امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 1 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
«تقریر» برائت/ ادله احتیاط/ اخبار تثلیث 95.10.18
#61
1395.11.03
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
سخن در دلالت طایفه دوم از احادیث تثلیث بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه بود. شهید صدر در اشکال به این استدلال فرمود: تصویر ارائه شده در حدیث تثلیث با مقصود اخباری ها متفاوت است. در حدیث تثلیث حمی و چریدن خارج حمی تصویر شده و چریدن خارج از حمی منشأ این دانسته شده که گاه در حمی چریده شود. همین تصویر در حدیث، قرینه بر اراده معلوم الحرمه است به این معنا که اگر مشتبهات و مشکوک الحرمه را انجام دهید امکان دارد محرمات معلومه را مرتکب شوید.
بعد از بحث و بررسی به این نتیجه رسیدیم که این سخن به نظر ما صحیح است و ظاهر روایت آن است که علت نهی از ارتکاب شبهه جلوگیری از وقوع در محرّمات معلومه است.
شهید در ادامه بیانی دارند که در این جلسه در مورد آن بحث می کنیم.
کلام شهید صدر
شهید صدر می فرماید: «و بما أنّ ظاهر هذا النهي هو كونه بعنوان التحفّظ من قبل نفس العبد، فهو يختصّ بخصوص ما لو احتمل العبد منشئيّة اقتحام‏ الشبهات لاقتحام المحرّمات، و في مثل هذا الفرض لا بأس بالقول بوجوب الاجتناب بحكم العقل عن‏ المشتبه، سواء استظهرنا وجوب ذلك من الرواية أو لا» [1]
پیش از توضیح کلام شهید صدر، مقدمه ای را بیان می کنیم.
اقسام مصالح و مفاسد موجود در عمل
گاه شارع مقدس تشخیص مصداق مصلحت واقعی موجود یا مصداق مفسده واقعی را به عبد واگذار می کند. در این فرض در صورت شک در مصداق باید به اصول عملیه رجوع کرد و دلیل اولیه مقتضی فعل یا ترک نیست. مثلا شرب خمر حرام است و شارع تشخیص مصداق خمر را به عبد واگذار کرده است. در این صورت دلیل از حرمت شرب خمر تنها حرمت خمر معلوم اثبات می شود و دلیل دال بر اجتناب در مشکوک الخمریه نیست.
گاه شارع به دلیل اهمیت واقع، حکم را در دایره ای گسترده تری از موضوع واقعی جعل می کند و مثلا مشکوک الخمریه را نیز حرام می کند و بیان می کند در ابتلای به حرام واقعی و لو علم به حرمت نباشد، معذوریتی وجود ندارد. در این فرض خود دلیل دالّ بر لزوم اجتناب از مشکوک الحرمه است.
گاه شارع می داند که در صورت واگذار کردن تشخیص حکم به مکلف، در برخی از موارد مکلف به موضوع حکم ثبوتی نمی رسد یا با سوء استفاده وجود موضوع حکم ثبوتی را انکار کرده و یا به علت صعوبت تشخیص موضوع، در جهل مرکب واقع می شود. شارع به همین سبب حکم را بر موضوع دیگری مترتب می کند. مثلا موضوع مفسده واقعیه مزیل العقل است اما چون شارع می داند حتی اگر حکم را اعم از ظرف علم و شک جعل کند باز به غرض خود نمی رسد و مکلف یا نمی تواند مزیل العقل را تشخیص دهد یا با سوء استفاده مزیل العقل بودن را انکار کند یا با جهل مرکب اعتقاد بر عدم آن حاصل کند و مثلا مکلّف به علت مزیل العقل ندانسته شراب کم، آن را می نوشد. شارع بر همین اساس، حکم را بر مزیل العقل مترتب نکرده و موضوع حکم را مسکری قرار داده است که حتی زیاد آن موجب اسکار است و بیان کرده است: «ما اسکر کثیره فقلیله حرام» غرض شارع در این نوع جعل حکم آن است که مکلّفین به این اعتقاد که شراب کم مزیل عقل نیست، شراب را ننوشیده و با تکرار نوشیدن شراب کم عقل آنها زائل نشود و موضوع مفسده واقعی که زوال عقل است، محقق نشود و در حقیقت این نوع جعل حکم برای تحفّظ بر ملاکات واقعیه است.
اقسام تعلیل بر حکم
با توجه به این مقدمه، هر سه قسم بیان شده در تعلیل نیز وجود دارد و اگر شارع چیزی را موضوع حکم قرار داد و به ملاک ثبوتی تعلیل کرد و مثلا بیان داشت «لا تشرب الخمر لانه یزیل العقل» نمی توان آن را به معنای تغییر موضوع ثبوتی از جانب شارع دانست. تشخیص نحوه تعلیل وابسته به استظهارات است و نمی توان قانونی عام را بیان کرد. امکان دارد با آمدن تعلیل، موضوعی که در ابتدا حکم بر آن مترتب شده، تغییر کرده و مخصوص جایی شود که احتمال ثبوت علت ازاله عقل در آن باشد. و امکان دارد موضوع حکم معلّل تغییر نکرده و خمر حتی در صورتی که علم به عدم زوال عقل به واسطه آن باشد، تحریم شده باشد. مثال دیگری که می توان برای این فرض زد، «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر» است. جلوگیری از فحشا و منکر علت جعل حکم و موضوع ثبوتی آن است اما آیا این دلیل به این معناست که در جایی که می دانید نماز از فحشا و منکر نهی نمی کند، نماز نخوانید؟ در این دست موارد، علت در مقام تقیید معلّل نیست و تنها خاصیت معلّل را که باید عبد به آن برسد بیان شده و تشخیص آن به مکلف واگذار نشده است. پس به نظر می رسد تغییر موضوع حکم معلّل به واسطه علت یا عدم تغییر آن وابسته به ظهورات است و نمی توان قانونی عام را در این باره بیان کرد.
توضیح کلام شهید صدر
شاید شهید صدر در این عبارت در مقام بیان آن است که از تعلیل موجود در حدیث تثلیث استفاده می شود که اجتناب از شبهات در مواردی است که احتمال منشأییت برای محرمات معلومه وجود داشته باشد و در مواردی که علم به عدم منشأییت ارتکاب شبهه برای ارتکاب محرّمات وجود داشته باشد، حکم دیگر وجود ندارد. در حقیقت ایشان تعلیل را موجب تغییر موضوع ثبوتی حکم دانسته و استظهار کرده اند که شارع تشخیص وجود علت در معلّل و لو تشخیص احتمالی آن را به عبد واگذار کرده است. این عبارت از شهید صدر شاید ناظر به این مطلب باشد: « و بما أنّ ظاهر هذا النهي هو كونه بعنوان التحفّظ من قبل نفس العبد»
بررسی کلام شهید صدر
به نظر استظهار موجود در کلام شهید صدر از ادله صحیح نیست و نمی توان ظهور دلیل را در آن دانست که ارتکاب شبهه بما هو محرم نیست و تنها در جایی که احتمال منشأییت برای محرّمات معلومه داشته باشد، حرام است. زیرا وجهی برای این استظهار وجود ندارد هر چند حدیث تثلیث ظهور بر خلاف نیز ندارد. با نبود ظهور دلیل در هیچ یک از دو طرف، قدر متیقن از لزوم اجتناب شبهات در مواردی است که عبد احتمال دهد ارتکاب شبهات منشأییت برای ارتکاب محرمات معلومه دارد. در نتیجه ما نیز کلام شهید صدر را تأیید کردیم اما نه به واسطه استظهار بلکه از باب اجمال و رجوع به قدر متیقّن و برای رسیدن به این مفاد لازم نیست استظهاری صورت گیرد.
شمول حدیث تثلیث نسبت به شبهات موضوعیه و وجوبیه
 بر تمسک به حدیث تثلیث در لزوم احتیاط، اشکالات دیگری نیز وارد شده است که یکی از آنها را مرحوم بروجردی[2] بیان کرده اند. ایشان بیان داشته اند: این روایت شبهات موضوعیه و وجوبیه را شامل است که اخباری قائل به احتیاط در آن نیست. به خصوص مقبوله عمر بن حنظله که شبهه مطرح در آن شبهه وجوبیه بوده و احتمال وجوب اخذ به خبر مشکوک وجود دارد. پس یا باید روایت را حمل بر استحباب کرد یا حمل بر ارشاد کرد و روشن نیست تخصیص مقدّم بر حمل بر استحباب باشد.
به نظر می رسد هر چند شبهه در مقبوله عمر بن حنظله، شبهه وجوبیه صرفه نیست زیرا در اخذ به خبر احتمال وجوب و حرمت موجود است و شاید به جهت شبهه وجوبیه احتیاط لازم نباشد اما به جهت شبهه تحریمیه احتیاط لازم باشد، اما این اشکال صحیح است زیرا در مواردی که علم به عدم وجوب در برخی از مصادیق داریم دو نوع تصرّف امکان دارد. امکان دارد در مادّه تصرّف شده و عموم دلیل تخصیص زده شود و امکان دارد در هیئت تصرّف کرد و حمل بر استحباب یا ارشاد کرد و نمی توان گفت حتما باید ظهور روایت را در مولویت و وجوب تحفّظ کرد و تخصیص را قائل شد.
مولوی نبودن امر به اجتناب در حدیث تثلیث
به نظر ما امر به اجتناب در حدیث تثلیث امری مولوی نیست. برای توضیح این سخن در ابتدا مقدمه ای را بیان می کنیم.
حرمت مقدمه حرام؟
 روشن است که مقدمه واجب ولو به حکم واجب است. اما آیا مقدمه حرام، حرام است؟ درباره علت وجوب مقدمه واجب گفته شده است که اگر مقدمه انجام نشود، واجب انجام نمی شود این تعلیل هر چند در مقدمه واجب صحیح است اما در مقدمه حرام قابل تطبیق نیست زیرا مثلا مقدمه ترک شرب خمر ترک بیع الخمر است. در این فرض هر چند با ترک بیع خمر، شرب خمر محقق نخواهد شد ولی خرید خمر تلازم با شرب خمر ندارد زیرا مکلف حتی بعد از خرید خمر اختیاری و لو ضعیف در ترک شرب خمر دارد و حرام به معنای مذکور در مقدمه واجب، متوقف بر مقدمه نیست و حتی با فعل مقدمه نیز حرام می تواند ایجاد نشود. بله در مواردی که با خرید شراب حتما شرب اتفاق می افتد و بعد از خرید خمر اختیار سلب می شود، شرب خمر متوقف بر بیع الخمر است و می توان در این موارد خرید خمر را از باب مقدمه حرام، حرام دانست. اما در  غالب موارد انجام مقدمه حرام با فعل حرام تلازم ندارد.
بله باز هم اگر دلیل خاصی وجود داشته باشد که به علت اهمیت ترک شرب خمر باید از خرید خمر نیز خودداری کرد و خرید نیز حرام است، به آن ملتزم خواهیم شد.
در حدیث تثلیث نیز چون ناظر به تعلیلی ارتکازی است، روشن است که صرف انجام مشتهات تلازمی با فعل حرام ندارد و با ارتکاب شبهه، اختیار در ترک حرام هنوز باقی است. در نتیجه حدیث در مقام بیان حکم مولوی نیست و تنها ارشاد به این است که اگر با ارتکاب شبهات به حرام افتادید، از افتادن در حرام معذور نیستید. در حقیقت این حدیث در مقام بیان نکته ای اخلاقی است که برای ترک محرّمات باید نفس خویش را از مشتبهات دور کنید تا بتوانید نفس را در مقابل محرّمات کنترل کنید و این روایت در مقام بیان راه تقویت اراده در مقابل حرام است.[3]
مؤید این معنا کلامی است که در برخی از کتب عامه بیان شده است: کسی که تمام شبهات را انجام می دهد نمی تواند در قبال محرّمات مقاومت کند و باید برخی از شبهات را ترک کند تا بتواند نسبت به محرّمات معلومه خویشتن دار باشد. در برخی از این کتب نقل شده است: از علمای سیر و سلوک نقل شده است که انسان باید برخی از مباحات را ترک کند تا بتواند در مقابل مشتهات خویشتن دار باشد و برخی از مشتبهات را ترک کند تا در مقابل حرام بتواند نفس خویش را محافظت کند. مطابق این بیان روایت ناظر به تک تک موارد شبهه نیست و ناظر به اجتناب فی الجمله از شبهات است و مسلک اخباری نیز از روایت قابل برداشت نیست و این معنا حتی در شبهات وجوبیه و موضوعیه نیز وجود دارد.
این بیان مؤید کلام محقق بروجردی در اشکال به تمسک به روایت است. در تبیین اشکال مرحوم بروجردی بر تمسک به روایت بیان شد، به علت شمول روایت نسبت به شبهات موضوعیه و وجوبیه باید تصرفی را در ظهور روایت قائل شد و این تصرف مردّد بین تصرف در ماده و تخصیص و تصرف در هیئت و حمل بر استحباب یا ارشاد است و چون تخصیص اولی از حمل بر استحباب یا ارشاد نیست، روایت مجمل بوده و نمی تواند مثبت لزوم احتیاط حتی در شبهات تحریمیه باشد. اما به نظر می رسد می توان این ادعا را داشت که با توجه به نکته مذکور، هیئت ظهوری در وجوب مولوی ندارد تا امر دائر مدار تصرف در هیئت و ماده باشد و نمی توان شبهات وجوبیه و موضوعیه را از روایت خارج دانست.[4]
نتیجه روایت در مقام بیان حکمی اخلاقی و ارشادی است نه مولوی و با توجه به همین نکته هیئت ظهوری در مولویت و وجوب ندارد و روایت اطلاق داشته و به اطلاق آن اخذ می شود بدون آن که تصرّفی در هیئت انجام شود.
شهید صدر این مباحث را ذیل روایت نعمان بن بشیر بیان کرده است و ذیل مقبوله عمر بن حنظله مجزا بحث کرده است. هر چند به نظر ما باید مجموع نقل های حدیث تثلیث را با هم بررسی کرد و وجهی در بحث مجزای هر یک از احادیث نیست. شهید صدر ذیل بحث از مقبوله عمر بن حنظله زاویه دید تازه ای را در مضمون روایت ارائه داده است که باید مورد بررسی قرار بگیرد. در سایر کتب اصولی نیز از مقبوله عمر بن حنظله بحث شده اما محور بحث ما کلام شهید صدر است.
بعد از بحث از مقبوله عمر بن حنظله، بحث در روایات خاصه ای است که بر وقایع معینه ای احتیاط را تطبیق داده است که در جلسات آینده درباره آن سخن خواهیم گفت.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص431
[2] نهاية الأصول ؛ ص577 أقول: يرد على الاستدلال بها أولا: انها تعم الشبهة الحكمية و الموضوعية و لا يقول بالاحتياط في الثانية، الاخباري أيضا و تخصيصها بالأولى بلا وجه. اللهم الا ان يقال: بان المقسم في الأقسام الثلاثة العناوين الكلية.
[3] مثلا در تعلیم رانندگی بدون این که هیچ حادثه ای وجود داشته باشد، شخص مجبور به عبور از موانع سخت می کنند تا در هنگام خطر بتواند وسیله نقلیه را کنترل کند یا برخی از اشخاص تمرین سکوت می کنند و از سخن های حلال خودداری می کنند تا بتوانند زبان خویش را در مقابل با محرّمات کنترل کنند.
[4] چند شب پیش دیدن آقای فرحی نوه مرحوم آقای اراکی و شوهر خاله ما رفتیم. ایشان به علت بیماری برای مجلس ختم پدر خانم ما که با ایشان نیز آشنایی داشت، نیامده بودند. ایشان در ضمن سخنان خویش جمله ای را بیان کردند که بنده را بسیار تکان داد. ایشان فرمود: من از آخرت و قیامت بسیار وحشت دارم.
حقیقت مطلب آن است که ترس از قیامت باعث تغییر رفتار انسان است و فعل مشتبهات نیز موجب لاابالی شدن نسبت به مسائل دینی و بی قیدی به آن است و همین بی خیال شدن و غفلت بسیار خطرناک است. البته خود غفلت نیز نعمتی از خداست که سبب می شود انسان بتواند در دنیا زندگی کند اما نباید انسان در غفلت زیاد فرو رود. ایشان در مرحوم آقا شیخ عباس تهرانی این روایت را نقل می کرد که اگر گوسفندان بدانند سرانجامشان ذبح است، گوشت بر بدنشان نمی روید.
پاسخ
#62
1395.11.04
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه گذشته بیان شد تمسک به حدیث تثلیث از جهات مختلف مشکل داشته و این حدیث مثبت قول اخباری نیست.
احتمال اراده شبهه منجزّه از شبهه
یکی از پاسخ هایی که برای استدلال به طایفه اول حدیث تثلیث بیان شد این بود که روشن نیست مراد از شبهه، شبهه حرمت واقعیه باشد و این امکان وجود دارد که مراد، شبهه حرمت منجزه باشد. در این صورت تنها شامل مواردی است که تکلیف به عللی مانند علم اجمالی منجّز شده و شامل شبهات بدویه نیست. آیا این احتمال در طایفه دوم احادیث تثلیث که مورد بحث ماست، جریان دارد؟
جریان احتمال در طایفه اول و عدم جریان در طایفه دوم
برخی از بزرگان این احتمال را در طایفه دوم احادیث تثلیث بیان کرده اند اما به نظر می رسد بین این دو طایفه تفاوت وجود داشته و هر چند این احتمال در طایفه اول وجود دارد اما در طایفه دوم نمی تواند جریان داشته باشد. امکان دارد گفته شود: در تثلیث اول «امر بیّن رشده و بیّن غیّه» وارد شده و می تواند مراد از بیّن الرشد آن امری باشد که عقاب بر آن نیست و مراد از بیّن الغی امری باشد که عقاب بر آن مسلّم است و مراد از شبهه، شبهه حکم منجز باشد و چون با ادله برائت اثبات عدم عقاب شبهه بدویه می شود، داخل در بین الرشد است اما در این طایفه، حلال و حرام بیان شده و ظهور حلال و حرام در حلال و حرام واقعی است و شامل حلال و حرام ظاهری نیست.
جریان احتمال در طایفه دوم و عدم جریان در طایفه اول
امکان دارد به گونه ای دیگر تقریب کرد و گفت: شبهه در طایفه اول شبهه حکم واقعی است و مراد از شبهه در طایفه دوم شبهه حکم منجّز است زیرا رشد و غیّ ناظر به مصالح و مفاسد واقعیه است و بیّن الرشد آن چیزی است که مصلحت دارد و بین الغی آن چیزی است که مفسده دارد و مراد از شبهه بر این فرض، آن چیزی است که احتمال مصلحت و مفسده در آن است اما حلال و حرام مختص به حلیت و حرمت واقعی نیست و مراد از حلال هر چیزی است که جایز باشد هر چند به علت ادله برائت حکم به جواز ارتکاب شبهه و مشکوکات شده باشد. پس با جریان ادله برائت، شبهه بدویه داخل در حلال بوده و دیگر مصداق شبهه نیست تا اجتناب از آن لازم باشد.
بررسی این دو بیان
به نظر می رسد، حلال و حرام به معنای اعم است و اختصاص به حلیت و حرمت واقعی ندارد و اگر قرینه ای برخلاف نباشد به سبب ادله حلیت ظاهری، شبهه داخل در حلال بین است پس حلال و حرام به معنای حلیت و حرمت منجّزه است. پس مشکوک الحکم به اعتبار قبح عقاب بلا بیان و ادله حلیت ظاهری داخل در حلال بیّن است و مشتبه مختص به مواردی است که حرمت منجّزه وجود داشته باشد مانند اطراف علم اجمالی که در هر یک از اطراف احتمال حرمت منجّزه وجود دارد و مانند شبهات بدویه قبل الفحص که احتمال حرمت منجّزه موجود است. ذکر این نکته سودمند است که در شبهات قبل از فحص، احتمال منجز نیست بلکه وجود تکلیف واقعی در معرض وصول منجّز است و وجود چنین تکلیفی محتمل است و عنوان شبهه بر آن صادق است. شاهد بر تنجیز تکلیف واقعی نه تنجیز احتمال، آن است که در صورت عدم حرمت واقعی عقابی در کار نیست. پس در فرض نبود قرینه خارجی حلیت و حرمت، به حلیت و حرمت واقعی اختصاص ندراد.
محتملات در معنای رشد و غیّ
اما در رشد و غیّ که در طایفه اول وارد شده است، سه معنا احتمال دارد.
مصلحت و مفسده در متعلق
 احتمال اول در رشد و غیّ آن است که رشد آن چیزی باشد که مصلحت دارد و غیّ چیزی است که مفسده داشته باشد. این معنا احکام ظاهری و برخی از احکام واقعی را شامل نیست. زیرا در احکام ظاهری در نفس متعلّق مصلحت و مفسده نیست و در برخی از احکام واقعی که مفسده در متعلق وجود داشته اما شارع به علت مصلحت در ترخیص حکم به ترخیص داده است، حکم واقعی حلّیت است اما این امر بیّن الغیّ خواهد بود.  
عقاب و ثواب
احتمال دیگر در رشد و غیّ آن است که رشد به معنای عدم استحقاق عقاب و غیّ به معنای استحقاق عقاب باشد. مطابق این احتمال در مواردی که برائت جاری باشد، امر مشتبه و مشکوک بیّن الرشد است.
عصیان و عدم عصیان
احتمال چهارم در رشد و غیّ آن است که غیّ به معنای معصیت شارع بوده و رشد به معنای عدم عصیان شارع باشد. مطابق این احتمال مراد از بیّن الغیّ حرمت منجزّه است.
مطابق معنای دوم و سوم مراد از شبهات، شبهه در حکم منجّز است و مطابق معنای اول شبهات، شبهه در برخی از احکام واقعی است. اگر معنای دوم و سوم قوی تر نباشد، احتمال اراده این دو معنا وجود دارد و با احتمال این دو معنا نمی توان به این روایت، احتیاط را الزام کرد و قول اخباری را اثبات کرد.
در نتیجه بدون در نظر گرفتن قرائن، این احتمال که مراد از شبهه در طایفه اول و طایفه دوم احادیث تثلیث، شبهه حکم منجّز باشد وجود دارد و نمی توان به هیچ یک از این دو طایفه بر قول اخباری استدلال کرد. اما تمام این بحث ها بدون در نظر گرفتن قرائن موجود در طایفه دوم احادیث تثلیث است اما ممکن است با در نظر گرفتن قرائن داخلیه معنای دیگری از شبهات مراد باشد.
قرینه برای تفسیر معنای شبهه
با مشاهده اخبار طایفه دوم به نظر می رسد برخی از تعبیرات موجود در روایات با تفسیر شبهه به شبهه حکم منجّز سازگار باشد. به عنوان نمونه در مقبوله عمر بن حنظله وارد شده است: «حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ»[1] در این روایت امکان دارد مراد از اخذ به شبهات به معنای اخذ به محرّمات منجزه باشد. البته در همین روایت نیز امکان دارد مراد از شبهه، شبهه حرام واقعی باشد به این معنا که اگر کسی شبهه حرام واقعی را انجام دهد، نفس او جری شده و محرمات معلوم را نیز انجام خواهد داد. اما غالب روایات طایفه دوم احادیث تثلیث با این معنا که مراد از شبهه، شبهه حرام منجز باشد سازگار نیست. به عنوان نمونه در خطبه حضرت امیر ع وارد شده است: «حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ مِنَ الْإِثْمِ فَهُوَ لِمَا اسْتَبَانَ‏ لَهُ‏ أَتْرَك‏»[2] در این روایت محذور ارتکاب شبهه این گونه تصویر شده است عدم کفّ نفس از حرام های واقعی و معلوم با ارتکاب شبهات است نه آنکه محذور در ارتکاب شبهه این باشد که امکان دارد، شبهه حرام واقعی باشد. به عبارتی دیگر اگر در این روایت شبهه به معنای شبهه حرام منجّز بود، مشکل ارتکاب شبهه در این بود که امکان داشت شبهه مصداق حرام باشد و با ارتکاب شبهه حرام منجّز دیگر معذوریتی وجود نداشت اما در این روایت مشکل در ارتکاب شبهه این دانسته شده است که با ارتکاب شبهه، انسان سایر محرّمات را که روشن و معلوم است انجام می دهد و نفس انسان بر فعل حرام جرئت پیدا می کند. طبق این معنا باید مراد از شبهه، شبهه حرام واقعی باشد نه حرام منجّز چون محذور در ارتکاب شبهه، اصابه به حرام تصویر نشده است.
مراد از شبهه در روایت سلّام بن المستنیر و نعمان بن بشیر که در آنها حمی وارد شده است نیز شبهه حرام واقعی است نه حرام منجّز. زیرا در این روایت ارتکاب شبهات به چریدن حول حمی تنظیر شده و نفس چریدن خارج از حمی محذوری نداشته بلکه محذور آن است که امکان دارد وارد حمی و غرقگاه شود. اگر مراد از شبهه در این دو روایت شبهه حرام منجّز بود، باید محذور در چراندن امکان در حمی بودن مطرح می شد و حمل حول الحمی بر این که شاید در حمی باشد، خلاف ظاهر است. در این دو روایت نفس انسان به گوسفندی تشبیه شده که در حال چریدن حول حمی است و فرض شده که اگر نفس انسان حول حمی بچرد مثلا با نگاه به غرقگاه و وجود علف های دست نخورده داخل آن، تحریک می شود که با علم و آگاهی وارد حمی شود و مرتکب محرّمات معلومه گردد. در این روایت بیان شده که با دور کردن خود از حمی و چراندن در محل هایی دور از غرقگاه نفس خویش را از وسوسه شیطان برای ارتکاب محرّمات واقعی دور کنید. در نتیجه مراد از شبهه در احادیث طایفه دوم تثلیث، شبهه حکم واقعی است نه شبهه حکم واقعی منجّز و نمی توان احتمال مطرح شده در طایفه اول را در این طایفه جاری دانست.
در نتیجه پاسخ استدلال به اخبار تثلیث طایفه اول بر لزوم احتیاط به این که احتمال دارد مراد از شبهه، شبهه حکم منجّز باشد پاسخی تام است اما این پاسخ در طایفه دوم جریان ندارد و باید به همان پاسخ هایی که در جلسه گذشته بیان شد، استدلال به این طایفه را پاسخ داد.
خلاصه معنای حدیث تثلیث طایفه دوم
 معنای احادیث تثلیث دوم به طور خلاصه آن است که از ارتکاب شبهات حرام واقعی اجتناب کنید تا مبادا با آگاهی وارد محرّمات معلومه دیگر شوید. مطابق این معنا مراد از حمی الله، محارم معلومه است و مراد از شبهات، شبهات حرام واقعی و بیان شد این حکم، حکمی اخلاقی و ارشادی است و ارتباطی به بحث احتیاط در شبهات بدویه ندارد.
کلام شهید صدر در مقبوله عمر بن حنظله
مرحوم شهید صدر اخبار طایفه دوم را جداگانه مطرح و بررسی کرده است ولی ما تمام اخبار طایفه دوم را یکپارچه بحث کردیم. شهید صدر درباره مقبوله عمر بن حنظله می نویسد: در مقبوله عمر بن حنظله ما با دو تثلیث روبرو هستیم. یک تثلیث در کلام امام ع وارد شده و یک تثلیث از کلام نبوی نقل شده است. ایشان در توضیح این روایت دو نکته را به عنوان نکاتی مقدماتی بیان می کنند که مراد از شهرت در این روایت شهرت روایی است نه شهرت عملی و فتوایی و شهرت روایی موجب قطع به صدور است نه قطع به حکم من جمیع الجهات. ایشان بحث از این مطلب و استدلال به آن را به جایگاه خود احاله داده است. ایشان نکته دومی را در مورد مقبوله می فرماید که حدیث شاذ داخل در امر مشکل است.
تبیین کلام شهید صدر
به نظر ما هر دو نکته مذکور در کلام شهید صدر، کاملا صحیح است. ما در بحث تعادل و تراجیح بیان کرده ایم که تأکید این روایت بر تثلیث امور و روشن کردن حکم خبر شاذّ است. اگر خبر شاذ بین الغیّ بود، اجتناب از آن روشن بود و نیازی به تثلیث امور نبود. اساسا تکیه تثلیث بر بیان فرد سوم که اکر مشکل است بوده و امر بین الرشد و بیّن الغیّ به عنوان مقدمه ای برای بیان این قسم سوم بیان شده است. با این توضیحات روشن می شود که خبر شاذّ مصداقی برای امر مشکل تصویر شده و خبر مشهور مصداقی برای بیّن الرشد است و همین مثبت اراده شهرت روایی از مشهور است.
مطابق این تفسیر معنای روایت آن است که حکمی را که قطع داری از معصوم ع صادر شده است، اخذ کن و خبری را که قطع به صدور آن نداری رها کن و در این روایت تعبدی بر اخذ به خبر قطعی الصدور در تعارض با خبر غیر قطعی الصدور وجود دارد. بنابراین به نظر ما نیز مراد از شهرت، شهرت روایی است و خبر شاذ داخل در امر مشکل است نه داخل در بیّن الغیّ. بیش از این وارد تفصیل بحث نمی شویم که تفصیل آن را در بحث تعادل و تراجیح بیان کرده ایم.
کلام شهید صدر در تثلیت موجود در کلام امام ع
شهید صدر در ادامه فرمایشی دارند که بیشتر در مورد آن سخن می گوییم. ایشان در مورد تثلیثی که امام ع فرموده، می نویسد: «(إنّما الأمور ثلاثة: أمر بيّن رشده‏ فمتّبع‏، و أمر بيّن غيّه فمجتنب، و أمر مشكل يرد حكمه إلى اللّه)، فهنا قد فرض موضوعات ثلاثة، و جعل لها أحكاما ثلاثة، و ظاهر التقابل هو أنّ هذه الموضوعات متقابلة بحسب أحكامها، فكلّ واحد منها[3]
شهید صدر این متن را از فقیه[4] اخذ کره ولی روایت در کافی مقداری متفاوت است. در کافی وارد شده است: «‏وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ‏ فَيُتَّبَعُ‏ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏»[5]
شهید صدر می فرماید: «(إنّما الأمور ثلاثة: أمر بيّن رشده فمتّبع، و أمر بيّن غيّه فمجتنب، و أمر مشكل يرد حكمه إلى اللّه)، فهنا قد فرض موضوعات ثلاثة، و جعل لها أحكاما ثلاثة، و ظاهر التقابل هو أنّ هذه الموضوعات متقابلة بحسب أحكامها، فكلّ واحد منها يختصّ بحكم غير حكم الآخر»[6]
بررسی کلام شهید صدر
شهید صدر بیان کرده است: در این روایت سه موضوع فرض شده و احکام ثلاثه ای برای آن قرار داده است. ظاهر تقابل آن است که موضوعات متقابله بحسب احکامها. مراد از این جمله اخیر روشن نیست که آیا تقابل موضوعات به معنای سه حکم مختلف داشتن است یا ذکر محمول های مختلف نیز در سه حکم بودن و تفاوت احکام دخیل است؟
اگر مراد صرف تقابل موضوعات باشد، به نظر لازم نیست احکام هر سه صورت با هم متفاوت باشد بلکه وجود تفاوت فی الجمله بین این صور موجب تصحیح تقسیم است. مثلا اگر گفته شود مسأله سه صورت دارد.صورت اول واجب است، صورت دوم نیز واجب است اما صورت سوم مستحب است. تقسیمی صحیح است و لازم نیست حکم تمامی اقسام با هم متفاوت باشد. پس صرف تقابل موضوعات موجب تفاوت احکام این موضوعات با هم نیست و امکان دارد دو قسم از این موضوعات حکمی متحد داشته باشند.
اگر تقابل به لحاظ احکام نیز باشد، لازمه تقابل تفاوت کلی و بالجمله بین احکام نیست و امکان دارد هر یک از اقسام احکامی مختص داشته و در یک حکم نیز با هم مشترک باشند. بیان سه موضوع و سه حکم تنها به معنای تفاوت فی الجمله بین هر یک از احکام است و نمی شود مثلا دو حکم از این احکام دقیقا مثل هم باشند اما لازم نیست احکام با هم وجه اشتراکی نداشته باشند.[7]
ایشان در ادامه فرموده است: « و لو فسّرنا الرّد إلى اللّه (تعالى)- الّذي هو حكم القسم الثالث، و هو الأمر المشكل- بمعنى الترك و الاجتناب- و هو المطابق لقول الأخباريّ-، لكان ذلك عين حكم القسم الثاني، فنعرف انّ المراد من ذلك ليس هو الاجتناب، بل التوقّف باعتبار أنّ الأمر المشكل له وجهان، فلا يؤخذ بأيّ واحد منهما،» اشکال ایشان در صورتی صحیح است که مراد از ردّ دقیقا به معنای اجتناب باشد اما این سخن صحیح نیست زیرا؛ ردّ مطابق قول اخباری شامل دو مفهوم است. توقف در فتوی و اجتناب در عمل. پس در امر مشکل باید در فتوی توقف داشت هر چند در عمل باید اجتناب کرد در حالی که امر دوم (بیّن الغی) در فتوی نیز باید فتوی به حرمت داد و توقفی وجود ندارد هر چند در عمل باید اجتناب کرد. در نتیجه حکم دوم و سوم فی الجمله با هم تفاوت دارد. به خصوص آنکه در مورد روایت عمر بن حنظله احتیاط در عمل امکان ندارد زیرا اختلاف در میراث است و نمی توان در آن احتیاط کرد یا این میراث برای مدعی اول است یا برای مدعی دوم. در این موارد امام ع حکم کرده است که در افتا و قضاوت باید توقف کرد و مال را به هیچ یک از دو طرف تحویل نداد و بعد از رجوع به امام معصوم ع و استفتای از او حکم را بیان کنید. پس بین حکم امر مشکل و امر بیّن الغی تفاوت وجود دارد.
در نتیجه به نظر می رسد نمی توان با قرینه تقابل مطلبی را ثابت کرد بلکه باید معنای ردّ الی الله و الی رسوله را به صورت جداگانه مطرح کرد و دید مراد از آن چیست؟
مراد از ردّ به خدا و رسول
همانگونه که در تعادل و تراجیح بیان کرده ایم، اگر روایت با توجه به قرائن موجود در روایت ناظر به مقام عمل باشد، ظهور عرفی ردّ به خدا و رسول آن است که با ورود خبر شاذّ تغییری در حکم ایجاد نمی شود و باید به همان اصول و قواعد اولیه رجوع کرد که در موارد مختلف متفاوت است در برخی از موارد، برائت در برخی دیگر احتیاط و در برخی دیگر استصحاب است و ظهور عرفی ردّ به خدا و رسول، احتیاط در عمل نیست.
در جلسه آینده بحث را ادامه خواهیم داد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص68
[2] من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏4 ؛ ص75
[3] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص433
[4] من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏3 ؛ ص10
وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ‏ فَمُتَّبَعٌ‏ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَمُجْتَنَبٌ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ حُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَل
[5] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص68
[6] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص434
[7] شخص تریاکی گفته بود که اگر خدا به من هزار تومان پول بدهد. این هزار تومان را چهار قسمت می کنم. قسم اول را می دهم تریاک می خرم می کشم. قسم دوم را میدهم تریاک می خرم می کشم و قسم سوم و چهارم را هم تریاک می خرم می کشم. این نوع سخن تنها در مقام بیان شوخی و مزاح و یک نوع، حال کردن با گفتن کلمه تریاک است و در مقام جدّ این نوع سخن گفتن صحیح نیست.
پاسخ
#63
1395.11.05
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
شهید صدر درباره مقبوله عمر بن حنظله فرمودند که در این مقبوله دوبار حدیث تثلیث ذکر شده است. یک بار در کلام امام ع و یک بار به نقل از پیامبر ص. حضرت ع می فرماید: «إنّما الأمور ثلاثة: أمر بيّن رشده‏ فمتّبع‏، و أمر بيّن غيّه فمجتنب، و أمر مشكل يرد حكمه إلى اللّه» [1] حضرت ع در این حدیث سه موضوع و سه حکم بیان کرده اند که ظاهر تقابل، تفاوت احکام این سه موضوع است و اگر مراد از ردّ حکم الی الله احتیاط در مقام عمل و اجتناب  باشد، با حکم قسم دوم متحد خواهد بود.[2] 
بیان شد اولا نفس تقابل موضوعی موجب اختلاف کلی احکام موضوع نیست و ثانیا با در نظر تقابل حکمی نیز، تباین بین احکام تنها به صورت تباین فی الجمله صحیح است و لازم نیست بین احکام تباین کلی وجود داشته باشد و چون در یردّ حکمه الله عدم افتاء نیز وجود دارد با حکم بیّن الغیّ متفاوت خواهد بود.
مراد از ردّ به خدا و رسول ص و امام ع
در جلسه 21 فروردین 1390 بحث تعادل و تراجیح در مورد معنای ردّ به خدا و رسول ص که عین این معنا نیز در ردّ به امام ع وجود دارد، مباحثی مطرح کردیم و سه تفسیر برای ردّ بیان کرده ایم. تفسیر اول آن است که مراد واگذاری علم به امام ع باشد و انسان مطابق آن فتوا ندهد و به نحو اجمالی بگوید علم آن را امام ع می داند. احتمال دوم در معنای ردّ آن است که به معنای التزام اجمالی باشد. این دو معنا مختص به عصر حضور نبوده و زمان غیبت امام ع را نیز شامل است. احتمال سوم در ردّ آن است که به معنای لزوم فحص باشد یعنی با رجوع به ائمه ع حکم مسأله را به دست آورید و از خود حکم نکنید.
دو معنای اول تنها در مقام افتاست و ناظر به مقام عمل نیست. حتی اگر قائل شویم به دلالت التزامی دالّ بر لزوم احتیاط در مقام عمل نیز هست، منافاتی با تقابل موضوعی و حکمی در حدیث تثلیث ندارد. معنای سوم که لزوم فحص باشد نیز تلازمی با احتیاط در مقام عمل ندارد و در برخی از روایات وارد شده است که «هم فی سعه حتی یعلموا»[3] حکم به سعه در مورد دو خبر متعارض وارد شده و هم فی سعه می تواند به معنای تخییر و تخییر عملی یا افتایی باشد.
در نتیجه به نظر می رسد مجرّد امر به ردّ به خدا و رسول ص به معنای احتیاط در عمل نیست و اگر لازمه ردّ احتیاط در مقام عمل نیز باشد، با بیان شهید نمی توان لزوم احتیاط را ابطال کرد.
عدم اختصاص ردّ به امام ع به زمان حضور
در بحث تعادل و تراجیح بیان کرده ایم: ردّ به خدا و رسول ص و امام ع اختصاص به زمان حضور ائمه ع دارد اما این تعبیر نارساست و ردّ ائمه ع الزاما به معنای مشرف شدن خدمت امام ع نیست. فحص از روایات وارده از ائمه معصومین ع نیز ردّ به امام ع است همانگونه که مراد از ردّ به خدا فحص در قرآن است و مراد از ردّ به رسول ص فحص در کلمات ایشان است. پس باید این گونه تعبیر کرد که ردّ به ائمه ع در فرض امکان فحص وجود دارد.
بله در برخی از روایات با توجه به قرینه خاص مراد از ردّ به امام ع ملاقات و دیدار امام ع است. به عنوان نمونه در برخی از روایات «حتی تری القائم»[4] یا «حتی تلقی امامک»[5] وارد شده که به معنای دیدار امام ع است.
کلام شهید صدر در تثلیث موجود در کلام امام ع
شهید صدر[6] در ادامه ردّ به خدا را به معنای فتوا ندادن در امر مشکل دانسته و مراد از مشکل را در مقبوله مشکوک الدلیل دانسته و محذور در فتوا دادن مطابق امر مشکل را مشکوک الحجه بودن آن تصویر کرده است. قرینه بر این معنا «امر بین رشده فیتبع» است که اتباع به معنای اخذ به دلیل است نه عمل زیرا حلال نسبت به وجود و عدم مساوی است و معنا ندارد امر به اتباع از آن شده باشد. تبعیت واجب به معنای عمل کردن قابل تصویر است اما تبعیت حلال در عمل متصور نیست زیرا حلال حکمی لا اقتضایی است و با واجب و مستحب که اقتضای فعل و حرام و مکروه که اقتضای ترک دارد، متفاوت است. پس تبعیت به معنای اتباع از روایت به معنای حجت است. البته این تقریب در کلام شهید صدر به این وضوح بیان نشده اما شاید ایشان ناظر به این تقریب باشند.
بررسی کلام شهید صدر
در کلام ایشان چند نکته به نظر می رسد.
اطلاق الامور
مطابق بیان ایشان، باید الامور را مختص به ادله دانست در حالی که الامور اطلاق دارد. مطابق معنای ایشان باید روایت را این گونه معنا کرد که « الادله المختلفه اما بین الاعتبار و اما بین عدم اعتباره و اما مشکوک الاعتبار» و روشن است اختصاص روایت به این معنا مخالف اطلاق آن است.
اراده انجام یا ترک حلال از اتّباع
مطابق تقریبی که از کلام شهید صدر بیان شد، به نظر می رسد اتّباع حلال به معنای فعل آن مشکلی نداشته باشد. هر چند نسبت حلیت به وجود و عدم علی السویه است اما موصوف به حلیت و حلال را می توان انجام داد یا ترک کرد. اتّباع نیز به معنای پیمودن راه است و با توجه به در نظر گرفتن فعل یا ترک برای حلال، پیمودن معنا خواهد داشت. اگر فعل حلال در نظر گرفته شود، پیمودن آن به انجام دادن است و اگر ترک حلال در نظر گرفته شود، پیمودن آن به ترک کردن است. پس با در نظر گرفتن هر یک از فعل یا ترک، اتّباع حلال معنا خواهد داشت و مجرّد این که طرف مقابل آن نیز حلال است، با اتّباع منافاتی ندارد. حتی اگر اتّباع مطلق انجام دادن عمل نباشد بلکه اتّباع به معنای انجام عمل با قصد عنوان عمل باشد، اتّباع حلال بما انه حلال بر فعل حلال یا ترک حلال صادق است و لازم نیست اتّباع را به معنای اخذ به دلیل و حجیّت آن معنا کرد.
پس کلام شهید صدر در حدیث تثلیث موجود در کلام امام ع به نظر صحیح نیست. 
کلام شهید صدر در تثلیث موجود در حدیث نبوی ص
شهید صدر در مورد تثلیث موجود در حدیث نبوی بیان می کنند: « و أمّا التثليث المذكور في كلام النبيّ صلى اللّه عليه و آله الّذي استشهد الإمام عليه السلام به، فظاهره أنّ نظره في الاستشهاد يكون بلحاظ الأمر البيّن المشكل، إذ الأمر الرشد أو الغيّ لا حاجة في معرفة حكمه إلى الاستشهاد بحديث النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بهذا يتّضح أنّ هذا التثليث أيضا لا يفيدنا، لأنّ المقصود بترك الشبهات في قوله: (من ترك الشبهات نجا من المحرّمات) ليس هو الترك عملا كما يريده الأخباريّ، و إلّا لم يطابق حكم القسم الثالث في كلام الإمام الّذي هو التوقّف، فلا يناسب الاستشهاد به، بل المراد بترك الشبهة هو ترك الأخذ بالدلالة المشتبهة، فيرجع إلى نفس ما قلناه في تفسير كلام الإمام عليه السلام، و يؤيّد ذلك قوله: (و من أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات) حيث عبّر بالاخذ بالشبهة و هو غير ارتكاب الشبهة، فإنّ التعبير بالأخذ يناسب باب الاستدلال و الاعتماد»[7]
در این عبارت غلطی نسخه ای وجود دارد. در این عبارت بیان شده است « بلحاظ الأمر البيّن المشكل، إذ الأمر الرشد أو الغيّ» جمع بین البیّن و المشکل صحیح نیست بلکه البیّن باید قبل از الرشد باشد و البیّن الرشد صحیح است. ظاهرا این اشتباه ناشی از تصحیح متن اولیه است. در متن اولیه تقریر البیّن وجود نداشته است اما در هنگام تصحیح بیان شده است که باید البیّن بعد از الامر اضافه شود و به اشتباه به جای الامر دوم به الامر اول البیّن ضمیمه شده است. گاه برای یک کتاب، لیستی به عنوان غلط نامه تهیه می شود که با بیان شماره صفحه و سطر وجود غلط در آن را گزارش داده و تصحیح می کند. این امکان وجود دارد که در این غلط نامه شماره صفحه و سطر ذکر شده و بیان شده که باید البیّن بعد از الامر وارد شود ولی در این سطر دوبار کلمه الامر تکرار شده و به اشتباه به الامر اول البیّن اضافه شده است.
شهید صدر بیان می کند: تکیه استشهاد بر تثلیث موجود در کلام نبوی ص قطعه سوم و امر مشکل است زیرا حکم امر بین الرشد و بین الغی روشن بوده و نیازی به استشهاد به کلام نبوی ص ندارد. این سخن همانگونه که در حدیث تثلیث مذکور در کلام امام ع نیز بیان شد، سخنی صحیح است. ایشان در ادامه می فرماید: مراد از «من ترک شبهات نجی من المحرّمات» ترک در مقام عمل نیست بلکه ترک شبهات به این معناست که عدم افتا به شبهات است زیرا در تثلیث مذکور در کلام امام ع بیان شد، مراد امام ع از این کلام منع از افتا مطابق امر مشکل است و چون حضرت ع بر این سخن خویش به کلام نبوی ص استشهاد کرده اند، مراد از ترک شبهات نیز باید به معنای ترک افتا باشد. ایشان در ادامه کلمه اخذ در (و من أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات) را مؤید بر این معنا دانسته اند. زیرا اخذ به معنای حجت دانستن است و این تعبیر مناسب با استدلال و اعتماد بر یک دلیل است.
بررسی کلام شهید صدر
در این بیان شهید صدر نیز چند نکته به نظر می رسد.
اطلاق حدیث
به نظر می رسد «حلال بیّن حرام بیّن و شبهات» در کلام نبوی در مقام بیان تمام افعال است و اختصاصی به دلیل ندارد. مؤید این برداشت سایر روایات موجود در حدیث تثلیث مانند روایت نعمان بن بشیر است که در هیچ یک از نقل های آن، قرینه ای بر اختصاص به دلیل وجود ندارد. شهید صدر به قرینه صدر روایت که تثلیث مذکور در کلام امام ع است، حدیث نبوی را مختص به دلیل دانسته است اما همانگونه که بیان شد، تثلیث مذکور در کلام امام ع اختصاصی به دلیل ندارد و مطلق است.
معنای اخذ
تمسک به کلمه اخذ در کلام شهید صدر به عنوان مؤید بر اراده دلیل نیز صحیح نیست زیرا همانگونه که در تعادل و تراجیح جلسه 5/2/1390، در پاسخ به استفاده شهید صدر از کلمه اخذ بر اختصاص روایتی به امور اعتقادی بیان کرده ایم، اخذ با توجه به استعمالات متعددی که برای آن در روایات وجود دارد به معنای عمل و انجام دادن است. در آن بحث به چند روایت از این روایات متعدد اشاره کرده ایم که یکی از آنها روایت سماعه است. اخذ حتی در صورتی که با «باء» متعدی شود در اصل به معنای استمساک خارجی، تعلّق خارجی به یک شیء و چسبیدن به آن است و به معنای گرفتن حسی است اما گاه در آن توسعه ایجاد شده به گرفتن یک فعل یا اعتقاد تعلّق می گیرد. گرفتن می تواند به معنای اعتقاد یا عمل باشد و با توجه به متعلّق اخذ معنا متفاوت است. اگر مأخوذ از امور انجام دادنی و فعل باشد، اخذ به معنای انجام دادن است و اگر مأخوذ از امور قلبی و از مقوله باور باشد، اخذ به معنای اعتقاد و باور است. گاه اخذ به معنای شروع کردن نیز استعمال شده و مثلا بیان می شود «اخذ یأکل». به هر حال به نظر می رسد برای فهم معنای لغت نباید به انس ذهنی و استعمالات رایج در زمان خویش مراجعه کرد که در بسیاری از موارد، معنای موجود در زمان حاضر، با معنای موجود در روایات متفاوت است. بلکه برای فهم معنای لغت باید به استعمالات زمان صدور دقت کرد تا معنایی نزدیک به واقع را کشف نمود.
در نتیجه هر چند اشکال شهید صدر بر استدلال به مقبوله وارد نیست و مقبوله مختص به دلیل و حجت نیست اما به نظر ما با توجه به اشکالاتی که در جلسات سابق بیان شد، مقبوله عمر بن حنظله مثبت قول اخباری نیست.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] من لا يحضره الفقيه ؛ ج‏3 ؛ ص10
وَ إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ‏ فَمُتَّبَعٌ‏ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَمُجْتَنَبٌ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ حُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَل
[2] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص433
[3] ظاهرا ناظر به این روایت شریف است: « عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ اخْتَلَفَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ دِينِهِ فِي أَمْرٍ كِلَاهُمَا يَرْوِيهِ أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِأَخْذِهِ وَ الْآخَرُ يَنْهَاهُ عَنْهُ كَيْفَ يَصْنَعُ فَقَالَ يُرْجِئُهُ‏  حَتَّى يَلْقَى مَنْ يُخْبِرُهُ فَهُوَ فِي سَعَةٍ حَتَّى‏ يَلْقَاهُ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَك‏» الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص66
[4] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏2 ؛ ص357
مَا رَوَاهُ الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِيرَةِ  عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا سَمِعْتَ مِنْ أَصْحَابِكَ الْحَدِيثَ وَ كُلُّهُمْ ثِقَةٌ فَمُوَسَّعٌ عَلَيْكَ حَتَّى تَرَى‏ الْقَائِمَ‏ فَتَرُدَّهُ عَلَيْهِ.
[5] مقبوله عمر بن حنظله: « ِ قُلْتُ فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً قَالَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَأَرْجِهِ‏  حَتَّى تَلْقَى‏ إِمَامَكَ‏ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ.» الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص68
[6] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 434
[7] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص434
پاسخ
#64
1395.11.06
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت عبد الله بن وضّاح
یکی از روایاتی که برای وجوب احتیاط در شبهات بدویه به آن تمسک شده است، روایت عبد الله بن وضّاح است. این روایت در تهذیب[1] و استبصار[2] با تفاوت هایی در متن و سند وارد شده است.
نقل تهذیب: عَنْهُ (الحسن بن محمد بن سماعه) عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع يَتَوَارَى الْقُرْصُ وَ يُقْبِلُ اللَّيْلُ ثُمَّ يَزِيدُ اللَّيْلُ ارْتِفَاعاً وَ تَسْتَتِرُ عَنَّا الشَّمْسُ وَ تَرْتَفِعُ فَوْقَ الْجَبَلِ حُمْرَةٌ وَ يُؤَذِّنَ عِنْدَنَا الْمُؤَذِّنُونَ فَأُصَلِّي حِينَئِذٍ وَ أُفْطِرُ إِنْ كُنْتُ صَائِماً أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ الَّتِي فَوْقَ الْجَبَلِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَرَى لَكَ أَنْ تَنْتَظِرَ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ وَ تَأْخُذَ بِالْحَائِطَةِ لِدِينِكَ.
نقل استبصار: عَنْهُ (الحسن بن محمد بن سماعه) عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَبَّاحٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع يَتَوَارَى الْقُرْصُ وَ يُقْبِلُ اللَّيْلُ ثُمَّ يَزِيدُ اللَّيْلُ ارْتِفَاعاً وَ تَسْتَتِرُ عَنَّا الشَّمْسُ وَ تَرْتَفِعُ فَوْقَ اللَّيْلِ حُمْرَةٌ وَ يُؤَذِّنُ عِنْدَنَا الْمُؤَذِّنُونَ أَ فَأُصَلِّي حِينَئِذٍ وَ أُفْطِرُ إِنْ كُنْتُ صَائِماً أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ الَّتِي فَوْقَ اللَّيْلِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَرَى لَكَ أَنْ تَنْتَظِرَ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ وَ تَأْخُذَ بِالْحَائِطَةِ لِدِينِكَ.
در نقل استبصار به جای عبد الله بن وضّاح، عبد الله به صبّاح وارد شده و بدل فوق الجبل در هر دو موضع، فوق اللیل وارد شده است. در وسائل[3] مانند نقل تهذیب روایت نقل شده است و در برخی از کتب فقهی روایت مانند نقل استبصار، وارد شده است. این تفاوت تعبیری در استدلال نیز اثر گذار است که در ادامه توضیح خواهیم داد.
سند روایت
عبد الله بن وضّاح که در نقل تهذیب وارد شده است، ثقه است ولی عبد الله بن صبّاح که در نقل استبصار است، شناخته شده نیست. به نظر می رسد، نقل عبد الله بن وضّاح صحیح تر باشد، زیرا نه تنها عبد الله بن وضّاح شناخته شده تر است بلکه در این سند سلیمان بن داود از او نقل کرده و سلیمان بن داود ناقل از علی بن ابی حمزه است و عبد الله بن وضّاح نیز صاحب ابی بصیر بوده[4] و ابی بصیر با علی بن ابی حمزه در ارتباط بوده است.
 سلیمان بن داود
مرحوم آقای خویی در مورد سلیمان بن داود می فرماید: « و أما بحسب السند: فقد يقال: بضعفها، لأن في سندها سليمان بن داود المنقري و هو و ان وثقه النجاشي «قده» الا ان توثيقه معارض بتضعيف ابن الغضائري حيث ضعفه صريحا فلا دليل على وثاقته. و الصحيح أن الرواية موثقة و توثيق النجاشي غير معارض بشي‌ء لأن تضعيفات ابن الغضائري كتوثيقاته و ان كانت معتبرة لا محالة لأنها لا نقصر عن توثيقات مثل النجاشي و الشيخ و اضرابهما غير أن الكتاب الدارج اليوم بأيدينا المنسوب إليه الذي هو المستند في نقل تضعيفاته و توثيقاته لم يثبت انه له إذا فتوثيق النجاشي مما لا معارض له.»[5]
همین مطلب البته مقداری مختصر تر در موسوعه الامام الخویی[6] وارد شده است. در مهذّب الاحکام[7] روایاتی را نقل کرده که یکی از آنها همین روایت است و بیان کرده است: «الاخبار المعتبره سندا» آقای سید محمد رضا مدرسی یزدی نیز در مقاله ای حول مغرب شرعی در مجله فقه اهل بیت[8] روایت را از لحاظ سند تام دانسته است.
مرحوم آقای خویی، تضعیفات ابن غضائری را مانند توثیقات او معتبر می دانند اما به نظر ما به طور کلی تضعیفات و به خصوص تضعیفات ابن غضائری معتبر نیست. علت آن است که این تضعیفات مبتنی بر متن شناسی است و این احتمال در تضعیفات ابن غضائری، پررنگ تر است.
 
انتساب کتاب به ابن غضائری
مرحوم آقای خویی نسبت کتاب موجود به ابن غضائری را مورد تردید قرار می دهند که به نظر صحیح نیست زیرا مرحوم خویی برای انتساب کتاب به مؤلف به سندهای مذکور در اجازات اعتماد می کنند ولی این روش صحیح نبوده و اجازات هیچ گاه اجازه به نسخه ای خاص نیست. به نظر ما بسیاری از این طرق، اجازات عامه مجرده از مناوله است و در اجازه هیچ نسخه ای منتقل نمی شود.
در صحت نسخه به نظر ما و لو به انسداد صغیر، ظن معتبر است و انتساب نسخه موجود به ابن غضائری، مظنون است زیرا؛
1.     در بسیاری از موارد عبارت های موجود در این کتاب در رجال نجاشی البته با مقداری نرمی و ملایمت وارد شده است و به نظر نجاشی ناظر به رجال ابن غضائری بوده است.
2.      از سویی دیگر، هر چند رجال ابن غضائری از نظر تضعیفات اعتبار ندارد اما همانگونه که حاج آقای والد فرموده اند، از نظر نکات رجالی قوی ترین کتاب رجالی است. در مواردی مانند نسب راویان و شرح حالی که برای راویان ذکر شده است، بسیار قوی تر از رجال نجاشی است و در بسیاری از موارد که با رجال نجاشی معارض است، پس از تحقیق صحت کلام ابن غضائری آشکار می شود. در آن دوره که این کتاب نوشته شده است، غیر از احمد بن حسین بن عبید الله غضائری، عالم رجالی قوی وجود نداشته است.
3.     نکته سوم آن است که اسناد مذکور در رجال ابن غضائری با طبقه احمد بن الحسین بن عبید الله غضائری سازگار است و جزو مشایخ او هستند.
مجموع این نکات حداقل موجب ظن به صحت انتساب کتاب موجود به ابن غضائری است و در صحت کتاب از این جهت اشکالی وارد نیست بله اشکال عام تضعیفات وجود دارد و به نظر ما تضعیفات به علت به کار گیری روش های متن شناسی، اعتبار ندارند.
سلیمان بن داود المنقری؟
مرحوم آقای خویی، سلیمان بن داود را المنقری دانسته است. شاید علت این استظهار آن باشد که در اسناد ما راوی سلیمان نام که پدرش داود باشد، غیر از منقری نیست. اما به نظر این استظهار صحیح نیست زیرا؛ راوی از سلیمان بن داود در این سند الحسن بن محمد بن سماعه است و مروی عنه او عبد الله بن وضّاح است. در حالی که سلیمان بن داود المنقری الشاذکونی از روات عامه بوده و غالبا قاسم بن محمد بن اصفهانی از او روایت کرده و از حفص بن غیاث نقل روایت دارد. سلیمان بن داود المنقری در سلسه سندهای عامه قرار دارد و سند مذکور در این روایت، با اسناد عامه ارتباطی ندارد.
قرینه ای که امکان دارد بر منقری بودن سلیمان بن داود اقامه شود هر چند مرحوم خویی ظاهرا ناظر به آن نیست، این است:
در چهار سند کتب اربعه، الحسن بن علی بن سماعه از سلیمان بن داودی که از علی بن ابی حمزه روایت می کند، نقل روایت کرده است. در این بین سه سند به طور قطع راوی از علی بن ابی حمزه است[9] و در یک سند، تردیدی وجود دارد. سه سند اول همگی درباره اوقات صلاه است و سند آخر در باب الاقرار فی المرض تهذیب[10] وارد شده است. سند اخیر در تهذبب این گونه است: « حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ أَوْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع‏» البته همین سند در کافی چاپ اسلامیه[11] بدون «عنه» نقل شده اما در کافی چاپ دارالحدیث[12] با «عنه» نقل شده و به نظر این نقل نیز صحیح است. ضمیر «عنه» به سلیمان بن داود بازگشت می کند و تردید در آن است که الحسن بن محمد بن سماعه یا به طور مستقیم از سلیمان بن داود روایت را نقل کرده یا به توسط بعض اصحابنا از او روایت کرده است. در اسناد حسن بن محمد بن سماعه در تهذیب مکرّر وارد شده است که بعد از نام ابن سماعه وارد شده است: «حدثهم» که بعد ازیا نام راوی دیگری آورده شده است.[13] حدّثهم می تواند به این معنا باشد که برای من مستقیم نقل نکرده است و برای دیگری نقل کرده و من از واسطه اخذ کرده ام یا به این معناست که مخاطب این تحدیث من نبوده ام اما من در مقام نقل این تحدیث، حدیث را شنیده ام. هر چند در حدّثهم این دو احتمال وجود دارد اما ظاهر تعبیر نقل مستقیم است و چون واسطه ای بیان نشده است، بر نقل مستقیم حمل می شود. تعبیر « او بعض اصحابنا عنه» در سند مورد بحث نیز می تواند این گونه باشد. شاید با رجوع به منبع اولیه کتاب ابن سماعه این استظهار شده است که به صورت مستقیم از سلیمان بن داود روایت نقل می کند و همین استظهار و شهادت، چون محتمل الحس است حجت است.
غیر از این چهار مورد، دو موضع[14] از غیبت شیخ طوسی به نقل از کتاب نصره الواقفه أبو محمد علي بن أحمد العلوي الموسوي‏، روایت سلیمان بن داود از ابی حمزه نقل شده است. این دو روایت در تأیید واقفه نقل شده است که شیخ طوسی پس از نقل، آن ها را ردّ می کند. این دو روایت این گونه است:
قَالَ وَ رُوِيَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ  عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: قَالَ لِي يَا عَلِيُّ مَنْ أَخْبَرَكَ أَنَّهُ مَرَّضَنِي وَ غَمَّضَنِي وَ غَسَّلَنِي وَ وَضَعَنِي فِي لَحْدِي وَ نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ قَبْرِي فَلَا تُصَدِّقْه‏
قَالَ وَ رَوَى سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ أَرْبَعُ سُنَنٍ مِنْ أَرْبَعَةِ أَنْبِيَاءَ سُنَّةٌ مِنْ مُوسَى وَ سُنَّةٌ مِنْ عِيسَى وَ سُنَّةٌ مِنْ يُوسُفَ وَ سُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ ص أَمَّا مِنْ مُوسَى فَخَائِفٌ يَتَرَقَّبُ وَ أَمَّا مِنْ يُوسُفَ فَالسِّجْنُ وَ أَمَّا مِنْ  عِيسَى فَيُقَالُ مَاتَ وَ لَمْ يَمُتْ وَ أَمَّا مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَالسَّيْف‏
روایت دوم با تصریح به المنقری و با مقداری تفاوت در سند و متن، در موضع دیگر از غیبت شیخ طوسی نقل شده است: « وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ [أَرْبَعُ‏]  سُنَنٍ مِنْ أَرْبَعَةِ أَنْبِيَاءَ سُنَّةٌ مِنْ مُوسَى ع وَ سُنَّةٌ مِنْ عِيسَى ع وَ سُنَّةٌ مِنْ يُوسُفَ ع وَ سُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَأَمَّا سُنَّةٌ مِنْ مُوسَى ع فَخَائِفٌ يَتَرَقَّبُ وَ أَمَّا سُنَّةٌ مِنْ يُوسُفَ ع فَالْغَيْبَةُ  وَ أَمَّا سُنَّةٌ مِنْ عِيسَى ع فَيُقَالُ مَاتَ وَ لَمْ يَمُتْ وَ أَمَّا سُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَالسَّيْفُ»[15]
امکان دارد با توجه به این سند، منقری بودن سلیمان بن داود در سند قبل استظهار شود. اما به نظر این سند تفاوت هایی با سند سابق دارد که نمی توان سلیمان بن داود را در هر دو سند واحد دانست. در این سند محمد بن عبد الله الحمیری از پدرش عبد الله بن جعفر حمیری نقل روایت کرده است و عین همین روایت با همین سند در سایر مصادر نیز وارد شده و در هیچ یک قید المنقری وجود ندارد. در کمال الدین سند این گونه است: «حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُول‏»[16] در موضعی دیگر از کمال الدین پس از نقل روایت با همین سند، سند دیگری نقل شده است: « حدثنا أحمد بن زياد الهمداني رضي الله عنه قال حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن محمد بن عيسى عن سليمان بن داود عن أبي بصير عن أبي جعفر ع بمثل ذلك.»[17] در الامامه و التبصره نیز روایت به این سند وارد شده است: « وَ عَنْهُ (عبد الله بن جعفر حمیری) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ»[18] در اثبات الوصیه نیز سند این گونه نقل شده است: « الحميري عن محمد بن عيسى عن سليمان بن داود عن أبي نصر قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول»[19] در این سند، ابی نصر مصحّف ابی بصیر است. در هدایه الکبری خصیبی در سنت هایی که حضرت ع از انبیای سلف داراست، روایت را با این سند نقل کرده است: « َ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ الْبَاقِرَ، يَقُولُ»[20]
با توجه به مجموع این نقل ها، به نظر می رسد المنقری که در یک موضع از غیبت شیخ طوسی وارد شده است، زائد بوده و در اصل روایت نیست. اضافه شدن المنقری یا به واسطه نوشته شدن در حاشیه و ادخال حاشیه در متن است یا در هنگام استنساخ، ناسخ به اشتباه به واسطه قرابت ذهنی، آن را اضافه کرده است.
پس سلیمان بن داود در این سند، المنقری نیست. سلیمان داود در سندی دیگر در کتاب الزهد[21] که کافی[22] نیز از آن نقل کرده است، به این سند« یحیی الحلبی عن سلیمان بن داود عن أبی بصیر» راوی از ابی بصیر است. راوی از این سلیمان بن داود، اشخاصی مانند الحسن بن محمد بن سماعه، یحیی الحلبی و محمد بن عیسی هستند که با توجه به روایت او به نظر شخصی شیعی است و نمی توان سلیمان بن داود المنقری که از عامه است، باشد. این احتمال در مورد او وجود دارد که واقفه نیز باشد زیرا روایاتی را در تأیید وقف نقل کرده است هر چند ممکن است، علی بن ابی حمزه که مروی عنه سلیمان بن داود است، این روایات را جعل کرده باشد.
این احتمال وجود دارد که سلیمان بن داود پدر علی و اسحاق ابنی سلیمانی باشد که محمد بن عیسی عبیدی از این دو برادر روایت[23] نقل کرده است. محمد بن عیسی عمری طولانی داشته و می تواند از پدر این دو نیز روایت کرده باشد. در بصائر الدرجات روایت جالبی را محمد بن عیسی بن عبید نقل کرده است: « حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع كَتَبَ إِلَيَّ كِتَاباً وَ أَمَرَنِي أَنْ لَا أَفُكَّهُ حَتَّى يَمُوتَ يَحْيَى بْنُ أَبِي عِمْرَانَ قَالَ فَمَكَثَ الْكِتَابُ عِنْدِي سِنِينَ فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ يَحْيَى بْنُ أَبِي عِمْرَانَ‏ فَكَكْتُ الْكِتَابَ فَإِذَا فِيهِ قُمْ بِمَا كَانَ يَقُومُ بِهِ أَوْ نَحْوُ هَذَا مِنَ الْأَمْرِ. قال و حدثني يحيى و إسحاق ابنا سليمان بن داود أن إبراهيم قرأ هذا الكتاب في المقبرة يوما مات يحيى و كان إبراهيم يقول كنت لا أخاف الموت ما كان يحيى بن أبي عمران حيا و أخبرني بذلك الحسن بن عبد الله بن سليمان»[24] در این روایت، محمد بن عیسی از ابراهیم بن محمد الهمذانی نقل می کند امام جواد ع نامه ای به من داد و به من فرمود: ما دامی که یحیی بن ابی عمران زنده است، آن را باز نکن. ابراهیم بن محمد می گوید: ما دامی که یحیی بن ابی عمران زنده بود به علت کلام امام جواد ع ترسی از مرگ نداشتم. در سند تهذیب، علی و اسحاق ابنی سلیمان بن داود وجود داشت و در بصائر، یحیی و اسحاق موجود است و شاید تصحیف علی به یحیی روشن تر باشد.
احتمال دیگر در سلیمان بن داود آن است که مراد از او سلیمان بن داود الزربی باشد که در ثواب الاعمال روایتی از علی پسر او نقل شده است.[25] البته در اختصاص[26] و رجال کشی[27]، علی بن سلیمان بن داود الرازی وجود دارد که یکی از این دو، مصحّف دیگری است. راوی از علی بن سلیمان، صفّار و سعد بن عبد الله هستند و روایت صفّار از او مؤید آن است که علی بن سلیمان هم طبقه با محمد بن عیسی بن عبید باشد و محمد بن عیسی بتواند از پدرش نقل روایت کند. در رجال شیخ[28]علی بن سلیمان بن داود الرقّی در اصحاب امام حسن عسکری ع ترجمه شده است. به نظر می رسد، رقّّی، زربی و رازی مصحّف هم بوده و این راوی واحدی باشد.
به هر حال سلیمان بن داود در سند مورد بحث، برای ما شناخته شده نیست و حتی اگر پدر همین علی بن سلیمان نیز باشد، توثیقی ندارد و روایت به این علت معتبر نیست.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
                                            


[1] تهذیب الاحکام؛ ج 2، ص:259، ح 1031 رقم 68 باب
[2] الاستبصار؛ ج1، ص: 264، ح 952
[3] وسائل الشيعة، ج‏4، ص: 176، ح 4840
[4] رجال‏النجاشي ص :  215، رقم: 560 عبد الله بن وضاح أبو محمد  كوفي ثقة من الموالي صاحب أبا بصير يحيى بن القاسم كثيرا و عرف به‏
[5] التنقيح في شرح العروة الوثقى؛ الصلاة1، ص: 255
[6] موسوعه الامام الخویی؛ ج11، ص:178
[7] مهذب الاحکام؛ ج 5، ص:66
[8] مجله فقه اهل بیت؛ ج 43، ص: 47
[9] تهذیب الاحکام؛ ج 2، ص: 27، ح 76، ح 27 باب و ص: 257، ح 1119، ح 56 باب و ح 1026، ح 63 باب
[10] تهذیب الاحکام؛ ج 9، ص: 165، ح 674، ح 20 باب
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏7 ؛ ص43 ، ح 3
[12] كافي (ط - دار الحديث) ؛ ج‏13 ؛ ص435 ، ح 3
[13] به عنوان نمونه : الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ قَالَ حَدَّثَهُمُ‏ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏  تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏9 ؛ ص325
[14] الغیبه (للطوسی)؛ ص: 56 و ص: 60
[15] الغیبه (للطوسی)؛ ص: 424
[16] کمال الدین؛ ص: 152، ح 16
[17] کمال الدین؛ ص: 327، ح 6
[18] الامامه و التبصره من الحیره؛ ص: 94، ح 84
[19] اثبات الوصیه؛ ص: 267
[20] الهدایه الکبری؛ ص: 364
[21] کتاب الزهد؛ ص: 84، ح 223
[22] الکافی؛ ج 3، ص: 135، ح 15
[23] تهذیب الاحکام؛ ج 2، ص: 335، ح 1383، ح 239 باب و ج 4، ص: 329، ح 1036، ح 94 باب
[24] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 263
[25] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ؛ النص ؛ ص59 أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ سُلَيْمَانَ‏ بْنِ‏ دَاوُدَ الزُّرْبِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَرْحُومٍ الْأَزْدِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‏
[26] الاختصاص؛ ص:66
[27] رجال الکشی؛ ص: 9 ، ح 20 و ص: 136، ح 218
[28] رجال الشیخ؛ ص: 400، رقم: 5867
پاسخ
#65
1395.11.09
بسم الله الرحمن الرحیم
سخن در روایت عبد الله بن وضاح بود. در سند این روایت سلیمان بن داود که ناشناخته است، واقع شده و کلام مرحوم خویی در انصراف آن به المنقری وجهی ندارد.
اسناد یکی از مهم ترین منایع علم رجال
 یکی از آسیب های پژوهش های حدیثی در تمییز مشترکات آن است که عنوان مبهم بر اساس افرادی که در کتب رجال ترجمه شده اند، معرفی می شوند. اما افرادی هستند که در کتب رجال ترجمه ندارند به خصوص کسانی که صاحب کتاب نیستند. در رجال نجاشی و فهرست شیخ حجم غالب توجهی از صاحبان کتاب و در رجال شیخ حجم غالب توجهی از روات از ائمه ع وارد شده اند. اما رواتی که کتاب نداشته و راوی از امام ع نبوده اند، معمولا در کتب رجال ترجمه نشده اند. در باب من لم یرو عن الائمه ع رجال شیخ نیز حجم محدودی از راویان و حدود 510 راوی ترجمه شده است اما راویانی که از ائمه ع نقل روایت نمی کنند، منحصر به این تعداد نیست. مرحوم شیخ با توجه به مصادر محدود خود در باب من لم یرو عن واحد من الائمه ع تنها این تعداد را ذکر کرده است. در نتیجه این باب استیعاب نداشته و شامل تمام روات نیست. رجال کشی نیز در مورد رواتی است که در روایات و کلمات قدما شرح حال یا توضیحی برای آنها وارد شده است.
پس اگر کسی صاحب کتاب نباشد و از اصحاب ائمه ع نبوده و شرح حالی از آنها در روایات و کلمات رجالیون متقدم وجود نداشته باشند، از محدوده کتب رجالی خارج هستند. بر همین اساس، محقق بروجردی در مقدمه ترتیب اسانید الکافی یکی از منابع اصلی رجال را اسناد شمرده است. نخستین بار صاحب معالم در منتقی الجمان به طور جدی منبع رجالی بودن اسناد را تذکر داده است و جامع الرواه مرحوم اردبیلی اولین کتابی است که با این سبک نوشته شده و سعی بر آن دارد تمام رجال کتب اربعه را پوشش دهد.
سبک تفکر اول در این که تنها به کتب رجال رجوع شده است، سبب بروز اشتباهاتی در تطبیق روات شده است که به سه نمونه اشاره می شود.
نمونه های اشتباه در تطبیق روات با بسنده کردن به کتب رجال
سه نمونه برای اشتباه در تطبیق روات بیان می شود که هر سه نمونه را از مشایخ کلینی بیان می کنیم.
محمد بن اسماعیل
یکی از این نمونه ها، محمد بن اسماعیل استاد شیخ کلینی و راوی از فضل بن شاذان است. ابن داود در رجال[1] تصور کرده محمد بن اسماعیل، محمد بن اسماعیل بن بزیع است و مطرح کرده که آیا کلینی می تواند از او مستقیم روایت کند؟ علت این تصور آن است که معروف ترین محمد بن اسماعیل در کتب رجال محمد بن اسماعیل بن بزیع است. در حالی که محمد بن اسماعیل که از مشایخ کلینی است، محمد بن اسماعیل النیسابوری است که یدعی بنفر.[2]
ابوداود
یکی از مشایخ کلینی ابوداود است که برخی آن را ابوداود مسترق که متوفی 231 است[3]، دانسته اند. در حالی که اسناد این راوی به اسناد ابوداود ارتباطی ندارد و این راوی شخص مجهولی است. بر همین اساس در برنامه درایه النور، تنها بیان شده شیخ محمد بن یعقوب الکلینی. علت این اشتباه آن است که تنها راوی معروف به نام ابو داود، ابو داود مسترق است در حالی که نام تمام روات در کتب رجالی وارد نشده است.
محمد بن الحسن
یکی دیگر از نمونه ها، محمد بن الحسن استاد شیخ کلینی و راوی از سهل بن زیاد است که بسیاری تصور کرده اند مراد محمد بن الحسن الصفّار است. اما مرحوم آقای بروجردی که با روش استفاده از اسناد به عنوان منبع علم رجال به خوبی آشنا هستند، با استفاده از اسناد، صفّار بودن را نفی کرده و بیان می کنند اسناد صفّار و این محمد بن الحسن با هم تطابقی ندارد. صفّار روای پر روایتی است که از مشایخ مختلف کوفی، بغدادی و قمی روایت نقل کرده در حالی که محمد بن الحسن واقع در صدر اسناد کافی، غالبا از سهل بن زیاد روایت کرده است. ایشان محمد بن الحسن را محمد بن الحسن الطائی الرازی که در لابلای اسناد به آن اشاره شده است، معرفی کرده است. بنده در یکی از مقالات خود، این فرمایش را با قرائن دیگری تأکید کرده ام.
سلیمان بن داود واقع در سند مورد بحث ما نیز از همین باب است و به این علت که تنها سلیمان بن داود مطرح در کتب رجال سلیمان بن داود المنقری است، به المنقری تفسیر شده است در حالی که اسناد این دو با هم شباهتی ندارد. بله بر خلاف محمد بن اسماعیل که به طبقه توجه نشده و به ابن بزیع تطبیق داده شده در حالی که محمد بن اسماعیل از فضل بن شاذان روایت می کند و ابن بزیع در طبقه مشایخ فضل بن شاذان است، در تطبیق سلیمان بن داود به المنقری به طبقه توجه شده و هر دو، در طبقه ای واحد هستند. سلیمان بن داود المنقری[4] متوفی 234 است و علی بن ابی حمزه که سلیمان بن داود از او روایت می کند در زمان امام رضا ع از دنیا رفته است[5] و طبیعی است که سلیمان بن داود المنقری از او روایت کند اما سلیمان بن داود المنقری از روات معروف عامه است و در تراجم عامه نقل شده و معمولا تضعیف نیز شده است و غالبا از حفص بن غیاث روایت می کند و راوی از او نیز غالبا قاسم بن محمد الاصفهانی است. در حالی که از سلیمان بن داود مورد بحث غالبا حسن بن محمد بن سماعه روایت می کند و در کتاب نصره الواقفه موسوی وارد شده و سلیمان از علی بن ابی حمزه روایت کرده است و بیشتر در طرق واقفه قرار دارد و روایاتی در تأیید وقف نقل کرده است.
ذکر این نکته ضروری است که سخن در عدم انصراف نام راوی به راوی مشهور در مواردی است که از نظر راوی و مروی عنه تفاوت بین راوی مورد بحث و راوی مشهور وجود داشته باشد. اما اگر در راوی و مروی عنه وحدتی وجود داشته باشد بدون تردید عنوان مطلق به راوی مشهور انصراف دارد و صاحب کتاب بودن می تواند یکی از قرائن بر اشتهار راوی باشد. اما سخن در سلیمان بن داود در آن است که هر چند المنقری راوی مشهور است اما روایت مورد بحث و برخی از روایات مشابه آن، از نظر راوی و مروی عنه با المنقری سازگار نیست و نمی توان سلیمان بن داود را منصرف به المنقری دانست. بر همین اساس تطبیق المنقری بر سلیمان بن داود که در نرم افزار درایه النور وارد شده، صحیح نیست و در زمان تولید این نرم افزار دیدگاه بنده بر المنقری بودن سلیمان بن داود بود که بعد از تأمل، به نظر این دیدگاه صحیح نیست.
اگر این اشکال مطرح شود که سلیمان بن داود المنقری تنها از عامه روایت نقل نمی کند و از حماد بن عیسی که از اجلای شیعه است نیز روایت کرده است و همین موجب می شود که عدم اتحاد سلیمان بن داود مورد بحث با المنقری مخدوش شود، باید پاسخ داد: سلیمان بن داود مورد بحث از علی بن ابی حمزه و ابی بصیر روایت کرده است و این دو راوی هیچ گاه در اسناد عامه وارد نشده اند در حالی که حماد بن عیسی که المنقری از او روایت کرده است، در اسناد کتب عامه وجود دارد و همین موجب تفاوت بین این دو راوی است. روات شیعه که در کتب عامه ترجمه شده یا مطرح باشند، بسیار محدود هستند و اشخاصی مانند ابان بن تغلب و زراره از این دست افراد هستند. آقای نجم الدین طبسی کتابی تحت عنوان رجال الشیعه فی کتب اهل السنه تألیف کرده است که نام این روات را جمع آوری نموده است. به هر حال علی بن ابی حمزه و ابی بصیر از رواتی هستند که در کتب عامه مطرح نیستند و همین موجب تضعیف نقل المنقری عامی از آنهاست.
در نتیجه این روایت از نظر سندی به علت سلیمان بن داود که برای ما مجهول است، اعتبار ندارد.
دلالت روایت
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع يَتَوَارَى الْقُرْصُ وَ يُقْبِلُ اللَّيْلُ ثُمَّ يَزِيدُ اللَّيْلُ ارْتِفَاعاً وَ تَسْتَتِرُ عَنَّا الشَّمْسُ وَ تَرْتَفِعُ فَوْقَ الْجَبَلِ حُمْرَةٌ وَ يُؤَذِّنَ عِنْدَنَا الْمُؤَذِّنُونَ فَأُصَلِّي حِينَئِذٍ وَ أُفْطِرُ إِنْ كُنْتُ صَائِماً أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ الَّتِي فَوْقَ الْجَبَلِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَرَى لَكَ أَنْ تَنْتَظِرَ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ وَ تَأْخُذَ بِالْحَائِطَةِ لِدِينِكَ.
احتمالات در معنای حمره در دیدگاه شهید صدر
شهید صدر در مراد از حمره سه احتمال را مطرح کرده است. حمره، نور ضعیف خورشید است که نزدیک غروب ایجاد شده و می تواند نشانه وجود خورشید در افق باشد. احتمال دوم، حمره مغربیه و احتمال سوم حمره مشرقیه است.[6]
در توضیح احتمال اول باید گفت: خورشید در هنگان غروب کم کم شدت و صولت خود را از دست می دهد و کم رنگ شده و به زردی متمایل می شود و بسیاری از مواقع نور خورشید به صورت سرخ دیده می شود. احتمال دارد مراد در این روایت این باشد که خورشید از کوه پایین رفته و با وجود نور سرخ رنگ، این شک ایجاد می شود که خورشید از سطح افق مستتر شده است یا نه؟ هر چند از دیدگان ناظر مستتر شده باشد.
شهید صدر در تأیید این احتمال می فرماید: این احتمال با روایت بسیار سازگار است به خصوص آنکه در روایت «یستتر عنا الشمس» بیان شده است. ایشان در ادامه بیان می کنند: در این روایت «فوق الجبل» مطرح شده و مهم ترین نکته در طرح جبل آن است که خورشید هنوز از افق پایین نرفته است و الا اگر کوه نبود و زمین مسطّح بود، استتار خورشید از ما و استتار از سطح افق ملازم بودند. ایشان در پاسخ به این اشکال که در روایت «یقبل اللیل» وارد شده و شب فرض شده است، بیان کرده اند: امکان دارد مراد از لیل تاریکی باشد و لیل به تاریکی به خصوص به تاریکی که احتمال دارد تاریکی شب باشد، صادق است. البته شهید صدر این معنای اخیر را استظهار نکرده و تنها محتمل می دانند و با احتمال این معنا، روایت را صالح برای استدلال نمی دانند.
در تأیید کلام ایشان ذکر دو نکته مفید است. در کلام اولی که ایشان با تمسک به فوق الجبل استتار از ناظر را ملازم با استتار از افق ندانسته اند باید گفت: این تصویر به خصوص در آن دوران که زمین ساکن و خورشید متحرّک فرض می شد، تصویری بسیار طبیعی است. در کلام دوم ایشان که فرموده مراد از لیل تاریکی است نیز باید گفت: مراد از اللیل در «یزید اللیل ارتفاعا» قطعا زمان نیست زیرا زمان بالا نمی رود و مراد از لیل حتما تاریکی است که در آسمان بالا می رود. ولی آیا مراد ظلمت لیلیه است یا ظلمتی که محتمل اللیلیه است، مراد است؟ اگر لیل را از معنای شب منسلخ کرده و به معنای تاریکی بدانیم، دلیلی وجود ندارد که آن را به تاریکی شبانه مختص بدانیم و لیل می تواند بر مطلق ظلمت اطلاق شود و حتی به تاریکی حاصل از ابر سیاه و غلیظ که در وسط روز ایجاد می شود، می توان لیل اطلاق کرد.
بررسی کلام شهید صدر
در بررسی کلام شهید صدر باید دو نکته را بیان کرد. نکته اول آن است که استدلال به کلمه جبل مبتنی بر وجود جبل در روایت است اما بنابر نقل استبصار به جای جبل، لیل وجود دارد. البته وجود فوق اللیل در نقل استبصار، اراده ظلمت از لیل را تقویت می کند زیرا لیل به معنای زمان، بالایی ندارد که حمره بالای آن قرار گیرد. بلکه مراد از لیل تاریکی است که حمره بالای آن قرار گرفته است. اما آیا مراد از لیل با فرض انسلاخ از معنای شب، مطلق تاریکی است یا تاریکی شب؟ به نظر می رسد همانگونه که اطلاق لیل بر تاریکی شب از باب تجوز و اطلاق محلّ بر حالّ یا مظروف بر ظرف صحیح است اطلاق لیل بر مطلق تاریکی از باب تشبیه و استعاره نیز کاملا صحیح است و اگر لیل از معنای حقیقی خود منسلخ شده و در معنای مجازی به کار رفته است، دلیلی وجود ندارد که تجوّز اول مقدّم بر تجوّز دوم باشد حتی شاید گفته شود، اطلاق لیل بر مطلق تاریکی شیوع بیشتری دارد.
شبهه موضوعیه در روایت
شهید صدر در این احتمال که مراد از حمره، سرخی وجود خورشید بود و سوال در روایت این باشد که احتمال دارد خورشید از ما مستتر شده باشد اما از سطح افق استتار نشده باشد، بیان می کنند: مواردی که شک در سقوط قرص وجود دارد، شبهه موضوعیه است و بین اخباری و اصولی مسلم است که در شبهات موضوعیه برائت جاری می شود. مطابق این احتمال، احتیاط مذکور در روایت به علت جریان استصحاب عدم دخول لیل است و ارتباطی به احتیاط در شبهات بدویه ندارد.[7]
هر چند در این بحث، تقریر آقای حائری روشن تر است اما در تقریر آقای هاشمی نکاتی وجود دارد که اشاره به آن مفید است. در بحوث بیان شده است: ظاهر این روایت تمسک به استصحاب و عدم نقض یقین نیست بلکه در این روایت به قاعده اشتغال تمسک شده است. [8]
البته این تفسیر مطابق مبنای شهید صدر در جریان اصول متوافق مشکلی را ایجاد نمی کند. شهید صدر اصول متوافق را در عرض هم جاری دانسته و تقدیم اصل سببی بر مسبّبی را در اصول متخالف تطبیق داده است. مطابق این مبنا تمسک امام ع به اصل مسبّی یعنی قاعده اشتغال با وجود اصل سببی یعنی استصحاب عدم دخول لیل، کاملا منطقی بوده و مشکلی ندارد. اما مطابق مبنای متعارف که اصل سببی را مطلقا و لو در متوافقین بر اصل مسبّبی حاکم می دانند، توجیه روایت در تمسک به اصاله الاشتغال، بسیار مشکل است.
به نظر ما جریان اصول متوافق در عرض هم، مبنایی صحیح بوده و نکته صحیحی که در تقدیم اصل سببی بر مسبّبی بیان شده است، در اصول متوافق جریان ندارد.
خلاصه؛ احتمال اول در معنای روایت که شهید صدر بیان کرده است، احتمالی خوب است که هیچ ارتباطی به کلام اخباری در وجوب احتیاط در شبهات بدویه ندارد. دو احتمال دیگر در روایت را در جلسه آینده بیان و بررسی می کنیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] رجال‏ابن‏داود ص :  555 منها: إذا وردت رواية عن محمد بن يعقوب عن محمد بن إسماعيل بلا واسطة ففي صحتها قول لأن في لقائه له إشكالا فيقف الرواية لجهالة الواسطة بينهما و إن كانا مرضيين معظمين.
[2] رجال‏الطوسي ص :  440 رقم: 6280  محمد بن إسماعيل  يكنى أبا الحسن نيسابوري يدعى بندفر.
[3] رجال‏النجاشي ص :  183، رقم: 485 سليمان بن سفيان أبو داود المسترق المنشد مولى كندة ثم بني عدي منهم روى عن سفيان بن مصعب عن جعفر بن محمد [عليه السلام‏] و عن الربال (الرجال ظ) و عمر إلى سنة إحدى و ثلاثين و مائتين.
[4] الضعفاء للعقیلی؛ ج 3، ص:317 سليمان بن داود المنقري الشاذكوني بصري حدثنا عبد الله بن أحمد قال : سمعت أبي يقول : كان يحيى بن سعيد يسمي الشاذكوني الخائب . حدثنا محمد بن عبد الحميد السهمي قال : حدثنا أحمد بن محمد الحضرمي قال : سألت يحيى بن معين عن سليمان الشاذكوني ، فقال لي : ليس بشيء
الکامل فی الضعفاء؛ ج 3، ص: 295 سليمان بن داود المنقري يعرف بالشاذكوني بصري يكنى أبا أيوب حافظ ماجن عندي ممن يسرق الحديث سمعت عبد الله بن سليمان بن الأشعث ينسبه الى الضعف ثنا الجنيدي ثنا البخاري قال ومات سليمان بن داود أبو أيوب الشاذكوني البصري سنة أربع وثلاثين ومائتين
[5] رجال‏الكشي ص :  444  محمد بن الحسن قال حدثني أبو علي الفارسي عن محمد بن عيسى عن يونس بن عبد الرحمن قال دخلت على الرضا (ع) فقال لي: مات علي بن أبي حمزة؟ قلت نعم قال: قد دخل النار قال ففزعت من ذلك قال: أما إنه سئل عن الإمام بعد موسى أبي فقال لا أعرف إماما بعده فقيل لا فضرب في قبره ضربة اشتعل قبره نارا.
 محمد بن مسعود قال حدثني علي بن الحسن قال: علي بن أبي حمزة كذاب متهم. قال روى أصحابنا أن الرضا (ع) قال بعد موته: أقعد علي بن أبي حمزة في قبره فسئل عن الأئمة؟ فأخبر بأسمائهم حتى انتهى إلي فسئل؟ فوقف فضرب على رأسه ضربة امتلأ قبره نارا.
[6] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 436
[7] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص438
و بناء على هذا الاحتمال يكون المورد مورد أصالة الاشتغال و استصحاب عدم دخول الوقت، و يكون الاحتياط على القاعدة، و الشبهة تكون موضوعيّة.
[8] بحوث في علم الأصول ؛ ج‏5 ؛ ص100
و ان كان تعبير الإمام يناسب الإشارة إلى نكتة الاحتياط لا عدم نقض اليقين بالشك.
پاسخ
#66
 
1395.11.10
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
سخن در دلالت روایت عبد الله بن وضاح بر لزوم احتیاط بود. در مراد از حمره در این روایت سه احتمال وجود دارد. احتمال اول که در جلسه قبل بیان و بررسی شد، این بود که مراد از حمره، سرخی واقع در قسمت مغرب است که احتمال دارد ناشی از وجود خورشید در سطح افق باشد. بیان شد این حمره با حمره مغربیه معهود متفاوت است و به علت وجود کوه در قسمت مغرب این احتمال وجود دارد که با وجود این که خورشید پشت کوه رفته است اما هنوز از سطح افق مستتر نشده باشد. شهید صدر این احتمال را با روایت سازگار دانسته و روایت را مطابق این احتمال غیر مرتبط با  کلام اخباری می داند. در این احتمال لزوم احتیاط به علت قاعده اشتغال و استصحاب موجود در فرض است.
احتمال دوم در معنای حمره (حمره مغربیه)
شهید صدر[1] احتمال دوم در معنای حمره را اراده حمره مغربیه معهود می داند. مطابق این احتمال، روایت تقیه ای است زیرا این روایت مطابق مسلک خطابیه بوده و روایات ما ذهاب حمره مغربیه را برای دخول وقت نماز مغرب لازم نمی دانند و با ذهاب حمره مشرقیه یا به واسطه خود آن یا به واسطه استتار قرص، قطعا وقت مغرب شده و لازم نیست تا ذهاب حمره مغربیه منتظر ماند. تقیه از خطابیه می تواند به این علت باشد که امام ع از تعرّض خطابیه به خویش خوف داشته و به این علت حکم مطابق نظر خطابیه را بیان کرده است. احتمال دوم در تقیه از خطابیه که به نظر قوی تر است، نظارت امام ع به حکم ظرف تقیه است به این معنا که ایشان، برای این که در مراوده شیعیان با خطابیه مشکلی برای شیعیان ایجاد نشود، امر به این تقیه داده اند. احتمال تقیه از خطابیه بعید نیست زیرا ابو الخطاب سردسته آنها در نهایت به واسطه حکومت اعدام می شود و همین نشانگر قدرت سیاسی و اجتماعی برای خطابیه است.
نکته ای که در کلام شهید صدر وجود دارد آن است که مطابق این احتمال مراد از «تأخذ بالحائطه لدینک» تبیین نشده است در حالی که رابطه احتیاط و توقف با ذهاب حمره مغربیه نیازمند توضیح است.
احتمال سوم در معنای حمره (حمره مشرقیه)
احتمال اول و دوم هر دو ناظر به حمره حاصل در مغرب بود که در یک احتمال مراد حمره مغربیه معهود و در یک احتمال مراد حمره حاصل در مغرب همراه با احتمال وجود خورشید در سطح افق، بود. احتمال سوم این است که مراد از حمره، حمره مشرقیه باشد. شاید با این احتمال بتوان بر قول اخباری استدلال کرد زیرا اگر شک در ملاک مغرب وجود داشته باشد که آیا حمره مشرقیه ملاک است یا استتار قرص؟ شک در حکم شرعی وجود دارد و امام ع در شبهه حکمیه بدویه امر به احتیاط کرده است.
اشکال در دلالت روایت بر لزوم احتیاط
شهید صدر[2] استدلال به این روایت را مطابق احتمال سوم بر لزوم احتیاط صحیح نمی دانند زیرا قانون اولیه پرسش از امام ع این است که حضرت ع شبهه را با بیان حکم واقعی حل کنند نه آنکه امر به احتیاط کنند و با بیان حکم ظاهری شبهه را تثبیت کنند.
حمل روایت بر تقیه
مطابق این سخن باید روایت را حمل بر تقیه کرد به این معنا که ذهاب حمره مشرقیه ملاک است اما امام ع با به کار بردن لفظ احتیاط، تقیه را به نحوی القا می کنند تا مخالفتی علنی با فتوای اهل تسنن نشده باشد. پس در این روایت تقیه در این که حکم به عنوان احتیاط جعل شده است، وجود دارد.
تقیه محتمل در این روایت به علت خوف امام ع از جان خویش نیست بلکه برای حفظ شیعیان است. مرحوم وحید بهبهانی گاه به این تعبیر بیان کرده است که :«المراد الاتقاء لا التقیه»[3] امام ع گاه برای برطرف کردن مشکلات عمل به روایت، در بیان حکم تقیه می کرده تا با عمل شیعیان به حکم واقعی مشکلی برای آنها ایجاد نشود. تقیه در مقام عمل نیز خود می تواند بیان حکم تقیه ای که حکم اضطراری ثانوی است، باشد و می تواند در نحوه بیان حکم باشد.
حمل روایت بر اماره بودن ذهاب حمره بر استتار قرص
شهید صدر[4] بیان می کنند: ممکن است احتمال سوم به گونه ای تقریب شود که تقیه نیز در آن وجود نداشته باشد. برای تقریب احتمال سوم می توان گفت: استتار قرص و غیبوبت شمس از افق ما شرط نیست و غیبوبت شمس از نقطه نزدیک به افق محل زندگی ما که خورشید در آن دیرتر غروب می کند، ملاک مغرب شرعی است و استتار شمس در آن منطقه ملازم با ذهاب حمره مشرقیه در منطقه زندگی مکلّف است. ایشان در توضیح این مطلب، احتمالات در ملاک مغرب شرعی را سه احتمال بیان می کنند: سقوط قرص از افق مکلّف، ذهاب حمره مشرقیه، اماریت ذهاب حمره بر استتار قرص در منطقه زمانی بعد از محل زندگی مکلف. ایشان اماریت را به دو صورت تصویر کرده است: گاه اماره با ذو الاماره و طریق با ذو الطریق مساوی و ملازم است و با تحقق طریق، ذو الطریق نیز تحقق می یابد و گاه طریق اخص از ذو الطریق است به این معنا که با ذهاب حمره مشرقیه در این منطقه، حتما قرص در منطقه دیگری که ملاک مغرب شرعی است، مستتر شده است اما امکان دارد استتار قرص در آن منطقه پیش از ذهاب حمره در منطقه ما باشد. شارع به این علت که تشخیص استتار قرص در منطقه مجاور مشکل است، اماره ای را برای آن جعل کرده است که تطبیق این اماره بر ملاک واقعی، تطبیقی احتیاطی است و با ایجاد این اماره قطعا استتار قرص در آن منطقه اتفاق افتاده هر چند ممکن است استتار قرص مساوی با ذهاب حمره بوده یا پیش از آن اتفاق افتاده باشد. ایشان در ادامه این احتمال را مستفاد از برخی روایات می دانند.
برای توضیح کلام اخیر شهید صدر ذکر این نکته مفید است که امکان دارد بین استتار قرص در یک منطقه و ذهاب حمره در منطقه ای دیگر، تلازم وجود نداشته گاه ذهاب حمره و استتار، همراه بوده و گاه استتار پیش از ذهاب حمره باشد. علت این اتفاق آن است که تشکیل حمره و ذهاب آن، تنها وابسته به استتار قرص نیست بلکه ملاک های دیگری مانند دمای هوا، رطوبت موجود و غبار در هوا موجب تغییر در زمان ذهاب حمره مشرقیه است.
احتمال سوم در اماریت ذهاب حمره
احتمال سومی در اماریت ذهاب حمره بر استتار قرص وجود دارد. در بحث هلال برخی قائلند ملاک در هلال و اول ماه، منطقه ای است که عرفا متحد حساب شوند و این منطقه حکمی واحد دارد هر چند تنها در یک نقطه از این منطقه هلال رؤیت شود. مثلا تهران که محدوده ای حدود 70 کیلومتر دارد، حکم واحدی دارد و با رؤیت هلال در یکی از مناطق آن، در تمام تهران حکم به اول ماه بودن می شود. با استفاده از این نظر در بحث هلال می توان احتمال داد، ملاک در مغرب شرعی نیز منطقه به منطقه است و امکان دارد این منطقه، منطقه ای محدود بوده و امکان دارد منطقه ای گسترده باشد و امکان دارد شرایط جغرافیایی و اقلیمی منطقه مانند دشت بودن یا کوه بودن، سرسبز بودن یا کویر بودن و مانند آن، در وحدت منطقه یا تعدد آن تأثیر گذار باشد. مطابق این احتمال، زمان استتار قرص از  یک منطقه گسترده با زمان استتار قرص از یک منطقه محدود متفاوت است و شارع برای تشخیص استتار قرص، اماره ذهاب حمره را جعل کرده که امکان دارد در یک منطقه گسترده، ذهاب حمره ملازم با استتار قرص از این منطقه باشد و در یک منطقه محدود، استتار قرص پیش از ذهاب حمره اتفاق افتاده باشد. در این احتمال جعل اماره از باب احتیاط و به این علت است که تشخیص استتار قرص از منطقه برای عرف ابهام ثبوتی داشته و قابل تشخیص نبوده است.
پس همانگونه که می توان عدم تلازم زمانی ذهاب حمره و استتار قرص و وحدت در برخی از مواقع و عدم وحدت در برخی دیگر را با تأثیر عواملی مانند غبار و دمای هوا توجیه کرد می توان این اتفاق را با مناطق مختلف از نظر گستردگی بیشتر یا کمتر توجیه کرد.
ذکر این نکته ضروری است که جعل اماره در این فرض به علت احتیاط موجب حکم ظاهری بودن نیست. زیرا در این موارد خود شارع به مناط احتیاط حکم واقعی که بر ملاکی ثبوتی وجود داشته است به مناط احتیاط به مناط دیگری تغییر داده است و در حقیقت حکم واقعی تغییر کرده اما علت این تغییر احتیاط بوده است. پس احتیاط ملاک حکم واقعی شارع است. در احتمال اول در مراد از حمره، احتیاط ملاک حکم ظاهری شارع بود و بیان شد چون غروب خورشید روشن نیست و امکان دارد خورشید مستتر نشده باشد، باید احتیاط کرد تا یقین حاصل شود که غروب حاصل شده است. 
روایات دال بر اماریت ذهاب حمره بر استتار قرص در منطقه ای دیگر
شهید صدر بیان کرد برخی روایات دلالت بر آن دارد که ملاک مغرب شرعی استتار قرص در منطقه زمانی مکلف نیست بلکه استتار قرص در منطقه ای که غروب در آن متأخر از منطقه زمانی مکلف است. احتمال دارد نظر ایشان به این دو روایت باشد. این روایات را از باب شانزده از ابواب مواقیت الصلوه جلد چهارم جامع الاحادیث، می خوانیم.
روایت علی بن احمد بن اشیم
حدیث 5774: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ وَقْتُ الْمَغْرِبِ إِذَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ تَدْرِي كَيْفَ ذَاكَ قُلْتُ لَا قَالَ لِأَنَّ الْمَشْرِقَ‏ مُطِلٌ‏ عَلَى الْمَغْرِبِ هَكَذَا وَ رَفَعَ يَمِينَهُ فَوْقَ يَسَارِهِ فَإِذَا غَابَتْ هَاهُنَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَاهُنَا.[5] امام ع دست راست خویش را بر دست چپ قرار داد و فرمود: مشرق این گونه بر مغرب واقع شده است و با غروب خورشید در سمت مغرب، حمره از سمت مشرق خواهد رفت. با توجه به این نکته که روشن است بین استتار قرص و ذهاب حمره مشرقیه تلازم وجود ندارد و بعد از دقایقی از استتار، حمره مشرقیه زائل می شود، باید روایت را بر آن حمل کرد که حضرت ع ملاک استتار را در منطقه ای دورتر از منطقه مکلف در نظر گرفته است.
روایت برید بن معاویه
حدیث 5777 تا 5779: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا.[6]
در جامع الاحادیث سه روایت پشت سرهم که روشن است روایتی واحد است، سه رقم متقاوت خورده است و این صحیح به نظر نمی رسد.
در این روایت امام ع بیان کرده است با از بین رفتن حمره از مشرق، خورشید از شرق زمین و غرب زمین غروب کرده است. روشن است که با ذهاب حمره مشرقیه در منطقه ما خورشید از تمام کره زمین غروب نکرده است، پس حضرت ع از «الارض»، منطقه جغرافیایی محدودی را اراده کرده که در مغرب شرعی وحدت حکم دارند. 
روایات دال بر ملاک بودن استتار قرص از افق مکلّف
 بر خلاف کلام شهید صدر روایاتی وجود دارد که دلالت می کند استتار قرص در منطقه زمانی مکلّف معتبر است و استتار قرص در منطقه زمانی دیگر ملاک حکم نیست.
روایت عبید بن زراره
حدیث 5748: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ جَدِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ صَحِبَنِي رَجُلٌ كَانَ يُمَسِّي‏ بِالْمَغْرِبِ‏ وَ يُغَلِّسُ بِالْفَجْرِ فَكُنْتُ أَنَا أُصَلِّي الْمَغْرِبَ إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ وَ أُصَلِّي الْفَجْرَ إِذَا اسْتَبَانَ لِيَ الْفَجْرُ فَقَالَ لِيَ الرَّجُلُ مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَصْنَعَ مِثْلَ مَا أَصْنَعُ فَإِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ قَبْلَنَا وَ تَغْرُبُ عَنَّا وَ هِيَ طَالِعَةٌ عَلَى آخَرِينَ بَعْدُ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُصَلِّيَ إِذَا وَجَبَتِ الشَّمْسُ عَنَّا وَ إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ عِنْدَنَا لَيْسَ عَلَيْنَا إِلَّا ذَلِكَ وَ عَلَى أُولَئِكَ أَنْ يُصَلُّوا إِذَا غَرَبَتْ عَنْهُمْ.[7]
«یمسی بالمغرب»[8] در این روایت به این معناست که مغرب را کم می کرد و قسمتی از آن را در عصر قرار می داد و «یجعل قطعه من المغرب مساء» و «یغلس بالفجر» به این معناست که قسمتی از فجر را جزء شب حساب می کرد. نکته جالب در این روایت، نحوه برخورد شخص با امام ع است. این شخص از امام ع ایراد گرفته است که چرا مانند من نماز مغرب و صبح خود را نخواندی؟ برخی از اشخاص به حدی پررو بوده اند که در مقابل امام ع می ایستادند. در روایتی وارد شده که سفیان (سفیان مطلق منصرف به سفیان بن ثوری است) در مورد حج اعتراضی را به امام ع می کند و امام ع با نقل از پیامبر ص در صدد پاسخ به او هستند. با این که عامه امام ع را به عنوا صادق قبول دارند اما با این حال سفیان به امام می گوید: «اری لک ان لا تفعل»[9] انسان هر چند شخصی را قبول ندارد اما باید در ارتباط با او حیا را رعایت کرده و بی احترامی نکند. ابن حزم قلم بسیار تندی دارد و در المحلّی گاه در قبال مخالفان نظر خویش در مقام ایراد بیان می کند: «ان الحیاء من الدین»[10]
امام ع در این روایت در پاسخ این شخص که امکان دارد هنوز خورشید بر همه غروب نکرده باشد پس باید نماز را تا اطمینان به غروب خورشید، به تأخیر انداخت، می فرماید: ملاک غروب هر کس منطقه خود اوست و در نظر گرفتن مناطق دیگر صحیح نیست.
رویات سماعه بن مهران
حدیث 5783: عَنْهُ عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فِي الْمَغْرِبِ إِنَّا رُبَّمَا صَلَّيْنَا وَ نَحْنُ نَخَافُ أَنْ تَكُونَ الشَّمْسُ خَلْفَ الْجَبَلِ أَوْ قَدْ سَتَرَنَا مِنْهَا الْجَبَلُ قَالَ فَقَالَ لَيْسَ عَلَيْكَ صُعُودُ الْجَبَلِ.[11]
روایت بعدی توضیح بهتری دارد که در ذیل آن هر دو روایت را توضیح می دهیم.
روایت ابی اسامه
حدیث 5784: سَعْدٌ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ أَوْ غَيْرِهِ قَالَ: صَعِدْتُ‏ مَرَّةً جَبَلَ أَبِي قُبَيْسٍ وَ النَّاسُ يُصَلُّونَ الْمَغْرِبَ فَرَأَيْتُ الشَّمْسَ لَمْ تَغِبْ إِنَّمَا تَوَارَتْ خَلْفَ الْجَبَلِ عَنِ النَّاسِ فَلَقِيتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَقَالَ لِي وَ لِمَ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِئْسَ مَا صَنَعْتَ إِنَّمَا تُصَلِّيهَا إِذَا لَمْ تَرَهَا خَلْفَ جَبَلٍ غَابَتْ أَوْ غَارَتْ مَا لَمْ يُجَلِّلْهَا سَحَابٌ أَوْ ظُلَمٌ تُظِلُّهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ مَشْرِقُكَ وَ مَغْرِبُكَ وَ لَيْسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَبْحَثُوا. [12]
در این روایت بیان شده است که مشرق و مغرب تو ملاک است و نیازی به فحص نیست و نباید برای فحص بالای کوه رفت و به عبارتی دیگر مشرق و مغرب مکان های دیگر دخلی در مشرق و مغرب مکان زندگی مکلف ندارد.
روایت بعدی حدیث 5749 این باب از جامع الاحادیث است[13] که در جلسه آینده بیان خواهد شد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] مباحث الأصول، ج‏3، ص: 438
الاحتمال الثاني: ان تكون هذه الحمرة عبارة عن الحمرة المغربيّة، فكأنّ السائل يحتمل أنّ صلاة المغرب لا بدّ في دخول وقتها من زوال الحمرة المغربيّة، كما يقول بذلك الخطّابيّون. و على هذا الاحتمال لا بدّ من ردّ الرواية إلى أهلها، لأنّها تكون إمضاء بوجه من الوجوه- إمّا بلحاظ الحكم الواقعيّ، أو بلحاظ الحكم الظاهريّ- لعمل الخطّابيّين من الانتظار إلى ذهاب الحمرة المغربيّة، و بطلان هذا المطلب من ضروريّات الفقه، و قد جاء في الروايات العديدة و الصحيحة سندا التبرّي و اللعن بالنسبة لهم على مثل هذه البدع.
[2] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص438
الاحتمال الثالث: أن تكون هذه الحمرة هي الحمرة المشرقيّة، و يفرض الجبل في جهة المشرق، و السائل احتمل أنّ الوقت لا يدخل إلّا بذهاب الحمرة المشرقيّة، كما احتمل أنّ الوقت يدخل بمجرّد غروب الشمس.
و على هذا قد يقال: إنّ هذا الجواب لا بدّ من الالتزام بحمله على غير محمل الجدّ، إذ لو كانت غيبوبة القرص كافية في المقام فلما ذا يأمر الإمام عليه السلام بالانتظار؟! و لو لم تكن كافية بل لا بدّ من ذهاب الحمرة المشرقيّة- كما عليه مشهور الإماميّة- فلما ذا يأمر عليه السلام بالاحتياط و هو العالم بتمام الأحكام و قد استفتي في الشبهة الحكميّة؟! و من هنا يتعيّن حمله على أنّه يريد بيان وجوب الانتظار، و أن الوقت لا يدخل إلّا بذهاب الحمرة المشرقيّة، لكن حيث إنّ هذا المطلب خلاف رأي علماء السنّة بيّنه في صيغة الاحتياط لتخفّ فيه التبعة، و يتخلّص بذلك من محذور المخالفة. فأصل الفتوى بلزوم الانتظار جدّيّ، لكن بيانه بلسان الاحتياط غير جدّي، و عليه فيسقط الاستدلال بالرواية.
[3] الحاشية على مدارك الأحكام؛ ج‌3، ص: 27
[4]  مباحث الأصول، ج‏3، ص: 439
[5] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 278، ح 1 و تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص29، ح 34
[6] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 278، ح 2 و تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص29، ح 35 روایت در تهذیب این گونه وارد شده است: وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنْ نَاحِيَةِ الْمَشْرِقِ فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ مِنْ غَرْبِهَا.
[7] الأمالي( للصدوق) ؛ النص ؛ ص81، مجلس 18، ح 15
[8] مرحوم مجلسی در بحار در تفسیر این روایت می نویسد: بيان: يمسي‏ بالمغرب‏ أي يوقعها في المساء و بعد دخول الليل و قال الجوهري الغلس ظلمة آخر الليل و التغليس السير بغلس يقال غلسنا الماء أي وردناه بغلس و كذلك إذا فعلنا الصلاة بغلس. بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏80 ؛ ص59
[9] این روایت طولانی است که الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏4 ؛ ص300 وارد شده است. قطعه ای از روایت این است: ثُمَّ قَالَ إِنَّ سُفْيَانَ فَقِيهَكُمْ أَتَانِي فَقَالَ مَا يَحْمِلُكَ عَلَى أَنْ تَأْمُرَ أَصْحَابَكَ يَأْتُونَ الْجِعْرَانَةَ فَيُحْرِمُونَ مِنْهَا فَقُلْتُ لَهُ هُوَ وَقْتٌ مِنْ مَوَاقِيتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ وَ أَيُّ وَقْتٍ مِنْ مَوَاقِيتِ رَسُولِ اللَّهِ ص هُوَ فَقُلْتُ لَهُ أَحْرَمَ مِنْهَا حِينَ قَسَمَ غَنَائِمَ حُنَيْنٍ وَ مَرْجِعُهُ مِنَ الطَّائِفِ فَقَالَ إِنَّمَا هَذَا شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ كَانَ إِذَا رَأَى الْهِلَالَ صَاحَ بِالْحَجِّ فَقُلْتُ أَ لَيْسَ قَدْ كَانَ عِنْدَكُمْ مَرْضِيّاً قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّمَا أَحْرَمُوا مِنَ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ إِنَّ أُولَئِكَ كَانُوا مُتَمَتِّعِينَ فِي‏ أَعْنَاقِهِمُ الدِّمَاءُ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ قَطَنُوا بِمَكَّةَ فَصَارُوا كَأَنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ أَهْلُ مَكَّةَ لَا مُتْعَةَ لَهُمْ فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَخْرُجُوا مِنْ مَكَّةَ إِلَى بَعْضِ الْمَوَاقِيتِ وَ أَنْ يَسْتَغِبُّوا  بِهِ أَيَّاماً فَقَالَ لِي وَ أَنَا أُخْبِرُهُ أَنَّهَا وَقْتٌ مِنْ مَوَاقِيتِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَإِنِّي أَرَى‏ لَكَ‏ أَنْ‏ لَا تَفْعَلَ‏ فَضَحِكْتُ وَ قُلْتُ وَ لَكِنِّي أَرَى لَهُمْ أَنْ يَفْعَلُوا
[10] ابن حزم در یکی از عبارت خود می نویسد: وَهَذَا أَمْرٌ مُخْجِلٌ جِدًّا، وَبُعْدٌ عَنْ الْحَيَاءِ وَالدِّينِ المحلّی بالآثار؛ ج 4، ص:116
[11] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص264، ح 91
[12] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص264، ح 90 در فقیه؛ ج 1، ص: 220 روایت وارد شده اما در سند آن «او غیره»  نیست.
[13] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص258
الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِي‏ مَسُّوا بِالْمَغْرِبِ‏ قَلِيلًا فَإِنَّ الشَّمْسَ تَغِيبُ مِنْ عِنْدِكُمْ قَبْلَ أَنْ تَغِيبَ مِنْ عِنْدِنَا.
پاسخ
#67
1395.11.11
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه مباحث
بحث در روایت عبد الله بن وضاح بود که برخی به آن بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه تمسک کرده اند. در مورد مفاد روایت بیان شد: شهید صدر در معنای حمره سه احتمال را مطرح کردند و در احتمال سوم که حمره مشرقیه بود، بیان کرد امکان دارد مدار مغرب، استتار قرص در افق مصلِّی نبوده و استتار قرص در افق بعد از این منطقه ملاک باشد و چون حمره مشرقیه در افق مصلّی ملازم دائمی با استتار قرص در افق دیگر نیست، شارع ذهاب حمره را اماره اخص برای استتار قرص قرار داده است و احتیاط در این اماره وجود دارد که با ذهاب حمره، قطعا استتار قرص در افق بعدی حاصل شده اما امکان دارد گاه استتار پیش از ذهاب حمره باشد. مرحوم آقای بروجردی نیز بیان کرده است: می تواند مدار در مغرب شرعی استتار قرص در غیر منطقه مکلف باشد.[1] اما نه شهید صدر و نه مرحوم بروجردی به صورت وافی این احتمال را توضیح نداده اند.
در جلسه گذشته بیان شد مانند هلال که برخی فرموده اند: وحدت منطقه ای شرط است امکان دارد در مغرب شرعی نیز استتار قرص در منطقه واحد ملاک باشد و چون مناطق گستردگی متفاوت دارند، ذهاب حمره مشرقیه اماره ای برای تعیین استتار قرص جعل شده باشد و این اماره احتیاطی است.
احتیاط موجود در عمل به ذهاب حمره نیز یا به علت ابهام در تلازم استتار قرص و ذهاب حمره است به این معنا که گاه استتار، مقدّم بر ذهاب حمره بوده و گاه همزمان با آن است و یا به علت ابهام در منطقه واحد است به این معنا که ویژگی هایی که شارع به واسطه آن منطقه ای را واحد دانسته است، ثابت نیست و با ذهاب حمره، قطعا استتار قرص از منطقه واحد تحقق یافته است هر چند استتار قرص از افق منطقه می تواند همزمان با ذهاب حمره یا پیش از آن باشد. 
شهید صدر بیان کرد: روایاتی وجود دارد که شاهد بر ملاک بودن استتار قرص در غیر افق مصلّی است. بیان شد شاید این روایات که مورد نظر شهید صدر است، روایت علی بن احمد بن اشیم باشد که در آن « لِأَنَّ الْمَشْرِقَ‏ مُطِلٌ‏ عَلَى الْمَغْرِبِ»[2] وارد شده است، باشد.
بیان شد در قبال این روایات، روایاتی وجود دارد که مشرق و مغرب را مشرق و مغرب مصلّی بیان کرده و با ملاک بودن منطقه ای غیر از افق مصلّی سازگاری ندارد.
امکان دارد در پاسخ گفته شود: مراد از «مشرقک و مغربک» در این روایات، مشرق و مغرب در منطقه مکلف است. با توجه به این احتمال، این روایات با ملاک بودن غیر افق مصلّی که مدلول روایات طایفه اول بود، تنافی ندارد.
اما اصل کلام شهید صدر در طایفه اول روایات که حمره مشرقیه اماره بر استتار قرص در منطقه غیر از افق مصلّی است و استتار قرص در آن منطقه، ملاک مغرب شرعی است، صحیح به نظر نمی رسد و می توان روایات مذکور در طایفه اول را به معنایی دیگر تفسیر کرد.
معنایی دیگر در روایات طایفه اول
روایاتی که در تأیید کلام شهید صدر به آنها اشاره شد، این دو روایت بود:
حدیث 5774: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ وَقْتُ الْمَغْرِبِ إِذَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ تَدْرِي كَيْفَ ذَاكَ قُلْتُ لَا قَالَ لِأَنَّ الْمَشْرِقَ‏ مُطِلٌ‏ عَلَى الْمَغْرِبِ هَكَذَا وَ رَفَعَ يَمِينَهُ فَوْقَ يَسَارِهِ فَإِذَا غَابَتْ هَاهُنَا ذَهَبَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَاهُنَا.[3]
حدیث 5777 تا 5779: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا غَابَتِ الْحُمْرَةُ مِنْ هَذَا الْجَانِبِ يَعْنِي مِنَ الْمَشْرِقِ فَقَدْ غَابَتِ الشَّمْسُ مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا.[4]
ذهاب حمره اثر خورشید تحت الافق
برای تبیین این احتمال باید این مقدمه را بیان کرد که وجود حمره مشرقیه از آثار خورشید تحت الافق است. همانگونه که حتی بعد از استتار قرص و ذهاب حمره مشرقیه، آثار خورشید باقی است و هنوز هوا به صورت کامل تاریک نشده است، خود تشکیل حمره در مشرق نیز از آثار نفس خورشید تحت افق است. در فیزیک قانونی به نام اصل هوینگس وجود دارد که هر یک از شعاع های کانون نورانی، به عنوان یک کانون نوری کوچکتر عمل می کند. به همین علت اگر پشت دیوار چراغی روشن باشد، آثار وجود این چراغ در این طرف دیوار نیز نمایان است و برخی از تابش های چراغ که بالای دیوار است به این طرف دیوار اثر می گذارد. پس نمی توان با قرار دادن کانون نورانی پشت دیوار، آثار نور آن را به هیچ صورت در این طرف دیوار مشاهده نکرد. خورشید تحت الافق نیز به عنوان کانونی نورانی با وجود تحت افق بودن، آثار نور خود را بر زمین می گذارد و هر چه خورشید از افق پایین تر رود، این آثار کمتر خواهد شد و به مرور از بین می رود.
تفاوت افق حسی و افق جغرافیایی
ذکر این نکته مفید است که افق محسوس هفت درجه از افق حقیقی و جغرافیایی بالاتر است و خورشید پیش از آنکه به افق حقیقی برسد از افق محسوس پنهان می شود. با پایین رفتن خورشید از افق حسی هنوز نور خورشید در آسمان وجود دارد و با پایین رفتن خورشید از افق جغرافیایی و حقیقی اثر خورشید در آسمان به نحو حمره مشرقیه ظاهر می شود. تفاوت زمانی بین استتار قرص از افق حقیقی و افق حسی چند دقیقه بیشتر نیست اما فاصله زمانی بین استتار قرص و ذهاب حمره مشرقیه، ده تا پانزده دقیقه است.
ملاک بودن استتار قرص مع آثاره
با توجه به قانون مذکور، امکان دارد شارع صِرف استتار قرص از افق را ملاک برای مغرب ندانسته و استتار قرص به درجه ای که آثار آن نیز از بین برود را ملاک مغرب قرار داده باشد و چون استتار شمس مع آثاره، مفهومی مشکّک است، شارع مرتبه ای از استتار اثر خورشید را ملاک دانسته است که با ذهاب حمره مشرقیه حتما حاصل است. مثلا ملاک در حکم ثبوتی، استتار قرص به میزان 10 درجه تحت افق است. پس ذهاب حمره مشرقیه اماره بر استتار قرص به آن میزان مخصوص است. احتیاطی بودن این اماره که در روایت عبد الله بن وضّاح به آن اشاره شده است، بدین سبب است که ذهاب حمره مشرقیه گاه ملازم با استتار قرص به این درجه است و گاه استتار قرص به این درجه، مقدّم بر ذهاب حمره است ولی با ذهاب حمره قطعا قرص به این میزان درجه مستتر شده است. پس شارع اماره ای را برای کشف این میزان استتار قرص قرار داده و به مناط احتیاط، موضوع حکم واقعی را از استتار قرص مثلا به میزان ده درجه به ذهاب حمره مشرقیه تغییر داده است. در نتیجه اماره اخص از ذو الاماره است و کلام شهید از این ناحیه در این احتمال نیز جاری است.
تفاوت این احتمال با احتمال موجود در کلام شهید صدر آن است که ایشان توسعه ای منطقه ای را قائل شده و استتار قرص در افق بعد از افق مصلّی را ملاک مغرب شرعی بیان کرد اما در این احتمال، از جهت منطقه توسعه ای وجود ندارد بلکه از نظر درجه استتار قرص، توسعه وجود دارد.
روایاتی که استتار قرص را بیان کرده است هر چند اراده این احتمال از آنها عرفا بعید است اما به جهت تقیه، امام ع به این نحو حکم را بیان کرده است و روایات اعتبار ذهاب حمره مشرقیه می تواند شاهد بر عدم اراده مطلق استتار قرص از این روایات و اراده استتار قرص به درجه ای خاص باشد.
همانگونه که در جلسه گذشته بیان شد، عدم تلازم ذهاب حمره با استتار قرص به یک درجه ای خاص به این علت است که تنها علت تأثیر گذار در ذهاب حمره، استتار قرص خورشید نیست بلکه عوامل دیگری مانند رطوبت هوا، سردی و گرمی هوا، میزان غبار موجود در آسمان و برخی دیگر از عوامل، در ایجاد و ذهاب حمره مشرقیه مؤثر است و این عوامل در روزهای مختلف متفاوت هستند. به همین سبب در برخی از روزها ذهاب حمره با استتار قرص مثلا به میزان ده درجه ملازم است و در برخی از روزها ذهاب حمره بعد از استتار قرص به این درجه است.
در نتیجه ملاک در مغرب شرعی، استتار قرص به میزانی خاص است اما چون تشخیص این میزان استتار امکان ندارد، شارع از باب احتیاط اماره ذهاب حمره را قرار داده و در روایت عبد الله بن وضاح بیان شده است: «تأخذ بالحائطه لدینک» و این اماره دقیقا با استتار قرص به این میزان درجه تلازم ندارد اما با ذهاب حمره قطعا این میزان درجه استتار، تحقق  یافته است. مراد از «غابت هاهنا ذهبت الحمره من هاهنا» در روایت علی بن احمد بن اشیم، این است که وقتی خورشید در مغرب به نحوی غروب کرد که نه تنها خودش دیده نمی شود بلکه اثرش نیز قابل مشاهده نیست، حمره از مشرق از بین می رود.
توضیح روایت ابی اسامه و عبید بن زراره
در روایت ابی اسامه وارد شده است: «عَنْ أَبِي أُسَامَةَ أَوْ غَيْرِهِ قَالَ: صَعِدْتُ‏ مَرَّةً جَبَلَ أَبِي قُبَيْسٍ وَ النَّاسُ يُصَلُّونَ الْمَغْرِبَ فَرَأَيْتُ الشَّمْسَ لَمْ تَغِبْ إِنَّمَا تَوَارَتْ خَلْفَ الْجَبَلِ عَنِ النَّاسِ فَلَقِيتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَقَالَ لِي وَ لِمَ فَعَلْتَ ذَلِكَ بِئْسَ مَا صَنَعْتَ إِنَّمَا تُصَلِّيهَا إِذَا لَمْ تَرَهَا خَلْفَ جَبَلٍ غَابَتْ أَوْ غَارَتْ مَا لَمْ يُجَلِّلْهَا سَحَابٌ أَوْ ظُلَمٌ تُظِلُّهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ مَشْرِقُكَ وَ مَغْرِبُكَ وَ لَيْسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَبْحَثُوا»[5]
در روایت عبید بن زراره نیز وارد شده است: «عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ صَحِبَنِي رَجُلٌ كَانَ يُمَسِّي‏ بِالْمَغْرِبِ‏ وَ يُغَلِّسُ بِالْفَجْرِ فَكُنْتُ أَنَا أُصَلِّي الْمَغْرِبَ إِذَا غَرَبَتِ الشَّمْسُ وَ أُصَلِّي الْفَجْرَ إِذَا اسْتَبَانَ لِيَ الْفَجْرُ فَقَالَ لِيَ الرَّجُلُ مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَصْنَعَ مِثْلَ مَا أَصْنَعُ فَإِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ قَبْلَنَا وَ تَغْرُبُ عَنَّا وَ هِيَ طَالِعَةٌ عَلَى آخَرِينَ بَعْدُ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُصَلِّيَ إِذَا وَجَبَتِ الشَّمْسُ عَنَّا وَ إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ عِنْدَنَا لَيْسَ عَلَيْنَا إِلَّا ذَلِكَ وَ عَلَى أُولَئِكَ أَنْ يُصَلُّوا إِذَا غَرَبَتْ عَنْهُمْ.[6]
به نظر می رسد، تصور راوی در این دو روایت آن است که با منتظر ماندن و دیرتر نماز خواندن خورشید از تمام زمین غایب می شود و امام ع این طرز تفکر را ابطال کرده و بیان می کند: مشرق و مغرب تو تنها ملاک عمل است. در گذشته زمین به صورت کروی فرض نمی شود و زمین سطحی مسطّح که مقداری قوس دارد، تصویر می شد. مرحوم علامه در برخی از کتاب های خود دارد که زمین قوس دارد و زمین را کروی فرض نکرده است. مطابق این تصور، خیال می شده است با انتظار مثلا به مدت ده دقیقه، خورشید از تمام مناطق زمین مستتر می شود و دیگر احتمال اشتباه در مغرب نیست و خورشید بر سایر مردم طالع نیست. امام ع در روایت عبید بن زراره بیان می کنند: ملاک عمل طلوع فجر برای ما و غروب شمس برای ماست و بر آن اشخاصی که طلوع و غروب آنها متفاوت از ماست، طلوع و غروب خود آنها ملاک است.
خطابیه با همین طرز تفکّر، ذهاب حمره مغربیه را ملاک نماز مغرب دانستند و تا ذهاب حمره مغربیه صبر می کرده اند. در روایت عمار ساباطی وارد شده است: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا أَمَرْتُ أَبَا الْخَطَّابِ أَنْ يُصَلِّيَ الْمَغْرِبَ حِينَ زَالَتِ الْحُمْرَةُ فَجَعَلَ هُوَ الْحُمْرَةَ الَّتِي مِنْ قِبَلِ الْمَغْرِبِ وَ كَانَ يُصَلِّي‏ حِينَ‏ يَغِيبُ‏ الشَّفَقُ.»[7] امکان دارد روایت عبید بن زراره و ابی اسامه در ردّ خطابیه بوده و بیان کنند افق خود مصلّی ملاک است اما همانگونه که بیان شد این دو روایت، با ملاک بودن افق شخص مصلِّی و ملاک بودن افق منطقه مصلّی سازگار است. به این معنا که مثلا در سطحی صاف که کوه و درختی در آن نباشد، امکان دارد تا پنجاه کیلومتر و لو به صورت مبهم دیده شود و مثلا در این منطقه، پایین رفتن خورشید از سطح افق این محدوده پنجاه کیلومتری ملاک باشد و در منطقه ای که کوه و درخت در آن وجود دارد، به هر میزانی که سطح افق دیده می شود، ملاک باشد.
پس روایت عبید بن زراره و ابی اسامه با فرمایش شهید صدر در تنافی نیست اما در خود روایت علی بن احمد بن اشیم و برید بن معاویه، معنایی دیگر امکان داشت که ملاک حکم ثبوتی استتار قرص مع آثاره باشد و به حدی قرص از افق پایین رود که حمره از مشرق زائل شود.
تفسیری دیگر از وحید بهبهانی
وحید بهبهانی به عنوان اولین نفر تفسیری دیگر از این روایات، بیان کرده است. ایشان در مصابیح الظلام[8]و حاشیه بر مدارک[9]، با در نظر گرفتن ارتفاع بیان کرده است: هنگام غروب خورشید در سطح زمین نوری از خورشید مشاهده نمی شود اما بالای درخت یا بالای مناره، نور خورشید قابل مشاهده است و هر چه ارتفاع بالاتر باشد، نور خورشید به فاصله زمانی بیشتری از غروب قابل مشاهده است. همین است که در روایت ابی اسامه با بالا رفتن بر کوه ابی قبیس خورشید دیده شد در حالی که برای کسانی که در سطح زمین بودند، خورشید غروب کرده بود. در این روایت امام ع این میزان ارتفاع را ملاک غروب ندانسته و از آن نهی کرده اند اما امکان دارد، ارتفاعی میانه ملاک نظر بوده و استتار قرص از سطح زمین ملاک مغرب شرعی نباشد. حاج آقای والد در توضیح کلام وحید بهبهانی، بیان می کردند: گاه با نگاه به پرنده ای که در آسمان در حال پرواز است، مشاهده می شود نور خورشید بر پرنده نمایان است در حالی که در سطح افق، خورشید مستتر شده است. پس امکان دارد شارع مقدس استتار و غیبوبت شمس مع اثره که در ارتفاعات متعارف دیده می شود، را ملاک دانسته باشد.
این احتمال با روایات ملاک بودن استتار قرص نیز به نحوی قابل جمع است. مطابق این احتمال در این روایات تجوّزی را قائل می شویم که مراد از استتار قرص، استتار قرص مع اثره است و این تجوّز، تجوّزی شایع است. این استتار آثار نیز هر چند مقول به تشکیک است، اما میزانی از استتار آثار ملاک نظر است که در ارتفاعات متعارف قابل مشاهده نباشد. 
تفاوت این بیان با کلام شهید صدر در آن است که ایشان قائل به وسعت منطقه ای شده بود ولی در این احتمال وسعت ارتفاعی پذیرفته شده است. اماریت ذهاب حمره نیز مطابق این احتمال آن است که چون میزان ارتفاع معتبر، مبهم است شارع ذهاب حمره را به عنوان اماره قرار داده است که با ذهاب آن قطعا این میزان استتار قرص از ارتفاعی که ملاک ثبوتی است، تحقق دارد هر چند امکان دارد، استتار به این میزان، پیش از ذهاب حمره باشد.
خلاصه
سه تفسیر در ملاک مغرب شرعی بیان شد. شهید صدر ملاک در مغرب شرعی را استتار قرص از افق بعد از افق مصلِّی تصویر کرد. وحید بهبهانی استتار قرص از ارتفاعات بالاتر از سطح زمین را ملاک دانست و ما این احتمال را بیان کردیم که استتار قرص مع آثاره به میزان درجه ای خاص از سطح افق، ملاک مغرب است. مطابق هر سه احتمال، ذهاب حمره مشرقیه اماره ای اخص بر ملاک حکم است و به علت عدم امکان تشخیص ملاک ثبوتی جعل شده و امکان دارد هم زمان با ملاک ثبوتی بوده و امکان دارد ملاک ثبوتی بر آن مقدّم باشد.
برخی از آدرس های بحث
در برخی از کتب درباره ملاک مغرب شرعی بحث های خوبی شده است که آدرس آنها را بیان می کنیم.
ریاض جلد 2 صفحه 212. مستند الشیعه جلد 4 صفحه 142. جواهر الکلام جلد 7 صفحه 114. مصباح الفقیه جلد9 صفحه 154. استقصاء الاعتبار جلد 4 صفحه 333. حاشیه مدارک وحید بهبهانی جلد 2 صفحه 304. اللمعات النیره مرحوم آخوند جلد 2 صفحه 9. مستمسک العروه جلد 5 صفحه 75. جامع المدارک جلد 1 صفحه 250. التنقیح فی شرح العروه الوثقی (الصلاه) جلد 1 صفحه 254. موسوعه الامام الخویی جلد 11 صفحه 178. الصلوه آقای اراکی جلد 1 صفحه75.
در جلسه آینده با مروری در نکات موجود در کلمات بزرگان، بحث را جمع بندی کرده و بیان خواهیم کرد روایت عبد الله بن وضاح قابل استدلال بر احتیاط در شبهات بدویه هست یا نه؟
و صلی الله علی سیدنا و بینا محمد و آل محمد
 


[1] تبيان الصلاة؛ ج‌3، ص: 60
[2] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 278، ح 1
[3] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 278، ح 1 و تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص29، ح 34
[4] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 278، ح 2 و تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص29، ح 35
[5] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص264، ح 90 در فقیه؛ ج 1، ص: 220 روایت وارد شده اما در سند آن «او غیره»  نیست.
[6] الأمالي( للصدوق) ؛ النص ؛ ص81، مجلس 18، ح 15
[7] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص259
[8] مصابيح الظلام؛ ج‌5، ص: 492
[9] الحاشية على مدارك الأحكام؛ ج‌2، ص: 302
پاسخ
#68
1395.11.12
بسم الله الرحمن الرحیم
در این جلسه مروری کلی بر مباحث مطرح در کلام علما حول روایت عبد الله بن وضاح داریم.
سند روایت عبدالله بن وضاح
در سند روایت عبد الله بن وضاح[1]، چهار بحث وجود دارد که به آن اشاره می شود.
عبدالله بن وضاح یا صباح؟
اولین بحث در سند روایت عبد الله بن وضاح آن است که در برخی از نسخ عبدالله بن صبّاح و در برخی دیگر، وضّاح وارد شده است. کدام یک از این دو نسخه صحیح است؟ در غالب کلمات اشاره شده که عبد الله بن وضّاح صحیح بوده و صبّاح محرّف است که به نظر این مطلب صحیح است.
سلیمان بن داود
بحث دیگر در مورد سلیمان بن داود راوی از عبد الله بن وضاح در این روایت است.
محتملات در سلیمان بن داود
 میرداماد در تعلیقه بر استبصار می نویسد: «الّذى يستبين بحسب الطبقة انّه سليمان بن داود الخفاف من اصحاب ابى الحسن الرضا عليه السّلام»[2] شیخ دراصحاب الرضا ع رجال، سلیمان بن داود الخفاف را ترجمه کرده است.[3] ولی مرحوم آقای خویی، سلیمان بن داود را با المنقری تطبیق داده است.[4] از روایتی در وسائل نیز برداشت می شود شیخ حرّ، سلیمان بن داود را المنقری دانسته است. صاحب وسائل[5] روایتی را که در تهذیب[6] به این سند است: «الحسن بن محمد بن سماعه عن سلیمان بن داود عن علی بن ابی حمزه عن أبی بصیر» نقل کرده و سلیمان بن داود را به المنقری عن علی تبدیل کرده است. هر چند این سند، سند روایت مورد بحث ما نیست اما راوی از سلیمان بن داود در هر دو سند، الحسن بن علی بن سماعه است و بیان شد به نظر سلیمان بن داود در هر دو سند، راوی واحدی است.
در استقصاء الاعتبار[7] و ذخیره[8] فاضل خراسانی بیان شده است: «سلیمان بن داود مشترک»
سازگاری از نظر طبقه
از جهت طبقه سلیمان بن داود در روایت مورد بحث ما هم با سلیمان بن داود المنقری سازگار است و هم با سلیمان بن داود الخفاف تطبیق دارد. زیرا سلیمان بن داود المنقری متوفی 234 است[9] و با یک واسطه از امام صادق ع نقل روایت می کند. نجاشی در شرح حال او می نویسد: « ليس بالمتحقّق بنا غير انّه روى عن جماعة من اصحابنا من اصحاب ابى جعفر بن محمّد عليهما السّلام و كان ثقة»[10] سلیمان بن داود المنقری راوی از حفص بن غیاث عامی و حماد بن عیسی است که از اصحاب امام صادق ع هستند. حماد بن عیسی متوفی سال 207 یا 208 است[11] و حفص بن غیاث متوفی سال 194 است.[12] پس سلیمان بن داود المنقری از اصحاب متأخر امام صادق ع روایت می کند. البته در سندی در تفسیر قمی[13] المنقری از ابی حمزه ثمالی نقل روایت کرده که با تصریح به الثمالی در مجمع البیان[14] نقل شده است. اما به نظر می رسد این سند صحیح نباشد و یا در آن واسطه ای ساقط شده و یا تحریفی در آن رخ داده است زیرا المنقری که متوفی 234 است هر چند تاریخ دقیق ولادت او روشن نیست اما با توجه به متعارف عمرها در آن دوران که هفتاد تا هشتاد سال بوده است، نهایتا متولد سال های 154 تا 164 بوده است و نمی تواند از ابی حمزه ثمالی که متوفی 150 است[15]، روایت کرده باشد. هر چند در تفسیر قمی موجود سقطات زیادی رخ داده و برخی از اسناد بسیار کوتاه وارد شده است اما با توجه به نقل مجمع البیان از تفسیر قمی، نمی توان این سند را از مواردی دانست که در نسخ متأخر تفسیر قمی سقط در آن رخ داده است. اما به هر حال این سند صحیح نبوده و یا ارسالی در آن وجود دارد یا در نسخه اصلی سقط و تحریفی رخ داده است.
در سند مورد بحث ما، سلیمان بن داود از علی بن ابی حمزه روایت می کند که در سال 201 از دنیا رفته است و سلیمان بن داود می تواند المنقری متوفی 234 باشد و می تواند الخفاف که از اصحاب الرضا ع است، باشد و از نظر طبقه مشکلی وجود ندارد.
وجه استظهار الخفاف
شاید مرحوم میرداماد به این خاطر که سلیمان داود المنقری معمولا از رجال عامه نقل می کند و روایتش از خاصه نادر است، تصور کرده است که سلیمان بن داود در روایت مورد بحث ما که از علی بن ابی حمزه نقل می کند، باید از امامیه باشد و آن را بر سلیمان بن داود الخفاف که از اصحاب الرضا ع است، تطبیق داده است. اما به نظر صرف تعبیر اصحاب الرضا ع بودن موجب استظهار امامی بودن راوی نیست. مرحوم مامقانی در مواضعی از تنقیح المقال تصور کرده است کسانی که در اصحاب ائمه ع ذکر شده اند، امامی هستند و گاه در مورد یک راوی بیان می کند: « امامی مجهول». اما این برداشت صحیح نیست و هر کسی که از امام ع روایت نقل کند، از اصحاب امام ع است و از آن امامی بودن راوی کشف نمی شود. به خصوص در رجال شیخ که بنای ایشان بر ذکر مذهب روات نیست نمی توان از عدم ذکر فساد مذهب راوی، صحت مذهب او را نتیجه گرفت. 
همانگونه که بیان شد، سلیمان بن داود المنقری از رجال عامه بوده و عمدتا از عامه نقل روایت دارد و در موارد بسیار محدودی از خاصه روایت می کند. المنقری دو یا سه روایت از حماد بن عیسی و یک روایت از ابن ابی عمیر کرده است. در رجال کشی وارد شده است: «حدثني إبراهيم بن محمد بن العباس الختلي قال حدثني أحمد بن إدريس القمي قال حدثني محمد بن أحمد بن يحيى عن محمد بن أبي الصهبان أو غيره عن سليمان بن داود المنقري عن ابن أبي عمير قال قلت لجميل بن دراج ما أحسن محضرك و أزين مجلسك فقال إي و الله ما كنا حول زرارة بن أعين إلا بمنزلة الصبيان في الكتاب حول المعلم»[16] سند دیگری وجود دارد که المنقری از محمد بن عمر روایت کرده که شاید تصور شود، عمر محرّف عمیر است. با در رجال کشی آمده است: «حدثني محمد بن قولويه قال حدثني سعد بن عبد الله القمي عن القاسم بن محمد الأصفهاني عن سليمان بن داود المنقري عن محمد بن عمر قال أخبرني أبو مروان عن أبي جعفر قال سمعت علي بن الحسين (ع) يقول: سعيد بن المسيب أعلم الناس بما تقدمه من الآثار و أفهمهم في زمانه»[17] اما محمد بن عمر محرّف نیست و محمد بن عمر واقدی است که سلیمان بن داود المنقری با تصریح به واقدی در چند سند از او روایت می کند. در دو وضع از معجم الاوسط طبرانی[18] روایت النقری از الواقدی وارد شده است.
وجه استظهار المنقری
همانگونه که بیان شد، مرحوم آقای خویی سلیمان داود را المنقری دانسته است. شاید وجه کلام ایشان مبنای معروف ایشان باشد. ایشان عنوان مطلق را منصرف به صاحب کتاب می دانند و شاید بر اساس این مبنا، چون سلیمان بن داود المنقری صاحب کتاب است، عنوان مطلق را منصرف به او دانسته باشند.
اما این استظهار صحیح نیست زیرا، آنچه صحیح می تواند باشد، انصراف عنوان مطلق به راوی مشهور است و صرف صاحب کتاب بودن دالّ بر شهرت راوی نیست. از سویی دیگر مجرّد اشتهار یک عنوان به معنای عدم اشتهار سایر عناوین نیست و امکان دارد چند عنوان مشابه مشهور باشند. اشکال اصلی در این استدلال آن است که انصراف عنوان مطلق به راوی مشهور به طور کلی صحیح نیست و وابسته به علت اطلاق گذاشتن عنوان است. علت اطلاق می تواند ذکر مشخّصات در سند سابق باشد. در سلیمان بن داود مورد بحث، تنها چند سند وجود دارد که راوی از او الحسن بن محمد بن سماعه است و این امکان وجود دارد که ابن سماعه در کتاب خود و در سند سابق بر این سند، عنوان مشخصه سلیمان بن داود را نقل کرده باشد. اشکال چهارم در این استدلال آن است که آنچه در مطلق گذاشتن نام راوی دخیل است، معروفیت نزد راوی است نه معروفیت علی وجه الاطلاق. به عنوان نمونه در پاره ای از اسناد کافی، شیخ کلینی محمد بن الحسن را مطلق گذاشته است که برخی تصور کرده اند مراد از محمد بن الحسن، صفّار است در حالی که باید دید محمد بن الحسن معروف نزد کلینی چه شخصی بوده است.
مختار در سلیمان بن داود
دو نفر به نام سلیمان بن داود در این طبقه وجود دارد، سلیمان بن داود المنقری و سلیمان بن داود الخفاف. اما به نظر می رسد، حتی روشن نیست سلیمان بن داود در سند مورد بحث ما یکی از این دو راوی باشد و استظهار هیچ یک صحیح نیست. زیرا حسن بن محمد بن سماعه که راوی از سلیمان بن داود است، از هیچ یک از المنقری و الخفاف با تصریح به لقب روایت ندارد و با توجه به تعداد پایین روایت های سلیمان بن داود نمی توان او را تشخیص داد. البته به نظر می رسد با توجه به واقع شدن در طرق واقفه و نقل حسن بن محمد بن سماعه واقفی از او و روایت او از علی بن ابی حمزه بطائنی واقفی و هم چنین نقل روایاتی در تأیید مذهب وقف و نقل روایت از او در نصره الواقفه موسوی، راوی واقفی غیر مشهوری بوده که به علت واقفه بودن در کتب ما ترجمه نشده است. بیشتر واقفه هایی که در کتب ما ترجمه شده اند یا صاحب کتاب بوده اند و یا از معاریفی مانند علی بن ابی حمزه و زیاد بن مروان قندی بوده اند. از عبارت شیخ در مقدمه فهرست که می نویسد: «لأن كثيرا من مصنفي أصحابنا و أصحاب الأصول ينتحلون المذاهب الفاسدة و إن كانت كتبهم معتمدة»[19] برداشت می شود حتی هر صاحب مذهب فاسده ای که صاحب کتاب بوده است، ترجمه نشده است بلکه صاحب مذهب فاسده ای که کتاب معتمدی نزد شیعه داشته است، مترجم شده است. سلیمان بن داود مورد بحث نیز به این علت که شاید واقفی بوده و صاحب کتاب نبوده یا کتاب معتمدی نداشته و از اصحاب ائمه ع نیز نبوده و مستقیم از امام ع نقل روایت نکرده است، ترجمه نشده است.
پس سلیمان بن داود مجهول است وحتی نمی توان او را مشترک نیز دانست. در گذشته بنده سلیمان بن داود را با توجه به کلام مرحوم آقای خویی و سندی در کتاب الغیبه شیخ طوسی که سلیمان بن داود همراه با لقب المنقری نقل شده بود، به المنقری تطبیق داده بودم که به نظر صحیح نیست. در نتیجه این روایت به علت وجود سلیمان بن داود مجهول در سند آن، ضعیف محسوب می شود.
احتمال امام نبودن العبد الصالح
اشکال سوم در سند روایت در کشف اللثام وارد شده است. فاضل هندی در کشف اللثام در مقام اشکال به سند این روایت می نویسد: «و فيه احتمال العبد الصالح لغير الامام»[20] اما در جایگاه خویش بیان کرده ایم: ظاهر نقل روایت در کتب حدیثی مثل کافی و تهذیب، این است که مراد از العبد الصالح امام ع است. اگر این احتمال در عبدا صالحا به صورت نکره وجود داشته باشد، اما ظهور العبد الصالح همراه با الف و لام ظهور در اراده امام کاظم ع دارد و گرنه با الف و لام ذکر نمی شد. همین بیان نیز در مضمرات وجود دارد و ظاهر ذکر روایت در کتب حدیثی، امام بودن مرجع ضیمر است. بر همین اساس این اشکال تنها در کشف اللثام مشاهده شده است.
مکاتبه بودن روایت
اشکال چهارمی که در مانند این روایت، وارد شده است، مکاتبه بودن آن است. برخی اعتبار مکاتبات را به علت احتمال تقیه ای بودن آنها مورد تردید قرار داده اند. بنده در مقاله توقیع که در دانشنامه جهان اسلام چاپ شده است، اشکالات مذکور در کلام اصحاب در مکاتبات را نقل کرده و جواب های مطرح را بیان کرده ام. هر چند مقالات دایره المعارفی بیشتر مقاله ای تتبعی است تا تحقیقی اما بنده با اشاره در این مقاله بیان کرده ام مکاتبه بودن به صحت روایت ضرری وارد نمی کند و شواهدی را بر آن اقامه کرده ام.
اشکالات مطرح بر دلالت روایت
این روایت بیش از آنکه برای احتیاط در شبهات بدویه به آن استدلال شده باشد، در مورد ملاک بودن ذهاب حمره مشرقیه مورد استدلال بوده است. ظاهر کلام مرحوم علامه در منتهی المطلب[21] و پیش از ایشان ابن ادریس در اجوبه المسائل[22] و در متأخرین در تبیان الصلاه مرحوم آقای بروجردی[23] و در نهایه التقریر[24]، حمل حمره بر حمره مشرقیه است. اما از قدیم اشکالاتی به استدلال به این روایت وارد شده است که به آنها اشاره می شود.
حمل بر استحباب روایت
دو تعبیر در کلمات وجود دارد. برخی روایت را دال بر استحباب می دانند و برخی حمل آن بر استحباب را حملی طبیعی تلقّی کرده اند. در استقصاء الاعتبار می نویسد: « يدلّ علی أنّه عليه السلام أراد الاحتياط، و هو دليل علی أنّ اعتبار ذهاب الحمرة للاستحباب»[25] در ذخیره مرحوم سبزواری نیز این گونه آمده است: « و الجواب أن حمل هذا الخبر على الاستحباب حمل واضح و لعلّ في قوله ع أرى لك أن تنتظر و في فصل الراوي بين مواراة القرص و إقبال الليل و ذهاب الحمرة و اختياره ع أحد الأمرين من غير بيان لعدم المغايرة إشعار بذلك»[26] صاحب ریاض[27] نیز با تمسک به قید «لک» در «اری لک» روایت را دالّ بر استحباب می داند زیرا تخصیص حکم به مخاطب نشانگر استحباب است و الا باید حکم عمومی بیان می شد. صاحب حدائق مراد از حمره را حمره مشرقیه دانسته است اما دلالت روایت بر وجوب یا استحباب را وابسته به ملاک غروب دانسته است. اگر ملاک غروب استتار قرص باشد، روایت محمول بر استحباب است و اگر ملاک غروب ذهاب حمره باشد، روایت محمول بر وجوب است. صاحب حدائق می نویسد:  «(أقول): و الاحتياط هنا- بالتوقف على ذهاب الحمرة عند من قام له الدليل على ان الغروب عبارة عن استتار القرص المعلوم بعدم رؤيته عند المشاهدة مع عدم‌ الحائل- محمول على الاستحباب. و اما عند من يجعل امارة الغروب زوال الحمرة- كما هو المختار عندنا، لحمل تلك الأخبار على التقية- فهو محمول على الوجوب، و كلامه (عليه السلام) هنا محتمل لكلا الأمرين.»[28] در کشف اللثام نیز احتمال استحباب مطرح شده و می نویسد: « و احتمال جوابه الفضل»[29] مرحوم شیخ نیز ذیل این روایت می نویسد: «كما أنّ قوله عليه السّلام: «أرى لك» يستشمّ منه رائحة الاستحباب‏، فلعلّ التعبير به مع وجوب التأخير من جهة التقيّة، و حينئذ: فتوجيه الحكم بالاحتياط لا يدلّ إلّا على رجحانه.»[30]
پس یک بحث در دلالت روایت آن است که این روایت یا ظهور در استحباب دارد یا احتمال استحباب در آن است یا به قرینه سایر روایت حمل بر استحباب می شود.
احتمال اراده استتار خورشید
بحث دومی که در دلالت روایت مطرح شده، آن است که احتمال دارد مراد از حمره، حمره مشرقیه نباشد و مراد از آن حمره ای است که به جهت استتار خورشید به جهت عوامل خارجی ایجاد می شود در حالی که واقعا قرص خورشید مستتر نشده است. در جلسات گذشته بیان شد، شهید صدر در مراد از حمره در این روایت سه احتمال را مطرح کرده است. یکی از احتمالات آن بود که مراد از حمره سرخی حاصل در مغرب هنگام غروب است که احتمال دارد منشأ وجود این حمره، خورشید موجود پشت ابر یا کوه باشد بدون آنکه خورشید غروب کرده باشد. برای اولین بار این احتمال را فاضل هندی در کشف اللثام مطرح کرده و می نویسد: «و فيه احتمال العبد الصالح لغير الامام، و احتمال جوابه الفضل و استتار الشمس بغيم أو جبل»[31] بعد از ایشان مرحوم نراقی این احتمال را طرح کرده و می نویسد: «هذا، مع أنّ حمل الحمرة في بعض هذه الروايات على أشعّة الشمس، المائلة إلى الحمرة غالبا في حوالي الغروب، المرتفعة على أعالي الجبال الشرقية في مثل مكة و مدينة- اللتين هما بلد الأحاديث- ممكنة، كما يدلّ عليه أيضا قوله في مكاتبة عبد اللّه بن وضاح: «و ترتفع فوق الجبل حمرة»[32] ایشان این احتمال را مطرح کرده که مراد از حمره، حمره مشرقیه معهود نباشد بلکه مراد از آن سرخی است که گاه هنگام غروب در سمت مشرق و روی کوه ها مشاهده می شود. در دشت و مناطق مسطّح تشخیص غروب آفتاب مشکل نیست ولی در مناطق کوهستانی تشخیص غروب مشکل است و رنگ و نور خورشید هنگام غروب مایل به زرد است و گاه قرمز رنگ می شود. نراقی در موضع دیگری از مستند نیز این مطلب را ذکر کرده است: «فلأنّ المراد بالحمرة فيها يمكن أن تكون الحمرة الباقية من ضوء الشمس على الأعالي، بل هو الظاهر من قوله: «ترتفع فوق الجبل»»[33]
در جلسه آینده احتمالات مذکور در این جلسه را بررسی خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 


[1] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج‏2 ؛ ص259
عَنْهُ (الحسن بن محمد بن سماعه) عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع يَتَوَارَى الْقُرْصُ وَ يُقْبِلُ اللَّيْلُ ثُمَّ يَزِيدُ اللَّيْلُ ارْتِفَاعاً وَ تَسْتَتِرُ عَنَّا الشَّمْسُ وَ تَرْتَفِعُ فَوْقَ الْجَبَلِ حُمْرَةٌ وَ يُؤَذِّنَ عِنْدَنَا الْمُؤَذِّنُونَ فَأُصَلِّي حِينَئِذٍ وَ أُفْطِرُ إِنْ كُنْتُ صَائِماً أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ الَّتِي فَوْقَ الْجَبَلِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَرَى لَكَ أَنْ تَنْتَظِرَ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ وَ تَأْخُذَ بِالْحَائِطَةِ لِدِينِكَ‏.
[2] التعليقة على الاستبصار؛ ص: 36
[3] رجال‏الطوسي ص :  358، رقم: 5303
[4] التنقيح في شرح العروة الوثقى؛ الصلاة1، ص: 255 أما بحسب السند: فقد يقال: بضعفها، لأن في سندها سليمان بن داود المنقري و هو و ان وثقه النجاشي «قده» الا ان توثيقه معارض بتضعيف ابن الغضائري حيث ضعفه صريحا فلا دليل على وثاقته. و موسوعه الامام الخویی؛ ج 11، ص:178
[5] وسائل الشیعه؛ ج 4، ص:121، ح 4680، ح 9 باب
[6] تهذیب الاحکام؛ ج 2، ص:256، ح 1019، ح 56 باب
[7] استقصاء الاعتبار؛ ج 4، ص:329
[8] ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد؛ ج‌2، ص: 192 و في طريقها سليمان بن داود و هو مشترك فكيف يصلح المعارضة الأخبار الكثيرة الصحيحة‌
[9] الکامل فی الضعفاء؛ ج 3، ص: 295 سليمان بن داود المنقري يعرف بالشاذكوني بصري يكنى أبا أيوب حافظ ماجن عندي ممن يسرق الحديث سمعت عبد الله بن سليمان بن الأشعث ينسبه الى الضعف ثنا الجنيدي ثنا البخاري قال ومات سليمان بن داود أبو أيوب الشاذكوني البصري سنة أربع وثلاثين ومائتين
[10] رجال‏النجاشي ص :  184، رقم: 486
[11] رجال‏النجاشي ص :  142 رقم: 370  مات في حياة أبي جعفر الثاني عليه السلام الی ان قال: و مات حماد بن عيسى غريقا بوادي قناة و هو واد يسيل من الشجرة إلى المدينة و هو غريق الجحفة في سنة تسع و مائتين و قيل: سنة ثمان و مائتين و له نيف و تسعون سنة رحمه الله.
[12] رجال‏النجاشي ص :  134، رقم: 346  و مات بها سنة أربع و تسعين و مائة
[13] تفسیر القمی؛ ج1، ص: 158
[14] مجمع البیان؛ ج 3، ص:236
[15] رجال‏النجاشي ص :  115، رقم: 296 ثابت بن أبي صفية أبو حمزة الثمالي الی ان قال: و مات في سنة خمسين و مائة.
[16] رجال‏الكشي؛ ص :  134، ح 213
[17] رجال‏الكشي ص :  119، ح 189
[18] معجم الاوسط للطبرانی؛ ج 4، ص: 24 حدثنا حجاج بن عمران السدوسي كاتب بكار القاضي قال نا سليمان بن داود الشاذكوني قال نا محمد بن عمر الواقدي قال أنا عبد الله بن أبي يحيى عن سعيد بن ابي هند عن ذكوان مولى عائشة عن عائشة قالت كان لرسول الله صلى الله عليه و سلم ثوبان يلبسهما في جمعته فإذا انصرف طويناهما إلى مثلها
و ص:384 حدثنا عبد الله بن بندار قال نا سليمان بن داود المنقري قال نا محمد بن عمر الواقدي قال نا موسى بن محمد بن إبراهيم بن الحارث التيمي قال نا إسماعيل بن ابي حكيم قال كنا مع عمر بن عبد العزيز في يوم الفطر ....
[19] فهرست‏الطوسي ص :  4
[20] كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج‌3، ص: 34
[21] منتهی المطلب؛ ج 4، ص:68
[22] اجوبه المسائل؛ ص:68
[23] تبیان الصلاه؛ ج 3، ص:59
[24] نهایه التقریر؛ ج1، ص: 115
[25] استقصاء الاعتبار؛ ج 4، ص:333
[26] ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد؛ ج‌2، ص: 192
[27] رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج‌2، ص: 212 و تخصيصه لراوي هذه بقوله: «أرى لك ..» الظاهر في الاستحباب، و إلّا لعمّم و ما عبّر بلفظ الاحتياط.
[28] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج‌1، ص: 74
[29] كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج‌3، ص: 34
[30] فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص80
[31] كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ ج‌3، ص: 34
[32] مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج‌4، ص: 32
[33] مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج‌4، ص: 142
پاسخ
#69
1395.11.13
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت عبد الله بن وضاح در کتب اصولی
در غالب کتب اصولی اشاره ای به بحث سندی روایت نشده و تنها با وصف موثقّه روایت ذکر شده است. تنها در فرائد الاصول مرحوم شیخ انصاری اشاره ای اجمالی به سند روایت دارد و می نویسد: « و منها موثقة عبد الرحمن بن وضاح‏ على الأقوى»[1]‏ عبد الرحمن سهو اللسان بوده و علی الاقوی می تواند اشاره به اختلاف تهذیب و استبصار در وضاح و صبّاح باشد و می تواند ناظر به تطبیق عبد الله بن سلیمان در سند روایت به المنقری باشد. در این کتب اصولی تنها به تعبیر موثقه عبد الله بن وضّّاح اکتفا شده است: درر الفوائد جلد 2 صفحه 94، انوار الهدایه جلد 2 صفحه 87، بحوث فی علم الاصول جلد 5 صفحه 99، الحاشیه علی الکفایه تقریرات بحث مرحوم آقای بروجردی جلد 2 صفحه 229، مجمع الافکار جلد 2 صفحه 326، منتقی الاصول جلد 4 صفحه 476، منتهی الاصول جلد 2 صفحه 200، نهایه الافکار جلد 3 صفحه 246. در بیشتر موارد کتب اصولی بحث سندی مجزا نداشته و تنها به تبع بزرگان سابق بر خود، تعبیر سند را ذکر می کنند.
بحث از دلالت روایت
قدیمی ترین کتاب اصولی که در مورد دلالت این روایت بحث کرده است، الوافیه فاضل تونی است. ایشان در اشکال به معارض بودن این روایت با ادله برائت، بیان می کند: « و عن الرواية الثانية: أوّلا: بمثل الأوّل عن الأولى، فإنّ اشتغال الذمّة بالصلاة معلوم، و لا يحصل يقين البراءة إلاّ بالتأخير حتّى تذهب الحمرة. و ثانيا: بأنّ الظاهر من قوله عليه السلام: «أرى‏ لك‏ إلى آخره» الاستحباب، لا الوجوب، و حينئذ يكون دالا على حصول البراءة بالتقديم أيضا»[2]
بررسی اشکالات وارد به دلالت روایت
به دلالت روایت بر لزوم احتیاط در شبهات بدویه و هم چنین دلالت آن بر ملاک بودن ذهاب حمره مشرقیه در وقت مغرب، اشکالاتی وارد شده است که در جلسه گذشته آن اشکالات بیان شد. در این جلسه این اشکالات را بررسی می کنیم.
دلالت روایت بر استحباب
اشکال اول بر استدلال به روایت دلالت آن بر استحباب است. برای دلالت بر استحباب به تقریر های مختلفی تمسک شده که یکی از آنها وجود «اری لک» در روایت است. برخی برای تمسک به این فراز بر استحباب تقریب بیان نکرده و برخی مانند ریاض تعلیل کرده که ظاهر «اری لک» استحباب است «و الا لعمم».[3]
معنای «اری لک»
به نظر می رسد «اری لک» ظاهر در استحباب نیست و معنایی دارد که سازگار با استحباب و وجوب است. «اری لک» به معنای نظر من برای تو این است می باشد و دلالت آن بر وجوب یا استحباب وابسته به مشکل موجود برای مخاطب است. اگر مشکل مخاطب، مشکل استحبابی باشد دال بر استحباب و اگر مشکل وجوبی باشد، دال بر وجوب است. مثلا اگر پرسش مخاطب در مورد نماز شب باشد، «اری لک» دال بر استحباب است. در نتیجه تنها می توان این گونه اشکال کرد که محتمل است از «اری لک» اراده وجوب شده و احتمال دارد از آن اراه استحباب شده باشد پس اجمال داشته و از آن دلالت بر وجوب اثبات نمی شود. برای روشن شدن این کلام استعمالاتی از «اری لک» را بیان می کنیم.
موارد استعمال «اری لک»
اولین استعمال در الغارات است. معاویه پس از ماجرای حکمین، خبردار شد امیر مؤمنین ع در صدد جمع آوری سپاه و حمله است، « أَنَّ مُعَاوِيَةَ لَمَّا بَلَغَهُ أَنَّ عَلِيّاً ع بَعْدَ تَحْكِيمِ الْحَكَمَيْنِ تَحَمَّلَ‏  إِلَيْهِ مُقْبِلًا» او مشاوران خود را فراخواند از آنها نظر خواهی کرد. «فَقَالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مَسْلَمَةَ  فَإِنِّي أَرَى أَنْ تَخْرُجَ حَتَّى نَنْزِلَ مَنْزِلَنَا الَّذِي كُنَّا فِيهِ فَإِنَّهُ مَنْزِلٌ مُبَارَكٌ قَدْ مَتَّعَنَا اللَّهُ بِهِ وَ أَعْطَانَا مِنْ عَدُوِّنَا فِيهِ النَّصَفَ وَ قَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ إِنَّنِي أَرَى‏ لَكَ‏ أَنْ تَسِيرَ بِالْجُنُودِ حَتَّى تُوَغِّلَهَا فِي سُلْطَانِهِمْ مِنْ أَرْضِ الْجَزِيرَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَقْوَى لِجُنْدِكَ وَ أَذَلُّ لِأَهْلِ حَرْبِك‏ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْرِفُ أَنَّ الرَّأْيَ الَّذِي تَقُولُ وَ لَكِنَّ النَّاسَ لَا يُطِيقُونَ ذَلِك‏»[4] عمرو بن العاص نظر الزامی خود را بیان کرد و معاویه نیز این نظر را تأیید کرد اما گفت: دیگر مردم توانایی نبرد را ندارند. «اری لک» بیان نظر الزامی است هر چند در آن ادب در تعبیر وجود دارد نه این که در آن ترخیص در ترک وجود داشته باشد. دقت در مورد این کلام که بحث جنگ است، نشان می دهد «اری لک» دالّ بر بیان امر الزامی و بیان راه انحصاری و لو به اطلاق مقامی- حل مشکل است و همین قرینه بر الزامی بودن «اری لک» است.
دومین تعبیر که با وجوب و استحباب سازگار است، اعتراض سفیان ثوری به امام صادق ع است. سفیان ثوری[5] به امام صادق ع اعتراض می کند که چرا در احرام بستن این گونه به اصحابتان دستور می دهید. امام ع در پاسخ بیان می کنند این شیوه، شیوه پیامبر ص و دستور ایشان است. سفیان ثوری در پاسخ به این کلام امام ع سخنی میگوید که امام ع آن را این گونه نقل می کند: «فَقَالَ لِي وَ أَنَا أُخْبِرُهُ أَنَّهَا وَقْتٌ مِنْ مَوَاقِيتِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَإِنِّي أَرَى‏ لَكَ‏ أَنْ لَا تَفْعَلَ» امام ع نیز در پاسخ بدون در نظر گرفتن مخاطب خود یعنی سفیان ثوری، می فرماید: «فَضَحِكْتُ وَ قُلْتُ وَ لَكِنِّي أَرَى لَهُمْ أَنْ يَفْعَلُوا»[6]
استعمال بعدی روایت مفصّلی در مورد حضرت سلیمان ع است. «أَنَّ الذَّكَرَ أَرَادَ أَنْ يَسْفَدَ أُنْثَاهُ‏  فَامْتَنَعَتْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهَا لَا تَمْتَنِعِي فَمَا أُرِيدُ إِلَّا أَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّي نَسَمَةً تُذْكَرُ بِهِ فَأَجَابَتْهُ إِلَى مَا طَلَبَ فَلَمَّا أَرَادَتْ أَنْ تَبِيضَ قَالَ لَهَا أَيْنَ تُرِيدِينَ أَنْ تَبِيضِي فَقَالَتْ لَهُ لَا أَدْرِي أُنَحِّيهِ عَنِ الطَّرِيقِ قَالَ لَهَا إِنِّي خَائِفٌ أَنْ يَمُرَّ بِكِ مَارُّ الطَّرِيقِ وَ لَكِنِّي أَرَى‏ لَكِ‏ أَنْ تَبِيضِي قُرْبَ الطَّرِيقِ فَمَنْ يَرَاكِ قُرْبَهُ تَوَهَّمَ أَنَّكِ تَعْرِضِينَ‏ لِلَقْطِ الْحَبِّ مِنَ الطَّرِيقِ فَأَجَابَتْهُ إِلَى ذَلِكَ وَ بَاضَتْ وَ حَضَنَتْ‏»[7]
در این روایت، صحبت های بین پرنده نر و ماده نقل شده که پس از جفت گیری، در مورد جای تخم گذاشتن، پرنده نر به ماده می گوید: « أَرَى‏ لَكِ‏ أَنْ تَبِيضِي قُرْبَ الطَّرِيقِ» نظر پرنده نر بر تخم گذاری ماده کنار جاده است که مردم با تصور این که برای برداشتن دانه آمده، نزدیک او نمی شوند. ظاهرا این نصحیت پرنده نر به پرنده ماده، نصحیتی الزامی است که برای در سالم ماند تخم ها این گونه برای پرنده ماده خیر خواهی کرده است.
عبارت دیگری که «اری لک» در آن استعمال شده است، قضیه بحیراء راهب و پیامبر اکرم ص در نوجوانی است. در ایام نوجوانی حضرت ع همراه با ابو طالب به مسافرت های تجاری می رفتند. در یکی از این سفرها بحیراء راهب حضرت ع را از صفات می شناسد و به ابو طالب می گوید: « وَ لَكِنْ أَرَى‏ لَكَ‏ أَنْ تَرُدَّهُ إِلَى بَلَدِهِ عَنْ هَذَا الْوَجْهِ فَإِنَّهُ مَا بَقِيَ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ يَهُودِيٌّ وَ لَا نَصْرَانِيٌّ وَ لَا صَاحِبُ كِتَابٍ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمَ بِوِلَادَةِ هَذَا الْغُلَامِ وَ لَئِنْ رَأَوْهُ وَ عَرَفُوا مِنْهُ مَا قَدْ عَرَفْتُ أَنَا مِنْهُ لَيَبْغِيَنَّهُ شَرّاً وَ أَكْثَرُ ذَلِكَ هَؤُلَاءِ الْيَهُود»[8] به نظر ظهور این نقل در بیان امر الزامی بسیار روشن است. زیرا بحیراء راهب وجود خطر جدی و احتمال سوء قصد به حضرت ع را مطرح می کنند که ظهور در بیان امر الزامی دارد.
عبارت بعدی روایت محمد بن عبد الله بن الافطس است: «وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْأَفْطَسِ‏  قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمَأْمُونِ فَقَرَّبَنِي وَ حَيَّانِي ثُمَّ قَالَ رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ الرِّضَا ع مَا كَانَ أَعْلَمَهُ لَقَدْ أَخْبَرَنِي بِعَجَبٍ سَأَلْتُهُ لَيْلَةً وَ قَدْ بَايَعَ لَهُ النَّاسُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَرَى لَكَ أَنْ تَمْضِيَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ أَكُونَ خَلِيفَتَكَ بِخُرَاسَانَ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ لَا لَعَمْرِي وَ لَكِنْ مِنْ دُونِ خُرَاسَانَ بِدَرَجَاتٍ‏  إِنَّ لَنَا هُنَا  مَكْثاً وَ لَسْتُ بِبَارِحٍ حَتَّى يَأْتِيَنِي الْمَوْتُ»[9] محمد بن عبد الله ماجرایی از صحبت خود و مأمون را نقل می کند. در این نقل مأمون به امام رضا ع می گوید: نظر من برای شما آن است که شما خلیفه باشید و به عراق کوچ کنید و من خلیفه شما در خراسان باشم. امام رضا ع لبخند زد و بیان داشت من زیاد در خراسان نخواهم بود و از دنیا می روم. « اری لک ان تمضی الی العراق» می تواند بیان نظر الزامی بوده و می تواند بیان کننده نظر استحبابی باشد.
تعبیر دیگر، کلام عبد الله بن عامر به عثمان است. «فقال عبد الله بن عامر أرى‏ لك‏ يا أمير المؤمنين أن تشغلهم عنك بالجهاد حتى يذلوا لك و لا تكون همة أحدهم إلا في نفسه و ما هو فيه من دَبر[10] دابته‏  و قَمل[11] فروته»[12] در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل می کند که سعید بن العاص وارد مدینه شد و عده ای دور او جمع شده و از اعمال عثمان شکایت کردند. او نیز شخصی را برای نصیحت پیش عثمان فرستاد. عثمان درباره این ماجرا از مشاوران خود نظر خواهی کرد. عبد الله بن عامر نظر داد که اصحاب پیامبر ص را به جهاد بفرست تا تنها دغدغه آنها زخم پشت مرکبشان و شپش پوستینشان باشد. به نظر «اری لک» در این تعبیر نیز در مقام بیان امر الزامی و بیان راه برون رفت از مشکل است. عمرو بن العاص در همین جلسه مشاوره می گوید: «و قال عمرو بن العاص أرى‏ لك‏ أن تلزم طريق صاحبيك فتلين [في‏]  موضع اللين و تشتد [في‏]  موضع الشدة»[13] عمرو بن العاص به عثمان مشورت می دهد که باید مانند اولی و دومی سیاست داشته باشی جایی که باید نرم باشی، نرم باش و آنجا که باید سخت باشی، سخت باش.
«اری لک» در روایت عبد الله بن وضاح
هر چند از «اری لک» لزوم و استحباب کشف نمی شود اما ظاهرا در خصوص روایت عبد الله بن وضاح، «اری لک» الزامی است زیرا عبد الله بن وضاح از نحوه انجام نماز صحیح پرسش می کند و چون نماز امر واجب است و سوال از نحوه امتثال است، ظهور در وجوب دارد. پس «اری لک» به قرینه مقام دال بر بیان امر الزامی است و دال بر استحباب نیست.
قرینیت «لک» بر استحباب
صاحب ریاض[14] بیان کرده «لک» قرینه بر استحباب است. وجه قرینیت «لک» می تواند این باشد که حضرت ع نظر خویش را در مورد شخص مخاطب بیان کرده و مخاطب کسی بوده است که به مستحباب عمل می کرده است اما نه تنها «لک» برای شخص مخاطب نیست و حکم صنف مخاطب را بیان می کند بلکه خصوصیت عبد الله بن وضاح در عمل به مستحبات روشن نیست.
همانگونه که بیان شد، «لک» بیان حکم صنف مخاطب است و این با کلی بودن حکم سازگار نیست. اما این امکان وجود دارد که مراد از صنف خاص، مطلق شاک باشد نه صنف مکلّفینی که به مستحبات عمل می کنند. پس قید «لک» قرینیتی بر استحباب ندارد و بسته به مراد از صنف مخاطب می تواند از آن وجوب یا استحباب اراده شده باشد.
ما حصل معنای «اری لک»
«اری لک» تعبیری ملایم بوده و با امر همراه با تحکّم متفاوت است و با این لحن ملایم می توان وجوب یا استحباب را بیان کرد. در این تعبیر بیان می شود راه حلی که به نفع توست، فلان چیز است و این نوع بیان با انحصاری بودن راه حل و لزوم و غیر منحصر بودن راه حل و ترخیص در ترک و استحباب سازگار است. بله اطلاق مقامی در برخی از موارد مانند روایت عبد الله بن وضّاح دالّ بر انحصاری بودن راه برون رفت از مشکل برای صنف مخاطب است و ظاهرا مراد از صنف مخاطب کسی است که شک و تردید در مغرب برای او ایجاد شده است نه کسی که می خواهد احتیاط کند. در نتیجه «اری لک» در روایت عبد الله بن وضاح ظهور در بیان امر الزامی دارد.
وجه دیگری برای استظهار استحباب
مرحوم فاضل سبزوای[15] به نکته ای دیگر بر استحبابی بودن «اری لک» در روایت عبد الله بن وضاح اشاره کرده است. ایشان به این استدلال کرده است که راوی سه امر را فرض کرده: استتار قرص، اقبال لیل و ذهاب حمره. در حالی که اقبال لیل مجزا نبوده و با استتار قرص یا ذهاب حمره، ملازم است. امام ع نیز بدون اشاره به وحدت ذهاب حمره با اقبال لیل، ذهاب حمره را اختیار کرده است. این نوع بیان از امام ع اشعار به آن دارد که اقبال لیل با ذهاب حمره نیست و ملاک بودن ذهاب حمره از باب استحباب است. پس روایت دالّ بر آن است که تأخیر تا ذهاب حمره، استحبابی است و گرنه پیش از ذهاب حمره و با استتار قرص، شب حاصل شده است. این تعبیر شبیه تعبیر امام ع در یکی از روایات استصحاب است: «وَ لَكِنَّكَ إِنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تُذْهِبَ الشَّكَّ الَّذِي وَقَعَ فِي نَفْسِك‏»[16] در این روایت، با این که استصحاب مثبت عدم نجاست فرض شده و شرعا لازم نیست لباس شسته شود اما امام ع بیان می کنند برای برطرف شدن شک و دغدغه ذهنی خویش، می توانی لباس را بشویی.
بررسی این وجه
البته استدلال فاضل سبزوای مبتنی بر اراده شب از لیل است و در صورتی که لیل کنایه از تاریکی محتمل شب باشد، این استدلال تام نیست. در جلسات گذشته بیان شد، با توجه به قرائن موجود در روایت از جمله «یرتفع اللیل» و «فوق اللیل حمره» در برخی از نسخ، لیل به معنای تاریکی و ظلمت و لو تاریکی که احتمال دارد، از شب باشد معنا می شود. زیرا لیل به معنای زمان بالا رفتنی نیست و تاریکی بالا می رود و گسترده می شود و شب بالایی ندارد که سرخی بالای آن باشد بلکه تاریکی است که سرخی می تواند بالای آن باشد.
نتیجه
حمل روایت بر استحباب فی نفسه صحیح نیست و با نبود قرینه ای از جهت خصوصیات مورد یا علم خارجی، روایت دالّ بر وجوب است. مگر آن که گفته شود: مورد روایت شبهه موضوعیه است و در شبهه موضوعیه احتیاط قطعا لازم نیست.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد
 
 


[/url] [1] در چاپ مجمع الفکر عبارت این گونه است: «و منها: موثّقة عبد اللّه بن وضّاح‏- على الأقوى-» فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص76
[url=#_ftnref2][2]
الوافية في أصول الفقه ؛ ص192
[3] رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج‌2، ص: 212 و تخصيصه لراوي هذه بقوله: «أرى لك ..» الظاهر في الاستحباب، و إلّا لعمّم و ما عبّر بلفظ الاحتياط
[4] الغارات (ط - القديمة) ؛ ج‏2 ؛ ص288 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏2 ؛ ص114
[5]  سفیان ثوری از کسانی است که حکومت آنها را باد کرده اند و منهای بحث عصمت و عدالت و امثال اینها از جهت علمی نیز  انسان های تو خالی و پوچی هستند که به حسب موازین ظاهری هم هیچ نبوده اند.
[6] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏4 ؛ ص301
[7] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج‏6 ؛ ص225
[8] كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏1 ؛ ص185
[9] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة ؛ النص ؛ ص73
[10] به زخم پشت دابه که بر اثر قرار دادن بار ایجاد می شود، دَبر گفته می شود.
[11] فروه به معنای پوستین و قَمل یا قَمّل به معنای شپش است.
[12] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏2 ؛ ص135
[13] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏2 ؛ ص137
[14] ریاض المسائل )ط الحدیثة(؛ ج 1، ص: 212
[15] ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد؛ ج‌2، ص: 192
و الجواب أن حمل هذا الخبر على الاستحباب حمل واضح و لعلّ في قوله ع أرى لك أن تنتظر و في فصل الراوي بين مواراة القرص و إقبال الليل و ذهاب الحمرة و اختياره ع أحد الأمرين من غير بيان لعدم المغايرة إشعار بذلك
[16] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏1، ص: 422
پاسخ
#70
1395.11.16
بسم الله الرحمن الرحیم
 
وجوه حمل بر استحباب روایت عبد الله بن وضاح
در مورد روایت عبدالله بن وضاح بحث می کردیم. اصل این روایت در بحث ابتدای صلاه مغرب که آیا شب با زوال حمره است یا استتار قرص؟ مورد استدلال واقع شده و به این روایت بر هر دو قول استدلال شده است. کسانی که روایت را دلیل بر کفایت استتار قرص نمی دانند، این روایت را حمل بر استحباب می کنند. وجوه مختلفی در دلالت روایت بر استحباب بیان شده که اولین وجه تمسک به «اری لک» در روایت است که در ریاض[1] این استدلال وجود دارد و در جلسه گذشته این وجه را بررسی کردیم. در برخی از کلمات به لفظ احتیاط بر دلالت روایت بر استحباب تمسک شده و در ذخیره سبزواری به عنوان اشعار به این وجه بر حمل روایت بر استحباب اشاره شده است: «و الجواب أن حمل هذا الخبر على الاستحباب حمل واضح و لعلّ في قوله ع أرى لك أن تنتظر و في فصل الراوي بين مواراة القرص و إقبال الليل و ذهاب الحمرة و اختياره ع أحد الأمرين من غير بيان لعدم المغايرة إشعار بذلك»[2]
اولین کتابی که در آن به لفظ احتیاط بر استحبابی بودن روایت تمسک شده است، استقصاء الاعتبار[3] است.[4] در ریاض استدلال به دو وجه اول بر استحبابی بودن روایت استدلال و بیان شده: ««أرى لك ..» الظاهر في الاستحباب، و إلّا لعمّم و ما عبّر بلفظ الاحتياط»[5] و در ادامه ایشان به این دو استدلال پاسخ داده است: «و تخصيص الراوي‌ لعلّه بل الظاهر أنّه من جهة علمه عليه السلام بعدم ابتلائه بالتقية، أو بمعرفته سبيل الخلاص عنها، و لفظ الاحتياط ليس نصّا بل و لا ظاهرا في الاستحباب، لأنّ ذلك إنّما هو بالاصطلاح المتأخّر بين الأصحاب، و إلّا فالاحتياط هو الاستظهار و الأخذ بالأوثق لغة، بل و في كلمة متقدّمي الأصحاب أيضا، كما مضى، و لا ريب أنّ مثله في أمثال العبادات واجب، للرجوع إلى حكم الاستصحاب ببقاء شغل الذمة اليقيني الذي لا بد في الخروج عنه من اليقين. و بالجملة لا ريب في دلالة هذه الأخبار على المختار، و أنّ خلافه مذهب أولئك الكفرة الفجّار»[6] صاحب ریاض قید «لک» در روایت را ظاهر در آن می دانند که امام ع به جهت آنکه راوی مبتلا به تقیه نمی شود یا راه خلاص از تقیه را بلد است، حکم به تأخیر نماز و اعتبار زوال حمره مشرقیه کرده است. پس حکم واقعی زوال حمره مشرقیه برای کسی است که به تقیه مبتلا نمی شود یا راه خلاصی از تقیه را بلد است و حکم واقعی کسی که نمی داند چگونه از تقیه خلاصی یابد، متفاوت است. پس گویا ایشان «اری لک» را به »«فی غیر ظرف التقیه» معنا کرده اند.  
در جلسه گذشته بیان شد، «اری لک» گاه برای بیان حکم واقعی است اما به تعبیری ملایم که با نرمی مخاطب را به سمت فعل دعوت کند. به نظر می رسد «اری لک» ظهور در استحباب نداشته و با استحباب و وجوب سازگار است و بسته به آنچه مدّ نظر سائل است، دلالت بر وجوب یا استحباب دارد. مطابق این بیان با در نظر گرفتن جوانب سؤال در روایت عبدالله بن وضاح، این روایت ظهور در وجوب دارد زیرا سائل از حکم الزامی خود سؤال می کند و همین قرینه بر وجوبی بودن «اری لک» است. این بیان مکملی دارد که در ادامه بیان خواهد شد.
بررسی دلالت لفظ احتیاط بر استحباب
صاحب ریاض در پاسخ به استدلال به لفظ الاحتیاط بر استحبابی بودن روایت بیان می کند: « و لفظ الاحتياط ليس نصّا بل و لا ظاهرا في الاستحباب، لأنّ ذلك إنّما هو بالاصطلاح المتأخّر بين الأصحاب»
به نظر وجود دو اصطلاح لغوی یا قدما و اصطلاح متأخرین در معنای احتیاط، روشن نیست. در بسیاری از کتب قدما نیز بین احتیاط و استحباب جمع شده که موهم اراده استحباب از لفظ احتیاط است. شیخ طوسی در موضعی از استبصار می نویسد: « الْوَجْهُ الثَّانِي أَنْ نَحْمِلَهُ عَلَى ضَرْبٍ مِنَ الِاسْتِحْبَابِ وَ الِاحْتِيَاطِ دُونَ الْوُجُوبِ»[7] بعد از ایشان جمع بین لفظ احتیاط و استحباب به عنوان وجه حملی در روایاتی مکرّر در کلمات فقها به کار رفته است که به تعدادی از این منابع اشاره می شود: استبصار؛ ج 3، ص: 89. التنقیح الرائع؛ ج 3، ص: 339. مسالک؛ ج9، ص: 353. روضه المتقین؛ ج 1، ص: 157 و ج 8، ص: 501. وافی؛ ج 8، ص: 931. وسائل الشیعه؛ ج 1، ص: 167 و ج21، ص: 234 و ج23، ص:53. مرآه العقول؛ ج21، ص: 166 و 171 و ج 3، ص: 148. کشف اللثام؛ ج 2، ص: 133. حدائق؛ ج 7، ص: 54 و ج 9، ص: 146 و ج 25، ص: 251. حاشیه مجمع الفایده؛ ص: 511. مصابیح الظلام؛ ج 1، ص: 412 و ج 3، ص: 266. مفتاح الکرامه (چاپ جدید)، ج 3، ص: 307 اما به نظر می رسد، چنانکه در حدائق؛ ج1، ص:68 به بعد به صورت مفصّل وارد شده است، احتیاط گاه واجب بوده و گاه مستحب است و عطف احتیاط بر استحباب عطف تفسیری نیست. به همین علت در برخی از کلمات مانند غایه المرام با تمسک به احتیاط، وجوب را اثبات کرده و می نویسد: « و هو يحتمل الوجوب و الاستحباب، و قضية الاحتياط حمله على الوجوب»[8] در زبده البیان نیز این کلام وارد شده است: « لكنّها غير صحيحة، و لا صريحة في أنّه فعل على سبيل الوجوب حتّى يثبت بدليل التأسّي، نعم الاحتياط يقتضيه و الاستحباب غير بعيد»[9]
پس احتیاط فی نفسه دالّ بر وجوب یا استحباب نیست و تنها به این معناست که مکلّف آن چه را احتمال می دهد واجب است انجام دهد به این احتمال که شاید واقعا واجب باشد و آن چه را احتمال می دهد حرام است، ترک کند به این احتمال که شاید واقعا حرام باشد و به عبارتی دیگر احتیاط یعنی تحصیل برائت یقینیه. حال گاه تحصیل برائت یقینیه واجب و گاه مستحب است. بر این اساس اگر شارع حکمی را به مناط احتیاط بیان کرد ممکن است لازم بوده و امکان دارد، مستحب باشد. علامه در منتهی نیز به این مطلب اشاره دارد و در پاسخ به تمسک به احتیاط بر وجوب می نویسد: «انّ الاحتياط لا يقتضي الإيجاب»[10]
بنابراین لفظ احتیاط هیچ اصطلاح متأخری ندارد و مراد صاحب ریاض به نظر روشن نیست.
اشکالی دیگر (احتمال عدم اراده حمره مشرقیه)
اشکال دیگری که بر استدلال به روایت وارد شده، احتمال اراده غیر حمره مشرقیه در روایت است. مرحوم نراقی در مستند می نویسد: «فلأنّ المراد بالحمرة فيها يمكن أن تكون الحمرة الباقية من ضوء الشمس على الأعالي، بل هو الظاهر من قوله: «ترتفع فوق الجبل».[11] ایشان در موضعی دیگر از مستند می نویسد: «هذا، مع أنّ حمل الحمرة في بعض هذه الروايات على أشعّة الشمس، المائلة إلى الحمرة غالبا في حوالي الغروب، المرتفعة على أعالي الجبال الشرقية في مثل مكة و مدينة- اللتين هما بلد الأحاديث- ممكنة، كما يدلّ عليه أيضا قوله في مكاتبة عبد اللّه بن وضاح: «و ترتفع فوق الجبل حمرة»»[12] ایشان با این بیان، احتمال مستتر نشدن خورشید را به واسطه وجود سرخی مطرح کرده و بیان می کنند: احتمال دارد مراد از حمره، حمره مشرقیه نباشد بلکه مراد از آن سرخی موجود در مغرب باشد که هنگام غروب خورشید و کمی پیش از آن به وجود می آید و امکان مستتر نشدن قرص خورشید وجود دارد و با این احتمال، دلالت روایت بر نفی کفایت استتار شمس در مغرب را ردّ می کنند. در کشف اللثام نیز در ضمن اشکالات مطرح به استدلال به این روایت بیان می کند: « و فيه احتمال العبد الصالح لغير الامام، و احتمال جوابه الفضل و استتار الشمس بغيم أو جبل»[13] کاشف اللثام این احتمال را مطرح کرده که شاید حمره به علت استتار خورشید به واسطه کوه یا ابر ایجاد شده باشد و مراد از حمره، حمره مشرقیه که بعد از غروب خورشید و استتار آن از افق حاصل می شود، نباشد. مرحوم آقای خویی[14] نیز به عنوان تنها احتمال در روایت، این احتمال را بیان کرده است. در مقابل مرحوم حاج آقا رضا همدانی روایت را مربوط به ذهاب حمره مشرقیه دانسته و بر آن این گونه استدلال آورده اند: «و احتمال أن يكون المراد بالحمرة المرتفعة فوق الجبل- أو الليل في خبر ابن وضاح- الصفرة الحاصلة في الأماكن العالية عند إشراف الغروب، التي هي عبارة عن اصفرار الشمس، أو حمرة عارضيّة موجبة للشكّ في غيبوبة القرص حتّى يكون الأمر بالاحتياط بواسطة كونه شبهة موضوعيّة في غاية البعد عن سوق السؤال؛ إذ المقصود بذكر ارتفاع الحمرة كذكر ارتفاع الليل و سائر الفقرات المذكورة في السؤال ليس إلّا تأكيد ما ذكره أوّلا من مواراة القرص، فغرضه ليس إلّا الاستفهام عن أنّه هل تجوز الصلاة و الإفطار عند مواراة القرص، أم يجب الانتظار إلى أن تذهب الحمرة التي يتعارف ارتفاعها بعد الغروب و هي الحمرة المشرقيّة؟....»[15] ایشان با تمسک به «ترتفع فوق الجبل حمره» و «یزید اللیل ارتفاعا» حمره مورد سؤال در این روایت را حمره در مناطق بالا دانسته و به این قرینه احتمال اراده حمره مشرقیه را متعین دانسته است زیرا حمره مشرقیه در مناطق بالا ایجاد می شود و حمره ای که حاصل از اشعه خورشیدی است که هنوز غروب نکرده، در مناطق پایین ایجاد می شود. همانگونه که بیان شد دقیقا در مقابل این استدلال، مرحوم نراقی در مستند به «ترتفع فوق الجبل حمره» بر عدم اراده حمره مشرقیه استشهاد کرد.
اما به نظر می رسد، «ترتفع فوق الجبل حمره» هم با اراده حمره مشرقیه سازگار بوده و هم می تواند مراد از آن سرخی حاصل از اشعه خورشید باشد. زیرا در صورتی که تکیه استدلال بر «فوق الجبل» باشد به این معنا که احتمال دارد پشت کوه خورشید باشد و ما از آن بی اطلاعیم، کلام مرحوم نراقی صحیح است و اگر تکیه استدلال بر «ترتفع» باشد که حمره ای که ارتفاع دارد، کلام حاج آقا رضا همدانی صحیح است. البته مطابق احتمال مرحوم حاج آقا رضا باید مراد از جبل، کوه موجود در سمت مشرق باشد در حالی که این خلاف ظاهر است زیرا، در مقامی که سخن در استتار قرص است و از آمدن شب و بالارفتن آن صحبت می شود، ذکر کوه انصراف به کوه موجود در سمت مغرب دارد و اراده کوه موجود در سمت مشرق نیازمند قرینه است. اما بازهم امکان دارد قرینه ای که بر اراده حمره مشرقیه اقامه شده لفظ «ترتفع» باشد. به این معنا که حمره معهودی که در سمت مغرب ایجاد می شود و می تواند به علت وجود خورشید و عدم استتار آن باشد، مرتفع نیست و همین بیان «ترتفع» قرینه بر اراده غیر این حمره و اراده حمره ای که ارتفاع دارد و آن حمره مشرقیه است. تنکیر «حمره» نیز این احتمال اخیر را تأیید می کند.
در نتیجه هم احتمال دارد مراد از حمره، حمره مشرقیه باشد و هم این محتمل است که مراد از حمره، سرخی حاصل در مغرب که ناشی از اشعه خورشید است، باشد و روایت در هیچ یک از این دو احتمال ظهور ندارد.
معنای روایت مطابق احتمالات مختلف
بیان شد روایت ظهوری قوی در مراد از حمره ندارد و می تواند مراد از آن حمره مشرقیه بوده و می تواند از آن حمره حاصل در مغرب که ناشی از اشعه خورشید است، باشد.
اگر کلام مرحوم نراقی صحیح بوده و مراد از حمره، سرخی حاصل در مغرب هنگام استتار قرص باشد، احتیاط لازم بوده و این از امثله شک در امتثال است و ارتباطی به شک در حکم شرعی ندارد. در موارد شک در امتثال با اجرای قاعده اشتغال، حکم به عدم امتثال می شود. قاعده اشتغال، قاعده ای مجزا از استصحاب است و حتی در فرض عدم جریان آن، جاری است. البته در کلام برخی مانند ریاض المسائل، بین قاعده اشتغال و استصحاب تفکیک نشده و برای اثبات اشتغال به استصحاب تمسک شده است. بله در فرض جریان استصحاب، استصحاب همان حکم قاعده اشتغال را ثابت می کند.
و اگر مراد ذهاب حمره مشرقیه باشد، برخی روایت را حمل بر تقیه در تعلیل وجه لزوم انتظار دانسته اند. به این معنا که هر چند ملاک واقعی ذهاب حمره مشرقیه است اما، امام ع با تعلیل این حکم به احتیاط، این گونه القا کرده اند که وجوب انتظار تا ذهاب حمره مشرقیه، حکم واقعی نیست و تنها مقتضای احتیاط است. امام ع با تعلیل به این علت، مخاطب را در عمل به حکم محافظت می کنند تا عامه وجه انتظار او را وسواسی بودن و اهل احتیاط بودن شخص تلقی کنند نه آنکه شخص حکم را مخالف با عامه قبول دارد.
حمل روایت بر تقیه
همانگونه که بیان شد، مطابق احتمال دوم روایت بر تقیه در تعلیل حمل شده است در تأیید این حمل بیان شده است، شأن امام ع آن است که حکم واقعی را بیان کند و بیان حکم ظاهری در پاسخ به پرسش راوی و روشن کردن وظیفه شاکّ در حالی که پرسش از حکم واقعی است، خلاف شأن امام ع است. پس ایشان باید حکم واقعی را بیان کرده باشد اما به خاطر رعایت جهت تقیه، این حکم را به احتیاط تعلیل کرده است. در نتیجه روایت ارتباطی به کلام اخباری در وجوب احتیاط در شبهات بدویه حکمیه ندارد.
اما به نظر می رسد این کلام که شأن امام ع بیان حکم واقعی است و باید مطابق این شأن، روایت را بر بیان حکم واقعی حمل کرد و تعلیل  به احتیاط را تقیه ای دانست، به دو وجه صحیح نیست.
اولا: با فرض وجود فضای تقیه، دو احتمال در روایت وجود دارد. احتمال دارد امام ع در این فرض حکم واقعی را بیان کرده و تنها در تعلیل، تقیه کرده باشند. مطابق این احتمال، روایت دالّ بر وجوب احتیاط نیست و احتمال دارد امام ع حکم واقعی را نفرموده و حکم ظاهری (وجوب احتیاط) را که مطابق با حکم واقعی است، بیان کرده باشند. به نظر می رسد، احتمال دوم قریب تر از احتمال اول است زیرا در فرض دوم، امام ع تنها حکم واقعی را بیان نکرده ولی در احتمال اول در تعلیل حکم به علتی که واقعا دلیل نیست، کذب یا توریه مرتکب شده است و حمل بر عدم بیان حکم واقعی بر حمل بر کذب یا توریه مقدم است.
ثانیا: این که فرض گرفته شده شأن امام ع پاسخ به پرسش ها و بیان حکم واقعی است، مخالف روایاتی است که در بصائر، کافی و سایر منابع وارد شده که وظیفه مکلّفین پرسش است ولی وظیفه امام ع پاسخ نیست بلکه امام ع با در نظر گرفتن مصالح، گاه پاسخ داده و گاه پاسخ نمی دهد.
در جلسه آینده این بیان بیشتر توضیح داده شده و روایات اشاره شده بیان می شود و در انتها بحث در این روایت جمع بندی خواهد شد.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و ال محمد
 


[1] رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج‌2، ص: 212
[2] ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد؛ ج‌2، ص: 192
[3] استقصاء الاعتبار؛ ج4 ، ص: 333
[4] در کشف اللثام نیز احتمال استحبابی بودن روایت را مطرح کرده است اما کاشف اللثام متوفی 1134 است و نویسنده استقصاء الاعتبار 1030 و بر کاشف اللثام تقدم دارد.
[5] رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج‌2، ص: 212
[6] رياض المسائل (ط - الحديثة)؛ ج‌2، ص: 212
[7] الاستبصار؛ ج3، ص:90
[8] غایه المرام؛ ج 1،  ص: 464
[9] زبده البیان؛ ص:250
[10] منتهى المطلب في تحقيق المذهب؛ ج‌3، ص: 348
[11] مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج‌4، ص: 142
[12] مستند الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج‌4، ص: 32
[13] کشف اللثام؛ ج 3، ص:34
[14] التنقيح في شرح العروة الوثقى؛ الصلاة1، ص: 254
[15] مصباح الفقيه؛ ج‌9، ص: 154
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دلالت ادله برایت بر عدم تنجیز علم اجمالی مسعود عطار منش 12 1,805 15-آذر-1399, 16:02
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  برائت در شبهات غیر محصوره و ضابطۀ آن مسعود عطار منش 7 9,690 2-ارديبهشت-1397, 18:00
آخرین ارسال: سید محسن حائری
  نکته علمی:  اشکالی به جریان تخییری برائت در اطراف علم اجمالی و پاسخ به ان مسعود عطار منش 0 2,586 20-اسفند-1396, 08:01
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  اشکال جریان تخییری برائت در اطراف علم اجمالی مسعود عطار منش 2 4,075 19-اسفند-1396, 07:37
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  ترجیح ذی المزیه در جریان برائت در اطراف علم اجمالی2 مسعود عطار منش 4 6,373 16-اسفند-1396, 20:55
آخرین ارسال: محمد 68
  نکته علمی:  ترجیح ذی المزیه در جریان اصل برائت مسعود عطار منش 6 10,767 13-اسفند-1396, 07:52
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  جریان برائت در بعض اطراف معلوم بالاجمال بدون اشکال ترجیح بلا مرجح مسعود عطار منش 0 2,285 7-اسفند-1396, 08:09
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  نکته علمی:  الغای خصوصیت از ادله خاصه دال بر لزوم احتیاط در علم اجمالی مسعود عطار منش 2 3,779 16-بهمن-1396, 07:19
آخرین ارسال: مسعود عطار منش
  تقریبی متفاوت از برائت عقلی مسعود عطار منش 3 3,560 30-دي-1396, 20:26
آخرین ارسال: حسین بن علی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان