داد، ‌البته آنچه را که ما در اینجا بیان می‌کنیم، شیخ انصاری آن را در صورت هفتم قرار داده است، وگاهی در صورت دهم نیز به آن اشاره کرده است، در حقیقت صورت پنجم ما، در مکاسب شیخ، به عنوان صورت هفتم قرار گرفته است هرچند در صورت دهم نیز به آن کمی اشاره شده است، و آن این است که «عین موقوفه» به گونه‌ای است که اگر الآن آن را نفروشیم به تدریج از بین می‌رود و اثری از آن باقی نمی‌ماند، البته الآن سر پاست و تا حدی هم منافعی برای موقوف علیهم دارد، اما شرائط به گونه‌ای است که اگر ما در آنجا دست به کار نشویم و آن را نفروشیم و چیز دیگر را جایگزینش نکنیم، این بناء بر اثر سستی کم کم فرو می‌ریزد، و چیزی از وقف باقی نمی‌ماند، یا مزرعه‌ای است که اگر الآن آن را نفروشیم، در آینده نزدیک به درد زراعت نمی‌خورد.
پرسش
فرق این صورتی که من انتخاب کردم، با صورت اولی که خواندیم که:« إذا خرب الوقف» چیست؟
پاسخ
فرقش خیلی روشن است، چون در اولی، خرابی وقف بالفعل است، ولی در اینجا خرابی‌اش بالفعل نیست، بلکه به تدریج به سوی خرابی پیش می‌رود و در آینده نزدیک خراب خواهد شد.
إبقاء الوقف مؤدّ للخراب
یعنی اگر وقف را به همین حالت نگه داریم، این در آینده به ویرانی کشیده خواهد شد
توضیح مطلب
آقایان در اول رسائل خوانده‌اید که گاهی علم و ظن جنبه وسیله‌ای و طریقی دارد، و گاهی جنبه موضوعی، علم طریقی این است که تمام نظر به واقع است، علم و ظنی که جنبه وسیله‌ای دارد، عیناً مانند عینکی است که در چشم ماست، این در حقیقت جنبه وسیله‌ای و طریقی دارد، یعنی تمام نظر چیزهایی است که انسان به وسیله عینک آنها را می‌بیند بدون اینکه به عینک توجه داشته باشیم، مرحوم آیت الله حجت قطع طریقی و ظن طریقی را با مثال عینک برای ما توضیح می‌داد.
گاهی علم و ظن، جنبه موضوعی دارد که در حقیقت یکنوع توجه به قطع و توجه به ظن است، آقایان می‌گویند دو رکعت اول نماز های چهار رکعتی باید مورد قطع انسان باشد، که قطع در آنجا جنبه موضوعی دارد، در اینجا هم که علم یا زظن داریم که آینده این وقف، آینده تاریکی دارد، یعنی رو به خرابی پیش می‌رود ، علم و ظن ما جنبه طریقی دارد، در واقع این فرض ما، عین فرض اول است، منتها با یک تفاوت، این فرض پنجم ما، عین فرض اولی است، منتها با یک تفاوت و آن اینکه در آنجا ذو الطریق محقق است، اما در اینجا محقق نیست، بلکه در آینده محقق خواهد شد،
به قول عرب های امرزی،‌علی وشک التحقق می‌باشد، یعنی در آستانه تحقق است، ولی الآن عین موقوفه سرپاست، بحث در این است که آیا می‌توانیم آن را بفروشیم یا نه؟ امر ما دایر است بین دو چیز:
الف؛ نفروشیم و بگذاریم که به همان حالت خودش باقی بماند که در آینده این موقوفه هم شخصاً باطل بشود و هم مالاً، اگر دست به کار نشویم، این موقوفه ما باطل خواهد بود، هم شخصاً و هم مالاً.
ب؛ اما اگر بفروشیم، شخصاً باطل می‌شود، اما مالاً باطل نمی‌شود.
سوال این است که کدام یکی از این دوتا اقرب به غرض واقف است، آیا واقف اولی را می‌خواهد یا اینکه جناب واقف دومی را می‌خواهد، یعنی نظرش این است که وقف در آینده هم سر پا بماند، هر چند با بطلان شخصیتش تمام بشود، یا بفروشیم تا مالیتش باقی بماند هر چند شخصیتش باطل می‌شود؟
جوابش این است که مسلماً دومی اقرب به نظر واقف است، وقف هر چند شخصاً‌ باطل می‌شود، اما مالیتش باقی می‌ماند.
به بیان دیگر، مقتضی بیع در اینجا موجود و مانع هم مفقود می‌باشد، مقتضی کدام است؟ الوقف تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة، غرض این است که این است که این عمل خیر ادامه پیدا کند، اگر واقعاً غرض واقف تسبیل المنفعه است، تسبیل المنفعة در صورت دوم تحقق پیدا می‌کند، یعنی اینکه آن را بفروشیم و بجایش چیز دیگر بخریم.
مانع چطور مفقود است؟ البته روایاتی هم داریم که می‌گویند بیع وقف جایز نیست، ولی آن روایاتی که می‌گویند بیع وقف جایز نیست، ناظر به این صورت نیست، یعنی روایات را نمی‌شود به عنوان مانع نسبت به این صورت شمرد. فلذا من بیع وقف را در این صورت جایز می‌دانم.
به بیان سوم: امر دایر است که بطن موجود بخورند و بخوابند، بدون اینکه به بطن آینده چیزی برسد، یا اینکه بطن موجود دو سال یا سه سال محروم باشند، تا ما دومی را بخریم که همه بطون از آن استفاده کنند؟ مسلّماً دومی بهتر است.
فأقول: فإذا کان العلم بتأدیته إلی الخراب، أو الظن به المعبّر عنه بخوف الخراب، أخذا طریقیّین فتعود هذه الصورة إلی الصورة الأولی، غیر أنّ الخراب فی الصورة الأولی محقق فعلاً و فی هذه الصورة علی وشک التحقق [1] ، و عندئذ یقع الکلام فی أمرین:
1: وجود المتقضی للبیع
2: عدم المانع عنه
أمّا الأوّل، فالدلیل علی جواز البیع فی الصورة الأولی، هو نفس الدلیل فی المقام، و ذلک لأنّ الغرض من عدم البیع عدم انقطاع شخصه، فإذا فرض العلم أو الظن بانقطاع شخصه فیدور الأمر بین انقطاع شخصه و نوعه (إذا لم یبع ) و بین انقطاع شخصه لا نوعه، إذا بیع، یکون الثانی أولی، إذ لیس فیه منافاة لغرض الواقف
و بعبارة أخری: أنّ الغرض الأقصی من الوقف، هو تحبیس الأصل لغایة تسبیل المنفعة الثمرة و المنفنعة.
و المفروض أنّه متوقّف علی بیع الأصل، بحذف الشخصیة و حفظ المالیة کی یتحقق استمرار الثمرة، و المناط فی هذه الصورة و الصورة الأولی واحد، غیر أنّ الأصل خرب و خرج عن الانتفاع رأساً، و فی هذه الصورة کونه علی وشک من الخراب و الخروج عن الانتفاع.
و أمّا الثانی: فلأنّ الأدلّة الدالّة علی عدم جواز البیع، غیر ناهضة علی المنع – فی هذه الصورة – کالإجماع المدّعی فی المقام، أو قوله ع: «لا یجوز شراء الوقف» لانصرافه عنها، هذا و من جهة أخری أنّ المفروض رضا الموقوف علیهم و قیام الناظر العام أو الخاص مقام البطن اللاحق.
روایاتی که می‌گویند نمی‌شود وقف را فروخت، ناظر به این صورت نیست و نمی‌توان آنها را به عنوان مانع بیع نسبت به این صورت شمرد.
فإن قلت: شما در علم اصول گفتید که:« الدّواعی لا یکون مقیّداً للحکم»، دواعی مقیّد نیست، مثلاً زن مدخول بها را اگر طلاق بدهند، باید عده نگه بدارد، چرا؟‌ لإحتمال الولد فی رحمها، حال اگر زنی را که دو سال است شوهرش مسافرت رفته و با او نزدیکی نکرده، طلاق بدهد یا زنی را که نازاست شوهرش طلاق بدهد، آیا اینها هم باید عده نگه بدارند؟ بله،‌باید عده نگه بدارند. چرا؟ چون مسأله ولد از قبیل دواعی است، به بیان دیگر از قبیل حکم (حکمت) است، چیزی که از قبیل حکم است، هیچ وقت حکم شرعی را مقید نمی‌کند، اینجا هم از این قبیل است، تحبیس الأصل و تسبیل المنفعة از قبیل دواعی است، فلذا نمی‌تواند حکم را مقید کند تا بتوانیم وقف را بفروشیم، چرا؟ بگوییم غرض واقف تسبیل المنفعة بود، تسبیل المنفنعه در فروختن وقف است نه در حفظ کردن آن،« الدّواعی و الحکم لا یکون مقیّداً للحکم».
قلت: جوابش این است که اینجا از قبیل حکم (حکمت) نیست، بلکه از قبیل جنس و فصل است، تحبیس الأصل در حقیقت جنس ا ست، تسبیل الثمرة و تسبیل الثمرة فصلش است، فلذا ما نمی‌توانیم این را از قبیل دواعی و حکم بگیریم.
فإن قلت: إنّ الدّواعی و الأغرض لیست من قیود الموضوع فی باب الإنشاء عقلیّاً أو إیقاعیّاً.
قلت: مرّ الکلام فی ذلک و أنّ المقاصد علل غائیة، فهی تضیّق الإرادة الإنسانیة لبّاً، و إن لم تضیّقها لفظاً، و عندئذ تکون سبباً لانصراف الإنشاء عن صورة تخلف المقاصد و الدّواعی.
و بعبارة أخری: فرق بین الحکم و العلل، فالأولی منهما، لا تکون قیداً للموضوع کاستبراء الرحم من الولد فی المطلقة، فإنّه من قبیل الحکم فلا یکون قیداً للمعتدّة، فالمرأة المدخول بها تعتدّ و إن حصل العلم باستبراء رحمها من الولد، لکونها عاقراً، و الثانیة منهما تکون قیداً للحکم کما هو الحال فی المقام حیث إنّ النّبی ص حدّد الوقف به و قال: «حبّس الأصل و سبّل المنفعة» و هذا یعرب عن أنّ تسبیلها من مقوّمات الوقف و قیوده المؤثّرة فیه.
مسأله هفتادو سوم تمام شد، الآن وارد مسأله هفتاد و چهارم می‌شویم.
 
المسألة الرابعة و السبعون: « لا إشکال فی جواز إجارة ما وقف وقف منفعة – سواء کان وقفاً خاصّاً أو عامّاً – علی العناوین أو علی الجهات و المصالح العامّة، حیث إنّ المقصود استنماؤها بإجارة و نحوها و وصول نفعها إلی الموقوف علیهم، بخلاف ما کان وقف انتفاع، کالدار الموقوفة علی سکنی الذّریة و کالمدرسة و المقبرة و القنطرة و الخانات الموقوفة لنزول المارّة، فإنّ الظاهر عدم جواز إجارتها فی حال من الأحوال»[2]
بحث در مسأله هفتادو دوم این است که آیا عین موقوفه را می‌شود اجاره داد و اجاره‌اش را در موقوف علیهم مصرف کرد یا نمی‌شود به اجاره داد؟
فرق است بین اینکه وقف بر منفعت باشد یا وقف بر انتفاع، اگر وقف بر منفعت باشد، می‌شود آن را اجاره داد، چون نظر واقف این است که درآمد آن صرف موقوف علیهم بشود، اما اگر وقف، وقف بر انتفاع باشد، حق اجاره دادن آن را ندارند، چون غرض واقف این است که از عین موقوفه به نحو خاص بهره برداری شود،‌وقف بر انتفاع مانند وقف کاروان سرا هایی که در زمان قدیم در مسیر راه مسافرین قرار داشتند، یا خانه‌ای را وقف کرده که سید در آن بنشیند، اینها را نمی‌شود اجاره داد چون با غرض واقف منافات دارد.
بنا براین، باید فرق بگذاریم بین اینکه عین موقوفه، وقف منفعت باشد یا وقف انتفاع، نسبت به اولی اجاره دادن آن صحیح است، اما اگر از قبیل دومی باشد، اجاره داده آن صحیح نمی‌باشد.

[1] کلمه «وشک» به فتح واو، و سکون شین، به معنای آستانه است، وشک التحقق، یعنی در آستانه تحقق است، به بیان دیگر، وشک التحقق، یعنی نزدیک به تحقق یافتن است. کلمه «وشک» در حقیقت مصدر أوشک و یوشک است.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص81.

پاسخ
#54
95/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوّغات بیع وقف
بحث ما در گذشته این بود که همه موقوفه خراب شده بود، ولی اینک بحث در این است که بعضی از موقوفه به گونه ای خراب شده که بیعش جایز است، ولی نیم دیگرش احتیاج به تعمیر دارد ، ایشان (حضرت امام) در اینجا سه صورت را مطرح می‌کند:
1: اگر بشود با در آمد قسمتی که آباد است، قسمت خراب شده را آباد کنیم، نوبت به فروش نمی‌رسد، شما در صورتی می‌توانید بفروشید که مجوز و مسوّغ بیع داشته باشید،‌اگر بشود با درآمد قسمت آباد، آن بخشی را (که احتیاج به تعمیر دارد) آباد کرد، باید این کار را بکنیم.
2: نمی‌شود با درآمد قسمت آباد شده،‌ قسمتی را (که احتیاج به تعمیر دارد) آباد کرد، البته در اینجا می‌گوید می‌تواند بخش مخروبه را بفروشد و بجایش چیز دیگر بخرد.
3: ‌آیا امکان دارد که با فروش مخروبه، منافع قسمت آباد را دوبرابر کنیم که به آن می‌گویند: توفیر؟ می‌فرماید: مجوز نداریم که مخروبه را بفروشید و درآمد باقی مانده را دو برابر کنید.
پس در اینجا سه فرع وجود دارد:
الف؛ ‌اگر بشود با درآمد قسمت آباد، قسمت مخروبه را آباد کرد، ‌نوبت به بیع نمی‌رسد و حتماً باید با درآمد قسمت آباد، قسمت مخروبه را آباد کرد.
البته فرض ما در فرع اول این است که نصف عین موقوفه مخروبه است و نصف دیگرش نیمه مخروبه، بحث در جواز و عدم جواز نصف مخروبه نیست، چون فروختن آن حتماً جایز است و باید آن را فروخت و بجایش مثل خرید، بحث در آن نصف دیگر (که نیمه مخروبه است) می‌باشد که آیا می‌شود قسمت مخروبه‌اش را فروخت و قسمت آباد را نگه داشت یا اینکه حق فروختن آن را نداریم، بلکه باید درآمد قسمت آباد را صرف عمارت قسمت مخروبه کرد.
ب؛ اگر با درآمد قسمت آباد، نمی شود قسمت مخروبه را آباد کرد، در این فرض می‌شود قسمت مخروبه را فروخت و بجایش مماثل خرید.
ج؛ آیا می شود با فروش مخروبه، درآمد آباد را دو برابر کنیم؟ می‌فرماید: نمی‌شود. چرا؟ چون در این صورت مسوّغ و مجوّز بیع نداریم.
 
المسألة الخامسة و السبعون: لو خرب بعض الوقف بحیث جاز بیعه، و احتاج بعضه الآخر إلی التعمیر لحصول المنفعة، فإن أمکن تعمیر ذلک البعض المحتاج من منافعه، فالأحوط تعمیره منها، و صرف ثمن البعض الآخر فی اشتراء مثل الموقوفة.
یعنی با فروش نصف مخروبه، مماثل می‌خریم، با درآمد نصف دیگرش، آن قسمت را که احتیاج به عمارت دارد، تعمیر می‌کنیم.
و أمّا جواز صرفه لتعمیره الموجب لتوفیر المنفعة فبعید. نعم، لو لم یکن الثمن بمقدار شراء مثل الموقوفة، یصرف فی التعمیر و لو للتوفیر»[1]
بحث ما در جایی است که نصف عین موقوفه مخروبه، و نصف دیگرش نیمه آباد است، قسمت مخروبه را باید بفروشیم و بجایش مماثل بخریم ، قسمت نیمه آباد را باید با در آمدش آباد‌کنیم.
أمّا الفرع الأوّل: و هو لزوم شراء مثل الموقوف من البعض الذی بیع، و عمارة البعض الآخر من منفعته، فإنّه الأقرب لغرض الواقف، أضف إلی ذلک أنّ الضرورات تتقدّر بقدرها فإذا أمکن جبر البعض الباقی بمنفعته، فلا ملزم لصرف الثمن فی استنمائه و إعماره، بل یجب صرفه فی شراء موقوف مثله.
نعم جوّز الشیخ الأنصاری صرف ثمنه فی البعض الباقی مشروطاً برضا الکل، قائلاً بأنّ الثمن ملک للبطون، فلهم التصرّف فیه علی ظن المصلحة.
توضیح فرع اول
فرع اول این است که نصف عین موقوفه مخروبه است و نصف دیگرش نیمه آباد می‌باشد، نصف مخروبه را می‌فروشیم و بجایش مثل آن را می‌خریم، و قسمت نیمه آباد را هم با درآمد خودش آباد و تعمیر می‌کنیم با درآمدش نیمه را می‌سازیم، یعنی حق نداریم که قسمت نیمه آباد را باز بر دو قسم تقسیم کنیم، قسمت خراب و قسمت آباد، و سپس قسمت مخروبه‌اش را بفروشیم وقسمت آباد باقی بگذاریم، بلکه باید درآمد قسمت آباد را صرف تعمیر بخش آسیب دیده و خراب شده نماییم. چرا؟ چون مهما أمکن باید وقف را حفظ کنیم،‌جایی که می‌شود جمع بین الحقین کنیم،‌یعنی هم این را آباد کنیم و هم جانشین برای آن دیگری فکر کنیم، نوبت نمی‌رسد که نصف وقف را باطل کنیم.
یلاحظ علیه: بأنّه إذا دار الأمر بین شراء مثل للموقوف أو صرفه فی إعمار البعض الباقی، فالأول أقرب لغرض الواقف من عمارة البعض الباقی.
اگر این کار را انجام بدهیم، وقف را صد درصد حفظ کردیم، ‌اما اگر آن را بفروشیم و این را آباد کنیم، نصف وقف را از بین بردیم.
پس فرع اول این شد که نصف عین موقوفه خراب است، نصف دیگرش نیمه آباد است، باید از درآمد آن قسمت که آباد است، قسمت خراب را آباد کرد، نصف مخروبه را هم باید فروخت و به جایش مثل آن را خرید.
حال این پرسش مطرح است که اگر نصف مخروبه را فروختیم، آیا ‌حتماً باید مثل تهیه کنیم یا نه؟ باید فرق بگذاریم بین وقف منفعت و بین وقف انتفاع، در وقف منفعت خریدن مثل لازم نیست، اما اگر وقف انتفاع است، حتماً‌ باید مثل خرید.
ثمّ‌ إنّه یجب أن یکون البدل مماثلاً لما باع إذا کان الوقف وقف الانتفاع لا وقف المنفعة، لأنّ الغرض فی الثانی هو رفع حاجات الموقوف علیهم من دون نظر إلی هینیة (هیئة) الموقوف و صورته.
پس فرع اول این شد که موقوفه‌ای است که نصفش خراب است و نصف دیگرش نیمه آباد، نصف خراب را می‌فروشیم یا بجایش مثل می‌خریم (اگر وقف انتفاع باشد) یا غیر مثل می‌خریم ( اگر وقف منفعت باشد)، و در آمد نصف خراب را صرف آبادانی آن می‌کنیم هر چند تا مدتی موقوف علیهم از درآمد آن محروم بشوند.
اما اگر نصف نیمه آباد، آنچنان درآمد ندارد که بشود با درآمدش، آن را آباد کنیم، خیلی درآمدش کم است، بلکه اگر درآمدش را جمع کنیم تا آن را آباد کنیم، همان درآمد کم هم از بین می‌رود. البته در اینجا می‌شود آن بخش خرابه را بفروشیم و با ثمنش این را آباد کنیم. چرا؟ ‌لأنّه أقرب إلی غرض الواقف.
و أمّا الفرع الثانی: فإذا لم یمکن إعماره من منافعه، فیصرف ثمن المبیع من الوقف فی استمناء‌ البعض الباقی، لأنّه الطریق الموحّد للاستفادة من الوقف إذا المفروض أنّه لو لم یصرف ثمن ما بیع فی إعماره لبطل الوقف أساساً.
و أمّا الفرع الثالث: فإذا دار الأمر بین بین شراء مثل للموقوف أو صرفه لتوفیر منفعة البعض الموجود، فالأوّل هو الأقرب لغرض الواقف، مضافاً إلی عدم الضرورة إلی توفیر المنفعة، بل یکفی وجود المنفعة مثلها عند الوقف. نعم إذا لم یمکن صرف الثمن فی شراء المثل، انحصر صرفه فی العمارة یصرف فیها لأنّه أقرب إلی غرض الواقف، و أمّا صرفه فی حوائج الموجودین من الموقوف علیهم، فبعید عن الوقف و تصرف فی حقّ البطون اللاحقة.
فرض این است که این خرابه را فروختیم، پولش به اندازه کم است که نمی‌شود با آن چیزی خرید، البته باید در آن دیگری مصرف کنیم که درآمدش دو برابر بشود.
خلاصه در فرع ثالث، امر دایر است که قسمت مخروبه را بفروشیم و با پولش دیگری را آباد کنیم تا درآمدش دو برابر شود، یا اینکه قسمت مخروبه را بفروشیم و بجایش مثل بخریم، این با کدام مناسب تر است؟ با اولی مناسب تر است، اولی بهتر است، ‌امر دایر است که با درآمدش آباد کنیم، آن را هم بفروشیم و بجایش مثل بخریم، یا نه خیر، همان را بفروشیم و این نیمه آباد را چند برابر درآمد زا کنیم؟ می‌فرماید: إذا دار الأمر که ما مثل تهیه کنیم یا درآمدش را دو برابر کنیم،‌ تهیه مثل مقدم است. چرا؟ لأنّه أقرب إلی غرض الواقف.
پس صورت اول این بود که اگر نصفش خرابه است، نصف دیگرش نیمه آباد است، اما می‌توانیم نیمه آباد را با درآمدش آباد کنیم، نوبت نمی‌رسد که آن را بفروشیم و پولش را صرف عمارت دیگری کنیم، بلکه آن را می‌فروشیم و بجایش مثل می‌خریم.
صورت دوم، اگر تشخیص دادیم که با درآمد قسمت آباد، قسمت آسیب دیده و خراب شده آباد نمی‌شود، البته باید آن را فروخت و این را تعمیر کرد، حتی اگر زیاد آمد، یعنی بعد از آنکه تعمیر کردیم، چیزی زیاد آمد،‌باید آن زیادی را یا مثل و یا غیر مثل بخریم.
صورت سوم این است که آیا می شود در اولی اصلاً نصف خرابه را بفروشیم و با پولش درآمد نصف دیگر را بالا ببریم؟ می‌فرماید: نه، مهما أمکن باید موقوفه را حفظ کنیم.
بنابراین، تمام این سه فرعی را که خواندیم، مربوط به شق اول است ، یعنی به گونه‌ای خراب بشود که نشود از آن استفاده کرد، فلذا ارتباطی به مسوّغ دوم، سوم و چهارم ندارد.
فی وقف المشاع
آیا می‌شود مشاع را وقف کرد یا نه؟ بر فرض اینکه وقفش جایز باشد، تقسیمش چگونه است؟
حضرت امام مسأله اول را نگفته که آیا می‌شود مشاع را وقف کرد یا نه؟ ما باید در دو مرحله بحث کنیم، مرحله اینکه آیا می‌شود ملک مشاع را وقف کرد، یک مزرعه‌ای است بین من و شما مشاع است، من سهم خودم را وقف فقرا می‌کنم، این مسأله اشکالی ندارد. چرا؟ به جهت اینکه:« لا وقف إلا فی ملک»، ‌من هم مالک هستم، فرض هم این است که قابل قبض هم است، همانطور که من قبض کردم، وکیل فقرا هم قبض می‌کند، بنابراین، در وقف مشاع مشکلی نیست، مشکل در دومی است، یعنی اگر روزی و روزگاری مشاع را وقف کردیم، چگونه آن را احراز کنیم، علت اینکه این مسأله را مطرح کردیم این است که اهل سنت می‌گویند وقف مشاع جایز نیست، حتماً باید ملک مفروض را وقف کنیم،‌ مشاع را نمی‌شود وقف کرد، ولی ائمه اهل بیت ع می‌فرماید فرق نمی‌کند چه انسان ملک مفروض را وقف کند یا ملک مشاع را.
البته در این زمینه روایات زیادی هم داریم که می‌گویند وقف مشاع اشکالی ندارد
1: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَن‌ الْحَلَبِيِّ قَالَ:« سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ دَارٍ لَمْ تُقْسَمْ فَتَصَدَّقَ بَعْضُ أَهْلِ الدَّارِ بِنَصِيبِهِ مِنَ الدَّارِ فَقَالَ يَجُوزُ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ هِبَةً قَالَ يَجُوزُ »[2]
2: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ صَدَقَةِ مَا لَمْ يُقْسَمْ وَ لَمْ يُقْبَضْ فَقَالَ جَائِزَةٌ إِنَّمَا أَرَادَ النَّاسُ النُّحْلَ فَأَخْطَئُوا»[3]
در این زمینه روایات دیگر هم وجود دارد که نیاز به خواندش نیست.
بنابراین، در اینکه می شود مشاع را وقف کرد، اشکالی ندارد، «إنّما الکلام» در این است که چطور جدا کنیم که یک تکه اش بشود وقف، تکه دیگرش بشود ملک؟
چند صورت دارد، دو صورتش را می خوانیم، صورت های دیگرش را برای جلسات آینده می گذاریم، فرض کنید مزرعه ای بین جناب زید و بین عمرو مشترک است، یعنی ملک مشاع است، جناب زید سهم خودش را بر اولادش وقف کرده، عمرو هم وقف کرده بر اولادش، این اشکالی ندارد، چرا؟ چون عیناً مثل زمانی می‌ماند که دوتای شان مالک بودند، الآن بر اولاد شان می گردد، یعنی اولاد شان « موقوف علیه» می شود، إذا تعدد الواقف و الموقوف علیه، زید بر اولادش وقف می‌کند، عمرو هم بر اولادش وقف می کند، چه اشکالی دارد؟
عیناً مثل آنکه دوتای شان مالک باشند، وقف می کنند بر اولاد شان، آنها (اولاد) موقوف علیه می شود.
صورت دوم این است که واقف یکنفر است، اما «موقوف علیه» فرق می کند، مثلاً جناب زید یکنفر است، بخشی را وقف می کند بر مسجد، بخش دیگر را وقف می کند بر مشهد، این گونه وقف کردن اشکالی ندارد. بنابراین، در این دو صورت هیچ گونه اشکالی نیست.
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الخمینی، ج2، ص81.
[2] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب9، ح8، ط آل البیت.
[3] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب9، ح8، ط آل البیت.

پاسخ
#55
95/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسوغات بیع وقف
همانطور که می‌دانید در جلسه قبل روایت ابو بصیر را خواندیم و تا حدودی در باره‌اش بحث هم کردیم، از آنجا که مفهوم آن برای ما چندان روشن نشد، لازم دیدم که مجدداً آن را در اینجا بخوانیم،
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ صَدَقَةِ مَا لَمْ يُقْسَمْ وَ لَمْ يُقْبَضْ فَقَالَ جَائِزَةٌ إِنَّمَا أَرَادَ النَّاسُ النُّحْلَ فَأَخْطَئُوا»[1]
واقع مطلب این است که این حدیث تا حدی مجمل است، آنچه را که بزرگان حدیث شرح کرده‌اند این است که به کسی ارث رسیده و هنوز میراث را تحویل او نداده‌اند، یا مبیعی را خریده، ولی هنوز آن را قبض نکرده است، آیا می‌تواند آن را وقف کند؟
حضرت ع می‌فرماید: می‌تواند وقف کند و جایز هم است « جَائِزَةٌ» ‌یعنی لازمة، مراد از جواز در این حدیث، جواز عرفی نیست، بلکه جواز در اینجا به معنای لزوم است .
به بیان دیگر،‌ کلمه « جَائِزَةٌ» و جواز در اینجا جواز تکلیفی نیست، بلکه جواز وضعی است، یعنی آقایان فرق می‌گذارند بین جواز تکلیفی و جواز وضعی، آنگاه حضرت می‌فرماید اهل سنت اشتباه کرده‌اند، در عطیه نمی‌شود، اگر بخواهی چیزی را که هنوز قبض نکردی، ببخشی نمی‌شود، یعنی عطیه تحقق پیدا نمی‌کند، اما اگر وقف کند، مانعی ندارد‌، مراد از «نحله» در حدیث ابو بصیر همان عطیه است، این حاصل حدیث است که بیان شد.
ولی در اینجا یک اشکالی هست و آن این است که حضرت می‌فرماید چیزی را که هنوز قبض نکردی، اگر وقفش کنی جایز است، یعنی لازم است، و حال آنکه این دوتا مشکل دارد:
اولاً، خودش هنوز آن را قبض نکرده است.
ثانیاً، به قبض موقوف علیه نرسانده است.
با وجود این دو مشکل چگونه میفرماید: « جَائِزَةٌ» ‌یعنی لازمة ، و می‌فرماید وقفش اشکال ندارد، اما عطیه‌اش اشکال دارد؟
پس ناچاریم که بگوییم مراد از جایزة، یعنی رجوعش مکروه است، حالا که وقف کردی، رجوعش مکروه است، جایزه را حمل بر کراهت کنیم، اما این مانع از آن نیست که اگر بخواهد درست بشود، دوتا قبض می‌ خواهد، هم قبض خودش و هم قبض موقوف علیه.
بنابراین،‌پس باید بگوییم که مرادش از « جَائِزَةٌ» یعنی رجوعش از این وقف مکروه است، حالا که آن را در راه خدا دادی،(دوباره از این کار خیرت) بر نگرد.
بله، اگر عطیه کنی و در راه خدا دادی، چنانچه بر گشتی اشکال ندارد، اما چون در راه خدا دادی، بر گشتن شما خوب نیست، یعنی مکروه است، ولی این مانع از آن نیست که صحت یا لزومش وابسته به دو قبض باشد، یعنی هم خودش قبض کند و هم به قبض دیگران برساند، آنچه که از شرح علامه مجلسی در کتاب شریف « مرآة العقول» استفاده می‌شد، همین است،« ملاذ الأخیار» جناب شیخ نیز ظاهراً همین باشد.
بنابر این، معنای روایت این است که اگر کسی چیزی را هنوز قبض نکرده (منتها آن را مالک شده) چنانچه آن را وقف کند، وقفش جایز است، به این معنی که رجوعش مکروه است، چون آن را در راه خدا داده، مکروه است که به آن بر گردد، اما معنایش این نیست که صحیح است مطلقاً، بلکه باید دو مرحله را رد کند، مرحله اول قبض خودش است، مرحله دوم هم قبض موقوف علیه است، یعنی اولاً باید خودش قبض کند و سپس به قبض موقوف علیهم برساند تا آنها هم قبض کنند.
 
المسألة السادسة و السبعون: « لا إشکال فی جواز إفراز الوقف عن الملک الطلق فیما إذا کانت العین مشترکة بینهما، فیتصدیه مالک الطلق مع متولی الوقف أو الموقوف علیهم، بل الظاهر جواز قسمة الوقف أیضاً لو تعدد الواقف و الموقوف علیه، کما إذا کانت دار مشترکة بین شخصین فوقف کلّ منهما حصّته المشاعة علی أولاده، بل لا یبعد الجواز فی ما إذا تعدد الوقف و الموقوف علیه مع اتحاد الواقف، کما إذا وقف نصف داره مشاعاً علی مسجد و النصف الآخر علی مشهد، و لا یجوز قسمته بین أربابه إذا اتحد الوقف و الواقف مع کون الموقوف علیهم بطوناً متلاحقة أیضاً، و لو وقع النزاع بین أربابه بما جاز معه بیع الوقف و لا ینحسم إلّا بالقسمة جازت، لکن لا تکون نافذة بالنسبة إلی بطون اللاحقة، و لعلها ترجع إلی قسمة المنافع، و الظاهر جوازها مطلقاً، و أما قسمة‌ العین بحیث تکون نافذة بالنسبة إلی البطون اللاحقة، فالأقوی عدم جوازها مطلقاً»[2]
افراز در لغت به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر است
قبلا بیان کردیم که در اینجا دو مسأله داریم، یک مسأله وقف مشاع است، مسأله دیگر افراز است، وقف مشاع را خواندیم و گفتیم اگر کسی ملک مشاع را وقف کند، اشکالی ندارد، یعنی وقفش صحیح است.
مسأله دوم افراز است – کلمه «افراز» در لغت به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر است - ما سه نوع افراز داریم:
1: واقف دوتاست، موقوف علیه هم دوتاست، اما عین موقوفه یکی است، مثلاً دوبرادرند، مالک وقف‌ هستند، یک برادر سهم خودش را وقف اولادش می‌کند، برادر دیگر نیز سهمش را وقف اولاد خودش می‌کند، واقف دوتاست، موقوف علیهم نیز دوتاست،‌اما عین موقوفه یکی است، چطور دو برادر با هم زندگی کردند، فرزندان شان هم مثل آنها زندگی کنند، او سهم خودش را برای فرزندانش، دیگری نیز سهم خودش را برای فرزندانش وقف می‌کند.
2: واقف یکی است، اما موقوف علیه دوتاست، مثلاً من نصف این خانه را وقف مسجد جمکران می‌کنم،‌نصف دیگرش را وقف حرم حضرت معصومه (سلام علیها) می‌کنم، این اشکالی ندارد،‌این افراز است، خیال نشود که معنای افراز این است که یک خطی بکشیم و جدا کنیم، بلکه همین اندازه که آنها را سهیم می‌کنیم، این خودش یکنوع افراز است.
3: صورت سوم این است که جناب واقف بر دو نفر وقف کرده، ولی در حال حیات می‌خواهد جدا کند و بگوید این بخش مال شما، آن بخش هم مال او، وقف مشاع کرده، ‌اما در مقام بهره برداری می‌گوید، من‌ این بخش را به تو دادم، آن بخش را هم به آن دیگری دادم، ‌البته در موقع صیغه خواندن این گونه نبوده، بلکه گفته: «وقفته لولدیّ»، بعد از وقف می‌گوید:‌سمت راست مال این فرزندم بنام زید، سمت چپ مال فرزند دیگرم بنام عمرو، آیا این صحیح است یا نه؟ صحیح نیست. چرا صحیح نیست؟ چون اگر این گونه تقسیم کنند، ارثی می‌شود، به این معنی که یک بخش را فرزندان یک برادر می‌برد، بخش دیگر را هم فرزندان برادر دیگر می‌برد و حال آنکه «ملک» مشاع است.
بله، ظاهراً اشکال ندارد، یعنی مادامی که این دو برادر زنده‌اند، اشکال ندارد که بگویند این بخشی از باغ مال تو، آن بخش دیگرش هم مال دیگری، اما هنگامی که این دو برادر مردند، دیگه این تقسیم بهم می‌خورد، چون اگر این تقسیم پا بر جا بماند، تبدیل به ملک ارثی می‌شود.
بنابر این، تقسیمش علی الظاهر بی اشکال است، ولی مادامی که اینها موجودند،‌اما هنگامی که مردند، ‌تقسیم بهم می‌خورد، چون اگر بگوییم این تقسیم دائمی است، معنایش این است که ارثی بشود و حال آنکه وقف ما، وقف مشاع است.
فرع دیگر اینکه: (بالفرض) من که مال خودم را بر این دو برادر وقف کردم، چنانچه آن را بین آنان تقسیم نکنم، منجر به دعوا و نزاع شان می‌شود و ممکن است دعوا‌کنند، در اینجا مانع ندارد که ظاهراً تقسیم کنم،‌اما این تقسیم،‌تقسیم ظاهری است نه تقسیم واقعی، یعنی مادامی که این دو برادر زنده‌اند، اشکال ندارد که هر کدام بخشی را ببرد،‌اما هنگامی که دو برادر مردند و از بین رفتند،‌ فرزندان آنها مشاع‌اند، یعنی هیچکدام نمی‌توانند بگویند آن سهم مال ماست، دیگری بگوید‌ آن دیگری سهم ما می‌باشد.
إذا اتحد الوقف و الواقف مع کون الموقوف علیهم بطوناً لاحقةً أیضاً، فلا یجوز فیه الاقرار، بأن یقسم البستان إلی آقسام حسب عدد الموجودین، ‌و یستقل کلّ‌ بما أفرز له، لکونه خلاف وضع الوقف، و إن رضی الواقف، فإنّ القسمة الحقیقة بحیث تلزم علی البطون، خلاف حقیقة الوقف، لأنّ المفروض أنّ البطون اللاحقة یملکون ملکاً مشاعاً،‌ فتقسیم الموقوف حسب عدد الموجودین، یلازم اختصاص أولادهم بما ترک لهم آبائهم من دون اشتراک أولاد الآخرین فیما بأیدیهم، و هو خلاف الوقف.
بله، ظاهراً اشکالی ندارد که بگوید مادامی که شما دو برادر زنده‌اید، سمت راست باغ در اختیار زید باشد و سمت چپ هم در اختیار عمرو، ولی این تقسیم، تقسیم ظاهری است نه تقسیم واقعی.
نعم یجوز التقسیم الظاهری و اختصاص کلّ بمنفعة ما بیده ماداموا موجودین، ثمّ إبطال التقسیم بالنسبة إلی البطون اللاحقة و هذا ممّا لا ماننع له، بشرط أن یقوم المتولّی أو الحاکم الشرعی بإبطال التقسیم.
نعم، ‌لو وقف النزاع بین أرباب الوقف بما جاز معه بیعه، و لا ینحسم إلّا بالقسمة، جاز لدفع الفتنة بحفظ الوقف مهما أمکن و یکون التقسیم ظاهریّاً غیر نافذ إلی البطون اللاحقة، و حقیقته ترجع إلی تقسیم المنافع.
 
المسألة السابعة و السبعون: « لو أجر الوقف البطن الأوّل، و انقرضوا قبل اانقضاء مدّة الإجارة بطلت بالنسبة إلی بقیّة المدّة إلّا أن یجیز البطن اللاحقة، فتصحّ علی الأقوی، و لو آجره المتولّی فإن لاحظ فیه مصلحة الوقف، صحّت و نفذت بالنسبة إلی البطون اللاحقة، بل الأقوی نفوذها بالنسبة إلیهم لو کانت لأجل مراعاتهم، دون أصل الوقف، و لا تحتاج إلی إجازتهم»[3]
اینک بحث ما در مسأله هفتادو هفتم است و من برای روشن شدن مسأله هفتاد و هفتم، دو مقدمه را بیان کنم، یعنی اگر بخواهیم کلام حضرت امام (ره) در این مسأله هفتادو دوم روشن بشود، باید این مقدمه را بیان کینم:
1: آیا صحیح است که عین موقوفه را به مدت صد سال اجاره بدهیم، یعنی به قدری مدت اجاره طولانی باشد که کم کم وقف از معرضیت وقفیت در بیاید، معمولاً رسم است که می‌گویند ما اینجا را به مدت نود و نه سال اجاره کردیم، این نوع اجاره ها،‌یعنی اجاره‌های نود و نه ساله، پایانش ابطال وقف است چون بعد از نود و نه سال،‌زاد و ولد زیاد می‌شود، فرزندان مستأجر ادعا می‌کنند که ما مالک اینجا هستیم، فلذا اگر ما بخواهیم وقف را اجاره بدهیم، باید مدت را کوتاه کنیم، یعنی اجاره به گونه‌ای نباشد که طولانی بودن مدتش، سبب ابطال وقف بشود.
البته گاهی من شنیده‌ام بعضی از موقوفات را نود و نه ساله اجاره می‌دهند، این گونه اجاره دادن ها دو اشکال دارد:
اولاً، قیمت ها به مرور زمان فرق می‌کند.
ثانیاً، طولانی مدت سبب می‌شود که وقف ملک ورثه بشود.
2: مقدمه دوم که برای روشن شدن کلام حضرت امام (ره) دارم این است که نباید وقف را به آدم های قالتاغ و زورگو اجاره بدهیم، چون اگر به چنین آدم‌های اجاره بدهیم، او قوی است و آن وقت کسی حریف او نمی‌شود.بنابراین، باید در مستأجر این نکته را هم در نظر گرفت، مثلاً مستأجر ریئس قبیله یا خان و کد خدای یک منطقه است، اگر وقف را به چنین افرادی اجاره بدهیم، قهراً وقف پایان خوبی نخواهد داشت.
من این دو مقدمه را برای توضیح کلام حضرت امام آورده‌ام.
و لإیضاح ما فی المتن نذکر أمرین:
الأوّل: لا یجوز إجارة الوقف مدّة طویلة تکون فی معرض ضیاع الوقف، و ادعاء الملکیة، و المسأله قیاساتها معها، لأنّه علی خلاف غرض الواقف و إنشائه إذا تعلّق غرضه بحفظ العین و تسبیل المنفعة و فیها ضیاع للعین.
الثانی: کما لا تجوز الإجارة من القاهر الذی یظنّ ضیاع الوقف بغصبه و قهره، بنفس الدلیل المذکور، و علی هذا ففرض المصنّف (حضرت امام) فی غیر هاتین الصورتین.
إذا علمت هذا، ولنذکر الفروع الواردة فی المسألة:
الفرع الأوّل: لو آجر البطن الأوّل الوقف و انقرضوا قبل انقضاء مدّة الإجارة، أفتی المصنّف بأنّه تبطل الإجارة بالنسبة إلی بقیة المدّة، لأنّ المفروض أنّهم لا یملکون حق التصرّف فی الموقوف إلّا فی مدّة حیاتهم، فالتصرّف بعد حیاتهم یکون فضولیّاً محتاج إلی إجازة البطون اللاحقة.
مثلاً، بطن اول عین موقوفه را اجاره داد،نه واقف و نه متولی (یعنی واقف و متولی عین موقوفه را اجاره نداد) بلکه بطن اول آن را اجاره داده است و فرض این است که بطن اول یک چنین حقی را داشته است، ومصلحت هم در اجاره دادن بوده، این اجاره تا چه زمانی ادامه دارد و باقی است؟ تا زمانی که بطن اول زنده و در قید حیاتند، همین که بطن اول از دنیا رفتند و مردند، اجاره هم باطل می‌شود. چرا؟ چون این آدم، بیش از این ولایت نداشت، ولایتش در حدی بود که زنده باشد.
إن قلت: همه آقایان در کتاب اجاره می‌گویند اگر جناب «مالک»، ملکی را به مدت بیست سال به کسی اجاره داد و از قضا خودش سر ده سال فوت کرد، می‌گویند اجاره‌ باطل نیست، بلکه اجاره صحیح است و تا مدتش به سر نرسیده همچنان ادامه دارد، چه فرق است بین اجاره مالک، و بین اجاره بطن اول که با مردن بطن اول اجاره باطل می‌شود اما با مردن مالک، اجاره همچنان به قوت خودش ادامه دارد و باقی است؟
قلت: فرقش این است که جناب مالک، ملکیتش، ملکیت طلق است، اما جناب موقوف علیه، ملکیتش ملکیت طلق نیست، بلکه محدود و معین به زمان حیاتش است ولذا عرض کردم که بطن اول دارای ولایت نیست، پس فرق است بین اینکه مالک اجاره بدهد و بین اینکه بطن اول اجاره بدهد، بطن اول چون ملکیتش طلق نیست، با مردنش، اجاره هم باطل می‌شود، اما جناب مالک، چون ملکیتش ملکیت طلق است ولذا با مردنش اجاره باطل نمی‌شود، بلکه تا پایان مدت اجاره به قوت خودش باقی است.
فرع دوم، اگر جناب واقف (روی مصلحت وقف) عین موقوفه را تا دو بطن به اجاره داد، فرض کنید واقف مصلحت دید که اگر بخواهد وقف سر پا بماند، باید آن را تا دو بطن آن را اجاره بدهد، آیا اجاره‌اش صحیح است یا نه؟
دیدگاه حضرت امام (ره)
حضرت امام می‌فرماید صحیح است. چرا؟ چون جناب واقف و متولی ولایت دارد، اما به شرط اینکه قید اول را بگذاریم، یعنی اجاره به قدری طولانی نباشد که سبب از بین رفتن وقف بشود، با این شرط اشکال ندارد که جناب واقف این وقف را اجاره بدهد و بطن اول و بطن دوم باید اطاعه کنند، به شرط اینکه مصلحت وقف در این اجاره دادن باشد، منتها نباید اجاره دادن آن قدر طولانی باشد که وقف از بین برود.
فرع سوم،‌ اگر چنانچه مصلحت بطن اول در اجاره دادن است، اولی مصلحت بطن بود، ‌دومی مصلحت وقف است، آنهم اشکالی ندارد.
اما صورت سوم نمی‌شود، دو صورت اشکال ندارد، یعنی مصلحت بطنین و مصلحت وقف، اما اگر مصلحت بطن ثانی شد، مصلحت بطن دوم اجاره دادن است، اما مصلحت بطن اول اجاره دادن نیست، این اجاره چطور است؟ صحیح نیست، چرا؟ باید مصلحت هردو بطن را در نظر بگیرد. پس مسأله دارای سه فرع شد:
الف؛ مصلحت وقف در اجاره دادن است، اجاره‌ دادنش اشکالی ندارد.
ب؛ ‌مصلحت بطنین در اجاره دادن می‌باشد، باز اجاره دادن وقف اشکال ندارد.
ج؛ مصلحت بطن اول در اجاره ندادن است، ولی مصلحت بطن دوم در اجاره دادن است، اجاره دادن جایز نیست.
« لو أجر الوقف البطن الأوّل- فاعل آجر، البطن الأول است، لفظ وقف هم مفعولش می‌باشد - و انقرضوا قبل اانقضاء مدّة الإجارة، بطلت بالنسبة إلی بقیّة المدّة» – اجاره باطل می‌شود، من در اینجا «إن قلت» زدم و گفتم چه فرق می‌کند بین بطن اول و بین مالک، اگر مالک ملک خودش را اجاره داد و سپس خودش مرد، ورثه حق بهم زدن را ندارد، اما اگر بطن اول بمیرد، بطن دوم ممکن است آن را رد کند.
در جواب گفتیم بطن اول ملکیتش طلق نیست، اما جناب مالک، ملکیتش طلق است - إلّا أن یجیز البطن اللاحقة، فتصحّ علی الأقوی (تا اینجا مربوط به فرع اول بود).
فرع دوم: « و لو آجره المتولّی، فإن لاحظ فیه مصلحة الوقف، صحّت و نفذت بالنسبة إلی البطون اللاحقة» – هر چند بطن اول بمیرد، باید بطن دوم تبعیت کنند، چرا؟ چون ولایت دارد و فرض این است که مصلحت وقف در اجاره دادن است، یعنی اگر بخواهد این موقوفه سر پا بماند، باید آن را مدتی به اجاره بدهند حتی اگر مدت اجاره دادنش بطن دوم را هم در بر بگیرد-.
فرع سوم: « بل الأقوی نفوذها بالنسبة إلیهم لو کانت لأجل مراعاتهم- اگر مصلحت موقوف علیهم در اجاره دادن باشد نه مصلحت وقف، باز اجاره دادن وقف اشکالی ندارد و نیاز به اجازه بطون دوم هم ندارد - دون أصل الوقف، و لا تحتاج إلی إجازتهم»
 

[1] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص190، من أبواب کتاب الوقوف و الصدقات، ب9، ح8، ط آل البیت.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص81.
[3] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص82.

پاسخ
#56
95/10/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:آیا واقف می‌تواند برای وقف متولی قرار بدهد؟
بحث ما در این جلسه نخست راجع به مسأله هفتاد و هشتم است، قبل از آنکه وارد اصل مسأله بشویم، یک مقدمه لازم می‌باشد و آن این است که وقف متولّی لازم دارد، اگر کسی، ملکی را وقف کند، چنانچه سر پرست و متولی برای آن معین نکند، در مرور زمان وقف از بین می‌رود، زیرا هر کس در آینده می‌آید و نسبت به آن ادعای ملکیت می‌کند.
در هر صورت برای حفظ وقف یک متولی لازم است. پس در اینکه وقف باید یک متولی داشته باشد، عقل انسانی و عقل اجتماعی بر آن حکومت می‌کند، البته حضرت امام این مقدمه را نفرموده، چون واضح است.
نحوه تعیین متولی برای وقف
چهار جور می‌شود متولی معین کرد:
1: من واقف خودم را متولی می‌کنم مستقلاً، یا به مشارکت کس دیگر، آنهم یا مادام الحیاة یا یک مدت معین، که در واقع خود قسم اول چهار صورت می‌شود:
الف؛ خودم مستقلاً. ب؛ به مشارکت دیگری. ج؛ مادام الحیاة. د؛ مدت معین.
بنابراین،‌ من می‌توانم این جور متولی معین کنم‌، خودم متولی هستم، به مشارکت دیگری متولی هستم، تولیت ما مادام الحیاة است یا تولیت ما مدت معین می‌باشد
2: من می‌توانم عین همین برنامه را در باره دیگری اجرا کنم، به این معنی که بگویم:
الف؛ جناب زید متولی است مستقلاً. ب؛ جناب زید متولی است به مشارکت دیگری. ج؛ ‌مادام الحیاة. د؛ یا مدت معین.
پس قسم دوم هم می‌تـواند دارای حالت ثالثه باشد.
3: ممکن است وقف کنم و بگویم جناب زید بن ورقا وکیل من است که متولی را معین کند،
4: قسم چهارم این است که من متولی را زید قرار دادم، بعد از ایشان هم متولی کسی که او (زید) معین کند.
البته غالباً آقایان می‌گویند متولی نسلاً بعد نسل، که حضرت امام (ره) آن را متذکر نشده و حائز اهمیت نیست، چون نسل های آینده روشن نیست.
اما اگر بگویم من فلانی را با این شرائط متولی کردم، او می‌هم می‌تواند متولی را با این شرائط معین کند و هکذا سومی و چهارمی.
پس از گفتار ما روشن شد که تعیین متولی أمر عقلانی است، عقل اجتماعی می‌گوید برای این عین موقوفه (خصوصاً‌ قائل بشویم وقف از قبیل تحریر و فک ملک است، آزاد کردی ) ‌متولی و سرپرست لازم است، یعنی وقف متولی و سر‌پرست می‌خواهد، اگر سرپرست نباشد، وقف از بین می‌رود، سرپرست و متولی را به چهار نحو می‌شود معین کرد، خودم مستقلاً سر‌پرستی و تولیت آن را به عهده می‌گیرم، با مشارکت دیگری سر‌پرستی و تولیت آن را به عهده می‌گیریم، ‌تمام العمر، مدت معین، دیگری وکیل کنم که متولی معین کند، مثلا عالم شهر را وکیل می‌گیرم که متولی معین کند.
آخرین مرحله این است که من کسی را متولی می‌کنم، علاوه بر آن، تولیت های بعدی را هم به او واگذار می‌کنم، هر متولی، متولی بعدی را معین کند، اما حضرت امام یک مسأله را امام نفرمودند، یعنی متولی نسلاً بعد نسل .
حال اگر یک وقفی هست که متولی ندارد، چه باید کرد،‌آیا اینجا رجوع به موقوف علیه کنیم، یا واقف صیغه را خوانده، ‌اما یادش رفته که متولی معین کند، به کدام مراجعه کنیم، آیا به خود واقف مراجعه کنیم که (در هنگام صیغه وقف) متولی را معین نکرده یا اینکه به موقوف علیهم رجوع کنیم؟‌علی الظاهر باید در اینجا به حاکم شرع مراجعه کنیم،‌ چون (کلّ فعل لم یسمّ فاعله فهو للفقیه )، این قانون کلی است، فلذا اگر جایی باشد که سمّی الفاعل، مسأله معلوم است، امام جایی که «لم یسمّ فاعله» امرش به فقیه است.
 
المسألة الثامنة و السبعون: « یجوز للواقف أن یجعل تولیة الوقف و نظارته لنفسه دائماً، أو إلی مدّة مستقلاً و مشترکاً مع غیره، و کذا یجوز جعلها للغیر کذلک- در کلمه کذلک، چهار صورت خوابیده،‌ للغیر مستقلاً، أو مع الغیر، مادام الحیاة أو إلی مدّة معیّة -، بل یجوز أن یجعل أمر جعل التولیة بید شخص، فیکون المتولّی من یعیّنه ذلک الشخص،‌ بل یجوز جعل التولیة لشخص، و یجعل أمر تعیین المتولّی بعده بیده، و هکذا یقرّر أنّ کلّ متولّ یعیّن المتولّی بعده»[1]
مقدمه و توضیح کلام حضرت امام (ره)
إنّ إقامة الوقف و استمراره عبر الزمان بحاجة إلی متولّ یتولّی أُمور الوقف و إلا فالوقف بلا متولّ یدیر الأمر یصبح کالإبل السائبة ینهبه کلّ من استولی علیه، فإذا کان کذلک فتعیین المتولی من حقوق الواقف و من شؤونه، فإنّه یملک العین و له أن یقفها حسب ما شاء علی ضوء الشروط السائغة و کیف لا یکون کذلک «و الناس مسلطون علی أموالهم» فله أن یسلّط من شاء علی ملکه و لأجل ذلک یجوز له جعل التولیة بالصور التالیة:
1: یجعل تولیة الوقف و نظارته لنفسه مادام علی قید الحیاة، أو إلی مدّة معیّنة من غیر فرق بین أن یکون مستقلا أو یجعل لنفسه شریکاً، و ما ذلک إلّا لأن جعل التولیة من حقوقه.
2: أن یجعلها للغیر مادام علی قید الحیاة، أو إلی مدّة معیّنة، مستقلاً فی التولیة أو شریکاً مع ثالث، لنفس الدلیل.
3: یجوز أن یجعل أمر جعل التولیة بید شخص، فالمتولّی من یعیّنه ذلک الشخص، و ذلک بجعله وکیلاً فی ذلک الأمر.
4: أن یجعل الواقف التولیة لشخص، و یجعل أمر تعیین المتولی بعده، بیده، حتی یعیّن کل متول المتولی بعده.
و لم ینقل أی خلاف فی المسألة إلا عن ابن إدریس.
 
المسألة التاسعة و السبعون: « إنّما یکون للواقف جعل التولیة لنفسه أو لغیه، حین إیقاع الوقف و فی ضمن عقده، و أمّا بعد تمامیّته فهو أجنبی عن الوقف، فلیس له جعل التولیّة و لا عزل من جعله متولّیاً، إلّا إذا اشترط فی ضمن عقده لنفسه ذلک، بأن جعل التولیّة لشخص و شرط أنّه متی أراد أن یعزله عزله»[2]
مسأله هفتاد و نهم این است که واقف مادامی که وقف نکرده، تمام اختیارات با واقف است، یعنی اختیار دارد که چه کسی را متولی کند و چه کسی را ناظر کند. چرا؟ چون «و الناس مسلطون علی أموالهم» اما اگر صیغه را خواند و گفت:« وقفت هذا الدار لعلماء البلد»، کارش تمام شد، بعد یادش آمد که من متولی را تعیین نکردم، آیا می‌تواند بعد از اجرای صیغه، متولی را تعیین کند؟ نمی‌تواند. چرا؟ چون همین که صیغه وقف را خواند صار برّانیّاً، از این وقف جدا شد، همین که تملیک کرد و قبض و اقباض هم حاصل شد، واقف نسبت به وقف مانند سایر افراد می‌شود فلذا نمی‌تواند برای آن متولی معین کند،پس قهراً باید در اینجا سراغ حاکم شرع برویم.
فرع دوم این است که جناب زید را متولی وقف کردیم و شرائط تولیت هم در آنجا هست، سپس پشیمان شدیم فلذا می‌خواهیم او را از متولی بودن عزل کنیم، آیا می‌توانیم او را عزل کنیم؟
حق ندارید متولی قانونی و شرعی را عزل کنید، مگر اینکه جناب واقف یک چنین حقی را برای خودش قائل بشود، مثلاً بگوید من زید بن ورقا متولی کردم،‌ اما مادامی که زنده هستم در عزل و نصب متولی حق دارم، البته اگر چنین شرطی را بکند، حق دارد، چون «المؤمنون عند شروطهم».
 
المسألة الثمانون: « لا إشکال فی عدم اعبتار العدالة فیما إذا جعل التولیة و النظر لنفسه، و الأقوی عدم اعتبارها لو جعلها لغیره أیضاً، نعم، یعتبر فیه الأمانة و الکفایة، فلا یجوز جعلها – خصوصاً فی الجهات و المصالح العامّة – لمن کان خائناً غیر موثوق به، و کذا من لیس له الکفایة فی تولیة أمور الوقف، و لا یجوز جعل التولیة للمجنون و لا الطفل حتّی الممیّز إن أرید عمل التولیة من إجارة الوقف و أمثالها مباشرة، و أمّا إذا جعل التولیة له حتّی یقوم القیّم بأمرها مادام قاصراً، فالظاهر جوازه و لو کان غیر ممیّز، بل لا یبعد الجواز فی جعلها لمجنون متوقّع برؤه، و یقوم الولی مقامه إلی أن یفیق»[3]
مسأله دیگر این است که آیا در متولی عدالت شرط است یا نه؟ البته دو چیز قبل از عدالت شرط است، یکی امین بودن، دیگری هم کفائت، یعنی قادر بر اداره موقوفه باشد ولذا بچه را نمی شود متولی وقف کرد به شرط اینکه مباشرت شرط باشد، مجنون را نیز نمی‌توان متولی وقف قرار داد، مگر مجنونی که امید بهبودی‌ و خوب شدنش را داشته باشیم.
بنابراین، در این دو شرط جای بحث نیست، یکی امانت و دوم هم کفائت، یعنی بتواند وقف را اداره کند، منتها بحث در این است که آیا علاوه بر امین بودن و کفائت، عدالت هم شرط است یا نه؟
دیدگاه صاحب جواهر
صاحب جواهر می فرماید عدالت شرط نیست چرا؟ أخذاً بإطلاق الأدلّة، چون در روایات ما، کلمه عدالت نیامده، ‌اما مرحوم شهید ثانی در کتاب مسالک فرموده قدر متیقن این است که متولی عادل باشد، اگر عادل نباشد چه فرق است بین این آدم (زید) و دیگری (عمرو مثلاً)، ایشان می‌گوید قدر متیقن عدالتش است،‌اگر عدالت نباشد چه فرق است بین این آدم و بین اجنبی؟
جواب کلام شهید ثانی روشن است و آن اینکه فردی که عادل نیست، حتماً با دیگری فرق دارد، فرقش این است که جناب واقف آن را معین کرده، دیگری را معین نکرده.
‌اینکه می‌گوید عادل نباشد، ‌چه فرق است بین آدم و بین اجنبی؟ فرق است، اجنبی را این آدم معین نکرده، ولی این فاسق را معین کرده است،‌ اما فاسقی است که خیانت نمی‌کند، مثلا غیبت می‌کند،‌چشمش حساب و کتاب ندارد. فرقش همین است که واقف این آدم را معین کرده،‌دیگری را معین نکرده است.
ولی من یک دلیل خوبی دارم که عدالت شرط نیست، آن کدام است؟ اگر عدالت را شرط بدانیم، ‌علی می‌ماند و حوضش، خیلی از وقف‌ها باطل می‌شود.
فی المسألة فروع:
1: عدم اعتبار العدالة فی الواقف إذا جعل التولیة لنفسه.
2: عدم اعتبارها لو جعلها لغیره أیضا.
3: اعتبار الأمانة و الکفایة فی المتولی، فلا یجوز جعل التولیة للخائن و من یفقد الکفایة.
4: بطلان جعل التولیة للمجنون و الطفل ممیزا کان أو غیر ممیز. إذا أُرید تولیة الأخیر مباشرة.
5: حکم جعل التولیة للطفل حتی یقوم القیم بأمرها ماداموا قاصرا.
6: جعل التولیة لمجنون یتوقع برؤه.
أما الفرع الأول: و هو عدم اعتبار العدالة فی الواقف إذا جعل التولیة لنفسه. قال فی الجواهر:« إنه مقتضی الإطلاق نصّاً و فتویَ، بل لم أجد فیه خلافا»[4]
نعم ورد فی المسالک: « إنّ عدم اشتراط عدالة الواقف – إن شرط التولیة لنفسه – قطع به فی التذکرة، مع احتمال اشتراطها مطلقا، أی سواء جعل التولیة لنفسه أو لغیره، لخروجه بالوقف عن الملک و مساواته عن غیره، فلا بد من اعتبار الثقة فی اتولیة کما تعتبر فی غیره»‌
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص82.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص82.
[3] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص88.
[4] جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج28، ص22.


پاسخ
#57
95/10/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عدم اشتراط عدالت در متولی وقف
در مسأله هشتاد، ما ‌حدود شش فرع داریم و غالباً دلایل این فروع واضح و روشن است:
1: ‌فرع اول این است که آیا عدالت در متولی وقف شرط است یا نه؟ در میان علمای ما، فقط شهید ثانی فرموده که عدالت شرط است، ولی ذیل عبارتش می‌رساند که وثوق شرط است، پس صدر عبارتش می‌گوید عدالت شرط است، اما ذیل عبارتش می‌گوید وثوق هم کافی می‌باشد.
و فی مسالک: « إنّ‌ عدم اشتراط عدالة الواقف – إن شرط التولیة لنفسه – قطع به فی التذکرة، مع احتمال اشتراطها، أی سواء جعل التولیة لنفسه أو لغیره، لخروجه بالوقف عن الملک و مساواته عن غیره، فلا بدّ من اعتبار الثقة فی التولیة کما تعتبر فی غیره»[1]
ایشان (شهید ثانی) اول ادعای عدالت می‌کند، یعنی عدالت را در متولی وقف شرط می‌داند، در آخر به ثقه بودن اکتفا می‌کند، اگر این گونه باشد، پس ‌نزاع ما لفظی خواهد بود، البته ما هم گفتیم امانت در متولی شرط است، یعنی ‌اگر متولی وقف خائن باشد، تولیت ندارد.
‌بنابراین، ‌مسأله مورد اتفاق شد، یعنی توانستیم حتی شهید ثانی را نیز با خود همراه کنیم وبگوییم مرادش از عدالت همان ‌وثوق است.
البته ما مسأله را در متولی پیاده کردیم، اما حضرت امام (ره) در هردو پیاده می‌کند، یعنی هم در واقف و هم در متولی،‌ منتها من که واقف را مطرح نکردم، ‌چون جای بحث نیست، زیرا احدی نگفته که واقف باید عادل باشد،‌ کسانی که عمل صالح انجام می‌دهند، شرطش این نیست که حتماً عادل باشند، ولی من در دومی پیاده کردم، فلذا ‌اگر می‌بینید که مسأله ما چند فرع شده، روی این جهت است که خود واقف را به عنوان یک فرع و ‌متولی را هم به عنوان فرع دوم حساب می‌کنیم.
اما فرع سوم، که امانت و کفایت باشد،‌این شرط عقلانی است، زیرا غرض از تعیین متولی این است که وقف را اداره کند و اجازه ندهد که این وقف تلف بشود، اگر در واقع نظر اداره و حفظ وقف است،‌ حتماً‌ این دوتا لازم است.‌کدام؟ امانت، و کفایت.
پرسش
در بعضی از آیات قرآن این دو شرط آمده- البته نه در خصوص متولی بلکه به طور مطلق – پرسش این است که کدام آیات آمده است؟
پاسخ
«إِنَّ خَيرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِي الْأَمِينُ» [2] ، شعیب دختری دارد، هنگامی که حضرت موسی را به خانه آورد، گفت: پدر جان! این آدم هم قوی است - به معنای کفائت- و هم امین است، دختر شعیب در آن زمان این مسأله را درک کرده است ولذا پدر هم حرف دختر را گوش کرد.
آیه دیگر در داستان حضرت یوسف است: « وَإِنِّي عَلَيهِ لَقَوِي أَمِينٌ»[3]
آیا می‌توان مجنون یا طفل را به عنوان متولی وقف منصوب کرد؟
آیا ما می‌توانیم تولیت را برای مجنون یا برای طفل قرار بدهیم؟ نه، یعنی مستقیماً نمی‌توانیم این کار را بکنیم، ‌یعنی اگر بخواهیم مجنون یا این طفل از همین ساعت متولی بشود، معنی ندارد. چرا؟ چون دارای شرائط نیستند، یعنی نه امانت شان محرز است و نه کفایت شان محرز می‌باشد.
بله،مانع ندارد که طفل و صبی را مستمراً متولی قرار بدهیم، منتها مادامی که طفل و صبی است، قیّمش کار تولیت را انجام می‌دهد.
در مجنون نیز می‌شود همین حرف را زد،‌ منتها به شرط اینکه امید خوب شدن در مجنون برود، از حالا مجنون را متولی قرار می‌دهیم، منتها مادامی که مجنون است، کار هایش قیم انجام می‌دهد، بعد از آنکه خوب شد، خودش انجام می‌دهد.
 
المسألة الحادیة و الثمانون: « لو جعل التولیة لشخص لم یجب علیه القبول، سواء کان حاضراً فی مجلس العقد، أو غائباً بلغ إلیه الخبر و لو بعد وفاة الواقف، و لو جعل التولیة لأشخاص علی الترتیب و قبل بعضهم، لم یجب القبول علی من بعده،‌و مع عدم القبول کان الوقف بلا متولّ منصوب، و لو قبل التولیة فهل یجوز له عزل نفسه کالوکیل أو لا؟ قولان، لا یترک الاحتیاط بعدم العزل، و معه یقوم بوظائفه مع المراجعة إلی الحاکم و نصبه»[4]
فروع مسأله هشتاد و یکم
مسأله هشتاد و یکم، فروعی خوبی دارد،‌من فروعش را طبق متن بیان می‌کنم، بعداً آنها را یکی پس از دیگری شرح می‌کنم:
1: اولین فرع این است که هر گاه جناب واقف رو به جناب زید کند و بگوید: جناب زید! من شما را به تولیت فلان باغ یا چیز دیگر منصوب کردم و شما بعد از این ساعت از جانب من متولی هستی ، آیا قبول زید لازم است یا نه؟
آقایان می‌ گویند قبول تولیت برای متولی (زید) لازم نیست، سواء أکان فی مجلس عقد الوقف، أو لم یکن فی مجلس العقد، هر چند بعضی‌ها می‌خواهند فرق بگذارند و بگویند در مجلس عقد اگر رد نکرد‌،‌قبولش واجب است، ‌اما در غیابت (اگر در مجلس عقد نباشد، یعنی غائب باشد) قبول واجب نیست.
البته آقایان می‌گویند قبول مطلقاً برایش واجب نیست، چه در مجلس عقد سکوت کند و چه غیاباً باشد،‌ مثلاً جناب زید در شهر دیگر به سر می‌برد، جناب واقف می‌ گوید:« جعلت زیداً متولیّاً للوقف»، می‌گویند قبولش واجب نیست. چرا؟ زیرا تولیت یکنوع زحمت و کلفت است برای این کار،‌ فلذا لزومی ندارد که انسان زیر بار یک مسؤلیت مالی برود، چون این کار (تولیت) هم مسئولیت دنیوی دارد و هم مسئولیت اخروی.
پرسش، چه فرق است بین باب تولیت و باب وصیت؟
بعضی‌ها می‌ گویند تولیت با وصیت چه فرق دارد؟ چون‌اگر وصیت حضوری باشد، وصی می‌تواند آن را رد کند، اما اگر وصیت غیابی باشد، مثلاً‌ من زید را وصی کنم و حال آنکه او (زید) مطلع نیست که من او را به عنوان وصی قرار دادم، جناب موصی از دنیا رفت، وصیت نامه را آورند و ‌دیدند که جناب زید به عنوان وصی تعیین شده، آقایان در اینجا می‌گویند جناب وصی (زید) حق رد ندارد، پس باید همان حرف را در باب تولیت هم بزنیم و بگوییم فرق است بین جایی که جناب متولی مطلع بوده، چنین آدمی (متولی) می‌تواند تولیت را رد کند و قبول نکند.
‌اما اگر جناب متولی از تولیت خودش مطلع نبوده، خصوصاً اگر واقف هم فوت کند، قبول تولیت برای او واجب است.
پاسخ
جوابش این است که قیاس باب تولیت را به باب وصیت،‌ قیاس مع الفارق است. چرا؟
اولاً؛‌ در وصیت روایت داریم، حتی اگر در وصیت روایت هم نداشتیم، می‌توانستیم بگوییم قبول واجب نیست و او می‌تواند قبول نکند، چون قبول وصیت نیز مسئولیت اخروی و دنیوی دارد، چون همیشه در فکر است که اموال طرف را چه کند، اطفال طرف را چه کند؟
خلاصه در آنجا (در باب وصیت) روایت داریم.
علاوه بر اینکه روایت داریم، خود این کار خلاف قاعده است، زیرا معنی ندارد که یکنفر کاری را بر طرف دیگرش تحمیل کند،‌ وصیت کردن یکنوع تحمیل است، کسی را ‌متولی قرار دادن نیز یکنوع تحمیل می‌باشد، تحمیل یکنفر را قبول کنیم،‌دلیل می‌خواهد، «خرج» از این قاعده، باب وصیت، البته در باب وصیت اگر کسی وصیت کند و طرف (وصی) نداند و غائب باشد، آنجا می‌توانیم بگوییم لازم است و حق رد کردن را ندارد،‌اما در مانحن فیه این گونه نیست.
حاصل کلام اینکه فرق است بین باب وصیت و بین باب تولیت،‌ البته هردو مشترک اند در اینکه ایجاد مسئولیت در وصی و ایجاد مسئولیت در متولی، خلاف قاعده است،‌منتها باب وصیت بخاطر روایت، از تحت این قاعده خارج شده، چون در آنجا روایت داریم، ولی در اینجا (باب تولیت) روایت نداریم.
متن فرع اول: « لو جعل التولیة لشخص لم یجب علیه القبول، سواء کان حاضراً فی مجلس العقد، أو غائباً بلغ إلیه الخبر و لو بعد وفاة الواقف».
بر خلاف باب وصیت، چون در وصیت اگر جناب موصی بمیرد و بعد از مردن او (موصی) خبر به وصی برسد،‌ جناب وصی حق رد را ندارد. چرا که موصی زیر خاک رفته و دستش از همه جا کوتاه شده است، فلذا رد کردن وصیتش بر خلاف عاطفه انسانی است، پس در وصیت دلیل داریم که وصی حق رد را ندارد، اما در باب تولیت دلیل نداریم.
فإن قلت: « یحتمل الفرق بین حضوره فی مجلس إجراء الصیغة فله أن یردّ القبول، دون ما لو کان غائباً فلیس له الردّ و الواقف غافل عن ردّه، نظیر ما ورد فی باب الوصیّة، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « إِذَا أَوْصَى الرَّجُلُ إِلَى أَخِيهِ وَ هُوَ غَائِبٌ فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يَرُدَّ عَلَيْهِ وَصِيَّتَهُ لِأَنَّهُ لَوْ كَانَ شَاهِداً فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا طَلَبَ غَيْرَه‌»[5] .
ممکن است کسی بگوید العلّة تعمّم و تخصّص، بگوییم این حدیث هم معمم است و هم مخصّص، معمّم است چه فرق می‌کند بین واقف و بین غیرش که موصی باشد، البته اگر جناب واقف (همانند موصی) بمیرد، بگوییم هردو در اینجا مشترک است ( و یمکن أن یقال أنّ التعلیل الوارد فی الروایة تکون معمّمة للحکم، لأنّه لو کان شاهداً فأبی المتولی أن یقبلها طلب غیره)
در هر حال ایشان (حضرت امام ره) این نظر را داده‌اند، شما ببینید که آیا این تعلیل برای ما کافی است یا نه؟ اگر کافی شد، باید فرق بگذاریم بین حیات واقف و بین موت واقف، حیات واقف به شرط اینکه به او بگویند، اما بعد از ممات واقف، حق رد نداشته باشد.
متن فرع دوم: «و لو جعل التولیة لأشخاص علی الترتیب و قبل بعضهم، لم یجب القبول علی من بعده،»
یعنی اگر جناب واقف گفت: متولی جناب زید است و بعد از زید، جناب عمرو متولی می‌باشد، اگر جناب زید تولیت را قبول نکرد، آیا برای عمرو قبول لازم است یا نه؟
علی القاعده لازم نیست، وقتی برای زید قبول لازم نشد، برای عمرو به طریق اولی قبول لازم نیست، یعنی آنچنان نیست که رد یکی سبب بشود، وجوب قبول بر دیگری را، آن ملاکی که می‌گوید رد می‌تواند بکند، فرق نمی‌کند بین اولی و دومی.
متن فرع سوم: «‌و مع عدم القبول کان الوقف بلا متولّ منصوب»
چنانچه جناب «واقف» زید را متولی قرار بدهد، ولی زید می‌گوید من این تولیت را قبول نمی‌کنم،‌ همین که زید رد کرد و گفت من تولیت را قبول نمی‌کنم، دست واقف از وقف کوتاه می‌شود . چرا؟ چون در جلسه گذشته خواندیم مادامی که واقف صیغه وقف را تمام نکرده، می‌تواند همه نوع دست کاری کند، این آ‌دم در صیغه وقف، زید را متولی کرد و متاسفانه زید تولیت را قبول نکرد، زید از صحنه کنار می‌رود و دست واقف هم از وقف کوتاه می‌شود. پس در اینجا چه‌کنیم؟ «کلّ فعل لم یسمّ فاعله، یرجع امره إلی الحاکم»، حاکم در اینجا وارد میدان می‌شود و برای وقف متولی معین می‌کند، در جلسه قبل خواندیم اگر واقف وقف کند و متولی معین نکند، دیگر کار از واقف گذشته، باید سراغ حاکم شرع برویم، این از آن قبیل است، فلذا نمی‌توانیم بگوییم جناب واقف، حالا که او قبول نکرده، شما شخص دیگری را معین کنید، همین که واقف صیغه وقف را خواند، آقایان می‌گویند وقف از قبیل تحریر است، همین که تحریر کرد و تمام شد، اختیار از دست واقف بیرون رفت.
متن فرع جهارم: «و لو قبل التولیة فهل یجوز له عزل نفسه کالوکیل أو لا؟ قولان، لا یترک الاحتیاط بعدم العزل»
فرع چهارم این است که جناب واقف، شخصی بنام زید را متولی قرار داد و جناب زید هم قبول کرد و به مدت دوسال هم وقف را اداره کرد، آیا بعد قبول تولیت، می‌تواند تولیت کنار برود و بگوید تولیت کار سختی است فلذا می‌خواهد استعفا بدهد و خود را عزل کند، آیا می‌تواند عزل کند یا نه؟
عیناً مثل وکیل، اگر کسی، دیگری را وکیل کند و او هم یکسال کار وکالت را انجام بدهد، بعد می‌بیند وکالت کار سختی است، آیا می‌تواند وکالتش را عزل کند؟ بله، یعنی می‌تواند خود را از وکالت عزل کند.
‌آیا در ما نحن فیه جناب متولی بعد از قبول تولیت، می‌تواند خود را عزل کند و تولیت را استمرار ندهد؟
بعضی‌ها گفته‌اند می‌تواند خودش را عزل کند و استمرار ندهد. چرا؟ چون تولیت عیناً مثل وکالت است ( لأنّه کالوکیل)،‌همانگونه که وکیل در اثنای کار می‌تواند از استمرار وکالت سر باز بزند چون وکالت از صیع لازمه نیست، بلکه از صیغ جایزه می ‌باشد، متولی هم در اثنای کار می‌گوید کار تولیت زحمت دارد، من از خیر تولیت گذشتم، من از این به بعد تولیت را استمرار نمی‌دهم، برو سراغ شخص دیگر یا سراغ حاکم، و من تولیت را ادامه نمی‌دهم؟
ما می‌گوییم فرق است بین باب تولیت و بین باب وکالت، تولیت از عقود لازمه است، بعد از آنکه طرف آن را قبول کرد، معنی ندارد که استمرار ندهد و آن را بهم بزند، اگر قرار بود که قبول نکنی، از همان ابتدا قبول نمی‌کردی، حالا که قبول کردی، حق بهم زدن را نداری، یعنی: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» [6] اینجا را گرفته، بعد از آنکه واقف گفت:« جعلتک متولیّاً، او گفت: قبلت» کار تمام شد،« أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» می گوید حق بهم زدن را نداری،‌اما وکالت از عقود جایز است نه از عقود لازمه.
در هر صورت بین باب تولیت و بین باب وکالت فرق است، در وکالت جناب وکیل (در واقع) کار دیگری را انجام می‌دهد، اما در تولیت ، جناب متولی کار خودش را انجام می دهد، پس فرق است بین باب تولیت و بین باب وکالت، در وکالت، جناب وکیل کار دیگری را انجام می‌دهد، می‌گوید نوکری دوسال بس است،‌اما متولی نائب مناب واقف نیست، بلکه کار خودش را انجام می‌دهد.
بنابراین، قیاس باب تولیت به باب وکالت، قیاس مع الفارق است ولذا حضرت امام احتیاط می‌ کند، ‌ولی حقش این بود که احتیاط نکند، چون عرض کردیم فرق است بین باب تولیت و بین باب وکالت، متولی کار خودش را انجام می‌دهد، به چه دلیل مسئولیت تولیت را پذیرفتید و الآن می‌خواهید از زیر بار آن شانه خالی کنید، حق شانه خالی کردن را ندارد، اما جناب وکیل، کار موکّل را انجام می‌دهد فلذا می‌تواند آن را بهم بزند. علت اینکه حضرت امام احتیاط می‌کند،‌خیال می‌کند که باب وکالت با باب تولیت یکی است، و حال آنکه یکی نیستند، در وکالت جناب وکیل کار دیگری را انجام می‌دهد، اما تولیت کار خودش است،‌ معنی ندارد مسئولیتی را که پذیرفته از آن سر باز بزند.
متن فرع پنجم: « و معه یقوم بوظائفه مع المراجعة إلی الحاکم و نصبه»
فرع پنجم این است که حضرت امام فرمود خلاف احتیاط است،‌ حالا اگر این آدم عزل کرد، بعداً‌ پشیمان شد،‌بنا شد که عمل به احتیاط کند، یا پشیمان نشد، عمل به احتیاط کرد، نمی‌تواند مستقیماً دو مرتبه تولیت را قبول کند، بلکه باید پیش حاکم شرع برود و از حاکم شرع اجازه بگیرد و آنگاه کار های تولیت را انجام بدهد. چرا؟ اگر واقعاً ا عزل این آدم بی اثر بوده، پس بر‌متولی بودنش باقی است، اگر عزلش صحیح بوده، ‌حاکم شرع دوباره او را معین کرده (دقت شود) ‌.
خلاصه شخصی که خودش را عزل کرده، اگر ‌بنا شد که عمل به احتیاط کند، نمی‌تواند مستقیماً‌کار تولیت را به عهده بگیرد، بلکه باید نزد حاکم شرع برود و از او اجازه بگیرد و آنگاه کار تولیت را شروع کند. چرا؟ لأنّه لا یخلو عن حالتین: إمّا متولّ، به شرط اینکه عزلش مؤثر نباشد، و اگر عزلش مؤثر بوده، حاکم شرع او را نصب کند،.
بنابراین، نصب حاکم شرع از باب احتیاط است، چرا؟ چون یا متولی است و عزلش موثر نبوده، فلذا نصب حاکم شرع بی خود است،‌اما اگر عزلش مؤثر بوده و این آدم فعلاً‌متولی نیست، پس نصب حاکم شرع مؤثر است.
الفرع الثالث: فنقول، « التولیة لشخص خاص و قبله، فلا یجوز عزل نفسه بعد القبول، لکون الموضوع داخلاً تحت قوله سبحانه: « أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» .
نعم لو کان منصوباً من قبل المتولی، جاز له عزله متی شاء، لأنّه حینئذ کالوکیل، إذ فرق بین الناظر المعیّن فی صیغة الوقف فلیس للواقف عزله بعد قبوله، للأمر «للوفاء بالعقود» و بین نصب أحد لانجاز الاعمال التی القیت علی عاتق المتولی، فیجوز عزله، إذ لیس داخلاً فی صیغة عقد الوقف.
کسی که از جانب متولی برای بعضی از کارهای تولیت نصب شده، او می‌تواند خودش را عزل کند، اما متولی نمی‌تواند خودش را عزل کند.
 

[1] مسالک الأفهام، شهید ثانی، ج5، ص325.
[2] قصص/سوره28، آیه26.
[3] نحل/سوره16، آیه29.
[4] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.
[5] وسائل الشيعة، شیخ حر عاملی، ج‌19، ص: 320، من أبواب الوصایا، ب23، ح3 ط آل البیت.
[6] مائده/سوره5، آیه1.

پاسخ
#58
95/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا نصب متولی وقف، کیفیت و کمیت آن از اختیارات واقف است؟
بحث در باره جعل متولی وقف است و اینکه جناب واقف می‌تواند متولی وقف را به صورت های مختلف جعل کند که ما برای بهتر روشن شدن مطلب،‌آن را در ضمن فروعی متذکر می‌شویم.
فروع مسأله
1: فرع اول این است که جناب «واقف» دو نفر را به گونه‌ای متولی قرار بدهد که هر کدام در میدان عمل و مقام تولیت خود مستقل باشند و لازم نباشد که در اعمال تولیت از یکدیگر اجازه بگیرند، البته این مطلب شرعی است، ولی آیا فکر نمی‌کنید که این گونه جعل تولیت در اداره وقف یکنوع اختلال ایجاد می‌کند، مگر اینکه آنها در مقام عمل هماهنگ باشند و هماهنگ عمل کنند.
« علی أیّ‌ حال» از نظر شرعی مانع ندارد که دو نفر را متولی قرار بدهد و هر کدام هم در تولیت مستقل باشند به گونه‌ای که در اعمال تولیت نیاز به مراجعه به یکدیگر نداشته باشند.
2: فرع دوم این است که اگر هردو نفر را مستقلاً متولی کرد، از قضا یکی از آنها فوت کرد و دیگری باقی ماند، آیا تولیت دومی باطل می‌شود؟ نه، یعنی تولیت دیگری باطل نمی‌شود. چرا؟ زیرا فرض این است که هردو نفر را مستقلاً متولی کرده بود و نصب هر یکی از آنها برای تولیت، ارتباطی به نصب دیگری نداشته است، از این رو، اگر یکی از آنها فوت کند، تولیت دیگری باطل نخواهد شد.
پس فرع اول این شد که دو نفر را مستتقلاً متولی وقف قرار بدهد، فرع دوم هم این شد که اگر یکی از آن دو فوت کند، هیچ نوع ضرری به تولیت دیگری نمی‌رساند،‌چرا؟ چون فرض این است هر کدام از آنها در تولیت استقلال دارند.
3: فرع سوم این است که آن دو نفر را بالمشارکة و هم فکری متولی وقف کرده است، آیا در این صورت هر کدام می‌توانند مستقلاً اعمال تولیت کنند؟ نه، یعنی هیچکدام نمی‌تواند مستقلاً عمل کند، بلکه باید در مقام عمل نوعی هم فکری داشته باشند. چرا؟ چون تولیت هر کدام ناقص و نیمه تولیت است و ‌دوتای یک تولیت مستقل را تشکیل می‌دهند، فلذا اگر هر کدام که بخواهند اعمال تولیت کنند، باید از دیگری اجازه بگیرند و همکاری کنند.
4: فرع چهارم این است که جناب «واقف» دو نفر را متولی وقف قرار داده، اما نگفته بالاشتراک متولی‌ هستند یا بالاستقلال، یعنی ‌از نظر اثبات برای ما مجهول شد، فرع چهارم (در واقع) از قبیل شبهه مصداقیه است، اگر هر کدام را بالاستقلال متولی قرار داده باشد،‌ همفکری لازم نیست، اما اگر آنها را بالمشارکه متولی وقف کرده باشد، حتماً‌ ‌همفکری لازم است. در اینجا چه باید کرد؟
حضرت امام (ره) می‌فرماید اگر قرائن بر استقلال شهادت داد، می‌گوییم اینها مستقل هستند اما اگر قرائن بر استقلال شهادت نداد،« یحمل علی الشرکة».
دیدگاه استاد سبحانی در فرع چهارم
‌من عرض می‌کنم که در اینجا دو وجه است:
الف: استصحاب جاری است، یعنی ما در اینجا استصحاب تولیت می‌کنیم و ثمره‌ استصحاب این می‌شود که باز «یحمل علی الاستقلال».
ب: اما ظاهراً حق با حضرت امام (ره) است، آن کدام است؟‌ از اینکه هردو نفر را متولی قرار داده، این قرینه براین است که اینها مستقل نیستند، بلکه اینها با هم و بالمشارکة متولی هستند.
بنابراین؛ فرمایش حضرت امام مقدم بر استصحاب است.
5: فرع پنجم این است که ‌اگر یکی از آن دو نفر فوت کرد یا اینکه از اهلیت بیرون شد، مسلّماً آن دیگری نمی‌تواند دست به کار بشود و در واقع این وقف همانند وقف بدون متولی می‌شود، یعنی وقفی که متولی ندارد. چه باید کرد؟
در اینجا دو قول است:
الف؛ بعضی می‌ گویند تولیت دیگری هم باطل می‌شود.
ب؛ ‌تولیت دیگری باطل نمی‌شود.
ما می‌گوییم چرا تولیت دیگری باطل بشود، بلکه در اینجا حاکم شرع،‌ شخص دیگری را ضمیمه متولی دیگر می‌کند.
خلاصه فروع پنجگانه
1: لو جعل التولیة للرجلین مستقلاً، اشکالی ندارد.
‌2: اگر یکی از آن دو نفر فوت کند، ‌تولیت دیگری باطل نمی‌شود.
3: ‌اگر هردو نفر را مشترکاً به تولیت نصب کند،‌ حق ندارند هر کدام شان مستقلاً عمل کند.
4: اگر هر کدام برای ما شبهه مصداقیه شد، اگر قرائن دلالت کرد بر استقلال نمود، فنعم المطلوب، و الا یحمل یحمل علی المشارکة. چرا؟ از اینکه جفت آنها را متولی قرا داده،‌این خودش مشارکت را می‌رساند نه استقلال را.
5: اگر یکی از آنها فوت کرد یا از اهلیت افتاد، دیگری نمی‌تواند مستقلاً عمل کند، بلکه باید منتظر بماند تا حاکم شرع شخص دیگر را با او ضمیمه کند و من گفتم در مسأله دو قول است که بیان شد.
 
المسألة‌الثانیة‌ و الثمانون: لو جعل التولیة لاثنین، فإن جعل لکلّ‌ منهما مستقلاً استقلّ، و لا یلزم علیه مراجعة الآخر، و إذا مات أحدهما أو خرج عن الأهلیة، انفرد الآخر، و إن جعلهما بالاجتماع لیس لأحدهما الاستقلال، و کذا لو أطلق و لم تکن علی إرادة الاستقلال قرائن الأحوال، فحینئذ لو مات أحدهما أو خرج عن الأهلیة، یضمّ الحاکم إلی الآخر شخصاً آخر علی الأحوط لو لم یکن الأقوی»[1]
«علی ای حال» فروع ما از این قرار شد: ‌الف؛ اگر هر کدام مستقل‌ هستند، فنعم المطلوب، ب؛ اگر مستقلند و یکی فوت کند،‌دیگری مستقل است. ج؛ اگر بالمشارکة هستند، باید هم دلی کنند. د؛ اگر مطلق بگذارد و قرائن هم دلالت بر استقلال نکند، «‌یحمل علی المشارکة».
ه؛ چنانچه یکی از آنها فوت کند یا یکی از اهلیت بیفتد، ‌اینجا دو نظر است:
‌یک نظر این است که تولیت دیگری هم ‌باطل می‌شود.
‌قول دیگر این است که تولیت دیگری باطل نیست، منتها حاکم شرع، دیگری را به عنوان متولی به او ضمیمه می‌کند، چرا؟ چون ظاهر این است که متولی حی و زنده، یک متولی دیگر هم داشته باشد، یعنی ‌نظر واقف این نبوده که با فوت یکی ،‌ تولیت دیگری باطل می‌شود.
بله، اگر نظر واقف این بوده که اگر یکی از آنها فوت کرد، تولیت دیگری هم باطل می‌شود، قهراً با فوت یکی،‌تولیت دیگری باطل خواهد شد. اما اگر نظرش این بوده که این متولی، یک متولی دیگر هم داشته باشد، در این صورت با فوت یکی ، تولیت دیگری باطل نمی‌شود، منتها حاکم شرع باید یک متولی دیگر ضمیمه متولی حی و زنده کند.
‌بنابراین، کسانی که می‌گویند با فوت یکی از آنها،‌ تولیت دیگری هم باطل می‌شود، ‌معلوم می‌شود که نظر واقف این بوده که آن دیگری با زید بن ورقا باشد (مثلاً)، حالا که زید بن ورقا فوت کرده، تولیت دیگری هم باطل می‌شود.
ولی ما گفتیم: ظاهر این است که می‌خواهد همراه او یک عقل منفصل دیگری کنار او باشد، بنابراین،‌ضم متولی دیگر کافی استو
«‌ و کذا لو أطلق و لم تکن علی إرادة الاستقلال قرائن الأحوال، فحینئذ لو مات أحدهما أو خرج عن الأهلیة، یضمّ الحاکم إلی الآخر شخصاً آخر علی الأحوط لو لم یکن الأقوی»
علاوه براین،‌ نظرش این است که او هم یک عقل منفصلی داشته باشد، نه اینکه عقل منفصلش همان زیدی باشد که فوت کرده، اگر او باشد، تولیت دیگری هم باطل می‌شود.
 
المسألة الثالثة و الثمانون: « لو عیّن الواقف وظیفة المتولی و شغله فهو المتّبع، ولو أطلق کانت وظفیة ما هو المتعارف، من تعمیر الوقف، و إجارته و تحصیل أجرته، و قسمتها علی أربابه، و أداء خراجه، و نحو ذلک، کلّ ذلک علی وجه الاحتیاط و مراعاة الصلاح، و لیس لأحد مزاحمته فیه حتّی الموقوف علیهم، و یجوز أن یجعل الواقف تولیة بعض الأمور لشخص و بعضها لآخر، فجعل أمر تعمیر و تحصیل المنافع – مثلاً – لأحد و أمر حفظها و قسمتها علی أربابها لآخر، أو جعل لواحد أن یکون الوقف بیده و حفظه و للآخر التصرّفات، و لو فوّض إلی واحد أمراً کالتعمیر و تحصیل الفائدة و أهمل باقی الجهات من الحفظ و القسمة و غیرهما، کان الوقف بالنسبة إلی غیر ما فوّض إلیه بلا متولّ منصوب، فیجری علیه حکمه الآتی»[2]
فروع مسأله هشتادو سوم
در مسأله هشتادو سوم،‌ وظائف متولی را معین می‌کند که در ضمن فروعی بیان می‌شود:
1: ‌گاهی از اوقات در وقف نامه می‌نویسند که همه کار‌های وقف را (از ریز و درشت ) جناب متولی انجام بدهد.
2: گاهی بین دو نفر تقسیم مسئولیت می‌کند و می‌گوید فروشش، گرفتن ثمن و پخش ثمن و دادن مالیات و امثالش با جناب زید باشد، اما بقیه کارهایش از قبیل شخم زدن و درو کردن و آب دادن و امثالش با جناب عمرو باشد، این بستگی دارد که در وقف نامه ها چگونه مسئولیت متولی را معین کند.
3: فرع سوم این است که اگر در وقف نامه برخی را اسم ببرد، مثلاً گفته: فروشش با جناب زید، کار های اداری‌ و غیره با عمرو، اما بقیه را اسم نبرد. چه باید کرد؟ قهراً‌ باید در اینجا رجوع به حاکم شرع کنیم، ‌زیرا اولی را معین کرده، اداری را هم معین کرده، اما نسبت به بقیه کارها ساکت است، قهراً باید به حکم شارع مراجعه کنیم . چرا؟ چون باقی متولی ندارد (یصبح الباقی کأنّه لیس له المتولی)
شرح کلام حضرت امام (ره)
«و لو کان المتولی واحداً فوّض إلیه أمران: العمارة و تحصیل الفائدة، و سکت الواقف عن بقیة الأمور، یصبح الوقف بالنسبة إلی غیرها ما فوّض إلیه کوقف بلا متولّ منصوب، و ذلک لأنّ أمر التولیة لما کان قابلا للتقسیم فإذا عیّن الواقف من یقوم ببعض الأمور و سکت عن البقیة، تصبح الموقوف بالنسبة إلیه کوقف بلا متولّ منصوب، لا کلیّاً بل نسبیّاً، فیجری علیه حکمه الآتی»
حضرت امام تا اینجا وظائف متولی را بیان کرد، ولی یک فرع از قلم ایشان افتاده، و آن این است آیا متولی شرعی که تمام امور به او واگذار شده، مزرعه را چید و آماده کرد، آیا موقوف علیهم می‌توانند از این ثمره استفاده کنند یا نمی‌ توانند؟
اگر «موقوف علیه» یکنفر است، می‌تواند این کار را بکند، یعنی می‌تواند بدون اجازه متولی از آن ثمره بردارد و استفاده کند، اما گر موقوف علیه دو نفر است، نباید دست بزند‌، چون ملک طلق نیست، بلکه مصرف است، او هم شریک این است، باید متولی بیاید و این شرکت را معین کند.
نظر استاد سبحانی
من حتی در آنجا که موقوف علیه یک نفر است، نظر دارم که اجازه متولی شرط است، چرا؟ زیرا چه بسا کارهای جا مانده باشد، که نباید این آدم دست بزند بدون آن کارهای جا مانده.
«نعم لو أشکل الحال یتوقف علی إذن المتولی باحتمال أن یحتاج اختصاص المنافع بالموقوف علیه ببعض الشروط الّتی هو العارف بها دون غیره».
مثلاً جناب متولی هنوز مزد کار گر را نداده، موقوف علیه می‌خواهد ثمره ببرد و از آن استفاده کند، این صحیح و درست نیست.
بنابراین،‌در همه جا اذن متولی مطابق احتیاط است.
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.

پاسخ
#59
95/10/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: جواز اخذ اجرت برای متولی به مقدار تعیین شده و أخذ أجرة المثل باعدم تعیین از سوی واقف
بحث ما در این جلسه، راجع به مسأله هشتاد و چهارم است و آن این است که اگر جناب «واقف» کسی را به عنوان متولی معین کرد، گاهی از اوقات این تولی رایگان و قربة إلی الله صورت می‌گیرد، یعنی اجرتی در مقابلش نیست، مثلاً‌ در متن صیغه وقف می‌ گوید: قبول این تولی قربة إلی الله است، یعنی وجهی در مقابلش نیست.
خب، ‌چنانچه جناب «متولّی» تولیت را به این صورت بپذیرد، ‌حق طلب اجرت را ندارد، اما اگر شخصی را به عنوان متولی معین کرد و در متن صیغه ذکر نشد که این تولیت قربة إلی الله و رایگان است، حتماً باید اجرتی در مقابلش بپردازد. چرا؟ چون متولی نسبت به امر تولیت وقت صرف می‌ کند و زحمت می‌کشد، حال بحث در این است که چه مقدار اجرت بدهند؟
مسأله از سه حالت خارج نیست، گاهی از اوقات تولیتش رایگان و قربة إلی الله می‌باشد، خب، این جای بحث ندارد.
اما اگر قبول تولیت از سوی متولی رایگان و قربة إلی الله نباشد، در این صورت اگر در متن صیغه وقف مقدار اجرت معین شده، مثلاً گفته: ده یکم در آمد موقوفه مال متولی است، مسلّماً‌ باید همان ده یکم را بپردازد، اما اگر در متن صیغه معین نشده، چه مقدار باید به او پرداخت شود؟
‌حضرت امام می‌فرماید باید اجرة المثل را بپردازند، مانند سایر موارد، مثلاً‌ اگر کسی برای دیگری کار کرد و اجرت را هم معین نکرده بودند، موقع غروب باید اجرة المثل به او بدهند، حتی اگر کسی، زنی را عقد نمود و مهر را معین نکرد، بعداً‌ یرجع إلی الأجرة المثل.
خلاصه یک قانون کلی است که هر جا اجرت معین نشود، باید اجرة المثل به طرف بدهند.
پس مسأله سه صورت پیدا کرد:
الف؛ رایگان و قربة‌ إلی الله است
ب؛ رایگان و قربة‌ إلی الله نیست .
ج؛ یا در متن صیغه وقف بیان شده، باید همان مقدار معین شده را به او بدهند، یا در متن صیغه وقف بیان نشده، باید اجرة‌ المثل را بدهند.
ممکن است کسی بگوید وقتی در متن صیغه وقف برای متولی اجرتی در نظر گرفته نشده، باید همه درآمد وقف مال موقوف علیهم باشد، نه اینکه مقداری را به متولی بدهیم؟
جوابش این است که اتفاقاً عمل متولی جزء مؤونه است، اگر متولی نباشد،‌موقوفه از بین می‌رود، فلذا همان گونه که سایز هزینه‌های موقوفه را از در آمدش داد، اجرت متولی را که جزء مؤونه است باید از در آمد وقف داد.
 
متن مسأله هشتاد و چهارم
المسألة الرابعة و الثمانون: «لو عیّن الواقف للمتولّی شیئاً من المنافع تعیّن، و کان ذلک أجرة عمله، لیس له أزید منه و إن کان أقلّ من أجرة مثله، و لو لم یعیّن شیئاً فالأقرب أنّ له أجرة المثل»[1]
خلاصه یک قانون کلی است که هر جا اجرت را معین نکنند، بر می‌گردد به اجرة المثل، یعنی باید به طرف أجرة المثل را بدهند.
فإن قلت: إنّ المنافع الوقف انتقلت إلی الموقوف علیه، فلو ذکرت أجرته فی نفس العقد، یکون المنتقل مقیّداً محدّداً، و أمّا إذا أطلق فالظاهر انتقاله بأکمله إلی الموقوف علیه، و إخراج شیء منها یحتاج إلی دلیل.
قلت: هذا ما استشکله صاحب الحدائق
و لکنّه مدفوع بأنّ حقّ التولیة من مؤن تحصیل المنافع، و هی تخرج من الأصل.
نعم لو لم یعیّن متولیّاً خاصّاً و کان هناک من یتصدّی تبرّعاً،‌ تعیّن تصدّی المتبرع و لا یجوز دفع الأجرة إلی غیر المتبرّع، لأن یتصدّی لأمر الموقف.
 
المسألة الخامسة و الثمانون: «لیس للمتولی تفویض التولیة إلی غیره حتّی مع عجزه عن التصدّی إلّا إذا جعل الواقف له ذلک عند جعله متولیّاً.
نعم، یجوز له التوکیل فی بعض ما کان تصدّیه وظیفته، إن لم یشترط علیه المباشرة»[2]
اگر جناب «واقف » متولی را معین کرد و گفت جناب زید متولی وقف است، آیا متولی که زید باشد، می‌تواند بار را از دوش خودش بردارد و دیگری را بجایش متولی قرار بدهد؟ نه،‌ جناب متولی چنین حقی را ندارد، یعنی نمی‌تواند دیگری را بجای خودش متولی قرار بدهد، مگر اینکه در متن عقد وقف گفته شود، یعنی جناب متولی در متن وقف بگوید اگر روزی نخواست که به کار تولیت ادامه بدهد، این حق را دارد که تولیت را به دیگری واگذار کند، در این صورت اشکال ندارد که دیگری را بجایش دیگری متولی قرار بدهد.
بله، متولی می‌تواند کسی را وکیل کند که موقوفه را آبیاری کند، یا کسی را وکیل می‌کند فلان عمل دیگر را انجام بدهد، زیرا چه بسا که متولی یک آدم متشخص باشد، فلذا کارهای فکری را خودش انجام می‌دهد، برای سایر کارها،‌دیگری را وکیل می‌گیرد تا از طرف او انجام بدهد.
 
المسألة السادسة و الثمانون: « یجوز للواقف أن یجعل ناظراً علی المتولّی، فإن أحرز أنّ المقصود مجرّد إطّلاعه علی أعماله لأجل الاستیثاق، فهو مستقلّ فی تصرّفاته، و لا یعتبر إذن الناظر فی صحّتها و نفوذها، و إنّما اللازم علیه إطّلاعه، و إنّ کان المقصود إعمال نظره و تصویبه، لم یجز له التصرّف إلّا بإذنه و تصویبه، و لو لم یحرز مراده فاللازم مراعاة الأمرین»[3]
گاهی جناب «واقف» برای وقف متولّی معین می‌ کند، و گاهی علاوه بر متولی، ‌ناظر هم معین می‌کند، ناظر چه مقامی دارد؟
حضرت امام در اینجا ناظر را دو قسم می‌کند، یک ناظری داریم، ناظر استطّلاعی، ‌یعنی همین مقدار که او از کارهای متولی مطلع بشود که اگر لغزشی در کار‌های متولی دید، آن را تذکر بدهد،‌به این می‌گوییم ناظر مطلّع.
گاهی ناظر استصوابی است، به این معنی که متولی هر کاری که می‌خواهد بکند، باید نظر ناظر را هم جویا شود و جلب کند، آنگاه دست به کار بشود و عمل کند.
حال اگر کسی را ناظر قرار داده، ‌منتها نمی‌دانیم که ناظر مطّلع است یا ناظر مصوّب؟ در اینجا عمل به احتیاط می‌کنیم،‌عمل به احتیاط این است که مصوّب باشد، چون اشتغال یقینی برائت یقینی می‌خواهد.
 
المسألة السابعة و الثمانون: « لو لم یعیّن الواقف متولیّاً أصلاً، ففی الأوقاف العامّه یکون الحاکم أو المنصوب من قبله متولّیاً علی الأقوی، و کذا فی الخاصّة فیما یرجع إلی مصلحة الوقف و مراعاة البطون، من تعمیره و حفظ الأصول و إجارته للبطون اللاحقة.
و أمّا بالنسبة إلی تنمیته (درآمدش) و إصلاحاته الجزئیة المتوقف علیها حصول النماء الفعلی- کتنقیّة أنهاره و کریه و هرثه و جمع حاصله و تقسیمه و أمثال ذلک - فأمرها راجع إلی الموقوف علیهم الموجودین»[4]
اگر جناب واقف در متن عقد وقف، متولی را معین نکرد، چه باید کرد؟
در اینجا جهار قول است:
1: قول این است که جناب واقف می‌تواند حتی بعد از اجرای صیغه عقد هم متولی را معین کند.
ولی این قول، قول سخیف و باطل است. چرا؟ چون جناب واقف بعد از وقفش ملک از ملکیت او خارج می‌شود و جناب واقف نسبت به آن مال مثل اجنبی می‌شود، فلذا حق ندارد (که بعد از اجرای صیغه عقد وقف) متولی معین کند.
2: قول دوم این است که رجوع به موقوف علیهم بکنیم، و اتفاقاً جناب محقق در شرائع همین قول را انتخاب کرده است.
و أمّا القول الثانی: فهو خیرة المحقق الثانی فی الشرائع، قال:« و یجوز أن یجعل الواقف النظر لنفسه و لغیره، فإن لم یعیّن الناظر کان النظر إلی الموقوف علیه بناء علی القول بالملک»[5]
می‌گوید متولی را موقوف علیه معین کند چرا؟ چون موقوف علیه مالک عین موقوفه است.
ولی این حرف صحیح نیست. چرا؟ چون موقوف علیه ملکیت شان،‌ ملکیت طلق نیست.
أقول:« لو صحّ ما ذکره، فإنّما یتمّ فی الوقف الخاصّ، دون الوقف علی المصلحة أو علی العناوین، لأنّها عند المشهور تحریر و فکّ ملک و لیس تملیکاً علی أنّ مالکیة الموقوف علیهم، لیست طلقاً حتّی یترتّب علیه جعل التولیة و یکون نافذاً علی البطون کما سیوافیک بیانه فی القول الرابع».
3: قول سوم این است که متولی را حاکم شرع معین کند، چرا؟ لأنّه کلّ فعل لم یسمّ فاعله و کان مطلوباً فی الشرع فأمره إلی الحاکم من غیر فرق بین وقف الخاص و بین وقف العام.
4: قول چهارم (که قول امام می‌باشد) این است که باید بین وقف خاص و بین وقف عام فرق قائل شویم ، در وقف خاص،‌متولی را موقوف علیهم معین می‌کنند، اما در وقف عام،‌ تعیین متولی بر عهده حاکم شرع می‌باشد، ولی ما قول سوم را انتخاب کردیم.
 

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص83.
[2] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص85.
[3] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص84.
[4] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص84.
[5] شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص445.

پاسخ
#60
95/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: با عدم تعیین متولی از سوی واقف، تکلیف وقف چه می‌شود؟
اگر جناب واقف موفق نشد که متولی را معین کند، در این صورت امر تولیت با چه کسی است؟
ما گفتیم در مسأله پنج قول وجود دارد:
الف؛ قول اول می‌گفت نصب متولی وقف با جناب واقف است.
ولی ما این قول را رد نمودیم و گفتیم جناب واقف با خواندن صیغه وقف،‌نسبت به موقوفه اجنبی می‌شود.
ب؛ قول دوم می‌گفت، امر تعیین تولیت از وظائف موقوف علیهم است، یعنی آنان حق دارند که متولی را معین و نصب کنند، محقق اول نیز همین قول و نظر را تایید نموده‌اند.
ولی ما این قول را قبول نکردیم و گفتیم موقوف علیهم یک چنین حقی را ندارند،‌چون ملکیت آنان نسبت به عین موقوفه طلق نیست و در این موقوفه بطون آینده هم حق دارند.
ج؛ قول سوم، ‌مختار ما بود که گفتیم تعیین و نصب متولی بر عهده حاکم شرع است، چرا؟ چون قانون کلی است که کلّ‌ شیء یسمّ فاعله و کان مطلوباً للشارع، فأمره إلی الحاکم.
د؛ قول چهارم این بود که باید بین اوقاف خاصه و بین اوقاف عامه فرق بکذاریم و بگوییم تعیین متولی در اوقاف خاصه بر عهده موقوف علیهم است، اما تعیین و نصب متولی در اوقاف عامه بر عهده حاکم شرع می‌باشد.
ولی باید عرض کنیم که این قول چهارم، شق اولش درست نیست،‌اما شق دومش درست است،یعنی موقوف علیهم یک چنین حقی را ندارند، زیرا ملکیت آنان نسبت به عین موقوفه، ملکیت طلق نیست.
ه؛ قول پنجم، قول حضرت امام (ره) و سید اصفهانی می‌باشد و آن این است که در اوقاف عامه، تعیین و نصب متولی با حاکم شرع است،‌ اما اوقاف خاصّه دو جنبه دارد، آن جنبه‌ای که راجع به خود وقف و بطون آینده است که در واقع ارکان وقف تشکیل می‌دهند، تعیین و نصب متولی با حاکم شرع است، اما اعمال جزئی مانند پاک کردن جوب ها و چیدن میوه ها و هکذا تقسیم میوه بین موقوف علیهم، در این گونه موارد اشکال ندارد که تعیین و نصب متولی با موقوف علیهم باشد.
البته این نظر،‌بر خلاف احتیاط است و در عین حال نظر خوبی است ،که در واقع اموری که استخوان بندی وقف را تشکیل می‌دهد، مربوط به حاکم باشد و جناب حاکم برای آنها متولی تعیین کند، ‌اما امور جزئیه، مربوط به موقوف علیهم باشد که برایش متولی تعیین و نصب کنند.
 
المسألة الثامنة و الثمانون: « فی الأوقاف الّتی تولیتها للحاکم و منصوبه، مع فقدهما و عدم الوصول إلیهما، تولیتها لعدول المؤمنین»[1]
مسأله هشتاد و هشتم در باره این است: اوقافی که تولیت آنها با حاکم شرع یا منصوب از طرف حاکم شرع می‌باشد، مطلب روشن است، اما اگر در جای زندگی می‌کنیم که مجتهد جامع الشرائط و نافذ الکلمه وجود ندارد، یا اگر هم وجود دارد، دسترسی به او مشکل و سخت است، در یک چنین جایی، وظیفه چیست ؟
شرع مقدس برای این گونه موارد هم فکری کرده و این نشانه جامعیت دین مبین اسلام است که حتی برای چنین مواردی هم اندیشه و فکر کرده است و فرموده تولیت موقوفه بر عهده عدول مؤمنین است.
البته این مسأله مورد اتفاق ماست، مگر یکنفر که ابن ادریس باشد، البته از عبارت ایشان هم استفاده نمی‌شود که ایشان مخالف باشد.
منتها باید توجه داشت، عباراتی که من می‌خوانم مربوط به وقف نیست، بلکه مربوط به وصیت یا وفات است، مثلاً‌ یک نفر می‌میرد در حالی که بجایش اولاد و اموالی بجا مانده، وصی ندارد، در درجه اول وظیفه حاکم شرع است، اگر دسترسی به حاکم شرعی نیست، عدول مؤمنین به کار های آنها رسیدگی می‌کنند. ما این مطلب را از عبارات علما استفاده کردیم، اما از روایات و آیات، فقط این آیه را پیدا کردیم:
«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَيرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[2]
مردان و زنان باايمان، ولي (و يار و ياور) يکديگرند؛ امر به معروف، و نهي از منکر مي‌کنند؛ نماز را برپا مي‌دارند؛ و زکات را مي‌پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مي‌کنند؛ بزودي خدا آنان را مورد رحمت خويش قرارمي‌دهد؛ خداوند توانا و حکيم است!
هر چند من در این باره یک روایت مخصوصی ندیدم،‌اما اگر هم نباشد، این آیه کافی است، همه علمای از زمان شیخ تا عصر و زمان ما، فتوا داده‌اند که اگر حاکمی نباشد یا دسترسی به حاکم نباشد،‌عدول مؤمنین رسیدگی می‌کند،‌نه تنها در وقف، بلکه در سایر جاها نیز چنین است، یعنی در اموری که مسئول مشخص ندارد، و مطلوب شارع است، چنانچه حاکم شرع نباشد، عدول مؤمنین آن را بر عهده می‌کیرند.
ولایة عدول المؤمنین
لا خلاف بین الأصحاب فی أنّة یجوز لعدول المؤمین، التصدّی فی بعض الأمور الّتی کان الأولیاء کالأب و الجدّ، یتصدّیان لها- کسی مرده، بچه صغیر و اموالی بجایش مانده، پدر ندارد، جد هم ندارد، اینجا عدول مؤمین به کارهای این بچه و اموالش رسیدگی می‌کنند - و لم یخالف فیه إلّا ابن إدریس و تردّد فیه المحقق، و لنذکر کلماتهم فی المقام:
1: قال الشیخ فی النهایة: إذا مات إنسان من غیر وصیة،‌کان علی الناظر فی أمر المسلمین أن یقیم له ناظراً ینظر فی مصلحة‌ الورثة، و یبیع لهم و یشتری، و یکون ذلک جائزاً (نافذا) فإن لم یکن السلطان الّذی یتولّی ذلک أو یأمر به، جاز لبعض المؤمنین أن ینظر فی ذلک من قبل نفسه، و یستعمل فیه الأمانة و یؤدّیها من غیر إضرار بالورثة، و یکون ما یفعله صحیحاً ماضیاً»[3]
2:و قال المحقق فی الشرائع: «و کذا لو مات إنسان و لا وصی له، کان للحاکم النظر فی ترکته و لو لم یکن حاکم، جاز أن یتولّاه من المؤمنین من یوثق به،‌ و فی هذا تردّد»[4] .
3: و قال الشهید الثانی: «فإن فُقِد الجمیع، فهل یجوز أن یتولّی النظر فی ترکة المیّت من المؤمنین من یوثقه به أو لا ؟ قولان: أحدهما: المنع، ذهب إلیه ابن إدریس، و الثانی: الجواز، و هو المختار الأکثر تبعاً للشیخ – الجواز لما فیه من المعاونة علی البرّ و التقوی المأمور بها. و لقوله تعالی: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» خرج منه ما أجمع علی عدم ولایتهم فیه، فیبقی الباقی داخلاً فی العموم»[5] .
4: و قال فی الحدائق: «‌لا خلاف بین الأصحاب فی أنّه لو مات و لم یوص إلی أحد و کان له ترکة و أموال و أطفال، فإنّ النظر فی ترکته للحاکم الشرعی، و إنّما الخلاف فی أنّه لو لم یکن ثمّة حاکم، فهل لعدول المؤمنین تولّی ذلک، أو لا؟ الّذی صرّح به الشیخ و تبعه الأکثر: الأوّل، و قال ابن آدریس بالثانی»[6]
ولی ابن ادریس مطلقاً ولایت عدول مؤمنین را نفی‌کند، بلکه می‌گوید عدول مؤمنین در جایی است که حاکم نباشد، اما جایی که حاکم شرع وجود دارد، نوبت به عدول مؤمنین نمی‌رسد.
5: و قال ابن إدریس الّذی تفرّد بالمنع: «و الّذی یقتضیه المذهب، أنّه إذا لم یکن سلطان یتولّی ذلک، فالأمر فیه إلی فقهاء شیعته ع من ذوی الرأی و الصلاح، فإنّهم (علیهم السلام) قد ولّوهم هذه الأمور، فلا یجوز لمن لیس بفقیه تولّی ذلک بحال، فإن تولّاه فإنّه لا یمضی شیء ممّا یفعله، و لعل کلامه فیما إذا کان الرجوع إلی الفقیه متیسّراً، و علیه فلا مخالف فی المسألة.
فروع ولایت عدول مؤمنین
البته در باره ولایت عدول مؤمنین، چند فرع داریم که این فرع ها در اینجا مذکور نیست، بلکه ما آن را در کتاب بیع بحث کردیم.
1: هل تصدّی المؤمن العادل لبعض الأمور المطلوبة من باب الحسبة و التکلیف الشرعی، أو من باب الولایة أو النیابة من حاکم الشرع؟
اولین فرع این است که آیا عدول مؤمنین که این کار‌ها را انجام می‌دهند من باب حسبه است یا از باب تکلیف شرعی است یا ولایت دارند؟
البته شیخ انصاری اینها را در کتاب مکاسب به ترتیب بحث نموده است، آیا از باب حسبه است یا از باب تکلیف شرعی می‌باشد،‌یا از باب ولایت؟
2:شرطیة العدالة أو کفایة الوثاقة؟
آیا در عدول مؤمنین عدالت شرط است، یا موثق بودن کافی است؟
3: هل تشترط المصلحة و الغبطة فی مورد التصرّف؟
آیا غبطه در مورد تصرف شرط است یا نه، ‌ممکن است غبطه نباشد، اما به ضرر هم نیست،‌آیا غبطه شرط است یا عدم ضرر کافی است؟
4: هل یشترط انتخاب الأصلح مضافاً إلی شرطیة المصلحة؟
آیا اگر غبطه شرط است، الصلاح و الأصلح لازم است یا اینکه اصلح مقدم بر صلاح است؟
شیخ انصاری این چهار فرع را در بیع متذکر شده است، ما هم در بیع آوردیم.
أدله‌ مسأله هشتاد و هشتم
خلاصه اینکه: دلیل بر مسأله هشتاد و هشتم، یکی آیه کریمه «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» یا آیه مبارکه:« وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى»[7]
علاوه بر آیه مبارکه،‌ مسأله مفتابه نیز هست، و باز علاوه بر همه اینها،‌بعید است که شرع مقدس برای چنین مواردی فکر نکند،‌ یتمی است که دارای اموالی می‌باشد، سرپرستی هم ندارد، بگوییم او را رها کنید، ‌این از دأب شرع مقدس خیلی بعید است.
 
المسألة التاسعة و الثمانون: « لا فرق فیما کان أمره راجعاً إلی الحاکم بین ما إذا لم یعیّن الواقف متولّیاً، و بین ما إذا عیّن و لم یکن أهلاً لها، أو خرج عن الأهلیة، فإذا جعل للعادل من أولاده و لم یکن بینهم عادل أو کان ففسق، کان کأن لم ینصب متولّیاً»[8]
اگر جناب «واقف» متولی را معین کرده، اما این متولی فاقد شرائط شد، مثلاً‌ ‌خائن از کار در آمد، ‌یا گفته عادل باشد، عادل نیست، در واقع اگر متولی از صلاحت خارج شود،‌ این مسأله، در مسأله قبلی داخل می‌شود،‌یعنی جایی که متولی نباشد، حاکم شرع مداخله می‌کند، اگر حاکم شرع نیست، عدول مؤمین این کار را انجام می‌دهند.
«علی ای حال » اگر جناب واقف، متولی را معین کند و صفاتی را هم برای متولی در نظر بگیرد، اما این متولی از این صفات خالی بشود، وجودش کالعدم است، مثل این می‌ماند اگر از اول متولی نداشته باشد، در آنجا چه کار می‌کردیم؟ به حاکم شرع مراجعه می‌کردیم یا به عدول مؤمنین.
شرح کلام امام (ره)
قد تقدّم فی المسألة السابعة و الثمانون، ‌أنّه لو لم یعیّن الواقف متولّیاً أصلاً، فأمره إلی الحاکم، هذا فیما إذا لم یعیّن أصلاً، إنّما الکلام فیما لو عیّن و لم یکن من عیّنه أهلاً لها، کما إذا کان خائناً أو غیر قادر، أو کان أهلاً فی برهة من الزمان، لکن خرج بعدها عن الأهلیة، فهذا ما لو لم یعیّن المتولی أصلاً، و الفرق بینهما فقدان المتولّی ابتداءً أو فی الأثناء.
و إلی ما ذکرنا یشیر المصنّف بقوله:« لو جعل التولیة للعادل من أولاده و لم یکن بینهم عادل أو کان ففسق، کان ذلک نظیر ما لو یعیّن من بدأ الأمرً»
إذا وصف الموقوف علیه بصفات أو ألزمهم بأعمال
تا کنون بحث ما در باره متولی بوده، حال می‌خواهیم از متولی پایین تر بیاییم، اگر جناب «واقف» گفته من فلان مزرعه را وقف کردم بر اولادم که عادلند، حالا اگر اولادش از اول عادل نبودند یا عادل بودند و سپس فاسق شدند، آیا از موقوف علیهم خارج می‌شوند یا نه؟
یا می‌گوید من این مدرسه را وقف کردم بر آن طلبه‌هایی که نماز شب بخوانند، یا نوافل را رعایت کنند، فرض کنید طلبه‌ای است که مدتی را نماز شب می‌خواند، ولی الآن نمی‌ خواند، یا صفاتی را در موقوف علیهم شرط کند یا اعمالی را در موقوف علیهم شرط نماید.
عرض کردیم که بحث تا کنونن در متولی بود، الآن از متولی، کمی پایین تر می‌آییم، یعنی در باره موقوف علیهم بحث می‌کنیم، اگر موقوف علیهم دارای صفاتی بود، ولی الآن از آن صفات بیرون آمده، یعنی فاقد آن صفات شده‌اند، یا شرائطی را معین کرده و گفته آنکس باید در این مدرسه باشد که نماز شب بخواند یا نوافل را رعایت کند.
خلاصه اینکه،‌ خیلی از واقف ها هستند که شرائطی را قرار می‌دهند که واقعاً حرجی‌اند، آیا باید به آنها عمل کنند یا نه؟

[1] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.
[2] سوره توبه، ‌آیه 71.
[3] النهایة، شیخ طوسی، ص608.
[4] شرائع الإسلام، محقق اول، ج2، ص484، کتاب الوصیة.
[5] مسالک الأفهام، ‌ شهید ثانی، ج6، ص265، ‌کتاب الوصایا.
[6] الحدائق الناظرة، شیخ یوسف بحرانی، ج23، ص589.
[7] سوره مائده، ‌ آیه 2.
[8] تحریر الوسیلة، روح الله الموسوی الخمینی، ج2، ص86.

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  «تقریر»  خارج فقه آیة الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله) سال تحصیلی 96-1395 سید احمد 112 119,048 22-فروردين-1396, 19:38
آخرین ارسال: سید احمد
  «تقریر»  خارج فقه آیت الله العظمی سبحانی(حفظه الله) سلمان احمدی 4 7,737 13-خرداد-1395, 09:39
آخرین ارسال: سلمان احمدی
  «تقریر»  خارج فقه آیت الله العظمی مکارم شیرازی(حفظه الله) سید احمد 4 7,498 11-خرداد-1395, 11:17
آخرین ارسال: سید احمد
  مشخصات دروس خارج اساتید ostad313 0 3,768 17-شهريور-1393, 16:56
آخرین ارسال: ostad313

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان